ابوالقاسم بستی و کتاب «المراتب» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ابوالقاسم بستی و کتاب «المراتب» - نسخه متنی

حسن انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کتاب ماه دين - شماره 38 و 39 ، 30 آذر و دي 1379

ابوالقاسم بستي و کتاب المراتب

حسن انصاري قمي

در ميان گروهها و فرق غير شيعي، در شمار فرق معتزله، گروهها و شخصيتهاي نامداري را مي‌شناسيم که به افضليّت حضرت امير (ع) بر جميع صحابه معتقد بودند. اين ديدگاه طبعاً مبتني بر اين نظر بود که امامت مفضول با وجود فاضل بي‌اشکال است و بنابراين با وجود صحت امامت خلفاي نخستين حضرت امير (ع) که افضل از آنها بود مي‌توانست مقام خلافت و امامت را عهده‌دار نباشد. صاحب کتاب مسائل الامامة (که به غلط به ناشي اکبر، در گذشته به سال 293 ق منسوب شده و انتساب در ستر آن به جعفر بن حرب، متکلم نامدار معتزلي است)، از ميان معتزله قائل به امامت مفضول،واصل بن عطاء، بشربن خالد، بشربن المعتمر و ابو موسي مردار را بر مي‌شمارد (ص 51ـ 52)، برخي از معتزله قائل به امامت مفضول همانند بشربن المعتمر بنا بر گزارش صاحب مسائل الامامة معتقد بودند که حضرت امير (ع)، پس از پيامبر (ص) افضل جميع مردم است، چرا که فضل در دين به علم و عمل حاصل مي‌شود و اگر علم و عمل اصحاب پيامبر (ص) ‌را بر اساس اخباري که به دست رسيده، مورد بررسي قرار دهيم، بي‌ترديد ملاحظه مي‌کنيم که حضرت امير (ع) در علم و عمل ارجح و افضل از همه آنهاست. اينان مي گفتند که علي (ع) با همه دارندگان فضيلت از ميان اصحاب حضرت رسول (ص) شريک است ولي خود داراي فضائلي است که کسي با وي در آن شريک نيست. فضائلي که معتزله قائل به امامت مفضول براي اثبات برتري در فضيلت مورد توجه قرار مي‌دادند، علم، زهد، شجاعت و مشارکت در جهاد و سبقت در اسلام بود (صص 56 - 57).

بنابر گزارش ابن ابي الحديد در شرح نهج‌البلاغه، در ميان معتزله، قدماي بصريان مانند عمروبن عبيد، نظام، جاحظ، ثمامة بن اشرس، هشام فوطي و ابويعقوب شحّام معتقد به افضليت ابوبکر بر حضرت امير (ع) بودند و بر اين باور بودند که ترتيب خلفاي راشدين در فضيلت همسان ترتيب آنان در خلافت است.اين در حالي است که بغداديان به طور کلي چه قدماي آنان و چه متأخرين همانند بشربن المعتمر، ابوموسي مردار، ابوجعفر اسکافي، ابوالحسين خيّاط، ابوالقاسم بلخي و شاگردانش معتقد بودند که حضرت امير (ع) از ابوبکر افضل است. در ميان بصريان، ابوعلي جبايي پس از اينکه به توقف در اين زمينه باور داشت، به تفضيل حضرت امير (ع) متمايل شد. وي در برخي از تأليفاتش مي‌نوشت که اگر خبر طائر درست باشد، بي‌ترديد علي (ع) افضل است، اما به هر حال به گزارش قاضي عبدالجبار در شرح المقالات ابوالقاسم بلخي، ابوعلي جبائي پيش از مرگ به تفضيل معتقد بود،‌گرچه اين مطلب سماعاً از وي نقل شده و او در کتابهايش به چنين چيزي تصريح نکرده است. از بصري‌ها همچنين بنا بر گزارش ابن ابي الحديد، مي‌بايد ابوعبدالله حسين بن علي بصري کاغذي معروف به جُعَل. را نام برد که معتقد به تفضيل حضرت امير (ع) بر صحابه بود و در اين باره کتابي نيز نوشت و اهتمام بسياري در آن داشت. قاضي عبدالجبار معتزلي نيز بنا بر گزارش ابن ابي الحديد از ابن متويه (شاگرد قاضي) در کتاب الکفاية (در علم کلام)، گرچه در آغاز از معتقدين به وقف بود ولي بعدها به تفضيل حضرت امير (ع) باور يافت. خود ابومحمد حسن بن متويه نيز از معتقدين به تفضيل حضرت امير (ع) بود و در اين باره استدلال بسيار مي‌کرد. کساني نيز از معتزله مانند واصل بن عطاء و ابوالهذيل در اين باره يعني افضليّت حضرت امير (ع) يا ابوبکر بر يکديگر توقف مي‌کردند، اما اين دو بي ترديد حضرت امير (ع) را بر عثمان افضل مي‌دانستند، ابوهاشم جبائي و ابوالحسين بصري نيز از جمله کساني هستند که درباره افضليت حضرت امير (ع) بر ابوبکر توقف مي‌کردند. (1/7ـ9).

در مقاله‌اي که پيرامون کتاب المعيار و الموازنه نوشته‌ام، درباره اين مسئله تفصيل بيشتري داده‌ام و اينجا مجال پرداختن بيشتر نيست. فقط در اينجا و پيش از پرداختن به کتاب المراتب بستي، به نقل کلامي از ابن ابي الحديد درباره تفضيل مي‌پردازم: وي مي‌نويسد که مراد از افضل، يکي از اين دو معناست: کسي که اجر و ثواب بيشتري نزد خداوند داراست و يا کسي که مناقب بيشتري دارد. ابن ابي الحديد مي‌گويد که حضرت امير (ع) بنابر هر دو تفسير افضل از جميع صحابه است (1/9، مقايسه کنيد با 3/264).

در ميان متکلمان معتزلي که به موضوع اثبات برتري حضرت امير (ع) بر جميع صحابه به طور مستقل پرداخته‌اند و کتابي تدوين نموده‌اند، جدا از ابوجعفر اسکافي و ابو عبدالله بصري (که براي هر يک و بررسي کتاب هايشان يک مقاله مستقلاً نوشته‌ام)، بايد از ابوالقاسم اسماعيل بن احمد بُستي جيلي، مؤلف زيدي و معتزلي مذهب اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم قمري ياد کرد، که او نه با ديدگاهي معتزلي و مبتني بر امامت مفضول که با ديدگاهي زيدي به مسئله نگريسته است. نام کتاب او در اين باره المراتب في فضائل اميرالمؤمنين (ع) است. ابوالقاسم اسماعيل بن احمد بستي که خود وي از بُست سيستان برخاسته است، از علماي زيدي مذهب و معتزلي مشرب ايراني است.

در يک منبع متأخر پيرامون تراجم رجال زيدي، يعني کتاب الجواهر المضيّة في معرفة رجال الحديث من الزيديّة تأليف عبدالله بن الحسن بن يحيي القاسمي (د 1375 ق)، وي چنين معرفي شده است: «اسماعيل بن علي بن احمد ابوالقاسم البستي الجليلي الزيدي المتکلم الفقيه احد اساطين الشيعه الاستاذ احد اصحاب المؤيد بالله ذکره المرشد بالله في سيرة المؤيد بالله، له الموجز في علم الکلام و کتاب الاکفار في مجلد و کتاب المراتب في مناقب العترة و الباهر علي مذهب الناصر و کانّه في العلم غاية ناظر ابابکر الباقلاني فافحمه و ليس هو بابي القاسم کما توهمه البعض و هو الذي يطلق عليه في شرح الازهار الاستاذ ذکره الامام الهادي عليه السلام و قال توفي في حدود العشرين و اربعمائه» (ص 26 نسخه عکسي).

مطالعه اين بخش از کتاب الجواهر المضيّه، نشان مي‌دهد که ابوالقاسم بستي براي زيديه يمن شخصيتي شناخته شده است، ولي با اين وصف اطلاعاتي که مي‌توان براي ابوالقاسم بستي بر اساس منابع مختلف امامي، زيدي سنّي و معتزلي يافت بسي بيشتر از اين چند سطر است. با نقل عبارات منابع مي‌کوشيم آشنايي بيشتري نسبت به ابوالقاسم بستي بدست دهيم:

1ـ رافعي در التدوين في اخبار قزوين (2/335ـ336) مي‌نويسد: «اسماعيل بن احمد بن محفوظ ابوالقاسم البستي، فاضل کامل، دخل قزوين». سپس چندين بيت شعر را به روايت او نقل مي‌کند. در اينجا بستي از ابوبکر محمد بن جعفر السجزي و ابوسليمان بستي خطابي (د388 ق) و ابوالفتح علي بن حسين بستي (د 400 يا 401 ق) روايت شعر کرده است. اين دو تن اخير از بزرگان و مشاهير دنياي اسلام هستند. ابوالفتح بستي که شاعري است مشهور و خطابّي نيز که از محدثان و علماي بسيار نامدار است.از اين شرح حال معلوم مي‌شود که اولاً نام نياي او محفوظ بوه است. ثانياً او بر خلاف ترديد مادلونگ (ايرانيکا) در بست باليده است، چرا که در آنجا از مشايخي چون خطّابي بهره برده است. ثالثاً در تعبير ابوالقاسم بستي: « واندشنا ابوالفتح علي بن محمد (؟) البستي الکاتب لنفسه من ساعته: و ما الدهر الاما مضي و هو فائت... (شعر)» احتمالاً مي‌توان اين نکته را استنباط کرد که او مرگ ابوالفتح بستي را درک کرده است. مرگ ابوالفتح در بخارا و يا اوزکند بوده است (نک: دايرة‌المعارف بزرگ اسلامي، 6/96). البته چنين چيزي اندکي غريب مي‌نمايد. به هر حال بستي پس از تحصيلات در موطنش بست، راهي ري و منطقه جبال شده بوده است، احتمالاً در همين زمان در قزوين نزد ابن ابي زرعه قزويني، چنانکه خواهد آمد، تحصيل حديث کرده است.

احتمال دارد رافعي، ابوالقاسم بن احمد الشجري را با ابوالقاسم اسماعيل بن احمد بستي خلط کرده، بدين صورت که الشجري را السجزي خوانده و اين دو را يکي پنداشته است. مي‌دانيم که الشجري شاگرد ابوالفتح بستي بوده است. (نک: ثعالبي، يتيمه الدهر 4/79)

2ـ در ميان منابع اماميه، طبعاً به دليل زيدي و معتزلي بودن ابوالقاسم، شرحي از احوال او به دست داده نشده است، اما در اين ميان ابن شهر آشوب در معالم العلماء به دليل کتاب المراتب، از وي نام برده است: «القاضي ابوالقاسم البستي، زيدي له کتاب الدرجات» (ص 141)، مقصود وي از کتاب الدرجات، همان کتاب المراتب است که در زمينه [درجاب] فضائل حضرت امير (ع) نوشته شده است. همين مؤلف در کتاب مناقب (2/179)، از درجات، محفوظ البستي نقل قول مي‌کند. ابن شهر آشوب همچنين در معالم العلماء در جاي ديگر (ص 138) از ابوالقاسم محفوظ البستي نام برده و ضمن زيدي خواندن وي، گفته است که او راست کتاب المراتب. دليل نامگذاري المراتب به الدرجات به موضوع کتاب بُستي يعني بحث افضليت و مراتب و درجات آن موازنه آن مربوط مي شود، چنانکه کتاب ابو عبدالله بصري الدرجات نام داشته است. (نک: ابن شهر آشوب، مناقب، 2/350).

در يک جا نيز ابن شهر آشوب در مناقب مطلبي را درباره فقه حضرت امير (ع) نقل مي‌کند که با مقايسه با کتاب المراتب، معلوم مي‌شود که اين نکته را به نقل از کتاب بستي آورده است ( مناقب، 2/44، مقايسه ‌شود با المراتب، نسخه مجموعه‌Landberg ، 12 الف، براي ديگر موارد نقل ابن شهر آشوب از المراتب و يا الدرجات و گاه با عنوان مناقب اميرالمؤمنين، نک: مناقب، چاپ ديگر، 1/315، 2/125، 3/116، ] 2/350، 3/337[). دانسته نيست که چرا ابن شهر آشوب او را قاضي خوانده است. از سوي ديگر ابن طاووس، دانشمند کتابشناس برجسته، در کتاب اليقين (ص314 ـ 315، 517) از کتاب فضائل علي بن ابي طالب و مراتب اميرالمؤمنين عليه السلام تأليف اسماعيل بن احمد البستي نام برده و از آن نقل قول مي‌کند. وي بستي را از علماي عامه پنداشته است. اسم دقيقتر کتاب که بر روي نسخه مورد استفاده ابن طاووس ثبت شده بوده، همان مراتب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام است و در آخر نسخه وي نوشته شده بود که کتاب املاء امام ابوالقاسم اسماعيل بن احمد بستي است و بر اساس نسخه اي نوشته شده که علماي بزرگي آن را خوانده بودند و در دارالکتب مسجد جامع عتيق همدان (تأسيس الصدر السعيد الکبير ضياء الدين ابومحمد عبدالملک بن محمد) محفوظ بوده است. اسلام شناس برجسته آنان کلبرگ در کتابخانه ابن طاووس (ص 251) از کتاب فضائل و مؤلف آن (بستي) ياد کرده است و احتمال داده که احمد نام نياي وي و او در واقع، اسماعيل بن علي بن احمد بستي باشد.

3ـ حاکم جشمي، مؤلف نامدار زيدي و معتزلي، در کتاب شرح عيون المسائل از ابوالقاسم بستي در ضمن متکلمين و علماي معتزلي و در شمار شاگردان قاضي عبدالجبار نام برده و گفته است: «و من هذه الطبقة ابوالقاسم اسماعيل بن احمد البستي، اخذ عن القاضي و له کتب کثيرة و کان جدلاً حاذقاً يميل الي الزيدية و صحب قاضي القضاه حتي حج و کان اذا سئل عن مسألة احال عليه و ناظر الباقلاني فقطعه لان قاضي القضاه ترفع عن مکالمتة» (ص 385 ـ 386، ضمن فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة).

امام احمد بن يحيي المرتضي، امام و دانشمند نامدار زيدي نيز در المنية و الامل (بخش طبقات معتزله) از بستي نام برده و عباراتي نزديک به حاکم جشمي و طبعاً به نقل از وي آورده است (طبقات المعتزله، ص 117).

تاريخ رفتن قاضي عبدالجبار به سوي حج عجالتاً براي من مشخص نيست ولي مي‌دانيم که وي در مسير سفر حج يکچند در بغداد سکني گزيد و قطعاً در همين سفر که بستي نيز همراه استاد خود قاضي عبدالجبار به حج رفت، در بغداد با قاضي ابوبکر باقلاني مناظره کرد. بستي در ري که قضاي عبدالجبار از سال 367 ق. در آنجا سمت قاضي القضاتي داشت، نزد قاضي شاگردي کرد. مادلونگ مدتي پيش از سال 389 ق. را به عنوان تاريخ آشنايي بستي با قاضي عبدالجبار پيشنهاد کرده است (ايرانيکا). وي مي‌گويد بستي در اين سال همراه با مرادش از ري به سوي حج رفت. سال 389 ق. که از سوي مادلونگ براي تاريخ سفر حج قاضي عبدالجبار معتزلي ارائه شده، طبعاً مستند است. از داستان مناظره بستي با قاضي ابوبکر باقلاني و پيش انداختن وي از سوي قاضي عبدالجبار براي مناظره باقلاني، بلندي جايگاه و مرتبه علمي بستي نزد قاضي عبدالجبار روشن مي‌شود. اما مهمترين نکته‌اي که بايد تذکر دهم عبارت «يميد الي الزيديه» از سوي حاکم جشمي زيدي است که نشانگر ترديد حاکم نسبت به مذهب زيدي بستي است.

4ـ در منابع رجالي و تاريخ زيدي، بستي بي‌ترديد يکي از عالمان زيدي تلقي مي‌شود:

الف ـ در کتاب الحدائق الوردية في مناقب ائمة الزيدية از حُمَيد بن احمد المحلّي از کتاب الموجز شيخ ابوالقاسم بستي در باب فقه ناصر کبير اطروش، امام زيدي گيلان ياد شده است (ص 213؛ چاپ ويلفرد مادلونگ در اخبار ائمة الزيدية).

ب ـ در همين کتاب (ص 253) همچنين از کتاب المراتب مطلبي نقل شده است.

ج ـ محلّي همچنين از فتنه‌اي در طبرستان ميان نواصب و اشراف و شيعه در عصر المؤيد بالله هاروني (ميان سالهاي 403 و 411 ق: مادلونگ) ياد کرده و گفته است که در اين فتنه، ابن سيف دينوري، والي آمل از سوي منوچهر بن قابوس زياري جانب مخالفان اشراف را داشت و در اين حين ابوالقاسم بستي از ري به آمل درآمد و در مجالس وعظ و تزکيه از شيعه و عقايد آنان دفاع جانانه کرد. در روز غدير از وي در باب فضيلت حضرت امير (ع) و ابوبکر پرسش شد و او چنين پاسخ داد: «مثل علي کمثل کوز جديد لم يمّسه شيء و مثل ابي بکر مثل کوز کان فيه خمر و دم و انجاس و اقذار ثم غسل غسلاً نظيفاً و ذلک لان علياً لم يشرک بالله طرفة عين و ابوبکر کان مشرکاً اربعين سنه و ان بريء من الکفر و طهر من الشرک.» طبعاً نواصب را چنين سخني و تمثيلي خوش نيامد و از اينرو فتنه‌اي در گرفت و ابن سيف بدين سبب ابوالقاسم را از شهر بيرون کرد (ص 289 ـ 290). در اين زمان آمل در اختيار منوچهر بود و مؤيد بالله که با وي در جنگ و نزاع بود،‌در کلار بسر مي‌برد (همانجا). اين داستان بر روي نسخه کتاب المراتب بستي نيز از سوي يکي از زيديه و به عنوان شناسايي مولف نقل شده است. منبع اصلي سيرة المؤيد بالله تأليف المرشد بالله بوده است. احتمال دارد که بستي کتاب المراتب را به تبع چنين واقعه‌اي به رشته تحرير درآورده باشد.

د ـ جنداري در تراجم الرجال المذکورة في شرح الازهار (ص 7) از اسماعيل بن علي بن احمد بستي الجيلي الزيدي نام برده و گفته است: «المتکلم الفقيه احد اساطين الشيعه ابوالقاسم الاستاذاذا اطلق في الشرح، قال في مرقاة الانظار هو من اصحاب المؤيد اخذ عن قاضي القضاة عبدالجباربن احمد و روي المذهب عن المؤيد بالله علي ما ذکره في الطراز المذهب و في المستطاب انه من اصحاب الناصر و هذا غلط لان المرشد بالله ذکره في سيرة المويد بالله من المعاصرين و ذکروه في وفاة قاضي القضات و له من المؤلفات في علم الکلام الموجز و کتاب الاکفار و التفسير (صحيح آن: التفسيق) مجلد و کتاب المراتب في، مناقب اهل البيت وکتاب الباهر علي مذهب الناصر، ناظر ابابکر الباقلاني القاضي فقطعه و کان القاضي يعظمه، توفي في حدود العشرين و اربعمائه رحمه الله».

هـ ـ در آغاز نسخه خطي المراتب (نسخه آصفيه و نيز در نسخه لاندبرگ) به نقل از دست نوشته شمس الدين احمد بن صالح بن محمد بن ابي الرجال درباره مؤلف کتاب يعني ابوالقاسم بستي چنين آمده است: «کتاب المراتب في فضائل اميرالمؤمنين کرم الله وجهه هو تأليف الشيخ العلامة ابي القاسم البستي و اسمه اسماعيل بن احمد من اصحاب قاضي القضاة عبدالجباربن احمد بن عبدالجبار الهمداني و قد ظن بعض علمائنا ادام الله عزهم ان ابي القاسم البستي هذا هو ابوالقاسم المعروف بابن تال مهذب فقه الامام المؤيد بالله عليه السلام و جامع الافاده و الزيادات لمذهبه عليه السلام و هو و هم ظاهر من وجوه منها ان البستي اسمه اسماعيل بن احمد و ابن تال اسمه الحسين بن الحسن او ابن ابي الحسن علي اختلاف الروايتين و منها ان ابن تال هو سمي من هو سم بلدة من وراء طبرستان و البستي من بست بلد سجستان بفتح السين الاول و کسرها، کورة بالمشرق... و منها ان ابن تال احد اصحاب المؤيد بالله عليه السلام الذين لازموه و داوموا صحبته و البستي ليس کذلک و لکنه کان في زمانه و کان ينصر الشيعه علي النواصب و يورد الحجج الباهرة»

بنابراين سهو منابع زيدي همچون الجواهر المضية و تراجم جنداري و ... که تصور کرده‌اند ابوالقاسم بستي از اصحاب المؤيد باله هاروني است روشن مي‌شود. اين منابع ميان ابوالقاسم بستي و ابوالقاسم ابن تال هوسمي (دانشمند مشهور زيدي و منتقل کننده فقه مؤيدي) خلط کرده و از همين رو، وي را از اصحاب مؤيد بالله تصور کرده‌اند. حتي لقب الاستاذ نيز که به ابوالقاسم بستي در اين گونه منابع داده شده، از همين خلط سرچشمه مي‌گيرد. وي صرفاً معاصر المؤيد بالله بوده و در عين حال شارح فقه ناصر کبير اطروش است که فقه او با فقه مؤيدي اختلاف دارد مادلونگ (ايرانيکا) گفته که او در جواني مدتي در مشرق گيلان به سر مي‌برده و در آن‌جا پيرو مکتب فقهي زيدي الناصر للحق (متوفي 304 ق) شده که درآن سرزمين متداول بوده است. اين نکته که او پيرو فقه ناصري بوده بي‌‌تريدي درست است، چرا که درباره فقه ناصري کتابي تدوين کرده،‌ اما نمي‌توان سخن از دوره جواني او در اين باره کرد. بهر حال گويا حاکم جشمي (چنانکه گذشت) چندان اطلاعي از وضعيت مذهبي ابوالقاسم بستي به شکل قطعي و يقيني نداشته است. همينجا مناسب است مختصري در باب ابوالقاسم هوسمي به عرض برسانم:

ابوالقاسم بن ثال (تال)، حسن بن ابي الحسن هوسمي ( يا حسين بن الحسن)، عالمي است زيدي که مذهب مؤيدي را از ابوالحسين هاروني منتقل کرده است و در ميان شاگردانش قاضي يوسف بن الحسن را نام برده‌اند. الافاده في فقه المؤيد بالله الهاروني که نسخه‌هاي بسياري دارد و الزيادات از کتابهاي اوست و در تهذيب فقه مؤيدي است. شرح حال او در مطلع البدور ابن ابي الرجال و لوامع الانوار مؤيدي (2/29) موجود است و مي‌توان به آن مراجعه کرد.

و ـ در اينجا مناسب است شرحي که درباره بستي در کتاب نامدار مطلع البدور ابن ابي الرجال که متأسفانه تا کنون به چاپ نرسيده است، آمده، نقل کنم:

«الشيخ الامام لسان المتکلمين اسماعيل بن احمد البستي رحمه الله حافظ المذهب و شيخ الزيديه بالعراق و اليه سند المذهب کما في تعاليق العلماء علي الزيادات و علي اللمع و شهرة ذلک اظهر من الشمس و ان کان قد و هم بعض علمائنا بجعله جامع الزيادات، و جامع الزيادات هو الشيخ الاستاذ ابن تال رحمه الله...» (1/336 نسخه عکسي).

پس از نقل مطالب منابع زيدي، بايد اين نکته را اضافه کنم که بستي در بخش پاياني زندگي خود نيز در ري مي‌زيست، چرا که در 415 ق. در مراسم تشييع قاضي عبدالجبار معتزلي در ري شرکت کرده بود.

وي چنانکه در منابع گذشت گويا حدود سال 420 ق. در گذشته است.

در اينجا مناسب مي‌دانم براي شناخت بهتري از ابوالقاسم بستي که بي‌گمان از علماي برجسته زيديه (و با گرايش معتزلي بصري) بوده است و پيش از آنکه به تحليل کتاب المراتب و معرفي ديگر آثار او بپردازم، بخشي از کتاب المراتب را که نشانگر زيدي بودن بستي است و البته اين نکته نه تنها در منابع شرح احوال او که از آثار موجود و عناوين آثار مفقود او تماماً بر‌ مي‌آيد، نقل کنيم، چرا که حاوي مطالب تاريخي با ارزشي است که براي پژوهش در تاريخ زيديه خصوصاً زيديه شمال ايران بکار مي‌آيد:

«... فيهم مثل الناصر عليه السلام الذي لا يوجد في الاسلام في علمه و زهده و شجاعته حتي اسلم علي يده الف نسمة ممن کان يعبد الشجر و امن به في يوم واحد اربعة عشر الف نسمة و لم يوجد هذا في ولد غيره فاما اولاد الحسن ففيهم النجوم الزهر التي شهد الوري بفضلهم و ... ثم يحيي بن عبدالله اخوها العالم الهارب الي الديلم المقتول ظلماً في ذات الله و کان مثل الشافعي داعيته و استقدم بغداد لا جله کما قتل ابو حنيفة في نصرته لا براهيم الامام (مراد ابراهيم بن عبدالله برادر نفس زکيه است و نه ابراهيم امام عباسي) و کان يفتخر بانه تلميذ لزيدين علي عليه السلام ثم مثل الحسن بن الحسن بقية کربلاء الخارج من المدينة طالباً لثار الحسين... ثم الحسين بن علي بن الحسن بن الحسن بن الحسن عليهم السلام اشجع من في الارض و اسخاهم... و بايعه وجوه اهل العتره ومثل الديباج و موسي بن جعفر و وجوه آل محمد صلي الله عليه المقتول بالفخ في البلد الحرام في الشهر الحرام و الناس في الحج و يفيجون في الطواف و هم کانوا يقتلون سلالة الرسول صلي الله عليه ثم مثل محمد بن ابراهيم اخ القاسم عليهما السلام الذي بايعه علماء العترة و لا يذکر مثل زهده و عبادته ثم اخوه القاسم بن ابراهيم خيرالامة و عالم العترة الفقيه المتکلم العالم المبرز في کل علم الذي بويع و خرج بمصر و لم يتم له و جاء الي الرس و اتخذه بيتاً لا ولاده لئلاسمع الغناء و لا يلزمه مزيد التکليف واکتري بمکة ثلاث حجر بثلاثه دنانير نزل في الاوسط فقيل له انت واحد و انت مضيق، فما حاجتک الي هذه الحجر؟ فقال انا اخشي ان يسمع اولادي من اهل مکة و الغرباء الغناء فيتعلمون. ثم فيهم الهادي يحيي بن الحسين، عالم العتره و شجاعها و زاهدها و المصنف في الدين و الناشر للعدل و للتوحيد ... و له مثل ليلة الهرير لاميرالمؤمنين عليه السلام لما حارب اهل نجران من القرامطة فکبر ثلاثمائة تکبيرة قتل بکل تکبيره واحداً من القرامطة و هو المشهور في الزهد و العبادة و به فتح الله اليمن الي يومنا هذا، ثم اولاده النجوم العلماء ثم فيهم مثل السيد ابي عبدالله بن الداعي الفقيه المتکلم و الاديب المصقع الذي بايعه اربعة الاف رجل من علماء الامة و کتب و علمه مشهور ثم مثل ابي العباس الحسني رحمه الله المتکلم الفقيه المناظر المحيط بالفاظ علماء العترة اجمع غير مدافع ثم مثل الامام المؤيد بالله قدس الله روحه في فصاحته و کتابته و شعره و معرفته بالانساب و معرفته بالنجوم و معرفته بعلوم الدين و تحققه باصول الفقه و احاطته بفقه العتره و فقه الامة و في زهده و عبادته و بذله لنفسه في مرضاة ربه الي ان مضي الي رضوانه ثم اذا نظرنا في اهل زماننا فمثل اخيه السيد ابي طالب عليه السلام في علمه بالکلام و بالانساب و هو قدوة في اصول الفقه و قبلة في الفقه و علم في العلوم و مثل السيد ابي القاسم الموسوي رحمه الله ببغداد في الامامية لايوجد في الامة له نظير في ادبه و علمه بالکلام و اصول الفقه و الفقه وجودة خاطره و حسن نظره... و نحن عندنا فيمن يعدّ في الشباب من ولد بين الحسن بن علي و بين زيد بن علي و هو في النحو و الادب بارع و هو في الشعر مقدم و في الخطب في اعلي رتبة و في الکتابة و الخطابة ممن يذکر بالبلاغة و الفصاحة ثم هو في علم الکلام و اصول الدين اعلم من کان متجرد للفقه من علماء الامة و من يتلبس في القضاء و هو اعلم باصول الفقه منهم ثم قرأ فقه الشافعي علي الشافعية و فقه الي حنيفة علي اصحاب ابي حنيفه و علق کل فقه علي حده ثم احاط علماً بالفاظ الائمة و سادات العتره في فروع الشريعة و من احب ان يعلم محله فلينظر في مصنفانه يعلم مصداق ما نقول و هو السيد الجليل ابوعبدالله الحسين بن اسماعيل الجرجاني نورالله قبره و فسح مضجعه و من خالف فيما قلنا فهاهنا الفرس و الميدان فلينظر و يحضر حتي يري و في الحجاز و اليمن من العلماء من اذا فتشت عنه تعلم فضله علي علماء الامة الذين يزعمون أن عليهم يدور الفتوي في الفروج والدماء... و الاعلام من العلماء الائمة علي اصول الزيدية الذين لايرون کل خارج اماماً سبعة عشر و من يري کل خارج اماماً فثلاثة و عشرون واحد عشر علما ائمة الامامية في العلم، هذا سوي من کان بارعاً في علم و لم يدع له الامامة من اولاده...»

در اينجا شايسته است برخي از شخصيتهايي که در متن بالا از آنان ياد شده هر يک را در يکي دو سطر معرفي کنيم:

در متن بالا، بستي از امامان زيدي همچون قاسم بن ابراهيم رسي که از بنيانگذاران اصلي تفکر زيدي است و الهادي الي الحق يحيي بن الحسين، نواده قاسم رسي، بنيانگذار دولت زيدي يمن و نزاعهاي او با قرامطه يمن سخن رانده است. او در اين ميان به ياد کرد از امامان عالمان زيدي شمال ايران اهتمام بيشتر داشته و چند تن را ياد کرده است؛ يکي ابوعبدالله بن الداعي محمد بن الحسن بن القاسم، وي نزد ابوالعباس حسني، عالم زيدي برجسته شاگردي کرد و در علم کلام از محضر ابوعبدالله بصري، متکلم معتزلي بهره گرفت و در فقه از ابوالحسن کرخي، فقيه نامدار حنفي بغداد، وي در سال 360 و يا 359 ق، درگذشت. ابوعبدالله ابن الداعي از امامان زيدي شمال ايران است که يک چند توانست حکومتي زيدي را در بخش کوچکي از آنجا سازماندهي کند.

بستي از ابوالعباس حسني دانشمند برجسته زيدي ايران نيز نام برده است. احمد بن ابراهيم بن الحسن شاگرد، ناصر اطروش بود و اخوين هاروني يعني ابوالحسين و ابوطالب هاروني دو امام زيدي برجسته ايران شاگردان او بودند. وي در شهرهاي مختلفي از جمله ري و بغداد تحصيل دانش کرد. از آثارش المصابيح در سير اهميت بسيار دارد و خوشبختانه باقي مانده است. ديگر از آثار او يکي النصوص است و ديگري شرح الاحکام الهادي الي الحق. وي افزون بر فقه ناصري، در فقه قاسمي و هادوي نيز دست داشت و کتابهايي در اين زمينه تأليف کرد. او در سال 353 ق. در جرجان درگذشت. بستي در اين بخش از مؤيد بالله هاروني که بستي چنانکه گذشت معاصر او بوده است، در چند سطر ياد کرده و نيز از ابوطالب هاروني ستايش کرده است. در دنباله بستي از ابوعبدالله الحسين بن اسماعيل الجرجاني الشجري الموفق بالله به عنوان جوان علوي معاصر خود ياد کرده است. وي معاصر ابوالحسين و ابوطالب هاروني بود و در شمار اصحاب مؤيد بالله ابوالحسين هاروني قلمداد مي‌شود. از کتابهاي او يکي الاحاطة في علم الکلام و ديگري الاعتبار و سلوة العارفين از اهميت بسياري برخوردار است و از نسخ آن دو کتاب نيز موجود است. وفات او را پس از سال 420 ق، تخمين زده‌اند. همينجا لازم به توضيح است که در متن بستي براي شريف مرتضي، عالم امامي (د 436 ق) و موفق بالله جرجاني (د پس از 420 ق) الفاظ ترجمه آمده که مي‌بايست از اضافات ناسخ باشد.

از مهمترين آثار بستي، کتابي است که با عنوان من کشف الاسرار الباطنية و غوار مذهبهم، مادلونگ (ايرانيکا) درباره آن مي‌نويسد: «چکيده رديه‌اي بر مذهب اسماعيلي است که بخشهايي از آن به جا مانده است (نسخه خطي کتابخانه آمبروزيانا، گريفيني ش 41 ] در (1915) 69،[ZDMG)، اين اثر ظاهراً در حدود 400 ق، نوشته شده و شامل گفتارهاي ارزشمندي از متون اسماعيلي، بويژه کتاب المحصول اثر مفقود شده محمد بن احمد نسفي است.» از سوي ديگر بايد گفت که اشترن (Stern) در مقاله‌اي به تحليل اين کتاب پرداخته و قسمتي کوتاه از آن را به چاپ رسانيده است.

از ديگر آثار ارزشمند بستي کتاب البحث علي ادلة التکفير و التفسيق است که بنا به گفته مادلونگ، «بحثي درباره معيارهاي تشخيص عقايد بدعت‌آميز، بويژه آنهايي است که با تعاليم معتزلي در باب توحيد و عدل منافات دارد و کفر و گناه کبيره محسوب مي‌شود. اين کتاب شامل بخشي درباره جايگاه خلفاي نخستين و مخالفان علي عليه السلام از ديدگاه زيدي است و احتمالاً پس از 415 ق. نوشته شده است، چون به دنبال نام عبدالجبار «رحمه الله» آمده است، (بخش بزرگي از اين اثر که در نسخه خطي ناقص برلين موجود نيست[ اشترن:ص19]، در نسخه خطي ليدن A 2973 Or درج شده است)». نسخه‌اي نيز از اين کتاب ضمن مجموعه 42 کتابخانه اوقاف (جامع کبير صنعاء) موجود است (از برگ 1 تا 42).

پيشتر از کتاب الموجز در فقه ناصر کبير اطروش يادي رفت، گرچه جنداري، چنانکه گذشت آن را در علم کلام دانسته است. همو به جاي الموجز کتاب الباهر را در موضوع فقه ناصر قلمداد کرده است. مادلونگ درباره کتاب الموجز( در فقه ناصر) مي نويسد که بُستي ظاهراً بر آن شرحي نوشته که در حاشيه نسخه‌اي از کتاب الابانه ابوجعفر هوسمي از آن نقل قول شده است. وي در دنباله مي‌نويسد که آراي فقهي بستي مکرر در شرح الناصريات اثر سيف‌الدين المنصوربالله نيز نقل و در مواردي از آن به گفته بستي احتجاج شده است ( نسخه خطي کتابخانه مجلس، مجموعه خوئي، ش 235).

مادلونگ، کتاب الباهر را نيز به عنوان کتابي درباره تعاليم فقهي الناصر للحق معرفي مي‌کند و مي‌نويسد: «نام آن در کتاب سبيل الرشاد الي معرفه رب العباد اثر محمد بن حسن (و نه حسين) بن اميرالمؤمنين ذکر شده است (نسخه خطي وين، مجموعه گلاسر، ش 179). بهرحال بايد در باب کتابهاي الموجز و الباهر تحقيق بيشتري صورت پذيرد. مادلونگ، کتاب المعتمد في الامامة را نيز به بستي منسوب مي‌کند و مي‌گويد: «درباره امامت بر طبق تعاليم زيدي است بستي در کتاب البحث خود از آن ياد کرده است.»

در المراتب نيز بستي به کتاب خود در باب امامت ارجاع مي‌دهد (ص 21 ب). نيز الهادي بن ابراهيم الوزير (د 822 ق) در کتاب نهاية التنويه في ازهاق التمويه مي‌نويسد که ابوالقاسم بستي درباره حجيت اقوال هر يک تن از پنج تن اهل بيت (ع) احتجاج کرده است (ص 139). وي درباره کتاب و يا موضعي که بستي در آن چنين بحثي را مطرح کرده سخني نگفته است. البته مي‌دانيم که بستي در المراتب مختصراً در اين باره در اين باره سخن گفته است (ص 46 ب به بعد و تا 48 الف).

در باب کتاب المراتب يک نکته پيش از هر چيز بايد مورد اشاره قرار گيرد و آن اينکه مادلونگ که از وجود نسخه‌اي از کتاب بي‌اطلاع بوده، کتاب را با عنوان کتاب المراتب في مناقب اهل البيت نام برده و گفته است که کتاب درباره فضائل خانواده پيامبر (ص) است و بر اساس نامگذاري ابن طاووس: فضائل علي بن ابي طالب و مراتب اميرالمؤمنين، تصور کرده که رضي‌الدين ابن طاووس صرفاً بخش راجع به امام علي (ع) را داشته است و نه تمامي کتاب را. در حالي که نسخه کامل کتاب که در اختيار ماست صرفاً پيرامون حضرت امير (ع) است و اساساً کتاب متعرض فضايل ساير اهل بيت (ع) نمي‌شود.

در باب نسخه‌هاي خطي المراتب بايد گفت که مرحوم استادمان خالي العلامة المحقق السيد عبدالعزيز الطباطبايي در اهل البيت (ع) في المکتبة العربية از چند نسخه المراتب ياد کرده است (ص 462): نسخه مکتبه آصفيه حيدرآباد دکن (هند) که به سال 1088 (و نه 1188) نوشته شده و بر اساس نسخه‌اي به خط حنظلة بن الحسن بن سبعان (؟) بوده که در قاهره در محرم 618 ق. نوشته شده است. نيز ايشان نسخه‌اي را در مکتبه ندوة العلماء در لکنهو (هند)‌ و نسخه‌اي را در کتابخانه ناصريه (کتابخانه آل صاحب العبقات) در لکنهو از المراتب معرفي مي‌کند.

يکي از دو نسخه‌اي که در اختيار اينجانب است، گويا همان نسخه کتابخانه ناصريه است و به سال1357 ق، از روي نسخه حيدرآباد دکن کتابت شده است.

در باب قاهره در کلام مرحوم طباطبايي تذکر اين نکته ضروري است که نسخه مادر نسخه حيدرآباد (کتابخانه آصفيه) در القاهره المنصورية و نه قاهره (مصر)‌کتابت شده است.

يک نسخه نيز ضمن مجموعه 146 کتابخانه غربيه جامع کبير (از صفحه 208 تا 227) موجود است.

نسخه ديگر نسخه مجموعه لاندبرگ (دانشگاه‌ ييل آمريکا/ Yale ] شماره 125 از صفحه 192 تا 217[) است که بر اساس نسخه قاضي شمس‌الدين احمد بن سعدالدين المسوري، عالم و رجال شناس نامدار زيدي کتابت شده است. نسخه احمد بن سعدالدين المسوري بر اساس نسخه‌اي بوده است که اغلاط بسيار داشته و از آن بهاء‌الدين علي بن احمد الاکوع بوده است.

اين علي بن احمد الاکوع که نام و نسب کاملش چنين است: علي بن احمد بن الحسين بن المبارک الاکوع، از اصحاب و شاگردان المنصور بالله عبدالله بن حمزة بود و صاحب کتابي با عنوان الاختيارات المنصوريه در فقه (تا کتاب الکفاره)، شرح حال او را در کتب تراجم رجال زيدي آورده‌اند و اينجا نيازي به تفصيل نيست. نسخه اساس بهاء‌الدين، همان نسخه حنظلة بن الحسن بن سبعان (؟) بوده است. بهاء‌الدين اجازه کتاب را از حنظله بن الحسن دريافت داشته است. گويا نسخه اکوع (و نه حنظله؛‌بر خلاف نقل نسخه حيدرآباد) تاريخ محرم سال 618 ق، در «قاهره المنصوريه بظفار» را داشته است. نسخه حنظله علي الظاهر بر اساس نسخه متعلق به استادش قاضي جعفر بن احمد بن عبدالسلام بن ابي يحيي، علام نامدار و برجسته زيدي (د 576 ق) بوده و گويا قاضي اين نسخه را از عراق (و در اصل از ايران) به يمن آورده بوده است. ما در مقاله‌اي مستقل پيرامون قاضي جعفر و نقش او در تفکر زيديه يمن به تفصيل سخن رانده‌ايم. در باب اين شيخ فاضل عفيف الدين حنظله بن الحسن بايد گفت که او از شاگردان قاضي جعفر و دوستان و حتي مشايخ حديثي المنصور بالله عبدالله بن حمزه بوده و نام او در کتاب السيرة المنصوريه تأليف ابوفراس بن دعثم (ج 1/ ص 97، 112، 2/539، 562، 572) آمده است: حنظلة بن الحسن بن شعبان (و نه سبعان) شاعر بود و شعر او در کتاب السيرة نقل شده است.

شرح حال او را منابع زيدي متذکر شده‌اند، که مي‌توان به آنها رجوع کرد.

حال در اين بخش شايسته است که پيرامون محتواي کتاب المراتب براساس نسخه حيدرآباد دکن اندکي توضيح دهيم:

ابوالقاسم البستي در مقدمه کتاب مي‌نويسد: «قد جري ذکر فضائل اميرالمؤمنين علي عليه السلام فذکرت انه لايذکر للمشايخ فضيلة الاوهي فيه او هو فيها اقدم من غيره و له فضائل تفردبها تزيد علي مائة فتعجب من ذلک قوم لا علم لهم لمحله ففکرت فيه فزاد ما تفرد به مما روي، علي مأتين، فلما ذکرت لهم هذا قويت دواعيهم في مسألة املاء ذلک ليکون عوناً لهم علي مناظرة الحضوم...»

گرچه از ظاهر عبارات بستي بر مي‌آيد که مخاطبان وي، خود شيعي مذهب بودند ولي بعيد نيست که وي اين کتاب را چنانکه گذشت پس از واقعه آمل نوشته باشد. در عين حال عبارت «رضي الله عنه» براي قاضي عبدالجبار (د 415 ق) اگر از ناسخين نباشد خلاف چنين چيزي را نشان مي‌دهد (ص 27 ب). بستي سپس به اين نکته مي‌پردازد که مراد از تفضيل و افضليت چيست؟ «اعلم ان الکلام في هذالکتاب يقع في ثلاث مسائل احدها ان يقال من الافضل فيما يحتاج الامام اليه من الفضائل و الثاني من الافضل عندالله في الثواب و الثالث من اجمع لخصال الفضل فيمن روي لنا فضائلهم في الصدر الاول ونحن نزعم انه عليه السلام افضل في الابواب الثلاثه»

بنابراين وي صرفاً به دو معناي اخير افضليت يعني افضليت به مفهوم دارا بودن ثواب بيشتر نزد خداوند و يا دارا بودن بيشترين صفات فضيلت بسنده نکرده و با توحه به مذهب زيديه در امامت که شرايطي را براي امام ذکر مي‌کنند بدون اينکه اين شرايط تضميني براي برخورداري امام نسبت به جميع فضائل باشد، به مسئله فضائل از نوع ديگر يعني برخورداري نسبت به شرايط امامت و فضائل لازمه براي تحقق امامت در شخص نيز پرداخته است.

وي در دنباله مي‌نويسد:‌«ثم هذه الفضائل تنقسم الي ثلثه اقسام: قسم شائع في الصحابة و له عليه السلام مزيد فيها و قسم يختص واحداً واحداً من الصحابة و فيه مجموع ذلک… و الثالث ما تفرد به مما روي فيه ولا مشارک له فيه البتة و هو الغرض بالکتاب»

بستي البته چنانکه خود در مقدمه کتاب مي‌نويسد در زمينه احاديث فضيلت، به روايات آحاد نيز در کنار روايات متواتر اهميت داده است و البته در طرف مقابل نيز چنانکه خود مي‌گويد به روايات آحاد خصم (يعني مخالفان افضليت حضرت امير (ع) بر جميع صحابه) نيز تن مي‌دهد،‌ وي در اين کتاب مستقيماً از يک تن نقل حديث کرده است:

ابن ابي زرعه القزويني و درباره او مي‌گويد: و کان اعلم الناس بالحديث (ص 3 الف). بستي همچنين به اين نکات در اين کتاب اشاره کرده است:

1ـ حجيت اجماع اهل بيت (ع) که مذهب زيديه بر اين اعتقاد است (ص 2 و 48 الف).

2ـ نقلي از قاضي عبدالجبار، استادش مبني بر اينکه کباير موجب احباط عمل مي‌شود و بغض اميرالمؤمنين (ع) معصيت کبيره است (ص 27 ب).

3ـ بحثي از مرجعيت حضرت امير (ع) در جميع علوم و فنون و حتي مذاهب اسلامي، نکته‌اي که مورد توجه بسياري از نويسندگان و از جمله معتزله قرار گرفته است (ص 6 ب و برگ 7 و نيز برگ 47 و 48 الف). درباره معتزله مي‌نويسد (ص 47 ب و 48 الف): «و المعتزله اليه يرجعون فان قاضي القضاة ابا الحسن اخذ الاصول عن الشيخ ابي عبدالله البصري و هو عن الشيخ ابي هاشم و هو عن الشيخ ابي علي وهو اخذ عن ابي يعقوب الشحام وهو عن ابي الهذيل و هو اخذ عن ابي عثمان الطويل و اخذ ابوعثمان عن واصل بن عطا و اخذ واصل عن الشيخ ابن علي و هو اخذ عن ابي يعقوب الشحام و هو عن ابي هاشم بن محمد و اخذ ابوهاشم عن ابيه محمد بن علي الملقب به ابن الحنفية و اخذ محمد عن ابيه اميرالمؤمنين عليه السلام»

4ـ بستي در المراتب، به حجيت قول و عمل حضرت امير (ع) همچون پيامبر (ص) تأکيد مي‌کند. وي اضافه مي‌کند که برخي معتقدند حضرت رسول (ص) در آنچه مربوط به دين خداوند است نه تنها خطا نمي‌کند، بلکه مرتکب صغيره و يا سهو نيز نمي‌شود، در حالي که حضرت امير (ع) از معصيت صغيره برکنار نيست ولي بستي اين نظر را مردود مي‌شمارد. حتي برخي گفته‌اند که اگر حضرت امير (ع) از معصيت صغيره بر کنار نيست ولي بستي اين نظر را مردود مي‌شمارد. حتي برخي گفته‌اند که اگر حضرت امير (ع) در جايي اجتهاداً نظر دهد، مخالفت با ايشان مجاز است و در اينجا قول حضرت حجت نيست ولي بستي چنين رأيي را نيز درست نمي‌داند و توضيح مي‌دهد که اگر پيامبر (ص) در امور ديني اجتهاد کند، مخالفت با آن جايز نيست و اگر حضرت امير (ع) در اين گونه امور اجتهاد کندو مخالفت با آن را تحويز نکند مخالفت با آن نيز جايز نخواهد بود. اما در امور غير ديني مخالفت با اجتهاد پيامبر (ص) و حضرت امير (ع) جايز است. طبعاً چنين نظري متناسب با عقيده معتزله در باب اجتهاد حضرت رسول (ص) و امامان است که مطلقاً از سوي اماميه رد شده است (نک: 46 ب و 47 الف). اساساً بستي قول تمامي پنج تن اهل بيت (ع) را حجت مي‌داند، چرا که همگي را معصوم مي‌داند و دليل حجيت قول آنان را بر مبناي عصمت آنان قرار مي‌دهد (ص 48 الف).

همچنين بستي همچون زيديه قرنهاي نخستين (پيش از ظهور زيديه متمايل به اهل سنت)، معتقد است که اجتهادات امامان حجت است و در اين مورد ادعاي اجماع امت را مي‌کند (ص 48 الف).

طبعاً ابوالقاسم بستي در صدد تبيين افضليت حضرت امير (ع)‌بر صحابه براي اثبات تقدم حضرت در امامت بر ديگر مشايخ نيست، چرا که او امامت حضرت را همچون ساير زيديه مبتني بر «نص» مي‌داند، گرچه او و ساير زيديه در تفسير «نص» با اماميه اختلاف نظر دارند. از سوي ديگر خاستگاه و منظر بستي در اثبات افضليت با معتزله بغدادي متفاوت است؛ معتزله بغداد چنانکه در مقدمه مقاله آمد در بستر بحث از امامت مفضول به بحث از افضليت حضرت امير (ع) بر صحابه مي‌پرداختند. از اينرو ابوالقاسم بستي امامت خلفاي راشدين سه‌گانه را باطل مي‌دانست (نک: المراتب، ص 19 ب و 20 الف).

/ 1