حسين شفيعي فريدنيبرخي عقيده دارند که تفسير قرآن جز با کمک رواياتي که به طور صحيح از پيامبر و ائمه، عليهم السلام، نقل شده روا نيست. آنها ميگويند: قرآن ميفرمايد: (و أنزلنا اليک الذّکر لتبين للناس ما نزّل إليهم) (نحل: 44) «ما ذکر (قرآن) را بر تو فرستاديم تا براي مردم آنچه را فرستاده شده بيان داري.» بي شک مخاطب اين آيه، رسول اکرم، صلي الله عليه و آله و سلم، است پس تبيين کتاب بايد از ناحيه آن حضرت يا جانشينان بحق او صورت گيرد و ديگران حق اظهار نظر پيرامون تفسير و تبيين آيات را ندارند.از طريق اهل سنت نيز روايت شده که پيامبر فرمود: «من فسّر القرآن برأيه و أصاب فقد أخطا» کسي که قرآن را به رأي خود تفسير کند و به واقعيت هم دست يابد باز خطا کرده است. گروهي از تابعين و فقهاي مدينه نيز از تفسير به رأي اکراه داشتند.شيخ طوسي، رضوان الله عليه، (385-460 هـ.ق) در تفسير تبيان و به تبع او امين الاسلام طبرسي (458-548 هـ .ق) در تفسير مجمع البيان با استدلال و استشهاد به آيات و روايات ميفرمايند: 1- چگونه ممکن است خداوند از طرفي فرموده باشد: «قرآن به زبان عربي آشکار نازل شده» (شعراء: 195) و «ما از بيان هيچ چيز در قرآن دريغ نکردهايم» (انعام: 38) و «قرآن بيان براي مردم است» (آل عمران: 138) اما از ظاهر آن نتوان چيزي فهميد؟! قرآن منزه از آن ا ست که به صورت لغز و معما صادر شده باشد.2- اين کتاب آسماني گروهي را که معاني آن را استخراج ميکنند و ميستايد (نسا: 82) و از کساني که در آن نميانديشند به بدي ياد ميکند (محمد: 24).3- در حديث ثقلين که بين شيعه و سني متواتر است، قرآن در کنار حجت ديگر، يعني اهل بيت، عليهم السلام، ذکر شده؛ اگر قرآن براي ما نامفهوم باشد چگونه به عنوان حجت تلقي شده است؟ 4- در روايات زيادي، قرآن به عنوان ميزان شناخت حديث صحيح از سقيم معرفي شده و اين ممکن نيست جز آنکه فهم قرآن براي ما ممکن باشد تا بتوانيم به کمک آن، حديث صحيح را از ضعيف باز شناسيم.وي سپس آيات قرآن را به چهار دسته تقسيم مي کند:1- آياتي که علم به محتواي آن مخصوص خداوند تبارک و تعالي است و ديگري را ياراي وصول به معرفت آن نيست؛ مانند آيه (يسألونک عن السّاعة أيان مرسيها قل إنّما علمها عند ربّي لايجلّيها لوقتها الّا هو) (اعراف: 187)2- آياتي که ظاهر آن مطابق با معناي آن است و آشناي به لغت به معناي آن پي ميبرد؛ مانند آيه: (لاتقتلوا النّفس الّتي حرّم الله إلّا بالحقّ) (انعام: 151)3- آياتي که مجمل است و از ظاهر آن تفصيل مراد را نميتوان به دست آورد؛ مانند: (أقيموا الصّلوة و اتوا الزّکاة) (البقره: 43)4- آياتي که در آن لفظ مشترک بين دو يا چند معنا به کار رفته و هر يک از آن معاني محتمل است و کسي نميتواند يکي از احتمالات را به عنوان مفاد قطعي آيه مطرح کند؛ جز اينکه پيامبر يا امام معصوم آن را فرموده باشند.با اين بيان روشن ميشود که برخي در مورد تفسير دچار تفريط شده راه فهم قرآن را بر خود مسدود ميدانند و جز آنچه را روايت بازگو کرده صحيح نميشمرند و بعضي گرفتار افراط شده ميگويند: قرآن براي عامه مردم نازل شده و به زبان آنان سخن گفته و هيچ مشکلي در راه فهم آيات آن نيست، ولي حق بين دو جهت افراط و تفريط است؛ نه ميتوان راه فهم و پي بردن به معارف بلند قرآن را به کلي بر خود بسته انگاشت و نه ميتوان گفت: تمام آيات براي ما مفهوم و مبين است و براي تفسير آنها نيازي به روايات نيست! همان فکري که بر اساس «حسبنا کتاب الله» شکل گرفت و موجب افتراق ثقلين شد و امت اسلامي را به فرق مختلف و بعضاً متضاد منشعب ساخت. بي شک روايات اهل بيت عصمت و طهارت در تبيين آيات قرآن نقشي تعيين کننده و اساسي دارد و همچون مشعلي فروزان فرا راه مفسران قرار ميگيرد. از اين رو توجه به چند نکته ضروري است: 1- منظور از اين روايات که نقش راهنما را در تفسير بر عهده دارند، روايات صحيح و موثق است؛ همان رواياتي که چه بسا خبر واحد آن در فقه منشأ اثر بلکه آثاري خواهد بود، نه رواياتي که تنها با تسامح در دلالت يا سند مورد پذيرش است.2- همان طور که مفصل بحث خواهد شد، اين روايات نميتواند مورد آيه را در خود منحصر سازد، زيرا لازمه آن اين است که قرآن تنها براي زمان خاصي آمده باشد و براي کساني که در عصر نزول حضور نداشته اند بهرهاي جز خواندن و تبرک جستن به آن نداشته باشد! فرجام اين فکر تعطيل احکام قرآن بلکه تعطيل دين است.3- درست است که عنصر زمان، بهترين مفسر قرآن است و هر روز به موازات پيشرفت علم پرده از اسرار و شگفتيهاي قرآن برداشته ميشود، ولي نبايد در اين جهت راه افراط را پيش گرفت؛ آن چنان که بعضي از مفسران علم زده و عقل گراي افراطي همچون صاحب تفسير المنار گرفتار آن شده و بسياري از معجزات قرآن را به نحوي مرموز انکار کرده يا خواسته است بعضي از معارف بلند را با دانش روز تطبيق دهد.
جري و تاريخچه آن
«جري» يا تطبيق آيه بر موردي مشخص، که در روايات به وفور يافت مي شود، اصطلاحي است برگرفته از احاديث ائمه، عليهم السلام، و پديده اي مربوط به علوم قرآن. به کارگيري چنين اصطلاحي در تفاسير قدما ديده نشده؛ هر چند ممکن است به مضمون آن معتقد بوده اند. ظاهرا اول کسي که اين اصطلاح را در تفسير به کار گرفته مفسر عالي قدر مرحوم علامه طباطبائي، قدس سرّه است، وي در ابتداي تفسير الميزان بحث کوتاهي پيرامون جري فرموده و موارد جري در آيات را به آن ارجاع داده است. در اين نوشتار بخشهايي از آن مبحث آورده خواهد شد.روايتي که موجب پيدايش اين اصطلاح در علوم قرآن شده، در تفسير عياشي از امام محمد باقر، عليه السلام، نقل شده است؛ فضيل بن يسار ميگويد: از امام درباره اين روايت که ميفرمايد: «مافي القرآن آية إلّا و لها ظهر و بطن و ما فيها حرف إلّا وله حدّ مطّلع» پرسيدم و گفتم: منظور از اينکه قرآن ظهر و بطني دارد چيست؟ امام فرمود: ظاهر قرآن تنزيل آن است و باطنش تأويل آن، بخشي از آن گذشته و بخشي هنوز نيامده است «يجري کما يجري الشمس و القمر» قرآن به موازات حرکت خورشيد و ماه ساري و جاري است ، و هر روز تازه و با طراوت است.اصطلاح «جري» از کلمه «يجري» در اين روايت اخذ شده و معناي آن تطبيق يا بيان مصداقي از مصاديق است. علامه طباطبايي، قدس سره، ميفرمايد:روش ائمه، عليهم السلام، اين بوده است که آياتي از قرآن را بر مواردي قابل انطباق منطبق ميکردند؛ گرچه از مورد نزول آيه خارج باشد، اين کار موافق با اعتبار عقلا نيز هست. در محاورات و نوشته ها امثال و حکم فراواني به کار گرفته ميشود، بسياري از اين مثلها شأن صدوري دارد؛ يعني اتفاقي افتاده و خوش ذوقي جمله اي مقفّا و مسجّع را بيان کرده و به مرور به صورت مثل در آمده است، اما عقلا بدون توجه به مورد صدور آن به مناسبتهاي مختلف آن را به کار ميگيرند و به اصطلاح، چاشني سخن خود قرار ميدهند.قرآن، براي هدايت همه جهانيان فرستاده شده، حاوي تمام مسائل اعتقادي، اخلاقي، اجتماعي و عملي است، از بيان هيچ نکته مورد نياز براي هدايت بشر در طول اعصار و قرون فروگذاري نکرده است: (ما فرّطنا في الکتاب من شيء) (الانعام: 38) از اين رو معارف گرانسنگي که در اين کتاب زندگي است نمي تواند مخصوص به دوره اي خاص از زندگي بشريت باشد بلکه هميشه و براي هر عصري تازه، با طراوت و زندگي ساز است. اين کتاب تربيتي آنگاه که فضيلتها را بر ميشمرد يا رذايل اخلاقي را بيان مي دارد يا حکمي عملي را جعل و تدوين ميکند به مقتضاي نياز جوامع بشري در هر عصر و مصري سخن ميگويد.اگر از يهود عنود به کرات نام ميبرد و پيمان شکني آنها را به رخ ميکشد و از آنان به عنوان «أشدّ الناس عداوة» (مائده: 82) ياد مي کند و تعابير تندي مانند: «غلّت أيديهم و لعنوا بما قالوا... و ألقينا بينهم العداوة و البغضاء إلي يوم القيمة» (مائده: 64) درباره آنها دارد تنها مخصوص يهود بني قريظه و بني النضير نيست تا يهوديان اين عصر يا اعصار ديگر را شامل نشود، بلکه در همه عصرها و نسلها هر فرد يا گروهي که داراي افکار و عقايد نژادي ضد انساني و شيطنت آميز يهود باشد بر اساس «تشابهت قلوبهم» (بقره: 118) مشمول اين سرزنشها و نفرين ها خواهند بود و منفور قرآن و اصحاب قرآن اند. گويا اين آيات هر روز تازگي دارد و اين کلام خداوند «حيّ لايموت» مدام مظهر اين صفت حسناي الهي است و هميشه زنده و جاويد است. قرآن، چراغ پر فروغي است که خاموشي در آن راه ندارد: «سراجاً لايخبو توقّده» و درياي بيکرانه اي است که کسي را توان غور در قعر آن نيست: «بحراً لايدرک قعره» و راه وسيعي است که ساکنان آن از گمراهي بدورند: «و منهاجا لايضّل نهجه...». تعمق و تفکر در آيات آن چون تفکردر آيات آفاقي وانفسي هر لحظه برگ معرفتي بر معارف انسان ميافزايد و لؤلؤ شاهواري را پديدار ميسازد.همه پديده هاي طبيعت، زيبا و طرب انگيز است، ولي اين پديده واجد همه زيباييهاست، هميشه با طراوت و هر زمان نشاط آور و روح افزاست، دلنشين و جلابخش است، کهنگي در آن راه ندارد، چه گوييم که «وصف خورشيد به شب پرّه اعمي نرسد».در علم منطق گفته شده: قضاياي شخصيه در علوم معتبر نيست، پس اگر با نکات ظريف اخلاقي قرآن و دستورات سرنوشت ساز آن، که در قالب حادثه اي تاريخي يا مثل بيان شده، به عنوان قضايايي شخصيه برخورد شود، نه ميتوان از آنها حکمي کلي استخراج کرد و نه از تعليل موجود در برخي آيات آن عموم فهميد، در اين صورت قرآن، جز در عصر نزول، دستور العملي براي زندگي نخواهد داشت و نميتواند به عنوان معجزه جاويد پيامبر مطرح باشد.
جري و اسباب نزول
در طول بيست و سه سال رسالت پر برکت و منحصر به فرد رسول گرامي اسلام، حوادث گوناگوني رخ داد و تدريجاً زمينه هاي مختلفي براي نازل شدن آيات حاوي احکام عملي، اخلاقي، سياسي و اجتماعي اسلام فراهم شد: (و قرآناً فرقناه لتقرأه علي النّاس علي مکث و نزّلناه تنزيلا) (اسراء: 106) در بسياري از اين پيشامدها آيه يا سوره اي از قرآن را حضرت جبرئيل، سلام الله عليه، بر قلب مطهر پيامبر اکرم نازل مي کرد، در حقيقت زمينه ساز و موجب نزول اين بخش از آيات، همان حوادث تلخ يا شيريني بود که براي فرد يا گروهي در عالم اسلام يا جهان خارج اتفاق ميافتاد. از اين رو آن حادثه رااسباب نزول يا شأن نزول مينامند.بديهي است قبول جري به معناي ناديده انگاشتن يا بي تأثير دانستن اسباب نزول نقل شده در زمينه تفسير و فهم معاني آيات نيست. حتي مرحوم علامه طباطبايي نيز، که اصطلاح «جري» از تراوشهاي فکري اوست، تأثير اسباب نزول را بر نحوه تفسير منکر نميشود. شأن نزول بسياري از آيه ها و سوره ها، هر چند با پشتوانه قوي سندي و دلالتي همراه باشد، موجب نمي شود محتواي آن در مورد خاصي منحصر گردد و پس از انقضاي آن مورد، حکم نيز تمام شده تلقي شود. بيان قرآن عام و تعليل در آيات آن مطلق است، اگر از امتي به خاطر داشتن فلان ويژگي اخلاقي تمجيد شده، يا گروهي را به موجب وجود افکار و سنن جاهلي و صفات ناپسند اخلاقي در بين آنها سرزنش ميکند و از آنان به بدي ياد ميکند نميتوان آن را تنها مربوط به شخص يا امت مورد نزول دانست؛ با توجه به اينکه همان آداب و سنن و صفات زشت يا زيبا ممکن است در جمعيت ديگري نيز يافت شود.
دليل بر جري از قرآن
آيات زيادي بر جهان شمول بودن رسالت حضرت ختمي مرتبت دلالت دارد، اين آيات ميتواند شاهد جري قرآن در ميان نسلهاي جاري و عصرهاي متوالي باشد؛ مانند آيه اول سوره فرقان. (تبارک الّذي نزّل الفرقان علي عبده ليکون للعالمين نذيرا) و آيه 174 سوره نساء: (يا أيها الناس قدجاءکم برهان من ربّکم...) و آيه 20 سوره جاثيه و 28 سبأ.ديني که ميخواهد براي تمام جهانيان رهاوردي نو، جامع و عالي داشته باشد، بدون داشتن دستورالعملي مدّون و مضبوط توانايي اداره جامعه را نخواهد داشت؛ شريعت مقدس اسلام از چنين دستورالعملي بر خوردار است، اصول اعتقادي، اخلاقي و عملي و کليات مسائلي که بشر به نحوي با آن در گير است در اين مجموعه بيان شده، تأويل آيات و تفريع فروع به راسخان در علم، حضرات معصومين، سلام الله عليهم، واگذار شده است که القاي بخشي از اصول را نيز آنها به عهده دارند: «علينا ألقاء الأصول و عليکم التفريع» پس در هر عصري حجت، به نحو اکمل، بر همگان تمام است. از طرفي ديگر: زبان فطرت، فرهنگ مشترک تمام جوامع بشري است و هيچ فردي بهانه بيگانگي از آن را در سر نميپروراند و دست تطاول تاريخ به دامن پاک و پايه هاي استوار آن نميرسد. (فطرةالله الّتي فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق الله) (روم: 13) قرآن به زبان فطرت سخن گفته، پس تمام افرادي که در پهنه زمين و گستره زمان به سر ميبرند از نور رهنمود آن برخوردار خواهند شد و در فهم معارف آن فرهنگ خاص و تمّدن مخصوص معتبر نيست. 2- (قدجاءکم من الله نور و کتاب مبين يهدي به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام) (مائده: 16): «قرآن کتابي هدايتگر است و خداوند به وسيلهآن، هرکس را که در پي خشنودي او راه سلامت پويد هدايت ميکند.»بي شک هر کس در هر عصر و زمان از مصاديق ذيل آيه باشد مشمول صدر آيه، يعني هدايت قرآن خواهد شد. 3- ( وإنّه لکتاب عزيز لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه) (فصلت: 42): «قرآن کتابي عزيز است که باطل به آن راه نيافته و نمييابد.» و حکومت و حکمت آن تا قيامت برپاست؛ نه اينکه مربوط به دوره اي خاص باشد.4- (إنا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون) (حجر: 9): «ماخود ذکر [قرآن] را فرستاديم و البته خود آن را [از آسيب] حفظ ميکنيم.» کتابي که از ناحيه خداي سبحان از هر گزندي ايمن باشد کهنگي و مردگي در آن راه نخواهد يافت و هر روز شاداب و تازه است.
دليل بر جري از روايات
1- روايتي که از تفسير عياشي نقل شد و منشأ پيدايش اين اصطلاح است؛ اصل روايت و شرح آن گذشت.2- عن أبي جعفر، عليه السلام: «... ولو أنّ آيةنزلت في قوم ثم ماتوا أولئک، ماتت الآية إذاً ما بقي من القرآن شيء، إنّ القرآن يجري من أوّله إلي آخره و آخره إلي أوّله ماقامت السّموات و الأرض فلکلّ قوم آية يتلونها و هم فيها في خير أو شرّ» : امام محمد باقر، عليه السلام، ضمن روايتي ميفرمايد: «اگر آيهاي درباره امتي نازل ميشد و آنها منقرض ميشدند و با انقراضشان آيه ميمرد چيزي از قرآن باقي نميماند. قرآن از اول تا آخر و از انتها تا ابتدا همواره تا آسمانها و زمين برپاست و جريان دارد؛ براي هر ملتي آيه اي است که آن را تلاوت ميکند و واکنشي مثبت يا منفي از خود نشان ميدهد.»اين روايت گوياتر از روايت قبلي جري قرآن را بيان ميدارد که پژمردگي در اين کتاب الهي راه ندارد و اين معجزه جاويد چون عنصري روحبخش در شريان هر امتي ميتواند جاري باشد و حيات آن را تأمين سازد.3- عن الرضا عن أبيه، عليهما السلام: «ما بال القرآن لايزداد علي النشر و الدرس إلا غضاضة؟» فقال: «إنّ الله تبارک و تعالي لم يجعله لزمان دون زمان و لناس دون ناس فهو في کل زمان جديد و عند کل قوم غضّ إلي يوم القيامة» مردي ازامام کاظم، عليه السلام، پرسيد: «چگونه است که قرآن در نشر و آموزش جز افزوني و طراوت به دنبال ندارد؟» امام فرمود: «خداوند تبارک و تعالي قرآن را براي زمان خاص و ملت مخصوص، قرار نداده، قرآن پيوسته تا قيامت تازه است و نزد هر امتي طراوتي بخصوص دارد.»4- «عن أبي بصير قال: قلت لأبي عبدالله، عليه السلام، : (إنّما أنت منذر و لکلّ قوم هاد) [رعد:7] فقال: رسول الله، صلي الله عليه و آله، المنذر، و علي، عليه السلام ، الهادي. يا أبا محمّد هل من هاد اليوم؟ قلت: بلي جعلت فداک، مازال منکم هاد من بعد هاد حتّي دفعت إليک فقال: رحمک الله يا أبا محمّد، لو کانت إذا نزلت آية علي رجل ثّم مات ذلک الرجل ماتت الآية مات الکتاب و السنة و لکن حيّ يجري فيمن بقي کما جري فيما مضي.» ابي بصير ميگويد: «از امام صادق، عليه السلام، راجع به آيه (إنّما أنت منذر و لکل قوم هاد) پرسيدم، امام فرمود: «رسول خدا، که درود خدا بر او باد، منذر است و علي، عليه السلام، [از مصاديق] هادي است. اي ابوبصير آيا امروز هادي وجود دارد؟» گفتم: «بله فدايت شوم از خاندان شما پيوسته هادي پس از هادي آمده تا امروز که هدايتگري به شما سپرده شده.» امام فرمود: «اي ابا بصير خدا تو را رحمت کند، اگر چنين بود که آيه اي براي مردي نازل مي شد، سپس او مي مرد و آيه نيز ميمرد، از کتاب و سنت چيزي باقي نميماند، ليکن قرآن زنده است؛ همان گونه که درباره گذشتگان جريان داشت درباره آيندگان نيز جاري است.»امام، عليه السلام، در بخش اول اين روايت کلمه «هاد» در آيه شريفه را بر علي، عليه السلام، تطبيق ميکند و ابا بصير، که پرورش يافته مکتب اوست، به خوبي معناي جري قرآن در همه ادوار تاريخ را آموخته، از اين رو در حضور امام، کلمه «هاد» را بر فرد فرد ائمه، عليهم السلام، تطبيق ميکند، سپس امام، عليه السلام، علاوه بر تقرير گفته وي، جري قرآن را مدلّل ميسازد.
برخي از موارد جري درآيات
رواياتي که بعضي از آيات قرآن را بر حضرات معصومين، عليهم السلام، يا بر دشمنانشان تطبيق کرده زياد است؛ بخش اعظم اين احاديث، در تفاسير روايي چون تفسير فرات کوفي و تفسير قمي و برهان آورده شده و همان طور که يادآوري شد، از مضمون آنها انحصار فهميده نميشود، بلکه تنها مصداقي از مصاديق آيه يا سوره را معرفي کرده اند. ناگفته نماند که برخي از آيات قرآن به کمک رواياتي متواتر منحصراً در مورد شخص يا حادثه خاصي نازل شده و قابل تعميم نيست. اين نحو اسباب نزول که پشتوانه اي قوي دارد بيش از يک يا چند مصداق منحصر ندارد؛ مانند آيه «اکمال دين» (مائده:3)، آيه «نجوا» (مجادله: 12)، آيه «مباهله» (آل عمران: 60)، آيه «ولايت» (مائده:55 ) و...ذيل آيه اخير، که در خصوص حضرت امير، سلام الله عليه، نازل شد، از عمربن خطاب نقل شده که وي گفته است: «والله لقد تصدّقت بأربعين خاتما و أنا راکع لينزل فيّ ما نزل في علي بن ابي طالب فما نزل»: به خدا قسم چهل انگشتري در حال رکوع صدقه دادم تا نظير آيه اي که دربارهعلي بن ابي طالب نازل شد درباره من نيز نازل شود و نشد.
نمونه هايي از موارد جري در آيات
1- ذيل آيه شريفه سوره حمد : (إهدنا الصّراط المستقيم) عياشي از امام جعفر صادق، عليه السلام، نقل مي کند که «صراط مستقيم» حضرت امير المؤمنين، عليه السلام، است. 2- امام جعفر صادق، از امام محمد باقر، عليهما السلام، نقل ميکند که فرمود: «ما نزل في القرآن (يا أيها الّذين امنوا)إلّا وعلي أميرها و شريفها»: «هيچ آيه اي در قرآن با خطاب (يا أيها الذّين امنوا) نيامده جز اينکه علي، عليه السلام، امير و شريف آن است.»3- ذيل آيه: (وأنّ هذا صراطي مستقيما فاتّبعوه) (انعام:153) حمران ميگويد: از امام محمد باقر، سلام الله عليه، شنيدم که در مورد اين آيه ميفرمود: «أميرالمؤمنين علي و الأئمّة من ولد فاطمة، عليهم السلام، هم صراطه فمن أتاه سلک السبيل»: «أمير مؤمنان علي و ائمه از فرزندان حضرت فاطمه، عليهم السلام، صراط مستقيم خدايند هر کس به راه آنان قدم نهد راه مستقيم را پيموده است.»4- ذيل (ولا يعلم تأويله إلّا الله و الرّاسخون في العلم) (آل عمران :7) از امام صادق، عليه السلام ، نقل شده که فرموده اند: «والرّاسخون في العلم هم آل محمّد» : مرحوم علامه طباطبائي، قدس سره، ميفرمايد: «اين مورد نيز مانند موارد مشابه آن از باب جري و انطباق است.»5- ذيل آيه شريفه (مثلَ کلمة طيبه کشجره طيبّة .. (ابراهيم: 24) رواياتي است که ميفرمايد: مراد از شجرهطيبّه محمّد و آل محمّد، صلوات الله عليهم، و مراد از شجره خبيثه در اين آيه و شجره ملعونه، در سوره بني اسرائيل بني اميّه هستند. در پايان، تذکر دو نکته مناسب است: 1- همان طور که در بعضي از آيات قرآن مسأله جري و تطبيق مطرح بود، در مورد روايات رسيده از پيامبر اکرم، صلوات الله عليه، و ائمّه، عليهم السلام، نيز مطرح است که مجال ديگري براي بحث ميطلبد.2- در تهيه اين مقاله، علاوه بر منابع ياد شده در پانوشت، از دروس تفسير حکيم متأله حضرت آيت الله جوادي آملي، دامت برکاته، نيز استفاده شده است.