نقد تهافت غزالي
سيد جلالالدين آشتياني بحث ما در مسأله قدم فيض بود و گفتيم حکم فنا و فقر و استهلاک دائمي بر مظاهر خلقيه جاري و ساري است که «لا حول و لا قوة الا بالله» مستقل در وجود و ايجاد و مخرج اشياء از مقام نيستي به عالم نور و هستي او است و بس. مقربان از ملائکه و علل متوسطه بين حق و عالم ماده که صرف امکان ذاتي کافي از براي تحقق آنها است و از احکام زمان و ماده و حرکت و قبول کمال تدريجي مبرا و منزه هستند، حادث زماني نميباشند، مسبوق به زمان موهوم مصطلح متکلمان معتزلي و اشعري نيستند و زمان تقديري نيز در آنها قابل تصوير نميباشد، ناچار حادث ذاتياند. و حدوث دهري مصطلح سيد محقق داماد نيز رفع قدم زماني نميکند و اين بحث را نيز ذکر خواهيم کرد. غزالي معتقد است که معلول بايد مسبوق به عدم صريح واقعي زماني باشد و معلول دائمي و ازلي معلول نيست. اين کلام به گوش مردم سطحي و غير وارد در عمليات، نغم? خوشآيندي است، ولي با تعمق معلوم ميشود از اوهام است، چون مسبوقيت به عدم صريح نه متمم فاعليت فاعل مطلق است و نه مکمل يا متمم قابليت قابل و معلول. قال ابوحامد في کتاب سماه بتهافت الفلاسفه: «قولهم (فلاسفه) نعني بکون الله فاعلاً انه سبب لوجود کل موجود سواه و ان العالم قوامه به ولو لا وجود الباري لما تصور وجود العالم و لو قدر عدم الباري لا نعدم العالم...» کماليه را زائد بر ذات حق ميداند، چون خصوم او بر او ايراد ميکنند که صفات مستند به ذات معلول ذاتند و ازلي الذات نميتوانند باشند وگرنه تعدد قديم لازم ميآيد و قدم و وجوب ذاتي اختصاص به حق دارد. ناچار اين صور و هيئات و اعراض به نام علم و قدرت و قول و اراده و سمع و بصر از معاني زائد بر ذاتند و معلول ذات يا معلول غير ذات، بالاخره بايد منتهي شوند به ذاتي که به حسب ذات عين اين صفات کماليه باشد. ابوحامد، زيادي صفت بر ذات را، مستفاد از ظواهر کتاب و سنت ميداند و خيال ميکند عين بودن صفات نسبت به ذات مساوي است با انکار کتاب و سنت. همانطوري که ابنسينا گفت: جماعت اشاعره با اعتقاد به تجرد ذات حق، او را از قبيل? ممکنات خارج کردند، ولي صفات زائده را که براي موجود مادي کمال است، بدون تغيير و تبديل مفهوم و مصداق، همان صفات را براي حق کمال دانستند و ابوحامد نيز براي حفظ بيض? اسلام از خطر فلسفه به چنين قول فضيح تن در داد و حکما را در زمر? نافيان صفات کماليه قرار داد! او اصرار دارد که مسبوقيت به عدم زماني شرط فاعليت حق و معلول ساکنان عالم جبروت است و از کلام او معلوم ميشود که ملاک احتياج معلول به علت را حدوث ميداند نه امکان، لذا ملائکه مجرد از ماده و مقدار و عوالم برزخي را منکر است، ولي خدا پدرش را بيامرزد که هر دم و لحظه به لحظه به آيات و احاديث استدلال نميکند، چون ميفهمد که حکما افاعيل منسوب به حق را از زمان منسلخ ميدانند و با کمال سهولت از اين نحو استدلال جواب ميدهند و ميفهمد که آنها ظواهر و مطلق دلائل ظنيه را در عقايد حجت نميدانند. ابوحامد، چون صفات خداوند را مانند صفات و کمالات بشري زائد بر ذات ميداند و از اسم صفات کماليه حق که بوجود جمعي احدي موجودند بوجود ذات بر سبيل عينيت نه زيادت، به وحشت ميافتد و بين ذات و صفات تغاير مفهومي ميفهمد و تغاير مفهومي را با حفظ تغاير و تباين بر مصداق که ذات احدي باشد منطبق مينمايد و قائلان به اتحاد اسماء حسني را با ذات احمق ميداند، در حالي که حمق به عقل عملي بر ميگردد و چه بسا افرادي که در علوم نظري راسخند و در عقل عملي ساده لوحند، اين قسم مردم در قو? خيال اموري ترسيم ميکنند که آدمي حيران ميماند که آيا ميشود شخصي در علوم نظري و تفکر تا سر حد نبوغ برسد و در امور اجتماعي و عقل عملي سر دست? حمقا در اعصار به حساب آيد. ابوحامد، فيض حق را هم مانند افاعيل ساکنان خراب آباد حدوث و عالم ماده، مسبوق الوجود به عدم صريح زماني تصوير کرده است و مطلقاً مبحث قدم فيض را به دقت مطالعه نکرده است و يا کلام مفصل رئيس ابنسينا را نه آنکه نفهميده است، بل که مس نکرده است و عقايد تحميلي شيخ اشعري را کلاً دين خالص پنداشته است. رئيس ابنسينا در کتاب تعليقات با کمال سهولت مسبوقيت عالم وجود را به زمان وهمي يا تقديري و ملاک احتياج ممکن به علت را که اشاعره آن ملاک را حدوث يا امکان با حدوث و يا امکان به شرطالحدوث دانستهاند باطل کرده و آن را از اوهام و اباطيل دانسته، و تصريح فرموده است که عليت و معلوليت در انحاء وجودات است و معلول متقوم بلکه عين تقوم به علت است و وجود منقسم ميشود بوجود مستقل و قائم به ذات و بينياز از کلي? وجودات که به آن واجب الوجود اطلاق شده است، و وجود متقوم بغير که تقوم به واجب در ذات آن مأخوذ است و در حقيقت چون نحو? وجود معلول عين تقوم به قيوم مطلق است، در مقام فاعليت نيز متوقم به علت است و مفيض وجود و فاعل «ما منه الوجود» فقط حق است که در توحيد افعالي اين مطلب را بيان مينمائيم و به تزييف قول به تفويض و جبر ميپردازيم. بنابر تحقق عليت و معلوليت در انحاء وجودات و حقايق متحقق در خارج، مسبوقيت معلول به عدم زماني و عدم صريح از اوهام است و اصولاً عدم سابق بر وجود شئي از شرايط عليت و معلوليت واز لوازم احتياج معلول به علت يا تأثير علت در معلول نيست. ذکر اين نکت? باريک ضروري است که آنچه مدخليت در فاعليت و خلاقيت حق تعالي دارد، عين ذات او است. علم و اراده و قدرت و نيز غايت و غرض از ايجاد عين آن حقيقت مطلقه و فياض علي الاطلاق است. وفي التعليقات (ص177): «...فيجب ان تعلم ان کل معلول فله صفتان، و کل علة فله صفتان، اما ما للمعلول، فاحدا هما ان وجوده مستفاد من العلة، والثاني ان العدم يسبق ذلک الوجود، فيکون تعلق المعلول بالعلة اما من جهة وجوده او من جهة سبق العدم و محال ان تکون العلة علة لسبق العدم فان عدم الشي لا علة له الا عدم علة الوجود، فليس للعلة تأثير في سبق العدم ثم ان للمعلول ان لم يکن تعلق بالعلة من جهة الوجود، لم يکن له تعلق بالعلة اصلاً. شيخ چون عليت و معلوليت را در انحاء وجودات ميداند در اينجا صحبت از ماهيت و امکان لازم ماهيت به ميان نياورده است و ملاک تعلق معلول به علت را امکان وجودي ميداند که همان امکان فقري مصطلح صدر الحکما است و ملاک معلوليت افتقار وجودي و تقوم ذاتي معلول به علت است. اما داستان مسبوقيت معلول به عدم واقعي زماني، مدخليت در معلوليت ندارد. در عالم ماده و در استعداد، و عالم امکانات و حرکات، وجود و تحقق هر موجودي وابسته است به وجود يک سلسله از علل اعدادي که زمين? ظهور انواع موجود در عالم را فراهم مينمايد. انسان از نطف? و نطفه از خون و خون از غذا و نيز علقه در زمين? نطفه وجود پيدا ميکند و بالاخره بعد از استکمالات انسان بوجود ميآمد و انسان نيز داراي درجاتي از کمالات است که از ناحيه استعدادات و قوابل از ناحي? افاضات و تجليلات متوالي? اسماء الهيه، انواع از جمله انسان به کمال خاص خود ميرسد و در هم? اين مراتب اصل وجود معدات و استعدادات تا رسيدن بوجود کامل انساني وابسته به فيض حق ميباشد و معدات فقط جنب? اعداد و تهيوء دارند و مفيض وجود معدات و نوع خاص مترتب بر معدات موجودي غير جسماني است و در جاي خود مفصل بيان کردهايم که مبدأ زمان و مفيض وجود متحرکات حق تعالي يا وجهي از وجوه اوست «ليس لما بالقوة مدخلية في افاضة الوجود، قل کل من عندالله» بنابراين، جهت وجودي هر معلول وابسته به علت است و عدم سابق بر وجود معلول در حوادث که از آن به «کون الوجود بعد العدم» متعلق جعل و ايجاد قرار نميگيرد و چون حدوث، «تحقق الوجود بعد العدم» است متعلق جعل تنها وجود است و عدم تحقق ندارد تا ملاک احتياج واقع شود و حدوث ملاک بينيازي معلول از علت تامه است. اگر منظور نفس عنوان حصولي آن باشد و نظريه ملاک بودن امکان هم نفي گردد. اين مطلب از نهايت وضوح به برهان احتياج ندارد. اگر ملاک معلوليت را در ماهيت جستجو کنيم، ملاک احتياج امکان ماهوي است و آنچه که طرد عدم از ماهيت ميکند وجود است و علت تا جميع انحاء عدم معلول را سد ننمايند به نحوي که ماهيت از مقام امکان به مقام ضرورت و وجوب نرسد و عدم آن ممتنع نگردد، موجود نميشود. و پر واضح است که عدم خاص هر وجود، عدم متحقق در مرتب? وجود است نه عدم سابق و لاحق، لان نقيض کل شي رفعه. عمد? دواعي متکلفان از متکلمان در اين مقام و اظهار اين کلم? بياساس که ملاک معلوليت وجود بعد از عدم است، نفي وجود مجرد عقلاني مرتفع از زمان و مکان است و گرنه مسأله تعلق ايجاد به وجود معلول و ملاک معلوليت نفس تقوم معلول به علت است و توقف بر عدم قبل از وجود ندارد و گرنه بايد حدوث منشاء استغناي معلول از علت باشد. بنابراين قول به ازليت ذاتي صفات کمالي? حق، همان تعدد قدماي باطل در شريعت نقل و عقل است و وابستگي صفات کماليه به ذات ملازم است با معلوليت صفات و لازم آيد که صفات ازلي ذاتي و واجب با لذات باشند و لازم آن تعدد وجوب ذاتي است. عدم توجه قاصران از اهل کلام به اصل عليت و معلوليت، سبب شده است که حدوث زماني مجموع? عوالم وجودي را، ضروري کليه اديان بدانند و ابوحامد نيز چون در محيط اشعريت پرورش يافته است مرتب اين نغمه را ساز ميکند و در مقام حجتالاسلامي، ارباب حکمت و معرفت از مسلمين را جاهلانه تکفير کردهاست، و آنها نيز او و مشايخ او را تحميق ميکنند. حکما، صادر اول را عقل اول ميدانند و عرفاً نيز در اين مسأله از آنان تبعيت کردهاند، ولي متکلمان گاهي قاعد? الواحد را که خواجه در شرح اشارات آن را بديهي دانسته است، انکار کردهاند و برخي از متکلمان قاعده را درست و استوار ميدانند، ولي حق تعالي را، واحد و بسيط حقيقي نميدانند، و ابوحامد نيز کثرت را لازم لاينفک حق تعالي (العياذ بالله) ميداند. ابو حامد خيال کرده است اگر اول صادر عقل باشد، بر خدائي حق لطمه وارد ميشود، و لازم ميآيد که حق تعالي علت عقل اول، و خالقيت را تفويض به عقل اول نموده باشد و حال آنکه عقل اول، از آنجا که متقوم به حق است، فعل او فعل حق و موجود متقوم به مبدأ وجود، در فعل نيز متقوم به حق و به حول و قوه حق مبدأ ظهور کثرات است. «ان لهذه القاعدة بطناً لو تفطنوا الجمهور من الغاغة به، لما سلوا من اغماد اوهامهم سيوف الاعتراضات». براي رفع استبعاد، در مقال? گذشته گفتيم که در کتاب عقل کافي، عقل را به: اول خلق من الروحانيين و بنابر روايت صدوق الطائفه، حضرت ختمي نبوت (ص) عقل را به: ملک روحاني، له رؤس بعدد رؤس الخلايق... تعريف فرمودهاند، لذا تمام صفات عقل مذکور در روايات کافي، همان عقل اول است که به اعتبار وساطت در فيض به آن حقيقت «قلم» - «اول ما خلق الله القلم» اطلاق شده است. به اين اعتبار که آن حقيقت مبدأ ظهور حيات در هم? اشيا است، فرمود: «اول ما خلق الله الماء» به اعتبار تجرد آن از ماده و مقدار «روح» نيز که اعظم از هم? ملائکه است، به آن اطلاق شده است «تنزل الملائکه و الروح» از خواص شيء مجرد آن است که به مشيت حق متنزل به صور نوريه و يا متمثل در عالم کثرت ميشود. از آنجا که عقل اول، اولين تعيين وجود منبسط و حقيقت محمديه است، به آن حقيقت در روايت جابر «اول ما خلق الله روح نبينا» تعبير شده است. چون عقل مبرا از تجسم و مقدار است به آن «نور» يا نور اول و «اول ما خلق الله نوري» و «انا و علي من نور واحد» اطلاق شده است. در روايات کثيره از طرق عامه و خاصه از وجود حضرت ختمي مقام و ائمه به نور، و اشباح نوريه و نيز در چند روايت تصريح شده است که ارواح ائمه (عليهم السلام) بوجودي نوري، خلق شدهاند و به وساطت وجود نوري و کينونت قرآني و جمعي آن حضرات، زمان و مکان خلق شد و پر واضح و آشکار است که هر موجود غير مقيد به سلاسل مکان و زمان، مجرد است و هر موجود مجرد از زمان ابداعي است و از مکونات و ماديات نميباشد، و هر موجود ابداعي حادث ذاتي و قديم زماني است و قدم ذاتي از شئون ربوبي و وجوب ذاتي اختصاص به حق دارد. به اين مسأله بايد توجه داشت که فعل ازلي بواسط? قرب به حق و تجرد از ماده و مقدار، وجودي تامالعيار، و از حيث تماميت وجود، اشرف و اتم از موجود مادي است. لذا ملائکه عالم جبروت از نوع انسان اشرفند، اگرچه اولوالعزم از انبيا خصوصاً خاتم انبيا و وارثان مقامات او، اکمل از ملائکه جبروتي چون جبرئيل و ميکائيل و اسرافيل و... اند و فرق است بين اکمليت و اشرفيت. ممکن است موجودي اشرف باشد، از موجودي که اکمل از آن موجود است. ملاک اشرفيت تنزه از ماده و ملاک اکمليت احاط? وجودي و حفظ مرتب? نازله با وقوع در مرتب? اعلي از ماده و احاط? آن به موجود اشرف با حفظ تحقق در مرتب? اخس. ابوحامد، نميداند در نفي حقايق واقع در عوالم جبروت چه ميخواهد، لذا مرتب بهانهگيري ميکند و اين کلم? مبارکه را که فعل فاعل بايد مسبوق به عدم واقعي باشد و عدم واقعي نزد او عدم زماني و فعل حقيقي در پيشگاه اشاعره، مادي و زماني است، ناچار، چون مرحوم مجلسي همه ملائکه را جسم نوري مادي ميداند، زيرا اگر ملائکه را جسم نوري غير مادي بداند، تطبيق ميشود با اجسام مثالي برزخي که ابداعي و فارغ از سجن زمان و مکانند. حضرات، بهشت و جهنم را نيز در قطعهاي از عالم ماده، از اراضي غير مکشوفه فرض کردهاند، نه عالم حيات و وجود ادراکي و يقرءون القرآن و لکن لا يشعرون: «ان الدار الآخرة لهي الحيوان لو کانوا يعلمون» ابوحامد (ص94، 95 ط بيروت) بجاي اقام? برهان با تغيير دادن اسلوب عبارات به خطابيات بلکه مغالطات اشتغال جسته است، و کلما ذکره في ابطال کلام الشيخ مظنونات و تخيلات يشمئز منها الطبع السليم و يريد ان يهول بها مثل ابنسينا، رئيس الفلاسفه «ان کان العالم موجوداً فلا يمکن ايجاده» و الجواب انه تعالي يفيض الجود علي العالم از لاً لانه فاعل ازلي ثم نقل عن الشفا: و باطل ان يقال ان المتعلق به (الايجاد) العدم السابق اذلا تأثير في العدم، و باطل ان يقال کلاهما، و ان الصادر منه مجرد الوجود... فان فرض الوجود دائماً، فرضت النسبة دائمة» ابوحامد همان مناقش? منقول را دوباره تقرير ميکند و در جواب رئيس که ميگويد، نسبت بين علت و معلول، نسبت وجودي است، گفته است: «لا سبق العدم و ان کان مشترطاً به. فبقي ان يقال، انه متعلق به من حيث انه حادث، ولا معني لکونه حادثاً الا انه وجود بعد عدم، والعدم لم يتعلق به، فان جعل السبق العدم وصف الوجود، و قيل المتعلق به وجود مخصوص، لاکل وجود و هو وجود مسبوق بالعدم، فيقال، کونه مسبوقاً بالعدم ليس من فعل فاعل و صنع صانع، فان هذا الوجود لا يتصور صدوره من فاعله الا و العدم سابق عليه...» کسي که فاعليت را اختصاص به حقايق خارجيه ميدهد، معتقد است که هر معلولي بوجود تبعي و حيثيت موجود در فاعل به حسب وجود عملي، متميز از اشيا است و تميز و تشخص هر شيء از ناحي? فاعل است که برگشت آن بوجود خاص است و عدم منشأ تخصص نميشود، نه مدخليت در فاعليت فاعل دارد و نه منشأ تخصص در قابل و نحو? قابليت قابل ميشود و هم براي هر وجودي عدم سابق متميز از عدم لا حق و عدم بدلي که نقيض واقعي شيء است تصوير ميکند و قطع نظر از ملکات و مضافات ذهنيه، عدم بما هو عدم، از عدم ديگر متميز نميباشد و ناچار از شروط معلوليت و از لوازم عليت نيست، خوب توجه شود که اگر از ناحي? اين قبيل از تلفيقات ضرب? هولناک به فلسفه وارد شود بايد آن محيط را محيط تعقل و تفکر ندانست. محيط ممزوج با جهل قهراً بازار خرافات و اوهام ميباشد و حکومت جهل در اين قبيل از محيط قهري است محيط نظاميه بغداد يا نيشابور؟ اينکه برخي گفتهاند، علم منشأ تميز است، اگر مراد آن است که ذکر شد، له وجه وجيه. مرتب حجتالاسلام مطالب بيهود? خود را تکرار ميکند و مطلقا نظم فکري در فلسفيات ندارد، قال في تهافته (ص95 ، 96): «قولنا: الفعل يتعلق بالفعل من حيث حدوثه... و قولکم: ان کونه حادثاً يرجع الي کونه مسبوقاً بالعدم، و کونه مسبوقاً بالعدم ليس من فعل الفاعل و جعل الجاعل، و هو کذلک، لکنه شرط في کون الوجود فعل الفاعل (در اينجا با مغالطه اقرار کرد که ملاک معلوليت امکان به شرط حدوث يا امکان آميخته و مرکب با حدوث است) اعني کونه مسبوقاً بالعدم. فالوجود الذي ليس مسبوقاً بعدم، بل هو دائم لا يصلح لان يکون فعل الفاعل، و ليس کلما يشترط في کون الفعل فعلا، ينبغي ان يکون بفعل الفاعل، فان ذات الفاعل و قدرته و ارادته و علمه شرط في کونه و ليس ذلک من اثرالفعل و لکن لا يعقل فعل الا من موجود، فکان وجود الفاعل شرطاً و ارادته و قدرته و علمه ليکون فاعلاً، و ان لم يکن من اثر الفاعل.» اقول: فيجب التدبر في کلامه المغالطي و انواع تدليساته التي يظهر منها انه وقع في حجابالجهل و لعل غرضه من هذه التلفيقات الشهرة و حبالجاه و الوصول الي ذروةالرياسة الدنيوية، کذلک يجعلالله الرجس علي الذين لا يعقلون. اما اينکه گفت ذات فاعل و قدرت و اراده شرط فاعليت فاعل است ولي ناشي از فعلي نيست مغالطه کرد، چه آنکه فعل صادر از فاعل مختار بايد مسبوق به علم و قدرت و اراده و غرض و غايت فعل باشد، و اين امور شرط يا متمم فاعليت فاعلند و مجموع اين امور بنابر مسلک حق در مبدأ وجود، بوجودي واحد موجودند. بنا بر زيادتي اين صفات نسبت به ذات حق، اين مجموع نسبت به فعل خارجي علت و فاعلند، نه ذات مجردِ معرا از علم و قدرت و اراده و... اگرچه هر يک از اين صفات اثر و معلول ذاتند و مستندند به ذات و بايد منتهي شوند به ذاتي که به حسب صميم ذات و کنه حقيقت، ينبوع اين صفات باشد، وگرنه لازم آيد، خلو ذات از صفات کماليه و مبدأ بودن ذات نسبت به اين صفات با تعري ذات از اين کمالات و اعطاء ذات صفات کماليه را با حفظ فقدان اين صفات و يا التزام به ازليت ذاتي? اين صفات و قدم ذاتي اين صفات، در حالي که ازليت و قدم وجوب ذاتي اختصاص به حق تعالي دارد و قول به بطلان بعدد قدما، در صورتي محال است که حقايق متصف به قدم و ازليت، متصف به قدم و ازليت ذاتيه باشند، قدم زماني خاص مبدعات در فواعل امکانيه نيز که فعل آنها اختياري است (و ابوحامد به جبر قائل است) نفس با قدرت و اراده و علم و اختيار، مبدأ فعل خارجي است، ولي همين صفات در ما، چون زائد بر ذاتند، فعل و اثر نفس نيز هستند. همانطوري که در مقالات قبل تذکر داديم، صريح وجود نفس و مقام سرّ روح، نسبت به ايجاد صور موجود? در نفس بوجود جمعي که از آن به ملک? علم تعبير کردهاند، فاعل است نسبت به صور، به علم و اراده و قدرت و اختيار و حيات و سمع و بصر تکلمي که عين وجود نفسند، نه زائد. نفس در استخدام قواي باطني و ظاهري نيز چنين فاعليتي را که فاعليت ظلي حق اول است، داراي است «اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه» قال النبي صلواتالله عليه: «عليکم بمعرفة النفس ولو بالصين» بنابر اين کلام رئيس تمام بلکه فوق التمام است و عدم سابق بر فعل نه متمم فاعليت حق و نه متمم قابليت معلول قابل است و عدم از آن جهت که عدم است نه متميز و متشخص است و نه مبدأ تميز و تشخص وگرنه لازم آيد اعدام غير متناهي? متميزه در هر شيء که فرض شود. تميز و تشخص خاصيت وجود است و عدم جهت امتياز يا تعيين و تشخيص فعل يا معلول نميشود و در فاعليت فاعل نيز مطلقاً مدخليتي ندارد. صاحب تهافت بعد از آنچه که نقل شد، مطالبي گفته است که به حال او مطلقاً نفعي ندارد، بل که مؤيد قول حکما است که خصم قوي اشاعره و معتزلهاند، و بالاخره، پرداختن به تأليف کتب کلامي آنها را مجبور نمود که به اسلوب فلسفه، تدوين علم کلام نمايند و براهين فلسفي بالاخره متکلمان را از شرّ تسويلات و اوهام اشعريت و اعتزال بعد از قرون متماديه و اتلاف وقت و به جان يکديگر افتادن اين دو فرقه ضاله به اضافه سفک دماء و هتک اعراض خلاص نمود. نقدي کوتاه بر گفتار فخر رازي در حدوث فيض
فخر رازي از متکلمان متبحر اشاعره ساليان متمادي با کتب فلسفي و کلامي سر و کار داشت و آخر عمر در آخرين کتاب خود در سه مسأله که پايه و اساس الهيات و عقايد به شمار ميرود، شک و ترديد داشت، بلکه حيران بود و در اين حيرت مرد. راجع به آيات ذات و آيات صفات و افعال، در آخرين اثر خود- بعد از آنکه تمام دنيا را گشت و بهر دري زد- گفته است «ان العلم بالله و صفاته و افعاله اشرفالعلوم و ان علي کل مقام عقدة الشك. فعلم الذات فيه عقدة، ان الوجود عين الماهية او زائد عليها و علم الصفات عليه عقدة امور موجودة زائدة علي ذاتها ام لا. و علمالافعال عليه عقدة، هل الفعل منفک عن الذات متآخرة عنها، او لازم مقارن لها.» از جمل? اخير معلوم ميشود که او شک دارد که آيا فيض حق ازلي است يا حادث زماني. در مقام فهم آيات ذات و صفات و افعال متحير است. شک و حيرت ديني گريبان او را گرفته و متأسفانه آن را شک فلسفي تلقي ميکند. و نميفهمد که اصلاً وجود در خارج زائد بر ماهيت نيست، او بين عوارض تحليله و عوارض خارجيه فرق نميگذارد و نميتواند بفهمد که بين ماهيت و وجود، تغاير خارجي وجود ندارد. در مقاله سابق عرض کردم در اسلام اولين کسي که گفت حق تعالي تمام حقيقت وجود است و هستي محض مطلق، امام صادق (ع) است. کلامي از امام صادق (ع) و شرحي پيرامون آن
از امام صادق بنا بر روايت در کافي (کتاب توحيد، باب اطلاق القول بان? شيء حديث6) منقول است: «قال عليهالسلام، حين سأله الزنديق عنالله، انه ما هو؟ قال عليهالسلام، شيء بخلاف الاشياء (و کلامه فيالمقام صريح في نفي التشبيه) قال: ارجع بقولي الي اثبات معني.» اطلاق شيء بر ذات حق از باب تفهيم است و غيب ذات قبول اسم و رسم و آنچه که آن را از صرافت و محوضت خارج کند نميکند. مراد از شيء در مقام، شيئيت وجودي است و حق تعالي بنا به صريح کلمات ارباب عصمت و براهين عقليه ماهيت ندارد. اطلاق موجود يا شيء و وجود به آن حقيقت، حاکي از ثبوت و تحقق خارجي او است، چه آنکه بنا به صريح روايت بين نفي و اثبات منزله و واسطه تحقق ندارد. آن حضرت بعد از مهيا کردن ذهن سائل و کساني که اين حديث شريف را در کتاب قرائت ميکنند، مطلب بسيار مهمي را افادت فرمودند. در اسلام اولين شخصي که اين کلم? ملکوتيه بر زبانش جاري شد، خاتمالاولياء امام صادق (ع) است و بعضي از ارباب عرفان از آن جناب تعبير به الامام المحقق السابق جعفربن محمد الصادق کردهاند و مراد از محقق در اين قبيل از مقامات، ولي متحقق به مقام کمال ذاتي ولايت نامه و مراد از السابق، الامام السابق علي کل امام ميباشد و فرمودند «انه شيء بحقيقة الشيئيه» مراد از حقيقت شيئيت، حقيقت صرف? وجود و تمام حقيقت حق و غيب الغيوب است و غير از او حقيقت وجود نيست، بلکه ظل شمس الشموس عالم هستي است و اين اصطلاح که «الوجود هو الحق و المطلق فعله و المقيد اثره» که در لسان عرفا جاري است، امام صادق (ع) با عبارتي کوتاه به آن اشاره فرمودند. و حقيقت وجود غيب محض و يا غيب مغيب و هستي مطلق غير مقيد به اطلاق، مبرا از اسم و رسم است و بيان اين مهم که اسم الله و ديگر اسماء به مقام ذات به اعتبار تعين با حديث و واحديت اطلاق ميشود. در اين روايت معجز نظام مذکور است و زبان روايت، زبان عصر آن امام همام (ع) است و به زبان ارباب اصطلاح شباهت ندارد و ناظر به کلمات ائمه بايد به خصوصيات زبان ارباب عصمت در عصر ائمه توجه کند. اين حديث را مرحوم آقا محمدرضا قمشهاي بر سبيل اختصار محققانه شرح کرده است، ولي اين روايت به حسب بلندي مضمون و وسعت انديشه و تماميت کشف مختص به صاحب ولايت مطلقه و قبول شروح محققانه بدون تکلف و اشتمال بر چند قاعد? پر ثمر از قواعد علم الهي و مشرب معرفت جزء عاليترين بلکه از نوادر مأثورات ميباشد. امام بعد از اشاره به مرتب? احديت ذاتيه و تقرير آنکه صفات کماليه و امهات اسمأ ثمانيه در عين وجود متحدند «سميع، بصير، يسمع بنفسه و يبصر بنفسه.... لا انه شيء و النفس شيء آخر...» زيادت صفات بر ذات را نفي فرمودند و تصريح فرمودند، صفات و اسماء متغايره به حسب مفهوم بدون لزوم ترکيب متحد با ذات حقند و ذات حقيقي جز حقايق کماليه وجود ندارد و جهت عدمي در آن متصور نيست و حق را به اسم «الله» جامع جميع اسماء تعريف نمودند و صراحة بيان کردندکه ممکنات مرکب و محدودند، ناچار حقيقت وجود نيستند و با ذکر «يخرجه عن الحدين، حدالتشبيه و التعطيل» حق را از صفات حقايق امکانيه تنزيه فرمودند، چه آنکه حق از صفات امکاني? منافي با وجوب وجود منزه است، و اشاعره چون حق را مانند ممکنات متصف به صفات زائده بر ذات ميدانند، در ورط? تشبيه گرفتار شدند، و معتزله چون اراد? حق را نافذ در سراسر اقطار وجود نميدانند و توحيد افعالي را منکرند، در ورط? تنزيه صرف افتادهاند و حق را محدود پنداشتند. و نيز تصريح فرمودند که در مقام اطلاق مفاهيم عام? مشترک بين حق واجب و ممکن حادث بايد از مجانست و همسنخي بين ممکن و واجب، اجتناب نمود، چون مفاهيم عامه، مثل شيء و وجود نه ملازم با تشبيه و نه موجب تعطيل عالم از مبدا خلاق است و اشتراک معنوي مفهوم وجود، مستلزم تعطيل است و مفهوم وجود، به اين معنا است که با حفظ مقام تنزيه و نفي تشبيه سازگار است و قول به اشتراک لفظي مفهوم عام وجود مستلزم تعطيل است و مفهوم وجود و ثبوت و شيء بر واجب اطلاق ميشود، بدون التزام به تشبيه و تعطيل بدون آنکه مفهوم وجود حکايت از صريح ذات نمايد. در غيب ذات نه تشبيه تحقق دارد نه تنزيه و تشبيه و تنزيه ناظر به مقام تعيين ذات به احديت و واحديت و تنزه مقام واجبي از صفات امکان و تحقق وجود واجبي و اثبات آن از ناحي? وجود صنايع الهيه و مصنوعات و تجلي در مظاهر خلقيه است. سائل توجه داشته است که هر مفهومي را که ما در ذهن مورد لحاظ قرار دهيم نسبت به مقام وجوب، محدود و نسبت به ذات، موهوم است، ناچار معبود موهوم و مخلوق نيست و چون درک قبل? حقايق وجوديه و ذات احدي محال است، تکليف ما از ما مرتفع است. امام (ع) از اين طريق که اسماء و صفات عناوين ذات و مفاهيم ذهني از حق تعالي به اعتبار لحاظ حکايت و عنوان مرآتيت، اشارهاند به مقام ذات به اعتبار جامعيت ذات به نحو وحدت و استجنان اسماء جماليه و جلاليه و تعين بوجود جمعي علمي و اتصاف به علم اجمالي و کشف تفصيلي در مقام و احديت و حضرت علميه، به حق تعالي اطلاق ميشود، ناچار غيب ذات مطلقا، قبول اسم حقيقي به دلالت مطابقي نميکند.
نه اشارت ميپذيرد نه عيان
نه کسي زو نام دارد نه نشان
نه کسي زو نام دارد نه نشان
نه کسي زو نام دارد نه نشان
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
آنقدر هست که بانگ جرسي ميآيد
آنقدر هست که بانگ جرسي ميآيد
آنقدر هست که بانگ جرسي ميآيد
آن صدا، کو اصل هر بانگ و نداست
خود صدا، آنست ديگرها صداست
خود صدا، آنست ديگرها صداست
خود صدا، آنست ديگرها صداست
طبايع جز کشش کاري ندانند
يکي ميل است در هرذره رقاص
کشد اين ذره را تا مقصد خاص
حکيمان اين کشش را عشق دانند
کشد اين ذره را تا مقصد خاص
کشد اين ذره را تا مقصد خاص
لا يعرف الحب الا من يکابده
هرکه در آتش نرفت بي خبر از سوز ماست
سوخته داند که چيست پختن سوداي خام
و لا الصبابة الا من يعانيها
سوخته داند که چيست پختن سوداي خام
سوخته داند که چيست پختن سوداي خام
دي عشق نشان بي نشاني ميگفت
اوصاف جمال خويشتن بي من و تو
با خود به زبان بي زباني ميگفت
اسرار کمال جاوداني ميگفت
با خود به زبان بي زباني ميگفت
با خود به زبان بي زباني ميگفت
احبک حبين، حبالهوي
و اما الذي و هو حب الهوي
و اما الذي انتت اهل له
فشغلي بذکرک عمن سواکا
وحب لانک اهل لذا کا
فذکرک في السر حتي اراکا
فشغلي بذکرک عمن سواکا
فشغلي بذکرک عمن سواکا
گرمي بازار عالم هست از سوداي عشق
عشق اگر دکان ببندد، گردد اين بازار، سرد
عشق اگر دکان ببندد، گردد اين بازار، سرد
عشق اگر دکان ببندد، گردد اين بازار، سرد
و ان قلت بالتنزيه کنت محدوداً
وان قلت بالامرين کنت مسدداً
و کنت اماماً في المعارف سيداً
و ان قالت بالتشبيه کنت مشبهاً
و کنت اماماً في المعارف سيداً
و کنت اماماً في المعارف سيداً
«هزار نقد به بازار کائنات آرند
يکي بسک? صاحب عيار ما نرسد»
يکي بسک? صاحب عيار ما نرسد»
يکي بسک? صاحب عيار ما نرسد»
بازگشت به نقد بر گفتار فخر رازي
بعضي از فضلاي محقق معاصر (دوستان بنده) خيال دارند فخر رازي را در سلک حکما بياورند، چون در اروپا هر که از والدهاش قهر کند و مطالب نامفهوم رديف کند، فيلسوف به حساب ميآيد و به نظر آنها شاک در فلسفه فيلسوف شکاک است. شيخ با برهان غير قابل انکار، اثبات کرده است که وجود مطلقاً از لوازم و عوارض ماهيت نميباشد، چه آنکه ماهيت از آن جهت که ماهيت است، نسبت به وجود و عدم، نسبت مساوي دارد، اقتضاء وجود در ماهيت ملازم با اقتضاء عدم است. اين نيز براي هر متفلسفي واضح و آشکار است که مبدأ وجود، ماهيت ندارد و وجود نه معناي جنسي و نه از معاني نوعي است. خطيب رازي داراي انتقال ذهن و فهم جوال است، ولي در مقام تحقيق در معضلات کلامي و فلسفي و مواردي که مقلد از محقق تميز داده ميشود، قو? خيال و واهم? او عنان اختيار را از قو? عقل يا عاقله ميگيرد و به نحو غلطانداز و تصادف، گرايش به واقع از او ديده ميشود. بعد از آنچه که ذکر شد گويد: «لقد تأملت الکتب و الطرق الکلاميه و المناهج الفلسفيه فما رأيتها تشفي عليلاً (يعني عليلي که مبتلا باشد بداء عضال و ذهن مغالط شبهه خيز فاقذ قو? ماسکه) ولا تروي غليلاً» (يعني آدم مبتلا به مرض استسقا که بالاخره کشند? او آب است)
چنان از چشمه شيرين ميکشند آب
که مستسقي از آن ميگشت سيراب
که مستسقي از آن ميگشت سيراب
که مستسقي از آن ميگشت سيراب
نگاهي گذرا به پژوهشهاي غير علمي
بنده در طي مقالاتي جدا از نقد بر تهافت ابوحامد، يادداشتهايي در باب فصوص الحکم، اثر نيکلسن را به روايت آقاي اونسيان نقل و مواضع اشتباه او را با رعايت بي طرفي و به دور از غرض و اجتناب از تطويل کلام مورد نقد دقيق قرار ميدهم «والله يقول الحق و هو يهدي السبيل». همچنين در ضمن نقد مطالب غزالي، مباحثي از محصل و شرح اشارات و تفسير خطيب رازي را نيز نقل و مورد نقد و بررسي قرار ميدهم. آدمي متأسف ميشود از اينکه دانش پژوهان ممالک اسلامي براي تحصيل علومي که دانشمندان مسلمان اساس آن را بنا نهادهاند به ممالک غرب رو آورند، در صورتي که از غرب به ندرت دانشجو براي فرا گرفتن دانش به مملکتهاي اسلامي ميآيند. شخص بسيار مستعد و با هوشي چون ابوالعلا عفيفي از سرزمين مصر، که زماني مرکز تعاليم عرفاني و فلسفي بود و مرداني چون ابن فارض در آن محيط تربيت شدهاند، عمر خود را صرف درسي کند که استاد آن درس از حل مشکل عاجز باشد و بجاي بيان مطالب کتاب فصوص، او را به مطالعه فتوحات تشويق کند. عفيفي با تهيه چند شرح که يکي از آن شروح را از قونوي پنداشته است با کمال تکلف تعليقاتي بر اين کتاب نوشته و مقدمهاي بر آن افزوده است که آن مقدمه مراجعه و استناد فضلاي عصر قرار گيرد و روي سليقه فرنگيها در تار عنکبوت کلماتي مهول نظير آنکه: حلاج حلولي بوده، مثنوي وحدت شهودي بود، و زيد وحدت وجودي و عمر بين اين دو حيران گرفتار شدهاند. ابوالعلاء عفيفي بسيار با هوش و مستعد بوده و آثار خوبي از او در دست است، ولي معضلات فصوص به حال خود باقي است، و چنان با تکلف مطلب نوشته که به خوبي معلوم ميشود معلم نتوانسته است او را راه بيندازد. تائيه ابن فارض نيز مملو است از درر مباحث ذوقيه که يکي از بزرگترين عارفان در مشارب عرفاني به تدريس آن پرداخت و شرح اين تائيه يکي از کتب عالي و کم نظير و با نفيسترين اثر در عرفان برابر مينمايد، به انضمام اصول و قواعدي که تحرير آن اختصاص به سعيدالدين سعيد فرغاني از مردم فارسي زبان فرغانه دارد، انسان کامل جيلي نيز در حد اعلاء فني و غامض است. آنچه که نيکلسن پيرامون تائيه ابن فارض نوشته نديده واضح است که چيزي قابل ذکر نياورده است. جاي تعجب است که نيکلسن بجاي شرح ملا عبدالرزاق کاشي، شرح قيصري شاگرد او را انتخاب نکرده است که داراي مقدمهاي است که بسيار راهگشا در حل عويصات کتاب است. مضافا بر آنکه قيصري بيشتر به حل و توضيح مطالب کتاب پرداخته است تا اظهار نظر. بر فصوص شروح و تعقيلات زيادي به زبان تازي و ترکي و فارسي نوشته شده و کمتر اثري اين قسم مورد توجه مريدان و مخالفان قرار گرفته است. شرحهائي که بر فصوص الحکم نوشته شده است با نظام خاصي بعد از شرح کاشاني رو به نظام ذبول رفته است، تا زمان جامي که کمکم شرحنويسي متوقف شد، اگرچه از تعاليق و حواشي آقا محمدرضا قمشهاي اصفهاني بر مقدمه و بعضي از قسمتهاي اصل فصوص که جسته، جسته نوشته است خصوصاً حاشي? مبسوط او بر فص شيئ در مقام بيان مراد ابنعربي از خاتمالاولياء که به تنهائي رسالهاي محققانه است، معلوم ميشود که از قيصري قدرتمندتر است. و در حکمت نظري نيز استادي محقق و مدرس بزرگ اسفار و شواهد و شرح اشارات در عصر خود محسوب ميشود که سستي مشهود در برخي از آثار عرفا که معلول علم کلام قبل از ورود به عرفان است در کلمات وي وجود ندارد. آقا محمدرضا متحقق در عرفان بود و در عمل نيز در حد اعلاي از وارستگي و زهد و پرهيز از موجبات آلودگي نفس قرار داشت. يکي از روايات باب توحيد کافي (سئوال زنديق از امام صادق) را شرح کرده است و اگر شرحي بدان منوال به اصول کافي نوشته بود بهترين شرح به حساب ميآمد. با آنکه او سر آمد عارفان زمان خود بود، بساط ارشاد جهت به دام انداختن عوام نگسترد و خانقاه تشکيل نداد، در مدرسه صدر واقع در جلو خان مسجد امام خميني تهران منزل داشت و به نان و پنبر قناعت ميکرد و گاهي پيازي بر آن اضافه ميکرد و هفتهاي دو يا سه بار به آبگوشت بازار اکتفا مينمود. در عصر او برخي از مردم عوام فريب، با حفظ چند اصطلاح قلندران، به نام قطب شهرتي به دست آورند و خانقاه تاسيس کردند، و اين قبيل از درويش خانه يا خانقاه راد که عرفان نام نهادند. و چه اندازه فرق است بين خانقاهي که در آن شرح محققانه کمالالدين عبدالرزاق بر منازل خواجه عبدالله نوشته شد با خانقاههائي که محصول آن سبيل کلفت و قطب آن شاهزاده، به صرف اينکه ذوقکي دارد و يا قطبيگري ارثي خانوادگي، نميدانم معناي قطب را ميفهمند؟. ما ضمن نقد بر تهافت از جهت اتفاق نظر ابوحامد و خطيب رازي در مسلک اشعريت از کتب فخر رازي: شرح اشارات و محصل و تفسير او بر قرآن کريم، مطالبي نقل و مورد نقد و نقض و ابرام قرار ميدهيم. تا معلوم شود تفسير او نيز مملو است از نظرات اشاعره و انداختن آيات کريمه و در دستاندازها و پديده موروثي افکار مشتمل بر تفسير به راي و مشاعبات و جدليت و صراعات که انسان با وجدان آن قسم آيات الهيه را وارد ميدان ملبعه نميکند و هر آيهاي که فهم آن غموض دارد از عهده بر نيامده است. چه انتظار ميتوان داشت از کسي که در تل? نفي مناسبت بين علل و معاليل و اعتقاد به تعلق اراده حق بر ايجاد، بر سبيل جزاف و اذعان به جواز ترجيح بلا مرجح و تحقق ممکن بدون تحقق وجوب ملازم با تحقق ممکنات با التزام به جواز عدم گرفتار است. فخر رازي در اثبات صانع و اثبات توحيد ذاتي و صفاتي عاجز و بالاخره تعبداً مؤمن به کتاب و سنت است. علت اختلاف علمي ما با متکلماني مانند فخر رازي
شايد برخي تصور کنند اختلاف مذهب سبب اعراض دانشمندان ايراني از فخرالدين رازي است و از اين جهت محققان ايراني مانند ميرداماد و صدرالمتالهين و اتباع ملاصدرا او را مورد انتقاد شديد قرار دادهاند و حال آنکه اختلاف فاحشي بين مسلک علمي تشيع و مرام اتباع شيخ اشاعره و معتزله از طرفي و جدائي ديرينه بين روش محققان از فلاسفه و متکلمان، موجب اصلي اين اختلاف است و گرنه بايد شارح محقق حکمتالاشراق و مؤلف درةالتاج، علامه شيرازي استاد محقق در حکمت اشراقي و مشائي و بزرگترين شارح قانون نيز که سني متعصب است مانند فخر رازي مورد جرح قرار گيرد. دانشمندان اسلامي شارح اول حکمتالاشراق محمد شهرزوري را از افاضل حکماي اشراق ميدانند، بدون آنکه از مذهب او سئوال کنند. خواجه طوسي با آنکه خود نهاية بزرگترين فيلسوف در عصر خود محسوب ميشود، شمسالدين خسرو شاهي را حکيم و فيلسوف ميداند ولي از اطلاق لفظ حکيم فاضل بر فخر رازي مضايقه و در نامه خود به خسروشاهي نوشته است: «لمل کانت الکتابة وسيلة الي تواصل من دانت افئد تهم والسئوال ذريعة الي استفادة الخبر لمن کان حرصه عليه شديداً ممکن کان باعه اليه مديداً، راي الخادم الداعي محمد الطوسي التوسل... الي جناب العالي الفاضل المحقق المدقق، شمس الملة و الدين برهان الاسلام و المسلمين، مشيرالملک و السلاطين، قدوة العماء المتبحرين سلطان الحکماء المحققين...» عيب ما ايرانيها آن است که دانشمندان بزرگ خود را نميشناسيم، يک تاريخ فلسفه حسابي نداريم، تاريخ عرفان واقعي نداريم. همين شمسالدين خسروشاهي و امثال او را درست نميتوانيم در زمان و مکان و جا و مقام واقعي خاص خودشان بشناسيم. علامه شيرازي بعنوان: قال بعض الحققين منالمعاصرين در چند مورد مطلب تحقيقي نقل ميکند، اثري از او به دست نميآيد. شرحي بر کلام امام صادق (ع) در تنزيه و تشبيه
در قسمت توضيح کلام امام صادق (ع)- پيش از اين- در حديث منقول از آن حضرت (ع) لفظ وجود و موجود در چند موضوع به حق تعالي اطلاق شده است و اطلاق وجود و موجود در کلام اشخاصي که سئوال از ائمه نمودهاند ديده ميشود و در آن عصر لفظ شيء که قطعاً مراد شيء مساوق وجود ميباشد، بيشتر رايج بوده. در کافي لفظ وجود و موجود، مکرر به مبدأ وجود اطلاق شده است. در کتاب توحيد (باب ابطال الروءيه، حديث12 ) مذکوراست «فاذا حمل القلب علي ما ليس في الهواء موجوداً... الي ان ساق الحديث بقوله: ان يحمل قلبه علي ما ليس موجوداً... الي ان قال: لم يتوهم الا ما في الهواء موجود». باب «النهي عن صفة بغير ما وصف به نفسه تعالي»، حديث اول «...فانف عنالله تعالي البطلان و التشبيه (که ناظر است به نفي تنزيه صرف و تشبيه محض و جمع بين اين دو) فانف عن الله البطلان و التشبيه فلا نفي و لا تشبيه، هوالله الثبات الموجود...». در کتاب منازل السائرين (باب العاشر، قسم النهايات، باب الوجود) خواجه عبدالله تصريح فرموده است که در قرآن در چند مورد وجود ذکر شده است و مراد او ماده وجد، يجد بايد باشد و همين کافي است. در روايات اماميه و ادعيه لفظ وجود و موجود اطلاق شده است ولي لفظ وجود و موجود، از اسماء حق محسوب نميشود و دلالت بر ثبوت و تحقق دارد و اسماء الهيه که در کتاب و سنت مذکور است و توفيقي است از اين باب است که رابط بين حق و خلق، اسماء الهي? مناسب با مظاهر اسمائيه است و اين خود محتاج به بحثي مبسوط است و توفيقي بودن اسماء که در ادعيه و اوراد و اذکار خاص نماز و ديگر عبادات اسراري وجود دارد و السن? ارباب دعات نيز مناسبت با ذکر خاص همان لسان است که اگر با دقت غور و بررسي شود، معلوم ميگردد که چرا دعا به لسان استعداد ذاتي و لسان «حال» مستجاب و دعا به لسان «قال» نوعا غير مستجاب است. اينکه استاد دانا، حضرت آقاي دکتر زرياب (ادام الله توفيقه) مرقوم داشتهاند، لفظ وجود از زمان حضرت رضا (ع) متداول شده است، صحيح به نظر نميرسد. و فخر رازي در مسأله وجود مثل همه مسائل غور و بررسي دقيق نميکند و مانند همه اشاعره بطور مطلق اصالت ماهيتي است و از کلمات شيخ و اتباع او اصالت وجود فهميده ميشود، با اين که اتباع رئيس تصريح کردهاند که وجود عارض تحليلي است نسبت به ماهيت، آنهم در موجودات امکاني و در خارج اين دو متحدند، چه آنکه وجود، نفس تحقق ماهيت است، ولي فخر رازي چون از طفوليت مباني اشاعره را به گوش او خواندهاند، مبدا وجود را ماهيت ميداند، قهراً قائل به اين مسلک هرمفهوم زائد بر ذات را، عرض و صفت ميداند، بدون وجود فرق بين ممکن و واجب. و توجه ندارد که کثيري از مفاهيم متغايره ممکن است از وجود و ذات واحد انتزاع شود بدون تحقق کثرت در معنون و مصداق. نقد بر چندي از اعتراضهاي وارده بر فلسفه
جواب مقال? حضرت آقاي صدرزاده و جميع کساني که فقط به اسم ائمه اکتفا کردهاند بدون آنکه تدبر لازم را داشته باشند در ضمن مطالب شماره 8 مجله عرض کردم که از حسن اتفاق با مقال? ايشان در مجله چاپ شد، با دقت ملاحظه فرمايند و توجه داشته باشند که بدون تخصص و احاط? تام در الهيات توأم با ذوق و قريح? خاص درک احاديث وارد در عقليات و الهيات که اساطين روايت و اشياخنا الاماميه (رضي الله عنهم) از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) نقل کردهاند، مشکل بل که مهال است و احتياج به فهم معاني دقيق روايات به علم کلام تحقيقي که در مسلک اماميه همان کتب ميرداماد و صدرالحکما و اتباع ملاصدرا (کلام تحقيقي شيعي محسوب ميشود) و گرنه معلوم و ضروري است که آگاهي علمي و آشنائي کامل به مباحث وجود و علت و معلول و حدوث و قدم، مباحث وجوب و امکان، بحث در نحو? وجود ملائکه ساکن جبروت و ملکوت اعلي و ملکوت اسفل و کلي? مباحث الهيات و مباحث علم النفس و... شرط اساسي غور در فهم احاديث اماميه است. بحث نبوت و ولايت از عويصات علم الهي است که جز از طريق عرفان خاص شيعه در برخي از قسمتها نتوان حق کلام را ادا کرد و يا اصلاً سخن گفت. به يک اصل مهم بايد توجه داشت که استدلال به وجود حق و وحدت واجبالوجود و توحيد ذاتي و صفاتي و افعالي، و مبحث مهم خلق اعمال و اقام? برهان بر مباحث توحيد در کتاب و سنت نبويه و ولويه، اختصاص به متوسطين دارد و اهل عصمت (ع) براي تفهيم مطالب به مثال حقير از ساکنان بلد? خرابآباد حدوث، منت گذاشتهاند و با ما همراهي فرمودند که برهان را مقدمه براي عيان قرار دهيم چه آنکه آگاهي از راه، شرط سلوک راه حق است که بسيار باريک است و گرنه عقل در مستقلات عقليه اگر درست از آن وديع? الهيه استفاده شود، خود راهگشاست ولي تا حدودي وجعل ربنا لکل شيء حداً. خداوند آدم را مخير نمود، به اختيار حق و حيا و عقل، او عقل را انتخاب کرد، که آن دو بدون عقل، غريب و تنها ميمانند. ائم? (ع) ارباب هم عاليه را متوجه کردهاند که در قواي باطني انسان، قوهاي که واقع را آنطوري که هست ببينند خلق نفرموده است و همانطوري که رئيس فرمود در مستقلات عقليه، عقل جز اعراض و آثار و لوازم درک نميکند، ولي رسول اکرم (ص) از خداوند مسألت نمود که: «رب ارني الاشياء کماهي». حق ما را بيدار ميفرمايد ولي از ناحيه تجلي به اسم «الهادي» و بعد از يقظه به ما دستور فرمودهاند که شما منغمران در اوهام و مشتهيات نفس حيواني بايد جبران مافات نموده و منازل قرب به حق را به توفيق حق و راهنمايي ارباب عصمت بپيمائيد که:
هرچه جوئي جز خدا بيحاصل است
از خودي بگذر که در راه خدا
صعب و بي پايان همين يک منزل است
هر چه پوئي جز ره حق باطل است
صعب و بي پايان همين يک منزل است
صعب و بي پايان همين يک منزل است
مرگ را خواهم ولي تا کوي دوست
راه از اين نزديکتر داري بگو
راه از اين نزديکتر داري بگو
راه از اين نزديکتر داري بگو
با وجودت زمن آواز نيايد که منم
صدرالحکما در موارد متعدد تصريح کرده است که «اني لا علم يقيناً انه لا يمکن لاحد ان يعبدالله کما هو اهله و مستحقه، الا بتوسط من له الاسم الاعظم» و صاحب اسم اعظم حضرت ختمي مرتبت و معناي اسم اعظم اهل بيت (صلوات الله تعالي عليهم) يعني وارثان علو و مقامات و احوال او ميباشند. دنبال? نقد بر اعتراض ياد شده بر فلسفه
در اينکه اهل بيت عصمت و طهارت مستکفي با لذات و بي نياز از معلم بشري بودند و مربي آنها معلم شديد القوي و مبدء اعلي بود حر في نيست و غير از اين اگر چيزي شنيدي باور نکن. و اولواالامر در لسان روايات جز امام معصوم مفترض الطاعه نميباشند. مولي الموالي حدود و ثغور ائمه (سلام الله عليهم) را بيان فرمودهاند: «اعرفوا الله بالله» خدا را جز به خدا نتوان شناخت و اين کار از عهد? عقل بشري هر چند که کامل باشد، ساخته نيست و قلوب محديون به حقايق الايمان اورا ميشناسد، عقل آدمي را به خداوند دانا ميکند، ولي کسي را به حق نميرساند، بين دانستن و رسيدن فرق است. رسول را هم بايد از اخبارات او شناخت و اخبارات ختم نبوت را، صاحبان قلوب ميفهمند و ملاک ختميت نبوت را ميشناسند و معجزه و نظائر آن در رتب? متأخر قرار دارد و براي آنهائي است که عقل آنها در چشم است نه در قوه عاقله. اما اولواالامر را بايد با چه شناخت؟ با چشم ظاهر يا با عقل و...؟ خاتم الاوليا (عليه السلام ) ميفرمايد: «....و اولي الامر بالمعروف و العدل و الاحسان« (که خود محتاج به بحث مفصل است و ابواب وسيعي دارد و مانند پيغمبر اخبارات خود را از همان مأخذ معرفت رسول اخذ ميکند) بالغ به مرتب? اعلاي عدالت را افلاطون بزرگترين انسان و نزديکترين بشر به خدا ميداند و خوب فهميده است، «اطلبواالعلم ولو بالصين- عليکم بمعرفة النفس ولو بالصين» از حضرت رسول، (صلي الله عليه و آله و سلم) منقول است «عليکم بالسواد الاعظم» سواد اعظم از آن جهت مطلوب است که در آن مردان کامل و مردمي فهميده ساکنند و گرنه سواد اعظمي که خالي از مردان بزرگ باشد، کاروانسراي بزرگي است پر از... با اين فرق که در کاروانسرا، چارپايان را مقيد به ميخ طويله ميکنند و در سواد اعظم آنچناني از قيد آزادند و مطلوب اهل دنيا همج الرعا اتباع کل.... مرتب? احسان داراي سه درجه است: درج? اول آن اشاره است به مقام عقل بالغ به نورانيت حاصل از اطاعت حق و متجلي به زيور علم و عمل و ادراک الحقايق علي ماهي عليها. مرتب? اوسط احسان مشاهد? حق است به نحو کان که فرمود: «الاحسان ان تعبد ربک کانک تراه»، عبارت «فاعبد ربک کانک تراه، فان لم تکن تراه، فانه يراک» اشاره به آن است. مرتب? بعد از اين مرتبه نيل به مقام ولايت و قرب نوافل و قرب فرائض و تشرف به مقام جمع بين دو قرب مذکور و وصول به مقام اطلاق از قيود سه گانه و تحقق به مقام مظهريت جمعيت اسماء ظاهره و الباطنه و عبادت حق در محضر حق، که عالم محضر خدا و مخلوقات در آن مجلس و حضارند و مشاهد? او بدون «کان» و لسان آن: لم اعبدرباً لم اره ميباشد و نيل به مقام تمکين و دعوت الهيه جامع بين اعلي درج? ولايت و نبوت است. و لسان اين مقام «لم اعبد رباً لم اره و عرفت ربي بربي و رايت ربي بعين قلبي» است مرتب? قلبيه در مقام روح و سر خفي و اخفي در کمل محمديين محفوظ است و لذا يقال: القلب البالغ الي مقام الروح اوالسر و القلب البالغ بمقام الخفي و الا خفي اوا القلب الجامع للمرتبة السر و الخفي و الاخفي. در کلمات و اخبارات اهل بيت از عرفان و شهود خود و تقرير معارف و حقايق خاص مقام ولايت، آنچه که به نحو اختصار ذکر شد مشهود است و اطوار اين قسم از معرفت از دائر? عقل نظري خارج است و دست عقل به آن نميرسد، نه آنکه آن را انکار کند، بلکه به آن مدد نور ائمه (عليهم السلام) علم پيدا ميکند. و همان اخبارات، عقل را به لوازم و آثار آن آگاه ميکند و ميگويد، کميت من در تحقق به اين مراحل لنگ است و چون به استمداد از مقام ولايت لوازم آن را ميشناسد به علماليقين آن را تصديق ميکند و از قبول مکاشفات مخالف شرع و عقل سرباز ميزند. ادعي? مأثور از اهل بيت (سلام الله عليهم) که صادر از مصدر تأله است مشتمل است بر عاليترين مطالب اعتقادي و حاکي از عظمت وصف ناپذير ارباب عصمت و طهارت. شرح دعاي سحر امام خميني (ادام الله ظلاله) را بايد با دقت مطالعه کرد، تا فهميد در فقرات اين دعاي شريف که عمري اغلب بدون درک مضامين آن را ميخوانند، چه اسراري از علم توحيد و معرفت اسماء الهيه نهفته است و قائل آن در چه درجهاي از درجات قرب و معرفت قرار دارد و واردات غيبيه بر نفس شريف خود را مشاهده نموده و فقرات دعا حکايت صريح دارد بر اختصاص سائل (عليهالسلام) به مظهريت اسم اعظم و کمال و تمام لسان استعداد ذاتي و حالي و موافقت لسان قال با لسان حال و استعداد ذاتي، و خواندن حق جهت اجابت مسئول خود به جميع السنه از مختصات اخبارات خاتم ولايت محمديه، حضرت باقرالعلوم است. شخص آشنا به علمالاسماء، ميفهمد که سائل مظهر تجليت ذاتيه و اسمائيه و افعاليه است و در مقام دعا متحقق به جميع تجليات است و بالغ به مقام قلب متحقق در مقام روح و سر و خفي و اخفي، از لطايف سبعه و لسان صاحب و منشيء اين دعا، لسان الله است که بالغ به مقام تمکين و دعوت نبويه الختميه و ولايت محمديه و بالغ به مقام جمع بعد از فرق است (عليه و علي آبائه و اولاده السلام و التحيات عينالله و سمعالله و بصرالله و يدالله و لسانالله است که:
ندانمت به حقيقت که در جهان بچه ماني
جهان و هر چه در آويند، صورتاند و تو جاني.
جهان و هر چه در آويند، صورتاند و تو جاني.
جهان و هر چه در آويند، صورتاند و تو جاني.
کلام اهل دل است اين خبر که سعدي داد
نه هر که گوش کند معني سخن داند
نه هر که گوش کند معني سخن داند
نه هر که گوش کند معني سخن داند
پاسخ از اعتراض بر نگارنده
در شمار? 7 مجله آقاي عزيزي به نام رمز (الف- م- ر) مناقشاتي پيرامون مقال? نگارنده (مندرج در شماره5 ) مرقوم فرمودهاند که علمي و عميق به نظر نميرسد، با اين حال اجمالاً به جواب آن مناقشات ميپردازم و از اين پس به چنين ايرادها جواب نخواهم داد. عزيزاني که به فنون منقول و معقول اشتغال دارند، وقت خود را صرف اين قبيل حرفها نکنند، و بهتر است اول درس خود را کامل کنند و بعد در صورت لزوم مقاله بنويسند. 1- راجع به گفت? مرحوم آقاي مطهري دربار? درس عرفان، بايد بگويم حضرت امام (مد ظله السامي) در مدرس فيضيه، مدتي درس اخلاق فرمودهاند، نه عرفان نظري، مانند شرح فصوص. در آن محضر طلاب فاضل و برخي از افراد غير طلبه که داراي ذوق بودند، حاضر ميشدند و درس خصوصي نبود تا حضور نا محرم و نا اهل موجب اشکال شود. موضوع بحث مباني اخلاقي بود به سبک اهل معرفت و امکان نداشت مطالب منازل السائرين را منظم و محققانه در آن محضر افاضت فرمايند، آنهم در فيضيه، علي رؤسالاشهاد و در آن زمان. بايد عرض کنم، امام براي آقا ميرزا صادق سرابي که حاليه به نصيري شهرت دارند، و چند نفر ديگر از فضلا، مدتي مقدم? قيصري- شايد قبل از شهريور بيست- تدريس فرمودند. و به همان علت که منازل ترک شد، اين درس نيز ترک شد. و مراد من عرفان نظري بود نه علم اخلاق به روش ارباب ذوق از اماميه، تا خيال شود که تناقص کشف کردهاند. زمان شيوع ماديگري و شيوعيگري که مقالات زننده در نفي تجرد روح و مبدأ وجود مينوشتند و جوانان ناپخته تسليم منکران مبدأ و معاد شده و به عقايد بلشويکي توجه پيدا کردند و اين مسلک صادر شده از مبادي کفر جهاني، کشور ما را تا لب پرتگاه سقوط قرار داد و خداوند ما را حفظ کرد، کثيري از فرزندان مقدس مآبان به الحاد و زندقه رو آوردند و قول به تجرد روح و بقاء نفس و ماوراء الطبيعه را ساخت? اوهام حکماي الهي دانستند و در کتابي تصريح شد که اعتقاد به امور مذکور ناشي از «مغز متعفن ملاصدرا و غير او» است، باز نميشد آزادانه کتب فلسفي را درس داد، تاچه رسد به عرفان. جمعيت حاضر در درس اخلاق حضرت امام (مدظله) جلوي مدرس مدرس? فيضيه را پر نميکرد، در آن زمان در حوز? علميه طلبه زياد نبود، ولي همان جمعيت قليل حسابي درس ميخواند و مدرسين بزرگي متصدي تدريس بودند. شايد شهر قم يکصد هزار جمعيت داشت و اطراف شهر را باغات و مزارع وسيع احاطه کرده بود. بعدها امام (دام ظله) در يکي از حجرات صحن جديد معروف به صحن اتابک شرح منظومه تدريس ميکردند و شايد حدود بيست نفر به اين درس حاضر ميشدند، از جمله آقاي مطهري، حضرت آقاي منتظري، آقاي حائري، آقا ميرزا محمد مسائلي، آقا سيد غني اردبيلي، و چند نفر ديگر از طلاب آن زمان که آمادگي کامل براي فهم مباحث الهيات داشتند و امام اجازه نميدادند هر کس به درسشان حاضر شود. بعد از اتمام منظومه شروع به تدريس اسفار کردند که علاوه بر آقايان مذکور بعضي مدرسين معروف حوزه از جمله آقاي حاج ميرزا عبدالجواد اصفهاني سدهي و مرحوم آقاي فکور يزدي که معاصر امام بودند به اين درس حاضر ميشدند. امام در حکمت نظري نيز راسخ و استادند. هر وقت از معضلات اسفار از معظم له سئوال ميکرديم، محققانه جواب ميگفتند و رسال? طلب وارده آنجناب، حاکي از تضلع مؤلف محقق است در حکمت بحثي و ذوقي. بنده در شرح حال اساتيد حکمت متعاليه از زمان آخوند نوري تا عصر حاضر، مفصل آنچه را تقرير شد ذکر کردهام. ايشان از افراد نادري هستند که در منقول و معقول راسخند «و لا کمال الاالله و اليه المصير». 2- راجع به اساتيد حضرت امام در معقول: حکمت متعاليه و عرفان، بايد عرض کنم، معظم له بيش از سه سال به درس شرح منظومه و يک سال به درس اسفار آقاي حاج ميرزا ابوالحسن قزويني (اعلي الله مقامه) حاضر شدهاند و اهل فن ميدانند که منظومه به منزله فهرست منظم و تحقيقي کتاب عظيم اسفار و در حوزههاي تعليماتي قديم بعد از قرائت کتابي در علم کلام، و فرا گرفتن سطوح فقه و اصول، شروع به قرائت منظومه ميکردند. و استاد واقعي منظومه بايد به مباني صدرالحکما احاط? کامل داشته باشد و هنگام تدريس منظومه به اسفار مراجعه نمايد، چه آنکه در بيشتر موارد يک صفح? منظومه، خلاص? يک صفحه و گاهي دو صفح? اسفار (چاپ قديم) است و قرائت شرح منظومهاي تمام، ملازم است با آشنائي تام به مباني ملاصدرا و مباحث حرکت و نفس الهيات منظومه، بسيار ملخص و تدريس مباحث مذکور زمان زيادي لازم دارد. امام، به درس اسفار مرحوم آقا ميزا علي اکبر يزدي (قده) نيز حاضر شدهاند، مدت حضور در اين درس چند وقت بوده است، نميدانم، ولي مکرر امام فرمودند آقا ميرزا علياکبر استاد بود. آقا ميرزا علياکبر اواخر عمر مجاورت در شهر قم را اختيار کردند و قبلاً ساليان متمادي در تهران، مدرس در مدرس? حاج شيخ عبدالحسين تهراني بودند. مرحوم آقا ميرزا علياکبر (اعلي الله مقامه) از تلاميذ آقا ميرزا ابوالحسن جلوه و آقاي علي مدرس، به شمار ميرود و معاصر است با آقا ميرزا هاشم اشکوري و آقا ميرزا حسن کرمانشاهي و آقا مير شهابالدين نيريزي شيرازي و از مرحوم آقاي شاهآبادي شايد حدود بيست سال و از آقا سيد ابوالحسن قزويني حدود چهل سال بزرگتر باشد و از قراري که بياد دارم به درس آقا ميرزا حسين سبزواري- از تلاميذ حاج ملا هادي سبزواري نيز حاضر شده است. ترجم? مشاعر ملاصدرا از عمادالدوله که پروفسور کربن آن را با اصل کتاب مشاعر به انضمام مقدمه و تعليقات فرانسوي چاپ کرده است، زير نظر آقا ميرزا علي اکبر انجام گرفته است. مرحوم آقاي سيد کاظم عصار (م 1302ه . ق ) نقل کرد که در دوران تحصيلي زماني که شرح منظومه ميخواندم به امر پدرم يک دوره رياضيات نزد آقا ميرزا علي اکبر يزدي در مدرسه شيخ عبدالحسين فرا گرفتم و آن استاد بزرگ متقي امر فرمودند، براي تحصيل يک دوره رياضيات و هيئت به سلوب جديد دور? دارالفنون را بگذران تا قهراً به زبان فرانسه و علوم طبيعي (فيزيک و شيمي) آشنا شوي، من امر او را امتثال کردم و به روان او هميشه درود ميفرستم و در ورع و تقوا از دانشمندان کم نظير زمان خود بود. 3- راجع به مرحوم آقا شيخ محمد باقر اصطهباناتي و اينکه آن مرحوم مورد مشورت و توجه خاص ميرزاي شيرازي بود، بايد عرض کنم حقير در کتابي که مشتمل است بر شرح حال و آثار اساتيد بزرگ فلسفه از زمان آخوند نوري تا عصر و زمان ما که هنوز چاپ نشده است، در اين مورد و ديگر موارد به تفضيل سخن گفتهام، مطابق دلائل و شواهد، اصطهباناتي از شاگردان آقا علي حکيم معروف به مدرس ميباشد. همه ميدانند که مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهاني معروف به کمپاني در حکمت متعاليه شاگرد آقا ميرزا محمد باقر اصطهباناتي است، براي آشنائي بيشتر به احوال و سرگذشت آن مرحوم از مرحوم آقا سيد محمد هادي ميلاني بزرگترين شاگرد حوز? درس حاج شيخ محمد حسين اصفهاني نظر حاج شيخ را راجع به مرحوم اصطهباناتي در معقول و منقول پرسش نمودم، آقاي ميلاني (اعلي الله مقامه) فرمودند، استادم، حاج شيخ محمد باقر را در معقول و منقول استاد ميدانستند و آقا ميرزا محمد باقر از خواص ميرزاي حجةالاسلام و از محارم و مورد مشورت ميرزا در امور بودند و نگارنده آنچه را که مرحوم آقاي ميلاني (قده) فرمودند در مقدم? المشاعر23 سال قبل (1343خورشيدي) چاپ کردم و در مقدمه کتاب الشواهد الربوبيه (1345 خورشيدي) نيز گفته آن مرحوم را ذکر کردم. مرحوم اصطهباناتي بعد از رحلت ميرزا به سراي باقي، ناچار در نجف اشرف سکونت اختيار کرد و حاج شيخ محمد حسين و برخي ديگر از فضلا، در اين زمان به درس اصطهباناتي حاضر شدهاند. حاج شيخ محمد باقر مورد توجه ميرزاي شيرازي بوده باشد يا نبوده باشد به حال بنده چه فائده دارد و آنچه را که آقاي شيخ آقا بزرگ و صاحب شهداء الفضيله علامه اميني نوشتهاند، قول حقير را نفي نميکنند و آنچه را بنده ذکر کردم فرمود? حاج شيخ محمد حسين است به روايت مرحوم آقاي ميلاني (اعلي الله مقامها). مدت اقامت حاج شيخ محمد باقر در نجف خيلي زياد نبود، و آن مرحوم به درخواست مردم فارس، به مملکت خود برگشت و مورد توجه شايان قرار گرفت و حوز? درس و جماعت با رونقي تشکيل داد، بعد از مدتي به دست فرزندان يکي از خوانين فارس به گمان انکه پدرشان به تحريک حاج شيخ محمد باقر، کشته شده است، ترور شد. اما آنچه که از مرحوم آقا نجفي قوچاني نقل شده است ربطي به گفته حقير ندارد، آن مرحوم به سبک نمايشنامه نوشته است، و حاصل کلام آنکه «لفظ حکيم مترادف با لا ابالي گري است». من به آقا نجفي ارادت دارم، چه آنکه آن مرحوم با اينکه مرد عالمي بود و مورد توجه مردم، از وجوه شرعيه استفاده نميکرد، خود کشت ميکرد و کشت? خود را درو مينمود و با اين کار نيز افتخار نميکرد و از کار خود «بت» نميساخت. فقر و تنگدستي نه لازم لاينفک حکمت و نه بي نيازي از عوارض ذاتي? فقاهت است و فقر اگر با مناعت طبع توام شود بايد گفت «اللهم احشر نافي زمرة الفقراء» مجتهدان بزرگي را سراغ داريم که مبتلا به فقر غير قابل تحمل بودند و به نظر برخي افسانه ميآيد که نقل کردهاند اسناد الکل آقا باقر بهبهاني نماز و روز? استيجاري قبول ميکرد و وجه آن را به شاگردان درس خوان ميداد و نفس گرم او مجتهداني تربيت کرد که به افسان? تاريخ پيوستند و خدمات او به حوز? تشيع چشمگير است. و «تلک الدار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لا فساداً» اگر لازم شود مقالهاي در اين باب خواهيم نوشت. مرحوم سيد محمد فشارکي اصفهاني، استاد آقا شيخ عبدالکريم حائري و آقا ميرزا حسين نائيني و مير سيد علي لب خندقي و مرشد علمي جمعي از فحول که برخي از اعلام او را بزرگترين شاگرد ميرزاي بزرگ ميدانستند، رساله ننوشت و به جز تدريس به هيچ چيز اهميت نميداد و در ربع مسکون قهراً مريدي جز شاگردان خود نداشت. ناچار جز تحمل سختي چه ميتوان کرد. وقتي به سراي باقي شتافت، چهل روز مراسم عزا بر قرار شد، علما، تجار، شيوخ نجف مجلسها برپا کردند، چند روز بازار تعطيل شد روز ختم مجالس، ميرزا هادي واعظ خراساني (پدر آقاي ميرزا حسن دستباز) بعد از تجليل زياد از آقا سيد محمد (قده) گفت:
حافظ اين راز عجب با که توان گفت که ما
بلبلانيم که در موسم گل خاموشيم
بلبلانيم که در موسم گل خاموشيم
بلبلانيم که در موسم گل خاموشيم