همان طور که درجات يقين بينهايت است و هر کس به اندازه وسعت يقينش داراي درجهاي از درجات است، فوايد يقين نيز بيشمار و غير قابل احصاء است و هر فردي به اندازه مرتبه يقين و وسعت ظرف وجودياش داراي فايده و صاحب ميوه يقين است. اين فايده تا آنجا است که انسان را شايسته خلعت خليفة الهي کرده است و اينکه انسان کامل، قابل براي شنيدن کلام وحي و توحيد ميشود از ثمرات يقين است. بنابراين کسي که داراي اين فضيلت الهي است صاحب تمام کمالات و مبرا از تمام رذايل است و چون يقين از جنود عقل است، چرا که طبق فرمايش امام صادق (عليه السلام) به هشام كه درحديث جنودعقل وجهل دركتاب اصول كافي،باب عقل آمده است، يقين از جنود عقل است و شک از جنود جهل؛ بنابراين از ثمرات عقل نيز برخوردار است که اين خود باعث حشر در عالم ملکوت است. به اين ترتيب ذکر ثمرات يقين دشوار و غيرقابل شمارش است، لذا ميتوان تعدادي از فوايد اين فضيلت را به عنوان کلي بيان کرد تا مشوقي براي پيمودن راه يقين و محرکي براي طلب کردن اين مقام باشد.
فايده اول: توکل
توکل در لغت به معناي وکيل گرفتن است. و در کتاب مفردات راغب اصفهاني آمده است: «توکل واگذاري امر است به معتمدي از باب آنکه خود را در صورت دادن آن امر عاجز ميبيند.» حضرت امام خميني (ره) در کتاب شرح جنود عقل و جهل، صفحه 200 اين گونه ميفرمايند: و بعضي گفتهاند: توکل به خدا، منقطع شدن بنده است به خدا در هر چه که اميدوار بود از خلايق؛ و بعضي عرفا فرمودهاند: توکل صرف کردن بدن است در عبوديت خدا و پيوند نمودن قلب است به مقام ربوبيت حق. ايشان در بيان حقيق توکل در همان کتاب چنين ميفرمايد: توکل حاصل نميشود مگر پس از ايمان به چهار چيز که اينها به منزله ارکان آن هستند: الف ـ ايمان به آن که وکيل عالم است به آنچه که موکل به آن محتاج است. ب ـ ايمان به آن که او قادر است به رفع احتياج موکل. ج ـ ايمان به آن که وکيل بخل ندارد. د ـ ايمان به آن که وکيل محبت و رحمت به موکل دارد. و در توکل بر خداوند تبارک و تعالي وکيل ذات اقدس ربالعالمين است و موکل انسان ضعيف عاجز؛ و با اختلال در يکي از اين امور توکل حاصل نميشود. اما شرح باب توکل و طريق حصول و بيان ثمرات و توضيح مراتب آن شايسته بحثي مفصل است که در کتابهاي اخلاقي و روائي به نحو احسن ذکر شده است. شايان ذکر است که رابطه بين يقين و توکل رابطهاي مستقيم است؛ به عبارتي توکل خود از ثمرات و فوايد يقين، و يقين يکي از ثمرات آن است. بيان اين مطلب اشکال دور را که عقلاً باطل است به وجود نميآورد، چرا که توکلي که ميوه درجهاي و مرتبهاي از يقين است خود اصل و ريشه براي رسيدن به يقين بالاتر است. چنانچه اين مطلب از کلام امام خميني (ره) در کتاب شرح جنود عقل و جهل، صفحه 222 در توضيح و تفسير روايت ذيل معلوم ميشود: در کتاب مستدرک عن ابيبصير عن الصادق (عليه السلام) قال: قال لي: ما من شيء الا و له حد قال: فقلتُ: و ما حدّ التوکل؟ قال اليقين قلتُ: فما حدّ اليقين؟ قال: أن لا يخاف مع الله شيئاً. حدّ شيء آن است که آن شيء به آن منتهي شود و در اينجا شايد مقصود آن است که توکل به يقين منتهي ميشود و صاحب توکل داراي مقام يقين ميشود؛ چنانچه يقين به توحيد فعلي منتهي ميشود که غير حق ضارّ و نافعي و مؤثر و مقدري نبيند و شايد مقصود آن باشد که توکل محفوف و محدود به يقين است و بيتحقيق يقين توکل به حقيقت محقق نشود. چنانچه يقين به حقيقت، ثمره توحيد است و محفوف و محدود به آن است و شايد به حسب اختلاف درجات هر يک از دو معني درست باشد.
فايده دوم: اطمينان و تقويت قلب
اطمينان و آرامش قلب يکي از مهمترين فوايد يقين است. کسي که به حقايق اشيا علم پيدا ميکند و به فصول عالم هستي راه مييابد چون واصل به حقيقت است قلبش مطمئن است و اينکه در قرآن آمده است: «اَلا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنَّ الْقُلوب.» براي اين است که ذکر خداوند باعث توجه قلب به حقيقت ميشود و انسان را از باطل تاريکيها رهايي ميبخشد. و اين محشور بودن با حقيقت باعث زنده شدن جان و قوي شدن قلب است. حضرت امير عليه السلام در نامه شماره 31 نهج البلاغه خطاب به حضرت امام حسن عليه السلام ميفرمايد: احْي قلبك بالموعظة.... و قوه باليقين. از اهميت اين فايده همين بس که حضرت ابراهيم عليه السلام ـ صاحب دين حنيف، از خداوند مقام در منزل طمأنينه را طلب فرمود و در دعايش از حضرت حق افزايش آن را خواستار شد. وَ اِذْ قال ابراهيم رَبِّ أرِني کيف تُحْيِ الموتي قال: أوَلَمْ تُؤْمِن قال: بَلي و لکن لِيطْمَئنَّ قَلْبي از اين آيه شريفه معلوم ميشود که ايمان وقتي به نهايت ميرسد باعث اطمينان قلب ميشود و اين بالا رفتن ايمان همان کسب يقين و مراتب آن است و آن کس که در ذکر يقين غوطهور است، با توجه به اينکه «اَلا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنَّ الْقُلُوب» يکي از دستورات سلوکي است، در حقيقت ذاکر يقين با خود يقين محشور است چون ذاکر با مذکور محشور است. مذکور اليقين اسم اعظم باري تعالي است و ذاکر صاحب اين اسم وظاهر کننده اين حقيقت است. لذا کسي که به مرتبه بالاي يقين واصل شده باشد و در حقاليقين و برداليقين در حال چشيدن شيريني وصل باشد، مخاطب نداي خداوند است که به او ميفرمايد: «او کسي است که چون اشيا را همانطور که هست ميبيند راضي به رضاي الله است و چون به غايت انسانيت نايل شده است خداوند رحمة للعالمين هم از او راضي شده است و او را ملقب به مرضيه کرده است.»
فايده سوم: رؤيت ملکوت
رؤيت ملکوت آسمانها و زمين از ديگر فوايد مهمّ يقين است. خداوند در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام در قرآن فرموده است: وکذلک نري ابراهيم ملکوت السموات و الارض و ليکون من المؤقنين. اين آيه شريفه معلوم ميکند که رؤيت ملکوت توسط حضرت ابراهيم عليه السلام به خاطر صاحب يقين بودن ايشان بوده است. البته اين فايده براي کسي حاصل ميشود که در مرتبه حقاليقين و برداليقين مقام کرده باشد. رؤيت ملکوت همان علم به حقايق اشياي کماهي است، همان دعايي که حضرت رسول صلي الله عليه و آله از خداوند طلب ميفرمود و خاضعانه در پيشگاه احديت ناله سر ميداد: «اللهم أرني الاشياء کماهي» اين مقام، غايت قصواي آدمي است همانطور که حضرت امير عليه السلام در خطبه 157 نهج البلاغه ميفرمايد: «باليقين تُدْرک الغايه القُصوي» وقتي که به واسطه يقين غايت بينهايت و حقيقت آدمي درک ميشود پس بايد اين فايده نيز براي کساني حاصل شود که به مرتبه بالاي يقين رسيده باشند. آنان که چون قلبشان حرم امن است محرم اسرار رباني و مشهد ارکان عرشي شدهاند. صاحبان يقين، آنچنان ناظر ملکوت خداوندياند که قلبشان بسط پيدا کرده و جانشان شرح صدر يافته است. اينان بهشت و جهنم را قبل از فوت جسماني و خاکي نظاره ميکنند و جهنميان و بهشتيان را در آن مخلد ميبينند. فايده رؤيت ملکوت اين است که صاحب ملکوت ادراک و در مرتبه اعلي مشاهده و مشهود ميشود. از آيات قرآن معلوم ميشود که ملکوت اشيا به دست او است: «بيده ملکوت کل شي» و خداوند تبارک و تعالي هر چه اراده کند و امر فرمايد همان ميشود: ماشاءالله کان و إن لم يشاء لم يکن. پس در پرتو يقين است که «إنَّکَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِتّوُنَ» (زمر /30) فهميده ميشود. او که حيّ علي الاطلاق است صاحب ملک و ملکوت است. ملک ظاهر عالم و ملکوت، باطن هستي است. پس به همين دليل است که حضرت سجاد زين العابدين عليه السلام در شب 27 ماه رمضان از ربّ العالمين خواستار دعايي بلند ميشود و خاضعانه از درگاهش ميطلبد که: اللّهمّ الرزقني التجافي عن دار الغرور و الانابة الي دار الغرور و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت. استاد علامه حسنزاده آملي (حفظه الله تعالي) در شرح فصوص فارابي در اين موردمطلبي زيبا فرمودهاند: انسان حقيقي درّاک عالم چون با خويشتن خلوت کند و از التفات به محسوسات و متخيلات عالم شهادت به يک سو شود و بدنش را خلع کند، يعني خويشتن راا ز ادراک بدن عزل کند، عالمي معنوي حيّ عالم به ذات خود را ميبيند که در ادراک خود احتياج به غير خود ندارد و در اين مقام بدون شک يقين کند و بدون مراء برايش متحقق شود که ذاتش از عالم أمر و منزه از ادراک حواس است و اگر مدتي بر اين حال بپايد باب ملکوت برايش منکشف ميشود و قدس لاهوت برايش متجلي ميگردد و انوار ملائکه حافين حول عرش بر او اشراق کنند و عرش را آشکارا ميبيند چنان که بعضي از صحابه بدان خبر داد و مصطفي (صلي الله عليه و آله) تصديق فرمود. منظور حضرت علامه از صحابه حضرت رسول صلي الله عليه و آله، حارثة بن مالک بن نعمان انصاري است. اين شخص که به مقام يقين نايل شد مصداقي است از واصلان به حقيقت و حديث مشهور او که در کتاب اصول کافي ذکر شده است و در کتابهاي روائي ديگر نيز همچنين به اين قرار است: عن أبي بصير عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: استقبل رسول الله (صلي الله عليه و آله) حارثة بن مالک بن نعمان الانصاري فقال (صلي الله عليه و آله) له: «کيف أنت يا حارثة بن مالك؟ فقال: يا رسول الله! مؤمن حقاً.» فقال له رسول الله (صلي الله عليه و آله): لکلّ شيءٍ حقيقة فما حقيقة قولك؟» فقال: يا رسول الله! غرفت نفسي عن الدنيا فاسهرتُ ليلي و أظمأت هواجري فکأني أنظر إلي عرش ربي و قد وضع للحساب و کأنّي أنظر الي الجنةتيزاورون في الجنة و کأنّي أسمع عواء اهل النار في النار، فقال رسول الله (صلي الله عليه و آله) عبد نور الله قلبه أبصرت فاثبت فقال: يا رسول الله ! أدع الله لي أن يرزقني الشهادة معك فقال (صلي الله عليه و آله): «اللهم ارزق حارثة الشهادة فلم يلبث إلّا أياماً حتي بعث رسول الله (صلي الله عليه و آله) سرّية فبعثه فيها، فقاتل، فَقَتَل تسعة أو تمانيه ثمّقُتِلَ.» (اصول کافي، ص90، کتاب ايمان و کفر، ج3، باب حقيقت ايمان و يقين، حديث 2 و 3) و اين حديث از اسحاق بن عمار با اندکي تغيير بيان شده است، ولي در حديث اسحاق که از امام جعفر صادق (عليه السلام) شنيده است، اسمي از آن صحابي ذکر شده است، در حالي که صفات آن صحابي اينطور بيان شده است: سمعتُ ابا عبدالله (عليه السلام): يقول «إنّ رسول الله (صلي الله عليه و آله) صلّي بالناس الصّبح، فنظر إلي الشاب في المسجد و هو يخنق و يهوي برأسه مصفراً لونه قد نحف جسمه و غارت عيناه في رأسه فقال له رسول الله (صلي الله عليه و آله) کيف أصبحت يا فلان؟ .... إلي آخر روايت. امام صادق عليه السلام فرمود: روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در سجده نگاهش به جواني افتاد که چرت ميزد و سرش پايين ميافتاد؛ رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودي فرو رفته. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به او فرمود: حالت چگونه است؟ عرض کرد: من با يقين گشتهام. رسول خدا فرمود: همانا براي هر چيزي حقيقتي است پس حقيقت قول تو چيست؟ عرض کرد: يا رسول الله، همين يقين من است که مرا اندوهگين ساخته و بيداري شب و تشنگي روزهاي گرمم بخشيده و از دنيا و آنچه در دنيا هست بيرغبت گشتهام تا آنجا که گويي عرش پروردگارم را ميبينم که براي رسيدگي به حساب خلق بر پا شده و مردم براي حساب گرد آمدهاند و گويا اهل بهشت را مينگرم که در بهشت ميخرامند و لذت ميبرند و گويا ميشنوم صداي ناله و عذاب اهل دوزخ را در آتش. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: اين بندهاي است که خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته. سپس به او فرمود: بر اين حال که داري ثابت باش! او گفت يا رسول الله (صلي الله عليه و آله)! از خدا بخواه شهادت با تو و در رکاب تو را روزيم کند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براي او دعا فرمود: «خدايا! روزي حارث کن شهادت را!» مدتي نگذشت تا اينکه با پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در جنگي مبعوث شدند؛ پس جنگيدند. سپس او به ميدان جنگ رفت و نه يا هشت تن را بکشت و سپس کشته شد. جناب فيض کاشاني در کتاب وزين و ثقيل وافي در بيان «عبد نورالله قلبه اَبْصَرَت» (ج4، ص149) چنين ميفرمايد: اين نوراني بودن که در حديث به آن اشاره شده است همانا با زياد شدن ايمان و شدت يافتن و محکم شدن يقين حاصل ميشود، پس همانا ايمان و يقين صاحبشان را منتهي ميکنند به اينکه بر حقايق اشيا (چه حقايق محسوس و چه حقايق معقول) مطلع شود؛ سپس براي صاحب يقين و ايمان حجاب اشيا و پردههاي آن کشف ميشود، لذا به اشيا به عين اليقين شناخت پيدا ميکند. شناخت به آن چيزي که اشيا آنطور هستند بدون ذرهاي ريب و شائبهاي از شک. بنابراين قلبش مطمئن ميگردد و روحش راحت و فارغ ميشود و اين مقام در حقيقت حکمت حقيقي است که خداوند به هر کس عطا کند خير کثير شامل حالش شده است. حضرت امير عليه السلام نيز اشاره ميکنند و ميفرمايند: علم به حقايق امور به ايشان تابيده و هجوم آورده و روح يقين را يافتهاند و آنچه را خوشگذرانها دشوار ميشمارند، آسان گرفتند و با آنچه که ناآگاهان از آن هراس داشتند، انس گرفتند. در دنيا با بدنهايي زندگي ميکنند که ارواحشان به جهان بالا پيوند خورده است. حضرت امير عليه السلام «بما استوعره المترفون» متنعمون و مرفهين را اراده کرده است، يعني آنها وحشت دارند از ترک شهوات بدني و قطع تعلقات دنيايي و همراه بودن با سکوت و سحر داشتن و بيداري شب و مراقبت و جلوگيري از چيزهاي بيمعني و مثل اينها و حال آنکه همانا اين امور آسان است به شرط خروج از دنياي غرور و فريبدهنده و ارتقا به عالم نور و انس با خدا و وحشت از غير او و همّت و همّ را واحد کردن و اينها براي اين است که قلب مستعد شود براي تجلي يافتن حقيقتالحقايق در او و حقايق اشيا از لوح محفوظ. آن لوح محفوظي که صورت تمامي آنچه خداوند حکم کرده است به آنها تا روز قيامت در آن نقش بسته است و همانا حايل و مانع بين قلب و حقيقت اشيا حجاب شده است؛ مثل نقص در جوهر قلب يا کدورتي که متراکم شده است بر قلب از زيادي شهوت يا تجاوز کردن از جهت حقيقت يا اعتقادهايي پيشين و حال آنکه اين اعتقادها رسوخ کرده است در قلبش به خاطر تقليد و قبول به حسن ظن يا اينکه مانع به خاطر جهل به جهت حقيقت است (آن جهتي که انسان را به مطلوب برخورد دهد) و به بعضي از اين حجابها اشاره شده است. در حديث نبوي آمده است: «اگر شياطين قلب بني آدم را احاطه نميکردند هر آينه بني آدم نظاره گر ملکوت آسمانها بودند.» نکته: ذکر اين سه فايده در حصول يقين بيانگر اين حقيقت است که اين فضيلت اعظم فضايل است چون داراي اعظم فوايد است. بلکه تمام فايدهها و ثمرات حقيقي در پرتو اين فاکهههاي کثيره است. لذا از ذکر فوايد ديگر صرفنظر ميکنيم، چرا که شرح آنها به طور کامل در کتابهاي اخلاقي آمده است.
موج هشتم: تفسير آيات مربوط به يقين
بررسي آيات قرآني که بريقين و مراتب آن دلالت ميکنند از منظر مفسران به شيوه آنها مربوط ميشود. مفسران با يکديگر در يک چيز مشترکاند و آن هدف ايشان است. هدف همه آنها، پردهبرداشتن از آيات قرآن و روشن کردن جمال آيات است. اما با تمام اشتراکشان، سلوک و شيوه هر کدام در تفسير مخصوص است. شيوه برخي از مفسران، لغوي، بعضي ادبي، عدهاي فلسفي و تعدادي عرفاني است و گروهي تفسير قرآن با آيات قرآني را مسلک خود قرار دادهاند و حتي مفسراني،تفسير روائي را برگزيدهاند. به همين علت براي روشن ساختن و بيان کردن تفسير آيات مربوط به يقين بايد ديد مفسر از چه منظري به آيه مينگرد. لذا ما آيات را همراه با تفسيرهاي گوناگوني که در مورد آنها ارائه شده است بيان ميکنيم. اگر ظاهراً تفاوتي در ميان آنها پيدا ميشود دليل بر اختلاف ريشهاي و پايهاي مفسران با يکديگر نيست بلکه مربوط به اين است که مفسر براي پيبردن به باطن اين آيه، کدام پرده از پردههاي آيه را کشف کرده و کنار زده است. چرا که قرآن طبق روايات محکم، ظاهري دارد و باطني و باطن قرآن نيز باطني دارد تا آنجا که باطن قرآن را هفتاد بطن ذکر کردهاند؛ البته قرآن داراي بطن نامتناهي است. سپس هر کدام از تفاسير مربوط به يقين داراي مراتب و باطنهايي است. بالطبع کساني که از راه تحصيل علم و صفاي قلب داراي بالهاي بيشتري شدهاند به باطنهاي بيشتري از آيات دست يافتهاند. حال براي روشن شدن حقيقت آيات قرآن به عالمان دين که مفسران کتاب مبين هستند تمسک ميجوييم. وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتّي يَأتيك اليقين الف ـ تفسير اين آيه از منظر علامه طباطبايي (رحمة الله عليه) در کتاب متين الميزان آمده است. ايشان در کتاب وزين الميزان در مورد اين آيه ميفرمايند: مراد از فعل اعْبُد يا امر به عبادت است يا اخذ به عبوديت. اگر مراد امر به عبوديت باشد مراد از آمدن يقين، رسيدن اجل مرگ است. که با فرا رسيدن آن، غيب مبدّل به شهادت و خبر مبدّل به عيان ميشود. خلاصه معناي آيه اين است: تو بر عبوديت خود ادامه بده و همچنان بر اطاعتت و اجتنابت از معصيت صبر کن، و نيز همچنان بر آنچه که کفار ميگويند تحمل کن تا مرگت فرا رسد و به عالم يقين منتقل شوي، آن وقت مشاهده کني که خدا با آن کفار چه معاملهاي ميکند.... از اينکه فرا رسيدن مرگ را به عبادت «تا يقين برايت بيايد» تعبير کرده نيز اشعار به اين معنا هست، براي اينکه در اين جمله عنايت بر اين است که مرگ در دنبال تو و طالب تو است و به زودي به تو ميرسد، پس بايد همچنان پروردگارت را عبادت کني تا او به تو برسد و اين يقين همان عالم آخرت است که عالم يقين عمومي ماوراء حجاب است، نه اينکه مراد از يقين آن يقيني باشد که با تفکر و رياضات و عبادت به دست ميآيد. اين را گفتيم تا معلوم شود اينکه بعضي پنداشتهاند که آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه عبادت تا وقتي لازم است که يقين نيامده است و همين که انسان يقين پيدا کرد ديگر نماز و روزه واجب نيست، پنداري و رأيي فاسد است. براي اينکه اگر مقصود از يقين، آن يقين معمولي باشد که گفتيم از راه تفکر يا عبادت، در نفس پديد ميآيد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، در هر حال آن يقين را داشته و آيه شريفه که خطابش به شخص رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است ميفرمايد: «عبادت کن تا يقين برايت بيايد.» چطور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) يقين نداشته با اينکه آيات بسياري از کتاب خدا او را از موقنين و همواره بر بصيرت و بر بينهاي از پروردگارش و معصوم و مهتدي به هدايت الهي و امثال اين اوصاف دانسته است! خلاصه جواب حضرت علامه (ره) در مورد اين شبهه و رأي فاسد اين است که: هر نوعي از انواع موجودات براي خود هدف و غايتي از کمال دارد که از بدو پيدايش به سوي آن حد از کمال سير ميکند و با حرکت وجودياش آن کمال را جستوجو ميکند و لذا همه حرکاتش طوري است که با آن کمال متناسب است و تا خود را به آن نرساند آرام نميگيرد مگر آنکه مانعي در سر راهش در آيد و او را از سير باز دارد. محروميت از رسيدن به هدف، مربوط به افراد مخصوصي از هر نوع است، نه نوعيت نوع که همواره محفوظ است. يکي از انواع موجودات آدمي است که او نيز غايتي وجودي دارد که به آن نميرسد مگر آنکه به طور اجتماعي و مدنيت زندگي کند، دليل و شاهدش هم اين است که به چيزهايي مجهز است که به خاطر آنها از همنوع خود بينياز نيست، مانند نر و مادگي و عواطف و احساسات و کثرت حوايج و تراکم آنها. و اين معنا همان معناي فطري بودن دين خداست، زيرا دين خدا عبارت است از مجموعه احکام و قوانين که وجود انسان را به سوي آن ارشاد ميکند. و اين احکام و قوانين چه مربوط به معاملات اجتماعي باشد که حال مجتمع را اصلاح و منظم کند و چه مربوط به عبادات باشد که آدمي را به کمال معرفتش برساند و او را فردي صالح در اجتماع قرار دهد ميبايستي از طريق نبوت الهي و روح آسماني به آدمي برسد و انسان تنها بايد به چنين قانوني تن در دهد و لا غير. با اين بيان و اصولي که گذشت، معلوم ميشود که: تکاليف الهي اموري است که ملازم آدمي است و مادامي که در اين نشأة، يعني در اين دنيا زندگي ميکند چارهاي جز پذيرفتن آن ندارد؛ حال چه اينکه خودش في نفسه، ناقص باشد و هنوز به حد کمال وجودش نرسيده باشد و چه اينکه از حيث علم و عمل به حد کمال رسيده باشد. حال اگر بنابر نظر فاسد، قوانين الهي را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم و تجويز کنيم که انسان کامل تکليف نداشته باشد، تجويز کردهايم: 1ـ افراد متمدن قوانين و احکام را بشکنند حال آنکه عنايت الهي چنين نخواسته است. 2ـ افراد متمدن از ملکات فاضله و احکام آن تخلف کنند و حال آنکه همه افعال، مقدماتي براي به دست آوردن ملکاتند و وقتي ملکه پيدا شد، افعال، آثار غير قابل تخلف آن ميشود. در نتيجه: انسان هر قدر هم که کامل شده باشد اگر از تکاليف الهي سرباز زند مثلاً احکام معاملاتي را رعايت نکند، اجتماع را دچار هرج و مرج کرده و عنايت الهي را نسبت به نوع بشر باطل ساخته است و اگر از تکاليف مربوط به عبادات تخلف ورزد بر خلاف ملکاتش رفتار کرده و اين محال است چون رفتار بشر آثار ملکات او است و به فرض هم که جايز باشد باز مستلزم از بين بردن ملکه است و آن نيز مستلزم ابطال عنايت الهي نسبت به نوع بشر است. در درالمنثور است که ابن مردويه ديلمي از ابيالدرداء روايت کرده است که گفت: از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که ميفرمود: «به من دستور نرسيده که تاجر باشم و مال جمع کنم و يا به زيادي مال افتخار نمايم بلکه به من وحي شده که پروردگارت را حمد و تسبيح کن و از ساجدان باش و پروردگارت را عبادت کن تا براي تو يقين آيد.» ب ـ تفسير اين آيه از کتاب بيان السعاده مرحوم گنابادي (ره) است. عارف بزرگوار حضرت آيت الله گنابادي (ره) ذيل آيه ميفرمايد: و اعبد ربّک حتي يأتيک اليقين أي الموت فانه المتيقن فالعني حتي يأتيك الامر المتيقن. بنابراين نظر ايشان در مورد تفسير آيه همان است که حضرت علامه طباطبايي (ره) فرمودهاند. ج ـ تفسير اين آيه از نظر ابن عربي: و اعبد ربّك حتّي يأتيك اليقين أي و اعبد ربك بالتسبيح و التحميد و السجود (الفناء في ذاته) حتي يأتيك حق اليقين تنهتي عبادتك.... بانقضاء وجودك فيکون هو العابد و المعبود جميعاً لاغيره. عبادت کن پروردگارت را تا به يقين برسي، يعني عبادت کن او را با تسبيح کردن و حمد کردن و سجده که فناء در ذات اوست. تا اينکه نايل شوي به حقاليقين و منتهي شود عبادتت به فاني کردن وجودت. پس پروردگار ميشود عابد و معبود جميعاً نه غير او. دـ تفسير اين آيه از نظر تفسير تسنيم: حضرت آيت الله جوادي آملي (سلمه الله تعالي) در کتاب شريف تسنيم (ج1، ص431) ميفرمايند: هدف از عبادت دستيابي به يقين است: «واعبد ربك حتي يأتيك اليقين». عبادت راه رسيدن به يقين است و انسان تا به يقين نرسد، در معرض زوال و دگرگوني است، اما وقتي به يقين رسيد، ميآرمد. انسان بر اثر عبادت به مقام رفيع يقين بار مييابد و تا بر عبادت تکيه دارد، اهل يقين است و اگر لحظهاي عبادت را ترک کند به عصيان آلوده ميگردد و اگر عبادت را انکار کرد به کفر و ارتداد و محروميت ابدي دچار ميشود. معناي آيه «واعبد ربّك حتي يأتيك اليقين» نيز اين نيست که انسان با رسيدن به يقين، نيازي به عبادت ندارد، زيرا کلمه «حتي» در اين آيه کريمه براي بيان منفعت و برکت عبادت است، نه حدّ آن، تا با رسيدن به آن عبادت متوقف گردد. اين آيه راه رسيدن به نعمت يقين را بيان ميکند. عبادتي که هدف آفرينش است، عبادتي است که محصولي چون يقين داشته باشد و عابداني که از نور امنيت و صفاي باطن و شهود بيبهرهاند، چنين عبادتي ندارند. کَلّا لَو تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ لَتَروُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَروَنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. (سوره تکاثر، آيههاي 7 ـ 5)
الف ـ تفسير اين آيه از کتاب بيان السعادة (ج4، ص272):
يعني آنکه همان طوري که در آخرت، عالم ميگردند و جحيم را مينگرند، در دنيا نيز جحيم و جهنم را مينگرند. چرا که مراتب يقين سه مرتبه است. علم اليقين و آن ادراک شيء است به صورت حاصلهاش در نزد نفس شهود آثار آن شيء يا يافتن آن شيء در وجودش. عين اليقين و آن مشاهده عين آن شيء است و حق اليقين تحقق آن شيء است. معني آيه اين است که اگر علم داشتند در دنيا به علماليقين هر آينه نايل ميشدند و مي رسيدند به رؤيت جحيم در دنيا. پس همانا ظن انسان را به علم ميرساند و علم انسان را به مشاهده و رؤيت و رؤيت به معاينه و کشف و معاينه انسان را به تحقق ميرساند. ثم لترونها عين اليقين: پس بدان که براي رؤيت مراتب است. اولين مرتبهاش مشاهده است به درجات آن، مثل آنکه مشاهده ميکند شيء را از دور بدون تشخيص و تميز تمام صفاتش و نکتهها و دقايق صورتش. دومين مرتبه معاينه است به درجات مثل مشاهده کردن شيء به تمام مشخصات و نکات وجودياش و سومين مرتبه متحقق شدن به مرئي به درجات آن ميباشد.
ب ـ تفسير اين آيه از منظر تسنيم (ج1، ص433):
آيت الله جوادي آملي چنين ميفرمايند: آنان که با عبادت به «علم اليقين» دست يافتند، به تصريح قرآن کريم قدرت شهود آتش دوزخ را خواهند يافت. «ألهيکُمُ التَّکاثُرُ... کَلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ لَتَرُونَّ الْجَحِيمَ.» آنان که از دام تکاثر رهيدند و به علم اليقين که محصول عبادت است (و نه استدلال و برهان)، آراسته شدند. هم اکنون جهنم را مي بينند، همانگونه که ياران سيد الشهدا عليه السلام در شب عاشورا پس از آنکه بر ياري آن حضرت مصمم شدند، با ارائه آن حضرت، قرار گاه خود را در بهشت مشاهده کردند (نه اينک بر اثر شهود بهشت و براي رسيدن به آن جنگيده باشند). پس يقين حاصل از عبادت همان شهود است و چون درجات آن نيز بينهايت است، هدف نهايي عبادت نيز بينهايت خواهد بود. آيت الله جوادي آملي در همين کتاب، (صفحه 40) اشارهاي به اين آيه ميکنند که: اين آيه به صراحت بر مشاهده دوزخ براي صاحبان علم اليقين دلالت دارد و اين ناظر به شهود در دنياست و گرنه پس از مرگ، همه مردم آن را مشاهده ميکنند، چه در دنيا به علماليقين دستي يافته باشند يا نه. حجابي که مانع رسيدن به علماليقين و شهود بهشت و دوزخ است همان حجاب گناه است و اهل باطن که از گناه مبرا هستند جهنم و بهشت و نيز غوطهور بودن تبهکاران در جهنم و تنعم بهشتيان در آغوش نعمتهاي بهشتي را هم اکنون ميبينند.
ج ـ تفسير اين آيه در بيان ابنعربي:
محيالدين عربي در کتاب شريف تفسير خود (ج2، ص848) در بيان اين آيه کريمه چنين ميفرمايد: «کَلّا لَو تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ» يعني اگر ميچشيديد لذات حقيقي علوم يقينه را و ادراک ميکرديد نورانيت والاي اين علوم را بر حسيات و خيالات فاني، هر آينه در پشيماني و حسرتي داخل ميشديد که قابل وصف نيست. پشيماني و حسرت بر فوت شدن عمر عزيز و باطل کردن عمر در حس و خيال. «لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ» يعني والله لترون، يعني آنکه اگر ميچشيديد علم يقيني را به خداوند قسم مشاهده ميکرديد به سبب احتجابتان به اين محسوسات نار و آتش طبيعت را؛ «ثُمَّ» يعني سپس ذوق ميکرديد آن را به عيناليقين به ذوق و وجدان که فوق علم است «ثُمَّ لَتسئلنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعيم» يعني آيا اين اشياي دنيوي و لذات فاني را انکار ميکنيد يا نعمتهاي اخروي باقي را؟ و جايز است که قول خداوند که فرمود: «لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمْ» جواب باشد، چرا که قسم و شرط هر گاه جمع شوند و متحد شوند جوابشان واحد است از لحاظ معني و حال آنکه جواب لفظاً به جواب قسم تخصيص ميخورد و مختص ميشود. يعني آنکه اگر علم داشتيد به علماليقين و ميرسيديد به مرتبه علماليقين هر آينه مشاهده ميکرديد آتش جحيم طبيعت را که مخصوص محجوبين به اين رذايل است که فرو رفته در شهوات هستند و غوص در لذات وهمي و خيالي و کمالات حسي و بدني دارند و هلاک شدهاند در اين جزئيات. پس آن چيزي که آگاه ميشديد در مرتبه علماليقين اين بود که نشان ميداديم به شما ذوق آن را و شناخت و باقي بودن آن را و نيکي آن را و شرف و قيمتش را و بقاي آن را و آن چيزي که شما الان در آن هستيد را به شما نشان ميداديم و فاني بودن آن را و زشتي و وبال آن را، پس به واسطه علم اليقين پيشرفت ميکرديد و ترقي پيدا ميکرديد به مرتبه عيان و مشاهده؛ پس معاينه ميکرديد حقايق را با انوار قدسيه و صفات الهيه. سپس مشاهده ميکرديد به نور عيان حقيقت جحيم را و وبال بودن لذا حسي را و آلام اين خيالات را و عذاب نيران و حرمان از رحمت حق را رؤيت ميکرديد. و در ادامه ميفرمايند: اگر علم داشتيد به علم يقيني به اين زخارف و خرافات، هر آينه ميديد آتش را از شدت شوق و استيلاي نار عشق را! سپس ترقي پيدا ميکرديد به واسطه اين شوق به رتبه عين اليقين و مشاهده، پس ميديديد حقيقت نار عشق را عياناً. سپس سؤال ميشديد بعد از اين ذوق از نعيم که آن نعيم و نعمت حقاليقين است. پس از آن مييافتيد ذوق وصول را و اثر مرتبه حق اليقين را.
د ـ تفسير اين آيه از ديد الميزان:
«کَلّا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم» اين جمله ردعي است بعد از ردع تا سه بار آن را تکرار نموده، تا مطلب را تأکيد کرده باشد و کلمه يقين به معناي علمي است که شک و ترديد در آن راه نداشته باشد، و جواب «لو» اگر در جمله «اگر به علم يقين بدانيد» حذف شده، تقدير کلام «لو تعلمون الامر بعلم اليقين شغلکم ما تعلمون عن التباهي و التفاخر بالکثرة؛ اگر به علم يقين حقيقت امر را ببينيدآنچه ببينيد شما را از مفاخرت به کثرت نفرات باز خواهد داشت» بوده است. و جمله «لَتَرَوُنَّ الجَحِيمَ» کلامي از نو است، و لام در آن لام قسم است. ميفرمايد: «سوگند ميخورم که به زودي جحيم را که جزاي اين مفاخرت است خواهيد ديد.» ديگران اين طور تفسير کرده و استدلال کردهاند به اينکه جمله «لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ» نميتواند جواب حرف «لو» باشد چون اين حرف امتناع را ميرساند، بر سر هر جمله در آيد ميفهماند مضمون اين جمله نشدني است و رؤيت هر چيزي به معناي تحقق وقوع آن است، و جواب نشدني، شدني قرار نميگيرد. و اين تفسير مبني بر اين است که مراد از رؤيت جحيم، رؤيت آن در قيامت باشد و آيه شريفه بخواهد به مضمون آيه «و بِّرزت الجحيم لَمْن يَري» اشاره کند و اين خيلي مسلم نيست بلکه از ظاهر کلام بر ميآيد که مراد از ديدن جحيم، ديدن آن در دنيا و قبل از قيامت و به چشم بصيرت است؛ منظور رؤيت قلب است که خود از آثار علماليقين است... اين رؤيت قلبي قبل از قيامت است و براي مردمي که سرگرم مفاخر تند دست نميدهد، بلکه در مورد آنان امري ممتنع است چون چنين افرادي ممکن نيست علماليقين پيدا کنند. «ثُمَّ لترونَّها عيناليقين» مراد از عيناليقين خود يقين است و معنايش اين است که جحيم را با يقين محض ميبينند و مراد از علم يقين «در آيه قبل، مشاهده برزخ با چشم بصيرت و در دنيا است و به عيناليقين ديدن آن در قيامت با چشم ظاهر است؛ دليلش آيه بعدي است که سخن از سؤال و بازخواست در قيامت دارد. ميفرمايد: «ثم لتسئلُنَّ يومئذٍ عن النَّعيم.» ولي بعضي از مفسران گفتهاند، مراد از رؤيت اولي، قبل از دخول در جحيم و مراد از دومي بعد از دخول در آن است؛ و خلاصه منظور از هر دو رؤيت در قيامت است. بعضي ديگر گفتهاند: «منظور از رؤيت اولي معرفت و از دومي ديدن و مشاهده است.» بعضي هم گفتهاند: مراد يکي رؤيت است و تکرارش صرفاً براي فهماندن استمرار و خلود در دوزخ است. و بعضي وجوهي ديگر گفتهاند، که همه آنها ضعيف است. (الميزان، ج20، ص601 و 602).
موج نهم: يقين از منظر روايات
الف ـ افضليت يقين
1 ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «بزرگترين سعادت براي کسي است که مباشرت ميکند قلبش به برد اليقين.» 2 ـ حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «بهترين چيزي که در قلب انسان ريخته ميشود يقين است.» 3 ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «کسي که يقين پيدا کرد رستگار شد.» 4 ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «کسي که يقين پيدا کرد نجات يافت.» 5 ـ از وصيتهاي حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به حضرت امام حسن (عليه السلام): «زنده کن قلبت را با موعظه و بميران با زهد و تقويت کن با يقين.»
ب ـ اليقين رأسالدين
6 ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «يقين رأس و سر دين است.» 7 ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «با فضيلتترين دين يقين است.» 8 ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: « نظام دين و احکام آن، نيکي يقين است.» 9 ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «ميوه و ثمره دين، قوت يقين است.» 10 ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «يقين ستون و عماد ايمان است.» 11ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «ايمان به يقين پيدا کردن محتاج است.» 12ـ حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) فرمود: «همانا صبر نصف ايمان است و يقين کلّ ايمان است.» 13ـ حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود: «همانا ايمان افضل از اسلام است و همانا يقين افضل از ايمان است و چيزي عزيزتر از ايمان نيست.» 14ـ حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود: «در بين بندگان کمتر از پنج چيز تقسيم نشده است: يقين، قناعت و صبر و شکر و آن چيزي که کامل ميکند اينها را عقل است.» 15ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «يقين عبادت است.» 16ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «به وسيله عبادت يقين تمام ميشود.» 17ـ حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) فرمود: «هيچ عملي نيست مگر با نيت و هيچ عبادتي نيست مگر با يقين.» 18ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «يقين افضل عبادات است.» 19 ـ حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: «همانا عمل دائم کم با يقين أفضل است در نزد خدا از عمل زياد بدون يقين.» 20 ـ حضرت امير (عليه لسلام) فرمود: «خواب با يقين بهتر است از نماز با شک.»
ج ـ غاية الايمان الايقان
21ـ حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: «ايمان فوق اسلام است به يک درجه، وتقوا فوق ايمان است به يک درجه و يقين فوق تقوا است به يک درجه و تقسيم نشد بين بندگان کمتر از يقين.» 22ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «غايت و نهايت دين ايمان است و غايت ايمان يقين است.»
د ـ بَيْنَ الايمان و اليقين
23ـ حضرت امير عليه السلام از امام حسن و امام حسين عليهم السلام سؤال کرد: فاصله بين ايمان و يقين چقدر است؟ آن دو ساکت شدند. پس حضرت امير (عليه السلام) به امام حسن (عليه السلام) فرمود: جواب بده يا أبا محمد! امام حسن (عليه السلام) فرمود: فاصله بين آنها يک وجب است. حضرت امير فرمود: چگونه است اين مطلب؟ امام حسن (عليه السلام) جواب داد: ايمان آن چيزي است که ميشنويم با گوشهايمان و تصديق ميکنيم او را به وسيله قلوبمان و يقين آن چيزي است که ميبينيم آن را با چشمانمان و استدلال ميکنيم و راهنمايي ميشويم به وسيله آن بر آن چيزي که غايت است از ما.
هـ ـ تفسير اليقين.
24ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «اسلام، تسليم است و تسليم، يقين است و يقين، تصديق است و تصديق، اقرار است و اقرار، ادا است و ادا، همان عمل است.» 25ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «يقين نور است.»
و ـ علامات الموقن
26 ـ حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) فرمود: «... اما علامتهاي موقن و صاحب يقين شش تا است: يقين داشته باشد به خداوند حقاً، پس ايمان به خدا داشته باشد و يقين داشته باشد به اينکه موت و مرگ حق است،پس حذركندازآن ،ويقين داشته باشدبه اينكه مبعوث شدن روزقيامت حق است، پس بترسد از فضاحت آن و يقين پيدا کند به اينکه بهشت و جنت حق است، پس مشتاق باشد به سوي آن، و يقين کند به اينکه نار و دوزخ حق است، پس ظاهر کند سعيش را براي نجات از آن و يقين کند به اينکه حساب حق است، پس محاسبه كند نفسش را.» 27ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «راهنمايي ميشود انسان بر يقين به وسيله کوتاهي آرزو و اخلاص در عمل و زهد در دنيا.» 28ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «تقوا ميوه و ثمره دين است و نشانه يقين.» 29ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «هر کس که صحيح باشد يقينش زهد پيشه ميکند در مراء.» 30ـ حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: «هيچ عملي نيست مگر با يقين و هيچ يقيني نيست مگر با خشوع.»
زـ مايُفْسِدُ اليقين
31 ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «شک و غلبه هواي نفس فاسد ميکند يقين را.» 32 ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «کسي که زياد باشد حرصش کم است يقينش.» 33ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «طمع سبب فساد يقين است.» 34ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «جدل در دين، يقين را فاسد ميکند.» 35ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «کسي که يقين پيدا نکند به جزا و قيامت، فاسد ميکند شک يقينش را.» 36ـ حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) فرمود: «نميترسم بر امتم مگر از ضعف يقين.» 37 ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «کم مروتي از ضعف يقين است.»
ح ـ ثمرات اليقين
38 ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «صبر ميوه يقين است.» 39 ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «سلاح صاحب يقين، صبر بر بلا و شکر در سختي است.» 40 ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «بر تو باد صبر! پس همانا صبر حصن و دژ محکم است و عبادت موقنين است.» 41ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «اخلاص در نيت از قوت يقين و نيکي نيت است.» 42ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «اخلاص در عمل از قوت يقين است.» 43ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «غايت يقين، اخلاص است، غايت اخلاص، خلاص و رهايي است.» 44ـ حضرت علي (عليه السلام) فمرود: «يقين ثمره ميدهد زهد را.» 45ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «زهد اساس يقين است.» 46ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «توکل از قوت يقين است.» 47ـ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «رضا ثمره يقين است.» 48ـ حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: «رضايت به سختي قضا از بالاترين درجات يقين است.» 49ـ حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) فرمود: « همانا خداوند تبارک و تعالي قرار داد راحتي و فرج را در رضا و يقين.» 50ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «هر کس ايمانآورد يقينش زياد ميگردد.»
ط ـ شُعَبُ اليقين
51ـ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «ايمان بر چهار ستون است: 1ـ صبر، 2ـ يقين، 3ـ عدل، 4ـ جهاد. و يقين بر چهار پايه است: بينايي و بينش زيرکانه، دريافت حکيمانه، پند گرفتن از حوادث روزگار و پيمودن راه درست پيشينيان. پس آنکس که هوشمندانه به واقعيتها نگريست، حکمت را آشکارا بيند، و آنکس که حکمت را آشکارا ديد، عبرتآموزي را شناسد و آن کس که عبرت آموزي شناخت گويا چنان است که با گذشتگان ميزيسته است.» (ميزان الحکمة، ج10، بخش 564، ص772 تا 791).
موج دهم: مقابل و ضد يقين
مقابل و ضد يقين در کتابهاي اخلاقي ذکر شده و راههاي علاج آنها به طور مفصل بيان شدهاند. مرحوم ملا حمد نراقي فرزند ملا مهدي نراقي در کتاب شريف معراج السعادة در مورد جهل مرکب و شک و حيرت که اضداد يقين هستند اين گونه ميفرمايند: جهل مرکب عبارت است از اينکه کسي چيزي را نداند يا خلاف واقع را بداند و چنان داند که حق را يافته است؛ پس او نميداند و نميداند که نميداند و او برترين رذايل است و دفع آن در نهايت صعوبت است؛ همچنان که از حال بعضي طلبه مشاهده ميشود و اطباء ارواح اعتراف به عجز از معالجهاش کرده اند. چنانچه اطباي ابران اقرار کردهاند به عجز از بعضي مرضهاي مزمنه و از اين جهت عيسي (عليه السلام) فرمودند که من از معالجه اکمه و ابرص عاجز نيستم و از معالجه احمق عاجزم و سبب آن اين است که مادامي که آدمي نداند که جاهل است به نقصان خود بر نميخورد و درصدد تحصيل علم بر نميآيد؛ پس در ضلالت و گمراهي باقي ميماند و علامت اين صفت مهلکه و کيفيت شناختن آن، آن است که آدمي طايفهاي از مطالب و استدلالات خود را بر جمعي از معروفين به استقامت سليقه و منزهين از عصبيت و تقليد عرض نموده، اگر ايشان او را تصويب نمودند از جهل مرکب بري و اگر تخطئه نمودند و او خود مزعن نباشد به اين مرض مبتلا و به يک مطلب و يک استدلال اکتفا در شناختن اين مرض نميتوان کرد و باعث جهل مرکب و سبب آن يا اعوجاج سليقه و کجي ذهن است و بهترين معالجات در اين صورت آن است که صاحب آن را بدارند بر خواندن علوم رياضيه از هندسه و حساب، زيرا که آنها موجب استقامت ذهن ميشود و يا خطايي است که در استدلال نموده در اين وقت بايد او را بر اين داشت که استدلالات خود را موازنه نمايد با استدلالات اهل تحقيق از علماي معروفين به استقامت ذهن و ادله خود را عرض کند بر قواعد منطقيه با استقصاي تمام تا به خطاي خود برخورد و يا سبب آن مانعي است از فهميدن حق در نفس او، مثل تقليد يا عصبيت يا محض حسن ظن به شخص يا نحو آن و علاج آن اين است که سعي و اجتهاد کند در ازاله مانع. و اما شک و حيرت: عبارت است از عاجز بودن نفس از تحقيق حق و رد باطل در مطالب و علامت آن ظاهر است و غالب آن است که منشأي اين تعارض ادله است و اما ضرر آن، پس شکي نيست که شک و حيرت در مطالب متعلقه به ايمان موجب هلاکت و فساد نفس است، بلکه از اخبار مستفاد ميشود که با شک از دنيا رفتن کفر است و سعي در ازاله آن از واجبات است؛ و علاج آن اين است که اولاً تأمل کند که اجتماع دو طرف نقيض يا انتفاي هر دو از جمله محالات است، پس البته يکي از شقوق متصوره در مطلب در واقع و نفس الامر ثابت و تتمه باطل است بعد از آن دامن سعي و اجتهاد بر ميان زند و استقصاي تام و تفحص کامل از ادله مناسبه مطلب نمايد تا جزم به حقيقت يک طرف حاصل کند و اگر کسي قادر بر فهم ادله يا تحصيل آنها نباشد بايد مواظبت بر طاعات و عبادات و قرائت قرآن نمايد و اوقات را صرف تتبع احاديث و شنيدن آنها کند و مصاحبت با اصل ورع و تقوا و مجالست با ارباب يقين و صلحا نمايد و تضرع و زاري به درگاه باري کند تا سبب نورانيت اينها ظلمت شک بر طرف و مرتبه يقين حاصل شود و اگر شک در غير مطالب متعلقه به ايمان باشد اگر چه موجب و رفع آن واجب نباشد وليکن شکي نيست که مطلق يقين در هر چيزي موجب کمال نفس و صفاي آن است و سعي در ازاله آن با وجود امکان اگر امري از آن اهم در پيش نباشد مستحسن و مطلوب است. (معراج السعادة، ص72 و 73).
موج يازدهم: بيان حقيقت يقين از زبان اهل معرفت
مطالبي که بيان شد، خلاصه و چکيدهاي بود از نظريات علماي اخلاق و مفسران قرآن در مورد يقين و مراتب آن. آنچه ذکر شد در حقيقت ثمره سلوک عالمان و کاشفان خلق انساني بود. اکنون ميخواهيم به بيان مقامي در مورد يقين بپردازيم که نتيجه تلاش انسانها عارف و ثمره شهود اصحاب معرفت است. اگر چه يقين از منظر علماي اخلاق، نظري والا و عالي است، کاشفان اسرار عالم که شاگردان مکتب توحيد محمدياند در پرتو تمسک به سلوک تام احمدي و آل نبوي، حقايقي را چشيدهاند که اعلي از تمام نظريات است. اين موحدان طريق حقيقت و عاملان شريعت نه تنها يقين علماي اخلاق را انکار نميکنند بلکه با بيان نظر والاي خود، آنها را تأييد نيز ميفرمايند. اما سرّ الاسرار و حقيقت يقين: خداوند رب العالمين آن هستي بينهايت، از شدت وجود بينهايت مخلوقات را خلق کرد. به گفته خود او گنج مخفي بود، خواست جمال خويش در آيينه بنگرد. از آن فاطر سرمدي برشي زد، آسمان و زمين ظاهر شد. با برشي و فطري ديگر مخلوقات ديگر را آفريد. در ميان آنها خلقي بود که با خلقتش معشوق و محبوب ازلي و ابدي بر خود تبريک گفت که نداي تبريک ابدي او موجب حسادات شيطان لعين شد. او خلق کرد تا خويش را در مرآت بنگرد. به تعبير ديگر، درياي نامتناهي هستي با جوش و خروشش امواج را خلق کرد تا دريايي دريا به نهايت بينهايتي برسد. پس در ميان مخلوقات خويش کرامتي را بر انسان اعطا کرد که خاص او بود و لا غير و فرمود: سجده ملائکه بر انسان به خاطر وجود همان کرامت بود. کريم علي الاطلاق با کرامتش، خلعت علَّم کلّها را بر جان او پوشانيد. يکي از اين اسماء، خلعت شريف اسماليقين است. اليقين اسمي از اسماء ذات حق تعالي است و به وجهي اسم اعظم خداوندي است. گر چه يقين بنابر مطالب گفته شده داراي سه قسم است، بنابر اهل حقيقت، يقين را يک قسم بيشتر نيست. يعني حقيقت يقين، حقيقت واحدي است که داراي بينهايت ظهور است. يقين از منظر عرفا همان مقام فناء در هواست و لازمه فنا در ذات حق، از خود تهي گشتن و خود را نديدن است. وقتي انسان به اين کمال نايل آمد، جمال ربوبي حضرت احديت را ميبيند و مشاهده ميکند که هيچ موجودي غير او نيست، هر چه هست نمود وجود اوست. در اين حال مشاهده ميکند که مخلوقات همچون امواج درياي وجودند که از شکن آب ظاهر شدهاند. با ادراک اين حقيقت مترنم ميشود به: يکي هست و نيست جز او؛ وحده لا إله الّا هو. چنين انسان عاشقي ديگر موجودات را به طور مستقل نمينگرد، بلکه آنها را آويختهاي ميبيند که از مصدر خود آويزانند. مشاهده ميکند که تمام مخلوقات اسماء خداوندند که حکايت از «هو» دارند. هو يعني آن وجودي که الله الرحمن و الرحيم است. الرحمن است چون با رحمت بينهايتش لباس هستي را بر تن مخلوقات ميپوشاند و الرحيم است چرا که مخلوقات را به غايت کمال خود ميرساند. مخلوقات عالم که اسم الله الرحمن الرحيم هستند به خاطر اين است که از خود وجود مستقلي ندارند و عين ربط و محض ربط به خداوند تبارک و تعالي هستند؛ در حقيقت حياتي از خود ندارند و در واقع و نفس الامر مردهاند. لذا معصوم عليه السلام فرمود: «أنا ميت يمشي.» حي لا يموت رب العالمين است که ناظر السموات و الارض است. بنابراين اگر خداوند انسان را امر به عبادت ميکند تا به مقام يقين نايل شود با عبارت «و اعبد ربّک حتّي يأتيك اليقين» منظور اين است که انسان آنقدر بايد عبادت کند تا ببيند و بفهمد که هم خود مرده است و هم ديگر مخلوقات عالم. ادراک کند که گرداننده ملک و ملکوت و صاحب عرش و جبروت ذات حي غني علي الاطلاق است. در چنين ادراکي مخاطب ميشود به خطاب رباني: «انّك ميّت و انّهم ميتون.» مرده را اختياري از خود نيست بلکه اراده محرک محيط بر حرکت ميت است. و چون ميت است در دست الحي او هم زنده به «هو» ميشود. اينچنين است که انسان متصف به صفت يقين، مسبّح خداوند است چون مشاهده ميکند و ميفهمد که همه مخلوقات اسم اويند، آيهاي هستند که حاکي از عظمت و کبريايي ذو الآيهاند؛ آنگاه زبان به تسبيح ميگشايد و در حالي که در درياي هستي شناور است، مسبح ذات احديت ميشود؛ آن ذاتي که از هر نقص و نيستي مبرا است و وجود صرف و هستي محض است. پس موقن همان مسبح و يقين همان تسبيح است. شايد توهم شود انسان با اين وجود، موجودي است مجبور، اما حقيقت اين است که انسان مجبوراً متلبس به اسم اختيار است و جبراَ مختار است و اين همان امر بين الأمرين است. اما عبادت چيست که نتيجه آن به گفته خداوند تبارک و تعالي يقين است؟! عبادت را معاني مختلفي است اما عبادت از نظر اهل معرفت و شهود، «ظاهر شدن معبود است در عابد» همچون آيينه که تصوير و مرآت در آن، جمال و جلال شخص مقابل او را ظاهر ميکند. گاه شخص ميخندند لذا تصوير هم خندان است و گاه ميگريد و تصوير هم گريان است: «هو الذي أضحك و أبکي» پس ما تصويرهايي هستيم که هر کدام با اختيار خودمان نشاني از يار بر ناصيه و پيشاني داريم: «أنت آخذ بناصيتها» بنابراين هر کس که بتواند اسماء و ظهورات بيشتري از يار را کسب کند عبادتش کاملتر و والاتر است. لذا هر کس بيشتر مظهر و عابد باشد، بيشتر ظاهر و معبود را ادراک ميکند. و ادراک همان يقين است که به تعبير علماي اخلاق گاه در مرتبه فهم است و گاه در رتبه مشاهده و زماني در قله مشهود، لذا به فرمان خداوند، انسان آنقدر بايد عبادت کند و لباس اسماء را بر تن کند تا به مقام اَليَقين برسد، يعني تمام اسماء را ظاهر کرده باشد. چون الف و لام اليقين الف و لام استغراق است و انسان با ظهور هر اسمي، به مرتبهاي از يقين ميرسد و با ظهور تمام اسماء به مرتبه کل يقين که اليقين است نايل ميشود. پس مقام اليقين مقام ادراک هُو است که اولياء الله با ذکر «يا هُو يا مَنْ لا هُوَ الّا هُو» ذاکر به آن هستند: ذات باريتعالي هو را در سوره مبارکه توحيد شرح کرده است، وقتي ميفرمايد: «قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ اللهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَکُنْ لَّهُ کُفُواً أحَدُ» در مقام يقين ديگر نشاني از عابد نيست، هر چه هست معبود است. آن مقام، مقام فناي عابد در معبود و فناي عاشق در معشوق است، آن هم اتحاد وجودي. حتي آنجاجمال اسمي مظهرآنچنان درجلال ظاهرفاني شده كه گويي جمال خداوند،همان جلال او و جلال کبريايي او همان جمال رحماني اوست. اين همان مقام اطميناني است که هر انسان طالب حقيقت، تشنه آن است.
کتابنامه
الکتاب الوافي، تأليف ملا محسن فيض کاشاني، مکتب الامام اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)، چاپ اول. کتاب اصول کافي، تأليف مرحوم ثقة الاسلام کليني (ره) ترجمه حاج سيد جواد مصطفوي، چاپ اول 1375. انتشارات ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ترجمه رساله لقاء الله. تأليف علامه حسن زاده آملي. ترجمهحجتالاسلام ابراهيم احمديان. انتشارات قيام، چاپ اول 1375 هـ .ش. ميزان الحکمة، تأليف محمدي ري شهري. دارالاسلاميه، بيروت، لبنان ،1405 هـ .ق. کتاب العرشيه، تأليف صدر الدين محمد بن ابراهيم شيرازي (صدر المتألهين)، مؤسسه تاريخ العربي، بيروت، لبنان. چاپ اول 1420 ق. اربعين حديث، تأليف امام خميني (ره)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، چاپ بيست و چهارم پاييز 1380 هـ .ش. هزار و يک نکته، تأليف علامه حسنزاده آملي. مرکز نشر فرهنگي رجاء. چاپ چهارم زمستان 1377 هـ .ش. هزار و يک کلمه، ج1، تأليف علامه حسن زاده آملي، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم. چاپ اول زمستان 1373 هـ .ش. شرح منازل السائرين، تأليف شيخ عبدالرزاق قاساني. جامع السعادات محمد مهدي نراقي. انتشارات اسماعيليان. چاپ اول 1379 هـ .ش. مفردات، تأليف راغب اصفهاني. مجمع البحرين، تأليف شيخ فخر الدين طريحي. انتشارات مرتضوي، چاپ سوم 1375. لسان العرب، تأليف ابن منظور، بيروت، لبنان، دار الصادر، چاپ اول 2000 ميلادي. شرح جنود عقل و جهل، تأليف امام خميني (ره)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) چاپ سوم زمستان 1377 هـ .ش. تفسير بيان السعادات، تأليف عارف بزرگوار مرحوم گنابادي، بيروت، لبنان. انتشارات مؤسسه الاعلمي 1408 هـ .ق. تفسير ابن عربي، تأليف محي الدين ابن عربي، ناصر خسرو، چاپ اول. تفسير الميزان، تأليف علامه طباطبايي (ره)، ترجمه حجت الاسلام موسوي همداني، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم. تسنيم، ج1، تأليف آيت الله جوادي آملي. مرکز نشر إسراء. چاپ اول بهار 1378 هـ .ش. الحقايق، تأليف ملا محسن فيض کاشاني. دار الکتاب الاسلامي. چاپ اول، 1409 هـ .ق. معراج السعادة، تأليف ملا احمد نراقي. انتشارات رشيدي. چاپ دوم 1362 هـ .ش.