جايگاه دين در غرب
اشاره
در بهار سال جارى (1381) دو تن از روحانيان كاتوليك به نام هاى تيموثى رايت و ولستن پيترس برس كه به ترتيب رييس و عضو بزرگ ترين صومعه در انگلستان مى باشند، به دعوت گروه دين شناسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره) به ايران آمدند. ايشان طى يك هفته اقامت در قم، علاوه بر ارائه سمينارهاى علمى و بحث و گفتوگو با اعضاى هيأت علمى و دانش پژوهان، در ميزگردى با مجله معرفت به بررسى وضعيت كنونى دين در جهان غرب، آموزش دينى و زندگى راهبانه پرداختند. آنچه در پى مى آيد، گزارشى از اين ميزگرد مى باشد. ضمن تشكر از مدير محترم گروه دين شناسى جناب حجة الاسلام آقاى دكتر شمالى كه زحمت شركت در اين ميزگرد و برگردان آن را به عهده گرفتند، با هم اين ميزگرد را پى مى گيريم.معرفت: لطفاً اجمالى از تحصيلات و فعاليت هاى علمى خودتان را بيان كنيد.ابت: اسم من ابت تيموثى رايت مى باشد. من از انگلستان هستم و بسيار خوشحالم كه در خدمت شما مى باشم. من از پدر و مادر كاتوليك و در استان ناتينگهام شِر در منطقه دربى شر در انگلستان به دنيا آمدم. پدر من مهندس معدن زغال سنگ بود. مادرِ پدر من يك ايرلندى كاتوليك بود. قبل از مادر بزرگم، خانواده ما انگليكان (وابسته به كليساى انگليس، از فرقه هاى پروتستان) بودند. مادربزرگ من از ايرلند شمالى بود و در آن جا مردم يا كاتوليك هستند يا پروتستان. وى پدر بزرگ مرا متقاعد كرد كه براى ازدواج با وى بايد كاتوليك شود. از اين رو، پدر بزرگ من كاتوليك شد. وى هفت فرزند داشت كه پدر من فرزند سوم خانواده بود. پسر كوچك تر در امپل فورث راهب شد. دختر كوچك تر نيز يك خواهر روحانى از طريقه كاملايت شد كه جزو گروه هايى هستند كه مطابق با روش آن ها، خواهران راهبه از صومعه (cloister) خارج نمى شوند.پدر من چهار فرزند داشت. همه در مدرسه امپل فورث تحصيل كردند. پسر اول، بعداً راهب شد. پسر دوم، به خدمت نظامى رفت و بعد راهب شد. پسر سوم، سعى كرد ميسيونر مذهبى شود و ناكام ماند و بعد راهب شد. پسر چهارم، در بيمه مشغول به كار شد. مى گويند سومى خوب بود كه راهب نمى شد و چهارمى خوب بود كه راهب مى شد. من سومى هستم. من در مدرسه شبانه روزى كاتوليكى امپل فورث تحصيل كردم. و بعد به گروه ميسيونرى پدران سفيد (White Fathers) در شمال افريقا، كه در 1858 در الجزاير توسط لاوى شاوى تأسيس شده است، پيوستم. بخشى از فعاليت گروه اين بود كه در الجزاير و برخى كشورهاى ديگر شمال افريقا فعاليت مى كردند و طبيعتاً با اسلام در ارتباط بودند.يادم مى آيد كه با افراد ديگر پدران سفيد در آن زمان صحبت مى كرديم كه اولين اصل از ديدگاه بنيانگذار اين گروه اين بود كه شما هرگز دين كسى را عوض نمى كنيد، بلكه تنها زندگى نيكوكارانه مى كنيد. متأسفانه آن ها اين اصل را بعداً مورد غفلت قرار دادند و به بخش هاى ديگر افريقا رفتند و يك گروه قوى ميسيونرى شدند.جالب است كه مرد شماره دو دپارتمان اديان غيرمسيحى در واتيكان، اسقف فيتز جرالد قبلا عضو اين گروه بود. پس از يك سال، من احساس كردم كه آن نحوه زندگى براى من مناسب نبود. در سال 1962 پس از يك سال جدايى از گروه پدران سفيد، وارد امپل فورث شدم و بعد از يك دوره ده ساله رسماً راهب شدم. در آن زمان صومعه امپل فورث حدود 120 راهب داشت، تقريباً مانند امروز كه به لحاظ تعداد دهمين مجموعه بنديكتى در كل جهان است. در آن زمان مانند امروز، ما مركزى در شهر آكسفورد (سنت بنت هال) داشتيم و من به آن جا فرستاده شدم و در آن جا ليسانس جغرافيا از دانشگاه آكسفورد گرفتم.سپس در صومعه، درس الهيات خواندم و از راه دور، مدرك الهيات از دانشگاه لندن نيز گرفتم. در اين ده سال، دو سال فلسفه، سه سال جغرافيا و چهار سال الهيات خواندم. در 1972 كه رسماً راهب شدم، در دبيرستان وابسته به صومعه تدريس كردم و سپس مسؤول گروه آموزش دينى شدم. در اواخر دهه هفتاد، نظام آموزشى انگلستان در حال تغيير بود. نظام قبلى كه O Level(Level Ordinary) نام داشت به GCSE(General certificate) تغيير كرد. يكى از درس هايى كه تحت تأثير اين تغيير، دگرگونى پيدا كرد، درس دينى بود. در آن زمان من با يكى از هفت، هشت گروه (بورد) مسؤول آموزش دينى، يعنى گروه امتحانات، همكارى مى كردم. همزمان در گروه مسؤول بسط و تحول امتحانات 18+) A Level) كار مى كردم. نهايتاً عضو تشكيلاتى شدم كه مسؤول بررسى كل برنامه هاى امتحانات مدارس بود. اين تا سال 1995 ادامه پيدا كرد كه من به نمايندگى از كليساى كاتوليك شركت مى كردم. من مى بايست به تمام درس نامه هاى دينى در سطح كشور نظر مى كردم و بر تنظيم امتحان نامه ها، طرح سؤالات امتحانى نيز بازرسى و نظارت مى كردم; يعنى درس هاى دينى را از نظر درس نامه، تدريس، سؤالات امتحانى، نحوه نمره دادن و تصحيح اوراق و نحوه مطابقت آن ها با رهنمودهاى دولت در زمينه آموزش دينى مورد ارزيابى قرار مى داديم.هم زمان در امپل فورث مسؤول يكى از خوابگاه هاى كالج (House Master) بودم. 50 ـ 60 نفر از دانش آموزان مدرسه در آن سكونت داشته و مطالعه مى كردند. در اواخر اين دوره مسؤول جمع آورى اعانات براى مدرسه نيز بودم. در صومعه هر 8 سال، ابت انتخاب مى شود و اين تنها لحظه اى است كه در صومعه دموكراسى وجود دارد (با خنده). من 6 سال است كه به عنوان ابت (رئيس صومعه) انتخاب شدم. داراى چندمقاله نيزهستم.سال پيش آقاى دكتر شمالى در انگلستان از صومعه ما بازديد كردند و ما اين سعادت را پيدا كرديم كه امروز در ايران باشيم. ايشان در آن زمان كه به صومعه ما آمد، 3 سخنرانى درباره عرفان اسلامى ارائه كرد. 40 ـ 50 نفر از راهبان آن جا در سخنرانى ايشان شركت كردند. پس از سخنرانى ايشان، ما به شباهت ميان شيوه عرفان مسيحى و عرفان اسلامى پى برديم و بعدايشان مارابه ايران دعوت كرد و ما هم به ايران آمديم.ولستن: من برادر ولستون پيتربرس هستم. الان 4 سال است كه راهب در صومعه امپل فورث هستم. من هم در يك خانواده كاتوليك به دنيا آمدم. مادر من در ابتدا كاتوليك نبود، بعداً كاتوليك شد، البته پيش از ازدواج با پدرم. مادر من انگليسى و پدر من آلمانى است. آن ها در آلمان با يكديگر آشنا شدند و ازدواج كردند و من در انگلستان به دنيا آمدم. پدر من مهندس ساختمان است و در كشورهاى مختلفى كار كرده است.من در 1967 در انگلستان به دنيا آمدم و تقريباً تمام تحصيلاتم را در انگلستان گذراندم. البته، پدر و مادر من مى خواستند كه مرا به مدرسه امپل فورث بفرستند، ولى به دليل كثرت متقاضيان لازم بود كه از مدت ها قبل جا رزرو شود كه پدر و مادر من نتوانسته بودند اين كار را انجام دهند. از اين رو، من به جاى مدرسه كاتوليكى، به يك مدرسه انگليكان در كنت (در كانتربرى) رفتم. بعد از آن صرفاً به دليل علاقه اى كه به الهيات داشتم، به دانشگاه دورهام رفتم و دررشته الهيات موفق به اخذ مدرك ليسانس شدم. پس از آن، 18 ماه مشغول كسب و تجارت شدم. پس از اين، دوره دكتراى الهيات را شروع كردم. رساله دكتراى من عمدتاً درباره يك متفكر مسيحى قرن 19 انگلستان به نام كاردينال جان هنرى نيومن بود كه ابتدا انگليكان بود و بعد كاتوليك شد. نوشته هاى او چه در زمانى كه انگليكان بود و چه در زمانى كه كاتوليك شد، بسيار مهم هستند و براى هر دو مذهب اهميت دارند. به نظر من، نوشته هاى نيومن حتى در تحقيقات جديد در الهيات كاتوليك مطرح مى باشد. رساله من درباره نيومن بود، ولى به تناسب نوشته هاى جديد انگليكن و كاتوليكى نيز مورد بررسى قرار گرفت و به موضوعاتى همچون وحى و كشف (revelation) و اقتدار و مرجعيت (authority) از ديدگاه كليساى انگليكان و كليساى كاتوليك پرداختم. بعد رساله را با بحثى درباره روش هاى كلامى به پايان رساندم. پس از فراغت از تحصيل، براى كار در مدرسه امپل فورث مشغول تدريس درس دينى و تاريخ (تاريخ جهان و تاريخ سياسى انگليس) در مقطع GCSE و Level Aشدم. پس از آشنايى بيش تر با صومعه و راهبان، در 1998 تصميم گرفتم كه راهب شوم. الان تحصيلات خودم را براى كشيش شدن تكميل مى كنم; چون در مورد الهيات كار كرده بودم. ولى الان درباره مسائل عملى كه كشيش بايد بداند، به تحصيلات خود ادامه مى دهم. هم زمان الان در اكسفورد در حال تحقيق هستم و براى رساله دكترا در زمينه اخلاق (moral theology)، كه زيرنظر دانشگاه كاتوليكى لووين در بلژيك است، كار مى كنم. بعداً بايد دو سال به بلژيك بروم تا دكتراى دوم خود را به پايان برسانم.من در صومعه خود با آقاى دكتر شمالى آشنا شدم. پدر ابت و پدر جاناتان ايشان را به من معرفى كردند، بعد از آن بارها با همديگر ملاقات كرديم و درباره موضوعات متعدد كلامى، فلسفى، اخلاقى و عرفانى صحبت كرديم. من و پدر ابت مشتاق بوديم كه به ايران بياييم تا باز هم بيش تر ياد بگيريم.معرفت: اگر ممكن است كمى درباره وضعيت كنونى دين در جهان غرب و نيز زندگى راهبانه و رويكرد جوامع غربى نسبت به آن توضيح دهيد.ابت: درباره سؤال اول فكر مى كنم كه دين در غرب بسيار نياز به تفكر عميق دارد. از آن جا كه دين در غرب از ناحيه فرهنگ سكولار و ماترياليستى معرض تهديد است، اين فرهنگ هرچه بيش تر به سمت لذّات فورى و احساس آرامش هاى فورى و خشنودى هايى كه به راحتى ارضا مى شوند سوق داده مى شود. روشن است كه اين شناخت عميق نيست. اين مطلب را مى توان در زمان بروز مشكلات و فاجعه هاى بزرگ به وضوح درك كرد. براى مثال، وقتى در بيمارستانى مشكلى پيش مى آيد يا در اثر مشكلاتى، حادثه دردناكى براى مسافران قطارها پيش مى آيد، همه شروع به سؤال مى كنند كه چه كسى مقصر است. همه دنبال يك مقصر مى گردند تا او را سرزنش كنند. اين آن چيزى است كه ما امروزه به آن فرهنگ سرزنش ( the blameculture) مى گوييم. از نظر عموم مردم تنها يك راه خروج از اين مشكلات وجود دارد و آن رجوع به دادگاه است و نه رجوع به دين. فرهنگ عمومى اين است كه بايد به دادگاه رفت تا معلوم شود چه كسى مقصر است و بايد براى جبران خسارت غرامت بدهد. اين ممكن است در مورد اشتباه در يك عمل جراحى يا نقص در خط راه آهن كه موجب حادثه قطار شود و يا نقض فنى در ماشين باشد.وقتى فرهنگ عمومى فرهنگ سرزنش باشد، هركسى دنبال اين است كه به گونه اى خود را مصون نگه دارد و اگر هم احياناً مقصر شناخته شد، بيمه اى باشد كه غرامت را از جانب او پرداخت كند. در انگلستان مى بينيم كه قواعد و شيوه هاى كارى را مشخص كرده اند كه اگر فرد از آن ها تبعيت كند، مقصر شناخته نخواهد شد و اگر هم اشتباهى از او سر بزند، بيمه خسارت وارده را جبران خواهد كرد. اين نشانگر مادى گرا بودن فرهنگ سكولار است كه بسيار به وسيله رسانه ها و ستاره هاى سرشناس، كه بت هاى جديد هستند، كنترل مى شود. به طور مثال، در انگلستان فوتبال يك بازى ملى است و بسيار اهميت دارد. اگر ستاره هاى فوتبال را ـ به طور مثال ديويد بكام كه براى منچستر يونايتد توپ مى زند ـ در نظر بگيريد و اين كه چقدر هر هفته درآمد دارند، مطلب روشن مى شود. ديويد بكام از طريق فوتبال حدود يكصدهزار پوند در هفته درآمد دارد كه با پول هايى كه از هواداران و تبليغات تجارى به دست مى آورد، بسيار بيش تر مى شود. اين مقدار درآمد در هفته بسيار بيش تر از درامد سالانه اكثريت بالايى از مردم انگليس مى باشد. اين درآمد تنها به خاطر بازى ديويد بكام نيست، بلكه به دليل درآمد بالاى تيم منچستر يونايتد از راه فروش پيراهن و شورت و ساير كالاها، با آرم منچستر يونايتد مى باشد. يا اين كه شركت هاى بزرگ وقتى ـ مثلا ـ مى خواهند كفش ورزشى خود را بفروشند از ديويد بكام مى خواهند كه در آگهى تجارى به نوعى آن را تأييد كند. مردم آن كفش را مى خرند نه به دليل خوبى كفش، بلكه به خاطر اين كه ديويد بكام مثلا اين كفش را مى پوشد، يا دوست دارد. در اين فرهنگ، بت ها عبارتند از چهره هاى مشهور و سرشناس، حالا مى خواهد يك موسيقى دان باشد يا يك كمدين يا يك فوتباليست.اين جا يك سؤال مطرح مى شود كه پس ارزش ها كجا هستند؟ مردم در كجا به دنبال ارزش ها مى گردند؟ پاسخ كوتاه اين است كه بسيارى از مردم دنبال ارزش ها نمى گردند; زيرا به نحوى از انحا عليه ارزش ها شرطى شده اند. دليل آن اين است كه ارزش هاى اخلاقى يا ارزش هاى دينى نياز به تلاشو زحمت دارند تا بتوان به آن ها راه يافت. آنچه امروزه در ميان مسيحيان در كشور ما و در اروپا اتفاق مى افتد، اين است كه مردم دنبال چيزى غير از اَشكال رسمى مذهب هستند و به آنچه كه فرهنگ آن كشور تلقّى مى شود، نظر مى كنند. به طور مثال، من عضو گروهى هستم كه مسؤول كليساى بسيار بزرگ شهر يورك است كه متعلق به قرن چهاردهم مى باشد و يكى از زيباترين كليساها در سطح كشور مى باشد. اين كليسا بزرگ، جذاب و در عين حال، نگهدارى آن بسيار پر هزينه است. اين كليسا در حال حاضر در اختيار كليساى انگليكان مى باشد.، اما آن ها بودجه كلانى براى اداره آن ندارند. با اين كه اين يك ساختمان فرهنگى است و بازديد كنندكان بسيارى از آن بازديد مى كنند، دولت بودجه اى به آن اختصاص نمى دهد. مردم متدين كه اهل كليسا هستند نيز تعدادشان آن قدر نيست كه با تبرّعات بتوانند كليسا را اداره كنند. حالا سؤالى مطرح مى شود كه خرج نگهدارى اين بناى عظيم بايد چگونه تأمين شود؟ البته، آن ها هزينه ها را پايين مى آورند، ولى به هرحال بودجه زيادى نياز دارند. اين پيشنهاد مطرح شد كه از بازديدكنندگان وروديه دريافت شود، ولى جنجال زيادى پيدا شد كه نمى توان از مردم براى رفتن به خانه خدا پول گرفت.به هر حال، مشكل اين است كه مردم آن طور كه قبلا به كليسا مى رفتند، الان نمى روند. به اندازه كافى مؤمنان به كليسا نمى روند كه بتوان مطمئن بود كه با اعانات و تبرّعات ايشان مخارج تأمين مى شود. اين بحث ها منتهى به اين سؤال شد كه اصلا اين ساختمان را براى چه بايد نگه داشت؟ آيا صرفاً به عنوان يك ميراث فرهنگى است يا اين كه مكان عبادت خداست كه در آن عبادت كنندگان يا جستوجوگران جمع مى شوند تا خود را بشناسند، تا در نيايش ها شركت كنند، حضور مسيح را احساس كنند و...؟ اگر گزينه دوم درست است، پس دست اندركاران بايد آن را درك كنند و تلاش كنند تا مخارج را تأمين نمايند. اين يك نمونه است كه هنوز هم دست اندركاران به راه حلى نرسيده اند و امثال آن در سطح كشور بسيار زياد است. ما در فرهنگى به سر مى بريم كه تعداد مردم خداپرست به نظر مى رسد كه رو به افول است. اين يك طرف قضيه است.از سوى ديگر، ما مى بينيم كه افراد متدين و خداپرست نيز وجود دارند. باز اگر مثال عينى بخواهم بزنم، بايد به مراسم عيد پاك امسال اشاره كنم. ما دو هفته پيش، چهار روز مراسم داشتيم. با اين كه محل ما دور دست است، ولى بيش از 400 نفر به صومعه و كالج ما آمدند و چون كالج ما تعطيل بود، توانستيم آن ها را اسكان دهيم. اين افراد در اين 4 روز در نيايش ها و عبادات ما شركت كردند. اين ها از گروه هاى مختلف سنى بودند. مردم با تلاش و زحمت از راه هاى دور آمده بودند تا در مراسم ما شركت كنند. شايد احساس مى كردند كه در اين جا معنويتى است كه در محل خودشان نيست يا به خاطر برنامه هاى جانبى همچون بحث و سخنرانى و كنفرانس به اين جا آمدند.پس ما دو جريان داريم: يكى جريان سطحى عمومى كه غيرمذهبى است; ضرورتاً ضد مذهب نيست، ولى غير مذهبى است. البته وقتى سؤالات بنيادين مطرح مى شود، سراسيمه و وحشت زده مى شود. دوم جريان زيرينى كه مربوط به افرادى است كه بيش تر فكر مى كنند و معتقدند نمى توانند دين خود را پندارى و خيالى بدانند.معرفت: بفرماييد كه زندگى راهبانه چگونه زندگى اى است و شما چگونه آن را مى پذيريد و مردم چگونه از آن استقبال مى كنند؟ابت: اما اين كه زندگى راهبانه يا زندگى در صومعه در كجاى اين تصوير جاى دارد، پاسخ من اين است كه زندگى راهبانه تنها به يك دليل وجود دارد و آن جستوجوى خدا مى باشد. همان طور كه سنت بنديكت به راهبان مى گفت كه به صومعه بيايند تا خدا را بجويند، از خدا پيروى كنند و در نتيجه، خدا را اطاعت كنند. پس بايد يك بصيرت عميق در دل هر كس كه مى خواهد راهب باشد، دنبال شود و اين اشتياق و ميل به خدا وجود داشته باشد. بنابراين، در صومعه، زندگى تماماً حول همه اين محور بنا مى شود. همان طور كه برادر ولستن گفت، هدف ما، همان هدف مى باشد و همه چيز به گونه اى بايد تنظيم شود كه به آن هدف اصلى خود برسيم. در مجموع، روزى شش بار در كليساى صومعه براى نيايش حاضر مى شويم: دوبار در صبح، يك بار در وسط روز، دوبار در شامگاهان و يك بار هم براى مراسم عشاء ربانى (Eucharist). علاوه بر اين، هر كدام از ما وظيفه دينى مخصوص به خود را نيز داريم كه بايد انجام دهيم.در اين نوع زندگى چيزى وجود دارد كه نه تنها براى راهبان، بلكه براى افراد معمولى نيز گاهى جالب است و اين موجب مى شود كه افراد جوانى جذب اين نوع زندگى شوند و بخواهند راهب شوند. ما اكنون 95 نفر در صومعه و مراكز وابسته خود داريم. ممكن است تعداد ما مقدارى رو به افول بگذارد، ولى من فكر مى كنم كه زندگى راهبانه باقى خواهد ماند.من تصور مى كنم با افزايش فرهنگ مادى گرايانه، آن اقليتى كه دنبال خدا هستند و زندگى مادى را كافى نمى بينند، افزايش مى يابد. به طور مثال، در كليساى انگليكان جنبش بزرگى (آلفا) شروع شده است. اين جنبش از كليسايى در لندن آغاز شده است. آنان افراد بسيار ماهرى در ايجاد ارتباطات دارند و با بيان پيام هاى دينى افراد زيادى را در سطح كشور جذب كرده اند. جنبش هاى كوچك و بزرگ ديگرى نيز وجود دارند كه افرادى را جذب مى كنند كه شايد با شيوه هاى رسمى و نهادينه شده نتوان آنان را جذب كرد.معرفت: پيش از اين كه به محور ديگر بحث منتقل شويم، اين سؤال مطرح مى شود كه به نظر شما علت پيدايش اين وضعيت فرهنگى چيست؟ آيا متدينان نتوانسته اند خوب عمل كنند و با اشتباهات خود موجب تضعيف دين شده اند، يا كسانى بوده اند كه عملا تلاش كرده اند تا دين را منزوى كنند يا تركيبى از اين عوامل موجب اين امر شده است؟ابت: من فكر مى كنم تركيبى از اين عوامل بوده است و نه يك عامل تنها. يك عامل، تأكيد زياد در جهان آكادميك بر ارزيابى نقادانه (critical assessment) است. اين موجب شد كه متدينان مجبور شوند به موضع دفاعى بيفتند، يا طرح مسائلى همچون اين كه اگر شما متدين باشيد، هميشه نابالغ خواهيد ماند و نمى توانيد مسؤوليت زندگى تان را به عهده بگيريد و همه مشكلاتتان را به خدا حواله خواهيد كرد، پاسخ هاى قوى از جانب كليسا نيافت. اين مسائل موجب شد كه پاپ چندى قبل اين انديشه را با قوّت مطرح كند كه تنها قداست (holiness) و پاكى است كه مى تواند افراد را به دين جذب كند. اين كافى نيست كه شما يك كشيش قوى در مسائل اجرايى باشيد يا كليساى بزرگى داشته باشيد. اگر اين ها با قداست شما آميخته نشود، فايده اى ندارد. به عبارت ديگر، ساختارهاى نهادينه (institutional structure) دينى چندان مفيد نبوده است و مانند ديگرساختارهابانقاط ضعف و قوت خود باقى مانده است.اما من فكر مى كنم كه علاوه بر اين، يك عامل مهم ديگر ساده انگارى متدينان است. مى گويند يك بار كسى از شيطان پرسيد كه تو براى مبارزه با مسيحيت چرا اعلام جنگ و مقابله نمى كنى؟ يا چرا نمى روى نكات منفى مسيحيت را تبليغ كنى؟ شيطان گفت: اين كار لازم نيست. براى نابودى مسيحيت اين كافى است كه مسيحيان فكر كنند همه چيز روبه راه و درست است; زيرا در اين صورت درصدد تلاش براى بهبودى و تقويت امور برنمى آيند. من فكر مى كنم اين ساده انگارى است كه هركس فكر كند اگر من همان كار حداقل خود راانجام دهم، همه چيزاصلاح خواهدشد. اگر روند اين گونه ادامه پيدا كند، وقتى كه بحران ها يا مقاطع سرنوشت ساز فرامى رسد، به راحتى شكست و فروپاشى رخ مى دهد.در انگلستان در برخى مواقع زمينه بسيار خوبى براى ترويج دين وجود دارد، مثلا در مراسم ختم همه شركت مى كنند و اگر اين مراسم در كليسا صورت بگيرد، شنوندگان بسيارى در آن جا حاضر مى شوند و به لحاظ روحى نيز در حالت تأثيرپذيرى هستند. در اينجاست كه توانايى موعظه گر بسيار اهميت دارد. موعظه گر نبايد تنها به تمجيد از متوفّا اكتفا كند، بلكه بايد سعى كند تا در جان شنوندگان موعظه تأثير بگذارد.نكته ديگر اين كه دين از حوزه عمومى به حوزه شخصى وارد شده است. اگر شما از بسيارى از مردم بپرسيد كه آيا عبادت و نيايش انجام مى دهيد؟ پاسخ مى دهند: بله. بعد اگر بپرسيد كه آيا به كليسا مى رويد؟ پاسخ مى دهند: هرگز! يك مطلب جالب را خوب است ذكر كنم. در آكسفورد با سرپرستى شخصى به نام ادوارد رابينسون واحد پژوهش درباره «تجربه دينى» (Religious Experiencd Research Unit) راه اندازى كردند و از همه كسانى كه خودشان فكر مى كردند تجربه هاى دينى داشته اند و مايل بودند كه آن را با ديگران مطرح كنند، خواستند كه گزارش خود را درباره اين تجربيات به پژوهش گران ارائه دهند. اين كار هنوز ادامه دارد. يكى از نتايج اين پژوهش اين بوده است كه تعداد زيادى از مردم كه تجربه دينى داشته اند، عضو هيچ دينى نبوده اند. معناى اين امر اين است كه انسان ها در سرشت خود اين ـ به اصطلاح ـ انفتاح و باز بودن (openness) نسبت به امر الوهى را دارند. البته، ممكن است شكّاكان بگويند: اين تجربه ها به خاطر دست كارى ديگران يا فعاليت هاى شيميايى در مغز است، ولى از ديد خود آن اشخاصى كه اين تجربه ها را دارند، اين سخنان قابل قبول نيست. اين تجربه ها را كسى طراحى نكرده است و لزوماً قابل پيش بينى هم نيستند. اين تجربه ها برايشان در اوقات مشخصى اتفاق نمى افتد. آن ها در اوقات خاصى اين احساس بودن با خدا را دارند. من فكر مى كنم كه اين نشانگر اين است كه در عمق وجود هر انسانى، ميل به سوى خدا وجود دارد. بعضى ممكن است اين را ميل به ديگرى يا ميل به عشق تلقّى كنند، ولى به نظر من اين ميل به خداست.معرفت: نظر شما درباره آينده چيست؟ابت: من در باره آينده بسيار مطمئن هستم; زيرا فكر مى كنم افراد پاك و مقدس زيادى در اين طرف و آن طرف وجود دارند. درست است كه قداست و پاكى در رسانه هاى غربى خيلى مطرح نيست، ولى قداست و پاكى يك امر مسرى و اعتيادآور است (با لبخند). هر جا كه فرد معنوى پاكى وجود دارد، ديگران به سوى او جذب مى شوند.معرفت: وظيفه ما در اين زمينه چيست؟ابت: من فكر مى كنم وظيفه ما اين است كه خدا را بر همه چيز مقدم داريم. قداست و پاكى با دادن و اعطا (giving) حاصل مى شود. كسانى هستند كه كاملا خود را به ديگران مى دهند، بدون ملاحظه راحتى يا سلامتى خود و با اين دادن آن ها عوض مى شوند و مى فهمند آن كه دريافت مى كند فرزند يا فرد در حال رنج نيست، بلكه خداست.من فكر مى كنم كه قداست را در مكان هاى مختلف و نزد افراد متفاوت مى توانيم بيابيم. كسانى هستند كه خود را وقف كمك، تعليم يا غيره كرده اند. البته، آن ها اين كار را بدون اين كه بخواهند قداستى كسب كننند انجام مى دهند.معرفت: فرق معنويت (spirtuality) با قداست (holiness) چيست؟ابت: من فكر مى كنم معنويت زير مجموعه قداست است. انواع مختلفى از معنويت وجود دارد كه افراد را به سوى قداست سوق مى دهند. بسيارى از مردم قداست را از خلال شناخت خود و شناخت خدا تحصيل مى كنند.ولستن: من مى خواهم تنها يك نكته تاريخى را درباره زندگى راهبانه اضافه كنم. اولين ميسيونر كه به بريتانيا فرستاده شد، اُگاستين بود كه توسط پاپ گرگورين در قرن ششم فرستاده شد. ماجراى مفصل اين مطلب را يك مورّخ قرن هشتم به نام بيد گزارش كرده است. اُگاستين در شگفت بود كه چرا پاپ او را از صومعه به جاى ديگرى مى فرستد. پاپ پاسخ داد كه من تو را به بريتانيا مى فرستم تا صومعه ديگرى را تأسيس كنى. بيد مى گويد: اُگاستين همين كار را انجام داد. او و يارانش نرفتند تا مسيحيت را تبليغ كنند، بلكه به بريتانيا رفتند و در آن جا زندگى معنوى راهبانه خود را انجام دادند و مردم مجذوب آنان شدند. آن ها براى تبليغ سراغ مردم نرفتند، بلكه زندگى خود را كردند و مردم به نزد ايشان مى رفتند. من فكر مى كنم اين مى تواند بيانگر نقش اجتماعات راهبانه در غرب باشد. ما نيز اكنون بازديدكنندگان فراوانى داريم. اين موضوع را كاردينال رتسينگر، كه مسؤول بخش الهيات در واتيكان است، در يك مصاحبه طولانى مطرح مى كند. او مى گويد: زندگى راهبانه گواهى بر ارزش ها و حقايق الهى است.معرفت: آيا به نظر شما پيروزى انقلاب اسلامى در ايران را مى توان عاملى براى تقويت باورهاى دينى در جهان و الهام بخش اين مطلب به متدينان دانست كه مى توان امروزه نيز دين را به نحو فعّال و مؤثر در صحنه زندگى بشر دانست؟ابت: پاسخ به اين سؤال را در دو مرحله مى توان ارائه داد. ابت سابق بر من، معتقد بود كه تنها راه تقويت و احياى مسيحيت در اين كشور (بريتانيا) اين است كه مسيحيان تحت تعقيب و محاكمه قرار گيرند; زيرا وقتى انسان در معرض تهديد قرار مى گيرد، اين سؤال برايش جدى مى شود كه ارزش هاى حقيقى كدامند. من فكر مى كنم تجديد حيات و احياى دين وقتى صورت مى گيرد كه ما تحت تعقيب و فشار قرار گيريم. امروزه ما تحت تعقيب و فشار هستيم، ولى نشانه هاى آن با زمان هاى پيشين و يا زمان اصلاح مذهبى (reformation) تفاوت پيدا كرده است. امروزه نشانه ها آرام تر و ناپيداتر هستند. امروزه حملات از ناحيه جهان عقل گراى سكولار وجود دارد كه ايمان و عمل دينى را زير ميكروسكوپ مى گذارد و مى گويد: ببينيد باورهاى شما سازگار نيست يا رياكارانه است و... از آن جا كه نهادها (institution) از اين حملات آسيب پذير هستند، لذا اين حملات مى توانند موجب ترساندن و جدا كردن مردم از آن ها شوند. من فكر مى كنم اين يك جنبه مسأله است.جنبه ديگر و ناراحت كننده آن، كه شايد شما بهتر از من بدانيد، مربوط به مهاجران مسلمان در كشور ما مى شود. ما مسلمان هاى زيادى داريم كه در كسب و كار خود موفقند. اما برداشت هاى عمومى از اسلام چندان مثبت نيست. بخشى از آن به اين دليل است كه كلا نسبت به دين رويكرد مثبتى وجود ندارد، ولى بخش ديگرى از آن به اين دليل است كه مردم دنبال چيزى كه با درك و فهم آن ها بسيار فاصله دارد، نمى روند. من فكر مى كنم يكى از سؤالات مهمى كه متدينان امروزه با آن روبه رو هستند، در زمينه آموزش و پروش (education) است. اين روشن است كه تعداد بسيارى از مردم در انگلستان با مدارس مسيحى موافقند، ولى دلشان نمى خواهد كه مدارس اسلامى وجود داشته باشد. آن ها با مدارس يهودى مخالفتى ندارند، ولى با مدارس اسلامى موافق نيستند. علت آن چيست؟ چه نكته اى در اسلام وجود دارد كه اين هراس را ايجاد مى كند؟ من فكر مى كنم بخشى از آن به اين دليل است كه اسلام در قسمت وسيعى از دنيا خيلى موفق است. بخش ديگر آن به اين دليل است كه كسانى كه اسلام را براى ما معرفى و تبليغ مى كنند، نتوانسته اند دريابند كه مناسب با روحيه و خلق و درك انگليسى ها چگونه بايد اسلام را عرضه كنند و همين طور بخشى از آن به اين دليل است كه در مطالعات آكادميك درباره دين، بخصوص آنچه كه به عنوان دين شناسى تطبيقى مطرح مى شود، سعى مى كنند كه به عنوان يك ناظر واقع گرا و بى طرف به اديان مختلف نگاه كنند. براى مثال، مى گويند اين جعبه (box) مسيحيت است، اين جعبه اسلام است، اين جعبه يهوديت است و... بدين ترتيب اديان را جعبه جعبه مى كنند و با اديان به گونه اى كه مى خواهند رفتار مى كنند. وقتى من در زمينه آموزش دينى كار مى كردم، اين مسأله مطرح بود كه در درس نامه دينى مى گوييد: اين ها اين گونه عمل مى كنند، آن ها آن گونه عمل مى كنند و... بدون اين كه بيان شود كه دليل هر كدام چيست و حق كدام است. يك سؤال مهم در آموزش دين در انگلستان در گذشته و حال اين است كه نقش تعهد و التزام (commitment) در مطالعات دينى چيست؟ يكى از نويسندگان دهه هفتاد و از استادان دانشگاه دورهام كه متخصص اسلام و كاتوليك بود، در كتاب كوچكى، كه به نظر من خيلى مهم است، اين انديشه را مطرح ساخت كه التزام، منبع اصلى و پايه براى هر نوع كار كلامى و عقيدتى است. التزام مثل خامه يا شيره اى نيست كه در آخر كار بر روى كيك مى ريزند، بلكه امرى اساسى است. مشكل آموزش دينى در دهه هفتاد در انگليس اين بود كه در مدارس كاتوليكى اعتقاد به "indoctrination" داشتند; به شما مطلبى را مى گويند و شما بايد آن را باور كنيد. كاتوليك ها هم مى گفتند: ما حقيقت را در اختيار داريم، ما حقيقت را ياد مى دهيم و شما بايد حقيقت را باور كنيد. مدارس كاتوليكى براى اين كه به لحاظ علمى و آكادميك به رسميت شناخته شوند، مجبور بودند كه وارد نظامى شوند كه مجال بيش ترى به بحث مى داد، حتى در سن 16 سالگى. آزادى براى سنجش و يادگيرى مهارت ارزيابى كه چه چيز درست است و چه چيز درست نيست، در دهه هفتاد به نظر مى آمد كه در مدارس كاتوليكى غايب بود و بدين سان يكى از معيارهاى جهان آكادميك و علمى را فاقد بودند. تا آن جا كه مى دانم مسلمانان هرگز راضى نبودند كه اسلام به گونه اى به نوجوانان ايشان تعليم داده شود كه آن ها التزامى به آن نداشته باشند.در انگلستان مى بينيم كه قواعد و شيوه هاى كارى را مشخص كرده اند كه اگر فرد از آن ها تبعيت كند، مقصر شناخته نخواهد شد و اگر هم اشتباهى از او سر بزند، بيمه خسارت وارده را جبران خواهد كرد. اين نشانگر مادى گرا بودن فرهنگ سكولار است كه بسيار به وسيله رسانه ها و ستاره هاى سرشناس، كه بت هاى جديد هستند، كنترل مى شود.حالا برگرديم به سؤال شما درباره تأثير انقلاب اسلامى. من فكر مى كنم كه اولا، مردم در بريتانيا درباره اين كه اصولا كشور اسلامى يعنى چه، پيش داورى هايى دارند. معمولا اين گونه تصويرى ارائه مى شود كه در كشور اسلامى آزادى نيست، روحانيان قوانين و ارزش هاى دينى را با زور به اجرا مى گذارند و احترامى به مردم گذاشته نمى شود. عناوين خبرى در روزنامه ها و ساير رسانه ها نيز چنين برداشتى را القا مى كنند.از سوى ديگر، قطعاً تلاش هايى براى ايجاد ارتباط صورت مى گيرد تا بتوانيم به آن مركز كه ما را متحد مى سازد، برگرديم; يعنى با اتحاد حول محور ميل به خدا و ميل به قداست. البته كسانى كه اين كار را مى كنند در درون فرهنگى قرار دارند كه خيلى با ايشان موافق نيست.ولستن: درباره سؤال مربوط به رنسانس و نيز درباره ادله رواج شكاكيت در غرب كه قبلا مطرح شد، مايلم نكته اى را اضافه كنم. مسلماً از قرن 16 و از زمان دكارت به اين طرف، رويكردى نقادانه به منابع دينى و باور به طور كلى قوت گرفت. احتمالا چنين امرى در آن زمان قابل درك است; زيرا در انگلستان، آلمان و برخى كشورهاى ديگر غربى، جنگ هاى طولانى خونين داخلى بر سر دين صورت مى گرفت. لذا اين زمينه بود كه كسانى بگويند: خب، قدرى صبر كنيد ببينيم اصلا مشكل چيست؟ اصل دين مربوط به چيست و چگونه اعتبارى دارد؟ ابتدا، بعضى نيز به شك و ترديد افتادند. من فكر مى كنم اين برنامه ليبرالى (libral agenda) يا برنامه نقادى ( criticalagenda)، كه عمدتاً در فرانسه در قرن هفدهم در نوشته هاى گروه معروف به فيلُسُف و در انگلستان در قرن هجدهم در نوشته هاى گروه عقل گرا مطرح شد، به شك در دين در قرن 19 منجر شد. البته، من معتقدم شك در دين تنها جنبه فلسفى نداشت. پس از طرح نظريه تكامل توسط داروين نيز زياد گفته مى شود كه داروين دين را باطل كرده است يا علم، دين را باطل كرده است. ولى من فكر مى كنم اين نيز به تنهايى عامل اصلى نبود. من فكر مى كنم مشكل اصلى اين بود كه در اواخر دوره ويكتوريا بسيارى از مردم شروع به خواندن مجدد عهد عتيق كردند و بعد احساس كردند تصويرى را، كه از خدا و افعال او در آن جا مطرح شده است، دوست ندارند. مثلا وقتى بنى اسرائيل وارد سرزمين كنعان شدند، به آن ها گفته شد كه تمام مردم آن جا را نابود كنند. پس اشكال و ايراد اخلاقى به دين داشتند كه البته بخشى از اين به خاطر ميل ايشان به نگاه مستقلانه به خدا و متون بود.در 15، 20 سال گذشته در محافل آكادميك و نه در كل اجتماع و نه حتى در كل محافل آكادميك و يا در نزد برخى جريان هاى آكادميكى كه عده اى مى خواهند آن را فراگير سازند، به تدريج اين تفكر قوت گرفته است كه اين طرح ليبرالى كه بيان شد، خودش را سست كرده است; زيرا انسان مى تواند درباره ارزش خود اين تفكر ليبرالى نيز شك كند. اين موجب شد كه حركتى از آنچه «هرمنوتيك شك» ( hermeneutics ofdoubt) خوانده مى شود، به «هرمنوتيك اعتماد» (hermeneutics of trust) صورت پذيرد. وقتى ما در بخش هاى ديگر زندگى مان بنا را بر شكاكيت نمى گذاريم، چرا در دين بايد بنا را بر شكاكيت بگذاريم؟ پوزيتويسم علمى در اوايل قرن بيستم و به دنبالش پوزيتويسم منطقى، اين انديشه را مطرح كرد كه قبل از هرگونه عملى بايد به حقيقت (truth) برسيم. ولى در زندگى عملى هيچ كس اين گونه عمل نمى كند. در ميان فيلسوفان، افرادى همچون مايكل پولانى و هانس. گ. گادامر و در ميان متكلّمان كاتوليك كاردينال اورى دالاس، در ميان متكلّمان پروتستان جرج ليندبرگ و در ميان استادان آكسفورد ريچارد سوين برن (انگليكان) كه نزديك به بازنشستگى است، اين عقيده را مطرح ساختند. بنابراين، در محافل آكادميك نوعى ناخرسندى نسبت به اين شكاكيت ليبرالى وجود دارد; زيرا همان طور كه گفتيم اين شكاكيت با لوازم زندگى متعارف ما هماهنگ نيست. بنابراين، ممكن است در آينده تغييراتى در سطح عموم جامعه نيز صورت بگيرد.معرفت: يك سؤال مهم در اين جا اين است كه كليسا چه رويكردى به مسأله آموزش دارد؟ كليسا چه ساختارهايى ـ مانند مدرسه و كالج ـ را طراحى كرده است تا بتواند مطمئن باشد كه مردم دست كم دين را درست مى فهمند؟ حال اين كه متدين بشوند، قدم بعدى است. به عبارت ديگر، اهميت آموزش از ديدگاه كليسا چيست؟ همين طور نظر كليساى كاتوليك درباره مفهوم دانشگاه دينى را قدرى توضيح دهيد.ولستن: نقش آموزش در رويكرد كليسا به جهان بسيار بنيادى است. ما در مدرسه امپل فورث رسالت نامه اى «mission statement» داريم كه به طور خلاصه عبارت است از: آموزش ايمان و فضيلت; ابتدا ياد بگيرند كه دين چيست، مسيحيت چيست و سپس آن را در زندگى پياده كنند. اين نوع آموزش بسيار مهم است. فكر مى كنم مدارس كاتوليكى در بخش عمومى و دولتى از 1870 ـ 1880 شروع به كار كردند. البته، بودجه جدى از ناحيه دولت براى اين مدارس پس از تصويب قانونى در 1944 آمد. در دهه پنجاه قرن نوزدهم، انديشه تأسيس دانشگاه كاتوليكى در دوبلين، كه در آن زمان تماماً تحت حاكميت بريتانيا بود، مطرح شد. در آن زمان دانشگاه هاى ايرلند يا بى خدا (Godless) بودند يا پروتستان; چون مى خواستند كه ايرلند را كاملا پروتستان كنند. در آن زمان، كليساى كاتوليك و اسقف ها مصمم بودند كه دانشگاه كاتوليكى تأسيس كنند تا افرادى آشنا و ملتزم به عقايد و ارزش هاى كاتوليكى تربيت كنند و بعد در كل جامعه اثر بگذارند. اين مى تواند نمونه عينى براى درك اهميت آموزش از ديدگاه كليساى كاتوليك باشد. البته، كليساى كاتوليك معتقد است كه آموزش ابتدا از خانواده شروع مى شود. شما از والدين مى خواهيد كه از آموزش كاتوليكى حمايت كنند و بعد فرزندان خود را به مدارس كاتوليكى بفرستند. اين ها با هم كار مى كنند.معرفت: علاوه بر شيوه هاى متعارف آموزش، آيا كليساى كاتوليك معتقد است كه از هنر ـ مانند فيلم سازى ـ نيز بايد در آموزش مفاهيم دين استفاده كرد؟ البته، مى دانيم كه مدت مديدى است كه كليسا از موسيقى استفاده مى كند، ولى درباره ساير رشته هاى هنرى چگونه است؟ابت: در مدارس كاتوليكى مانند ساير مدارس دينى از تمامى وسايل و شيوه هاى ارتباطى (commiunication) كه مقدور باشد، استفاده مى كنند تا هم ايمان را اظهار كنند و هم به ديگران منتقل كنند. براى مثال، در مدرسه ما در امپل فورث مسؤول هنر براى مناسبت ها بسيار اتفاق مى افتد كه مى آيد و امكانات خاصى مانند تصاويرى كه يك متن دينى را به تصوير بكشد، درخواست مى كند. من فكر مى كنم مشكل بزرگ رسيدن به موازنه و تعادل است. همان طور كه ولستن گفت، ما در انگلستان دو نوع مدارس داريم: مدارس خصوصى و مدارس عمومى يا دولتى. در هر دو بخش، مدارس كاتوليكى داريم. در هر دو نوع براى امتحانات واحدى درس مى خوانند و مدارس بر اساس نتايج امتحانات رده بندى مى شوند. در اين رده بندى نيز متأسفانه توجهى به اين نمى شود كه آيا مدرسه اى بر اساس توانايى ها گزينش كرده است يا خير. از اين رو، تصوير نادرستى از كيفيت آموزش مدارس ارائه مى دهد. لذا والدين مايلند فرزندان خود را به مدارسى بفرستند كه آن ها را بهترين افراد براى آينده بگردانند و از نظر بسيارى از والدين، «بهترين» يعنى موفقيت علمى در امتحانات سن 16 سالگى (GCSE) يا 18 سالگى (A Level). معناى اين سخن اين است كه والدين متدين با دو راهى مواجه مى شوند: آيا فرزندان خود را به مدارس دولتى غيردينى بفرستند كه تنها همّتشان جنبه علمى است يا به مدارس دولتى دينى، كه علاوه بر مسائل علمى به مسائل دينى نيز مى پردازند؟ بعضى مى گويند: براى ما دين مهم است و لذا فرزندان خود را به مدارس دينى، مى فرستيم و در آن جا از نظر درس هم حدّ قابل قبولى هست. بعضى مى گويند: براى ما مسائل علمى در درجه نخست قرار دارد، ما به مدارس دولتى غيردينى كه از نظر آموزشى و امكانات موفق تر باشند، فرزندان خود را مى فرستيم و بعد در منزل يا كليسا بر روى جنبه دينى آن ها كار مى كنيم. اين يك معضل جدّى است.حالا اگر به مدارس خصوصى نظر كنيم باز همين مشكل وجود دارد. براى مثال، در مدرسه امپل فورث ما به مسائل علمى خيلى توجه داريم، ولى در عين حال اين همه چيز نيست. مسؤول خانه ها (house master) در مدرسه ما راهب ها هستند كه به مسائل معنوى نيز توجه مى كنند. مدارس خصوصى نيز هستند كه تنها به مسائل علمى توجه مى كنند و سطح علمى آن ها ممكن است، بهتر باشد. پس آن دو راهى كه در مدارس دولتى گفتيم، براى والدين متدين درباره مدارس خصوصى وجود دارد.مردم از راه هاى دور فرزندان خود را به مدرسه ما، كه مايل ها از آن ها دور است، مى فرستند و نه به مدارس نزديك منزل خودشان; زيرا به ارزش هايى كه در اين جا هست، بسيار اهميت مى دهند. ولى درعين حال، نوعى گذشت و فداكارى لازم است. تمام مدارس خصوصى بايد شرايط بازار را رعايت كنند; يعنى بايد با موفقيت علمى بتوانند دانش آموزان را جذب كنند. بنابراين، مدارس دينى بايد از نظر علمى نشان دهند كه ما با ديگران فرقى نداريم. الان مشكل بيش تر شده است، چون درس هاى جديدى مانند تكنولوژى ارتباطات (I.T.) اضافه شده است. بنابراين، مجال كم ترى براى آموزش دينى مى ماند. خوشبختانه والدين زيادى هستند كه حاضرند فرزندان خود را به مدارس كاتوليكى بفرستند، ولى تعداد زيادى نيز هستند كه مى گويند: آموزش دينى امر شخصى است و ما در منزل و كليسا مى توانيم آن را انجام دهيم.معرفت: در حال حاضر، تفاوت ميان برنامه هاى مدارس كاتوليكى و مدارس غيردينى در انگلستان چيست؟ علاوه بر اين، لطفاً توضيح دهيد كه در يك وضعيت ايده آل; يعنى اگر شرايط رقابتى ـ به اصطلاح بازار ـ و مقررات و آيين نامه هاى دولتى نباشد مدارس كاتوليكى چگونه مى بايست باشند؟ابت: من با مدرسه خودمان شروع مى كنم. ما در مدرسه خودمان به برنامه هاى آموزشى كشور كاملا پاى بنديم. مثلا، مطابق با برنامه دولت، هركس كه درس دينى را مى گيرد، هر 5 سال بايد جدى كار كند و از نظر ذهنى و عقل نيز كار زيادى مى طلبد. افزون بر اين، هر دانش آموز، اعم از كاتوليك و انگليكان، حداقل روزهاى يك شنبه بايد در مراسم كليساى صومعه شركت كند. در هر خانه كه 50ـ40 نفر هستند، محل نيايش وجود دارد كه صبح و عصر نيايش برگزار مى شود.من تصور مى كنم با افزايش فرهنگ مادى گرايانه، آن اقليتى كه دنبال خدا هستند و زندگى مادى را كافى نمى بينند، افزايش مى يابد.با توجه به اين كه ساعات حضور افراد در مدرسه به 30/8 الى 30/15 محدود مى شود، وقت زيادى براى فعاليت هاى دينى در داخل مدرسه وجود ندارد. با اين وجود، در مدارس دينى دولتى دپارتمان هاى دينى (Religious Education) قوى وجود دارد و حتماً درصد مشخصى را به تعليم امور دينى اختصاص مى دهند. برنامه نيايش گروهى و احتمالا انجام شعائر گروهى نيز دارند. در مدارس كاتوليكى يك تفاوت ظاهرى نيز با مدارس غيردينى وجود دارد و آن تصاوير متعدد مربوط به مسائل مذهبى در مدرسه است. البته در مدارس معمولى نيز آموزش دينى وجود دارد، اما چون در يك زمينه فرهنگى مناسب توأم با شكاكيت و لاادريگرى صورت مى گيرد و افراد بيش تر اوقات خود را در تماشاى تلويزيون و فيلم ها و ساير امور مصرف مى كنند، حتى موفق ترين معلم هاى دينى نيز چندان نمى توانند اثر بگذارند. اگر معلمى خيلى خوب بتواند ارتباط ايجاد كند و مطالب را با جان شاگردان مرتبط سازد، ممكن است در آن ها تأثير بگذارد، ولى نه اين كه لزوماً به حدى برسند كه به كليسا بروند.معرفت: با توجه به اين كه شما مدرسه شبانه روزى در كنار صومعه داريد و در عين حال، محيط بيرون، تلويزيون، رسانه ها و فرهنگ عمومى جاذبه هاى مادى و جنسى فراوانى دارند كه دانش آموزان شما را كه در سنين حساس نوجوانى هستند به طرف خود مى كشند، چه برنامه اى را در پيش گرفته ايد؟ به طور مثال، درباره تماشاى تلويزيون، سياست شما چيست؟ آيا منع مى كنيد يا تشويق مى كنيد يا مى گوييد به ما ربطى ندارد؟ابت: مسلماً به ما ربط دارد (با خنده). ما در همان بدو ورود ضوابط رفتارى مشخصى را به دانش آموزان ارائه مى كنيم. به طور مثال، مسائل جنسى بسيار بايد مورد توجه قرار گيرد. يكى از دوستان من در زيمبابوه به من گفت: بيمارى هاى ناشى از روابط ناصحيح جنسى مانند ايدز در آن جا بسيار فراوانند و تنها راه جلوگيرى از آن تغيير كلى شيوه زندگى مردم است. سازمان هاى غربى اين را بدعت مى دانند. آنچه كه سازمان هاى غربى در زيمبابوه به عنوان روابط جنسى بهداشتى مطرح مى كنند، نمى تواند از بيمارى ها جلوگيرى كند. اين سازمان ها با روابط آزاد جنسى مخالفتى ندارند، فقط مى گويند بايد به نحو بهداشتى (safe sex) صورت گيرد. متأسفانه در بريتانيا نيز چندان به اين مسأله توجه نمى شود كه اصلا شيوه زندگى و رفتارهاى جنسى بايد اصلاح شود. ما در مدرسه خود اين مسائل را خيلى واضح بيان مى كنيم. در 1996 كه من هنوز مسؤول يكى از خانه هاى مدرسه بودم، بايد همه مسوول خانه ها در كلاس آموزش بهداشت جنسى شركت مى كرديم. بخشى از برنامه، ويدئويى و مربوط به رفتار جنسى بود. اين برنامه آن قدر وحشتناك (horrifying) بود كه من تقريباً مريض شدم و گفتم كه نمى خواهم دانش آموزان آن را انجام دهند.در مورد تماشاى تلويزيون، ساعات تماشاى تلويزيون محدود است و فيلم هاى ويدئويى نيز به دقت انتخاب مى شود. البته وقتى به خانواده مى روند، ممكن است اين مراقبت نباشد، ولى ما به روشنى و وضوح مقررات خود را از اول تا آخر كه با ما هستند، به آن ها مى گوييم. سكس، نوشيدن مشروب يا دخانيات يا مواد مخدر، كه متأسفانه در بريتانيا بخشى از شيوه زندگى بسيارى از جوانان گشته است، نشانه يك تباهى اخلاقى است. وجود ما به عنوان مدرسه براى اين است كه آن ها به اين مطلب پى ببرند و ارزش هاى خودشان را داشته باشند. البته در مدرسه شبانه روزى كار آسان تر است; زيرا در طول هفته در مدرسه هستند.اسم اصلى ايشان مايكل پيترس برس است
لازم به ذكر است كه اخيراً آقاى فيتزجرالد به رتبه كاردينال منصوب شد و به جاى كاردينال آريزى، مسؤول اين دپارتمان (گفتوگوى اديان) واتيكان گرديد.
هريك از راهبان پس از ورود به جرگه راهبان، اسم يكى از قدّيسان يا بزرگان مسيحى را بر خود مى گذارند و ديگر با آن نام خوانده مى شوند. اسم اصلى ايشان مارتين رايت است.