ايران و جنگ جهاني دوم(1)
مريم تاج عيني انفعال حکومت رضاشاه در قبال جنگ جهاني دوم و ورود سهل متفقين به کشور، از فقدان حمايت مردمي و انسجام لازم در ساختار قدرت سياسي پهلوي اول حکايت مي کند. در اين مقاله، فرايند وقوع جنگ جهاني دوم و موضع گيريهاي ايران در قبال آن مرور شده است. با شروع جنگ جهاني دوم در سال 1318.ش/1939.م، اوضاع جهان دگرگونه شد و اغلب کشورهاي جهان به حمايت از متفقين يا متحدين مجبور گرديدند، در اين ميان کشور ايران، با وجودي که از همان ابتدا سياست بي طرفي اتخاذ نمود، به واسطه سياستهاي رضاشاه (1304ــ1320.ش)، مبني بر طرفداري از آلمان هيتلري و نيز به دليل موقعيت استراتژيک، مورد توجه دول متفق قرار گرفت. از اين رو، با حمله متفقين در سوم شهريور 1320.ش، ايران عملاً به صحنه منازعه ميان دول متخاصم تبديل گرديد. تاثيرات منفي اين حمله با ناکارآمدي ارتش 127 هزار نفري رضاشاه، چنان جوّ سرخوردگي و يأسي در جامعه ايران، به ويژه در ميان نظاميان جوان، به وجود آورد که اغلب ايشان با استفاده از فضاي باز سياسي ناشي از ورود متفقين و سقوط ديکتاتور (رضاشاه)، جذب گروهها و دستجات مختلف گرديدند. ازاين رو، در ميان نظاميان سه گرايش متفاوت ناسيوناليسم، سلطنت طلب و چپ گرا، به وجود آمد؛ در اين مقاله سعي بر آن است ضمن تشريح اوضاع منتهي به جنگ جهاني دوم و موضع گيري ايران در قبال آن، به نحوه مواجهه نيروهاي نظامي با اين مساله پرداخته و چگونگي جذب ايشان در سه گروه فوق بررسي گردد. زمينه هاي آغاز جنگ جهاني دوم
يگانه پيروز جنگ جهاني اول، دولت بريتانيا بود. در اين زمان، روسيه درگير انقلاب بلشويکي بود، عثماني در بحران تجزيه قلمرواش به سر مي برد و آلمان نيز سقوط رايش دوم را شاهد بود. ظهور جمهوري وايمار در آلمان و فشار دول پيروز جنگ نوعي حس سرخوردگي و خشم را در ميان آلمانها به وجود آورده بود. بحران اقتصادي 1929.م، بر شدت ضعف جناح ميانه رو و قدرت گيري تندروهاي ناسيونال ــ سوسياليست به رهبري هيتلر افزود؛ به طوري که هيتلر توانست با تصويب رايشتاگ، در سال 1933.م، قانون اساسي جمهوري وايمار را ملغي و ديکتاتوري خود را به مدت چهار سال در آلمان برقرار سازد. با قدرت گيري هيتلر، سرکوب مخالفان و ميليتاريزه کردن آلمان، که بر بستر خواست توده ها نضج مي گرفت، در دستور کار قرار گرفت.[1] قدرت روزافزون نيروهاي نظامي آلمان با نوعي حمايت ضمني جهان سرمايه داري همراه بود، زيرا آنان در تحليلهاي خود بر اين باور بودند که نيروي نظامي قدرتمند نوظهور فاشيسم در آلمان، سرانجام کمونيسم را به ورطه نابودي مي کشاند. بدين ترتيب کشمکشهاي جهان اردوگاهي موجبات به وجود آمدن دوران صلح نيمه مسلح (1938ــ1936.م) را فراهم آورد.[2] سال 1938.م را سال پايان دوران صلح نيمه مسلح دانسته اند، زيرا در اروپا نيز ميان کشورهاي سرمايه داري شکاف عميقي به وجود آمد و اين حکومتها به دو بخش ديکتاتورهاي فاشيست و کشورهاي ليبرال تقسيم شدند.[3] حادثه آنشلوس (لفظ آلماني به معناي الحاق: Anschluss) يا الحاق اتريش سرآغاز کشورگشايي هاي آلمان فاشيست گرديد.[4] به دنبال الحاق اتريش به آلمان، هيتلر واگذاري فوري مناطق آلماني زبان چک اسلواکي را تقاضا نمود و تهديد کرد در صورت رد تقاضايش، به جنگ اقدام خواهد کرد. نوئل چمبرلن، نخست وزير انگلستان، به واسطه سياست محافظه کارانه خود مصمم شد، حتي به قيمت تسليم چک اسلواکي به آلمان، مانع از وقوع جنگ گردد و سرانجام در بيست ونهم سپتامبر 1938.م، کنفرانسي با شرکت چهار رهبر آلمان (هيتلر)، ايتاليا (موسوليني)، انگليس (چمبرلين)، و فرانسه (ادوارد دالايه)، در مونيخ تشکيل شد و جزئيات تجزيه چک اسلواکي معين گرديد. بدين سان آلمان در اکتبر 1938.م، مناطق آلماني زبان چک را تصرف کرد.[5] به رغم اغماضهاي بيش از حد چمبرلن در برابر توسعه طلبي هاي هيتلر و پيمان محرمانه عدم تعرض ميان روسيه و آلمان در بيست وسوم اوت 1939.م،[6] هيتلر در اول سپتامبر 1939.م به لهستان لشکر کشيد و متعاقب آن به انگلستان و فرانسه نيز اعلان جنگ کرد. حمله آلمان به لهستان، انگليس و فرانسه را در موقعيت دشواري قرار داد، زيرا آنها متعهد شده بودند که متفق خاوري شان (لهستان) را در صورت حمله آلمان ياري نمايند.[7] بدين ترتيب جنگ جهاني دوم در اول سپتامبر 1939.م ميان آلمان و ايتاليا، ازيک سو، و فرانسه و انگلستان، از سويي ديگر، آغاز شد و ساير کشورهاي اروپايي نيز، به استثناي سوئد، سوئيس، اسپانيا، پرتغال و ترکيه، يکي پس از ديگري وارد جنگ شدند. سرانجام با حمله هيتلر به روسيه و نقض پيمان عدم تعرض در ژوئن 1941.م، روسيه نيز، با زيرپا نهادن آرمان سوسياليسم، به فرانسه و انگلستان پيوست.[8] مواضع ايران در قبال جنگ جهاني دوم
يک روز پس از شروع جنگ جهاني دوم (چهارم سپتامبر 1939.م/1318.ش) محمود جم، نخست وزير ايران، طي اطلاعيه اي اعلام کرد: «در اين موقع که متاسفانه نايره جنگ در اروپا مشتعل گرديده است، دولت شاهنشاهي ايران به موجب اين بيانيه تصميم خود را به اطلاع عموم مي رساند که در اين کارزار بي طرف مانده و بي طرفي خود را محفوظ خواهد داشت.»[9] زيرا به اعتقاد رضاشاه «ايران نه بدان اندازه قدرتمند بود که بتواند در جنگ شرکت کند و نه تا آن حد ضعيف بود که اجازه دهد حقوقش پايمال گردد.» ازاين رو «يک سياست بي طرفي براي ايران ضرورت داشت و براي قدرتهاي متحارب نيز ارزشمند بود.»[10] متعاقب بيانيه محمود جم، علي اصغر حکمت، وزير کشور، نيز به اتباع بيگانه آگاهي داد که از ابراز هرگونه احساساتي که منافي بي طرفي کشور ايران باشد جداً خودداري نمايند.[11] خبرگزاري پاريس نيز در دوازدهم شهريور 1318.ش خبر بي طرفي ايران را مخابره کرد.[12] همچنين مظفر علم، وزير امورخارجه، در سيزدهم شهريور مراتب بي طرفي ايران را به اطلاع سفارت خانه هاي مستقر در تهران رسانيد. جالب اينجاست که آلمان و انگلستان هر دو از اين موضع استقبال کردند؛ زيرا انگلستان به دليل درگيري اش در منطقه ديگر توانايي برقراري امنيت را در اين منطقه نداشت. استدلال وزارت امورخارجه آلمان نيز از بي طرفي ايران چنين بود: «باتوجه به پيوند نزديک ترکيه با انگلستان و فرانسه چنين به نظر مي آيد که آنچه از لحاظ سياسي اهميت ويژه اي يافته، آن است که فعلا به تقويت ايران در بي طرفي کاملش ادامه داده شود».[13] اما آنچه نگراني ايران را سبب شده بود انعقاد پيمان عدم تعرض ميان شوروي و آلمان در بيست وسوم اوت 1939.م بود که طي آن هيتلر و استالين بر سر تقسيم اراضي لهستان و کشورهاي بالتيک به توافق رسيده بودند[14] و ايران پيش بيني مي کرد که شايد شوروي طي يک تفاهم محرمانه با آلمان درصدد برآيد موقعيت مسلط خود را بر ولايات شمالي ايران احيا کند.[15] به همين جهت رضاشاه بر آن شد به منظور کسب حمايت نظامي و اقتصادي به انگلستان روي آورد.[16] از دهه 1310 به بعد، مبناي مبادلات سياسي ــ اقتصادي ايران بر کشور آلمان استوار گرديده بود و با ظهور هيتلر، رهبر حزب ناسيوناليست در ژوئيه 1933.م/1311.ش، روابط ميان دو کشور وارد مرحله جديدتري گرديد. آلماني ها تبليغات وسيعي در مورد اشتراک نژاد آريايي دو ملت ايران و آلمان و مشابهت هدفهاي ملي دو کشور در مبارزه با کمونيسم و امپرياليسم آغاز کرده، محبوبيت بسياري در ميان ايرانيان به دست آورده بودند.[17] اما با پيمان عدم تعرض ميان آلمان و شوروي (1318.ش/1939.م)، آلمانيها، به پيروي از خط مشي هيتلر، در جهت کاهش نفوذ انگلستان و افزايش نفوذ شوروي در ايران تلاش کردند و حتي نفوذ خود را در ايران در درجه دوم اهميت قرار دادند؛ هدف هيتلر از اين کار اين بود که استالين را از توجه به اروپاي شرقي منحرف سازد.[18] در آن هنگام، در نظر انگلستان، جلوگيري از نفوذ کمونيسم شوروي و حفظ لوله هاي نفتي جنوب به مراتب از خطر فاشيسم آلمان مهم تر بود، اما درعين حال انگلستان با هرگونه اعتماد به ارتش ايران يا هماهنگي برنامه با آن موافق نبود؛ چراکه کميته سرفرماندهي انگلستان معتقد بود اتحاد با ايران بهاي گزافي به همراه خواهد داشت؛ چون رضاشاه حمايت انگلستان را براي دفاع از نواحي شمال ايران در برابر تهاجم روسها خواستار بود، درحالي که براي انگلستان فقط دفاع از مناطق استراتژيک جنوبي، به ويژه حوزه هاي نفتي، اهميت داشت.[19] البته سرريدر بولارد، سفيرکبير انگلستان در ايران، در طي جنگ جهاني دوم از گسترش نفوذ خانه هاي قهوه اي، که در ظاهر محل تجمع خانواده هاي آلماني، ولي در اصل، مرکز فعاليت جاسوسي آنان بود، به شدت ناخرسند بود.[20] کودتاي رشيدي عالي گيلاني ژرمنوفيل عليه نوري سعيد، نخست وزير انگلوفيل، در آوريل 1941.م/فروردين 1320.ش، نيز بر اين ناخرسندي افزود؛ اگرچه انگليسي ها توانستند مجدداً نوري سعيد را در خرداد 1320.ش به قدرت برسانند، هنوز دغدغه خاطر انگليسي ها درخصوص ميزان نفوذ ستون پنجم آلمان در ايران وجود داشت.[21] سرانجام حمله ناگهاني آلمان به شوروي، در بيست ودوم ژوئن 1941.م/ اول تير 1320.ش، تمام معادلات را به هم ريخت و شوروي، که تا آن روز در صف متحدين قرار داشت، به اردوگاه متفقين پيوست. هدف آلمانها خرد کردن نيروهاي دفاعي شوروي، تصرف مسکو، لنينگراد و کيف، و رسيدن به چاههاي نفت قفقاز بود. آنها قصد داشتند پس از آنکه ارتش آفريقايي شان ــ که به دروازه هاي مصر رسيده بود ــ دفاع انگليسي ها را درهم شکست، با ارتش اعزامي به شوروي، در ايران تلاقي کنند و تواماً به هندوستان حمله نمايند و با تصرف ذخاير نفت خاورميانه و منابع حياتي هند، امپراتوري انگليس را به زانو درآورند.[22] در اين هنگام، روسها در مقابل حملات برق آساي ارتش آلمان، به اسلحه، مهمات و دارو احتياج مبرمي داشتند و انگليسي ها نيز مي خواستند، به هر قيمتي شده، خطوط ارتباطي بين خليج فارس و سرحد شوروي را حفظ کنند تا بدين وسيله هم مهمات و وسايل جنگي مورد نياز شوروي ها را به جبهه آنها برسانند و هم اگر احتمالاً روسها شکست خوردند، بتوانند راساً از چاههاي نفت خاورميانه و خطوط ارتباطي هند، دفاع کنند.[23] بدين ترتيب شوروي و انگليس بر ضد دشمن مشترک در دوازدهم ژوئيه 1941.م/1320.ش معاهده اي بستند که طي آن دو دولت متعهد شده بودند: اولاً براي متارکه جنگ با آلمان، بدون رضايت طرف ديگر هيچ گونه مذاکرات جداگانه اي ننمايند، ثانياً هرگونه کمک نظامي را در جنگ با دشمن مشترک، به يکديگر برسانند. در اين زمان مساله رساندن اسلحه و مهمات به جبهه روسيه مطرح شد و انگليسي ها راه ايران را پيشنهاد کردند که مطمئن ترين و کوتاه ترين راه بود و راه آهن آن از خليج فارس به بحر خزر بهترين وسيله نقليه به شمار مي رفت. روسها ابتدا در مورد حمله به ايران، به جهت اينکه اين کشور داراي ارتش مدرن و مجهزي بود، ترديد کردند، اما انگليسي ها به آنان اطمينان دادند که در ظرف چند روز، به از بين بردن مقاومت ارتش ايران و اشغال کشور موفق خواهند شد و به اين ترتيب در هفدهم ژوئيه 1941.م/1320.ش در مورد حمله به ايران ميان نمايندگان دو کشور توافق به وجود آمد.[24] بنابراين هدفهاي استراتژيک متفقين در ايران عبارت بود از:1ــ دستيابي به راههاي ارتباطي کشور و برقراري رابطه با بحر خزر براي رساندن کمکهاي نظامي به دولت شوروي؛
2ــ تصرف چاههاي نفت جنوب به منظور محافظت از آنها و جلوگيري از انهدام و خرابکاري عمال نازي، عشاير جنوب و دولت ايران (در تمام مدت جنگ، نفت ايران احتياجات نظامي متفقين را برآورده مي کرد، به خصوص پس از ورود ژاپن به جنگ، معادن نفت ايران تنها منبعي بود که نفت مورد احتياج را تامين مي ساخت)؛
3ــ اخراج کارشناسان و عمال آلماني از ايران به منظور جلوگيري از خرابکاري در راههاي ارتباطي و چاههاي نفت و نيز اقدام به کودتا با استفاده از ايرانيان طرفدار آلمان نازي و تشکيل گروههاي ويژه فاشيستي از آلمانيهاي ساکن ايران؛
4ــ عمليات جنگي نيروهاي انگليسي از طريق ايران در صورت رسيدن ارتش آلمان به سرحدات ايران.[25] رضاشاه در اين هنگام با اتکا به ارتش 127هزار نفري، اعلام بي طرفي ايران و برکناري دکتر متين دفتري در ژوئيه 1940.م/1319.ش و گماردن رجب علي منصور، که به محافظه کاري شهرت داشت، اميدوار بود که دو دولت همسايه، در امور دولت بي طرف ايران مداخله نکنند. اما در اين زمان يگانه دستاويز انگليسيها براي حمله به ايران کماکان حضور ستون پنجم آلمان در اين کشور بود؛ بولارد در چهارم ژوئن 1941.م/ چهاردهم خرداد 1320.ش از دولت منصور خواست فعاليتهاي پنهاني عوامل آلمان را در ايران متوقف نمايد. وي در اول ژوئيه 1941/دهم تير 1320 در ديداري با منصور از او خواست به فوريت به اخراج چهارپنجم آلماني هاي شاغل در ايران اقدام نمايد.[26] اما دولت ايران جواب داد که کارشناسان آلماني براي خدمات و صنايع ايران ضروري هستند و دولت ايران به سرعت نمي تواند جانشيني برايشان پيدا کند، از طرفي تعداد آنها چندان زياد نيست و دولت ايران بر آنها نظارت مي کند، اما متفقين که قبلاً در مورد حمله به ايران به توافق رسيده بودند، مشغول تدارکات نظامي گرديدند. در ششم اوت 1941.م/ بيست وپنجم خرداد 1320.ش، سفارت انگلستان، طي يادداشتي ده ماده اي خطاب به دولت ايران، مجدداً در مورد حضور و فعاليت آلمانيها در ايران هشدار داد[27] و به تبع آن شوروي نيز در همين روز تذکاريه اي مبني بر کاستن تعداد آلمانيها در ايران و کوتاه کردن دست آنها از امور، براي دولت ايران فرستاد.[28] درواقع دو دولت با اين يادداشتها به ايران اولتيماتوم داده بودند، اما در همان روز يادداشت سومي از دولت آلمان به دست رضاشاه رسيد که حاوي پيام هيتلر به رضاشاه بود. پيشواي آلمان در پيام خود از مقاومت ايران در برابر فشار متفقين و پيروي از سياست بي طرفي اظهار خوشوقتي نموده، و اظهار کرده بود که به عقيده او اين دوره فشار، طولاني نخواهد بود، چراکه نيروهاي آلمان در خاک اوکراين پيشروي نموده و به نواحي شمال جزيره کريمه رسيده اند و قصد دارند تا پاييز، قسمتهاي ديگري از خاک روسيه را اشغال کنند و آخرين مقاومت روسها را نيز درهم شکنند، در ضمن اطمينان داده بود که تلاشهاي انگليس براي ايجاد خط دفاعي در قفقاز به لحاظ تفوق نيروهاي آلمان محکوم به شکست است و دولت آلمان اميدوار است تا سپري شدن اين دوره کوتاه، دولت ايران با تمام قوا در مقابل فشار متفقين مقاومت نمايد.[29] در اين وضعيت رضاشاه، که در وضعيت بسيار دشواري قرار گرفته بود و از همه سو تحت فشار قرار داشت، تنها راه چاره را سياست دفع الوقت و حفظ وضع موجود دانست تا به مرور زمان نتيجه جنگ روشن شود و او بتواند تکليف خود را با دول متخاصم روشن نمايد. به همين جهت در پاسخ دومين يادداشت متفقين، او بار ديگر اعلام نمود که تعداد کارشناسان آلماني در ايران فقط ششصدونود نفر به علاوه خانواده هايشان مي باشد که همگي با نظارت دولت ايران مشغول اداي وظيفه اند، در صورتي که دولت ايران آنها را اخراج نمايد، ممکن است دولت آلمان اين عمل را تخلف از سياست بي طرفي ايران تلقي نمايد. به همين جهت، از پذيرفتن تقاضاي متفقين معذور است. در اين هنگام راديو و جرايد انگلستان و شوروي، و متفقين آنها به تبليغاتي شديد درباره فعاليت ستون پنجم و جاسوسان آلماني در ايران و ورود احتمالي رضاشاه در جنگ به نفع آلمان دست زدند. از اين رو، در سحرگاه روز بيست وپنجم اوت 1941.م/ سوم شهريور 1320 نيروهاي شوروي و انگلستان از شمال و جنوب وارد خاک ايران شدند. در همان ساعات اوليه حمله نيروهاي انگلستان و شوروي به ايران، اسيمرنف، وزيرمختار شوروي، و سرريدر بولارد، وزيرمختار انگليس، منصور، نخست وزير ايران، را از قضيه حمله مطلع نمودند و طي دو اعلاميه دلايل حمله خود را بيان کردند.[30] بحث حقوقي در مورد حمله دو دولت انگلستان و شوروي به ايران کمتر به صورت بي طرفانه تحليل و بررسي شده است، زيرا اکثر مورخان و محققان، تحت تاثير ناسيوناليسم، تجاوز هر دو کشور را غيرقانوني تلقي نموده اند، درحالي که حمله شوروي براساس فصل 6 عهدنامه مودت (1921.م/1306.ش) در مقايسه با حمله انگلستان چندان غيرقانوني نيز نبوده است. اين فصل عهدنامه چنين متذکر مي شود: «اگر دولت ثالثي بخواهد به واسطه مداخلات نظامي، پلتيک غاصبانه را در ايران مجري، و يا خاک ايران را مرکز عمليات نظامي ضد روسيه قرار بدهد... در صورتي که دولت روسيه قبلاً به دولت ايران اخطار نمايد و دولت ايران در رفع مخاطره مزبور مقتدر نباشد، آن وقت دولت روسيه حق خواهد داشت که قشون خود را به خاک ايران وارد نموده، براي دفاع از خود اقدامات نظامي به عمل آورد.»[31] به هر روي رضاشاه، که پس از ورود متفقين غافلگير شده بود، از سفراي ايران در لندن، مسکو و واشنگتن خواست از دولتهاي يادشده تقاضا کند عمليات نظامي را متوقف سازند و با او وارد مذاکره شوند، اما آنها نه تنها جوابي ندادند، بلکه تلويحاً به سفراي ايران فهماندند که ديگر دير شده است. رضاشاه به تصور اينکه متفقين حاضر نيستند با نخست وزير او، علي منصور، صحبت کنند، خيلي سريع او را کنار گذاشت و مجدداً محمدعلي فروغي را، که بيشتر مورد قبول انگليسي ها بود، به نخست وزيري برگزيد. فروغي نيز سريعاً تشکيل کابينه داد و با نمايندگان شوروي و انگلستان وارد مذاکره شد. پس از اين مذاکرات، در بيست وهشتم اوت 1941.م/ ششم شهريور 1320.ش رضاشاه به کليه واحدهاي ارتش دستوري مبني بر ترک مقاومت داد و در هشتم شهريور (سي ام اوت) نمايندگان دول متفق تقاضاهاي دول متبوع خود را به شرح ذيل به دولت فروغي اعلام نمودند:
1ــ اخراج کليه اتباع آلمان به استثناي اعضاي سفارت و چند نفر کارشناس آلماني
2ــ تعهد در تسهيل حمل و نقل اسلحه و مهمات و ادوات جنگي از راه ايران به روسيه. در مقابل، انگليسي ها و شوروي ها متعهد شده بودند حق السهم ايران را از نفت جنوب، و عايدات ايران را از شيلات بپردازند و همچنين لوازم مورد احتياج اقتصادي ايران را فراهم سازند و نيز جلوي پيشروي بيشتر نيروهاي خود را بگيرند.[32] و به محض اينکه وضعيت نظامي اجازه دهد قشون خود را از خاک ايران خارج نمايند.[33] اما هنوز دولت ايران جوابي به اين تقاضاها نداده بود که سفراي دو دولت، به جاي اخراج اتباع آلماني، تحويل آنها را به متفقين خواستار شدند. رضاشاه حاضر نشد اين تقاضا را عملي سازد، در نتيجه مذاکرات به طول انجاميد. اين در حالي بود که اروين اتل، وزيرمختار آلمان، از ايران مصراً مي خواست از قبول پيشنهادات دول متفق سرباز زند و آلمانيها را به قواي دشمن تحويل ندهد، در خلال همين ايام، ژنرال ويول نيز شخصا به ايران آمد و با سفراي شوروي و انگلستان و فرماندهان نظامي متفقين مذاکره کرد. در نتيج اين مذاکره، متفقين در دهم سپتامبر 1941.م/ نوزدهم شهريور 1320.ش، به دولت ايران اولتيماتوم دادند که اگر ظرف چهل وهشت ساعت اتباع آلماني را به نيروهاي آنها تسليم، و سفارت خانه هاي آلمان، ايتاليا، روماني و مجارستان را تعطيل نکند، پايتخت را اشغال خواهند کرد. چون رضاشاه باز هم جواب صريحي به اولتيماتوم متفقين نداد، در شانزدهم سپتامبر 1941.م/ بيست وپنجم شهريور 1320.ش، قواي شوروي و انگلستان از شمال و جنوب به سوي تهران حرکت کردند و رضاشاه طي اعلاميه اي[34] به نفع وليعهدش محمدرضا از سلطنت کناره گرفت.[35] وي پس از استعفا، از ترس انتقام، خود را به انگليسي ها تسليم نمود؛ چراکه اگر در ايران مي ماند مانند ساير جنايتکاران آن دوران مورد استيضاح مجلس و محاکمه افکار عمومي و شايد هم مجازات شديد قرار مي گرفت.[36] وي ابتدا نمي دانست او را به کجا مي برند.[37] انگليسي ها شايع نموده بودند که قرار است او را به هند ببرند، اما به دليل برخي ملاحظات از اين کار صرف نظر کردند.[38] جواد صدر درخصوص استعفاي رضاشاه و تبعيد او مي نويسد: «رضاشاه به خواست متفقين مجبور شده از سلطنت کناره گيري کند، ابتدا به اصفهان و بعد به جنوب و بندرعباس رفت و از آنجا او را با کشتي به سمت هندوستان بردند و بعد در دريا، همان کشتي مسير خود را تغيير داد يا او را به کشتي ديگري منتقل کرده و به جزيره موريس بردند، تقريبا تکراري از نمايش دستگيري و بردن ناپلئون به جزيره سنت هلن بود و باز هم بازي حوادث!»[39] پس از مدتي رضاشاه را از جزيره موريس به ژوهانسبورگ بردند که در چهارم دي 1323 در همان شهر درگذشت.[40] پس از کناره گيري رضاشاه از سلطنت، نيروهاي متفقين تهران را اشغال، و کليه تاسيسات نظامي و راه آهن را تصرف کردند و بلافاصله مقدمات حمل اسلحه و مهمات را از خليج فارس به درياي خزر، از طريق راه آهن سراسري ايران، فراهم نمودند. اتباع آلماني نيز به دست قواي متفقين افتادند و نيمي از آنان به بازداشتگاههاي سيبري، و نيمي ديگر به استراليا تبعيد شدند.[41] در اين زمان با کناره گيري رضاشاه و تبعيد وي، مساله جانشيني مطرح شد. ظاهرا انگليسي ها درصدد بودند يک شاهزاده قاجار را به پادشاهي برسانند.[42] محسن فروغي از قول پدرش مي نويسد: «متفقين سه پيشنهاد دادند:
1ــ فروغي رئيس جمهور شود؛2ــ سلسله پهلوي منقرض، و مجدداً يکي از افراد جوان قاجار به سلطنت گمارده شود که کانديداي سلطنت يکي از فرزندان محمدحسن ميرزا، وليعهد سابق، بود
3ــ فرزند ذکور رضاشاه، به نام غلامرضا، (مادرش ملکه توران از خاندان قاجاريه بود) که در اين زمان هيجده سال داشت، به سلطنت برگزيده شود.»[43] سرانجام با کوشش هاي محمدعلي فروغي، نخست وزير وقت، محمدرضاشاه به پادشاهي رسيد و فروغي به عنوان اولين نخست وزير دومين شاه دودمان پهلوي، محمدرضا را ياري داد.[44]