«فاما حقکم عليَّ فالنصيحة لکم» يعني «امّا حقّ شما بر من، نصيحت و خيرخواهي درباره شماست»طبق اين خطبه، اوّلين حقّي که مردم زمامدار خود دارند؛ دلسوزي و نصيحت و خيرخواهي نسبت به مردم است. «اين خيرخواهي يک مفهوم اخلاقي محض نيست که معمولاً به لطف و محبّت خوشايند و غيرالزامي اطلاق ميشود، بلکه با نظر به تعريف حکومت و سياست در اسلام که عبارت«است از اداره جامعه به سمت بهترين هدف زندگي در دو قلمرو فردي و اجتماعي، ضرورتي است که بدون آن مفهومي براي حاکم و سياستمدار و زمامدار وجود ندارد. خيرخواهي زمامدار موقعي تحقّق پيدا ميکند که أ مردم جامعه مانند اجزا و عناصر شخصيت زمامدار تلقّي شوند و در نتيجه او «خوشيها و ناخوشيهاي مردم و تضادهاي مختلکننده زندگي آنان را در درون خود احساس نمايد. اين احساس و دريافت را در نامهاي که اميرالمؤمنين (ع) به عثمانبن حنيف نوشته است، با صراحت ميبينيم: «أاقنع من نفسي بأن يقال لي اميرالمؤمنين و لاأشارکهم في مکاره الدهر اَو اکون اُسوةً لهم في جشوبة العيش» يعني «آيا به اين امر قناعت کنم که به من امير و پيشواي مؤمنان گفته شود و در ناگواريهاي روزگاران با آنان شرکت نورزم و در خشونت و سختيهاي زندگي الگوي آنان نباشم»«با اين احساس برين است که يک زمامدار ميتواند براي مردم جامعه خود آن خيرخواهي را داشتهباشد که درباره خويشتن اين زمامدار ظلم بر مردم را ظلم بر خويشتن ميداند» حضرت (ع) در جايي ديگر ميفرمايد: «انه ليس علي الامام اِلّا ما حُمِّلَ من امر ربه الابلاغ في الموعظة و الاجتهاد في النصيحة» يعني «امام و پيشوا غير از آنچه از طرف خدا مأمور است، وظيفهاي ندارد (وظايف او از اين قرار است) با پند و اندرز فرمان خدا را اعلام دارد، کوشش در خيرخواهي مردم کند ...»رسولان الهي در قرآن کريم به عنوان نصيحتکنندگان دلسوز معرفّي شدهاند؛ مثلاً حضرت هود (ع) ميگويد: «ابلّغکم رسالات ربي و انا لکم ناصح امين» يعني «رسالتهاي پروردگارم را بر شما ابلاغ ميکنم و من براي شما نصيحتکنندهاي درستکار هستم.