اطلاعات و تحقیقات از نظر اسلام (05) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اطلاعات و تحقیقات از نظر اسلام (05) - نسخه متنی

علی احمدی میانجی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اطلاعات و تحقيقات از نظر اسلام (5)

علي احمدي ميانجي

وـ عرف و نقيب

عريف: مرحوم علامه در تذكره فرموده است: ينبغي للامام ان يتخذ الديوان الذي فيه اسماء القبائل قبيلة قبيلة ويكتب عطايا هم ويجعل لكل قبيلة عريفا ويجعل لهم علامة بينهم و يعقد لهم الوية لان النبي صلي الله عليه وآله عرّف عام خيبر علي كل عشرة عريفا ...

ظاهر كلام علامه رضوان الله عليه اين است كه حضرت در سال خيبر عريف تعيين فرموده است و هر چند كه مرحوم علامه اين احكام را در باب جهد در دستور كيفيت مرتب كردن كارهاي رزمندگان نوشته است ولي ميرساند كه حضرت در آن سال چنين تصميمي را در مورد همه قبائل اتخاذ كرده است.

عريف در روايات زيادي آمده است و ما قبلاً احاديث و آثار وارده را نقل نموده سپس در مورد معني عريف و سمتي كه داشته است بحث مي‌كنيم:

1ـ عن عقبة بن بشير الاسدي قال دخلت علي ابي جعفر (عليه السلام) فقلت له: ... ان قومي كان لهم عريف فهلك فارادوا ان يعرفوني عليهم فماتري لي؟ قال فقال ابوجعفر عليه السلام: ... واما قولك: ان قومي كان لهم عريف فهلك فارادوا ان يعرفوني عليهم فان كنت تكره الجنة وتبغضها فتعرف علي قومك يأخذ سلطان جائر بامرء المسلم يسفك دمه فتشر كهم في دمه و عسي ان لا تنال من دنيا هم شيئا.

عقبة بن بشير مي‌گويد: حضور امام باقر صلوات الله عليه رسيدم عرض نمودم ... قبيله من عريف داشتند مرده و خواستند مرا عريف قرار بدهند شما چه صلاح مي‌دانيد؟ ابوجعفر عليه السلام فرمودند: ... اما اينكه گفتي قبيله من عريف داشتند مرده و ميخواهند مرا عريف قرار بدهند، اگر بهشت را دوست نمي‌داري و از آن بدت مي‌آيد عريف باش، سلطان ظالم مرد مسلماني‌ را بگيرد و خونش را بريزد و تو شريك خون او باشي!! و شايد از دنياي آنها هم چيزي بتو نرسد. معلوم مي‌شود كه عرف شدن از طرف جائرـ كه بنا حق مردم را مي‌كشد ـ چنين گرفتاري را دارد و الا عريف شدن از طرف امام عادل و معصوم في حد نفسه منعي ندارد. و همچنين معلوم مي‌شود كه عريف، مسئول امور قبيله بوده و از طرف سلطان مديريت داشته و قهرا چنين پيش آمدهائي هم متوقع است.

2ـ در حديث مناهي آمده: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: من تولي عرافة قوم اتي به يوم القيامة ويداه مغلولتان الي عنقه فان قام فيهم بامرالله عز و جلّ اطلقه الله وان كان ظالما هوي به في نارجهنم وبئس المصير.

از اين حديث بدست مي‌آيد كه عريف در زمان رسول الله صليّ الله عليه وآله وجود داشته ولي براي خطير بودن اين وظيفه، حضرت اين بيانات را فرموده‌اند. يعني هر كس مقام عريف بودن براي قبيله‌اي را بپذيرد، روز قيامت او را مي‌آورند در حاليكه دستهايش در گردن با زنجير بسته شده است (و محاسبه ميكنند) اگر مطابق امر خدا رفتار كرده باشد خدا او را آزاد مي‌فرمايد و اگر (در اين مقام) ظلم كرده باشد او را به جهنم مي‌اندازند و چه جايگاه بدي است.

3ـ ومن تولي عرافة قوم ولم يحسن فيهم حبس علي شفير جهنم بكل يوم الف سنة وحشر ويده مغلولة الي عنقه كان قام فيهم بامرالله وان كان ظالما هوي به في نار جهنم سبعين خريفا.

يعني هر كس مقام عريفي قومي را قبول كند و با آنان خوب رفتار نكند در پرتگاه جهنم در مقابل هر روزي كه عريف بوده، هزار سال حبس مي‌شود و در حالي محشور مي‌گردد كه دستش به گردنش با زنجير بسته شده است پس اگر (در مقام حساب رسي معلوم شد كه) مطابق دستور خدا رفتار نموده، خدا او را آزاد مي‌كند و اگر ظالم بوده او را هفتاد سال در گرمترين هواي جهنم نگه مي‌دارند.

باز از اين حديث معلوم مي‌شود كه عريف شدن در آن زمان هم معمول بوده است و آنچه كه موجب عقوبت و گرفتاري مي‌شود عمل بد و خلاف نمودن است.

4ـ عن اميرالمؤمنين عليه السلام في حديث قال: يا نوف اياك ان تكون عشاراً او... عريفا.

اي نوف دور باش از عشار بودن و از عريف بودن... زيرا پيامبر خدا (داود عليه السلام) شبي به آسمان نظر كرد و فرمود: آگاه باش اين ساعت، ساعتي است كه دعا مردود نمي‌گردد مگر دعاي عريف...

5ـ و امر علي عليه السلام بهدم دار حنظلة [بن الربيع المعروف بحنظلة الكتاب وهو من الصحابة] فهدمت هدمها عريفهم شبت بن ربعّي وبكربن تميم.

يعني اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) دستور داد كه خانه حنظلة بن ربيع را كه فرار كرده و پيش معاوية رفته بود، خراب كنند و خراب كنندگان شبث بن ربعي و بكربن تميم، عريف قبيله‌شان بودند.

6ـ در كتاب صحيح بخاري عنوان باب را چنين نوشته باب العرفاء و سپس حديث هوازن را نقل كرده كه: ان رسول الله (صلّي الله عليه وآله وصلّم) قال: حين اذن له المسلمون في عتق سبي هوازن فقال: اني لا ادري من اذن منكم ممن لم يأذن فا رجعوا حتي يرفع الينا عرفاء كم امركم، فرجع الناس فكلمهم عرفاء هم فرجعوا الي رسول الله (صلّي الله عليه وآله وصلّم) فاخبروه ان الناس قد طيبوا و اذنوا.

هوازن پس از شكست خوردن در حنين و فرار كردن، برگشته و خواستار زن و فرزند خود شدند حضرت از مسلمانان اجازه خواست، همه اجازه دادند مگر چند نفر. حضرت در اينجا فرمود: من ندانستم چه كسي (از صميم دل) اذن داد و چه كسي اذن نداد برويد تا عرفاي شما.

* عريف چشم حاكم و امام بشمار مي‌رفت، هم كمال را مي‌ديد و هم نقص را، هم خوبيها را مي‌ديد و هم بديها را، هم توطئه گران را مي‌ديد و هم خدمتگزاران را.

خبر بياورند سپس عرفا آمدند و تحقيق نمودند و برگشتند، عرض كردند كه همه واقعاً راضي هستند آنوقت حضرت زن و فرزندان هوازن را آزاد فرمود.

كتّاني در كتاب تراتيب ادارية مي‌گويند: باب ذكر العرفاء و هم رؤساء الاجناد و قوادهم و لعلهم سمّوا بذلك لان بهم يتعرف احوال الجيش قاله الباجي في المنتقي... في الصحيح في قصة وفد هوازن و سپس قصه را نقل كرده است.

واقدي در مغازي مي‌گويد مسلمانان گفتند: يا رسول الله رضينا و سلمنا قال: فمروا عرفاء كم ان يدفعوا ذلك الينا حتي نعلم.

واقدي اضافه كرده كه رسول خدا صلي عليه وآله پس از اين بيان زيد بن ثابت را براي تحقيق از انصار و عمر بن الخطاب را براي تحقيق از مهاجرين و ابورهم غفاري را هم براي تحقيق از قبائل ديگر فرستاد سپس عرفاء را با اين چند نفر امناء جمع كردند و همگي متفق القول شدند بر اينكه همه مردم راضي هستند و سپس اسراء را پس داد.

يعني تنها به قول عرفاء و أمناء عمل نكرد بلكه همه را جمع نمود و پس از اتفاق قول همه، عمل نمود.

7ـ ويل للامراء وويل للعرفاء.

واي بر امراء و واي بر عرفا.

8ـ عن رجل عن ابيه عن جده انهم كانوا علي منهل من المناهل فلما بلغهم الاسلام جعل صاحب الماء لقومه مأة من الابل علي ان يسلموا فاسلموا وقسم الابل بينهم وبداله ان يرتجعها منهم فارسل ابنه الي النبي (صلّي الله عليه وآله وصلّم) فقال له: ائت النبي (صلّي الله عليه وآله وصلّم) ... فقل له: ان ابي شيخ كبير وهو عريف الماء و ان يسألك ان تجعل لي العرافة بعده فأتاه... فقال: ان ابي شيخ كبير وهو عريف الماء وانه يسألك ان تجعل لي العرافة بعده فقال: ان العرافة حق ولابدّ للناس من عرفاء والمعروف في النار.

يعني اين مرد مسلمان، پسرش را فرستاده و تقاضا مي‌نمايد كه مقام عرافت مرا به پسرم بده حضرت فرمودند: عرافت حق است (عريف نصب كردن و عريف بودن حق است) و مردم چاره از آن ندارند ولكن عريف در آتش است.

9ـ عن المقدام بن معد يكرب ان رسول الله (صلّي الله عليه وآله وصلّم) ضرب علي منكبه ثم قال: أفلحت يا قديم إن متّ ولم تكن أميراً ولا كاتباً ولا عريفاً.

حضرت رسول صلي الله عليه وآله به مقدام فرمود اي قديم [بصيغه مصغّر] اگر بميري و امير و كاتب و عريف نشده باشي، رستگار مي‌شوي.

10ـ مالك در موطأ نقل كرده كه مردي بچه‌اي را پيدا نمود و پيش عمر آورد، عمر گفت چرا برداشتي (يعني نيت تو چه بود؟) گفت ديدم ضايع شده و از بين مي‌رود برداشتم. عريف (قبيله اين مرد) گفت اين شخص، مرد نيكوكار و صالحي است، عمر گفت چنين است (دو بار تأكيد كرد) گفت: آري عمر گفت...

غرض اين است كه عريف در زمان خليفه دوم داشته و گزارش او مسموع بوده است. از نقل بخاري و شرح ابن حجر استفاده مي‌شود كه عمر اين شخص را متهم كرده به اينكه بچه مال خودش مي‌باشد و مي‌خواهد آن را به اين بهانه از خود نفي كند. لفظ بخاري اين است: فلما رآني عمر قال: عسي الغوير أبؤسا كانه يتهمني قال عريفي انه رجل صالح.

11ـ در وصيت ابوذر رضوان الله عليه آمده كه: ان لايكفنني رجل منكم كان اميرا او عريفا او بريدا و استيعاب اضافه كرده اونقيباً.

در بسياري از احاديث آمده كه ابوذر تنها از دنيا رفت و عده‌اي از بزرگان پس از مرگ او رسيدند و اشتر او را دفن نمود و بر سر قبرش سخنراني كرد و آنچه به نظر مي‌رسد اين است كه طرفداران عثمان اين قسمت از وصيت را اضافه كرده‌اند كه همه را لكه‌دار كنند همانطوريكه در حديث آمده فقط يك نفر جوان انصاري ابوذر را كفن كند و غفلت كرده‌اند از اين كه در همين حديث شهادت رسول الله صلي الله عليه وآله به مومن بودن اين بزرگان نقل شده است و در ميان آنها اشتر و حجربن عدي رضوان الله عليهم بوده‌اند.

12ـ كتّاني از اصابه ابن حجر نقل كرده كه ابوعزيز جندب بن النعمان حضور حضرت رسول الله صلي الله عليه وآله رسيد و حضرت او را عريف قوم خود قرار داد.

باز نقل نموده كه رافع بن خديج انصاري در مدينه عريف قوم خود بود.

13ـ جاء الي اميرالمؤمنين عليه السلام عسل وتين من همدان وحلوان فامرالعرفاء ان يأتوا باليتامي فامنكنهم من رؤس الازقاق...

معناي عريف

ابن حجر در معناي عريف مي‌گويد: عريف بر وزن عظيم كسي است كه به امور طائفه‌اي از مردم رسيدگي مي كند من عرفت (بالضم و بالفتح) علي القوم اعرف (بالضم) فانا عارف وعريف اي ولّيت امر سياستهم وحفظ امور هم وسمي بذلك لكونه يتعرف امور هم حتي يعرف بها من فوقه

* مقداري عسل و انجير از همدان و حلوان خدمت حضرت علي (عليه السلام)‌ آوردند حضرت عرفاء را دستور داد تا ايتام شهر را آورده و اين عسل و انجير را در اختيار آنها قرار دهند.

عند الاحتياج وقيل: العريف دون المنكب وهو دون الامير.

ترجمه: من عريف شدم يعني امر تدبير و سياست قوم را به من دادند و عريف ناميده شد چونكه كارهاي آنها را شناسائي مي‌كند تا به مافوق خود در وقت نياز برساند و گفته شده كه عريف مقامي است پائينتر از منكب و منكب هم مقامي است پائين‌تر از امير.

بدرالدين عيني پس از ذكر جمله اول از كلام ابن حجر مي‌گويد: وفي التوضيح اتخاذ العرفاء سنة لان الامام لايمكنه ان يباشر بنفسه جميع الامور فلا بدمن قوم يختار هم لعونه و كفايته

ابن اثير گفته: وفيه العرافة حق والعريف في‌ النار ـ العرفاء جمع عريف ـ وهو القيم بامور القبيلة او الجماعة من الناس يلي امور هم ويتعرف الامير منه احوالهم... وقوله: العرافة حق اي فيها مصلحة للناس و رفق في امور هم واحوالهم وقوله: العرفاء في‌ النار تحذير من التعرض للرياسة لما في ذلك من الفتنة وانه اذا يقم بحقه اثم واستحق العقوبة.

در لسان العرب مي‌گويد: العريف: القيم والسيد، لمرفته بسياسة القوم والعريف: النقيب وهو دون الرئيس.

در اقرب الموارد مي‌گويد: العريف من يعرف اصحابه... والقيم بامرالقوم الذي بذلك وشهر وقيل: النقيب وهو دون الرئيس...

بالاخره از كلام لغويين و دانشمنداني كه اين احاديث را شرح كرده‌اند استفاده مي‌شود كه در زمان رسول خدا صليّ الله عليه وآله عريف بوده و از سخن علامه رضوان الله استفاده كرديم كه در سال ششم هجرت تأسيس شده است و همچنين از روايات و احاديث استفاده مي‌شود كه عريف ميان مردم و وليّ امر واسطه بوده و در مواردي مانند بدست آوردن رضايت مردم كه در حنين واقع شد و نواقص و كم بودهاي مردم و رفع مشكلات آنان، از آنها استفاده مي‌شد.

در حديثهائي كه شديداً از اين مقام مذمت شده است در عين حال كه فرموده‌اند: العرافة حق و در عين حال كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله و امير المؤمنين عليه السلام عريف تعيين كرده بودند ولي اين مذمتها حكايت مي‌كند از حساس بودن اين مقام كه اگر شكايات مردم را منعكس نسازد و به احتياجات مردم بي‌اعتنا باشد، مسؤول است.

ولكن از شواهد گذشته استفاده مي‌شود كه گاهي با دست عريف خانه خراب مي‌نمودند و معرفي اشخاص و توثيق و عدم توثيق و يا گزارشهاي بد نيز بوسيله عريف مي‌رسيده است حتي گاهي انساني كشته مي‌شد، پس عريف چشم حاكم و امام بشمار مي‌رفت هم كمال را مي‌ديد و هم نقص را، هم خوبيها را مي‌ديد و هم بديها را، هم اشخاص صالح را مي‌ديد و هم اشخاص ناصالح را، هم توطئه‌گران و خيانتكاران و دزدان و محتكران و چپاولگران را مي‌ديد و هم خدمتگزاران و نيكوكاران و ناصحين و مخلصين را.

پس اگر عريف از طرف امام معصوم و يا عادل نصب شده و مطابق دستورـ با در نظر گرفتن همه جوانب اسلامي ـ انجام وظيفه مي‌نمود خوب بود مانند خود مقام امامت امام معصوم و يا عادل و اگر از طرف سلطان جائر و ستمگر نصب مي‌شد و يا از طرف امام معصوم نصب مي‌گشت ولي مطابق وظيفه عمل نمي‌كرد و يا خيانت مي‌نمود و خلاف مي‌كرد يا به ناحق مردم را به حبس و تعزير و كشتن مي‌رسانيد، بد بود مانند امامت امام جائر.

از عبارت علامه رحمه الله تعالي استفاده مي‌شود كه جعل اين مقام براي امام مستحب است چون فرموده: ينبغي للامام ولي در حديث آمده كه لابد للناس من عرفاء.

بنظر مي‌رسد كه اين روايات و احاديثي كه در مذمت اين مقام وارد شده علاوه بر اينكه حساس و خطري بودن آنرا مي‌رساند مانند اخباري كه در مذمت رياست و قضاوت وارد شده است، مي‌خواهد مردم را از اين مقام منصرف كند تا هواي آن را نداشته و خودشان دنبال آن نروند و قهراً هر كس را كه امام تشخيص صلاحيت بدهد خودش او را نصب مي‌كند تا اشخاص صد در صد مورد اطمينان در اين كار خطير وارد شوند و در حين ورود هم به قصد قربت و براي انجام وظيفه با استعانت از خداي توانا وارد شود.

دكتر جواد علي در كتاب المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام در اين باره بحث كرده و مي‌خواهد بگويد: كه اين مقام قبل از اسلام در ميان سلاطين دوران جاهليت وجود داشته و اسلام نيز همان مقام و منصب سابق را امضاء و يا با اصلاحاتي جعل كرده است.

ابتداء مقامات حكومتي را يكي پس از ديگر ذكر مي‌كند تا مي‌رسد به مسأْله مورد نظر ما و مي‌گويد:

به اشخاصي كه (از طرف سلطان) رياست قبيله يا گروهي را به عهده داشت و احوال مردم را به پادشاه مي‌رسانيد«عريف» گفته مي‌شد، پادشاهان عرفاء داشتند كه مانند عيون و جاسوس پادشاه بودند.

و از بعضي اخبار نيز به دست مي‌آيد كه عرافت يك نوع رياست و زمامداري و رتبه (دولتي) حساب مي‌شد و در كتب حديث آمده كه شيخي از شيوخ عرب مالك «ماء» قصبه‌اي بود براي قبيله خود جايزه قرار داد كه اگر مسلمان شدند صد شتر ميان آنها تقسيم نمايد. آنها مسلمان شدند و آن شيخ نيز شترها را ميان آنها تقسيم نمود و بعد پشيمان شد، و خواست شترها را برگرداند، پسرش را فرستاد مدينه و به او چنين گفت كه به حضرت رسول صلي الله عليه وآله عرض كند پدرم شترهائي بين مردم تقسيم كرده و حالا مي‌خواهد پس بگيرد و همچنين پدرم پيرمرد و عريف اين آب است و از شما مي‌خواهد كه عرافت او را براي من قرار دهي. هنگامي كه پسر رسالت خود را رسانيد حضرت فرمودند: اگر مي‌خواهد شترها را پس بگيرد يا پس نگيرد اختيار دارد. و قبيله او هم اگر مسلمان شدند اسالمشان به نفع خودشان است و اگر مسلمان نشدند جنگ در راه اسلام به سراغشان خواهد آمد... ان العرافة حق ولا بد للناس من عرفاء ولكن العرفاء في‌ النار.

و در نقل وارد شده كه عريف همان نقيب است و رتبه آن پائينتر از رئيس است و عريف قوم يعني سيد قوم و عريف يعني قيم و سيد، زيرا او به سياست قوم آگاه است و كار پيروان خود را تدبير مي‌كند و نقيب را نيز چنين معني كرده‌اند و گفته‌اند كه نقيب همان عريف است و نقيب يعني شاهد بر قوم و ضامن آنها و برتر از آنها كه اخبار قوم را شناسائي مي‌كند و از حالاتشان كنجكاوي مي‌نمايد.

و عريف از اصطلاحات لشگري نيز مي‌باشد كه در تنظيم ارتش استعمال مي‌گردد. رسول خدا صلّي الله عليه وآله آنچه در ارتش بود تثبيت فرمود بر هر ده نفر يك نفر عريف قرار داد.

دكتر جواد علي مؤلف كتاب، تصور كرده كه عرافت در اسلام فقط در ارتش بوده با اينكه ما مداركي ارائه داديم كه عكس آن را افاده كرد.

نقيب:

مدارك اسلامي از آيات و احاديث نشان مي‌دهد كه تعيين نقيب در اسلام پيش از هجرت معمول بوده بلكه به موجب آيه مباركه ولقد اخذ الله ميثاق بني اسرائيل وبعثنا منهم اثني عشر نقيبا. در زمان حضرت موسي علي نبينا وآله عليه السلام وجود داشته و با دستو خداوند عز وجل بوده است.

مفسرين در تفسير آيه چنين فرموده‌اند:

النقيب في القوم من ينقب عن احوالهم ويبحث عن شئونهم... ونقباء بني اسرائيل هم زعماء اسباطهم الاثني عشر.

روي اين تفسير، نقيب همان عريف است كما اينكه صاحب المفصل گفت، بلكه چون كلمه نقب به معني سوراخ و تنقيب به معني سوراخ كردن است، نقيب به همين مناسبت، به معناي كسي كه موشكافي مي‌كند بايد باشد.

* امير المؤمنين علي (عليه السلام) دستور داد كه خانه حنظلة بن ربيع را كه فرار كرده و پيش معاويه رفته بود، خراب كنند.

شيخ بزرگوار طوسي در تبيان فرموده‌اند كه: نقب در لغت به معناي سوراخ وسيع است... و نقيب را نقيب گفتند زيرا احوال قوم را مانند اسرار موشكافي مي‌كند... ونكب عليهم ينكب نكابة اذاصار منكبا وهو عون العريف.

شيخ مي‌فرمايد در اين دوازده نقيب دو قول هست:

1ـ اينكه حضرت موسي يك نفر از اسباط بني اسرائيل را به آن پيماني كه در امور ديني با آنان بسته بود ضامن گرفت، حسن وجبائي چنين گفته‌اند.

2ـ اينكه حضرت موسي علي نبينا و آله وعليه السلام اين دوازده نفر را بسوي جبابره فرستاد تا جستجو نموده و اخبار را براي ايشان بياورند، اين قول را مجاهد وسدي اختيار نموده‌اند.

طبري نيز در شرح معناي لغوي گفته كه مقصود از دوازده نقيب، دوازده كفيل بر بني اسرائيل است در رابطه با وفاء كردن بعهد خدا و آنچه پيمان بستند در انجام اوامر و نواهي الهي و نقيب در كلام عرب مانند عريف است جز اينكه نقيب بالاتر از عريف است... اما مناكب پس آنها اعوان عريف مي‌باشند و مفردش منكب است و بعض اهل عربيت مي‌گفت: هو الامين الضامن علي القوم.

سپس اقوال مفسرين را بدين نحو نقل كرده: قتاده گفته كه نقيب به معناي شاهد است و ربيع گفته اينها امناء بودند كه فرستاده شده بودند از جبابره خبر بياورند.

مجمع البيان گفته: نقيب القوم كالكفيل والضمين، ينقب عن الاسرار ومكنون الاضمار.

قرطبي مي‌گويد: اهل تأويل در كيفيت انتخاب و بعث نقباء اختلاف دارند پس از اينكه اجماع كرده‌اند بر اينكه: ان النقيب كبير القوم القائم بامور هم الذي ينقب عنها وعن مصالحهم فيها.

يعني نقيب ناميده شد بعلت اينكه امور داخلي قوم خود را ميداند و مناقب آنها را عالم است و نقيب راه شناخت امور قبيله است. و در آخر مي‌گويد: اين آيه دلالت دارد بر حجيت خبر واحد در جائيكه شخص احتياج داشته باشد كه از احتياجات ديني و دنيوي مردم اطلاع پيدا كند و احكام را بر اين اطلاعات مرتب سازد و حلال و حرام را بر آن ارتباط دهد و نظير آن در اسلام در قضيه هوازن آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: ارجعوا حتي يرفع عرفاؤكم امركم.

در بيعت عقبه ثانية پس از تمام شدن بيعت، رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند: اخرجوا الّي منكم اثني عشر نقيبا يكفّلون عليكم بذلك.

و در نقل ديگر چنين آمده است:

اخرجوا الّي منكم اثني عشر نقيبا فاختاروا ثم قال: ابايعكم كبيعة عيسي بن مريم للحواريين كفلاء علي قومهم بما فيهم.

اين نقباء بيعت كردند كه با اين بيعت و خصوصياتي كه در بين شرط شده است كفيل قومشان باشند و يا كفيل شدند بر قومشان نسبت به آنچه كه در ميان آنها هست.

بالاخره تعهد دادند به چيزهائي كه بايد از آن اطلاع پيدا كرده و همواره آگاه باشند مخصوصاً جمله بالذي فيهم اين معني را بهتر ميرساند.

و در لفظ ديگر: اخرجوا الّي منكم اثني عشر نقيباً يكونون علي قومهم بما فيهم... و قال (صلّي الله عليه وآله وصلّم) لاولئك النقباء انتم كفلاء علي غير كم ككفالة الحواريين لعيسي بن مريم وانا كفيل علي قومي يعني المهاجرين.

اين نقل، معناي نقيب را كه گفتيم مراقب اوضاع باشد و از اخبار قوم مطلع شود، بهتر مي‌رساند


. تذكره، ج 1/437 و شيخ در مبسوط، ج 2/75 فرموده: ويستحب للأمام ان يجعل العسكر قبائل و طوائف حزباً حزباً ويجعل علي كل قوم عريفاً لقوله تعالي: «وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا» و النبي (صليّ الله عليه وآله وسلّم) عرف عام خيبر علي كل عشرة عريفا. ومنتهي، ج 2/958 و تحرير، ج 1/148.

. رجال كشي، ص 203/204 رقم 358 و وسائل، ج 11/280.

. من لا يحضره الفقيه ط غفاري، ج 4/18ـ از جمله نوشته‌هاي رسول الله صليّ الله عليه وآله كه املاء كرده و علي عليه السلام نوشته است و رجوع شود به روضة المتقين، ج 9/432، مرحوم مجلسي فرموده: طريقه اليه قوي لكن طريقه الي الحسين بن زيد حسن والظاهرانه اخذه من كتابه علي اي حال فعند المصنف صحيح. و شيخ رحمه الله تعالي در مكاسب در ولايت جائر حديث را نقل فرموده است وبحار، ج 76/337.

. وسائل، ج 12/137 به نقل از عقاب الاعمال از رسول خدا صلي الله عليه وآله وشيخ در مكاسب محرمه در بحث ولايت جائر اين حديث را نقل كرده است و بحار، ج 75/ 343.

. وسائل، ج 12/ 234/ 235 به نقل از خصال، ج 1/ 164 و نهج‌البلاغه حديث 104 و بحار، ج 75/ 343 و 342 به نقل از خصال و امالي صدوق رحمه الله تعالي. و نص حديث در صفحات بعدي نقل مي‌شود.

. ابن ابي الحديد ط بيروت، ج 3/ 177، عن نصر في وقعة الصفين، ص 97 من طبعه المصر.

. رجوع شود به بخاري، ج 9/ 89 كتاب «احكام باب العرفاء للناس» و ج 3/ 194 كتاب عتق، باب «من ملك من العرب رقيقا» و ج 4/ 109 كتاب الخمس باب «ومن الدليل علي ان الخمس لنوائب المسلمين» و ج 3 كتاب الوكالة باب «اذا وهب شيئا لوكيل» و ج 4/ 196 كتاب المغازي باب «قول الله تعالي يوم حنين».

. رجوع شود به تراتيب ادارية، ج 1/ 235 و سنن ابي داود، ج 3/ 131 و فتح الباري، ج 9/ 148 و اموال ابي عبيد، ص 174 و عمدة القاري، ج 24/ 254 و ارشاد الساري، ج 10/ 246.

. ج 3/ 952 ط بيروت و فتح الباري، ج 9/ 149.

. و اقدي مي گويد: كه هوازن مسلمان شده و آمده بودند و لكن دير آمدند تا اسراء تقسيم شد و رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «براي شما صبر كردم تا اينكه مطمئن شدم كه شما نمي‌‌آييد» و چون اسيرها ملك شخصي افراد شده بود اين است كه حضرت تصرف ولايتي ننموده و اين احتياط را انجام داد.

.

. سنن ابي داود، ج 3/ 132 و فتح الباري، ج 9/ 149 و تراتيب ادارية، ج 1/ 235 و عون المعبود، ج 3/ 92.

. سنن ابي داود، ج 3 / 131 و عون المعبود، ج 3/ 92 و تراتيب ادارية، ج 1/ 235.

. موطاء، ج 2/ 212 و بخاري ج 3/ 231 باب 15 از شهادات و فتح الباري، ج 5/ 202 از بيهقي نقل كرده و مي‌گويد: «شيخ ابوحامد» اسم عريف سنان بوده است. ابن حجر در آخر شرح حديث گفته: قال ابن بطال: كان عمر قسم الناس و جعل علي كل قبيلة عريفا.

. مسند احمد، ج / 166 و استيعاب حاشيه اصابة، ج 1/ 215 و اسدالغابة، ج 1/ 302 و بحار النوار، ج 22/ 420 به نقل از ابن ابي الحديد.

. تراتيب ادارية، ج 1/ 236 و اصابة، ج 1/ 251.

. تراتيب ادارية، ج 1/ 236 و اصابة، ج 1/ 496.

. اصول كافي، ج 1/ 406 حديث 5 و بحار، ج 41، ص 123 به نقل از كافي.

. فتح الباري، ج 13/148 و قسطاني نيز در ارشاد الساري، ج 10/246 قريب به ابن حجر معني كرده است و عون المعبود، ج 3/92.

. عمدة القاري، ج 24/254.

. نهاية در كلمه عرف و در عون المعبود، ج 3/92 كلام ابن اثير را اختيار كرده و از مصباح نقل كرده كه عرافة بالكسر فانا عارف اي مدبر امر هم وقائم بسياستهم، ولسان العرب، ج 9/238.

. لسان العرب و بلوغ الادب، ما اين حديث را از سنن ابي داود نقل كرديم.

. لسان العرب: ن ق ب.

. سوره مائده/12.

. المنار، ج 6/280.

صاحب المنار بعد از كلمه شئونهم گفته: من نقب عن الشيئ اذا بحث او فحص عنه فحصا بليغا واصله الخرق في الجدار ونحوه كالنقب في الخشب وما شابهه ويقال نقب عليهم ـ من باب ضرب وعلم ـ نقابة‌اي صار نقيبا عليهم عدي باللام لما فيه من معني التولية والرئاسة.

. تبيان، ج 2/465/466، طبرسي نيز در مجمع 3/170/171 نزديك به فرمايش شيخ را فرموده است و رجوع شود به فخر رازي، ج 11/184 و كشاف، ج 1/615.

. طبري، ج 6/95/96.

. مجمع البيان، ج 3، ط اسلامية، ص 170/171.

. ثعالبي در تفسير، ج 1/450 گفته: الاجماع علي ان النقيب كبير القوم القائم بامورهم ابن اثير در نهاية ولسان العرب هر دو در كلمه نقب گفته‌اند: النقباء جمع نقيب وهو كالعريف علي القوم، المقدم عليهم الذي يتعرف اخبار هم وينقب عن احوالهم اي يفتش وكان النبي (صلّي الله عليه وآله وصلّم) جعل ليلة العقبة كل واحد من جماعة الذين بايعوه بها نقيبا علي قومه و جماعته ليأخذوا عليهم السلام ويعرفو هم شرائطه.

. تفسير قرطبي، ج 6/112/113.

. بحار، ج 19/13 به نقل از تفسير قمي.

.بحار، ج 19/26 به نقل از مناقب.

. سيره حلبي، ج 2/18 و دحلان در حاشيه حلبي، ج 1/311 و سيره ابن هشام، ج 2/58 و مسند احمد، ج 3/462.

/ 1