پیرامون نقد تهافت غزالی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیرامون نقد تهافت غزالی - نسخه متنی

سیدجلال الدین آشتیانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كيهان انديشه ـ شماره 7 ـ مرداد و شهريور 1365

پيرامون نقد تهافت غزالي

سيد جلال الدين آشتيانى

نوشته حضرت آقاي صدرزادهرا زيارت كردم و از تذكر معظم‌له متشكرم. آقاي صدرزاده مقاله قبلي حقير را مطالعه نفرموده‌‌اند، بنده، در آن مقاله مأخذ نقل خود را از نوشته يكي از اساتيد بزرگ نقل كردم و حدود يك صفحه راجع به انواع و اقسام ملائكه به حسب مراتب تنزلات وجود در مظاهر خلقي از ملكوت اعلي تا آخرين سير فيض حق و مقام نازل وجود، در مجله درج شد و خود مستقيماً از مرحوم مجلسي نقل مي‌كنم.

راجع به مؤلف عظيم كتاب بحارالانوار، بايد صراحتاً عرض كنم كه مرحوم علامه مجلسي (نورالله مرقده) محدثي عظيم و فقيهي متبحر است، ولي اگر كسي او را در فقه مانند اكابري نظير: محقق سبزواري، صاحب ذخيرة و كفايه و فاضل هندي، كاشف‌اللثام و محقق اردبيلي، شارح ارشاد و در علم كلام و عقايد، او را مانند: فاضل هندي و محقق سبزواري و آقا حسين خوانساري مؤلف مشارق الشموس كه اين اعاظم با او در يك قرن زندگي كرده‌اند، بداند، راه خطا رفته است.

بدون شك زحمات مجلسي (عليه‌ الرحمه) در تأليف اين اثر عظيم قابل توجه بوده و دليل بر عشق او به كار و كوشش و ترويج آثار ائمه (عليهم‌السلام) است، حقير به آن مرحوم ارادت دارم، و«من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم».

آن مرحوم در مقام بحث در تجرد نفس و عوالم ملكوتي، مطالبي بيان كرده‌اند، كه با اساس ولايت كليه و نبوت و وحي سازش ندارد. با شناختي كه ما از نفوس صاحبان ولايت كليه و خاتم‌الانبيا و الاوليا (عليه و علي آله السلام) داريم، نمي‌توانيم نفوس آنان را جسم برزخي و جسم لطيف احياناً‌ مادي بدانيم، چه آنكه بهشت با تمام درجات عقلاني و جسماني آن گنجايش انسان كامل محمديرا ندارد و گفتن «ارواحكم في الارواح و نفوسكم و...»با اين مبنا، سازش نخواهد داشت. ما «تا صورت پيوند جهان بود علي بود» را از صميم قلب پذيرفته‌‌‌ايم و «بود نور نبي خورشيد اعظم ـ گه از موسي پديد و گه ز آدم» را با دليل نقل و عقل قبول كرديم و «بكم فتح‌‌‌الله و بكم يختم» را با تمام وجود تصديق كرده‌‌ايم. آنچه كه ايشان از نفس و عقل تصوير كرده‌اند، قابل پذيرش نيست و اساس نبوت و وحي و معاد و ولايت بر آنچه ذكر مي‌كنيم استوار است.

همه ارباب اديان به بقا و تجرد نفس معتقدند و من كمتر مسأله اعتقادي را سراغ دارم كه اين اندازه برهان بر آن اقامه شده باشد و حيوانات تام­الوجود از ماده تجرد دارند، تا چه رسد به انسان و مرحوم مجلسي بابي راجع به حشر حيوانات دارد.

انكار تجرد نفس به كلي، با معاد و حشر و نشر، سازگار نمي­باشد و ملتزم شدن به اعاده معدوم و توجه نكردن به بداهت امتناع اعاده معدوم، شاهد و گواه صادق است بر اينكه آن مرحوم، بدون تحكيم اصول و قواعد از طريق عقل و برهان، و مراجعه به روايات و آيات با درايت و با فكر خود مطالبي اظهار كرده است كه از او بعيد مي­نمايد.

در عقايد مذهبي، از اظهار حق نبايد چشم‌پوشي كرد و ما مطلقاً در صدد اهانت به مرحوم مجلسي و اسائه ادب نسبت به مقام بزرگ او برنيامده‌ايم.

قول به مادي بودن روح، نزد عارف به قواعد عقلي مساوي است با انكار معاد، لذا جالينوس طبيب در امر معاد شك داشته است و شك او ناشي از اين اصل مهم بوده كه آيا روح همان مزاج است كه بعد از موت فاسد مي­شود و يا مجرد و باقي است؟ و اعتقاد به تجرد روح با معاد جسماني منافات ندارد، بلكه با انكار بقاي روح، نه معاد جسماني صورت صحيح دارد، نه معاد روحاني و با جواز اعاده معدوم نمي‌توان معاد را ثابت كرد.

ماديّون و دهريون، باب اعظم نفي مبدأ وجود را در نفي تجرد نفس يافته‌اند. تصريح به اينكه ملائكه مقربان درگاه الهي و حاملان عرش، موجوداتي مادي و داري بال هستند ـ دوتا، سه‌تا، چهارتا، الي غيرالنهايه ـ‌ كه با پر و بال خود صعود و نزول دارند، از ملائكه حامل وحي، چيزي در حد (آدمك سر خرمن) تصوير كردن قابل قبول مذهب اهل‌بيت (عليهم السلام) نمي‌باشد.

كجا در متواترات اخبار و متظافرات آيات كتاب،‌ ملائكه به «اجسام نوريه (با قيد ماديه) يتشكلون باشكال مختلفه» تعريف شده است؟ اين حرف موروثي قدماي معتزله و اشاعره است،‌ نه فرموده ائمه.

مرحوم مجلسي بسيار ساده و صاف و صادق از امام معصوم در فضيلت ذاكر خداوند نقل مي‌كند: ذاكر خدا ممكن است از ناحيه هر بلاي آسماني و زميني بميرد، ولي صاعقه در او اثر نمي‌كند.

خلاصه و جان كلام آنكه:‌ ذاكر خدا ممكن است به وبا و طاعون و محرقه و سرطان و بمب اتم و... تلف شود، ولي صاعقه او را تلف نمي‌كند.

ايشان توجه نمي­کند كه ذكر خداوند چه مصرفي دارد كه مانع هيچ بليه‌اي نمي‌شود، فقط از ناحيه صاعقه كه ممكن است طي قرون و اعصار بر سبيل احتمال، ذاكر خدا به آن مبتلا شود، اثر خود را ظاهر سازد.

وضع آن مرحوم در دقايق علمي نحوي است كه بحرقمقام درعلوم نقليه و عالم بي‌نظير در جامعيت، آخوند ملا فتح‌الله معروف به شريعت اصفهاني (از قرار نقل زعيم شيعي مرحوم آقاي ميلاني و استاد نحرير سيد كاظم عصار) فرموده بودند: بايد حديقة ‌‌الشيعه منسوب

به محقق اردبيلي، اثر يكي از تلاميذ علامه مجلسي باشد و اثري بدين روش امكان ندارد، از فقيه و متكلمي دقيق مانند ملا احمد اردبيلي باشد كه هر مطلبي را سنجيده بيان مي‌كند.

ما آيات و رواياتي كه در آنها به تجرد ملائكه و نفوس ناطقه تصريح يا اشاره شده است نقل مي‌نماييم و با اختصار در آن بحث مي‌كنيم. خود آن مرحوم در خواص ملائكه روايا ت زيادي نقل كرده است كه همه آن روايات دلالت بر تجرد دارد.

در اينجا راجع به حدوث زماني عالم و عدم منافات آن با ازليت فيض در مقام نقل دلائل ابوحامد غزالي و مجلسي گفتگو خواهيم كرد.

آقاياني كه اشكال به مقالات حقير دارند، توجه داشته باشند كه مسايل علمي را با امور سياسي داخل نكنند.

آيات قرآنيه و سنت ولويه دائمي است و در سيطره و احكام زمان و مكان واقع نمي­باشد و براي جدال و بهره‌‌برداري بوجود نيامده‌‌‌اند.

فرق بين فقيه اصولي و اخباري بسيار واضح است: اصولي نيز روايت را به رويي چشم خود مي‌‌گذارد، ولي آن را با درايت توأم مي‌سازد، اخباري پناه به روايت برده و قيافه حق به جانبي نيز به خود مي‌گيرد و احياناً مي‌گويد: اگر ما در قيامت به درگاه خداوند عرض كنيم ما فقط به روايات آل‌رسول عمل كرديم، ما را توبيخ نخواهد كرد.

آنها به خيال خود به علماي اصولي طنز گفته‌اند. غافل از اينكه شارع به ايشان خواهد گفت: به شما عقل هم داديم كه بكار بيندازيد! بين فقه اخباري و فقه ارباب اجتهاد فرق بقدري زياد است كه حد ندارد «از محقق تا مقلد فرقهاست». در مباحث اعتقادي بايد اصول و قواعدي مقرر نمود كه هركس به دلخواه خود عمل نكند.

ما در مسأله تجرد ملائكه به تجرد عقلاني و برزخي تجرد ملائكه موكل بر قواي غيبي و شهادي وجود انسان و ملائكه موكل بر قواي موجود در عالم ماده به دلائل عقلي و نقلي تمسك مي‌كنيم. در اينجا مبحث حدوث و قدم نيز مورد بحث دقيق قرار خواهد گرفت و مسأله تجسم اعمال و بحث خلق اعمال و جبر و تفويض و مسلك كتاب و سنت ولويه در اعمال عباد، با دقت و بطور جامع­الاطراف بيان خواهد شد.

اين مباحث در ذيل نقد تهافت مورد تحقيق قرار خواهد گرفت «و الله يقول­الحق و هو يهدي السبيل».

آنچه آن مرحوم بعنوان شرح بر اصول كافي نوشته‌‌‌اند، واقعاً اگر مقصود آن چيزي است كه آنجناب از روايات اهل بيت عرضه داشته‌اند، احتياج به امام نيست! ولي پرواضح است كه در آن روايات، مطالب عاليه وجود دارد كه فقط اظهار آن حقايق شأن صاحبان ولايت كليه است. عامه نيز در اصول و عقايد رواياتي دارند كه بدون تعصب بايد گفت: به دست خود، خويش را محروم ساخته‌‌اند.




  • «از همه بيچاره‌تر خفاش بود
    كاو عدو آفتاب فاش بود»



  • كاو عدو آفتاب فاش بود»
    كاو عدو آفتاب فاش بود»



قسمت مهمي از بحارالانوار السماء و العالم نام دارد، همه قسم حديث در اين كتاب هست، از معقول و غير معقول، همه قسم سخن نيز در آن وجود دارد، از مقبول و نامقبول و احياناً برخي از آن احاديث با هيچ اصل سازش ندارد، در جاي خود از آن اخبار و احاديث نيز نقل مي‌كنيم.

قدري به عقب برمي‌گرديم و خواهيم ديد كه اوهام اشاعره و معتزله و اهل روايت بدون درايت، به كلي اسلام را بازيچه افكار خود قرار داده‌اند و از آن نيز به خورد اتباع ائمه شيعه نيز داده شده است، اگر استدلال به عقل مذموم است، استدلال به روايت و قرآن بدون درايت نيز رسوائي بار مي‌آورد و خطرناكتر آنكه فرقه‌هاي مختلف و گروه‌هاي ضاله نيز به كتاب و سنت استدلال كرده‌اند. اگر روزي كار به دست نقالان بيفتد، سنگ روي سنگ قرار نمي‌گيرد و گروه‌هاي مختلف سر از گريبان بيرون ميآورند. ظهور اخباري‌گري براي شيعه هزار درجه خطرناكتر از حنابله در مسلك سنت و جماعت بود. اين جماعت به درجات كثيره، جامدتر از حنابله و از مساعي شيخنا الاقدم آقا باقر بهبهاني (رضي‌الله‌عنه) و تلاميذ او،‌ اين خطر رفع شد،‌ ولي همان افكار مانند ميكرب مزمن در مغز جاهلان مغرور به نحوي ضعيف به حيات خود ادامه مي‌دهد و با رفتن دانشمندان محقق دوباره جان خواهد گرفت.

ارسطو السماء والعالم نوشته است، علامه مجلسي (عليه‌الرحمه) هم سماء و عالم نوشته است!

قال في‌الجزءالسادس والخمسون بحارالانوار (ص202 چ بيروت): «تكملة. اعلم انه اجمعت الامامية بل جميع المسلمين الا من شذ منهم المتفلسفين الذين ادخلوا انفسهم بين­المسلمين لتخريب اصولهم و تضييع عقايد هم علي وجود الملائكة و انهم اجسام لطيفة نورانية اولي اجنحة مثني و ثلاث و رباع و اكثر، قادرون علي التشكل بالاشكال المختلفة و انه تعالي يورد عليهم بقدرته مايشاء من الاشكال والصور علي حسب الحكم والمصالح و لهم حركات صعوداً و هبوطاً كانوا يراهم الانبياء‌ والاوصياء و... و القول بتجردهم و تأويل الاخبار المتواترة و الايات المتظافرة تعويلاً علي شبهات واهية و استبعادات و همية زيغ من سبيل الهدي و اتباع لاهل الجهل والعمي...» از حضرت ايشان مي‌پرسيم كه در كدام آيات متظافره و روايات متواتره،‌ تصريح شده است كه ملائكه جسم نوري مادي هستند، مگر جسم مادي مي‌تواند حامل وحي بوده و داراي هبوط و نزول و صعود باشد. تمثل و تنزل از خواص مجرد است، مگر هر امر غير معقولي را به قدرت حق حواله دادن، مشكل را حل مي‌كند؟ شما در قدرت حق نبايد صحبت كنيد، قدرت مطلقه حق حد يقف ندارد،‌ مصححِ تعلقِ قدرت، امكان است.

اين قبيل از حرفها كه ملائكه جسم نوري مادي و متشكل به اشكال مختلفه مي‌باشند، در كلام معتزله و اشاعره، از جمله امام­الحرمين فراوان ديده مي‌شود.

اخبار متواتر در كجا پيدا مي‌شود كه ايشان به آن اخبار تمسك مي‌نمايند و به مادن بودن ملائكه استدلال مي‌كنند. صاحب حدائق نيز با همين ظواهر مسلمه كتاب و سنت، كرويت زمين را نفي مي‌كند و قول به كرويت زمين را مخالف ظواهر و سنت مي‌داند.

ما در مسأله ازليت فيض در مقام نقل عبارات تهافت، از علامه مجلسي نيز مطالبي نقل مي‌كنيم تا معلوم شود ايشان مطالب خود را در اين باب از تهافت نقل مي‌كند، نه از اهل بيت (عليهم‌السلام). اما اينكه فرمود قول به تجرد ملائكه با متظافرات از آيات و... مخالف است، و ملائكه همه پردارند و جناح الي ماشاءالله، آن پرها مانند: ‌«بل يداه مبسوطتان» است و در اين شواهد از روايات زياد ديده مي‌شود و علامه مجلسي از اين جهت انكار مجردات ملكوتي مي‌كند و اصولاً از موجود مجرد تنفر دارد كه مبادا تعدد قدما لازم آيد و حدوث زماني عالم را نتواند ثابت كند.

مرحوم مجلسي، روح را هم مجرد نمي‌داند و چون از مجرد تصوير صحيحي ندارد، روايات صريح در تجرد روح را نديده مي‌گيرد، در جائي شاك و به اصالت عدم تمسك و در مواردي صريحاً تجرد غير خدا را انكار مي‌كند.

ارباب معرفت،‌ حقيقت محمديه يا ولايت علويه و مهدويه را، مقام مشيت فعليه و نورالانوار مي‌دانند و بر طبق دلائل عقليه و شواهد نقليه معناي اسم اعظم،‌ وارث ولايت محمديه است. و اين حقيقت نوري نفس رحماني و وجود منبسط نام دارد و اول موجودي كه در مقام غيب به حقيقت ولايت بيعت كرد،‌ عقل اول و روح اعظم است كه در روايات از اين سر مقنع بالسر پرده برداشته است، ولي درك آن در نهايت غموض است و مرحوم مجلسي چون لطافت اين قبيل روايات را در نظر ندارد آن را از غوامض اخبار مي‌داند. اينكه فرموده‌اند: حكما اجمعين خود را به شكل مسلمانها در آوردند كه اسلام را خراب كنند.

يكي از اين حكما ميرداماد است كه در علوم فلسفي استادي متمهر و از مجتهدان عصر خود و از بزرگترين حكماي مشائيه در اسلام است و آخوند ملا اسماعيل خواجوئي و ارباب تراجم عصر او گفته‌اند «سيدنا محمد باقربن مير شمس­الدين الشهير بالداماد قدس سره، من قبل امه الي الشيخ المحقق... انه لم يأو بالليالي الي فراشه للاستراحة مدة اربعين سنة و لم يفت منه النافلة مدة تكليفه» اين مرد بزرگ در نبوغ ذاتي از عجايب است، قبل از رسيدن به سن بيست سالگي از فحول به شمار مي‌رفته است.

يكي از اكابر حكماي اسلام بل كه سلطان الفلاسفه، خواجه نصيرالدين طوسي است، خواجه از تمام اشكالات فخر رازي و صاحب تهافت شهرستاني بر ابن سينا جواب داده است و تلميذ مخلص شيخ الرئيس مي‌باشد. (دانشمندان مصري كليه آثار او را چاپ و در مقدمه خود بر كتاب او نوشته‌اند: ابن سينا به حق فيلسوف الاسلام است). و اگر قول به عقول مجرده با متظافرات آيات مخالف باشد مي‌بايست در شرح اشارات ذكر كند،‌ مگر آنكه معتقد باشد، خواجه هم متظاهر به اسلام بوده است! و (العياذ بالله) مسلمان نبوده است!

من نمي‌توانم باور كنم شيخ اشراق خودش را متمايل به اسلام جلوه داده است، و باطناً در زمره كفار است در حالتي كه در تلويحات يا يكي از آثار ديگر خود (كه پروفسور كربن چند اثر نفيس او را بصورت مجموعه‌اي چاپ كرده است) مي‌گويد: به تجربه براي من ثابت شد كه هيچ عبادتي مانند صوم و صلاة و قرائت قرآن روح را جلا و صفا نمي‌دهد، بخصوص كه صائم غروب آفتاب افطار نكند و تا سحر به روزه خود ادامه دهد و با معده خالي عبادت كند. (عبارت او را نقل خواهيم كرد).

ملا عبدالرزاق لاهيجي مي‌نويسد: استادم ملاصدرا اغلب روزها روزه‌دار و شبها با خدا راز و نياز داشت و عاشق زيارت كعبه و قبور ائمه (عليهم‌السلام) بود، حلاوت عبادت، او را در حالت ذكر و تسبيح و تقديس دائم قرار داده بود.

ما مفصل بيان خواهيم كرد كه كثيري از متمسكان به حديث بوئي از توحيد افعالي به مشام جانشان نرسيده است و تفويضي و معتزلي صرفند، ‌قائل به تنزيه صرف هستند،‌ يا معرفت به حق ندارند و يا نسبت به حق ادب را مراعات نمي‌كنند. چه آنكه حق با كليه موجودات از طريق وجه خاص (قرب وريدي) و وجه عام (سلسله علل) معيت قيوميه دارد و فعل صادر از هر شئ در عين آنكه فعل آن شئ است فعل حق است و در مظاهر تفصيلي جهات كماليه به حق و عبد و خالق و مخلوق هر دو مستند است و صريح روايات در مقام نفي اعتزال و تشبيه اشعريت مخالف گفته اوست.

مرحوم مجلسي در روايات وارد از عامه و خاصه راجع به وجود نوري ائمه (عليه السلام) از نور، نور حسي و مادي فهميده‌اند.

نقل و ازالة وهم

قال (في البحار الجزء الرابع و الخمسون، ک السماء و العالم ط ج ص 233): «تفهيم و تتميم نفعه عميم. اعلم ان المقصود الاصلي من هذا الباب اعني حدوث العالم لما كان من اعظم الاصول الاسلامية و كان في قديم­الزمان لاينسب القول بالقدم، الا الي الدهرية و الملاحدة و الفلاسفة المنكرين لجميع الاديان و لذا لم يورد الكليني و بعض المحدثين لذلك باباً مفرداً في كتبهم، بل اوردوا في باب حدوث العالم أخبار اثبات الصانع اتكالاً علي ان بعد الاقرار بالحق جل و علا، لا مجال للقول بالقدم لاتفاق ارباب الملل عليه.»

اولاً بايد ديد كه احدي از فلاسفه قائل به قدم ذاتي ماسوي الله شده است يا نه؟ قول به ازليت فيض، ملازم با قدم ذاتي قلم اعلي و صور قضائيه و قدريه واقع در سلسله طوليه وجود نمي‌باشد و شرايع الهيه و ادله عقليه وجود موجود قديم ذاتي ما سوي‌الله را نفي مي‌كند و حقايق وجوديه در سلسله طوليه نفس تقدم به حقند و حكم حدوث و تقوم به حق بر سراسر حقايق ممكنه حاكم است و وجوب و قدم ذاتي اختصاص به حق تعالي دارد و وجود امكاني صرف فقر و نفس حدوث، و وجودي ظلي و تبعي است. هر موجودي داراي حدوث ملازم با احتياج به حق است، ولي حدوث اقسامي دارد كه تابع اقسام موجودات است و منافاتي با قدم فيض ندارد. و ما بيان خواهيم كرد كه موجودات ملكوتي كه قديم زماني‌اند، معلول و مخلوقند ولي مخلوقي كاملتر. مجردات صرفه چون در زمان تحقق ندارند، ناچار حادث زماني نيستند، و دليلي كه علامه مجلسي بر نفي قدم زماني عقول و حقايق برزخيه ذكر

كرده است، ناشي از عدم تدرب ايشان در مباحث عقليه است و دليل عقلي بر نفي علل طوليه كه قديمي زماني مي‌باشند اقامه كرده است و بسيار ضعيف است. ما طي اين مبحث دليل او و ابوحامد را نقل مي‌كنيم و سستي آن را آشكار مي‌سازيم.

مسأله ديگر كه به حقيقت آن بايد رسيد و بعد سخن گفت آن است كه افعال مستند به حق به كلي از زمان انسلاخ دارد، لذا «كان الله و لم يكن معه شئ» اصلاً دلالت بر تقدم حق بر اشياء‌ به حسب زمان ندارد و مثل «كان الله بكل شئ عليما» (سوره احزاب،‌ آيه 40) دلالت دارد بر اينكه حق دائماً بر اشياء عالم است، چه در ازل الازال و چه در ابد الاباد،‌ لذا از لفظ «اول ما خلق‌الله و...» مطلقا نمي‌توان حدوث زماني فهميد، و هيچ دليل نقلي نداريم كه هر كه قائل بحدوث زماني كليه عوالم نباشد كافر است و حدوث زماني عالم را هم بيان مي‌كنيم.

«اول ما خلق‌الله العقل»، يا «اول ما خلق‌الله نوري» يا «اول ما خلق‌الله روح نبينا، يا جابر» فقط تقدم به حسب رتبه وجود را افاده مي­نمايد.

ما اسيران خاك و عالم، در قطعاتي از زمان قرار داريم، در زمان خاص متولد شده‌ايم و در زمان مخصوص مي‌ميريم و افاعيل ما دائماً در ازمنه متأخر از زمان ديگر تحقق مي‌يابد، در نتيجه از وجود خالقي كه محيط بر زمان و مكان است و نمي‌شود فعل او زماني باشد، بي‌خبريم و نمي‌دانيم كه صدور مجموعه عالم وجود از فياض علي الاطلاق بر سبيل ابداع است.

طلبه ساده كه مدتي تحصيل در ادبيات و سطوح نموده باشد بواسطه بساطت ذهن و يا شخص كودن كه ذهن جوال ندارد، وقتي در چنين مباحثي نظر مي‌افكند و تعبيرات غزالي يا مرحوم مجلسي را مي‌شنود يا مطالعه مي‌كند، يكسره در سنگلاخ گرفتار مي‌شود و همه عرفا و حكما را زمره كفار مي‌بيند كه براي اغواي مردم دعوي اسلام كرده‌اند.

در اوائل طلبگي شيخي كاشي به من مي‌گفت: فلاسفه و عرفا قائلند كه اين دست من خداست ! گفتم: خوش به حال دست تو.

ما نيز از اين زمزمه‌ها شنيديم و با احتياط شرح تجريد علامه و منظومه و شوارق را خوانديم، در مطالب آنها كفري نديديم، فقط فهميديم كه مخالفان آنها مرد ميدان دقايق فلسفه نيستند.

مرحوم مجلسي معتقد است: حدوث واقعي، همان حدوث زماني است و همه موجودات حادث زماني‌اند، او كليه ملائكه را اجسام نوري مادي مي‌داند و از موجود مجرد تام‌الوجود واهمه دارد و قول به قدم فيض را باطل مي­داند و دليل آن را هم ذكر مي­كند (كه در جاي خود نقل خواهد شد) و مطلقاً علاقه ندارد كه بشنود جبرائيل و ميكائيل و بالاخره حاملان عرش كه واسطه فيض وجودند از ماده و مقدار تجرد دارند، ناچار عالم مثال را كه محققان آن را ابداعي مي‌دانند، او منكر است.

چون جمع كثيري از محدثان و محققان شيعه به تجرد روح معتقدند، ايشان اظهار ترديد مي‌كند و اعاده معدوم را نيز جايز مي‌داند و ممتنعات را هم قدرت مطلقه حق به زعم او ممكن مي‌سازد.

در شرح دعاي اول صحيفه سجاديه مي‌فرمايد: «ان القول بوجود قديم سوي‌الله مخالف لا جماع الامة» مگر اجماع بر حدوث را به بقال و عطار واگذار كرده‌اند. فقيه اصولي و محدث و متكلم محقق ملا اسماعيل خواجوئي در ذيل اين قول مي‌فرمايد:

«والعجب من هذا الفاضل انه كيف اشتبه عليه الامر ولايدري ان العامة لايفهمون من الحادث والقديم مارامه هذا الفاضل و امثاله، لان للحدوث انحاء من المعاني والمصاديق و معهذا يذهب الي نفي تجرد الارواح و فنائها بفناء الابدان مما تلقاه بالقبول جم قفير من الفحول و جمع كثير من ذوي الاحلام و العقول...» (كتاب ثمرة الفؤاد در معاد جسماني، جلد چهارم، منتخبات فلسفي)

بنابر نفي تجرد روح،‌امكان ندارد بتوان به معاد

معتقد شد، ولي فاضل مجلسي اصالت را به ماده و جسم مي‌دهد، كليه عوالم ملائكه را جسم نوري مادي مي‌داند و اذعان ندارد كه علم مطلقا از ماده تجرد دارد و حال آنكه حامل وحي نمي‌شود مجرد مثالي باشد، تا چه رسد به آنكه مادي باشد و توجه ندارد كه جسم مادي نمي‌تواند از سنخ نور باشد، جز نور حسي و گوئي از جبرائيل و حامل وحي چيزي شبيه غلام پست و نامه‌رسان ترسيم مي‌نمايد كه با بالهاي خود از مكان قرب حق پرواز مي‌كنند و ناچار فاصله بين حق و رسول اكرم را فاصله مكاني مي‌داند.

نقل و تزييف

در معناي حدوث مي‌فرمايد: «والمستفاد من كلام الشيخ ان معني الحدوث هوالمسبوقية بالعدم اما بالذات لا بالزمان و هو الحدوث الذاتي، و اما بالزمان و هوالحدوث الزماني». بعد از نقل عبارت مذكور، خود به دنبال عبارت شيخ جمله‌اي مي‌چسباند كه«و هوالمتبادر من لفظ الحدوث اذالمتبادر منه، انه لم يمكن موجوداً فوجد» و جمعي اين عبارت ذيل را از شيخ پنداشته‌اند.

اولا استدلال به تبادر عرفي در اصول و عقايد بكلي بي‌اساس مي‌باشد و از جمله خطابيات است كه شأن خطبا و مذكران است و در ثاني عرف حدوث ذاتي و زماني نمي‌فهمد و مطلقا در وادي تقسيم­كنندگان موجود به قدم ذاتي خاص واجب و قدم زماني مخصوص ملائكه واقع در ملكوت اعلي و ساكنان در ارض بيضاء و جبروت و حادث زماني خاص بلده خراب‌آباد زمان و حركت و ماده، قدم نمي‌نهد و از اين حرفها فارغ است، و اي كاش همه فارغ بودند.

همين اشكال علامه مجلسي را غزالي به حكما وارد مي‌كند كه معلول چيزي است كه مسبوق به عدم زماني باشد و ما در مقام ازاله شبهه حجت‌الاسلام، جواب ايشان را مي‌دهيم و خواهيم گفت كه مسبوقيت به عدم مقوم حقيقت معلول است و نه متمم عليت خالق است و قول به انقطاع فيض از فياض علي الاطلاق اگر قائل به لوازم قول خود متوجه باشد خواهد دانست كه چه مفسده‌اي برگفته‌اش مترتب مي‌شود.

تقدم ارواح بر ابدان بوجودي مناسب با عالم تجريد و تقديس و تحقق انوار محمديون يعني اهل بيت (عليهم السلام) قبل از عالم ماده و دار قوا و استعدادات به وجود نوري، امري مسلم و غير قابل انكار است و در باب فضائل عامه آن روايات را نقل كرده‌اند و «اول ما خلق الله العقل» و «... نوري» و «... روحي» و روايت «اول ما خلق الله القلم و قال له تعالي، اکتب، قال ما اكتب، قال: القدر ماكان و مايكون...، جفت الاقلام و طويت الصحف...» از طرق خاصه و عامه نقل گرديده و تلقي به قبول شده است، ولي مرحوم مجلسي از اين روايات تجرد را استنباط نميكند و در كلماتي نظير اين كلام كه ملائكه جسم غير مجردند پافشاري مي‌كند و اعتقاد به عقول را از مختصات (به تعبير او) متفلسفه مي‌داند، كه خود را به شكل مسلمانان در آورده‌اند، و گاهي كه از روايت فهميده مي‌شود كه خواص عقل براي ارواح ملكوتي ثابت مي‌شود، مي‌گويد: «اين روايت از غوامض روايات است» و همين مطلب را در آيات بينات قرآنيه داله بر بقاء ارواح ملازم با تجرد، تكرار مي‌كند و كليه فلاسفه را در صف مقدم كفار قرار مي‌دهد و در حقيقت بهانه‌اي براي كساني كه از تفكر فرار مي‌كنند، تهيه فرموده است.

در اينجا روايتي را نقل مي‌كنم كه واقعاً معجزه به حساب مي‌آيد و مرحوم علامه مجلسي آن را نقل كرده و مي‌گويد، اين قبيل از اخبار از غوامض علم­الحديث است.

شيخ صدوقدر علل الشرايع نقل كرده است: «... عن علي عن­النبي عليهما السلام، سئل مما خلق‌الله العقل، قال: خلقه ملكاله رؤس بعدد رؤس الخلايق، من خلق و من يخلق، الي يوم القيامة، و لكل رأس وجه، و لكل آدمي رأس من رؤس العقل، و اسم ذلك الانسان علي وجه ذلك الرأس مكتوب، و علي كل وجه ستر ملقي لايكشف ذلك الستر من ذلك الوجه حتي يولد هذا المولود و يبلغ حد الرجال او حد النساء فاذا بلغ، كشف ذلك الستر، فيقع في قلب هذا الانسان نور، فيفهم الفريضة و السنة و الجيد

والردي. الا، فمثل­العقل في القلب كمثل­السراج في‌البيت.»

بايد عرض كنم: اگر كليه حكما و عرفا، دست به دست يكديگر بدهند، عاجزند از اينكه در وصف مخلوق اول و نحوه ارتباط او با اشياء و صحف و اقلام وجودي و حقايق ملك و ملكوت و نحوه ارتباط آن با نفوس انسانيه اين قسم موجز و مختصر و مفيد و جامع‌الاطراف، سخن بگويند، چه آنكه آن حضرت به اعتبار باطن ولايت محيط بر قلم اعلا است و نحوه ارتباط آن با خلايق را به علم بسيط حضوري مشاهده فرموده است و از شهود خود اخبار فرموده است كه «اول من بايعه، صلوات‌الله عليه، العقل الاول»اين روايت پرده از چهره روايات عقل مذكور در كافي برداشته است، چه آنكه نبوت آن حق ثاني، ازلي و ابدي است و جميع انبيا از مقام آن وجود بي‌همال و ولايت كليه اهل‌بيت او اخذ فيض مي‌نمايند و رئيس ارباب عرفان از علي به «اقرب الناس الي رسول‌الله امام العالم و سرالانبياء و الاولياء اجمعين» تعبير كرده است و عقل، اول تعين حقيقت المحمديه البيضاء والعلوية العلياء است.

اما اينكه نبي ختمي مرتبت، (عليه و علي اولاده السلام) فرمود: عقل ملك روحاني است، اشاره به مقام تجرد آن حقيقت از ماده و مقدار فرموده است. و نفس ناطقه انسان نيز اگر به مقام تجرد تام عقلاني برسد از ماده و مقدار تجرد دارد، اگر چه مرتبه نازله نفس داراي تجرد برزخي و مقام نازلتر از آن مادي است و بر تجرد نفس حدود پانزده دليل اقامه شده است، در حالي كه ما در اثبات صانع پانزده دليل و برهان نداريم، اگر چه فرموده‌اند: «الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق»، ولي مراد از طريق، طريق برهان نظري نمي‌باشد كما لايخفي علي­العارف بهذا الكلام النوري.




  • بس كه هست از همه كس از همه جا راه به تو
    بتو برگردد اگر راه روي برگردد



  • بتو برگردد اگر راه روي برگردد
    بتو برگردد اگر راه روي برگردد



«اينما تولوا فثم وجه الله» (سوره بقره، آيه 115).




  • نداري چشم معنابين كه در طومار هر خاري
    حديث حسن اين گل، داستان در داستان بيني



  • حديث حسن اين گل، داستان در داستان بيني
    حديث حسن اين گل، داستان در داستان بيني



روح اول و عقل كلي و نور محمدي، چون واسطه در ترقيم نقوش امكانيه و صور وجوديه است، بنحو اعلي و اتم واجد كمالات جميع موجودات و مفتاح غيب و شهود است و اگر چه وحدت آن نسبت به احديت ذاتيه حق وحدت عددى است ، ولى نسبت به حقايق ملكوت و ملک داراي وحدت اطلاقيه ظليه است. قوله: «له رؤس بعدد رؤس الخلايق» اشاره به مقام جمعي و اطلاقي اين حقيقت مقدسه و وجدان جميع كمالات مادون را به نحو اعلي و اعم و تحقق خطوط شعاعيه نوريه (كه از آن به جهات فاعليه نيز تعبير شده است) كه بين اين حقيقت اطلاقيه و حقايق ملكوت و ناسوت موجود است.

جهات فاعليه نور محمديدر همه اشياء ظاهر است. چون آن حقيقت اصل جميع كتب وجوديه است و از آن به قلم اعلي تعبير كرده‌اند، مشتمل است بر همه رقوم وجوديه و همه حقايق بوجود (ذري) در آن حقيقت منطوي‌اند و اگر كسي مانند حضرت ختمي مرتبت محيط به سرّ قدَر باشد، جميع رقوم امكانيه و كلمات وجوديه را بوجود قرآني و جمعي در عقل و به اعتباري در وجود خود مشاهده مي‌كند كه: «نحن السابقون الآخرون» و اين مقام، به اعتبار تجلي همه موجودات (بدون تجافي از مقام غيبي خود) سريان دارد، چه آنكه سرّ ولايت مانند سرّ توحيد در همه اشياء بحكم «و هو معكم اينما كنتم» (سوره حديد، آيه4) سريان دارد و «در هيچ سري نيست كه سرّي از خدا نيست» ولي سرياني مجهول الكنه «فطرة الله التي فطرالناس عليها» (سوره روم، آيه30) بنابراين رقوم تكويني بعد از قبول وجود به مشيت الهيه،‌ آن رأس كه بوجود قرآني و جمعي در عقل وجود داشت، بوجود تفصيلي و فرقي با هر شئ منطبق مي‌شود كه شايد«كتاب احكمت آياته ثم فصلت» (سوره هود آيه 1) اشارت به آن دارد.

بهمين جهت فرمود: «و لكل وجه رأس» كه بعد از ظهور خارجي از مقام تعين علمي به تعين خارجي متعين مي‌شود و اين عقل كه«رحمة للعالمين» از القاب شامخه اوست در عالم ماده با انسان ارتباط خاص دارد. چون انسان بعد از ظهور در عالم ماده، استعداد بلوغ به مقام عقلاني را

دارد، آن رأس يا رئوس موجود در عقل، مستور و پنهان است و اين سرّ در انسان مكشوف نمي‌شود، مگر آنكه در حيطه تربيت شرع قرار گيرد و به مقام بلوغ عقلي برسد و راه را بشناسد و بين خير و شر فرق بگذارد، بعد از بلوغ به اين مقام آن سرّ و راز هستي او مكشوف شود و شعاع نوري عقلي بين اين عقل جزئي و عقل كلي محمدي ظاهر گردد و به مدد اتصال به آن عقل، به مقام كمال برسد و هرچه وجود او كاملتر شود و به آداب شرع مبين مقيدتر گردد، آن خط شعاعي قوي‌تر گردد و توسط آن نور هدايت شود. نسبت آن عقل به عقول جزئيه بشريه، مانند چراغ مبدأ انوار وارد بر نفوس بالغ به مقام عقل و نوريت جزئي است و آن عقل كلي به منزله دايره محيطي است به دوائر نفوس جزئيه بشريه.

نفوس ولويه (عليهم‌السلام) بواسطه تماميت استعداد ذاتي، برق‌آسا، قبل از نيل به مقام بلوغ ظاهري به آن عقل كل كه اصل آنهاست متصل مي‌شود و پا بر فرق عقل نهاده به مقام مشيت فعليه نائل مي‌گردد و در مقام قبول تجليات اسمائيه و تحقق به مقام جمعيت اسماء ظاهره و باطنه به مقام تجلي ذاتي نائل آيند كه «اوادني» كنايه از آن مي‌باشد.

لذا اين حقيقت كلي ولايت كه مشتمل است بر ملك و ملكوت و محيط است بر جميع حقايق «من الدرّة الي الذّرة» همان ولايت تكويني است كه برآن ولايت تشريعي مترتب مي‌شود و بين اين دو قسم ولايت ملازمه تامه وجود دارد، وگرنه، «گر انگشت سليماني نباشد چه خاصيت دهد نقش نگيني»

ما در شرح حديث مشهور: «اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة و اولي­الأمر بالمعروف والعدل والاحسان» اين اصل مهم را بيان كرده‌ايم و با شواهد عقلي و نقلي اثبات كرديم كه بالغ به مقام تام معروف و نائل به درجات عاليه عدالت و متحقق به مقام و مرتبه اعلاي درجات احسانيه، اقرب اشيا به حق است و خلافت و امامت او بلاواسطه است كه «ان‌لله خليفة.. يملأالارض قسطاً و عدلاً...» بهمين ملاحظه اولوالامر در لسان قرآن و حديث، جز امام مفترض الطاعه صاحب ولايت كليه نمي‌باشد. و عقل از اطاعت غير معصوم ممكن‌الخطا، بدون درنگ سرپيچي مي‌كند و بدون چون و چرا تسليم نمي‌شود.

احمدالراوي از دانشمندان سنت و جماعت عراق (شايد در قيد حيات باشد اگر مرده است خدايش بيامرزد)، بمن گفت: شما شيعيان با تطبيق اولواالامر به امام معصوم، يكسره خودتان را از شرّ حكام مستبد خلاص كرديد و از ملامت خلق در امان مانديد. گفتم اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) شروطي براي شناخت اولواالامر، ذكر كرده است كه هر كه آن شرائط را واجد باشد مقامي در حدّ نبوت و رسالت كليه دارد.

مراد از معروف افعالي است كه موجب قرب تام به حق شود و قرب در صاحبان ولايت كليه و اولي‌الامر اعلي مرتبه قرب است كه از عدل و احسان تام حاصل مي‌شود و مرتبه اعلاي احسان، عبادت حق است، بدون «كأنّ» قال (عليه‌السلام): «لم اعبد رباً لم أره» و «رأيت ربي بعين قلبي» فوق اين مرتبه را با قلم نتوان بيان كرد و گوشها تاب شنيدن آن را ندارند.

اينكه در حديث وارد شده است«الاحسان ان تعبد ربك كأنك تراه» مراد، اوسط مرتبه احسان است.

وهم و تنبيه

قال الفاضل الرباني محمد باقر بن محمد تقي المجلسي «نورالله مرقدهما» في شرحه علي الصحيفة الكاملة المقلبة بزبور آل‌البيت(عليهم‌السلام):«ان اوليته و آخريته، تعالي، فسرتا بوجوه:

الاول ان يكون المراد الاسبقية بحسب الزمان و هذا يتم اذا كان الزمان امراً موهوماً كما ذهب اليه المتكلمون (المتكلفون) او بحسب الزمان التقديري كما ذكره الطبرسي اي لو فرضنا و قدرنا قبل حدوث الزمان زماناً آخر، كان الواجب، تعالي، اسبق و اقدم، اذلو قيل بزمان موجود قديم، يلزم اثبات قديم سوي الواجب و هو خلاف ما ذهب اليه المليون من­المسلمين و غير هم و الاخبار المتواترة من العامة والخاصة، بل هو من ضروريات الدين و جاحده كافر. والمراد بالاخرية انه الموجود بعدالاشياء باحدالمعنين و هذا يدل علي انه تعالي يفني الاشياء جميعاً ثم يوجدها كمايدل عليه صريح كلام اميرالمؤمنين،‌ عليه السلام،‌ فلاعبرة بما يقال من امتناع اعادة المعدوم فان دلائلهم ضعيفة لاتعارض بها النصوص الجليلة الواضحة.»

آيا مي‌توان آيات قرآنيه را كه صريح در تجرد و بقاء نفس مي‌باشند و آنهمه روايات را كه در تحقق نفوس قبل از ابدان ذكر شده است، به بهانه «ما انزل الله بها من سلطان» اين قسم به دست فراموشي سپرد!

بايد توجه داشت كه حق تعالي عز شأنه از همان جهت كه اول است، آخر است «و هو الاول والاخر» هو اشاره به ذات مبدأ وجود است و چون حق تعالي مطلقا تركيب ندارد، از همان جهت كه اول است، آخر است و در عين آخريت اول است و در عين ظهور مخفي و باطن است، و در عين بطون ظاهر است. از همان جهت كه سميع است، بصير است و آيه كريمه «هوالاول والاخر والظاهر والباطن و هو بكل شئ عليم»(سوره حديد، آيه3)منحصر مي‌كند اوليت و آخريت را به خود. اگر كسي (العياذ بالله) تفوّه كند كه عالم مسبوق به زمان موهوم منتزع از امتداد وجود باري است، لازمه اين كلام آن است كه عالم فقط در وهم حادث بوده و در خارج قديم باشد و بنا بر زمان تقدير كار خرابتر مي‌شود و لازمه آن حدوث تقديري و فرضي عالم است.




  • «از خيالي صلحشان و جنگشان
    وز خيالي نامشان و ننگشان»



  • وز خيالي نامشان و ننگشان»
    وز خيالي نامشان و ننگشان»



بهتر است در اين غوامض آدم به آنچه صاحب شريعت معتقد است، به نحو اجمال به ايمان اجمالي اكتفا كند. علامه مجلسي، اوليت حق را، اوليت زماني گرفته، غافل از آنكه خداوند در قطعه زمان قرار ندارد، چون جهت اوليت و آخريت در حق واحد است درست حق را در عالم زمان قرار داده. آن كيست كه از بقاء وجود حق زمان به حسب وهم انتزاع كند، در حالتي كه حق مطلقاً وجود ذهني ندارد «و احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار» غيب ذات نه قابل اشاره عقليه و نه مشهود اولياء است.




  • كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست
    آنقدر هست كه بانگ جرسي مي­آيد



  • آنقدر هست كه بانگ جرسي مي­آيد
    آنقدر هست كه بانگ جرسي مي­آيد



حق تعالي موجود است، قبل از اشياء و بعد از اشياء و با اشياء: «و الا الي الله تصيرالامور» (شوري/53) و «ان الي ربك الرجعي» (علق/8) و «الي ربك المنتهي» (نجم/42) و انالله (پس اول است) و انا اليه راجعون (پس آخر است) والي مابدئنا يؤل الامور.

حق مرتب در قرآن مي‌فرمايد، مئال اشيا به سوي اوست و از همان جهت كه مبدأ وجود است، از همان جهت غاية الغايات و نهاية النهايات است. طلوع وجود به حقيقت محمديه و رجوع آن به اصل خود به آن حقيقت وابسته است.

اما اينكه گفته‌اند: خدا اشيا را فاني و معدوم صرف مي‌كند، از اغلاط و اوهام است، چون آن مرحوم با مجرد مخالفت دارد، يكسره تمام عالم را مادي دانسته و ملائكه را به تبع اشاعره و معتزله صاحب بال، يكي دو تا، سه تا، تا چند هزار تا، مي­داند، آيات راجع به آخرت و قيامت و نيز مأثورات وارثان علوم و مقامات و احوالات حضرت ختمي مرتبت را كه در آنها لفظ فنا ذكر شد ه است، حمل بر انعدام صريح حقايق امكانيه كرده است و حال آنكه در آيه و روايات، كمل استثنا شده‌اند. «فصعق من في... الا من شاءالله» (سوره زمر، آيه68).

بعد از خراب شدن زمين، محل سكونت ما، فيض وجود از مجموعه عوالم مادي قطع نمي‌شود، كما صرح به الامام (عليه‌السلام).

در قرآن آياتي مذكور است كه دلالت بر فناء اشياء در هنگام تجلي حق به اسم مالك و وارث و قهار والواحد والاحد و ديگر اسماء حاكم بر مظاهر امكاني در آخرت مي‌نمايند. بايد به اين نكته توجه كرد كه رابط بين حق و مظاهر امكاني، اسماء الهيه‌اند و قرآن مجيد و روايات ولويه بخصوص ادعيه مباركه، مملو است از دعا به اسماء مناسب با دعا، و نيز در قرآن همه جا رابط بين حق و خلق

اسماء الهيه است و اگر كسي به اين اصل توجه نداشته باشد، قرآن را مرور كرده، نه قرائت با تفكر، و ادعيه را از باب لقلقه لسان خوانده است. و از ائمه (عليهم‌السلام) زياد نقل شده است: «نحن اسماء الله».

برخي از اسماء عام الحكم والاثرند بر جميع مظاهر غيبي و ملكوتي و ناسوتي و ملكي و نيز بر مظاهر اخروي حاكمند، مثل اسماء نور، رحمن، رحيم، و اسم رب، برخي از اسماء حاكم بر مظاهر آخرتند هنگام قيام قيامت و بعد از قيام يوم‌الدين مثل اسماء معيد، وارث، واحد و باقي. اهل ظاهر از اشاعره و معتزله و جمعي از اهل حديث از آياتي نظير: «و نفخ في‌الصور فصعق من في‌السموات و من في‌الارض الامن‌شاءالله» (سوره زمر، آيه 68) تبديل وجود اشياء به عدم را فهميده‌اند، وجود نقيض عدم، قبول عدم نمي‌كند و حق چه عداوت با اشياء دارد كه همه را معدوم كند، كلمه صعق را اهل معرفت تعبير به فنا مي‌كنند، چون جهت خلقيت محكوم احكام اسماء مبدا صعق و فنا مي‌شود. مانند آيه كريمه فلما تجلي ربه للجبل جعله دكاً وخر موسي صعقاً (سوره اعراف، آيه143) اين حالت براي ائمه(ع) در اين عالم زياد اتفاق افتاده و داستان مولاي متقيان(ع) و بي‌هوشي او و صعق ذاتي او در ليالي، كالشمس في رابعة النهار است.

صاحب ولايت كليه محمديه چون امر«موتوا قبل ان تموتوا» را امتثال فرمودند، مقام مباركشان بالاتر از نفح صور، و صعق است. اينكه در ذيل آيه فرمود «الامن شاءالله» مصداق مورد استثنا، كساني هستند كه قيامت آنها قبل از قيامت قائم شده است.

وهم الذين سبقت لهم القيامة الكبري، آنها كه جان حقير فداي نام آنها باد، به صعق و فناي افعالي و اسمائي و ذاتي و به مقام بقاء بعد از فنا و صحو بعد از محو و تمكين بعد از تلوين به مقام فناء عن الفنائين، تشرف حاصل كرده‌اند، به لقاءالله كه اختصاص به سكنه جنت ذات دارد نائل آمده‌اند و به جنب اسماء و صفات كه بعد از جنب ذات مقام اعلاي جنت است، و به جنت افعال نيز كه مرتبه نازله جنان است نائل آمده‌اند، ولي وجهه همت آنها كه ارباب همم عاليه‌اند، جنت ذات است و مشاهده جمال محبوب ازلي «ان‌لله جنة ليس فيها حور ولاقصور يتجلي ربنا فيها مبسماً».

ولي مرحوم مجلسي جنت را منحصر به جنت افعال و آنهم جنب اجسام مي‌داند و صريحاً مي‌گويد مئال آنها (ائمه) ديدار حور و قصور و غلمان و انهار عسل و شير و خرما و... است و چون به محمديون علاقه خاص دارد، جان كلام او آن است كه، حور و غلمان آنان خوشگل‌تر و قصور آنان مرتفع‌تر است و اين صريح كلام ايشان است و ما آن را نقل خواهيم كرد.

چون مولاي متقيان در همين عالم، قيامت خود را در وجود خود برپا نمود، فرمود «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً» پيغمبر ما (عليه و آله ‌السلام) نيز فرمود: «الان قيامتي قائم» لذا از امير ارباب عرفان تعبير به «نبأ عظيم» كه قيامت است كرده‌اند «هوالنبأ العظيم و فلك نوح».

مرد حق آن است كه در همين نشأت قيامتش قائم شود كه «رو قيامت شود، قيامت را ببين».




  • زاده ثانيست احمد در جهان
    بهر آن گفت آن رسول خوش پيام
    ما را ز جام باده گلگون خراب كن
    هر كه امروز معاينه رخ دوست نديد
    طفل راهيست كو منتظر فردا شد



  • صد قيامت خود از او گشته عيان
    رمز موتوا قبل موت يا كرام
    زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب
    طفل راهيست كو منتظر فردا شد
    طفل راهيست كو منتظر فردا شد



اما مسئله قدم و حدوث و قدم فيض و بطلان تعدد قدما از اين قرار است: وجوب ذاتي و قدم ذاتي اختصاص به حق دارد و اهل معرفت گويند انسان كامل محمدي و وارثان او (عليهم‌السلام) از كليه اسما و صفات حق كه فروع آن اسما، در هزار اسم يا بيشتر ذكر گرديده، بهره دارند، ولي بنحو مظهريت، غير از قدم ذاتي وجوب ذاتي كه از مختصات حق تعالي مي‌باشد و مظهر نمي‌پذيرد، و حق به اعتبار

اتصاف به الوهيت و واحديت به اسم اعظم«الله» مظهر واحدي طلب نمايد كه منشأ ظهور كليه اسما و صفات باشد، و آن مظهر واحد، حقيقت محمديه است به فتح‌الله و به يختم عليه صلوات الله. آنچه عرض مي‌شود فهم آن بسيار مشكل است.

امهات اسماء و صفات را اشاعره زائد بر ذات مي‌دانند و آنها را ازلي ذاتي دانسته‌اند، اين قول با نفي كمالات از ذات ملازم است و در مباحث گذشته ما در مقام اشكال بر ابوحامد غزالي مفاسد اين قول را بيان كرديم. اما ازليت غيري خاص ملائكه سكنه عالم جبروت، منافي قدم ذاتي حق نمي‌باشد و ما بطور مبسوط گفتيم كه قدم و ازليت فيض امري مسلم و واقع است و شبهات ابوحامد غزالي و علامه مجلسي، بي‌اساس مي‌باشد و ما در ضمن نقل دليل آنها اثبات مي‌كنيم كه ملائكه ساكنان عالم جبروت، بالاتر از زمان قرار دارند، و حادث ذاتي‌اند و نحوه وجودشان، وجود فقري و امكاني و ربطي است، و وسايط فيض حقند و در مقاله گذشته به آيه شريفه «... بل يداه مبسوطتان» استدلال نموديم.

اما اسم اول و آخر و ظاهر و باطن داراي مظهر تامند، مشيت فعليه و حقيقت محمديه و علويه و مهدويه و باقريه و... مبدأ فتح باب خيرات و بركات است و از اين جهت مظهر اسم اول است و چون به آن حقيقت قوس صعود، ختم مي‌شود، مظهر اسم آخر است و باو ورثه بل كه در او، و وراث مقام او سر اوليت و آخريت ظاهر مي‌شود و ما از مقام ولايت كليه به انسان حادث ازلي تعبير مي‌نمائيم، كه «بكم بدأ الله و بكم يختم».

احاديث زياد از عامه و خاصه در خلقت ائمه بوجودي نوري قبل از زمان و مكان نقل شده است. اما آيات ناظر به قيامت و ظهور حق به اسم مالك مطلق و وارث و معيد و منفي، از اين قرار است :

«و نفخ في‌الصور فصعق من في‌السموات و من في‌الارض الامن شاءالله» (زمر، آيه 68) «ولله ميراث السموات والارض» (آل عمران 180 و حديد 10) «كل شئ هالك الاوجهه» (سوره قصص آيه 88)،

«كل من عليها فان» (سوره الرحمن آيه 26) و... اين قسم بايد توجيه شود (تا لازم نيايد انعدام صريح وجود نفس مجرده نبويه و ولويه و ملائكه جماليه و جلاليه چه مجردات مطلقاً قبول عدم نمي‌كنند): بزوال التعينات الخلقية و غلبة وجه‌العبودية في‌الربوبية، از ناحيه تجلي حق به اسم قهار و صعق و طمس و محق تعينات امكانيه و ظهور دولت اسماء جلاليه و تجليات ذاتيه حق در مراتب وحدت و هوالواحد الفرد الصمد والغني والعزيز «لمن الملك اليوم؟ لله الواحد القهار» (سوره غافر، آيه 16) و روز ظهور حكم مرتبه احديت ذاتيه در مظاهر خلقيه و از ناحيه تجلي اسماء ذاتيه «ان الله يميت جميع الموجودات حتي العزرائيل» چون در پرده اسماء جلاليه اسماء جماليه مستور است، آن اسماء مباركه موجودات را از حالت صعق و فنا، به بقا برمي‌گرداند، جهت فصل و قضا و محاسبه اعمال و نيل اشياء به ثمرات اعمال خود «برسد زمان وصلش، بكند خدا، خدائي». موسي (عليه‌السلام) از ناحيه تجلي حق به اسماء جلاليه در حالت صعق قرار گرفت، و اگر ظهور اسماء جماليه نبود، موسي تا ابد از حال صعق خلاص نمي‌شد، ولي موسي در اثر صعق معدوم صرف نشد و بعد از صحو سراغ تبليغ دين خود رفت.

اولياء محمديون (عليهم‌السلام) اعيان عالم را به چشم قلب متبدل، و تعينات را متزائل و جهات خلقي را مستور و مخفي در سطوات انوار جمال و جلال حق مشاهده مي‌كنند، كاختفاء الكواكب عند طلوع‌الشمس و سرّ «كل شئ فان»را شهود مي‌كنند و قيامت‌ها بوجود آنان قائم است و ظهور مهدي موعود از اشراط ساعت و از القاب او صاحب‌العصر است. (ارواحنا فداه) .

ما وقت مجله را با تطويل كلام نمي‌گيريم و اشاره كرديم كه احكام اسم اول و آخر را آن قسم كه علامه مجلسي تقرير كرده است، با صريح آيات مخالف است، و فناء و صعق حاصل از تجليات حق به اسماء مناسب با آخرت که يوم ظهور دولت اين اسماء است، غير از انعدام صريح

ممكنات است و اعاده معدوم هم بطلانش به اندازه‌اي واضح است كه فخر رازي مشكک در بديهيات، بطلان آن را بديهي مي‌داند (براي تفصيل بحث رجوع شود به كتب كلاميه و فلسفيه، مانند: شرح تجريد از علامه و شرح مفصل از ملاعبدالرزاق لاهيجي و شفا و اسفار).

نقل و تأييد

از شرحي كه علامه مجلسي بر دعاي اول صحيفه نوريه سجاديه نوشته است، عباراتي نقل كرديم كه ملاحظه شد. فقيه و اصولي محقق آخوند ملا اسماعيل خواجوئي، استاد فقيه نامدار ملا مهدي نراقي و ميرزا ابوالقاسم مدرس خاتون آبادي و قبلة الاصفياء و قدوة الفقهاء آقا محمد بيدآبادي و جمعي ديگر از محققان، بر اين شرح تعليقه نوشته است كه در رساله «ثمرة ‌الفؤاد في‌المعاد» آن را آورده است.

مقدمةً ذكر مي‌شود كه بعد از سقوط امپراطوري عظيم ايران، شهر اصفهان به دست ده هزار قشون نامنظم افغان، و حكومت چند ساله محمود و اشرف، حوزه عظيم علمي اصفهان بل كليه شهرهاي ايران منحل شد و اساتيد و طلاب متواري يا مخفي شدند و قسمتهاي مهمي از ايران به تصرف تزار روس و همچنين امپراطوري عثماني درآمد. بعد از ظهور سردار نامي ايران نادر قلي افشار از غزلباشان صفوي مردم ايران به رهبري اين سردار بزرگ، صفحات ايران را از لوث وجود بيگانگان پاك كردند.

اين سردار بزرگ معلوم شد فاقد قدرت سازندگي است و به درد امير قشوني مي‌خورد. بجاي ترميم خرابي‌هاي ناشي از تجاوز بيگانگان و حكومت دو سلطان ضعيف‌النفس، شاه سليمان و سلطان حسين، نخوت و غرور لازم برخي از فاتحان مغرور او را به فكر تسخير هندوستان انداخت، با تجهيز قواي منظم پا به ديار هند نهاد، در تاريخ هند، او مردي متجاوز و خون خوار و در «جهانگشاي نادري» چهره ديگري دارد كه صورت واقعي او به حساب نمي­آيد و تاريخ آينه عبرتست. كساني را در تاريخ مي‌بينيم كه قصد داشتند نقشه خيالي خود را به نام جنت موعود پياده كنند، ولي جهنم از كار درآمد.

بعد از مراجعت به ايران، با وضع مالياتهاي سنگين و ظلم و ستم و يورش به مردم كشور خود، و نارساييهاي لازم وجود فاتح مغرور، به تدريج خود مشكلي اساسي براي مردم شد و مانند دمل پس گردن، امان مردم را بريد. كسالت شديد جهاز هاضمه ناشي از فعاليت مداوم براي سركوبي متجاوزان و عدم مراعات جانب مزاج مزيد بر علت گرديد و از حالت طبيعي خارج شد و بالاخره سرداران او از ترس جان خويش به حياتش خاتمه دادند و خدماتي شايان و مظالمي چشمگير داشت. به صد دينار مردم را آزاد و به هزار دينار گرفتار كرد «گشت آزادي ما عين گرفتاري ما». علل سقوط حكام مستبد در باطن استبداد مستور است و كسي عبرت نمي‌گيرد.

مردم ايران بنا به تصريح مورخان خارجي و داخلي تا قريب هشتاد سال مترصد ظهور فردي لايق از خاندان صفوي بودند، غافل از آنكه طبع استبداد به هر شكل و رنگ زوال‌پذير است و صفويه نيز از اين اصل كلي خارج نبودند.

ميرزا تقي­خان اميركبير (عليه‌الرحمه) هنگام تبعيد به كاشان گفته بود، ما خيال مي‌كرديم خرابي ايران ناشي از نبودن وزير لايق است، ولي فهميديم كه سلطان عادل لازم است. در كاشان گفته بود، براي تعالي و ترقي مملكت مردم فهميده و بيدار لازم است.

بهر حال، بعد از قلع و قمع افاغنه، عده بسيار معدودي از اعلام شيعه كه در دوران حكومت محمود و اشرف، مخفي و متواري شده بودند و چه مصائبي را تحمل كردند كه شرح آن دلخراش است، به ترميم خرابي‌ها پرداختند و از ناحيه زهد و تقوي و وارستگي با كمال صبر، طعن و بدبيني مردم را تحمل كردند، و مصيبت‌كش عشرت رندان قبل از خود شدند. ملا اسماعيل در اين باره نوشته است، ما با مردم عصباني كه همه چيز خود را در زمان محاصره اصفهان و دوران حكومت افاغنه از دست دادند و روز فتح اصفهان

بيشتر از يكصد هزار نفر از دم شمشير گذشتند جمع كثيري از گرسنگي تلف شدند و سالها مورد ظلم شتم و توهين قرار گرفته بودند مواجه بوديم و غير از صبر چاره نداشتيم.

چند نفر از اكابر با تحمل مشقات طاقت‌فرسا، طلاب را دور خود جمع كرده و باحوصله و صبر حوزه را دائر كردند و آب رفته را به جوي برگرداندند.

شاخص علما در آن عصر اسفناك عبارتند از:

استاد مسلم در فقه و اصول و تفسير و علم‌الحديث و علم رجال و علوم معقول ملااسماعيل خواجوئي مازندراني فيروزكوهي (م1173هـ . ق) و ملاعبدالله حكيم (م1162هـ . ق) ملااسماعيل معروف به حكيم استاد علوم نقليه و عقليه سمي خواجوئي (م1177) ساكن محله خواجو ميرزا محمد الماسي از احفاد مجلسي اول استاد بزرگ در علوم نقليه و معارف الهيه (1159هـ .ق) و حاج شيخ ملامحمد زمان كاشاني اصفهاني صاحب رساله معروف در زمان موهوم و استاد ماهر در علوم نقليه (م1166هـ . ق) و استاد محقق و فقيه زاهد ملامهدي هرندي اصفهاني (م1186هـ . ق) و ميرزا نصير استاد محقق بي‌نظير در علوم رياضى (م 1191 هـ .ق) و ملانعيماي طالقاني. از حوزه درس اين اكابر اساتيد بزرگي در علوم نقليه و عقليه پرورش يافته‌اند كه از فحول علما به شمار مي‌روند.

همين ملااسماعيل خواجوئي از اساتيد بنام و داراي آثار نفيسه است و عمده آثار ايشان در علوم نقليه است، از آن جمله است:

1ـ اربعين در شرح احاديث

2ـ بشارات الشيعه كه علامه كبير حاج شيخ آقا بزرگ طهراني در الذريعه آن را بهترين كتاب در باب خود دانسته است.

3ـ تحقيق الغناء رد بر فقيه نامدار ملامحمد باقر سبزواري صاحب كفايه و ذخيره در فقه.

4ـ رساله در امهات فروع صلاة.

5ـ جامع الشتات در نوادر فروع و متفرقات.

6ـ حواشي بر آيات الاحكام فقيه كبير شارح ارشاد محقق اردبيلي.

7ـ حواشي بر اربعين شيخ بهائي.

8ـ رساله رضاعيه رد ميرداماد.

9ـ فوائد رجاليه و حواشي بر تهذيب، رساله در نماز جمعه، ابطال زمان موهوم و اثبات حدوث دهري، شرح بر مدارك در فقه، رساله در امامت و ردّ بر صوفيه.

بالغ بر صد اثر از او ذكر كرده‌اند. وي در علوم نقليه و عقليه از تلاميذ ميرسيد محمد اصفهاني معروف به فاضل هندي فرزند تاج‌الدين حسن اصفهاني است و مرقد شريف او كنار مضجع استاد اعظم او در علوم نقليه و معارف الهيه فاضل هندي قرار دارد. حقير قبر او و استادش را در تخت پولاد اصفهان زيارت نموده و طلب همت كرده است.

آخوند ملا اسماعيل بعد از نقل عباراتي كه از شرح علامه مجلسي بر صحيفه سجاديه، دعاء اول، نقل كرديم فرموده است:

«اقول و فيه نظر، اما اولاً، فلان هذا الكلام من ذلك العلام اما مبني علي انه لايقول بتجرد النفس و مغايرتها للبدن، و هومن مثله بعيد. كيف لا؟ و تجردها ممالاينبغي ان يشک فيه عاقل، لكونه مما قد قامت عليه البراهين العقليه و اشارت اليه الكتب السماويه و شهدت له الاخبار النبويه. او علي انه يقول و لكنّه يقول: انها تفني بفناء‌ البدن، و هو ايضاً منه بعيد، بل ابعد، لان كل من قال بتجردّها و مغايرتها للبدن، قال بأنها لاتفني بفنائه و مع ذلك فهو مخالف لكثير من الايات و الروايات الدالة علي بقائها بعد خراب الا بدان مادامت في عالم البرزخ. او علي انه يقول ببقائها مدّة البرزخ كما يظهر من بعض كتبه حيث قال: اعلم ان حضور النبي و الائمه، عليهم‌السلام، عندالموت مما قدوردت به الاخبار، الي ان قال: و يمكن ان يكون حضور هم بجسد مثالي لطيف لايراه غيرالمحتضر...»

ولكنه يقول بفنائها عندالنفخه الاولي و هوأ بعد من سابقيه، لانه مع كونه مخالفاً للاجماع،‌ فان من جوّزاعادة المعدوم جوّز فنائها بفنائه، فهو لايقول ببقائها بعد فنائه ثم بفنائها بعدمدّة من فنائه كما عرفت سابقاً مخالف لكثيرمن الأخبار الدالة علي انها اذا فارقت البدن فهي باقية، اما منعمة

او معذبة الي ان يردها الله بقدرته الي بدنها.

و في غير واحد من الأخبار، ان البرزخ عبارة عن القبرمنذ حين الموت الي يوم البعث لقوله تعالي: «من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون» و بعده لاموت ولافناء لشئ من الارواح، فكيف يسوغ القول للفاضل المجلسي بأنه تعالي يفني الأشياء‌ جميعاً ثم يوجدها.

و اعلم ان الظاهرانه (المجلسي) لايقول بتجرد النفس، لانه صرح في شرحه علي الكافي، في كتاب العقل «بان تجردها لم يثبت لنا من الاخبار، بل الظاهر منها ماديتها كما بينّاه في مظانه» و قد قال قبل ذلک بانه لايظهر من الاخبار وجود مجرّد سوي الله و هومنه غريب».

آنچه ذكر شد از رساله ثمرةالفواد، ستاد محقق عصر خود ملااسماعيل خواجوئي (قده) نقل كرديم و ملااسماعيل از اعيان و اجله فقها و مجتهدان است و زياد روي خوش به عرفان و فلسفه نشان نمي‌دهد. و ما اين رساله را از روي نسخه خط مؤلف در جلد چهارم كتاب منتخبات فلسفي چاپ كرديم. شرحي بر دعاي صباح دارد كه بسيار نفيس است.

به حسب دلائل عقلي و شواهد نقلي، نفس ناطقه انساني كه به مقام كمال انساني رسيده باشد، داراي تجرد تام عقلاني است و نيز به حسب قوه جزئي خيال داراي تجرد برزخي است، ولي نيل به مقام تجرد عقلاني اختصاص به نفوس كامله در علم و عمل دارد، لذا در برخي از روايات وارد است «ان روح المؤمن لاشد اتصالا بالله (بروح الله) من شعاع الشمس بالشمس (بها) (توحيد صدوق) و روح متصل به حق در مقام عالي از تجرد قرار دارد.

و خواجه طوسي در تجريدالاعتقاد، برهان بر تجرد نفس آورده است و گفته است: «و هي جوهر مجرد لتجرد عارضها».

نفس، صور كليات را كه معاني صريحه مجرد از ماده و مقدار باشد، ادراك مي‌كند، صور كليه چون مجرد از مقدار و ماده‌اند، قبول اشاره حسيه و خياليه نمي‌كنند، ناچار مجردند و مدرك صور مجرده، نفس است، از باب سنخيت بين مدرِک و مدرَک محل صور ادراكيه بايد بالذات بي‌نياز و مجرد از ماده باشد و غزالي در تهافت مي‌گويد: چه اشكال دارد كه اين صور قائم بجزء لايتجزي و جواهر فرده باشدـ جل الخالق ـ .

اينكه علامه حلي از باب بساطت صور علميه بر تجرد و بساطت نفس، استدلال كرده است، توجه به كلام خواجه نكرده است، چه آنكه خواجه صور خيالي جزئي را مجرد نمي‌داند، و به تجرد برزخي قائل نمي‌باشد، علاوه بر اين، كيفيات نفساني از بسائطند.

دليل ديگر خواجه كه از عدم غفلت نفس از ذات و حضور ذات نفس لذاتها دليل بر تجرد نفس آورده است، فقط اثبات تجرد جزئي و مثالي و برزخي مي‌نمايد، نه تجرد عقلي را، لذا از افلاطون نقل شده است: «من ادرك ذاته فهو روحاني» حيوانات تام القوي نيز حضور ذات دارند، از منافيات وجود خود پرهيز مي‌كنند و به ملائمات و موجبات بقاي خود، تمايل دارند، يا به موجبات بقاي خود رو مي­آورند و اين در صورتي تمام است كه حضور ذات داشته باشند، در جسم و جسمانيات حضور و درك وجود ندارد، حيوان دراك فعال است.

اين دليل اگر چه تام است ولي تجرد تام را اثبات نمي‌كند و دليل اول او دلالت بر تجرد عقلاني مي‌نمايد. مطابق آنچه ذكر شد، محقق طوسي و رئيس ابن سينا و اتباع آنها نيز بايد، به تجرد نفوس حيوان قائل شوند، در حالتي كه آنها تجرد مثالي را منكرند.

عجب آنكه مرحوم مجلسي آيات و روايات دالّه بر حشر وحوش و حيوانات را نقل كرده و توجه ندارد كه ماديات حشر استقلالي ندارند، ناچار نفوس حيواني مجردند.

تمام رواياتي كه در بقاي نفوس بعد از موت و تعلق آنها به ابدان مثاليه دلالت دارند اثبات تجرد برزخي مي‌نمايند و برخي از روايات دلالت مي‌كند براينكه تا قبل از ظهور قيامت صور مثاله برزخيه، مقابر ارواحند و ما بيان مي‌كنيم كه برخي از مقابر، جسماني و برخي مثالي و برخي عقلاني، و يا برخي عرشي و بعضي فرشي و مادي‌اند. كلام معروف

«القبر روضة من رياض الجنان...» همان مقبره اعمال و علوم برزخي و مثالي يا مقابر عرشي و مجرد از مقدارند.

انسان مادامي كه متوقف در تجرد برزخي است، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است، وقتي انسان بالفعل مي‌شود كه به تجرد تام عقلي برسد و فهم توحيد و صفات كليه و امهات اسماء الهيه و اقامه برهان جهت اثبات مبدأ و معاد بدون تجرد عقلاني امكان ندارد و در نتيجه برهان و حد وسط بايد كلي و مجرد از ماده و مقدار باشد.

اينكه شهيد (ره)فرموده است: «دل القرآن العزيز علي بقاء النفس بعدالموت و تعلقها بأبدان مثاليه» تمام نيست، چون در قرآن فقط بقاي نفوس و ابديت آنها ذكر شده است، نه تعلق آنها به ابدان مثاليه.

مرحوم مجلسي، بين انسان و حيوان بلكه حقايق منغمر در ماده فرق صحيحي قائل نيست. ايشان تصوير درستي از معرفت ائمه به حق تعالي به دست نياورده‌اند، چه آنكه علم آنان، به حاق حقايق وجوديه تعلق گرفته است و حق را به علم كشفي و شهودي، مشاهده مي‌كنند، و صداي آنان به: «عرفت ربي‌بربي» و «يا من دلّ علي ذاته بذاته» و «اعرفواالله بالله» و «لم اعبد رباً لم اره» و «عرفت ربي بعين قلبي» بلند است.

و كلام جانفزاي «معرفتي بالنورانية معرفة الله» و سخن معجز نظام «اولم يكف بربك، انه علي كل شئ شهيد الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شىء محيط» (سوره فصلت،‌ آيه53) دلالت دارند براينكه صاحبان ولايت كليه از مشاهده حق به حق، حقايق غيب و شهود را مشاهده مي‌كنند.

مگر موجود مادي منغمر در ظلمات اجسام مي‌تواند به عين قلب، حق را شهود نمايد؟ او داراي عين مثالي و عقلي نيست تا چه رسد به عين قلب.

اهل بيت عصمت از فراق حق­ سوز و گداز دارند و مي‌گويند «و تصير ارواحنا معلقةً بعز قدسك» و «الهي ما اشدّ شوقي الي لقائك و اعظم رجائي لجزائك» و «الهي فسّرني بلقائك» و «لقائك قرة عيني و وصلك مني نفسي و اليك شوقي» و «غلتي لايبّردها الاّ وصلك ولوعتي لايطفيها الالقائك» چنين انساني بايد از مقام تجرد عقلاني عبور كند و به فوق تجرد برسد.

محبت حق در نفس انسان كامن است و با علم و معرفت توأم با عمل خالص از روي معرفت، شوق به حق از مقام كمون به مقام ظهور مي‌آيد و به تدريج عشق به عبادت و شوق به طاعت در انسان ظاهر مي‌شود و كم­كم ولع خاصي جهت عبادت در عبد مطيع پيدا مي‌شود و شهود قلبي قوت مي‌گيرد و قرب به حق رو به تزايد مي‌رود، بجائي مي‌رسد كه عبد سيار محمدي و علوي كليه حجب بين خود و حق را به مدد حق و توفيق ناشي از معبود مطلق برداشته، متوجه حق گرديده و گويند: «ربي ام صبرت علي عذابك فكيف اصبرعلي فراقك... ولابكين عليك بكاء‌ الفاقدين» و «فاجعلنا ممن اصطفيته لقربک» و «عرفت ربي بربي.»

اين معتزله و اشاعره‌اند كه همه مضامين عاليه مربوط به لقاء حق را حمل بر درجات جنت اجسام مي‌كنند و حوران و غلمان انبيا و اوليا را قدري بهتر مي‌دانند و برخي نيز كلام آنها را قبول كرده‌اند.

مرحوم علامه مجلسي روايت را گرفته، درايت را كنار گذاشته است در صورتي كه، جمع بين اين دو، مشرب اهل بيت است.

اما اينكه در روايات، تجرد برزخي نفوس، بيشتر مورد ذكر قرار گرفته است، از اين لحاظ است كه مقبره اعمال، قبل از قيام قيامت، قبور برزخي و صندوق اعمال است و ديگر آنكه بالغان به مقام عقلي و واصلان به مقام مقربان نادرند و تحقق بوجود عقلي تام­الوجود، جز از طريق عمل توام با علم حاصل نمي‌شود و اگر در شخص قوت و استعداد تام باشد از درجات عقل كه جنت مقربان است گذشته و متحقق به مقام عبوديت گرديده كه «العبودية جوهرة كنهها الربوبيه، فما فقد من العبودية وجد في الربوبية...»

اين مقام داراي درجاتي است كه اختصاص به اولي العزم

از انبياء دارد و مرتبه اعلاي آن از مختصات خاتم‌الانبياء و خاتم‌الاولياء (عليهم‌السلام)است. مقام «لي مع الله» همان مقام «اوادني» است. «لي مع الله وقت لايسعني فيه ملك مقرب ولانبي مرسل» و از ائمه منقول است «لنا مع الله حالات لايسعها ملك مقرب ولا نبي مرسل»ـ لايسعنا فيهاـ

مهم آن است كه بايد فهميد اصل و اساس جهت معرفت حق و عوالم غيب و شهود، عمل ملازم با علم است، ولي اصالت با عمل است. اميرالمومنين (عليه‌السلام) فرمود: «شرح صدر و نيل بمقام قلب» از عمل حاصل مي‌شود: «فان العمل لايعدله شئ».

شيخ‌الاشراق كه مرحوم علامه مجلسي او را ظاهراً مسلمان و باطناً كافر مي‌داند، در كتاب تلويحات مي‌گويد: «و من الطرايق: العبادة الدائمة مع قرائة الوحي الالهي والمواظبة علي الصلوات في جنح الليل والناس نيام، والصوم، و احسنه ما يوخر فيه الافطار الي السحر لتقع العبادة في الليل علي الجوع و قرائة القرآن في الليل مهيجة لرقه و شوق...»

همين انكار تجرد نفس باب الابواب انكار مقام ولايت است و از اين دريچه كمّل افراد انسان را (معارفي‌ها) ظلمت مي‌دانند و روح را جسم لطيف و ملائكه را اجسام ماديه نوريه (نور حسي مادي) دانسته‌اند كه خداوند آنها را به حالت نزول و هبوط و صعود درمي‌آورد و تمثل جبريل و تنزل ملائكه و روح اعظم را كه بالاتر از جبريل است، صعود و نزول مكاني مي‌دانند، قول به اينكه ملائكه (اجسام نوريه يتشكلون بالاشكال المختلفه) تسويلات متكلمان از اشاعره و معتزله است، چه ارتباطي به قول ائمه دارد.

جناب آقاي صدرزاده توجه كنند كه مرشد علمي معارفي و برادران ايماني او تلفيقاتي از آنچه ذكر شد بصورت كتاب و رساله درآورده و قبل از آنكه نفس آنها از قوه به فعليت درآيد، و با اعراض از حضور درس و جان كندن منظم براي درك مسائل علمي، استعداد خود را در نطفه خفه كردند و با مغزشوئي كلماتي چند دائماً به زبان مي‌رانند كه بوي كفر مي‌دهد. كليه حكما را از زمره كفار شمرده و به كلي باب معرفت انبياء و ائمه را از ناحيه نفي تجرد نفوس كمل در حقيقت، وحي و مقام نبوت و ولايت را در عالم ماده و ظلمات ترسيم نموده و به آنها فهمانده است كه حقيقت محمديه هم (العياذ بالله)ظلمت محض است، براي نفي تجرد سلسله اقلام وجوديه و درجات قضائيه و قدريه، از باب دشمني با حكما، ملائكه و فضائل ائمه را منكر شده‌اند و به اصحاب حديث از حنابله پيوسته‌اند.




  • اي بسا كس را كه صورت راه زد
    قصد صورت كرد و بر «الله» زد



  • قصد صورت كرد و بر «الله» زد
    قصد صورت كرد و بر «الله» زد



معرفت مقام ولايت كار آساني نيست، اگر ما از مشاهده جمال ولي محروميم، چشم قلب نداريم. البته مشاهده با چشم سر را بعد از غيبت تكذيب فرموده‌اند، ولي زماني آنقدر امام زمان ديدن مد شد كه اشخاص ساده لوح كتابها نوشتند، چون با مخالفت اعلام شيعه و انكار آنان مواجه شدند از اين كار دست برداشتند.

مرحوم علامه مجلسي در مباحثي كه ذكر مي‌كنيم افكار و عقايد خود را از متكلمان اشاعره و معتزله اخذ كرده است، طائفه شيعه مشكلي با حكمت و فلسفه ندارد، برخي از عامه در قديم الايام شيعه را به پيروي از حكما، متهم كرده‌اند كه آخوند ملاعبدالرزاق جواب داده است. شيعه عقايد خود را از ائمه (عليهم‌السلام) اخذ كرده است، چون فلاسفه صفات زائد بر ذات را كفر مي‌دانند و تفويض و جبر را در اعمال عباد و بعضي ديگر از مباحث عقلي را كه متكلمان عامه ذكر كرده‌اند يكسره از اوهام مي‌دانند و در مسائلي به عقايد شيعه نزديكند، عامه توهم كرده‌اند كه شيعه متأثر از فلسفه است.

نفوس مقدسه ائمه مستكفي بالذات است و به معلم بشري مطلقا در معرفت مبدأ و معاد و... نياز ندارند و قبل از نيل به بلوغ ظاهري به مقام ولايت و شهود مراتب وجود، رسيده‌اند، لذا هنگام نزول وحي امير ارباب عرفان علي (عليه‌السلام) بواسطه شدت قرب به افق ختم نبوت، بوي وحي را استشمام مي‌نمود و فرمود: «لو عرفت الله بمحمد لكان محمد اوثق عندي و قدعرفني الله نفسه فعرفته و بعث محمداً

رسولاً لتبليغ القرآن.....و صدقت بما جاء من الله» علومشان وهبي و لدني است. ائمه بواسطه تام و تمام استعداد ذاتي تحت تربيت معلم شديدالقوي قرار مي‌گيرند و عوالم وجود را به چشم قلب مي‌بينند، از خطا مصونند و نفوس ناطقه آنان به مقام فوق التجرد رسيده است و به مقام كلي ولايت مطلقه ازليه خود متصل مي‌شوند.

علماي اخباري مشرب، و اهل حديث، اصالت را به حس مي‌دهند و روايت را بر درايت مقدم مي‌دارند، لذا، مجرد را مطلقاً منكرند و از روايت هم چيزي عائد آنها نمي‌شود و اين حس‌گرائي در كواكبي و سيد قطب و بعضي ديگر از اخوان المسلمين، خيلي مشهود و واضح است.

كساني كه صاحبان درايت‌اند از اين كلام حضرت ختمي مرتبت «ان الارض لاتاكل محل الايمان» تجرد محل ايمان از ماده و بقاي دائمي آن را مي‌فهمند، ولي اهل روايت از آيه كريمه «لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله...» بقاي نفس را نمي‌فهمند و به اين دليل كه رزق اختصاص به حيوان دارد! از فهم آيات كريمه خود را محروم مي‌نمايند و خاصيت برخي از نفوس آن است كه كليه آيات قرآنيه يعني آيات تدويني را متشابه مي‌پندارند، آيات تكويني حق در نظام وجود و كتب آفاق و انفس را نيز متشابه مي‌بينند.

برخي، بعضي از آيات كتاب مجيد را متشابه و بعضي از آنرا محكم و نيز بعضي از آيات كتاب وجود و كلمات الهيه را متشابه و برخي را محكم مي‌دانند.

اهل بيت (عليهم‌السلام) (در لسان نبوت و ولايت اهل بيت همان عترتند و پيغمبر نيز به يك معني داخل در اهل بيت است «سلمان منا اهل البيت») كليه آيات قرآنيه و كلمات و رقوم وجوديه را محكم مشاهده مي‌كنند، چون در مطلع كتاب تدوين و تكوين قرار دارند و كلمات وجوديه و آيات قرآنيه را از حق تعالي مشافهة مي‌شنوند، ولي نه با چشم سر و نه با گوش حسي، ازمعاني و حقايق بطون قرآن به كلمات قرآني سير مي‌نمايند و معاني را در قالب مشاهد مي‌نمايند.

امام صادق (عليه‌السلام) فرمود: «ان الله تجلي في كلامه و لكن لاتبصرون.» آن حضرت، صرير و صداي اقلام ملكوتيان راكه بر لوح وجود دائماً نقش مي‌زنند مي‌شنيد، نه با اين گوش حسي. انبياء و اوليا خود را موظف مي‌دانستند كه گوش و چشم و لسان و ذوق مستعدان را تبديل به گوش و چشم و... ملكوتي نمايند، و اما چون ما گوش خود را، دوست داريم و عاشق محسوساتيم گوش و چشم حسي را طالبيم.

مصطفي (عليه و علي اولاده السلام) فرمود: «اني (أجد) اشم رائحة الرحمان من قبل اليمن» محصور كردن درجات جنان به حور و غلمان و... برخلاف روش ائمهاست، كسي كه خدا را براي حور و قصور عبادت كند، معبود واقعي او همان است كه تمنا مي‌كند و معامله‌گر است.




  • هرچه مانع آيدت از ياد دوست
    قومي هواي نعمت دنيا همي كنند
    قومي هواي عقبي، ما را هواي دوست



  • از علي بشنو كه آن طاغوت تو است
    قومي هواي عقبي، ما را هواي دوست
    قومي هواي عقبي، ما را هواي دوست



صاحب ولايت كليه به لحاظ بلوغ به مقام «اوأدني» مظهر تجلي حق در مقام غيب و شهود است.

عامه و خاصه نقل كرده‌اند: «علي مع الحق والحق مع علي يدور مع الحق حيثمادارـ‌ يدور معه حيثمادارـ» اين روايت به طرق مختلف به عبارات متعدد، در كتب اهل حديث، از عامه و خاصه نقل شده است، لذا برخي از برادران عامه فرموده‌اند: «لوسل علي سيفه بعد رسول الله لاخذحقه، لحكمنا بهلاك كل من خالفه و نازعه»

ظاهر بلكه نص اين حديث آن است كه سرور عارفان بالله، محور حق است همانطور كه مصطفي (عليه و علي اهل بيته السلام) به عمار فرمود: «تو را فئه باغيه مي‌كشند، ولي تو برحقي، يا عمار اگر تمام مردم به طرفي رفتند و علي به طرف ديگر، تو همان راهي را برو كه علي مي‌رود.»

از اين حديث نيز مي‌فهميم كه علي در تمام مظاهر وجودي با حق است، در مقام«اوادني» و «قاب قوسين» و در مقام مشيت فعليه و در مراتب اقلام قدريه و قضائيه و در مراتب مثاليه و در عالم شهادت و ظاهر مطلق علي با حق است، به معيت قيوميه حق لسعة دايرة ولايته الكلية ولذا در باره او گفته‌اند «اقرب الناس الي رسول الله و سرالانبياء و الاولياء اجمعين.»

درجات جنان باسعه مراتب آن،‌ گنجايش صاحب ولايت كليه را ندارد. لذا در مقام تجليات اسمائيه يا سير در اسماء ظاهره و باطنه به مقام تحقق جمعيت اسماء ظاهره و باطنه واصل شده و بدون حجب نوريه، به تجلي ذاتي خاص محمديون (عليهم السلام) غبار كثرات ناشي از حجت ظلمانيه و نورانيه را از چهره خود شسته‌اند.




  • كلام اهل دل است اين خبر كه سعدي داد
    نه هر كه گوش كند معني سخن داند



  • نه هر كه گوش كند معني سخن داند
    نه هر كه گوش كند معني سخن داند



ما در ذيل اين مقالات هم مدرك گفته خود را ذكر مي‌كنيم و هم جواب ديگران را مي‌دهيم.

اينكه آقايي به من تلفن كرد و گفت: مجلسي (عليه الرحمه) غواص بحار علوم اهل بيت است، بايد عرض كنم: شما اهل بيت (عليهم السلام) نشناختي، غوامص بحار علوم اهل بيت عصمت و طهارت، خود اهل بيت‌اند و علوم اهل بيت دريائي است بي‌حد و مرز، هركس كه عاشق اهل بيت است ساحلي پيدا كند و با احتياط تام بدون آنكه فرموده اهل بيت را به مشاجرات و جدليات و مناقشات و مشاغبات و صراعات و اوهام مخصوص متكلمان اشاعره و معتزله آلوده نمايد، جرعه‌اي بنوشد كه هفت جد او را بس است، به شرطي كه در خود مطالعه كند، باطن خود را پاكيزه كند و موجبات جذب ماء صافي را بوجود آورد و متخلق به اخلاق اهل بيت شود و به باطن اهل بيت قدري نزديک شود، و از راه تناسب و سنخيت روحي و قرب معنوي قطره و جامي بنوشد.

در قرآن و سنت نبويو كلمات ائمه(ع)، تصريح به تجرد عقلاني و برزخي مثالي روح انساني شده است و ما در وجود شمس در عنان سما اگر شک كنيم در آنچه كه ذكر شد ترديدي به خود راه نمي‌دهيم.

به چه دليل آن مرحوم از آن روايات عدم دلالت بر تجرد را فهميده‌اند. در بشر غير معصوم ما غواص بحار علوم اهل بيت نداريم، چون مبدأ علم محمديون احديت ذاتيه و واحديت است آنها به اسرار قدر واقفند و خود اقلام محرر صور قدريه‌اند، بلكه مبدأ ظهور اقلامند و علوم همه انبياء و اوليا مفاض از مقام ولايت كليه آنان است.

عن‌العسكري عليه‌السلام: «روح‌القدوس في جنان الصاقورة، قد ذاق من حد ايقنا الباكورة.»

صاحب ولايت كليه متصل است به جنت ذات و جنت اسماء و افعال مشتمل بر تجرد تام و جنت مثالي و اخروي است.




  • آب نيل است اين حديث جان‌فزا
    سبطيان زان آب صافي ميخورند
    پيش قبطي خون شد آب از چشم‌بند



  • يا ربش در چشم غبطي خون‌نما
    پيش قبطي خون شد آب از چشم‌بند
    پيش قبطي خون شد آب از چشم‌بند



علامه مجلسي مساله تجسم اعمال را نيز با آن همه روايات و آيات ناظر در تجسم اعمال ناديده گرفته است كه مبادا كسي معاد جسماني را نفي كند. ايشان از تجرد تنفر دارد چون حكما به تجرد نفس قائلند و توجه نفرموده‌اند كه عذاب اخروي از باب تشفي قلب نيست، هر عملي كه از سرمي‌زند و هر انديشه و ادراكي كه داريم و هر موافقت و مخالفتي كه از فرامين الهيه سرمي‌زند، اثري در روح و باطن ما مي‌گذارد كه مبدأ استجلاب نعم اخروي و عذاب الهي است و اگر غير از اين باشد ملاك تنعم و تعذيب اخروي يا برزخي، تحقق ندارد. اعتقاد به ولايت به منزله صورت نوعيه عمل و روح عمل مي‌باشد. اگر نفس مادي باشد و به بوار بدن، فاني شود، بين فرقه سعدا و اشقيا فرقي نمي‌ماند. نه در شقي ملاك شقاوت و نه در سعيد ملاک سعادت وجود دارد، نه شقي موجود است و نه سعيد، مگر قائل به اراده جزافي و جري آثار و ترتب آن برمبادي اثر به جري عادت، آنهم عادة‌الله مختار اشاعره شويم، چون اشاعره در اغلب موارد تابع ملاک و علت نيستند

و مي‌گويند خداوند اگر سعيد را به جهنم و شقي را به بهشت ببرد فعل او قبح ندارد، غافل از آنكه وجود سعيد خود بهشتي تام و شقي نيز خود جهنمي سوزان است. ما در اين مقالات متعرض اين مطالب مي‌شويم كما فعله استاد ناالعظيم في خواشيه علي بعض مواضع البحار.

آنچه در مسأله تجرد نفس و الحاد قائل به تجرد غير حق نقل شد، بدون ماخذ و منبع نيست بلكه با ذكر مأخذ از بعضي از اساطين فن نقل كرديم و در مقالات بعدي نيز مآخذ مطلب خود را نقل مي‌كنيم تا معلوم شود علامه مجلسي در اين مسأله مختلف حرف مي‌زند و عاقبت تحير خويش را ظاهر مي‌سازد.

و انكار تجرد غير حق نيز در پي مقالات ذكر مي‌شود و خواهيد ديد كه مرام ايشان همان است كه ذكر كرديم.

ملاصدرا و حكمت يونان

اما راجع به ملاصدرا و اينكه آيا فلسفه ايشان كلاً‌ همان حكمت يوناني است يا آن مرحوم بكلي اساس و رنگ فلسفه را عوض كرده است.

دانشمندان مصري كه دوره شفاي ابن سينا را چاپ كرده‌اند، آنچه را كه ارسطو در طبيعي و منطق و ماوراي طبيعت نوشته است با شفا تطبيق كرده‌اند و تصريح كرده‌اند كه شيخ خود فيلسوفي صاحب رأي و داراي ذهني وقاد و جّوال و هوش بي‌بديل است كه در تقرير مطالب مشكل نظر مي‌دهد و برخي از مهمات را در سطحي وسيع تقرير مي‌كند. برخي از دانشمندان غرب مي‌گويند شيخ الرئيس با مطالعه و بدون ديدن استاد در درك غوامض فلسفه از ارسطو كه سالها محضر افلاطون را درك كرده است موفق‌تر بوده است و در نبوغ نظير ندارد و هيچ كس از پيش خود چيزي نشد غير از ابن سينا.

اما آنچه كه ملاصدرا در فن الهي برشته تحرير آورده است، مسائل جديدي رامطرح كرده، نه پيرو حكماي مشاء و نه اشراق است.

بايد هنگام تدريس اسفار به اين مهم پي‌برد و براي حل مشكلات كتاب اسفار، به كتب مشائيه و اشراقيه مراجعه نمود، تا فهميد كه او پرچمدار مكتبي است كه يكسره مباني محققان از متكلمان و حكمت اشراق، و مشاء و مباني عرفاني را كه در حكمت او مي‌توان مطرح كرد، همه و همه را در كتاب عظيم خود هضم نموده و خود داري نيروي خلاقه حيرت‌آوري است كه بايد عملاً آن را مشاهده كرد. متأسفانه وضع مجله مانع از بحث مفصل در اين مهم است، ملاصدرا بواسطه انس زياد با قرآن كريم و احاديث ائمه شيعه و مراعات ضوابط كتاب و سنت، در مقام تحرير قواعد، بكليه روايات و آيات نظر داشته و ما در مقام تدريس قسمت الهيات اسفار، اين معني را هنگام مراجعه به جوامع شيعه در اصول مشاهده مي‌كنيم و سبك كتب او كلامي تحقيقي به مسلک شيعه است.

اما راجع به حكماي يونان، ما ارسطو و افلاطون و سقراط و افلوطين معروف به شيخ يوناني را مي‌شناسيم، آراء ارسطو در علوم ما بعدالطبيعه براي ما واضح و روشن است، از افلوطين كتابي به نام اثولوجيا در دست است كه بسيار مهم و مشتمل برعالي‌ترين مسائل در حكمت و معرفت است. بايد توجه داشت كه اين اعاظم نه منكر مبدا و نه منكر معاد هستند، به معاد جسماني نيز قائلند و عقايد آنها به اسلام نزديكتر از افكار اشاعره و معتزله است. اينكه غزالي و اذناب او حكماي الهي يونان را تكفير كرده‌اند، ساخته ذهن خود را تكفير كرده‌اند.

و اينكه غزالي در مقدمه تهافت نوشته است، ارسطو به كلي افكار منكران مبدا وجود و واجب را ابطال كرد و ما را مستغني و بي‌نياز يا فارغ از اين مسأله نمود، ولي در چند مسأله ضروري دين را انكار كرده است. در اينجا غزالي به جاي ارسطو به تكفير ابن سينا پرداخته است. ما مفصل بيان خواهيم كرد كه ايشان افكار ابن سينا را مس نكرده است، نه فارابي حكما را بالاتر از انبياء مي‌داند، نه ابن سينا. و ما دليلي بر كفر اين اعاظم نديديم، ولي دلائل قطعي به ايمان واقعي آنان به شريعت محمدي

داريم . قرآن و سنت چيزي نيست که بتوان آن را انکار کرد ، و ابن سينا خود تصريح به معاد جسماني مي‌کند بدون تأويل و فارابي هم بهمين طريق است ، لذا ملا عبد الرزاق حکيم محقق مي‌گويد حکماي اسلام درمعاد جسماني مقلدند . حقير معاد جسماني به طريق ملاصدرا را به حسب برهان و شواهد نقلي پذيرفته‌ام، ولي در مقام رجوع به آيات قرآنيه بخصوص آيه کريمه «رب ارني کيف تحيي الموتي » (سوره بقره ، آيه 260 ) و مانند آن ، انسان تزلزل پيدا مي‌کند و به آنچه که خداوند و انبيا و اوليا مقرر داشته‌اند معتقد مي‌شود.

ولي اعتقاد به آنکه محشور در قيامت عين اين بدن دنيوي است با تمام لوازم آن ، با هيچ اصلي سازش ندارد. اين اعتقاد، همان قول به وقوع آخرت در منطقه‌اي از مناطق اين عالم ماده است و قول به اينکه در حديث آمده است که غذاهاي ‌آخرت دفع نمي‌شود ولي با عرق از بدن خارج مي‌شود و با نقض به اينکه بچه در شکم مادر تغذيه مي‌کند و دفع نمي‌کند ، از اباطيل است ، چون طفل اگر تغذيه کند و دفع نکند در مدتي به بزرگي فيل تبديل مي‌شود و بچه نيز زيادي غذا را به وجهي که اطبا بيان کرده‌اند دفع مي‌کند .

نه غزالي در تهافت مي‌تواند نماينده واقعي اسلام باشد و نه علامه مجلسي نماينده تام الاختيار شيعه . تجرد و بقاء روح مورد اتفاق شرايع سماويه است و اهل بيت(ع) دراين مسأله بسيار متصلب‌اند . خداوند فياض علي الاطلاق است و هيچ مستعدي را محروم نمي‌کند و علم وقف بر قومي دون قوم ديگر نمي‌باشد .

بايد به اين مساله بسيار اهميت داد و خوب فهميد که علوم ائمه (ع) از سنخ علم در است نمي‌باشد . بل که علوم و معارف آنها ماخوذ از حق است ، نه از معلم و استاد مدرسه و بحث و قيل و قال علوم آن بزرگواران لدني و مبرا از شکوک و اوهام و مغالطه و اشتباه است. ائمه به حکم «اعرفوا الله بالله » خدا را به خدا مي‌شناسند و معيت قيوميه حق را با اشياء در مراتب وجودي شهود مي‌نمايند و کثيري از مسائل مهم راجع به عقايد را ، جزاز مشکوة‌ ولايت و نبوت نتوان شناخت ، مانند احوال نفس در نشئات بعد از مرگ که عقل مطلقا حکم در اين موارد ندارد و مايه استدلال را از شرع گرفته است و تشريع احکام و عبادات و تأثير عبادات و اذکار و اوراد همه توقيفي است و لسان ائمه (ع) در مقام اذکار واوارد، لسان حق است و چون حقايق ملک ملکوت را شهود مي‌کنند حقايق را آنطور که هست بيان مي‌فرمايند و به حسب عقل نظري اکمل نوع انسانند. و مستقلات عقليه نيز داريم که شرع نيز ما را در همان مستقلات ارشاد حکم عقل نموده است و مستقلات عقليه مانند نصوص . ديني حجت است ، و ملتي که حکم عقل را باطل بداند به هيچ شريعتي نمي‌تواند معتقد شود .

ولي ذکر اين مسأله نيز لازم است که فهم آيات قرآنيه و روايات ولويه در برخي از موارد مشکلتر از پيچيده‌ترين غوامض عرفاني و فلسفي است و اگر کسي بخواهد حکم عقل را کلاً انکار نمايد و ادله ظني شرعي را مقدم بر حکم عقل بدارد ، در حقيقت مخالفت ائمه است.

اصبغ بن نباته از امير المومنين ولي الله في الارضين نقل کرده است ـ حديث دوم کافي ـ «هبط جبرئيل علي آدم قال اني امرت ان اخيرک واحدة من ثلاث فاخترها ودع اثنتين ، فقال له آدم يا جبرائيل و ما الثلات ؟ فقال : العقل و الحياء والدين ، فقال آدم: اني قداخترت العقل، فقال جبرئيل للحياء و الدين، انصرفا و دعاه فقالا : يا جبرئيل انا امرنا ان نكون مع العقل حيث كان . قال : فشأنكما ، و عرج.»

غزالى و مرحوم مجلسى از فلاسفه اسلام چنان تصوير هولناکي ترسيم کرده‌اند که انسان ساده‌لوح مطالب آنها را حق مطلق مي‌پندارد و آنچه که حکما گفته‌اند کفر مي‌داند. گويا خداوند حکما را براي ابطال شريعت خلق کرده است . روايات و آيات متعدد از عامه و خاصه نقل کرده است که دلالت بر تجرد ملائکه ساکن در ملکوت دارند، ما اين کلمات طيبه را نقل مي‌نمائيم و اثبات مي کنيم که در مشرب قرآن و سنت ، ملکي به نام جسم نوري مادي وجود ندارد. اين مسلم است که ملائکه داراي طبقات مختلفند ، برخي روح صرف و عقل محض هستند، عده‌اي داراي وجود مثالي مي‌باشند و برخي موكل برحقايق عالم ماده و اجسامند.

ملائكه سكان اقليم جبروت و ملكوت اعلي بكلي از ماده ومقدار تجرد دارند و ملائكه واقع در ارض بيضا و عوالم برزخي از ماده تجرد دارند.

از امام يا رسول الله سئوال مي‌شود: ملائكه آب و غذا مي‌خورند؟ آن حضرت مي‌فرمايد: غذاي آنها تسبيح و شراب آنها تقديس است. ما بايد بفهميم موجودي كه رزق آن، از نوع ارزاق مادي نيست، مجرد است و موجود مجرد هيولاي وحشتناک نيست كه اهل حديث از وجود آن مي‌ترسند.

ما در خلال مباحث به نقل روايات و آيات داله بر تجرد طبقات ملائكه بيان خواهيم كرد كه مرحوم علامه مجلسي در مسأله نفس و ملائكه، آيات و اخبار راجع به اين دو اصل مهم كه پايه و اساس معرفت نبوت و ولايت است، متوجه منطق اهل بيت (عليهم السلام) و قرآن نشده است.

طرفه كلام آنكه علامه (اعلي الله مقامه) براهين بطلان تسلسل را به جاي اجرا در سلسله طوليه وجود ، به تبع فرقه متکلمين در سلسله عرضيه جاري مي‌كند و مي‌خواهد، فياض مطلق را در قطعه آخر زمان پيدا كند و با عنوان زمان موهوم يا زمان تقديري بزعم ارباب كلام و خود را از مخمصه خارج كند و بدون واسطه، كثرات، ماديه راكه فاعل مباشر آن بايد جسم و جسماني باشد به حق تعالي، نسبت بدهد و از تحقق كثرت در حق تعالي نيز باكي ندارد.

براهين ابطال تسلسل، اغلب مشتمل بر تدليسات مغالطي است و به فرض تمام بودن در سلسله و حلق موجود بالفعل جاري است، نه در علل اعداديه واقع در سلسله عرضيه كه بواسطه وقوع دردار حركت، سيال و زائلند و علل معده نه علل توسطيه، بايد غير متناهي باشد.

در سؤال عمران صابي كه از حضرت رضا (عليه السلام) از كائن اول و خلق آن سئوال مي‌شود، امام (عليه السلام) مي‌فرمايد: سئلت فافهم اما الواحد فلم يزل واحداً كائناً لاشئ معه بلاحدود ولا اعراض ولايزال كذلک ثم خلق خلقاً مبتدعاً مختلفاً باعراض و حدود مختلفه، لا في شئ اقامه ولافي شئ حدّه ولاعلي شي حذّاه و مثلّه له ، فجعل الخلق من ذلك صفوة و غير صفوة و اختلافاً و ائتلافاً و الواناً ذوقاً و طعماً لالجاجة كانت منه الي ذلك... الي ان ساق الكلام الي قوله، عليه افضل صلوات الله: انما امره كلمح البصر او هوا قرب اذا شاء شيئاً، فانما يقول له: كن فيكون بمشيته و ارادته و ليس شئ اليه اقرب اليه من شي ولاشئ ابعد منه من شئ، افهمت يا عمران...»

اين روايت كه به حديث عمران صابي شهرت دارد و مشتمل است بر امهات مباحث ربوبي به حق ناطق به اين كلمات عرشي بنيان صاحب علوم لدنيه است.

در مباحث گذشته حديثي از حضرت رسول نقل كرديم كه موضوع سئوال عقل بود و اول مخلوق حق كه در روايت ملكي روحاني است كه «له رؤس بعدد رؤس الخلايق...».

در كتاب عقل كافي عقل را بعنوان «اول ما خلق من الروحانيين العقل...» توصيف كرده است. چون اولين جلوه و ظهور در عالم ماده و شهادت و نخستين اثر آن در ناسوت در نفس انسان بالغ به مقام تعقل ظاهر مي‌شود و كمال اولي انسان به تحقق به مقام تجرد تام حاصل مي‌شود، ملازمه بين عقل اول و انسان بالغ به مقام تعقل در روايات مشاهده مي‌شود و آدم بالغ به اين مقام بعد از تحقق به مقام عقل بالمستفاد، آثار هويت عقل در آن طالع مي‌گردد.

هشتمين قطب عالم امكان حضرت رضا (عليه السلام) در حديث عمران عقل يا اولين صادر و خلق نخست را به «مختلفا باعراض و حدود...»تعريف كرد و اين تعريف، تعريف به لازم است، چون حقايق وجوديه قبول تعريف نمي‌كنند، از جهات مختلفه عقل كه در روايت سابق به «له رؤس بعدد رؤس الخلايق» تعبير شد، امام به اعراض تعبير فرمود چه آنكه وجود در مقام تجلي و ظهور در مراتب خلقيه قبول حدود و اعراض مي‌كند و از حدود و تعيّن ماهويه در لسان احاديث به حدود

و اعراض تعبير مي‌شود (من و تو عارض ذات وجوديم) .

مراد از عرض و حدود، عرض باب ايساغوجي نيست و در روايات از حد، به حد عدمي لازم ممكن مخلوق تعبير مي‌شود.

دليل بر اينكه مراد از عرض و حد، عرض مصطلح ايساغوجي نيست، آن است كه امام همام (عليه و اولاده السلام) در تعريف مخلوق اول فرمودند: «خلق مبتدعاً... لا في شئ اقامه و لا في شئ حدّه ولا علي شئ حذّاه و مثّله له، فجعل الخلق من ذلك صفوة و غير صفوة و اختلافاً و ايتلافاً والواناً...» در روايت اعراض و كيفيات و مقادير خاص غير مجرد عقلاني نفي شده است.

قوله: لا في شئ اقامه، مراده عليه السلام، ان المجرد التام الروحاني ليس من سنخ الاعراض والصور النوعيه، لان العرض يحتاج الي الموضوع و كذلك الصور النوعيه الجوهريه حالة في موادها المتقومه بالمادة و محصلة و منوعة للمواد و الاستعدادات.

بنا برآنچه ذكر شد، جوهر اول، از سنخ اعراض و صور نوعيه نمي‌باشد. جوهر اول،‌ نفس نيز نمي‌باشد، چون نفس مضاف به ماده بدني بل كه اضافه به بدن مقوم وجودي نفس است و نفوس ناطقه هرگز اضافه به بدن را رها نمي‌كنند و اين اضافه ذاتي نفس است نفس صورت نوعيه بدن است و به حدوث آن حادث مي‌شود و به مقام تجرد مي‌رسد. ولي بدن، عرض عريضي دارد، اعم از بدن دنيوي و اخروي است.

اما اينكه در خواص دوم، صادر نخست فرمود: «ولا في شئ حدّه» تأكيد فرمود كه مخلوق اول مركب از قوه و فعليت نيست تا به قوه و فعل تعريف يا محدود باشد. ديگر آنكه صادر نخست مرآت ظهور حقايق امكانيه نيست، چون در صدر و ساقه وجودات قرار دارد و فقط حكايت از صفات جمال و جلال حق مي‌كند و لسان او به «معرفتي، معرفة الله و من رآني فقد رأي الله» مترنم است. لذا امام ابوالحسن الرضا، (عليه السلام) فرمود: «ولا علي شيء حذّاه و مثّله». حقايق مثاليه و طبقات سبعه سماويه، اظلال عقل و عالم شهادت اظلال عالم برزخ و نفس ناطقه بالغ به مقام تجرد تام عقلاني اظلال عقل و ملك روحاني و روح محمدي و قلم اعلاي حقند و روح نبوي و قلم اعلي (نور و لوي) مرآت جمال حق است. چون موجود روحاني و صادر اول در مقام اخذ فيض، ماده ندارد و صرف امكان او، كافي از براي قبول وجود است، امام (عليه السلام) از آن به وجود ابداعي تعبير فرمود و چون واسطه ايجاد است،‌ امام فرمود: «فجعل الخلق من ذلك صفوة و غير صفوة» صفوة حقايق نوريه صرفند و غير صفوه، سكنه عالم ماده.

در حديث 14كافي كتاب العقل - آمده است: «ان الله عزوجل خلق العقل و هو اول خلق من الروحانيين.» قطعاً مراد از مخلوق اول مذكور در حديث، عقل جزئي انسان مادي واقع در عالم ناسوت نمي‌باشد، چون روح انسان، صادر اول نيست، ولي صادر اول مبدأ نور طالع برنفس انساني است كه او را از مقام عقل بالقوه به عقل بالفعل مي‌رساند و عقل منقاد به احكام شرعيه و متأدب به آداب الهيه و تخلق به اخلاق الله به عقل كلى متصل مي‌شود و از سلك عقول جزئيه خارج مي‌گردد.

ـ عقل جزئي، عقل را بدنام كردـ

در روايت مذكور در علل الشرايع (كه قبلاً نقل شد) از حضرت ختمي مرتبت: «انه سئل مما خلق الله العقل، قال خلقه ملكاً». صفات مذكور در اين حديث راجع به خلق اول و عقل و ملك روحاني، از قبيل «له رؤس... و اسم ذلك الانسان علي وجه ذلك الرأس... و علي كل وجه ستر و كتابة الاسم و وجود الستر و كشف هذا الستر...» در مقام بيان حقيقت صادر اول و اشتمال آن بر جميع كلمات وجوديه و كتب الهيه و ظهور احكام عقل كلي در عقل جزئي و بلوغ عقل جزئي از ناحيه شعاع و نور عقل كلي و كشف ستر از سر عقل بالغ به مقام عقل بالفعل يا عقل بالمستفاد، عقل شخص وارد به مباني عقلي و غوامض عرفاني را، در درياي حيرت فرو مي‌برد و از صميم قلب (با ريزش اشك ناشي از شوق و عشق به انسان كامل محمدي صلوات الله عليه و علي اولاده) شعر زير را زمزمه مي‌كند.




  • نگار من كه مكتب نرفت و خط ننوشت
    به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد



  • به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
    به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد



حديث عمران صابي، در كائن اول (مبدأ وجود) و خلق اول، نخستين مخلوق كه در لسان روايت (همانطوري كه نقل كرديم) عقل، قلم، روح نبي اكرم بنا به روايت جابر و ماء، يعني رحمت رحمانيه كه مبدأ حيات كليه حقايق وجوديه است و اسم رحمان معناي حقيقت وجود يا تجلي حق به اسم حي در مظاهر غيب و شهود، و نور ختمي مرتبت «اول ماخلق الله نوري» و حقيقت علويه «اناالقلم» كه به آن جلوه اول، قلم اطلاق شده است، مشتمل برعالي‌ترين مباحث در معرفت حق و مظاهر الهيه است و نيز خطبه و روايات مفصله منقول ازآن حضرت، پايه و اساس معرفت ربوبي است كه آدمي را به وجد و طرب قدسي وا مي‌دارد كه بايد به ساحت مقدس آن گوهر تابناك و شمس الشموس عالم وجود عرض كرد:




  • پيش رويت دگران صورت بر ديوارند
    تا گل روي تو ديدم همه گلها خار است
    تا تو را يار گرفتم همه خلق اغيارند



  • نه چنين صورت و معني كه توداري دارند
    تا تو را يار گرفتم همه خلق اغيارند
    تا تو را يار گرفتم همه خلق اغيارند



.كيهان انديشه ، شماره 5، مقا له توضيحي كوتاه بر نقد تهافت غرالي،

/ 1