مروري بر زندگي، فعاليتها و انديشههاي آيتالله شيخ فضلالله نوري
1مرتضي علويانچكيده:
از راههايي كه ميتوان نسبت به تحولات سياسي ـ اجتماعي گذشته شناخت بهتري به دست آورد مرور بر زندگي، فعاليت و انديشه شخصيتهاي برجستهاي است كه در آن تحولات نقش ايفا كردهاند، علاوه بر اين كه ضريب دقت مطالعات و تحقيق را افزايش خواهد داد.از اين رو مطالعه يكي از بزرگترين تحولات سياسي ـ اجتماعي ايران يعني انقلاب مشروطه نيز از اين قاعده مستثنا نيست. در بين شخصيتهاي برجستهاي كه در اين تحول نقش داشته و در مراحل مختلف آن آثاري از ايشان مشاهده ميشود، شهيد شيخ فضلالله نوري است كه در اين نوشتار مختصر، مروري بر زندگي و فعاليتها و انديشههاي ايشان صورت ميگيرد؛ زيرا ايشان در صحنههاي اجتماعي يكي از رهبران مردمي ـ مذهبي محسوب شده و از سوي ديگر انديشه خاصي (مشروطه مشروعه) را مطرح ساخته است.يكي از چهرههاي برجستهاي كه در بين علماي روحاني در جريان شكلگيري و تداوم انقلاب مشروطه از نزديك نقشهاي فراواني را در عمل ايفا كرده و در اقدامات معارضه جويانه با نظام سياسي حاكم به هدايت مردم ميپرداخته است و همچنين با طرح تئوري مشروطه مشروعه انديشهاي جديد را بيان كرده، شيخ فضلاللّه نوري است. به تعبير پيتر آوري استاد تاريخ در دانشگاه كمبريج:«شيخ فضلاللّه نوري مرد دانشمند و افتادهاي بود، او را بايستي نماينده آن مكتب فكري دانست كه حاكميت را از خداوند ميدانند و نه از 2مردم و شاه.»حضرت امام رحمهالله نيز در اين مورد ميفرمايند:«مرحوم شيخ فضلاللّه ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد. بايد قوانين موافق اسلام باشد. همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسي هم از كوشش ايشان بود، مخالفين، خارجيها كه يك چنين قدرتي را در روحانيت ميديدند، كاري كردند در ايران كه شيخ فضلاللّه مجاهد مجتهد داراي مقامات عاليه را يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحاني نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه، شيخ فضل اللّه را در حضور جمعيت به دار كشيدند.»3همچنين حضرت امام رحمهالله در يكي ديگر از سخنان خود ميفرمايند:«جرم شيخ فضل الله اين بود كه قانون بايد اسلامي باشد جرم شيخ فضل الله اين بود كه احكام قصاص غير انساني نيست، انساني است، او را دار زدند و از بين بردند و شما حالا به او بدگويي ميكنيد.»4حضرت امام در فرازهاي ديگري از سخنان خود نيز مكررا از شيخ فضل الله به عنوان يك فرد متعهد به اسلام ياد نمودند.5حيات علمي ـ اجتماعي
شيخ فضلاللّه كجوري مازندراني معروف به نوري در دوم ذيحجه 1259 ق. در قريه «لاشك» از توابع كجور مازندران ديده به جهان گشود. پدرش ملا عباس نوري طبرسي از «افاضل علماي دين»6 و پيشوايان مورد اطمينان و اعتماد و وثوق مردم نور و مازندران7 بوده است. كتابي نيز از وي به نام «الاخلاق» بر جاي مانده است. رشد و نمو اوليه ايشان در «بلده»، بخش مركزي شهرستان نورِ فعلي بوده است. وي در آغاز جواني به تحصيل مقدمات علوم متداول عصر خويش پرداخت و پس از مدتي براي تكميل تحصيلات خويش به همراه مرحوم حاج ميرزا حسن نوري ـ محدّث نوري ـ صاحب مستدرك الوسائل، دايي و پدر زن خود راهي نجف اشرف گرديد. در آنجا به ترتيب در حوزه درس شيخ راضي آل خضر و ميرزا حبيباللّه رشتي ـ شاگرد شيخ مرتضي انصاري ـ و سيد حسن ميرزاي شيرازي شركت جُست. در اين ايام ميرزاي شيرازي در نجف اشرف اقامت داشت، اما پس از هجرت ميرزا به سامرا ايشان نيز به همراه دايي خود ـ محدث نوري ـ و نيز استاد اخلاق و نمونه عالي فضيلت ملا فتحعلي سلطان آبادي عازم سامرا ميگردد و تا پايان اقامت خود در كشور عراق در اين شهر به خوشهچيني از محضر ميرزاي شيرازي ميپردازد. در همين ايام، با استعداد و سخت كوشي كه از خود نشان داده بود از شاگردان برجسته ميرزا درآمد و در همين زمان به مقام و درجه بلند فقاهت و اجتهاد نايل آمد. ايشان علاوه بر علوم متداول حوزه يعني فقه و اصول، بر رجال، كلام، حكمت و عرفان نيز احاطه كامل داشت و در فضل و كمال و دانش آن چنان شهرت داشت كه دوستان و نيز مخالفان فكري او به اين مسأله اذعان داشتهاند.سيد محمدعلي شوشتري كه در حوزه علميه شيخ شركت داشت و نيز چند دوره وكالت مجلس را عهدهدار بود، پيرامون شيخ چنين اظهار نظر ميكند:«نوري... از نظر دانش و فضل در رشته اصول، استاد درجه اول و در فقه، محقّق تام كه نظرياتش مورد استناد فقهاي ديگر قرار ميگرفت و يا در رشته كلام و حكمت كسي را ياراي مجادله و يا بحث با ايشان نبود و در ساير رشتههاي ادبي و ضروري، جامع جميع كمالات بوده است.»8و به نقل برخيها، ايشان « حتي در اين اواخر از مرحوم ميرزا جهانبخش منجم به فراگيري علم نجم و اسطرلاب ميپرداخت.»9بيگمان مقام علمي و اجتهاد ايشان ـ كه بر كسي پوشيده نبوده است و دوست و دشمن بر آن صحّه گذاردند و حتي با تمام تهمتها و افتراهايي كه در جريان انقلاب مشروطه به ايشان وارد ساختند، نتوانستند در مقام و جايگاه علمي ايشان خدشه وارد كنند ـ شأن و منزلت خاصي را در بين مردم نيز بدست آورده بود بهگونهاي كه دشمنترين دشمن و مجري بدار آويختن ايشان او يعني يپرم خان ميگويد:«شيخ فضل اللّه نوري روحاني عاليقدري بود و گفته او براي توده خلق وحي مُنْزَل محسوب ميشد.»10شيخ فضلاللّه نوري پس از گذراندن مراحل مختلف علمي و نايل آمدن به مقام اجتهاد و تقرير چند رساله فقهي و اصولي، به اشاره ميرزاي شيرازي براي ارشاد و هدايت مردم به تهران ميآيند. «چرا كه ضرورت موقعيت و نفوذ بيگانگان و شيوع تفكر فرنگي مآبي در ايران ايجاب ميكرد كه به تهران آيد. ميرزاي شيرازي براي كسب اطلاع دقيق از وضعيت نابسامان كشور او را به ايران فرستاد.»11 در واقع ميتوان گفت كه او نماينده مورد اطمينان ميرزا بوده كه با اشاره ايشان در حدود سال 1290 ق. به ايران بر ميگردد و به مرور زمان به خاطر ويژگيهايي كه در وي بود جايگاه خاصي را در بين روحانيت بدست آورد «و در جريان جنبش تحريم تنباكو با ميرزا حسن آشتياني همكاري داشت و پس از وي به رياست مذهبي رسيد و مجتهد طراز اول تهران شد.»12از جمله ويژگيهايي كه در شيخ فضلاللّه بود و موجب گرديد كه جايگاه ويژه و نفوذ كلمهاي در مردم پيدا كند، را ميتوان در گزارشي كه حسن علي برهان نوشته است، يافت: «شيخ مردي بود، اولاً احتياجي به گرفتن مال از ديگران، به سبب آن كه در مازندران علاقه ملكي و درآمد منظم داشت، نداشت. ثانياً، خوب درس خوانده بود و تا زماني كه زن و فرزند هم داشت، در عتبات درس ميخواند و خيلي خوب مراتب اجتهاد را گذرانده بود. ثالثاً، با هوش و حضور ذهن بود و اغلب در موقع ترسيم مهرش به اوراق قبل از آن كه به ثبتهاي خود رجوع كند، از خاطرهاش كمك ميگرفت و حاصل خاطراتش در اين امور با آنچه ثبت شده بود، مطابقت داشت. رابعاً، به سبب اين كه متعيّن زندگي ميكرد و با سواد و مجتهد جامع الشرايط شناخته شده بود، تمام رجال و اولياي امور و پادشاهان و اقران و امثالش به او با نظر اعزاز و احترام نگاه ميكردند. اين اوصاف او را فردي ممتاز و لازم الاحترام نموده بود. اين صفت را هم بايد اضافه نمايم كه بسيار در ابراز عقايدش شجاع و بيباك بود... و ملاحظه قدرت روز را نمينمود.»13با موقعيتي كه براي شيخ در ايران فراهم گشته بود، ايشان در امور مختلف محل رجوع و ملجأ و مأواي مردم گرديده بود و آنان در مسائل گوناگون براي دريافت راه حل و ارشادهاي لازم به ايشان مراجعه ميكردند، بهگونهاي كه احتشام السلطنة در «خاطرات» خود مينويسد:«شيخ فضلاللّه نوري مجتهد، بعد از تكميل تحصيلات خود در نجف اشرف و نيل به مقام اجتهاد در سال 1288 ق. به تهران بازگشت. قريب چهل سال در تهران رياست و مرجعيت داشت و ترافع دعاوي عموم، به محضرش ارجاع ميشد و مجلس درسش ممتاز بود. قبل از نهضت مشروطه در برخوردهايي كه ميان مردم و دربار به وجود ميآمد، همواره او رهبر و پيشواي خلق بود. از جمله در مسأله رژي و غائله تنباكو او به حمايت از مردم قيام كرد.»14شيخ علاوه بر مرجعيت ديني كه در تهران عهدهدار رياست آن بود مجلس درس نيز داشته، به تربيت طلاب ميپرداخته است و نيز با عهدهداري ارشاد مردم مشكلات قضايي آنها را هم حل ميكرد و ميتوان گفت كه به نوعي حاكم شرع نيز محسوب ميگرديد؛ يعني از چند بُعد با مردم ارتباط نزديك داشت. اول، تربيت طلاب و فرزندان اين مرز و بوم. دوم، هدايت و ارشاد عموم مردم و سوم، حل اختلافات آنان، چه اين كه با دربار رخ ميداد و يا بين خودشان اتفاقي حادث ميشد كه همگي كاملاً از ابعاد گوناگون فعاليت شيخ، حكايت دارد؛ چرا كه طبق گزارشي كه سپهر در مرآة الوقايع ميدهد:«آقا شيخ فضل اللّه، اعتماد الشريعه... وكيل مازندراني... را كه بسي خانهها را به غصبيت برده، چوب ميزند.»15همچنين طبق مداركي كه موجود است ميرزاي شيرازي مراجعه كنندگان از ايران را به شيخ فضلاللّه ارجاع ميدادند و حتي گفته بودند:«مگر حاج شيخ فضلاللّه در تهران نيست كه به من مراجعه ميكنيد، ميان من و شيخ فضلاللّه ضديتي نيست، ايشان خود من و نفس من است.»16مجلس درس ايشان نيز داراي اعتبار و اهميت فوقالعاده بوده است. بنا به نقلي كه نويسنده كتاب «شيخ فضلاللّه نوري و مشروطيت» از آيتاللّه مرعشي نجفي دارد:«بسياري از روحانيون به شركت در درس او مباهات داشتند و مجتهدان بسياري در حوزه درس او حاضر و اغلب علماي تهران از افادات علمي او بهره ميبردهاند.»17كسروي در «تاريخ مشروطه ايران» مينويسد:«در پايتخت، شيخ (فضلاللّه) بالاترين مقام روحانيت را حايز نموده گفته ميشود از حيث معلومات و تبحر در علوم ديني از همه همگامانش برتري داشته و بسيار فهيم و باهوش بوده و در قدرت استدلال در ميان طبقه خود نظير نداشته، هر روز در مساجد و مجالس درس و خانهاش، هزارها نفر اجتماع ميكردند.»18تأليفات شيخ از مقام علمي ايشان حكايت دارد كه در ذيل به نمونههايي اشاره ميشود:1ـ رساله «سؤال و پاسخ» شماره (1)، حاوي 236 پرسش از ميرزاي شيرازي، طبع تهران، 1305 ه··.2ـ «رساله عمليه» توضيح المسائل شماره (2)، حاوي 60 پرسش و پاسخ از ميرزاي شيرازي، طبع تهران، 1306 ه··.3ـ رساله اصولي «المشتق» تقرير و شرح درس ميرزاي شيرازي كه در تهران به تاريخ 1305 منتشر گرديد.4ـ رساله «تحريم سفر حاجيان به مكه از طريق جبل» با امضاي بلند پايه آن عصر، طبع تهران، شعبان 1320ه·· .5ـ صحيفه «قائميه» حاوي مجموعه ادعيه رسيده از امام دوازدهم(عج).6ـ «تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل» در رد سياست مشروطه كه به فرمان شيخ توسط ميرزا علي اصفهاني تحرير گرديده است. اين رساله در 1366 ه·· . در تهران چاپ گرديد.7ـ «شرح مقاصد» مجموعه مقالهها و نامهها و اعلاميههاي شيخ و يارانش كه در تحصن حضرت عبدالعظيم گردآوري شده و در 1325 ه·· . در تهران طبع گرديد.8ـ «تحريم مشروطيت» حاوي علت موافقت اوليه و مخالفت ثانويه شيخ نوري با مشروطيت و دلايل شرعي او به قلم خودش در 1326 ه·· . در تهران چاپ شد.و بسياري از رسالهها و آثار خطي ديگر كه از ايشان بر جاي مانده است.مطالب مطرح شده از نقش و جايگاه برجسته شيخ حكايت دارد كه در طول بيش از 40 سال فعاليت و ارتباط تنگاتنگ با مردم، آنچه را شريعت مطهره اسلام در زمينههاي مختلف مد نظر داشت به مردم انتقال داده و تا حدودي زمينههاي نفوذ و سپس تحول را فراهم آورد؛ چرا كه متون تاريخي به صراحت بر نقش جنبش مردم توسط شيخ كاملاً گواهي ميدهند.فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي شيخ فضلاللّه
شيخ پس از درخواست مردم و اشاره ميرزاي شيرازي و ورود به تهران به خاطر دلنگرانيهايي كه از اوضاع ايران داشت، تلاشهاي خود را در عرصههاي مختلف فرهنگي، سياسي و اقتصادي آغاز كرد. وي در ابعاد مختلفي به مقابله با سلطه فرهنگي، اقتصادي و سياسي بيگانگان در ايران ميپردازد؛ چرا كه به گفته دكتر فووريه: «لقمه چرب و نرمي پيدا شده بود و رسيدن به آن به رنج و خرج سفر ميارزيد.»19 بيگانگان براي رسيدن به اين منافع بزرگ راهي ايران گرديدند كه با گسترش نفوذ انگليسها، اهداف خود را از طريق اخذ امتيازات متنوع به نمايش گذاشتند. هدف آنان رسيدن به منافع اقتصادي بوده است كه براي بيمه كردن آن ميبايست زمينههاي فرهنگي و سياسي فراهم ميآمد. از اين رو:«به مأمورين سياسي و ديپلماتها اختيار انعقاد معاهدات، تجزيه قسمتهاي مختلف كشور، تضعيف دولت مركزي، مبارزه با پيشرفت فرهنگ و تمدن محلي كه همه آنها در مسير استقرار سياسي انگلستان و پيشبرد سياسي آن دولت بود، اعطاء ميگردد.»20بدنبال اين سياست،«گروه زيادي از مبلغين مذهبي زن و مرد به ايران ميآيند و با مسافرت به شهرها ايرانيان را به مسيحيت دعوت ميكنند، كليساهاي بسياري ساخته ميشود، همچنين بيمارستانهايي بنا ميشود و پرستاري بيماران را به عهده دختران مسلمان ايراني كه اجباراً از حجاب برخوردار نبودند، گذاردند.»21شيخ فضلاللّه پس از آگاهي از اين سياست بيگانگان خصوصاً انگليسها كه با امتياز تنباكو سرعت يافته بود ـ به خاطر حضور گسترده انگليسها و مزدوران هندي آنان براي اجراي امتياز رژي ـ در صدد رويارويي و مقابله با نفوذ فرهنگ غربي بر ميآيد. رسالهها و نامههايي كه از شيخ به جاي مانده است، كاملاً از اين موضعگيري او حكايت دارد. از جمله اين رسالهها ميتوان به رساله شصت پرسش و پاسخ اشاره كرد كه از حساسيت شيخ و ميرزا از مراودات اقتصادي و فرهنگي با بيگانه نشان دارد.«در جواب سؤال از قند و غيره آنچه نوشته بوديد از ترتب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد كفر به محروسه ايران، صانها اللّه تعالي عن حوادث الزمان، صواب و هميشه ملتفت به آنها و اضعاف آن كه مايه خرابي دين و دنياي مسلمين است بودهام و از اقدام شما در تهيه دفع آنها كه بايد از محض غيرت دين و خيرخواهي مسلمين باشد زياده مسرور شدم و البته به هر وسيله كه ممكن باشد، رفع اين مفاسد بايد بشود...»سؤال ديگري كه شيخ در آن رساله مطرح كرده همراه با جواب ميرزا عبارت است از: تشبه به غير مذهب، از بابت لباس و چقاره (سيگار) كشيدن و غيره تشبه است و بد است يا خير؟ جواب ميرزا: در حديث است كه «لا تلبسوا ملابس اعدائي و لا تطعموا مطاعم اعدائي و لاتسلكوا مسالك اعدائي، فتكونوا اعدائي كما هم اعدائي»22 كه هرگونه تلبس و تقليد را از بيگانه نفي ميكنند.شايد بتوان گفت كه همين سؤال و جوابها و ديگر اقدامات بوده است كه زمينه وقوع جنبش تنباكو را فراهم آورده است، هر چند اقدامات ديگر از جمله نامه سيد جمالالدين اسدآبادي را نيز نبايد ناديده گرفت.در اين قسمت، پيرامون نقش شيخ در جنبش تنباكو به دو نقل اشاره ميشود:«در اين نهضت ملي، شيخ فضلاللّه در كنار مجتهد بزرگ تهران، ميرزا حسن آشتياني، در محور مبارزات مردم تهران قرار داشتند. و بنا به نوشته شيخ حسن كربلايي، حكم تحريم تنباكو را شيخ فضلاللّه به دليل ارتباط نزديكي كه با ميرزاي شيرازي داشت از سامرا گرفت و به يكباره قرارداد رژي و عوامل آن را شكست داد.»23«همه و همه از دربار و دولت و رجال و تجار كه تلگرافهاي الغاء قرارداد تنباكوي رژي را به عتبات، خدمت مرحوم ميرزاي شيرازي عرضه داشتند مرحوم ميرزا قانع نشد و نشد تا موقعي كه از مرحوم حاج شيخ فضلاللّه نوري استفسار و تأييد آن را دريافت نمود.»24پيرامون نقش شيخ در انقلاب مشروطه بايد گفت كه به اعتراف بسياري از مورخين «شيخ در آغاز شكلگيري نهضت، در ايجاد فكر و تأسيس عدالتخانه و جنبش روحانيت و سپس تدوين قانون اساسي نقش عمدهاي داشت.»25 موقعيتي كه شيخ فضلاللّه داشت و با اتحادي كه بين ايشان و دو عالم بزرگ [بهبهاني و طباطبايي] برقرار گرديد، مشروطيت، تقويت شد و البته مقام علمي عالي او نيز در اين امر مؤثر بوده و زمينههاي تسريع در پيروزي و تسليم شاه و دربار را فراهم آورده بود.همراهي ايشان با آيتاللّه بهبهاني و طباطبايي در جريانهاي مختلف از جمله تحصن در مسجد جمعه تهران (مسجد شاه) و مهاجرت با آنها به قم را بايد از اقدامات عملي ايشان در اين مسير دانست، البته ايشان:«حوادث جنبش عدالت خواهي را نتيجه بحرانهاي سياسي و اقتصادي و فقر عمومي و ستم درباريان و هرج و مرج، بيقانوني و بيلياقتي زمامداران و نفوذ بيگانگان در تصميمگيريهاي همه جانبه ميدانست و از قيام براي اصلاح كمبودهاي كشور حمايت ميكرد.»26بايد به اين مطلب اشاره كرد كه ايشان در اين مسير رواج و گسترش شريعت را ميطلبيد و با اميد به اين مسأله ميخواست كه احكام شرع را به رويه قانون آورده و روي هم رفته يك حكومت شرعي ايجاد كند.27 و به سبب داشتن همين انديشه با ورود افراد روشنفكر تازه از فرنگ برگشته در جريان نهضت، ناخرسندي خود را ابراز كرد و اعلام داشت كه زماني اين مشروطيت، رسميت مييابد كه مشروعه و تابع احكام اسلام باشد.ايشان با استقلال و ذهنيتي اسلامي كه داشت تحت تأثير جاذبههاي فرهنگ و ارزشهاي غربي قرار نميگرفت و ميگفت كه اسلام داراي آنچنان غنايي است كه در همه عرصهها پاسخگو است و نيازي به بهرهگيري از بيگانه نيست و در تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل دقيقاً به اين مطلب اشاره دارد:«اين اسلام كه اكمل اديان و اتم شرايع است و اين دين، دنيا را به عدل و شورا خواند، آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخه شوراي ما از انگليس بيايد.»28و با همين ديدگاه است كه با قانون اساسي كه الهام گرفته از غرب است به مخالفت بر ميخيزد و آن را نوعي فراموشي از احكام شريعت تلقي ميكند و ميگويد:«ما طايفه اماميه، بهترين و كاملترين قوانين الهيه را در دست داريم اين قانون وحي است و معلوم است كه اين قانون الهي ما، مخصوص به عبادات نيست، بلكه حكم جميع مواد سياسيه را بر وجه اكمل و اوفي داراست. لذا ما ابداً محتاج به جعل قانون نخواهيم بود. خصوص به ملاحظه آنكه ماها بايد بر حسب اعتقادات اسلامي، نظم معاش خود را به قسمتي بخواهيم كه امر معاد را مختل نكند و لابد چنين قانون منحصر خواهد بود به قانون الهي.»29همين خصوصيات شيخ و وجود عوامل ديگري است كه زمينههاي بر دار شدن ايشان را نيز فراهم آورده بود؛ زيرا از يك طرف بيگانگان، خصوصاً انگلستان، حضور چنين شخصيتي را مخل رسيدن به منافع خود در دراز مدت ميدانستند و احساس خطر ميكردند و از سوي ديگر، روشنفكران تازه از فرنگ برگشته كه غالباً مغلوب و مقهور فرهنگ غرب واقع شده بودند، انديشههاي دين خواهي را مانع از ترقي كشور و مملكت ميدانستهاند. همچنين افراد فرصت طلب و جاهطلب كه منافع خود را در نابساماني كشور ميديدند و نيز برداشتهاي مختلف و فهمهاي متفاوت ميان علما از جريان سياسي ـ اجتماعي آن روز را بايد مزيد بر علت دانست كه همه اين موارد، دست به دست هم داده و زمينه بر دار شدن شيخ را فراهم ساخت و بخصوص اصرار شيخ فضلاللّه بر انديشه اسلامخواهي، آن هم اسلام ناب و اصيل و نفي هرگونه تقليد كوركورانه از بيگانه بوده است كه به كشته شدن وي منتهي شده است.اين مطلب دقيقاً در نوشتهها و رسالههاي شيخ نمايان است. يكي از رسالههايي كه به ايشان منتسب است، رساله تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل ميباشد كه در كتاب رسايل مشروطيت آقاي غلامحسين زرگري نژاد، متن كامل آن آورده شده است. مطالعه اين رسايل بسياري از پردههاي ابهام را نسبت به شيخ و انديشه مشروعه خواهي وي كنار ميزند و نقشههاي شوم دشمن خصوصاً بيگانه در آن نمايان ميگردد؛ در اين بخش به نمونههايي از آن اشاره ميشود:1ـ ضرورت حاكميت قانون
ايشان ضمن بيان ضرورت حاكميت قانون اشاره دارد كه اين قانون جز قانون اسلام نميتواند باشد.«حفظ نظام، محتاج به قانون است و هر ملتي كه تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند، امور آنان به استعداد قانون آنها منظم شده ولي بهترين قوانين قانون الهي است،... معلوم است كه قانون الهي، مخصوص عبادت نيست بلكه جميع مواد سياسيه را بر وجه اكمل داراست حتي ارش الخدش»302ـ قانون گذاري يا برنامهريزي
ايشان جعل قانون كه همان تشريع باشد را به پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله اختصاص ميدهند، ولي اجتهاد و نيز برنامهريزي در امور شخصي و حكومتي را در چارچوب شريعت اسلام (كتاب، سنت، اجماع، عقل) براي ديگران نيز مجاز شمرده اين مسأله را مباح و حتي لازم ميدانند:«جعل قانون كار پيغمبري است. لذا هر رسولي كه مبعوث شد از براي همين كار بود. تا آن كه خاتم الانبياء مبعوث شد و دين خدا را كاملاً بيان فرمود، او خاتم الانبياء است و قانون الهي كه آورده ديگر نقص نخواهد داشت، نسبت به تمام ايام و تمام مردم. تماماً بر حسب وحي بوده نه استحسانات شخصيه، .... بلي اگر كسي بخواهد به جهت امور شخصي خودش قانون و ضوابطي مقرر كند منع و قبولش ربطي به احدي ندارد مگر اين كه مشتمل بر منكري باشد.»31در جاي ديگر ايشان به ضرورت وجود مجلس قانونگذاري براي حفظ حقوق حقه مردم و جلوگيري از حاكميت مجدّد استبداد، اشاره دارد:«اين روزها شنيده ميشود محض مساعدت با مقاصد اسلاميه حجج اسلاميه مهاجرين به زاويه مقدسه و ساير علماء اعلام و حجج اسلام ممالك محروسه ـ كه تماما هم مقصد و همداستان با مهاجرين شدند ـ بعضي از اشخاص، مذاكره مينمايند كه ما نظامنامه نميخواهيم. اين چه كلمهاي است؟! آيا ميشنويد يا نه، ميدانيد غرض را يا نه؟! اين حرف، بر جميع تقادير، غلط و موجب تضييع حقوق سي كرور نفوس است، بلكه مودّي به فساد اصل مجلس است.گمان دارم كه رندان، به اين تدليس، ميخواهند مجلس را از بين ببرند و زحمات يك ساله تمام طبقات به هدر و خسارات اهالي مملكت، همه را بر باد دهند و استبداد را به حال اول برگردانند.»32با شايعاتي كه عليه شيخ در مخالفت ايشان با مجلس شورا و سعي در تخريب چهره ايشان صورت ميگيرد ميگويد:«ايها الناس من به هيچ وجه منكر مجلس شوراي ملي نيستم، بلكه مدخليت خود را در تأسيس اين اساس بيش از همه كس ميدانم... الان هم من همان هستم كه بودم تغييري در مقصد و تجددي در رأي من به هم نرسيده است.»333ـ آزادي و برابري
شيخ از تعابير ليبرالي و غربي از «حريّت و مساوات» انتقاد ميكند و آن را با ضروريات شريعت اسلام منافي ميداند و البته اگر آزادي و حريت به معني تأمين حقوق شرعي و قانوني مردم و در دايره مباحات باشد و اگر برابري و مساوات به مفهوم عدم تبعيض و نفي بيعدالتي در اجراي قوانين باشد آن را قطعاً مورد قبول فقها ميشمرد. او در اين زمينه معقتد است كه:«مراد به حريت، حريت در حقوق مشروعه و آزادي در بيان مصالح عامه است، تا اهالي اين مملكت مثل سوابق ايام، گرفتار ظلم و استبداد نباشند و بتوانند حقوقي كه از جانب خداوند براي آنها مقرر است مطالبه و اخذ نمايند، نه حريتِ اربابِ اديانِ باطله و آزادي در اشاعه منكرات شرعيه كه هر كس آنچه بخواهد بگويد و به موقع اجرا بگذارد.»34پيرامون ملاك مساوات اشارهاي دارد كه:«اي برادر عزيز قوام اسلام به عبوديت است و بناي احكام آن به تفريق و جمع مختلفات است پس به حكم اسلام بايد ملاحظه نمود كه در قانون الهي، هر كه را با هر كس مساوي داشته ما هم مساويشان بدانيم. و هر صنفي را مختلف با صنفي فرمود ما هم همينگونه رفتار كنيم تا در مفاسد ديني و دنيوي واقع نشويم.»354ـ بيان حقيقت مشروطه
شيخ در پاسخ به كساني كه قائل بودند او از نظر اوليه خود مبني بر مشروطه، عدول كرده و مخالف حركت عمومي مردم قدم بر ميدارد، در نتيجه بايد او را كنار گذاشت، به تعريف مشروطه پرداخته و خود را نيز مدافع آن ميداند:«برادر عزيزم [بدان كه] حقيقت مشروطه عبارت از آن است كه منتخبين از بلدان به انتخاب خود رعايا در مركز مملكت جمع شوند و اينها هيأت مقننه مملكت باشند و نظر به مقتضيات عصر بكنند و قانوني مستقلاً مطابق اكثر آراء بنويسند، موافق مقتضي عصر... اما اين وضع قوانين بايد مطابق شرع باشد.»36و بسياري از نوشتههاي ديگر كه ميتوان در آن نشان از انديشه شيخ پيرامون نظام مشروطه و تطابق آن با قوانين شريعت مطهره اسلامي را يافت. در نهايت شيخ شهيد در راه دفاع از مشروطه مشروعه، جان خود را فدا نمود و مخالفان پس از ترور شخصيت او، شخص وي را به دار آويختند.37نتيجه
شيخ فضل الله نوري با موقعيت علمي و جايگاه اجتماعي كه در بين روحانيت و مردم داشته، توانسته است يك فرهنگ سياسي مستقلي را مطرح كند و بر اساس آن نيز به ميدان عمل وارد گردد. ايشان «مشروطه مشروعه» را طراحي كرد كه پيام خاصي را داشت. الگوي «مشروطه مشروعه» از طرف ايشان كه حاكي از نگاه او به مسائل مختلف سياسي، اجتماعي و... ميباشد، فرهنگ سياسي نويني را ارائه ميداد؛ يعني اين كه مسائل گوناگون مردم ميبايست با احكام اسلام تطبيق داده شود و مشروعيت آنان مورد تأييد قرار گيرد.تلاشهاي شيخ در دوره اول مشروطه با گنجاندن اصل دوم متمم قانون اساسي مبني بر نظارت فقها بر مصوبات مجلس شوراي ملي با موفقيت همراه بود، اما در دوره بعد ـ پس از استبداد صغير ـ حوادثي واقع گرديد كه از ورود آن انديشه به عرصه عمل و ميدان سياست و قانونگذاري جلوگيري شد. در هر حال انديشه مشروعهخواهي شيخ در تاريخ تحولات سياسي ـ اجتماعي ايران ثبت و براي آيندگان الگوي مناسبي را مطرح ساخت.1 استاديار دانشگاه، محقق و كارشناس ارشد علوم سياسي.
2ـ پيتر آوري، تاريخ معاصر ايران (از تأسيس تا انقراض سلسله قاجاريه)، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، مؤسسه انتشاراتي عطايي، تهران، چاپ چهارم، 1377، ص 251.
3ـ صحيفه نور، 27/8/59، ج 13 ص 175.
4 - همان، ج 15، ص 21.
5 - ر.ك.: همان، ج 18، ص 135، 231 و 181.
6ـ عبدالحسين اميني، شهيدان راه فضيلت، ترجمه جلالالدين فارسي، بينا، تهران، ص 514.
7ـ محمد محسن شيخ آقا بزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف الشيعه، بيروت، 1400 ق، ج 15، ص 23.
8ـ محمدعلي شوشتري، چرا مرحوم شيخ فضلاللّه نوري به دار آويخته شد، روزنامه اطلاعات، 22 دي 1327، ص 6.
9ـ محمدحسن اديب هروي خراساني، تاريخ پيدايش مشروطيت در ايران، شركت چاپخانهاي خراسان، مشهد، چاپ دوم، 1361، ص 136.
10ـ اسماعيل رائين، يپرم خان سردار، با مقدمه محمد حسين صديق، مؤسسه تبليغاتي رائين، تهران، 1355، صص 62 ـ 61.
11ـ علي كاظمي، خاطرات مستر همفر با مقدمه حسين لنكراني، بي جا، تهران، چاپ دوم، 1400 ف، ص 5.
12ـ يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، انتشارات عطار و فردوس، تهران، چاپ ششم، 1371، ج 1، صص 136 ـ 135.
13ـ مجله وحيد، شماره 14، سال چهاردهم، اسفند 1355، (به سردبيري محمدعلي نجاتي).
14ـ خاطرات احتشام السلطنة، به كوشش سيد محمد مهدي موسوي، تهران، 1367، ص 20.
15ـ عبدالحسين خان سپهر، مرآة الوقايع مظفري و يادداشتهاي ملك المورخين، تهران، 1368، ج 2، ص .245
16ـ علي كاظمي، پيشين، صص 18 ـ 17.
17ـ مهدي انصاري، شيخ فضلاللّه نوري و مشروطيت، موسسه انتشارات امير كبير، تهران، چاپ دوم، 1376، صص 36 ـ 35.
18ـ مهدي ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، انتشارات علمي، تهران، چاپ دوم، 1363، ج 6، صص 1114ـ15
19ـ ابراهيم تيموري، تحريم تنباكو، تهران، 1328، ص 42.
20ـ اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري، مؤسسه تبليغاتي رائين، تهران، ج 2، ص 128.
21ـ ابراهيم تيموري، پيشين، ص 42.
22ـ محمد تركمان، مجموعهاي از رسايل، اعلاميهها، مكتوبات... و روزنامه شيخ شهيد فضلاللّه نوري، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، تهران، صص 384 ـ 382.
23ـ ميرزا محمد ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، به اهتمام علي اكبر سعيدي سيرجاني، انتشارات آگاه، تهران، 1357، ج 1، ص 12.
24ـ علي كاظمي، پيشين، ص 23.
25ـ ميرزا محمد ناظم الاسلام كرماني، پيشين، ص 560.
26ـ مهدي انصاري، پيشين، صص 48 ـ 47.
27ـ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران با پيشگفتاري از رحيم رضا زاده ملك، انتشارات صداي معاصر، تهران، چاپ چهارم، 1380، ص 288.
28ـ غلامحسين زرگري نژاد، رسايل مشروطيت، (رساله تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل) انتشارات كوير، تهران، چاپ دوم، 1377، ص 174.
29ـ همان.
30ـ همان، صص 175 ـ 174.
31ـ همان، ص 176.
32 - محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، و روزنامه شيخ شهيد فضلالله نوري، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، تهران، 1362، صص 285 ـ 86.
33 - همان، صص 245، 246.
34 - همان، صص 366 ـ 363.
35 - غلامحسين زرگرينژاد، پيشين، ص 177.
36ـ همان، 182.
37 - حضرت امام رحمهالله ، صحيفه نور، ج 18، ص 181: «دوران مشروطه را كه همه آقايان شنيدهاند يك عدهاي كه نميخواستند كه در اين كشور اسلام قوّه داشته باشد...آنها جو سازي كردند به طوري كه مثل مرحوم آقا شيخ فضل الله كه آن وقت يك آدم شاخصي در ايران بود و مورد قبول بود همچو جو سازي كردند كه در ميدان علني ايشان را به دار زدند و پاي آن هم كف زدند و اين نقشهاي بود براي اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند. و از آن به بعد ديگر نتوانست مشروطه يك مشروطهاي باشد كه علماي نجف ميخواستند. حتي قضيه مرحوم آقا شيخ فضل الله را در نجف هم يك جور بدي منعكس كردند كه آنجا هم صدايي از آن در نيامد.»