بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نشريّه دانشكده ادبيّات و علوم انساني دانشگاه شهيد باهنر كرمان- دوره جديد، شماره 14، زمستان82، پياپي11
اقسام معنا در متون وحياني (علمي- پژوهشي)
دكتر محمّد جواد سلمانپور استاديار دانشگاه شيراز
چكيده
سبك بيان سهل و ممتنع متون وحياني، همواره قرآن را نيازمند به تفسير و تبيين تازه نموده و آن را منبع چشمه معارف ديني قرار داده است. لايه هاي مختلف معنايي كلام وحي و تعدّد شيوه هاي افاده معني در آن، از مهمترين عناصر سبك سهل و ممتنع بوده است و بايد از وجوه اعجاز قرآن به حساب آيد. فهم، تفسير، قرآن پژوهي و داوري درباره فهم متون وحياني، بدون توجّه به اقسام معاني قرآن و تفكيك آنها از يكديگر، استوار نخواهد شد. وجود انواع مختلف معاني چون نصّ، ظاهر، مؤوّل ( خلاف ظاهر )، مجمل ( خلاف ظاهر )، بطن،اشاره، تطبيق و منشأ كه براي دست يابي به هريك از آنها راه و روش خاص خود را مي طلبد؛ از ويژگيهاي مهمّ قرآن است.احاديث معصومين و برخي از متون بشري نيز از تمام و يا برخي از اين سطوح معنايي برخوردار مي باشند. در اين نوشته، حقيقت اقسام مزبور مورد بررسي قرار گرفته و در ضمن به راههاي دستيابي به آنها نيز اشاره شده است. واژگان كليدي: متن وحياني، نصّ، ظاهر، مؤوّل، بطن، اشاره، تطبيق، منشأ مراد، دلالت.
مقدّمه
برخي از کلمات و متون،افزون بر معناي اوّليّه خود که در مواجهه با آن به ذهن مخاطب خطور مي کند؛ ممکن است معاني متعدّد ديگري به دست دهند که اين معاني با کاوش زبانشناختي، عقلاني و عرفاني قابل تحصيل هستند. قرآن و احاديث از اين جهت از کلمات بشري ممتاز مي باشند. وجود مفهوم اوّليّه و ظاهر کلمات وحياني و مجموعه اي از معاني ديگر از اعجاز آنها به حساب مي آيد. قرآن و احاديث، علاوه بر معناي حقيقي يا اوّليّه از شش لايه معنايي ديگر برخوردار مي باشند. به بيان ديگر كلمات با چندين شيوه ي بياني، معاني و مقاصد مختلف خود را به مخاطب عرضه مي كند. چند امر بررسي و تبيين اقسام معاني كلمات وحياني را ضرورت مي بخشد. اوّل: بسياري از متون در تمام زبانها از تمام يا پاره اي از سطوح معنايي مزبور برخوردار مي باشند. دوم: فهم، نفسير و دستيابي به معاني و منظورهاي كلمات وحياني، زماني استوار مي شودو استحكام مي يابد كه سطوح مختلف معنايي قرآن در جريان فهم و تفسير، مدّ نظر قرار گيرد و براي دستيابي به هريك از آنها با روش مناسب آن اقدام شود. سوم: قرآن پژوهي، داوري پيرامون فهم قرآن و سنّت و سخن راندن از زبان دين بايد با توجّه به اقسام كلمات وحياني و ميزان اعتبار آنها صورت پذيرد،بخصوص امروزه كه با ظهور هرمنوتيك جديد، فهم دين از طريق متون ديني مورد نقّادي قرار گرفته است. پر واضح است كه در جريان اين نقّادي و داوري، اگر بين اقسام معاني خلط شود و احكام برخي به برخي ديگر نسبت داده شود، نظريّات از صواب دور خواهد شد.
بحث
اقسام معاني قرآن و احاديث در علوم قرآني، اصول فقه، عرفان و برخي ديگر از علوم اسلامي به اجمال يا تفصيل بطور مستقلّ و يا به مناسبتي خاص، مورد بحث قرار گرفته و اختلافاتي در تعريف و حقيقت آنها يا در راههاي دستيابي به آنها پديد آمده است. در اين مقاله، شش قسم معناي مقارن نصّ و ظاهر قرآن و سنّت، تحت عناوين مؤوّل ( خلاف ظاهر معتبر و غير معتبر )، مجمل ( خلاف ظاهر غير معتبر )، بطن، اشاره، تطبيق و منشأ مراد، طرح شده و بيشتر از منظر اصول فقه، مورد بررسي و تبيين قرار گرفته است و در ضمن، نحوه دستيابي به هر يك از آن سطوح اشاره شده است.
نصّ
علي رغم وضوح معناي نصّ، در تعاريف اهل فن، از نصّ با نوعي خلط عدم دقّت مواجه مي شويم.گاهي نصّ را وصف لفظ و سخن قرار داده ( تقريرات اصول، ص 105) و آن را سخني دانسته اند كه بوضوح بر معناي خاصّي دلالت مي كند بگونه اي كه احتمال هيچ معناي ديگري وجود ندارد ( مباني كلامي اجتهاد در برداشت از قرآن، ص 280) يا گفته اند: “ لفظ مفيدي است كه برحسب وضع احتمال ديگري غير از آنچه با نظريه آن نظر به آن فهميده مي شود ندارد” ( كنز العرفان، ج 1، ص 3).گاهي آن را وصف دلالت پنداشته و در تعريف نصّ گفته اند: دلالت واضح بر مدلول مي باشد كه موجب قطع به مراد متكلّم مي گردد و اساس اين دلالت نيز لفظ و نظام لغت و دستور زبان و اسلوب تعبير مي باشد (دروس في علم الاصول، ج 2، ص 209و عناية الاصول، ج 3 ص 111). گاهي نصّ را صفت براي نفس معني و مدلول تلقّي كرده اند و نصّ را چنين تعريف كرده اند : “چنانچه واژه اي داراي يك مدلول باشد و محتمل معني ديگري نباشد؛ معناي متبادر را در اصطلاح، نصّ گويند” ( علوم قرآن، ص 26). از ظاهر كلمات اصوليّين در ابواب مختلف اصول و فقه خصوصاً در باب تعارض پيداست كه نصّ را وصف مدلول و معني لفظ مي دانند و نه وصف دلالت يا الفاظ و كلمات. اگر بين نصّ و ظاهر، قائل به تعارض نمي باشند؛ در واقع تعارض بين مدلول آنها را نفي مي كنند، چون يكي قطعي و ديگري ظنّي است ( الرّسائل، ص 6 و فوائد الاصول، ج4، ص 720 ). لذا در نزد علماء اصول و از جمله امام (ره ) و نائيني، نصّ صفت لفظ يا د لالت نبوده بلكه وصف معني است. بنابر آنچه گذشت؛ نصّ عبارت است از، معني واضح و معيّني كه لفظ بر آن دلالت مي كند و احتمال ديگري بر حسب نظام لغوي و اسلوب سخن عرفي در آن راه ندارد.
ظاهر
ظاهر در لغت به آنچه مخفي نباشد معني كرده اند و ظاهر هر چيز را خلاف باطن آن دانسته اند (مجمع البحرين، ج 3، ص 388 و لسان العرب، ج 4، ص 520 ). در برخي متون، تعابير ديگري به جاي ظاهر بكار رفته است مانند، فحوي، مفاد ( عناية الاصول، ج 3، ص 111)، مفهوم اولي، معناي روئين، معناي مأنوس به ذهن ( علوم قرآن، ص 264 )، منطوق صريح ( قوانين الاصول، ص 168) مبين ( اصول فقه، ج 2، ص 179 ) مفصّل ( التّعريفات، ص 180 و كشّاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 250) و محكم ( التمهيد، ج 3، ص 35 ). امّا در اصطلاح، اگر چه تعريف ظاهر مانند نصّ، واضح و خالي از شبه به نظرمي رسد؛ امّا با دقّت و تأمّل در آن و كلمات اصوليّين در مباحث الفاظ و حجيّت ظهور مشخص مي گردد كه ابهام در جنبه هاي مختلف آن بيش از تعريف نصّ مي باشد. اين امر بيشتر در اختلاف اصولييّن در مباحث الفاظ و حجيت ظواهر ديده مي شود. در اينجا نيز مانند نصّ، برخي ظاهر را وصف معني ( المعالم الجديده، ص 128) و برخي صفت لفظ ( قوانين الاصول، ص 345) و عده اي كيفيّت دلالت ( عناية الاصول، ج 3، ص 111 ) تلقّي نموده و بر اساس آن، تلقّي ظاهر را تعريف كرده اند. بعنوان مثال، محقّق قمي در تعريف ظاهر گفته است: “ما دل علي معني دلاله ظنيه راجحه مع احتمال غيره كالفاظ التي لها معان حقيقه اذا استعملت بلا قرينه” ( قوانين الاصول، ص 345) و فيروز آبادي چنين تعريف كرده است: ‹ انه عبارة عن تجلي المعني من اللفظ و انسباقه الي الذهن و خطوره في الخاطر بحيث اذا القي اللفظ الي العرف حملوه عليه سواء حصل منه الظن بالمراد ام لا...” ( عناية الاصول، ج 3، ص 111). واقعيّت امر اين است كه ظاهر وصف معني است و جداي از الفاظ يا فرايند دلالت مي باشد. ظاهر از سنخ معنا و مفهوم است و در ذهن به علم و آگاهي و درجات مختلف آن مربوط مي شود. زبان و لفظ در دو فرايند بكارگيري لفظ از جانب گوينده و دلالت و فهم در طرف مخاطب وسيله اي براي ابراز ظاهر مي باشد. گوينده ابتدا معنايي در ذهن خود دارد و بوسيله الفاظ، آن را ابراز مي نمايد، سپس شنونده، الفاظ را مي شنود و يا مي خواند و بلافاصله معنايي در ذهنش پديد مي آيد. آنچه از رهگذر گوش دادن و توجّه به الفاظ در ذهن گوينده پديده آمده؛ ظاهر ناميده مي شود.به فرايند تصوّر معنا و بكارگيري الفاظ براي ابراز و تفهيم آن به مخاطب از سوي گوينده را استعمال و فرايند شنيدن و توجّه به آن الفاظ و پديد آمدن معنا در ذهن مخاطب را دلالت گويند. بنابراين در تعريف ظاهر بايد معني را اساس و ملاك قرار داد. از همين رو محمّد باقر صدر، به عنصر علاقه و ارتباط بين لفظ و معني توجّه كرده و بر مبناي معنا ظاهر را تعريف كرده است ( المعالم الجديده، ص 127). خلاصه اين كه گاهي در ساختار زبان و فضاي محاوره عرفي، بين يك لفظ و فقط يك معني ارتباط و علاقه پديد ميآيد؛ بنحوي كه در هنگام استعمال لفظ در بافت و بستر كلام و در فضاي عرف عام همان معني به ذهن منتقل ميگردد و بس. اين معني را نصّ گويند. امّا گاهي چند علاقه و ارتباط بين لفظي واحد و معاني متعدّد شكل گرفته و راسخ مي گردد. اگر اين علاقهها و ارتباطهاي متعدّد با يكديگر مساوي باشند؛ بگونه اي كه هنگام استعمال لفظ و دلالت معاني مختلف در يك سطح و يك اندازه در ذهن مخاطب به تصوير كشيده شود و شخص نمي تواند بين آن معاني يكي را بر ديگري ترجيح دهد. هر يك از اين معناها، به نوبه خود مجمل ناميده مي شود و در اين حالت مي گويندكه لفظ اجمال دارد. امّا گاهي ممكن است ارتباط و علاقه هاي ياد شده، يكسان نباشد؛ بلكه يكي از ميان آنها قويتر و شديدتر باشد، بگونه ي كه به مجرّد استعمال متكلّم و التفات مخاطب به آن لفظ يك معنا در ميان معاني متعدّد در ذهن مخاطب قوّت و شدّت بيشتري گيرد و حتّي آن علاقه شديد در ابتدا اجازه خودنمايي به ديگر معاني نيز ندهد و يا در صورت خودنمايي، هر كدام از معاني ديگر در ذهن، اين معناي قوي خود را در ذهن مخاطب حفظ كند. اساساً اين معني قوي، واسطه و پلي ميان لفظ و معاني ديگر آن مي باشد و اساس ارتباط بين طرف گفتگو قرار مي گيرد. در دستگاه دلالت زباني و اسلوب تعبير عرفي، اين معنا را كه نزديكتر به مراد متكلّم و ذهنيّت اوست، ظاهر تلقي ميشود. البته ممكن است تحت تأثير قراين حاليّه و مقاليّه پيوسته يا ناپيوسته، اين تلقّي دگرگون شود و اگر چنين قرايني وجود نداشت؛ ظهور حال متكلّم همين قوي و نزديكترين به مراد را مقصود متكلّم قرار ميدهدكه به ظهور حالي تعبير مي شود و موضوع حجيّت ظهور مي باشد. بنابراين هنگاميكه معنا بدون واسطه از لفظ به ذهن فرود آيد؛ در حوزه ظواهر قرار مي گيرد و چنانچه بين لفظ و معني، واسطه ديگري قرار گيرد؛ معني در حوزه ظواهر قرار نمي گيرد. مثلاً كلمه بحر، بدون واسطه محلي كه انبو هي از آب در وسعت و عمق زياد قرارد دارد در ذهن شنونده ايجاد ميكند؛ در حاليكه همين كلمه با واسطه همين معني در بستري ديگر ميتواندمعناي دوم يا سوم و... در ذهن شنونده ايجاد كند. مثلاً آنجا كه متكلّم مي گويد: “من امروز خدمت دريايي رسيدم “؛ كلمه دريا به واسطه معناي فوق و قرينه حاليّه، مفهوم [ عالم كثير العلم ] را در ذهن مخاطب ايجاد مي نمايد. در عين حال، ممكن است معناي اوّل هم در ذهن وي به وجود خود ادامه دهد. به بيان ديگر، كلمه دريا ابتدا معناي اوّلي و ظاهر را ايجاد مي كند، سپس لفظ با كمك قرينه، همين معني را واسطه قرار مي دهد و معني [ كثير العلم] را در ذهن مخاطب ايجاد مي كند. بنابراين معني ظاهر همواره در كنار معناهاي ديگر، پديد آمده و محفوظ مي ماند. به تعبير ديگر، در جريان فهم لفظ، مدلول تصوّري - كه همان ظهور لغوي است- خود را نشان مي دهد و درفرايند فهم مراد متكلّم از لفظ، مدلول تصوّري يا ظهور لفظي يا خود، بعنوان مدلول تصديقي استعمالي و بالاخره ظهور كاشفه (1) محفوظ مي دارد، يا در كنار مدلول تصديقي استعمالي و كاشفه خود را حفظ ميكند.
5- مؤوّل و مجمل يا خلاف ظاهر
1-5- مؤوّل يا خلاف ظاهر معتبر
در برخورد با كلامي كه ظهور دارد؛ ممكن است يك يا چند معناي ديگر در مقابل ظاهر قد علم كنند كه مي توان آنها را به دو قسم تقسيم نمود. گاهي اين معنايِ خلاف ظاهر كه از خود لفظ برداشت ميشود؛ با توجّه به قرائن ديگر و يا در تعارض (2) با مفاد دليل ديگري، اعتبار و حجيّت (3) پيدا مي كنند و ملاك استنباط فقيه يا مبناي تفسير كلام وحياني در فهم مراد قرار ميگيرد كه در علوم قرآني،معناي مؤوّل ناميده ميشود؛ مانند: تخصيص عام (4) يا تقييد مطلق (5) و يا آيات و رواياتي كه با احكام قطعي عقل و يا با محكمات منافات دارند، مانند «الرحمن علي العرش استوي» (طه، آيه 50) و يا «جاء ربك و الملائكه صفاً صفاً» (فجر،آيه 22). بطور مسلّم، هرگاه ظاهر كلام وحي يا روايات قطعي الصّدور (6) با يك اصل مسلّم علمي و عقلي تعارض پيدا كند؛ به علت عدم احتمال كذب سخن، بايد از ظاهر دست كشيد و آن را به معاني غير ظاهر دگرگون كرد ( شريعت در آينه معرفت، ص 249). آنچه در عموم پس از تخصيص و مطلق پس از تقييد به منفصل رخ ميدهد؛ اين است كه معني خلاف ظاهر عموم يا خلاف ظاهر مطلق بر ظهور آن مقدّم ميشود. البته دانشمنداني مانند امام (ره) اين قبيل موارد را از باب تتميم حجّت و دليل دانسته اند و معتقدند كه در واقع معني خلاف ظاهر د رنزد مخاطب پس از انضمام قراين و حمل كلام بر معناي خلاف ظاهرتبديل به ظهور جديد ميگردد و يا به تعبير ديگر، انقلاب در ظهور رخ ميدهد ( انوار الهدايه، ج 2،ص 326). لذا خلاف ظاهري در كار نخواهد بود. امّا كساني چون نائيني برآن هستند كه تعارض بدوي عام و خاص يا مطلق و مقيّد منفصل و... از باب تعارض دو حجّت و دليل است؛ لذا در ظهور انقلابي رخ نميدهد؛ بلكه اعتبار و حجّيت ظهور سابق- عام يا مطلق- ساقط شده و باقيمانده مفاد عام يا مطلق، مشمول اعتبار و حجيّت دليل قرينه ميگردد و ظهور جديدي پديد نمي آيد بلكه همان خلاف ظاهر اعتبار پيدا مي كند ( فوائد الاصول ج2، ص 584).
2-5- خلاف ظاهر غير معتبر
كلامي كه داراي ظهور محرز و قطعي است؛ ساير معاني هم عرض آن خلاف ظاهر محسوب شده و از باب قبح ترجيح مرجوح برارجح، از اعتبار برخوردار نميباشند.
3-5-مجمل يا خلاف ظاهر غير معتبر
گاهي كلام داراي معاني متعدّدي است كه هيچ يك از آنها ظاهر نبوده و راهي براي اعتبار بخشيدن به آنها وجود ندارد، اين معاني را مجمل گويند و همه در مقابل ظاهر قرار دارد. البتّه اجمال امري نسبي است، بسا كلامي از جهتي داراي اجمال باشد و در عين حال از ديدگاه ديگر داراي ظهور و حتي داراي نصوصيّت باشد؛ مثلاً در جمله «اقيموا الصّلاة»، دلالت صلاة بر يك عمل مكلّف كه ممكن است بر او واجب باشد امري قطعي بوده و آيه در آن نصّ مي باشد و دلالت آيه بر وجوب آن عمل ظاهر مي باشد. امّا آن عملِ صلاة چيست؟ آيه نسبت به آن مجمل است! بنابر اين آيه از جهتي نصّ و از سويي ظاهر و از طرف ديگر مجمل مي باشد. كلام مجمل ممكن است داراي مفاهيم اشاره اي يا بطني و مناشي باشد. اين قبيل مفاهيم با اجمال آن منافات ندارند.
بطن
1-6- تعريف بطن كلام
وجود مفاهيم و معارفي وراي ظهور قرآن و احاديث، به نام بطون، حقيقتي مسلّم و قطعي است و روايات زيادي در حد تواتر برآن دلالت دارد ( بحارالانوار، ج 89،ص 91). دانشمندان كلام، فلاسفه و عرفان نيز با فرض قطعيّتِ وجودِ بطون به آن پرداخته اند و بسا سير و سلوك و عرفان اسلامي بنابر همين حقيقت استوار گرديده باشد. البته قاضي عبدالجبّار اين عقيده را رد نموده و گفته است:” هيچ دليل عقلي و نقلي بر تأييد آن وجود ندارد...و اعتقاد به بطون سبب سدّ باب معرفت اسلام خواهد شد” ( المغني في ابواب التّوحيد، ج16،ص 326). بدون ترديد اين ادّعاي باطلي است، زيرا عنوان ظاهر و باطن قرآن في الجمله مورد قبول تمامي فرق اسلامي است و وجود آن همه نصوص و روايات را نمي توان ناديده پنداشت يا همه را حمل بركذب نمود.شايد سخن قاضي عبدالجبّار، ناظر به عقايد افراطي فرقه باطنيّه و اسماعيليّه از شيعه و يا ناظر به تعريفي خاص از ظاهر و باطن قرآن باشد. در تعريف بطن كلام وحياني قرآن و سنّت، اختلافات فراواني در كتب دانشمندان كلامي، علوم قرآني و اصولي به چشم مي خورد. ابن منظور در ذيل حديث نبوي” مانزل من القرآن آيه الا لها ظهر و بطن...”،هفت احتمال در معني بطن آورده است. ظهر لفظ قرآن و بطن تأويل آن است. ظهر حديث و خبر است و بطن عبرتها، مواعظ و تحذيرات نهفته در آنها است. در فرايند تفسير، آيات داراي ظهر و بطن هستند. ظهر همان الفاظ و بطن معناي الفاظ ميباشند. ظهر آن است كه در تأويل آشكار ميباشد اما بطن تفسيرش آشكار نيست. ظهر تلاوت قرآن و بطن تفهيم و تعليم معناي آن ميباشد. قصص ، ظاهر و عبرتهاي آن باطن مي باشد” ( لسان العرب، ج 4 ص 520). غزّالي (احياء علوم الدّين، ج1، ص 100) و به تبع او فيض (المحجّة البيضاء، ج 1،ص 275) براي باطن پنج معنا فرض نموده اند كه خلاصه آن در زير آمده است. باطن امر دقيقي است كه اكثر اذهان قادر به فهم و درك آن نميباشند، مانند برخي از صفات حق يا سرّ روح. اين بطن براي من خوطب به و رسوله الله مكشوف است و بعيد نيست براي برخي از اولياي بحق نيز آشكار گردد. بيان اين قسم از بطون، به دليل ناتواني اذهان از فهمش موجب فتنه ميگردد، چنانكه حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود:” ما حدث احد قوما بحديث لم تبلغه عقولهم الا كان فتنة عليهم”. لذا به بيان ظواهر آنها براي عموم اكتفا شده است و نسبت اين ظواهر با بطون آنها مانند نسبت درك كودك از لذّت جنسي است كه با لذّت غذا حاصل مي شود كه اگر تحقيقاً و عيناً آن لذّت جنسي را درك كند؛ موجب فتنه و هلاك اوست. باطن امري است كه في نفسه قابل فهم براي اذهان است، امّا بيان صريح آن موجب ضرر اكثر مستعمين ميگردد ولي از آنجا كه به انبياء و اولياء- كه تحت اراده مطلقه پروردگارند؛ ضرري نميرساند براي آنان مكشوف ميباشد، مانند سرّ قدر يا ساعت قيامت. اموري كه چنانچه صريحاً هم گفته شود قابل فهم براي همه است و ضرري نيز به آنان نميرساند، امّا اگر غيرصريح و بطريق كنايه و استعاره عرضه شود؛ تأثير بيشتري در قلب مستمع ميگذارد و زمينه پذيرش آن را تقويت مينمايد، مانند حديث نبوي “قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن” و حديث نبوي “إن المسجد ينزوي من النخامه كما تنزوي الجلده في النار” يا آيه “انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها” (رعد، آيه 17). اموري كه انسان ابتدا بطور اجمال درك ميكند و سپس بتدريج و بطور تفصيلي و به تحقيق، آن را مييابد؛ مانند عشق و گرسنگي كه انسان ابتدا تصديق ميكند و هنگام گرسنگي و اوج عشق درك روشن و تحقيقي پيدا مينمايد. اموري كه با زبان مقال از زبان حال تعبير ميشود؛ مثل آيه: “فقال لها للارض ائتيا طوعا او كراهاً فقالتا اتيانا طاعيين” (فصلت، آيه 11) يا آيه “ان من شيء الايسبح بحمده” (اسراء، آيه 44) لسان حال كه باطن است به زبان مقال ظهور پيدا كرده است. بنابراين طبق برخي تعاريف، بطون از لوازم بيّن و يا غيربيّن ظهور است كه با كاوش لفظي و يا عقلي تحصيل ميگردد. امّا بزرگاني چون امام (ره) بطون قرآن و احاديث را مفاهيمي غير از ظهور و ساير معاني محتمل لفظي كه متقابل ظهور قرار دارند ميدانند ومعتقدند براي فهم آنها نميتوان از زبان عرفي و اصول عقلائيّه كمك گرفت. امام (ره) معتقدند: “بطون عبارت است از رجوع از شهادت مطلق به غيب مطلق” (آداب الصّلاة، ص 181) و بر اين باور است كه غير از طريق كشف و شهود و سير و سلوك نميتوان بدان دست يافت. ايشان فرمودهاند: “بدان همانطور كه از براي كتاب تدويني الهي به اعتباري هفت بطن هست و به توجيه ديگر هفتاد بطن كه جز خدا و راسخون در علم كسي را از آن بطون آگاهي نيست و آن معاني را مسّ نميكند، مگر كسانيكه از حدثهاي معنوي و اخلاقي پست و بد، پاك و پاكيزه بوده و با فضايل علمي وعملي آراسته باشد و هركس به هر مقدار كه منزّهتر و مقدّستر است تجلّي قرآن بر او بيشتر و حظّ و نصيبش از حقايق قرآن فراوانتر خواهد بود” (شرح دعاي سحر، ص107). صدالمتألّهين در تذكره اي، از اسفار در خصوص ظاهر و باطن قرآن ميفرمايد: “براي قرآن درجات و منازلي است، درست همانگونه كه انسان داراي مراتب ميباشد. پايينترين مرتبه قرآن، همان الفاظ و كلماتي است كه در بين دو جلد قرار دارد، درست مانند پايينترين مرتبه انساني و اين پوست و قشر قرآن است ه كه با اعمال قواعد ادبي، عرفي و عقلي حاصل ميشوده و انسان قشري از قرآن جز مفهومات قشري و نكات بياني و احكام عملي و سياسي شرعي نميفهمد، امّا روح قرآن و سرّ و مغز آن را، جز صاحبان خرد و بصيرت با فيض الهي و موهبت پروردگار درك نميكنند” (الحكمة المتعاليه، ج7، ص40). ابن عربي در بيان كيفيّت فهم معاني باطني به آيه “سنريهم آياتنا في الافاق و انفسهم” (فصّلت، آيه 53) استناد ميكند و سپس ميفرمايد: “هر آيه مُنزل، دو چهره يا دو وجه وجودي دارد، يك وجه، وجود باطني است كه اهل حق آن را در آيينه جانهاي خودشان ميبينند و وجه ديگر، همان كلمات و جملات آيات است كه در خارج از جانهاي اهل حق است “(فتوحات مكّيّه، ج1، ص 121). وي فهم وجوه باطني را از درون و نه از طريق ساختار زباني و قواعد عرفي يا عقلي و عقلائي ميداند كه از طريق شهود باطني و اشراقات علوي حاصل ميشود. حقيقت اين است كه همچنانكه در كلام بزرگان گذشت؛ بطون قرآن در واقع نور و حقيقت نامحدود قرآن - ما نفدت كلمات الله (لقمان، آيه 31)- ميباشد كه فقط از طريق ذوب در آن و يا با نزول واره ي قرآن بر دل و مسّ آن بطور نسبي ممكن است و اين امر از راه احاطه علمي يا عقلي و زبانشناسي ميسور نيست؛ بلكه فقط از طريق عرفاني تطهير و تزكيه و در نتيجه كشف، شهود و اشراق اتفاق ميافتد كه لا يمسه الا المطهرون (واقعه، آيه 56).
2-6- پيوستگي بين باطن و ظاهر
اگرچه گفته شد بطون مفاهيمي غير از ظاهرند و از سنخ دلالت لفظيّه نميباشند؛ امّا در عين حال، نوعي پيوستگي با الفاظ دارند. به همين جهت نميتوان هر نوع مفاهيم بطني در مواجهه با هر آيهاي كشف و شهود نمود. همين پيوستگي بطن وظاهر در ظرف الفاظ احاديث و قرآن سبب شده كه دانشمندان اصولي در بحث جواز يا امتناع استعمال لفظ در بيشتر از معناي واحد نسبت به توجيه بطون و سازگاري اراده آن توسط شارع با نظريّه خود - امتناع استعمال لفظ در اكثر از معناي واحد - تلاش كنند. در اين تلاش علمي كساني مانند امام (ره) كه معتقد به جواز و وقوع استعمال لفظ در بيشتر از معني واحدند (تهذيب الاصول، ج1، ص68) دچار مشكلي نميباشند، زيرا خداوند و معصومين(ع) در يك استعمال هم اراده ظاهر و هم اراده بطون كردهاند؛ امّا كساني چون نائيني كه قائل به امتناع هستند (أجود التّقريرات، ج1، ص 51) در اين جا دچار مشكل گرديدهاند. آخوند خراساني در حل مشكل دو توجيه آورده است: ممكن است لفظ در هنگام استعمال، فقط در يك معني بكار رفته باشد، منتهي در حال استعمال معاني ديگري نيز اراده شده كه به بطون آيه يا حديث ناميده شده است. بسا لفظ در يك معني استعمال شده و نه بيشتر، اما معناي مزبور داراي لوازم متعدّدي است كه فهم ما از درك آن ناتوان است (كفاية الاصول، ص55). لازمه توجيه اوّل اين است كه هيچ نوع ربطي بين ظهور و بطون وجود نداشته باشد و بطون، فقط معانيي هستند كه در ذهن متكلّم، همزمان با اراده معناي لفظ اراده شده و هيچ نوع انتقال مفهومي از لفظ نسبت به بطون، به مخاطب صورت نگرفته باشد. البتّه بطلان اين فرض بسيار آشكار است. امّا توجيه دوم نيز موارد نقضي زيادي دارد، زيرا مواردي در روايات تفسيري بعنوان بطون آيات معرفي شده در حاليكه آن موارد از لوازم معني موضوع له و حقيقي آن الفاظ نميباشد؛ مانند: “الجوار الكنس” (تكوير، آيه 15) كه در روايات به امام غايب (ع) تأويل شده است. برخي ديگر چنين توجيه كردهاند كه آيات و احاديث در معني جامع ظهور و بطون به شكل اشتراك معنوي استعمال شدهاند. اين توجيه نيز بدين جهت باطل است كه اولاً: لازم ميآيد، تمام آيات قرآني حمل بر مجاز شوند و ثانياً: لازم ميآيد، اگر معني جامع را در برخي از آيات، مانند: «يخرج منهما اللؤلو و المرجان» (الرّحمن، آيه 22) شئ نفيس بگيريم؛ شامل امور متعدّدي غير از حسنين (ع) گردد، اعم از مادي يا معنوي كه آيه از اين لازمه بدور است و ثالثاً؛ لازم ميآيد علم به بطون منحصر به راسخون در علم (پايداران درعلم) نباشد بلكه هر كس كه بهرهاي از علم لفظ و زبانشناسي داشته باشد؛ بتواند قدر جامع بين مصاديق را درك كند. چنانچه گفته شود درك آن فقط براي راسخون در علم است؛ لازمهاش سدّ باب فهم ظاهر از غير راسخون در علم و عامّه مردم ميباشد كه اين نيز خلاف مسلّمات است (أنوار الهدايه، ج1، ص184).
3-6- رابطه بطون و تأويل
بحث ديگري كه در اينجا شايسته طرح ميباشد؛ اين است كه آيا دستيابي به بطون همان تأويل است؟ چنانكه بسياري چنين پنداشتهاند! برخي با توجّه به قدر جامع همه تعاريف تأويل كه علّامه طباطبائي در الميزان آورده است (الميزان، ج3، ص68)، مراد از تأويل معاني را مخالف ظاهر دانستهاند و نظر به تقابل تأويل و تنزيل در حديث نبوي نتيجه گرفتهاند:” تأويل همان دستيابي به بطون ميباشد” (قرآن پژوهي، ص 165) كما اينكه مجلسي (بحارالانوار، ج92، ص97) همين ادّعا را ابراز داشته است. حقيقت اين است كه اين بحث، بحثي مبنايي است و بر حسب تعاريف مختلف از بطن و تأويل،نتيجه متفاوت به دست ميآيد. كما اينكه براساس اين تحقيق در تعريف بطن و راه دستيابي به بطون - كه در واقع مسّ قرآن (7) بوده و از طريق تزكيه و تطهير و در نتيجه كشف و شهود ميباشد - نميتوان دستيابي به بطون را تأويل ناميد. تأويل، در حقيقت در پرتو احاطه عالمانه و گسترده بر تمام تعاليم وحياني، عقلي و عرفي مورد تأييد شارع مقدس و اذعان و پايداري بر اصول و حقايقي از آغاز تا قيامت ممكن است كه از طرفي قرائن حاليّه و مقاليّه ومقاصد قرآن به دست ميدهد و از جانب ديگر، باعث اعمال و انضمام صحيح و به جاي آن قرائن ميشود. بنابراين ميتوان فهم خلاف ظواهر معتبر كه گذشت و همچنين دستيابي به تطبيق و مناشي را تأويل دانست.
7- اشارات
اشارات، نوع ديگري از مفاهيم ميباشد كه در مواجهه با الفاظ و با دقّت عقلي بدست ميآيد و نميتوان نام بطون بر آن نهاد. معاني خلاف ظاهر هم بحساب نميآيند و براساس مباني مختلفي كه در دستيابي به اين معاني وجود دارد؛ اطلاق ظهور بر آنها نيز مورد اختلاف ميباشد. در اصول فقه، موارد متعدّدي از اين قبيل اشارات كلام مورد بررسي قرار گرفته است: گاهي متكلّم براي بيان مقاصدي كه اراده كرده است؛ يك سخن و يا چند كلام عرضه ميدارد؛ امّا با يك دقّت عقلي، مفهومي غير از آنچه گوينده در ظاهر اراده كرده است نيز بدست ميآيد، در حالي كه صدق و صحّت كلام منوط بر آن نميباشد. بعنوان مثال، از كنار هم قرار دادن دو آيه «وحمله و فصاله ثلثون شهراً» (احقاف، آيه 15) و «والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين» (بقره، آيه 233) ميفهميم كه حدّاقل مدت حمل 6 ماه است. اين مفهوم نه در ظاهر آيه اوّل است و نه در ظاهر آيه دوم برميآيد و در عين حال، متكلّم نميتواند اشاره اين دو كلامش را انكار نمايد، زيرا اين مفهوم به حكم قطعي عقل از تركيب دو آيه بدست ميآيد. بيشتر كشفيّات در حوزه جرايم در بازجوييها و كشف حقايق درحوزه قضايي از طريق اظهارات طرفين براساس همين نوع مفاهيم اشارهاي ميباشد. مجرم يا محكوم عليه، اگر چه اعتراف به جرم يا اعتراف به حق ديگري را اراده نكرده است؛ اما با كنار هم قرار دادن كلماتش در يك يا چند جلسه، حقايقي بدست ميآيد بگونهاي كه مجرم نميتواند آنها را انكار نمايد. با توجّه به همين اشارات است كه گاهي حالات دروني گوينده مانند عصبانيت يا خوشحالي وتنفّر يا عشق از آوا و لحن سخن او فهميده ميشود. بدون شك در اينجا كلام در اين معاني استعمال نشده كه بتوان آن را از سنخ دلالت لفظيّه و ظهور كلام تلقّي نمود. دو جمله “سكوت را رعايت فرماييد” و “خفه شو” هر دو ظهور در يك مطلب دارد؛ امّا غير از اين ظهور هر دو به حكم عقل اشارات ديگري هم دارند... اوّلي اشاره به تعظيم و احترام مخاطب دارد و دومي تحقير مخاطب وعصبانيّت گوينده را ميرساند. چه بسا اين اشارات هرگز مدّنظر گوينده نباشد اگر چه غير ممكن هم نيست. اين چنين اشارات در اصول فقه نيامده، امّا از سنخ نوع اوّل كه اصوليّين، بعنوان دلالت سياقيّه يا دلالت اشاره مطرح كردهاند ميباشد. نمونههاي ديگر اشارات، موارديست كه اصوليّين در بحث اجزاء، مقدّمه واجب، ضد، اجتماع امر ونهي و دلالت نهي بر فساد مطرح كردهاند. در بحث اجزاء، قدما اين سئوال را مطرح كردهاند كه آيا امر بعد از عمل به آن مقتضي اجزاء و سقوط تكليف هست يا خير؟ اينان افق نظرشان به دلالت لفظي امر معطوف بوده و چنانچه پاسخ مثبت باشد؛ آن را از صغريات حجيّت ظهور به حساب ميآوردهاند، امّا متأخّرين اصولي از جمله مرحوم امام خميني (مناهج الوصول، ج1، ص 299) و نائيني (فوائد الاصول، ج1، ص242) بحث را بگونهي ديگر مطرح كردهاند واز افق دلالت لفظي به مسأله نظر نداشته بلكه آن را از احكام عقلي بحساب آوردهاند. بر اين اساس - كه حقّ هم هست- چنانچه در مواجهه با امر اجزاء فهميده شود؛ از سنخ اشارات است و از باب حكم عقل داراي اعتبار بوده و ميتوان آن را به شارع نسبت داد. در مقدّمه واجب نيز اين بحث مطرح است كه آيا ذي المقدّمه، اقتضاي وجوب مقدمه را دارد يا خير؟ مثلاَ اگر متكلّمي امر كرد: “به پشت بام برو”؛ آيا امرش اقتضاي وجوب نصب نردبان ميكند يا خير؟ برخي مسأله را داخل در باب ظواهر كردهاند ومدّعي هستند اگر جواب مثبت باشد؛ وجوبِ ذي المقدّمه از باب دلالتِ لفظي مقتضاي وجوب مقدّمه را دارد، لذا مقدمه از باب حجيّت ظواهر واجب است (رك: نهاية الافكار، ج1، ص261 و بدايع الافكار، ج1، ص380 به بعد) اما مرحوم امام (رك: مناهج الوصول، ج 1، ص323 به بعد) و نائيني (رك: فوائد الاصول، ج1، ص 286 به بعد) آن رااز باب مدلول لفظيِ امر به ذي المقدّمه ندانستهاند، بلكه در صورت مثبت بودن جواب وجوب، مقدّمه را از لوازم غبر بين كه به حكم عقل اثبات ميشود تلقّي كردهاند. لذا از نظر امثال امام (ره) و نائيني، كلامي كه بر وجوب ذي مقدمه دلالت دارد؛ به حكم عقل، به وجوب مقدّمه نيز اشاره دارد. آيا امر به شيء، مقتضي نهي از ضدّ آن دارد يا خير؟ اين سؤالي است كه اصولييّن در بحث الفاظ مطرح كردهاند. برخي آن را بطور مطلق از ملازمات عقليّه دانستهاند؛ مانند: امام خميني (مناهج الوصول، ج2، ص 7) و نائيني (فوائد الاصول، ج1، ص 301) و برخي آن را جزو دلالت لفظيّه بحساب آورده و در صورت مثبت بودن جواب، آن را از باب حجيّت ظواهر، معتبر دانستهاند. بنابراين از نظر كساني چون امام (ره) ونائيني اين قبيل مفاهيم كه از امر فهميده ميشود باز از سنخ اشاره و از باب حكم عقل، معتبر است. آيا اجتماع امر ونهي در مورد واحد جايز است ياخير؟ در لفظي يا عقلي بودن اين مسأله بين اصوليّين اختلاف نظر است. مرحوم نائيني (پيشين، ج1، ص 400) و امام خميني (تنقيح الاصول، ج1، ص 207 و ج2، ص 112) آن راعقليّه ميدانند. لذا از نظر ايشان، دو كلام امر و نهي، آنجا كه به مورد واحدي تعلّق مييابند؛ به حكم عقل اشاره به جواز اجتماع ميدارند. مورد آخر از مفاهيم اشاره، دلالت نهي بر فساد است كه نائيني، مسأله را به حكم عقل و از باب ملازمات عقليّه مورد كنكاش قرار داده است (فوائد الاصول، ج2، ص455) امّا امام (ره) آن را هم نزاعي عقلي و هم لفظي ميداند (مناهج الوصول، ج1، ص 151)،لذا هم ميتواند از صغريات حجيّت ظهور باشد و هم ميتواند از سنخ معاني اشاره و از باب حكم عقل حجّت باشد. البتّه بحث از زاويه ديگري هم قابل پيگيري است. بطور مسلّم، تمام مواردي كه برشمرده شد؛ بر مبناي نظريّه تبعتِ دلالت از اراده، نميتوان بحث را لفظي و از مصاديق ظهور بحساب آورد؛ امّا اگر دلالت راتابع اراده ندانستيم، بجز مورد اجتماع امر و نهي، ميتوان ساير مواردِ اشارات كلام را بعنوان ظهور كلام تلقّي نمود و از باب حجيّت ظهور آنها را ظنّ معتبر دانست والّا از باب حكم عقل، بطور قطع ميتوان به شارع نسبت داد، چنانچه قائل به ملازمه عقلي حكم شرع و حكم عقل باشيم. خلاصه آنچه گذشت اين است كه، مفاهيم اشارهاي كلام بر حسب مباني مختلفي كه اصولييّن اتخاذ كردهاند؛ امري اختلافي است و ظهور بحساب آوردن مفاهيم اشاره كلام و از صغريات حجيّت ظهور تلقي كردن آنها بحثي مبنايي است و بر حسب ديدگاههاي اصوليّين در كيفيّت تحصيل اين نوع اشارات بحث متفاوت ميشود.
8- تطبيق
نوع ديگري ازفهم كه در مواجهه با كلام به ذهن مخاطب ميرسد؛ تطبيق نام دارد. گاهي نويسنده يا گوينده، انشاء يا خبري كلّي القاء مينمايد، سپس مخاطب براي آن مصداقي مييابد و كلام را بر آن تطبيق مينمايد. مصداق مزبور كه به ذهن مخاطب آمده است؛ معناي تطبيقي كلام محسوب ميگردد و نميتوان بعنوان ظاهر يا باطن لفظ تلقّي نمود. بسياري از احاديث تفسيري، از همين قبيل است. مثلاً آياتي كه به امام زمان - روحي و ارواحي لتراب مقدمه فدا- تفسير شده (ر.ك: المحجه فيما نزل في القائم الحجّه)، يا بر علي (ع) تطبيق گرديده است (الغدير،ج2، صص 55-46)، يا بر فاطمه زهرا (ع)؛ مانند سوره كوثر و سوره دهر و يا آيه “يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه” (فجر، آيه 27 و 28) كه بر امام حسين (ع) تطبيق داده شده است؛ از اين زمره بشمار ميآيد. در اين نوع فهم، چنانكه تطبيق بر مورد قطعي بود؛ ميتوان فهم را به گوينده نسبت داد كه مرادش آن بوده است و چنانچه ظنّي و احتمالي بود؛ نميتوان گفت از باب ظهور كلام و حجّت است، زيرا كلام به هيچ يك از دلالت مطابقي، تضمني و التزامي بر آن دلالت نميكند. البتّه اگر از طريق روايات اهل بيت (ع) چنين تطبيقي صورت گرفته باشد؛ از باب حجيّت ظهور كلام آنان، ميتوان به آيه يا روايت نسبت داد و فهم تطبيقي را معتبر دانست. لازم به ذكر است تطبيق حديث يا آيه بر مورد، يكي از معاني متعدّدي است كه براي تأويل گفته شده است (تفسير الميزان، ج3، صص 44-49). لذا برخي چنين مواردي را از مصاديق اخباري دانستهاند كه در آن قرآن تأويل شده است. در برخي روايات، چنين تطبيقهايي كشف بطن گفته شده است. امّا از آنجا كه معناي تطبيقي در كلام ظاهر نميباشد و بنوعي نهفته در كلام بوده و به يك امر غيرظاهر باز ميگردد؛ دستيابي به تطبيق را در واقع بايد نوعي تأويل بحساب آورد. عن ابي حمزه:قال سئلت ابا جعفر (ع) عن قول الله تبارك و تعالي و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو في الاخره من الخاسرين: قال: تفسيرها في بطن القرآن. من يكفر بولايه علي (ع) و علي، هوالايمان (نورالثّقلين، ج2، ص595). عن ذريح المحازي قال: قلت لابي عبدالله (ع): إن الله أمرني في كتابه بامر فأحب أن أعمله قال: و ما ذاك؟ قلت: قول الله تعالي ثم ليقضوا تفثهم و فداك، قول الله تعالي “ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم” قال: اخذ الشارب و قص الاظفار و ما اشبه ذلك، قال: قلت جعلت فداك، ان ذريح المحاربي حدثتي عنك بانك قلت ثم ليقضوا تفثهم لقاء الامام... و ليفوا نذورهم تلك المناسك، فقال: صدق و صدقت ان للقرآن ظاهراً و باطناً و من يحتمل ما يحتمل ذرع (پيشين، ج3، ص492). از آنجا كه معناي تطبيقي در كلام ظاهر نميباشد و بنوعي نهفته در كلام بوده و به يك امر غيرظاهر باز ميگردد؛ دستيابي به تطبيق را در واقع بايد نوعي تأويل به حساب آورد.
9- منشأهاي مراد
گاهي در مواجهه و دريافت كلام گوينده، فهمي وراي مراد ومقصود او، بدست ميآيد كه نه از باب ظاهر يا خلاف ظاهر است و نه ميتوان بعنوان تطبيق يا اشاره تلقّي نمود، بلكه فهم واقعيّت و مصلحتي است كه منشأ مراد گوينده بوده است. اين فهم در پرتو تأويل آيه يا حديث بنا بر نظريّه مرحوم علّامه طباطبائي بدست ميآيد. ايشان ميفرمايد: “تأويل كلام، حقايق خارجي و مصالحي واقعي بدست ميدهد كه قرآن و احاديث در اخبار و انشائات و معارف وشرايعش مستند به آن حقايق و ناشي از آنهاست، بطوري كه اگر آن حقايق و مصالح متحوّل گردند، آن معارف و احكام كه ظهور يا نصوص آيات و روايات هستند؛ دگرگون ميگردند” (الميزان، ج3، ص49). فهم اين نوع معاني از كلام خداوند واحاديث، خاص خداوند متعال و راسخون در علم است و چنانچه براي كسي از آيات، روايات يا ساير كلام بشري حاصل شد و بطور قطع آن را منشأ مراد متكلّم دانست؛ داراي اعتبار و حجيّت است و الّا از اعتبار برخوردار نميباشد. البتّه اگر چنين تأويلاتي از معصومين (ع) بدست ما رسيده باشد؛ از باب نصوصيت يا ظهور معتبر خواهد بود. برخي اين نوع فهم را كه در پرتو تأويل بدست ميآيد؛ بطون آيات و روايات تلقّي كردهاند (پيشين، ص 41) امّا با توجه به معني صحيح تأويل و بطن قرآن، نميتوان بر صحّت اين نظريّه تأكيد كرد.
10- نتيجه
نكات زير را ميتوان بعنوان مهمترين نتايج مقاله اظهار نمود: اقسام مختلف معنا در قرآن و برخي از احاديث معصومين (ع) وجود دارد وبا توجّه به روايت مأثوره، تمام آيات علاوه بر معناي ظاهر از مفاهيم بطني، تطبيقي و منشأها نيز برخوردارند. تمام متون و كلمات بشري داراي نصّ و ظاهر ميباشند. علاوه بر آن ممكن است از گونه معنايي ديگر به نام مؤوّل، مجمل، بطن، اشاره، تطبيق و منشأ برخوردار باشند. نصّ و ظاهر دو وصف معنا بوده و همان معناي اوّليّه است كه براساس اصول و قواعد عرفي و عقلائي زبان در مواجهه با كلام فهميده ميشود و اساس زبان دين در حوزه تشريع و تقنين ميباشد. بين بطن با ظاهر قرآن پيوستگي وجود دارد، امّا نميتوان از روش دستيابي به ظواهر، به بطون راه پيدا كرد. يك كلام ممكن است ا زجهات گوناگوني همزمان داراي تمام اقسام معاني باشد. لذا از جهاتي مراد متكلّم را بدست ميدهد واز جهات ديگر در افاده منظور گوينده غير مفيد است. معاني اشارهاي، حوزه وسيعي از معاني برآمده از متون ديني و غيرديني را شامل ميشود و دانشمندان اصولي در موارد و مصاديق آن اختلاف زيادي دارند. انسجام بخشيدن به اين مباحث و تنظيم وتنقيح موارد آن، امري ضروري و راهگشا در تفسير و فهم قرآن و ساير متون دارد. تطبيق و منشأهاي كلام، اگر چه نميتواند بطور مستقيم در دريافت مراد متكلّم مؤثّر باشد؛ امّا چنانچه بطور قطعي بدست آيد؛ بطور غيرمستقيم در مسير فهم مقاصد گوينده تأثير ميگذارد. تأويل، در واقع دستيابي به خلاف ظاهر معتبر قرآن ومعاني تطبيق و مناشي ميباشد و نميتوان راهيابي به بطون را كه از طريق عرفاني و تطهير ممكن است؛ تأويل ناميد و نام مسّ براي راهيابي به بطون دقيقتر است.