جايگاه اهلبيت از ديدگاه ابوحنيفه
محمدشفق خواتي چکيده
به موضع ابوحنيفه درباره اهلبيت(عليهمالسلام)، از دو منظر ميتوان نظر افکند: يکي با اين پيشفرض جا افتاده که وي در زندگي علمي خود همواره در تقابل با اهل بيت(عليهمالسلام) بوده و به تعبير برخي، در برابر اهلبيت(عليهمالسلام) دکان گشوده بوده است. اما منظر ديگر آن است که اوراقي چند نيز از روابط دوستانه و متلمذانه ابوحنيفه با اهلبيت(عليهمالسلام) برخوانده شود و حقايق غير قابل کتماني که درباره موضع شيعيگونه وي در منابع شيعي و سني موج ميزند، بازخواني گردد. از آنجا که سالها بلكه قرنها از منظر نخست به موضع ابوحنيفه درباره اهلبيت(عليهمالسلام) نگريسته شده، اين نوشتار در پي آن است که يک بار هم از قله و فراز ديگري به اين وادي نظاره کند و پرده از رخ برخي حقايق غبار گرفته برگيرد. واژههاي كليدي: اهلبيت(عليهمالسلام)، امام باقر(عليهالسلام)، امام صادق(عليهالسلام)، صحابه، ابوحنيفه، بخاري، تشيع، اهلسنت و جماعت، حنفيان، علويان. مقدمه
ابوحنيفه نعمانبنثابتبنمرزبان زوطي در سال 80ق در کوفه و در خانوادهاي اصالتاً کابلي به دنيا آمد.1 وي ابتدا به علم کلام روي آورد و با گروههـاي گوناگون به مجادله و مناظره پرداخت و حلقه خاصي را در مسجد کوفه به وجود آورد. اما ديري نپاييد که از علم کلام سرخورده شد و به علم فقه روي آورد و به حلقه فقهي حمادبنابيسليمان (م120ق) پيوست.2 او در سال 150ق در زندان بغداد درگذشت.3ابوحنيفه در طول تاريخ فرهنگ اسلامي، بيشتر به عنوان فقيه اهل رأي مطرح بوده است. اما مکتب وي در برهههايي از تاريخ، به عنوان مکتب دو بعدي شناخته ميشده است؛ مکتبي که هم از نظام اعتقادي و هم از نظام فقهي برخوردار بوده است. انديشههاي کلامي ابوحنيفه در زمان خود وي اهميت و شهرت بيشتري داشته و الهام بخش مکاتب متعدد کلامي گرديده است.4آنچه در اين مقال خواهد آمد، بررسي ديدگاه ابوحنيفه درباره اهلبيت(عليهمالسلام) و مرجعيت ديني ايشان و نسبت سنجي بين انديشههاي کلامي و مکتب فقهي وي با مکتب اهلبيت(عليهمالسلام) است. به نظر ميرسد كه نه حنفيان ديدگاه ابوحنيفه را در مورد اهلبيت(عليهمالسلام) به خوبي باز شناختهاند و نه در برخي منابع شيعي نگاه وي به اهلبيت(عليهمالسلام) به صورت مناسب نمايانده شده است. اميد آن است كه با بازنمايي ديدگاه ابوحنيفه در مورد موضوع فوق، اين تحقيق بتواند به تقريب بين پيروان اين دو مذهب بزرگ، كمك درخوري نمايد. ضرورت و اهميت تقريب بين مذاهب اسلامي ميطلبد كه در حد امكان، نگاههاي كينه آلود و منفي پيروان يك مذهب به رهبران و پيروان ساير مذاهب، در پرتو نماياندن برخي واقعيات تصحيح شود. در اين ميان، تصحيح نگاه حنفيان به اهلبيت(عليهمالسلام) و تشيع و نيز تصحيح نگاه شيعيان به ابوحنيفه از اهميت بالايي برخوردار است و تقريب بين دو مذهب تشيع امامي و حنفي تقريب بين اکثريت مسلمانان خواهد بود.1. تشيع در عصر ابوحنيفه
در قرون اوليه تاريخ اسلام، به ويژه در عصر ابوحنيفه، گروههاي متعددي به عنوان شيعه شناخته ميشدند. در اين عرصه برخي صرفاً به دليل دوستي اهلبيت(عليهمالسلام) و نقل فضايل ايشان شيعه ناميده ميشدند که از آنان به عنوان «شيعه محب» ياد ميشود.5 برخي ديگر نيز به برتري خاندان پيامبر(صلياللهعليهوآله) براي خلافت اعتقاد داشتند و امام علي(عليهالسلام) را برتر از عثمان و گاه مقدم بر عمر و ابوبكر ميدانستند؛ ضمن آنكه خلافت خلفاي راشده را به همان ترتيب واقع شده پذيرفته بودند. اين گروه كه از آن به عنوان «تشيع سياسي»، «عراقي» يا «شامي» ياد ميشود، اكثريت تشيع را در كوفه آن روز كه محل نشو و نماي ابوحنيفه بود، تشكيل ميدادند.6 دسته اي نيز با عنوان «شيعه معتزلي» شناخته ميشدند7 که در واقع جزو همان دسته تشيع سياسي به شمار ميآمدند، اما به لحاظ کلامي به مکتب اعتزال وابسته بودند و در فقه نيز پيرو ابوحنيفه بودند. در واقع بيشتر شيعيان سياسي را همين معتزليان حنفي تشکيل ميدادند. افراد قابل توجهي هم بودند كه فراتر از اينها به مرجعيت ديني تمام و كمال اهلبيت(عليهمالسلام) باور داشتند و معتقد بودند كه مرجعيت ديني، علمي و سياسي جامعه منحصر به ايشان است. اين دسته كه سابقه آن به زمان خود پيامبر اكرم(صلياللهعليهوآله) ميرسد، تا زمان صادقين(عليهماالسلام) هم نسبتاً در اقليت بودند و هم گاه به خاطر جو خفقان دوران حكومت بنياميه، از تماميجوانب اعتقادي و شرعي مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) آگاهي درست و كاملي نداشتند. فعاليتهاي فرهنگي صادقين(عليهماالسلام) تأثير اساسي در رشد فرهنگي و عقيدتي ايشان بر جاي گذاشت.8 نمايندگان امروزي اين دسته، سه گروه شيعه امامي (اثنا عشري)، زيدي و اسماعيلي هستند. علاوه بر دستههاي فوق، در عصر ابوحنيفه گروههاي غالي نيز حضور چشمگيري داشتند که عليرغم مبارزه جدي ائمه اهلبيت(عليهمالسلام) و شيعيان راستين با اين گروه، وجود اين جريان منحرف تأثيرات بسيار منفي در جامعه شيعي بر جاي گذاشت و مخالفان شيعه با يکسانانگاري غلو و تشيع، انواع اتهامات را بر شيعيان وارد نمودند.92. مقايسه انديشههاي کلامي ابوحنيفه با مکتب اهلبيت(عليهمالسلام)
خود ابوحنيفه را به صورت دقيق نميتوان در قالب يک مذهب کلامي يا داراي مکتب نظام يافته و منسجم در کلام دانست، اما وي الهام بخش مكاتب مختلف كلامي بوده وآثار متعدد با نظامهاي فكري گوناگون بدو منسوب گشته است. به صورت عمده، نظامهاي اعتقادي منسوب به ابوحنيفه را ميتوان در دو مكتب طبقهبندي نمود:1. مكتب كلامي و عدلگراي حنفي
2. مكتب حنفي اهلسنت و جماعت. به جاي آن دسته از شاگردان ابوحنيفه که در عراق همت خود را ترويج فقه ابوحنيفه قرار دادند، گروه ديگري با رويکرد کلامي و عدلگرا، او را به عنوان يك متفكر ديني در کلام مطرح ساختند. عقايد اين حنفيانِ مخالف اصحاب حديث، در مشرق و به ويژه بلخ شكوفا گرديد. علاوه بر حماد، فرزند ابوحنيفه، ابومطيع بلخي (قاضي بلخ)، سلمبنسالم بلخي و ابومقاتل بلخي از اين دستهاند.10 خراسانيان كه در زمان ابوحنيفه از مهمترين دوستداران و مراجعان او بودند، پس از درگذشت وي همچنان وفاداري خود را حفظ كردند. بلخ چون كانون عاشقان و پيروان ابوحنيفه بود، از سوي اهلحديث «مرجيآباد» خوانده ميشد.11 در ميانه سده سوم قمري، در خراسان از سوي همين حنفيان ملقب به مرجي، روشهاي ديرين حنفي چون عقلگرايي، مبارزه با تقليد و ديدگاه انتقادي درباره راويان و احاديث ديده ميشود و حتي برخي از صحابه چون ابوهريره مورد نقد قرار گرفته اند.12 در سدههاي چهارم و پنجم قمري، تبليغ وسيع مكتب «اهلسنت و جماعت»، آرام آرام رونق مكتب حنفي عدلگرا را کاهش داد.13به جز بحث ارجاء در ميان حنفيان متكلم و عدلگرا، زمينه اختلاف كمتري بين ايشان و تشيع وجود داشته است تا بين تشيع و مكتب حنفي اهل سنت و جماعت. عقلگرايي و پرهيز از تقليد و دوري از جمود بر متون احاديث، نظريه امر بين الامرين در باب قضا و قدر و عدلگرايي، زمينه كمتري براي اختلاف باقي ميگذاشت. اما غلبه مكتب حنفي اهلسنت و جماعت، زمينه اختلاف بين شيعيان و حنفيان را بيشتر نمود و خود عنصر حديثگرايي در اين مكتب، در كنار عوامل سياسي و اجتماعي ديگر، به تدريج به دامنه و عمق اختلافات افزود.مكتب حنفي اهلسنت و جماعت در سدههاي دوم و سوم قمري در خراسان شكل گرفت. اين مكتب نظام اعتقادي خود را برگرفته از آراي ابوحنيفه ميدانست و برخي شاگردان عراقي او چون ابويوسف، شيباني، زفربنهذيل و حسنبنزياد لؤلوئي را به عنوان پيشگامان خود قلمداد ميكرد و حنفيان عدلگرا را شامل نميشد.14 اين مكتب، به جز تفكر ارجاء، در ديگر مسايل اعتقادي اختلاف ويژهاي با اهلحديث نداشت و مهمترين كانون رواج آن، ماوراء النهر و به ويژه دو شهر سمرقند و بخارا بود و اوج شكوفايي آن به دوره سامانيان (389 ـ 261ق) باز ميگشت.15 اين مکتب بعدها در قالب دو مذهب کلامي ماتريدي و طحاوي ادامه حيات داد.در باب ديدگاههاي كلامي ابوحنيفه, اگر معيار داوري ما روايتها، توجيهات و تفسيرهاي حنفيان اهلسنت و جماعت از انديشههاي ابوحنيفه باشد، پيداست كه ديدگاههاي او در مواردي، از مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) متفاوت مينمايد. عقايدي که اين گروه از حنفيان به ابوحنيفه نسبت ميدهند، همان عقايد مکتب اشعري، ماتريدي و طحاوي با اصطلاحات رايج در نزد اين سه مکتب است. اما بايد اذعان نمود که آنچه به ابوحنيفه نسبت داده ميشود، همگي عين نظريات ابوحنيفه نيست و فرآورده مصلحتسنجي اين جماعت و محصول تلاش ايشان براي همرنگ نشان دادن ابوحنيفه با ساير اهلسنت است. پيروان حديثگراتر ابوحنيفه به منظور سازش و نزديکي با حديثگرايان, و به دليل بدبيني اهلحديث به ابوحنيفه، به جهت اعتماد بيشتر وي به عقل و رأي و به زعم اهلحديث، بياعتنايي وي به احاديث، تلاش نمودند که اختلافات و تمايزات انديشههاي ابوحنيفه را با اهلحديث کاهش دهند و وي را از عقايد، گرايشها و روشهاي مخالف اکثريت اهلسنت تبرئه كنند و در زمره عالمان اهلسنت و جماعت قرار دهند.16حنفيان اهلسنت و جماعت با اهداف مذکور، کتب منسوب به ابوحنيفه را بازبيني كردند و عناصري از انديشههاي وي را که با عقايد اهلحديث سازگار نبود، حذف نمودند و يا به نفع عقايد اهلسنت و جماعت تغيير دادند و به توجيه و تفسير آنها پرداختند. کتب و رسالههايي همانند الفقه الاکبر، العالم و المتعلم و الوصية که در اصل نيز تأليف شخص ابوحنيفه نبود و به دست شاگردانش تنظيم شده بود، در ادوار بعدي به وسيله حنفيان اهلسنت و جماعت تغييرات بيشتري پيدا کرد، به گونهاي که امروزه مسائل کلامي مطرح در اين کتب و رسالهها دقيقاً بر مبناي انديشههاي کلامي مکتب ماتريدي است و حتي اصطلاحات و تعبيرات به کار رفته در آنها (اصطلاح و نظريه کسب، تعبير بلاکيف در مورد صفات خبري و...) همان اصطلاحات و تعبيراتي است که در حدود يک قرن پس از عصر ابوحنيفه، به دست ابوالحسن اشعري، ابومنصور ماتريدي و ابوجعفر طحاوي به وجود آمده است. در اين ميان، خود اصطلاح «اهلسنت و جماعت» نيز در زمان ابوحنيفه مرسوم نبوده و پس از عصر وي در سخن كساني پديد آمد که عقلگرايي معتزليان و انديشههاي شيعي را نميپذيرفتند. در زمره آنان نيز برخي پيروان ابوحنيفه قرار داشتند. که بعدها به مکتب اشعري، ماتريدي و طحاوي روي آوردند و اصطلاح «اهلسنت و جماعت» و يا تعبير «السواد الاعظم» را براي شناسايي خود از ساير فرق پسنديدند و برگزيدند. بر اساس روايات بسيار محدود حنفيان كلامي و عدلگرا و روايتهاي منقول در منابع غيرحنفي (منابع كلامي، تاريخي، مناقب و غيره) و حتي پذيرش برخي روايتها و قرائتهاي حنفيان اهلسنت و جماعت و مكتب ماتريدي از انديشههاي كلامي ابوحنيفه، ميتوان اذعان كرد كه وي در زمينه كلام راهي ميانه را پيموده است كه در بسياري از مباحث کلامي آن روز، به معارف مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) نزديك ميشود. به عنوان مثال، عقيده او درباره قضا و قدر و نظريه امر بين الامرين17 با مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) سازگاري دارد. ديدگاه وي در مورد ضرورت برخورد با امام جائر18 نيز او را از عامه اهلسنت دور ميكند و به شيعه و معتزله نزديك ميسازد. نيز موضع او در نزاع مربوط به خلق قرآن با مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) سازگار است.19در باب «نظريه ارجاء» نيز بايد گفت كه ارجاء مورد نظر ابوحنيفه به معناي اباحيگري نيست، بلکه وي با اين نظريه عمدتاً ديدگاه خوارج را تخطئه كرده و در پي آن بوده است كه راه تكفير مسلمانان از سوي همكيشانشان را سد نمايد. وي هيچ بياعتنايي به ارزش عمل ندارد و عاصيان را نيز برخلاف جهميه، به بهشت اميدوار نميگرداند و حكم اخروي آنها را به خدا وا ميگذارد.20 قول به قدمت صفات ذاتي خدا، رؤيت بصري باري تعالي و حمل صفات خبري بر ظواهر آن نيز آنگونه كه در منابع حنفيان اهلسنت و جماعت آمده است،21 به احتمال زياد ساخته و پرداخته ايشان بوده و نميتواند حاكي از نظريه واقعي ابوحنيفه باشد. زيرا، علاوه بر اصل معتقدات منسوب به ابوحنيفه در اين موارد، تعبيرات به كار رفته در تبيين نظريه ابوحنيفه نيز مربوط به مكاتبي چون ماتريديه، اشاعره و طحاويه است و اين اصطلاحات در زمان ابوحنيفه اساساً مرسوم نبوده است. اعتقاد وي در باب شفاعت نيز که مورد پذيرش پيروان ماتريدي اوست، با تعاليم مکتب اهلبيت(عليهمالسلام) سازگار است.تنها در زمينه زيادت و نقصان ناپذيري ايمان, نظريه ابوحنيفه با نظريه ايمان در مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) سازگاري ندارد.22 البته در اين زمينه نيز نظريه ابوحنيفه خالي از مصلحتسنجي اجتماعي نيست. وي اين نظريه مصلحتجويانه را بدان سبب ارائه داده است كه به لحاظ اجتماعي، دغدغه عمده او در بحث ايمان، از بين بردن زمينههاي تكفير برادران ايماني از سوي همكيشانشان بوده است. نزاع بر سر مسئله ايمان و ادعاهاي مرجئه از يكسو و خوارج از سوي ديگر و پيامدهاي نظريه خوارج در باب ايمان، زمينه را براي تكفير مسلمانان از سوي يكديگر و در نتيجه ايجاد گسست اجتماعي بين مسلمانان فراهم کرده بود. لذا ابوحنيفه با اجتناب از گرايشهاي افراطي و تفريطي، به دنبال پيشگيري از گسيختگيهاي اجتماعي ـ ديني بوده است. او در عين اينكه بر ارزش عمل صالح در زندگي فردي و ارزش عدالت در زندگي اجتماعي تأكيد دارد، بر خلاف خوارج، در زندگي فردي عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقيقتي به نام ايمان ميشمارد و بدون آنكه به مسلمان عاصي وعده بهشت داده باشد، او را مؤمن و برادر ديني ديگر افراد جامعه ميشمارد و بدين ترتيب ولايت را جايگزين برائت خوارج ميسازد. با اين ديدگاه ميتوان گفت كه نظريه ارجاء ابوحنيفه ميتوانست در آن روزگار پرآشوبي كه با ضعف خلافت مركزي و ظهور حركتهاي مختلف نظامي با انگيزههاي گوناگون مذهبي و سياسي همراه بود، بدون آنكه مسلمانان را در بعد فردي بر عصيان جري سازد، در بعد اجتماعي آنان را گرد محور «برادر ايماني» و «ولايت» گرد هم آورد.23كلام آخر در زمينه ديدگاههاي كلامي ابوحنيفه آنكه اگر ما حتي مكتب كلامي ماتريديه و قرائت ابومنصور ماتريدي از انديشههاي كلامي ابوحنيفه را بپذيريم، باز هم به نظر ميرسد كه بين عقايد شيعه اماميه و مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) با مكتب ماتريدي وجوه اشتراك بيشتري وجود دارد تا بين اماميه و ساير مذاهب کلامي. بنابراين، ميتوان گفت که ماتريديه نزديكترين مذهب كلامي به اماميه است.
3. مقايسه روش و منابع فقهي ابوحنيفه با مکتب اهلبيت(عليهمالسلام)
ابوحنيفه در انديشههاي فقهي و روش و منابع استنباط خويش، هماهنگي زيادي با مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) ندارد. با اين حال، در مواردي رويكردهاي وي از رويكرد عمومي اهلسنت فاصله ميگيرد و به مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) نزديك ميشود. در باب كتاب و سنت، روش استنباط ابوحنيفه و قواعد و اصول استخراج احكام از اين دو منبع، هم اشتراكاتي با مذهب اهلبيت(عليهمالسلام) دارد و هم تفاوتهايي. اهتمام وي به عام و خاص و نيز مطلق و مقيد در قرآن،24 با مذهب اهلبيت(عليهمالسلام) سازگار است. اما قواعدي چون تضييق برخي ظواهر و تقسيم احكام به دست آمده از قرآن و سنت به فريضه و واجب،25 از ويژگيهاي فقه ابوحنيفه است که در مکتب اهلبيت(عليهمالسلام) وجود ندارد.نگاه انتقادي ابوحنيفه به اقوال و افعال صحابه و تابعين و اين منابع مقبول نزد عموم اهلسنت و نگاه انتقادي وي به برخي راويان برجسته و مورد اهتمام اهلسنت چون ابوهريره،26 وي را از رويكرد عمومي اهلسنت جدا ميكند و به ديدگاه مذهب اهلبيت(عليهمالسلام) نزديك ميسازد. ناگفته پيداست كه موضع ابوحنيفه در اين چند مورد كه با نگاه شيعه هماهنگي قابل توجه دارد، موضع و رويكردي استراتژيك و داراي اهميت ويژه است. برخورد انتقادي و سختگيرانه ابوحنيفه با سلسله راويان اهلسنت در حالي است كه وي در اخذ روايت از اهلبيت(عليهمالسلام) ـ امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) ـ اساساً به دنبال بررسي سندي و نقد رجالي نيست و روايات ايشان را به صورت مرسل ميپذيرد و مبناي عمل قرار ميدهد.مسئله مهم ديگر بحث رأي يا قياس و استحسان در فقه ابوحنيفه است. قطعاً تمسك به قياس و استحسان در مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) نكوهش شده و اين دو جايگاهي در فقه اهلبيت(عليهمالسلام) ندارد. اما فقه ابوحنيفه نيز به رغم برداشت مخالفان و آنگونه كه در برخي منابع شيعي تصوير شده است، گرانبار از قياس نيست و قياس و استحسان نزد ابوحنيفه در موارد نسبتاً محدودي كاربرد دارد. چند نكته را در خصوص به كارگيري قياس و استحسان از سوي ابوحنيفه بايد در نظر بگيريم: 1. ابوحنيفه رأي را فقط در امور غيرتعبدي و آن هم در صورت عدم وجود نص به كار ميگرفت.272. وي بسياري از اخبار مرسل و آحاد به معناي امروزين آن را مبناي استنباط قرار داده و بر قياس مقدم نموده است.283. وي به صورت جزئي نيز موازين و قواعد خاص خود را در استفاده از قياس و استحسان داشته است.29 با توجه به اين نكات، اين تصور كه عمده كار ابوحنيفه در فقه «اجتهاد در برابر نص» است، تصور بيبنيادي خواهد بود.4. جايگاه اهلبيت(عليهمالسلام) از ديدگاه ابوحنيفه
4.1. مسئله امامت و نظريه سياسي ابوحنيفه
الف) ترتيب تفضيل خلفاي راشده
درباره موضع ابوحنيفه در اين مسئله، اختلاف نظرهايي وجود دارد. صيمري از حنفيان متقدم عراق معتقد است كه ابوحنيفه و شاگردانش ابويوسف و شيباني، به تفضيل علي(عليهالسلام) بر عثمان اعتقاد داشتهاند.30 موفق مكي نيز معتقد است كه ابوحنيفه امام علي(عليهالسلام) را برتر از عثمان ميدانست.31 از ابنعبدالبر نقل شده که ابوحنيفه ميگفت: «عليّ احب الينا من عثمان.»32 ابنعبدالبر در جاي ديگر ميگويد: «قال الامام ابوحنيفة: الجماعة أن تفضل ابابكر وعمر وتحب عليا وعثمان.»33 ابنابيالعز نيز ميگويد: «وقد روي عن ابي حنيفة تقديم عليّ علي عثمان.»34 ملا علي قاري نيز در شرح فقهالاكبر آورده است: «وروي عن ابيحنيفة تفضيل علي(عليهالسلام) علي عثمان.»35 قاري به دليل مخالف بودن نظريه فوق با ديدگاه جمهور اهلسنت، در صحت انتساب آن به ابوحنيفه ترديد ميكند، اما تقديم علي(عليهالسلام) بر عثمان حتي در روايات شاگردان ابوحنيفه هم آمده است. بر اساس يك روايت از ابويوسف، نظريه «تفضيل شيخين و حب ختنين (البته با تقديم علي(عليهالسلام) بر عثمان)» به ابوحنيفه نسبت داده شده است.36 محمدبنحسن شيباني نيز در السيرالكبير ميگويد: «ان نوحبنابيمريم سأل اباحنيفة عن مذهب اهل السنة فقال: ان تفضل ابابكر وعمر وتحبّ عليّاً(عليهالسلام) وعثمان.»37 به هر صورت، ابوحنيفه حضرت علي(عليهالسلام) را در تمامي جنگهايش بر طريق حق دانسته و دشمنان او را ياغي شمرده است.38 ب) مستحقان امامت و خلافت
در اين زمينه، ديدگاه ابوحنيفه با ديدگاه رسمي اهلسنت تفاوت آشكاري دارد و به نظريه شيعه بسيار نزديك است. وي در اين باب ضمن بهره گيري از واژههاي «امامت» و «امام»، مبارزه عليه امام جائر را همانند شيعه واجب ميداند. علاوه بر اين، ابوحنيفه امامت و خلافت را حق فرزندان امام علي(عليهالسلام) از بطن فاطمه(سلاماللهعليها) ميدانست و عقيده داشت كه خلفاي معاصر او خلافت را غصب و در حق اهلبيت(عليهمالسلام) ظلم كردهاند.39 از مجموع روايتها ميتوان به اين نتيجه رسيد که نظريه ابوحنيفه در باب امامت به عقيده زيديه نزديك ميشود و بلکه همان عقيده بسياري از زيديان است. ج) روش گزينش امام يا خليفه
ابوحنيفه امام را منصوص به وصايت نميدانست. وي ضمن تأکيد بر اينکه امامت از آن فرزندان علي(عليهالسلام) است، معتقد بود روش انتخاب امام اين است كه امام قبل از سلطه پيدا كردن بر مسلمانان، بايد سابقاً با بيعت كامل از سوي مسلمانان انتخاب شود، و امامت و خلافت با وصايت و اينكه فرد خودش را امام يا خليفه فرض كند نيست؛ هر چند مسلمانان بعداً از او پيروي كنند و از خلافتش راضي باشند.40 4.2. روابط ابوحنيفه با امام باقر(عليهالسلام)
امام باقر(عليهالسلام) در اكثر منابع شيعي و سني به عنوان استاد ابوحنيفه مطرح شده است.41 روايات ابوحنيفه از امام باقر(عليهالسلام) در مواردي از مسانيد وي ديده ميشود.42 در منابع زيادي، امام باقر(عليهالسلام) به عنوان اولين فرد آلالبيت(عليهمالسلام) كه ابوحنيفه از او علم دريافت ميكرده، معرفي شده است.43 ابنحجر هيثمي سه نفر از اهلبيت(عليهمالسلام) را از استادان ابوحنيفه ميداند: امام باقر، امام صادق و زيدبنعلي(عليهمالسلام).44 در برخي منابع آمده است كه حمادبنابيسليمان و حفصبنغياث نخعي (استادان ابوحنيفه)، از زمره اصحاب امام باقر(عليهالسلام) بودهاند.45 ظاهراً در يكي از سفرها ابوحنيفه دو سال در مدينه مقيم ميشود و جمله معروف او «لولا السنتان لهلك النعمان»46 نشاندهنده اين است كه او از امام باقر(عليهالسلام) استفاده وافر برده است. آلوسي ميگويد: «هذا ابوحنيفة وهو من اهل السنة يفتخر ويقول بأفصح لسان: لولا السنتان لهلک النعمان.»47 4.3. روابط ابوحنيفه با امام صادق(عليهالسلام)
در منابع شيعي و سني آمده است كه ابوحنيفه بسيار تحت تأثير شخصيت و مقام علمي امام صادق(عليهالسلام) بوده و در اين خصوص ميگفت: «والله ما رأيت افقه من جعفربنمحمد الصادق.» علاوه بر منابع شيعي، بسياري از منابع اهلسنت نيز امام صادق(عليهالسلام) را از استادان ابوحنيفه ميدانند.48 ابوزهره جمله «لولا السنتان لهلک النعمان» را در مورد امام صادق(عليهالسلام) ميداند و ميگويد احتمالاً اين دو سال همان دو سالي است که ابوحنيفه از نزد ابنهبيره به حجاز مهاجرت و فرار نمود و در آنجا دو سال نزد امام صادق(عليهالسلام) شاگردي كرد.49 بر اساس برخي روايات، «مادر ابوحنيفه چندي در عقد امام صادق(عليهالسلام) بوده است.» البته برخي اين نسبت را ناشي از خلط بين ابوحنيفه و ابوالبختري قرشي ميدانند.50بسياري از روايات حنفي نيز حكايت از روابط دوستانه ابوحنيفه با امام صادق(عليهالسلام) دارد. در جامعالمسانيد ابوحنيفه چنين آمده است:روزي ابوحنيفه در مراسم حج نزد امام صادق(عليهالسلام) آمد و امام با او معانقه نمود و از احوال او و خانوادهاش پرسيد. فردي سؤال كرد: آيا اين مرد را ميشناسي؟ امام فرمود: من از احوال او و خانوادهاش ميپرسم و تو ميپرسي آيا او را ميشناسي؟ اين ابوحنيفه فقيهترين مردم شهر خود است.51 بر اساس روايت ديگري، فردي نزد ابوحنيفه آمد و گفت: نذر كردهام مقداري پول به امام عادل بدهم، پيشنهاد ميكني به چه كسي بپردازم؟ ابوحنيفه گفت: اگر ميخواهي امام عادل را بشناسي و مال خودت را به او رد كني، پس او را به جعفربنمحمد(عليهالسلام) بده.52ابوالقاسم بغار از ابوحنيفه نقل ميكند:حسينبنزياد روايت كرده كه شنيدم از ابوحنيفه سؤال شد: فقيهترين كسي كه ديدي چه كسي بوده است. وي گفت: جعفربنمحمد(عليهالسلام)؛ و آن زماني بود كه منصور كسي را به دنبال من فرستاد و گفت: اي ابوحنيفه، همانا مردم پيرامون جعفربنمحمد(عليهالسلام) گرد آمدهاند و شيفته او شدهاند. از مسائل مشكلي كه داري، تعدادي را جمع كن كه از او بپرسي (تا شايد از جواب عاجز ماند و از محبوبيت امام كاسته شود). چهل مسئله را آماده كردم، بعد به سوي منصور در حيره رفتم. منصور قبلاً امام صادق(عليهالسلام) را خواسته بود و وي در مجلس نشسته بود. وقتي چشمم به جعفر افتاد، عظمت و هيبتي از او در نظرم نمودار شد كه هيبت منصور مرا آنچنان نگرفته بود. سلام كردم و منصور اشاره كرد كه بنشينم. سپس به جعفربنمحمد(عليهالسلام) روي كرد و گفت: اي اباعبدالله! اين ابوحنيفه است. وي گفت: بلي ميشناسمش. منصور به من گفت: مسائل خود را از اباعبدالله بپرس. من مسائلم را يكيك از وي سؤال كردم. او جواب ميداد و ميفرمود: در اين مسئله نظر شما (نظر اهل عراق و اصحاب رأي) چنين است، ونظر اهل مدينه (اهلحديث) چنين است و نظر ما هم اين است. در هر يك از مسائل ممكن است با شما همنظر باشيم و ممكن است با اهل مدينه و ممكن است با هر دو گروه مخالف و نظر مستقل داشته باشيم. چهل سؤال تمام شد و او هيچكدام را بيجواب نگذاشت. سپس ابوحنيفهگفت:« اليس اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس؛ آيا داناترين مردم آگاهترين آنها به اختلاف مردم نيست؟»53ابوزهره ميگويد: «علما امام جعفر صادق(عليهالسلام) را از استادان ابوحنيفه شمردهاند؛ هر چند هر دو همسن و سال بودهاند.»54در يکي از رواياتي که حاکي از احترام و ارادت ابوحنيفه به امام صادق(عليهالسلام) است، آمده است:ابوحنيفه به در منزل امام صادق(عليهالسلام) آمد. امام از خانه خارج شد، در حاليكه به عصا تكيه داده بود. ابوحنيفه به حضرت گفت: اي اباعبدالله، اين عصا چيست؟ سن و سال تو اقتضا ندارد كه به عصا نياز داشته باشي. امام فرمود: بلي، اما اين عصاي رسول خدا(صلياللهعليهوآله) است و ميخواهم به آن تبرك بجويم. ابوحنيفه گفت: اگر ميدانستم كه اين عصاي رسول خدا(صلياللهعليهوآله) است، بلند ميشدم و آن را ميبوسيدم. امام فرمود: سبحان الله! و آرنج ابوحنيفه را كشيد و فرمود: اي نعمان! تو ميداني كه اين [موي من] از موي رسول خدا(صلياللهعليهوآله) و اين [پوست من] از پوست رسول خدا(صلياللهعليهوآله) است، پس چرا نبوسيدي؟ ابوحنيفه خم شد تا دست امام را ببوسد، و دست خود را از آستينش بيرون كشيد، دست امام را فشار داد و وارد منزل امام شد.55در روايت ديگري آمده است:ابوحنيفه به امام صادق(عليهالسلام) گفت: فدايت گردم. حديثي به من بگو تا از تو روايت كنم. حضرت فرمود: پدرانم از رسول خدا(صلياللهعليهوآله) روايت كردهاندكه حضرت فرمود: خداوند ميثاق و طينت اهلبيت مرا از اعلي عليين گرفت و طينت شيعه ما را از آن گرفت. اگر اهل زمين و آسمان تلاش كنند تا چيزي را از اين حقيقت تغيير دهند، نميتوانند. پس از آن ابوحنيفه و همراهانش به شدت گريستند.56در روايت مفصل ديگري نيز آمده است زماني كه امام صادق(عليهالسلام) به سوي عراق ميآمد و وارد «حيره» شد، ابوحنيفه بر آن حضرت وارد شد و درباره «امر به معروف»، «نهي از منكر»، تفسير آيه «ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم» و «جاودانگي قرآن» از آن حضرت بسيار مؤدبانه سؤال و استفسار نمود.57قاضي نعمان مغربي ميگويد:همانا ابوعبدالله جعفربنمحمد(عليهالسلام) و اصحابش، ابوحنيفه و اصحاب وي از اهل عراق را به جهت نزديكيشان به تشيع رد نميكردند؛ چون آنها معارف ديني خود را از اصحاب [امام علي(عليهالسلام)] که در عراق بودند، فرا گرفته بودند. به همين جهت، امام صادق(عليهالسلام) و اصحابش اميدوار بودند که ابوحنيفه و اصحابش به سوي حق بازگردند.58 4.4. ابوحنيفه و علويان
آنچه درباره ديدگاه سياسي ابوحنيفه آمد، با عملكرد سياسي وي منطبق است. از آنجا كه ابوحنيفه حكومت اموي و عباسي را مشروع نميدانست، هيچگاه حاضر نشد دعوت آن حكومتها را مبني بر همكاري وي با ايشان بپذيرد. ابنهبيره عامل مروان اموي در عراق، با ابوحنيفه صحبت كرد تا وي منصب قضاوت كوفه را متقبل شود، اما ابوحنيفه سر باز زد. به همين دليل، ابنهبيره يازده روز و هر روز ده تازيانه به ابوحنيفه ميزد. با اين حال، ابوحنيفه منصب قضاوت را نپذيرفت. افزايش فشار از جانب ابنهبيره، ابوحنيفه را ناچار ساخت تا كوفه را ترك كند و به مكه بگريزد و دو سال بازمانده از سلطه امويان را در آنجا به سر برد.59در پي پيروزي عباسيان و به خلافت رسيدن سفاح، ابوحنيفه به كوفه مراجعت كرد. در ارتباط با عباسيان نيز تقريباً همه منابعي که درباره ابوحنيفه چيزي نوشتهاند، اتفاق نظر دارند و مسلّم دانستهاند كه ابوحنيفه خلافت عباسيان را منكر بود و هرگز با سفاح و منصور بيعت نكرد.60 خطيب بغدادي مينويسد: ابوجعفر منصور(عباسي) ابوحنيفه را به بغداد فرا خواند تا منصب قضاوت را به او واگذارد و در آن مورد بسيار اصرار نمود، اما ابوحنيفه نپذيرفت. سپس منصور دستورداد تا ابوحنيفه را به زندان انداختند. پس از آن نيز چندين بار او را از زندان خارج كردند و نزد منصور آوردند. منصور نيز باز منصب قضاوت را به او پيشنهاد كرد، اما ابوحنيفه هرگز نپذيرفت.61«پافشاري منصور بر اينكه پاي ابوحنيفه را به امور ديواني كشور بكشاند، ممكن است واكنش در برابر پيشينه سياسي وي بوده باشد.»62 منصور به خوبي ميدانست كه ابوحنيفه از همان آغاز، حامي قيامهاي علوي ضداموي و عباسي بوده است و بايد با كشاندن پاي ابوحنيفه به دربار، او را كنترل كند. وقتي پيشنهاد قضاوت سودي نبخشيد، او را به زندان انداخت و سرانجام نيز او را در زندان مسموم نمود. ابوحنيفه از قيامهاي علويان مخالف دستگاه اموي و عباسي نيز به صورت جدي حمايت كرد. اكنون در ادامه به روابط ابوحنيفه با علويان و جريان حمايت مالي و تبليغاتي وي از قيامهاي ايشان نگاهي مياندازيم. الف) ابوحنيفه و زيدبنعلي(عليهالسلام)
ابوحنيفه يکي از حاميان جدي قيام زيدبنعلي(عليهالسلام) به شمار ميرود. البته روابط زيدبنعلي(عليهالسلام) و ابوحنيفه، فراتر از يك چارچوب سياسي صرف است و جنبه عميق علمي دارد. زيدبنعلي(عليهالسلام) در بسياري از منابع شيعي و سني به عنوان استاد ابوحنيفه مطرح است و ابوحنيفه از وي به ويژه در بينش سياسي خود بسيار متأثر بوده است. در برخي از نقلها آمده است كه ابوحنيفه در ايام اقامت خود در حجاز، دو سال نزد زيدبنعلي(عليهالسلام) شاگردي كرده و از علم و فقه، سرعت جوابگويي، بيان زيبا و قدرت اقناع زيد بسيار تمجيد نموده است.63 ابوزهره ميگويد:ابوحنيفه درباره عباسيان چيزي نگفت تا اينكه فرزندان علي(عليهالسلام) در برابر عباسيان قد علم كردند و خصومت بين ايشان شدت گرفت. ابوحنيفه دوستدار فرزندان علي(عليهالسلام) بود و به آنها تعصب داشت و براي آنها ايثار ميكرد و طبيعتاً از غضب آنها غضبناك ميشد؛ خصوصاً هنگام قيام نفس زكيه و ابراهيم برادرش كه ابوحنيفه با پدر ايشان رابطه علمي داشت و او از شيوخ ابوحنيفه محسوب ميشد.64ابنبزازي در مناقب خود آورده است:زمانيكه زيدبنعلي زينالعابدين(عليهالسلام) در سال 121هجري عليه هشامبنعبدالملك قيام نمود، ابوحنيفه گفت: قيام او شبيه خروج جدش رسول خدا(صلياللهعليهوآله) در روز جنگ بدر است.65 به ابوحنيفه گفتند: چرا خودت همراه او قيام نكردي؟ در جواب گفت: امانتهاي مردم نزد من است. اين امانتها را به ابنابيليلي عرضه كردم و نپذيرفت. لذا ترسيدم كه جاهلانه بميرم.روايت ديگر اين است كه ابوحنيفه دليل عدم حضور نظامي خود در قيام زيد را اينگونه بيان كرد:اگر يقين ميداشتم كه مردم او را ترك نميكنند و تنها نميگذارند، چنانكه پدرش را تنها گذاشتند، قطعاً به همراه او جهاد ميكردم؛ چون او امام بر حق است، اما فعلاً با مالم او را همراهي ميكنم.66در منابع متعدد آمده است كه پس از آن ابوحنيفه ده هزار درهم براي زيد فرستاد و به فرستاده خود گفت: «عذر مرا براي زيد بازگو كن.»67 ابوالفرج اصفهاني به نقل از فضيلبنزبير مينويسد:ابوحنيفه به من گفت: از فقها چه كساني با زيد همراهي كردهاند؟ گفتم: سليمةبنكهيل، يزيدبنابيزياد، هارونبنسعد، هاشمبنبريد، ابوهاشمرماني، حجاجبندينار و جز آنان. ابوحنيفه گفت: به زيد بگو من براي تقـويت تو در جهـاد عليـه دشمنانت، امكاناتي اختصاص دادهام و تو و اصحابت ميتواني با آن سلاح و ابزار جنگـي تهيه كني. فضيل ميگويد: سپس كمك مورد نظر را به من داد تا به زيد بسپارم و زيد آنها را از من گرفت.68 ب) ابوحنيفه و نفس زكيه و ابراهيمبنعبدالله
محمدبنعبداللهبنحسنبنعليبنابيطالب(عليهالسلام)، معروف به «نفس زكيه»، در سال 145هجري در مدينه عليه منصور عباسي قيام كرد. نفس زکيه برادرش ابراهيمبنعبداللهبنحسن را به بصره فرستاد تا از مردم و شيعيان آنجا براي همراهي با وي دعوت كند. تعدادي از فقهاي عراق به دعوت نفس زکيه و ابراهيم جواب مثبت دادند. از آن جمله، ابوحنيفه جديترين فقيهي بود که در تأييد و همکاري با نفس زکيه و ابراهيم نفوذ خود را به كار گرفت. او مردم را به ياري ابراهيم ترغيب ميكرد و در نامهاي از ابراهيم دعوت كرد تا به كوفه بيايد و از ياري بيشتر وي برخوردار گردد.69 خطيب بغدادي نقل ميكند:ابواسحاق فزاري گفته است: خبر مرگ برادرم از عراق به من رسيد (كه با ابراهيمبنعبدالله طالبي خروج كرده بود). من به كوفه آمدم و به من خبر رسيد كه او كشته شده و با سفيان ثوري و ابوحنيفه مشورت كرده است... نزد ابوحنيفه آمدم و از او پرسيدم: آيا از تو استفتا كرده بود؟ گفت: بلي. گفتم: چه فتوا دادي؟ گفت: فتواي قيام دادم. سپس به او گفتم: خداوند به تو جزاي خير ندهد. گفت: اين نظر من است. سپس براي او در رد نظرش حديثي از رسول خدا(صلياللهعليهوآله) نقل كردم. ابوحنيفه گفت: «اين حديث خرافه [و غيرمعتبر] است.»70زفربنهذيل (شاگرد ابوحنيفه) ميگويد: ابوحنيفه حمايت خود را از قيام ابراهيم علني كرده بود و فتوا به همراهي با او ميداد. او به همراه مسعربنكدام به ابراهيم نوشت كه به كوفه بيايد و آنان تعهد ميكنند تا وي را ياري دهند و مردم كوفه را با وي همراه سازند. مرجئه از اين بابت به ابوحنيفه و مسعر انتقاد ميكردند.71 ابوالفرج اصفهاني نيز ميگويد:ابواسحاق فزاري ميگويد: نزد ابوحنيفه آمدم و به او اعتراض كردم و گفتم: آيا از خدا نميترسي كه به برادر من فتواي قيام به همراه ابراهيم دادي تا به قتل رسيد؟ ابوحنيفه در پاسخ گفت: كشته شدن برادر تو برابر است با اينكه او در روز جنگ بدر كشته شده باشد، و شهادت او در كنار ابراهيم براي او از زندگي بهتر است. فزاري اضافه ميكند: پرسيدم: چرا خود نرفتي؟ ابوحنيفه گفت: امانتهاي مردم نزدم بود.72ابراهيمبنسويد حنفي ميگويد: در ايام قيام ابراهيم، ابوحنيفه مهمان من بود. از او پرسيدم: پس از حج واجب، آيا قيام به همراه اين شخص بهتر است يا حج مستحبي؟ ابوحنيفه گفت: «يك جهاد پس از حجةالاسلام برتر از پنجاه حج [مستحبي] است.»73 نيز وي نقل كرده است كه زني نزد ابوحنيفه آمد و گفت: فرزند من قصد خروج با اين مرد (ابراهيم) را دارد. در اينباره چه ميگويي؟ ابوحنيفه گفت: «او را منع نكن.»74 حمادبناعين نيز ميگويد: «ابوحنيفه مردم را به خروج با ابراهيم تحريك ميكرد و آنان را به پيروي از او دستور ميداد.»75 ابنبزازي نقل ميكند كه هرگاه نام ابراهيمبنعبدالله نزد ابوحنيفه برده ميشد، اشك در چشمان او حلقه ميزد.76عبداللهبنادريس نيز ميگويد: «ابوحنيفه بر منبر نشسته بود و دو نفر از او در مورد خروج با ابراهيم استفتا كردند و او در جواب گفت: قيام كنيد.»77 همچنين ابوالفرج اصفهاني از محمدبنمنصور راضي نقل ميکند كه ابوحنيفه در نامهاي كه به ابراهيمبنعبدالله نوشت، چنين آورد:وقتي بر دشمن غلبه كردي، به سيره جدت عليبنابيطالب(عليهالسلام) درباره اصحاب جمل با آنان رفتار نكن كه شكست خورده را نكشت و اموال را بر نداشت و فراري را دنبال نكرد و مجروح را از ميان نبرد؛ زيرا آنان گروه حامي ـ پشتوانه و عقبه ـ نداشتند؛ بلكه به سيره جدت در صفين عمل كن كه اسير ميكرد و جريح را نابود ميكرد و غنائم را تقسيم مينمود؛ زيرا پشت سر اين سپاه اهلشام بودند و در آنجا زندگي ميكردند.78اين نامه به دست منصور افتاد. به همين خاطر ابوحنيفه را فرا خواند و مسموم كرد. ابوحنيفه پس از مرگ در بغداد مدفون شد.79ابنحجر هيثمي و صاحب عقودالجمان نيز جريان ده روز تازيانه زدن به ابوحنيفه را به دستور منصور و در جريان قيام ابراهيمبنعبدالله ميدانند و نقل ميكنند كه منصور ابوحنيفه را براي قضا و اينكه در تحت فرمان او قاضي بلاد اسلامي باشد، فراخواند و ابوحنيفه امتناع كرد. منصور خشمگين شد و قسم خورد كه اگر نپذيرد وي را به زندان اندازد و بر وي سخت بگيرد. ابوحنيفه باز هم نپذيرفت و منصور وي را به زندان انداخت. پس از آن منصور هميشه براي وي به زندان پيام ميفرستاد كه اگر دوست دارد آزاد شود، بايد منصب قضاوت را بپذيرد، اما ابوحنيفه همچنان مقاومت مينمود. از آنجا که ابوحنيفه به شدت به امتناع خويش ادامه ميداد، منصور دستور داد تا او را هر روز از زندان خارج كنند و روزانه ده تازيانه به او بزنند و در بازار بگردانند. اين دستور اجرا شد و هر روز به گونهاي او را تازيانههاي شديد و دردناكي ميزدند كه خون از پشت پاهاي او جاري ميشد و با داد و فرياد او را در بازار ميگرداندند و دوباره به زندان بر ميگرداندند. در زندان نيز حتي خوراك و آب آشاميدني را از وي مضايقه ميكردند تا اينكه پس از پنج روز در حال گريه و دعا از دنيا رفت.80ابنحجر و محمدبنيوسف صالحي در نقل ديگري آوردهاند كه جماعتي روايت كردهاند كه [در زندان] به ابوحنيفه قدحي دادند كه در آن سم ريخته شده بود. ابوحنيفه از خوردن آن امتناع ورزيد و گفت: من ميدانم كه چه چيزي در قدح است؛ بنابراين، در قتل نفسم با شما همكاري نخواهم كرد. سرانجام نوشيدني را به زور به دهان وي ريختند و او جان باخت. گفته شده كه اين ماجرا در حضور منصور انجام گرفت و ابوحنيفه وقتي احساس كرد که ميميرد، به سجده رفت و در حال سجده از دنيا رفت.81 ابنحجر اضافه ميكند كه گفته شده امتناع از پذيرش منصب قضا نميتوانست دليل منصور براي اين قتل شنيع باشد. سبب اصلي آن بود كه برخي دشمنان ابوحنيفه به منصور خبر رسانده بودند كه او ابراهيمبنعبداللهبنحسنبنعلي(عليهالسلام) را كه در بصره عليه منصور قيام كرده بود، عليه حكومت منصور بر انگيخته است. بدين جهت، منصور از اينكه ابوحنيفه از همكاري با وي سر باز زده و ابراهيم را با مال هنگفتي تقويت نموده است، خشمگين شد. به همين سبب، منصور ابوحنيفه را به بغداد فراخواند و چون بهانهاي براي قتلش نداشت، از او درخواست نمود تا منصب قضاوت را بپذيرد ـ با آنكه ميدانست ابوحنيفه هرگز نميپذيرد ـ تا با امتناع ابوحنيفه، سببي براي قتلش فراهم كند.82برخي به دليل همكاريهاي ابوحنيفه با علويان و شاگردي و روابط علمي او با ايشان، ابوحنيفه را «شيعه زيدي» و «زيدي بتري» ناميدهاند.83 هر چند اين نسبت داراي مفهوم دقيق فرقه شناختي نيست،84 اما روشن است كه علاوه بر عملكرد سياسي ابوحنيفه، ديدگاه سياسي و نظريه وي در مورد امامت، شبيه ديدگاه زيديه است. ما از قرن سوم به بعد شاهد اختلاطي بين فقه شيعي زيدي، حنفي و اعتقاد معتزلي هستيم. دليل اين امر نيز در همان تحولات انقلابي و فكري ميانه قرن دوم هجري و وقوع دو قيام زيدي (قيام نفس زكيه و ابراهيم) نهفته است. علاوه بر ابوحنيفه و تعدادي از فقهاي ديگر، برخي از رهبران معتزله نيز از اين قيامها حمايت كردند. اين نزديكي به مرور سبب شد تا فقه حنفي و كلام معتزلي در ميان زيديه رواج يابد. اين روند تا قرن هفتم هجري نيز ادامه مييابد. يكي از نمونههاي آن، موفقبناحمد خوارزميحنفي است كه هم حنفي است، هم معتزلي و هم زيدي. همراهي ابوحنيفه با قيامهاي علوي سبب شد تا بعدها نيز برخي از حنفيان با اين قيامها همراهي كنند؛ گرچه اين مسئله به صورت شايسته در ميان حنفيان جا نيفتاد و رويه انقلابي ابوحنيفه در ميان طرفداران وي ترك شد.85موفق مكي نيز به دليل همان روش و منش سياسي و كلامي ابوحنيفه، وي را شيعه ميخواند و ميگويد در او نزعه شيعي وجود داشت.86 به نقل مكي، ابوحنيفه خود درباره علل دشمني محدثان با وي ميگفت: «دشمني محدثان با ما براي آن است كه ما خاندان رسول(صلياللهعليهوآله) و اهلبيت او را دوست ميداريم و به فضايل ايشان معترف هستيم».87 محمدبنجعفر ديباج، فرزند امام صادق(عليهالسلام) و يكي از امامان زيدي، ضمن ستايش از ابوحنيفه، عمل او در ياري زيد را دليل مودت و دوستي او به اهلبيت(عليهمالسلام) دانسته است. ابوالفرج نقل ميكند كه امام باقر(عليهالسلام) در دارالاماره صدا ميزد:خدا رحمت كند ابوحنيفه را كه مودت و دوستي او به ما اهلبيت(عليهمالسلام) در ياري رساندن وي به زيدبنعلي(عليهالسلام) و نيز برخوردش با ابنمبارك و نفرين او كه فضائل ما را كتمان ميكرد، ثابت شد.884.5. اعتماد ابوحنيفه به روايات اهلبيت(عليهمالسلام)
ابوحنيفه ضمن نقل روايتهاي معتنابه از ائمه اهلبيت(عليهمالسلام) كه در مسانيد او فراوان به چشم ميخورد،89 به احاديث منقول ايشان به راحتي اعتماد ميكند و حتي در پي بررسي سلسله سندي آنها بر نميآيد. در اين زمينه شيخ مفيد(قدسسره) روايت زير را نقل ميكند:محمدبنيزيد الباني ميگويد: نزد جعفربنمحمد(عليهالسلام) بودم كه عمربنقيص ماصر، ابوحنيفه و عمربنذر، با جمعي از اصحابشان وارد شدند و از حضرت در باره ايمان سؤال كردند. حضرت فرمود: قال رسول الله(صلياللهعليهوآله): «لايزني الزاني وهو مؤمن، ولايسرق وهو مؤمن، ولايشرب الخمر وهو مؤمن.» افراد حاضر در مجلس به يكديگر نگاه كردند. عمربنذر به حضرت گفت: پس اينها را چه بناميم؟ حضرت فرمود: به چيزي كه خدا آنها را ناميده و به اعمالشان؛ خداوند ميفرمايد: «والسارق والسارقة... الزاني والزانية...». افراد به همديگر نگاه كردند... . و هنگامي كه از مجلس خارج شديم، عمربنذر به ابوحنيفه گفت:چرا نپرسيدي كه (امام صادق(عليهالسلام)) از طريق چه كسي اين روايت را از رسول خدا(صلياللهعليهوآله) نقل ميكند؟ ابوحنيفه در پاسخ گفت: از كسي كه (به صورت مستقيم) ميگويد: «قال رسولالله(صلياللهعليهوآله)»، نيازي به سؤال (از سند) نيست.90بر اساس يك روايت ديگر، ابوحنيفه در مورد امام صادق(عليهالسلام) ميگفت: «من رجال حديث را ديده و از آنها حديث فرا گرفتهام، اما جعفربنمحمد(عليهالسلام) صحفي است». وقتـي اين سخـن به گوش امام صـادق(عليهالسلام) رسيـد، حضرت خنديد و فرمـود: «او راست ميگويد، من صحفي هستم. من صحف اجدادم و صحف ابراهيم و موسي(عليهمالسلام) را خواندهام.»91روايات منقطع منقول از امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) كه ايشان مستقيماً «قال رسول الله(صلياللهعليهوآله)» ميفرمايند، از طريق ابوحنيفه در كتاب الـآثار ابويوسف فراوان به چشم ميخورد. به عنوان نمونه، در باب نماز نافله، روايتي به اين سبك آمده است: «روي ابويوسـف عن ابيحنيفـة عن ابيجعفر محمدبنعلي(عليهالسلام) عن النبي(صلياللهعليهوآله) انه كان يصلـي بعد العشـاء الاخرة الي الفجر، فيما بين ذلك ثماني ركعات و... .»92 ابو زهره ميگويد:ابوحنيفه حديث را به صورت منقطع از امام باقر(عليهالسلام) نقل ميكند كه سندش از خود وي (امام باقر) تجاوز نميكند و ابوحنيفه حديث را به اين صورت از كسينميپذيرد مگر اينكه آن شخص از جهت ثقه بودن و اطمينان در نزد وي منزلتي يگانه داشته باشد؛ زيرا اين (روايت از امام باقر) در حقيقت تلقي علم است نه صرفاً تلقي روايت.934.6. ابوحنيفه و نقل فضائل اهلبيت(عليهمالسلام)
همانگونه كه در فصل چهارم اشاره كرديم، ابوحنيفه جز در ستايش ائمه اهلبيت(عليهمالسلام) و افراد وابسته به اين خاندان، سخني نگفته و در شأن كسي فضيلتي نقل نكرده است. جدا از برخي سخنان او كه در شأن امام علي(عليهالسلام)، صادقين و زيدبنعلي در فصول قبلي گذشت، فضايل ديگري نيز در مورد ائمه اهلبيت(عليهمالسلام) از ابوحنيفه نقل شده است. ابنحجر عسقلاني در تهذيب التهذيب نقل ميكند كه ابوحنيفه ميگفت: «مدتي نزد جعفربنمحمد(عليهالسلام) رفت و آمد ميكردم. او را همواره در يكي از اين سه حالت ميديدم؛ يا نماز ميخواند، يا در حال روزه بود و يا قرآن تلاوت ميكرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند».94 نيز از ابوحنيفه روايت شده است كه در مورد امام صادق(عليهالسلام) ميگفت: «در علـم و عبادت و پرهـيزگـاري برتر از جعفـربنمحمد(عليهالسلام) هيچ چشمـي نديده، هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است.»95در روايت ديگري پس از ذکر برخي مذاکرات ابوحنيفه با امام صادق(عليهالسلام) آمده است: «ابوحنيفه سر امام را بوسيد و از خانه آن حضرت خارج شد، در حالي که ميگفت: امام صادق(عليهالسلام) داناترين مردم است و من نزد او عالمي نديدم.»96 در روايت ديگري که در منابع متعدد آمده است، ابوحنيفه به مدح امام موسي کاظم(عليهالسلام) ميپردازد و از دانايي آن حضرت خبر ميدهد و پس از گفتوگوي با او، در شأن آن حضرت ميگويد: «ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم».97 در تحف العقول ذيل همين روايت آمده است که ابوحنيفه ميخواست به منظور سؤال در باب جبر و اختيار پيش امام صادق(عليهالسلام) برود. وقتي جواب سؤالش را از امام کاظم(عليهالسلام) دريافت نمود، به جواب آن حضرت اکتفا و اعتماد کرد و ديگر نيازي نديد که به امام صادق(عليهالسلام) مراجعه کند.98 4.7. پذيرش مرجعيت علمياهلبيت(عليهمالسلام)
برخي روايات منقول در منابع شيعي حاکي از اين است که ابوحنيفه اهلبيت(عليهمالسلام) را به عنوان مرجع علمي ميپذيرفته و در برابر سخنان ايشان موضع مخالف نميگرفته است. به عنوان نمونه، در کافي روايتي از معاويةبنعمار نقل شده است که بر اساس آن، ابوحنيفه با شنيدن حکم مسئلهاي در باب ارث از امام صادق(عليهالسلام)، از نظر خود بر ميگردد و به فرموده امام(عليهالسلام) گردن مينهد.99همين ماجرا را شيخ طوسي(قدسسره) اينگونه روايت نموده است: معاويةبنعمار ميگويد:من به ابوحنيفه گفتم که حکم مسئله را از امام صادق(عليهالسلام) پرسيدم و ايشان چنين جواب دادند. ابوحنيفه گفت: «قسم به خدا سخن او سخن حق است» و نظر امام صادق(عليهالسلام) را پذيرفت و به اصحاب خود نيز آن را اعلام نمود. من به جهت کاري در جلسه ابوحنيفه نشستم و شنيدم که اصحاب وي در خصوص فرموده امام صادق(عليهالسلام) با هم صحبت ميکردند. برخي اصحاب ابوحنيفه از نظريه پيشين ابوحنيفه سخن ميگفتند و آنان که تغيير نظر ابوحنيفه را شنيده بودند، [کساني را که از نظريه نخستين ابوحنيفه سخن ميگفتند] تخطئه ميکردند.100در روايت مفصل ديگري که گفتوگويي بين ابوحنيفه و امام صادق(عليهالسلام) را گزارش ميکند، آمده است که پس از پايان گفتوگو، ابوحنيفه در مورد اهلبيت(عليهمالسلام) و امام صادق(عليهالسلام) گفت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته».101 شيخ صدوق نقل ميکند که ابوحنيفه ميگفت: «لولا جعفربنمحمد(ع) ما علم النّاس مناسک حجّهم.»102 رواياتي که ذيل عناوين نقل فضايل، اعتماد به روايات اهلبيت(عليهمالسلام) و برخي رواياتي که ذيل عناوين ديگر پس از اين خواهد آمد، همگي دال بر اين است که ابوحنيفه اهلبيت(عليهمالسلام) را به عنوان مرجع در مسائل علمي ـ ديني قبول داشته و همواره به ايشان مراجعه نموده و سؤالات خود را از ايشان ميپرسيده است. نکته ديگر اينکه در بسياري از اين روايات، ابوحنيفه با تعبير «يابن رسولالله(صلياللهعليهوآله)» امام صادق(عليهالسلام) را مخاطب قرار ميدهد که خود نمايانگر اعتقاد ابوحنيفه به جايگاه ويژه اهلبيت(عليهمالسلام) و امام صادق(عليهالسلام) و نشان دهنده احترام و ادب وي به ايشان است. 4.8. روايات ابوحنيفه از اهلبيت(عليهمالسلام) در منابع شيعي
علاوه بر رواياتي از ابوحنيفه که فضايلي از اهلبيت(عليهمالسلام) را در بر دارد، وي در برخي روايات ديگر نيز در منابع شيعي در سلسله روات اهلبيت(عليهمالسلام) قرار گرفته است. در اين روايات، ابوحنيفه براي به دست آوردن حكم مسئلهاي، به اهلبيت(عليهمالسلام) مراجعه ميكند که خود حاکي از پذيرش مرجعيت علمي اهلبيت(عليهمالسلام) است.103 4.9. ابوحنيفه و عزاداري امام حسين(عليهالسلام)
عبدالجليل قزويني در النقض به شركت ابوحنيفه در عزاداري امام حسين(عليهالسلام) اشاره ميكند. وي در جواب مؤلف ناشناس بعض فضائح الروافض كه ميگويد يكي از بدعتهاي شيعيان اين است كه در سالگرد شهادت امام حسين(عليهالسلام) به سر و سينه ميزنند و به عزاداري ميپردازند، ميگويد: اين سنت اختصاص به شيعه ندارد و بزرگان اهلسنت، ازجمله ابوحنيفه و شافعي، اين سنت را رعايت كرده و اين طريقه را نگاه داشتهاند. بنابراين، اگر اين سنت عيب محسوب شود، نخست بايد بر ابوحنيفه و شافعي و اصحاب ايشان اعتراض نمود و آنگاه بر شيعه.104عزاداري امام حسين(عليهالسلام) در ميان بسياري از پيروان ابوحنيفه نيز رايج بوده و از ميان علماي حنفي نيز به افراد برجستهاي ميتوان اشاره كرد كه نه تنها در اين مجالس شركت ميكردهاند كه خود احياگر اين سنت بودهاند. بهترين نمونه ملاواعظ كاشفي (م910ق) است كه اساساً اطلاق اصطلاح «روضه» براي عزاداري امام حسين(عليهالسلام) برگرفته از كتاب روضة الشهداء وي است.105 4.10. مناظرات ابوحنيفه با صادقين(عليهماالسلام)
روايات پر شماري نيز مناظرات بين ابوحنيفه و امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) و عالمان امامي كوفه را در بر دارند. در منابع شيعي كه اين مناظرات نقل شده است، روابط ابوحنيفه با صادقين(عليهماالسلام) و شاگردان ايشان بسيار تنشآلود ترسيم شده است. موضوع اين مناظرات عمدتاً بحث «قياس» است كه امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) در اين مناظرات به نكوهش ابوحنيفه ميپردازند. غير از موضوع قياس، موضوعات ديگري نيز هست كه در آنها امامان و يا احياناً اصحاب ايشان بر ابوحنيفه خرده ميگيرند و اين گفتوگوها نوعي خصومت و برخورد دائمي را بين ايشان نشان ميدهد.106 در منابع اهلسنت نيز گفتوگوها و مناظراتي از امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) با ابوحنيفه آمده است، اما تفاوتش با منابع شيعي در اين است كه گفتوگوهاي مذكور در منابع اهلسنت بسيار مسالمتآميز و دوستانه بوده و عمدتاً منبع اصلي آنها مناقب مکي و مناقب ابنبزازي است.107 اگر قبل از شروع گفتوگو، سوء برداشتي ميان امامان شيعه و ابوحنيفه وجود دارد، در نهايت، گفتوگو به خوبي تمام ميشود. در اين گفتوگوها نيز تا اندازهاي بوي دخل و تصرف به مشام ميرسد. از جمله شواهد اين مدعا آن است كه محتوا و متن گفتوگو با مناظرات مذكور در منابع شيعي كاملاً يكسان است، اما ادبيات گفتوگو تغيير ميكند و چنانكه آمد، كاملاً دوستانه است، و ديگر اينكه سائل و مجيب نيز عوض ميشود. در منابع شيعي امام باقر و امام صادق(عليهالسلام) سؤالكنندهاند و مجيب ابوحنيفه است، اما در منابع اهلسنت سائل ابوحنيفه است و مجيب صادقين(عليهماالسلام)اند.يكي از محققان در باب مناظرات امام باقر(عليهالسلام) با ابوحنيفه كه اكثر آنها در بحارالانوار (جلد10، باب12 و جلد 46، باب9) آمده است، ميگويد: همه روايات باب9در جلد46 غيرمعتبر است، به جز روايتهاي3، 6 و 13،108 كه اين سه روايت نيز گفتوگويامام باقر(عليهالسلام) با کساني غير از ابوحنيفه است. در مورد مناظرات امام صادق(عليهالسلام) با ابوحنيفه نيز كه در حدود 25 روايت در بحارالانوار (جلد47، باب7) جمعآوري شده است، نظر همين محقق اين است كه فقط روايتهاي 2، 10، 15 و 18 اين باب معتبر است و بقيه روايتهاي اين باب داراي اعتبار سندي نيست.109 روايتهاي رديف2، 10، 15 و 18 نيز گفتوگوهاي امام صادق(عليهالسلام) با كساني غير از ابوحنيفه (زنادقه و غيره) است.به نظر ميرسد اكثر اين روايات به لحاظ متني نيز پذيرفتني نباشند. بعضي از اين روايات بيشتر به چيستان شبيه است و در برخي ديگر از اين روايات بدون آنكه ارزش علمي معتنابه داشته باشد، فقط نشاندهنده آن است كه نوعي خصومت و بدبيني بين ايشان وجود داشته و دو طرف در تلاش بودهاند كه از آبروي همديگر بكاهند. بعضي روايات به گونهاي است كه گويا امام صادق(عليهالسلام) ـ معاذالله ـ وقت اضافي داشته و كار مفيد ديگري به جز بحث و گفتوگوي غير ضروري با ابوحنيفه نداشتهاند. از طرفي ابوحنيفه نيز به شكلي بيادبانه سؤالات حضرت را جواب ميداده است. برخي روايات نيز در حقيقت توريهاي غيرضروري يا ـ معاذ الله ـ دروغ و نفاق را به امام صادق(عليهالسلام) نسبت ميدهد و نيز شخصيت نامناسبي را از اصحاب آن حضرت به نمايش ميگذارد. 4.11. مرجعيت اهلبيت(عليهالسلام) يا مرجعيت صحابه
برخي اظهارات ابوحنيفه در خصوص صحابه، رويکرد وي را از عقيده عمومي اهلسنت دور ميكند و به ديدگاه شيعه نزديك ميسازد. وي تمامي صحابه را عادل نميدانست و قائل به تفصيل بود. ابوجعفر اسكافيمعتزلي به نقل از ابوحنيفه ميگويد كه او برخي از اصحاب چون ابوهريره و انسبنمالك را از عدول صحابه نمي دانسته است.110 فخرالاسلام بزوديحنفي که اصول استنباط نزد حنفيه را تقرير نموده است، ميگويد ابوحنيفه و شاگردانش در نظريات خود با گفتار صحابه مخالفت کردهاند.111 امام سرخسي از ديگر علماي حنفي نيز معتقد است در جايي که مجال رأي و اجتهاد وجود دارد، ابوحنيفه با نظريات صحابه مخالفت نموده است.112به هرحال، ابوحنيفه خود را ملزم به پيروي تمام و كمال از صحابه و تابعين نميدانست و با رويكرد و اعتقادي كه به لزوم اجتهاد داشت، در برابر آنان كه قائل به لزوم پيروي تمام عيار از صحابه و تابعين بودند، به اجتهاد خود اهميت ميداد و ميگفت: «هم رجال ونحن رجال»؛113 يعني صحابه و تابعين به صورت كلي تافته جدا بافتهاي نبودند و اگر آنان مردان صاحب رأي بودند، ما نيز مردان صاحب خرد و انديشهايم؛ پس چرا خود اجتهاد نكنيم و به چه برهان قاطعي چشمانمان را ببنديم و فقط از فهم سلف پيروي كنيم؟ با توجه به آنچه در گذشته از رويكردها و سخنان ابوحنيفه در مورد اهلبيت(عليهمالسلام) آورديم، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه وي در مقابل اعتقاد به عدالت و مرجعيت صحابه و تابعين، به اهلبيت(عليهمالسلام) بيشتر اتکا و اعتماد داشته، اما در عين حال، براي اجتهاد خود نيز ارزش ذاتي و استقلالي قائل بوده است.5. روابط ابوحنيفه با شيعيان
در زمينه روابط ابوحنيفه با شيعيان عصرش (به جز روابط وي با علويان)، ميتوان گفت که وي با شاگردان اهلبيت(عليهمالسلام) مراوده داشته و در جلسات آنها حضور پيدا ميکرده است. اما روايات در اين مورد نيز متناقض است. برخي روايات شيعي حاکي از روابط تنشآلود ابوحنيفه و شيعياناند114 و برخي ديگر روابط مسالمتآميزي را گزارش ميکنند.115 اما به نظر ميرسد که ابوحنيفه مناسبات مسالمتآميز و سازندهاي با شيعيان و شاگردان اهلبيت(عليهمالسلام) داشته و خود داراي نوعي گرايش شيعي بوده است. اما آنچه سبب شده که گاهي به ابوحنيفه نسبت مخالفت با شيعيان داده شود، يکي بحث روش استنباطي او در فقه و مسئله قياس است، و ديگري برخورد او با غاليان و تلاش براي جلوگيري از سب خلفاي راشده.گويا ابوحنيفه در ديدگاه خود در پي اتخاذ يک راه ميانه بود که نه عامه اهلسنت را از خود برنجاند و نه به اهلبيت(عليهالسلام) پشت کرده باشد و يا از تشيع ببُرد، بلکه حتيالامکان تعلق به هردو جريان را جمع کند. به لحاظ نظري، از ديدگاه او ميشد پذيرش خلافت خلفاي راشده و حسن ظن به ايشان و مرجعيت و حب اهلبيت(عليهالسلام) را جمع نمود. از منظر اجتماعي نيز ابوحنيفه ميخواست ضمن حفظ روابط با اهلبيت(عليهمالسلام) و اقرار به برتري ايشان هم در بعد علمي و فرهنگي و هم در عرصه سياسي، از بدگويي به خلفاي راشده جلوگيري نمايد تا زمينه تنش بين شيعه و اهلسنت را از ميان بردارد.رويکرد عقلگرايانه ابوحنيفه و اتکاي او به رأي و قياس در استنباطات فقهي، به قدر کافي وي را مورد خشم و تنفر اهلحديث قرار داده بود. اگر وي در تشيع خود و روابط با اهلبيت(عليهمالسلام) و شيعيان نيز جانب احتياط را نگه نميداشت، جايگاه خود بين اهلسنت را به کلي از دست ميداد و اين امر براي ابوحنيفه، همانند بسياري از عالمان مصلحتجو، پذيرفتني نمينمود. رويکرد ديگر ابوحنيفه به تشيع آن بود که وي تلاش مينمود تا نگرش شيعيان را به دو خليفه اول تغيير دهد و از سب آنان به وسيله برخي شيعيان غالي، جلوگيري نمايد.6. مقايسه ديدگاه ابوحنيفه و حنفيان در مورد اهلبيت(عليهمالسلام) و تشيع
گروههاي مدعي پيروي از آرا و انديشههاي ابوحنيفه، طيفهاي گوناگوني را تشكيل ميدهند كه قرائتهاي آنان از انديشههاي ابوحنيفه تفاوتهاي فاحشي با هم دارد. پيروان اوليه ابوحنيفه را دو گروه تشكيل ميدادند: پيروان عقلگرا و اعتقادي ابوحنيفه كه با عنوان «حنفيان كلامي و عدلگرا» شناخته ميشدند، و پيروان فقهي وي كه با عنوان «حنفيان اهلسنت و جماعت» شناخته ميشوند و بيشتر داراي تمايلات حديثگرايانه هستند. گروه دوم نيز امروزه خود به دستههاي گوناگون تقسيم ميشوند كه گاهي تفاوت بين ديدگاههاي ايشان در مواردي بيشتر از تفاوتهاي موجود بين برخي اين دستهها با شيعه و مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) در برخي مسائل است. برخي از اين دستهها فاصله زيادي از مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) دارند و به تشيع نيز بسيار بدبين هستند؛ در حالي كه برخي تا اندازه قابل توجهي به مكتب اهلبيت(عليهمالسلام) و تشيع نزديك ميشوند. بنابراين، در مورد همه کساني که خود را پيروان ابوحنيفه ميدانند، به صورت يكسان نميتوان به قضاوت پرداخت.قبلاً اشاره شد که حنفيان کلامي و عدلگرا، زمينه اختلاف کمتري با مکتب اهلبيت(عليهمالسلام) و تشيع دارند و مشترکات بسياري بين آنان و تشيع وجود دارد. حنفيان ماتريدي نيز بسياري از فضايل اهلبيت(عليهمالسلام) را ميپذيرند.116 با اين حال، اينان از موضع ابوحنيفه به اهلبيت(عليهمالسلام) و تشيع دور شدهاند و روابطشان با شيعيان در برخي از برهههاي تاريخي تنشآلود بوده است.نزديکترين دسته از ميان حنفيان به تشيع و اهلبيت(عليهمالسلام)، حنفيان دوازده امامي و اهل تصوفاند. سنيان دوازده امامي به افرادي اطلاق ميشود كه ضمن پذيرش خلافت خلفاي راشده، دوازده امام شيعه را نيز به نحوي قبول دارند و به اهلبيت(عليهمالسلام) عشق ميورزند. اين نوع گرايش در ميان صوفيان سني از مذاهب گوناگون رايج است و بيشتر در قرن نهم و دهم هجري به چشم ميخورد. ايشان برخي اعتقادات شيعه مثل تبري، رجعت، بداء و... را قبول ندارند، اما فضايل و مناقب اهلبيت(عليهمالسلام) را بسيار نقل ميكنند و امامت دوازده امام(عليهمالسلام) را به علاوه خلفا و صحابه قبول دارند. آنان امامت دوازده امام(عليهمالسلام) را نيز به عنوان اقطاب بزرگ صوفيه و رهبران روحاني ميپذيرند و رهبري سياسي را دون شأن ائمه(عليهمالسلام) ميدانند. همچنين به امام زمان(عجلاللهتعاليفرجهالشريف) هم اعتقاد دارند و همانند اماميه معتقدند كه وي مهدي، فرزند امام حسن عسكري(عليهالسلام)، است. البته عدهاي از ايشان گفتهاند كه وي وفات نموده است و بسياري هم به زنده بودن آنحضرت معتقدند.117 از ميان حنفيان دوازده امامي و صوفي، ميتوان به افراد صاحبنام و عارفان نامي ذيل اشاره نمود: مولانا جلالالدين بلخي، عطار نيشابوري، حکيم سناييغزنوي، ملاحسين واعظكاشفي، خواجهمحمد پارسا، فضلاللهبنروزبهان خنجي، عبدالرحمن جامي، ابوالمؤيد خوارزمي، حافظحسين کربلاييتبريزي، قاضيعمده ساوهايحنفي، عبدالواسع باخزري، حنفيقندوزي، عفيفالدين طائفيحنفي، قادربخشبنحسنعلي حنفي، مولوي عبدالعزيزبنشاه وليالله دهلوي و... .تعدادي از حنفيان، اخيراً به کام وهابيت و سلفيه افتاده و نه تنها با شيعه باب دشمني را گشودهاند، که همه سنيان و از جمله ماتريديه را که اکثريت مطلق حنفيان را تشکيل ميدهند، منحرف و از منسوبان به ناحق به ابوحنيفه ميدانند. ايشان تلاش دارند تا ابوحنيفه را يک سلفي مسلک شناسانده و انديشه او را با وهابيت سازش دهند! براي ايشان، برخلاف موضع ابوحنيفه، ابوهريره مقدس ميشود و تکهاي از پوستين او و رداي حديثگرايي و جمود سلفي را نيز به تن خردگراي ابوحنيفه ميکنند و در نتيجه، حتي ابومنصور ماتريدي و حنفيان معتدل را مبتدع و خارج از دين تلقي ميکنند! از نمونههاي بارز اين طيف، شمس سلفي (نويسنده کتاب عداء الماتريدية للعقيدة السلفية) است. موضع حنفيان ديوبندي نيز از جهات زيادي با موضع حنفيان سلفي نزديک است، بلکه خود سلفي از نوع وهابي آن هستند.عامل دوري برخي حنفيان از اهلبيت(عليهمالسلام) و تشيع، به تدريج عوامل ذيل بوده است: 1. افول حنفيان كلامي و عدلگرا و گسترش مكتب حنفي اهلسنت و جماعت؛2. نفوذ بخاري و صحيح او در ميان حنفيان؛3. نزاع سياسي عثمانيها و صفويان؛4. نفوذ وهابيت و سلفيه در ميان حنفيان. در اين مختصر مقال، مجال شرح همه اين عوامل وجود ندارد. جمعبندي
ابوحنيفه در زمان دست به دست شدن قدرت از بنياميه به بنيعباس به سر ميبرده و هر دو سلسله را درك كرده است. وي عليرغم درخواست و اصرار امويان و عباسيان مبني بر همكاري وي با ايشان، با هيچ كدام از اين رژيمها همكاري نكرد، بلكه با اعتقاد به ناحق بودن خلافت ايشان، به عنوان مخالف جدي هر دو حكومت مطرح بود و سرانجام به دليل همراهي با علويان و عشق به اهلبيت(عليهمالسلام) و وجود رگههاي شيعي در او، به دست منصور عباسي به زندان افتاد و در اثر خوراندن زهر در زندان به قتل رسيد. وي ضمن ارادت به اهلبيت(عليهمالسلام)، فراتر از يك شيعه محب بوده و ديدگاهش در باب امامت و خلافت اسلامي، منطبق بر ديدگاه زيديه است؛ يعني ضمن پذيرش خلافت خلفاي راشده و قول به افضليت امام علي(عليهالسلام) نسبت به عثمان، پس از ايشان به امامت و خلافت امام حسن(عليهالسلام) معتقد بود و بعد از آن حضرت نيز امامت و خلافت را حق فرزندان علي(عليهالسلام) از بطن فاطمه(سلاماللهعليها) ميدانست. وي امامت را منصوص به نص نميدانست و نيز مبناي غلبه را در دستيابي به حكومت نميپذيرفت و معتقد بود كه امام بايد با انتخاب آزادانه و پيشين مسلمانان از ميان اولاد علي(عليهالسلام) گزينش شود.ابوحنيفه در عين آنكه عدالت صحابه را به صورت كلي و مطلق نميپذيرفت، در تلاش بود كه از سب خلفاي راشده توسط غاليان جلوگيري نمايد و به نظر خود روشي اعتدالي را در ميان برخي غلات جا بيندازد و در مجموع، نگاه شيعيان و اهلسنت را به خلفا، اهلبيت(عليهمالسلام) و برخي موضوعات و معارف ديني تعديل نمايد.اكثر مناظراتي كه در منابع شيعه و برخي منابع اهلسنت آمده و حاكي از روابط تيره امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) با ابوحنيفه است، به لحاظ متني و سندي پذيرفتني نمينمايد. به نظر ميرسد كه اين مناظرات ساخته دست برخي پيروان دو مذهب امامي و حنفي بوده و برخي از ايشان در اثر تعصب مذهبي، برخي اختلافات علمي بين صادقين(عليهماالسلام) و ابوحنيفه را بسيار پررنگ نشان داده و حقايق را وارونه جلوه دادهاند. نگاه شيعيان معاصر به ابوحنيفه و نگرش حنفيان به تشيع از همين داستانهاي ساختگي مايه گرفته است. به ويژه ديدگاه برخي حنفيان اهلسنت و جماعت از روش و نگرش بخاري در صحيحش متأثر است. بخاري خود نيز تحت تأثير جريان حديثگرايي و ضديت استادان وي با اهلبيت(عليهمالسلام) و تشيع كه درخدمت حكام اموي و عباسي بودند و از سوي دربار حمايت مالي و سياسي ميشدند، قرار داشت. از سوي ديگر، بخاري و همفكرانش نيز دچار بيماري خلط بين تشيع و غلو بودند. در ادوار بعدي، دعواي سياسي عثمانيان و صفويان و ظهور وهابيت و نفوذ ايشان در ميان حنفيان، بر تيرگي روابط شيعيان و حنفيان افزود و وهابيت با يكسان انگاري تشيع و غلو، نگرش خود به تشيع را به برخي گروههاي افراطي حنفي چون سپاه صحابه و طالبان انتقال داد.با اين حال، انديشههاي ابوحنيفه و حتي عناصري از كلام ماتريدي و طحاوي كه مذهب كلامي حنفيان است، نقاط مشترك معتنابهي با انديشه شيعه دارد و در سايه همين اشتراكات و با تأسي حنفيان از روش ابوحنيفه در برخورد با اهلبيت(عليهمالسلام) و تشيع، و با تأمل شيعيان در نحوه رفتار امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) با ابوحنيفه و شاگردانش، شيعيان و حنفيان معاصر ميتوانند، با اخوت ديني و ايماني، زندگي مسالمتآميزي در كنار هم داشته باشند و امت اسلامي مقتدر و جامعه ديني با عزتي را به وجود آورند. به اميد آن روز!سخن آخر اينکه گويا تلاش ابوحنيفه براي سازش ميان تشيع و تسنن، نتيجه معکوس داشت. مصلحتجويي اجتماعي وي که او را وادار به تلاش براي ادغام عناصر شيعي و سني نمود، اين متکلم عقلگرا و فقيه اهل رأي را هم مورد خشم سنيان حديثگرا قرار داد و هم موجب نگاه منفي جامعه شيعي به او شد. حديثگرايان اهلسنت او را به دليل رد موضعشان در اتکا به ظواهر منقولات از سوي ابوحنيفه، زنديق و دشمن دين خواندند و تکفيرش کردند. جامعه شيعه نيز به دليل اتکاي وي به رأي و قياس (که به جز اين سبب ديگري را نميتوان نشان داد)، او را مخالف روش صادقين(عليهماالسلام) و بنابراين، در تقابل با اهلبيت(عليهمالسلام) و جامعه شيعه تلقي نمود. البته سرايت دادن اين نگاه منفي شيعيان به عصر خود ابوحنيفه،تا اندازهاي دشوار است. برخي گروههاي مدعي پيروي از ابوحنيفه نيز به بهانه تأييد برداشتهاي خود از دين، در انديشههاي ابوحنيفه دست بردند. حنفيان سلفي امروز بهترين نمونه اين دست منسوبان به ابوحنيفهاند.1. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج13، ص330.2. ابن بزازي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص121؛ موفق مکي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص176.3. ابن بزازي، همان، 316؛ خطيب بغدادي، همان، ص399؛ موفق مکي، همان.4. دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج5، مدخل «ابوحنيفه»، ص381.5. ذهبي، ميزان الاعتدال، ج2، ص18؛ ياقوت بغدادي، معجم الادباء، ج5، ص242؛ ابنحجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج3، ص434؛ همو، لسان الميزان، ج6، ص249؛ رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج1، ص28 ـ 29؛ محمدحسينسليمان اعلميحائري، دائرةالمعارف، ج8، ص9.6. ابوبکر خلال، السنة، ج1، ص394 ـ 395؛ ذهبي، ميزان الاعتدال، ج3، ص352؛ ناشي اکبر، مسائل الامامة، ص66؛ رسول جعفريان، همان، ص22.7. نشوانبنسعيد حميري، الحور العين، ص205؛ رسول جعفريان، همان، ص31.8. ابوجعفر اسکافي، المعيار والموازنة، ص51؛ فضلبنشاذان، الايضاح، ص88؛ ابنسعد، الطبقات الکبري، ص246 ـ 484 و ج4، ص75 ـ 498؛ ابنعبدالبر، الاستيعاب، ج1، ص65 به بعد و ج2، صص262 و 334 و 424 و 510؛ عبدالله فياض، تاريخ الامامية، ص44؛ رسول جعفريان، همان، ص30.9. براي اطلاعات بيشتر در اين زمينه، ر.ک. به: نعمتالله صفريفروشاني، غاليان، ص309 ـ 327.10. ر.ک. به: محمدبنسعد، الطبقات الکبري، ج6، ص274 ـ 273؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، مدخل «ابوحنيفه»، ج5، ص387 ـ 388.11. صفيالدين بلخي، فضائل بلخ، ص29 ـ 28؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، همان.12. ر.ک. به: عبدالجليل قزوينيرازي، النقض، ص304؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، همان.13. عبدالجليل قزوينيرازي، همان، ص551 ـ 552؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، همان، ص388.14. عثمانبنسعيد دارمي، الرد علي بشر المريسي، ص108؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، همان، ص389.15. حکيم سمرقندي، السواد الاعظم، ص1467 ـ 147.16. ر.ک. به: ابوليث سمرقندي، بستان العارفين، ص187؛ حکيم سمرقندي، همان، ص142 ـ 152؛ الوصية (منسوب به ابوحنيفه)، ص11؛ ابوجعفر الطحاوي، العقيدة الطحاوية، ص17؛ عبدالقاهر بغدادي، الفرق بين الفرق، ص21؛ طاهربنمحمد اسفراييني، التبصير في الدين، ص164؛ ملاعلي قاري،شرح الفقه الاکبر، ص26؛ محمدبنعبد الکريم شهرستاني، الملل و النحل، ج1، ص126 ـ 127؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامي، همان، ص391.17. موفق مکي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص104؛ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج13، ص377؛ ابنبزازي، مناقب ابيحنيفة، ج1، ص85؛ احمدمحمود صبحي، في علم الکلام، ج2، ص22 ـ 23.18. احمدبنعلي جصاص، احکام القرآن، ج1، ص70؛ عبداللهبناحمد، السنة، ج1، صص182و568 ـ 569؛ ابوجعفر طحاوي، العقيدة الحاوية، ص57؛ محمدبنعبدالرحمن الخميس، اصول الدين عند الامام ابوحنيفة، ص569؛ محمدزاهد الکوثري، تأنيب الخطيب، ص211.19. الفقه الاکبر (منسوب به ابوحنيفه)، ص9، به نقل از: محمد ابوزهره؛ ابوحنيفة، ص168؛ الوصية (منسوب به ابوحنيفه)، ص41 ـ 42؛ ابوالحسن اشعري، الابانة عن اصول الديانة، ص38؛ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج13، ص378 ـ 381.20. سعد اشعري، المقالات والفرق، ص6؛ ابوالحسن اشعري، مقالات الاسلاميين، ص138؛ رجال کشي، ص190؛ خطيب بغدادي، همان، ص382؛ شمسالدين ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج5، ص233؛ شهرستاني، الملل و النحل، ج1، ص126؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، مدخل «ابوحنيفه»، ص383.21. ملاعلي قاري، شرح الفقه الاکبر، صص19 ـ 64 و 121 ـ 123؛ الوصية، ص38.22. الوصية، ص31 ـ 27؛ ابنبزازي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص141؛ محمد ابوزهره، ابوحنيفة، ص174.23. دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، همان، ص385.24. احمدبنعلي جصاص، احکام القرآن، ج3، ص94؛ عليبنمحمد بزودي، اصول الفقه، به نقل از: دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، همان، ص394.25. احمدبنعلي جصاص، همان، ص168 ـ 169؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، همان.26. ابوبکر سرخسي، اصول الفقه، ج2، ص150؛ همو، المبسوط، ج24، ص68؛ حسينبنعلي صيمري، اخبار ابيحنيفة واصحابه، ص24؛ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج13، ص340 و 368؛ ابنعبدالبر، الانتقاء من فضائل الائمة الثلاثة الفقهاء، ص143.27. ر.ک. به: شيخ طوسي، الخلاف، ج1، ص2؛ همو، تهذيب الاحکام، ج1، ص219؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، همان، ص395.28. عبدالوهاب شعراني، الميزان الکبري، ج1، ص51؛ ابنتيميه، مجموع الفتاوي، ج20، ص304؛ ابنقيم الجوزية، اعلام الموقعين، به نقل از: وهبيسليمان غاوجي، ابوحنيفة النعمان، ص139.29. ر.ک. به: ابوبکر سرخسي، اصول الفقه، ج2، ص149 ـ 150؛ شيخ مفيد، المحاسن، ص210.30. حسينبنعلي صيمري، اخبار ابيحنيفة واصحابه، ص132.31. موفق مکي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص83.32. همان.33. ابنعبدالبر، الانتقاء، ص163 ـ 164.34. شرح العقيدة الطحاوية، ص570.35. ملاعلي قاري، شرح الفقه الاکبر، ص139.36. ابنعبدالبر، همان، ص161.37. محمدبنحسن شيباني، السير الکبير، ج1، ص158.38. موفق مکي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص83 و 160؛ ابنحجر هيثمي، الخيرات الحسان في مناقب الامام الاعظم ابيحنيفة النعمان، ص86؛ قاضي عبدالجبار، شرح اصول الخمسة، ص141؛ شيخ مفيد، الجمل، ج1 از مجموعه مصنفات شيخ مفيد، ص21. 39. ابنبزازي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص16؛ نوبختي، فرق الشيعة، ص10؛ سعدبنعبدالله اشعري، المقالات والفرق، ص8؛ مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص224؛ ناشي اکبر، مسائل الامامة، ص62 ـ 63.40. ابنبزازي، همان.41. رجال الطوسي، ص325؛ فضلهاشم جاحظ، رسائل الجاحظ، ص106؛ موفق مکي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص160؛ شاهوليالله دهلوي، التحفة الاثناعشرية، ص8؛ محمد ابوزهره، ابوحنيفة، صص49 ـ 52 و 72 ـ 73.42. ابويوسف، الـآثار، ص34 ـ 124؛ ابوالمؤيد خوارزمي، جامع مسانيد ابيحنيفة، ج1، ص388.43. موفق مکي، همان؛ ابنبزازي، همان.44. ابنحجر هيثمي، الخيرات الحسان، صص74 و 93 و 121.45. شيخ طوسي، رجال الطوسي، صص118 و 175 و 471؛ خضري بک، تاريخ التشريع الاسلامي، ص86.46. شيخ طوسي، همان، ص25؛ مصطفي شکعه، الائمة الاربعة، ص51.47. به نقل از: شاهوليالله دهلوي، پيشين، ص8.48. شاهوليالله دهلوي، تحفة الاثناعشرية، ص8؛ عمربنبحر الجاحظ، رسائل الجاحظ، ص106؛ابنحجر هيثمي، الصواعق المحرقة، ص120؛ ابوالعباس احمدبنيوسف القرماني، أخبار الدول و آثار الاول؛ احمدحسن الباقوري، علي(عليهالسلام) امام الائمة، ص48؛ ميرشمسالدينمحمد ساميالأرنبوريالرومي، قاموس الـأعلام، ج3، ص1821؛ محمد ابوزهره، ابوحنيفة، ص72؛ همو، الامام الصادق(عليهالسلام)، ص31.49. ابوزهره، الامام الصادق(عليهالسلام)، ص31.50. دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، همان، ص386.51. ابوالمؤيد خوارزمي، جامع مسانيد ابيحنيفة، ج2، ص376.52. به نقل از: محمدتقي مدرسي، امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي، ص100.53. به نقل از: ابنشهر آشوب، مناقب آلابيطالب، ص378.54. محمد ابوزهره، الامام الصادق(عليهالسلام)، ص73.55. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج10، باب13، ص222، حديث23.56. همان، حديث8؛ شيخ مفيد، الاختصاص، ص189؛ قاضينعمان مغربي، دعائم الاسلام، ج1، ص95.57. علامه مجلسي، همان، ص208 ـ 209، حديث10.58. قاضينعمان مغربي، همان.59. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج13، ص326 ـ 327.60. همان، ص330 ـ 327.61. همان؛ ابنبزازي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص15.62. پيشين، ص381.63. ابنحجر هيثمي، الخيرات الحسان، ص86؛ مصطفي الشكعه، الائمة الاربعة، ص52 ـ 54؛ محمد ابوزهره، ابوحنيفة، ص70.64. محمد ابوزهره، همان، ص39.65. همان.66. همان.67. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص141.68. همان.69. همان، ص243 ـ 240؛ خطيب بغدادي، پيشين، ص 329.70. خطيب بغدادي، پيشين، ص397 ـ 398.71 ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ص310 و 314.72. همان، ص313.73. همان، ص324. 74. همان، ص325.75. همان.76. ابنبزازي، پيشين، ج2، ص72.77. پيشين، ص325.78. همان، ص315.79. همان، ص315 ـ 316.80. ابنحجر هيثمي، الخيرات الحسان، ص91؛ محمدبنيوسف الصالحي، عقود الجمان، ص357.81. ابنحجر هيثمي، همان، ص92؛ محمدبنيوسف الصالحي، همان، ص358 ـ 359.82. ابنحجر هيثمي، همان.83. محمدبنعبدالكريم شهرستاني، الملل والنحل، ج1، ص126 ـ 127؛ فضلهاشم جاحظ، رسائل جاحظ، ص106.84. دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج5، مدخل «ابوحنيفه»، ص383.85. همان.86. موفق مكي، مناقب ابيحنيفة، ج1، ص92.87. همان، ج2، ص8 و 9.88. ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ص99.89. ر.ک. به: خوارزمي، جامع مسانيد ابيحنيفة.90. شيخ مفيد، الامالي، ص22.91. رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص357؛ به نقل از: ميرزامحمدباقر موسوي، روضات الجنات، ج8، ص169.92. ابويوسف، الـآثار، ص34.93. محمد ابوزهره، ابوحنيفة، ص165.94. ابنحجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج1، ص88.95. حيدر اسد، الامام الصادق ومذاهب الاربعة،ج1، ص53.96. شيخ صدوق، علل الشرائع، ج1، ص91.97. کراجکي، کنز الفوائد، ص171؛ شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، ج1، ص138؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج5، ص85؛ سيدبنطاووس، الطرائف، ص328؛ شيخ مفيد، الفصول المختارة، ص72 ـ 73؛ عليبنيونس العاملي، الصراط المستقيم، ج2، ص174.98. ابنشعبة الحراني، تحف العقول، ص411.99. کليني، الکافي، ج7، ص19.100. شيخ طوسي، تهذيب الاحکام، ج6، ص277.101. تاج العقائد، به نقل از: قاضينعمان المغربي، دعائم الاسلام، ج1، ص91.102. شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج2، ص519.103. محمدبنيعقوب کليني، کافي، ج7، ص242 و 404؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص510؛ همو، الخصال، ص316، رديف 98؛ شيخ طوسي، تهذيب الاحکام، ج6، ص277.104. عبدالجليل قزويني، النقض، ص402.105. ر.ک. به: اسماعيل بغدادي، هدية العارفين، ج1، ص316؛ واعظ کاشفي، روضة الشهداء، ص6؛ محمد خوانساري، روضات الجنات،ص256؛ الدكتورکاملمصطفي الشيبي، الصلة بين التشيع والتصوف، ج2، ص310 ـ 311؛ مقدمه نفيسي بر «لب لباب مثنوي»، صفحه ث.106. ر.ک. به: احمدبنعلي طبرسي، الاحتجاج، ص197؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج47، باب7، رقم1؛ مانند: ج10، باب13، حديث7 و 8 و 13؛ ابنشهر آشوب، مناقب آلابيطالب، ج2، ص28؛ قاضينعمان المغربي، دعائم الاسلام، ج1، ص91.107. موفق مكي، مناقب ابيحنيفة، ج1، ص167؛ ابنبزازي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص17؛ محمد ابوزهره، مسند الامام احمدبنحنبل، ص293، پاورقي ش1؛ همو، ابوحنيفة، ص87 ـ 88؛ همو، الامام الصادق(عليهالسلام)، ص142؛ مصطفي الشکعه، الائمة الاربعة، ص55.108. الشيخمحمدآصف المحسني، مشرعة بحارالانوار، ج2، ص165.109. همان، ص170 ـ 171.110. ابنابيالحديد، شرح نهجالبلاغة، ج4، ص68.111. عليبنمحمد بزودي، اصول الفقه، ص927.112. ابوبکر سرخسي، اصول الفقه، به نقل از: محمد ابوزهره، ابوحنيفة، ص311.113. ابنعبدالبر، الانتقاء من فضائل الائمة الثلاثة الفقهاء، ص143.114. رجال كشي، ج2، ص426 و 433؛ بحارالانوار، ج10، ص74؛ تقيالدينعبدالقادر حنفي، طبقات السنية في تراجم الحنفية، ج1، ص139.115. شيخ مفيد، الاختصاص، ص203؛ همو، الارشاد، ص160؛ همو، الامالي، ص73؛ موفق مکي، مناقب ابيحنيفة، ج2، ص18.116. ملاعلي قاري، شرح الفقه الاکبر، صص224 ـ 225 و412.117. ر.ک. به: مولوي، کليات ديوان شمس، تصحيح بديعالزمان فروزانفر، ص756، رديف2694؛ ميرزاحسين نوري، کشف الاستار؛ فريدالدين عطار، تذکرة الاولياء، ج1، ص21 ـ 22؛ حديقة الحقيقة وشريعة الطريقة، ص260 و 266؛ اسماعيل بغدادي، هدية العارفين، ج1، ص316؛ محمد خوانساري، روضات الجنات،ص256؛ الدكتورکاملمصطفي الشيبي، الصلة بين التشيع والتصوف، ج2، ص310، همان؛ مقدمه نفيسي بر «لب لباب مثنوي»، صفحه ث؛ واعظ کاشفي، فتوتنامه،ص2؛ فضلاللهبنروزبهان، وسيلة الخادم الي المخدوم، ص182؛ داوود الهامي، امامان اهلبيت(عليهمالسلام) در گفتار اهلسنت، ص317؛ عبدالرحمن جامي، سلسلة الذهب، ص178؛ رسول جعفريان، مقالات تاريخي، دفتر هشتم، ص59؛ نجيبمايل هروي، جامي، ص118؛ ديوان جامي؛ ابوالمؤيد خوارزمي، مقتل الحسين(عليهالسلام)، ص390؛ عبدالجليل قزوينيرازي، النقض، ص372؛ حنفيقندوزي، ينابيع المودة.