بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
کتاب ماه دين ـ سالدوم، ش دهم و يازدهم، مرداد و شهريور1378، ش مسلسل22و23
شوکران، اما حياتزا (2) رساله تفکر در مرگ
دکتر عليرضا هدائي
جام آخر تفکر در مرگ
هان! اکنون که درد خويش شناختي، درمان خود نيز بشناس! درمان بيماري صعبالعلاج حبّ دنيا، «ياد مرگ» و «تفکّر در مرگ» است. اگر به مرگ بينديشي و به ياد آن باشي و بر اين کار مداومت ورزي، وحقايقي را که بر شمردم و آنچه را پس از اين باز خواهم گفت با قلم فکر بر صفحه دل بنويسي، و باور کني که اسير چنگال پرتوان مرگي و شايد ناگاه تو را از اين دنيا ببرد و هرچه با خون دل اندوختهاي به ديگران بدهد، بيشک حبّ دنيا از دلت رخت بر خواهد بست و به جاي آن بغض دنيا خواهد نشست. آنگاه آرام آرام خود را براي مرگ آماده خواهي ساخت و براي زندگاني جاودانه خود توشه برخواهي گرفت... بايد بداني که اين بيماري علاجي جز اين ندارد.امام باقر(ع) ميفرمايد: «زياد به ياد مرگ باش، که هيچ انساني زياد به ياد مرگ نميافتد، مگر آنکه در دنيا زهد ميورزد.»اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «هرکه زياد به ياد مرگ افتد از فريبهاي دنيا برهد».و فرمود: «هرکه انتظار مرگ کشد، به سوي نيکيها بشتابد.»اي که خود را زيرک ميپنداري! زيرکي اين نيست که تنها همين دو روزه دنيا را زندگي بپنداري و براي گذرانِ خوش آن به همه حقوق ديگران دستاندازي کني و با هر حيله و فريب اموال ديگران را از چنگشان به در آري و بر مال خود بيفزائي، بلکه زيرکي آن است که در انديشه زندگاني پس از مرگت باشي و ريشه رذائل را ـ که همانا حبّ دنياست ـ با ياد مرگ و انديشه در عوالم آن از دل خويش برکني و براي آخرت خود هر چه بيشتر توشه برگيري. اينست که وقتي از پيامبر (ص) پرسيدند که کداميک از مؤمنان زيرکتر است؟ فرمود: «آنکه بيشتر به ياد مرگ است و بيشتر از ديگران خود را براي آن آماده ميسازد.»و اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «زيرکترينِ زيرکان کسي است که بر دنياي خويش خشم گيرد، آرزوي خود از آن ببُرد، و طمع و اميد خويش از آن بگرداند.»تنها همين دو سخن نيست. اولياي الهي به انديشيدن در مرگ و «ياد مرگ» بسيار فرمان دادهاند. پيامبر(ص) فرمود: «نابود کننده لذتها ـ مرگ ـ را زياد ياد کنيد!»و اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «بر ياد مرگ و آنچه پس از مرگ بدان روي ميکني مداومت کن.»نيز فرمود: «مرگ را بسيار ياد کن، و آنچه را که پس از مرگ ناگاه بر آن وارد ميشوي و بدان ميانجامي.»وفرمود: «هان! به هنگام اقدام به کارهاي زشت، نابود کننده لذتها و تيره کننده شهوتها و بُرنده آرزوها را به ياد آريد.»و امام صادق (ع) به ابوبصير، که از وسوسههاي شيطان به آن حضرت شکوه کرد، فرمود: «اي ابا محمّد، گسستن مفاصلت در قبر، بازگشتن دوستانت پس از آنکه تو را در گورت مدفون ساختند، و خورده شدن گوشتهايت توسط کرمها را به ياد آر که اين آنچه را بدان مبتلايي از يادت ميبرد.»و البتّه چنين انديشه و يادي بي پاداش نيست. امام صادق(ع) فرمود: «هرکس کفنش همراه او در خانهاش باشد، از غافلان نوشته نميشود وهرگاه بدان بنگرد مأجور خواهد بود.»و روايت شده است که عايشه به پيامبر (ص) عرض کرد: آيا کسي با شهدا محشور ميشود؟ فرمود: «آري، آنکه در شبانه روز بيست بار مرگ را ياد کند.»هان! اکنون به خود آي و از خواب غفلت برخيز، و نه چنان باش که بيداريات هنگام مرگت باشد - آنگاه که ديگر دستت به جائي نميرسد. پيش از آنکه فرصت از دست رود به مرگ بينديش و در اطوار و عوالم پس از آن تأمّل کن.نخستين مرحله اين تفکّر اين است که دريابي (و اين دريافت در ژرفاي دلت نقش بندد) که مرگ بر پيشاني تو نوشته شده است و هيچ راه گريزي از آن نداري. جاودانگي را در اين دنيا براي کسي ننوشتهاند: و ما جعلنا لاحدٍ من قبلک الخلد، افئن متّ فهم الخالدون (ما براي هيچکس پيش از تو جاودانگي ننهاديم، آيا اگر تو بميري آنان جاودانه خواهند ماند؟ (انبياء، 34).اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اگر کسي براي بقاء، وسيله يا براي دور ساختن مرگ، راهي مييافت سليمان بن داوود (ع) بود، که با وجود پيامبري و منزلت عظيمش پادشاهي جنّ و انس نيز مسخّر او بود. امّا آنگاه که تمامي روزي مقدّر خويش را دريافت کرد و مدّت خويش را کاملاً به پايان رسانيد، کمانهاي نيستي با تيرهاي مرگ او را از پاي درآوردند، و سرزمينها از او تهي شد؛ خانهها معطّل ماند و گروهي ديگرآن را به ميراث بردند.»آب حيات، مرگ است؛ بيهوده مپندار وخيره مکوش که جاودان بماني، که پيک مرگ به زودي در خواهد رسيد و تو را با خود به ابديّت خواهد برد.خداوند ميفرمايد: «بگو مرگي که از آن ميگريزيد برخورنده به شماست، آنگاه به سوي داناي نهان و آشکار باز گردانيده ميشويد و از آن پس شما را بدانچه انجام ميداديد خبر ميدهد.»نيز ميفرمايد: «هر کجا باشيد مرگ شما را در مييابد، اگر چه در برجهايي مستحکم.»و: «بگو گريز هرگز به شما سود نميرساند اگر از مرگ يا کشته شدن بگريزيد، و در آن هنگام جز اندکي بهرهمند نخواهيد شد.»و:«هر گروهي سرآمدي دارد، پس آنگاه که سرآمدشان فرا رسد نه ساعتي به تأخير ميافتند و نه پيشي ميگيرند.»و: «هيچ گروهي از سرآمد خويش پيشي نميگيرد، و نه تأخير ميکنند.»و: «خداوند هرگز نفسي را به تأخير نمياندازد آنگاه که سرآمد آن بيايد.»و: «آنگاه که اجل خدايي بيايد به تأخير نميافتد - اگر ميدانستيد.»و: «آيا ننگريستي به کساني که براي حفظ خويش از مرگ از سرزمين خود بيرون شدند و هزاران نفر بودند، پس خداوند بديشان گفت بميريد...»اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «اي مردم، هرکس بدانچه در گريز خود از آن ميگريزد بر خواهد خورد. اجل، مسير راندن نفس است و فرار از آن عين دريافتن آن است!» (زيرا در همان لحظه که ميگريزي، زماني بر تو گذشته است و در اين گذشت زمان لحظهاي به زمان مرگ خويش نزديکتر شدهاي!)نيز فرمود: «مرگ نسبت به شما از سايهتان همراهتر و از خودتان صاحب اختيارتر است.»و فرمود: «مرگ به پيشانيهاي شما بسته شده است!»و فرمود: «تو مرگي را از خود ميراني که گريزنده از آن نجات نمييابد و ناگزير او را در خواهد يافت.»و فرمود: «وقتي تو پشت کرده ميگريزي و مرگ از همان سو به سوي تو ميآيد چه زود به يکديگر بر خواهيد خورد!»وفرمود: «چقدر زندگي به مرگ نزديک است!»و از امام صادق (ع) پرسيدند [آيا درست است که] ميگويند زمين در پيش روي ملکالموت چونان ظرف است که دست خود را هر جاي آن که بخواهد دراز ميکند؟ فرمود: «آري!»آنگاه در اين بينديش که ممکن است سرآمد عمر تو همين امروز باشد، و مپندار که مرگ حق است امّا براي همسايه! به اطرافيان، دوستان و آشنايان خود بنگر که بسياري از آنان ناگاه به کام مرگ فرو رفتند. چشمِ بسته خويش را به روي واقعيّت باز کن: مرگ که بيايد پير و جوان و بيمار و تندرست نميشناسد، ميان غني و فقير فرق نميگذارد، و به اينکه شادماني يا اندوهگين نمينگرد... بدينسان هيچ معلوم نيست که تو در شمار سالمندان درآيي، بلکه شايد همين فردا آخر کار تو باشد. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «هرکه فردا را از عمل خويش به شمار آرد مرگ را در جايگاه واقعياش ننهاده است.»آنگاه قدري به تاريخ بنگر، نگرشي ژرف و عبرتآميز نه از سر غفلت و تفنّن. بنگر که پيشينيان، شاهان، قدرتمندان، ثروتمندان، زورمداران، و... ديگران که بسي از تو توانمندتر و مالدارتر بودند همه رفتند و تنها خرابههاي کاخهاشان برجاي ماند. تندباد مرگ آنان را نيز از صفحه روزگار برانداخت و به ژرفاي سياه خاک بينداخت. آري، اينچنين به اين ويرانهها بنگر تا عبرتگيري و به خود آيي.خداوند ميفرمايد: «آيا در زمين سير نکردهاند تا بنگرند سرانجام کساني که پيش از ايشان بودند چگونه بود؟ آنان از ايشان توانمندتر بودند و آثارشان در زمين بيشتر بود، امّا خداوند آنها را به سبب گناهانشان گرفت و از جانب خدا نگاهدارندهاي براي ايشان نبود.»و فرمود:«آيا در زمين سير نکردهاند تا ببينند سرانجام کساني که پيش از ايشان بودند چگونه بود؟ از ايشان بيشتر و توانمندتر بودند و آثارشان در زمين بيشتر بود، [امّا] آنچه کسب ميکردند بينيازشان نساخت و سودي بديشان نرسانيد.»وفرمود: «آيا در زمين سير نکردهاند تا ببينند سرانجام کساني که پيس از ايشان بودند چگونه بود؟ خداوند نابودشان ساخت، و کافران را همانند اينهاست.»اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «براي شما در روزگاران گذشته عبرت است: کجايند عمالقه و فرزندان عمالقه؟ کجايند فراعنه و فرزندان فراعنه؟ کجايند مردمان شهرهاي رسّ؛ آنانکه پيامبران را کشتند، سنّتهاي پيامبران مرسل را خاموش ساختند، و سنّتهاي جبّاران را زنده کردند؟ کجايند آنانکه لشکرها به راه انداختند و هزاران را تاراندند، لشکرها کشيدند و شهرها بنا نهادند؟!...»نيز فرمود: «کجايند کسري و قيصر، تُبَّع و حِميَر؟ کجايند شاهان و کسرايان؟ کجايند بنوالاصفر و فراعنه؟ کجايند آنانکه دور دستهاي دنيا را به تصرف در آورند؟...»و در خطبهاي فرمود: «بندگان خدا! بدانيد که شما و دنيايي که درآنيد بر همان طريقي است که پيشينيانتان بودند، کساني که عمرهاشان از شما طولانيتر و سرزمينهاشان آبادتر بود و آثارشان دورترها رفته بود: بانگهاشان خاموش شده، بادهاي غرور و نخوتشان آرام گرفته، جسدهاشان پوسيده، سرزمينهاشان تهي شده، و آثارشان از ميان رفته است. کاخهاي استوار و بالشهاي نرم و فرشهاي گستريده، به سنگهاي مستحکم و آرامگاههايي چسبيده و لحددار مبدّل شد؛ قبرهايي که پيشگاههاشان با ويراني بنا و بناهاشان با خاک استوار شده است. آن قبرها به هم نزديکند، امّا ساکنان آنها غريبند: در ميان اهل محلّهاي که هراسانند و بيکاراني که [درواقع] سخت مشغول و گرفتارند، به سرزمينهاشان [قبرهاشان] انس نميگيرند و با آنکه با يکديگر همسايهاند و خانههاشان به هم نزديک است با يکديگر پيوند وارتباطي همچون پيوند و ارتباط همسايگان ندارند. چگونه ميانشان ديداري باشد و حال آنکه پوسيدگي با سينه خود خردشان ساخته و خاک و سنگ، ايشان را خورده است؟ گويي شما بدانجا که اينان شدهاند شدهايد، و آن خوابگاه شما را گروگان گرفته و آن امانتگاه شما را در بر گرفته است. پس چگونه خواهيد بود اگر کارهاي شما [در برزخ] پايان گيرد و قبرها مردگان خويش را برون اندازند: آنجا هر نفسي به [خير و شرِّ] آنچه از پيش فرستاده است آگاه ميشود و به سوي خداوند که مولاي به حق ايشان است باز گردانده ميشوند، و آنچه افترا ميبستند [و به جاي خدا ميپرستيدند] از ايشان گم ميشود.»و کوتاه سخن: «رفتن رفتگان براي گروه بازماندگان مايه بصيرت است» و:«چگونه مرگ را از ياد ميبري و حال آنکه آثارش تو را به ياد مرگ مياندازد؟»پس از آن در مرگ و مراحل و اطوار آن بينديش، و هراسهاي آن را به ياد آر. بنگر که اگر در همين سراي گذرا نيز تو را به جايي هراس انگيز برانند که هيچ آشنايي با آن نداري و ميداني که در آنجا بايد در حال تنهايي و بيکسي مراحل گوناگون و دشواري را پشت سر بگذاري، چگونه به هراس ميافتي و در اضطراب و دلهره روزگار ميگذراني؟ مرگ نيز از اين جهت بدانجا شبيه است، گرچه ناشناختگي مرگ و هراسهاي آن به هيچ روي با چنين هراسهايي همسنگ نيست. پس هر اندازه که معرفتت راه ميبرد در آن عوالم بينديش، و اگر نقصان معرفت داري از راه خاص آن، نقصان را به کمال مبدّل ساز، که اين تفکّرات از آن دست انديشيدنهايي است که از عبادت يک سال برتر است. شايد اگر ساعتي در گونههاي عذاب کافران و مجرمان و گونههاي شادماني و نعمت مؤمنان و بهشتيان بينديشي، به خود آيي و از غفلت به در شوي و در صف عارفان درآيي.تفکّر در مرگ را البتّه مراحل ديگر و مراتب عاليتري نيز هست، که معالاسف نه نويسنده توان درک و تبيين آنها را دارد و نه اختصار اين مقالت آنها را بر ميتابد. تو خود اگر اهل آني بدان بپرداز...هان! اين همه را بيهوده براي تونسرودم. اين حقايق را برخواندم تا شايد به خود آيي، از خواب غفلت برخيزي، بر بام معرفت برجهي، و خويشتن را از ميان غافلان بيرون کشي. آنان که خداوند چنين توصيفشان کرده است: «ايشان را دلهايي است که با آن فهم نميکنند و چشمهايي است که با آن نميبينند و گوشهايي است که با آن نميشنوند. اينان همچون چهارپايانند، بلکه گمراهتر. اينان همان غافلانند.»زينهار از غفلت! که چه بسا انتقام الهي را در پي آورد. بنگر که خداوند درباره فرعونيان چه ميفرمايد: «ما از ايشان انتقام گرفتيم و در دريا غرقهشان ساختيم، بدان سبب که نشانههاي ما را تکذيب کردند و از آنها غافل بودند...»اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «در شگفتم از غافل، با اينکه مرگ به شتاب در طلب اوست!»امام صادق (ع) به يکي از اصحاب خود فرمود: «اي ابا صالح، آنگاه که جنازهاي بر دوش گرفتي چنان باش که گويي تو را بر سردست ميبرند. و گويي تو بازگشت به دنيا را درخواست کردهاي و چنان شده است، پس بنگر چگونه کار خود از سر ميگيري.» آنگاه فرمود: «شگفتا از گروهي که پيشينيانشان از پسينيان محبوس ماندهاند، آنگاه بانگ رحيل ميانشان برآمده است و ايشان سرگرم بازياند!»اميرالمؤمنين(ع) در پي جنازهاي ميرفت. شنيد که مردي ميخندد. فرمود: «گويي مرگ را در دنيا بر غير ما نوشتهاند، گويي اين حقيقت را بر غير ما حتم کردهاند، و انگار اين مردگاني که ميبينيم مسافراني هستند که بزودي به سوي ما باز خواهند گشت! ايشان را در قبرهاشان جاي ميدهيم و آنگاه ميراثشان را ميخوريم چنانکه گويي پس از ايشان جاودانهايم! پند هر زن و مرد مرده را فراموش کردهايم و هدف تير هر آفت و زياني شدهايم.»اکنون اگر از اين گردنه سخت گذر کردهاي و ميپنداري که از غفلت رستهاي و از غافلان نيستي، پس چرا چونان ايشان روزگار به خنده و شوخي ميگذراني؟ گويي ندانستهاي که شادماني و خنده زياد دل را ميميراند و ريشه غفلت را در دل ميدواند. شگفتا! چگونه ميشود صاحبدلي به مرگ بينديشد و آنگاه دهانش به قهقهه باز شود؟ اگر از عوالم پس از مرگ آگاهي و به برزخ و قيامت و محشر و صراط و بهشت و دوزخ ايمان داري و سختيهاي توانفرساي گذر از اين گردنهها را ميداني، چگونه از ته دل ميخندي؟ امام رضا (ع) فرمود: «هر که به مرگ يقين کرده است دندانش را گاه خنده کس نديده است.»خداوند هنگام نقل داستان قارون، از قول نيکان قوم، شادماني زياد را نکوهش ميکند و ميفرمايد: «... آنگاه که قومش بدو گفتند شادماني مکن، همانا خدا بسيار شادمانان را دوست ندارد...»و سبب عذاب تکذيب کنندگانِ مشرک را چنين بر ميشمرد: «آن بدان سبب است که در زمين، به ناحق شادماني ميکرديد و به واسطه آن است که تکبّر ميورزيديد.»پيامبر اکرم(ص) فرموده است: «اگر آنچه را ميدانستم و ميدانستيد، بسيار ميگريستيد و اندک ميخنديديد.»آري، مؤمن ميخندد، امّا بجا و به اندازه؛ و خنده او تبسّم است نه قهقهه. روايت شده است که خنده پيامبر (ص) جز تبسّم نبود خداوند نيز آنگاه که داستان سليمان و مورچگان را باز ميگويد ميفرمايد: «از سرِ خنده به سخن آن مورچه، تبسّم کرد»، يعني خنده سليمان نيز تبسّم بود!اکنون بيا و خويشتن را براي مرگ آمادهساز، و براي اين سفر گريز ناپذير و پر خطر مهيّا شو. توشهاي برگير، تا اگر ناگاه پيک مرگ در رسيد انبان تهي نباشي و افسوس نخوري که چرا زودتر چيزي براي خود فراهم نکردي و پيشاپيش روانه نساختي.اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «بار سفر برگيريد که شما را به سرعت ميبرند، و براي مرگ آماده شويد که بر شما سايه افکنده است.»نيز فرمود: «واگذارنده آمادگي براي مرگ و غنيمت شمردن مهلتها، از هجوم ناگهاني اجل غافل است.»و فرمود: «در شگفتم از کسي که ميبيند هر روز از جان و عمرش ميکاهند، اما براي مرگ آماده نميشود!»و فرمود: «از اندکي توشه حذر کن، و براي سفر خويش بسيار آماده باش.»و فرمود: «هرکه دوري سفر را به ياد آورد، مهيّا شود.»و فرمود: «هرکه روزگار را بشناسد، از آماده شدن غفلت نورزد.»و در خطبهاي فرمود: «خداي رحمتتان کناد! به سوي منازلتان که دستور داريد آبادانش سازيد و بدان ترغيب شده و به سويش فراخوانده شدهايد از يکديگر پيشي گيريد، و با صبر بر طاعت خداوند و دوري از معصيتِ حضرتش بطلبيد که خداوند نعمتهاي خويش را بر شما تمام کند، چرا که فردا به امروز نزديک است. چه زود ميگذرند ساعتها در روز، روزها در ماه، ماهها در سال، و سالها در عمر!»و فرمود: «مردمان! دنيا سراي گذر است و آخرت سراي ماندن. پس، از گذرگاهتان براي قرارگاهتان توشه برگيريد، و پردههاي خويش را نزد آنکه نهانهاي شما را ميداند مدريد، و دلهاتان را از دنيا بيرون کنيد پيش از آنکه بدنهاتان از آن برون رود. چه، در آن در معرض آزمايش بودهايد و براي غير آن آفريده شدهايد. وقتي کسي ميميرد مردمان ميگويند چه بر جاي گذاشت، و فرشتگان ميگويند چه پيش فرستاد. خداي پدرانتان را بيامرزاد! برخي از اموالتان را پيش فرستيد که برايتان قرض باشد، و همه را در پس خود بر جاي مگذاريد که به زيانتان به ارث رود.»و فرمود: «بايد عمل کننده شما در ايام مهلتش پيش از فرا رسيدن اجلش و به هنگام فراغتش قبل از گاه اشتغال و گرفتارياش و در زماني که راه نفَس کشيدنش باز است پيش از آنکه بند آيد عمل کند. و بايد براي خودش و استواري قدمش [بر صراط، توشهاي] آماده سازد، و از سراي کوچش براي سراي اقامتش توشه بر گيرد»و آن حضرت ياران خويش را بسيار با اين سخنان ندا ميداد که: «وسائل سفر برگيريد خدايتان رحمت کناد! که بانگ رحيل در ميان شما در داده شده است. ماندن در دنيا را کم پنداريد و با توشه شايستهاي که در دسترس داريد به سوي خدا باز گرديد، چرا که در جلو شما گردنهاي ناهموار و منزلهايي دهشتبار و هولناک است که از وارد شدن بر آنها و توقف در آنها گزيري نيست. و بدانيد که نگريستنهاي مرگ با گوشه چشم به جانب شما نزديک است، و گويي در چنگالهاي آن که در شما فرو برده است گرفتاريد... پس علائق دنيا را ببُريد و با توشه تقوي پشتوانه گيريد»و فرمود: «عمل کنيد در حالي که در فراخي زندگاني هستيد و نامه اعمال گشوده و توبه گسترده است، و در حالي که آنکه [به خداوند] پشت کرده است [به سوي هدايت و رحمت] دعوت ميشود و بدکار را اميد ميدهند، پيش از آنکه چراغ عمل خاموش شود و مهلتها پايان گيرد و مدّت به سر آيد و باب توبه بسته شود و ملائکه بالا روند...»و در وصيّتي به پسرش حسن (ع) نوشت: «بدان که در پيش روي تو گردنهاي ناهموار و بس دشوار است که در آن سبکبار از گرانبار خرسندتر و کند رفتار از شتابنده درماندهتر و بدحالتر است، و فرود تو بدان ناگزير يا بر بهشت يا بر آتش است. پس پيش از فرود آمدنت براي خود [چيزي] پيش فرست و پيش از وارد شدن منزل را مهيّا ساز چرا که پس از مرگ نه خشنود کنندهاي خوهد بود و نه بازگشتي به دنيا»آري، هر که از پيش توشهاي به سر منزل خويش روانه نکرده باشد در بيابان بي انتهاي ابديت گمگشته و حيران خواهد شد و سرانجام، خداي ناخواسته، به دوزخ در خواهد افتاد....چنين مپندار که مرگ امري دهشتبار است و آمادگي براي آن تنها بدين جهت است که به هراسهاي آن گرفتار نيايي. نه! مرگ زيبائيهايي نيز دارد. مرگ براي مؤمن لذّتبخش است چرا که او را از زندان دنيا ميرهاند و به جاودانگي ميپيوندد. او را از تخته بند تن مي گسلد و به ملکوت ميرساند مرگ، آغاز آرامش مؤمن است. اين کافر است که مرگش سرآغاز بدبختي جاودانه وشروع عذابهاي دردناک است.از امام صادق(ع) خواستند تا مرگ را توصيف کند. فرمود: مرگ براي مؤمن همچون خوشبوترين نسيمي است که ميبويد و از خوشبويي آن به خواب ميرود و در پي آن تمامي سختيها و ناراحتيها از او جدا ميشود و براي کافر همچون گزيدن افعيها و نيش عقربها يا سختتر از آن است». گفتند: گروهي ميگويند مرگ از بريده شدن با ارّهها و تکه تکه شدن با قيچيها و کوفته شدن با سنگها و گردانيدن سنگهاي آسيا در حدقه چشمها سختتر است. فرمود: «اينچنين است. اين بر برخي کافران و فاجران است...» گفتند: پس چرا ميبينيم از يک سو جان دادن کافري آسان است و در حالي که تعريف ميکند و ميخندد و سخن ميگويد فروغ زندگياش خاموش ميشود و در ميان مؤمنان نيز کساني اينچنينند، و از سوي ديگر در ميان مؤمنان و کافران کسانياند که به هنگام سکرات مرگ اين سختيها را ميکشند؟ فرمود: «آن راحتي که در آن حالت براي مؤمن است ثواب عاجل اوست و شدّتي که دارد پاک کردن او از گناهان است تا اينکه پاک و نظيف و مستحق ثواب جاوداني و بدون هيچ مانعي براي رسيدن به آن به آخرت وارد شود؛ و آن سهولتي که در آن حالت برکافر است براي اين است که پاداش نيکيهايش در دنيا را کاملاً دريافت کند تا به آخرت وارد شود در حالي که چيزي جز آنچه موجب عقاب است نداشته باشد، و آن شدّتي که در آن حالت دارد ابتداي عقاب خداوند نسبت به اوست پس از پايان گرفتن حسناتش. اين بدان جهت است که خداوند عادل است و ستم روا نميدارد..»از امام باقر(ع) پرسيدند: مرگ چيست؟ فرمود: «همان خوابي است که هر شب به سراغ شما ميآيد، جز اينکه زمان آن طولاني است و شخص جز در قيامت از آن بيدار نميشود. اکنون آنکه در خواب خود گونههاي مختلف و بي حد و اندازه شادماني و گونههاي مختلف و بي حد و اندازه ترس را ميبيند چگونه حالت شادماني و ترس بدو دست ميدهد؟ اين همان مرگ است. پس براي آن آماده شويد.»به اميرالمؤمنين(ع) گفتند: مرگ را براي ما توصيف کن. فرمود: «نزد شخص آگاه آمديد! مرگ يکي از اين سه امر است که بر شخص وارد ميشود:يا مژده به نعمت ابدي است، يا خبر از عذاب ابدي است، يا اندوهگين و هراسان ساختن و اميري مبهم است که شخص نميداند از کداميک از اين گروههاست. آنکه ولايت ما دارد و مطيع امر ماست، اوست که به نعمت ابدي بشارت داده ميشود. آنکه دشمن ما و مخالف ماست، اوست که به عذاب ابدي بشارت داده ميشود. و آنکه امرش مبهم است و نميداند حالش چيست، آن مؤمني است که بر نفس خود اسراف روا داشته و نميداند حالش به چه خواهد انجاميد و خبر به گونه مبهم و ترسآور بدو ميرسد. امّا خداي عزّوجل هرگز او را با دشمنان ما يکسان قرار نخواهد داد و با شفاعت ما از آتش برونش خواهد آورد. پس عمل کنيد، اطاعت کنيد، [به آرزوي اين شفاعت] تکيه مکنيد، و عقوبت خداي عزوجل را کوچک مشمريد؛ چرا که برخي از اين مؤمنان مسرف کسانياند که شفاعت ما جز پس از عذاب سه هزار سال بدانان نميرسد.»و از حسن بن علي (ع) پرسيدند: مرگ که مردمان نسبت بدان جاهلند چيست؟ فرمود: «بزرگترين شادي است که بر مؤمنان وارد ميشود چرا که از سراي سختي به نعمت جاودانه منتقل شدهاند و بزرگترين نوميدي و هلاکت است که بر کافران وارد ميشود چرا که از بهشتشان به آتشي پايان ناپذير انتقال يافتهاند.»و از امام صادق(ع) روايت شده است که فرمود: «به خدا قسم تنها از شما [شيعيان] پذيرفته ميشود، و به خدا قسم تنها شما آمرزيده ميشويد. همانا ميان يکي از شما و اينکه ديگران بدو غبطه برند و شادماني و روشني چشم ببيند چيزي جز اين نيست که جانش بدينجا رسد - و با دست مبارکش به حلق خود اشاره فرمود.»سدير صيرفي ميگويد: به امام صادق(ع) عرض کردم: فدايت شوم يابن رسولالله، آيا به مؤمن در هنگام قبض روحش ناخوشي ميرسد؟ فرمود: «نه به خدا قسم! وقتي فرشته مرگ براي قبض روح او ميآيد مؤمن ميهراسد. فرشته مرگ بدو ميگويد: اي وليّ خدا مهراس که قسم به آنکه محمد (ص) را برانگيخت من از پدر مهربان اگر نزد تو حاضر باشد مهربانتر و نيکوکارترم. چشمانت را باز کن و بنگر: در اين هنگام رسول خدا (ص)، اميرالمؤمنين، فاطمه، امام حسن، امام حسين و ديگر امامان (ع) برايش تمثّل مييابند و بدو گفته ميشود که اين رسول خداست، و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و امامان (ع) رفيقان تواند. مؤمن چشمانش را ميگشايد و مينگرد. آنگاه از جانب پرورگار عزيز مناديي روح او را ندا ميدهد و ميگويد: اي نفسِ اطمينان يافته به محمد و اهل بيت او، به سوي پروردگارت باز گرد در حالي که راضي به ولايت و مرضيّ به ثواب هستي، پس در ميان بندگان من - يعني محمد و اهل بيتش - داخل شود، و در بهشتم اندرآي. بدينسان هيچ چيز نزد او محبوبتر از بيرون شدن روحش و ملحق شدن به آن منادي نيست.»و از امام صادق(ع) روايت شده است که: «وقتي [محتضر] ديگر نميتواند سخن بگويد، پيامبر خدا (ص) و هر که خدا بخواهد [يعني اميرالمؤمنين(ع) که از سر تقيّه در اين روايت به نام ايشان تصريح نشده است] نزد او ميآيند. رسول خدا (ص) سمت راست او و آن ديگري سمت چپ او مينشينند. رسول خدا(ص) بدو ميگويد: آنچه بدان اميد داشتي در پيش روي توست، و آنچه از آن بيم داشتي اکنون از آن ايمني. آنگاه دري به سوي بهشت براي او ميگشايد و ميگويد: اين جايگاه تو در بهشت است، اگر بخواهي تو را به دنيا باز ميگردانيم ودر آن طلا و نقره خواهي داشت. او ميگويد: اکنون نيازي به دنيا ندارم...»با آنکه ديدي مرگ زيبا نيز هست، امّا مردمان را ميبيني که از مرگ ميهراسند و حتّي از شنيدن نام آن نيز رويگردانند! اين نيست مگر بدان سبب که دل به دنيا سپردهاند و آن را بهشت برين ميانگارند و مرگ را فنا و نابودي ميپندارند، يا دور شدن از مال و منال و زن و فرزندان خويش را نميپسندند، و يا نه اين است و نه آن، بلکه چون خود را براي مرگ آماده نساختهاند و پيشتر توشهاي فراهم نياوردهاند مرگ را نميخواهند.اين هر سه بهانه، غلط و نارواست. آن اوّلي ناشي از اعتقاد نادرست و ناشناختن مرگ و تهذيب نکردن نفس از رذائل است. پيش از اين گفتيم که دنيا محل گذر است و لذتهايش هم با اندوه و ناراحتي همراه است، و مرگ نيز فنا و نابودي نيست بلکه سرآغاز يک زندگي جديد و تولّدي دوباره در عالمي بس گستردهتر از اين عالم مادّي است. اين گريزنده از مرگ، اگر بينديشد و عقايد نادرست خويش اصلاح کند، و چندي به تهذيب نفس پردازد و دل خويش از رذائل و حب دنيا پاک سازد، ديگر هراس از مرگ را در خود نخواهد يافت.آن دوّمي نيز ناشي از لختي نينديشيدن است. دانستي که اين دنيا جاي ماندن نيست و سرانجام، دير يا زود، بايستي بار بربندي و از آن بروي و مال و منالت را بر جاي نهي. آن نزديکانت نيز رفتنياند، واين پندار خام که ميتوانيد هماره در کنار يکديگر زندگي به خوشي بگذرانيد رؤياي کودکانهاي بيش نيست. پس سوداي آنچه را ناشدني است در سر مپروران و آنچه را محال است مخواه. بجاي آن انديشهات را اصلاح کن و مال خود را پيش از آنکه بروي به گونهاي صحيح انفاق کن و براي پس از مرگت پيش فرست.آن سوّمي نيز ناشي از کژپويي است. اگر به راستي بدين جهت از مرگ ميهراسي، چاره بينديش و توشه بيندوز و خود را براي مرگ آماده ساز. توبه کن و همه شرايط توبه را به جاي آر و پاک شو تا به آسودگي به استقبال مرگ بروي. هراس از مرگ چاره کار نيست و گرهي از کار بسته تو نميگشايد.به امام جواد(ع) گفتند: چرا اين مسلمانان مرگ را ناخوش ميدارند؟ فرمود: «زيرا نسبت بدان جاهلند، بدين سبب آن را ناخوش ميدارند. اگر آن را ميشناختند و از اولياي خداي عزوجل بودند آن را دوست ميداشتند و ميدانستند که آخرت براي ايشان بهتر از دنياست.» آنگاه فرمود: «ابوعبدالله! چرا کودک و ديوانه از خوردن دوا که بدنشان را ميپالايد و بيماري را از آن ميبرد سرباز ميزنند؟» گفت: چون سود دوا را نميدانند. فرمود: «قسم به آنکه محمّد را به حق به پيامبري برانگيخت مرگ براي آنکه به گونهاي شايسته براي آن آماده شده است از اين دوا براي اين بيمار سودمندتر است. هان! اگر اينان آن نعمتها را که مرگ بدان ميانجامد ميدانستند سخت بيشتر از دوايي که عاقلِ دورانديش براي دور ساختن بيماري و به دست آوردن سلامتي ميطلبد مرگ را ميطلبيدند و دوست ميداشتند.»به عکسِ آن سه گروه، اولياي خدا نه تنها از مرگ بيم ندارند بلکه بدان عشق ميورزند و سخت مشتاق آنند. خداوند در قرآن يکي از نشانههاي وليّ الله بودن را «تمنّاي مرگ» بر ميشمرد و خطاب به يهوديان که به ناروا خود را از اولياي الهي ميدانستند ميفرمايد: «بگو اي يهوديان! اگر ميپنداريد که اولياي خداييد تمنّاي مرگ کنيد اگر راست ميگوئيد...»در تفسير قمي نيز آمده است: «در تورات نوشته شده که اولياءالله تمنّاي مرگ دارند.»از همين اشتياق است که اميرالمؤمنين(ع) چنين ميگويد: «به خدا قسم پسر ابوطالب به مرگ مأنوستر است از کودک به پستان مادر» و ميگويد: «چه چيز شقيترين شما را باز ميدارد از اينکه بيايد و مرا بکشد؟» و ميفرمايد: «چه چيز شقيترينِ اين امّت را باز ميدارد از اينکه محاسن مرا به خون سر خضاب کند؟»امام سجّاد(ع) ميفرمايد:«آنگاه که کار بر حسين بن علي بن ابي طالب(ع) سخت شد، همراهانش بدو نگريستند و حال او را بر خلاف خود يافتند. زيرا هرگاه کار سخت ميشد رنگ آنان دگرگون ميشد، بندهاي تنشان به لرزه ميافتاد، و دلهاشان ميلرزيد؛ در حالي که حسين(ع) و برخي از ياران نزديکش رنگهاشان برافروخته ميشد و اعضاشان آرام ميگرفت و جانهاشان آرامش مييافت! به يکديگر گفتند: بنگريد، از مرگ نميهراسد! حسين(ع) بديشان فرمود: صبر کنيد بزرگزادگان! مرگ جز پلي نست که شما را از سختيها و دشواريها به بهشتهاي گسترده و نعمتهاي دائمي عبور ميدهد؛ اکنون کداميک از شما ناخوش ميدارد که از زندان به قصر منتقل شود؟ و مرگ براي دشمنان شما جز همانند آن کس که از قصر به زندان و شکنجه منتقل ميشود، نيست. پدرم براي من از رسول خدا (ص) نقل کرد که دنيا زندان مؤمن و بهشت کافر است، و مرگ پل آنان به بهشتهاشان و پل اينان به دوزخشان است. نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفتهاند.»اکنون که برخي از زيبائيهاي مرگ را برايت برشمردم که صفت پسنديده رجاء را در تو برانگيخت، برخي از سختيهاي مرگ را نيز بازگويم تا صفت پسنديده خوف را نيز در تو برانگيزد و بدينسان در حدّ اعتدال بماني (چرا که نور خوف و رجاء در دل مؤمن به يک اندازه است، اگر آن دو را با يکديگر بسنجند هيچيک بر ديگري ترجيح نمييابد).و به هوش باش که شيطان تو را نفريبد! اين شادمانيهاي هنگام مرگ تنها از آن کساني است که پيش از فرارسيدن آن به يادش بودهاند و بدان ميانديشيدهاند و خود را براي آن آماده ميساختهاند. امّا آن کسان که چنين نيستند بله در لذايذ دنيايي غرقهاند و از دين تنها اسمي دارند (آن هم تنها بدين جهت که دل خويش را بدان آسوده سازند) و هيچ براي زندگاني جاويد خويش مهيّا نشدهاند، مرگ را به گونهاي ديگر خواهند ديد.اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «مرگ را گردابهايي است هولناکتر از آن که به وصف آيد يا بر افق عقول اهل دنيا راست آيد.»و امام صادق (ع) فرمود:«آنگاه که مرده دفن شود دو فرشته - منکر و نکير - به سوي او خواهند آمد. بانگهاشان همچون رعد غرّان و چشمهاشان چونان آذرخش چشمرُباست... و از مرده ميپرسند: پروردگارت کيست؟...»عمربن يزيد ميگويد: به امام صادق(ع) گفتم: شنيدم که ميفرموديد همه شيعيان ما، هر که باشند، در بهشتند. فرمود: «به تو راست گفتم، به خدا قسم همهشان در بهشتند» گفتم: فدايت شوم! گناهان، کبيره و بسيارند! فرمود: «در قيامت همهتان با شفاعت پيامبر مطاع يا وصّي پيامبر در بهشتيد، امّا به خدا قسم از برزخ بر شما ميترسم.» گفتم: برزخ چيست؟ فرمود: «قبر، از هنگام مرگ تا روز قيامت»واز امام صادق(ع) روايت شده است که فرمود: «عيسي بن مريم به سوي قبر يحيي بن زکريا(ع) آمد - و از خداوند خواسته بود که او را برايش زنده سازد. عيسي(ع) او را خواند. يحيي پاسخش داد، از قبر بيرون آمد، و گفت: از من چه ميخواهي؟ گفت: ميخواهم همانگونه که در دنيا بودي اکنون مونس و همدمم باشي. گفت: عيسي! گرمي مرگ هنوز از من آرام نگرفته است، تو ميخواهي مرا به دنيا بازگرداني و حرارت مرگ را دوباره به من بچشاني؟ عيسي (ع) او را واگذاشت و يحيي به قبر خويش بازگشت.»ميداني يحيي بن زکريا (ع) کيست که چنين سخن ميگويد؟ به سخن پيامبر اکرم(ص) گوش فراده تا قدري از حالات يحياي برگزيده را دريابي.از پيامبر اکرم(ص) روايت شده است که فرمود: «يحيي به بيتالمقدّس آمد و به احبارِ سختکوش که روپوشهايي مويين و کلاههايي پشمين برخود داشتند و گريبانهاي خود را دريده، زنجيرها از آن گذرانيده، و به ستونهاي مسجد بسته بودند نگريست. چون آنها را ديد نزد مادرش آمد و گفت: مادرجان، روپوش و کلاهي از پشم برايم بباف تا به بيتالمقدّس درآيم و همراه احبار و راهبان خداي را عبادت کنم. مادرش گفت: باشد تا پيامبر خدا بيايد و در اين باره با او مشورت کنم. چون زکريّا(ع) به منزل درآمد سخن يحيي را بدو باز گفت. زکريّا گفت: پسرکم! چه چيز تو را بدين کار ميخواند با اينکه کودکي کمسال هستي؟ گفت: پدر جان، آيا نديدهاي که کمسالتر از من مرده باشد؟ گفت: چرا! آنگاه به مادر يحيي گفت: روپوشي از مو و کلاهي از پشم بباف، و او چنان کرد. يحيي روپوش را بر بدن خويش پوشانيد و کلاه را بر سر خود گذارد. آنگاه به بيتالمقدس درآمد و همراه با احبار شروع به عبادت خدا کرد تا آنکه روپوش، گوشت بدنش را خورد. روزي به بدن خويش که لاغر شده بود نگريست و گريست. خداوند بدو وحي کرد: آيا به اين مقدار از جسمت که لاغر شده است ميگريي؟ به عزت و جلالم قسم که اگر يک بار بر آتش سر ميکشيدي روپوش آهنين ميپوشيدي، بافتني که جاي خود دارد. يحيي گريست، تا آنکه اشک گوشت گونههايش را خورد و دندانهاي پسينش آشکار شد. اين خبر به مادرش رسيد و او به نزد يحيي آمد. زکريّا نيز بدان سوي شتافت. احبار و راهبان نزد زکريّا گرد آمدند و گفتند که گوشت گونههاي يحيي رفته است. زکريا گفت: متوجّه آن نشدهام. آنگاه گفت: فرزندم، چه چيز تو را بدين کار ميخواند؟ من از پروردگارم درخواست کردم تو را به من ببخشد تا چشمم به تو روشن شود! گفت: پدر جان، تو خود مرا بدين کار امر کردي! گفت: پسرم، چه هنگام؟ گفت: آيا تو نگفتي که ميان بهشت و جهنّم گردنهاي است که جز بسيار گريندگان از خشيت خدا از آن نميگذرند؟ گفت: آري! پس جدّيت کن و سخت بکوش که کار تو غير از کار من است. يحيي ايستاد و روپوش خود را تکانيد. مادرش او را گرفت و گفت: آيا اجازه ميدهي دو تکّه نمد برايت برگيرم که دندانهايت را بپوشاند و اشکهايت را خشک کند؟ گفت: هر طور که ميخواهي. مادرش دو تکّه نمد براي او بر گرفت که دندانهايش را ميپوشانيد و اشکهايش را خشک ميکرد. يحيي آن قدر گريست که آن دو تکه نمد از اشک چشمانش خيس شدند. آنگاه آستينهايش را بالا زد و آن دو را گرفته فشرد، و اشکها از ميان انگشتانش فرو ميريخت. زکريّا به پسرش و اشکهاي چشمان او نگريست، سر به آسمان برداشت و گفت: بار خدايا، اين پسر من است و اين اشک چشمان اوست و تو مهربانترينِِ مهرباناني.... زکريّا هرگاه که ميخواست بنياسرائيل را موعظه کند به راست و چپ مينگريست، اگر يحيي را ميديد از بهشت و جهنّم يادي نميکرد. روزي نشسته بود و مردمان را موعظه ميکرد. يحيي در حالي که سر خويش را در عبايي پيچيده بود وارد شد و در ميان مردمان نشست. زکريّا به راست و چپ نگريست و يحيي را نديد، پس شروع کرد و گفت: محبوبم جبرئيل از خداي تبارک و تعاي براي من حديث کرد که در جهنّم کوهي است که بدان «سکران» [مدهوش] گفته ميشود، در پاي آن کوه سرزميني است که بدان «غضبان» ميگويند يعني خشمگين به سبب خشم خداي رحمان، تبارک و تعالي، در آن وادي چاهي است که عمق آن يکصد سال راه است، در آن چاه تابوتهايي از آتش است، در آن تابوتها صندوقهايي از آتش است و لباسهايي از آتش و زنجيرهايي از آتش و غلهايي از آتش. يحيي سر برداشت و گفت: واي از غفلت از سکران! آنگاه پريشان حال سر به بيابان گذاشت. زکريا (ع) از جاي خود برخاست و نزد مادر يحيي رفت و بدو گفت: برخيز و يحيي را بجوي که ميترسم او را زنده نيابي. مادر برخاست و به جستجوي او بيرون رفت تا آنکه به جواناني از بنياسرائيل رسيد. آنان برخاستند و گفتند: مادر يحيي! کجا ميخواهي بروي؟ گفت: ميخواهم فرزندم را بجويم، جهنّم درحضور اوياد شده و او پريشان حال سر به بيابان گذاشته است. آنگاه به همراه آن جوانان به راه افتاد تا آنکه به چوپاني رسيد. بدو گفت: اي چوپان، آيا جواني چنين و چنان ديدهاي؟ گفت: نکند يحيي بن زکريّا را ميخواهي! گفت: آري. گفت: من هم اکنون او را در فلان گردنه پشت سر گذاردم در حالي که پاهايش را در آب رها کرده، چشمانش را به آسمان دوخته بود و ميگفت: مولاي من، به عزّت و جلالت قسم که نوشيدني خنک نخواهم چشيد تا آنکه منزلتم را نزد تو ببينم. مادرش بدان سوي شتافت. چون او را ديد بدو نزديک شد، سرش را گرفت و ميان سينههاي خود گذاشت، و او را به خدا قسم داد که با او به منزل برود. يحيي با او رفت تا آنکه به منزل درآمد. مادرش گفت: آيا ميشود بالاپوش مويين را از تن درآوري و بالاپوش پشمين بپوشي که نرمتر است؟ يحيي چنان کرد. مادرش براي او عدس پخت. يحيي خوب خورد و خوابيد. خواب او را در ربود به گونهاي که براي نماز برنخاست. در خواب ندا داده شد: يحيي بن زکريّا! سرايي بهتر از سراي من و همسايگيي بهتر از همسايگي من خواستي؟ يحيي از خواب بيدار شد و گفت: پروردگارا! از لغزش من در گذر. به عزتت قسم که جز سايه بيتالمقدّس سايهاي نخواهم گرفت. و به مادرش گفت: روپوش موئين را به من ده، که دانستم شما دو نفر مرا به مهلکهها وارد خواهيد ساخت. مادرش پيش آمد و بالاپوش را بدو داد و به او درآويخت تا نرود. زکريّا گفت: رهايش کن، او فرزند من است که حجاب دلش برگفته شده، او هرگز از زندگي بهره نخواهد گرفت. يحيي (ع) برخاست، بالاپوشش را پوشيد و کلاهش را بر سر نهاد. آنگاه به بيتالمقدّس درآمد و به همراه احبار به عبادت خداوند پرداخت تا آنجا که کارش بدانجا رسيد که رسيد.»ديگر نه قلم را ياراي نوشتن است و نه دل را ياراي تحمّل اين بار گران. اطوار مرگ و عوالم پس از آن چنان هراسآور است که جز اميد صادق و راستين به کرم الهي - يعني اميدي که همراه با عمل به اوامر الهي و اجتناب از معاصي و پيشه کردن تقوي باشد - راهي براي رستن از آنها وجود ندارد. امّا از ميان اين همه هراسها، ذکر هراس فشار قبر را - البتّه اشارتوار - ضروري ميبينم، شايد که هشداري باشد. هر کس در پي آن است تا به تفصيل بدين اطوار و عوالم بينديشد، به کتابهاي مفصّلِ نوشته شده در اين زمينه مراجعه کند.ابو بصير ميگويد: به امام صادق (ع)عرض کردم: آيا کسي از تنگي قبر رهايي مييابد؟ فرمود: «از آن به خدا پناه ميبريم! چه اندکند کساني که از تنگي قبر رهايي مييابند... رسول الله (ص) در پي جنازه سعد برون آمد در حالي که هفتاد هزار فرشته او را تشييع کرده بودند [اما پس از دفن،] پيامبر (ص) سر به سوي آسمان برداشت و [با شگفتي] گفت: کسي همچون سعد نيز در فشار قرار داده ميشود؟!» ابو بصير ميگويد: به آن حضرت عرض کردم: فدايت شوم، ما با خود چنين ميگفتيم که او به [اجتناب از] بول زياد اهميّت نميداده است. فرمود: «معاذالله! آن امر تنها از بد خلقيي بود که نسبت به خانوادهاش داشت...»و از امام صادق(ع) درباره مصلوب پرسيدند که آيا عذاب قبر بدو نيز ميرسد؟ فرمود: «پروردگار زمين، همو پروردگار هواست. به هوا وحي ميکند و هوا چنان بر او تنگ ميگيرد که سختتر از تنگي قبر باشد...»پروردگارا، اي آفريننده مرگ و زندگي، ما را در زندگاني دنيا با پيروي از مقدّسترين موجودات جهان آفرينش ـ محمد بن عبدالله (ص) و عترتش ـ گرامي داشتي و بدينان به سوي خويش ره نمودي؛ پس هراسهاي گذر از اطوار دهشتبار مرگ را نيز بدانان بر ما آسان ساز، و در ديگر سراي ما را با شفاعت ايشان از دوزخي که خود براي خويش برافروختهايم برهان، و در بهشت لقاي خويش جايي ده؛ که تويي بخشايشگر مهربان.