غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی - نسخه متنی

سعید نفیسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غلط هاي مشهور املايي و دستوري زبان فارسي

دکتر سعيد نفيسي

برگرفته از: در محضر استاد / سعيد نفيسي

غلط مشهور در توصيف دو دسته به کار برده مي شود:

دسته ي نخست کساني هستند که از رهگذر سالوسي و رياکاري در زمره ي نيک مردان جاي مي گيرند. در باره ي اين " کندم نماهاي جو فروش " مي گويند: فلاني غلط مشهور است، يعني نان پرهيزکاري مي خورد ولي " چون به خلوت مي رود آن کار ديگر مي کند ".

دسته ي دوم آن واژه ها و عباراتي است که بر خلاف حقايق تاريخي و يا آيين دستور زبان و صرف و نحو آن، بر زبان ها جاري است.

اکنون به نمونه هاي گوناگون اين غلط هاي رايج در زبان فارسي که پرهيز از گفتن آن ها بايسته است دقت کنيد :

به کار بردن تنوين براي واژه هاي فارسي

کاربرد تنوين که ابزار ساختن قيد در زبان عربي است براي واژه هاي عربي جايز است، مانند: اتفاقا، تصادفا، اجبارا، ولي واژه هاي ناگزير و ناچار و مانند آن ها که فارسي است هرگز تنوين بر نمي دارد و نبايد آن ها را چون اين به کار برد:

گزارشا به عرض مي رسانم ( به جاي بدين وسيله گزارش مي کنم که )،

ناچارا رفتم ( به جاي به ناچار، يا ناگزير رفتم).

اکنون کار به جايي رسيده است که بسياري تنوين را حتا براي واژه هاي لاتين نيز به کار مي گيرند و مثلن مي گويند: تلفونا به او خبر دادم، يعني به وسيله ي تلفن، يا تلفني او را آگاه کردم.

تلگرافا به او اطلاع دادم، يعني با تلگراف يا تلگرافي او را آگاه کردم.

در اين جا لازم به گفتن است که ديرزماني است که نوشتن تنوين به صورت ا در خط فارسي به کناري نهاده شده و آن را به صورت ن مي نويسند. مثلن : اتفاقن، تصادفن يا اجبارن

واژه ي هاي دو قلو، سه قلو، چهارقلو و مانند آن

واژه ي ترکي دو قلو اسمي مرکب از " دوق " و " لو " است که روي هم همزادها معني مي دهد و هيچ گونه ارتباطي با عدد (دو) فارسي ندارد که اگر بانويي احيانن سه يا چهار فرزند به دنيا آورد بتوان سه قلو يا چهار قلو گفت.

درست مانند واژه ي فرانسوي دو لوکس De Luxe که بسياري گمان مي کنند با عدد (دو) فارسي ارتباطي دارد و لابد سه لوکس و چهار لوکس آن هم وجود دارد. De حرف اضافه ي ملکي در زبان فرانسوي مي باشد به معني " از" ( مانند Of در انگليسي يا Von در آلماني ) و Luxe به معني " تجمل و شکوه " است و دو لوکس به معني " از (دسته ي ) تجملاتي " مي باشد. يعني هر چيزي که دولوکس باشد، نه از نوع معمولي، بلکه از نوع تجملاتي و با شکوه آن است.

به کارگيري واژه ها يا اصطلاحات با معني نادرست

* جمله هايي مانند :

من به او مظنون هستم ( مي خواهند بگويند: من به او بدگمان هستم)

او در اين قضيه ظنين است ( مي خواهند بگويند: او در اين قضيه مورد شک و گمان قرار دارد)

هر دو نادرست و درست وارونه ي آن درست است.

ظنين صفت فاعلي و به معني کسي است که به ديگري بدگمان است و مظنون صفت مفعولي و به معني کسي است که مورد شک و بدگماني قرار دارد. يعني صورت درست اين جملات مي شود:

من به او ظنين هستم .( يعني من به او بدگمان هستم)

او در اين قضيه مظنون است. ( يعني او در اين قضيه مورد شک و گمان قرار دارد)

* مصدر عربي فقدان به معني کم کردن، کم شدن و از دست دادن است و معني نبود ندارد و درمورد مرگ و فوت کسي هم بايد گفت: در گذشت، يا رخت بر بست.

* يا مثلن مي گويند: " کاسه اي زير نيم کاسه وجود دارد ". در حالي که کاسه هرگز زير نيم کاسه جاي نمي گيرد و در ادبيات هم هميشه گفته اند: زير کاسه نيم کاسه اي وجود دارد.

* شعر سعدي، يعني: " بني آدم اعضاي يک پيکرند " را " بني آدم اعضاي يکديگرند " مي گويند.

* هنگامي که دانش آموزي در پايان سال تحصيلي در برخي از درس ها نمره ي کافي براي قبولي نمي آورد مي گويد در فلان و فلان درس تجديد شدم و يا درباره ي کسي مي گويند فلاني امسال تجديد شد. حال آن که اين نه خود دانش آموز، بلکه درس هاي نمره نياورده است که تجديد مي شود و در شهريور ماه بايد دوباره جديد شده و از نو امتحان داده شود ، چون اين دانش آموزي تجديدي شده است و بايد او را تجديدي، يعني دارنده ي درس هاي تجديد شده ناميد.

غلط هاي دستوري

استاد: اين واژه فارسي است و بايد جمع آن را استادان گفت نه اساتيد .

مهر: مهر واژه اي فارسي است و صلاحيت اشتقاق عربي را ندارد و نبايد مثلن گفت حکم ممهور شد، بلکه درست آن است که بگويند: حکم مهر کرده شد يا مهر زده شد.

غلط هاي واگويي (تلفظي)

پسوند " وَر " در زبان فارسي براي رساندن مالکيت و به معني " صاحب " و دارنده است. " رنج وَر " به معني دارنده ي رنج و " مزد وَر " به معني دارنده ي مزد است. امروزه بر خلاف اين قاعده و برخاسته از خط عربي که ايرانيان به کار مي برند، اين واژه ها را به صورت رنجور و مزدور مي نويسند که موجب آن گرديده است تا آن ها را به نادرستي با واو " سيرشده " (مانند واو در واژه ي " کور ") تلفظ نمايند.

واژه هاي ديگر ي نيز مانند دستور ( دست وَر به معني صاحب منصب، وزير) و گنجور ( گنج وَر) نيز از اين گروه است.

ناميدن پدر به جاي پسر

زکريا نام پدر " محمد بن زکرياي رازي " و سينا نيز نام پدر " ابوعلي اين سينا " بوده است. ليکن همه جا آنان را با نام زکرياي رازي و ابن سينا ، يعني نه با نام خود، بلکه با نام پدران شان مي نويسند. " بيمارستان ابن سينا " هنوز نيز در چهار راه حسن آباد تهران با اين نام وجود دارد.

منصور نيز پدر " حسين ابن منصور حلاج " است که کوتاه شده ي نام وي "حسين حلاج " است. ليکن اين نامي ترين عارف وارسته ي ايران در سده ي سوم هجري را همه جا " منصور حلاج " مي نامند و نه "حسين وار"، بلکه "منصوروار" بر سر دار مي کنند، در حالي که منصور (يعني پدر حلاج) در آن هنگام در خوزستان به حلاجي و پنبه زني مشغول بوده است.

خوان يغما

هرگاه به دارايي کسي دستبرد بزنند و چيزي از آن بر جاي نگذارند، در اصطلاح مي گويند که گويي خوان يغما بود که اين گونه آن را چپاول کردند.

عبارت " خوان يغما " از دو واژه ي " خوان " و " يغما " و به مفهوم "سفره ي غارت و چپاول " فهميده مي شود، در حالي که چون اين نيست و معني و مفهوم واژه ي " يغما " در اين عبارت کاملن چيز ديگري است و ارتباطي با غارت و چپاول ندارد.

" يغما " نام گروهي از تورانيان است که در دوره ي اسلامي در شهري با همين نام در نزديکي " خجند " کنوني زندگي مي کرده اند. پيش از آمدن اين گروه به اين منطقه، اقوامي که "سگان " نام داشته اند ( و به غلط آن را " ساکاها " مي نويسند) در اين محل زندگي مي کرده اند و جشني را برگزار مي کرده اند که " سگه " نام داشته است که همان " جشن سده " مي باشد. با آمدن يغماييان ِ توراني به اين محل، آنان دين و همه ي آيين ها و حتا عادات سگان را گرفته و "جشن سگه " ي آنان را نيز برگزار مي کردند.

در جشن ديگري نيز که " خوان يغما " نام داشته است، آنان سفره هاي بزرگي مي گسترانيدند و انواع خوراک هاي لذيذ و نوشيدني هاي خوش گوار در آن مي نهادند و از همه ي مردم دعوت مي کردند که در اين ميهماني عمومي حاضر شوند و در کنار انجام ديگر مراسم، از آن ها سير بخورند و بنوشند و هر چه مي خواهند با خود ببرند. سعدي مي گويد:




  • اديم زمين سفره ي عام اوست
    برين خوان يغما چه دشمن چه دوست



  • برين خوان يغما چه دشمن چه دوست
    برين خوان يغما چه دشمن چه دوست



و در جاي ديگري مي گويد:




  • يکي نانخورش جز پيازي نداشت
    پراکنده اي کفتمش اي خاکسار
    برو طبخي از " خوان يغما " بيار



  • چو ديگر کسان برگ و سازي نداشت
    برو طبخي از " خوان يغما " بيار
    برو طبخي از " خوان يغما " بيار



جشن خوان يغما که نشانه ي سخاوت و بخشندگي پدران ما است در سده هاي گذشته اهميت و اعتبار ويژه اي داشته است و رفته رفته به صورت اصطلاح در آمده است، ليکن به علت عدم آگاهي از ريشه ي تاريخي آن، بسياري آن را به معني دستبرد و چپاول گرفته و به کار برده اند.

افغاني در قصيده ي خود مي سرايد:




  • گل آرد، نوبهار آرد، نشاط آرد، اميد آرد
    کشيده خوان يغمايش چه فيض جاودان دارد
    خوشا درويش صاحب دل که نعمت هاي عامش را
    نيابي در بساط خاص دارابي و دارايي



  • شود تا باغبان طبع وي در گلشن آرايي
    که هر روزي فزون گردد گوارايي و گيرايي
    نيابي در بساط خاص دارابي و دارايي
    نيابي در بساط خاص دارابي و دارايي



غلط هاي املايي مشهور

آزمايشـات: واژه آزمايش را که فارسي اسـت برخي از فارسي زبانان با " آت " عربي جمع مي بندند که نادرسـت اسـت و بايد با " ها" ي فارسي جمع بسته شود. آزمايش ها درسـت اسـت.

در جمع بستن واژه ها ي فارسي با " جات " نيز غالبن همين گونه اشتباهات رخ مي دهد، چرا که به نظر مي رسد که اين نوع جمع فرقي با جمع با " آت " ندارد . اما براي نوشتن فارسي فصيح به تر است که اين واژه ها نيز با " ها "جمع بسته شود، براي احتراز از عربي مآبي . يعني به جاي روز نامه جات ، کارخانجات ، نوشته جات ، شيريني جات ، ترشيجات ، دسته جات ، ميوه جات ، نقره جات و.... به تر است چون اين بنويسيم :روزنامه ها ، کار خانه ها ، نوشته ها، شيريني ها ، ترشي ها ، دسته ها ، ميوه ها ، نقره ها .

از غلط هاي فاحش در همين زمينه يکي هم جمع بستن نام هاي جمع است. مانند تشکيلات که جمع تشکيل است و هنگامي که با : آت آن را جمع مي بندند ، جمع الجمع مي شود، از آن جمله اند : آثارها، اخبارها ، ارکان ها ، اعمال ها ، جواهرها يا جواهرات ، حواس ها ، عجايب ها ِ، منازل ها ، نوادرات ، امورات ، عمليات ها و ديگر، که شکل درست نوشتن وگفتن آن چون اين است : آثار، اخبار ، ارکان ، اعمال ، جواهر ، حواس ، عجايب، منازل ، نوادر ، امور ، عمليات و ..

آذان / اذان: اين دو واژه را بايد از هم جدا نمود. زيرا که معـناي آذان( گوش ها ) و معـناي اذان اعلام کردن، آگاه کردن، خبردادن وقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربي در سـاعت هاي معيني از روز در گلدسـته و مناره ي مسجد است.

آزوقه / آذوقه: اصل اين واژه که آن را آزوغه هم مي نويسـند ترکي اسـت. پس بايد به" ز" نوشـته شـود.

آسـيا / آسـياب: اين واژه را به هردوشـکل مي توان نوشـت و بزرگان ادب فارسي هردو شکل را به کار بسـته اند.

آن را / آنرا: " را" واژه ي مسـتقلي است و پـيـوسته آن را جدا از کلمه ي پيشـين مي نويسـند. مانند: اين را، وي را، ايشـان را، تو را، آن را .

اتاق / اطاق: از آن جا که اين واژه ترکي اسـت و در ترکي مخرج " ط" وجود ندارد پس بايد آن را با حرف " ت" نوشـت.

اتو / اطو:چون اين واژه عربي نيسـت وممکن اسـت فارسي يا روسي باشـد، پس به تر اسـت به " ت" نوشـته شـود .

ارابه/ عـرابه: ارابه واژه ي فارسي اسـت و عرابه معـرب آن. پس به تر اسـت آن را به صورت ارابه نوشـت.

ازدحام / ازدهام: اين واژه را تنها مي توان با حرف "ح" نوشـت زيرا ازدهام واژه اي بي معني اسـت.

اسـب / اسـپ: به هردوصورت مي توان اين واژه را نوشـت. زيرا اين واژه پهلوي اسـت نه عربي. امروزه بزرگان زبان بيش تر با " ب" مي نويسـند. اما در گذشـته هاي بسـيار دور با " پ " مي نوشـتند وهمين واژه جزء دوم نام هاي کهن خراسـانيان بوده است. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و...

اسـتادان / اسـاتيد: چون اسـتاد واژه اي فارسي اسـت جمع آن مي شـود اسـتادان. اين کلمه که به صورت اسـتاذ به عربي رفـته است، در اين زبان به صورت اسـاتيذ و اسـاتيد جمع بسـته مي شـود

اسـلحه/ سـلاح: بسـياري کاربرد درسـت اين دو کلمه را نمي دانند. به طوري که گاه به جاي اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار مي برند. در حالي که اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد و نبايد جمع اسـلحه را اسـلحه ها نوشت، زيرا که اسـلحه خود کلمه جمع اسـت و به جاي آن مي توان واژهء سـلاح ها را به کار برد.

اقلاً / اکثراً: اين دو کلمه در عربي به هيچ روي تنوين نمي گيرد و کاربرد آن ها بدين صورت از اغلاط مشهور به شمار مي آيد. به تر اسـت به جاي اقلاً " حد اقل " و يا به تر از آن " دسـت کم" و يا " کم از کم " نوشـت و به جاي اکثراً " غالبن" و يا به تر از آن " بيش تر " را به کار برد. .همچنين نمي توان واژه هايي مانند دوم وسـوم و چهارم راکه فارسي اند، دوماً و سـوماً و چارماً نوشـت. يا واژه فارسي " زبان " را زباناً .

اِن شاء الله / انشاء ألله: جمله ي " ان شاء الله " از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: اِن ( اگر )، شـاء (بخواهد )، الله (خداوند)، يعني: اگر خداوند بخواهد. اما جمله ي " انشاء الله " از دو کلمه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء ( آفريدن )، الله ( خدا ) به معني: خداوند بيافريند. آن چه به هنگام نوشتن اين جمله مراد نويسنده است جمله ي نخست است ولي آن را به صورت جمله ي دوم مي نويسد.

انتر / عـنتر: واژه انتر را که فارسي و معـناي آن بوزينه مي باشـد بايد به همين صورت نوشـت. عـنتر به زبان عربي نوعي مگس و مجازن به معناي شـجاع است.

باتلاق/ باطلاق: واژه ي باتلاق ترکي اسـت، نه عربي. پس نوشـتن آن با حرف " ت" درسـت اسـت.

باغ ها / باغات: واژه ي باغ فارسي اسـت و جمع بسـتن آن به " ات " عربي نا درسـت اسـت.

بوالهوس / بلهوس: پيشـوند " بُل " برسـر برخي واژه هاي فارسي مي آيد ومعـناي پـُر، بسـيار و فراوان دارد، برابر اين پيشوند در زبان عربي ابو مي باشد که براي واژه هاي عربي به کار مي رود و کوتاه شده ي آن را به صورت بو مي نويسند. پس" بُل " براي واژه هاي فارسي ( مانند بلکامه: پر آرزو، بلغاک: پر شور) و "بو" براي واژه هاي عربي (مانند بوالهوس : پر هوس، بوالعجب: پر شگفتي) درست است.

بوته / بته: معـناي اين واژه، گياه پـر شاخ و برگي اسـت که تنه ي ضخيم نداشـته باشـد و زياد بلند نشـود و املاي درسـت آن بوته اسـت.

به نام / بنام: در زبان عربي حرف جر " ب " را هـميشـه بايد به کلمه ي بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت، اما در زبان فارسي حرف اضافه " به" را بايد همواره جدا از کلمه نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند: بدين و بدو.، زيـرا اگر چون اين ننويسـيم در موارد بسياري امکان به جاي يکديگر گرفته شدن واژه ها و معاني (التباس معني) وجود دارد، مانند همين "به نام" و "بنام " که هر کدام جاي کاربرد ويـژه اي دارد. به اين نمونه ها دقت کنيد: او نويسـنده ي بنامي بود و يا " من او را به نام نمي شـناختم". به همين ترتيب اگر " به روي" را " بروي" بنويسيم معلوم نخواهد شـد که مراد چيسـت؟ آيا منظور از " بروي" فعلي از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروي و... .يا آن که مثلن مي خواهـيم بنويسـيم که: اين قـلم به روي ميز اسـت يا اگر ما " به درد " را " بدرد " بنويسـيم بازهم شباهت معـنا رخ مي دهد، زيرا " بدرد : يعني پاره کند و " به درد " يعني به غم و اندوه. به همين گونه اند صد ها واژه که بايد به هنگام نوشـتن آن ها با احتياط بود، مانند: به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غيره

بها / بهاء : بها به معني قيمت ، ارزش و نرخ چيزي است . اما معني بهاء روشني ، درخشندگي ، رونق ، زيبايي و نيکويي است و به معناي فر وشکوه و زينت و آرايش نيز به کار رفته است . مانند بهاء الدين يا بها ء الحق و يا بها ء الملک که معناي آن ها رونق دين ، شکوه دين و شکوه کشور است. در پشت جلد ( پوشانه ) برخي از کتاب ها مي نويسند : بهاء .... ريال . که سخت نادرست است .

پايين / پائين:. شايد گروه بسياري از پارسي نويسان روزانه ده ها بار همزه ي عربي را در نوشته هاي خود به کار مي برند و نمي دانند که اين نشانه ي نوشتاري عربي درزبان پارسي جايي ندارد. براين پايه نوشتن واژه هايي مانند " پائيز " ، " پائين " ، "موئين " ، "روئين" ، " آئين " ،" پر گوئي" ، " چائي "، " امريکائي " و... نادرست است و بايد پاييز ، پايين ، مويين ، رويين ، آيين ، پر گويي ، چايي، آمريکايي و چون اين ها نوشت.

تاس / طاس: تاس واژه اي فارسي اسـت که عرب ها آن را گرفته و طاس مي نويسند (معرب کرده اند)، يعني ايرانيان بايد آن را به حرف ت بنويسند.

تراز/ طراز: تراز واژه اي فارسي است که عرب ها آن را گرفته و طراز مي نويسند (معرب کرده اند). به همين سـبب " تراز" و همه ي ترکيبات آن بايد با حرف " ت" نوشـته شـود. مانند: تراز نامه، هم تراز، ترازکردن و مانند اين ها.

تپيدن / طپيدن : تپيدن واژه اي فارسي اسـت. و بايد با حرف " ت " نوشـته شـود و نوشـتن واژه هاي مشـتق از آن نيز مانند: تپش، تپنده، تپيد، تپاندن و مانند آن نيز بايسته است. همچنان واژه هايي مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران که فارسي اند، نبايد با " ط" نوشـته شـود.

ديگر آن که در زبان عربي، هم ت وجود دارد و هم ط. مانند تابع و طبيب. از اين رو واژه هاي عربي را مي توان به همان صورت عربي نيز نوشت. نکته ي ديگر آن که: اگر کلمه اي مربوط به زبان هاي بيگانه ي ديگر باشـد، به ت نوشـته مي شـود. مانند: ايتاليا، اتريش، اتيوپي، امپراتور، ترابلس. اما برخي نام هاي خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و مانند آن ها که از رهگذر زبان عربي وارد زبان فارسي شـده است مي تواند به همان صورت عربي هم نوشته شود و گر نه چه فرقي با اسـامي عربي چون حافظ، نظامي، ملا صدرا، ابوريحان و جز آن دارد که در آن ها تغييري ايجاد نمي شود.

ثواب / صواب: نوشـتن يکي از اين واژه ها به جاي ديگري نيز يکي از غلط هاي رايج در املاي زبان فارسي اسـت. در حالي که ثواب وصواب معاني جدا گانه اي دارد و نبايد آن ها را با هم اشـتباه کرد. ثواب اسـم است به معـني " مزد و پاداش " ، اما صواب صفت اسـت به معـني "درسـت، به جا و مناسـب".

جذر/ جزر: برخي ها درکاربرد درسـت اين دو واژه نيز اشـتباه مي کنند. جذر به معـناي ريشـه اسـت و در رياضي نيز عددي اسـت که آن را در خودش ضرب مي کنند. مانند عدد 3 که وقتي آن را در خودش ضرب کنند عدد به دست مي آيد که آن را مجذور مي گويند. جزر اما فرو نشـسـتن آب دريا، بازگشـتن آب دريا و ضد مد مي باشد.

جرأت/ جرئت: اين واژه را بايد جرات نوشت و به صورت جرئت اصلن وجود ندارد.

حايل / هايل: اين دو واژه را نيز برخي با يکديگر اشـتباه کرده و به جاي هم به کار مي برند. حايل اسـم اسـت به معـناي چيزي که پرده وار ميان دو چيـز واقع شده و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هايل صفـت اسـت به معناي ترسـناک:




  • شـب تاريک وبيم موج و گردابي چنين هايل
    کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها



  • کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها
    کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها



( حافظ )

خرد/ خورد: معـناي واژه خُرد کوچک و ريز و اندک اسـت مانند: خرد سال يا خرده فروشي، و واژه خورد سـوم شـخص مفرد از مصدر خوردن است در زمان گذشته. نمونه هاي ديگر: سالخورده يا خورد و خوراک

داوود/ داود: املاي اين گونه واژه ها را در املاي زبان فارسي با دو ( واو ) سفارش کرده اند. به همين ترتيب واژه هايي مانند طاوس و کيکاوس را نيز بايد با دو ( واو ) نوشـت: طاووس، کـيکاووس.

دُچار/ دوچار: اين واژه را که گمان مي رود ريشـه ي آن دو چهار باشـد، در متون قـديمي به صورت دوچار مي نوشـته اند. اما در سده هاي اخير آن را به صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نيـز به تر اسـت به همين صورت نوشـته شـود.

ذِ لت / ز َ لّت: معـناي ذلت خواري ( متضاد عزت) است، اما زلت يه معناي سـهو و خطا اسـت.

رُتيل / رطيل: نوعي عنکبوت زهر دار را به عربي رتيل مي گويند و رطيل وجود ندارد.

زرع / ذرع: زرع به معـناي " کشـت" و " کاشـتن " اسـت، در حالي که ذرع مقـياس قـديم يراي طول و برابر يک دهم از چهارمتر بوده اسـت.

زغال / ذغال: املاي درسـت اين واژه زغال اسـت.

زکام / ذکام: اين واژه را بايـد با ز نوشـت،

سِـتبَر/ سـِطبَر : اين واژه را که به معناي درشـت و کلفت اسـت، قـدما با حرف ط هم نوشـته اند.اما چون واژه اي فارسي اسـت به تر اسـت با حرف ت نوشـته شـود.

سـؤال / سـئوال: شـکل درسـت آن اين واژه سـؤال است.

سـوک/ سـوگ: املاي اين واژه هم با ک وهم با گ درست اسـت.

شـرايين/ شـرائين: املاي اين کلمه به صورت شـرايين درسـت اسـت.

شـسـت/ شـصت: اين واژه ها راهم بسـياري ها به اشـتباه به جاي يکديگر به کار مي برند. شـسـت به معناي انگشـت بزرگ دسـت وپا وشـصت عدد اسـت. آقاي ابوالحسن نجفي مي نويسـد که چون هر دو عدد فارسي اسـت، تنها براي تمايز ميان معـناي آنها است که يکي را با س و ديگري را با ص مي نويسـند. ولي درمتون کهن، هردو واژه با " س" آمده اسـت.

صد / سـد: چون واژه ي " سـده " فارسي اسـت، سـد را نيز مي توان با " س" نوشـت. اما چون در متون کهن و جديد اين واژه را با " ص " نوشـته اند، اکنون نوشـتن آن با " س" غـير متعارف به نظر مي رسـد. از سوي ديگر چون معناي ديگر سـد، مانع و بند و حايل اسـت، لابد قـدما، عدد 1 را براي تفکيک صد از سـد. با " ص" نوشـته اند

صفحه/ صحيفه : صفحه به هر کدام از دو روي کاغذ و صحيفه به خود ورق کاغذ ( که داراي دو روي ) اسـت گفته مي شـود. البته ورق را در سـال هاي پسـين برگ نيز مي گويند.

طوفان/ توفان: اصل اين کلمه يوناني اسـت و شکل هاي ديگر اين واژه ي يوناني در بسـياري از زبان هاي ارو پايي هم به کار مي رود، چون آن که در زبان انگليسي Typhoon و در زبان فرانسوي Typhon به همين معناي طوفان به کار مي رود. در فرهـنگ معين واژه ي طوفان را که اسم و معرب از کلمه يوناني اسـت به معناي باران بسـيار سـخت و شـديد و آب بسـيار که همه را بپـوشد وغرق کند و باد شـديد وناگهاني که موجب خسـارت و خرابي بناها و سـاختمانها شـود و سـبب تشـکيل امواج سـهمگين و مخرب گردد، و همچنان به معناي هر چيز بسـيار است که فراگير باشـد مانند طوفان آتش يا طوفان باد. اما در همان فرهنگ، يک " توفان " هم درفارسي هست که صفت فاعلي و از مصدر توفـيدن اسـت و به معني شور و غوغا کننده، فرياد کننده و غُران مي باشد. پس براي تفکيک طوفان از توفان بايد معنا هاي لغوي اين واژه ها را مد نظر قرار داد.

طوطي/ توتي: توتي واژه اي فارسي است و از اين رو مي توان آن را با "ت " نوشـت. اما قـدماي زبان و ادب فارسي اين واژه را با " ط" نوشـته اند و به اين دليل امروزه نيز اگرچه اين واژه فارسي مي باشد نوشتن آن با "ط " نامانوس و نامتداول است.

غلتيدن/ غلطيدن: غلتيدن واژه اي فارسي اسـت و بايد با " ت" نوشـته شـود . تر کيبات اين فعل را نيز بايد با ت نوشـت، مانند: غَلت، غلتيدن، غلتنده، غلتيده، غلتان، غلتک و...

غوته / غوطه : " در آب فرو رفتن " به فارسي " غوتيدن " است که امروز در زبان تاجيک نيز به همين شکل و به همين معني به کار مي رود. از اين رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور نيز همگي نادرست است و بايد با تاي دو نقطه نوشته شود. از اين گروهند: تپش، تپيدن، غلتيدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.

غيظ / غيض: در عربي غيظ، خشـم و غضب را گويند و غيض به معناي کاهـش آب اسـت.

فترت/ فطرت: معناي فترت، رکود وسـسـتي و بي حاصلي اسـت ميان دو دوران خوشـبختي، يا فاصله ي ميان دو دوره ي فعاليت. اما فطرت به خصوصيت و هر موجود از آغاز خلقتش مي گويند و به سـرشـت و طبيعت او.

فطير/ فتير: فطير واژه اي عربي و به معني خمير ور نيامده و تخمير نشـده است و از اين رو بايد با " ط " نوشـته شود و واژه اي به نام فتير اصلن وجود ندارد.

قفص / قفس: اين واژه عربي اسـت و بايد با "ص " نوشـته شـود . اما در زبان فارسي آن را هميشه با "س " نوشـته اند و املاي آن به شکل قفس رايج اسـت.

قيمومت / قيموميت: واژه ي قيمومت را که به معني قيم بودن است، فارسي زبانان ساخته اند و در زبان عربي کاربردي ندارد و کاربرد قيموميت نادرست است

کُحل / کــَهل: کحل اسم است به معناي " سـرمه" اما کهل ، صفت اسـت براي مرد ميان سـال.

گزارش ها / گزارشات: برخي ها واژه ي فارسي گزارش را با " ات" عربي جمع مي بندند که نادرسـت اسـت

لايتجزا / لايتجزي: اين واژه با آن که عربي اسـت املاي درسـت آن لايتجزا اسـت و معناي آن تجزيه نا پذير.

مآخذ / مأخذ: واژه ي عربي مأخذ مفرد و به معني منبع و محل گرفتن و مآخذ جمع آن است . اما برخي اين واژه ها را به جاي يک ديگر يعني مفرد را به جاي جمع وجمع را به جاي مفرد به کار مي برند.

مبرا / مُبري : اين واژه ي عربي به معـني" تبرئه شـده از تهمت" اســت و در فارسي و عربي آ ن را مبرا مي نويسـند.

مجرا / مجري: واژه ي مجري اسـم فاعـل مصدر اجراء و به معـناي اجرا کننده اسـت، مانند " مجري قانون ". ولي در عربي مجري را به صورت مجرا نيز تلفظ مي کنند که در آن صورت، اسـم مفعول مصدر اجراء و به معناي " اجرا شـده، عملي شـده " اسـت که در فارسي به تر است که به صورت "مجرا" نوشـته شـود تا با "مجري" اشتباه گرفته نشـود.

محظور/ محذور: واژه ي محظور به معـناي " ممنوع و حرام" اسـت و محذور هم به معـناي " آن چه از آن مي ترسـند" و هم به معناي "مانع و گرفـتاري" آمده اسـت. يعني در مواردي که مراد گرفـتاري و مانع و حجب وحياي اخلاقي باشـد بايد محذور نوشـت مانند: " محذور اخلاقي " و يا " در محذور قرار گرفتم و پيشـنهاد اورا پذيـرفـتم "،

مسأله / مسئله: اين واژه عربي اسـت و در خط عربي به صورت مسـألة نوشـته مي شـود و در زبان فارسي هم بسـياري اين اصل را رعايت نموده و آن را به صورت مسأله مي نويسـند، نه مسئله.

مسـئوول/ مسـئول: املاي اين واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربي البته مسـئوول مي نويسـند، اما در فارسي هميشه آن را با يک واو نوشـته اند.

مزمزه / مضمضه: واژه ي مزمزه فارسي و به معـناي چشـيدن و نرم نرم خوردن چيزي است و مضمضه عربي و به معـناي گرداندن اب در دهان براي شـسـتن آن است.

مُعتـَني به/ متنابه: اين واژه عربي اسـت و معني آن، هـنگفت، مهم و قابل اعتنا اسـت و املاي آن نيز به صورت معتني به درسـت اسـت.

مقتدا / مقتدي : اين واژه را که به معني پيشوا است در عربي مقتدي نوشته اما مقتدا تلفظ مي کنند. از اين رو در زبان فارسي براي پرهـيـز از اشـتباه خواندن بايد آن را مقتدا نوشـت.

منتها / منتهي: اين دو واژه را در فارسي به تر اسـت برحسـب تلفظ شـان بنويسـيم مانند: سـاختمان هاي اين ناحيه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نيسـت يا " اين خيال باطل به جنون منتهي خواهد شـد" .

نياگان / نياکان : در فارسي نياگ يا نيا به معني جد است و جمع درست آن نياگان است نه نياکان.

وهله/ وحله: اين کلمه را که به خط عربي وهـله مي نويسـند ومعناي آن نوبت و دفعه اسـت، نبايد وحله نوشـت، زيـرا که وحله در عربي و در فارسي معنايي ندارد.

هيز / حيز: واژه ي هـيـز به معناي بدکار و بي شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـيـز و دريده اي داشـت. و حيز به معني جا و مکان است.

هيئت / هيأت: واژه ي هيئت عربي و به معني شـکل و صورت چيزي و نيز به معني عـده ودسـته اي از مردم است. جمع هيئت نيز هيأت اسـت و نبايد يکي را به جاي ديگري به کار برد

/ 1