پيشينه و بنيادهاي تشيع در معرض قضاوت هاي جديد
قسمت اولجويا جهانبخشمباهله در مدينه: اسلام و مسيحيتپرفسور لويي ماسينيونترجمه و مقدمه محمودرضا افتخارزادهانتشارات رسالت قلمتهران، چاپ اول، 1378بسم الله الرحمن الرحيمالحمدُلله حمدالشّاکرين و الصّلاة و السّلام علي سيدّ الأنبياء و المُرسَلين، محمّدٍ المصطفي، و آله الطّيّبين الطّاهرين المعصومين.«فإنّ الرّجل مِنکُم إذا وَرَع في دينه و صَدَق في حديثِه و أدَّي الأمانة و حَسَّنَ خُلقَه مَعَ النّاس، قيلَ: هذا شيعيٌّ و فَيَسُرُّني ذلک»(هرگاه مردي از شما در دين خود پارسا باشد، و در گفتارش راستگو، و امانت را ادا کند و خويش را با مردم نيکو گرداند، گويند: اين مرد شيعي است؛ و اين مرا شادمان مي کند) امام حسن عسگري (عليه السلام)تشيع، بر خلاف آنکه گروهي کوشيدند وانمود کنند، تشکلي فرقهاي نبود که با اجتماعِ مصالحِ زمان پديد آيد، يا حتي در برابرِ اصحابِ سقيفه بني ساعده شکل پذيرد؛ بلکه چشمهاي بود که از دلِ بعثت جوشيد؛ و نه در سايه وحي، که در دل و جان وحي جاري شد؛ و در حقيقت، حقيقتِ وحيِ رباني بود.اين که «شيعه» در واقع اهل سنتاند و تشيع همانا طريقه مصطفوي و مرتضوي است، جانْمايه پانزده سده نگارشهايِ کلاميِ شيعي در بابِ «امامت» است، مدعايي که در جايِ خويش-يعني آوردگاهِ انديشههايِ کلامي- به تأسيِ پيشينگاني چون شيخ مفيد و علامه حلي «ميگويم و ميآيمش از عهده برون»آنچه در اينجا موردِ نظرِ ماست، گوشه اي از پيشينه تشيع و حقائقِ قوام دهنده انديشه شيعي است که همواره دستاني، در نهان و آشکار، به دگرگونسازيِ آنها کوشيده اند.کتابِ مباهله در مدينه مقدمهاي هَمْچَنْد متن، از مترجم، دارد، درباره «سرنوشت سياسي تشيع در تاريخ-از آغاز تا پايان سده هفتم هجري»، و متني که گردانيده مقاله (/رساله)اي است از لويي ماسينيون درباره رخدادِ مباهله و مطالب پيرامونِ آن. اين کتاب با حجمِ اندک و پيکرِخُردش مباحثي فراوان و کلان را، در هر يک از دو بخش، مورد اشارت و گاه قضاوت قرار داده که داورِي تفضيلي در بابِ جميع آنها از حوصله چندين جلد کتاب هم بيرون است، و آنچه اينجا رقم زده ميشود، چه گزارشگرانه و چه ناقدانه، تنها بهانه اي است براي آنکه «پي آوازِ حقيقت بدويم»()آقاي محمود رضا افتخارزاده مترجمِ مقاله (/رساله)ي ماسينيون و نويسنده مقدمه کتاب، دراين مقدمه کوشيدهاند خطوطِ برجسته رخدادهايِ سياسي و اجتماعي و فرهنگيِ اثر گذار در سرنوشتِ سياسيِ هفتصد ساله تشييع (از آغاز تا پايان سده هفتمِ هجري) را بَررَسند.آقاي افتخار زاده، پيدا و پنهان، اعتقادِ خويش را به پيوندِ درونيِ سه دوره پياپيِ تاريخِ اسلام، فرانموده اند: 1- روزگارِ رخدادِ سقيفه و حکومتِ برخاسته از آن (دفاع از روزگارانِ کوتاهِ حکومتِ امام علي و امام حسن عليمهاالسلام-)2- عصر امويان 3- عهد عباسيان؛ و با ارائه شواهدي ميتوان گفت در تبيين و اثباتِ کليت اين باورِ خويش کامياب شده اند(صص 5-26 ).فرايندِ غُلّو، فرايندِ شگفتي است که بررسيِ آن خصوصاً درموردِ دورانِ پس از سقيفه تا غيبت و بلکه جلوتر، تا روزگارِ شيخ مفيد و شيخ طوسي، بايستگيِ راستين دارد و متاسفانه کمتر کارِ جدي و جانداري پيرامون آن صورت گرفته.نکته اي شاخص در نگرشِ آقاي افتخار زاده به پديده غلّو آن است که ايشان تنها غلّو را ناشي از محبتِ افراطي نديده، جنبه دشمنانه و حربه وار آن رانيز درنظر گرفتهاند (نگر: ص26 و27)؛ و اين ديدگاهِ درستي است.امير المؤمنين علي - عليه السلام- فرموده است: «هلک فيّ رجلان: محبّ غال، و مبغض قالٍ: (دوتن درباره من هلاک شدند: دوستي که از حد گذراند و دشمني که بيهوده سخن راند) () برخي تحليلگران تفطن نورزيده اند که بعضي که در بابِ ائمه اطهار - عليهم السلام- «مبغض قال» بودند، خود را «محب» جلوه دادند و از راهِ «غلوّ» در اين نمايش و ادعاها و جعلهايِ غاليانه به ستيز به مذهبِ اهل بيت- عليهم السلام- پرداختند.آقاي افتخار زاده بر همين نکته انگشت نهاده و از «عناصر نفوذي در فرقه هاي غالي» و همچنين واکنشِ پس از «تکفير و طرد و نفي» سخن راندهاند (ص27)؛ سپس منشأ پارهاي ديدگاههايِ مخالفت آميزِ رهبران زيديان ومانند ايشان را با ائمه اهل بيت-عليهم السلام- در تصاويرِ مخدوشي جسته اند که غاليان به نامِ سيمايِ امامان- صلوات الله عليهم- بر ميساختند و اخبارِ نا درستي که اين اهل غلو ميساختند و ميپراکندند.(ص27 و28).ايشان به نقدِ اتهاماتِ مطرح شده از سوي بعضي زيديان در طولِ تاريخ نزديک شدهاند و نمونه وار نشان دادهاند يحيي بن الحسين (245-298 هـ .ق)، از پيشوايانِ انقلابيِ زيديه، خود تصريح کرده که «تمام اطلاعات و اتهامات وي ناشي از اقوال و آراء فرقهاي منشعب غالي و منحرف شيعي است» (ص28). توجه به اين نکات نه تنها از جهتِ تحريِ حقائقِ تاريخي، که از حيثِ تفاهمِ امروزيِ زيديه و اماميه و نقدِ ميراث فکريِ کنونيِ زيديان مهم است.آقاي افتخار زاده، ناهمسازي ها و دو گانگي هايِ موجود در گزارشهايِ برخي متون قديم و جديد شيعي را مورد بررسي قرار دادهاند و به عنوان مثال، تصويري را که در آن نگين انگشتري حضرت علي-عليه السلام- برابر خراج شام و عراق و آفريقا دانسته شده، با تصويري که الغاراتِ ابراهيم ثقفي و منابع متعدد ديگر از زهد امام ارائه کردهاند، سنجيدهاند و ريشه ناهمسازيها را «تبليغاتِ خلافت و تحريفات فرقه ها» يافتهاند که داستانِ بهاي انگشتري را براي مخدوش کردن سيماي زهد علوي بر ميسازد.اين مباني، تمهيدات داوري و نظريه سپسين ايشان است مبني بر اين که با آغاز عصر غيبت تلاشي در گرفت براي تبديل سيماي پر جنب و جوش تشيع به چهره اي آرام و سازگارتر با دستگاه خلافت آن زمان. لااقل ميتوانم بگويم: من نظر آقاي افتخارزاده را از خلال تعبير«دورانِ تعديل تشيع اماميه» (ص31) و ديگر توضيحات ايشان، اينگونه دريافته ام.ايشان معقتدند در اين دوره «بسياري از ميراثهاي روائي اصحاب صالح امامان، اخبار و آثار ارجاف نام گرفت و اعتبار آن رد شد. اصطلاح «ارجاف» به معناي انتشار اخبار محرک و انقلابي عدالتخواهانه است... در همين دوران... بود که اسناد دست اول و مجموعه هاي روائي اصيل امامان و مؤلفان آنها، بايکوت، جعلي و بي اعتبار اعلام ميگرديد» (ص31) و نمونه اين «اسناد دست اول» و مهم را کتاب سليم بن قيس دانستهاند (ص32).کتاب سليم بن قيس، متني است که ميزان اعتبار آن، از ديرباز، محل گفتگوي عالمان شيعه بوده است و هست.آقاي افتخارزاده از «احمدبن حسين بن عبيدالله غضائري (متوفاي بين 430 يا 450 ق. هـ)» به عنوان «افراطي ترين عالم خط اعتزال [درتشيع]» نام بردهاند که کتاب سليم را بي اعتبار اعلام کرده و اين خط اعتزال را مبتني بر «اعتزال سياسي- کلامي شيعه اماميه و روي آوردن به نرمش ومماشات با مذاهب رسمي» دانسته اند(نگر:ص32).ايشان درکتابي ديگر، پيش از اين، «اعتداليون» را در برابر «جناح راديکال شيعه علويه» تلقي کرده و گفته اند:«به نظر ميرسد اين چشم پوشي [از «آثار و مواريث جناح راديکال» توسط «اعتداليون»] لازمه حيات و بقاء شيعه اماميه در تنازع بقاء با مذاهب رسمي تسنن و بخشي از تلاشهاي مجدانهاي بود که علماء اماميه در برسميت شناخته شدن تشيع درکنار مذاهب رسمي تسنن از سوي خلافت بعمل ميآوردند». ()آقاي افتخارزاده در همين محلِ پسين گفته؛ شيخ مفيد را «بنيانگذار خط اعتدال» و احمد بن حسين بن عبيدالله غضائري را «افراطي ترين عالم خط اعتدال که گويا جانش را در راه نقد و نفي جناح ارديکال شيعه علويه از دست داد» و همچنين «از چهره هاي مجهول و مبهم خط اعتذال» معرفي کردهاند. ()از ابن غضائري،متأسفانه، آگاهيهاي زيادي در دست نداريم() و از همين رو اشارت پسين گفتهه آقاي افتخارزاده مبني بر جهل و ابهامي که ما در باب وي داريم، از برخي داوريهاي تند ايشان در باب منشِ غضائري استوارتراست!آقاي افتخارزاده در پيشگفتار ترجمه و تدوين تازه اي که از کتاب سُلَيم بن قيس- با عنوانِ اصلي «تاريخ سياسي صدر اسلام» و عنوانِ فرعيِ «اسناد سري و ممنوعه نهضت اسلام»- انتشار داده اند، بحث از غضائري و آنچه را «خط اعتدال» و «پيکار با راديکاليزم دوره حضور» ناميدهاند، پيش کشيده و به کتاب الضعفاء منسوب به او، استناد کردهاند () ، بدون آنکه رد استواري بر رأي گروهي چون آية الله العظمي خوئي- قدس سره- که نسبت کتاب الضعفاء موجود را به غضائري مشکوک دانستهاند و بعضاً به جعلي بودن و بر ساختگي آن جزم کرده اند ()، عرضه نمايند.گذشته از آنکه تحليلهايِ آقاي افتخارزاده را مبني بر وجودِ دو خط «راديکال» و «اعتدال» و کيستيِ مصاديقشان بپذيريم يا نپذيريم، نمهيدِ اين بحث ايشان در باب نفس وجود تحريفات و دگرگونيهاي پديد آورده «دوگانگي ها» پذيرفتني و در خور تأمل است و همچنين بحث سپسين ايشان (ص32) از اينکه تضاد گزارشهاي موجود حول سيرتِ برخي پيشوايان زيديان و اسماعيليان، با «تبليغات» سوء دستگاهِ «خلافت» و تصاوير دروغين و جعلي که درباره ايشان پراکنده بي پيوند نيست. ()آقاي افتخارزاده در ادامه ميگويند: «بدون شک زندگي پيشوايان امروز زيديه و اسماعيليه توجيه تاريخي و موجود خود را در ميان همان تصاوير دروغين و جعلي مييابد که دستگاههاي تبليغاتي خلافت غصب و فقهاء دولتي وابسته، عليه آن بزرگواران[=«ائمه زيديه و اسماعيليه»] بخشيدهاند» (ص32).تا اينجا سخن ايشان با شناختي که از اَمثالِ اسماعيليگريِ آقاخاني داريم، درنگ و تأمل ميطلبد ولي آنجا که ميافزايند: «توجيه زندگي و موضع رهبران اماميه پس از غيبت، نيز مستلزم چنان تصاويري بود» (همان ص)، آنگونه که من ميفهمم و «رهبران اماميه پس از غيبت» را اَمثالِ شيخ مفيد و طوسي و سيدِ مرتضي مييابم، سخن ايشان را پيکاري پيدا يا پنهان با اين رهبرانِ يائفه ميبينم، پيکاري که شايد در طائفه اماميه بي سابفه باشد!آقاي افتخار زاده در باب فهم و دريافتِ سيره امامان ـ عليهم السلام ـ به چند نکته توجه دادهاند (صص33-35)؛ از جمله اين که «امامان در دوره حضور[/پيش از غيبت] درفضا و شرايطي نبودهاند تا [همواره] با پيروانشان ديدار عمومي و روابط عادي و طبيعي داشته [باشند] و عقايد خويش را [آزادانه] ابراز دارند»؛ « پيروان و اصحاب امامان [نيز] افراد يک دست و داراي ظرفيتهاي همسان نبوده اند»، «هرکدام داراي معرفت و ظرفيت خاصي بوده و به همين نسبت به امامان نزديک [يا از ايشان دور] بودهاند»؛ «تقيه» در آن دوران«يک ضرورت عقيدتي-سياسي» بوده؛ «نقل به معني و دريافت و استنباط خود اصحاب» در گزارشها دخالت دارد؛ و «تصاويري که از امامان در اذهان پيروان دور و نزديک آن حضرات ترسيم ميشده و به عصرها و نسلهاي بعد منتقل ميگرديده با چنين مبادي و کيفيتي همراه بوده است.»بي گمان، بدون عنايت بدين پرسمانها رهيافت به حقيقتِ سيره نظري و عملي امامان-عليهم السلام- شدني نيست و از همين روست که عالمان دين، بويژه فقيهان ومحدثان، يکايک اين نکات را مورد ژرفکاوي قرار داده اند و کوشيدهاند تا معين دارند کدامين روايات در پرده تقيه پوشيده شدهاند، و کدامين، صريح و بي پردهاند؛ و هر يک از راويان چه پايگاهي نسبت به ائمه اطهار-عليهم السالم- داشته و ميزانِ رازداني و وفاداريشان چقدر بوده است. اينها همه دغدغه شب و روزِ رجاليان و فقهيان و حديث پژوهان ماست و هم امروز نيز در درسهاي «خارج فقه» و نيز درسِ رجال، اهتمامي پيگير در آن ميرود؛ و در نفسِ آن-و نه لزوماً بيان آقاي افتخارزاده () - منازعتي نيست.جايگاهِ اصلي مناقشت ومنازعت آنجاست که ايشان ميگويند: «همين تصورات، پشتوانه تصويرپردازي از امامان شد و در جااندازي آن تلاش گرديد و تصاوير عقيدتي اکثريت شيعه اماميه را ساخت و در اعصار بعد يک حقيقت تلقي گرديد.« (ص35).لحن ويژه اين عبارت بر هيچ خواننده تيز بيني پوشيده نيست. علي الخصوص وقتي اظهار نظرِ ديگر ايشان درباره تصاويرِ عرضه شده از سويِ «خط اعتزال» و حاميانِ «نرمش و مماشات»- البته بنا بر قولِ ايشان- (نگر: صص30-33)، در کنارِ سخنِ مذکور در فوق قرار گيرد؛ معنايِ تازه اي پديدار ميشود. آن معنا- به استنباطِ بنده- اين است که بر اساسِ گزارشهاي اصحاب که برداشتي (يا: روايتي) ناخالص از حقيقت سيره بود، تصويري غير حقيقي از سيره در اذهان نقش بست.اگرچه، اولاً، سيرِ پيشنهاديِ ترويج اين تصوير ماجراي خط « اعتزال»و... که ايشان بدان معتقدند، به نظر ما سخت قابل انتقادست- و بدان اشارتي رفت- ؛ ثانياً در دست نبودنِ جميعِ ابعادِ سيره راستين همه سويه ائمه اطهار- عليهم السلام- «قولي است که جملگي برآنند»، سخني ديگر باقي است؛ و آن اين که : آقاي افتخارزاده از روي کدامين اسناد و گزارشها دريافتهاند که حقيقتِ سيره چيز ديگري بوده است؟ به عبارت ديگر، درجائي که «اکثر قريب به اتفاق روايات» را آلوده به ناخالصي ميدانند (ص34) و معتقدند بر اساسِ همين گزارشها تصويري غير حقيقي (صص30-35 ) ارائه شده و ميشود، با کدامين اسناد به سيره تصويرِ حقيقي راه برده و در مقايسه با آن به عيبناکيِ بنيادينِ تصويرِ موجود، پي برده اند؟ايشان معتقدند تصويرِ«آرام » و «بدور از درگيري امامان» تصويري محرف است که بر اساسِ انظارِ آن اصحاب و تبليغِ آن «خطِ اعتزال» کذائي ساخته و ترويج گرديده (سنج: صص30-35)؛ و علي القاعده اعتقاد دارند که سيره حقيقي امامان -عليهم السلام- آميخته به مبارزه طلبي و هيجان سياسي بيشتري است. برهمين اساس ايشان ميگويند: «با آغاز دوران استتار بلند مدت تاريخي[=«غيبت کبري»]... تلاش براي تعديل مواضع دوره حضور با نرمش آغاز گرديد و بدين سان بود که عقايد و مواضع دوره حضور شکل کلامي- تاريخي بخود گرفت و بايگاني شد» (ص36) و ديگر تشيع، مثلِ سابق «يک عقيده و ايمان معترض ضد سلطه و اقليت خطرناک» به شمار نميرفت (همان ص).به استنباطِ راقم، آقاي افتخار زاده، با اين تفاصيل صريحاً به استحاله تشيع در دروه غيبتِ کبريه قائل اند.ايشان در تحليلي چنينن بيان ميدارند:«... تقاهم خلافت عربي و سلطنت (ايراني، ترک و تاتار و...) از همان آغاز بر اين بود که تشيع را پس از تعديل و گرفتن تنش هاي تند و سازش نا پذير آن، به عنوان يک مذهب رسمي در کنار مذاهب دولتي تسنن بپذيرند و جهت گيري دوره حضور(مبني بر ستيز با جوهره خلافت غصب و رژيمهاي ستمگر در تاريخ تحت هر اسم و رسم وعنوان) را درجهت جنگهاي فرقه اي کلامي - لفظي بين عوام شيعه و سني بکار گيرند، تا هم خلافت آسوده غنوده باشد و هم سلطنت. آتش جنگهاي فرقهاي قرون چهارم و پنجم و ششم و... محصول چنين تدبيري است.»(ص37).آقاي افتخار زاده اوضاعِ جامعه شيعه را «پس از آل بويه و غلبه غزنويان و سلجوقيان»،«بسيار بحراني» و «جبهه هاي ضد شيعي قرون پنجم و ششم» را گسترده ياد ميکنند (ص38) و براي نشان دادن اوج اين بحران، گستاخي «خلافت عباسي و سلطنت سلجوقي» را بر تبرئه يزيد مثال ميزنند(ص38 و39).در اين دوره غزالي طوسي، بنابر منقول، درباره يزيد بن معاويه، حکمرانِ گجسته و ملعونِ اموي، اظهارنظري کرد که بارها مورد اعتراض و نقد عالمانِ ديني سني و شيعي قرار گرفت؛ و آقاي افتخار زاده، اظهار نظر غزالي را ، ايفاي نقش وي در راستاي توطئه پيشگفته و مسؤوليتي ميدانند که از جانبِ دربار سلجوقي و خلافت عباسي برعهده او نهاده شده بود. (نگر:ص38 و39).ايشان اظهار نظر غزالي را در قالب يک استفتاء- که به قولِ ايشان«دولتي» است- نقل کرده اند. غزالي در اين اظهار نظر ميگويد که مسلمان بودن يزيد ثابت شده ولي ثابت نشده که مسؤولِ کشته شدن امام حسين - عليهم السلام- باشد. او در اين باره ميگويد:«[يزيد] نه به آن [=قتل] فرمان داده و نه به آن راضي بوده... تازه بر فرض ثبوت قتل حسين به فرمان و رضايت يزيد، در مذهب اهل حق، مسلماني که مسلمان ديگر را بکشد کافر نيست وقتل... فقط يک معصيت است، و اگر قاتل بميرد چه بسا توبه کرده باشد... چگونه و به چه طريق ميتوان دريافت که قاتل حسين قبل ازتوبه مرده است؟» وي همچنين مي گويد که حتي اگر لعن کسي جايز باشد ولي مسلماني اين شخص جائزاللعن را لعن نکند، از او بازخواست نخواهندکرد. سپس در باب رحمت فرستادن ميگويد:«اما رحمت بر يزيد ، جايز است بلکه مستحب است. زيرا مگر نه اين است که ... ميخوانيم: پروردگارا! همه مؤمنين و مؤمنات را بيامرز... و يزيد هم فرد مؤمني بوده است» (سنج:ص39و40)!راستي چه ميشود که فردي چون غزالي چنين اظهار نظر سست و بي پايهاي ميکند و خود را مضحکه ديده وران مي سازد؟! اولاً گزارشهايِ خود اهل سنت و تاريخنامه هاي ايشان، آشکارا بر اين دلالت مي کنند که شهادتِ سرورِ همه مسلمانان، امام حسين-عليه السلام-، بارضايت و دخالت و دستورِ يزيد بن معاويه- و حتي خود معاويه()- انجام شده است؛ ثانياً حتي اگر کسي ديدگاهِ شيعيان را هم در موردِ امامتِ حضرتِ سيدالشهداء-عليه السلام- نداشته باشد، بنا بر گزارشهاي خود سنيان و باورهاي بزرگان ايشان، قتل امام حسين-عليه السلام- يک معصيت ساده نيست و گناهي بزرگ است. ثالثاً حتي اگر از تأکيد موجود در مأثورات شيعي بر لعنِ يزيد چشم بپوشيم، چگونه از آنچه از مأثورات و اقوالِ خود اهل سنت و رفتار بزرگانشان مبني بر لعن و تفسيق و نکوهش يزيد ميتوان چشم پوشيد؟ تا چه رسد به ترحيمِ چنين گجسته بي ديني!!ابوالفرج ابن جوزي فقيه مشهور حنبلي ، با آن که با شييعيان مودتي نداشت، بر بنياد خود معتقدات اهل سنت کتابي نوشته است به نام الرد علي المتعصب العنيد و در آن نظر کسي را که لعن يزيد را جائز نميداند، رد کرده است() اين کتاب- که چاپ هم شده-() نمونهاي است براي تفطن يافتن به بي پايگي نظر غزالي حتي با استناد به مباني خود اهل سنت.پس چراغزالي دچار چنين عمل رسوا و فضيحت بارزي شده است؟آقاي دکتر افتخارزاده، آن را در راستاي همکاري غزالي با توطئه بر ضد فرهنگ آل البيت -عليهم السلام- و شيعه، دانسته اند و نگرشهائي از دست سخن مؤلف روح البيان را که ميگويد:«شايد اين حرفها از روي خطا در اجتهاد غزالي بوده و نه از روي دنيا طلبي و رياست خواهي او» (ص44)، نميپذيرند.من بنده]، بي آنکه قصد تنزيه يا تبرئه غزالي داشته باشم - و اصلاً او را با چنين لغزش بزرگي قابل تنزيه يا تبرئه بدانم!- ، چنين ميپندارم که اين اظهار نظر هم يکي از سيئات تصوف در حق غزالي است.اين نخستين بار نيست که تصوف با توجيه هاي بي اساس و بارد و خرد ناپسند امري از امور متعين در ديانت مصطفوي را سهل وا مينماياند، و فروگذاري آن يا حتي مخالفت با آن را موجه ميشمارد! ، و غزالي هم چنان که ميدانيم- پرورده و دلبسته تصوف است و جاي پاي منش صوفيانه، درآثار او، بويژه در إحياء علوم الدين- که موسوعه ديني و فکري اوست- هويداست.برخي پنداشته اند که مرحوم فيض کاشاني، از آن رو جامه تهذيب بر تن احياء پوشانيد که ميخواست از جهت سنيانه بودن آن را نقد و تکميل و تهذيب کند، ولي با مراجعه به متن تهذيب احياء، يعني المحجة البيضاء ، معلوم ميشود که همه تهذيب و نقد و اصلاحِ فيض متوجه سنيانگي احياء العلوم نيست، بلکه به جنبه صوفيانه آن هم پرداخته است- و اين با آنهمه است که فيض خود به مشربِ صوفيان گاه گرايشي داشت و البته اباطيلِ صوفيه را بر نميتافت.تصوف غزالي از آنجا سرچشمه گرفت که پدرش و همچنين مربي نخستين وي، احمد رادکاني، صوفي بودند. برادرش احمد از آغاز جواني کار را يکسره کرده رسماً داخل رشته تصوف شد؛ ولي او (/ابوحامد محمد) پس از دگرگونيِ انديشگي اش در حدود چهل سالگي و آوارگيهائي که کشيد به تصوف گرائيد و برخوانِ معارف و منقولات ومأثورات صوفيان نشست. ()غزالي اگر چه به زبان قلم چنين مي گفت که: «أصول التصوف أکل الحلال و الاقتداء برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في أخلاقه و أفعاله و أوامره و سُننه» () ، درعمل چنان به تصوفِ عرفي زمانش پيوست که احياء علوم الدين اش آکنده شد از تعاليم و افکارِ صوفيانِ متعارف!يک تورق و تصفحِ احياء علوم الدين نشان ميدهد که غزالي تا چه پايه آشکارا زير نفوذ قصص و آموزشهاي صوفيانه است و سخن آنان که نوشتند: «انه وضعه[=الکتاب] علي مذهب الصوفيه و ترک فيه قانون الفقه»() بي پايه و مايه نيست.قسمتِ معتنابهي از خرده هائي که مرحومِ علامه اميني(ره) و ديگران، از نظرِ شرعي، براحياء گرفتهاند ()، بازگشت به همين صوفيانه هاي غزالي دارد.()آقاي دکتر افتخارزاده درباره شخصيت تاريخي و فرهنگي غزالي چنين قلم زده اند:«... غزالي وابسته به جناح شعوبيه سني ايراني است و جناح شعوبيه شيعه ايراني بعدها کوشيده تا غزالي را شيعه شعوبي نشان دهد و توهماتي در تأليفات منسوب به او ايجاد کرده است.» (ص41) .ايشان سپس با ياد کردِ برخي مؤلفات منسوب به غزالي (درحاشيه همان ص)، از «دست کاريهايِ شيعه شعوبيه» در متن نوشتار عزالي به اين هدف که او را «شيعه امامي جا بزنند» سخن به ميان آورده و در ادامه نوشته اند: « ازترفندهاي ديگر شعوبيان شيعي نگارش کتاب «سرالعالمين و کشف ما في الدارين» و انتساب آن به غزالي است. در اين کتاب که از شاهکارهاي شعوبيان شيعي بشمار ميرود، سعي شده تا از سبک غزالي تقليد شود». (همان ص، حاشيه). چنان که پيداست، آقاي افتخارزاده در اين مقام، معناي خاصي را از «شعوبيه شيعه» و «شعوبيه سني» اراده مي کنند که بطبَع، بايد آن را در آثار ايشان در بابِ شعوبيه بازجست، و مجالي فراخ تر از اين مقال طلب مي کند.() ليک درباره سرّالعالمين که ايشان آنگونه درباره اش سخن گفته اند، باختصار ميگويم:از بُن، رويکردِ آقايِ افتخار زاده به کتابِ رمزناک و راز آلود سرّالعالمين که نقطه تأملي درحوزه نگارشهاي قديم شيعي و سني به حساب ميآيد، سزاوارِتبر تحسين است، اما گمان نمي رود داوريِ صحيح درباره سرّالعالمين آن اندازه که در عملکردِ ايشان مشاهده ميشود، آسان و زودياب باشد، چه، اين کتاب هنوز در پوششي از ترديدها قرار دارد.امروز ما- چون مرحومِ ملا محسن فيضِ کاشاني (رض)() و گروهي ديگر از پيشينيان- سرّالعالمين را ريخته خامه ابوحامد غزالي نميدانيم؛ ولي تعيين ترتيب دهنده صورتِ کنوني هم آسان نيست، و گمانهاي مختلفي در اين زمينه طرح يافتني است. يوسف اليان سرکيس اين کتاب را نوشته يکي از باطنيان ميشمرد. () مرحومِ همائي جعل و شهرت دادنِ آن را به نامِ غزالي «به مقاصدي از قبيل اينکه وي را طرفدار باطنيه و شيعه قلمداد کنند يا نوشته هاي او را به جعل خرافات و اعتقاد داشتن به موهومات بي اعتبار سازند» () ميداند؛ و ظاهراً اين فقره اخير نظر همائي (ره) ناظر به آن است که «اين کتاب مطالبي راجع به جن گيري و تعويذات و عزايم و کيميا و سيميا و طلسمات و خواص اشجار ونباتات دارد که هرگز از نويسنده احياءالعلوم و المنقذ من الضلال و تهافت الفلاسفه نتواند بود» () و «راجع بهطب و معاجين و ادويه و اغذيه چيزها دارد که از فصل جن گيري و سيميا و ليميا کمتر نيست».در عين حال، «تناقض ها» ي موجود در کتاب « از قبيل اينکه نويسنده اش يکجا خود را شيعه خالص و جاي ديگر سنّي مذهب نشان ميدهد». و اين که «نام از بعض کتب اهل سنت ميبرد و بخواندن آنها توصيه ميکند» و «از ابوحيّان توحيدي سخني نقل ميکند و طايفه الهيّه و صوفيّّه صافيه و علماي آخرت را ميشمارد از قبيل: حسن بصري، سفيان بن عُيينه، طائيي ظاهري، ابو حنيفه ، مالک بن اَنَس، احمد بن حنبل و امثال آنها»، درباره انگيزه جاعل مبني بر شيعه نمائيِ غزّالي، ترديد اساسي پديد ميآورد.اگر به راستي شخصِ جاعل يا جاعلان ميخواسته اند- به قولِ آقاي افتخارزاده-«غزالي را شيعه امامي جا بزنند» (ص41، حاشيه)، چرا نويسنده «اينگونه اشخاص را از علماي آخرت ميشمارد و... به خواندن کتب اهل سنت سفارش ميکند»؟!بايد گفت انگيزه حقيقيِ جعلِ «سّر العالمين» هنوز در پرده اسرار مختفي[مخفي] است.آقاي افتخارزاده، از دو گروهِ (به تعبيرِ راقمِ اين سطور) «متخالف و در عين حال سازگار/ مداراگر با دولتِ سلجوقي»، ياد کرده اند: يکي سنّياني چون راوندي، صاحبِ راحة الصّدور، که با شيعيان دشمن و ستايشگر سلجوقيان است، ديگر شيعياني چون، عبدالجليل قزويني رازي، صاحبِ نقض، که در کتاب خود سلجوقيان را دعا ميکند.(سنج:ص45و46،متن و حاشيه).آقايِ افتخار زاده، درعمل، دو قشرِ جامعه شيعه را در اين دوره ياد ميکنند و در برابر هم قرار ميدهند: يکي «قشر مرفه شهر نشين شيعه اماميه» (ص46) و ديگر «شيعيان امامي روستانشين» (ص45).ايشان يکجا ميگويند:« گويا در همين مقطع (سال 594) است که بين شيعيان امامي روستانشين و اسماعيليان عليه جور خلافت و زور سلطنت نوعي همکاري وجود داشته است» (ص45)؛ و جاي ديگر:« از متنِ [کتابِ نقضِ] قزويني پيداست که قشر مرفه شهرنشين شيعه اماميه که عليه اسماعيليان با سلجوقيان و خلافت عباسي همدست بوده، مورد احترام بوده اند.»(ص46،حاشيه).ايشان خودِ عبدالجليلِ قزويني را در زمره همين قشرِ مرفّهِ پيشگفته ياد ميکنند و از سازگاري هاي او با سلجوقيان و غزنويان درعجب شده و «مطالعه دقيق و هوشيارانه کتاب النقض» را «توصيه» نموده اند. (نگر: همانجا). برايِ آن همکاريِ محتَملِ روستانشينانِ امامي و انقلابيانِ اسماعيلي، سَندي ذکر نکردهاند. اين را هم که «قشر مرفه شهر نشين» و متمايز از روستاييان حاميِ آل سلجوق بوده، صاحبِ اين قلم، از نقض نميتواند استنباط کرد، و آقاي افتخارزاده هم مُستَنَدِ قولِ خويش را واننموده اند.از اين همه مي گذريم و به اين هم نميپردازيم که ايشان مخالفتِ صاحبِ نقض و هم انديشگان او را با اسماعيليان، حمل بر همدستي با سلجوقيان و عبّاسيان ميکنند (مدّعايي که نياز به اقامه دليلِ محکم دارد).اساساً آقايِ افتخارزاده نظرِ مساعدي نسبت به اسماعيليان دارند(سنج:ص32) در حالي که ما معمولاً چنين نظرِ مساعدي در متونِ امايِ مَدْرَسي (Classic) مشاهده نميکنيم؛ البته احتمالاً آقاي افتخارزاده اين پُرسمان را با همان فرضيه «خطّ اعتزال» و مانندِ آن و «استحاله» ي پيشگفته توجيه خواهند کرد، ولي مفروضاتِ ايشان تا زماني که با نظامِ مستدلِّ تاريخ پژوهانه همراه نشود، پذيرفتني نخواهد بود و اين خط کشي هايِ موهوم در بابِ ارتباطِ خوب يا بدِ اماميانِ روستايي يا شهري با اسماعيليه هم به جايي نخواهد رسيد.تحليلِ اسنادي مانندِ ابياتِ شمس الدين لاغري که راوندي در راحة الصّدور آورده، يعني:
خسروا!هست جاي باطنيان
آب روي چهار يار بدار
پس فراهان بسوز و مصلحگاه
تا چهارت ثواب گردد شش،
قم و کاشان و آبه و طبرش
و اندرين چارجاي زن آتش
تا چهارت ثواب گردد شش،
تا چهارت ثواب گردد شش،