اماميه
علي رباني گلپايگاني آغاز پيدايش كلام اماميه به نخستين روزهاي پس از رحلت پيامبر (ص) باز مي گردد، زيرا نخستين مسأله كلامي كه درآن دوره ميان مسلمانان مطرح شد، مسأله امامت و خلافت بود، كه دو نظريه كلي درباره آن ابزار گرديد: يكي اينكه خليفه پيامبر و امام مسلمين امري است منصوص كه از جانب خدا و توسط پيامبر (ص) تعيين گرديده است. و ديگري اينكه نصي برآن وارد نشده و به انتخاب مسلمانان واگذار شده است. امام علي(ع) و گروهي از بزرگان مهاجر و انصار، طرفدار نظريه نخست بودند كه نام آنان ونيز احتجاجات آنها در كتب تاريخ و حديث ضبط گرديده است، صدوق درخصال نام دوازده نفر را با احتجاجات آنها نقل كرده است . مهاجران عبارتند از: خالدبن سعيد بن عاص، مقدادبن اسود، ابي بن كعب، عماربن ياسر، ابوذرغفاري، سلمان فارسي، عبدالله بن مسعود، بريده اسلمي، وانصارعبارتنداز: خزيمة بن ثابت، سهل بن حنيف، ابوايوب انصاري، ابوهيثم بن تيهان و ديگران، آنان در احتجاجات خود به دو مطلب استنا نمودهاند، يكي نص وارد از پيامبر (ص) و ديگري افضليت و برتري امام علي(ع) علامه طباطبائي درباره تاريخ پيدايش كلام اماميه گفته است: كلام اماميه تاريخي كهن دارد، پس از رحلت پيامبر (ص) طلوع كرد، و اكثر متكلمان در آن زمان از صحابه بودند، مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمربن حمق، وديگران، و از تابعين نيز كساني چون: رشيد و كميل و ميثم و ديگر علويان بودند كه به دست امويها كشته شدند، و در عصر امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) قدرت يافتند، و به بحث و تأليف رسايل و كتب پرداختند.از بحث پيرامون مسأله امامت كه بگذريم دررابطه با مسائلي چون صفات خداوند، قضا و قدر، جبر و استطاعت و تفويض كه از كهنترين بحثهاي كلامي ميباشند نيز اماميه در صف مقدم قراردارد. زيرا نخستين فردي كه به ايفاي رسالت كلامي دراين زمينهها برخاست و سئوالات و شبهات را پاسخ داد، امام علي(ع) بود، و بدون شك اصحاب و هواداران وي نيز از آرا و نظريات كلامي او پيروي كرده و درموارد لازم آنها را منعكس نمودهاند. وپس از امام علي(ع) امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) و پس از آنان امام زين العابدين و امامان ديگر شيعه هر يك در عصر امامت خود به عنوان آموزگاران معصوم كلام، پرچمدار جهاد كلامي و مدافع عقايد راستين اسلامي بوده واصحاب و شاگرداني را نيز در اين راه تربيت نمودهاند.بنابراين مذهب و كلام شيعي برهمه مذاهب كلام اسلامي از نظر تاريخي مقدم است و حتي قبل از آنكه «قدريه» ظهور كنند(نيمه دوم قرن اول هجري) و قبل از آنكه معتزله پديد آيند (اوايل قرن دوم هجري) و به انگيزه دفاع از توحيد و عدل الهي با تشبيهگرايان و جبرگرايان به مبارزه برخيزند، پيشوايان كلام اماميه اين راه را پيموده و با دلايل رسين و قويم عقلي خود، پايههاي توحيد و عدل را تحكيم نموده بودند، و به اين خاطر از عدل و توحيد به عنوان دو انديشه علوي ياد كردهاند(العدل و التوحيدعلويان).ممكن است گفته شود: درست است كه از نظر كلام گفتاري و دفاع از عقايد اسلامي وپاسخگويي به شبهات و اشكالات كلامي، كلام اماميه مقدم است، ولي از دو نظر ديگر مكتب كلامي معتزله بر اماميه تقدم دارد: يكي از نظر تأسيس اصول و قواعد و ترسيم روش استدلال، و ديگري از نظر تدوين وتصنيف رسالهها و كتابهاي كلامي، كه اين دو از مهمترين مزاياي يك مكتب يك مكتب كلامي به شمار ميروند.ولي اين سخن، پنداري بيش نيست، زيرا درهر دو مورد، اماميه پيشتاز بوده است، اما درمورد اصول وقواعد و روش استدلال،ترديدي نيست كه امام علي(ع) نخستين فردي است كه ـ پس از قرآن كريمـ باب تفكر عقلي را بر مسلمانان گشود واصول معارف و عقايد را، تبيين و تحكيم نمود، چنانكه در باب توحيد و عدل ـ كه از مهمترين محورهاي كلامي است ـ فرمود:«التوحيد الاتتوهمه، و العدل الاتتهمه» :توحيد آن است كه او را به وهم در نياوري و عدل آن است كه او را بدانچه در خور نيست متهم نداري. ابن ابي الحديد معتزلي در شرح اين كلام گفته است:«توحيد و عدل دو ركن علم كلام را تشكيل ميدهند وشعار اصحاب معتزلي ما ميباشند، زيرامعاني قديمه را كه اشاعره به آن معتقدند نفي كرده و خداوند را از قبايح افعال منزه ميدانند». آنگاه پس از شرح كلام امام (ع) افزوده است:«حاصل سخن اينكه مذهب اصحاب ما درباب عدل و توحيد مأخوذ از اميرالمؤمنين ميباشد.»و نيز امام علي(ع) در باب توانايي عقل بر شناخت صفات الهي فرموده است:«لم يطلع العقول علي تحديد صفته ولم يحجبها عن واجب معرفته»خردها را برچگونگي صفات خود آگاه نساخته و در شناخت خويش تا آنجا كه بايد بر ديده آنها پرده نينداخته. همچنين روايت شده است: روزي به امام(ع) اطلاع دادند كه گروهي از مسلمانان پيرامون عدل الهي مجادله ميكنند، امام به مسجد رفت و سخناني را درباره غرض از آفرينش، تكليف بندگان، وعد و وعيد، لذايذ وآلام دنيوي،. ايراد نمود.جاحظ (م255) عالم و متكلم معروف معتزلي در رابطه با همين سخنان امام گفته است:«اين جامعترين كلامي است كه انسانها در كتابهاي خود ضبط نموده و يا در محاورات خود يادآور شدهاند»وابوعلي جبابي(م303) استاد معروف كلام اعتزال گفته ست: جاحظ راست گفته، در اين سخن (كلام امام) زيادت و نقصان راه ندارد.از نظر تأليف درعلم كلام نيز اماميه متأخر از معتزله وديگران نبوده است، زيرا گذشته از رسالههايي كه امامان شيعه در زمينه پارهاي از مسائل كلامي نگاشتهاندـ مانند رساله امام حسن مجتبي(ع) پيرامون مسأله قدرـ متكلمان اماميه نيز از قديمترين ايام درباره موضوعات كلامي داراي تأليف بودهاند. چنانچه نجاشي گفته است:«نخستين فردي كه در موضوع امامت دست به تأليف زد،عيسي بن روضه (تابعي)بود.» و ابن نديم از علي بن اسماعيل بن ميثم تمار(م179) به عنوان اولين فردي كه درباره امامت تكلم نمود ياد كرده، آنگاه از تأليفات او كتاب الامامة، و كتاب الاستحقاق را نام برده است. و به نقل نجاشى، وي با نظام و ابوهذيل معاصر بوده و با آنان مناظره كلامي داشته است.يكي از شاخص ترين چهرههاي متكلمان شيعه در عصرامام صادق و امام كاظم(عليهماالسلام) هشام بن حكم بود و رسالهها و كتابهاي بسياري در علم كلام نگاشت كه از آن جمله: كتاب الامامة، كتاب الجبروالقدر، كتاب الاستطاعة، الرد علي اصحاب الاثنين، و..... را ميتوان نام برد.بنابراين كلام اماميه از دو نظر برساير مكاتب كلام اسلامي متقدم است: يكي از نظر تاريخ پيدايش وطرح مباحث كلامي ، و ديگري از نظر پايهگذاري اصول و مبادي كلامي. و از نظر تأليف و نگارش در كلام نيز اگر نگوييم اماميه متقدم بر ديگران است، لااقل، متأخراز آنان نميباشد. نقدسخن احمد امين
نامبرده نخست گفته است:«شيعه در بسياري از مسائل مربوط به اصول دين با معتزله همآهنگ است مانند: عينيت صفات با ذات، مخلوق بودن قرآن، انكار كلام نفسي،انكار رؤيت بصري خداوند،حسن و قبح عقلي، قدرت واختيار انسان، عدم صدور قبايح از خداوند، معلّل بودن افعال الهي به اغراض و...» آنگاه گفته است:«من كتاب ياقوت تأليف ابواسحاق ابراهيم بن نوبخت از قدماي متكلمان اماميه را كه ميخواندم گويا يكي از كتابهاي عقايد معتزله را ميخوانم، جز در بخش مربوط به امامت». سپس درباره اينكه كداميك از اين دو مكتب كلامي پيرو ديگري بوده گفته است:«برخي از شيعيان بر اين عقيدهاند كه معتزله اصول عقايد خود را از آنان گرفته است، ولي من ترجيح ميدهم كه شيعه تعاليم خودرا از معتزله گرفته است،چنانچه مطالعه تاريخ مذهب اعتزال اين مطلب را تأييد ميكند و زيدبن علي پيشواي شيعه زيديه شاگرد واصل بن عطا بود، و جعفر ] صادق(ع)[ با عموي خود زيد در ارتباط بود و چنانچه ابوالفرج اصفهاني در «مقاتل الطالبيين»نقل كرده است جعفر بن محمد ركاب زيد را ميگرفت و آنگاه که بر بالاي زين قرار ميگرفت لباسهاي او را مرتب ميکرد ، و از طرف ديگر بسياري از معتزله به مذهب شيعه گرايش داشتند و در نتيجه توسط آنان اصول عقايد معتزله به شيعه منتقل گرديد».در نقد سخنان احمد امين چند نكته را يادآور ميشويم: اولابا توجه به روايات شيعه پيرامون توحيد و عدل و مباحث كلامي ديگر و نيز با توجه به تصريح مشايخ معتزله مبني براينكه آنان اصول مكتب خود را از امام علي (ع) آموختهاندـ چنانکه يادآور شديم ـ نظريه وي اجتهاد در مقابل نص بوده و از واقع گرايي بدور است. ثانياً دليل استواري بر تلمذ زيدبن علي نزد و اصل دردست نيست، و بسيار بعيد است كه تولد يافته و تربيت شده بيت علوي با وجود آموزگاران بزرگ كلام چون امام زين العابدين و امام محمد باقر، وي عقايد خود را از ديگران ـ آن هم از فردي كوچكتر و يا همسال با خودـ آموخته باشد.و برفرض صحت اين سخن، نتيجه آن پيروي زيديه از معتزله است، و نه اماميه دوازده امامي كه اكثريت متكلمان اماميه را تشكيل ميدهند.ثالثاً: اماميه با معتزله درهمه مسائل كلامي همآهنگي كامل ندارند، چنانکه مخالفت آنان با تفويض معتزله مشهور است، همانگونه كه در مسأله ايمان، وعد ووعيد، مرتكبان كباير، شفاعت و بسياري مسائل ديگر كلامي مخالف آنان ميباشند، كافي است دراينباره به اوائل المقالات شيخ مفيد رجوع شود. و رابعاً: گرايش اكثريت معتزله به شيعه، فرضيهاي بيش نيست، زيرا مخالفت آنان با شيعه در مباحث مربوط به امامت نيازمند بيان نيست، و از جنبه سياسي نيز تنها در عهد آل بويه(اوايل قرن چهارم) كه شيعه بودند و نسبت به معتزله روش مسالمت آميز داشتند، معتزله به شيعه نزديك شدند ولي قبل از آن چنين رابطهاي ميان آنان وجود نداشت و حتي با يكديگر كشمكش نيز داشتند.آري اگر مقصود از گرايش به شيعه، مودت و محبت اهل بيت پيامبر (ص) باشد، بايد گفت: بزرگان اشاعره و حنابله نيز داراي اين گرايش بودهاند، واگر مقصود اعتقاد به برتري علي(ع) بر خلفاي ديگر است ، تنها اكثريت معتزله بغداد را شامل ميگردد، زيرا آنان در عين اعتراف به خلافت خلفا، امام علي(ع) را برتر از آنان ميدانستند، ولي اگر مقصوداز تشيع اعتقاد به وجود نص بر امامت امام علي(ع)و ائمه ديگر است، شيعه منفرد مييباشد. روش بحث در كلام اماميه
كلام اماميه از روش استدلال عقلي پيروي ميكند و براي تفكر عقلاني اهميت بسيار قائل است، ولي تفاوت آن با كلام معتزله در اين است كه فقط به عقل عادي استناد نكرده و عقل برتر(عقل آموزگاران معصوم كلام ) را تكيهگاه خود قرارداده است. و به همين دليل از هرگونه لغزش و انحرافي در تبيين معارف ديني و حل معضلات كلامي مصون مانده و همهجا راه اعتدال(امر بين الامرين) را پيموده است.همانگونه كه استاد مطهري يادآور شده است تعقل وتفكر شيعي نه تنها باتفكر حنبلي كه از اساس منكر به كار بردن استدلال در عقايد مذهبي بود و با تفكر اشعري كه اصالت را از عقل گرفته وآن را مانع ظواهر الفاظ ميكرد، مخالف و مغايراست، با تفكر معتزلي نيز با همه عقل گرايي آن مخالف است، ولي جدلي است نه برهاني، به همين جهت است كه اكثريت قريب به اتفاق فلاسفه اسلامي شيعه بودهاند.اصولاً طرح بحثهاي عقلي عميق در معارف اسلامي اولين بار توسط علي(ع) در خطب و دعوات و مذاكرات آن حضرت مطرح شد، و آن بحثها رنگ و بوي و روحي دارد كه با روشهاي كلامي معتزلي و اشعري و حتي كلامهاي برخي از علماي شيعي كه تحت تأثير كلامهاي عصر خود بودهاند، كاملاً متفاوت است.مباحث كلامي در احاديث شيعه برپايه دقيقترين روش عقلي و برهاني مورد تحقيق قرارگرفته و بدين جهت احاديث شيعه در زمينه معارف ديني، از اصيلترين منابع متكلمان وحکيمان اماميه به شمار مي روند وپويايي وتکامل كلام و فلسفه اسلامي در گرو برخورداري از همين انديشههاي برين بوده است. مرحوم مطهري درباره تأثير نهجالبلاغه در فلسفه اسلامي گفته است:«نهجالبلاغه در تاريخ فلسفه شرق سهم عظيم دارد،صدرالمتألهين كه انديشههاي حكمت الهي را دگرگون ساخت، تحت تأثير عميق كلمات علي(ع) بود.روش او در مسائل توحيد بر اساس استدلال از ذات به ذات، واز ذات بر صفات و افعال است وهمه اينها مبتني است بر صرف الوجود بودن واجب،وآن برپايه يك سلسله اصول كلي ديگر كه درفلسفه عامه اومطرح است بنا شده است...»علامه طباطبائي در رابطه با تمايز كلام شيعه با معتزله گفته است:«برخي دچار اشتباه گرديده روش كلام شيعه و معتزله را يكسان دانستهاند، دليل برنادرستي اين تصور اين است كه اصولي كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) روايت شده و اماميه به آنها اعتماد دارند با مذاق معتزله سازگار نيست.» سخني از محقق لاهيجي
محقق لاهيجي ويژگي كلام اماميه را اين گونه بيان كرده است:«از سخنان گذشته مفهوم شد كه كلام مشهور كه مقسم اشعريت و اعتزال است، به سبب ابتناي آن بر غير يقينيات در تحصيل معارف يقيني معتبر و مؤدي به صواب نيست». آنگاه پس از بيان تفاوت طريقه حكيمان و پيامبران در تبيين معارف يقيني گفته است: «مقدماتي كه از معصوم گرفته شود به منزله اوليات در قياس برهاني است.و چنانكه قياس برهاني افاده يقين كند، دليلي كه مؤلف باشد از مقدمات مأخوذه از معصوم افاده يقين تواندكرد، به اين طريق كه اين گفته معصوم است و هرچه گفته معصوم است حق است، پس اين مقدمه حق مي باشد.پس اين قسم از كلام مؤدي به صواب باشد و مشارك بود با طريقه برهان در افاده يقين، و فرق همين باشد كه طريقه حكمت افاده يقين تفصيلي كند و اين طريقه افاده يقين اجمالي، و اين طريقه قدماي متكلمان اماميه نظير هشام بن حكم و نظراي او است ودر احاديث ائمه معصومين (ع) ثابت شده كه كلامي كه از ما مأخوذ باشد ممدوح و غير آن مذموم، و مراد همين كلام است كه بيان شد».نظريه اين محقق گرانقدراز اين جهت كه ويژگي و نقطه امتياز كلام اماميه را در برخورداري از سخنان و رهنمودهاي معصومان دانسته، پا برجا و استوار است، ولي درعين حال خالي از مناقشه و ايراد نيست، زيرا يك متكلم شيعي در همه مسائل نميتواند با استناد به سخن معصوم مدعاي خود را اثبات و نظريه طرف مقابل را ابطال سازد، چه بسا طرف مقابل، وجود معصوم را به گونهاي كه اماميه عقيده دارند،معتقد نباشد،گذشته از اين، برخي از مسائل كلامي مانند نبوت، اعجاز قرآن،عصمت و نظاير آنها مسائلي نيستند كه بتوان با تكيه بركلام معصوم آنها را اثبات نمود، و به اصطلاح خود،از مقدمات«حجيت» سخن پيشواي معصوم ميباشند.آري آنگاه كه يك متكلم شيعي بخواهد مفاهيم و معارف ديني را براي معتقدان به پيشواي معصوم، تبيين نمايد، ميتواند به شيوه مزبور استدلال نموده و استدلال او برهاني خواهد بود، زيرا كلام معصوم(ع) بدون شك مطابق با واقع بوده و از قضاياي يقيني بشمار ميرود، وآنچه وي يادآور شده كه امامان معصوم(ع) آن كلامي را ممدوح دانستهاند كه مأخوذ از آنان باشد مربوط به همين جنبه است، يعني اگر كسي ميخواهد عقايد ديني را براي شيعيان تبيين نمايد، ديدگاهها و قواعد كلام معتزلي و اشعري را مبناي كار خود قرارندهد، زيرا درآنها لغزشهاي بسياري به چشم ميخورد، چنانكه در مسائل مهمي از قبيل:«اراده الهي» ، «رؤيت»، «جبرو اختيار»، «عصمت»، «امامت» و مباحث مربوط به معاد و مانند آن خطاهاي آنان مسلم و مبين است و هرگز مقصود اين نيست كه در هر مسئله كلامي هر چند با طرف مخالف كه حتي وجود پيشواي معصوم را نيز پذيرانيست، بايد به گفته معصوم استناد شود. مثلاً آيا صحيح است كه در مورد مسئله امامت وشرط عصمت در امام و لزوم انتصاب وي از جانب خداوند، به گفته يكي از امامان(ع) استناد نمود، و يا در اثبات وجود آفريدگار به مدلول آيات قرآن تمسك كرد؟ اگر در اين قبيل موارد به آيه و يا حديثي استناد ميشود بدين خاطر است كه در حقيقت آن آيه يا روايت خود بيانگر استدلال عقلي است كه به گونهاي روشن و درخور فهم همگان تقرير شده است، و مقصود ما از اينكه برخوردار بودن كلام شيعه را از وحي و انديشه والاي معصومان، به عنوان نقطه امتياز آن از مكاتب كلامي ديگر شمرديم همين مطلب است ودر حقيقت رهنمودهاي آنان بسان نورافكنهاي تابناكي است كه افقهاي تاريك را فراروي عقل روشن ميسازند و درهاي تازهاي را به روي تفكر عقلاني بشر ميگشايند، و نه تنها برسر راه، ايجاد مانع نميكنند، بلكه موانع را برداشته و او را در رسيدن به مقصود هدايت مينمايد. ادوار و تطورات كلام اماميه
كلام اماميه از آغاز تا كنون ادوار و تطوراتي را پشت سرگذاشته است و اين تطورات بدون شك معلول اسباب وعللي بوده است كه مهمترين آنها عبارتند از: 1- شرايط خاص اجتماعي و سياسي.2- ظهور متكلمان برجسته ونوآوريهاي آنان.3- تلاقي كلام و فلسفه و نفوذ اصطلاحات و قوانين فلسفي در علم كلام.واينك شرح عوامل ياد شده: الف: تحولات سياسي واجتماعي
مذهب شيعه وكلام اماميه از اين نظرمراحل گوناگوني را سپري كرده است. 1- عصر خلفا
در اكثر دوره دوم تاريخ كلام اسلامي ـ از رحلت پيامبر(ص) تا شهادت علي(ع) ـ شيعه از شرايط اجتماعي و سياسي مطلوبي برخوردار نبود ولي در دوران خلافت ظاهري امام علي(ع) شرايط مطلوبي به دست آورد، و توسط اميرالمؤمنين (ع) معارف توحيدي تبيين گرديد و دانشمندان بسياري در زمينههاي تفسير، فقه و كلام از درياي بيكران علوم وي سيراب گرديدند.البته تبيين معارف توحيدي و تربيت دانشمندان توسط امام علي (ع) در دوره قبل از خلافت او نيز انجام ميگرفت ولي در دوران خلافت رشد فزايندهاي يافت. 2- عصر امويان
در اكثر دوره سوم (عصر امويان) شرايط سياسي كاملاً عليه شيعه بود و آنان متحمل آزارها و شكنجههاي جسمي و روحي بسياري از جانب حكام اموي گرديدند. ولي با اين حال از رسالت ديني و كلامي خود غافل نبوده و در پرتو هدايتهاي آموزگاران معصوم كلام، در حد توان به رسالت خويش جامه عمل پوشاندند.در بخش پاياني حكومت امويان و بخش آغازين حكومت عباسيان، يعني بخشي از دوران امامت حضرت باقر و حضرت صادق(عليهماالسلام) شرايط سياسي نسبتاً خوبي براي اهل بيت و شيعيان فراهم گرديد؛: زيرا حكومت امويان رو به سقوط و انقراض بود و حاكمان اموي در اضطراب روحي و فكري بسر ميبردند و در نتيجه فرصت و مجال اعمال فشار عليه علويان را نداشتند، و در آغاز حكومت عباسيان نيز به خاطر عدم استقرار و ثبات لازم، و نيز به دليل اينكه آنان به انگيزه دفاع از علويان بر امويان غلبه يافته بودند، اهل بيت و پيروان آنان از شرايط خوبي برخوردار بودند، و به همين جهت نهضت علمي و فرهنگي شيعه توسط امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) پايه گذاري و شكوفا گرديد. 3-از منصورتا هارون
در زمان منصور بار ديگر علويان تحت فشار سياسي سختي قرارگرفتند، چنانکه سيوطي گفته است:«منصور اولين خليفه (عباسي) بود كه ميان علويان و عباسيان آتش فتنه را برانگيخت، در سال 145(پس از گذشت نه سال از حكومت منصور) محمدو ابراهيم فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب (حسن مثني) عليه منصور قيام كرده ولي آن دو و گروه بسياري از اهل بيت توسط وي به شهادت رسيدند».محمد اسقنطوري ميگويد: وارد بر منصور شدم ديدم در فكر عميقي فرو رفته است، گفتم چرا فكر ميكنيد؟ پاسخ داد: از اولاد فاطمه(ع) بيش از هزار نفر را كشتهاند ولي بزرگ آنان(حضرت صادق«ع»)را نكشتهام.آزار و شكنجههاي علويان توسط منصور در زندانهاي تاريك و نمناك و قرار دادن آنان در لاي ديوار مشهور است.از كساني كه به دستور منصور به شهادت رسيد معلّي بن خنيس از شيعيان و اصحاب مقرب و متصدي امورمالي امام صادق(ع) بود، منصور از داودبن عروه فرماندار مدينه خواست تا وي را به قتل برساند، داود معلّي را احضار نمود و او را تهديد به قتل كرد و از وي خواست تا نام شيعيان را به او بگويد، معلي مقاومت نموده گفت: به خدا سوگند اگر نام يكي از آنان در زير پاي من باشد.، پايم را برنخواهم داشت، داود وي را كشت و سرش را به دار آويخت.اوسرانجام امام صادق (ع) رامسموم نموده به شهادت رسانيد.اين وضعيت در عصر حكومت مهدي عباسي (169-158)، و هادي عباسي (پانزده ماه)، و هارون الرشيد (193-170) نيز ادامه يافت و آنان در اعمال فشار و شكنجه، زندان، تبعيد و قتل علويان راه منصور را ادامه دادند. محمدبن ابي عمير و فضل بن شاذان به دستور او زنداني و شكنجه شدند. وي دستور دستگيري و شكنجه هشام بن حكم را صادركرد، ولي او مخفي گرديد، و داستاني جنايت حميدبن قحطبه به دستور هارون مشهرو است. 4- از امين تا واثق(232-193)
پس از هارون، محمد امين به حكومت رسيد و مدت چهارسال و چند ماه حكومت كرد، ابوالفرج در مقاتل الطالبيين مينويسد:«روش امين درباره اولاد علي بن ابي طالب بر خلاف گذشتگان بود، علت آن اين بود كه او به فكر خوشگذراني و تهيه وسائل آن بود و پس از آن در بحران جنگ خود با مأمون قرارگرفت، تا اينكه كشته شد»مأمون برادر خود امين را كشت و براريكه سلطنت نشست و حدود بيست سال (218-198) حكومت كرد.در زمان مأمون تشيع در اكثر شهرهاي اسلامي نفوذ كرد و اثر آن در دربار مأمون نيز ظاهر گرديد، چنانکه فضل بن سهل ذوالرياستين، وزير مأمون و طاهربن الحسين خزاعي فرمانده ارتش وي شيعه بودند. مأمون وقتي كثرت شيعه را ديدو دانست كه حضرت رضا مورد توجه و محبوب مردم است، و مردم از پدر او(هارون) ناراضي هستند و نسبت به حكومتهاي قبلي بني عباس اظهار دشمني ميكنند، ظاهراً روش تفاهم و دوستي با علويان را برگزيد و بدين طريق افكار عمومي را متوجه خود ساخت، لذا از در نفاق و رياء اظهار تشيع نموده، از خلافت، حقانيت، و برتري عليبر ابوبكر وعمر دفاع ميكرد. و حتي مسأله واگذاري خلافت و سپس ولايتعهدي را مطرح نمود، ولي در حقيقت او هدفي جز حفظ قدرت و تثبيت موقعيت خود نداشت، و سرانجام نيز امام رضارا بوسيله زهر مسموم ساخت. ولي درهر حال همين ملايمت و نرمش ظاهري، موجب فراهم شدن زمينه نسبتاً مناسبي براي ترويج و نشر عقايد شيعه گرديد. عامل مؤثر ديگري نيز در اين رابطه وجود داشت و آن گسترش و افزايش ترجمه كتب فلسفي و علمي بسياري از زبان يوناني و سرياني و غير آنها به زبان عربي بود كه به گرايش مسلمانان به علوم عقلي و استدلالي سرعت بخشيد، بويژه آنكه مأمون نيز معتزلي مذهب بود و بخاطر علاقمندي به بحثهاي استدلالي، مباحث كلامي در زمينه اديان مذاهب را آزاد گذاشته بود، و دانشمندان و متكلمان شيعه از فرصت استفاده كرده و به تبليغ مذهب اهل بيت همت گماردند.درعصر معتصم (م227)و واثق (م232) نيز تقريباً شرايط سياسي در مورد اهل بيت همانند زمان مأمون بود، به ويژه آنكه آن دو نيز به كلام معتزله گرايش داشته و با بحثهاي استدلالي و كلامي موافق بودند. پرسشهاي كلامي و ديني بسياري كه از امام جواد شده است نيز گواه براين است كه ارتباط مردم با آن حضرت در عصر معتصم ممنوع نبود، هر چند معتصم در باطن امر نسبت به امامعداوت ميورزيد و سرانجام نيز دستور قتل وي را صادر نمود. پس از شهادت امام جمعيت انبوهي براي تشييع جنازه آن حضرت اجتماع نمودند، عليرغم اينكه معتصم تصميم داشت آنان را از شركت در مراسم تشييع منع كند ولي آنان به تصميم وي اعتناء نكرده و با شمشير بردوش برگردخانه اماماجتماع نمودند، اين مطلب نيز گواه بر قدرت و كثرت شيعه در آن زمان است. 4- عصر متوكل و پس از آن
با به حكومت رسيدن متوكل (247-232) شرايط دگرگون، و سختگيري و كينهتوزي آشكار با علويان تجديد شد، وارتباط با اهل بيت جرم سياسي به شمار آمد، دستوروي به ويران نمودن قبر امام حسين (عليهالسلام) و منع زيارت آن مشهور است. خصومت متوكل به شيعيان اختصاص نداشت، بلكه وي با فلسفه و كلام و عقل گرايي مخالفت ميورزيد، جرجي زيدان مينويسد: از روزي كه متوكل به خلافت رسيد تا آخرين نفس در آزار و شكنجه فيلسوفان و طرفداران رأي و قياس و منطق كوشش داشت.پس از متوكل حكومت عباسيان گرفتار آشفتگيها و كشمكشهاي بسيار گرديد، و هرچند گاهي درباريان بر سر كسب قدرت، به جدال و كشتار دست ميزدند، تا زمان معتضدعباسي (279-247)پنج تن از حكام عباسي به نامهاي: منتصر، مستعين، معتز، مهتدي، و معتمد به حكومت رسيدند، و با به قدرت رسيدن معتضد (289-279) بار ديگر دستگاه عباسي اقتدار يافت. چنانكه سيوطي درباره وي نوشته است: «وي راسفاح ثاني لقب دادند، زيرا فرمانروايي بني عباس را تجديد حيات نمود، و قبل از او از زمان متوكل به بعد گرفتار اضطراب و فرسودگي و ضعف شده ودر آستانه زوال بود».بنابراين اگر چه در عداوت و دشمني عباسيان با اهل بيت و پيروان آنان جاي ترديد نيست ولي با توجه به اضطراب و نابساماني حاكم بر دستگاه عباسي در دوره يادشده، و شورشها و انقلابهايي كه در گوشه و كنار سرزمين اسلامي رخ ميداد، شرايط مناسب براي عباسيان در جهت اعمال فشار بر علويان فراهم نبود، و آنان نسبت به عصر منصور و هارون، از شرايط بهتري برخوردار بودند. 5- عصرآل بويه، فاطميان و حمدانيان
قرن چهارم و پنجم هجري از نظر شرايط سياسي از بهترين دورانهاي تاريخ شيعه به شمار ميرود، زيرا خاندان بويه ( 477-320) كه مذهب شيعه داشتند در دستگاه حكومت عباسي از نفوذ و اقتدار زايدالوصفي برخوردار بودند، فرزندان بويه به نامهاي: علي، حسن و احمد كه قبلاً در فارس حكومت ميكردند، در زمان «المستكفي» به سال 333 وارد بغداد شده، به مقر حكومت راه يافته و مورد تكريم خليفه قرار گرفتند، احمد«معزالدوله»، حسن«ركن الدوله»و علي«عمادالدوله» لقب يافتند، معزالدوله كه منصب اميرالامرائي را داشت چنان اقتداري به دست آورد كه حتي براي مستكفي حقوق و مقرري تعيين كرد. به دستور وي در روز عاشورا بازارها تعطيل و براي امام حسين مراسم سوگواري برپا گرديد، و مراسم عيد غدير با شكوه بسيار انجام شد. كوتاه سخن آنكه آل بويه در ترويج مذهب اماميه اثناعشري اهتمام بسيار ورزيدند. در بغداد مركز حكومت اسلامي كه قبل از آل بويه مردم پيرو مذهب اهل سنت بودند، با به قدرت رسيدن آنان مذهب شيعه نشو و نما كرد و آيينهاي مخصوص شيعيان باشكوه فراوان انجام ميشد. شيخ مفيد متكلم نامدار اماميه كه در اين زمان ميزيست، مورد تجليل و تكريم بسيار بود، مسجد «براثا» در منطقه كرخ بغداد به وي اختصاص داشت، و شيخ در آن علاوه براقامه نماز و موعظه، به تعليم و تدريس ميپرداخت، وي در پرتو موقعيت ويژهاي كه از جنبههاي علمي و اجتماعي داشت، توانست فرق مختلف شيعه را انسجام بخشيده، آرا و عقايد شيعه را تحكيم و ترويج نمايد.خدمات آل بويه به مذهب تشيع اختصاص نداشت، بلكه آنان به ادب و فرهنگ و تمدن اسلامي خدمت شايان نمودند. غناوي در كتاب «الادب في ظل بني بويه» مينويسد:يكي از امتيازات دوره آل بويه بالارفتن سطح دانش و فرهنگ بود كه خود ووزراي ايشان تأثير به سزايي در اين زمينه داشتند، زيرا وزرا هميشه از طبقات نويسندگان و دانشمندان مبرز برگزيده ميشدند.... آوازهشان در فضا طنينانداز شد، تا آنجا كه دانشمندان و اهل ادب از هر سو به جانب ايشان روي آورده واز توجهشان برخوردار شدند، در ميدان ادب و فلسفه و دانش، و در سازندگي و بكار انداختن انديشهها گوي سبقت را از سروران خود(خلفاي عباسي) ربوده بودند.در قرن چهارم فاطميين نيز در مصر به قدرت رسيدند و حكومت آنان تا اواخر قرن ششم هجري (567) ادامه يافت. فاطميان بر مبناي دعوت به تشيع پايهگذاري شد و اگر چه آنان دوازده امامي نبوده، پيرو مذهب اسماعيليه بودند، و ميان اين دو مذهب اختلافاتي وجود دارد، ولي در حفظ شعائر مذهب تشيع، و نيز فراگرفتن تعاليم اسلامي از طريق خاندان وحي، و تشويق مردم به اين روش، هر دو مذهب هماهنگ ميباشند.سيوطي مينويسد:«درسال 357 هجري قرامطه بر دمشق استيلا يافته و برآن شدند كه مصر را نيز به تصرف خود در آورند، ولي عبيديون (فاطميون) مالك آن گرديده و دولت رفض (تشيع) در سرزمينهاي مغرب، مصر و عراق استقرار يافت، و اين بدان جهت بود كه پس از مرگ كافور اخشيدي حاكم مصر، نظم مصر مختل گرديد و سربازان در مضيقه مالي قرار گرفتند، گروهي از آنان نامهاي براي المعزلدين الله ( فرمانرواي مغرب) نوشته از او خواستند تا وارد مصر گردد، وي فرمانده ارتش خود به نام «جوهر» را با هزار سواره عازم مصر نمود، ونامبرده وارد مصر گرديد. در سال 358 از پوشيدن لباس سياه و نيز خواندن خطبهاي كه بنيعباس ميخواندند منع كرد، و دستور داد جامه سفيد پوشيده و خطبه زيررا بخوانند«اللهم صل علي محمد المصطفي، وعلي علي المرتضي، و علي فاطمة البتول و علي الحسن و الحسين سبطي الرسول....» درسال 359 دستورتأسيس دانشگاه الازهر را صادر كرد، و بناي آن به سال 361 پايان يافت، همچنين دستور گفتن«حي علي خير العمل» را در اذان صادرنمود، مشابه همين دستور توسط جعفربن فلاح فرماندار دمشق از جانب المعز بالله صادر گرديد. كوتاه سخن آن كه فاطميان در ترويج عقايد و شعاير شيعه و تحكيم آن اهتمام بسيار ورزيدند. حمدانيان و مذهب شيعه
در قرن چهارم هجري حكومت شيعي ديگري نيز در بخش نسبتاً وسيعي از سرزمين اسلامي پديد آمد و آن حكومت حمدانيان (293-391) بود، برجستهترين زمامدار آل حمدان علي بن عبدالله بن حمدان ملقب به سيف الدوله( 303-350) نام داشت، وي انساني خردمند، دانش دوست و سلحشور بود و بيشتر ايام عمر خود را در جنگ با تجاوزگران رومي بسر برد. در عصر حمدانيان سرزمين سوريه، مانند حلب و اطراف آن، بعلبك و توابعش، جبل عامل و سواحل آن مملو از شيعيان بود، و به ويژه شهر حلب پايگاه عالمان شيعه و به خصوص بنوزهره به شمار ميفت، از كساني كه در تحكيم و نشر مذهب تشيع نقش مهمي ايفا نمود، ابوفراس (م357) شاعر نامدار آل حمدان بود، چنانكه قصيده ميميه او از شهرت بسزايي برخوردار است و مطلع آن چنين است:
الحق مهتضم و الدين محترم
وفييء آل رسول الله مقتسم.
وفييء آل رسول الله مقتسم.
وفييء آل رسول الله مقتسم.
شيعه در عهد سلجوقيان و ايوبيان
در اواسط پنجم هجري دولت مهمي به نام دولت سلجوقي پديد آمد و حكومت سني مذهب بغداد را كه رو به تلاشي و فنا بود از سقوط نجات داد و از پيشرفت شيعيان در مصر، عراق، شام، فارس و خراسان جلوگيري نمود، حكومت سلجوقيان تا اواخر قرن هفتم هجري استقرار يافت. حكومت مقتدر ديگري كه در نيمه دوم قرن ششم(565) تأسيس گرديد، حكومت ايوبيان به دست سردار نامي صلاحالدين ايوبي بود، كه تا سال 848 دواميافت.فداكاريهاي صلاحالدين درجنگ با صليبيان درخور تقدير و تحسين است، ولي تعصب شديد او نسبت به مذهب تسنن و خصومت و عداوت او با مذهب تشيع، نقطه ضعفي بس بزرگ و غيرقابل اغماض است، وي پس از استيلاء بر مصر با فاطميان با خشونت تمام عمل نمود، در كتاب«الازهر في الف عام» آمده است: ايوبيها در مطلق آثار شيعه دخالت كرده و آنان را نابودكردند، صلاحالدين دولت فاطمي را عزل كرد و اقوام خود را در يك شب به منزل آنان وارد نمود و نالههاي جگرخراش و گريههاي جانسوز به قدري بلند بود كه مردم فكر خود را از دست داده بودند...! !».وي دستور داد روز عاشورا كه بنياميه وحجاج عيد ميگرفتند، مجدداً عيد باشد وحي علي خيرالعمل را از اذان برداشت و در سختگيري با شيعيان تا آنجا پيش رفت كه دستور داد گواهي كسي بايد قبول شود كه معتقد به يكي از مذاهب چهارگانه اهل سنت باشد، و كسي حق سخنراني يا تدريس داشت كه پيرو آن مذاهب باشد و حتي كتابخانههاي بزرگي كه فاطميين تأسيس كرده بودند و كتابهاي نفيسي در فنون مختلف درآنها گردآوري شدهبود، به دست وي متلاشي گرديد و در نتيجه اين روش خصمانه مذهب تشيع در مصر فراموش گرديد. شيعه درعصر حكومت مغول
دولت مغول درسال 650 هجري توسط هولاكوخان در ايران تأسيس و به سال 736 با مرگ سلطان ابوسعيد پايان يافت. هولاكوخان در دومين حمله خود به عراق حكومت بنيعباس را برانداخت،و همه مذاهب را در انجام مراسم مذهبي و ترويج تعاليم آنان آزاد ساخت و دانشمندان را تكريم نمود، به عبارت ديگر قتل و غارتهايي كه هولاكوخان به آن دست ميزد انگيزه ديني نداشت، بدين جهت در مناطقي كه به تصرف او در مي آمد اديان مختلف از آزادي يكسان برخورداربودند.در اينكه آيا هلاكوخان به دين اسلا تشرف يافت يا نه اختلاف است، هر چند برخي حتي تشيع او را نيز مسلم دانستهاند، ولي قدر مسلم اين است كه چهار تن از سلاطين مغول به نامهاي نكواداربنهلاكو(احمد)، غازان خان (محمود)، نيقولاوس(سلطان محمد خدابنده) و بهادرخان، اسلام آوردند. حكومت احمد چندان بر جاي نماند و در مورد «غازانخان» نيز شواهد تاريخي بر تشيع او دلالت دارد. سلطان محمد خدابنده در آغاز پيرو مذهب حنفي بود، ولي چون نظامالدين عبدالملك شافعي كه اعلم دانشمندان اهل سنت در آن زمان بود، از طرف وي به عنوان قاضي القضاة منصوب گرديد، و او در مناظره با علماي حنفي غالب ميشد. سلطان، مذهب شافعي را برگزيد، ولي پس از مناظرهاي كه ميان علامه حلي (م726) و نظامالدين واقع شد، و علامه بر وي غالب گرديد، سرانجام سلطان خدابنده آيين شيعه را انتخاب كرد و دستور داد تا سرتاسر قلمرو فرمانروايي او مراسم مذهب اماميه اجرا گردد. به درخواست وي علامه حلي كتاب معروف خود«نهجالحق و كشف الصدق» را تأليف نمود. پس ازوي فرزندش بهادرخان، آخرين سلطان مغول نيز پيرو آيين شيعه بود. در عصر سلاطين مغول دانشمندان بزرگي از شيعه ظهور كردند كه ازآن جمله محقق حلي صاحب شرايع(م676) يحيي بن سعيد(م689) مؤلف كتاب«الجامع للشرايع» علامه حلي (م726)، پدرش سديدالدين حلي.فرزندش فخر المحققين (م771)، سيدرضيالدين بن طاووس (م664)، سيدغياثالدين بن طاووس(م693)، ابن ميثم بحراني (م679يا 699) خواجه نصيرالدين طوسي(م672)، قطبالدين رازي (م766)و ديگران.موضوع جالب توجه «مدرسه سيار» است كه به پيشنهاد علامه حلي و توسط سلطان خدابنده تأسيس گرديد، داستان آن اين است كه عادت سلاطين مغول براين بود كه در فصل گرما، در مراغه و سلطانيه و در فصل سرما در بغداد اقامت ميگزيدند، و از طرفي سلطان خدابنده در سفر و حضر، علماي بزرگ را با خود همراه ميداشت و چون به علامه حلي علاقه فراوان داشت به وي پيشنهاد كرد كه با او همراه باشد، رد اين پيشنهاد از طرف علامه مصلحت نبود، زيرا ممكن بود مخالفان و حسدورزان نسبت به علامه اين عمل را به گونهاي نادرست تفسير نموده و عليه او استفاده نمايند، و از طرفي علامه نميخواست به طور در بست در اختيار سلطان قرارگرفته و از فعاليت علمي باز ماند، بدين جهت پيشنهاد تأسيس مدرسه سيار را مطرح كرد كه مورد قبول سلطان قرار گرفت و بدين وسيله علامه حلي توانست به نشر عقايد و معارف اماميه و تربيت شاگردان بسياري همت گمارد. عصر صفويان و عثمانيان
شيعه از نظر شرايط سياسي تا قرن دهم هجري تقريباً همان وضع پيشين (دوران ايوبيان و سلجوقيان) را داشت. ولي در طليعه اين قرن، دولت صفويه توسط شاه اسماعيل اول تأسيس گرديد، و مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمي پذيرفته شد. ايران درآن هنگام به صورت ملوكالطوايفي اداره ميشد و هر بخشي را امير، وزير، خان وبزرگ قبيلهاي به دست گرفته و برآنجا فرمانروايي ميكرد. هنوز از عمر اسماعيل، چهارده سال بيش نگذشته بود كه از مريدان و پيروان پدرش ارتشي تشكيل داد وبه انديشه يكپارچگي ايران از اردبيل قيام كردو مناطق مختلف را يكي پس از ديگري فتح كرد و آئين ملوك الطوايفي را برانداخت، و ايران قطعهقطعه را به شكل يك كشور منسجم درآورد و در تمام قلمرو حكومت خود مذهب شيعه را رسميت داد.پس از درگذشت وي (930هجري) پادشاهان ديگر صفوي تا اوسط قرن دوازدهم هجري (1148) حكومت كردند و همگي رسميت مذهب شيعه را تأييد و تثبيت نمودند و به ترويج آن همت گماردند. مراكز ديني مانند مساجد، مدارس علمي و حسينيههاي بسيار ساختند، و به تعمير و توسعه مشاهد مشرفه اقدام نمودند. عامل اين اقدامات علاوه بر جاذبه فطري ديني و معنوي، نفوذ علماي بزرگي نظير شيخ بهايي و ميرداماد در دربار صفويان بود كه آنان را به تعظيم شعاير ديني تشويق ميكردند، به همين جهت در عصر زمامداران صفوي، اصفهان مركز نشر معارف ديني و پرورش دانشمندان بزرگ علوم مختلف معقول بود، از مشاهير علماي اين دوره ميتوان ميرداماد، محقق كركي، شيخ بهايي و پدرش شيخ حسين عبدالصمد، صدرالمتألهين، علامه مجلسي، محقق اردبيلي،ملاعبدالله يزدي و فيض كاشاني و ...... را نام برد.در اين دوران دولت عثماني نيز بر بخش وسيعي از سرزمينهاي اسلامي حكومت ميكردو نسبت به مذهب اهل سنت متعصب بود و با شيعيان خصومت ميورزيد، تا آنجا كه ازگروهي از روحاني نماها امضا گرفت كه شيعيان از اسلام خارج بوده و قتل آنان واجب است، سلطان سليم در آناطول چهل هزار يا هفتادهزار نفررا به جرم شيعه بودن كشت، در حلب به دنبال فتواي شيخ نوح حنفي به كفر و وجوب قتل شيعه دهها هزار شيعه كشته شدند و مابقي فرار كردند، و حتي يك نفر شيعه در حلب نماند،. در صورتي كه در ابتداي دولت حمدانيها، تشيع در حلب كاملاً رسوخ كرده و منتشر شده بود، و حلب جايگاه دانشمندان بزرگي در فقه امثال ابي زهره و آل ابي جراده و.... بود كه نام آنان در كتاب امل الآمل ثبت است. از علماي بزرگ اماميه كه به دست عثمانيها به شهادت رسيد، شهيد ثاني ميباشد.عثمانيها شيعيان را از دستگاههاي دولتي اخراج كردند و آن را از انجام وظايف اختصاصي ديني بازداشتند و در شهرهاي شام و مكانهايي كه اقليت شيعي زندگي ميكردند مانع انجام اعمال ديني شدند اين جريانها و مصائب مدت چهار قرن (1918-1516 ميلادي) ادامه داشت.پس از آن نيز تقريباًهمين شرايط سياسي براي شيعيان ادامه يافت. در ايران مذهب تشيع به عنوان آيين ديني رسمي شناخته شد و جدال و نزاع مذهبي رخ نداد ولي در ساير ممالك اسلامي كه دولتهاي پيرو اهل سنت حكومت ميكنند و به ويژه در مناطقي كه وهابيون نفوذ كلمه دارند، شيعيان از شرايط سياسي مطلوبي برخوردار نبودهاند، ولي پيروزي انقلاب اسلامي در ايران ورهنمودها و سياستهاي حكيمانه بنيانگذار انقلاب، حقايق بسياري را درباره مذهب و عقايد شيعه روشن كرد. بگونهاي كه شمار طرفداران و هواداران آن افزايش يافت. اگر چه ايادي استعماردرگوشه و كنار دنياي اسلام همچنان به سياست تفرقهافكني و ايجاد جو عداوت واختلاف ادامه ميدهند. ب: ظهور متفكران برجسته و تلاقي كلام با فلسفه
ظهور متفكران برجسته و صاحب نبوغ درتاريخ معرفت و دانش بشري سهم بسزايي در تطورآن داشته است، آنان در پرتو انديشه خلاق و استعداد فعال خود از شرايط مناسب اجتماعي و سياسي به وجه مطلوب بهره برده ودانش بشر را متحول نمودهاند. تاريخ نام بسياري از اين متفكران و انديشمندان را ضبط كرده است كه يادآوري آن درگنجايش بحث كنوني نيست. درميان متفكران اروپايي از افراد ياد شده درزيربه عنوان نوآوران و عاملان تحول در علم و حكمت ياد ميشود: راجربيكنانگليسي( قرن سيزدهم ميلادي)، لئوناردو داوينچي ايتاليايي( قرن پانزدهم ميلادي)، كپرنيك لهستاني(مؤسس هيئت جديد)، كپلرآلماني(كاشف حركات سيارات)، گاليله ايتاليايي(مؤسس علم طبيعي وجر اثقال و نجوم جديد)، فرنسيس بيكن انگليسي ( معاصرشاه عباس كبير)، رنه دكارت فرانسوي، لايب نيتز آلماني (قرن هفدهم)، نيوتن انگليسي(كاشف قانون جاذبه عمومي)، كانت آلماني (قرن هجدهم)، اگوست كنت فرانسوي (قرن نوزدهم)، ويليام جيمز آمريكايي (قرن نوزدهم)، هانري برگسن فرانسوي (1941-1859) و.....در ميان متفكران اسلامي نيز دانشمنداني نظير: فارابي، الكندي، ابن سينا، غزالي، ابن رشد، سهروردي، زكرياي رازي، محمدبن موسي خوارزمي، كليني، مفيد، ابن مسكويه، شيخ طوسي، محقق حلي، شهيد اول و دوم، خواجه نصيرالدين طوسي، علامه حلي، شيخ بهايي، ميرداماد، صدرالمتألهين، فيض كاشاني، شيخ انصاري، محقق خراساني، ميرحامد حسين هندي، علامه اميني و.... هر يك در تحول و تكامل علوم عقلي و نقلي سهم مؤثري داشتهاند. شيعه اماميه درعلم كلام دانشمندان برجسته بسياري دارد كه بعداًبا عدهاي از آنان آشنا خواهيم شد. ولي برخي ازآنها منشأ تحول و تطور در اين علم گرديدهاند كه در رأس آنان شيخ مفيد را ميتوان نام برد، وي از استعداد فوقالعاده، حافظه قوي و حضور ذهن و فطانت سرشار برخوردار بود، ازشرايط خوب سياسي زمان خود(عصرآل بويه) به بهترين وجه بهره گرفت، و به تبيين، تحكيم و ترويج عقايد شيعه و دفع اتهامات مخالفان قيام نمود، و علاوه بر تربيت شاگردان بزرگ چون سيد مرتضي، شيخ طوسي و كراجكي آثار كلامي ارزشمندي نيز از خود برجاي گذاشت كه از ذخاير و مصادر گرانبهاي علم كلام به شمار ميروند.نقش مؤثر ديگري كه شيخ مفيد در كلام اماميه ايفا كرد اين بود كه روش عقل گرايي را احيا و شيوه اخباريگري را تخطئه كرد و وبا نقدهاي مستدل و مستحكم برآراء كلامي استاد خود شيخ صدوق در كتاب«تصحيح الاعتقادات» شيوه تفكر عقلي در معارف ديني را تحكيم نمود. شايسته است در اين جا نمونههايي از نقدهاي او برصدوق را يادآور شويم: 1- در بحث مشيت و اراده گفته است:«الذي ذكره الشيخ ابوجعفرـ رحمهالله ـ في هذاالباب لايتحصل و معانيه تختلف و تتناقض، والسبب في ذلك انه عمل علي ظواهر الاحاديث المختلفة ولم يكن ممن يري النظر فيميز بين الحق منها والباطل و يعمل علي ما يوجبالحجة....)2- در بحث قضا و قدر آورده است: «عمل (عول) ابوجعفرفي هذاالباب علي احاديث شواذلها وجوه يعرفها العلماء متي صحت و ثبت اسنادها ولم يقل فيه قولاً محصلاً، و قدكان ينبغي له لمالم يكن يعرف للقضاء معني ان يهمل الكلام فيه».3- درفصل مربوط به نفس و روح گفته است:«كلام ابي جعفر في النفس والروح علي مذهب الحدس دون التحقيق، و لواقتصر علي الاخبار و لم يتعاط ذكر معانيها كان اسلم له من الدخول في باب يضيق عنه سلوكه».پس از شيخ مفيد، متكلم امامي ديگري كه مبدأ تحول در كلام اماميه گرديد، خواجه نصيرالدين طوسي است، نقش خواجه دركلام اماميه با تحول كلام در نتيجه تلاقي فلسفه و كلام و نفوذ اصطلاحات و قواعد فلسفي در علم كلام همراه است، شهيد مطهري نقش خواجه نصير در كلام را اين چنين وصف نموده است:«خواجه نصيرالدين طوسي كه خود حكيم و فيلسوفي متبحراست، با تأليف كتاب تجريد الاعتقاد، محكمترين متن كلامي را آفريد، پس از تجريد هر متكلمي اعم از شيعه و سني كه آمده است به اين متن توجه داشته است، خواجه نصيرالدين تا حد زيادي كلام را از سبك حكمت جدلي به سبك حكمت برهاني نزديك كرد».كتاب«تجريدالاعتقاد» از مزايايي برخورداراست كه عبارتنداز : 1- جامعيت درعين ايجاز و اختصار كه يكي از مهمترين عوامل جلب توجه متكلمان بوده است، عبارتها بقدري موجز ودرعين حال گوياست كه با اندك تغييري ميتوان آنها را منظوم نمود، وبه نظر مي رسدكه حكيم سبزواري درمنظومه خود از متن تجريد الاعتقاد بهره وافي برده است. به عنوان نمونه عبارت ذيل را بنگريد:«الموجود ان كان واجبا فهو المطلوب، و الااستلزمه لاستحالة الدور و التسلسل»، و اينك با بيت زير از منظومه سبزواري مقايسه نماييد:
اذالوجود كان واجباً فهو
ومع الامكان قداستلزمه
ومع الامكان قداستلزمه
ومع الامكان قداستلزمه
مشاهير متكلمان اماميه
قرن دوم هجري:
1- عيسي بن روضه تابعي كه در عصر منصور ميزيست، به گفته مؤلف تأسيس الشيعة وي نخستين فردي است كه در علم كلام دست به تأليف زد.نجاشي درباره اوگفته است: وي از متكلمان زبر دست بود و در مسأله امامت كتابي تأليف نمود، احمد بن ابي طاهردر كتاب بغداد از وي ياد كرده و گفته است، وي كتاب مزبور را ديده است چنان كه برخي از اصحاب ما گفته اند، كتاب ياد شده را ديدهايم.2- علي بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم تمار(م179)، وي با عمروبن عبيد، ابوالهذيل علاف، ضراربن عمروو نظام معاصر بوده و با سه متكلم اخير مناظرات كلامي داشته است، از كتابهاي كلامي او، «كتابالامامه»و «مجالسهشام بن الحكم» را ميتوان نام برد.3- هشام بن الحكم (م179 يا 199)، از شاگردان و اصحاب برجسته امام صادق(ع) و از اصحاب خاص امام كاظم (ع) ميباشد، دربحثهاي كلامي ـ و به ويژه درمسأله امامت ـ سرآمد ديگران بود، موالف و مخالف شخصيت او را ستودهاند، شهرستاني درباره او گفته است:«هذا هشام بن الحكم صاحب غور في الاصول، لاينبغي ان يغفل عن الزاماته علي المعتزلة»احمد امين مصري دروصف اوگفته است:«انه اكبر شخصية شيعية في علم الكلام.....كام جد لاً قوي الحجة، ناظر المعتزلة و ناظروه، و نقلت له في كتب الادب مناظرات كثيرة متفرقة تدل علي حضور بديهته وقوه حجته». امام صادق(ع)درباره او فرموده است: هشام بن الحكم رائدحقنا، و سائق قولنا، المؤيدلصدقنا، والدامغ لباطل اعدائنا، من تبعه و تبع اثره تبعنا، ومن خالفه و الحدفيه فقد عادانا و الحدفينا».وي با متكلمان معروف مذاهب و فرق مختلف ديني به مناظره پرداخت، كه از آن جمله عمروبن عبيد، ابواسحاق نظام، ابوهذيل علاف، ضراربن عمرو، عبدالله بن يزيد اباضي، يحيي بن خالد برمكي، متكلم شامي، جاثليق نصراني، سليمان بن جرير رئيس زيديه، ميباشد. همچنين كتابهاي بسياري نيز در رد آنان تأليف نمود، بدين جهت مورد خشم آنها قرارگرفت، چنانكه احمد امين گفته است، والجاحظ يشتد عليه في المناقشة ويغضب في نقده، غيرة منه علي المعتزلة. برخي از آنان پا ازاين فراتر گذاشته او را به كفر والحاد و زندقه و غلومتهم نمودند. وي داراي آثار كلامي بسياري در موضوعات مختلف است كه برخي از آنها عبارتند از: كتاب الامامة، كتاب الدلالات علي حدوث الاشياء، كتاب الرد علي الزنادقة، كتاب الرد علي اصحاب الاثنين، كتاب التوحيد، كتابالرد علي من قال بامامة المفضول، كتاب في الجبرو القدر، كتاب المعرفة، كتاب الاستطاعة، كتاب القدرو....4- محمد بن علي بن نعمان معروف به «مؤمن الطاق» وي از تابعان بشمار ميرود، و امام سجاد، امام باقر و امام صادق(عليهم السلام) را ملاقات نموده و از آنان روايت نقل كرده است، در مناظرات كلامي بسيار زبردست وحاضرالذهن بود، مخالفانش او را «شيطان الطاق» ميناميدند. برخي از آثار كلامي او عبارتنداز: كتاب الامامة، كتاب المعرفة، كتاب الرد علي المعتزلة في امامة المفضول، كتاب افعل لاتفعل، كتاب الاحتجاج في امامة اميرالمؤمنين(ع)، كتاب مجالسة مع ابي حنيفة و المرجئة.5- قيس الماصر، از تابعان بوده و علم كلام را از امام زين العابدين(ع) آموخت، از جمله متكلماني است كه در حضور امام صادق(ع) با متلكم شامي مناظره نمود و امام درباره اوو ابوجعفر احول فرمود:«انت والاحول قفازان حاذقان». قرن سوم
6- فضل بن شاذان نيشابوري(م261) از چهرههاي برجسته در ميان فقيهان و متكلمان اماميه بوده و از امام رضا، امام جواد و امام هادي (عليهمالسلام) روايت نقل نموده است، كتب كلامي بسياري براي وي نقل گرديده كه غالباً در رد عقايد ومذاهب انحرافي بوده است، برخي از آنها عبارتنداز: الرد علي اهل التعطيل، الرد علي الثنوية، الرد علي الحشوية....، علاوه بركتابهاي ردي، كتابهاي ديگري نيز درباره موضوعات مختلف كلامي تأليف نمود كه برخي از آنها عبارتنداز: كتاب الوعيد، كتاب الاستطاعة، التوحيد في كتب الله، كتاب الامامة، كتاب معرفة الهدي و الضلال و.....7- سعدبن عبدالله اشعري (م299 يا 301)، داستان تشرف او به محضر امام عسگري (ع) با احمد بن اسحاق وكيل امام(ع) در قم معروف است، وي كتابهاي بسياري تأليف كرد كه از آن جمله: كتاب الرد علي الغلاة، الرد علي المجبرة، كتاب الامامة، كتاب الاستطاعة، را ميتوان نام برد.8- عبدالله بن جعفر حميري، پس از سال 290 هجري از قم به كوفه رفت، اهل كوفه از وي بهرههاي علمي فراوان بردند، كتب بسياري تأليف نموده كه از آن جمله: كتاب الامامه، كتاب الدلائل، كتابالعظمة والتوحيد، كتاب الغيبة والحيره، كتابالتوحيد و البداء والارادة والاستطاعة والمعرفة»مي باشد. 9- حسن بن موسي نوبختي مؤلف كتاب «فرقالشيعة» يكي از برجستهترين متكلمان اماميه در عصر خود بوده است، تأليفات بسياري در علوم عقلي ـ و به ويژه درعلم كلام ـ داشته است، از جمله كتب او كتاب «الاراء والديانات» است كه نجاشي آن را كتابي بزرگ و مشتمل بر علوم بسيار توصيف كرده است، برخي ديگر از كتابهاي او عبارتنداز: الجامع في الامامة، التوحيدالكبير، التوحيدالصغير، في الاستطاعة، التنزية و ذكر متشابه القرآن، الردعلي المنزلة بين المنزلتين في الوعيد، الرد علي المجسمة، الردعلي الغلاة....ابن نديم درباره اوگفته است:«انه متكلم فيلسوف، كان يجتمع اليه جماعة من النقلة لكتب الفلسفة، مثل ابي عثمان الدمشقي، واسحاق، و ثابت، وغيرهم، و كانت المعتزلة تدعيه، والشيعة تدعيه، ولكنه الي حيزالشيعة، لان آل نوبخت معروفون بولاية علي و ولده عليهمالسلام في الظاهر، وكان جمّاعة للكتب، قدنسخ بخطه شيئاً، و له تأليفات في الكلام والفلسفة وغيرها».10- ابوسهل نوبختي (دائي حسن بن موسي)، ابن نديم درباره او گفته است: كان فاضلاً عالماً متكلماً و له مجلس بحضرة جماعة من المتكلمين.......وله من الكتب كتاب الاستيفاء في الامامة، كتاب التنبيه في الامامة، كتاب الرد علي الغلاة، كتاب المعرفة، كتاب تثبيت الرسالة، كتاب الرد علي اصحاب الصفات.... در مدرسه فلسفي كلامي او شخصيتهاي بزرگي پرورش يافتند كه از آن جمله، ابوالحسين علي بن عبدالله معروف به الناشي الصغير (م360يا 366) و ابوالجيش المظفربلخي)،(م367) استاد شيخ مفيد، و ابوالحسين محمد بن بشر سوسنگردي و ابوبكر محمد بن يحيي صولي (م 335 يا 336) را ميتوان نام برد. قرن چهارم
11- ابوجعفر محمدبن عبدالرحمن قبه رازي، از بزرگان متكلمان اماميه در اوائل قرن چهارم هجري ميباشد. ابن نديم درباره او گفته است:«وهو ابوجعفربن محمدبن قبه من متكلمي الشيعة و حذاقهم و له من الكتب: كتاب الانصاف في الامامة، كتاب الامامة».و نجاشي او را چنين توصيف كرده است: متكلم عظيمالقدر، حسنالعقيدة، قويالكلام». وي از شاگردان ابوالقاسم كعبي معتزلي(م317)، ودرآغاز پيرو مذهب معتزله بود ولي بعداً پيرو مذهب اماميه شد و با شيخ صدوق معاصربود.وي درمسأله امامت مناظرات بسياري با مخالفان داشته و متكلمان اماميه دركتب خود نقل كردهاند از آن جمله در كتاب«اكمال الدين» شيخ صدق ميباشد:حمدوني گفته است: پس از زيارت قبر امام رضا (عليهالسلام) رهسپار بلخ شدم نزد ابوالقاسم كعبي رفتم وكتاب «الانصاف» ابن قبه را درباره امامت همراه داشتم، كعبي آن را مطالعه كرد و سپس برآن رد نوشت و آن را «المسترشد» ناميد كتاب او را با خود به ري آورده وبه ابن قبه دادم، وي كتاب «المستثبت» را در نقض آن نگاشت ، بار ديگر کتاب ياد شده را نزد كعبي بردم و او«نقض المستثبت» را در ردآن نگاشت، كتاب وي را به ري بردم، ولي ابوجعفر از دنيا رفته بود.12- علي بن الحسين مسعودي(م333 يا 346) مورخ مشهور ومؤلف كتاب مروج الذهب، وي در علم كلام داراي تأليفات متعدد بوده است،نجاشي كتابهاي زير را از اونام برده است: المقالات في اصول الديانات، الصفوة في الامامة، الهداية الي تحقيق الولاية، اثبات الوصية.13- محمدبنعليبن الحسين معروف به شيخ صدوق (م381) از شخصيتهاي بزرگ شيعه است،بيشترين شهرت اودر علم حديث ميباشد و به صدوق المحدثين ملقب گرديده است. در زمينه موضوعات كلامي نيز تأليفات بسيار دارد كه همگي بر مبناي احاديث تآليف گرديدهاند، خواه به صورت نقل متن احاديث و يا مفاد و مضمون آنها، برخي از آثار كلامي او عبارتند از: التوحيد، اكمالالدين، و اتمامالنعمة، الاعتقادات كه شيخ مفيد آن را شرح ونقد نموده است، علل الشرايع، النبوة، دلائل الائمة و معجزاتهم، اثباتالوصية، اثباتالنص علي الائمة.كتاب توحيد يكي از عظيمترين منابع كلام اماميه ميباشدكه در آن عميقترين تحليلهاي عقلي پيرامون مباحث مربوط به توحيد توسط ائمه معصومين(عليهمالسلام) عرضه شده است، كتاب مشتمل بر 67 باب ميباشد، برخي از مهمترين عناوين ابواب آن عبارتنداز: التوحيد و نفيالتشبيه، معنيالواحدو التوحيد، معني التوحيدوالعدل، ماجاء فيالرؤية، صفاتالذات و صفاتالافعال، باب اسماءاللهتعالي، الردعلي الثنوية والزنادقة، اثبات حدوث العالم، انه عزوجل لا يعرف الا به ، البداء ، فطرة الله عزوجل الخلق علي التوحيد، المشية والارادةالاستطاعة، نفيالجبرو التفويض، القضاء والقدر، ان الله تعالي لايفعل بعباده الا اصلح لهم، مجلسالرضاء(ع) مع اهل الاديان، مجلس الرضا(ع) مع سليمان المروزي متكلم خراسان و.....14- مظفربن محمد بلخي (م367) از متكلمان اماميه و از مشايخ شيخ مفيد بوده ودر علم كلام و به ويژه درباره مسأله امامت تأليفاتي داشته است، از آن جمله: نقض كتاب العثمانيةجاحظ، الاغراضوالنكت في الامامة را ميتوان نام برد.15- ابواسحاق ابراهيم بن نوبخت، مؤلف كتاب «الياقوت في علم الكلام» كه علامه حلي آن را شرح و «انوارالملكوت» ناميده است. كتاب ياقوت قديميترين متن جامع كلام اماميه است كه به اثبات عقايد اماميه و رد عقايد مخالفان پرداخته و جامع همه موضوعات كلامي ميباشد.دراينكه وي در چه عصري زندگي ميكرده اختلاف است، مؤلف تأسيس الشيعة وي را از علماي قرن دوم هجري دانسته است ولي مؤلف كتاب«خاندان نوبختي»با قرائن مختلف اثبات كرده كه وي در قرن چهارم مي زيسته است. از جمله اين که وي آراء و عقايدويژه اشاعره مانند: كسب و كلام نفساني را نقل ونقد نموده است و اشعري در اوائل قرن چهارم عقايد ويژه خود را مطرح نمودو طبعاً اين عقايد در اواخر حيات او (پس از 310) انتشار يافته است. به گواه اينكه در فهرست آثار كلامي ابوسهل نوبختي و نيز حسن بن موسي نوبختي كه در سالهاي 310 و 311 در گذاشتهاندهيچگونه نقدي برآراء اشعري به چشم نميخورد. شاهد ديگر اينكه مؤلف ياقوت متعرض نظريه محمدبن زكرياي رازي(م320) در باب لذت شده، بنابراين نميتواند متقدم بر او باشد. 16-ابوعبدالله محمدبن نعمان، معروف به شيخ مفيد(338-413) همه تراجم نويسان برعظمت مقام علمي و برجستگي كلامي او اعتراف نمودهاند، ابن نديم درباره او گفته است:«ابن المعلم، ابوعبدالله في عصرنا انتهت رياسة متكلمي الشيعة اليه، مقدم في صناعة الكلام علي مذهب اصحابه دقيق الفطنه، ماضي الخاطر، شاهدته فرأيته بارع.ذهبي در وصف او گفته است:«كانت له جلالة عظيمة و تقدم في العلم مع خشوع و تعبد وتألة».ابوحيان توحيدي درباره اوگفته است: و أما ابن المعلم فحسن اللسان والجدل، صبور علي الخصم، كثير الحيلة، ضنين السر، جميل العلانية.خطيب بغدادي مهارت وي را در مناظره اين گونه توصيف كرده است: انه لوأرادان يبرهن للخصم ان الاسطوانة من ذهب وهي من خشب لاستطاع.در بحثهاي گذشته درباره نقش مؤثر شيخ مفيد در احياي عقايد امامية و مبارزه با انحرافات وپاسخگوئي به اعترافات و نيز تحول كلام اماميه توسط او مطالبي را يادآور شديم. شيخ طوسي درباره تصانيف شيخ مفيد گفته است: او قريب به دويست تصنيف كوچك و بزرگ دارد و فهرست كتابهاي او معروفند، آنگاه برخي از آثار او را ذكر نموده است. بيشتر تأليفات شيخ مفيد درباره مسائل كلامي است كه از معروفترين آنها يكي «اوائل المقالات في المذاهب و المختارات» و ديگري «تصحيح الاعتقاد بصواب الانتقاد» ميباشد.اوائل المقالات از شش باب تشكيل گرديده است، باب اول درمعناي كلمه تشيع و اعتزال ووجه تسميه شيعه و معتزله است، باب دوم در بيان فرق ميان اماميه اثناعشريه وزيديه است، ودرباب سوم عقايد مورد اتفاق اماميه، پيرامون مسائل زير بيان گرديده و به عقايد ساير فرق اسلامي نيز اشاره شده است: امامت و مسائل مربوط به آن، حكم محاربان با علي(ع)، لزوم بعثت پيامبران، فرق ميان رسولان و انبياء، ايمان نياكان پيامبراسلام(ص) و ابوطالب، رجعت و بداءو تأليف قرآن،وعيد، شفاعت، اسماء و احكام، اسلام و ايمان، توبه، حكم بدعتگزاران در دين، برتري پيامبران برفرشتگان.باب چهارم مشتمل برآراي ويژه شيخ پيرامون مسائل كلامي است كه هماهنگ با روايات اهل بيت(عليهمالسلام) ميباشد. با اشاره به عقايد ديگران.در باب پنجم موضوعات زير مطرح گرديده است: 1- آيا علم به امور غيبي و محسوسات و نيز علم به درستي اخبار، اضطراري است يا اكتسابي؟2- حد تواتر در اخبار چيست؟3- بحث درباره اهل آخرت از نظر تكليف، اختيار، صدور افعال قبيح.4- تعريف دار كفر، در اسلام و دار ايمان.و باب ششم با عنوان «القول في اللطيف من الكلام» آغاز گرديده و مشتمل بر بحث پيرامون جواهر و اعراض، آلام واعواض، اراده و اختيار، شهادت، نصر وخذلان، طبع وختم، ولايت وعدوات، تقيه، اسم ومسمي، امربه معروف و نهي از منكر، حجيت اجماع، ناسخ و منسوخ، بهشت ودوزخ، و موضوعات ديگرميباشد.اما كتاب تصحيح الاعتقاد همان گونه كه از نامش معلوم است شرحي است نقد گونه بركتاب اعتقادات شيخ صدوق كه در گذشته نمونههايي از نقدهاي وي را يادآورد شديم. قرن پنجم
17- ابوالقاسم علي بن الحسين بن موسي موسوي معروف به سيد مرتضي، و ملقب به علم الهدي (436-355) از شخصيتهاي بزرگ علمي اماميه است و در علم كلام استادي مسلم و بي قرين بود. تا آنجا كه «خواجه نصيرالدين طوسي هرگاه درمجلس درس خود از وي ياد ميكرد ميگفت «صلوات الله عليه» آنگاه روي به حاضران كرده ميافزود: «كيف لا يصلي علي المرتضي».وعلامه حلي درباره آثار علمي اوگفته است: «و بكتبه استفادت الامامية منذزمنه رحمهالله الي زماننا(693)، و نيز او را ركن و استاد اماميه وصف نموده است. ابوالعلاء معري پس از ملاقات و آشنايي با سيدمرتضي گفته است:«اگر نزد او ميآمدي، همه انسانها را در يك فرد، و زمين را در يك خانه و دهر را دريك ساعت مييافتي».سيدمرتضي شيفته علم و دانش بود و در ترويج معارف ديني سعي بليغ نمود و ازآنجا كه ثروت كافي نيز در اختيار داشت، توانست دراين راه قدمهاي مؤثري برداردو چنانكه گفتهاند، براي شاگردان خود شهريه مقرر نموده بود، شهريه شيخ طوسي دوازده دينار و شهريه قاضي عبدالعزيز براج، هشت دينار بود....از مهمترين دانشمندان شيعه كه سيدمرتضي نزد آنان تلمذ نمود شيخ مفيد و ابوعبدالله مرزباني است، ودر كتابهاي خود ـ به ويژه امالي ـ ازآن دو بسيار نقل ميكند. در مكتب اوشخصيتهاي علمي بزرگي تربيت شدند كه ازمعروفترين آنان شيخ طوسي (م460)، سلار(م448)، قاضي عبدالعزيز بن براج(م481)، ابويعلي محمدبن حسن بن حمزه جعفري (م463)، علامه كراجكي (م449) را ميتوان نام برد. از علم الهدي درزمينه علوم مختلف ديني تأليفات ارزشمندي برجاي مانده است كه از مهمترين آثار كلامي او عبارتند: 1- الشافي درمسأله امامت كه دررد كتاب المغني «قاضي عبدالجبار» معتزلي نگاشته است، 2- «انقاذالبشرمن القضاء والقدر» كه در سال 1935 قمري در نجف و به سال 1350 شمسي درتهران به طبع رسيده است، 3- تنزيه الانبياء كه به شبهات مربوط به عصمت پيامبران وائمه اطهار پاسخ داده است، 4- الذخيرة في اصول الدين. از ديگر آثار معروف و مهم وي كتاب«غروالفوائد و دررالقلائد» معرف به «الامالي» است كه مشتمل بر آراي شيعه درمسائل كلامي بوده واز مصادر ادب و شعر ولغت نيز به شمار ميرود.درفقه و اصول فقه نيز آثار بسياري دارد كه از مهمترين آنها دو كتاب «الانتصارفيما انفردت به الامامية» و «الذريعة في اصول الفقه» ميباشد.عمدهترين موضوعات كلامي كه محور آثار سيدمرتضي است، مسأله عصمت و امامت، قضاء و قدر، حدوث عالم ميباشندو از اين جا ميتوان حدس زد كه در عصر وي موضوعات ياد شده بحثانگيز وحاد بودهاند.18- علامه ابوالفتح كراجكي (م449)، وي در فنون مختلف علوم عقلي و نقلي صاحب نظر و استاد بود، آيت الله سيد حسن صدر از وي با القاب زير ياد كرده است: علامه، شيخ الفقهاء والمتكلمين وحيد عصره و فريد دهره في الفقه والكلام والحكمة و الرياضي باقسامه، مصنف في الكل، مكثر في التصنيف متفنن فيه.از جمله كتابهاي او كه از منابع و مصادر بحارالانوار علامه مجلسي ميباشند عبارتندازكتاب التعجب، الاستبصار، النصوص، معدن الجواهر، كنزالفوائد، رسالة تفضيل اميرالمؤمنين (عليهالسلام). مشهورترين آثار او همان كتاب«كنزالفوائد» است كه مشتمل بر بحثهاي عميق كلامي ميباشد.19- محمدبن حسن طوسي (م460) معروف به شيخ طوسي و شيخ الطائفه، وي از نظر جامعيت علمي در فنون مختلف علوم اسلامي از نوادر روزگار ميباشد، دركلام، فقه، حديث، اصول فقه، تفسير، دعاء وآداب عبادات داراي تأليفات گرانسنگ است كه همگي ازمنابع و مراجع علوم ديني بشمار ميروند، از تأليفات كلامي او كتاب بزرگي است در اصول دين كه مبحث توحيد وكمي ازمبحث عدل آن طبع گرديده است، كتاب ديگر كلامي او مقدمهاي است برعلم كلام كه خود آن را شرح كرده و «رياضة العقول» ناميده است،«تلخيص الشافي»در بحث امامت و «تمهيد الاصول»و «الغيبة» و«الاقتصاد في الاعتقاد» از آثار ديگر كلامي او ميباشند. قرن ششم
20- امين الاسلام فضل بن حسن بن فضل طبرسي (م548) مؤلف«مجمعالبيان في تفسير القرآن»، اگر چه كتاب مستقلي در علم كلام تأليف نكرده است ولي بحثهاي كلامي در مجمعالبيان مطرح نمودهاست، بيانگر احاطه وي بر عقايد وآراء متكلمان، و تسلط و مهارت او درعلم كلام ميباشد.21- احمد بن ابي طالب طبرسي، استاد ابن شهر آشوب و مؤلف كتاب «الاحتجاج» از محدثان و متكلمان اماميه در اواخر قرن پنجم واوائل قرن ششم هجري است، كتاب احتجاج او يكي از مصادر مهم آراي كلامي خاندان رسالت ميباشد. وي در مقدمه احتجاج درباره انگيزه خود از تأليف كتاب گفته است:«آنچه مرا به تأليف اين كتاب برانگيخت اين است كه گروهي از اصحاب (علماي شيعه) طريق احتجاج و سبيل جدال احسن را هرچند حق باشد رها كرده و براين عقيدهاند كه هرگز پيامبر(ص) و ائمه اطهار (ع) با مخالفان مجادله نكردند، ولذا شيعه را نيز مجاز به انجام آن ندانسته بلكه از آن نهي كردهاند، پس بر آن شدم تا كتابي تأليف كنم كه مشتمل بر مجموعهاي ازمحاورات آنان با مخالفان در زمينه فروع واصول باشد. آنگاه افزوده است: ائمه معصومين فقط افرادي كه توانايي مجادله را ندارند از آن نهي كردهاند.نه افراد مبرز و توانا را، بلكه به آنان دستور مجادله با مخالفان را دادهاند واين امر مايه جلالت و رفعت مقام آنان گرديده است. 22- سديدالدين حمصي رازي، بين سالهاي 580تا 590 فوت كرده است. محدث قمي در وصف او گفته است: «علامه متكلم متبحر، صاحب كتاب التعليق العراقي درفن كلام». و علامه سيد محسن امين دربارهاش گفته است:«متكلم حاذق له مؤلفات في الكلام في غاية الجودة و نقل فخرالدين الرازي بعض احتجاجاته في تفسير آية المباهله». كتاب «التعليق العراقي» همان كتاب«المنقذمن التقليدو المرشدالي التوحيد» است كه نگارش آن در سال 581 به اتمام رسيده است، وي كتاب مزبور را در حله براي عدهاي از علما املا نمود، و خود داستان اقامت به حله وتأليف آن را بيان نموده است.23- رشيد الدين شهرآشوب مازندراني(م583 يا 588) محدث قمي دربارهاش گفته است: «فخرالشيعة و مروج الشريعة. محيي آثار المناقب و الفضايل، شيخ مشايخ الامامية، وهو عندالشيعة كالخطيب البغدادي لاهل السنة في تصانيفه». صفدي درباره او گفته است:«در هشت سالگي اكثر قرآن را حفظ نمود ودر اصول شيعه به عالي ترين مقام دست يافت تا آنجا كه از اطراف بلاد به قصد بهرهگيري ازعلم وي نزد او ميآمدند. وي داراي تأليفات گرانبهايي است كه از مشهورترين آنها يكي معالم العلماء، ديگري مناقب آل ابيطالب و سومي متشابه القرآن را ميتوان نام برد، كتاب اخير حاوي نكات و فوايد كلامي بسيار ميباشد. قرن هفتم
24- نصيرالدين محمد بن محمدبن حسن طوسي (م672). مؤلف تأسيس الشيعة در وصف وي گفته است: «سلطان المحققين و استاد الحكماء و المتكلمين، نصيرالملة والدين احد اركان الدنيا والدين، ناموس المسلمين، در طوس متولد شد، دركودكي به علم مقالات علاقمند گرديد، و پس از آن به آموختن علم كلام و تحصيل حكمت پرداخت، وتا آنجا پيش رفت كه حكمت زمام خود را به او سپرد و از علمايي شد كه پيامبر(ص) درباره آنان فرموده است«علماء امتي كانبياء بني اسرائيل» او در اعلاء كلمه حق وامر به معروف ونهي از منكر و اجراءحدود الهي و اقامه جمعه وجماعت به شيوه پيامبران و امامان عمل نمود، علامه حلي درباره او گفته است:«كان هذا الشيخ افضل اهل عصره في العلوم العقلية و له مصنفات كثيرة في العلوم الحكمية و الشرعية علي مذهب الامامية، و كان اشرف من شاهدناه في الاخلاق نورالله ضريحه قرأت عليه الهيات الشفا لابي علي بن سينا، بعض التذكرة في الهيئة تصنيفه، ثم ادركه الاجل المحتوم». تاريخ زندگاني محقق طوسي به سه مرحله كلي تقسيم ميكردد: دورهاول، از ولادت تا ملاقات با اسماعيليان كه در اين دوره در شهرهايي نظير قم و نيشابور به كسب علم و دانش اشتغال داشت.دورهدوم، از حمله مغول به ايران تا به قدرت رسيدن هلاكوخان، در اين دوره به خاطر كشتارهاي مغول جايگاه امني وجود نداشت، بدين جهت خواجه دعوت والي قهستان ناصرالدين عبدالرحيم بن ابي منصور را پذيرفت و به عنوان ميهمان نزد وي رفت و كتاب اخلاق ناصري را براي ميهماندار خود، و رساله «المعينية» را براي فرزند وي معين الدين تأليف كرد، آنگاه به دعوت رهبر اسماعيليان علاءالدين بن محمد به قلعه «ميمون دز» كه امن بود رفت و تا شكست اسماعيليان توسط هلاكوخان به سال 653 هجري در آنجا اقامت داشت. وي دراين دوره كه بيش ازيك ربع قرن انجاميد، كتابهاي بسياري تأليف كرد كه از آن جمله: علاوه بر دو كتاب يادشده، كتابهاي: روضةالقلوب، رسالةالتولي والتبري، تحرير المجسطي، تحرير اقليدس روضة التسليم، مطلوب المؤمنين، و شرح الاشارات را ميتوان نام برد، مورخان از دورهاي كه خواجه در قلاع اسماعيليان به سر ميبرد به عنوان دوره اسارت و زندان ياد كرده و گفتهاند، آنان وي را با تهديد نزد خود برده از او ميخواستند تا با آنان موافقت نمايد، آنچه اين نظررا تأييد ميكند عبارات وي در پايان شرح اشارات ميباشد، كه گفته است: اكثر آن را در شرايطي بسيار سخت كه سختتر از آن متصور نيست و در زمانها و مكانهايي كه هر لحظهاش مانند زبانه آتش دوزخ بود، و پيوسته ديده گريان و خاطر مكدر بود نگاشتم، آنگاه وضعيت ناگوار خود را با بيت زير ترسيم نموده است.
به گرداگرد خود چندانكه بينم
بلا انگشتري و من نگينم
بلا انگشتري و من نگينم
بلا انگشتري و من نگينم