تحليلي بر خطبه 80 نهج البلاغه
2618 نهج البلاغهش 10و9ـ بهار 83نهج البلاغه ـ شرح خطبه ها و نامه ها
فاطمه علايي رحمانيصفحات: 112ـ134مسأله زن به مثابه موجودي انساني که همه خصوصيات انسان بودن در وجود او جمع است، در طول تاريخ بشري همواره از جمله مهمترين مسائل بوده است در بزرگداشت الهي از انسان، زن و مرد فرقي ندارند و جز در عرصه سپردن مسئوليتها آنجا که ويژگيهاي ذاتي هر کدام، تفاوتي را در مواضح اقتضا مي کرده است، تفاوتي ميان آن دو نيست، آن هنگام که زنان مسلمان بدنبال تصويري اين گونه از شخصيت خويش، در نهج البلاغه، مي گردند با عباراتي چون ناقص الايمان، ناقص العقل، ناقص الارث، عقرب، شر و... مواجه مي گردند و اين سؤال براي آنان مطرح مي شود آيا آنان واقعاً در مقام عبوديت، عروج و تکامل، دريافتهاي ذهني و انتزاعات عقلي و... از مردان ناقص ترند.مع الاسف تشتت و تناقص موجود در آراء شارحان نهج البلاغه، مانع از درک صحيح سخنان امام عليه السلام مي باشد.اين شارحان گاه با لسان فلسفه و گاه با لسان تاريخ يا روانشناسي در صدد توجيه عبارات نهج البلاغه بر آمده اند و با هر کلام، زن مسلمان را در اين ميانه متحيرتر ساخته اند، واقع آن است که درک مردان از روحيه زنان، درکي تجربي و حصولي است. هنوز مسأله روح زن و ماهيت واقعي وي در پرده اي از ابهام و نهايتاً در پس تأويلات قرآن، مجهول مانده و عبارات نهج البلاغه در انتظار شارحي راستين است تا باطن آنها را اظهار نمايد.حکم قاطع به «موضوع» و مجعول بودن، احاديثي که گوياي برخي مسائل (ظاهراً) منفي پيرامون زن در نهج البلاغه مي باشد چه بسا به لحاظ علمي چندان اقدام درستي به شمار نرود. براي روشن شدن صحت و سقم اين اخبار، نخست بايد به احوال رجال اسناد نگريست و با نگاهي علمي ـ تحليلي دلالت آنها را بر اين و آن انديشه مورد تأمل قرار داد (چه امکان وجود فهم ها و تلقي هاي مختلف در اين زمينه، چندان دور از واقع نيست) آنگاه با عرضه آنها به قرآن، به مناقشه مضموني دست زد و در نهايت روشن کرد که آيا آن قبيل روايات مي تواند مربوط به شرايط زماني و مکاني خاص باشد بي آنکه راويان آن احاديث، قراين دال بر تعلق زماني و مکاني را (به هر دليل) يادآور نشده باشند يا خير؟ما، در اين نوشتار برآنيم که سرانجام به تصوير راستين کلمات نهج البلاغه دست يازيم و بذر اطمينان را در قلب زن مسلمان متحير بيفشانيم، اعتلاي فکري ـ روحي زن مسلمان و هويت انساني ـ اسلامي او را به مقصد و مقصود رسانيم و نه به شکلي سطحي و گذرا، بلکه به شکلي اصولي، با مسائل نظري و ديدگاههاي راجع به زن، برخورد نموده و قدمي کوچک در سير احياء فرهنگ راستين اسلام برداريم.قبل از بررسي اين خطبه، لازم است به نکاتي چند اشاره شود:1ـ پيوند تنگاتنگ نهج البلاغه با قرآن
نهج البلاغه برگرداني از قرآن است با اين تفاوت که: قرآن به صورت کلي بر فراز عصرها و نسلها، سخن گفته است اما نهج البلاغه، اين مسائل را در رابطه با ملتي، مطرح کرده است و بدينوسيله به ما نشان داده است که چگونه مي توان مسائل کلي قرآن را در مورد ملتي به مطالعه گذاشت و با زندگي يک جامعه آن را مطابقت داد. بنابراين بررسي نهج البلاغه، جداي از قرآن مانند نگريستن به کالبد بي روح است تفکيک قرآن از نهج البلاغه، تفکيک روح از کالبد است.براي فهميدن سيما و چهره و شخصيت زن در نهج البلاغه، بايد به قرآن مراجعه نمود و انتقادهاي نهج البلاغه را در کنار آن و با تطبيق با مسائل قرآن، بررسي نمود.2ـ مناسبتهاي تاريخي
مناسبتهاي تاريخي به مثابه قرائن کلام است و بدون در نظر گرفتن آن، مقصود و منظور امام هرگز روشن نخواهد بود. آنچه در مورد مقام و شخصيت زن در نهج البلاغه، آمده باتوجه به مناسبتهاي تاريخي خاصي هست که بايد آن مناسبتها مورد توجه قرار گيرد.3ـ قضايايي که در زمينه هاي مقام و شخصيت زن در نهج البلاغه آمده، قضاياي «خارجيه» است نه قضاياي «طبيعيه» يا «حقيقيه»
غالب سخناني که در نهج البلاغه، پيرامون زنان آمده، ناظر به زنان موجود در جامعه است نه ناظر به جنس زن در جميع ادوار.سخن از زن موجود در جامعه مي گويد با تمام نقص ها و نارسائي هايش و نيز آن زناني که با چنين خصوصياتي در جامعه، ظاهر مي شوند.لذا شرايط حاکم بر جامعه اساس نظرها و ديدگاه ها بوده است.4ـ خطابات نهج البلاغه
ساري و جاري در همه زمانها و مکانها نيست چنانچه در خطبه 80 نظر اکثر محققان اين است که اين خطبه بعد از جنگ جمل و در مورد عايشه عنوان شده است که در مباحث آينده بدان اشاره خواهد شد.مناسبت تاريخي خطبه 80
کلام مزبور را به اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت داده اند، آن هم بعد از جنگ جمل، جنگي که باب فتنه را ميان مسلمانان گشود و ميان آنان، شمشير گذاشت و باعث ريختن خون تعداد بي شماري گرديد.اين جنگ به سبب موضع انفعالي و احساساتي عايشه نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام، در گرفت و تعدادي از اصحاب نيز که با علي عليه السلام دشمني داشتند و خيال قدرت در سر مي پروراندند او را کمک و تشويق کردند.موقعيت و منزلت عايشه به سبب آنکه همسر رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و ام المؤمنين بود، در نزد عموم مردم بسيار بزرگ، شمرده مي شد و اين منزلت، سرچشمه تأثير بر عامه مردم بود.علي عليه السلام مي خواهد از اين تأثير عمومي عايشه بکاهد، لذا در سخنان خود، او را فاقد امتيازي بر ديگر زنان شمرده و در رديف ديگر زنان قرار مي دهد تا مردم بدانند چرا پيروي بي مورد از او، به فاجعه انجاميد و چرا او به نصيحت خيرخواهان گوش نداد و هنگامي که حکم خدا را مبني بر ماندن زنان پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله به خانه به او يادآوري نمودند بر آن وقعي ننهاد و از فتنه اي که اقدامات او را در پي داشت، نهراسيد.علي عليه السلام قصد داشت به طوري که طعني مستقيم به عايشه نباشد، توده مردم را بينا کند، لذا شيوه اي را که انتخاب کرد به بيان احکام شرعي ويژه زنان مربوط مي شد و آن احکام، کاستي و نقصاني را در شايستگي و ويژگي هاي انساني زن که با مرد، يکسان است، در پي نداشت، بلکه پرده از چشم مردم بر مي داشت تا دريابند که عايشه نيز همچون ديگر زنان است و از وضعيت خاصي که موجب شود مردم از او پيروي نمايند برخوردار نيست و تسليم تصميمات و موضع گيريهايي نشوند که صرفاً از تمايلات و احساسات شخصي او ناشي شده است.چنانچه علي عليه السلام در جاي ديگر درباره او مي فرمايد:«اما فلانه، فادرکها رأي النساء و ضغن علي في صدرها».«اما آن زن، انديشه زنانه بر او دست يافت و در سينه اش کينه چون کوره آهنگري بتافت.»سند خطبه 80
اين روايت را شريف رضي در نهج البلاغه و کليني از تعدادي اصحاب ما از احمد بن ابي عبداللَّه از پدرش از کساني که ذکر مي کند از حسن مختار از ابي عبداللَّه عليه السلام که فرمود:قال اميرالمؤمنين عليه السلام في کلامه له... (کافي، 5، 517، ح5) نقل کرده اند. البته کليني از تعدادي اصحاب ما از محمد بن يحيي از محمد بن حسين از عمروبن عثمان از مطلب بن زياد با رفع حديث به ابي عبداللَّه عليه السلام نيز نقل کرده است.مرحوم سيد رضي، اين روايت را مرسلاً نقل کرده است نوعاً علما به روايات مرسله، عمل نمي کنند. مرحوم شهيد در کتاب درايه فرموده است:«المراسيل ليس بحجه مطلقا».طريقه کليني، نيز داراي ضعف سند مي باشد و بعيد نيست که قطعه اي از حديث مرسل شريف رضي باشد. (شمس الدين، اهليه المراة لتولي السلطه).در طريقه کليني، منظور از «احمد بن محمد» احمد بن محمد بن خالد برقي است وي گرچه في نفسه ثقه و مورد احترام مي باشد، اما نامبرده از ضعفا، روايت کرده و بر روايات مرسله اعتماد نموده و در نقل اخبار، طريقه اهل فن را رعايت نمي نموده است.وي از کساني است که نه مدحي درباره او رسيده و نه کسي او را قدح کرده است.حاصل آنکه روايت، از نظر سند، خيلي صاف و خالي از اشکال نيست.1ـ البته اماميه قائل به حجيت مرسلات اصحاب اجماع بوده و به آنها عمل مي کنند.ب ـ نقد محتوايي خطبه 80
يکي از مواردي که در ارزيابي احاديث مورد عمل عقل و توصيه شرع است، نقد محتوايي احاديث از نظر عدم مخالفت با کتاب خدا مي باشد، به عبارت ديگر، مفاهيم و معاني احاديث بايستي با کتاب خدا، هماهنگ بوده و در غير اين صورت، آن حديث، کنار گذاشته مي شود. علاوه بر مورد فوق يکي ديگر از مواردي که در ارزيابي احاديث، مورد عمل قرار مي گيرد عدم مخالفت حديث با عقل مي باشد. اگر مضمون حديثي با ادراک روشن عقل، مخالفت داشت و عقل، محتواي آن را قابل قبول ندانست و با حس و وجدان، مغايرت داشت، بايستي کنار نهاده شود.استاد محمدتقي جعفري، پيرامون خطبه فوق، چنين مي نويسد:«بعضي ها گفته اند همه خطبه هاي اميرالمؤمنين مانند قرآن، قطعي السند نيست يعني احتمال عدم صدور بعضي از جملات خطبه ها از خود اميرالمؤمنين، يک احتمال منطقي است.همچنين اگر خطبه اي يا جمله اي، مخالف صريح حس و عقل سليم بود مانند ديگر روايات، حکم حس و عقل سليم، بر روايت و حديث، مقدم است و اين از اصول مسلم فقه اسلامي در تعادل و تراجيح است.ما در ضمن بحث پيرامون خطبه مذکور، به موارد عدم تطبيق پاره اي از فرازهاي اين خطبه، با قرآن و نيز مخالفت آن با بداهت عقل، اشاره کرده و بر پايه آن، به نقد اين خطبه، مي پردازيم. شايان ذکر است که نقد محتوا و متن، بر نقد سند، مقدم است. بدين معنا که اگر حديثي، حتي داراي سند صحيح اعلائي بود اما با شرايط نقد متن، ناسازگار بود کنار گذارده مي شود.اما نقصان ايمانهن فقعودهن عن الصلاة و الصيام في ايام حيضهن:اما نقصان ايمان زنان در اين است که در ايام عادت زنانگي، نماز و روزه را ترک مي کنند.قبل از بررسي محور مذکور، پيرامون «نقص ايمان در زنان»، مقدمتاً بايستي اين نکته را متذکر گرديد که: ايمان، تصديق جازم مطابق با واقع است و از کيفيات و عوارض نفساني مي باشد، با توجه به اينکه کيفيات بطور کلي قسمت پذير نمي باشند و نفس انساني نيز که موضوع ايمان است، مجرد و غير قابل تجزيه و تقسيم است و عوارض، تابع موضوعات بلکه عين موضوع هستند، ايمان قابل نقصان کمّي نيست، زيرا نفس انساني جسم و موجود مادي نيست که قابل قسمت باشد و عوارض نفس نيز مانند نور علم و نور ايمان و غيره از کيفيات نفساني است و تقسيم کمّي شامل آن نمي گردد ولي مانند نور حسي، شدت و ضعف مي پذيرد و در افراد مؤمنين از جهت کمال، متفاوت و داراي مراتب و درجات است. حاصل آنکه، ايمان داراي مراتب قوت و ضعف و متحد با جوهر نفس و غير قابل تقسيم است. اما اعمال صالحه از قبيل نماز و روزه و به طور کلي تمام عبادات، از شرايط ايمان و از آثار خارجي ايمان محسوب مي شوند و ايمان به هيچ وجه، قابل اجزاء نيست.از سوي ديگر، بايستي به اين نکته توجه داشت که امام عليه السلام منظور از نقصان ايمان را ترک نماز و روزه در ايام حيض دانسته اند، ترک نماز و روزه براي زنان در ايام قاعدگي، تکليف واجب الهي است که خداوند آن را از باب لطف بر زنان مقدر کرده و در حقيقت براي بانوان تخفيفي قائل شده و بر آنان واجب کرده است که تخفيف در تکليف را بپذيرند.در عرف ادبيات، يکي از انواع مجاز مرسل، اطلاق سبب و اراده مسبب است که در اينجا به کار رفته است، يعني چون ايمان، سبب انجام نماز و روزه مي شود، لذا در اينجا «ايمان» اطلاق شده و مقصود، مسبب آن، يعني نماز و روزه بوده است، حاصل آنکه:نقصان ايمان، يعني نقصان نماز و روزه و نقصان نماز و روزه لطفي است از جانب خداوند که به عنوان تخفيف در تکليف براي زنان منظور شده است، بنابراين نقصان مزبور به خداوند و لطف او مربوط مي شود و چيزي که از جانب خداوند باشد، هرگز مذموم نيست، زيرا عادت زنانگي يک حالت طبيعي و غير اختياري است و سقوط نماز و روزه، يک تکليف و تخفيف شرعي است و زن را نه تنها، نمي توان به سبب هيچيک از اين دو مذمت نمود بلکه از آن جهت که ترک نماز زن در آن برهه، با هدف عمل به فرمان الهي است و لاغير، بايستي او را در نهايت درجه کمال دانست اين نکته را نيز بايد در نظر داشت که در عبادات کيفيت و حالت دروني مؤمن مطرح است و کميت مطرح نمي باشد.علاوه بر اين اگر کميت هم مطرح باشد زود فرا رسيدن سن تکليف در زنان، نقص ايمان به معناي کمّي را جبران مي کند.باتوجه به اينکه جماعت نسوان از سن 9 سالگي مکلف به انجام نماز مي گردند و مردان از سن 15 سالگي، يعني زنان، شش سال زودتر از مردان نماز را شروع مي نمايند و در حالت حاملگي و بچه شير دادن، عادت ماهانه ندارند و در اين دوران عذري براي ترک نماز ندارند و نيز از سن سي يا چهل يا پنجاه سالگي يائسه مي شوند، از جهت نماز، دست کمي از مردان نخواهند داشت زيرا در مدت شش سال 2190 روز نماز از مردان جلوترند در صورتي که اگر در تمام ماههاي سال، حيض شوند، در سال حداقل 36 روز و حداکثر 120 روز بيشتر نمي شود.بررسي محور دوم خطبه 80
«نقصان عقل زن»
«فاما نقصان عقولهن منشهاده امراءتين کشهاده الرجل الواحد»علاوه بر روايت مذکور، روايت ديگري نيز در نهج البلاغه وجود دارد که در آن به «کاستي عقل زنان» اشاره شده است و آن اينکه:من وصيه له عليه السلام، لعسکره قبل لقاء العدو بصفين.و لا تهيجوا النساء باذي و ان شتمن اعراضکم و سببن امرأکم، فانهن ضعيفات القوي و الا نفس و العقول...زنان را با آزار رساندن (به آنها) بر مي انگيزانيد هرچند دشنام به شرافت و بزرگواري شما داده، به سراداران و بزرگانتان ناسزا گويند، زيرا نيروها و جانها و خردهاي ايشان ضعيف و سست است.روايت مذکور با اندک اختلافي در متن، در کافي، ج5، کتاب الجهاد، ص 39، ح4، نيز ذکر شده است.همچنين در بحارالانوار، ج 104، ص 306، باب يکم از ابواب شهادات، ح10، حديثي از علي عليه السلام نقل شده که در متن آن اين جمله، به چشم مي خورد:يا ايتها المراة لا نکن ناقصات الدين و العقل، قالت يا رسول اللَّه و ما نقصان ديننا؟قال:...قبل از ورود به بحث پيرامون تاويلها و معاني مختلف در «نقصان عقل زنان»، به عنوان مقدمه، بايستي اين نکته را متذکر شد که:عقل جوهر مجردي است که تقسيم و قسمت کمّي در آن فرض ندارد ولي داراي مراتب تشکيکي است. به عبارت ديگر عقل موجودي از سنخ موجودات کمي نيست که به يکي بيشتر اعطا شود و به يکي کمتر، بلکه بايد استعدادي در وجود اين انسان خاکي فراهم گردد و احتياج خود را به آن فيض رباني احساس کند. احساس احتياج است که استعدادها را به حرکت مي آورد و انسان را آماده مي کند که به درک فيوضات عقلايي نايل شود و از برکات عقل بهره مند گردد، نه ذکوريت و انوثيت که نسبت به معناي انسانيت امر عرضي است.همچنانکه کمالات انساني در افراد انسان هيچ ربطي به مذکر و مؤنث بودن افراد انسان ندارد، همچنين تکامل عقلي در افراد انسان به جنسيت مربوط نمي شود، بلکه مربوط به رشد فکري و هدفها و آمال و آرزوهايي است که در سر مي پرورانند و در جهت آنها روزگار مي گذرانند.بنابراين به جز انبيا و اولياي خدا که مورد تأييد خداوند هستند، هيچکس داراي عقل کامل نيست و همه افراد انسان نسبت به کمالات عقلي ناقصند، اگرچه بين افراد و اشخاص آنها نيز کمال و نقص وجود دارد.تأويلات معاني مختلف در «نقصان عقل زنان»
بعضي از علماء با اعتقاد به صحت روايات، برتري مردان را از حيث عقلي قطعي مي دانند. اما عده اي ديگر به توجيه مسأله پرداخته و برتري عقلي مردان را در قياس با احساسات قوي زنان سنجيده اند.آنان معتقدند: مردان در تعقل، قوي تر و جلوتر هستند، آنگونه که زنان، از نظر عواطف، پيشتازند و پيشگام ترند، البته اين امر، نقصي براي زنان محسوب نشده، بلکه نوعي تفاوت طبيعي است که لازمه پاگرفتن نظام هستي است. اين تفاوت هرگز مايه امتيار معنوي و ريشه کرامت الهي نيست زيرا که برتري، تنها به تقواي الهي است و بس، در هر که و هر کجا که باشد.علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي نويسد:از نظر اسلام، زن داراي شخصيتي مساوي شخصيت مرد در آزادي اراده و عمل از همه جهات مي باشد و با مرد، تفاوتي ندارد. مگر آنچه مقتضاي وضع روحي مختص به زن باشد،... زن، داراي حيات احساسي است و زندگي مرد، يک زندگي عقلاني است.شهيد مطهري، ضمن پذيرفتن توجيه علامه طباطبايي، از دستاوردهاي روان شناسان کمک گرفته و از خانم، کليودالسون نقل مي کند که به عنوان يک زن روان شناس گفته است:خانم ها تابع احساسات و آقايان تابع عقل هستند. بسيار ديده شده که خانم ها از لحاظ هوش نه تنها با مردان برابري مي کنند بلکه گاهي در اين زمينه از آنها برتر هستند.نقصه ضعف خانمها فقط احساسات شديد آنها است. مردان هميشه عملي تر، فکر مي کنند، بهتر قضاوت مي کنند، سازمان دهنده بهتري هستند و بهتر هدايت مي کنند، پس برتري روحي مردان بر زنان چيزي است که طراح آن طبيعت مي باشد، هر قدر خانم ها بخواهند با اين واقعيت، مبارزه کنند بي فايده خواهد بود. خانم ها به علت اينکه حساس تر از آقايان هستند، بايد اين حقيقت را قبول کنند که به نظارت آقايان در زندگيشان احتياج دارند...بزرگترين هدف خانمها در زندگي «تأمين» است، وقتي به هدف خود نائل شدند دست از فعاليت مي کشند، زن براي رسيدن به اين هدف از روبرو شدن با خطرات بيم دارد، ترس تنها احساسي است که زن در برطرف کردن آن به کمک احتياج دارد...کارهايي که به تفکر مداوم احتياج دارد زن را کسل و خسته مي کند.برخي نيز معتقدند: زنان تمايل ذاتي به زينت و خودنمايي دارند و اين به عنوان يک نقيصه براي زنان مطرح مي باشد.از علي عليه السلام روايت شده که:ان البهائم همها بطونها و ان السباع همها العدو ان علي غيرها و ان النساء همهن زينه الحياة الدنيا و الفساد فيها، إن المؤمنين مستکينون، إن المؤمنين مشفقون، إن المؤمنين خائفون.همت چهارپايان شکمشان، همت درندگان دشمني با ديگران و همت زنان، زينت زندگي دنيا و فساد در آن مي باشد، مؤکداً مؤمنين، متواضع، مشفق و خائف از خداوند متعال هستند.در روايت ديگري که امام صادق عليه السلام، از پدر بزرگوارشان و او از علي عليه السلام نقل کرده آمده است:عقل زنان در جمال آنها و جمال مردان در عقل آنها است.برخي آيات قران نيز از تمايل ذاتي زنان به زينت و زيور، خبر مي دهد از جمله:او من ينشوا في الحليه و هو في الخصام غير مبين.آثار زندگي در خود آرايي، جلوه گري و تمايل به زينت و زيور در اين است که:زندگي، بيشتر جنبه احساسي پيدا مي کند تا تعقلي، کسي که پيوسته مي کوشد تا خود را با زيور آلات بيارايد، اهل احساسات است و احساسات بر او غلبه دارد، لذا در گرداب حوادث و پيش آمدهاي ناگوار، به جاي آنکه عقل و تدبير شايسته، به کار گيرد، مغلوب احساسات شده، متانت و بردباري را، از دست مي دهد و خود را عاجز و ناتوان مي بيند. لازمه مقابله با پيش آمدها، صبر و شکيبايي است که درباره آن بينديشد، کسي که بر اثر غلبه احساسات صبر و بردباري را از دست مي دهد، نخواهد توانست آنچه را در دل دارد به خوبي و با آرامش، روشن سازد و مطلب حساب شده خود را مدلل و مبرهن، بيان نمايد.اميرالمؤمنين علي عليه السلام در وصيت به فرزندش فرموده:و لا تملک المراة من أمرها ما جاوز نفسها، فإن المراة ريحانه و ليست بقهرمانه...مسلط مکن زن را به آن کاري که به او مربوط نيست، زيرا زن گل نه قهرمان.بجز اين معاني، آراي ديگري نيز در معناي اين حديث عرضه شده که بدان اشاره مي شود:1ـ مقصود از «نقصان عقل» محروميت زن، از «عقل نظري» است نه «عقل عملي» و اين محدوديت عقل نظري محض که وسيله اي براي تجريد و تعميم و غير ذلک است، نقل ارزشي نمي باشد، اما در عقل عملي زن و مرد، مساويند.2ـ لبيب بيضون، معتقد است:قدرت تميز خوب و بد در امور اساسي به تمامي انسانها تعميم دارد، ولي در تشخيص خير و شر در امور فرعي عنصر مردانه، اندکي بر عنصر زنانه ترجيح دارد.3ـ ظرف هويت ذاتي زن با مرد، برابر است ولي خصوصيات طبيعي زن، مانع از ظهور و بروز کامل آثار اين قوه خداداي است.4ـ در عقل انساني (ما بعد به الرحمن و اکتسب به الجنان) زن و مرد يکسانند ولي در عقل اجتماعي مردان بر زنان برتري دارند.5ـ کلمه «نواقص» در اينجا به معناي تفاوت است و تفاوت در آيه 3 ملک:«ما تري من تفاوت» يعني نقص و کاستي. بدين معنا که زن و مرد، هر کدام روحيات و صفات مخصوص به خود را دارند و جايگاه هر کدام بايد حفظ گردد.نقد نظريه «نقصان عقل زن»
زن و مرد در جنس و هويت، سرشت و سرنوشت، مشترک بوده و هر دو مکلف و در اصول مواهب الهي مشترک مي باشند، تفاوتهايي که از جنبه عقلي ميان زن و مرد، ادعا شده بيشتر جنبه اجتماعي دارد تا جنبه زيستي، به عبارت ديگر تفاوتهايي در رفتار و گرايشهاي زن و مرد، مشاهده مي شود، ولي آن تفاوتها، منشأ اجتماعي ـ فرهنگي دارد، نه منشأ زيستي و سرشتي. مسلماً در جامعه اي که زنان از نعمت سواد محروم بودند و حتي خواندن و نوشتن براي آنها امري نامطلوب قلمداد مي شد و جز در خانه بودن و کارهاي خانه را انجام دادن، کار ديگري به آنها داده نمي شد و از ورود در اجتماعات و فعاليتهاي اجتماعي محروم و ممنوع بودند، عقل اکتسابي و تجربي آنان پرورش نيافته و در اين زمينه، از مردان، عقب تر بودند، اما زماني که شرايط مساعدي از جهت اجتماعي، تربيتي، سياسي و... براي آنان فراهم گرديد و زنان در انواع مشاغل و فعاليتهاي اجتماعي وارد شده و همدوش مردان به تحصيل و فراگيري فنون و علوم مختلف پرداختند و در مسائل مختلف حکومتي و سياسي مشارکت داده شدند، به دليل برخورداري يکسان از عقل موهبتي با مردان و استفاده از شرايط مطلوب ذکر شده، توانستند با مردان رقابت نموده و حتي گوي سبقت را از آنان نيز بربايند. لذا اگر در پاره اي روايات مانند روايات مذکور، سخن از نقصان عقل زن به ميان رفته، اشاره به عقل اکتسابي و تجربي در زنان بوده و هرگز عقل و درک موهبتي آنان با مردان، تفاوتي ندارد. از آيات قرآني هم ناقص العقل بودن ذاتي زن و پايين تر بودن درجه فهم و درک و استعداد رشد فکري او نسبت به مرد فهميده نمي شود بلکه وجود آياتي دال بر اينکه زن و مرد يکسان مي توانند با ايمان و عمل صالح به مقام والاي قرب الهي برسند.من عمل صالحاً من ذکر و انثي فلنحيينه حيوة طيبه، مخلو تعيين مجازات يکسان براي جرايم مساوي براي زن و مرد چون سرقت و زنا خود نشان دهنده اين است که: براي زن همانند مرد قدرت فهم و درک و تشخيص شناخته شده است وگرنه نمي بايست در صلاحيت و ارتقاء معنوي، داشتن مسئوليت، يکسان قلمداد شوند.از سوي ديگر قرآن کريم با معرفي بلقيس، ملکه سبا، درواقع زني را معرفي کرده است که از توانايي عقلي و برنامه ريزي و هوشمندي برتري نسبت به مردان برخوردار بوده است. آري قرآن کريم، قبل از آنکه از عاطفي و احساسي بودن بلقيس سخن بگويد از انديشمندي و اراده و واقع بيني او سخن گفته و صلاح انديشي و نفوذ کلام و مطاع بودن اوامر او را مي ستايد. تصويري که قرآن کريم از اين زن بما نشان مي دهد، نمايشگر چه ديدگاه اسلامي است؟ آيا اصولاً اين ديدگاه مي تواند چنان باشد که عقل زن را براي حضور در موقعيتهاي مسئوولانه، ناقص و کارآمد، تلقي کنيم؟!.تاريخ مالامال از نام زناني است که در مقابل ظلم و ستم حکام استوار ايستاده اند و در آن هنگام که مردان فراوان از ترس اهل جور، مهر سکوت بر لبها نهاده بودند با کلام يا عمل خود، مخالفت خويش را با اهل ستم نشان دادند.نگاهي گذرا به تاريخ اسلام، نمونه هاي فراوان را در معرض ديد ما خواهد گذاشت.از آن زمان که در اسلام، اولين شهيد مسلمان يک زن گشت تا آنجا که عالمان صادق به ما خبر دادند در مقابل جور فراگير تمام زمين، اگر آن موعود ظهور کند، در زمره 313 صحابي خاص او، 50 قدرت پوشالي هرچه ابر قدرت است را به سخره مي گيرند و استواتر از کوه، مردان ديگر را نيز به قيام فرا مي خوانند، حال آيا مردان خائف از جور جائرين، عقلشان کامل است و زنان مؤمنه و شجاع طول تاريخ دچار نقصان عقلند؟ يا بايد آنان را استثنا دانست؟.آيا مريم و آسيه، خديجه و فاطمه و زينب و بسيار ديگر زنان کمال يافته نقص عقل دارند يا استثنا هستند؟ مگر قضاياي عقلي و حقيقي استثنا بر مي دارد (آن هم تا اين حد).با توجه به ملاحظات مذکور است که آية اللَّه جوادي آملي، ضعف عقل و راي زنان را امري ذاتي ندانسته، بلکه آن را به لحاظ غلبه خارجي و از آثار محيط دانسته اند، يعني زنان را از تعليم و تکامل محروم نگه داشته اند. محيط مستعد و تربيت صحيح سبب پيشرفت و تکامل برابر و همانند زنان با مردان است و رواياتي که در وهن عقول (نهج البلاغه، خطبه 27) و سستي رأي و عزم (نهج البلاغه، نامه 31) وارد شده درباره زنان دانشمند، مصداق ندارد. اگر زنان تکامل پيدا کنند، روايت نکوهش شامل آنها نمي شود.چنانچه در بسياري از روايات از زنان عاقل سخن رفته است از جمله:قال اميرالمؤمنين عليه السلام: اياک و مشاوره النساء الا من جربت بکمال العقل.از مشورت با زنان بپرهيز،مگر زني که به تجربه، کمال عقلش به ثبوت رسيده است.علامه فضل اللَّه نيز در اين خصوص، مي نويسد:مسأله عقل، مسأله اي غيبي و مجرد نيست که درباره وجود تام يا ناقص آن در گستره وجود زن، به شيوه هاي انتزاعي و عقلي، بحث کنيم.بلکه به نظر مي رسد مسأله اي است که تجربه پذير و قابل ابطال و اثبات، امري که از رهگذر آن مي توان اثبات کرد که زن در جهان کنوني، توانسته است توانمندي و قوه عقلاني خويش را در عرصه هاي عملي و ارادي و کشا کشهاي اجتماعي و حکومت داري، در مواضع متعدد و جوانب گوناگون به تصوير بکشاند. اين مسأله سبب مي شود در ابراز بسياري از احکام مطلقاً منفي که از آنها گفتگو مي شود، احتياط بيشتري کنيم چه انديشه هاي (صحيح) نمي تواند با تجربه هاي عيني که صحت آنها، به دور از نظريه پردازيهاي انتزاعي، عملاً در وجدان انساني، به ثبوت رسيده است، در تعارض باشد.قراءه جديده لفقه المرأة الحقوقي
اما تفاوتهايي که از حيث روحي، ميان زن و مرد مشاهده مي شود، مقتضاي طبيعت زن و مرد است، چنانکه رفتار ديگر جانداران مؤيد آن است، يعني از آن جهت که زن داراي نقش همسري و وظيفه مادري است، بايد رفتار مناسب با آن را داشته باشد، خود آرايي و زينت کردن در ايفا نقش همسري، بسيار مؤثر است. خداوند متعال اين غريزه را براي جلب رضايت شوهر و تصاحب قلب و روح شوهر، در نهاد زن قرار داده است و وجود اين غريزه عامل کمال در زن است اگر گاهي از اين غريزه، سوء استفاده مي شود، نقص و عيب اين غريزه نيست، بلکه همانند ديگر سوء استفاده هاي انسان و طغيان و سرکشي بشر است.اما تفسير نقصان عقل با برابر نهادن گواهي دو زن با گواهي يک مرد نمي تواند موجه باشد، چون گواهي دادن، چندان ربطي به عقل ندارد، درست است که گاه عاطفه در پديد آمدن انحراف مؤثر است اما نيرومندي عواطف به معني کم خردي نيست. عقل با انديشه و خردورزي سروکار دارد و گواهي دادن با رؤيت صحيح حوادث و امانتداري و راستگويي و استواري در گزارش صادقانه آنها مرتبط است.استاد مطهري نيز در اين زمينه معتقد است که:باب شهادت به چيزي که ارتباط ندارد، عقل است. شهادت به معقول جايز نيست و معتبر هم نيست، شهادت هم نيست.اصلاً در باب شهادتها به طور کلي، شهادت در مورد محسوسات است.(يعني اين) که يک کسي بگويد فلان جريان را ديدم يا فلان جريان را شنيدم (درحالي که) معقولات مربوط به معلومات است.مسأله شهادت را نمي توان به پاي قوت و ضعف عقل گذاشت چون ارتباطي به آن ندارد نه با عقل زن کار دارد ونه با عقل مرد کار دارد. چيزي نيست که بخواهد حل و فصلش با عقل باشد، مي گويد: چيزي را که ديدي بيا بگو که آن را ديدم.چيزي را که شنيدي بيا بگو اين را شنيدم. اين اصلاً مربوط به عقل نيست.آية اللَّه جوادي آملي نيز در اين خصوص مي نويسد:اساساً خود قرآن برابري دو زن با يک مرد در شهادت را به علت يادآوري مي داند و هرگز نمي گويد که نقصان عقل زن، دليل اين مسأله در باب شهادت شده است، بلکه زن به علت اشتغال به کارهاي خانه، تربيت بچه و مشکلات مادري، ممکن است صحنه اي را که ديده فراموش کند. بنابراين دو نفر باشند تا اگر يکي يادش رفت، ديگري او را متذکر کند.شيخ مهدي شمس الدين نيز در کتاب «اهليه المرأة لتولي السلطه» در اين خصوص مي نويسد:خداي متعال مي فرمايد:«و استشهد و اشهيدين من رجالکم فإن لم يکونا رجلين فرجل و امرأتان ممن ترضون من الشهداء و إن تضل احداهما فتذکر احداهما الاخري.»مفسران تصريح دارند که مراد از «ضلال» فراموشي است و سياق آيه، سياق تعليلي است يعني وقتي مي فرمايد:«ان تضل احداهما» مي خواهد بيان نمايد که علت تعداد شاهدان، همانا پيشگيري از فراموشي است.مطابق نصوص شرعي و تحقيقات فقيهان، شهادت در تمام جزئيات خود نيز بايد عيني و مستقيم باشد و استنتاخ و گمان، براي شهادت دادن کفايت نمي کند.از اين رو، مقتضاء چنين شهادتي تماس مستقيم با حوادث، اتفاقات و روابطي است که مورد شهادت واقع مي شوند و شنيدن يا حضور ناقص و محدود براي شهادت دادن، کافي نيست.زن نيز (غالباً) در زندگي خانوادگي و درون منزلي و امور مختص بدان، غرق است و کمتر با حوادث و کشمکش ها و اتفاقات، به مقداري که بتواند آنها را به خاطر بسپارد، برخورد و همزيستي دارد به گونه اي که اگر بخواهد شهادت بدهد، براساس محسوسات مستقيم خود باشد.و به فرض که زن با واقعه اي چنين رابطه اي داشته باشد، باز هم دل مشغولي هاي زندگي روزمره و کارهاي اصلي خانه و خانواده و روابط ويژه به اضافه ساختار رواني خاص زن ( به طور قطع) بر حافظه و آگاهي و شناخت او نسبت به وقايع و جزئيات موضوع مورد شهادت، تأثير مي گذارد.باتوجه به اين عوامل عيني برخاسته از ماهيت شهادت که بر زندگي اکثريت زنان و بجز موارد استثناء که ملاک نيست، حاکم است و به منظور حفظ حقوق مردم، شريعت اسلام شهادت دو زن را به جاي يک مرد، معتبر مي داند، اگر يک مرد نيز در حادثه اي شهادت بدهد و جزئيات مسئله را دقيقاً به ياد داشته باشد و برخي را از ياد برده باشد شهادت او قابل قبول نيست و اين بواسطه يک عامل عيني و خارجي است و به نقصان کرامت يا صلاحيت ذاتي آن مرد ربطي ندارد.آيه مبارکه وضع کننده اين اصل قضايي به جنبه عيني که موجب تشريح مذکور شده، تصريح مي فرمايد:«إن تضل احداهما فتذکر احداهما الاخري».بدين ترتيب، با فراهم آمدن تمامي عناصر موجود در حادثه مورد شهادت و کاستي هاي احتمالي (در شهادت هر يک از شاهدان) توسط ديگر مشهود، کامل مي شود.نکته ديگري که شرط تعدد در شهادت زنان را عامل خارجي مي شمارد نه نقصان کرامت و صلاحيت آنان قبول شهادت يک زن در امور ويژه زنان مي باشد، اموري که غالباًـ جز زنان کسي از آن آگاهي نمي يابد از قبيل بکارت يا عدم بکارت، زايمان، عيوب جنسي زنان و امثال آن.جمعي از صاحب نظران اسلامي، دليل تفاوت مزبور را وصع عارضي مربوط به موقعيت عملي زنان که موجب دور بودنشان از مسائل و وقايع و رويدادهاي اجتماعي و عدم رشد و ارتقاء فکر و ذهن آنها شده است، را موجب برقراري چنين حکم متفاوتي دانسته اند.صاحب تفسير المنار مي گويد:برخي از مفسران گفته اند علت اينکه در آيه مربوط به شهادت زنان در معرض خطا و فراموشي قرار گرفته و ارزش شهادت آنها نصف شهادت مرد به حساب آمده، ناقص العقل و ناقص الايمان بودن آنان است.برخي هم علت آن را غلبه رطوبت بر مزاج زنان دانسته اند که نتيجه آن کم حافظگي و سرعت فراموشي است ولي اينها توجيه درستي نيست. آنگاه از استاد خود شيخ محمد عبده نقل مي کند که گفته است علت صحيح اين امر اين است که شأن زن اشتغال به معاملات و امور مالي نيست و لذا حافظه او در اين زمينه، ضعيف است ولي در رسيدگي به امور منزل که شغل اوست، حافظه اش از مرد قوي تر است و اصولاً طبع بشر چه زن و چه مرد، اين است که در اموري که مبتلا به آنهاست و با آنها سروکار دارد بيشتر و بهتر مي تواند آن را به ياد داشته باشد. و مناط وضع قوانين و جعل احکام ملاحظه غلبه و اکثريت وضع موجود است و در مورد زنان چون غلبه و اکثريت با عدم اشتغال و توجه آنها به امور مالي و معاملاتي است، لذا در اين زمينه ها ضعيف هستند و بيشتر در معرض فراموشي و خطا قرار دارند و به همين ملاحظه، شهادت دو نفر آنها مساوي شهادت يک مرد قرار داده شده است. وي براي پاسخ اشکال مقدمي مي گويد:اشتغال برخي از زنان به امور مالي در بعضي از کشورها، منافاتي با اين حکم و فلسفه آن، ندارد زيرا همان طور که گفتيم مناط حکم بر غلبه وضع موجود است.هرچند اين توجيه نمي تواند کامل و کافي و با وضع پيشرفت و اشتغال روزافزون زنان در مشاغل مالي و اجتماعي که مي تواند غلبه مناط حکم را بر هم زند، متناسب باشد ولي به هر حال نشان دهنده نگرش جديدي است و با ثابت بودن حکم متفاوت زن و مرد در مورد شهادت، هماهنگ است.اما نقصان حفظو ظهن فمواريثهن علي الانصاف من مواريث الرجال:کاستي بهره شان از اين جاست که سهم ايشان از ارث، نيم سهم مردان است. در اسلام سهم ارث زن، نيمي از سهمي است که مرد از ارث مي برد ولي مرد، عهده دار پرداخت مهريه و نفقه زن است و زن هيچ مسئوليتي در اين زمينه ندارد. مرد را دو برابر سهم الارث زن است، اما مسئوليتهايي سخت سنگين بر دوش او نهاده شده است. اين کجا و نقص انسانيت زن کجا؟ مسأله به نقص و کمبود انسانيت زن در قياس با مرد، هيچ ربطي ندارد، بلکه از تعادل ميان حقوق و وظايف آنان نشأت مي گيرد. (فضل اللَّه، ترجمه فقهي زاده، 24).لذا با قاطعيت مي توان گفت: منشأ حقوقي مسأله، نقص زن نيست، بلکه به توازن در مسائل مالي و مادي در عرضه حقوق و تکاليف بر مي گردد.«و لهن مثل الذي عليهن بالمعروف» زنان را بر مردان حقي است، همچنان که مردان را بر زنان حقي است.فاتقوا شرار النساء و کونوا من خيارهن علي حذر و لاتطيعوهن في المعروف، حتي لايطمعن في المنکرپس از زنان بد بپرهيزيد و از خوبانشان، بر حذر باشيد، در سخن نيک از آنان پيروي نکنيد تا آنکه در سخن بد طمع نکنند. ترس از اشرار زنها و احتياط از خوبانشان چه معنا دارد؟.استاد محمدتقي جعفري، معتقدند اگر بخواهيم اين مسأله را به طور عموم و جدا از جنبه تاريخي آن بررسي نمائيم به دو مسئله در اين قسمت بر مي خوريم:
مسأله يکم
(فاتقوا شرار النساء) بيم و هراس از زنهايي که شر و پليدند: البته در اين مسأله مرد و زن، تفاوتي ندارند زيرا مردان شر و پليد هم که از طهارت دروني و اصول انساني به دور هستند، پروايي از تعدي و تجاوز به حقوق انسانها ندارند لذا همواره بايد خود و اجتماع از اين نابکاران، مطمئن نباشد. اگر در اين مسأله، ضعف زن، خصوصيتي داشته باشد اين است که اسرار نهايي مرد و نقاط ضعف او را مي داند، بطوري که اگر بخواهد صدمه اي بر مرد، وارد آورد، تلخ تر و جانگدازتر از صدمه ديگر مردم خواهد بود.مسأله دوم
(وکونوا من خيار من علي حذر): لزوم احتياط از خوبان زنها:البته مسلم است که مقصود از خوبان زنها زناني هستند که شر و پليدي ندارند. اين معنا براي يک زن خوب در عرف عام متداول است. يعني در عرف عام همين مقدار که يک زن ضرر و شري به مرد و فرزندان خود نرساند به خوبي و نيکي موصوف مي گردد.اگر زني درصدد اضرار به مرد و ساير اجزاي دودمان برنيايد، کشف مي شود که به وظايف قانوني خود عمل مي کند و در نتيجه مي توان او را نيک و خوب معرفي کرد. زيرا احساس دروغين ناتواني مطلق که زن در مقابل مرد دارد، غالباً او را براي جبران ضعف با مرد، روياروي قرار مي دهد. اگرچه از نظر عمل به وظايف کوتاهي هم نداشته باشد و چون براي جبران احساس دروغين ضعف، ممکن است به گفتار و کردار غير منطقي متوسل بشود، لذا يک مرد هشيار و آگاه و عادل همواره بايد در منتفي ساختن احساس فوق از زن بکوشد و در صورت ناتواني، گفتار و کردار زن را خوب تشخيص بدهد که آيا ناشي از آن احساس دروغين است يا علتي ديگر دارد.اما اگر زن مافوق عمل به وظايف مقدره، در به دست آوردن رشد و کمال شخصيت کوشيده و به مقامات عالي انساني رسيده باشد، نه تنها عاملي براي احتياط از وي وجود ندارد، بلکه در صورتي که مرد او از اشخاص معمولي باشد، مرد را راهنمايي نموده و عامل سعادت وي مي باشد. چنانچه در خانواده هاي فراواني از جوامع، مشاهده مي شود.آيا زن خود اميرالمؤمنين و دختر او، عليهم السلام و مريم مادر عيسي مسيح و هزاران زن فاضله که از مقامات عالي انساني برخوردارند، خود مرد آفرينان جوامع نبوده اند؟ بنابر آنچه از کتب تاريخي و کتب مختص به زنان، بر مي آيد، شمارغ زنهاي با شخصيت از نظر علمي، اخلاقي و اصول عالي انساني با در نظر گرفتن محدوديتهاي طبيعي و تحميلي، نسبت به مردان کمتر نبوده اند و اين يکي از دلايل اعجاز قرآن است که مرد و زن را در اوصاف عالي انساني مشترک نموده است روايتي از علي عليه السلام درباره مشورت با زنها، نقل شده که مي تواند جمله مورد تفسير را به خوبي توضيح دهد.مجلسي از آن حضرت نقل مي کند:اياك و مشاوره النساء الا من جربت بکمال العقل (103، 253) بپرهيز از مشورت با زنها، مگر زني که کمال عقل او به تجربه رسيده است.اين گفتار اثبات مي کند که مقصود از بر حذر بودن از زنان خوب، دقت در گفتار و انديشه هاي زنان معمولي است همچنانکه توضيح داديم اما زناني که از زر و زيور دنيا اعراض کرده و به تعقل پرداخته اند، مانند مردان شايسته مشورت مي باشند.برخي اين مسأله را با توجه به جنبه تاريخي آن بررسي نموده و رد اين خصوص اظهار مي دارند:«حضرت دو گروه از زنان را مشخص مي سازد: خوبان و بدان، سفارش حضرت به حذر کردن از خوبان به طور مطلق و کلي نيست تا گمان شود که آنها ناشايسته و فاقد صلاحيتند بلکه مقيد به مواردي است که زنان خوب به جاي التزام به شورا و قانون بر نظر خود اصرار کنند.هدف امام از اين سخن، جلوگيري از تبعيت عامه مردم از دعوتهاي جناب عايشه يا از دعوتهايي که سياستمداران به او نسبت مي دادند، بود. زيرا عموم مسلمانان، او را از زنان خوب مي دانستند. و لا تطيعوهن في المعروف حتي لايطمعن في المنکر.«در معروف از آنها اطاعت نکنيد تا در منکر به طمع نيفتند.»به طور کلي نهي در فقه بر دو نوع است:1ـ نهي مولوي يا تحريمي که از آن حرمت دريافت مي شود مانند نهي در مسأله شرب خمر که حرمت را نشان مي دهد.2. نهي ارشادي: از اين نهي حرمت فهميده نمي شود، بلکه اين نهي، حکم ارشاد و عقل است مانند نهي در مورد آدم که خداوند به او مي گويد:«ولا تقربا هذه الشجره» اين نهي، تحريمي نيست، بدين معنا که خوردن از اين درخت حرمت دارد بلکه بدين معنا است که اگر از آن بخوري، به زحمت مي افتي.در اينجا نيز بدين معنا نيست که حرمت اطاعت از زن را در معروف نشان دهد، بلکه بخاطر حتي که در جمله آمده است، علت ارشادي مشخص مي شود.قانوني داريم که مي گويد: تعليق الحکم علي الوصف، شعر بالعليه. اگر براي حکم وصفي را بياوريم، خود علت کار را نشان مي دهد.به عنوان مثال اگر گفته شد «خانه آدم فاسد نرويد، از علت سؤال نمي کنيم زيرا علت در آن واقع است».در اينجا مي گويد در معروف اطاعت نکن تا در منکر واقع نشوي، يعني بسياري از کارهاي خلاف از طريق مشروع وارد مي شوند و بعد اهداف خود را پياده مي کنند.اگر قرار باشد معروفي، مقدمه حرام شود، مقدمه حرام نيز حرام است. مثلاً رفتن شخص روزه دار به مراسم روزه خواري حرام است.البته منظور اين است که شما معروف را به خاطر معروف بودنش بجا آوريد، نه اينکه به خاطر اطاعت و پيروي از آنها باشد.علاوه بر آن، مي تواند منظور اين باشد که شما اظهار اطاعت نکنيد نه اينکه عمل نکنيد زيرا «ولا تعلموا بقولهن» نگفته است، يعني نگفته است که به قول آنها عمل نکنيد، بلکه گفته است (از آن زناني که تنها داراي بعد منفي هستند) اطاعت نکنيد.شيخ مهدي شمس الدين نيز مي نويسد:جمله... و لا تطيعوهن في المعروف...» را بايد به معناي اصل اجتناب از استبداد و خودرايي فهميد وگرنه، چاره اي جز تأويل آن وجود ندارد چرا که نهي از پيروي در کار نيک (معروف) خردمندانه به نظر نمي رسد.بلکه کار نيک از آن رو که نيک است و خداوند به آن امر مي کند، انجام مي گيرد نه اينکه چون فلان خانم دستور داده است. زيرا زن قانونگذار نيست. البته مردان نيز در اين موضوع، همانند زنان هستند و تفاوتي از اين حيث با يکديگر ندارند.بنابراين نهي روايت از پذيرفتن راي زنان، مربوط به اموري است که زنان، بدون توجه به مشورت و پاي بندي به قانون، در اداره امور همگاني يا اختصاص، تحکم ورزند يا بر نظر خويش پافشاري کنند.بايد گفت در مورد مردان نيز، ماجرا از همين قرار است. يعني مي توان گفت: از مردان بد بپرهيزيد و از خوبانشان در صورتي که به دنبال خواهشهاي خود بروند و پايبند به شورا و قانون نباشند، حذر نماييد.حال اگر بپرسند چرا اين سخن را تنها در مورد زنان گفته اند؟ پاسخ اين است که: ويژگي زناشويي موجب شده تا اين سخن تنها در مورد زنان گفته شود، زيرا اين ويژگي، غالباً با قدرت عاطفي قوي زن و سيطره او بر خانواده، همراه است.ديدگاه کلي صاحب نظران پيرامون خطبه 80 «في ذم النساء»
صاحب نظران در مورد اين خطبه نظرات متفاوتي داده اند از جمله اينکه:1ـ اين خطبه، گرچه خطابش عام است ولي اشاره به مورد خاص و شخص معين است، چنانکه در زمان خاص که همان بعد از به پايان رسيدن جنگ جمل بوده است، اميرالمؤمنين عليه السلام اين خطبه را ايراد فرموده اند و حتي سخن مزبور را با اين ترتيب ترجمه کرده اند که: اي مردم، جمعي از زنان هم از نظر ايمان، هم از جهت بهره، هم از موهبت عقل در رتبه اي کمتر از مردان قرار دارند...و توضيح داده اند که سخن امام ناظر به برخي از زنان بد و فتنه انگيز است و يک قانون کلي همگاني براي زنان نيست. به عبارت ديگر: اين ستايش ها و نکوهشها، موضعي و مقطعي است و از باب قضيه خارجيه است نه حقيقيه و به عبارت ديگر ناظر به شخص عايشه است نه کليت آن.ابن ابي الحديد که يکي از شارحان سني مذهب نهج البلاغه است، خطاب اين خطبه را منحصراً به عايشه، اعلام مي دارد، چنانکه شرح آن را با اين جمله شروع نموده: «هذا الفصل کله، رمز الي عايشه»، و سپس به افشاگري و اثبات مخالفت عايشه با علي عليه السلام پرداخته است.2ـ استاد محمد تقي جعفري، درباره اين خطبه فرموده است:ما در اين مباحث، شواهد و دلايل کافي داريم که مقصود اميرالمؤمنين نقص واقعي ايمان و عقل به طور عموم و نقص سهم الارث به طور کلي نمي باشد زيرا نسبت چنين نقصهايي به زنان، مخالف قرآن است. لذا مي توان گفت که علي عليه السلام براي توضيح و تفسير موقعيت زنان و آگاه ساختن آنان از يکي از زنهاي پيامبر که با دستياري طلحه و زبير، غايله جنگ جمله را برپا نمود و به جنگهاي صفين که موجب اغتشاشات جوامع اسلامي شد، متصل کرد، اشاره نموده است. (11، 300).ولي اين توجيهات نمي تواند درست باشد زيرا حيض شدن زن و محروم شدن او از نماز و روزه در ايام حيض و نصف بودن سهم الارث و نصف بودن شهادت او که در اين سخن دليل نقصان عقل و دين و بهره قرار گرفته، اختصاص به زنان شرور و فاسد ندارد.3ـ برخي گفته اند: اين خطبه، اشاره به مختصات روبنايي زن است و در قرآن حتي يک آيه هم وجود ندارد که در دو موضوع عقل و ايمان، مردها را بر زنان يا بالعکس، زنان را بر مردان، ترجيح دهد.4ـ برخي، اين قضيه را چنان جدي گرفته اند که تلاش مي کنند هر جمله اي را با شاهد و بينه و قول سقراط و علم روانشناسي و غيره ثابت نمايند که مردان در عقل و ايمان، بر آنان ترجيح دارند در صورتي که علي عليه السلام در نامه خود به حضرت مجتبي عليه السلام فرموده اند:مبادا بي جا غيرت نشان دهي و زن بي گناهي را جابرانه زير شلاق ملامت وتوبيخ کشي که اين خود، زنان پاکول را به فاسد مي کشد...».پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام زنان را از دست مردان شر و قصي القلب نجات داده و از ذلت جاهليت رهانيدند.لذا کسي که اين سخنان را وسيله سرزنش نمودن به مردم قرار دهد نه تنها به مردم ظلم نموده بلکه با شخص علي عليه السلام مخالفت کرده است زيرا بديهي است که سرزنشهاي ناروا، مانع رشد روحي و فکر انسان مي شود و يک زن مأيوس از دين و خدا، چگونه مي تواند براي خود و جامعه و خانه و شوهر و فرزند خود، فرد مفيدي باشد؟ چگونه مي تواند از حيثيت خانه و مملکت خود دفاع کند؟5ـ برخي اين قضايا را از نوع قضاياي عام دانسته اند که قابل تخصيص مي باشد. آنان مي گويند: آيا عبارات مذکور همه جا بر ظهور و عموم خودشان باقي هستند به قسمي که در هيچ موردي تخصيص نخورده اند؟ يعني اگر زناني امر و معروف و نهي از منکر نمودند چون آمر و ناهي زن است، نبايد از او اطاعت کرد و بايد همچنان به راه منکر و ترک معروف ادامه دهد؟ پس در پاسخ مي گويند: منظور، بعضي از زنان هستند که تربيت اسلامي نيافته و خود را با موازين آن تطبيق نداده اند. به عبارت ديگر: منظور، زنان تربيت يافته اي است که مطابق روشهاي اسلام ساخته نشده اند نه اينکه منظور کل زنان باشد.دليل اين مدعا، عمومات حاکم و اصول کليه مسلمه در اسلام است وگرنه همان زمان که حضرت علي عليه السلام اين سخنان را ايراد مي فرمود (بر فرض صدور از حضرت) خود اميرالمؤمنين عليه السلام زني مانند حضرت زهرا عليها السلام در خانه داشت و به فضائل و مکارم اخلاقي او واقف بود و هم زنان ديگري بودند که داراي فضايل اخلاقي و کمالات انساني بودند.انسانهاي صالح و شايسته همه مورد عنايت رسول اکرم صلّي اللَّه عليه و آله و ائمه معصومين عليه السلام بوده اند به ويژه زنان صالحه که رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله در مقام تمجيد و تکريم آنها فرمود: «حبب الي من دنياکم ثلاثه» از دنياي شما سه چيز مورد عنايت و علاقه من قرار دارد که يکي از آنها زنانند. زناني را که شخص پيغمبر اين گونه مي ستايد که مورد علاقه و لطف او هستند چگونه علي عليه السلام برخلاف پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله به نکوهش و سرزنش آنها مي پردازد؟ از اينجا معلوم مي شود که نه فرمايش حضرت رسول صلّي اللَّه عليه و آله عموميت دارد و نه فرمايش حضرت امير عليه السلام.زيرا منظور حضرت رسول صلّي اللَّه عليه و آله قطعاً زنان صالحه و متدينه بوده است و منظور حضرت امير عليه السلام هم زنان غير صالحه و غير متدينه. مگر نه اين است که ائمه عليه السلام فرموده اند:«اکثر الخيرات في النساء».سرچشمه و منشأ اکثر خيرات زنانند.و نيز خودشان فرموده اند:«المرأة الصالحه خير من الف رجل غير صالح».يک زن شايسته از هزار مرد ناصالح برتر است.آيا منظور از عبارتي که مي گويد: «و لاتطيعوهن في المعروف»، نهي از پيروي در کار نيک است؟ و اين امري خردمندانه است؟ يا اينکه ادله امر به معروف و نظاير آن بر اين گونه روايات و ظواهر حاکم اند؟ اگر ادله خاصه بر اين گونه روايت حاکم باشند و اي موجب تخصيص آنها بشوند، در اين صورت آيا غير از موارد نادره اي که احياناً مربوط به بعضي از امور شخصي و مسائل خانوادگي که بين زن و شوهر پيش مي آيد، موردي باقي خواهد ماند؟اگر عمومات قرآن مانند:«الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات» که فراگير و تمام مشمولند و فرقي بين زن و مرد نمي گذارند به عمومات اين روايت حاکم باشند، آيا غير از افراد فاقد شرايط، مورد ديگري براي آن در عينيت جامعه پيدا خواهد شد؟ و اگر عمومات مذکور در قرآن، حاکم نباشند و يا موجب تخصيص اين گونه روايات نشوند، در اين صورت عموم اينها مغاير با قرآن و مغاير با اصول کليه مسلمه نخواهد بود که فرقي بين زن و مرد نمي گذارد؟بنابراين اگر روايت از معصوم صادر شده باشد، آيا مي توان به طور عموم گفت: در هيچ يک از امور نبايد از آنها حرف شنوايي داشت و همه آنها مايه فساد و تباهي اند؟ و همه نافرمانان و بي تقوا و ناپايدار و بي وفايند؟ اگر اين سخن فراگير و عام باشد پس وضع آن همه زنان صالحه در اسلام و در زمان شخص رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و ساير معصومين عليه السلام بوده، چه خواهد شد؟ آيا آنها هم مشمول همين مفاهيم خواهند بود؟اگر آنها مستثني هستند پس ظاهر اين حديث مراد نيست، زيرا که، چگونه ممکن است امام عليه السلام به طور عام همه زنان صالحه و غير صالحه را يکسان مورد نکوهش قرار دهد؟.باتوجه به آنچه اشاره شد يا روايت از مقام عصمت صادر نشده است، همچنانکه سند آن خالي از اشکال نبوده و داراي شفافيت لازم نبود (که در بحث از سند خطبه مزبور بدان اشاره کرديم) يا اگر صدور آن درست باشد تسرع در پذيرش دلالت آن وجهي ندارد.زيرا که:1ـ پاره اي از فرازهاي آن مانند «نقصان عقل زنان» مخالف قرآن است.چون در قرآن، سبب نابرابري زن و مرد، در شهادت «نسيان» معرفي شده و نه «نقص عقل».2ـ در قرآن حتي يک آيه هم وجود ندارد که در دو موضوع عقل و ايمان، مردان را بر زنان يا بالعکس زنان را بر مردان، ترجيح دهد.3 ـ مضمون آن، خلاف بداهت عقل است.4 ـ موضوع و معمول اين حديث، ظاهراً سازگاري چنداني با هم ندارد. (چنانچه در مباحث قبلي بدان اشاره نموديم و به عنوان مثال گفتيم: آيا قصر نماز و افطار روزه در هنگام مسافرت، نشان دهنده جنبه هاي دينداري ماست يا نقص دين ما؟ و آيا مسائلي اين چنين عدم سازگاري موضوع و محمول را نمي رساند؟).5 ـ وجود زنان عاقل و انديشمند و پذيرش چنين امکاني در احاديث، نوعي معارضه را با اين گونه روايات نشان مي دهد.لذا در صورت پذيرش اين گونه احاديث (عليرغم خدشه در سند و دلالت آنها) بايستي گفت: منظور امام عليه السلام زنان، به طور عام نمي باشد و زنان شايسته و تربيت شده اسلامي خارج از اين عموم خواهند بود.منابع
1 ـ امامي، محمد جعفر و آشتياني محمد رضا، زير نظر آيت اللَّه مکارم شيرازي، ترجمه و شرح نهج البلاغه چاپ ششم، قم، انتشارات مطبوعاتي هدف، بي تا.2 ـ آيت اللهي، زهرا، «ايا عقل ما زنان ناقص است» ماهنامه پيام زن، ش 97، فروردين 1379ش.3 ـ جعفري، محمد تقي، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، چاپ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1371 ش.4 ـ جوادي آملي، عبداللَّه، زن در آيينه جمال و جلال، چاپ اول، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1369 ش.5 ـ حسين تهراني، سيد محمد حسين، رساله بديعه، چاپ اول، انتشارات حکمت، 1404 هـ.ق.6 ـ7 ـ شهيد ثاني، زين الدين، الدرايه، قم، منشورات مکتبه المفيد (افست نجف).8 ـ شمس الدين، شيخ مهدي، مسائل حرجه في فقه المرأة (اهليه المراة لتولي السلطه)، بيروت المؤسسه الدوليه لدراسات و النشر، 1996).9 ـ طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، چاپ تهران، 1376.10 ـ عابدي، محسن، حدود مشارکت سياسي زنان در اسلام، چاپ اول، تهران، انتشارات بعثت 1376 ش.11 ـ علائي رحماني، فاطمه، زن از ديدگاه نهج البلاغه، چاپ اول، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1369 ش.12 ـ فضل اللَّه، محمد حسين، قرأه جديده لففقه المرأة الحقوقي، لبنان، مرکز شوون العمل النسوي.13 ـ فقهي زاده، عبدالهادي، نقش و جايگاه زن در حقوق اسلامي، تهران، نشر ميزان و نشر دادگستر 1378 ش.14 ـ فهيم کرماني، مرتضي، زن و پيام آوري، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1371ش.15 ـ کليني، محمد بن يعقوب، الکافي به تحقيق علي اکبر غفاري، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1363 هـ.ش.16 ـ مجلسي، مولي محمد باقر، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار ائمه اطهار، چاپ سوم، بيروت، داراحياء القداث العربي، 1403 هـ.ق.17 ـ مطهري، مرتضي، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1353 ش.18 ـ همان، «زن و گواهي»، ماهنامه پيام زن، ش7، مهر 1371.19 ـ مؤمني، عابدين، «تأملي در لزوم مرد بودن قاضي و نقد ادله آن»، مجله مقالات و بررسي ها، دفتر 63، 1419 هـ.ق. 1377 هـ.ش.20 ـ مهرپور، حسين، مباحثي از حقوق زن، چاپ اول، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1379ش.21 ـ مهريزي، مهدي، تأملي در احاديث نقصان عقل زن «فصلنامه علمي تخصصي علوم حديث، ش4، تابستان 1376 ش.22 ـ همايوني، علويه، زن مظهر خلاقيت اللَّه چاپ اول، دفتر انتشارات اسلامي، 1377 ش.1 . فضل اللَّه، قرأة جديده لفقه المراه الحقوقي، ترجمه فقهي زاده، 9.2 . همان، 38.3 . همان، ح7.4 . ترجمه عابدي، 93.5 . فهيم کرماني، 91.6 . خوئي، 2، 138.7 . البته اماميه قائل به حجيت مرسلات اصحاب اجماع بوده و به آنها عمل مي کنند.8 . 11، 288، 289.9 . همايوني، 231 ـ 232.10 . نهج البلاغه، نامه 14.11 . حسيني تهراني، 215 ـ 205.12 . 4، 244.ص 184-18314 . نهج البلاغه، خطبه 153.15 . مجلسي، 224.16 . احزاب، 18.17 مؤمني، 109.18 . نهج البلاغه، نامه 31.19 . جعفري، 11، 299 ـ 292.20 . علائي رحماني، 125.21 . همان، 128.22. همان، 129. 23 . دشتي، 129.24 . رک: نساء 124، مؤمن 40، آل عمران 195ـ190، احزاب 35.25 . والسارق و السارقه فاقطعوا ايديهما جزاء بما کسبا نکالاً من الله. مائده 38.26 . الزانيه و الزاني فاجلدوا کل واحد منها ماه جلده و لا تاخذکم بهما رأفه في دين اللَّه. (نور،7).27 . نمل، 44 ـ 23.28 . مجلسي، 100، 253 ح56.29 . ترجمه فقهي زاده، 59.30 . مؤمني، 113.31 . فضل اللَّه، 66 ترجمه فقهي زاده، 55.32 . پيام زن، مقاله «زن و گواهي»، 7، 10.33 .ص 373.34. بقره، 282.35 . اهليه المرأة لتولي السلطه، 21ـ19، ترجمه عابدي، 29ـ28.36 . بقره، 282.37 . رشيد رضا، 3، 124 به نقل از مهرپور، 307.38 . (جعفري، 11، 302ـ301).39 . شمس الدين، ص 103، ترجمه عابدي، 95.40 . اهليه المرأة لتولي السلطه، ترجمه عابدي ص 96 ـ 95، ص 104 ـ 103.41 . آيت اللَّه مکارم شيرازي، ج1 ص 179 و 389.42 . جوادي آملي، 367.43 . مشکيني، الزواج في الاسلام، 137.44 . حر عاملي، 14، 11 ح11.45 . فهيم کرماني، 82 ـ 80.