يادي از شهيدان آسمان از سيد هادي خسروشاهي
اشاره
چهل روز از حادثه جانگداز حمله هواپيماهاي عراقي به هواپيماي مسافربري آسمان در راه اهواز گذشت حادثه اي كه جمعي از عزيزان عرصه انديشه و قلم و گروهي از پروانه هاي گلشن عشق را از محفل ميهن اسلامي گرفت آنچه در اين چهل روز بر ميهن اسلامي گذشته است چيزي جز فتح و ظفر نبوده استخون اين عزيزان در حقيقت محملي شد براي اين كه بالهاي خسته رزمندگان ما ، دوباره جان گيرد و بالا كشد و فتح را از آسمان به زمين آورد كه فتح و ظفر رزمندگان ما مگر جز معجزه اي الهي است ؟ديديم چگونه عمليات والفجر 9 در پاسخ به جنايت صدام پيكر رژيم صدام را در شمال عراق ، متزلزل كرد و چگونه خون عزيزان رودخانه اي شد به پهنه اروند و بركت پيروزي در آن جاري شد به مناسبت چهلمين روز پرواز سرخ اين عزيزان ، يادنامه اي تدارك شده است كه در پي مي آيد لازم به ذكر است كه تا لحظه انتشار اين صفحات وصيت نامه ديگر شهداي اين سانحه به دستمان نرسيده بود و آنچه كه مي گذرد تنها گوشه اي از اوراق زرين زندگي شهيدان خداييمان استآن شب با جمعي از دوستان در منزلي بوديم حجت الاسلام طاهري خرم آبادي ، همراه يكي ديگر از برادران ، ديرتر از همه آمدند غمگين و اندوهناك بودند و چه زود سخن از فاجعه اي جديد و جنايت ضد بشري رژيم فاشيست بعث عراق در سرنگون ساختن يك هواپيماي مسافربري را به ميان آوردند ! هنوز خبر از راديو يا تلويزيون پخش نشده بود و عده اي از نمايندگان مجلس توان نشستن در اطاق را نداشتم چند دقيقه اي بيرون رفتم تا بقيه نام ها را ذكر كنند ولي فردا صبح ، وقتي همه نامها را اعلام كردند ، معلوم شد كه حداقل با سي تن از چهل و چند شهيد آسمان از ديربار در قم و تهران ، آشنايي و دوستي داشتم و تاريخ بعضي از اين آشنايي به 30 سال پيش مي رسيدحادثه باور نكردني بود و دردناك هفته قبل و حتي يك روز پيش با بعضي از آنها در سر يك ميز ، گفتگو داشتيم ، و امروز آنها در ميان ما نيستند چگونه مي توان اين حادثه را پذيرفت ؟ اما زود به خود مي آيم كه در قبال قضاي الهي از انسان ناتوان چه كاري ساخته است جز رضا و تسليم ؟گرچه آن شهيدان ديگر نيازي به اين ندارند كه كسي از آنها تجليل كند و يا براي ثبت در تاريخ انهم هالك چيزي را بنگارد ، اما براي تسلي خودمان ياد و ذكر خيري از آنها نمودن شايد بي تأثير نباشد از سالار شهيدان آسمان و سردار عزيز سپاه اسلام ، مرحوم محلاتي آغاز مي كنم محلاتي را نخستين بار در تبريز ديدم به نظرم سال 1329 بود كه براي ايراد سخنراني به شهر ما آمده بود نوجواني بودم كنجكاو! و با اين كه مرحوم پدرم آيت الله سيد مرتضي خسروشاهي رضوان الله عليه مخالف شركت در انتخابات بود ولي من براي ديدن يك ميتينگ انتخاباتي كه براي اولين بار نام آن به گوشم مي خورد به مسجد جامع تبريز رفته بودم تا ميتينگ را تماشا كنم آخر اين نخستين بار بود كه به دنبال فتواي مرحوم آيت الله خوانساري و مرحوم آيت الله كاشاني مردم تبريز هم كم كم با حلال شدن انتخابات آشنا شده بودندمسجد جامع از جمعيت موج مي زد و من هم با ديگر بچه ها در گوشه اي نشسته بودم كه آقاي محلاتي آمد جواني چابك و استوار به سرعت به سوي منبر رفت و در بالاي آن قرار گرفت با حرارت تمام سخنراني مي كرد و حرفهاي به ظاهر داغ و تندي مي زد كه من اغلب آنها را چون به فارسي ادا مي شد ، نفهميدم ! ولي هنوز صحبتهاي محلاتي ادامه داشت كه سر و صدا از بيرون مسجد بلند شد گفتند كه شاه چي ها آمدند مجلس به هم خورده چماقداران شاهي با كفش به درون مسجد ريختند همه را از دم كتك مي زدند و به جلو به سوي منبر پيش مي رفتند حاجي شاهباز ـ همان شاهباز ولي با تلفظ تركي ! ـ هم در ميان آنها ديده مي شد او از چاقوكشهاي حرفه اي و معروف تبريز بود همه چيز به هم ريخت و در آن ازدحام و شلوغي ، ما بچه ها هم نزديك بود زير دست و پاي بزرگترها خرد شويم بيشتر مسئولين تداركاتي اين گردهمايي انتخاباتي در مسجد كه از مليون بودند فرار كردند و محلاتي را تنها گذاشتند چيزي نگذشت كه محلاتي را ديدم كه بدون عبا ، كتك خورده ، با عمامه اي خونين و سرشكسته به سوي درب خروجي مي آيد و چماقداران شاه به او اهانت مي كنند تنها يك مرد جوان عينكي بود كه او را همراهي مي كرد و سرانجام توانست مرحوم محلاتي را از پشت بام مسجد كه متصل به مدرسه طالبيه بود از معركه سالم بيرون ببرد آن مرد عينكي را بعدها شناختم دكتر بهروزيه بود ، صاحب داروخانه بهروزيه تبريز ، انساني مسلمان و وارسته و اكنون مدتهاست كه از او خبر ندارم اين نخستين خاطره من از محلاتي بود ولي سرآغاز كار مبارزاتي او نبود سه چهار سال بعد كه به قم آمدم ، چهره شاداب محلاتي ، همچنان در ذهنم بود او را در مدرسه فيضيه ديدم كه در كنار بساط كتابفروشي صحفي ايستاده است در بساط صحفي ، كتاب ، زيارتنامه و عكس علما و بزرگان به فروش مي رفت چند عكس از علما و فداييان اسلام و اجتماع در صحن مطهر و اجتماع طلاب ، كه براي من همه آنها تازگي داشت و جلب نظرم را كرده بود ،خريدم از فروشنده درباره بعضي از عكسها ، توضيح خواستم گفت تظاهرات طلاب عليه توده اي ها است اين هم عكس تشييع جنازه يكي از شهداي حمله پليس به طلاب است توضيح بيشتري مي خواستم حواله ام داد به آقاي شيخ فضل الله محلاتي سلام كردم و گفتم من شما را در تبريز ديده ام و سپس داستان تظاهرات قم را پرسيدم ، به طور مفصل شرح داد و بعد يك شماره از مجله هفتگي ترقي را كه در آن مشروح حوادث با عكس و تفصيلات درج شده بود به من داد و گفت كليه مطالب در اين مجله نقل شده استبا اين كه كليات آن مطالب هنوز در خاطرم مانده است ولي براي آن كه نقل حادثه كامل و صحيح باشد ، با استناد به آن مجله خلاصه آن را كه مرحوم محلاتي هم خود همگام با فداييان اسلام ، در آن نقش عمده اي را به عهده داشت ؛ در چهلمين روز شهادت وي نقل مي كنم سيد علي اكبر برقعي از طرف جمعيت هواداران صلح وابسته به حزب توده به كنگره صلح وين رفته بود و در مراجعت همراه گروهي از هواداران صلح كه همان اعضاي حزب توده بودند به قم آمدند و براي اعلام موجوديت ! و اقدام مثلاً چشمگير مستقيماً به صحن مطهر حضرت معصومه س رفتند و در آنجا ضمن سخنراني شعارهاي ضد اسلامي داده و خواستار نابودي ارتجاع پوسيده شدند در اين هنگام گروهي از طلاب به عنوان اعتراض و جلوگيري از اهانت ، جلو مي روند كه هواداران صلح با چوب و چماق به سر و كله آنها زده و عده اي را زخمي و مضروب مي سازندقم در آن ايام ، مركز عمده فعاليت فداييان اسلام بود عده اي از طلاب و اعضاي فداييان اسلام به سوي چماقداران هوادار صلح ! و ماشينهاي آنها حمله كرده و آنها را فراري مي دهند و آن گاه چند نفر از روحانيون ـ از جمله مرحوم محلاتي ـ براي مردم سخنراني كرده و سپس همراه جمعيت فراوان به سوي مسجد امام قم مي روند روز بعد هم طبق اعلان قبلي تظاهرات عظيمي برپامي شود چند نفر از طلاب حوزه علميه در چهار راه آذر عليه كمونيسم بين المللي و مزدوران داخلي آن سخنراني مي كنند و در اين هنگام پليس براي متفرق كردن مردم به تيراندازي هوايي مي پردازد ولي عصر همان روز و روز بعد تظاهرات مردم و طلاب حوزه علميه ، ادامه مي يابد رهبري تظاهرات با روحانيون حوزه علميه و طلاب وابسته به فداييان اسلام بود آنها براي مذاكره با مقامات مسئول به فرمانداري مي روند و خواستار اخراج اعضاي حزب توده در قم مي شوند مردم نيز مقابل فرمانداري در انتظار بوده اند كه ناگهان توده اي ها مردم را سنگباران مي كنند و قواي انتظامي هم به جاي دفع مهاجمين به سوي مردم تيراندازي مي كنند و در نتيجه چند نفر كشته و گروهي از طلاب مجروح مي شوند كه در بيمارستان فاطمي بستري مي شوند مرحوم محلاتي ، در همان زمان از سوي آيت الله بروجردي مسئول رسيدگي به چگونگي حادثه و كشف تعداد شهدا و مجروحين مي گردد او در همان تاريخ ، در مصاحبه با مجله ترقي مي گويد من به اتفاق آقايان موسوي ، طاهري ، خلخالي مأموريت داشتيم كه از طرف آيت الله بروجردي به شهرباني رفته و با حضور دكتر مدرسي رئيس بهداري ، شهرباني را تفتيش و جنازه هاي موجود را تحويل بگيريمولي جنازه اي پيدا نكرديم ، اما پس از جستجوي دو سرداب ، مقداري خون مشاهده شد كه آجرهاي اطراف آن را تراشيده بودند و اين جريان نشان مي داد كه دو جنازه قبلاً در اين دو سرداب بوده است ، لذا جريان با حضور و تشخيص آقاي دكتر مدرسي صورت مجلس شده و به نظر آقاي دكتر ملك اسماعيلي رسيد در اين واقعه ، علاوه بر مقتولين ، يازده نفر از طلاب علوم دينيه هم مجروح و در بيمارستان فاطمي بستري شدند مجله ترقي ، شماره 32 صفحه 23 مورخ 22 دي ماه 1331 البته در اين مجله ، مطالب ديگري نيز از قول حضرت امام كه در آن ايام درباره اين حادثه اقداماتي به عمل آورده بودند ، نقل شده است كه من آن مطالب را همراه عكسها و سندي كه در ميان اسناد مرحوم پدرم ،در اين زمينه به جاي مانده است ، در مناسبت ديگري نقل خواهم كرد تا به خوبي روشن شود كه اين حادثه آنطور هم كه بعضي ها در پشت سنگر تاريخ انقلاب نويسي ، مي خواهند آن را كوچك جلوه داده و يا افراد مسئول در آن را تبرئه كنند ، كوچك نبوده ، بلكه در آن مقطع از تاريخ بسيار هم پر اهميت بوده است به هر حال مرحوم محلاتي در اين حادثه و ديگر حوادث قم ، همواره پيشتاز بود و با مرحوم شهيد نواب صفوي و شهيد واحدي ، ارتباط تنگاتنگي داشته و به خط مشي سياسي و نبرد مسلحانه آنان ، ايمان و اعتقاد داشت و همين كه طلبه اي جوان در آن برهه از زمان و در آن دوران اختناق در جريان يك خط مشي سياسي ـ نظامي قرار گيرد و پي آمدهاي آن را در حوزه علميه قم و نزد نظام حاكم بپذيرد خود مي تواند پيشتاز بودن او را نشان دهد و اتفاقاً در همين رابطه بود كه مرحوم محلاتي و آقايان مولايي و خلخالي و چند نفر ديگر را از مدرسه فيضيه بيرون كردند ولي محلاتي از راهي كه براي زندگي خود انتخاب كرده بود ،هيچ وقت اعتراض نكرد و در هر شرايطي به آن استمرار بخشيدپس از تسلط مجدد رژيم كودتا و شهادت نواب صفوي و يارانش و پيوستن ايران به پيمان نظامي سنتو پيمان بغداد سكوت مرگباري بر همه جا حكمفرما بود بهاييان و يهوديان شريانهاي اقتصادي مملكت را در دست گرفته بودند ارتباط صهيونيسم ـ بهاييگري مسئله اي نبود كه قابل شك و ترديد باشد شركت هاي امريكايي هم توسط اين نوع ايادي به ظاهر ايراني ، يكي پس از ديگري در ايران شعبه مصرف باز مي كردند ، پپسي كولا ، يكي از اين شركتها بود كه توسط ثابت پاسال در ايران داير گرديد مرحوم آيت الله بروجردي در پاسخ سئوالي مرقوم داشته بودند كه با بهاييان معامله نشود ، همين نكته باعث شد كه اعلاميه اي به امضاي اينجانب عليه پپسي كولا منتشر شود به دنبال انتشار اعلاميه در ماه رمضان سال 1334 در قم و انعكاس وسيع آن در سراسر ايران ، شهرباني قم به دستور مركز ، مرا دستگير كرد در شهرباني سرهنگ سجادي كه هر شب در صف اول نماز جماعت ! پشت سر مرحوم آيت الله بروجردي قرار مي گرفت ! ركيك ترين و زشت ترين فحشها را نثار حقير و سپس علماي اسلامي نمود كينه آن توهين ها در دل من همچنان باقي مانده تا روز پاسخ فرا رسددو سه سالي نگذشته بود ـ آقا محمدجواد حجتي مي گفت در سال 38 بود ـ كه روزي شنيديم به دستور سرهنگ سجادي ، رئيس شهرباني ، دو نفر از طلاب حوزه علميه را به اتهامي واهي دستگير كرده و براي اهانت با دستبند و پاي پياده تا زندان آنها را برده اند اين امر موجب ناراحتي طلاب گرديد و خبر به مرحوم آيت الله بروجردي رسيد و ايشان نيز سخت خشمگين شدند فرصت خوبي بود كه بتوانيم ضربه اي بر سرهنگ سجادي و قدرت مطلقه او در قم بزنيم اتفاقاً آن شب مرحوم محلاتي را در حرم ديدم وموضوع را مطرح كردم وي گفت بهترين راه تحصن در منزل آقاي بروجردي است برويد آنجا و بست بنشينيد تا بلكه اين را بيرون كنند شبانه با برادران حجتي كرماني در مدرسه حجتيه ، تصميم گرفتيم كه روز بعد تظاهراتي برپا كرده و از مدرسه فيضيه تا منزل آقاي بروجردي راهپيمايي كنيم و خواستار اخراج و مجازات سرهنگ سجادي شويم و در صورت عدم موافقت در منزل ايشان بست بنشينيم خبر راهپيمايي با چسباندن چند آگهي شبانه در مدرسه هاي حجتيه ، فيضيه ، دارالشفا و مدرسه آقاي بروجردي ، به سرعت منتشر شد و فرداي آن روز اجتماع پرشكوهي از طلاب در مدرسه فيضيه برپا شد نكته جالب آن كه مرحوم محلاتي آن روز حتي قبل از كارگردانان اصلي در آنجا حضور داشت و در گوشه اي بدون خودنمايي نشسته بود پيش او رفتم و گفتم خوب شد تشريف آورديد سخنراني در منزل آقاي بروجردي با شما !خنديد و گفت ماها ديگر شناخته شده ايم بهتر است خودتان موضوع را اداره كنيد و حتماً تا سرهنگ سجادي اخراج نشده ،از منزل آقاي بروجردي بيرون نياييد راهپيمايي پرشكوهي بود طلاب در صفوف منظم از فيضيه تا منزل آقاي بروجردي با سكوت كامل حركت كرده و در آنجا جمع شديم و نوبت سخنراني كه شد ، قرعه فال به نام برادر عزيزمان آقاي محمدجواد حجتي كرماني خورد و ايشان سخنراني خود را با اين شعر آغاز كرد
شنيده ايم كه محمود غزنوي شب دي
گداي گوشه نشيني لب تنور گرفت
علي الصباح بزد نعره اي كه اي محمود
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت !
شراب خورد و شبش جمله در سمور گذشت
لب تنور بر آن بينواي عور گذشت
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت !
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت !