کليات تاريخ فقه
نشريه دانشکده الهيات مشهد ش - 30 سال 73-1372
,
40 - 65
استاد محمد واعظ زاده خراساني
آنچه در اين سطور آمده نتيج? کاوشهاي
اينجانب در اول آنقلاب ، هنگام تعطيلي
دانشگاه است که در اين نشريه بخشهايي از آن
را تدريجاٌ به معرض ديد پژوهشگران قرارمي
دهم ، اينک بحث اول راجع به تعريف« علم
تاريخ فقه » و به مناسبت بحث در معني لغوي و
اصطلاحي کلمه « فقه » و تحولاتي که در آن به
وجود آمده ، مي باشد.
باب اول ابعاد و مشخصات علم تاريخ فقه
فصل اول تعريف اين علم
مقدمه
علمي که در آستانه آن هستيم به نامهاي : تاريخ فقه ، تاريخ ادوار فقه ، تاريخالتشريع الاسلامي ، تاريخ المذاهب
الفقهيه و جزاينها، در باره آن کتاب نوشته
آند.
چنانچه علوم اسلامي را به عقلي و نقلي
تقسيم کنيم ، و علوم نقلي را نيز به علم
تاريخ ، و علوم ديگر مانند : علوم قران ،
علوم حديث ، علوم ادبي ، علم فقه و اصول و
امثال آنها قسمت نمائيم ، ناچار ، علم
تاريخ فقه ، يکي از شاخه هاي علم تاريخ به
شمار مي آيد. امّا به اعتبار ديگر مي توان
آن را از علوم وابسته به فقه دانست ،
همانطور که تاريخ علوم قرآن و حديث و علوم
ادبي جزء همين علوم به شمار امده ، و
کتابهاي علوم قرآني يا علوم حديث ، شامل
بخش عمده اي از تاريخ آن علوم و بطور کلي
تاريخ قرآن و حديث مي باشند.
از ديدگاه ديگر ، تاريخ هم? اين دانشها را
مي توان جزء تاريخ ادبيات دانست زيرا
کتابهاي تاريخ ادبيات زبانهاي فارسي و
عربي و جز آن ، چنان که مي دانيم،به تاريخ
ادبيات
به معني خاص ، اختصاص ندارد، بلکه شامل
بخش فشرده اي از تاريخ هم? علوم عقلي و
نقلي اسلامي و سير علمي و فرهنگي مسلمانان
است.
در اين کتابها، نام وشرح حال آثار
دانشمندان ، اعم از فلاسفه ، فقها، اطباء،
شعراو ساير گويندگان و نويسندگان ، رابطه
و تأثيرمتقابل آنان با يکديگر و با زمان
خويش آمده است .
نتيجه آن که : علم تاريخ فقه در سلسله
مراتب علوم ، يکي از علوم اسلامي ، علوم
نقلي ،علوم تاريخ ،تاريخ ادبيات و علوم ، و
سرانجام وابسته به فقه و يا به تعبير ديگر
،از علوم فقه(1)است.
تعريف اجمالي
پس از تشخيص جايگاه (علم تاريخ فقه)درسلسل? علوم اسلامي، به تعريف آن مي رسيم .
بديهي است که تعريف جامع و کامل آن ، بطور
طبيعي ،بر شرح هريک از کلمات تاريخ فقه و
تشريع ، متوقف است که در صفحه بعد خواهد
آمد . اما بر اساس فهم اجمالي که ما از اين
کلمات داريم مي توانيم اين علم را چنين
تشريح کنيم: تاريخ فقه، عبارت است از( شرح و
گزارش تحولات فقه ،از آغاز پيدايش تا کنون).
اين تعريف کوتاه ، تمام ابعاد اين علم را
در بر مي گيرد، زيرا پيدايش (فقه) نه به
صورت يک علم ، بلکه به عنوان ( احکام عملي)
که مسائل و مواد اولي? فقه است ، همان آغاز
تشريع اسلامي است ، پس اين تعريف ، دوران
پيدايش و نضج احکام ، تا پايان تشريع ، و
نيز دوران استنباط و تفريع و بالاخره
دوران شکل گرفتن فقه ، به عنوان يک علم ، و
هم? تحولات بعد از آن ، از جمله ظهورمذاهب
و مکتبهاي فقهي ، روشهاي استنباط ،
پيدايش(علم اصول) و کاربرد و تطور آن در
مذاهب مختلف ، هم? اين امور را شامل مي شود.
بنابر آنچه گفته شدکلم? ( فقه) در اين
تعريف ، چنان که متبادر از آن و مناسب با
نام تاريخ علوم ديگر ، مانند تاريخ فلسفه،
تاريخ منطق و جز اينها است به معناي (علم
فقه) است.
در اين صورت ذکر تحولات فقه پيش از شکل
گرفتن اين علم، در تاريخ فقه ، از باب
مقدمه و ريشه يابي (علم فقه) است . همان طور
که در کتابهاي تاريخ فقه ، بحثهاي مقدماتي
ديگر هم که ما نمونه آن را در اين بخش آورده
ايم ،آمده است . به نظر ماکلم? (تاريخ) به
معني وسيع آن که خواهدآمد، بدون هرگونه
تکلف، هم? اين بحثهاي مقدماتي را شامل است.
راه ديگر براي حل اين مشکل،آن است که مراد
از (فقه) در اينجا احکام عملي اسلام باشد و
تاريخ فقه ، به اين معني عبارت خواهد بود:
(از علم به گذشت? احکام عملي اسلام از حي
ثصدور، عوارض و استنباط و لوازم و مناسبات
آن)(2).
برخي هم آن را چنين تعريف کرده آند: ( تاريخ
تشريع ،(3) علمي است که در آن از احوال قانون
گزاري در عصر رسالت و اعصارپس ازآن ، به
لحاظ تعيين زمان آنشاء قانون، منابع ،
طرق،سيطره و گسترش آن ،و آنچه بر تشريع
عارض گرديده ، از نسخ و تخصيص و تفريع ...و
نيز احوال مجتهدين و فقها و نقش و سهم آنان
در قانون گزاري اسلامي بحث مي شود.)(4) .
در هر حال ، عنوان تاريخ فقه ، معني
ادوارفقه ،تاريخ مذاهب فقهي ، تاريخ تشريع
اسلامي و ديگر نامها و عناويني را که در
مورد اين علم به کار برده آند، در بردارد .
تعريف تفصيلي
همانطور که گفتيم، اين امر متوقف بر شرحکلمات تاريخ ، فقه ، تشريع و جز آنها است.
تاريخ
کلم? تاريخ ، در اصل تأريخ ،مصدر أرّخ ازباب تفعيل ، به معني تعيين وقت حادثه و
امري است(5)و همانطور که لفظ آن به جهت سهولت
،تغيير يافته،در معني آن نيز تدريجاٌ با
حفظ مفهوم وقت،تحول و توسعه پديدآمده و در
موارد ذيل استعمال گرديده است(6).
زمان وقوع حادثه يا تحقق چيزي، جنان که
گويند: فاجعه کربلا در چه تاريخي رخ داد،
يا حضرت موسي(ع)در چه تاريخيبوده است.
مبدأ زماني معين، مانند تاريخ هجرت .
3و4و5 -تقويم: گاهشماري ، رقمي که زمان را
بنمايد.
6 - علم تاريخ،با اقسام و شاخه هاي بي
شمارآن ، که درحقيقت،نقل و روايت حوادث و
تعيين وقت آنها است.
7- زمان پيدايش چيزيو کليه تحولات و وقايع
مربوط به آن . تاريخ به اين معني
بسيارگسترده و فراگير است و در مورد
شهرها، طبقات گوناگون دانشمندان ، علوم و
فنون ،سلسل? پادشاهان ، وزرا
،فرمانروايان، فاتحان ، شخص يااشخاص معين
،و هر چيز قابل بحث و گفتگو ،به کار ميرود
،و هم? شئون و ابعاد دور و نزديک يک موضوع
را با أدني مناسبتي شامل مي شود.
نيازبه توضيح نداردکه (تاريخ) در موردعلم
تاريخ فقه ،به همين معني جامع و عام است و
هم?مناسبات و تحولات فقه را - چنان که از
پيش از اين گفته شد - در بر مي گيرد.
فقه
کلمه فقه نيز مانندبسياري ازالفاظ واصطلاحات علمي وشرعي،مراحلي را طي کرده که
ميتوان آنها را در چهارمرحله برشمرد.
اول : معني لغوي، بصيرت. فهم عميق
معمولاً مي گويندفقه در لغت به معنيفهميدن است(7)، ولي برخي از صاحبنظران
،براي
اين کلمه معني محـــدودتري قائل شده آند :
شيخ طبرسي(م 548 - هـ ) مي گويد: برخي گفته
آندفقه عبارت است از فهم معاني مستنبطه
(يعني آنچه با استنباط و کنجکاوي به دست مي
آيد) و لهذا به خداوند (فقيه)گفته نميشود(8) ^ ^
. راغب اصفهاني(م 502 هـ ) مي گويد:فقه ،فهم و
استباط معني پنهان است ازمعاني آشکار(9) .شيخ
ابو.اسحاق شيرازي(م 476 هـ)مي گويد:فقه
درلغت،درک اشياء پنهان است،لهذا
،ميگويي(فقهت کلامک) ولي نمي گويي(فقهت
السماءو الارض)(10) .بنابراين ،کلم? (فقه)
باکلمات علم، فهم وشعورمرادف نيست، مگر
اينکه در اين کلمات نيز بخصوص در کلمه
شعورچنان که از موارداستعمال آن به دست مي
آيد باريک بيني و دقت ملحوظ باشد(11).
پس در اصل معناي لغوي ماد? فقه ، نوعي
استنباط و اعمال نظر قيد شده و همين خصوصيت
، در معاني ديگر فقه ، که ناشي از اين اصل
است کلاً محفوظ مانده است.
همان طور که در قرآن نيز رعايت گرديده و در
جايي که نياز به دقت و تأمل داردبه کار رفته
است، مانندآيات ذيل:
انظرکيف نصّرف الآيات لعلهم يفقهون (12).
قدفصّلناالآيات لقوم يفقهون(13).
واحلل عقدة من لساني،يقفهوا قولي(14).
لهم قلوب لايفقهون بها (15) .
و آن من شيءٍ اِلاّيسبّح بحمده ولکن
لاتفقهون تسبيحهم(16).
آيه اخيررا مي توان دو گونه معني کرد : همه
چيز خدا را تسبيح مي گويد، ولي شمادقت و
تدبر نمي کنيد تا تسبيح اشياء را درک
نماييد(17)^ ^ ، و يا هر قدردقت کنيد باز هم از
درک آن عاجزيدو در هر دو صورت باريک بيني و
دقت در آن ملحوظ است.
سخن برخي از بزرگان مشعر برآن است که( فقه )
به فهم کلام ، اختصاص دارد. مير سيد شريف
جرجاني(740 - 816 هـ) مي گويد: فقه در لغت ،
فهميدن مقصود گوينده از سخن او است(18)^ ^ . شيخ
طوسي (385 - 460 هـ)در تفسيرآيه « ذلک بأنهم قوم
لايفقهون»(19) ^ ^
مي گويد : پس فقه ،علم به مفهوم سخن ،اعم از
معني ظاهريا ضمني است که مردم در اين امر
باهم تفاوت دارند(20) ^ ^ .
به نظر مي رسد اين قول ، ناشي از آن است که
غالباً ماد? ( فقه)در قرآن و حديث در مورد
سخن به کار رفته و گرنه دليلي بر اختصاص آن
به (فهم کلام)وجود ندارد.
اين نکته را هم بايد درنظرداشت که
(فقه)مانند ساير مصادر، گاهي به معني اسم
مصدر، و يا متعلق به مصدر به کار مي رود،
مانند علم به معني «معلوم» و فعل به معني «
مفعول(21)» و در اين حالت ،فقه به معني
معلومات دقيق وعميق است.
دوم : بصيرت در دين
فقه به اين معني از قبيل استعمال لفظ عامدر معني خاص است که به لحاظ کثرت استعمال،
معني خاصي از آن به ذهن ميآيد. ظاهراً اين
معني در اسلام از (آي? نفر) آغاز گرديده است
.
« و ما کان المومنون لينفروا کافة،فلو لا
نفرمن کل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في
الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا إليهم
لعلّهم يحذرون»(22) يعني هم? مومنان که نمي
توانندکوچ کنند، پس چرا از هر جمع ، گروهي
کوچ نمي کنندتا در دين بصيرت پيدا نموده ،
قوم خود را در
هنگاميکه به نزد ايشان برگشتندبيم دهند
شايدآنان ( از کارخلاف ) پرهيز کنند.
اين آيه به شرحي که در بحث(اجتهاد)خواهد
آمد برنامه کلي تعليم و تربيت و تفقه
اسلامي را با دقت ، ترسيم نموده است . و در
اينجا(تفقّه) به همان معني لغويبينش و
بصيرت و فهم عميق به کار رفته ، وقيد(
دين)جداگانه از ( في الدين)فهميده مي
شود،نه ازکلم? ( يتفقهوا) . اما همين ايه
سبب گرديد که استعمال کلمه فقه و تفقّه و
امثال آن در اسلام ، گاهي با ذکر همين قيد و
گاهي بدون آن در موردعلم دين رواج يابد و
نمون? اول ، روايات ذيل است:
نبي اکرم فرمود: منيدالله به خيرايفقّهه
في الدين(23).
حضرت
امام
باقر
(ع)
فرمود :
الکمال کل الکمال التفقه
في اليدن و الصبرعلي النائبة و
تقديرالمعيشة(24) .
حضرت صادق فرمود:تفقهوا في الدين فانه من
لم يتفقه منکم في الدين فهو اعرابي،ان
الله يقولفي کتابه : ليتفقوا في الدين و
لينذزو قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم
يحذرون(25) .
علي عليه السلام فرمود: و لا تکونو کجفاة
الجاهليه لا في الدين يتفقهون و لا عن الله
يعقلون(26) .
علي عليه السلام دروصيت خود به فرزندش حسن
عليه السلام فرمود: و تفقه في الدين(27).
نمونه دوم ، روايات ذيل است که درآنها
بدون قيد «دين» کلماتي از ماده فقه در علم
دين به کاررفته است:
رسول اکرم فرمود: الفقهاأمناءالرسل ما لم
يدخلوا في الدنيا...(28).
سمعت رسول الله يقول : سيأتيکم قوم من
اقطار الارض يتفقّهون(29) .
حضرت صادق عليه السلام فرمود: من حفظ من
أحاديثنا اربعين حديثا بعثه الله يوم
القيامه عالما فقيها(30) .
و نيز فرمود: لا خيرفيمن لا تيقفقه من
اصحابنا يا بشير(31) .
و نيز فرمود: لودوت آن اصحابي ضُرِبت
روسهم بالسياط حتي يتفقّهوا(32) .
از دو روايت اول پي ميبريم که
استعمال(فقه) بطور مطلق درفهم دين،در زمان
رسول اکرم و در لسان وي نيز معمول بوده است.
سوم بصيرت وعلم به احکام
پس از اين که (فقه)در محدوده (علم دين) بهکار مي رفت ، تديجاً در چهار چوب احکام
عملي اسلام منحصر گرديد. در حالي که احکام،
خود بخشي ازدين است. و دين ، شامل عقائدف
اخلاق و بطور کلي معارف و قرآن و حديث،
ازجمله سير? رسول اکرم مي باشدو مسلمانان
به حکم (آي?نفر) و روايات بسيار، موظف
هستند در همه اين امور بصيرت پيدا کنند.
حال بايد ديد اين معني فقه از کي رواج
يافته است؟ ظاهراًدر دوران رسول اکرم وجود
نداشته و تا کنون ،با همه کنجکاوي و پي جويي
، به مأخذ و شاهدي بر نخوردهايم. برخي(33)
حديث معروف نبوي ذيل را بر اين معني حمل
کرده آند که دور از صواب است :
«نضّرالله امرأه سمع منا حديثا فحفظه حتي
يبلغه غيره فرّب حامل فقه الي من هو أفقه
منه و ربّ حامل فقه ليس بفقيه»(34) يعني:
خداوند بر افروخته کند روي مردي را که از
ما حديثي شنود و آن را به ديگري برساندف پس
چه بسا کسي که حامل فقه است به کسي که از وي
افقه است، و چه بسا کسي که حامل فقه است اما
خود فقيه نيست .
اين ادعا که 0 فقه) در اين حديث به معني علم
احکام است،بدون دليل و فاقد قرينه است ، و
بعکس کلم? ( حديثا) در گفتار فوق، مطلق است
و همه کلمات رسول اکرم را از هر مقوله شامل
مي گرددو به احکام اختصاص ندارد.
قديمترين مورد استعمال (فقه) به اين معني
که به نظر رسيده ، خطب? خليفه دوم در
اردوگاه «جابيه»(35) است که مردم را در امور
ديني به اهل فن رجوع داده است ، از جمله در
قرائت قرآن به ابي بن کعب آنصاري ( م 19 هـ )و
درباره وي گفته است : « من اراد آن يسأل عن
الفقه فليأت معاذ بن جبل»(36) . و نظر به اين
معاذ بن جبل عالم له ( حلال و حرام) و از
اصحاب فتوي بوده است(37) .پس منظور خليفه از
فقه ، همين رشته است و چون مردم هم از سخن
وي همين معني را فهميده آند، لابد پيش از
آن ، رواج داشته است، پس نمي تواند اين
خطبه آغاز اين اصطلاح باشدو در اين باره
بعداً بحث خواهيم کرد.
به هر حال ،( فقه) در اين مرحله ، عبارت
بوده از علم به احکام حلال و حرام، هرچند
خليفه ( فرائض ارث) را جدا نموده و به «
زيدبن ثابت» که حساب مي دانسته حواله کرده
است. و چون معاذبن جبل فتوي مي داده ، پس
حتماً ، در کار خود يک نوع استنباط و
استدلال به کار مي برده و اين خصوصيت در
معني ( فقه) ملحوظ مي گشته است و همين سابقه
، شالود? معني چهارم( علم فقه) را ريخته
است.
بطوري که طبقات(38) ابن سعد(39)و منابع ديگر
حکايت دارند، به کاربردن (فقه) در چهارچوب
و احکام عملي ، از پايان دور? صحابه به بعد
شايع بوده، برخي از معاصران، بدان اعتراف
نموده آند(40). مع الوصف برخيديگر ايشان (41)آن را
به حساب نياورده و از معنيدوم (تفقه در دين)
رأساً به معني چهارم( علم فقه) منتقل
گرديده است، ولي سرانجام ، ناچار گرديده
که در تعريف علم تاريخ فقه، اين کلمه را به
معني احکام بگيرد تا اين علم بتواند هم?
تحولات فقه از جمله دوران تشريع راشامل
گردد(42) .
سخن علي (ع) : « من اتّجربغيرفقه فقد ارتطم
في الربا»(43) : هرکس بدون فقه تجارت کند،
حتماً در (ربا) واقع خواهد شد، نيز بر همين
معني حمل شده است. شيخ محمد عبده در شرح اين
سخن مي گويد: هنگامي که تاجر آگاه از فقه
نباشد، ايمن از وقوع در ربا نخواهد بود.
اما در رواياتي مانند « اذا مات المومن
الفقيه ثلم في الاسلام ثلمة لايسدّها شيء»
(44) هرگاه مومن فقيه بميرد، رخنه اي در اسلام
رخ مي دهد که هيچ چيز آن را سد نکند) ، و
مانند « لا المومنين الفقهاء حصون الاسلام
کحصن سور المدينة لها»(45) ( زيرا مومنين
چيزفهم و فقيه ديوار و حصار اسلام آند،
مانند حصار شهر) ، ظاهراً فقه و فقيه به
معني علم و عالم دين است . حسن بصري مي گفت :
« کانو يقولون موت العالم ثلمة في
الاسلاملا يسدّها شيء ما اختلف الليل و
النهار»(46): ( کسان پيش از ما مي گفتندمرگ
عالم رخنه اي است در اسلام که هيچگاه تا شب
و روز در رفت و آمد است، چيزي آن را پر نمي
کند).
چهارم : علم فقه
پيش از ورود به اصل بحث شايسته است به
کيفيت دسته بندي علوم درصدر اسلام
بپردازيم:
علم دين و تفقه ، که در آغاز اسلام همه
رشته هاي عقيدتي ، اخلاقي و عملي را در
برداشت ، در دوران صحابه و احتمالاً در
سالهاي آخر زندگي رسول اکرم، به چند رشته
تقسيم گرديدو معدودي از صحابه به شرحي که
در طبقات ابن سعد(47) ^ و منابع ديگر آمده ،
هرکدام در برخي از آن رشته ها ، کارشناس و
متخصص شناخته مي شدند. کلمات فتوي، حلال و
حرام، فرائض ، شرايع ، قرائت، سنت ،قضاءو
فقه ، نمودار رشته هايي است که در آن دوران
به صورت مبهم و نامشخص از آنها ياد مي شدو
مفهوم هر کدام کاملاً معلوم نبود، گاهي
اين الفاظ در قبال هم قرار مي گرفتندو گاهي
برخي از آنها شامل بقيه نيز مي گرديد.
افراد عالم به اين رشته هارا، اصحاب رأي ،
اصحاب فتوي ،قرّاء ، فقها ، اهل شورا
ميگفتند(48) .ابن خلدون معتقد است که چون همه
صحابه اهل فتوي نبودند، و اين امتيازتنها
ازآن حاملان قران و آگاهان از وجوه دلالت
آن بود، لهذا به آنان (قرّاء) مي گفتندتا
اين که فقه، کامل گرديدو به صورت علم و
صناعت درآمد، آن گاه به ايشان به جاي (
قرّاء) ، ( فقهاو علما) گفته شد(49) . ولي
همانطورکه دانستيم اين قبيل عناوين : پيش
از شکل گرفتن علم فقه بر اهل فتوي اطلاق مي
شده است.
درزمينه تقسيم علوم(50) .حديث معروف نبوي
چنين است : آنما العلم ثلاثة آيةمحکمة او
فريضة عادلة اوسنة قائمة و ما خلاهنّ فضل (51)
. فيض کاشاني ( م ؟ 1091 هـ) به پيروي از
استاد خود ملاصدراي شيرازي ( م 1050 هـ) اين
حديث را به علم عقائد ، اخلاق و احکام تفسير
کرده است ، بدين گونه :
آيه محکمه ، اصول عقايد است که آيات و
نشانه هاي محکم و استوار آنها در قرآن و
جهان خلقت موجود است.
فريضه عادله ، علم اخلاق است که درآن ، حد
اعتدال ميان افراط و تفريط در صفات نفساني
بيان مي شود. سنة قائمة ، احکام حلال و حرام
شريعت يعني (فقه) است .
به گفته ( فيض) اين سه علم ، با سه نشئة
آنسان( يعني سه بعدي وجودي وي) منطبق است،
علم اول ، يعني عقايد مربوط به عقل و دوم ،
يعني اخلاق، مربوط به نفس و علم سوم ،
مربوط به بدن آنسان است (52)^ .
تفسير حديث مذکور بدين گونه ناشي از سابقه
ذهني دو دانشمند نامبرده به سه علم رايج :
عقايد ، اخلاق و فقه است و گرنه شاهد قرين?
ديگري بر آن وجود ندارد. به نظر ما کلمات
حديث را بايد به همان معاني معمولي صدر
اسلام که در کتاب و سنت آمده تفسير کنيم
بدين قرار:
آية محکمة ، يعني آيات محکمات قران در
برابر متشابهات ، چنان که در قران آمده
«منه آيات محکمات ... وأخر متشابهات»(53) .
فريضه عادله ، يعني واجبات و فرائض ديني و
يا سهام ارث عادلانه ، زيرا فرائض در
روايات به هر دو معني به کار رفته است،
معني کلم? عادله ، بنا بر معني دوم ، روشن
است ، ولي بنا بر معني اول کاملاً روشن
نيست .
سنت قائمه ، يعني آن نوع از سنت که منسوخ
نگرديده و پايدار مانده است ، و يا آداب و
مستحبات ، در برابر فرائض ، کلم? سنت نيز
به هر دو معني استعمال مي شده است (54) .اگر
حديث را چنين تفسير کنيم، در حقيقت شامل
منابع علم دين که آيات محکمة و سنتهاي
قائمه و حسابهاي درست ، و احتمالاً
قضاوتها و فتاوي مستند و صواب است ، خواهد
بود.
بيان معني اصطلاحي فقه
پس از اين مقدمه ، به اصل مطلب مي پردازيم :بطور حتم در اوائل قرن دوم هجري و احتمالاً
کمي پيش از آن ( فقه) به علمي گفته مي شد
شامل احکام عملي همراه با ادله آنها ، فقيه
و فقها هم به آن دسته اطلاق مي گرديد، نه بر
هر مسأله داني . اين دوره را تا اواسط قرن
دوم ، دوران فقها و دوران پيش از آن را درو?
تابعين مي نامند که شرح آن در بخش سوم کتاب
خواهد آمد.
ظاهراً يک زمان مشخص براي آنتقال کلم?
(فقه) به اين معني اصطلاحي ، که تا امروز
پايدار مانده ، نمي توان يافت ، بلکه همان
طور که گفته شد ، پيش از آن هم ، هر
مسألهداني را ( فقيه) نمي گفتند، و تنها
ارباب فتوي و صاحبان نظر ، بدين نام شهرت
داشتند، منتها (فقه) در آن هنگام داراي
حدود مشخصي نبود تا اين که بحث در ادله
احکام بطور رسمي ضميمه فقه گرديد و آن را
از ابهام خارج ساخت . بنابراين ، لفظ « فقه»
در اين دوره جابجا نشده و تغييرمعني
نداده است ، بلکه اين معني فقه بود که از
ابهام بيرون آمد و بطور رسمي به قيد(
استنباط از ادله) محدود گرديد. و هر قدر
ضوابط استنباط ، به مرور زمان منقّحتر مي
گرديد، حدود اين علم هم روشن تر مي شد،
مانند همه علوم و فنون ديگر.
به هر حال ، فقه را در اوج سامان يافتن
چنين تعريف کردند « هو العلم بالاحکام
الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلة». شرح
هر يک از اين الفاظ و قيود وباعث بر ذکر
آنها در تعريف فقه ، در اول برخي کتب فقه (55)
^آمده و نيازي به ذکر آنها نيست ، ما به
تحقيق نمي دانيم چه کسي اولين بار ( فقه) را
چنين منضبظ و به اصطلاح ( جامع و مانع )
تعريف کرده است ، اما پيداست که با تکامل
تدريجي و سير گام به گام و پس از رد و
ايرادها و نقض و ابرامها بدين وضعيت در
آمده است.
بنابر اين تعريف، احکام فرعي عملي که از
روي ادله تفضيلي به دست آمده فقه است ، و
طبعاً معرفت به احکام از روي تقليد هر چند
مستند به يک دليل اجمالي است که قول فقيه
را براي مقلدان حجت و سند قرار مي دهد ،
اصطلاحاً فقه نمي باشد.
ادله احکام ، همانها است که در علم اصول
فقه از صحت و اعتبار آنها به طور کلي بحث مي
شود و در باب( منابع فقه و علم اصول) شرح
آنها خواهد آمد . ولي مصداق آن ادله و دليل
هر مسأله فقهي که همان ادله تفصيليه باشد،
در علم فقه مشروحاً بيان ميگردد. طبعاً
شيو? استنباط حکم از دليل ، و صحت آن دليل،
بسته به نظر فقيه است که هم در فقه و هم در
اصول فقه ، صاحب نظر است. و از اين روي ،
اختلاف نظري که در مسائل فقهي ، ميان ففقها
به هم مي رسد، غالباً ناشي از اختلاف ايشان
در صحت اصل دليل ، يا در مصداق آن است .
با توجه به سير کلمه فقه از آغاز تا آنجام
، روشن مي شود که اين کلمه ، همواره مزيت
موشکافي و دقت را در معني خود حفظ نموده و
هر چند دايره استعمال آن تنگ تر شده ، ولي
مجال و شيوه تحقيق ، در آن فراخ تر و عميق
تر گرديده است . نتيجةً فروع و شاخه هاي
علم فقه ، به قدري گسترده و فراگير
گرديده ، و مذاهب فقهي اسلام ، در شيو?
استنباط و ضوابط و اصول علمي ، به حدي
اختلاف نظر پيدا کرده آند، که تدريجاً «
اجتهاد مطلق» در فقه ، از عهده يک فرد خارج
مي گردد، و آنتظار آن مي رود که علم فقه ،
مانند طب ،به رشته هاي تخصصي آنشعاب يابدو
يک فقيه ، تنها در برخي از آن رشته ها
بتواند به مرز تخصص برسد.
پس بنياد فقه ، بر پايه کنجکاوي و تحقيق
واستدلال بنا شده است ، لهذا کلماتي از
قبيل اجتهاد، استباط ، فقاهت ، فقيه و
مجتهد ، تفريع و فروع بر اصول ، دليل و حجت
، که همه گواه تحقيقي واستدلالي بودن علم
فقه است ، در اين علم و علم اصول رواج دارد
ودر باب ( منابع فقه) شرح اينگونه اصطلاحات
خواهد آمد.
برهمين قياس ، استعمال فقه و تفقه با مزيت
لغوي آن ، در مطلق علم دين ، نمودار آن است
که اصولاً اسلام بر پاي? تحقيق و کنجکاوي
بنا شده، و تحقيق در دين وبلکه در همه امور
، خود يک وظيفه همگاني مسلمانان است . نهضت
علمي اسلام نيز ، از اين اصل ناشي و بارور
گرديده است .
صيغ? ( تفقّه) در( آيه نفر) از باب تفَعُّل
له معني تکلف و تحمل رنج در راه فهميدن (56)^
است، مانند : ( تکسّب) که عبارت از کسب توام
با کوشش و رنج است . بنابراين ( تفقّه ) از
لحاظ ريشه کلمه و وزن آن هردو ، دقت و
کنجکاوي را در بر دارد.
دو نکته درباره معني اصطلاحي فقه
اول
- اين که علت اختصاص فقه به احکام عمليچيست ؟با اين که در عصر نبوي و تا مدتي
بعد، در محيط اسلام ، اين کلمه مانند الفاظ
معرفت ، علم و جز آنها بيشتر در مورد تعمق و
بينش ديني که فراگير همه ابعاد دين است به
کار مي رفته است؟
پاسخ آن است
شايد نياز مسلمانان به احکامعملي و فروع و شاخ وبرگهاي ناشي از هر حکم ،
که به تقاضاي حوادث و نيازهاي روزمره،
مطرح مي گرديد، اين لفظ را تدريجاً به سوي
اين بخش از دين سوق داده است و به عبارت
ديگر ، شدت احتياج ، و کثرت استعمال ناشي
از آن ، اين لفظ عام را به معني خاصي که
همان بخش احکام عملي است محدود کرده است
،همان چيزي که باعث آنتقال آن ، از معني
عام لغوي (فهم عميق) به معني عام دوم ( بينش
در دين ) گرديده است.
اين گونه نقل و آنتقال الفاظ در مورد
بسياري اصطلاحات ديني وعملي وجود دارد، و
در باب دوم راجع به آنگيزه عطف توجه مسلمين
به فقه ، بيش از عقايد و اخلاق ، توضيح
بيشتري در اين باره خواهد آمد.
دوم
- اين اصطلاح يعني آنحصار فقه ، درچهار چوب احکام عملي ، مورد اعتراض برخي
دانشمندان نامي که به روح دين ، و بُعد
تربيتي آن ، بيشتر ارج مي نهند، قرار گرفته
است . ازآن جمله است ابو حامد محمد غزالي (
450-505 هـ) که در علوم اسلامي ، مانند: فقه و
اصول و جز آن، صاحب نظر و داراي آثارو
تأليفاتي است ، اما در اخلاق و تصوف شرعي ،
شهرت يافته و طرحي نودر افکنده که هنوزهم
به اعتبار خود باقي است .
وي معتقد است ، (آيه نَفر)نتيجه تفقّه در
دين را بيم دادن و برحذر داشتن دانسته ، پس
فقه، آن است که مردم را به خدا نزديک کند،
راههاي سعادت و شقاوت را به آنان
بنماياند، نفوس را از رذايل پاک ، و ترس و
بيم شان را از خدا افزون نمايد، و پايه
معرفتشان را بالا ببرد، و در صدر اسلام
(فقه) علم طريق آخرت و شناخت آفات نفساني و
مفسدات اعمال بود.
درحالي که علم فقه ، با آن همه پيچ و خمها و
تفريعات طلاق ، عتاق، اجاره ، و لَعان، نه
تنها کسي را بيم نمي دهدف بلکه خوض و کاوش
در اين قبيل از مسائل ، باعث قساوت و
تاريکي دل ، و زوال خشيت و خوف از خداست(57).
غزالي ، آنکار نمي کند که لفظ فقه ، احکام
را در هم بر مي گرفته است، اما آن را يک
معني تبعي و فرعي از معني عام فقه مي داند و
معتقد است که فقه ، بيشتر در علم طريق آخرت(58)
به کار مي رفته است.
غزالي ، علوم را به علوم محموده و علوم
مذمومه تقسيم نموده و سبب اشتباه علوم
مذمومه را به علوم محموده ، تحريف نام علوم
محموده و تبديل آنها به مذمومه دانسته است .
او ادعا مي کند، پنج کلمه است که به واسطه
اغراض فاسده تغيير معني داده است : فقه،
علم ، توحيد، تذکير و حکمت . آن گاه به شرح
معاني اصلي اين کلمات ممدوح که نزد سلف
صالح و علماي صدر اسلام، رواج داشته ، و به
ذکر معاني آنحرافي آنها پرداخته و بخصوص
در مورد فقه داد سخن داده است(59)^ .
غزالي در ابتداي کتاب احياء العلوم، و در
سراسر ( کتاب علم ) اولين کتاب از احياء
العلوم ، به فقهاي قشري که فقه را از معني
اصلي خود به مجادلات خشک فقهي کشانيده آند
حمله نموده و اصولاً اين کتاب را به منظور
بازگرداندن علوم اسلامي به راه اصلي خود
تدوين نموده ظاهراً به همين خاطر ، نام آن
را ( احياء العلوم) نهاده است(60)^ .
وي علم را به علم دنيا و علم آخرت تقسيم
نموده ، و علم فقه را که به مصالح دنيا تعلق
دارد ، علم دنيا ، و فقها را علماي دنيا
دانسته ، و به عکس ، علم به احوال قلب و
اخلاق نيک و بد را، علم آخرت ناميده است (61)^ .
و اين هر دو علم معامله ، يعني آنچه که عمل
بدان مطلوب است ، در قبال عمل مکاشفه ، که
مطلوب از آن فقط کشف معلوم است و از اسرارو
رموز الهي است ، قرار داده است(62) .بعد
ازغزالي، کسان ديگري چون صدر المتألهين
شيرازي ( م 1050 هـ) در شرح اصول کافي(63) و شاگرد
وي فيض کاشاني ( م 1091 هـ) از دانشمندان بزرگ
شيعه , سخناني شبيه گفته غزالي اظهار
داشته و احياناً از تحريف کلمه ( فقه) و
زياده روي فقها در فروع فقهي و مسائل نادر
آن ، آنتقاد کرده آند(64).
اين دو تن بخصوص فيض کاشاني ، در علم فقه و
اصول تفسير و حديث تخصص داشته و در همه اين
علوم آ ثار ارزنده اي به جاي گذاشته آند،
بنا براين ، اظهار نظر امثال آنان در اين
زمينه از روي جهل و عدم بصيرت به علم فقه و
رموز آن نبوده است.
داوري به حق
حقيقت اين است که تحريف فقه از علم باطن ،به علم ظاهر مطلبي است و گسترش نا مطلوب
علم فقه ، مطلب ديگري . در مورد گسترش فقه
بايد گفت اين حقيقت فقيه است که در کار خود
دقيق و با حوصله و کاوشگر باشد و در هر
مسأله به حد کافي بحث و به اصطلاح ( استفراغ
وُسع ) نمايد، خواه آن مسأله به قول غزالي «
با اصلاح قلب و صفاي باطن » رابطه داشته
باشديا خير . بطور کلي دانشمندان علوم ديني
بايد در همه رشته هاي وابسته به کار خود ،
از جمله علوم ادبي و کلامي واردباشند، واز
جمله علوم ادبي و کلامي وارد باشند، و در
تحقيقات خود از آنها استفاده نمايند، و در
اين باره نمي توان محدوديتي قائل شد، و از
جمله ، کثرت فروع و شقوق برخي از مسائل
فقهي نه تنها عيب نيست، بلکه خود نشانه
امانت و صبر و حوصله فقيه است که کار خود را
جدي گرفته و تمام کوشش خود را درآن به کار
برده است.
بلي ، فقها بايد مسائل را به گونه اي بررسي
و عرضه کنند که عامه مردم آن را بفهمند و
عمل کنند ، الويت را به مسائل مورد نياز و
مشکلات روز مره و به اصطلاح ( حوادث واقعه )
بدهند، مباحثي از قبيل عتق و احکام بردگان
را که موضوع آنها منتفي شده جا به جا در
خلال ساير بحثها ، دنبال نکنند، و بالاخره
شايسته است که تفکر علمي خود را با زمان و
نيازهاي عصر ، هماهنگ سازند ، و تا حدودي
عملاً سير فقه ، چنين بوده است . در اين
زمينه سخن بسيار است . و از جمله مخالفان
علم اصول در قديم ( محدثان) و اخيراً (
اخباريون) مطالبي را عنوان کرده آند ، که
در جاي خود خواهد آمد.
اما مطلب اول، يعني تحريف فقه ، و آنحصار
نا مطلوب آن در چهار چوب احکام عملي ،
ظاهراً آنتقاد به جايي است ، نه از اين
لحاظ که چرا اين لفظ جابه جا گرديده ودر
غير معني اصلي به کار رفته است؟ زيرا اين
گونه تغييرات ، در اصطلاحات علمي و شرعي
فراوان است و نزاع بر سر الفاظ ، روا نيست .
بلکه از آن لحاظ ، که به قول غزالي ، اين
تحريف ، علم طريق آخرت و اصلاح باطن را که
در دين بيشتر اهميت داشته سلف صالح،
اولويت آن را رعايت مي کردند ، از اولويت
آنداخته ، و آن همه ارزش را که در نصوص ديني
براي تفقه در دين امده ، يک جا در آنحصار
احکام فقهي قرارداده است که مسلماً بر
خلاف نظر شارع است .
در تأييد اين نظر بايد گفت :
اولاً
- فقه، در زمان رسول اكرم به اينمعني خاص به کار نميرفته ، و در زمان
خلفا رواج يافته است ، و چنان كه مي دانيم
خلفا و بسياري از صحابه ، به اين دقايق
واقف نبوده و به گواهي تاريخ ،دچار اشتباه
مي شده آند که در بخش سوم کتاب مشروحاً
بيان خواهدشد.
ثانياً
- از روايات اهل بيت عليهم السلامبه دست مي آيد که اصرار داشته آند فقه ،
جنبه اخلاقي و باطني خود را حفظ نمايد و از
استعمال بي جاي آن،در چهار چوب احکام ، با
بيان اوصاف فقه و فقها ، پرده بر مي داشته
آند، مانند اين روايات:
امير المومنين عليه السلام فرمود: اَلا
أخبر کم بالفقيه حقّ الفقيه؟ من لم يقنّط
الناس من رحمة الله و لم يُومَّنهم من عذاب
الله ، ولم يرخص لهم في معاصي الله ، و لم
يترک القران رغبةً عنه الي غيره ( تا اين که
فرمود): الا لا خير في عبادةلا فقه فيها(65).
از حضرت باقر مسأله اي پرسيدند و پاسخ گفت
، سائل گفت : فقها چنين نمي گويند ، فرمود : و يحک و هل رأيت فقيها قط ، آن الفقيه حقّ
الفقيه الزاهد في الدنيا الراغب في
الآخرة المتمسک بسنه النبي صلي الله عليه
وآله (66).
حضرت رضا عليه السلام فرمود :
آن من علامات
الفقه الحلم و الصَمت(67) .
در اين روايات ، بر بُعد اخلاقي و زهد و
رغبت به آخرت در معني ( فقه) تأکيد شده است ،
در عين حال ، روايت اول و دوم ، به روش
استنباط ، يعني تمسک به قران و سنت و نيز
شيوه تربيت مردم که بايد روح خوف و رجاء را
زنده نگه دارد و به شيوه فتوي که رخصت
معصيت به کسي ندهد، اشاره شده است . پس
کساني که فاقد اين صفات هستند، هر چند
احکام را هم بدانند، فقيه شمرده نمي شوند،
زيرا فقه ، قبل از هر چيز همان بينش و بصيرت
باطني است .
به نظر مي رسد اين روش ، به ائمه اهل بيت
عليهم السلام اختصاص نداشته ، و برخي از
صحابه و تابعين، که به هدف دين و
بُعدتربيتي آن مي آنديشيدهاند، در برابر
فقها و قاضيان دنيا پرست ، همين موضع را
اتخاذ مي کرده آند. در مسند دارمي بابي است
به عنوان « من قال العلم: الخشيه و تقوي
الله » و آثاري مانند آنچه نقل شددر آن باب
آمده است از جمله ( مجاهد) گفته است :
آنماالفقيه من يخاف الله .از سعدبن
ابراهيم پرسيدند: افقه اهل مدينه کيست؟
اتقاهم لربه(68). غزالي نيز به اثبات نظريه
خود راجع به فقه ، احاديث وآثاري را گرد
آورده است (69). گويا ريشه همه اين سخنان قران
است که مي فرمايد: « آنما يخشي الله من
عباده العلماء(70) » .
با اين همه ، بايد اعتراف کرد معني
اصطلاحي فقه ، در بين فقهاي شيعه اماميه در
قرن دوم و سوم به بعد رواج يافته و حتي در
احاديث ائمه اهل بيت به کار ميرفته است
که نمونه اي از آنها چنين است :
در حديث مفّصل عمر بن حنظله از حضرت صادق
عليه السلام راجع به اختلاف قضاوت و تعارض
روايات آمده است: ( الحُکم ماحَکَم به
اعدلها و افقهها)
( آن کان الفقيهان عرفا
حکمه من الکتاب والسنة)(71) ^.
جضرت اباالحسنالهادي عليهالسلام به
مردي فرمود : اذهب فتفقّه و اطلب الحديث
قال عمن ؟ قال عن فقهاء اهل المدينة ... (72).
حضرت رضا عليه السلام به علي بن اسباط
فرمود: ائت فقيه البلد و استفته من امرک...(73) .
حديث مفصل مروي از حضرت صادق عليه السلام
در ذم تقليد از علماي سوء در اين حديث
مکرراً کلمه ( فقها) به کار رفته ، ازجمله
: (
فامّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه،
حافظا لدينه،مخالفاعلي هواه ، مطيعا
لامرمولاه فللعوام آن يقلّدوه ، ذلک لا
يکونا الا بعض فقهاء الشيعه لا جميعهم (74)...
.
تذييل بر نظريه غزالي و همفکران او
در حاشيه معالم(75)سخن يکي از محدثان (76) را نقلکرده، مبني بر اين که وي نظر جماعتي را که
گفته آند ( فقه) در صدر اول بر علم طريق آخرت
و معرفت آفات نفوس و نحو آن اطلاق مي شده به
شدت رد کرده است. آن گاه خود صاحب حاشيه
چنين اظهار نظر کرده که اگر مقصود آن جماعت
آن است که (فقه) در آن هنگام منحصراً در اين
قبيل معاني به کار ميرفته ، پس ضعف اين
سخن آشکار است،به همان گونه که آن محدث
فاضل گفته است و آيه ( تفقه)(77) همچنان که بعضي
از آن جماعت ادها کرده آند، بر آن معني
دلالت ندارد. ولي اگر مقصود آن است که
اطلاق فقه بر آن معني درصدر اول شايع بوده
است اين سخن بعيد نيست و در بسياري از
روايات شاهدي بر آن يافت مي شود، مانند اين
حديث : ( لا يفقه العبدکل الفقه حتي يمقت
الناس في ذات الله و حتي يري للقران وجوها
کثيرة،ثم يقبل علي نفسه فيکون لها أشد
مقتاً)(78) يعني بنده به کمال فقه نمي رسد ،
مگر آن گاه که مردم ( خاطي) را به خاطر
خداوند دشمن بدارد و تا اين که براي قرآن
وجوه بسياري قائل باشد، آن گاه به نفس خويش
روي آورد، پس دشمني وي نسبت به آن شديدتر
باشد).
به نظر ما اين روايت و روايات ديگري که ما
قبلاً ياد کرديم ، هيچکدام ، دلالت ندارد
که علم طريق آخرت و معرفت معايب نفس و
امثال اين امور، معني لفظ فقه است ، بلکه
همه اين قبيل روايات ، گواه آن است که جوهر
و روح فقه از نظر اسلام آن بينش ديني است که
آنسان را به خدا برساندو از دنيا منقطع و
راه آخرت را بر او هموار سازد، متعلق اين
بينش هر چه مي خواهد باشد، بينش در کتاب
وسنت و در عقايدو اخلاق يا بينش در احکام
حلال و حرام .
اين روايات ، قبل از آن که بخواهد لفظ فقه
را معني کند، در صدد آن است که به علم و
دانش و فکرو بينش آنسان جهت و هدف بدهدو
آنرا با معني و با محتوي و هماهنگ با راز
خلقت و فلسفه اديان سازد. اين جهت گيري به
(فقه) اختصاص ندارد، بلکه در مورد علم هم در
کتاب و سنت فراوان ديده مي شود، مانند
: «
يرفع الله الذين آمنو منکم و الذين اوتو
العلم درجات(79) ^». «اتقواالله و يعلّمکم الله
»(80) . رواياتي که درباره توصيف و فضيلت علم ،
ثواب عالمو متعلم، مجالست علما، سؤال و
مذاکره علم(81) وجز اينها آمده ، همه گواه آن
است که علمي در نظر اسلام ارزش دارد که
آنسان ساز و خداجو و هدف دار باشدو علمي که
صرفاً براي سود دنيا است ، مردود شناخته
شده است و از پيروي و آموختن علم نزد
عالمان دل باخته به دنيا منع اکيد به عمل
آمده و توصيه کرده آند که چنين عالماني
رابايد در دين متهم بدانيم. پيغمبر
(ص)عالمان و فقيهان را امين خود دانسته
بدان شرط که دنيا پرست و حاشيه نشين جباران
نباشند.(82)
و نيز علمي ارزش دارد که توأم با عمل باشد(83)
و عالم بي عمل همچون درختي بي ثمر است ، در
مورد عقل نيز چنين است ، آن عقلي که آنسان
را به خدا و بهشت نرساند عقل نيست(84) .از همه
اين بيانات چنين مي فهميم که اسلام ،در
مرود لفظ فقه و علم و عقل و نظائر آنها
اصطلاح خاصي نداردو هرگزآنها را ازمفاهيم
لغوي خود به علم طريق آخرت ونحو آن نقل
نداده است ، بلکه اسلام بر اين نکته تأکيد
دارد که دانش و معرفت بي هدف يا صرفاً
داراي هدف دنيايي و حيواني بي ارزش است ،
زيرا با راز آفرينش و خلقت آنسان ، که
شناخت خدا و قرب به او است ، هماهنگ نيست .
حتي همان علم اخلاق و سير طريق آخرت هم اگر
به داعي و نيت پليد مادي آموخته شود بي
ارزش است . خلاصه ، از اين بابت ميان فقه و
علم و عبادت و جهاد و عمل تفاوتي نيست ، همه
بايد براي خدا و در راه خدا و در راه آخرت ،
و نه صرفاً براي دنيا واقع شود تا قابل
قبول و با ارزش باشد.
اين نکته که محدثان روايات (فقه)را در( باب
علم) ياد کرده آند،خود گواه گفته ما است که
تفاوتي ميان آن دور وجود ندارد.
با توجه به آنچه گفته شد، خرده گيري غزالي
و همفکران اوبر فقيهان ، صرفاً از همين
بُعد ، يعني عفلت از هدف اصلي دين،قابل
قبول است و اين ايراد به فقها اختصاص
ندارد، بر فلاسفه متکلمان ، عرفا وبسياري
از ارباب فنون نيز علم خود بتي و حجابي
ساخته آند و جمله معروف را ( العلم هو
الحجاب الاکبر)(85) عينيت داده آند، وارد است .
غزالي از آن جهت بر فقها تاخته که لفظ فقه
را که حاکي از همين نوع روشن بيني ديني است
در قالب (احکام) و فروع بي فايده يا کم
فايده آن محدود کرده آند. از بررسي و
مطالعه همه سخنان غزالي در ( کتاب العلم) از
احياء العلوم چيزي جز آنچه گفته شد به دست
نمي آيد. او مي خواهد به علم، در اسلام روح
و جان بخشدو آب رفته را به جوي بازگرداند
وگرنه او سوداي آن را در سر ندارد که با
فقها بر سر لفظ به مشاجره و نزاع برخيزد ،
درد او درد همه مصلحان از علماي اسلام است
که به وضوح مي بينند علوم اسلامي محتواي
اول خود را از دست داده و علم رسمي به گفته
شيخ بهايي : سربسر قيل است و قال . وما
آنشاءالله در باب ( اقسام فقه) در اين باره
به شرح مسلک غزالي و پيروان او خواهيم
پرداخت مسلماٌ در روايات وآثار ،آن همه
اصرار بر شناخت درست فقه وفقها وعلم و علما
و ارائه مشخصات فقه وعلم و فقيه وعالم،براي
پرهيز از همين خطر ، که مسلمانان در آن واقع
شده آند بوده است که علم ،از هدف دين، فاصله
نگيردو جسمي بي روح و صورتي بي معني و ظاهري
بي محتوا نگرددف متأسفانه تا حدودي چنين
شده است. گويا احساس همين خطر،فقيهاني
امثال ابو حنيفه را وادار ساخته که عنوان
(فقه اکبر) را براي علم اخلاق برگزيده آندو
رساله اي به اين نام را به وي نسبت داده
آند(86) واين خود اقتباس گونه اي از حديث
معروف (87) نبوي است که درآن جهاد با نفس
را(جهاد اکبر) ناميده است.
در رساله سير و سلوک منسوب به علامه
بحرالعلوم ( م 1212 ) اين نوع از فقه ، ( فقه
نفس ) و فقه احکام ،(فقه جوارح) ناميده شده
است با اين عبارت : ( و اين فقه نفس است
چنانکه فروع احکام ، فقه جوارح است،و معلم
فقه نفس ، عقل است ، چنانکه معلم فقه جوارح
،(فقيه(88)) ...( و همچنان که براي استاد فقه
جوارح ، شرايطي است مقرر و رجوع به آن قبل
از معرفت آن جايز نيست و بدون آن ، عمل باطل
است ، همچنين در فقه نفس و طب روحاني نيز
چنين است و معرفت استاد دراين فن اصعب و
شرايط آن اکثر است.
خليلّي قطاّع الفيافي الي الحِمي کثير و
اما الوصـــلون قليل(89)
باز به احتمال قوي سخت گيري در صفات فقيه
جايز التقليد در روايات از جمله در حمله
معروف :(فامامن کان من الفقهاء صائنا لنفسه
، حافظا لدينه ، مخالفا علي هواه مطيعا
لأمر مولاه الخ)(90) در تعقيب همين هدف ، و به
منظور کشيدن فقه احکام ، به راه واقعي خودش
بوده است.
خلاصه و نتيجه بحث
فقه و مشتقات آن از لحاظ معني ، چهار مرحلهرا طي کرده است :بصيرت و فهم عميق ، بصيرت
در دين ، علم به احکام ، علم به احکام از
روي ادل? تفصيلي يا ( علم فقه) و طي اين
مراحل و معاني تدريجي و قهري بوده است ، نه
به جعل شارع و وضع و آنتخاب فقيهان.
موضوع تاريخ فقه از ميان اين معاني همان (
علم فقه) است ، چنان که مورد تاريخ ساير
علوم چنين است . بنابراين مباحث مربوط به
پيش از شکل گرفتن علم فقه ، از باب مقدمه و
اشباع سخن است. همان طور که بسياري از
مباحث مربوط به دوران شکل گرفتن علم فقه
چنين است و کلمه تاريخ به معني وسيع همه آن
قبيل مباحث را در خود جاي مي دهد، و ممکن
است موضوع اين علم را احکام عملي اسلام (
معني سوم فقه) بدانيم تا همه مباحث آن ،
ار آغاز تسريع احکام تا عصر حاضر، جزء
مباحث اصلي اين علم به شمار آيد، گو اين که
مسلماً بازهم مباحث بسياري در حاشيه اين
علم و از جمله مباحث تبعي آن ، قرار خواهند
گرفت ، نه اصلي .
نقد نقاداني امثال غزالي بر فقها در رابطه
با اختصاص فقه به احکام ، تنها دريک
بُعد،يعني پافشاري بر هدف فقه و علم و دين
در اسلام ، قابل قبول است و اين ايراد به
فقه محدود نمي شود و دربار? ساير علوم هم
وارداست.
( ادامه دارد)
گرچه تا کنون به چنين اصطلاحي برخورد
نکرده ام ، اما بنابر قياس و متابعت از
اصطلاح (علوم قرآني) و ( علوم حديث) که
فراگير هم? دانشهاي وابسته به قرآن و حديث
است ، اصطلاحي ( علوم فقه) شامل علم فقه و
دانشهاي خاص وابسته به آن از جمله (علم
اصول) درست است و ما خواهيم گفت که تاريخ
فقه ، نمي توانداز تاريخ علم اصول و نحو آن
جدا باشد، با اين همه اعتراف مي کنيم که
تعبير (علوم فقه ) هنوز به مرحل? يک (
اصطلاح) نرسيده ورواج نيافته است.
ادوارفقه از استادمحمودشهابي ج 1:/40 .
کتاب الشهاوي از استاد مصري ( ابراهيم
دثوتي شهابي) 9: 6 و کتاب تاريخ التشريع
الاسلامي از محمدالسايس،عبدالطيف السبکي
و محمديوسف البربري:8 .
دائره المعارف فريدوجدي : أرخ يأرخ أرخا(
با تخفيف) و أرخه تأريخه : جعل له وقتا.
المنجد: أرخ تأريخا و أرّخ موارخه الکتاب
اوالحادث عرف وقته.
معاني گوناگون تاريخ را در دائره المعارف
اسلامي،دائره المعارف مصاحب و فرهنگ
معين،ماده تاريخ،و در دائره المعارف فريد
وجدي. المنجد وساير کتب،ماده أرخ ببينيد.
2 صحاح اللغه: الفقه الفهم.قاموس : الفقه
بالکسرالعلم بالشيء والفهم له .و در مقدم?
برخي از کتب مانند(معالم)ص 22 آمده است :
الفقه في اللغه الفهم.غزالي در المستصفي ج
4:1 ميگويد: الفقه عباره عن العلم و الفهم
في أصل الوضع ،يقال : فلان يفقه الخيرو اشر
َاي يعلمه ويفهمه ...
مجمع البيان ج 3 : 78 ،وي دراينجا ابتدا فقه
را به معني فهم،و در ، ج 5 :83 به معني علم
گرفته است.
مفردات القران،ماده فقه.
موسوعه جمال عبدالناصر، ج 1 :9 به نقل
ازتنقيح الفصول قرافي.
راغب اصفهاني در مفردات: 262 (شعور) و (شعر)
را استعاره( شَعر) به معني (مو) دانسته و
گفته است :شِعرو شعور علمي است که در دقت
,مانند يافتن مو است و (شاعَر) را هم به
واسطه ارزندگي و هشياري و بينش دقيق ( نکته
سنجي) ، شاعرميگويند.
سوره آنعام: 65
سوره آنعام: 68
سوره طه :29
سوره اعراف :178
سوره اسراء : 44
تفسيرمجمع البيان،چاپ صيدا، ج 5 ص 417
کتاب التعريفات،ماده فقه
سوره حشر : 7
تفسير تبيان ، ج 9 : 566
موسوعة جمال عبدالناصر،ج 1: 9
سوره توبه : 124
جامع الاصول،ج 59 ، به نقل ازبخاري و مسلم
و ترمذي . سنن دارمي به چند طريق. سنن ابن
ماجه ، ج 1 ، 80 . اين حديث در اصول کافي ،ج 1،
32 از حضرت صادق (ع)چنين آمده است :
اذاارادالله بعبد خيراًفقّهه في الدين.
اصول کافي ،ج 1، 32 .
اصول کافي ،ج 1 ، 31 در صفحه 31 و 33 . در اين
کتاب ، روايات ديگري به اين مضمون وجود
دارد.
نهج البلاغه ، خطبه 164 .
نهج البلاغه ، نامه 31 .
اصول کافي، ج 1 : 46 .
اين حديث در يادداشتهاي من بدون ذکر مأخذ
چنان است که در متن آمده ، اما در صحيح
ترمذي، ج 5 - 30 چنين است : ... و آن رجالا
يأتونکم من اقطارالارض يتفقهون في الدين...
و در سنن ابن ماجه ، ج 1 - 9 به جاي(يتفقّهون)
(يطلبون العلم) آمده است.
اصول کافي، ج 1 - 49 . اين حديث مشهور بلکه
شايدمتواتر ،در کتاب جامع الاحادث ج 1 ص 240
به بعد ، به طرق متعدد و الفاظ مختلف از
رسول اکرم و ائمه عليهم السلام، و در احياء
العلوم ج 1 - ص 6 مرسلا و در زير صفحه آن ، از
ابن عبدالبر ياتضعيف سند، از آنس بن مالک
از رسول اکرم ، روايت شده است . در آغاز
کتابهاي بي شمار «اربعين حديث» ازجمله «
اربعين شيخ بهايي» طرق محتلف اين حديث ،
ثبت گرديده است.
اصول کافي ، ج 1 - 33
همان ماخذ.
مقدمه موسوعه جمال عبدالناصر: 9 .
جامع الاصول ج 9 : 14 به نقل ازجامع ترمذي و
سنن ابي داودو سنن ابن ماجه، ج 1 : 84 و 86 به
چند طريق . کافي ج 1 : 403 به دو طريق آنغطبه
رسول اکرم در مسجد خيف با اختلاف عبارت.
محلي بوده است در شام.
طبقات ابن سعد، ج 2 ، 348 ، طبقات الفقهااز
ابواسحاق شيرازي .
طبقات الفقها از محمد بن سعد، ج 2 ، 347 به
بعد وي از قول رسول اکرم روايت کرده است که
فرمود ( اعلم امتي بالحلال و الحرام معاذبن
جبل) ، و اين که هنگام رفتن رسول اکرم به سوي
حُنين معاذبن جبل را در مکه گماشت تا به
مردم فقه و قران بياموزد( يفقّه اهل مکه و
يقرئهم القران). و هنگام رفتن معاذ به شام ،
خليفه گفت : رفتن وي به اهل مدينه از لحاظ
فقه زيان وارد آورد.
ج 2 ازصفحه 334 به بعد، و بسياري از بخشهاي
ديگر.
مقدمه موسوعه جمال عبدالناصر،9 .
استاد شهابي در ادوار فقه ، ج 1 ، 30 تا 36
همان کتاب ،39
نهج البلاغه ،کلمات قصار،شماره 447 و شرح
عبده .
اصول کافي ، ج 1 ، ص 38 .
اصول کافي ، ج 1، 38 . در همين منبع روايات
ديگري به اين مضمون وجود دارد.
سنن دارمي، ج 1 : 94 .
ج 2 ، 334 به بعد .
طبقات ابن سعد، ج 2، 334 به بعد.
مقدمه ابن خلدون ، 446 .
تقسيم علوم در عصر ابن عباس(683 هـ) چنين
بود: وي يک روز فقط فقه ، يک روز تأويل (
تفسيرقرآن ) ، يک روز مغازي ،يک روز شعرو يک
روز ايام عرب ( تاريخ) را درجلسه خود بحث مي
کرد. طبقات ابن سعد ج 2 ،368 .
اصول کافي ج 1 : 32 و اعلام الموقعين ، ج 1، 87
و احياء العلوم ج 1 : ص 30 مرسلا ، و درحاشيه
احياء همان صفحه از ابن عبدالبر مسنداً از
ابي هريره . اين حديث در همه اين منابع
همراه داستاني آمده که روزي رسول اکرم
وارد مسجد گرديد ، ديد مردم به دور مردي
گرد آمده آند، فرمود چه خبر است ؟ گفتند:
اين «علاّمه» است. فرمود: علامه چيست ؟
گفتند: کسي است که آنسابو ايا م عرب و اشعار
جاهليت اطلاع دارد، فرمود : اين علمي است که
دانستن آن سودي ندارد و ندانستن آن هم
زياني ندارد.آن گاه جمله مذکور در متن را
بر زبان آورد . اين جمله به تنهايي در جامع
الاصول، ج 9 - 9 به نقل از ابي داود و در
«التاج » ج 1 : ازوي و از ابن ماجه چنين است:
العلم ثلاثةو ماسوي ذلک فهو فضل:آيةمحکمة
، اوسنةقائمة، اوفريضة عادلة، و در اعلام
الموقّعين : العلم ثلاثه فما سوي ذلک فهو
فضل :آيةمحکمة ، اوسنةقائمة، اوفريضة
عادلة و نيز آية محکمة او سنة قائمة او
فريضة عادلة.
خلاصه از وافي فيض کاشاني ، ج 1:38 سخن فيض
در اينجا با معني دوم که ملاصدرا در شرح
اصول کافي ، حديث 34 براي اين حديث بيان
کرده موافق است . ملاصدرا در معني اول مي
گويد: آية مكمة ، اصول عقائد ، فريضة عادلة
، فرائض اعمال ؛ يعني واجبات و محرمات ، و
سنة قائمة ، علم به سنن و مستحبات است که در
جلب احوال و اخلاق حسنه ، و ازاله ملکات پست
از نفس آنسان مؤثر است و در احاديث که همان (
سنة قائمة) است ، آمده است.
سوره آل عمران : 7
در کتاب التاج الجامع للاصول از شيخ
منصورعلي ناصف ، ج 1 ، 55 اين حديث به همين
کيفيت تفسير گرديده ، وي در معني دوم «
فريضة عادلة» مي گويد : هر چيزي است که عمل
بدان واجب و معادل و مساوي کتاب و سنت است ،
مانند اجماع و قياس که از جمله ادله هستند.
نمونه اي از اين بحثها در کتاب ( معالم
الدين) که به نام ( معالم الاصول) مشهور است
از شيخ حسن عاملي صفحه 22 امده است . توضيح
اين که اين کتاب در اصل فقه است ، ولي
بجثهاي اصولي که مقدم? آن امده جداگانه
چاپ شده و يکي از مشهورترين کتابهاي درسي
در « علم اصول» است و به همين جهت به نام
بحث ( معالم الاصول) شهرت يافته است.
طبرسي در مجمع البيان ، ج 3: 78 و ج5 : 83 پس از
بيان معني لغوي فقه مي گويد: اين کلمه در
عرف استعمال ، به علم احکام شرعيه اختصاص
يافته و کلمه فقيه هم عنوان براي علماي
ففقه گرديده است . آن گاه مي گويد: فقه
الرجل فقاهة و فُقهت ( به ضم قاف) يعني فقيه
گرديد . يعني ( فقه) آموخت . ملا خليل قزويني
در حاشيه عدة الاصول، مي گويد : تفقه به
معني علم از فقيه آموختن است . به نظر مي
رسداين معاني براي فقه و فقيه و تفقه ، همه
از معني اصطلاحي فقه ناشي گرديده و مانند
خود معني اصطلاحي ، مستحدث است ، و نمي
توان ( تفقه) در ( آيه نفر) و روايان را چنين
معني کرد ، بلکه صواب آن است که ما در متن
گفتيم.
خلاصه از احياء العلوم ، ج 1: 32
همان منبع : 33
خلاصه از احياء العلوم ، ج 1: 32
خلاصه از احياء العلوم ، ج 1: 2
همان کتاب : 17
همان کتاب : 4 ، در اين جا غزالي علم معامله
و علم مکاشفه،هر دو را وسيله توجه به آخرت
دانسته تو بنابراين ، علم فقه را هم بر
خلاف گفته خود در صفحه 17 ، جزء علوم اخرت
شمرده است . اما او در همين صفحه (17) به
تفصيل علت الحاق فقه را علم دنيا شرح داده
است.
ملاصدرا در شرح جديث 39 ، سخنان غزالي را
در اقسام علوم و علم فقه ، بدون
آنتقادعيناً نقل کرده است . و در شرح حديث 53
صريحاً از کساني که به علم فتاوي و احکام و
مسائل حلال و حرام ، اکتفاء نموده آند،
آنتقاد نموده است . و در حديث 34 ( آن من
علامات ، الفقه ، العلم ، والصمت ) مي گويد :
اگر فقه معرفت فتاوي غربيه بود نياز به
توضيح نداشت، پس معلوم مي شود فقه ، امري
نهان است که بيشتر مردم از آن غافلندو بايد
آن را با نشانه و علامت شناخت ، آن گاه عين
سخن غزالي را در معني فقه آورده است.
وافي ، ج 1 : 36 « باب فرض طلب العلم و الحث
عليه » در شرح حديث ( تفقهوا في الدين ،
فانه من لم يتفقه منکم في الدين فهو اعرابي
) . فيض کاشاني در مقدمات « کتاب حقايق» ،
علوم را مانند غزالي به علم دنيا و آخرت
تقسيم نموده،ولي علم فقه را جزء علوم آخرت
دانسته است .
اصول کافي ج 1 : 36 - نهج البلاغه ،
کلماتقصار شماره 90 سنن دارمي ج 1 : 89 با
آندکي تفاوت از جمله مي گويد که لا خير في
عبادة لا علم فيها . اين حديث،در احياء
العلوم ج 1: 32 با آندکي تفاوت ، تا ( رغبه عنه
الي غيره ) از رسول خدا نقل شده است ، اما در
حاشيه آمده که اکثر علماان را بر علي عليه
السلام موقوف کرده آند.
اصول کافي ، ج 1 : 70 . در مسند دارمي ، ج 1: 89
همين سئوال و جواب عيناً ، از حسن بصري نقل
گرديده است، وي به جاي ( المتمسک بسنة
النبي ) گفته است : البصير بامر دينه
المداوم علي عبادة ربه . و در احياء العلوم
ج 1 : 32 نيز با اضافاتي از حسن بصري نقل شده ،
امانام سائل در آنجا ( فَرقد سَبخي) است،در
حالي که در مسند دارمي ( عمران مِنقري ) است.
اصول کافي ج 1 : 36 .
مسنددارمي ، ج : 87 به بعد .
احياء العلوم، ج 1: 32 .
سوره فاطر : 28 .
اصول کافي ، ج 1: 68
وسائل الشيعه ، کتاب القضاء ، باب 8 ، حديث
32 .
همان منبع، باب 9 ، حديث 26 .
فرائد الاصول ، 86 و وسائل الشيعه ، کتاب
القضاء ، باب 10 ، حديث 20 . به نقل از احتجاج
طبرسي از تفسير عسکري .
جهت پي بردن به پايه دقت و کنجکاويو صرف
وقت دانشمندان در اين قبيل بحثها که گاهي
بيش از حد نياز است و غالباً فايده مهمي در
بر ندارد. به کتاب هدايةالمسترشدين از شيخ
محمد تقي اصفهاني که به نام (حاشيه معالم)
شهرت يافته ،در شرح عبارتهاي ( معالم) در
تعريف فقه مراجعخ شود.
درآغاز اين کتاب بحثهاي مفيدي درباره
معني لغوي و هم معني اصطلاحي فقه آمده که
نقل همه آنها خارج از حوصله اين کتاب است.
نمونه و خلاصه آنها چنين است :
معني اصطلاحي فقه معني شرعي نيست تا لفظ
فقه در آن ( جقيقت شرعيه ) بوده باشد، بلکه
صرفاً اصظلاح فقهاست .
در (آيه نَفر) و روايات ، ماده (فقه) ، در
علم احکام به کار رفته ، نه در معني مصطلح،
يعني «فقه استدلالي» و به همين مناسبت هم
به حضرت موسي بن جعفر ، فقيه مي گفتند.
بحثي طولاني در اين مسأله که آيا ضروريات
احکام ، داخل در مسائل فقهي به معني مصطلح
هست و يا نه ؟ و آيااين بحث فايده علمي دارد
يا خير؟
آنکار اين که لفظ فقه در صدر اول صرفاً به
علم آخرت ، چنان که غزالي و همفکرانش ادعا
کرده اطلاق مي گرديده و ما در همين جا اين
بحث را در متن ، دنبال کرده ايم .
توضيح و رد و ايراد در باره هر يک از قيود
مذکور در تعريف اصطلاحي فقه که ما از کتاب (
معالم ) نقل کرديم .
مقصود هدايه المسترشدين از شيخ محمد تقي
اصفهاني ( م 1248 هـ) برادر صاحب فصول است.
فرصت جستجو براي شناخت اين محدث دست نداد
، گويا مرادملا امين استرآبادي ، اخباري
معروف، و يا سيد نعمت الله جزائري باشد.
مقصود ، آيه نَفر است که قبلاً مورد بحث
قرار گرفت.
هدايه المسترشدين : 1 ، اين حديث .
مجادله /11 .
بقره /282 .
اصول کافي ،ج 1 کتاب فضل العلم : 30 تا 54 .
اصول کافي ، ج 1 :/46 .
اصول کافي ، ج 1 : 44 .
اصول کافي، ج 1: 11 و پس از آن.
اين جمله مسلماً حديث نيست و گفته ارباب
سلوک و طريقت است.
تاريخ المذاهب الفقهيه از شيخ محمد ابو
زهره /185 .
وسائل الشيعه ،ابواب جهاد النفس، باب1
حديث1و9 : عن ابيعبدالله عليعالسلام: آن
النبي صل اللهعليهوآله بعث سرية فلما
رجعوا قال: مرحباً قضو االجهاد الاصغر و
بقي عليهم الجهاد الاکبر فقيل : يا رسول
الله و ماالجهاد الاکبر؟فقال : جهاد النفس.
رساله سيرو سلوک : 52 .
همان رساله : 53 . اين شعر با الفاظ ديگر هم
نقل شده ( ترجمه آن چنين است ): اي دو دوست من
: آنان که بيابانهاي بي آب و علف را به سوي
قرقگاه محبوب طي مي کنند ، بسيارند، اما
واصلان به سر منزل مقصود کم آند .
وسائل الشيعه ، کتاب القضاء ، باب 9 ،حديث
26 .