يادي از شهيدان آسمان از سيد هادي خسروشاهي - شهید عالیقدر حجت الاسلام شیخ فضل الله محلاتی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شهید عالیقدر حجت الاسلام شیخ فضل الله محلاتی - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يادي از شهيدان آسمان از سيد هادي خسروشاهي

اشاره

چهل روز از حادثه جانگداز حمله هواپيماهاي عراقي به هواپيماي مسافربري آسمان در راه اهواز گذشت حادثه اي كه جمعي از عزيزان عرصه انديشه و قلم و گروهي از پروانه هاي گلشن عشق را از محفل ميهن اسلامي گرفت

آنچه در اين چهل روز بر ميهن اسلامي گذشته است چيزي جز فتح و ظفر نبوده است

خون اين عزيزان در حقيقت محملي شد براي اين كه بالهاي خسته رزمندگان ما ، دوباره جان گيرد و بالا كشد و فتح را از آسمان به زمين آورد كه فتح و ظفر رزمندگان ما مگر جز معجزه اي الهي است ؟

ديديم چگونه عمليات والفجر 9 در پاسخ به جنايت صدام پيكر رژيم صدام را در شمال عراق ، متزلزل كرد و چگونه خون عزيزان رودخانه اي شد به پهنه اروند و بركت پيروزي در آن جاري شد

به مناسبت چهلمين روز پرواز سرخ اين عزيزان ، يادنامه اي تدارك شده است كه در پي مي آيد

لازم به ذكر است كه تا لحظه انتشار اين صفحات وصيت نامه ديگر شهداي اين سانحه به دستمان نرسيده بود و آنچه كه مي گذرد تنها گوشه اي از اوراق زرين زندگي شهيدان خداييمان است

آن شب با جمعي از دوستان در منزلي بوديم حجت الاسلام طاهري خرم آبادي ، همراه يكي ديگر از برادران ، ديرتر از همه آمدند غمگين و اندوهناك بودند و چه زود سخن از فاجعه اي جديد و جنايت ضد بشري رژيم فاشيست بعث عراق در سرنگون ساختن يك هواپيماي مسافربري را به ميان آوردند ! هنوز خبر از راديو يا تلويزيون پخش نشده بود و عده اي از نمايندگان مجلس توان نشستن در اطاق را نداشتم چند دقيقه اي بيرون رفتم تا بقيه نام ها را ذكر كنند ولي فردا صبح ، وقتي همه نامها را اعلام كردند ، معلوم شد كه حداقل با سي تن از چهل و چند شهيد آسمان از ديربار در قم و تهران ، آشنايي و دوستي داشتم و تاريخ بعضي از اين آشنايي به 30 سال پيش مي رسيد

حادثه باور نكردني بود و دردناك هفته قبل و حتي يك روز پيش با بعضي از آنها در سر يك ميز ، گفتگو داشتيم ، و امروز آنها در ميان ما نيستند چگونه مي توان اين حادثه را پذيرفت ؟ اما زود به خود مي آيم كه در قبال قضاي الهي از انسان ناتوان چه كاري ساخته است جز رضا و تسليم ؟

گرچه آن شهيدان ديگر نيازي به اين ندارند كه كسي از آنها تجليل كند و يا براي ثبت در تاريخ انهم هالك چيزي را بنگارد ، اما براي تسلي خودمان ياد و ذكر خيري از آنها نمودن شايد بي تأثير نباشد

از سالار شهيدان آسمان و سردار عزيز سپاه اسلام ، مرحوم محلاتي آغاز مي كنم محلاتي را نخستين بار در تبريز ديدم به نظرم سال 1329 بود كه براي ايراد سخنراني به شهر ما آمده بود نوجواني بودم كنجكاو! و با اين كه مرحوم پدرم آيت الله سيد مرتضي خسروشاهي ‌رضوان الله عليه مخالف شركت در انتخابات بود ولي من براي ديدن يك ميتينگ انتخاباتي كه براي اولين بار نام آن به گوشم مي خورد به مسجد جامع تبريز رفته بودم تا ميتينگ را تماشا كنم آخر اين نخستين بار بود كه به دنبال فتواي مرحوم آيت الله خوانساري و مرحوم آيت الله كاشاني مردم تبريز هم كم كم با حلال شدن انتخابات آشنا شده بودند

مسجد جامع از جمعيت موج مي زد و من هم با ديگر بچه ها در گوشه اي نشسته بودم كه آقاي محلاتي آمد جواني چابك و استوار به سرعت به سوي منبر رفت و در بالاي آن قرار گرفت با حرارت تمام سخنراني مي كرد و حرفهاي به ظاهر داغ و تندي مي زد كه من اغلب آنها را چون به فارسي ادا مي شد ، نفهميدم ! ولي هنوز صحبتهاي محلاتي ادامه داشت كه سر و صدا از بيرون مسجد بلند شد گفتند كه شاه چي ها آمدند مجلس به هم خورده چماقداران شاهي با كفش به درون مسجد ريختند همه را از دم كتك مي زدند و به جلو به سوي منبر پيش مي رفتند

حاجي شاهباز ـ همان شاهباز ولي با تلفظ تركي ! ـ هم در ميان آنها ديده مي شد او از چاقوكشهاي حرفه اي و معروف تبريز بود همه چيز به هم ريخت و در آن ازدحام و شلوغي ، ما بچه ها هم نزديك بود زير دست و پاي بزرگترها خرد شويم بيشتر مسئولين تداركاتي اين گردهمايي انتخاباتي در مسجد كه از مليون بودند فرار كردند و محلاتي را تنها گذاشتند چيزي نگذشت كه محلاتي را ديدم كه بدون عبا ، كتك خورده ، با عمامه اي خونين و سرشكسته به سوي درب خروجي مي آيد و چماقداران شاه به او اهانت مي كنند تنها يك مرد جوان عينكي بود كه او را همراهي مي كرد و سرانجام توانست مرحوم محلاتي را از پشت بام مسجد كه متصل به مدرسه طالبيه بود از معركه سالم بيرون ببرد آن مرد عينكي را بعدها شناختم دكتر بهروزيه بود ، صاحب داروخانه بهروزيه تبريز ، انساني مسلمان و وارسته و اكنون مدتهاست كه از او خبر ندارم اين نخستين خاطره من از محلاتي بود ولي سرآغاز كار مبارزاتي او نبود سه چهار سال بعد كه به قم آمدم ، چهره شاداب محلاتي ، همچنان در ذهنم بود او را در مدرسه فيضيه ديدم كه در كنار بساط كتابفروشي صحفي ايستاده است

در بساط صحفي ، كتاب ، زيارتنامه و عكس علما و بزرگان به فروش مي رفت چند عكس از علما و فداييان اسلام و اجتماع در صحن مطهر و اجتماع طلاب ، كه براي من همه آنها تازگي داشت و جلب نظرم را كرده بود ،‌خريدم از فروشنده درباره بعضي از عكسها ، توضيح خواستم گفت تظاهرات طلاب عليه توده اي ها است اين هم عكس تشييع جنازه يكي از شهداي حمله پليس به طلاب است توضيح بيشتري مي خواستم حواله ام داد به آقاي شيخ فضل الله محلاتي سلام كردم و گفتم من شما را در تبريز ديده ام و سپس داستان تظاهرات قم را پرسيدم ، به طور مفصل شرح داد و بعد يك شماره از مجله هفتگي ترقي را كه در آن مشروح حوادث با عكس و تفصيلات درج شده بود به من داد و گفت كليه مطالب در اين مجله نقل شده است

با اين كه كليات آن مطالب هنوز در خاطرم مانده است ولي براي آن كه نقل حادثه كامل و صحيح باشد ، با استناد به آن مجله خلاصه آن را كه مرحوم محلاتي هم خود همگام با فداييان اسلام ، در آن نقش عمده اي را به عهده داشت ؛ در چهلمين روز شهادت وي نقل مي كنم

سيد علي اكبر برقعي از طرف جمعيت هواداران صلح وابسته به حزب توده به كنگره صلح وين رفته بود و در مراجعت همراه گروهي از هواداران صلح كه همان اعضاي حزب توده بودند به قم آمدند و براي اعلام موجوديت ! و اقدام مثلاً چشمگير مستقيماً به صحن مطهر حضرت معصومه س رفتند و در آنجا ضمن سخنراني شعارهاي ضد اسلامي داده و خواستار نابودي ارتجاع پوسيده شدند در اين هنگام گروهي از طلاب به عنوان اعتراض و جلوگيري از اهانت ، جلو مي روند كه هواداران صلح با چوب و چماق به سر و كله آنها زده و عده اي را زخمي و مضروب مي سازند

قم در آن ايام ، مركز عمده فعاليت فداييان اسلام بود عده اي از طلاب و اعضاي فداييان اسلام به سوي چماقداران هوادار صلح ! و ماشينهاي آنها حمله كرده و آنها را فراري مي دهند و آن گاه چند نفر از روحانيون ـ‌ از جمله مرحوم محلاتي ـ براي مردم سخنراني كرده و سپس همراه جمعيت فراوان به سوي مسجد امام قم مي روند

روز بعد هم طبق اعلان قبلي تظاهرات عظيمي برپامي شود چند نفر از طلاب حوزه علميه در چهار راه آذر عليه كمونيسم بين المللي و مزدوران داخلي آن سخنراني مي كنند و در اين هنگام پليس براي متفرق كردن مردم به تيراندازي هوايي مي پردازد ولي عصر همان روز و روز بعد تظاهرات مردم و طلاب حوزه علميه ، ادامه مي يابد رهبري تظاهرات با روحانيون حوزه علميه و طلاب وابسته به فداييان اسلام بود آنها براي مذاكره با مقامات مسئول به فرمانداري مي روند و خواستار اخراج اعضاي حزب توده در قم مي شوند مردم نيز مقابل فرمانداري در انتظار بوده اند كه ناگهان توده اي ها مردم را سنگباران مي كنند و قواي انتظامي هم به جاي دفع مهاجمين به سوي مردم تيراندازي مي كنند و در نتيجه چند نفر كشته و گروهي از طلاب مجروح مي شوند كه در بيمارستان فاطمي بستري مي شوند مرحوم محلاتي ، در همان زمان از سوي آيت الله بروجردي مسئول رسيدگي به چگونگي حادثه و كشف تعداد شهدا و مجروحين مي گردد او در همان تاريخ ، در مصاحبه با مجله ترقي مي گويد من به اتفاق آقايان موسوي ، طاهري ، خلخالي مأموريت داشتيم كه از طرف آيت الله بروجردي به شهرباني رفته و با حضور دكتر مدرسي رئيس بهداري ، شهرباني را تفتيش و جنازه هاي موجود را تحويل بگيريم

ولي جنازه اي پيدا نكرديم ، اما پس از جستجوي دو سرداب ، مقداري خون مشاهده شد كه آجرهاي اطراف آن را تراشيده بودند و اين جريان نشان مي داد كه دو جنازه قبلاً در اين دو سرداب بوده است ، لذا جريان با حضور و تشخيص آقاي دكتر مدرسي صورت مجلس شده و به نظر آقاي دكتر ملك اسماعيلي رسيد در اين واقعه ، علاوه بر مقتولين ، يازده نفر از طلاب علوم دينيه هم مجروح و در بيمارستان فاطمي بستري شدند ‌

مجله ترقي ، شماره 32 صفحه 23 مورخ 22 دي ماه 1331

البته در اين مجله ، مطالب ديگري نيز از قول حضرت امام كه در آن ايام درباره اين حادثه اقداماتي به عمل آورده بودند ، نقل شده است كه من آن مطالب را همراه عكسها و سندي كه در ميان اسناد مرحوم پدرم ،‌در اين زمينه به جاي مانده است ، در مناسبت ديگري نقل خواهم كرد تا به خوبي روشن شود كه اين حادثه آنطور هم كه بعضي ها در پشت سنگر تاريخ انقلاب نويسي ، مي خواهند آن را كوچك جلوه داده و يا افراد مسئول در آن را تبرئه كنند ، كوچك نبوده ، بلكه در آن مقطع از تاريخ بسيار هم پر اهميت بوده است

به هر حال مرحوم محلاتي در اين حادثه و ديگر حوادث قم ، همواره پيشتاز بود و با مرحوم شهيد نواب صفوي و شهيد واحدي ، ارتباط تنگاتنگي داشته و به خط مشي سياسي و نبرد مسلحانه آنان ، ايمان و اعتقاد داشت و همين كه طلبه اي جوان در آن برهه از زمان و در آن دوران اختناق در جريان يك خط مشي سياسي ـ‌ نظامي قرار گيرد و پي آمدهاي آن را در حوزه علميه قم و نزد نظام حاكم بپذيرد خود مي تواند پيشتاز بودن او را نشان دهد

و اتفاقاً در همين رابطه بود كه مرحوم محلاتي و آقايان مولايي و خلخالي و چند نفر ديگر را از مدرسه فيضيه بيرون كردند ولي محلاتي از راهي كه براي زندگي خود انتخاب كرده بود ،‌هيچ وقت اعتراض نكرد و در هر شرايطي به آن استمرار بخشيد

پس از تسلط مجدد رژيم كودتا و شهادت نواب صفوي و يارانش و پيوستن ايران به پيمان نظامي سنتو پيمان بغداد سكوت مرگباري بر همه جا حكمفرما بود بهاييان و يهوديان شريانهاي اقتصادي مملكت را در دست گرفته بودند ارتباط صهيونيسم ـ بهاييگري مسئله اي نبود كه قابل شك و ترديد باشد شركت هاي امريكايي هم توسط اين نوع ايادي به ظاهر ايراني ، يكي پس از ديگري در ايران شعبه مصرف باز مي كردند ، پپسي كولا ، يكي از اين شركتها بود كه توسط ثابت پاسال در ايران داير گرديد مرحوم آيت الله بروجردي در پاسخ سئوالي مرقوم داشته بودند كه با بهاييان معامله نشود ، همين نكته باعث شد كه اعلاميه اي به امضاي اينجانب عليه پپسي كولا منتشر شود به دنبال انتشار اعلاميه در ماه رمضان سال 1334 در قم و انعكاس وسيع آن در سراسر ايران ، شهرباني قم به دستور مركز ، مرا دستگير كرد در شهرباني سرهنگ سجادي كه هر شب در صف اول نماز جماعت ! پشت سر مرحوم آيت الله بروجردي قرار مي گرفت ! ركيك ترين و زشت ترين فحشها را نثار حقير و سپس علماي اسلامي نمود كينه آن توهين ها در دل من همچنان باقي مانده تا روز پاسخ فرا رسد

دو سه سالي نگذشته بود ـ آقا محمدجواد حجتي مي گفت در سال 38 بود ـ كه روزي شنيديم به دستور سرهنگ سجادي ، رئيس شهرباني ، دو نفر از طلاب حوزه علميه را به اتهامي واهي دستگير كرده و براي اهانت با دستبند و پاي پياده تا زندان آنها را برده اند اين امر موجب ناراحتي طلاب گرديد و خبر به مرحوم آيت الله بروجردي رسيد و ايشان نيز سخت خشمگين شدند فرصت خوبي بود كه بتوانيم ضربه اي بر سرهنگ سجادي و قدرت مطلقه او در قم بزنيم اتفاقاً آن شب مرحوم محلاتي را در حرم ديدم وموضوع را مطرح كردم وي گفت بهترين راه تحصن در منزل آقاي بروجردي است برويد آنجا و بست بنشينيد تا بلكه اين را بيرون كنند

شبانه با برادران حجتي كرماني در مدرسه حجتيه ، تصميم گرفتيم كه روز بعد تظاهراتي برپا كرده و از مدرسه فيضيه تا منزل آقاي بروجردي راهپيمايي كنيم و خواستار اخراج و مجازات سرهنگ سجادي شويم و در صورت عدم موافقت در منزل ايشان بست بنشينيم

خبر راهپيمايي با چسباندن چند آگهي شبانه در مدرسه هاي حجتيه ، فيضيه ، دارالشفا و مدرسه آقاي بروجردي ، به سرعت منتشر شد و فرداي آن روز اجتماع پرشكوهي از طلاب در مدرسه فيضيه برپا شد نكته جالب آن كه مرحوم محلاتي آن روز حتي قبل از كارگردانان اصلي در آنجا حضور داشت و در گوشه اي بدون خودنمايي نشسته بود پيش او رفتم و گفتم خوب شد تشريف آورديد سخنراني در منزل آقاي بروجردي با شما !

خنديد و گفت ماها ديگر شناخته شده ايم بهتر است خودتان موضوع را اداره كنيد و حتماً تا سرهنگ سجادي اخراج نشده ،‌از منزل آقاي بروجردي بيرون نياييد

راهپيمايي پرشكوهي بود طلاب در صفوف منظم از فيضيه تا منزل آقاي بروجردي با سكوت كامل حركت كرده و در آنجا جمع شديم و نوبت سخنراني كه شد ، قرعه فال به نام برادر عزيزمان آقاي محمدجواد حجتي كرماني خورد و ايشان سخنراني خود را با اين شعر آغاز كرد




  • شنيده ايم كه محمود غزنوي شب دي
    گداي گوشه نشيني لب تنور گرفت
    علي الصباح بزد نعره اي كه اي محمود
    شب سمور گذشت و لب تنور گذشت !



  • شراب خورد و شبش جمله در سمور گذشت
    لب تنور بر آن بينواي عور گذشت
    شب سمور گذشت و لب تنور گذشت !
    شب سمور گذشت و لب تنور گذشت !



سپس آقاي حجتي طي يك سخنراني آتشين خواسته طلاب حوزه علميه را كه اخراج و مجازات سرهنگ سجادي بود ، مطرح نمود كه به ظاهر با آن موافقت شد ، ولي وقتي موضوع تحصن منتفي گرديد چند روز بعد باز سرهنگ سجادي در قم در نماز جماعت ! حاضر شد

محلاتي از نخستين شاگردان امام بود كه به نداي ايشان در جريانات سال 41 و پس از آن ، پاسخ مثبت داد و در اين راه پر خروش باقي ماند و در همين رابطه بيش از 17 بار توسط رژيم ستمشاهي دستگير و زنداني و ممنوع المنبر شد او تا پيروزي انقلاب به راه خود ادامه داد و نخستين اطلاعيه را از صداي انقلاب اسلامي ايران ـ راديو تهران ـ قرائت كرد

وي از قليل برادراني بود كه علي رغم اختلاف سليقه ها و روشها دوستي خود را با ديگران حفظ كرد و اخلاق اسلامي را فداي غرضهاي ناشي از هواهاي نفساني ناخودآگاه ننمود و با هر كسي كه در جبهه اي گامي در راه انقلاب و اسلام برمي داشت همكاري مي نمود

و آخرين بار او در بهمن ماه 64 در هتل لاله ديدم ميهماني جامعه روحانيت مبارز به افتخار ميهمانان غير ايراني دهه فجر بود محلاتي باز مانند گذشته پر جوش و خروش بود آرام نمي نشست و به ميهمانان سر مي زد

بشاش و خندان با يكي از نمايندگان محترم مجلس جلو آمد و سلام و احوالپرسي و معانقه و مصافحه ريشش را رنگ گذاشته بود ، گفتم ماشاالله جوان شده اي هيچ فرقي با روزي كه در تبريز ديدم نكرده اي ! خنديد و گفت مي خواهم تا زنده ام جوان بمانم بعد جلسه رسمي آغاز شد و او نخستن سخنران براي ميهمانان خارجي بود از آغاز انقلاب اسلامي و چگونگي پيروزي آن و نقش روحانيت مبارز ، براي ميهمانان سخنها گفت و در ضمن افزود نيمي از اعضاي دبيرخانه جامعه روحانيت ، از آغاز انقلاب تاكنون شهيد شده اند و خود نمي دانست كه يكي ديگر از اعضاي دبيرخانه ، هفته ديگر به شهداي پيشين خواهد پيوست

آري محلاتي مي خواست تا زنده است جوان بماند و نمي دانست سرنوشت او طوري رقم خورده كه پس از مرگ ظاهري نيز همچنان زنده و جوان خواهد ماند و براي ابد و در جايگاهي صدق ، در كنار مليكي توانا

گفتم كه در هتل لاله بوديم رفتم طبقه سيزدهم نماز بخوانم كه هر شب نماز جماعت در آنجا برپا مي شد پيشنماز حجت الاسلام تسخيري بود نماز جماعت با شركت اقوام و ملل ، روح خاصي داشت بعد از نماز خواستم پايين بيايم كه آقاسيدرشيد را ديدم كمي تركي حرف زديم ، دلش باز شد او را از قم و از مدرسه حجتيه مي شناختم سالها در قم و سپس در نجف به تحصيل پرداخت و مانند ديگر سربازان گمنام حوزه هاي علميه ، از سال 1348 به فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي در لبنان ـ بعلبك ـ ادامه داد و سپس به عنوان نماينده فرهنگي ايران به آفريقا رفت و پس از مراجعت با عنوان معاون اداره روابط فرهنگي و بورسهاي وزارت امور خارجه ، مشغول خدمت گرديد تا آن كه در جبهه جنوب جزء شهيدان آسمان جاودانه شد

به طبقه پايين آمدم شيخ محمدعلي روحاني فرد را ديدم او را هم از دوران آغاز طلبگي اش در قم مي شناختم اهل صفا بود و وفا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ، مدارك خود را براي اخذ امتياز روزنامه اي به وزارت ارشاد آورد مهدي ممكن ـ معاون مطبوعاتي وقت ! اشكال گرفت كه اين بچه طلبه ها چه مي دانند كه روزنامه چيست ؟ اما او خود نمي دانست كه بچه طلبه ها چه كاره هستند و البته كاره اي هم نبود كه بتواند از اخذ امتياز ، با وجود مدارك قانوني جلوگيري كند روحاني فرد با اخذ امتياز ، به نشر آن روزنامه در گرگان پرداخت و مدتي بعد فرماندار شهرستان كردكوي شد و مدت دو سال و نيم در اين سنگر خدمت كرد و آخر سر در سنگر وزارت خارجه با سمت معاونت يكي از ادارات سياسي به انجام وظيفه پرداخت

البته يادم رفت بگويم كه او در دوران ستمشاهي در گرگان ، مشهد و تهران جمعاً بيش از دو سال در زندان به سر برد ، ولي به محض آزادي ،‌ همچنان فعاليت خود را ادامه داد در هتل لاله ، در سر ميز شام ، روحاني فرد از نشر گزارشي از يك كتاب اظهار دلتنگي كرد گفتم نگران نباش ، گزارش كاملاً مجهول و عاري از صحت است و ناشر آن ، بدون تبيين برخلاف موازين شرعي گزارش فاسقي را نقل كرده و مشمول آيه شريف ان تصيبو اقوما بجهاله فتصبحوا علي مافعلتم به نادمين شده است

گفت اگر شما اجازه دهيد من چيزي بنويسم تشكر كردم و گفتم از نعمت قلم و اسناد فراوان بي بهره نيستم ، ولي در نشر پاسخ خيلي عجله ندارم وقتي تاريخ بي دروغ منتشر شد ، به يقين ناشرين اكاذيب خود جزء نادمين خواهند بود يك هفته بعد روحاني فرد اسم بامسماي جاودانه شد

دو روحاني ديگر از وزارت امور خارجه در اين حادثه به شهادت رسيدند يكي شهيد اسدالله عيسي نيا از طلاب سابق حوزه علميه قم بود كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ،‌مسئول كميته فرهنگي جهاد سازندگي در قم بود و سپس مسئوليت هلال احمر شهرستان قم را بر عهده گرفت و سرانجام در اداره پنجم سياسي وزارت خارجه و بعد در اداره روابط فرهنگي و بورسهاي اين وزارتخانه انجام وظيفه كرد

و ديگري شهيد ابوالقاسم ارشادي بود كه پس از تحصيل در حوزه علميه قم و شركت در فعاليتهاي سياسي عليه نظام طاغوت و به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي در جهادسازندگي فعاليت داشت و اخيراً طبق تشخيص بعضي از مسئولين محترم حوزه علميه قم ، در وزارت امور خارجه به عنوان كارشناس سياسي ـ در اداره ششم سياسي ـ انجام وظيفه كرد كه همراه سه برادر ديگر روحاني وزارت امور خارجه ، انعكاس مطلوبي در وسايل ارتباط جمعي نيافت درست است كه آنها نيازي به اين حرفها ندارند ولي حداقل انتظار آن بود كه در نخستين اعلاميه مشترك جامعه روحانيت مبارز ، شوراي عالي قضايي ، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و مجلس شوراي اسلامي ، نامي هم از وزارت امور خارجه برده مي شد و اين گله اي بود كه بعضي از دوستان اين شهدا ، آن را مطرح كردند و من موضوع را با برادر عزيزمان دكتر ولايتي در ميان گذاشتم و ايشان اظهار داشتند كه علاوه بر تشكيل مجلس يادبود در محل وزارتخانه براي آن عزيزان نمايندگان وزارتي در كليه مراسم تشييع و تدفين شهداي عزيز و روحاني در شهرستانهاي آنها هم شركت داشته اند

البته بر مطلب فوق بايد افزود كه برادران وزارت خارجه در آن ايام سخت گرفتار مسائل روز بودند و با توجه به اهميت و حساسيت امور ، تقريباً همه مسئولين اصلي در سفر بودند آقاي ولايتي هنوز در سفر بود كه آقاي بشارتي به چند كشور ديگر رفت ، هيچكدام برنگشته بودند كه برادران منصوري و لواساني و دكتر لاريجاني راههاي دور و درازي را در پيش گرفتند و باز در همان هفته بود كه آقاي ميرمهدي پيامي به يك سو و محلاتي و سرمدي با پيامهاي ديگر به سوي ديگر جهان عزيمت كردند و با اين كثرت كار ، كه بايد براي اداي حق و انصاف آن را تذكر داد توقع و انتظار بيشتر ، شايد خيلي هم به جا نباشد و اين شايد وظيفه من بود كه درهمان ايام به ذكر خير چهار شهيد روحاني وزارت خارجه مي پرداختم و اكنون براي اداي دين به مناسبت چهلمين روز شهادتشان يادي از آنها به ميان آمد

مرحوم حجت الاسلام شيخ غلامرضا سلطاني را هم از قم مي شناختم طلبه اي بود بي ريا ، بي تظاهر ، اهل صفا و كار و كوشش و هميشه با تواضع خاصي برخورد مي كرد ، به طوري كه انسان از فروتني وي شرمنده مي شد

پس از پيروزي انقلاب اسلامي به هنگامي كه دادستان انقلاب اسلامي كرج بود ، روزي همراه يك متهم به دفتر رفتم روي موكت نشسته بود و با مراجعين كه اغلب متهم يا بازداشتي بودند با رأفت و رحمت تمام برخورد مي كرد و براي هر كدام مطابق عدل و انصاف نظر مي داد

متهمي را كه همراه من بود و با اشارت مرحوم شهيد قدوسي به نزد ايشان برده بودم ، مورد تفقد قرار داد و به او اطمينان داد تا مرحله ثبوت اتهام ،‌هيچ كس حق تعرض به او را ندارد و چنين نيز شد آن متهم بعداً تبرئه شد

اين نوع برخورد بي ترديد در روحيه كليه افراد تأثير مي گذاشت و در واقع او با عمل خود تبليغ مي كرد نه فقط با سخن و سرانجام خداوند نيز وي را برگزيد و به سوي خود برد

يادم رفت از رزاقي بگويم طلبه پركوشش قم كه همواره بي هيچ توقع و چشمداشتي در تلاش بود و در خدمت اسلام و مردم قرار داشت چه پيش از انقلاب و چه پس از پيروزي آن

دو سال پيش به ايتاليا آمده بود و يك ماه ـ يا كمي كمتر در آنجا اقامت داشت و براي بچه هايي كه در آنجا مشغول تحصيل و آموزش هستند سخنراني مي كرد دو بار از شهري كه اقامت داشت ـ جنوا ـ به رم آمد و ديداري طولاني داشتيم بسياري از مطالب را كه درباره واتيكان نقل مي كردم ، يادداشت مي نمود و در ديدار دوم ،‌دو هزار دلاري را كه از بچه ها و همراهان جمع كرده بود و بي ترديد آن 200 ـ 300 دلار خود را هم روي آن گذاشته بود ، همراه آورده بود كه براي پشتيباني جبهه ها به مركز بفرستم گفتم خودتان كه هفته اي ديگر عازم هستيد چرا خودتان نمي بريد ؟ گفت مي خواهم زودتر برسد ولي وقتي توضيح دادم كه با توجه به وضع اداري اگر خودتان موقع مراجعت با خود ببريد زودتر خواهد رسيد ، قانع شد و آن هديه را با خود به ايران آورد

اين نكته شايد در نظر بعضي دوستان خيلي مهم جلوه نكند ، ولي اگر توجه داشته باشيد كه ارز مسافري در آن ايام ، براي هر نفر چقدر بود و باز اگر دقت كنيد كه بيشتر مردم سعي مي كنند ارز خود را تبديل به جنس كرده و چيزي از اروپا بخرند اهميت اين از خودگذشتگي روشن مي شود ممكن است كه مقدار وجه مهم نباشد ولي نفس عمل نشانگر روح فرد و نيك انديشي دائمي وي مي تواند باشد

دو كتاب از تأليفات خود را هم كه تازه چاپ شده بود ، براي كتابخانه سفارت ما در واتيكان هديه آورد كه همچنان در بخش اسلامي كتابخانه ، با پشت نويس وي به يادگار مانده است

از كداميك از ديگر دوستان و شهيدان آسمان نام ببرم ؟ و كدام خاطره از كدامين را ذكر كنم ؟ از نورالدين رحيمي ، موسوي دامغاني ، شاهچراغي ، مصطفوي كرماني ، و يا ؟

طبيعي خواهد بود اگر انسان وقتي از سالها قبل با تك تك اين برادران در قم ـ و پس از قم ـ آشنايي و دوستي دارد ، از هركدام هم خاطره هايي به ذهن داشته باشد ولي نقل همه آنها آيا در اين مختصر امكان دارد ؟

راستي وقتي امام در شهادت اين عزيزان آسماني مي خواهد قلم بشكند و دم فرو بندد ، ماها ! ديگر چه مي گوييم ؟

امام خميني

ملت بزرگ ايران اگرچه وجودهاي عزيز و ارزشمندي را از دست داد لكن ارزشهاي بالاتر و والاتري را به دست آورد و آن رضاي خداي متعال است

ملتي كه براي رضاي حق تعالي انقلاب كرد و براي ارزش هاي معنوي و انساني به پاخاسته است چه باك دارد از شهات عزيزان و آسيب ديدن نور چشمانش و تحمل سختي ها

حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني

خون شخصيت ها در كنار خون ساير رزمندگان بسيجي ، ارتشي و سپاهي همه با هم با عزمي راسخ ستم را از بين مي برد

/ 16