آزادى از ديدگاه كانت
محمد محمدرضايى (1) چكيده:
اين مقاله بر آن است كه آزادى را از ديدگاه يكى از انديشمندان بزرگ مغرب زمين به نام ايمانوئل كانت (Immanuel kant) كه تاثير بسزايى در انديشه متفكران بعد از خود داشته، مورد بحث و بررسى قرار دهد . قبل از پرداختن به مساله اصلى، مقدماتى را مطرح كردهايم كه عبارتند از: 1- نظريات مختلف راجع به آزادى انسان بويژه در شكل علمى آن يعنى: جبرگرايى شديد، جبرگرايى معتدل، اختيارگرايى2- تعاريف مختلف آزادى . سپس آزادى از ديدگاه كانت در حوزه عقل نظرى و عملى مورد بحث واقع شده است . او بر آن است كه مساله آزادى در حوزه عقل نظرى يكى از تعارضات عقل محض و به تعبيرى از مسائل جدلى الطرفين مىباشد . اما كانت نظريه اساسى خود را در باب آزادى در حوزه عقل عملى مطرح مىكند و امر اخلاقى را كه در صورت بندى خودمختارى اراده جلوه مىكند به اين صورت مطرح مىكرده است: چنان عمل كن كه اراده بتواند در عين حال به واسطه دستور اراده خود را واضع قانون عام بداند . كانت اين اصل را خودمختارى اراده، (autonomy) مىنامد كه در مقابل دگر آيينى، (heteronomy) است، كه از بيرون يا توسط غير وضع مىشود . در ادامه مسائل مختلف پيرامون اين اصل يعنى آزادى و ضرورت طبيعى، مفهوم ايجابى آزادى، انواع دگر آيينى و پيش فرض بودن آزادى به عنوان صفت اراده همه موجودات عقلانى، مورد بحث واقع شده است . كانت از بحث آزادى اراده نتايجى مىگيرد كه به سختى قابل قبول است زيرا معتقد است تنها قوانينى كه ساخته بشر استبا آزادى انسان سازگارى دارد . در آخر نيز ديدگاه اسلام را در اين مساله مطرح كردهايم . واژگان كليدى: آزادى، جبر، قانون، كانت
مقدمه:
موضوع اين مقاله آزادى از ديدگاه يكى از انديشمندان بزرگ مغرب زمين بنام ايمانوئل كانت (1724- 1804) است كه تاثير بسزايى بر انديشه امروز انسان غربى گذاشته است . مىتوان او را از پيشگامان بحث آزادى دانست . يونانيان هرگز به نحو جدى به اين مساله نپرداختهاند و بحثهايى را هم كه در اين زمينه داشتهاند درباره مسائل محدود مسؤوليتحقوقى و قانونى بوده است . نظام حاكم بر جامعه يونان بيشتر بر پايه طبقاتى و بردهدارى استوار بوده و افلاطون و ارسطو بر نظام بردهدارى مهر تاييد مىگذاشتند . تنها تا اندازهاى كلبيان و رواقيان در مخالفت نظام حاكم سخن گفتهاند . در قرون وسطا فلسفه در اين زمينه پيشرفت واقعى كرد ولى اين بحث محدود به حوزه كلامى بود . يعنى چگونه آزادى انسان با قدرت و علم مطلق الهى سازگارى دارد . اما كانت مساله آزادى را از جايگاه حقوقى و كلامىاش جدا كرد و صرفا به اين مساله پرداخت كه چگونه آزادى با قانون على كه در سراسر طبيعت و ظاهرا در سراسر طبيعت انسان حاكم است، سازگارى دارد . (2) قبل از پرداختن به نظريات وى در باب آزادى، ذكر مقدماتى لازم است . 1- نظريات مختلف در باب آزادى
از ابتدا تاكنون بطور كلى دو نظريه در باب آزادى شاخص بوده است: يكى نظريه جبرگرايى و ديگرى نظريه اختيارگرايى يا آزادى گرايى كه در زمانهاى مختلف، چهرههاى متفاوتى به خود گرفته است . در يك زمان، شكل كلامى به خود گرفته است كه رفتار انسانها را با علم و قدرت خدا مىسنجيدند . بعضى طرفدار نظريه جبرگرايى بودند و بر آنند كه خدا از پيش، همه حوادث را مىداند و به تعبيرى عالم مطلق است و اگر آدميان خلاف مسيرى را كه علم خدا اقتضاء مىكند طى كنند، ناسازگار با علم خدا مىشود يا به تعبيرى علم خدا جهل مىشود . بنابراين آدميان هيچ اختيارى از خود ندارند و مطابق همان مسيرى كه علم خدا اقتضاء مىكند عمل مىكنند . بعضى ديگر طرفدار نظريه اختيارگرايى مىباشند و برآنند كه اعمال انسان ربطى به خدا ندارد و خدا افعال را به انسان واگذار كرده است كه به آنان اهل تفويض نيز مىگفتند . در اين باره قول سومى نيز وجود دارد كه شيعيان به آن اعتقاد دارند و آن «امر بين الامرين» است; يعنى يك حالتبينابينى است كه آدمى در بعضى امور مختار و در بعضى امور ديگر مجبور مىباشد . ولى در هايتبه آزادى و اختيار انسان اعتقاد دارند . در عصر جديد، اين مساله شكل علمى به خود گرفته است و رفتار انسانى را مانند يك پديده طبيعى مورد بررسى قرار مىدهند . اگر رفتار و انتخاب انسانى همانند يك پديده طبيعى، مسبوق به عللى سابق بر خود مانند وراثت و محيط و غيره باشد، انسان در اعمال خود آزاد نيست . بنابراين سخن گفتن از اخلاق و آزادى بى معنا مىشود . اخلاق هنگامى معنا پيدا مىكند كه شخص آزاد باشد . ما فردى را سرزنش مىكنيم كه قدرت انجام كارى را داشته باشد ولى اگر قدرت انجام آن كار را نداشتسرزنش بى معنا مىشود . الزام و تكليف اخلاقى مسبوق به توانستن است . بنابراين گفتهاند «بايد، مستلزم توانستن است .» (3) فيلسوفان در اين باب، نظرات مختلفى اظهار كردهاند: 1- جبرگرايى شديد (harddeterminism) ، اين نظريه، جبرگرايى را (يعنى اين نظريه را كه هر حادثهاى علتى سابق برخود دارد) مىپذيرد و آزادى و مسؤوليت اخلاقى انسان را نفى مىكند . 2- اختيارگرايى (Libertarianism) ، آزادى و مسؤوليت اخلاقى انسان را مىپذيرد و نظريه جبرگرايى را انكار مىكند . هر دو اين نظريات برآنند كه آزادى اراده با جبرگرايى ناسازگار است . ولى انديشمندان نظريه سومى را مطرح كردهاند بنام جبرگرايى معتدل (Soft determinism) كه بر آن است كه جبرگرايى براى عمل آزادانه اساسى است . (4) و ما آنها را به نحو اختصار توضيح خواهيم داد . 1- نظريه جبرگرايى شديد: اين نظريه بر آن است كه هر چيزى در جهان از جمله اعمال و انتخابهاى انسانى علتى سابق بر خود دارد و هنگامى كه علت، تحقق پيدا كند، معلول نيز بالضروره تحقق پيدا مىكند . بنابراين همه حوادث از جمله اعمال انسانى قابل پيشبينىاند، ممكن استبعضى از علل ناشناخته باشند، ولى در پى كشف آنها به كاوش مىپردازيم . پزشكان، قبول دارند كه بعضى از امراض علل ناشناخته دارند ولى به ندرت مىپذيرند كه آن امراض بدون علل باشند . اين نظريه با توسعه علومى نظير روانشناسى، جامعهشناسى، انسانشناسى، قوت و استحكامى بدست آورده است و نيز با توانايى فزاينده آن علوم براى تبيين احساسها و عواطف انسانى، اين اعتقاد پديد آمده است كه انسان مانند هر چيز ديگرى در عالم جاندار و بى جان، مطابق قانون على عمل مىكند . البته امكان دارد، اين علل براى همه افراد شناخته شده نباشند، ولى چنين تبيين على به لحاظ نظرى ممكن است . يا به تعبيرى، جهل به چنين عوامل و عللى، بى اعتبارى اين نظريه را در پى ندارد، بلكه در اصل چنين قانون على وجود دارد و قابل شناخت مىباشد . سخن گفتن از آزادى و مسؤوليت (اخلاقى و اجتماعى) چيزى جز يك پندار و توهم نيست . (5) 2- نظريه اختيارگرايى: اين نظريه، نظريه جبرگرايى را انكار مىكند و قبول دارد كه آدمى هنگام مواجهه با انتخاب بين حق و باطل مىتواند به عنوان فاعل مختار عمل كند . اين نظريه، كاملا جبرگرايى را انكار نمىكند و آن را در مورد عالم بى جان يا جمادات صادق مىداند، بلكه آنچه اين نظريه انكار مىكند، اين است كه ما نبايد اصل عليت كلى و عام را براى عمل انسان به كار ببريم عمل انسان، قابل پيش بينى است . درست است كه عوامل محيطى و وراثتى ممكن است فرد را به مسيرى بكشاند ولى در و خوداخلاقى (moral self) فرق مىگذارند . شخصيت، يك مفهوم تجربى است كه تحتحاكميت و سيطره قوانين على است و مىتوانيم آن را تبيين علمى يا پيش بينى كنيم . شخصيتيك فرد كه از طريق محيط و وراثتشكل مىگيرد، انتخابهاى يك فرد را محدود مىكند و به سمت انواع خاصى از اعمال سوق مىدهد، ولى او را مجبور به انجام آنها نمىكند . خود اخلاقى او ممكن است اعمالى را خلاف تمايل و گرايش شخصيت انجام دهد . خود اخلاقى يك مفهوم تجربى نيستبلكه يك مفهوم اخلاقى است، يعنى خود اخلاقى ممكن است انتخابى را موافق انتخاب شخصيتيا مخالف انتخاب آن انجام دهد، به اين معنا كه از ميان تكليف اخلاقى و نفع شخصى يكى را برگزيند . بنابراين خود اخلاقى مىتواند بر فشارهاى شخصيت غلبه كند . به همين دليل است كه انسان مسؤول اعمال خود است و با داشتن اين قوه و توانايى است كه او از ساير حيوانات متمايز مىگردد . (6) 3- نظريه جبرگرايى معتدل: اين نظريه بر آن است كه ناسازگارى، بين جبرگرايى و اختيارگرايى وجود ندارد، بلكه آنها مكمل هم هستند . اگر ما آزادى و اميال خود را جزء سلسله حوادث به حساب آوريم، هيچ ناسازگارى بين آنها وجود ندارد . براى توضيح اين نظريه به اين مثالها توجه كنيد: الف) گاندى به خاطر آزادى هند، روزه گرفت . ب) فردى به خاطر بى غذايى در بيابان روزه مىگيرد . مىتوان مثال اول را عمل آزادانه به حساب آورد در صورتى كه مثال دوم را نمىتوان . در مورد مثال اول مىتوانيم بگوييم ميل گاندى براى آزادى هند او را واداشته است كه روزه بگيرد و اين ميل به نوبه خود، نتيجه علل و عوامل ديگرى نظير، تعليم و ربيتخاص او، تعليمات آيين هندو، تجربه او از قانون بريتانيا و غيره مىباشد . هر چند كه تبيين دقيق على از روزه گاندى ممكن است دشوار باشد، ولى جبرگراى معتدل مىپذيرد كه چنين تبيين على به لحاظ نظرى ممكن است . (7) بنابراين همه اعمال، خواه آزادانه و غير آزادانه، كاملا معلول علل سابق بر خود است و تنها اختلاف بين آنها اين است كه اعمال غير آزادانه معلول علل بيرونى (causes external) و ديگرى معلول علل درونى (internal causes) است . اگر شما كشور را به خاطر اين كه مىخواهيد به تعطيلات برويد، ترك كنيد، عمل آزادانه انجام دادهايد، ولى اگر ترك شما به خاطر اجبار يك ديكتاتور باشد، شما مجبور به ترك شدهايد در نتيجه عمل شما غير آزادانه و يا مجبورانه است . اما در هر دو مورد عمل شما، معلول علتى است . هنگامى كه شما آزادانه ترك مىكنيد علت، ميل شماست و هنگامى كه مجبورانه ترك مىكنيد علت، زور و فشار ديكتاتور است . بنابراين هنگامى كه علت عمل شما درونى است، يعنى نتيجه ميل و خواستشماست، شما آزادى داريد و هنگامى كه علت، امرى بيرونى استيعنى چيزى مخالف خواست و ميل شماست، شما آزادى نداريد . (8) بنابراين جبرگرايى و اختيارگرايى منافاتى با همديگر ندارند . از مجموع مطالب فوق نتيجه مىگيريم كه آزادى، توانايى هر موجود انسانى است كه مطابق با خواستهاى خود عمل مىكند و هر چه بيشتر ما اين خواستها را بشناسيم، بيشتر مىتوانيم پيش بينى كنيم كه هر فردى چه انجام خواهد داد، اگر چه آن عملى نباشد كه آنان انجام مىدهند . در مقابل اين نظريه مىتوان گفت، عمل آزادانه كه معلول خواست است آيا خواست نيز معلول علتى ديگر مىباشد يا نه؟ اگر خواست و اراده معلول علتى ديگر استبالاجبار خواست تحقق پيدا مىكند در نتيجه آزادى وجود ندارد . اما اگر خواست، خود معلول علتى نباشد يعنى علتى خودجوش است . در اين صورت جبرگرايى تحقق ندارد يعنى خواست، معلول علتسابق بر خود نيست . بنابراين جبرگرايى در هر صورت با اختيارگرايى سازگارى ندارد . كانت نيز بر آن است كه ارادهاى كه معلول حتى ميل و خواستباشد، آزادانه نيست، كه از بحثهاى آتى روشن خواهد شد . بنابراين آزادى و مسؤوليت اخلاقى هنگامى معنا دارد كه ما قائل شويم كه انسان بر اعمال خود سلطه دارد و مىتواند از ميان شقوق موجود يكى را برگزيند و الا اگر قائل به نظريه جبرگرايى شويم آزادى و مسؤوليت اخلاقى بى معنا خواهد شد . 2- معانى مختلف آزادى
معمولا هنگامى كه انديشمندان در مورد آزادى بحث مىكنند به دو معناى آزادى اشاره مىكنند: 1- آزادى به معناى سلبى يا آزادى از :(Fredom From) چنين مفهومى از آزادى به معناى فقدان الزام و فشار از جانب ديگران مىباشد و به حوزهايى از رفتار اشاره دارد كه در آن هر فردى بدور از الزام و فشار از جانب ديگران مسير خود را بر مىگزيند . در اين مفهوم بيشتر بر فقدان الزام و اجبار از ناحيه ديگرى تكيه مىشود . (9) 2- آزادى به معناى ايجابى يا آزادى براى :(Freedom For) هنگامى كه آدميان از آزادى سخن مىگويند تنها آزادى سلبى را در نظر ندارند بلكه همچنين به امرى نيز اشاره دارند كه به خاطر آن آزادى ادعا مىشود، مثل آزادى فكر، بيان، گردهمايى، عبادت، شغل و غيره . اين نوع از معناى آزادى علاوه بر اين كه به فقدان الزام و مداخله ديگرى اشاره دارد به امرى اشاره دارد كه شخص بر اساس خواست و ابتكار خود از ميان شقوق موجود و ممكن يك راه را برمى گزيند . در اين مفهوم بيشتر بر متعلق آزادى تكيه مىشود . (10) البته اين نكته قابل بحث است كه فردى كه از ميان راههاى ممكن و موجود يك راه را برمىگزيند، آيا واقعا آزاد استيا نه؟ زيرا بسيار الزامات و فشارهاى پنهانى و غير مستقيم وجود دارند كه باعث مىشوند شخص از ميان راههاى ممكن، يك راه را برگزيند . در اين موارد انسان ظاهرا خيال مىكند آزاد است ولى دست الزامات و فشارهاى غير مستقيم و پنهانى به نحوى است كه راه و مسير انسان را مشخص مىكنند البته نه به حسب ضرورت . به عنوان مثال مساله تبليغات، سطح تحصيلات، مسائل اقتصادى و غيره به نحو بسيار زيادى تعيين كننده راه و روش انسانند . آزادى از ديدگاه كانت
بعد از ذكر دو مقدمه، به بحث آزادى از ديدگاه كانت مىپردازيم، او بحث آزادى را در دو حوزه عقل نظرى و عقل عملى مطرح مىكند . 1- آزادى در حوزه عقل نظرى
او در حوزه عقل نظرى معتقد است كه مساله آزادى يكى از تعارضات عقل محض استيا به تعبيرى از مسائل جدلى الطرفين است كه براى نفى و اثبات آن هر دو، دليل داريم كه چنين است: مساله آزادى يا تعارض سوم عقل محض
وضع: عليتبر طبق قوانين طبيعت تنها عليتى نيست كه پديدههاى عالم از آن حاصل مىشوند، بلكه براى تبيين آنها عليت ديگرى را بايد فرض يعنى عليت مختارى را . وضع مقابل: اصلا اختيارى وجود ندارد و همه چيز در عالم فقط بر طبق قوانين طبيعتحادث مىشود . (11) و (12) اثبات وضع: هر حادثهاى كه به موجب عليت طبيعى حادث شود، توسط حادثه سابق بر خود ايجاب مىشود و اين امر تا بى نهايت ادامه دارد . چون غير از اين عليت طبيعى، عليت ديگرى نيست، در اين صورت لازم استبراى ايجاب هر پديدارى يك سلسله نامتناهى از علل فرض شود ولى سلسله نامتناهى هرگز تمام نمىشود (زيرا اگر بىنهايت علل را سابق بر حادثه خاصى فرض كنيم، سلسله بىنهايتى از علل فرض كردهايم و سلسله بىنهايت هرگز به آن حادثه نمىرسد) پس بايد سلسله علل، متناهى و محدود باشد و همچنين بايد يك علت مختارى را در نظر گرفت كه قادر بر ايجاد و شروع سلسله و پديدارها باشد كه آنها بر طبق قوانين طبيعى عمل مىكنند . (13) اثبات وضع مقابل: هر آغاز فعلى، حالتى را در علت ايجاب مىكند كه در آن حالت فاعل نبوده است پس هنگامى كه علت واجد حالت فاعليتشود در آن صورت در حالت متوالى پيدا مىشود (يعنى حالتى كه فاعل نبوده و حالت فاعليت) كه ارتباط على بين آنها برقرار نيست، لكن براى هر پديدارى علتى مىباشد . بنابراين اختيار داشتن، معارض با قانون عليت است . (14) همانطور كه ملاحظه مىكنيم كانت هر دو طرف را قابل اثبات مىداند و در پايان او براى اين تعارض راه حلى ارائه مىدهد و مىگويد وضع و وضع مقابل هر كدام از جهاتى صحيح مىباشند . وضع در عالم معقول و فى نفسه (عالمى كه زمانمند نيست) اعتبار دارد و وضع مقابل در عالم مادى و زمانمند صحيح است . نقد: استدلال كانت در مورد وضع با كمى تغيير قابل قبول است . كانتسلسله على را در زمان فرض كرده است در صورتى كه ابطال تسلسل شامل تناهى عللى است كه بالذات بر هم مترتبند (خواه زمانى و خواه غير زمانى .) اما استدلال او در مورد وضع مقابل درست نيست، زيرا كه عليت مختار كه راس سلسله علل مىباشد، خداست كه در او دو حالتى را فرض مىكند كه به لحاظ زمانى مترتب برهمند و اين امر، تشخص دادن به زمان قبل از وجود عالم استيا اگر بخواهيم بر اساس ديدگاه او سخن بگوييم اعمال زمان به امور فى نفسه است كه زمانى نمىباشد . و همچنين كانت، انتقال از قوه به فعل را در مورد خدا واجب دانسته است . يعنى خدايى كه بالقوه فاعل بود، بالفعل فاعل مىشود و اين مخالف ذات خداست كه فعليت محض است . 2- آزادى در حوزه عقل عملى
كانتبحث اساسى خود را در باب آزادى در حوزه عقل عملى مطرح مىكند . او اوامر عقل را بر دو نوع مىداند: اوامر شرطى و اوامر مطلق . در اوامر شرطى، فرمان عقل به وسيله غايتى مشروط است ولى در اوامر مطلق عمل به خاطر خود عمل طلب مىشود و نه به خاطر امرى ديگر . (15) او براى شناخت اوامر مطلق، آنها را در پنج قالب صورتبندى مىكند: 1- صورتبندى (Formula) قانون كلى 2- صورتبندى قانون طبيعت 3- صورتبندى غايت فى نفسه 4- صورتبندى خود مختارى اراده 5- صورتبندى كشور غايات . او بر آن است كه اگر عملى بتواند در قالب اين صورتبنديها در آيد اخلاقى والا غير اخلاقى است . مثلا براى اين كه مىخواهيد بدانيد عملى اخلاقى استيا نه ببيند آن عمل مىتواند به صورت قانون عام و كلى درآيد يا نه . اگر بتواند، اخلاقى والا غير اخلاقى است . (16) ما از توضيح اين صورت بنديها اجتناب مىكنيم و فقط به نحو اجمال به صورتبندى خودمختارى اراده كه ارتباط نزديك با آزادى دارد، اشاره مىكنيم . صورتبندى خودمختارى اراده
كانت اين صورتبندى را چنين بيان مىكند: چنان عمل كن كه اراده بتواند در عين حال به واسطه دستور و ماكزيم اراده خود را واضع قانون عام بداند . (17) اين صورتبندى مبتنى بر اين اصل است كه اراده عقلانى از قوانينى اطاعت مىكند كه خودش وضع مىكند . خود مختارى اراده ( در برابر دگر آيينى (heteronomy) است . خود مختارى اراده يعنى قانونى كه خود شخص بر خودش وضع مىكند و دگر آيينى به معناى قانونى است كه از بيرون يا توسط غير وضع مىشود . (18) كانت اعمالى را كه مبتنى بر اصل خود مختارى باشد اخلاقى و اعمالى را كه مبتنى بر اصل ديگر آيينى است غيراخلاقى مىداند . البته واضح است كه مفهوم خودمختارى ارادهاى كه وضع قانون مىنمايد، معنايى نخواهد داشت مگر اين كه بين انسان به عنوان موجود عاقل يعنى اراده اخلاقى و انسان به عنوان مخلوقى كه تابع شهوات و تمايلاتى است كه با احكام عقل تعارض دارند تمايز قائل شويم . البته كانت اين مطلب را پيش فرض مىگيرد كه اراده با عقل عملى - من حيث هو - وضع قانون مىكند و انسان به عنوان تابع شهوات و محركات و تمايلات مختلف بايد اطاعت كند . بدون شك كانت در اتخاذ ابن نظريه خودمختارى اراده تا حدى تحت تاثير ژان ژاك روسو قرار گرفته است . (19) كانت تمام اصول ديگر آيينى را به عنوان اصول غير اخلاقى مورد انكار قرار مىدهد و بر آن است كه اصول اخلاق ديگر آيين يا مبتنى بر تجربه استيا مبتنى بر عقل . اصول مبتنى بر تجربه خود بر دو قسم، تقسيم مىشوند: اصول لذت گرايانه و اصول و اخلاق مبتنى بر احساس اخلاقى . اصول مبتنى بر عقل نيز به دو قسمند، اصول و اخلاق مبتنى بر كمال و اصول و اخلاق مبتنى بر اراده خدا . (20) ما بحث كانت را در مورد آزادى در ضمن چند عنوان مطرح خواهيم كرد . آزادى به عنوان صفت اراده
كانت مىگويد: اگر فرض كنيم كه آزادى صفت چيزى است، بايد صفت اراده باشد و اراده يك نوع عليتى است كه به موجودات زنده از آن حيث كه عقلانىاند تعلق دارد . (21) اراده به عنوان توانايى موجود عقلانى براى توليد آثار و معلولها در جهان پديدارى و در درجه اول در جهان مادى لحاظ مىشود . توانايى براى عمل كردن، معمولا به عنوان توانايى براى ايجاد چنين آثارى در نظر گرفته مىشود . اراده همچنين تغييراتى را در جهان ذهنى و روانى يعنى جهان حس درونى پديد مىآورد . مثلا هنگامى كه ما تصميم مىگيريم كه درباره عنوان خاصى فكر كنيم، موجود عقلانى كه توانا بر انجام چنين كارى استحتى اگر نتواند حوادث فيزيكى و جسمانى را تحت تاثير قرار دهد (به عنوان مثال افراد فلج) باز واجد چنين ارادهاى است . بنابراين كانت متعلق اراده را هم عمل و هم حكم مىداند . (22) آزادى و ضرورت طبيعى
اگر ما اراده را آزاد تصور كنيم، بايد ابتدا در نظر بگيريم كه اراده، قدرت ايجاد آثار و اعمالى را دارد بدون اين كه خود معلول چيز ديگرى واقع شود، يا بدون اين كه عليتش توسط موجود ديگرى ضرورت يابد . آزادى صفتى است كه به نوع خاص از عليت متعلق است . آزادى مخالف و مغاير با ضرورت طبيعى كه مشخصه همه اعمال على در طبيعت است، مىباشد . به اختصار مىتوانيم اين تقابل را تقابل بين آزادى و ضرورت بناميم . (23) اما منظور از ضرورتى كه مشخصه عملى على در طبيعت است، چيست؟ يك مثال ساده را در نظر بگيريم، اگر يك توپ بيليارد متحرك به توپ ساكن ديگرى برخورد كند توپ اول سبب حركت توپ دوم مىشود . توپ اول به صورت خود انگيخته و خودبخود علتحركت توپ دوم نيست . توپ اول تنها به اين خاطر علتحركت توپ دوم است كه توسط چوب بيليارد به حركت در آمده است . توپ اول معلول و اثرى را يعنى حركت توپ دوم را ايجاد كرده است، اما عليت آن، خود معلول امر ديگرى يعنى ضربه چوب بيليارداست . به تعبير فنىتر كانت، عمل على آن ضرورى است، نه آزادى (يعنى عليت توپ اول خودجوش نيستبلكه معلول فعل ديگرى است) در طبيعت هيچ علتخود انگيخته يا خود جوشى يعنى آزادى وجود ندارد، تنها يك سلسله بى پايان از علل و معلولهاست و هر حادثهاى، معلول حادثه قبلى است . ضرورت و جبريت طبيعت تنها محدود به جمادات يا موجودات غير آلى نيست، بلكه در بخشى از حوزه جانداران نيز صادق است . به خاطر تاثير خارجى است كه شبپره به طرف نور حركت مىكند و كانتحتى در سطح حيوانات برتر، تعقيب سگ را معلول ديدن و يا بوى خرگوش مىداند . (24) اگر اراده فاعل عقلانى به عنوان آزاد تصور مىشود، بايد به اين معنا باشد كه علل خارجى اراده و خواستهاى او را متعين و ضرورى نمىسازند . علل خارجى نه تنها شامل نيروهاى مادى، احساسات و دادههاى حسى است كه از بيرون عرضه مىشوند، بلكه همچنين تصوراتى را كه از اين احساسات حاصل مىشوند، عواطف برخاسته از اين تصورات و اميال برخاسته از اين عواطف را نيز فرا مىگيرد . نبايد فراموش كرد كه به نظر كانت كل سلسله و توالى حوادث در حس درونى و بخصوص توالى احساسات، تصورات، عواطف و اميال همانند اشياء مادى تحتحاكميت ضرورت طبيعىاند . (25) البته اين، بدين معنا نيست كه فرقى بين انسان و حيوان نيست، زيرا انسانها برخوردار از قوه عقلند كه حيوانات فاقد آنند . على رغم سلطه ضرورت طبيعى بر انسان باز مىتوانيم آزادى را به او نسبت دهيم، زيرا اگر انسان آزاد نباشد، اخلاق بى معنا مىشود و آزادى كه به او نسبت داده مىشود، به اين معناست كه اراده انسان مىتواند، قدرت ايجاد آثارى را داشته باشد، بدون آنكه توسط چيزى غير از خودش متعين و ايجاب شود . يا به تعبيرى، اراده هنگامى آزاد است كه چيزى بيگانه او را ضرورت ندهد و تاثير عوامل خارجى به حدى نباشد كه فاعل، كنترل و سلطهاى بر فعل نداشته باشد . چنين تعريفى از آزادى سلبى است . و اين مفهوم سلبى آزادى است كه راه را براى مفهوم ايجابى آزادى هموار مىكند . (26) مفهوم ايجابى آزادى
كانت از معناى سلبى به معناى ايجابى آزادى منتقل مىشود . او تلاش مىكند كه اين كار را به وسيله مفهوم عليت انجام دهد، زيرا كه اراده را به عنوان عليت آزاد تعريف كرده است . او مىگويد: مفهوم عليت، مستلزم مفهوم قانون است، (27) كه بر طبق آن چيزى يعنى معلول بايد به واسطه چيز ديگر يعنى علت ايجاد شود، يا رابطه علتبا معلول به عنوان يك قانون اظهار مىشود . (28) بنابراين از مفهوم عليت روشن مىشود كه اراده آزاد بايد بر طبق قانونى متعين شود . تصور ارادهاى كه بر طبق قانون متعين نشود، تصور ارادهاى است كه، تصادفى يا تحتحاكميت صدفه و شانس است . كسى كه ارادهاش تصادفى باشد، آزاد نيستيا خود تعبير اراده بى قانون، بى معناست . البته كانتبهتر مىتوانست مفهوم ايجابى آزادى را مطرح كند و اين كار را نكرده است، اوقبلا اراده را چنين تعريف كرده است: قدرت و توانايى موجود عقلانى براى عمل كردن بر طبق مفهومش از قوانين . اگر چنين است اراده بى قانون اصلا اراده نخواهد بود و نيز تناقض در بيان است . حال اگر اراده آزاد نمىتواند بى قانون باشد، قوانين آن بايد متفاوت از قوانين طبيعتباشند . (29) آزادى و خودمختارى
چگونه مىتوان قوانين طبيعت را از قوانين آزادى متمايز نمود؟ در طبيعت، عمل على علت فاعلى، خود معلول امر ديگرى است; يعنى خودجوش و خود انگيخته نيست . اين بدين معناست كه قانون حاكم بر عمل على در طبيعت، خودتحميلى نيستبلكه از جانب ديگرى تحميل يا وضع مىشود . اين، آن چيزى است كه كانت آن را ديگر آيينى مىنامد . از اين رو اگر بناست كه قوانين آزادى را از قوانين طبيعت متمايز گردانيم، مىتوانيم بگوييم كه خصيصه اساسى قوانين آزادى، خود تحميلى بودن است . بنابراين عمل على خود جوش اراده آزاد بايد بر طبق قانون خود تحميلى واقع شود . اما اين، دقيقا همان معناى «خودمختارى» است . از آن جا كه كانت اين مطلب را اثبات كرده است كه اصل و قانون خودمختار، اصل عمل اخلاقى است، بنابراين مىتوانيم بگوييم كه اراده آزاد و اراده تحت قانون اخلاقى يك چيز است . (30) اما به اين استدلال كانت اشكال كردهاند كه اين استدلال، شتابزده است، زيرا كه نيازمند چندين فرض است كه هر كدام آنها نيازمند بررسى دقيق مىباشند كه كانتبه آنها نپرداخته است كه عبارتند از: 1- اراده آزاد بايد قانون خاصى داشته باشد . 2- چون هر قانونى يا خود تحميلى استيا ديگر تحميلى، قانون آزادى بايد خودتحميلى باشد . 3- قانون خودتحميلى تنها قانون تبعيت از قانون بماهو قانون است . ولى اگر ما بتوانيم نشان دهيم كه عقل عملى بايد خود را چنان فرض كند كه بر انجام عمل بر طبق اصول عقلانى خودش تواناست، مىتوانيم اعتقاد پيدا كنيم كه عقل بايد آزاد و به معناى مورد لزوم خود مختار باشد، زيرا در اين مورد مىتوان ارادهاش را به عنوان اراده خود او لحاظ كرد . (31) دو نوع ديگر آيينى
ممكن است اعتراض شود كه كانت ضرورت طبيعى را با ديگر آيينى يكى دانسته است . و ديگر آيينى در آنجاست كه انگيزه عمل، كاملا اخلاقى نباشد . اگر اعمال غير اخلاقى نمونههايى از ديگر آيينىاند، آيا مىتوان تحت ضرورت طبيعى قرارگرفتن آنها را انكار كرد؟ چگونه مىتوانيم ادعا كنيم كه آنها (اعمال) مىتوانند آزاد و مختار باشند؟ به عبارت سادهتر، كانت در بحثهاى قبل به اين نتيجه رسيد كه اگر عملى توسط ديگرى وضع شود يا از سر ضرورت باشد، اخلاقى نيست . عملى اخلاقى است كه خود مختارانه باشد يعنى توسط خود ما وضع شده باشد . در اين جا ممكن است اين اشكال مطرح شود كه آيا اعمال غير اخلاقى كه ديگر آيينىاند يعنى توسط خود ما وضع نشدهاند تحت ضرورت طبيعى قرار مىگيرند؟ يعنى آيا اعمال غير اخلاقى مانند حوادث طبيعى ضرورىاند و هيچ اختيارى در مورد آنها نداريم؟ مطابق نظر كانت، دو ديدگاه مىتوان نسبتبه عمل داشت: يكى ديدگاه عامل و ديگرى ديدگاه ناظر از ديدگاه ناظر همه اعمال اعم از اخلاقى و غيراخلاقى به يكسان نمونههايى از ضرورت طبيعىاند . ولى از ديدگاه عامل هر دو اين اعمال (اخلاقى و غيراخلاقى) را بايد آزاد دانست، زيرا او اذعان مىكند كه حتى در انجام اعمال غير اخلاقى مىتوان از قانون اخلاقى اطاعت كرد و بايد چنين كند . (32) بنابراين كانت اعتقاد ندارد كه اراده در انجام اعمال اخلاقا نيك، آزاد و در اعمال اخلاقا بد، كاملا ملزم و مجبور است . او دو معنا در مورد ديگر آيينى به كار مىبرد: الف) ديگر آيينى در مورد اشياء بى جان بدين معناست كه عمل آنها كاملا ضرورى مىباشد . ب) ديگر آيينى در مورد عمل انسانى از ديدگاه عامل چنين معنايى را ندارد و در هر عمل انسانى اعم از اخلاقى و غيراخلاقى، اراده، فعال و خود جوش و يا آزاد است . (33) آزادى به عنوان صفت اراده همه موجودات عقلانى، پيش فرض گرفته مىشود: كانتبراى اثبات آزادى، استدلالى را مطرح مىكند . او در اين استدلال نشان مىدهد كه فاعل عاقل بما هو عاقل تنها بر اساس اين پيش فرض كه او آزاد است مىتواند عمل كند . عقل در مورد احكام نظرى بايد خود را به عنوان خالق احكام بنگرد، يعنى شخص هنگامى مىتواند خود را عاقل بداند كه عقل خود را هنگام حكم كردن اعمال كند . بنابراين حكم كردن، مستلزم اعمال عقل است و خالق احكام بودن بدين معناست كه عقل بايد خودش را مختار و آزاد بداند نه متاثر از علل خارجى و در نتيجه مجبور . اگر اين استدلال در مورد عقل نظرى صادق است در مورد عقل عملى نيز صادق است . هنگامى كه تصميم به عملى دارم و عملى را انجام مىدهم در اين صورت فعاليتخود را نتيجه فاعليتخود مىدانم . يا در مورد خود چنان فكر مىكنم كه داراى اراده آزاد هستم . پس، من براى اعمالى احساس مسؤوليت مىكنم كه عامل آنها باشم . اگر نيروهاى خارجى مرا به جهتى يا به انجام عملى وادار كنند كه بر اثر انتخاب من نيست اصلا من عملى را انجام ندادهام، بلكه در مقابل الزامى، عكس العمل نشان دادهام . بنابراين فاعل عقلانى تنها بر اساس پيش فرض آزادى مىتواند عمل كند همانطور كه مىتواند فكر كند . (34) ديدگاه كانت را در باب آزادى به همين جا خاتمه مىدهيم، البته بحثهاى مفصلترى در اين باره شده است كه از ذكر آنها در اين مثال به جهت اطناب خوددارى مىكنيم . كانت از بحث آزادى و خودمختارى اراده نتايجى مىگيرد كه به سختى قابل قبول است . او مىگويد: «اخلاق از آن حيث كه مبتنى بر مفهوم انسان به عنوان فاعل مختارى است، كه فقط از آن جهت كه مختار استبه واسطه عقل خودش، خود را به قوانين مطلق ملزم و مكلف مىكند، نه نيازمند تصور ديگرى بالاى سر انسان است تا تكليف خود را بفهمد (يا بشناسد) و نه محتاج انگيزهاى غير از خود قانون تا به وظيفه خود عمل كند . . . . بنابراين اخلاق به خاطر خودش به دين نياز ندارد بلكه به بركت عقل عملى محض، خودكفا و بىنياز است . (35) از آن جا كه كانت، اخلاق را بر اصل استقلال و خودمختارى اراده بنا كرده است، بديهى است كه هر سلطهاى غير از خود اراده يعنى عواطف، ترس، اميد، اقتدار امور طبيعى و ماوراء طبيعى را براى اراده نفى كند، واقعا چنين است؟ ! و به تعبيرى به نظر او آزادى اخلاقى انسان صرفا آزادى از قيد طبيعت نيستبلكه همچنين آزادى از قيد قوا و نيروهاى مافوق طبيعى است . هيچ كس قبل از كانت اين چنين زياد انسان را تمجيد نكرده است; هيچ كس تاكنون به انسان چنين درجهاى استقلال متافيزيكى اعطا نكرده است . اين استقلال ريشه در نيازهاى اخلاقى عصر روشنگرى و قانون اخلاقى هر دو دارد كه فرد هر نوع «قيموميت» را انكار مىكند و عقايد خود را بدون استمداد از ديگران وضع مىكند . (36) بنابراين به نظر كانتخودمختارى و آزادى اراده نمىتواند مبتنى بر چيزى غير از خود عقل باشد و اگر ما اخلاق را سرسپردگى و وفادارى به اراده خدا بدانيم در معرض ديگر آيينى اراده قرار گرفتهايم، يعنى اگر ما خدا را به عنوان پاداش دهنده و عقوبت كننده قانون اخلاقى قرار دهيم از قاعده احتياط تبعيت كردهايم و انگيزه ما براى اطاعت از قانون اخلاقى، ترس از عقوبت و اميد به پاداش است و اين كار ارزش اخلاقى ما را از بين مىبرد . (37) او حكومت استبدادى سياسى و حكومت استبدادى دينى را به يكسان نفى مىكند به اين خاطر كه آنها ارزش و آزادى انسان را نفى مىكنند . در حكومت استبدادى سياسى، آزادى و ارزش انسانيت ناديده گرفته مىشود ولى در حكومت استبدادى دينى انقياد برده وار نسبتبه قدرت محض را ترغيب مىكند و انگيزه انجام اعمال را پاداش و عقاب اخروى مىداند كه مخالف خودمختارى انسانى است . بنابراين كانت هر دو اين حكومتها را نفى مىكند . (38) البته كانت از طريق اخلاق، خدا و جاودانگى نفس را اثبات مىكند و به اين صورت از طريق اخلاق به دين منتهى مىشود . ولى او از دينى كه با اصول عقل عملى سازگارى داشته باشد دفاع مىكند و بنابراين تمام حوادث تاريخى كتاب مقدس را برحسب اخلاق، تفسير رمزى مىكند . او همچنين از نوعى تدين نيز دفاع مىكند و مىگويد: از آن حيث كه ملموس كردن مدعيات الزامات اخلاقى بدون تصور اراده خدا مشكل است، مىتوانيم بر اساس عقل، تنها معتقد شويم كه يك تكليف اخلاقى براى متدين شدن داريم، به اين معنا كه همه تكاليفمان را چنان تلقى كنيم كه گويى آنها فرامين خدايند و ما اين عمل را به جهت روح و قوت بخشيدن به نيت و عزم اخلاقى خود انجام مىدهيم . بنابراين تنها كاركرد دين قوت بخشيدن به اراده خير است . (39) نقد
نتايجى كه كانت از بحث آزادى و خودمختارى اراده مىگيرد به هيچ وجه درست نيست . زيرا اطاعت و تسليم در برابر اوامر خدا و اعتقاد به پاداش و عقاب اخروى نه تنها با خود مختارى اراده ما ناسازگار نيستبلكه احكامى استبرخاسته از عقل عملى ما . كانتخدا را از ديدگاه اديان تاريخى موجودى بيگانه، از آدمى تصور كرده كه با قدرت مطلقه خود انسانها را با اميد به ثواب و ترس از عقاب اخروى مجبور مىكند كه از اوامر گزافى وى تبعيت كنند . بنابراين فرامين او را اگر اطاعت كنيم، ارزش اخلاقى اعمال از بين مىرود . در جواب اين اعتقاد كانت مىگوييم: اوامر خدا گزافى نيست و اطاعت از اوامر خدا ارزش اخلاقى اعمال را از بين نمىبرد . كانت عقيده دارد كه خدا برترين خير است و برترين خير، خيرى است كه فضيلت و سعادت را به نحو اكمل داراست و اراده او مقدس است و نيز خدا موجود عاقل نامتناهى است كه علم و قدرت نامتناهى دارد . همچنين او اعتقاد دارد كه اوامر عقل عملى ما كه موجودات عقلانى متناهى هستيم واجب الاتباع است چون هنگامى كه عقل ما حكمى را صادر مىكند از عقل برخاسته و بعيد است نداى كاذب يا گزافى باشد . فىالمثل يكى از احكام عقل عملى ما اين است كه برترين خير را طلب كنيم . كانت از اين حكم عقل، ملزومات آن را نتيجه مىگيرد و مىگويد چون عقل حكم كرده است كه برترين خير را طلب كنيم بنابراين بايد متعلق آن موجود باشد . از مجموع سخنان فوق اين نتيجه را مىگيريم: هنگامى كه احكام عقل متناهى انسان واجب الاتباع است، از اين رو احكام موجود عقلانى نامتناهى كه علم و قدرت دارد نيز واجب الاتباع است . و تبعيت از موجود عقلانى نامتناهى يكى از احكام عقل عملى ماست كه در اين صورت منافاتى با خودمختارى ما ندارد . كانت همچنين مطرح مىكند كه در حكومت دينى، انگيزه عمل به فرامين خدا اميد به بهشت و ترس از جهنم است و اميد و ترس ارزش اخلاقى اعمال را از بين مىبرد . در جواب اين اشكال مىگوييم: اولا انگيزه بسيارى از كسانى كه از اوامر خدا اطاعت مىكنند اميد و ترس نيستبلكه به اين جهت است كه اين اوامر، اوامر موجود عاقل نامتناهى است كه علم و قدرت نامتناهى دارد و چنين موجودى هيچگاه اوامر گزافى صادر نمىكند . از اين رو گوش جان سپردن به چنين اوامرى شايسته و نيكوست . چنانكه اميرالمؤمنين على عليه السلام مىفرمايد: «الهى ما عبدتك خوفا من نارك (عقابك) و لا طمعا فى جنتك (ثوابك) بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك» . (40) (خدايا من از ترس آتش جهنمت و به طمع بهشت ترا عبادت نكردهام بلكه فقط ترا شايسته پرستش مىبينم .) و ثانيا، اميد و ترس هنگامى منافات با اخلاق كانتى دارد كه از عقل ما برنخاسته باشد . اگر عقل ما ثواب و عقاب اخروى را براى تقويت انگيزه اخلاقى همانند اعتقاد به وجود خدا (البته براساس ديدگاه او) مفيد بداند، ديگر منافاتى با خودمختارى ندارد . همچنين اگر ما همه حوادث كتاب مقدس را تفسير رمزى مىكنيم، اين به معناى محور قراردادن عقل متناهى است . اگر كتاب مقدس، دستورات و احكام خدايى است كه عقل و علم و قدرت نامتناهى دارد، در اين صورت ما بايد تلاش كنيم زبان اين كتاب مقدس را بياموزيم، تا هر چه نيكوتر آن دستورات را فهيمده و سپس جامه عمل بپوشانيم . اين دين، ابعاد مختلفى دارد كه يكى از اين ابعاد را محور قرار دهيم و ابعاد ديگر را بر اساس آن تفسير كنيم . اگر چنين كارى كنيم عقل متناهى خود را بر عقل نامتناهى برترى دادهايم كه امر درستى نيست . و در پايان نظر قرآن كريم را در اين باب به نحو بسيار اجمال مطرح مىكنيم: از ديدگاه قرآن و اسلام، انسان، موجود مختارى است كه مىتواند از ميان راههاى ممكن يكى را برگزيند . «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا .» (دهر، آيه 3) ما راه را بدو نموديم، يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاسگزار . فضيلت انسان به عبوديت اوست نه خودمختارى او، چنانكه خداوند از پيامبر كه افضل و اشرف انسانهاست تعبير به عبد مىكند . «و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا .» (بقره، 23) و اگر آنچه بر بنده خود نازل كرديم شك داريد . و همچنين انسان بدون استعانتخدا نمىتواند تمام خوبيها و بديها را درك كند، يعنى اين كه انسان نمىتواند به تنهايى، خود را به كمال برساند . «علم الانسان مالم يعلم .» (علق، 5) آنچه را كه انسان نمىدانستبه او آموخت . و همچنين تبشير و تنذير برا ى سعادت عموم انسانها مفيد و لازم است . «فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق .» (بقره، 213) پس خداوند پيامبران را نويد آور و بيم دهنده برانگيخت و با آنان كتاب (خود) را بحق فرو فرستاد . و يا اين آيه «و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا .» (اسراء، 105) و تو را جز بشارت دهنده و بيمرسان نفرستاديم . بنابراين انسان از ديدگاه اسلام مختار است و كمال او به عبوديت است كه با استعانت از تعليمات خدا به رستگارى مىرسد و تبشير و تنذير نيز دو عامل مهم براى فلاح و رستگارى است كه تقريبا ناسازگار با نتايج كانت مىباشد . 1) استاديار گروه فلسفه مجتمع آموزش عالى قم 2. H.J. Patton, the categorical Impetative, Iondon, Hutchinson|s University library, 1957, P, 207. 3. Michael, Palmer, Moral problems, Cambridg; the lutter worth press, P.131. 4. Ibid. 5. Ibid. 6. Ibid. 7. Ibid. 8. Ibid. 140. 9. P.H. partridge, Freedom, in the Encyclopedia of philosophy, ed, paul Edwards new york, macmillian co, london, conllier, macmillan publishers, 1967, p.222. 10. Ibid. 223. 11. Immanuel, kant, the critique of pure reason, tr, Abbott, T.K. pp, 1-250, in: great Books of the western world, Eds, Hutchins, R.M. chicago, ... Encyclopedia Britannica INC, vol, 42, 1952, P.140. ,1375 ,ظآ éىطدµ وqكd ي×شvC MD»ىدGN pO¾k MCoD،OغC rئp× ,ظآ ,ضقk IDZ ,lطe× ,يëD¨o lطe× ,PغDئ é؟wد¾ ,ضpئ ہvك@ë (12 . 70 £ . 74 -5 ¦¤ ,عDطç (13 . عDطç (14 15. Immanuel, kant, Ground work of metaphysic of morals, tr, paton, H.pp. 55 the Moral law, landon, Hutchinson university library, 1972,p,78. 16. H.J, Paton, op.cite P.129. 17. Ibid. 180; Kant, Groundwork of Metaphysiv of Morals, opcit P.78. 18. B.E.A. Liddell, kant on the Foundation of Morality, Blooming ton and Lon university Press, 1970, P. 262. 19. F. Copleston, History of philosophy, vol 6, part 11, Kant Garden city. N image books, 1964, PP, 122-3. 20. Kant, Groundworl of Metapfysic of Morals, op.cit. pp. 103-4. 21. Ibid, 107. 22. Ibid, H.J. Paton, opcit, P.208. 23. Kant, GMM, 107; H.J. Paton, op.ciy. P.209. 24. H.J. Paton, op.ciy. P,209-10 25. Ibid. 26. Ibid. 27. Ibid, 211; Kant. GMM, p.107. 28. B.E.A.Liddell, op.cit, P.208. 29. H.J. paton, po.cit, 211. 30. Kant . GMM, P. 108. 31. H.J. paton, op.cit, P. 212. 32. Ibid, 214. 33. Ibid,215. 34. Ibid, 218; B.E.A.Liddell, op.cit, P.216. 35. Kant, Religion within the Limits of Reason Alone, Tr with an introducthi by Greene, T.M, Hudson, H.H. New Yorl, Harper Toechbools/ The coister Library, 1960, p,3. 36. R.J. Sullivan, Immanuel Kant|s Moral theory, New York, Combridge univers 1989, P.262. 37. Ibid, 263. 38. Ibid, 263: Kant, Religion wthin the Limits if Reasom Alone, OP,Cit. PP. 39. Ibid, 263: Kant, Religion wthin the Limits if Reasom Alone, OP,Cit. PP. . 14 £ ,101 EDF ,41 U ,oCكغسCoDeF ,يwدW× (40