نود ويك وجه در معني يك حديث
آيتالله حسنزاده آملي اين كلمه پيرامون حديث شريف«من عرف نفسه فقد عرف ربه» است:قوله ـ صليالله عليه وآله وسلم:«من عرف نفسه عرف ربه»«هر كس خود را شناخت پروردگارش را شناخت.»بيان: اين حديث شريف هم از جانب رسولالله ـ صلّيالله عليه وآله وسلّم ـ روايت شده است وهم از حضرت وصي؛ امام أميرالمؤمنين علي عليهالسّلام.شيخ اكبر محيالدين عربي طائي را رسالهاي است به نام «الرسالة الوجودية في معني قوله (ص): من عرف نفسه فقد عرف ربه» كه در قاهره مصر به طبع رسيده است، ونيز در باب سه صد ونوزده فتوحات مكّيه در نكوهش القاء اسباب ووسائط، بحث فرموده است كه «فلم تنبت سنبلة إلا عن زارع وأرض ومطر» تا در نتيجه گفته است: «فالرجل من أثبت الأسباب فانه لونفاها ما عرفالله ولا عرف نفسه، وقال صلالله عليه وآله وسلم: من عرف نفسه عرف ربه، ولم يقل عرف ذات ربه فإن ذات الرب لها الغني عليالاطلاق، وأني للمقيد بمعرفة المطلق؟ والرب يطلب المربوب بلاشكّ ففيه رائحة التقييد، فبهذا عرف المخلوق ربّه، ولذلك أمره أن يعلم أنّه لا إله إلا هو من كونه إلهاً لأنّ الاله يطلب المألوه وذات الحق غنيّة عنالاضافة فلا تقييد. فإثبات الأسباب أدلّ دليل علي معرفة المثبت لها بربّه، ومن رفعها رفع مالا يصحّ رفعه، وإنّما ينبغي له أن يقف مع السّبب الأوّل وهوالذي خلق هذه الأسباب ونصبها، ومن لا علم له بما أشرنا إليه، ولا يعلم كيف يسلك الطّريق إلي معرفة ربّه بالأدب الإلهي، فإنّ رافع الأسباب سيّيء الأدب معالله، ومن عزل من ولاه فقد أساء الأدب، وكذّب في عزل ذلك الوالي. فانظر ما أجهل من كفر بالأسباب وقال بتركها، ومن ترك ما قرّرهالحق فهو منازع لاعبد، وجاهل لا عالم، وإني أعظك يا وليّ أن تكون منالجاهلين الغافلين…»يعني هيچ خوشهاي نميرويد مگر از كشاورز وزمين وباران. پس مرد ـ تمام ـ كسي است كه اسباب را اثبات كرده است؛ زيرا كه نافي اسباب نه خداي را شناخت ونه خويش را، وحال آن كه رسول خدا ـ صليالله عليه وآله ـ فرمود: هر كس خود را شناخت پروردگارش را شناخت، ونفرمود كه ذات پروردارش را شناخت؛ زيرا كه ذات رب را غناي علي الاطلاق است، وچگونه براي مقيّد، معرفت اطلاق خواهد بود؟ وبلاشك ربّ، مربوب طلب كند پس در مربوب بوي تقييد است، پس بدين وجه كه مربوببودن است، مخلوق، عارف به خالق خودش است؛ لذا مخلوق را امر فرمود كه بداند الهي جز او نيست؛ زيرا كه إله، مألوه طلب كند وذات حق غني از اضافه است پس در او تقييد راه ندارد. پس اثبات اسباب، بهترين دليل بر معرف اثباتكننده اسباب به ربّ خودش است، وكسي كه اسباب را بردارد، آن چه را صحيح نيست برداشتنش برميدارد، وهمانا كه سزاوار او اين است كه با سبب أولي ـ يعني باري تعالي ـ كهاين اسباب را آفريد وبرافراشت بوده باشد. وكسي كه بدان چه اشاره كردهايم علم ندارد ونميداند كه چگونه به معرفت ربّ خود به ادب الهي راه مييابد، همانا كه رافع اسباب با خداوندگار سوءادب به كار برده است، وكسي كه آن چه را خداوند گماشته است ووالي گردانيده است بخواهد بردارد همانا كه اسائه ادب با خداوند به كار برده است، ودر عزل آن والي ـ كه اسباب است ـتكذيب ميشود. پس بنگر كه كافر به اسباب وقائل بهترك آنها چه قدر نادان است؟ وكسي كه آن چه را حق تقرير فرمود ترك گويد، او منازع با حق است نه عبد او. وجاهل است نه عالم…خلاصه گفتارش اين كه هر كس اسباب ووسائط را ناديده انگارد اسائه ادب وگستاخي به حق تعالي روا داشته است، وخودشناس نشده است، وآن كه خود را نشناسد خدايش را نميشناسد؛ زيرا كه بدن انسان وتعلق نفس ناطقه بدان، همه پديد آمده از راه اسباب است. بدن مركب ازعناصر است وشكل وتركيب دائمي وحيات آن حاكي از وحدت صنع صانع حيّ عليم قدير است. پس هر كس نفس خويش رابشناخت، پروردگار خويش را بشناخت؛ يعني معرفت نفس به معرفتالله تعاليميكشاند؛ زيرا كه الله اسم اعظم ذات وجود صمدي است كه مستجمع جميع صفات جمال وجلال است، ومصنوعي اين چنين را صانعي آن چنان بايد؛ همان گونه كه در كلمه 26 صد كلمه گفتهايم:«آن كه من عرف نفسه فقد عرف ربه را درست فهم كند، جميع مسائل اصيل فلسفي ومطالب قويم حكمت متعالي وحقائق متين عرفاني را ازآن استنباط تواند كرد؛ لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملكوت فرمودهاند، پس برهان شرف اين گوهر يگانه؛ أعني جوهر نفس، همين مأثور شريف من عرف بس است».خداي سبحان كارهاي جهان را هم به خود وهم به اسباب نسبت داده است، مردم طبيعي همه چيز را نسبت به اسباب ميدهند؛ چنان كه گويند: ابر وباران از بخار آب است، ونموّ درخت از جذب ريشه وبرگ، وتولّد حيوان از حرارت وتأثير رحم وغيره. اما خداپرستان گويند: اين اسباب مسخّر پروردگاراند. نادان است آن كه نظر به اسباب دوخته واز مسبّب غافل گرديده است. گروهي مردم، بيهوده ميكوشند اسباب وآلات را عزل كنند وگويند هيچ چيز مؤثر نيست جز خداوند ـ به مباشرت، بيواسطه اسباب؛ اما خداوند در قرآن غير از اين ميفرمايد: الله الذي يرسل الرّياح فتثير سحاباً فيبسطه في السماء كيف يشاء ويجعله كسفا فتري الودق يخرج من خلاله يعني: خدايي كه بادها را فرستاد تا ابر را برانگيزانند، پس خدا ابر را در آسمان ميگسترد هر طور خواهد وطبقهها قرار ميدهد، پس ميبيني باران از ميان آن بيرون ميآيد.غرض اين كه يكي از طرق ومعاني حديث «من عرف نفسه عرف ربه» ازتركيب عناصر وقوا ووحدت صنع حاكم بر آنها، تحصيل معرفت به خداي سبحان است، پس چگونه القا وعزل وسائط واسباب روا ميباشد؟دانشمندان پيشين نيز بر همين اصل اصيل در معرفت نفس افاده فرمودهاند. مثلاً شهر زوري در نزهة الارواح گويد: حكيم ربّاني انباذ قلس درزمان داوود پيمبر عليهالسلام بوده است، وحكمت را از لقمان در شام فراگرفته است، وبرخي گفته است از سليمان نبيّ عليهالسلام اخذ كرده است. تا اين كه شهر زوري از انباذ قلس اين عبارت را در معرفت نفس نقل كرده است:«إنّ من رام أن يعرف الأشياء من العلو ـ أعني منالجواهر الأوّل ـ عسر عليه إدراكها، ومن طلبها من أسفل عسر عليه إدراك العلم الأعلي، لانتقاله من جوهر كثيف إلي جوهر في غاية اللّطلف، ومن طلبها منالمتوسط وعرف المتوسّط كنه المعرفة ـ أدرك به علم الطرفين وسهل عليهالطلب.»شهر زوري پس از نقل اين عبارت گفته است: «و هذا كلام عجيب لا يعرف قدره إلاّ من عرف المتوسط؛ أعني النّفس الأنسانية.حقّاً كه كلام ياد شده انباذ قلس كلامي بسيار شگفت است. كساني كه در لجّه معارف إلهيه غوّاصي كردهاند به عمق اين گونه حرفها ميرسند. بدان كه هر مرتبه عالي نظام هستي، حقيقت واصل مرتبتداني است، ونيز هر مرتبت داني آن رقيقت وفرع مرتبت عالي آن است، وآن دو را با هم مشابهت ومماثلت، به نحو ظلّ وذيظلّ است كه حقيقت، بيان رقيقت به كمال است، ورقيقت، آيت وحكايت حقيقت است. انسان بدان چه آگاهي مييابد از خويشتن به خارج از خود سفر ميكند وبا خارج ارتباط مييابد؛ اعني انسان از ملكش به ملك عالم كبير، واز مثالش به مثال منفصل عالم كبير، واز عقلش به مفارقات وعقول عالم كبير، واز حصّه وجوديش كه سرّ او وجدول مرتبط به بحر بيكران وجود صمدي است به ملكوت عالم ارتباط مييابد.
سرّ تو، جدول درياي وجود صمديست
عقل كل، والد وام نفس كل وزين اب وامّ
نفس را فوق تجرّد بود از امر اله
واحد است ارچه نه آن واحد كمّ عدديست
دفتر غيب وشهود كلمات احديست
آدم بلعجب فرشي عرشي ولدي ست
واحد است ارچه نه آن واحد كمّ عدديست
واحد است ارچه نه آن واحد كمّ عدديست
بر وجود خداي عزّ وجلّ
چون بداني تو نفس را داني
كوست مصنوع وايزدش صانع
هست نفس تو حجّت قاطع
كوست مصنوع وايزدش صانع
كوست مصنوع وايزدش صانع
حق جان جهان است وجهان جمله بدن
فلاك وعناصر ومواليد اعضا
توحيد همين است ودگر همه فن
اصناف ملائكه قواي اين تن
توحيد همين است ودگر همه فن
توحيد همين است ودگر همه فن
وحدت چو بود قاهر وكثرت مقهور
در مظهر كثرت است وحدت، قاهر
در مجمع وحدت است كثرت مقهور
در هر چه نظر كني بود حق منظور
در مجمع وحدت است كثرت مقهور
در مجمع وحدت است كثرت مقهور
عارفان، هر دمي دو عيد كنند
عنكبوتان مگس قديد كنند
عنكبوتان مگس قديد كنند
عنكبوتان مگس قديد كنند
أي شده از شناخت خود عاجز
چون تو در علم خود زبونباشي
عارف كردگار چون باشي؟
كي شناسي خداي را هرگز
عارف كردگار چون باشي؟
عارف كردگار چون باشي؟