نقش فضاي تفکر ديني در شکل گيري هنر اسلامي - نقش فضای تفکر دینی در شکل گیری هنر اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش فضای تفکر دینی در شکل گیری هنر اسلامی - نسخه متنی

محمد نقی زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقش فضاي تفکر ديني در شکل گيري هنر اسلامي

محمد نقي‏زاده

چكيده:

ريشه داشتن فكر و عمل انسان در جهان‏بيني و باورهاي او و وجود اصولي جهاني و مورد قبول همه جوامع، مفروضات مورد قبولي هستند كه به استناد آنها مقاله حاضر سعي در شناسايي تأثير تفكر ديني (بعنوان يك نوع جهان‏بيني) بر شكلگيري هنرمند (انساني كه به خلق آثاري مي‏پردازد) و بر آثار هنري وي دارد. اين كوششي است در جهت آشنايي با چگونگي هدايت و جهت دادن هنرمند و همچنين ويژگي‏هاي آثار وي در قالب اصول جهاني مطابق تفسيري كه تفكر ديني از آنها ارايه مي‏نمايد.

كليد واژه: هنر، هنرمند، تفكر ديني، جهان‏بيني

مقدمه

انسان در فضاي نفس و آرمان‏هايي كه براي حيات و نهايت زندگي خويش قايل است زندگي كرده و اين آرمانها (اعم از مادي و معنوي يا اخروي و دنيوي و يا صعب الوصول و سهل الوصول) هستند كه فعاليتهاي انسان را شكل و جهت داده و به عبارت ديگر به آن معنا مي‏بخشند. به بيان ديگر نحوه نگرش انسان به عالم هستي به همراه آرمان‏ها و تفسير او از زندگي كه با يكديگر رابطه متقابلي دارند هدايت‏كننده او در فعاليت‏هايش مي‏باشند. به اين ترتيب مي‏توان گفت كه هر انساني چه بخواهد و چه نخواهد، چه بداند و چه از آن غافل باشد چه رسما اعلام كند و چه از بيان آن استنكاف ورزد، عمارت عُمر و فعاليت‏ها و اعمال و رفتار خويش را بر اركاني استوار مي‏نمايد كه از جهان‏بيني و نحوه نگرش او به عالم هستي و غايتي كه براي حيات قائل است، استخراج و استنباط شده‏اند. به طريق اولي هنرمند نيز به عنوان كسي كه عمل او جلوه‏اي از توان خلاقيتي است كه در نهاد او به وديعه نهاده شده است از اين قاعده مستثني نمي‏باشد. هنر به طور كلي معمولاً با عواملي چون هنرمند، اثر هنري، مكتب هنري و مخاطب مورد تجزيه و تحليل قرار مي‏گيرد. اگر چه كه مي‏توان مباحث فلسفي و حِكَمي مبتني بر جهان‏بيني را در قالب «مكتب هنري» مورد بررسي قرار داد، ولي اين مباحث بسيار فراتر از آن هستند كه بتوان آنها را در قالب يكي از موضوعات مرتبط با هنر گنجانيد. اين مباحث همچون دريا و فضايي هستند كه جملگي مقولات و عوامل و از جمله مكتب هنري از آن تغذيه مي‏كنند، هنرمند در آن غوطه‏ور بوده و با الهام از اصول و ارزش‏ها و براساس معايير منبعث از آن مي‏انديشد و ابداع و ارزيابي مي‏كند، اثر هنري در جهت تجلي كالبدي و عينيت بخشيدن به ارزش‏هاي آن به وجود مي‏آيد و مخاطب نيز با درك و فهم ارزش‏هاي مستتر در آن با اثر هنري ارتباط برقرار نموده و آن را درك مي‏كند و البته هر چقدر كه به مباني نظري هنر و جهان‏بيني هنرمند آشناتر باشد امكان كسب حظ و بهره از هنر برايش فراهم‏تر خواهد بود.

با اين مقدمه كه به اجمال اهميت مباني نظري در خلق آثار هنري را تذكر مي‏دهد، نياز به ذكر مقدمه‏اي ديگر نيز مي‏باشد و آن بيان اين مطلب مهم است كه تفكر ديني به عنوان يك نوع و يك مرتبه‏اي از جهان‏بيني و مبناي روش زيست در طول تاريخ فضايي را براي هنرمندان فراهم نموده است كه بتوانند عالي‏ترين مضامين معنوي و انساني را براي بشريت محسوس و مشهود نمايند. مراد از دين و تفكر ديني در اين بحث عبارت از باور و اعتقاد به ماوراءالطبيعه (غيب و نقش آن در ظهور عالم شهادت) و متأثر دانستن و متأثر داشتن جملگي فعاليتهاي انساني و ساحت‏هاي حيات از ارزش‏ها و اصول اين تفكر در جهت دستيابي به آرمان‏هاي غايي حيات است كه تفكر ديني براي انسان تعريف مي‏نمايد. تفكر ديني، دين را امري شخصي و فردي و منحصر و محدود به قلمروها و موضوعاتي خاص و يا انجام يك سري حركات عبادي نمي‏داند. در واقع تحت حاكميت تفكر ديني قرار داشتن ضمن آنكه با تدين به معناي مصطلح آن كه عبارت از انجام اوامر و نواهي و محدود كردن دين در برخي امور معنوي و شخصي و فردي و عبادي است تفاوت ماهوي دارد، عامل وحدت بخشيدن به حيات و جهت دهنده به كليه فعاليتهاي انسان است. تفكر ديني اجازه ريشه دوانيدن دنياگرايي در جان انسان را نمي‏دهد. مشكل بزرگ دنياي معاصر آن است كه در بهترين حالت كه خصومت با دين را نفي مي‏كند تدين را بجاي تفكر ديني نشانده است. تدين نمي‏تواند سدي در مقابل نفوذ آراء غيرديني باشد. تدين معمولاً فريب موضوعاتي را مي‏خورد كه يا ظاهرا صبغه ديني نداشته و خود را خنثي معرفي مي‏كنند و يا اينكه اصولاً مباني نظري خويش را مخفي مي‏دارند، يعني اينكه هر كس با هر ديني مي‏تواند از آنها استفاده كند. در حالي كه تفكر ديني همچون محكي خلل‏ناپذير هر چيز را ارزيابي نموده و اصولاً به غيرديني بودن و يا به عبارتي فاقد فلسفه و حكمت و مباني نظري بودن هيچ چيز اعتقادي ندارد. بسياري مقولات با عنوان برون ديني بودن (حتي تفكر سكولاريستي) مي‏توانند با تفاسير و معناي غيرديني خويش حتي زندگي، طرز فكر و آثار و اعمال و آرمان‏هاي متدينين را نيز تحت تأثير قرار دهند. توجه به اين نكته ضرورت دارد كه «سكولاريسم در صورتها و جلوه‏هاي مختلف و از راههاي پيدا و پنهان مي‏آيد و در همه جا به سراغ همه چيز و همه كس مي‏رود و مخصوصا در تفسير كلمات قدسي جايي براي خود دست و پا مي‏كند. مأموران سكولاريسم هميشه منكران دين نيستند. سكولاريسم وقتي در جان يك ديندار سكني مي‏گزيند او را به بي‏ديني نمي‏خواند، بلكه تلقي ديني او را با مسلمات عصر تطبيق مي‏دهد.»(1) در حقيقت مي‏توان ديندار بود و به روش جهانگراها (سكولارها) مشي كرد.

واديِ هنر يكي از قلمروهاي حساسي است كه وجود تفكر ديني خويش و اهميت خود را به وضوح متجلي مي‏سازد. براي هنر هم همچون زيبايي و عشق و آزادي و عدالت تفاسير متفاوت و حتي متضادي ارائه مي‏شود. اينها جملگي درجات و مراتبي دارند. مراتب مادون آنها از خاك آغاز مي‏شود و به مراتب عاليه‏شان كه در حق تجلي مي‏يابد مي‏رسند. به اين ترتيب هر كس بنا به تمايلي كه به ساحتي از حيات (انساني، مادي نفساني و روحاني) خويش دارد، در مقوله هنر (و زيبايي و عشق و عدالت) نيز به درجه و مرتبه معادل همان ساحت مايل است. به اين ترتيب آنكه بر ساحت مادي حيات و نيازهاي جسماني خويش متمركز است زيبايي ظاهري و دنيايي را طلب مي‏كند، و آنكه بر ساحت حيات روحاني و معنوي زندگي متمركز و مايل است، به كمتر از زيبايي معنوي و لقاء جمال الهي رضايت نمي‏دهد: «فهبني يا الهي و سيدي و مولاي و ربي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك.»(2) تفكر ديني هنرمند را هدايت مي‏كند تا اثر هنري خويش را به وجهي و صورتي ارائه نمايد كه ضمن اشاره به خاستگاه مباني خويش، هنرمند و مخاطب را به فضايي هدايت كند كه خاستگاه ارزش‏هاست. تفكر ديني هنرمند را متعهد مي‏كند تا به اصول و مبادي معنويش پايبند باشد. از جانب ديگر هنر (به طور عام) ويژگي‏هايي را داراست كه در جهت القاء ارزش‏هاي موردنظر هنرمند به مخاطب ايفاي نقش مي‏نمايند. هنر خلق شده در فضاي تفكر ديني و توسط هنرمند متأله نيز از اين قاعده مستثني نمي‏باشد. در عين حالي كه ويژگيها و تأثيرات آن با ساير مراتب هنر كاملاً متمايز است. به اين ترتيب «تأثير فضاي معنوي و ديني بر شكلگيري شخصيت هنرمند» و به تبع آن «برخي ويژگي‏هاي خلق شده در اين فضا» توسط هنرمند معتقد موضوعات اصلي مورد بحث هستند كه در سطور آتي به آن اشاره خواهد شد.

بارزه‏هاي هنرمند در فضاي تفكر ديني

بسياري مفاهيم و موضوعات (همچون زيبايي، عدالت، عشق، انسانيت، راستي، آزادي، هنر) مورد احترام و خواست فطري جملگي ملل و تمدنها و مكاتب فكري و اديان مي‏باشند و بسته به جهان‏بيني و فرهنگ و مباني فكري براي هر يك از آنها تعريفي ارائه مي‏شود كه با هم متفاوت و حتي گاهي متضاد هستند. براي نمونه در كنار احترام به اين مفاهيم و موضوعات از سوي حكيم متأله، كسي كه غيب و متافيزيك را انكار مي‏كند نيز به آنها احترام مي‏كند ولي تعريف اين دو از اين موضوعات كاملاً متفاوت است. به همين دليل سعي بر آن خواهد بود تا در اين قسمت به برخي از اين اصولي كه در فرهنگ ايراني به تبعيت از جهان‏بيني پايه آن، هنرمند را تحت تأثير خويش قرار داده و او را به خلق آثار هنري هدايت مي‏نمايند اشاره شود. ضمن آنكه اين اصول نيز خود غالبا مورد خواست مكاتب مختلف هستند كه سعي بر تبيين نسخه ايراني آنها در پرتو تفكر ديني خواهد بود. در حقيقت، اصول زيراصولي هستند كه هنرمندِ تربيت يافته در تفكر ديني را (با تعريفي كه دين او از آنها دارد) تحت تأثير قرار داده و در شكلگيري شخصيت و هنر او ايفاي نقش مي‏نمايند.

تعبد: تعبد از صفات الهي هنرمند (و هر كسي) است كه در فضاي تفكر ديني رشد نموده و فعاليت مي‏كند. تعبد موردنظر عبارت از ايمان قلبي و پذيرش اصول و اوامر و نواهي وحياني و نصب العين قرار دادنشان در خلق آثار هنري و اهتمام در معرفي جاذبه آنها به جامعه مي‏باشد. اين تعبد نه تنها با آزادي و نوگرايي و بقيه موضوعات مطرح در اين نوشتار كه به عنوان بارزه‏هاي هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني به خلق آثار هنري مي‏پردازد هيچ گونه تضاد و تزاحمي ندارد كه فراتر از آن به دليل بعد معنوي آن كه زمينه آزادي و رهايي انسان از قيد و بندهاي مادي و رستن او از اسارت عالمِ خاك را فراهم مي‏آورد، بستر و فضاي رشد و تعالي انسان و تجلي معقول و حقيقي مفاهيمي چون آزادي و نوگرايي و ساير صفات مطلوب نيز مي‏گردد.




  • كه سالك بيخبر نبود زراه و رسم منزلها
    به مي سجاده رنگين كن گرت پيرمغان گويد



  • به مي سجاده رنگين كن گرت پيرمغان گويد
    به مي سجاده رنگين كن گرت پيرمغان گويد



در اين وادي هنرمند متأله متذكر به اين موضوع است كه تعبد وي همانند عبادتش نفعي براي معبودش ندارد، بلكه جملگي فوايد مترتب بر آن مثل آزادي و آزادگي و احساس هويت و استقلال نصيب خودش خواهد شد كه به طريق اولي به نحو مناسب نيز آن را به جامعه خويش منتقل مي‏نمايد.




  • به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را
    زعشق ناتمام ماجمال يار مستغني است



  • زعشق ناتمام ماجمال يار مستغني است
    زعشق ناتمام ماجمال يار مستغني است



اخلاص: خلوص هنرمند در پرتو تفكر ديني، جان و فكر و جسم هنرمند و همچنين اثر هنري او را از هر گونه ناخالصي، زشتي، پليدي و آلايش، پاك و خالص مي‏گرداند. اخلاص مورد نظر مشتمل بر خالص نمودن فكر و عمل از هر آن چيزي است كه با تفكر ديني و معنويت و عدالت و صداقت آن در تقابل باشند. ضمن آنكه هنر حاصل نه تنها تقويت اخلاص هنرمند كه توسعه و ترويج پاكي و اخلاص در جامعه را نيز در پي دارد.

در واقع سخن در اين است كه پاكي نه منحصر به پاكي ظاهري است، نه توصيه‏اي است براي سايرين، و نه حتي در مقولات نفساني و روحاني محدود مي‏شود، كه فراتر از همه اينها ضرورت و لازمه ايجاد فضا و شرايطي است كه بتوان در آن پاك زيست و ساحت هستي را نيز آلوده نكرد. به بيان ديگر پاكي و اخلاص هنرمند يكي از شروط اصلي خلق آثار پاك و پاك‏كننده است.

تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده شستشويي كن و آنگه به خرابات خرام

عدالتجويي: «هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايه‏داري مدرن و كمونيسم خون‏آشام و نابودكننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بي‏درد و در يك كلام اسلام آمريكايي باشد.»(3) توجه به اين كلام كه از بطن تفكر ديني برخاسته است حكايت از لزوم توجه به عدالت و ظلم ستيزي به عنوان ركن اصلي فعاليتهاي هنرمندي دارد كه آثارش در فضاي تفكر ديني شكل مي‏گيرند. يكي از لوازم اصلي تفكر الهي و ديني داشتن، بجاي آوردن شرط امانت و جانشيني خداوند تبارك و تعالي در زمين است كه اهتمام در رعايت كردنِ اصول حاكم بر فعل و خلق الهي (كه از جمله مهم‏ترين آن عدل است) در اعمال انساني يكي از جلوه‏هاي آن مي‏باشد. توجه به اين امر ايجاب مي‏نمايد تا هنرمند متأله به اين اصول توجه نموده و راههاي بكار بستن و تجلي كالبدي بخشيدن به آنها را به تبعيت از آفريدگار خويش كه او خلافتش را عهده‏دار است، وجهه همت خود قرار دهد.

زيباگرايي: هنرمند ديني چيزي جز زيبايي پديد نمي‏آورد. اين امر بدان معنا نيست كه او زشتيهاي عالم و عملِ انسانها را نمي‏بيند، يا آنها را متذكر نمي‏گردد و در پي شناسايي علل بروز و راههاي رهايي از آنها نيست. بلكه يكي از نقاط اصلي تمركز او محك زدن انسان و اعمال او با معيارهاي برآمده از تفكر ديني خويش، بررسي علل، بيان آن به جامعه، و ارائه راههاي رفع آنهاست. منتها در اين راه از سنت كلام الهي تبعيت مي‏كند كه داستان يوسف و عمل زشت همسر عزيز مصر را چنان بيان مي‏كند كه قصه يوسف احسن القصص ناميده مي‏شود. ضمن آن كه بيش از ترسيم فضاي زشت و آلوده، با قرار دادن انسان در فضاي زيبا و پاك و خالص مي‏توان او را به تفكر و مقايسه دو فضا برانگيخت و اميدوار بود كه او زيبايي را برخواهد گزيد، كه بنا به تعبير مرحوم علامه طباطبايي «انسان مفطور به حب جميل است» و فطرتا دوستدار و خواهان زيبايي بوده و از زشتي و شرّ و پلشتي گريزان است.

عزت: در فضاي تفكر معنوي، هنرمند فرد دينداري است كه تفكر معنوي، سراسر جهان و زندگيش را فراگرفته است، عزتي را براي خويش و جامعه و بشريت آرزومند است و آن را ترويج و تبليغ مي‏نمايد كه عاري از هر گونه شائبه غرور و خودخواهي و منيت و تفاخر و علوِّ در زمين و بزرگي ظاهري و دنيوي است. عزت مورد نظر او در عين «فقر الي اللّه‏» و به بيان بهتر در نتيجه توجه به اين فقر به منصه ظهور مي‏رسد. اين عزت اجازه هيچ گونه تملق و چاپلوسي و نمايش روحيه كاسبكارانه و مادي‏گرايانه و بهره‏گيري از آن را به هنرمند نمي‏دهد. ضمن آنكه هنرِ برآمده از اين تفكر نيز مبين عزت هنرمند و معرفي كننده عزت مطلوب به مخاطب است. اين هنر عزت خويش را در تحقير ديگران، به خصوص ديگراني كه با او سر عناد و دشمني ندارند، جستجو نمي‏كند.

معنويت‏گرايي: معنويت‏گرايي از بسياري جهات مي‏تواند موردنظر قرار گيرد كه در اين مختصر به جنبه‏اي از آن كه به نيازهاي انسان متوجه است اشاره مي‏شود. يكي از بارزترين ويژگي‏هاي هنر رايج در جهان مادي‏گراي تحت سلطه تفكر غيرديني (يا غيرمعنوي و حسابگر)، تهييج مشتهيات مادي انسان به منظور ايجاد نياز كاذب در جهت تقاضاي مصرف در جهت تأمين بازار براي توليدات صنعتي است. در واقع، هنر مورد نظر در بسياري زمينه‏ها در خدمت سيستم سرمايه‏داري جهاني قرار مي‏گيرد. اين در حالي است كه هنرمند ديني به جملگي نيازهاي انسان در حد متعادل توجه داشته و تأكيد اصلي و بنيادين خويش را بر نيازهاي معنوي و روحاني كه معمولاً مغفول مي‏مانند قرار مي‏دهد. در عين حال از نيازهاي مادي و فيزيولوژيكي انسان نيز غافل نمي‏ماند، با اين تفاوت كه در اينجا نيازها را متذكر نشده و به عبارت ديگر در پي تهييج آنها نيست بلكه به دنبال هدايت آنها بوده و پاسخگويي به آنها به طريق انساني را جستجو مي‏نمايد. براي نمونه، در حاليكه هنرمندي كه در خدمت سرمايه‏داري است موضوعاتي جنسي را دستمايه اصلي خويش براي تهييج مشتهيات مي‏نمايد و يا حداقل ابايي در استفاده از آن به عنوان ابزاري براي بيان آراء خويش ندارد، هنرمند متأله بدون غفلت از اين نياز و اين موضوعات سعي در كنترل و هدايت آنها دارد. به تعبير مرحوم علامه جعفري تلمبه زدن به فواره‏اي كه خود به خود جهشي بسيار زياد دارد صحيح نيست.(4) بلكه برعكس اين فواره نيازمند كنترل و هدايت است.

حق‏گرايي: از آنجايي كه در تفكر ديني، انسان كه جانشين خداوند در زمين است و اصولاً نقش جانشيني‏اش ايجاب مي‏نمايد تا اعمال خويش را به صفات فعل الهي متصف گرداند، اهتمام و تعهد هنرمند رشد يافته در اين مكتب و معتقد به اين تفكر نيز در جهت شناسايي اين صفات و تجلي بخشيدن به آنها مي‏باشد. علاوه بر آن ويژگي‏هايي كه در اين مقاله از آنها ذكري رفته است، حق بودن يكي از بارزه‏هاي اصلي فعل الهي است كه به كرّات به آن اشاره شده است (حجر: 85، احقاف: 3 و...) اين اصل علاوه بر اثبات خويش، بسياري زمينه‏ها و پديده‏هايي را كه در جهت مخالف و بر ضد آن عمل مي‏نمايند نفي مي‏نمايد. براي نمونه بازيچه بودن پديده‏ها و بطالت و بيهودگي آنها از وجوه بارز مخالفت و ضديت با حق بودن است كه اينها نيز صراحتا مورد اشاره قرار گرفته‏اند (انبياء: 16، آل عمران: 191 و ص: 27) به اين ترتيب گرايش به حق و بيان آن به انحاء مختلف ويژگي بارز آثار هنرمندي است كه فضاي تفكر ديني‏هادي و راهنماي اوست. و طبيعي است كه اين طريق عاري از خطر و دشواري نخواهد بود.




  • جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي‏كرد
    گفت آن يار كزو گشت سرِ دار بلند



  • گفت آن يار كزو گشت سرِ دار بلند
    گفت آن يار كزو گشت سرِ دار بلند



يكي از بارزه‏هاي دوران معاصر تمركز بر منافع گروهي و صنفي و حزبي است كه عليرغم كاربردهاي مفيدي كه مي‏تواند داشته باشد، در بسياري موارد سبب بي‏توجهي به حقوق ديگران و حتي غفلت از برخي اصول و ارزش‏هاي انساني مي‏گردد. اما افراد دين باور در عين حضور در تشكيلاتي كه در جهت وحدت بخشيدن به جامعه و فراهم آوردن امكان كار گروهي عمل مي‏كنند از توجه به حقايق و اصول مطرح در آموزه‏هاي ديني و الهي نيز غافل نمي‏مانند و نمونه‏هاي بارز اين موضوع را در انجمن‏ها و صنوف تاريخي ايراني مي‏توان مشاهده كرد كه سرمشق و پيشوا و مقتداي خويش را امام علي‏بن ابيطالب عليه‏السلام مي‏دانستند. در حقيقت اين انجمن‏ها با معرفي اين الگو و اسوه براي خويش، بر حق‏گرايي و عدالتخواه بودن خود اگر چه كه برخلاف منافع (ظاهريشان) باشد، تأكيد مي‏ورزيدند.

كمال‏گرايي: ضرورت وفاداري به آرمان‏گرايي و اوج گرفتن به سمت آرماني كه تفكر ديني براي انسان معرفي مي‏كند، توجه و گرايش به كمال و اهتمام در طي مدارج و مراتبي است كه هر كدام از درجه و مرتبه مادون خود كاملتر باشند. در حقيقت ركود و ايستايي مخالف آرمانگرايي مطرح در تفكر ديني است. به همين دليل است كه مي‏توان ادعا كرد كه تفكر ديني بشريت را به ملحوظ داشتن مرتبه‏اي فراتر از آنچه كه در مكاتب غيرديني (كه بر ظواهر امور استناد نموده و براساس دستاوردها و موضوعات كمّي شكل مي‏گيرند) مطرح است، ترغيب و هدايت مي‏نمايد.

كيفيت‏گرايي: به جهت بنياد نهاده شدن تفكر ديني بر متافيزيك و معنويت آن، كساني كه با اين تفكر زيست و فعاليت مي‏كنند تمركز بر كيفيت معنوي و ارتقاء آن در حيات را وجهه اصلي همت خويش قرار مي‏دهند. در غير اين صورت، همانگونه كه در قرون اخير شاهد هستيم سيطره كميت بر همه چيز جوامع حاكم شده و پيروان اين تفكر براي كيفيت اصالتي قائل نيستند. اين كميت‏گرايي ناشي از سيطره علم (science)و نه توجه به حكمت، و نتيجه تسلط عقل حسابگر (ratio) و نه عقل كلي است كه بر فعاليتهاي بشري و از جمله هنر رايج حاكم شده است.»(5) «نيازي به گفتن نيست كه مدرنيسم كه براي بسياري مترادف با سكولاريسم است زندگي روزانه مسلمانان را در لباس و معماري و شهرسازي و تزئين و رژيم غذايي را تحت تأثير قرار داده است.»(6) اين را نيز مي‏توان روشي هنرمندانه ناميد كه هر موضوع مورد نظري را به نحوي گيرا و جذاب و حتي به صورت يك شوك و رعشه بر جامعه تحميل نمود. ولي سؤال اينجاست كه بين بيان هنرمندانه موضوعي كه انسان را بيدار سازد با بيان هنرمندانه موضوعي كه انسان را به خواب ببرد، بين هنري كه معنويت حيات و غايت زندگي و چگونگي دستيابي به آن و عدالت و آزادي و زيبايي را بيان مي‏كند و هنري كه تهييج مشتهيات مادي و مصرف و حداكثر جنبه‏هاي مادي زندگي را يادآوري مي‏كند تفاوتي نيست؟ در اينجاست كه تأثير تفكر ديني بر هنرمند، خويش را مي‏نماياند و اثر هنري به گونه‏اي خلق مي‏شود كه بتواند كيفيت محيط و فضا و زندگي را ارتقا دهد و حداقل تفاوت كيفيت و كميت را و لزوم توجه به كيفيت را بيان نمايد.

قصه‏اي بيدار سازد قصه‏اي خواب آورد

اصلاح‏گري: هنرمند تربيت شده در فضاي تفكر ديني به تبع آرماني كه براي خويش و جامعه قائل است و در جهت اداي وظيفه در رسالتي كه در هدايت جامعه بشري براي خويش مي‏شناسد، همواره دست به خلق آثاري مي‏زند كه در جهت اصلاح و رفع فساد ايفاي نقش نمايد. با توجه به آرمان و غايت مطرح در تفكر ديني و پايان‏ناپذيري سير كمالي آن، اصلاح‏گريِ كمال‏جويِ آن نيز طبيعتا متوقف نخواهد شد. اصلاح‏گريِ مورد نظر در بطن تفكر ديني نهفته است. و به همين دليل در كلام الهي عمل صالح بارها در كنار ايمان و بالنتيجه بعنوان يكي از بارزه‏هاي اصلي آن ذكر شده است. (بقره: 25، عصر: 3 و...)

اصول‏گرايي: هيچ يك از موضوعاتي كه به نحوي به آزادي انسان و يا تحولات و تكامل فكري او اشاره دارند (مثل نوگرايي و آزادي) نافي اهميت اصول بنيادين مصرح در تفكر ديني نيستند. ضمن اينكه حتي اين موضوعات ظاهرا متقابل با اصول‏گرايي، كمك شايان توجهي به تبيين و وضوح اصولي مي‏نمايند كه از سوي تعاليم وحياني معرفي شده‏اند. به بيان ديگر موضوعاتي چون نوگرايي يا آزادي و ساير موضوعات ضمن آن كه امكان تفسير روزآمد اصول را فراهم مي‏كنند خود نيز در پرتو اصول معنوي و الهي معناي ويژه‏اي را به نمايش مي‏گذارند كه با معناي آنها در مكاتب غيرالهي و غيرديني متفاوت است.




  • ماه آن ماه است و آب آن آب نيست
    ليك مستبدل شد آن قرن و امم
    وين معاني بر قرار و بر دوام
    عكس ماه و عكس اختر برقرار
    بلكه بر اقطار عرض آسمان
    پس بنايش نيست بر آب روان



  • قرنها بگذشت و اين قرن نوي است
    عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم
    قرنها بر قرنها رفت اي همام
    آب مبدل شد در اين جو چند بار
    پس بنايش نيست بر آب روان
    پس بنايش نيست بر آب روان



در حقيقت سخن اين است كه اصول بنيادين تفكر ديني با اصولي كه به صورت فطري در همه انسانها به وديعه نهاده شده است تناقض و ضديتي ندارند. براي نمونه رابطه اصل ايمان به خالق با نوگرايي را در سطور زير مي‏توان يافت: «انسان هنگامي كه درباره مقام شامخ ربوبي از اعماق وجدان مي‏انديشد و تمام منِ خود را در جريان دريافت الهي مي‏گذارد، كاملاً در مي‏يابد كه هر لحظه با زندگي جديدي روبرو مي‏گردد، و در اين زندگاني جديد تازگي روح را احساس مي‏كند، و در اين تازگي روح، تازگي ارتباط و تماس با خدا را در مي‏يابد.»(7)




  • از تن بيجان و دل افغان شنو
    اي جهان كهنه را تو جان نو



  • اي جهان كهنه را تو جان نو
    اي جهان كهنه را تو جان نو



آرمان گرايي: آرمان‏گرايي نيز از مقولات موردنظر جملگي مكاتب فكري و جوامع انساني است كه در هر مكتب و جامعه‏اي معناي مبتني بر جهانبيني رايج را دارد و تجلي آن در آثار جويندگان آن نيز از يكديگر متمايز است. براي نمونه آرمان‏گرايي مطرح در تفكر ديني در پي تحصيل لقاء الهي است، در حاليكه حتي متدينين ممكن است در مراحل پائين‏تري از اين آرمان‏گرايي خواهان بهشت الهي و رهايي از دوزخ باشند. منكرين حيات اخروي نيز به ظهور جامعه‏اي ايده‏آل حتي براي نسلهاي بعد دل مي‏بندند، و حتي كسي ممكن است آرمان‏هايشان را در دستيابي به برخي آمال دنيوي محدود نمايد. به اين ترتيب ملاحظه مي‏شود كه آرمان‏هاي انسان‏ها با يكديگر متفاوت و در طيف وسيعي از «خور و خواب و خشم و شهوت» تا وصول به قرب خالق هستي در نوسان است، و هر چه انسان‏ها توسعه يافته‏تر باشند آرمان‏هايشان نيز متعالي‏تر خواهد بود.




  • كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
    گفت آنكه يافت مي‏نشود آنم آرزوست
    گفتند يافت مي‏نشود جسته‏ايم ما



  • دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
    گفتند يافت مي‏نشود جسته‏ايم ما
    گفتند يافت مي‏نشود جسته‏ايم ما



حاصل آن كه هنرمند تربيت‏يافته در فضاي تفكر ديني هم براي خود و هم براي بشريت آرمان‏ها و اهدافي عالي قائل است كه دستيابي به آن‏ها به سادگي ميسر نيست. ضمن آن كه اين آرمان‏ها انسان ساز بوده و ضرورت دستيابي به آن‏ها رشد انسان و ترقي او به سمت كمال و كسب كرامت‏هاي انساني مي‏باشد. در نتيجه آثاري كه توسط چنين هنرمندي خلق مي‏شوند، به انحاء مختلف به آرمان موردنظر اشاره داشته و در عين ترغيب انسان براي وصول به آن، راههاي طي طريق را نيز به او نشان مي‏دهند.

ميزان‏گرايي: اين موضوع به معناي باور به وجود معيارهايي براي خلق آثار هنري و براي ارزيابي آثار و آراء مباني آن‏هاست. در حقيقت وجود ميزان در فضاي تفكر ديني، هنرمند را از درافتادن در دام عواقب بي‏بندوباري (به نام آزادي) مي‏رهاند. هنرمند الهي هم براي خويش، هم براي موضوع، هم براي ابزار بيان، هم براي چگونگي بيان، هم براي روش استفاده از ابزار و هم براي ارزيابي نتايج مترتب بر نشر آثار هنري معيارهايي قائل است كه از تفكر و جهانبيني او برخاسته‏اند. در حقيقت او جهان و آثار هنري را از ديد و چشم ديگران (ساير مكاتب) نمي‏بيند، تا خوبي و بدي آن‏ها را نيز مطابق با آراء آنان ارزيابي كند. او با چشم خويش و با بصيرت الهي پديده‏ها را ارزيابي مي‏كند. اين نكته بنيادين مغفولي است كه گريبان گير بسياري جوامع و افراد به خصوص در ممالك جهان سوم مي‏باشد كه به ويژه در مقولاتي چون پيشرفت و توسعه و علم و هنر با معيارهاي غربي وضع خويش را ارزيابي مي‏كنند و در واقع خويش را از ديد بيگانه مي‏بينند. واضح است كه در صورت مغايرت معيارها با جهان‏بيني و فرهنگ بومي و مليِ جامعه نتيجه ارزيابي (مطلوب بودن يا نبودن آن) متضاد با نتيجه‏اي است كه با ارزياب توسط معيارهاي ملي به دست مي‏آيد.

كل‏گرايي: كل‏گرايي (holism) كه به عنوان نوعي نگرش به پديده‏هاي موجود در عالم هستي، در مقابل جزءگرايي (atomism) رايج در تفكر مدرنيستي مدتي است با قدرت تمام در بسياري مقولات علمي (فيزيك و رياضي و طبيعيات و فلسفه) مطرح مي‏باشد، در حقيقت جلوه‏اي از وحدت يا وحدت در كثرتي است كه از ادوار بسيار دور توسط حكماي الهي مطرح بوده است.




  • سوي ما آيد نداها را صدا
    اين جهان كوه است و فعل ما ندا



  • اين جهان كوه است و فعل ما ندا
    اين جهان كوه است و فعل ما ندا



رواج تفكر جزء گرايانه كه هر پديده‏اي را مستقل از ساير پديده‏ها مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داده و نتايج حاصل را به عنوان روشي براي برخورد با آن پديده مطرح مي‏نمايد، در مقابل تفكر كل‏گرايانه كه به تأثير متقابل پديده‏ها و نتايج حاصل از اين تأثيرات توجه دارد رنگ باخته است. اين امر به خصوص در مقوله محيط زيست و پديده‏هاي طبيعي به وضوح رخ نموده است.(8) كل‏گرايي كه در واقع بارقه‏اي از وحدت‏گرايي حكماي متأله است در قلمرو هنر نيز كاربردي وسيع دارد، چرا كه مباحثي چون ويژگي‏ها و برآيند اثرات اجزاء متشكله هنرها، رابطه هنرها با يكديگر، تأثير جهان‏بيني و فرهنگ در شكل‏گيري هنر، تأثير هنر بر فرآيند تكاملي فرهنگ و جهان‏بيني، و وحدت بين انسان و محيط و فرهنگ و آثار او را كه امروزه (حتي از نظر علم تجربي نيز) اموري غيرقابل انكار هستند، در بر مي‏گيرد، طبيعي است كه هنرمند متأله كليتي را مدنظر قرار داده و تأثيرات متقابل اين دو عالم بر يكديگر را درك نموده و به انحاء مختلف آن را با مخاطب خويش در ميان مي‏نهد.

رمزگرايي: رمزگراييِ هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني كار مي‏كند، موضوعي اختياري و از روي تفنن نمي‏باشد. بلكه به جهت ماهيت معنوي و غيرمادي موضوعات و مفاهيم مطرح، هنرمند ناچار به استفاده از زبان و ابزاري است كه توسط آنها بتواند مضامين معنوي و روحاني را تجلي كالبدي و عيني بخشيده و به وسيله آنها با مخاطب رابطه برقرار كرده و مفاهيم موردنظر خويش را به وي القاء نمايد.




  • و آن چه ناديده چشم، آن بينند
    آن چه نشنيده گوش، آن شنوند



  • آن چه نشنيده گوش، آن شنوند
    آن چه نشنيده گوش، آن شنوند



سمبل‏ها و رموز در تفكر ديني علائمي قراردادي كه به سهولت قابل تغيير باشند نيستند، بلكه پديده‏هايي هستند كه در دورانِ طولانيِ عمر بشريت شكل گرفته‏اند. بسياري از آن‏ها نيز استنتاجي مستقيم و بي‏واسطه از متون مقدس مي‏باشند. سمبل‏ها با نشانه‏ها (آن گونه كه در دوران معاصر رواج داشته و البته به اشتباه سمبل يا نماد نيز ناميده مي‏شوند) سنخيتي نداشته و به موضوعات و مضامين معنوي اشاره دارند. در واقع سمبل‏ها ابزار مادي بيان مفاهيم معنوي و غيرمحسوس هستند كه هنرمند و مخاطب او به آن‏ها باور دارند.(9)




  • صورتي در زير دارد آن چه در بالاستي
    بر رود بالا همان با اصل خود يكتاستي
    گر ابو نصر و گر بوعلي سيناستي
    در نيابد اين سخن را هيچ گوش ظاهري



  • چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي
    صورت زيرين اگر با نردبان معرفت
    در نيابد اين سخن را هيچ گوش ظاهري
    در نيابد اين سخن را هيچ گوش ظاهري



نوگرايي: با ذكر اين نكته كه از نظر اين نوشتار بين «نوگرايي» مطرح در تفكر ديني و الهي با گرايش به «مدرنيسم» و «تجدد»ي كه در دوران معاصر مدنظر بوده و براساس مكاتب فكري غيرديني شكل گرفته است تفاوت ماهوي و بنيادين (و حتي تضاد) وجود دارد(10)، هنرمند متأله همواره در پي بيان «نو» و در حقيقت كشف بطون و زواياي جديدي از حقايق معنوي و ارائه آن به جامعه خويش است. اين سخن به معناي آن است كه به جهت ثابت بودن و البته صعوبت شناخت و درك حقايق عالم كه نيازمند مراقبه و تزكيه و سير در آفاق و انفس و يافتن صلاحيت لازم است، به علاوه وجود جلوه‏هاي متفاوتي كه از اين حقايق كه خود جلوه‏اي از حقيقت مطلق هستند، هر گونه و هر ميزاني از نوگرايي كه اِعمال گردد كسالت‏آور و يكنواخت نبوده و شباهتي بين آثار متفاوت (الاّ در اصول) نخواهد بود. همانگونه كه غزليات حافظ و مولوي و سنايي و سعدي يك حقيقت واحد و تجليات آن حقيقت را به زبان‏هاي متفاوتي بيان كرده‏اند.




  • كز هر زبان كه مي‏شنوم نامكرر است
    يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب



  • يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب
    يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب



در واقع نوگرايي مدنظر، عبارت از بيان سير هنرمند در عالم معنا و درك و مكاشفه او از حقايق عالم مي‏باشد، كه با نفي گذشته و فرهنگ كه مدرنيسم مبلّغ آن است و به طريق اولي با مدگرايي و خودنمايي رايج و از خودبيگانگي و تقليد قرابت و نسبتي ندارد. در حقيقت نوگراييِ مطرح در تفكر ديني پاسخي مناسب به روح جستجوگر انسان و به دليل مراتب و درجات معنوي است كه بر عالم هستي حاكم است. ذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه نوگرايي منحصر به هنر نبوده و در همه مقولات حتي ايمان (و البته با معايير خاص خويش) نيز مطرح است به طوري كه «اگر ايمان و علاقه شما نتواند محصول عالي تازه‏جويي روح شما بوده باشد، هوا و هوس‏ها و جوش و خروش‏هاي حيواني آسياب متحرك روح شما را اشغال خواهد كرد.»(11)




  • بار دگر نكوترش بينم از آنكه ديده‏ام
    هر نظرم كه بگذرد جلوه رويش از نظر



  • هر نظرم كه بگذرد جلوه رويش از نظر
    هر نظرم كه بگذرد جلوه رويش از نظر



انسان‏گرايي: با تذكر اين نكته كه انسان‏گرايي مطرح در تفكر ديني كه انسان را اشرف مخلوقات و خليفة‏اللّه‏ مي‏داند با انسان مداري (humanism)مطرح در تفكر مدرن كه بشر را جايگزين خداوند در زمين مي‏داند تفاوت ماهوي دارد. انسان‏گرايي هنرمند در تفكر ديني در پي جستجوي راههايي است كه بشريت را به ارزش خويش، به رابطه‏اش با عالم وجود، به اهداف غايي حياتش، و به چگونه ره سپردن در راه مستقيمي كه ضلالت و گمراهي ندارد متذكر سازد. هنرمند بيشتر از آن كه به فكر رفاه و خوشبختي دنيايي و حتي سعادت اخروي انسانها باشد، به وحدت حيات انسان و غيرقابل تفكيك بودن ساحتهاي حيات مي‏انديشد. او به اين فكر نيست كه مثلاً ديني (چون اسلام) هم دين دنياست و هم دين آخرت، يا هم به ماديت توجه دارد و هم به معنويت، بلكه فراتر از اينها آن را گوهر واحد و يگانه‏اي مي‏داند كه بين دنيا و آخرت و ماديت و معنويت مرز و جدايي قائل نيست. در تفكر ديني عملي ظاهرا دنيايي مي‏تواند بار معنوي قوي داشته باشد و بالعكس عملي ظاهرا ديني (و حتي عبادي) مي‏تواند عامل ضلالت گردد (ماعون: 6).

آزادي: دين و تفكر ديني آزادگي و حريت و استقلالي را براي هنرمند به ارمغان مي‏آورد كه هيچ عاملي ياراي خدشه به آن را ندارد.




  • من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ و فلك
    چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد



  • چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد
    چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد



آزاديِ هنرمند متأله، آزادي از قيد و بندهايي است كه بسياري از انسان‏ها را به راحتي اسير مي‏كنند. روح و معناي هنرمند است كه آزاد است و حتي اگر ظاهرا در بند ظاهري باشد، حتي زندانبانان او معترفند كه نتوانسته‏اند روح او را به زنجير كشند. نمونه بارز اين آزادگي را در زندگي سراسر آزادگي حضرت موسي‏بن جعفر عليهما‏السلام مي‏توان ديد كه نه تنها نتوانستند كوچك‏ترين خدشه‏اي به آزادي روح آن بزرگوار وارد كنند كه حتي او بود كه بنديان دنيا (و آزادهاي ظاهري) را نيز به بند خود و خداي خود گرفتار كرد. هنرمند متأله جز براي خداي خود و جز در راه او و رضاي او گام بر نمي‏دارد. در حقيقت آزادي موردنظر هنرمند رشد يافته در فضاي ديني، در عين عبوديت حق تعالي به ظهور مي‏رسد. در حالي كه آزادي مطرح در فضاي غيرديني آزادي انسان از انسانيتي است كه خالق او برايش مقرر كرده است. يعني اينكه هر عملي مجاز است. رشد اين وجه از آزادي عكس‏العملي در برابر وضعيتي بوده كه در بسياري جوامع وجود داشته و عده‏اي برده عده‏اي ديگر بوده‏اند. به بيان ديگر مقابله انسان‏ها با تبعيضات ناروا به صورت تفريطي وضعيت قبل يعني به صورت آزادي مطلق و بي‏قيد و شرط ظاهر شده است.(12)

اميدبخشي: در جهت ترويج تفكر ديني و معرفي مراحل زندگاني و حياتي كه اين تفكر براي انسان قائل است، هنرمندِ پيروِ اين تفكر نيز، از اين نكته غافل نمي‏ماند كه اولاً مراحل حيات و جايگاه هر كدام در فرايند حركت انسان را به مخاطب معرفي كند، و ثانيا هيچ گاه هيچ كس را از امكان وصول به فلاح و رستگاري مأيوس نمي‏كند. بلكه بالعكس آن چه كه به بشريت معرفي مي‏كند اميد و راه‏هاي وصول به سعادت است. او در عين حالي كه متعهدانه راه‏هاي ناصواب را معرفي مي‏كند چگونگي بازگشت از آن‏ها و به عبارت بهتر چگونگي اصلاح مسير را با تذكراتي انسان ساز و نه انسان سوز با مخاطب در ميان مي‏نهد.




  • من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
    اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد



  • اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
    اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد



هدايت: از آن جايي كه براي جملگي موضوعات و آداب و اوامر و نواهي (مذكور در اديان و به ويژه در اديان ابراهيمي و بالاخص در اسلام كه بنا به اعتقاد پيروانش كه اتفاقات تاريخي نيز آن را تأييد نموده است آخرين دين الهي است) مي‏توان در هر مقوله‏اي از حيات و زندگي مصداق خاصي يافت، جستجوي معنا و مصداق آن‏ها در مقوله هنر نيز يكي از منابع فكري هنرمندي است كه در فضاي تفكر ديني فعاليت مي‏كند. براي نمونه هنرمند با احساس رسالت و اداي تكليف و وظيفه‏اي كه در قبال جامعه خويش دارد، سعي بر بيان نكات و مطرح نمودن موضوعاتي خواهد داشت كه با ارتقاء آگاهي و دانش جامعه به هدايت جمعي منجر شود. به اين ترتيب معرفي نيكي‏ها و بيان زشتي‏ها و البته تبيين راه‏هاي بهره‏گيري يا احتراز از آن‏ها به همراه بيان عواقب مترتب بر آنان از محرك‏هاي اصلي فعاليت هنرمند متأله است. در اين وادي هنرمند هيچ گروه يا قشري از جامعه را مغفول نمي‏گذارد. در واقع او همانند مقتداي خويش (كه رحمة للعالمين است) جملگي انسان‏ها و آحاد جامعه خويش را مدنظر داشته و به ارتقاء آگاهي و دانش و هدايت آنان توجه دارد. اين توجه شامل همه گروه‏هاي سني، اقشار اجتماعي، مدارج مختلف علمي، صنوف، اقوام، و جنسيت‏هاي مختلف مي‏گردد. زيرا غافل شدن از هر بخشِ هر يك از گروه‏ها سبب مي‏گردد تا آنان براي دريافت آگاهي و اطلاعات به منابع ديگر رجوع نمايند، و اين امري است كه بسياري جوامع معاصر با آن مواجه هستند.

شجاعت: شجاعت فضيلتي اخلاقي است كه حد تعادل قوه غضبيه بوده و به همراه فضايل عفت و حكمت بروز فضيلت عدالت(13) را در انسان و جامعه به منصه ظهور مي‏رساند. تفكر ديني كه سبب مي‏شود تا انسان با اتكاي به حضرت حق از احدي نهراسد و حقيقت را بيان نموده و آن را پيروي كند، زمينه‏ساز بروز شجاعتي است كه به حق‏گرايي و صداقت و ساير صفات پسنديده منجر مي‏شود.




  • در مروت خود كه داند كيستي
    در شجاعت شير روبا نيستي



  • در شجاعت شير روبا نيستي
    در شجاعت شير روبا نيستي



شجاعت هنرمند متأله، نه تنها در طول تاريخ، كه امروزه بيشتر از هر زمان ديگر اهميت و راهگشايي خويش را نمايانده است. دوران معاصر دوره‏اي است كه چوب تكفير كاسبكاران و مدگرايان و ماديگرايان و خرافه پرستان، در لباس و به نام علم و عقل و تجربه و توسعه و پيشرفت بيش از هميشه و بسيار بي‏رحمانه‏تر و سبعانه‏تر از قرون وسطي انسان‏هاي آزاده معنويت‏گرا را تهديد مي‏كند. و به همين دليل است كه شجاعت مصلحان و هنرمندان ضروري‏تر از هر زمان ديگري است كه اين شجاعت تنها در پرتو زيستن در فضاي تفكر معنوي ديني به منصه ظهور مي‏رسد.

حضور: هنرمند تربيت شده در فضاي تفكر ديني، از جهات بسياري به موضوع حضور توجه دارد. اولين مورد، احساس و باور به حضور حق‏تعالي و اهتمام در نمايش اين حضور است كه در ميان مسلمين سابقه‏اي طولاني دارد: هنر (همانند علم) در عالم اسلام در فضايي تنفس كرده است كه خدا در همه جاي آن حضور داشت. علم و هنر بر پايه توحيد استوار بودند. هنرها و علوم مدرن، به عكس، در جهاني سير مي‏كنند كه خدا در هيچ جاي آن نيست، و اگر هست با علوم (و هنرها) بي‏ارتباط است.(14) مورد دوم حضور و همراهي هنرمند با اقشار مختلف جامعه به منظور شناخت و درك بهتر مسائل در جهت يافتن راه‏هاي منطقي بيان موضوعات و برقراري ارتباط با جامعه است. در مرحله ديگر هنرمند در معرفي و يا به عبارتي حاضر نمودن و در پيش چشم داشتن اصول و ارزش‏هاي الهي براي خويش و جامعه اهتمام مي‏ورزد. به اين ترتيب حضور الهي در آثار او (مخفي يا پيدا) مشهود است. اين بحث را شايد بتوان در سلوك چهارگانه عارفان(15) جستجو نمود كه نهايتا حضور عارف در ميان مردم به همراه حضرت دوست است. به اين ترتيب حضور هنرمند تربيت شده در تفكر ديني در ميان جامعه خويش به همراه احساس و باور و ايمان به حضور خالق است.




  • پنهان نبوده‏اي كه هويدا كنم ترا
    غيبت نكرده‏اي كه شوم طالب حضور



  • غيبت نكرده‏اي كه شوم طالب حضور
    غيبت نكرده‏اي كه شوم طالب حضور



صداقت: هنرمند متأله كه يكي از ابعاد رسالت خويش را در آگاهي دادن به جامعه خويش مي‏داند، در عين حالي كه موضوعات مورد نياز جامعه را به وي گوشزد مي‏نمايد از هر گونه بزرگ‏نمايي يا كوچك‏نمايي موضوعات احتراز مي‏ورزد. آثار صادق اگر چه آثاري هستند كه هم چون آئينه به بيان بي‏كم و كاست پديده‏ها مي‏پردازند، اما به دليل ماهيت هنرمندانه‏شان آينده ره سپردن در راه موجود را نيز به جامعه تذكر داده و راه‏هاي اصلاح و تقويت زيبائي‏ها و نيكي‏ها را نيز فرا راه مخاطبين خود قرار مي‏دهند. در واقع صداقت هنرمند را هم در بيان موضوعات، هم در شيوه بيان، هم در هدايت‏ها، و هم در بيان اهميت هر موضوع مي‏توان مشاهده كرد. صداقت‏گرايي هنرمند متأله سبب نمي‏شود تا به بهانه صداقت و لزوم بيان واقعيات به جزئيات پرداخته و موضوعات اصلي جامعه را مغفول بگذارد. تعهد به صداقت، هنرمند را از هر گونه ريا و فريب مصون داشته و به همين دليل هنرمند صادق اعتماد مخاطب را نيز جلب مي‏نمايد. هنرمند متأله صادق است چون خدايش چنين خواسته است:




  • كه صد بت باشدش در آستيني
    خدا زان خرقه بيزار است صد بار



  • خدا زان خرقه بيزار است صد بار
    خدا زان خرقه بيزار است صد بار



طبيعت‏گرايي: طبيعت‏گرايي موردنظر در تفكر ديني نه مبتني بر تكرار و تقليد از طبيعت و نه عكس‏العمل مشكلاتي است كه در اثر بي‏توجهي جوامع مدرن به آن به صورت تخريب و ظهور فاجعه‏هاي زيست محيطي بروز نموده و بالنتيجه عده‏اي را به سوي اقدام براي حفاظت از طبيعت هدايت نموده است. طبيعت‏گرايي در تفكر ديني عبارت از نگرش به طبيعت به عنوان آيات الهي، به عنوان ابزار شناخت، به عنوان منابع و تجليگاه قوانين حاكم بر عالم هستي، و به عنوان الگو براي دريافت اصولي است كه زيبايي طبيعي را به وجود آورده و عامل بقا و تداوم حيات عالم هستي مي‏باشند.




  • عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست
    به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست



  • به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست
    به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست



علاوه بر چنين نگرشي به طبيعت، عناصر طبيعي همواره به عنوان نماد و سمبل و آيه و راهنماي هنرمندان ايفاي نقش نموده‏اند.

«زير بيدي بوديم.

برگي از شاخه بالاي سرم چيدم، گفتم:

چشم را باز كنيد، آيتي بهتر از اين مي‏خواهيد؟»(16)

بوم‏گرايي: اگر چه كه به جاي واژه بوم‏گرايي، استفاده از تعابيري چون استقلال، خودباوري، خودكفايي، و امثالهم نيز ممكن بود، ولي اصطلاح بوم‏گرايي از آن جهت برگزيده شد تا ضمن توجه دادن به تعابير فوق در قالب آن، بتوان از تعبيري نو نيز كه اخيرا رايج شده است استفاده نموده و جوانب آن در تفكر ديني را روشن نمود. مفهوم موردنظر براي بوم عبارت از مجموعه محيط طبيعي، انسان، فرهنگ و از همه مهم‏تر باورها و جهان‏بيني انسان مي‏باشد. به اين ترتيب بوم‏گرايي در درجه اول بايد متوجه باورها و جهان‏بيني بوده و بهره‏گيري از منابع و ابزار را بر پايه مباني نظري و معيارهاي منبعث از آن انجام دهد و تنها اين روش است كه مي‏تواند به استقلال، خودباوري و خودكفايي منتهي شود. در اين جاست كه وظيفه خطير هنرمند در آگاهي دادن به جامعه و ترغيب آنان به خودباوري و رهايي از خود بيگانگي و احساس حقارت در مقابل بيگانه روشن مي‏شود. يكي از نتايج مثبت بوم‏گرايي تقويت هويت جمعي و ملي جامعه در جهت ايجاد حس وحدت و يگانگي و رهايي از خود بيگانگي است.(17)

بارزه‏هاي هنر در فضاي تفكر ديني

همان گونه كه مي‏توان براي هنرمند اهدافي را قائل شد كه نگرش او و فعاليت‏هايش را جهت و شكل مي‏دهند. تأثير آن اهداف در آثار هنري و يا به عبارتي تجلي آرمان‏ها و اصول جهان‏بيني هنرمند در هنر وي نيز امري در خور توجه است. علاوه بر ظهور زيبايي، تعادل، وحدت، توازن و ساير صفات منبعث از ويژگي‏هايي كه براي هنرمند متأله بيان گرديد، در آثار هنري خلق شده توسط هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني فعاليت مي‏كند، صفات ديگري را نيز مي‏توان ذكر كرد كه اهم آن‏ها به شرح زير است. با اين توضيح كه در جهت احتراز از تكرار مطالب، توضيح ويژگي‏هاي فوق و يا به عبارتي مطالعه تجلي بارزه‏هاي هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني به خلق آثاري مي‏پردازد در هنر وي به بخش قبل مقاله (بارزه‏هاي هنرمند در فضاي تفكر ديني) و ساير منابع ذي ربط ارجاع مي‏شود.

هويت: بحث هويت و اهميت آن يكي از مهم‏ترين مباحثي است كه بشريت به انحاء مختلف به آن متوجه است. هويت معنوي و فرهنگي و انساني و ملي و فردي و جمعي و ظاهري مراتب مختلفي از هويت هستند كه افراد و جوامع گوناگون به انحاء متفاوت بر يك، چند و يا جملگي آن‏ها تمايل داشته و البته تعاريف خاصي نيز براي آن‏ها قايل هستند. تفكر ديني نيز به نوبه خود براي مراتب و انواع مختلف هويت، تعريف و معنا و اهميت خاص خود را قائل است كه با تعاريف مطرح در تفكرات و مكاتب غيرديني كاملاً متفاوت است. هنرمند متأله ضمن آن كه هويت فردي خويش و مخاطبانش را مورد توجه قرار مي‏دهد، هرگز آن را به معناي بريدگي از جامعه و تفاخر و به طور اجمال فردگرايي رايج (individualism) كه حاصلي جز احساس غربت و از خودبيگانگي و بحران هويت(18) ندارد تلقي نمي‏نمايد. هويت جمعي موردنظر وي نيز متقابلاً به معناي نفي اهميت آحاد جامعه و اصالت كامل جمع نمي‏باشد. هنرمندي كه آثار خويش را بر مبناي تفكر ديني ارائه مي‏نمايد براي سرزمين و وطن آن چنان اهميتي قائل است كه در بدو امر بسيار متعصبانه به نظر مي‏رسد، ولي در عين حال اين اهميت دادن به معناي غفلت از ساير جوامع انساني و بي‏مسئوليتي در قبال آن چه كه در ساير سرزمين‏ها مي‏گذرد نيست. يكي از ويژگي‏هاي بارز مراتب مختلف هويت در اين وادي صبغه معنوي و فرهنگي آن‏هاست كه به خصوص در مقايسه با هويت مطرح در مكاتب مادي اين تمايز به نحو بارزي نمود دارد.

اصالت: آثار و نتايج فعاليت‏هاي انساني معمولاً تحت دو عنوان اصلي «اصيل» و «تقليدي» قابل دسته‏بندي هستند. با توجه به مباحثي كه در مورد تأثيرپذيري آثار انساني از جهان‏بيني پديدآورنده آثار مطرح شد، اهميت اصالت داشتن و غيرتقليدي بودن ابداعات و ساخته‏هاي انساني روشن مي‏شود، تقليد از آن جهت ناپسند بوده و لااقل مطلوب تلقي نمي‏شود كه حاصل تفكرات ديگران را به بياني ديگر (و حتي گاهي كاملاً مشابه شكل قبلي) ارائه مي‏نمايد. ناپسندي تقليد (و به خصوص تقليد كوركورانه و جاهلانه و از روي خودبيگانگي و احساس حقارت) به حدي است كه نفي بسياري موضوعات به استناد تقليدي بودن آن‏ها انجام مي‏شود. براي نمونه افلاطون با استناد به تقليدي بودن «هنر» (شعر و نقاشي)، آن را براي اهل مدينه فاضله نفي مي‏نمايد. او معتقد است كه: «در مورد هر چيز سه فن هست: موضوع يكي به كار بردن آن چيز است، موضوع فن دوم ساختن آن است، و موضوع فن سوم تقليد آن. بنابراين يگانه معيار قابليت وزيبايي و درستي هر چيز، اعم از اين كه آلتي باشد يا عملي يا موجودي جاندار، هدفي است كه آن چيز، خواه به دست آدمي و خواه به دست طبيعت، براي آن ساخته شده است.»(19) او عمل هنرمندان را جزء فن سوم (تقليد) شمرده و نتيجه مي‏گيرد كه «همه شاعران، اعم از هومر و ديگران، چه در مورد قابليت انساني و چه در ديگر موارد، فقط اشباح و سايه‏هايي به ما مي‏نمايند و از درك قابليت راستين و ديگر حقايق ناتوانند.»(20) در واقع او تقليد را از آن جهت مذموم مي‏شمارد كه عاري از حقيقت و اصالت و راستي است.




  • اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد
    خلق را تقليدشان بر باد داد



  • خلق را تقليدشان بر باد داد
    خلق را تقليدشان بر باد داد



موضوع اصالت نه تنها به غير تقليدي بودن ايده‏ها و آراء و حتي چگونگي و روش بيان آن‏ها مربوط است، كه به غير تقليدي (و ملي و بومي) بودن ابزار بيان اثر هنري نيز مربوط مي‏شود. براي مثال خلق آثار هنري مبتني بر تفكرِ توحيدي با ابزار و سبك‏ها و روش‏هاي شرك‏آلود نمي‏تواند بيانگر اصالت اثر هنري باشد. چنانچه مسلمين نيز در ابتداي امر بسياري هنرها رايج تمدن‏هاي هم زمان خويش را براي بيان باورهاي خود به كار نگرفتند(21) كه نمونه‏هاي آن پيكرتراشي و تصويرگري هستند. اين در عين حالي است كه بسياري اشكال و موتيف‏ها (و حتي مباحث فلسفي) را از سايرين اخذ نمودند و با استحاله آن‏ها به آن صبغه‏اي اسلامي بخشيدند، كه نمونه‏هاي بارز آن را در معماري و فلسفه مي‏توان مشاهده كرد. بنابراين به اين اصل مهم بايد توجه كرد كه هر نوع هنري براساس جهان‏بيني پايه‏اش روش و زبان خاص خود را طلب مي‏نمايد و هر ظرف و روش و ابزاري براي هر نوع هنري مناسب نيست.




  • نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود
    چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست



  • چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست
    چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست



چند بعدي بودن: بسيار شنيده مي‏شود كه در تعريف يا توجيه آثار هنرمندان بزرگ و نام‏آوري همچون غزل سرايان عارف اين موضوع كه آثار آن‏ها مورد توجه انسان‏هايي با باورها و جهان‏بيني‏هاي مختلف مي‏باشد، به عنوان چند بعدي بودن اين آثار معرفي مي‏گردد. بدون ورود در مباحث مرتبط با ميزان و كيفيت اين موضوع، در اين جا تنها به اين نكته اشاره مي‏شود و يا به عبارتي اين نكته نيز به عنوان معنايي ديگر براي چند بعدي بودن مطرح مي‏شود كه اين آثار با استفاده از جنبه مادي و جسماني و پائين‏ترين مرتبه يك موضوع يا شي‏ء، اعلاترين مرتبه آن را مدنظر دارند. مثلاً وقتي كه عرفا از عشق و شراب و شاهد و طرب و ميخانه و امثالهم سخن مي‏گويند، ممكن است كه تنها مصاديق دنيوي آن‏ها به ذهن خاكيان و مبتلايان به دنيا متبادر شود، ولي براي جويندگان حقيقت و عارفان باللّه‏ مفاهيم و مصاديق معنوي و روحاني و اخروي اين اسماء و موضوعات تداعي مي‏شود.




  • حديث جان مگو با نقش ديوار
    به مستوران مگو اسرار مستي



  • به مستوران مگو اسرار مستي
    به مستوران مگو اسرار مستي



در حقيقت اين چند بعدي بودن مصداق بارز رمزگرايي است كه براي بيان و تجسم مفاهيم معنوي چاره‏اي جز بهره‏گيري از آن نيست. «معني شعر سمبليك اين نيست كه مثلاً وقتي مي‏گويد شراب، از شراب معني ديگري اراده كند. نه، از شراب، شراب اراده مي‏شود. ولي شراب را وقتي كه توصيف مي‏كند، هدفش از توصيف شراب چيز ديگر است.»(22) به اين ترتيب مفاهيمي همچون زيبايي و عشق و عدالت وجود دارند كه مورد توجه و علاقه جملگي ابناء بشر هستند. اين مفاهيم در عين حال مراتبي را واجد بوده و يا به عبارتي نزد افراد مختلف معنايي خاص خود را دارند كه اين معنا نشأت گرفته از ساحت و قلمرويي از حيات است كه يك نفر بر آن متمركز بوده و زندگي خويش را در جهت نيل به آن سپري مي‏نمايد. مثلاً نه كسي كه بر جنبه مادي و ارضاء نيازهاي فيزيولوژيكي خويش متمركز است از زيبايي بيزار است و دوست داشتن و دوست داشته شدن را مذموم مي‏شمارد و نه كسي كه در اعلا درجه توجه به بعد معنوي حيات خويش است. ولي معناي اين مفاهيم نزد اين دو كاملاً متفاوت است. بالنتيجه آن اثر هنري كه به اين مفاهيم اشاره داشته و البته به طور صحيح از آن‏ها در شكلگيري خويش از آن‏ها بهره مي‏گيرد مورد توجه همه است. يكي از فوايد مترتب بر چنين هنري اين است كه حتي كساني كه بر بعد مادي حيات متمركز هستند به آن‏ها توجه نموده و به تدريج متذكر به مباني معنوي و متوجه به ساحت‏هاي ديگر حيات نيز مي‏شوند.

جامعيت: به تبعيت از تفكر وحدت‏گرايانه‏اي كه حاصل زيست در فضاي تفكر ديني است، جملگي مقولات و موضوعات به طور متعادل و توأمان مورد توجه هنرمند هستند. جامع‏نگري به ويژه در منابع و ابزار و قلمروهاي دروني انسان ايجاب مي‏نمايد تا تمايزي مخرب و مزاحم ميان عوامل هدايت‏گر انسان‏ها وجود نداشته باشد. به اين ترتيب ضديتي ميان عشق و عقل وجود ندارد. همان گونه كه حكماي متأله همچون ابن‏سينا و سهروردي و ملاصدرا و سايرين بر اين امر تأكيد داشته‏اند و عقل استدلالي را حتي براي بيان موضوعات و مفاهيم فلسفي كافي نداشته و به دريافت‏هاي شهودي نيز قايل بوده‏اند. چنانچه حافظ نيز در عين توجه به عشق در مقابل عقل، فرزانه و عاقل شدن را عاقبتي فرخنده مي‏داند.




  • از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد
    صوفي خلوت‏نشين دوش به ميخانه شد



  • صوفي خلوت‏نشين دوش به ميخانه شد
    صوفي خلوت‏نشين دوش به ميخانه شد



اهميت دريافت‏هاي شهودي حتي از طرف دانشمندان علوم رياضي و فيزيك همچون انيشتين نيز مورد تأكيد قرار گرفته است.(23)

عفاف: در بسياري جوامع مضامين جنسي يكي از موضوعات مورد توجه كساني است كه مدعي هنرمندي بوده و تمركز بر اين امر را در جهت كسب شهرت، ايجاد زمينه مصرف و نياز كاذب، و جلب نظر بسياري كسان به كار مي‏گيرند. امروزه كه ابزار صوتي و تصويري و سيستم‏هاي اطلاع‏رساني و آثاري كه به نام هنر از طريق آن‏ها معرفي مي‏شود، گسترش يافته‏اند، اين گونه آثار نيز امكان حضور بيشتري در جوامع يافته‏اند. سوء استفاده از زنان و كودكان به همراه ناآگاهي و فقر و تمركز بر اميال و غرايز مادي كه از هر جانب انسان معاصر را مستقيم و غيرمستقيم تحت سلطه و تأثير قرار داده‏اند به عنوان ابزارهاي تبليغاتي براي معرفي مدها و محصولات جديد در جهت افزايش مصرف مورد استفاده قرار مي‏گيرند. هنرهاي مختلف نيز در خدمت اين تبليغات بر يكديگر سبقت مي‏جويند، و عرصه را بر هنرمندان متعهدي كه دغدغه انسان و انسانيت و عاقبت او را در دل دارند تنگ نموده‏اند. يكي از اصلي‏ترين راه‏هاي مبارزه با وضع حاضر و اصلاح آن فراهم آوردن امكان فعاليت براي هنرمنداني است كه در فضاي تفكر ديني فعاليت مي‏كنند و ساحت هنر خود را به زشتي‏هاي رايج نمي‏آلايند.




  • آفرين بر تو كه شايسته صد چنديني
    ادب و شرم، تو را خسرو مهرويان كرد



  • ادب و شرم، تو را خسرو مهرويان كرد
    ادب و شرم، تو را خسرو مهرويان كرد



نكته مهم قابل ذكر آن است كه تمركز بر اين مقوله يا احتراز از آن تنها به حس بينايي منحصر نشده و ساير حواس، كلام و حتي استنتاجات ذهني مخاطبين و بستر فرهنگي آنان نيز در اين حيطه فعال هستند كه اين وجه در عين اهميتي كه دارد در بسياري موارد مغفول مي‏ماند.




  • ما در گفتار و دوست خاموش
    باقي غزل مگو كه حيفست



  • باقي غزل مگو كه حيفست
    باقي غزل مگو كه حيفست



در خاتمه

با عنايت به آن چه كه به طور اجمال در معرفي بارزه‏هاي مترتب بر آثار خلق شده توسط هنرمند متأله يا هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني فعال است ذكر شد مي‏توان به نقش بنيادين فضاي حاصل از تفكر ديني بر شكلگيري شخصيت هنرمند و تجلي آن در آثار وي پي برد. از آن جايي كه اصول تفكر ديني و يا اصولي كه توسط خداوند تبارك و تعالي براي زندگي انسان و به طور عام براي تداوم حيات و بقاي عالم هستي مقرر گرديده‏اند اصول ثابتي هستند كه در هر مقوله‏اي از حيات و براي هر زمان و مكان جلوه و تجلي خاص خويش را دارند، هنرمند معتقد به اين اصول بنا به تعريفي كه تفكر ديني براي آن‏ها دارد به خلق آثاري مي‏پردازد كه ضمن بيان و تجلي كالبدي بخشيدن آن‏ها مخاطب را نيز با مباني و جلوه‏هاي اين اصول هدايت مي‏نمايد تا با ارتقاء آگاهي، كاربرد آن‏ها را در حيات فردي و جمعيشان بيازمايند.


1 ـ داوري اردكاني، رضا، سكولاريسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، شماره 21، بهار 1375، ص 10.

2 ـ دعاي كميل.

3 ـ خميني رحمه‏الله ، [امام] روح‏ا...، صحيفه نور، جلد 21، ص30.

4 ـ براي توضيح بيشتر در اين زمينه رجوع كنيد به جعفري، [علامه] محمّدتقي، زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، حوزه هنري، تهران، 1369.

5 ـ گنون، رنه (ترجمه عليمحمّد كاردان)، سيطره كميت و علائم آخر زمان، نشر دانشگاهي، تهران، 1361.

6 ـ Nasr, Seyyed Hossein. Islamic life and Thought. Allen and Unwin. London. 1981. P15

7 ـ جعفري، [علامه] محمّدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي (جلد 1)، انتشارات اسلامي، تهران، 1356، ص 781.

8 ـ رجوع كنيد به:
Bell Simon. Landscape: Pattern, Perception and Process, E & FN spon. London. 1999.

9 ـ براي مطالعه در باب وجوه مختلف رمز و سمبل و همچنين معنا و نقش آن‏ها در شكلگيري آثار هنري رجوع كنيد به نقي‏زاده، محمّد و بهناز امين‏زاده، رابطه معنا و صورت در تبيين مباني هنر، مجله هنرهاي زيبا (مجله دانشكده هنرهاي زيبا، دانشگاه تهران)، شماره 8، زمستان 1379.

10 ـ رجوع كنيد به نقي‏زاده، محمّد، نسبت و رابطه سنت، نوگرايي و مدرنيسم در مباحث هنري و فرهنگي، فصلنامه هنر (نشريه مركز مطالعات و تحقيقات هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي)، شماره 42، زمستان 1378.

11 ـ جعفري، [علامه] محمّدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي (جلد 12)، انتشارات اسلامي، تهران، 1356، ص 14.

12 ـ رجوع كنيد به آويني، سيّدمرتضي، آينه جادو، نشر ساقي، تهران، 1377.

13 ـ طباطبايي، [علامه] سيّدمحمّدحسين، تفسير الميزان (جلد 2)، ترجمه سيّدمحمّدباقر موسوي همداني، قم، دارالعلم، بيتا، صص 300 ـ 299.

14 ـ Nasr , 1981، پيشين (6)، ص 15.

15 ـ اين سيرها عبارتند از: سير من الخلق الي الحق (سير از مخلوق به خالق)، سير بالحق في الحق (سير در خالق)، سير من الحق الي الخلق بالحق (سير از خالق به خلق با خالق) و سير في الخلق بالحق (سير در ميان خلق با حق). مطهري، [شهيد[ مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي: كلام و عرفان، صدرا، قم، بيتا، ص 141.

16 ـ سپهري، سهراب، هشت كتاب، طهوري، 1358، ص 375.

17 ـ براي مطالعه در اين زمينه و رابطه محيط و هويت و فرهنگ رجوع كنيد به نقي‏زاده، محمّد، هويت: تجلي فرهنگ در محيط، مجله آبادي، شماره 34 و 35، پائيز و زمستان 1378.

18 ـ ساده‏ترين تعريف جامعي كه مي‏توان براي بحران هويت ذكر كرد، خروج انسان از تعادل است. به اين ترتيب كه هر گونه خروج از تعادلي كه در رابطه انسان با خود و با محيط و با جامعه و با باورهايش رخ دهد سبب بروز بحران هويت مي‏گردد.

19 ـ افلاطون (ترجمه رضا كاوياني و محمّدحسن لطفي)، جمهوري افلاطون، ابن سينا، تهران، 1353، ص 513.

20 ـ همان، ص 511.

21 ـ رجوع كنيد به:
Burckhardt, Titus. Sacred Art in the East and West. Perennial Books. London 1967.

22 ـ مطهري، [شهيد] مرتضي، تماشاگه راز، صدرا، تهران، 1359، ص 113.

23 ـ رجوع كنيد به: گلشني، مهدي، تحليلي از ديدگاههاي فلسفي فيزيكدانان معاصر، مركز نشر فرهنگي شرق، تهران، 1374 و نقي‏زاده، محمد، مباني معنوي در آموزش علوم مهندسي، مجله آموزش مهندسي ايران (فصلنامه گروه مهندسي فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي ايران)، سال سوم، شماره 1، بهار 1380.

/ 1