بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
2628نور علم شماره 24، دي 1366 جبر و اختيار در قلمرو وحي و خردكلام/ عقايد تطبيقيجعفر سبحاني 39-60جبر و اختيار در قلمرو وحي و خردمسأله آزادي و يا مجبور بودن انسان از مسائل ديرينهاي است كه تمام تمدّنها به صورت يك مسأل? شاخص و بارز مطرح بوده و علاقه نوع انسانها هر چند تفكرّات فلسفي ممتد و عميقي نداشتند، به سوي آن كشيده شده است، و - لذا- مسأل? سرنوشت در قصّهها و داستانهاي كهن نقش فعّالي دارد، و شعراء و سرايندگان از آن به عنوان يك عامل مرموز و ناپيدا بهره ميگيرند، طبعاً مسألهاي كه از چنين ويژگي برخوردار است، نميتواند از آنِ تمدّن خاصي باشد. اگر پس از طلوع خورشيد اسلام در اندك زماني مسأله آزادي و يا مجبور و مقهور بودن انسانها مطرح گرديد و دو قطب مخالف را به عنوان تفويضي و جبري پديد آورد و موجب طرح بسياري از مسائل بلند فلسفي گرديد، قبلاً همين مسأله، در فلسفه يوناني، هم در حكمت نظري و هم در حكمت عملي به گونهاي مطرح بود.چون از نظر حكمت نظري بحث در عوالم هستي، منجر به بحث دربارة افعال انسانها ميشود، طبعاً شيوة صدور فعل هر انساني از خود او، از ديدگاه فيلسوفان يوناني به دور نميماند، و از نظر حكمت عملي كه فضائل اخلاقي و يا نقطه مقابل آن (رذائل اخلاقي) در آن مطرح ميباشد، هر نوع اظهار نظر در اين مورد، بدون تحديد آزادي و يا مجبور بودن انسان، امكانپذير نبود از اين جهت فلاسفه يوناني در هر دو قلمرو از جبر و اختيار انسانها بحث مينمودند، و انديشههاي فلسفي خود را در يكي از دو قالب ميريختند، هر چند صورت گسترد? افكار آنان در ترجمههاي موجود، در اختيار ما نيست. اصولاً مسائل فلسفي بر دو نوع است: بسياري از آنها از آن متفكران بزرگ است كه خود طراح آنها بوده و مبادي و دلائل و نتائج، همگي مربوط به خود آنها ميباشد. مثلاً قاعدة الْو'احِدُ لايَصْدُرُ مِنْهُ اِلّا واحِدٌ (از علت بسيط جز يك چيز صادر نميگردد) و يا مسأله ارتباط حادث به قديم از مسائل پيچيد? فلسفي است كه فقط عُقاب انديشه فيلسوفان بزرگ، به شكار آن موفق ميگردد، و تودة مردم را از آن بهرهاي نيست و مرغ فكر آنان به سوي آن، به پرواز در نميآيد.در حالي كه برخي از مسائل فلسفي، در سطحي براي نوع دوم مردم مطرح ميباشد و همه مردم ميخواهند از دلائل و نتائج آن آگاه گردند، اتفاقاً مسأله سرنوشت و به اصطلاح، آزاد و مجبور بودن انسان از اين مقوله است و هر انساني كه بهرهاي از تفكّر دارد، مايل است از طرّاح زندگي خود آگاه گردد و بداند كه نقشه زندگي انسانها، به دست خود آنها ترسيم ميگردد، و يا طراح و برنامهريز، كس ديگر است و او فقط روي خطوط از پيش ترسيم شده گام برميدارد و راه ميرود؟.چون بحث پيرامون تاريخ پيدايش اين مسأله، احتياج به فرصت زياد دارد و آخر الامر هم به جائي نخواهد رسيد، چه بهتر كه محور بحث خود را پيرامون عقائد مشركان دربارة افعال انسان، به هنگام نزول قرآن قرار دهيم.انديشه جبر و مشركان عصر رسالتبرخي از آيات قرآن به روشني گواهي ميدهد كه گروهي از مشركان و يا همگي آنان، كردارهاي خود را از طريق جبر، علم پيشين الهي و ارادة ديرينه او توجيه كرده و ميگفتند: پرستش بتان خواسته و پرداخته خدا است و اگر او نميخواست ما هرگز به شرك آلوده نميشديم چنانكه ميفرمايد:وَ سَيَقُولُ الَّذينَ اَشْرَكُوا لَوْشاءَ الْلّهُ ما اَشْرَكْنا وَلا آباؤُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَيءٍ ...به زودي گروه مشركين گويند: اگر خدا نميخواست ما (در مقام پرستش) ديگري را شريك او قرار نميداديم و چيزي را حرام نميكرديم.خداوند متعال در ذيل آيه به شدّت اين نوع استدلال را رد كرده و ميفرمايد:كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّي ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا اِنْ تَتَّبِعُونَ إلَّاالْظَّنَّ وَ اِنْ اَنْتُمْ إلّا تَخْرُصُونَ.پيشينيان نيز مانند آنان دروغ گفتند تا عذاب ما را چشيدند، بگو آيا براي اين مطلب سند و دليلي داريد؟ آن را به ما ارائه دهيد ولي شما جز از ظن و گمان از چيز ديگري پيروي نميكنيد.انديشه جبر مشركان نه تنها در اين آيه منعكس است، بلكه در آيات ديگر نيز به گونهاي منعكس است، آنجا ميفرمايد: وَاِذا فَعَلوُا فاحِشَ? قالوُا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا واللهُ آمَرَنا بِها قُلْ اِنَّ الله لايَأمُرُ بِالفَحشاء اَتَقُولوُنَ عَلَي الله ما لا تَعْلَمُونَ.هر گاه كار زشتي انجام دهند ميگويند ما نياكان خود را بر اين (راه) يافتيم و خدا به آن امر كرده است، (در پاسخ گفتار باطل آنان) بگو خدا بر كار زشت فرمان نميدهد آيا آنچه را كه نميدانيد به خدا نسبت ميدهيد؟از اين آيات استفاده ميشود كه مشركان عصر رسالت، كارهاي خود را از طريق تعلّق ارادة خدا بر آنها، توجيه ميكردند.صحابه و انديشه جبريگريبديهي است انديشهاي كه بر جامعهاي مدّتها حكومت كند، به اين زودي ريشهكن نميگردد - از اين جهت- در گفتار برخي از صحابه پيامبر - صلّياللهعليه و آله وسلّم- نمونههائي از «جبر» ديده ميشود كه برخي را تاريخ ضبط كرده است: 1- عبدالله بن عمر ميگويد: مردي بر ابيابكر وارد شد و سئوال و جوابي به شرح در زير ميان آن دو انجام گرفت:مرد عرب: آيا عمل زشتي مانند «زنا» به تقدير الهي انجام ميگيرد؟خليفه: آري!مرد عرب: اگر چنين است پس چرا مجازات ميكني؟خليفه: آري اي فرزند انسان كثيف، اگر كسي همراهم بود دستور ميدادم كه بيني ترا نرم كند. آن عرب سادهلوح در ضمير خود با يك محاسبه سرانگشتي دريافته بود كه تقدير و مجازات با اصل عدل و داد سازگار نيست و پس از قبول عدل يكي از دو اصل رابايد بپذيريم يا قضاء و در يا مجازات و شكنجه و جمع ميان اين دو امكانپذير نيست و چون خليفه توانايي پاسخ به سئوال او را نداشت، به پرخاشگري برخاست و او را تهديد كرد كه از پرسش خود دست بردارد.تقدير در انديشه سائل و خليفه، همان جبر الهي است كه با مجازات و شكنجه قانوني، سازگار نيست، اگر مقصود، تقدير ساده بود با مجازات منافاتي نداشت و سئوالانگيز نيز نبود.و اين حاكي است كه جبريگري هنوز بر افكار صحابه و يا برخي از آنان، حاكم بوده و ريشهكن نشده بود.2- واقدي در مغازي در تشريح نبرد حنين، فرار مسلمانان را يادآور ميشود و ميگويد:ام حارث انصاري ميگويد: عمربن خطاب را در حال «هزيمت» و شكست ديدم، به او گفتم: اين چيست؟ عمر در پاسخ گفت: فرمان خدا است.امويها و انديش? جبريگريامويها از انديشه جبر به عنوان ابزار تسلّط بر جامعه، حمايت نموده و در ترويج آن كوشش ميكردند و آن را مايه بقاء حكومت خود ميدانستند، و از اين طريق تودة گرسنه و برهنه را از انقلاب و يورش بر حكومت باز ميداشتند و آشكارا ميگفتند:آنچه در جامع? ما ميگذرد، همگي تقدر الهي است و كسي را جاي اعتراض بر حكم و تقدير او نيست، و اگر انساني كاخنشين و انساني ديگر خاكنشين است، همگي مربوط به تقدير الهي است و كسي را ياراي مقابله با قضا و قدر او نيست.تاريخ در اين مورد نمونههائي را يادآور شده كه برخي را منعكس ميسازيم:1-ابوهلال عسكري ميگويد:نخستين كسي كه انديشيد ارادة خدا بر افعال انسان در خير و شرّ و زشت و زيبا تعلّق گرفته است، معاويه بود. شكي نيست كه هيچ پديدهاي در جهان بدون خواست خدا انجام نميگيرد و در قلمرو سلطنت او، سلطان دومي وجود ندارد، كه منهاي خواست خدا، كاري را صورت دهد و گرنه به خاطر حفظ اصل عدالت خدا به شرك گرائيده و به انسان در حوزه افعال خويش، استقلال و استغناء بخشيدهايم. مشروح اين بحث را در فصول آينده خواهيم نگاشت.قرآن اين حقيقت را در ضمن آيه كوتاهي بيان كرده و ميگويد:وَما تَشاؤُنَ اِلّا اَنْ يَشاءَاللهُ اِنَّ اللهَ كانَ عَليماً حَكيماً.خواستار چيزي نميباشيد مگر آنچه را كه خدا بخواهد، همانا خداوند بسيار دانا و حكيم است.با اعتراف به اين اصل فلسفي و قرآني، يادآور ميشويم كه: تعلّق اراده خدا بر افعال بندگان به صورتي است كه آنان را در مقام عمل، مقهور و مجبور نميسازد و به حريّت و آزادي آنها آسيبي نميرساند. تفسير ارادة خدا به اين صورت است كه در آن، جاي پائي براي حريت و آزادي جامعه و افراد باقي بماند مورد نظر معاويه نبود، زيرا او نه فيلسوف بود كه به تحليل آن بپردازد، نه در مقام تفسير آيات قرآن بود كه از آن حمايت نمايد، او به دنبال اصلي بود كه بر پايه حكومت او قدرت و نيرو بخشد و دهان معترضان و دست و پاي پرخاشگران را كاملاً ببندد و به وضع حكومت ثبات دهد، از اين جهت تقدير در سخن او، كاملاً با جبر مساوي بود.2- هنگامي كه معاويه، فرزند خود يزيد را به عنوان خليفه مسلمانان پس از خويش نصب كرد و از طريق تهديد و تطميع، از برخي از انصار و مهاجر براي او بيعت گرفت، مورد اعتراض «امالمؤمنين» عائشه قرار گرفت، كه چرا به چنين كاري دست زد، او در پاسخ عائشه گفت: خلافت «يزيد» تقدير الهي است و بر بندگان او در امور خود اختياري نيست.3- آنگاه كه معاويه از جانب «عبدالله بن عمر» دربارة خلافت يزيد مورد بازخواست قرار گرفت به همين اصل متوسّل گرديد و گفت:من ترا از اينكه شق عصا كني و در ميان مسلمانان تفرقه بيفكني و خون آنان را بريزي، باز ميدارم، كار يزيد قضائي از قضاهاي خدا بود و بندگان دربارة كارهاي خود اختياري ندارند.4- دكتر احمد محمود صبحي مصري در كتاب نظري? الامام? مينويسد:معاويه نه تنها ميكوشيد از طريق قدرت مادي بر سلطه خود قدرت بخشد، بلكه در اين راه از ايدئولوژي ديني كمك ميگرفت و ميگفت:مردم، من با «علي» در مسأله خلافت، به نزاع و محاكمه برخاستم و خدا به حقانيّت من داوري كرد، (و او در جنگ مغلوب شد و از جهان رفت و من زمام خلافت را به قضاء الهي به دستم گرفتم). معاويه هنگامي كه خواست براي فرزند خود يزيد از مردم حجاز بيعت بگيرد اعلان كرد كه خلافت او قضاء الهي است و مردم در كارهاي خويش اختياري از خود ندارند، و او پيوسته در اذهان، اين فكر را پرورش ميداد كه آنچه خليفه به آن، فرمان دهد هر چند بر خلاف دستور الهي باشد، تقديري است كه بر بندگان مقدّر شده است و چارهاي از آن نيست.5- جنايتكار زمان اموي، فرزند «سعد وقاص» آنگاه كه فرزند پيامبر را با آن وضع فجيع و رقّتبار در سرزمين كربلا شهيد كرد، مورد اعتراض عبدالله بن مطيع عدوي قرار گرفت و به او گفت: حكومت ري را بر كشتن پسرعموي خود مقدّم داشتي؟ عمربن سعد در پاسخ گفت: اين كار از جانب خدا مقدّر شده بود و من قبلاً حجت را بر پسرعموي خود تمام كردم، او از پذيرش نظر با من ابا نمود.رژيم اموي در طول زمان سلطه خود بر امّت اسلامي از اشاعه انديشه قدر كه به معني سلب حريت و آزادي از انسانها در سرنوشت خود ميباشد، كوتاهي نكرد. و مخالفان را با تهديد از ميدان به در ميكرد.6- حسن بصري (ت 22-م 110 هجري) از شخصيتهاي برجسته عصر خود بود كه در وعظ و خطابه و ارشاد، فرد بنامي بشمار ميرفت و به تقدير و سرنوشتِ مورد علاقه سلطه اموي عقيده نداشت و آن را انكار ميكرد، شخصي به نام «ايوب» او را از مخالفت با عقيده سلطان برحذر داشت و او نيز قول داد كه ديگر در اين مورد، سخن نگويد.7- محمدبن اسحاق مؤلف سيرة نبوي كه سيرة ابن هشام خلاصهاي از آن است، متهم به مخالفت با تقدير شد و با چند ضربه شلاق تاديب گرديد.8- معبد جهني از استاد خود «حسن بصري» پرسيد چرا «بنياميّه» به مسأله قضا و قدر تا اين حد اهميّت ميدهند و به آن استناد ميجويند، استادش در پاسخ گفت: آنان دشمنان خدا هستند، به خدا دروغ ميبندند.9- انحصارطلبي سبب شد كه گروهي به شكايت و اعتراض برخيزند، و رفاه امويان و بيچارگي و بدبختي افراد ديگر را به رخ حكومت بكشند، در اين موقع مأموران سلطه، وضع حاكم را از طريق تقدير الهي توجيه نموده و اين آيه را تلاوت ميكردند:وَ اِنْ مِنْ شَيءٍ اَلّا عَنْدَنا خَزائنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بِقَدَرٍ مَعْلوُمٍ (حجر/ 21). چيزي نيست مگر اينكه خزينههاي آن نزد ما است و آن را به اندازة معيني فروميفرستيم.مردي به نام احنف بن قيس به خود جرأت داد و چنين گفت:خدا روزي بندگان را به طور عادلانه ميان آنان تقسيم كرده است اين شما امويان جبّار هستيد كه ميان آنان و ارزاقشان حائل شدهايد.10- ابن المرتضي در طبقات المعتزل? ميگويد:مذهب جبر، در زمان حكومت معاويه و آل مروان در ميان مسلمانان گسترش يافت و اين يك انديشه نوظهوري است كه مستند به امويها است كه روش آنان خداپسندانه نيست.در اين جا براي توضيح گفتار بايد گفت: مسأله جبر به يكي از دو صورت مطرح بود:به صورت يك انديشه منهاي سياست.به صورت يك مذهب رسميآنچه در زمان امويان رخ داد، همان دوّمي بود وگرنه اصل انديشه جبر در ميان مشركان پيش از اسلام بوده و گاهي نيز در افكار و انديشه برخي از صحابه جوانه ميزد.پيشگامان اختيار در صدر اسلاماگر سلطه اموي در اشاعه انديشه جبر موفق بود ولي در برابر آنان علي (ع) و علويان و ديگر مسلمانان بدور از سياستهاي وقت، انديشه اختيار و آزادي بشر را در اعمال و سرنوشت خود، در ميان جوامع اسلامي رواج داده و به شدت از جبريگري انتقاد مينمودند.انديشه آزاد بودن انسان نه به معني نفي قضاء و قدر الهي است كه هيچ مسلمان آشنا به قرآن و حديث نميتواند آن را انكار كند و نه به معني تفويض و وانهادگي و به خودواگذاري انسان است و اين نوع تفسير براي اختيار كه معتزله بر آن گرويدهاند، عكسالعمل عقيده به جبر بود كه امويان و برخي از خلفاء عباسي در ترويج آن ميكوشيدند، بلكه عقيده به اختيار، در عين عقيده به تقدير و در عين عقيده به وابستگي انسان به خداي واجب (در وجود و فعل) ميباشد و مشروح اين بحثها در آينده خواهد آمد. هر چند بر گروهي از پيشگامان اختيار و پرچمداران مخالفت با جبر، در عصر خود و پس از درگذشت، برچسب انكارقضاء و قدر يا وانهادگي انسان به خود زدند ولي با توجه به اينكه طرفداران جبر، همه نوع وسيله تبليغ در اختيار داشتند و به خاطر دوري از تقوا، از نثار تهمت خودداري نميكردند، ميتوان گفت اين گروه به خاطر پافشاري در نظريه اختيار و آزادي انسان، قرباني چنين تهمتها شدند، زيرا بسيار بعيد است كه در يك محيط اسلامي - در آغاز قرن دوّم اسلامي كه هنوز مكاتب فلسفي و كلامي به صورت منظم پيريزي نشده بود- گروهي پيدا شوند كه منكر اصل قضاء و قدر گردند و يا انسان را موجود وانهادة به خود واگذار شده به خويش و بينياز از خدا در افعال خود، بينديشند.اينك باي آشنائي با پيشگامان انديشه اختيار - كه اساس برنامههاي مربوط به سعادت و خوشبختي انسان و رمز و نفوذ تعليم و تربيت است- اسامي برخي از آنان را در اين جا ميآوريم:معبد جهني: وي شاگرد حسن بصري است و گفتگوي او را با استادش قبلاً يادآور شديم، ترجمهنگاران او را متّهم به نفي تقدير نموده و يادآور شدهاند كه او اين انديشه را از يك فرد نصراني اخذ نموده است ولي به نظر نميرسد كه اين گفتار، اتّهامي بيش نباشد.ذهبي دربار? او ميگويد: صدوق في نفسه (فرد راستگوئي است) ابن معين او را توثيق كرده و در نبرد با حجاج، كشته شد.2- غيلان بن مسلم دمشقي: او علم كلام را از فرزند محمدحنيفه به نام حسن آموخت و به خاطر برافراشتن پرچم مخالفت با امويان در دوران «هشام بن عبدالملك» كشته شد.3- واصل بن عطاء (ت 80- م 131) وي علم كلام را از فرزند ديگر محمدحنيفه به نام عبدالله آموخت، و در مسأله حكم مرتكب كبيره با حسن بصري مخالفت كرد، و از حلقه درس او جدا گرديد و از آن روي، لقب اعتزال به خود گرفت، و به شاگردان او لقب معتزله دادند.اينها اسامي برخي از پرچمداران اصل اختيار، در اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم است و آنچه ميتوان به آنان نسبت داد، مسأله مخالفت با جبريگري است، نه مخالفت با قضاء و قدر و نه مسأله وانهادگي انسان به خود و اگر پس از مرور زمان در مكتب اعتزال، انديشه وانهادگي انسان به خويش پرورش يافت، نميتوان آن را به اين افراد نسبت داد، زيرا مكتب اعتزال روز نخست، داراي اصول و ضوابط خاصي نبود بلكه به مرور زمان بر اصول آن افزوده شد و در زمان جبائيان (ابوعلي و ابو هاشم) كه از شخصيتهاي برجسته معتزله در اوائل قرن چهارم ميباشند، به صورت يك مكتب كامل درآمد.و اگر ابنالمرتضي در كتاب طبقات المعتزل? افراد يادشده را از مشايخ معتزله شمرده، به خاطر وحدت نظري است كه اين گروه در نفي جبر با همه ائمه اعتزال دارند و گرنه نميتوان گفت: اصول معتزله كه در قرن سوم و چهارم انسجام يافت در انديشه اين گروه جاي گرفته بود.به خاطر همين اصل، «ابنالمرتضي» در «طبقات المعتزله»، اميرمؤمنان و فرزندان او را از پايهگذاران مكتب اعتزال معرفي كرده است، در حالي كه روشن است مقام امام و انظار او با آنچه كه معتزله اواخر ميگويند تفاوت بارز و روشني دارد.آري به گواهي تاريخ، مشايخ پيشين اعتزال دو اصل اساسي خود را از خطبههاي اميرمؤمنان اخذ كردهاند، اين اصل عبارت است از:عدل خدا و تنزيه او از ظلمتوحيد و تنزيه او از تشبيه به مخلوقو اگر سخنان امام در اين مورد نبود، اين گروه رابطهاي با اين دو اصل پيدا نميكردند و در سايه اصل نخست بود كه بر اختيار و نفي پافشاري كردند و آن را مخالف عدل خدا دانستند و در سايه اصل دوم بود كه در طريق نفي «جهت» و «تجسّم» و «حركت» و «اعضاء» از خدا كوشيدند و با اهل الحديث كه غالباً گرايشهائي به تجسّم داشتند، به مخالفت برخاستند و از قديم الايام گفتهاند:اَلْجَبْرُ وَالْتشْبيهُ اُمَوِيانِ، وَالْعَدْلُ وَالْتوَّحيدُ عَلَويانِدر لسان هيچ يك از صحابه پيامبر (صلّياللهعليه و آله وسلّم) مسأله اختيار و اينكه قضاء و قدر تأثيري در اختيار انسان نميگذارد، مانند امام علي (عليهالسّلام) مطرح نشده است و امام به هنگام بازگشت از صفين با يكي از ياران خود دارد كه فشردة آن را در اين جا و گستردة آن را در محل خود نقل خواهيم كرد.از امام سئوال ميكند:اَكانَ مَسيرُنا اِلَي الْشّامِ بِقَضاء مِنَ اللهِ وَقَدَرٍ؟آيا سفر ما به شام به حكم قضاء الهي و تقدير او بود؟امام در پاسخ او - در حالي كه اصل تقدير را صحيح ميداند و آن را منافي با اختيار نميانديشد- ميفرمايد:لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضاءً لازماً وَ قَدَراً حاتِماً وَ لَوْ كانَ ذلِكَ لَبَطَلَ الْثَّوابُ وَالْعِتابُ وَسَقَطَ الْوَعَد والْوَعيدُتو گمان كردي كه قضاء و قدر الهي به صورت يك تقدير لازم و الزامي است اگر چنين باشد پاداش و كيفر وعده و وعيد باطل ميگردد.ابن المرتضي در طبقات المعتزل?، از گروهي از صحابه، سخناني نقل ميكند كه همگي حاكي از اصالت نظريه اختيار و مردود بودن مسأله جبر است و براي تكميل بحث به صورت اختصار نقل ميكنيم:1- فردي را كه دزدي كرده بود نزد خليفه دوم آوردند او از دزد سئوال كرد كه چرا مرتكب دزدي شدهاي؟ سارق در پاسخ گفت: قضيالله عليّ، يعني اين عمل براساس قضاء الهي از من صادر شده است، خليفه دستور داد تا دست او را قطع كرده و چند ضربه شلاق هم به او بزنند و هنگامي كه از علت اين حكم سئوال شد گفت: قطع كردن دست به خاطر سرقت و دستور شلاق به خاطر دروغي است كه به خدا نسبت داد (چون گفت عمل دزدي به خاطر قضاء الهي بوده است.2- به عبدالله بن عمر گفته شد برخي افراد، مرتكب كارهاي ناپسندي چون زنا، شرب خمر، دزدي و قتل نفس شده آنگاه ميگويند اين كارها در علم ازلي الهي، ثابت بوده و بنابراين ما را چارهاي جز انجام آنها نبوده است، «عبدالله بن عمر» از اين سخن به خشم آمده گفت:سبحان الله العظيم، علم الهي به اين افعال تعلق داشته است، لكن آنان را بر انجام آنها مجبور نكرده است و سپس اضافه كرد كه پدرم از رسول خدا (صلّياللهعليه و آله وسلّم) روايت كرد كه تعلق علم خداوند به افعال انسان مانند آسمان و زمين است پس همانگونه كه كسي را ياراي خروج از آسمان و زمين نيست از علم الهي هم خارج نتواند شد و همانگونه كه آسمان و زمين شما را مجبور به ارتكاب گناه و به كارهاي ناشايسته نميكند، علم الهي هم موجب سلب اراده و اختيار و مجبور شدن انسان در انجام گناه نميگردد. تا اين جا توانستيم چهره مسأله را در عصر رسالت و قرن نخست و اوائل قرن دوم ترسيم كنيم لازم است به سير تاريخي مسأله در اعصار بعدي بپردازيم.جبر در عصر تدوين حديثاگر چه حكومت امويان در گسترش جبر در ميان مسلمانان عامل مؤثّري بشمار ميرود، ولي علت گسترش، منحصر به آن نبوده، بلكه عامل ديگري در اين مورد از تأثير بيشتري برخوردار ميباشد، و آن احاديث قَدَر است كه در ميان مسلمانان به صورت احاديث نبوي شايع گرديد و قرن دوم اسلامي كه عصر تدوين حديث است، شاهد پخش آن ميباشد.احاديث قَدَر، كوچكترين تفاوتي با قول به جبر ندارد، و براي آگاهي نمونههائي را نقل ميكنبم و در بخش قضاء و قدر از نظر قرآن و حديث پيرامون آنها گفتگوي گستردهاي خواهيم داشت.1- مسلم در صحيح خود نقل ميكند: فرشتهاي كه مأمور نطفهها، در رحم مادر است، عرض ميكند خدايا اين فرد شقي است يا سعيد، آنگاه نوشته ميشود و كردار و اجل و روزي او ثبت ميگردد، و نامه زندگي، پيچيده ميشود، نه بر آن افزوده ميگردد و نه از آن كاسته ميشود.2- باز مسلم نقل ميكند، آنگاه كه خدا انسان را در رحم مادر آفريد، او را شقي و يا سعيد ميآفريند و هيچ انساني نيست مگر آنكه جايگاه او در ازل در بهشت و يا دوزخ نوشته شده و شقاوت و بدبختي او تعيين گشته است.3- بخاري نقل ميكند خدا فرشتهاي را برميانگيزد و دربارة چهار موضوع به او دستور ميدهد، روزي، اجل، شقاوت و سعادت، به خدا سوگند هر يك از شما مرتكب عملي ميشود كه اهل آتش آن را انجام ميدهند، و به اندازهاي پيش ميرود كه ميان او و آتش بيشاز يك ذراع فاصله نميباشد، در اين موقع تقدير الهي سبقت ميگيرد و اين مرد، كار اهل بهشت را انجام ميدهد و وارد بهشت ميشود، برعكس، گاهي انسان، عمل اهل بهشت را انجام ميدهد به گونهاي كه ميان او و بهشت بيش از يك يا دو ذراع فاصله نميباشد، در اين لحظه، تقدير، بر عمل پيشي ميگيرد و او كاري از كارهاي دوزخيان انجام ميدهد و وارد دوزخ ميشود.اين سنخ از احاديث در صحاح و مسانيد، بيش از آن است كه در اينجا نقل شود، شكي نيست كه اگر مضامين اينها را تصديق كنيم جز جبر نتيجه ديگري عايد ما نميشود، زيرا مفاد و مضمون آنها بر اين است كه قضاء و قدر به قدري سرنوشتساز است كه هر گاه انسان در يك قدمي دوزخ يا بهشت قرار گرفت و ميرفت كه از اهل يكي از آن دو بشود، قَدَر به عنوان يك عامل سرنوشتساز و تعيينكننده از آن نقطه حركت كرده و مسير او را عوض ميكند، و او را وارد جايگاهي ميسازد كه براي آن آفريده شده است، چقدر زيبا و شايسته بود در نقل اين احاديث، اصلي رعايت ميشد و آن عرضه احاديث بر قرآن بود تا محدثان اسلامي پس از نقل و ثبت در كتب حديثي، در صورت مخالفت، از پذيرفتن مضمون آن معذور باشند.آيا ميتوان گفت اين روايات با قرآن مطابق است؟ در حالي كه قرآن خود بشر را مسئول سرنوشت خويش و تعيينكننده آن ميداند، و خدا را هدايتگر و نشاندهندة راه سعادت و شقاوت، چنانكه ميفرمايد: إنّا هَدَيْناهُ الْسَّبِيل اِمّا شاكِراً وَ امّا كَفوُراَ (سوره دهر آيه 30).ما طريق حق و باطل را به انسان ارائه داديم (او با كمال آگاهي و اختيار در مقابل نعمتهاي الهي) شكرگزار و يا در مقابل آن كفران ميورزد.و باز ميفرمايد:قُلْ اِنْ ضَلَلْتُ فَاِنَّما اَضِلُّ عَلي نَفْسي وَاِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحي اِلَي رَبّي اِنَّهُ سَميعٌ قَريبٌ (سوره سبأ آيه 50).بگو اگر گمراه شدم بر ضرر خويش گمراه شدهام و اگر هدايت يابم بخاطر چيزي است كه خدايم بر من ابلاغ ميكند، او شنوا و نزديك است.در اين آيه، كاملاً ضلالت، از آن خود بشر، دانسته شده، نه از آنِ تقدير خدا به طوري كه اگر انساني در يك قدمي بهشت قرار گرفته باشد. فوراً به خاطر تحكيم قَدَر به وادي ضلالت كشيده شود.نويسندگان غربي و مسأله جبر در اسلامدر اينجا نكتهاي شايان توجه است و آن اينكه بيشتر غربيان، اسلام را به عنوان آئين جبر معرفي كردهاند و گاهي پيشرفت اسلام را از اين طريق تفسير ميكنند كه سربازان اسلام مجهّز به عقيده جبر بودهاند. علت چنين تفسير و چنين نسبت، مطالعه كتابهاي كلامي اشاعره است كه به طور گسترده در گوشه و كنار ممالك اسلامي در دسترس است و در اين كتابها هر چند نظريه جبر مردود شناخته شده است و نظريه كسب مطرح گرديده، لكن حقيقت كسب همانگونه كه برخي از محققان كلام اشعري اعتراف كردهاند، چيزي جز جبر نيست.براي آنكه اين گفتار خالي از سند نباشد جملهاي را كه نويسندة معروف آمريكائي به نام «واشنگتن اورنگ» در كتاب خود آورده است در اينجا يادآور ميشويم، وي در كتابي كه دربارة پيامبر (صلّياللهعليه و آله وسلّم) انتشار داده است چنين مينويسد:محمد براي پيشرفت امور جنگي خود، از اين قاعده استفاده كرده، زيرا به موجب اين قاعده، هر حادثهاي كه در جهان رخ ميدهد، قبلاً در علم خدا مقدّر بوده، و پيش از آنكه در جهان به وجود آيد، در لوح محفوظ ثبت گرديده و سرنوشت هر كس قبلاً تعيين شده است و به هيچ وسيله نميتوان آن را مقدّم و مؤخر ساخت.مسلمانان معتقد به اين اصل، هنگام نبرد، بدون بيم و هراس، خود را به صف دشمنان ميزدند در نظر آنان مرگ در جنگ مساوي با شهادت بود و بهشت را نصيب انسان ميساخت، بدين جهت اطمينان داشتند كه اگر كشته شوند و يا بر دشمنان غلبه يابند، در هر صورت پيروز شدهاند.جبر به صورت اختيار در قرن چهارمنشر روايات تقدير در ميان اهل سنت، اگر موجب گسترش عقيد? جبر در قرن دوم و سوم گرديد، در آغاز قرن چهارم، عقيد? جبر به صورت ديگري تجلي كرد، هر چند نام اختيار را با خود يدك ميكشيد.شيخ ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري (ت 260 م 330) كه از شاگردان ابوعلي و ابوهاشم جبائي بود، ناگهان از مكتب اعتزال بازگشت و به منهج اهل حديث و حنابله پيوست و در يكي از روزهاي جمعه در مسجد جامع بصره بر بالاي منبر قرار گرفت و خطاب به مردم گفت: هر كس مرا شناخته است، شناخته است و آنكس كه مرا نشناخته، من خود را معرفي ميكنم: من علي بن اسماعيل اشعري هستم، معتقد بودم كه قرآن، مخلوق است، و خدا با ديدگان، ديده نميشود، و كارهاي بد را انسان، خود انجام ميدهد، هماكنون از همه اين عقايد روي برگردانيده از اين پس مكتب اعتزال را نقد نموده و اشكالات آن را بيان خواهم كرد. اشعري كه مدتها در مكتب اعتزال رشد و نمو كرده بود، نميتوانست خود را با تمام عقائد حنابله و اهلالحديث، وفق دهد، زيرا از نظر فكري با آنان فرق روشني داشت، شخصي بود كه قريب 30 سال در علم كلام با شيوة مكتب معتزله كار كرده و بالأخره نميتوانست قدرت و اختيار انسان را در كارهاي خود به كلي ناديده گيرد و از طرف ديگر به عللي، مكتب اعتزال را ترك گفته و موافقت خود را با مكتب حنابله و اهلالحديث اعلام داشته بود.در اين كشمكش، در موارد زيادي عقائد اهل الحديث را تعديل كرد و به اصلاحات ظاهري آن پرداخت، و يكي از آن موارد، افعال انسان است، و از حنابله اين اصل را پذيرفت كه خالق همه چيز خدا است و هر جا پاي تأثير و ايجاد به ميان آيد، بايد مؤثر و پديدآورندة آن را خدا دانست و از آن جمله است افعال انسان كه بايد مبدأ پيدايش و مؤثّر در آنها را خدا دانست و گفت: افعال انسان مخلوق خدا است.به ديگر سخن براي آنكه اصل توحيد در خالقيت رعايت شود، سازمان علل و معاليل را در جهان انكار كرد، و براي همه پديدههاي جهان بيش از يك علت مباشري قائل نشد و باور و اعتقادش اين شد كه خدا، علّت بلا واسطه تمام پديدههاي زميني و آسماني است، و هر گز آثار موجودات به هيچ نحو (اصلي و تبعي) مستند به خود آنها نيست، بلكه مستقيماً با ايجاد خدا پديد ميآيند و در اين مورد، از اصطلاح خاص و معروفي به نام عاد?الله كمك گرفته و گفت:مشيّت خدا بر اين تعلق گرفته است كه مثلاً پس از وجود آتش، شخصاً حرارت ايجاد كند و مؤثّر خود او است، و آتش، تنها محل تحقق اين اثر است اين اصل (عاد?الله) دربار? همه پديدههاي هستي جاري است و بنابراين شامل افعال انسان نيز ميگردد.و دربارة انسان ميگويد:آنگاه كه انسان فعلي را اراده كند، خدا آن فعل را ايجاد ميكند و به آن تحقق ميبخشد. وي پس از بررسي اين اصل، نتيجه آن را با فطرت و وجدان در مورد كارهاي انسان مخالف يافت، زيرا هر انسان سالمي در نهاد خود، ميان حركت دست انسان مرتعش و حركت دست انسان سالم، فرق ميگذارد و در صورت دوم، قدرت و ارادة انسان را در پيدايش حركت دست، مؤثّر ميداند و حال آنكه مقتضاي اصل نخست و انكه همه پديدهها و همه حركتها و سكونها بدون واسطه مربوط به خدا است، اين است كه نسبت هر دو حركت به انسان يكسان باشد. اشعري براي حلّ اين تضاد، اصطلاح جديدي را ابتكار كرد و آن همان اصطلاح معروف كسب است و گفت: خدا خالق افعال بشر است و انسان كاسب آن، و مسئوليت انسان، به خاطر كاسب بودن او است. و به اين صورت به گمان خود مشكل يادشده را حل كرد.ما در بحثهاي آينده به تفصيل پيرامون انديشه كسب سخن خواهيم گفت و روشن خواهيم كرد كه اين نظريه، پنداري بيش نيست و در زمينه افعال انسان غير از خلقت و ايجاد، واقعيتي به نام كسب وجود نداردتا انسان، مسئول افعال خود از نظر كسب باشد و حقيقت نظريه كسب همان نظريه جبر اهلالحديث است، هر چند به نام فريبند? كسب مطرح ميشود.اين مطلب را همانگونه كه قبلاً يادآور شديم، برخي از محققان مكتب اشعري نيز اعتراف كردهاند.مكتب اشعري هر چند در حال حيات او، هواداران چنداني پيدا نكرد، ولي به تدريج اين مكتب جاي مكتب اهلالحديث را گرفت، و مذهب رسمي اهل سنت در مقابل معتزله، بشمار آمد و آنچنان گسترش يافت كه مقريزي (متوفاي 845) در خطط خود مينويسد:عقائد اشعري عقائد رسمي مسلمانان است و هر كس برخلاف آن سخن گويد، خون او هدر و احترام مال او از بين ميرود.تا قرن چهاردهم، تب جبر، بسياري از افكار در محيطهاي اسلامي را فرا گرفته و مكتب اشعري بيچون و چرا مورد تأييد دانشمندان اهل سنت بود.استاد فقيد مصر عبده و نظريه جبرنخستين كسي كه اين سدّ را شكست و مذهب اختيار را در محيط اهل سنّت عنوان كرد و از آن جانبداري نمود، استاد فقيد، شيخ محمد عبده بود كه در رساله توحيد خود آشكارا با عقيد? جبر مخالفت نمود و آن را مخالف با نداي فطرت و درك خرد و شرايع آسماني دانست، در اينجا به ترجمه گفتاري از وي ميپردازيم:خرد همانطور كه بر وجود انسان گواهي ميدهد، همچنان درك ميكند كه او در كارهاي خود نيز مختار و آزاد است، او نتيجه كارهاي خود را ميسنجد، و با ارادة خود نقشه آنها را ميريزد، آنگاه با قدرت خود، آن را ايجاد مينمايد و انكار اين مطلب مساوي با انكار وجود او است ...شرايع آسماني و تكاليف ديني، بر پايه اختيار استوار است ... مسأله احاطه علم و اراده مسألهاي است غامض و عقول افراد، به واقعيت آن نائل نميگردد و هرگز نميتوان به خاطر اين مسأله مشكل از يك اصل بديهي كه همان اختيار انسان است، دست برداشت... مسلمانان و مسيحيان در اين باره، سخنان زيادي گفتهاند، آنان به سه فرقه تقسيم شدهاند.كساني كه انسان را نسبت به كارهاي خود مستقل مطلق تصور كرده و اين يك نوع غرور است.كساني كه طرفدار جبر بوده، علم و اراده خدا را بر همه چيز حاكم ميدانند.گروهي كه در حقيقت به جبر گرائيدهاند ولي از اسم آن تبري جستهاند (مقصود مسلك اشعري است).اين نظريهها موجب هدم شريعت و محو تكاليف و ابطال حكم خرد ميباشند.آنگاه نظريه امامالحرمين را يادآور شده است.ما اين نظريه امامالحرمين را در مسأله خلق اعمال بيان نموده و يادآور خواهيم شد، كه نظريه او در ميان اشاعره، مطابق نظريه فلاسفه الهي است و منافاتي با اختيار ندارد.استاد فقيد مصر، عبده به خاطر دوري از محيطهاي شيعي از عقيدة اماميه در مورد افعال انساني آگاه نبوده و لذا عقائد مسلمانان را در سه گروه فوق منحصر نموده است و اگر او با احاديث اهل بيت پيامبر (صلّياللهعليه و آله وسلّم) و كتب كلامي شيعه آشنائي داشت مسأله را بهتر از اين ميشكافت و احاطه علم و ارادة خدا را مايه جبر نميانديشيد و حل آن را از غوامض نميشمرد.شايد بتوان اين نكته را قاطعانه ابراز نمود كه تحوّل فكري «عبده» مولود ممارست و آشنائي او با نهجالبلاغه است كه در موقع تبعيد به بيروت، براي او دست داد و تا آن روز از وجود چنين كتابي اطلاع نداشت و در همان تبعيدگاه شرحي بر آن نوشتو اتفاقاً همزمان با آشنائي با نهجالبلاغه رساله توحيد را نيز در تبعيدگاه نگاشت و اگر با اين منبع عظيم معارف اسلامي انس پيدا نميكرد نميتوانست فكر خود را از زندان عقيدة جبر آزاد سازد و در مسائلعقيدي آزادانه بيانديشد.سير جبر در اروپابعد از آشنائي اجمالي با سير جبريگري در شرق، اينك نظري نيز به سير انديشه جبر در ميان غربيان بيفكنيم:انديشه جبر در ميان آنان پس از رنسانس جوانه زد و بارزترين آن جبر تاريخي است كه در فلسفه ماركس به چشم ميخورد.فلسفه ماترياليسم ديالكتيك كه بر پايه اصول چهارگانه: 1- حركت 2- تضاد 3- تأثير متقابل 4- جهش يا تبديل كميت به كيفيت، استوار است، نتيجهاي جز جبريگري ندارد زيرا به عقيد? آنان اين اصول نه تنها بر پهنه هستي حاكم است، بلكه افعال انسان و تحوّلات اجتماعي بشر نيز محكوم آن ميباشد و جهان و افعال بشر، تحت اين اصول پيش ميرود و انسان مختارنما در چنگال اين قوانين، مبدأ حركتها و فعاليتها ميباشد.البته انديشه جبر در جهان غرب منحصر به اين مكتب نيست، بلكه برخي، مسأله مثلث شخصيت انسان را مايه مجبور بودن او در زندگي تلقي كردهاند، مقصود از آن مثلث، عوامل: وراثت، فرهنگ و محيط زندگي است.همچنانكه برخي از فلاسفه غرب كه انديشهاي الهي داشتهاند، نيز در افعال انسان شيوة جبر را برگزيدهاند و طرز فكر آنان را در رابطه با قانون عليّت و معلوليت، همان طرز فكر اشاعره است كه درآينده، آنگاه پيرامون نظريه كسب بحث ميكنيم، اين مطلب را نيز يادآور خواهيم شد.روي اين بيان، در غرب با سه نوع جبر روبرو ميشويم كه دو نوع آن ماديأ و يك قسم آن الهي ميباشد.با توجه به آنچه بيان شد، روشن ميشود: همان گونه كه يك فرد الهي ميتواند به يكي از دو مكتب (جبر يا اختيار) گرايش پيدا كند، يك فرد مادي نيز ممكن است يكي از اين دو انديشه را داشته باشد، لكن در كتابهاي كلامي ما پيوسته پيرامون جبر، از نظر نخست بحث شده است و از جبر مادي سخن به ميان نيامده است و لكن ما در تشريح مكاتب جبر، جبر مادي را نيز مورد بررسي قرار خواهيم داد.تا اينجا با سير تاريخي جبر و پارهاي از عوامل آن آشنا شديم، اكنون شايسه است با سير تاريخي انديشه اختيار در ميان عقائد بشر و عوامل آن و مكاتب مختلفي كه در تفسير آن پديد آمده است آشنا گرديم.جايگاه اختيار در عقائد بشراختيار انسان، مفهوم پيچيدهاي نيست كه به شرح آن بپردازيم، حقيقت اختيار با مقايسه دوگونه حركت دست (حركت دست مرتعش و حركت دست سالم) كاملاً روشن و نمايان است در اين جا به نقل گفتار عارف رومي اكتفاء ميورزيم:اينكه گوئي اين كنم يا آن كنماين دليل اختيار است اي صنمبراي نظريه اختيار، نميتوان مبدأ تاريخي مشخصي را نشان داد، زيرا اختيار يك انديشه انساني است كه از درون او سرچشمه ميگيرد، و به اصطلاح ندائي است كه انسان از درون، آن را ميشنود و از روزي كه انسان در روي زمين به صورت يك موجود مُدرِك پديد آمده است، پيوسته، فطرت او اين ندا را سرداده و او با گوش جان آن را شنيده است. بنابراين فطرت و وجدان يكي از عوامل ظهور اين انديشه بر صفحات ذهن متفكران بشمار ميرود. اگر از وجدان و فطرت صرف نظر كنيم خردمندان جهان كه براي زندگي فردي و اجتماعي انسان، اصولي را ارئه دادهاند، طرفدار اصل اختيار بودهاند، زيرا بدون پذيرفتن اصل اختيار، هر نوع قانونگذاري و بازخواست و كيفر و پاداش، بيهوده و لغو ميباشد.اصولاً اساس تمام شرايع الهي بر اصل اختيار استوار است و هدف نهائي شرايع آسماني، تربيت و تهذيب نفوس انسانها است، اگر تمام شئون انسان از پيش ساخته و پرداخته است و او بايد به طور اجبار، طريق مشخصي را طي كند و سر سوزني نميتواند از آن تخطّي نمايد، در اين صورت بعثت پيامبران، بياثر و بيهوده خواهد بود.فيض الهي كه نام شريعت از زمان نوح (عليهالسّلام) آغاز شده و همه پيامبران الهي بر تزكيه و تعليم افراد بشر اهتمام ورزيدهاند، بر صحت و قبول اين اصل، استوار است و آن اينكه تمام انسانها قابل تزكيه و تربيت ميباشند و با دريافت تعاليم والاي پيامبران الهي، ميتوانند خود را به عاليترين مقامات انساني برسانند.قضاء و قدر و علم و اراده پيشين الهي، مانع از رشد انسانها و اختيار داشتن آنان در انتخاب راه سعادت و كمال نميباشد.مناديان الهي علم و ارادة خدا را محيط و قديم ميدانند و همه چيز را نوشته در لوح محفوظ معرفي ميكنند و آشكارا ميگويند:ما اَصابَ مِنْ مُصيبَ? فِي الْارض وَلا في اَنْفُسِكُمْ اِلّا في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأَها اِنَّ ذلِكَ عَلي الله يَسيرٌ.اختيار و آزادي انسان را نيز در انتخاب راه حق و باطل اعلام ميدارند و شعار همگان اين است: انّا هَدَيْناهُ الْسَّبيلَ اِمّا شاكِراً و امّا كَفُوراً (سوره انسان آيه 3).راه حق و باطل را ارئه كرديم او يا سپاسگزار است و يا كافر به نعمت.بنابراين، پيامبران الهي كه به صورت امواج هدايتهاي الهي در اجتماع بشر نمايان بودند، خود مناديان اختيار و دعوتگران به حريت و آزادي به شمار ميروند.در ميان مسلمانان، قرآن و احاديث پيامبر و خاندان گرامي او بر اختيار انسان تكيه كرده و هرگز او را مجبور بر اعمال و انتخاب يك راه نميدانند اينك براي نمونه آيات و احاديثي را يادآور ميشويم:آياتقَدْ جائكم بَصائرُ مِنْ رَبَّكُمْ فَمَنْ أبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِي فَعَلَيْها و ما اَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ.اسباب بصريت از جانب خدا به سوي شما آمده است هر كس بصيرت يابد به سعادت او است و هر كس كور بماند به ضرر اوست و من نگهبان شما از عذاب خدا نيستم. (سورة انعام آيه 104).لِيَهْلِكُ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَ? وَ يَحْيي مَنْ حَي عَنْ بَيِّنَ? وَ إنَّ الله لَسَميعٌ عَليمٌ.تا آن كس كه هلاكشدني است پس از اتمام حجت هلاك شود، و آن كس كه شايسته زندگي است با اتمام حجت زنده بماند. ( سور? انفال/ 42).اِنّا هَدَيْناهُ الْسَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ امّا كَفُوراَ.ما او را به (نشانههاي ايمان و كفر) هدايت كرديم او يا سپاسگزار است و يا كافر به نعمت. (سورة الدهر/ 3)مَنِ اهْتَدي فَاِنَّما يَهْتَدي لِنَفسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها.هر كس هدايت پذيرد به سود خويش هدايت پذيرفته و هر كس گمراه شود به ضرر خويش گمراه شده است. ( سورة اسراء/15)كُلُّ امْرء بِما كَسَبَتْ رَهينٌ.هر فردي در گرو عملي است كه به دست آورده است. (سورة طور/ 21)اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلوُنَ.فقط كيفر و پاداش اعمال خود را ميبينيد. (سورة طور/ 16)لازم به يادآوري است كه ما در يكي از فصلهاي آينده، ديدگاه قرآن را دربارة اصل اختيار بيان خواهيم كرد.احاديث خاندان رسالتالف- بنا به عقيدة جبر، آن كسي كه ملزم به گناه است تكليف به ترك آن، تكليف به چيزي است كه از توانائي او خارج است.همچنانكه به عقيدة تفويض و وانهادگي انسان به خويش، در صفحه وجود كارهايي صورت ميگيرد كه از قلمرو اراده خدا بيرون است. امام در ابطال هر دو نظريه چنين ميفرمايد:اِنَّ الله اَكْرًَمُ مِنْ اَنْ يُكَلِّفَ الْناسَ لا يُطيقونَ، والله اَعَزُّ مِنْ اَنْ يَكَونَ في سُلْطانِهِ ما لا يُريدُ.خدا بزرگوارتر از آن است كه انسانها را به بيشتر از قدرتشان تكليف كند، و خدا گراميتر از آن است كه در قلمرو قدرت او، كاري صورت بگيرد كه ارادة وي، به آن تعلق نگرفته است.ب- قائلان به جبر عقيده دارند كه اطاعت انسان از روي جبر و اكراه است، پيروان مكتب تفويض ميگويند: عصيان و گناه انسان، با قدرت و سلطه خود او انجام ميگيرد و در مقابل قدرت و سلطه خداوند، گويا بر قدرت و اراد? الهي غلبه يافته است.امام صادق (عليهالسّلام) اين دو پندار نادرست را مردود شناخته و ميفرمايد:اَللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُطِعْ بِاِكْراهٍ وَلَمْ يَعْصِ بِغَلَبَ? ... خداوند از روي اكراه و اجبار اطاعت نشده است و از روي غلبه (غلبه انسان) مورد نافرماني و معصيت (انسان) واقع نگرديده است. ج- در حديثي ديگر، آزادي و اختيار انسان براساس نظريه امرٌ بينالاَمرين چنين بازگو شده است:وُجُودُ الْسَّبيلِ اِلي اِتْيانِ ما أُمِرُوا بِهِ وَ تَرْكُ ما نَهوا عَنْهُ.براي انسان راه انتخاب گشوده است، تا اينكه اوامر الهي را انجام داده و از نواهي و محرمات الهي اجتناب نمايد.د- از آنجا كه اعتقاد به تفويض موجب وهن و سستي در قدرت الهي است و اعتقاد به جبر، مستلزم اتصاف خداوند حكيم به ظلم است، امام باقر (عليهالسّلام) خطاب به حسن بصري فرمود:اِيّاكَ اَنْ تَقُولَ بِالْتَّفْويضِ فَاِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُفَوِّضِ الْامْرَ اِلي خَلْقِهِ وَهناً وَضَعْفاً وَلا أجْبَرَهُمْ عَلي مَعاصِيهِ ظُلْماً. مبادا قائل به تفويض شوي، زيرا خداوند ضعيف و ناتوان نبود تا امر ايجاد و آفرينش را به بندگان خود واگذار نمايد و نيز بندگان خود را از روي ظلم، بر معاصي مجبور ننموده است.مكتب تفويض و يا وانهادگيتا اينجا با ريشههاي انديشه اختيار در ميان امت اسلامي آشنا شديم ولي متأسفانه گروهي از متكلمان اسلامي بر اثر افراط در نقد انديشه جبر و گريز از پيآمدهاي نادرست آن، در درك ماهيّت اختيار انسان، راه افراد پيموده و انديشه تفويض و وانهادگي انسان به خويشتن را مطرح كردهاند.در اين عقيده، انسان از نظر وجود قائم به خدا است ولي از نظر فعاليتهاي فكري و كارهاي ديگر، مستقل بوده و متكي به خود ميباشد.در اين مكتب، انسان نسبت به افعال خود به صورت سلطاني مستقل درآمده است كه در مقابل سلطه حق، اظهار وجود ميكند، در قلمرو مُلك و هستي او، اراد? فعل و ايجاد چيزهائي را دارد كه هرگز انتسابي به خدا ندارد.تفسير اختيار به اين صورت، گرايش به نوعي شرك خفي است و انسان به صورت اله مستقل هر چند در دائرة كوچك خودنمائي ميكند. پيشروي در تفسير اختيار تا اين حد، يك نوع غفلت و ناآگاهي از موقعيت وجود انسان و افعال او در جهان هستي است و به ديگر سخن: نوعي ناآگاهي از ارتباط مجموع جهان به صورت سازمانيافته و سيستماتيك به مقام ربوبي است. و با توجّه به اصول فلسفي كه مقتضي اين است كه همه هستي امكاني، به خدا و علت العلل، قائم است. فعل انسان نميتواند بيارتباط با خدا بوده و خارج از سلطه و ارادة او باشد. انديشه اختيار در شكل تفويض از مكتب اعتزال سرچشمه گرفته است و از پيشتازان اين مكتب در قرن دوم اسلامي واصل بن عطاء (ت 80- م 131) را ميتوان نام برد. البته هرگز نميتوان گفت مكتب تفويض به صورت يك انديشه پخته و روشن از «واصل» پايهگذار مكتب اعتزال، جوانه زده است، آنچه ميتوان گفت اين است كه در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم، مشايخ اعتزال، اختيار انسان را به صورت تفويض و وانهادگي انسان به خود، مطرح كردهاند.اختيار يا امر بين الامريندر اين ميان خاندان پيامبر دست رد بر سينه هر دو مكتب زده، جبر و تفويض، هر دو را مردود شمردهاند و افكار مسلمانان را به يك راه وسط كه همان «امر بين الامرين» است، هدايت نمودهاند.مقصود آنان اين است كه افعال انسانها در حقيقت هم به خدا و هم به انسان منتسب است و هر دو در تحقق آن مؤثر ميباشند، نه انسان ميتواند در خارج از اراده و سلطنت خدا كاري صورت دهد و نه خدا انسان را بر انجام كاري مجبور ميسازد و مشروح اين بحث در فصلي جداگانه خواهد آمد.مسأله جبر و تفويض و يا امر بينالامرين در طول چهارده قرن در ميان مسلمانان، مورد بحثهاي گسترده و دامنهداري واقع گرديده و در كلام اسلامي، صدها كتاب و رساله به صورت مستقل و يا غير مستقل، پيرامون آن نگارش يافته است و پيوسته محور بحثها در اين نوشتهها سه چيز بوده است:محور جبر، آن هم به صورت جبر الهي (جهني و اشعري)تفويض به صورت تفويض معتزليامر بين الامرين به گونهاي كه براهين فلسفي و روايات آن را تأييد ميكند.اختيار و يا مكتب وجوديهااگر مكتب جبر در غرب از جبر الهي تغيير موضع داد و به صورت جبر مادي (ماترياليست ديالكتيك) مطرح شد و به اين نتيجه رسيد كه شرائط و مقتضيات خاصي بر انسان حاكم است و عوامل وراثت و شرائط خاصّ حاكم بر محيط زندگي او ايجاب ميكند كه فقط به پذيرش و انتخاب بيش از يك راه موّفق نباشد و آن همان راهي است كه آن را پيموده است هر چند به طورخام فكر ميكند كه مختار است.در برابر آنها اختيار نيز به شكل ديگري مطرح گرديد و برخي از دانشمندان غرب در مسأله آزادي و اختيار انسان، تا آنجا پيش رفتند كه هر نوع نهاد و گرايشهاي فطري را نيز در انسان، انكار كردند، زيرا تصور كردهاند كه اعتقاد به فطرت و نهاد از پيش ساخته و در وجود انسان، مخالف آزادي او است و اين نهادهاي فطري و كششهاي دروني مايه محدوديت آزادي و اختيار انسان در ساختن ماهيت وجودي خويش ميباشد، بلكه اين انسان است كه با كار و تلاش آزادانه خود ماهيت وجودي و شخصيت خويش را قوام ميدهد. طرفداران اين نظريه، همان اگزيستانسياليستها ميباشند كه در اصطلاح فلسفي به وجوديين معروفند. با توجه به اين بررسي اجمالي و تبيين سير تاريخي جبر و اختيار در انديشه بشر روشن ميشود كه در قلمرو مسأله جبر و اختيار بايد مكاتب يادشده در زير را مورد بررسي قرار دهيم:1- مكاتب جبرالف: جبر الهي به شيو? اهل الحديث و اشاعره.ب: جبر الهي به شيوه فلسفي.ج: جبر مادي با جلوههاي دوگانه آن: 1- جبر تاريخ، 2- جبر از طريق «مثلث شخصيت».2- مكاتب اختيار الف: اختيار در مكتب تفويض.ب: اختيار به صورت امر بين الامرين در مكتب اهل بيت.ج: اختيار در مكتب اگزيستانسياليسم. و در پايان، فصلي را به بررسي آيات قرآن و روايات اسلامي پيرامون افعال انسان و هدايتها و ضلالتها، اختصاص خواهيم داد.نخست جبر الهي به شيو? «اهل الحديث» و مكتب «اشعري» مطرح ميشود و در ضمن طرح مطالبي، علل گرايش آنان را به اين نظريه بيان ميكنيم.پانوشت:? . پايان صفحه 39.? . پايان صفحه 40.? . پايان صفحه 41.? . پايان صفحه 42.? . پايان صفحه 43.? . پايان صفحه 44.? . پايان صفحه 45.? . پايان صفحه 46.? . پايان صفحه 47.? . پايان صفحه 48.? . پايان صفحه 49.? . پايان صفحه 50.? . پايان صفحه 51 .? . پايان صفحه 52.? . پايان صفحه 53 .? . پايان صفحه 54 .? . پايان صفحه 55 .? . پايان صفحه 56 .? . پايان صفحه 57 .? . پايان صفحه 58 .? . پايان صفحه59 . ? . آخر صفحه 60 .28. مطالب اين مقاله و مقالات آينده پيرامون «جبر و اختيار» در ابعاد گوناگون آن از طرف استاد معظم حضرت آي?الله سبحاني و جناب حج?الاسلام آقاي علي رباني گلپايگاني آنها را به رشته تحرير درآورده، و در تحقيق مطالب و تنظيم منطقي آن كوشش فراوان مبذول داشته است.. سور? انعام آيه 148.. سور? اعراف آيه 28.. تاريخ خلفاي سيوطي ص 95.. مغازي واقدي ج3، ص 904.. الاوائل، ج2، ص 125.. سور? انسان، آيه 30.. الامام? و السياس? نگارش ابن قتيب?،ج1، ص167.. نظري?الامام? ص.. طبقات ابن سعد، ج 5، ص 148، ط بيروت.. مدرك پيش، ج7، ص167.. الخطط المقريزي?، ج2، ص 352.. طبقات المعتزل?، ص6، تأليف احمد بن يحيي بن مرتضي معتزلي. ميزانالاعتدال، ج4، ص 141.. طبقات المعتزل?، ص 28، الخطط المقريزي? ، ج2، ص 345.. نهج البلاغه صبحي صالح بخش حكمت، شماره 78.. طبقات المعتزل? - ص9- 12.. صحيح مسلم ط محمدعلي صبيح، ج 8، ص 46.. مدرك پيشين، ص47.. صحيح بخاري ج 8، باب قدر ، ص 122.. شرح عقيدة طحاويه ص 125 و در همين بحث، به گونهاي در آن بحث خواهيم نمود.. حيات محمد تأليف دكتر محمد حسنين هيكل ط مصر ص 549.. وفيلت الاعيان ج3 ص 285 شمارة ترجمه 429، فهرست ابن نديم تحت عنوان ابن بشر ص 257.. شرح عقيده طحاويّه ص 125.. خطط مقريزي ج2، ص 360.. رساله التوحيد ص 61 .. به مقدمه رساله توحيد مراجعه شود.. به ج 2 سير حكمت در اروپا ص 24 شرح حال مالبرانش رجوع شود.. مصيبتي در زمين به شما اصابت نميكند و حادثهاي متوجه جان شما نميگردد، مگر اينكه قبلاً در كتابي پيش از آنكه بيافرينيم (نوشته شده است) اين كار براي خدا آسان است. (سورة حديد آيه 22).. بحارالانوار ج5 ص 41.. مدرك قبل ص 16.. مدرك قبل ص 12.. بحارالانوار ج 5 ص 17.