تيمسار خلبان روح الدين ابوطالبيمن از دوران دانشكده خلباني و تحصيل در آمريكا با عباس بودم و از او خاطرات خوشي به ياد دارميك روز كه در منزل سازماني پايگاه شيراز زندگي مي كردم، هنگام بعدازظهر زنگ خانه به صدا درآمد در را كه باز كردم، عباس را با چهره اي خسته ديدم آن روزها عباس عهده دار پست معاونت عمليات نيروي هوايي بود و بعداً معلوم شد كه براي انجام مأموريتي به پايگاه آمده و براي ديداري دوستانه سري هم به ما زده استآن روز همسرم به شيراز رفته بود و كسي در خانه نبود؛ به همين خاطر او با خيال راحت لباس پروازياش را درآورد و در گوشه اي از اتاق كه آفتاب زمستاني آن را پوشانده بود دراز كشيد و به جاي بالش دستش را زير سر گذاشت خواستم تا بالش و رختخواب بياورم؛ ولي او اصرار داشت كه اگر بياوري نمي خوابم و بلند مي شوماو آرام خوابيده بود و من با نگاهي كه به او مي كردم در حال مرور خاطرات گذاشته بودم دريافتم كه صداي ناموزون شوفاژ محيط ساكت اتاق را بر هم زده است؛ به همين خاطر خواستم صدا را قطع كنم تا مزاحم خواب او نباشد به آرامي آچار مخصوص را آوردم و شروع به كار كردم ناگهان پيچ از جا در رفت و آب داغ لجن مانندي با فشار بيرون زد به سرعت پارچه اي را برداشتم و در محل خروج آن قرار دادم تا از فشار بيش از حد و پاشيدن آب داغ به بيرون جلوگيري كنماز سر و صدايي كه ايجاد شده بود عباس به آرامي پلكهايش را باز كرد و با ديدن اين وضعيت به كمكم آمددر حالي كه آب جوش شوفاژ تمام سطح اتاق و در نتيجه فرش را پوشانده بود، به سرعت به خارج از خانه رفتم و فلكه هاي شوفاژ را بستم در همين حين عباس در حالي كه صورت و لبانش را آب لجن فرا گرفته بود به جلو آمد و با لهجه شيرين قزويني گفتـ بيا بَبَم جان كه درست شدعباس با پيدا كردن پيچ گوشتي و بستن پيچ هوا گيري توانسته بود راه خروج آب را ببندد؛ ولي تمام اتاق، فرش و ديوارها همه سياه و كثيف شده بود من از وضعيت پيش آمده شرمنده شدم و از عباس خواستم تا زماني كه خانه را تميز مي كنم او نيز به حمام برود؛ ولي او گفتـ نه؛ اين طور فايده ندارد اگر همسرت خانه را با اين وضع ببيند، حتماً ناراحت مي شودگفتمـ پس شما مي گوئيد چه كنم؟سرانجام به پيشنهاد او فرش را به بالكن برديم و شستيم سپس ديوارهاي اتاق را تميز كرديم؛ البته بيشتر اين كارها را عباس انجام مي داد از اينكه او نتوانسته بود استراحت كند عذرخواهي كردم او نگاهي به ساعتش كرد و گفتـ بايد به تهران پرواز كنمچند دقيقه بعد خداحافظي كرد و هنگام رفتن در حالي كه دستش را روي شانه من گذاشته بود، با خنده گفتـ خوابي كه براي من ديده بودي خواب خوبي بود