بحثي پيرامون «ولايت فقيه» (6)
موضوع: خاص اجتماعي نويسنده: سيد حسن طاهري خرمآبادي ص77-90 گفتيم كه طبق روايات متعددي، حق جعل احکام به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) تفويض شده است و در مورد ائمه اطهار هم در چندين روايت به اين مطلب تصريح شده است وسپس نمونهاي از اين روايات را آورديم و در يكي از روايات آمده بود كه آيه شريفه «انك لعلي خلق عظيم» حاکي از مقام والاي عصمت پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است. و اينك دنباله مطلب: دو عامل در وجود مقدس رسول خدا موجود است كه مانع از آن ميشود تا حكمي بر خلاف واقع و يا بي ملاك جعل نمايد: يكي مقام عصمت و مصونيتي كه از خطا و اشتباه دارد و تأييدي كه بوسيله روحالقدس ميشود و ديگرعلمي كه به تعليم الهي بر واقعيّات و ملاكات احكام پيدا كرده و اين مطلب از نظر مباحث كلامي مسلّم است كه هر حكمي از احكام داراي ملاك و تابع مصلحت مفسدهاي است كه در پرتو آن جعل ميشود و آن ملاك بمنزله علت و ريشه آن حكم مي باشد، بطوري كه اگر مانعي از جعل حكم نباشد حكم جعل ميشود. پس مي توان گفت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بواسطه علمي كه خداوند به ايشان عطا فرموده به علل وملاكات احكام واقف بوده و با اختياري كه دارد و تفويضي كه به او شده، حكم را طبق آن ملاك و علّتش جعل و تشريع ميكند. و بر اين اساس هر آنچه را كه قرارميدهد مطابق با اراده و مشيّت الهي خواهد بود و بواسطه اين دو عامل (علم وعصمت) چيزي را كه حق و صواب نباشد ويا بر خلاف مشيت الهي باشد اختيار نميكند. 2ـ مقتصاي جمعي از روايات ـ مانند صحيح فضيل و روايت اسحاق بنعمار كه صحت سند آن بعيد نيست و روايت قاسم بنمحمد و صحيح اسحاق بن عمار و حديث فضيل بنيسار و بعضي ديگر از روايات ـ آن است كه در هر موردي كه پيغمبر حكمي وضع فرموده اجازه خداوند هم به دنبال آن صادر شده است و جمله «فاجازه الله ذلك» در اين روايات پس از بيان مواردي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) حكمي را از وجوب و يا حرمت يا استحباب قرار دادهاند، ديده ميشود. اين مطلب دو احتمال دارد يكي آنكه اجازه خداوند براي تأييد مطلب بوده و حكم را پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به مقتضاي تفويضي كه به او شده، جعل فرموده است. و ديگر آنكه اجازه خداوند در اصل تشريع و جعل حكم مدخليت داشته و تا اجازه به آن ملحق نشودآن حكم، حكم الهي محسوب نميشود. بنابر اين احتمال، آنچه را كه به پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تفويض گرديده تنها اداره امت و تفويض امر در مقام اجراء احكام است و مواردي كه بنظر ميرسد پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شخصا حكمي قرار داده باشد در حقيقت در اين موارد، پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ازخدا خواسته است كه اين احكام وضع وجعل گردد پس كار او فقط تهيّه يك سلسله موادبراي پيشنهاد به مقام مقدس ربوبي است ولكن اصل جعل و تشريع با خداوند است، نظير آنچه در مجالس قانونگذاري مرسوم است كه كميسيون مربوطه قانوني را تنظيم ميكند و يا دولت لايحهاي را تقديم مجلس مينمايد ولي مرجع تصميمگيري نهائي مجلس است. ولي اين احتمال از جهاتي مورد اشكال وايراد است زيرا: اولاً: با تعبير «فوض اليه دينه» تطبيق نميكند، چه آنكه مقتضاي اين جمله كه در اكثر اين احاديث هست آن است كه امر دين چه در مرحله قانونگذاري و چه در مرحله اجرا به او واگذار شده است، مخصوصا با توجه به اينكه آيه«ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوه» بر آن متفرع و مترتب شده و اساسا خود اين آيه را بيان كننده تفويض قرار داده است. وبدنبال آن به بيان پارهاي از احكامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) جعل فرموده است ميپردازد. ثانياً: در بعضي از روايات به فلسفه تفويض و علّت آن اشاره شده و فرموده است:«ليعلم من يطيع الرسول ممن يعصيه» يعني براي آنكه مطيع از عاصي و فرمانبرداراز طاغي و سركش، تمييز داده شود و معلوم گردد كه چه كساني حاضرند پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را ـ كه اطاعتش اطاعت خدا است ـ اطاعت نمايند. و اين بيان شايد اشاره به باشد آن كه بشر به دشواري و سختي، زير بار بشرهائي مثل خود ميرود و خداوند جعل قانون و حكم را به پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) و اگذار نمود و به مردم هم دستور اطاعت و فرمانبرداري داد،تا نفوس طيبه وفرمانبردار، از نفوس خبيثه و عاصي مشخص و تمييزداده شوند و اين آزمايشي است براي انسان كه اگر خدا به او دستور اطاعت از انساني ديگر را داد آياحاضر است براي خلاف هوا وميل و كبر وخود بزرگ بيني خويش، بخاطر فرمان خدا آن را قبول كند يا چون ابوجهلها و ابولهبها و... راه استكبار را در پيش ميگيرد. و درحديث صحيح زراره از اباجعفر و اباعبدالله عليهماالسلام نقل ميكندكه فرمودند:«ان الله عزوجل فوض الي نبيّه امر خلقه لينظر كيف طاعتهم ثمّ تلاهذه الآيه: ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا». يعني امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: كه خداوند امر خلق (مردم) خود را به پيامبرش واگذار نمود تا ببيند او را چگونه اطاعت ميكنند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «ما اتا كم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا». ودانستيم كه در روايات ديگر اين آيه بعنوان بيان تفويض دردو مرحله جعل احكام و اجراء آن مورد استشهاد قرار گرفته است. ثالثاً: برخي از روايات، خالي از مسأله اجازه است و بطور صريح ميفرمايد كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) وضع فرمود و قرار داد. مانند حديث صحيح زراه كه از امام باقر (عليهالسلام) نقل ميكند كه فرمود: «وضع رسول الله دية العين ودية النفس الخ» رسول خدا ديه عين و... را قرار داد. و در حديث محمد بن سنان از امام باقر (عليهالسلام) نقل شده است كه فرمود: «فهم يحلون ما يشاؤن و يحرمون ما يشاؤن ولن يشاؤا الا ان يشاءالله تبارك و تعالي» پس آنها حلال مينمايند آنچه را كه ميخواهند و حرام ميكنند آنچه را كه ميخواهند و نميخواهند مگر آنكه خداي تعالي بخواهد(منظور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمه معصومين عليهمالسلام هستيد) . و در ذيل روايت ثمالي که صحت سند آن بعيد نيست از امام باقر (عليهالسلام) نقل شده است كه فرمود: «فما احل رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) فهو حلال و ما حرّم فهو حرام» يعني هر چه را رسول خدا حلال كند حلال ميباشد و هر چه راحرام نمايد حرام خواهد بود. و اين نوع تعبير كه ظهور دارد در اينكه پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ، «جعل» و تحليل و تحريم مي نمود، در رواياتي كه مسأله اجازه در آن مطرح شده است هم وجود دارد. و اينكه گفته شود معناي اين الفاظ آنست كه پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اين موارد را از خداوند طلب فرمود و پيشنهاد داد، خلاف ظاهر همه اين روايات است. پس جمع بين اين روايات و روايتي كه مسأله اجازه در آن ذكر شده است و همچنين حفظ ظهور كلماتي از قبيل: «فرض رسولالله»، «سنّ رسولالله»، «اضاف رسولالله»، حرّم«رسولالله» و نظائر آن كه در رواياتي است كه اجازه در آنها آمده مانند صحيح فضيل بن يسار و روايات ديگر آنست كه گفته شود، احازه براي تأكيد وتأييد مطلب بوده و مقام عبوديت واطاعت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ايجاب ميكرد كه آنچه را كه قرار داده است به مقام مقدس حضرت احديث عرضه بدارد و پس از عرضه آن اجازه ربوبي هم صادر ميگرديد، گواينكه نيازي به اجازه نبود چون اذن قبلي وجود داشته است. رابعاً: در حديث صحيحي كه زراره از امام باقر (عليهالسلام) نقل نموده است پس از آنكه حضرت فرمود:«وضع رسول الله دية العين ودية النفس و حرم النبيذ و كل مسكر» يعني قرار داد رسول خدا ديه را براي چشم و نفس و حرام نمود نبيند و هر مسكري را، مردي به امام باقر(عليهالسلام) عرض كرد آيا قرار داد رسول خدا اين احكام را بدون آنكه در خصوص آنها چيزي از طرف خدا آمده باشد؟يعني بدون آنكه وحي در خصوص آنها از طرف خدا به رسولش شده باشد؟حضرت فرمود: «نعم ليعلم من يطيع الرسول ممن يعصيه» تا آنكه كسي كه اطاعت ميكند رسول را از كسي كه عصيان ميكند او را باز شناخته شود. ملاحظه ميشود در اين حديث نسبت جعل را به خود رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) داده ودر جواب سائل هم تصريح فرموده است كه براي آزمايش مردم و جدا شدن مطيع از عاصي بدون آنكه وحي نازل شود پيغمبر مأذون بود كه احكامي را وضع فرمايد. 3ـ اگر در بحث ولايت فقيه به اين نتيجه رسيديم كه هر مقام و شأني كه امام يا پيغمبر عليهم السلام دارد فقيه هم آنرا دارا است مثلاً حديث: «اللهم ارحم خلفائي» كه از پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل شده است و يا «العلماء ورثة الانبياء» و نظائر آنها را دليل بر عموم تنزيل دانستيم و گفتيم خلافت و وراثت در تمام شئوني است كه مربوط به حكومت و ولايت پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وائمه عليهم السلام بوده است. آيا ميشود گفت كه جعل احكام و قانونگذاري هم از شئون ولايت و حكومت است؟پس در اين حق هم، فقيه جانشين و خليفه پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است، يا آنكه اين از مناصب و شئون خاصه پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و امام (عليهالسلام) ميباشد؟ اگر در مورد همه ائمه ثابت شود) . در پاسخ اين سئوال بايد گفت كه جعل احكام از مناصب و شئون خاصه پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمه (عليهالسلام) است زيرا همانگونه كه اشاره گرديد، تفويض جعل احكام و قانونگذاري بخاطر مقام علم و عصمت است كه در رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بوده و گفتيم كه چون پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم)، علم به ملاكات احكام و مصالح و مفاسد واقعيه اشياء دارد و روح القدس او را از هر گونه لغزش و خطائي باز ميدارد، لذا اين منصب به او تفويض شده است. پس، از شئون مختص به پيغمبراست مانند وحي و نبوت و نظائر آن و اگر در مورد ائمه هم به اثبات برسد، از شئون معصومين خواهد بود. و به تعبير ديگر اين شأن از شئوني است كه قابليت وشرايط خاصي آنرا اقتضا ميكند و همانطور كه در روايت مشاهده نموديم شخص بايد داراي خلق عظيم بوده و مؤدب به تأديب الهي گردد تا امر دين به او تفويض شود و كسي كه اين شرايط در او نيست و نميتواند آنرا دارا شود قهرا داراي چنين منصبي هم نخواهد بود و دليل تنزيل، اينگونه موارد را شامل نيست همانطور كه مقتضاي خلافت و وراثت از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خلافت در وحي و نبوت و ولايت تكويني وعلم و عصمت و...ساير شئون مختصه به آن حضرت نيست و حتي اگر دليل صحيح و معتبر بر تفويض به ائمه ديگر غير از اميرالمؤمنين نداشته باشيم با اين كه داراي مقام عصمت وعلم و ولايت تكويني و تشريعي هستند و بطور قطع و يقين خلفاء رسول الله ميباشند، نميتوانيم از ادلّه خلافت و ولايت ائمه، مسأله تفويض و جعل احكام را استفاده نمائيم. زيرا همانگونه كه در روايات وارد شده پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و اميرالمؤمنين عليهالسلام افضل از ائمه ديگرميباشند و ممكن است اين شئون خاصه پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و امير المؤمنين عليهالسلام باشد و افضيلت واكمليت آنها آنرا اقتضا كند. و اگر روايت صحيحه ابي اسحاق نحوي هم نبود در مورد اميرالمؤمنين هم چنين مقامي ثابت نمي گرديد. در هر حال جاي تو هم اينكه فقيه داراي چنين شأن و حقي باشد، نيست. 4ـ ممكن است اين سئوال در مسئله تفويض مطرح شود كه مقتضاي آيه شريفه: «و ما ينطق عن الهوي ان هوالا وحي يوحي». آنست كه پيغمبر از خود هيچ حكم و دستوري نمي دهد و هر چه ميگويد، وحي الهي است بنابر اين آنچه كه در روايات تفويض، به پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نسبت داده شده كه ايشان ميتوانند قوانيني وضع و احكامي جعل نمايند، با اين آيه تنافي دارد؟ در جواب اين سئوال بايد گفت: اولاً: هر حكمي را كه پيغمبر قرار دهد منشأ آن وحي مي باشد زيرا خداوند به اواين اختيار را داده است مانند آنكه اگر مجلس شورا اختيار تصويب بعضي از قوانين را به يكي از كميسيونهاي مربوطه بدهد (اگر چنين حقي را داشته باشد) هر قانوني كه آن كميسيون تصويب نمايد، مصو به محلس محسوب ميشود. ثانياً: بطور قطع و مسلم پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) او امري در تمام اجراء و پياده كردن قوانين و احكام الهي داشته است و ميتواند براي تدبير امور جامعه مقرراتي وضع نمايد و فرمانهاي حكومتي صادر كند، همانطور كه در آيات زيادي خداوند اطاعت از فرمان رسول الله را واجب فرموده است «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول» (سوره مائده آيه92) و مسلّم تك تك اين موارد از وحي الهي سرچشمه نگرفته است و در هر موردي كه امري صادر ميفرمود وحي خاصي وجود نداشته، اگر چه در موارد مهمي هم ممكن بود وحي برسد و راهنماييهائي بشود. و در عين حال اين او امرو دستورات با آيه«و ما ينطق عن الهوي ان هوالا وحي يوحي» تنافي ندارد زيرا اساس همه اين امور وحي الهي است، يعني خداوند به او اختيار داده كه فرمان بدهد و اطاعت از فرمانش را هم بر جامعه واجب فرموده است و از طريق وحي به او دستور داده شده كه عهدهدار تدبير امور اجتماع و سر پرستي مردم باشد و اصل حكومت و ولايتش كه همه اين امور از لوازم آنست از وحي بر خاسته است پس در مورد جعل احكام هم خداوند بوسيله وحي به او اين اختيار را عطا فرموده است و با نزول آيه شريفه: «و ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» امر دين و امت به او تفويض گرديده چنانكه در روايت هم آيه را بيانگر و دليل تفويض قرار دادهاند. پس هر حكمي كه پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) قرار داده است منشأ آن همين آيه و آيه «من يطع الرسول فقد اطاع الله» (سوره نساءآيه 80) ميباشدكه در روايات بدان اشاره شده بود و اين خود وحي الهي است. اصل دوم نظام اجرائي در حكومت اسلامي
دومين شرط تحقق ولايت الهي در جامعه انساني آن است كه حاكم و شخصي كه در رأس نظام قرار ميگيرد از طرف خداوند تعيين شود. و به تعبير ديگر حكومت و ولايت كه از شئون الهي و مختص بذات اقدس احدي است ـ « الله هوالولي» يعني تنها او ولي و سرپست همه موجودات ازجمله انسان است-ازطرف خداوندتوسطانساني پياده ميشود و آن انسان جانشين خدا و خليفه او در امر حكومت قرار ميگيرد و ولايت خداوند را بر انسانها در بعد تربيت و تعليم معارف الهي و اداره امور اجتماعي و سياسي عهدهدار ميگردد. و اين است يكي از ابعاد خلافت انسان از طرف خداوند در روي زمين و توصيف او به مقام خلافت الهي. قرآن و مسأله خلافت انسان از طرف خدا
در آياتي از قرآن به موضوع خلافت انسان از طرف خداوند در زمين اشاره شده است كه آيات زير از جمله آنهاست. الف: هوالذي جعلكم خلائف في الارض فمن كفر فعليه كفره (فاطر-39) او است آن كسي كه شما را خليفههائي در زمين قرار داد، پس كسي كه كافر شود كفرش بر ضرر اواست. ب: و يجعلكم خلفاء الارض (نمل-62) و شما را خليفههاي زمين قرار ميدهد. ج: واذ قال ربك للملائكه اني جاعل فيالارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم مالا تعلمون(بقره-30) و هنگامي كه خداوند به ملائكه فرمود كه در زمين خليفهاي قرار ميدهم، گفتند آيا قرار ميدهي در آن، كسي را كه فساد و خونريزي مينمايد و حال آنكه ما ترا تسبيح و تقديس ميكنيم خداوند فرمود: من ميدانم چيزي را كه شما نميدانيد. منظور از خليفه بودن انسان، جانشيني او از خداوند است بر روي زمين و اين معني اختصاص به حضرت آدم اولين انسان موجود برروي زمين ندارد اگر چه در آن زمان خلافت الهي در آدم تجسم يافته بود چون او اولين انسان خاكي است. البته تعميم اين مقام نسبت به همه انسانها به معني فعليت آن در همه نيست بلكه مقصود آنست كه در هر انساني استعداد آن وجود دارد اگر چه در بسياري از انسانها بفعليت نرسد و يا در بعضي از انسانهافقط بعد خاصي از آن بفعليت برسد، در حاليكه اين استعداددر موجودات ديگر وجود ندارد. دليل بر اين تعميم اين است كه: اولاً: مخاطب در دو آيه اول و دوم همه انسانها است و اختصاصي به فرد خاصي ندارد. وثانياً: در آيه سوم كه مربوط به خلقت آدم است ملائكه از كلام خداوند عموميت اين مقام را استفاده نموده و لذا گفتند كه ميخواهي كسي را در روي زمين جانشين خود قرار دهي كه خونريزي و فساد بنمايد؟ و روشن است كه خونريزي و فساد از شخص حضرت آدم كه پيامبرالهي و داراي مقام عصمت است سر نميزند بلكه اعمالي است مربوط به افراد نوع انسان و در واقع ملائكه ميدانستند كه موجود زميني كه تركيبي از غرائز و شهوات و نيروهاي ديگر بوده و داراي زندگي اجتماعي است، خواه و ناخواه با خونريزي و فساد دست به گريبان خواهد بود و اين معني با مقام خلافت الهي كه مقصود از آفرينش او است تناسب ندارد. گذشته از آنكه شخص آدم را اگر تنها در نطر بگيريم خونريزي و فساد نسبت به يك فرد با قطع نظر از اجتماع، معني ندارد زيرا اجتماع انسانها است که درآن خونريزي و فساد صورت ميگيرد و اگر يك فرد از نوع انسان بيشتروجودنداشت زمينه اي براي خونريزي و فساد هم وجود پيدا نميكرد و قهراً جايي براي سؤال ملائكه باقي نميماند خلاصه آنكه از اين آيات استفاده ميشود كه خلافت از طرف خداوند از امتيازات انسان بوده و بواسطه همين مقام است كه مسجود ملائكه قرار ميگيرد . ابعاد خلافت انسان
خلافت عبارت است از آنكه شخصي بجاي شخص ديگر در همه يا بيشتر امور و شئون مربوط به او قرار گيرد و حاكي و نشان دهنده آثار وجود مستخلف خود باشد. بنابراين خلافت انسان از خداوند به معني آنست كه انسان ممثل صفات و اسماء الهي شود و از اين جهت كه خليفه او است حاكي از قدرت، علم، حكمت، رحمانيت، عفو، لطف، قهر، غضب و... خداوند به اندازه ظرفيت وجود امكاني خود باشد. پيشرفت شگرف انسان در علم و صنعت و كشف اسرار خلقت و آفرينش و دستيابي بر اعمال عجيب و غريبي كه شبيه به خرق عادت است همه از ابعاد خلافت انسان از خداوند است و عظمت انسان عصر فضا را كه بر فراز آسمانها قدم گذارده و در اعماق درياها فرو رفته و بر همه موجودات مادي و طبيعي تسلط يافته است و يا ميتواند بيابد و همه چيز زمين و زمان را مسخر خود ساخته است، از عظمت آفريننده و مستخلف خود يعني خداي هستي حكايت ميكند آنطور كه در هيچ يك از موجودات ديگر چنين حكايتي نيست. اين يك بعد از خلافت انسان از خدا است كه در سلطه و قدرت انسان بر جهان ماده و طبيعت خلاصه ميشود و در اين بعد است كه انسان نشان دهنده قدرت و علم وحكمت الهي و آيتي بزرگ از آيات الهي است. بعد ديگر خلافت انسان از خداوند در صفات و كمالات و فضائل اخلاقي و معنوي است كه هر چه در اين درياي بي پايان بيشتر فرو رود و فضائل بيشتري دارا گردد آيت و نشانه كاملتري از صفات و جمال و جلال حق جلت عظمته خواهد قرار گرفت تا آنجا كه باو گفته ميشود: «عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي او مثلي» . بندهام مرا اطاعت كن تا تو را مثل خود يا مثل خود قرار دهم. و در حديثي معتبر از امام باقر (عليهالسلام) نقل شده است كه فرمود: «ان الله جل جلاله قال:«ما يقرب الي عبد من عبادي بشيئ احب اليّ مما افترضت عليه وانه يتقرب اليّ بالنافلة حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصربه، ولسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته» (وسائل ج3 ابواب اعداد الفرائص و نوافلها حديث6 از باب17ص53) ترجمه: امام باقر (عليهالسلام) ميفرمايد كه خداوند جل جلاله فرمود: نزديك نميشود به من بندهاي از بندگانم بوسيله چيزي كه محبوبتر باشد نزد من از آنچه را كه واجب و فرض نمودهام بر او و بدرستي كه به من نزديك ميشود بوسيله نمازهاي نافله تا آنكه دوستدار ميشوم و وقتي او را دوست داشتم گوش او كه با آن ميشنود و چشمي كه با آن ميبيند و زباني كه با آن سخن بگويد و دستي كه با آن چيزي را ميگيرد، ميشوم، اگر مرا بخواند او را اجابت ميكنم و اگر از من درخواستي كند و چيزي را بخواهد به او اعطاء مينمايم. خلاصه مضمون اين حديث آن است كه در اثر مداومت بر انجام نوافل، انسان آن اندازه به خدا نزديك مي شود و محبوب او ميگردد كه تمام اعضاء و افعالش رنگ خدائي پيدا ميكند و گويا خدا است كه اين اعمال را انجام ميدهد نه او. مانند محبوبي كه در تمام افعال و رفتار محب تجلي كرده و آنچه را كه محب انجام ميدهد انعكاسي است از اراده محبوب. و اين است عاليترين مقام عبد كه همان مقام خلافت اللهي است در بعد كمالات و صفات ربوبي كه تجلي گاه حضرت حق قرار ميگيرد. سومين بعد از خلافت انسان جانشيني او است در تدبير امور و اداره اجتماع كه همان حكومت و ولايت بر جامعه است يعني حكومت و ولايت كه اختصاص به خداوند دارد به انسان واگذار ميشود تا «خليفةالله» در حاكميت بر انسانهاي ديگر باشد. بنابراين انسان «خليفةالله» است در سلطه بر طبيعت و در صفات و كمالات معنوي و در ولايت و حكومت بر جامعه انساني با اين تفاوت كه براي رسيدن به مقام خلافت اللهي در مورد اول ودوم تنها استعداد كفايت ميكند و با سعي و كوشش و جد و جهد آنرا به فعليت ميرساند و به مقام والاي خلافت اللهي نائل ميگردد. ولي در حكومت و ولايت علاوه بر استعداد و دارا بودن لياقتها و شرايط لازم، به جعل و قرار داد و نصب خداوند هم نيازمند است ولذا به داود پيغمبر ميفرمايد: يا داود «انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق» (سوره ص،25) اي داود ما تو را خليفه (جانشين خود) در زمين قرار داديم پس در بين مردم بحق حكم كن. در اين جا منظوراز اينكه ميفرمايد ما تو را خليفه در زمين قرار داديم اين است كه داود را درامر حكومت و ولايت و اجراء عدالت، خليفه و جانشين خود نموده است. و لذا حكم نمودن بحق، بعنوان نتيجه و ثمره اين خلافت قرار گرفته است، زيرا عطف با «فاء» در «فاحكم» كه دلالت بر تفريع و نتيجه ميكند و در فارسي از آن تعبير به «پس» ميشود بر اي بيان همين مطلب است، يعني چون تو را خليفه خود قرر داديم پس حكم كن در بين مردم بحق، يعني تو در اجراء عدالت و حكومت در بين مردم «خليفة الله» هستي بنابراين بايد حكم به عدالت و حق بنمائي. و در مورد امامت ابراهيم (عليهالسلام) ميفرمايد: « اني جاعلك للناس اماما» ما تو را امام براي مردم قرار داديم . و انساني كه «خليفة الله» در امر حكومت و ولايت قرار ميگيرد بايد از دو امتياز و ويژگي خاص برخوردار باشد يكي اينكه به مقام خلافت اللهي در بعد اسماء و صفات و فضائل و كمالات انساني رسيده باشد، يعني مظهر صفات الهي گردد و ويژگيهاي يك انسان كامل را دارا شود كه در بحث نبوت و امامت اين شرايط و ويژگيها بيان شده است. و گرنه هر انساني نميتواند در اين مقام قرار داده شود و اين تنها انسان كامل است كه اين مقام به او اعطاء ميشود. و امتياز دوم آن است كه خليفه خداوند در اداره اجتماع و سرپرستي انسانها بايد مجري اراده الهي و خواست او در ساختن و تدبير امور جامعه باشد. و اساساً موضوع خلافت كه نوع نيابت و بجاي او قرار گرفتن است، به غير از اين، تحقيق پيدا نميكنداكنون با كلامي از مرحوم شيخ طوسي در تفسير تبيان به اين بحث خاتمه ميدهيم. شيخ طوسي در تفسير آيه: «اني جاعل فيالارض خليفه» ميفرمايد: «و قال ابن مسعود: اراد اني جاعل فيالارض خليفة يخلفني فيالحكم بين الخلق و هو آدم و من قام مقامه من ولده و قيل انه يخلفني في انبات الزرع واخراج الثمار و شقالانهار» (تفسير تبيان ج1 ص133) ابن مسعود گفته كه خداوند از آيه شريفه: «اني جاعل فيالارض خليفة» اراده كرده، اينكه در حكم نمودن بين خلق، خليف من باشد و مقصود آدم و هر كسي است كه در حكومت نمودن بين مردم جاي او قرار ميگيرد. و گفته شده است كه مقصود آنست كه خليفه من قرار ميگيرد در رويانيدن زرع و خارج ساختن ثمرهها و شكافتن نهرها. ملاحظه ميشود كه شيخ طوسي از مفسرين طبقه اول مانند ابن مسعود كه از اصحاب معروف پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است دو مورد از موارد ذكر شده را نقل نموده است، يكي خلافت انسان از خدا در حكومت و اجراء عدالت در بين مردم و ديگري خلافت در سلطه بر طبيعت كه بعنوان مثال در آن زمان به شكافتن نهر و خارج ساختن اثمار و رو يانيدن زرع اشاره ميكند. در حديثي هم از امام علي بن موسي الرضا (عليهالسلام) نقل شده است كه فرمود: «الائمة خلفاء الله عزوجل في ارضه» (اصول كافي، باب ان الائمة خلفاء الله حديث1). در اين حديث و احاديث ديگري كه عنوان «خليفة الله» بر ائمه اطهار اطلاق شده است منظور خلافت امام در تمام ابعاد و شئوني است كه يك . بحار، ج 17، حديث 3 باب «وجوب طاعته و حبه و التفويض اليه» ص 4. . بحار، ج 17، حديث 4 ص 5. . بحار، ج 17، حديث 10ص 7. . بحار، ج 17، حديث 11 ص 8. . بحار، ج 17، حديث 12 ص 8. . بحار، ج 17، روايت 2 صفحه 4. . بحار، ج 25، صفحه 332 حديث 8. . بحار، ج 25، حديث 24 صفحه 340. . بحار، ج 17، روايت 18صفحه 10. . بحار، حديث5ج17 ص6به نقل از كافي، بحار به نقل از بصائر الدرجات ج25ص332 حديث8 سند روايت دربصائرصحيح است. . سوره نجم، آي 3.