تاريخ اسلام سياسي معاصر - تاریخ اسلام سیاسی معاصر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ اسلام سیاسی معاصر - نسخه متنی

مجید مرادی رودپشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاريخ اسلام سياسي معاصر

مجيد مرادي رودپشتي

از دعوت تا خشونت

اصطلاح اسلام سياسي از حدود سه دهه پيش به اصطلاحي رايج در سطح رسانه هاي بين المللي تبديل شده است. گاه از اين اصطلاح، اسلام سياسي شده يا قرائت سياسي از اسلام مراد مي شود و چنين تصور مي شود كه اسلام اساساً سياسي نيست و بعد سياسي بر آن تحميل شده است.

دراين مقاله فرصت پرداختن به چند و چون اين ادعا و بررسي عوامل و انگيزه هاي شكل گيري و اوج گيري اين جريان نيست و شايد در فرصتي ديگر بدان بپردازم.شاخصه اصلي اسلام سياسي اين است كه مدعي است اسلام الگويي حكومتي دارد و بسياري از تكاليف اسلامي جز در سايه حكومت و دولت پياده شدني نيست. با اين تعريف از اسلام سياسي، مقاله حاضر در صدد بازخواني سير تحول جريان هاي اسلام سياسي در جهان عرب از اعتدال و سازگاري به سوي افراط و ناسازگاري و خشونت است.

ناگفته نگذارم كه شعبه ها و شاخه هاي اسلام سياسي در همه كشورهاي اسلامي از مالزي و اندونزي تا ايران و آسياي ميانه گسترده است. ولي مقاله حاضر تنها جهان عرب را مورد توجه قرار داد و براي ريشه يابي انديشه هاي اسلام گرايان عرب به شبه قاره هند نيز نيم نگاهي داشته است.

حمله ناپلئون بناپارت در سال 1798به مصر، فصل جديدي از ترك هاي فكري_سياسي اسلامي را به دنبال داشت. حمله ناپلئون شوك بزرگي بود كه مسلمانان را به تكاپو انداخت و به انديشه واداشت.

شكيب ارسلان 1946_1869اين پرسش مهم را كه عنوان كتاب او هم هست مطرح كرد كه چرا مسلمانان عقب ماندند و ديگران پيش رفتند شكيب ارسلان علت پس ماندگي مسلمانان را نداشتن برنامه براي مبارزه و نداشتن اراده لازم براي تحقق برنامه ميدانست. از نظر وي پروژه كلان عرب ها و مسلمانان خود اسلام با همه ابعاد اعتقادي، تمدني، اجتماعي و سياسي آن است.

رفته رفته مسلمانان با مقايسه حال و روزگار خويش با غرب به اين نتيجه رسيدند كه حقيقتا دچار انحطاط شده اند. مقايسه ها هميشه تعيين كننده اند و مهم تر از آن درك گرفتار شدن به انحطاط و زوال خود نيز مي توانست بهترين سكوي پرش به سوي وضع مطلوب باشد. اما پراكندگي و تنازع الگوها نتيجه ديگري را براي جهان اسلام رقم زد.

نسل نخستي كه به انحطاط جهان اسلام پي برده بود، پيمودن راه غرب را در پيشرفت كه همان اخذ علم و فن آوري بود راه برون شد از انحطاط تشخيص دادند، اما نسل دوم كه در راسشان سيد جمال الدين اسد آبادي بود اتحاد جهان اسلام و دميدن روح تازه در كالبد جهان اسلام و مقاومت در مقابل امپرياليسم غرب و تلاش براي كسب استقلال را راه هايي از انحطاط مي دانستند، سيد جمال نخستين كسي است كه خيزش سياسي شرق را در مقابل غرب شكل بخشيد و از تمام ملت هاي اسلامي خواست تا در مسير مبارزه با سلطه گري غرب گام بردارند. بنابراين سيد جمال را ميتوان طلايه دار اسلام سياسي در قرن نوزدهم دانست.

اقبال لاهوري، سيد جمال را بزرگترين متفكر ديني ميداند كه منادي نهضت و خيزش اسلامي و دموكراسي در جهان جديد اسلام و مقابله با استعمار شد.

سيد جمال بازگشت به آموزه هاي اوليه اسلام و احياي دوباره عقلانيت و مجهز شدن به علوم جديد و فتح باب اجتهاد و ترك جمود و تقليد و پيراستن دين از بدعت ها و خرافات را شرايط و لوازم تحقق آن نهضت مي دانست. انديشه سيد جمال مصر را درنورديد و به تمام شرق و غرب جهان اسلام انتقال يافت و دست مايه بسياري از جنبش هاي سياسي اسلامي شد.

پس از سيد جمال برجسته ترين شاگرد مكتب فكري او يعني شيخ محمد عبده از ايده انقلاب فراگير سياسي و ايجاد اتحاديه كشورهاي اسلامي (الجامعة الاسلاميه)كه سيد جمال منادي آن بود دست كشيد و راهي متفاوت را انتخاب كرد.عبده از ثمربخشي تلاشها براي ايجاد دگرگوني سياسي در يك نسل نااميد شد و تمايل به حركت در مسيري طولاني يافت كه چندين نسل را در بر مي گرفت. راه او ايجاد اصلاحات آموزشي و تربيتي و دگرگون ساختن نظام هاي آموزشي سنتي بود.

شكل گيري جنبش اخوان المسلمين در سال 1928 مهمترين نقطه عطف در حيات اسلام سياسي در قرن بيستم است. اين جنبش بزرگ ترين جنبش اسلامي قرن بيستم است كه دامنه آن به فلسطين، اردن، لبنان، كويت، عراق و برخي ديگر از كشورهاي عربي و حتي به ايران كشيده شد.

جنبش فدائيان اسلام به رهبري سيد مجتبي نواب صفوي نسخه ايراني جنبش اخوان المسلمين بود و ارتباط نزديكي ميان نواب صفوي و اخواني هاي مصر و شام برقرار بود چنان كه حسن حنفي نقل مي كند، در دوران نوجواني اش نواب صفوي را بر روي دوش اخواني ها در قاهره ديده است.

جنبش اخوان المسلمين اعلام كرد كه بر اين مباني عقيد تي استوار است:

1: فراگيري اسلام و اشتمال آن بر دين و دنيا و ضرورت عدم جدايي ميان دين و دنيا، زيرا اسلام جامع عبادت و رهبري (حكومت)، دين و دولت، معنويت و عمل، نماز و جهاد و كتاب ( قرآن) و شمشير است.

2: بازگشت به آموزه هاي نخستين اسلام.

3: اتحاد جهان اسلام، چرا كه مسلمانان امتي واحدند و وطن اسلامي وطني واحد است.

4: حكومت اسلامي كه هدف غايي و نهايي اخوان، پس از رواج اصول و مباني شان است.

حسن البنا بنيان گذار و رهبر جنبش اخوان المسلمين با تاسيس اين جنبش در پي تحقق اهداف سيد جمال در بسيج توده هاي مسلمان و وحدت امت اسلام بود. وي متفكر سياسي واقع گرا و خواهان اصلاح جامعه و موافق با نظام پارلماني جديد و اهل مشاركت در انتخابات بود و براي مردم حق قانونگذاري قائل بود. وي هيچگاه جوامع موجود را به كفر متهم نكرد و به لقب جاهليت ملقب نكرد و در تمام اين موارد كاملا متفاوت از وارث ناسازگارش سيد قطب بود.

از اجراي شريعت تا حاكميت

ايده اوليه جريان اسلام سياسي، پياده كردن شريعت خدا در جوامع اسلامي بود.

جنبش اخوان المسلمين در سال 1939به صراحت اعلام كرد يكي از اهداف اين جماعت، برپايي دولتي شايسته است كه احكام و آموزه هاي اسلام را عملا پياده و در داخل از آن حراست و در خارج آن را تبليغ كند. اخوان، وظيفه دولت اسلامي را حراست از شريعت با تمام امكانات مي دانست.

حسن البنا به سخن امام محمد غزالي استناد مي كند كه مي گويد : بدان كه شريعت اصل است و سلطان، نگاهبان و آنچه كه اصل ندارد ويران است و آنچه نگاهبان ندارد تباه است.

اما ويژگي اساسي چنين دولتي كه مجري احكام شريعت است ، دعوت كنندگي ان است. حسن البنا معتقد بود، دولت اسلامي جز براي اساس دعوت برپا نميشود و مفهوم حكومت خدا هم از ديدگاه وي اين است كه دعوت كننده به سوي خدا و مبلغ آموزه هاي ديني باشد.

اخوان المسلمين را ميتوان نماد اسلام سياسي معتدل در نيمه نخست قرن بيستم دانست كه حجم وسيعي از فعاليتهاي آن، معطوف به ابعاد اجتماعي، تربيتي و آموزشي بود. با كشته شدن حسن البنا در سال 1949 جريان راديكال طلبي و تمايز طلبي به رهبري سيد قطب در درون اخوان المسلمين شكل گرفت كه منجر به انشعاب دروني آن شد سيد قطب تحت تاثير ابوالاعلي مودودي نظريه حاكميت و جاهليت را مطرح كرد كه تا امروز به عنوان راهبرد اصلي بنيانگرايي اسلامي يا اسلام سياسي راديكال شناخته ميشود. ايده حاكميت زاييده محيط شبه قاره هند است.

تبار اين ايده يا نظريه به اوايل قرن نوزدهم و زمان اشغال هند توسط بريتينيا برميگردد. سلطه بريتينيا بر هند كه تا ان زمان در قلمرو امپراطوري بزرگ اسلامي مغولان قرار داشت و كشوري اسلامي بشمار مي آمد تاثيرات عميقي بر زندگي مسلمانان ساكن اين شبه قاره گذاشت.

خزندگي استعمار بريتانيا در دل مناطق اسلامي و روبه ضعف نهادن امپراطوري عثماني اسباب نگراني شديد مسلمانان را فراهم ميكرد. در همين دوره يك جريان تندرو در ميان مسلمانان شبه قاره ظهور كرد كه به شدت بر تمايز خويش تاكيد داشت ؛ اين جريان در عين آنكه بر مبارزه با بريتانيايي ها اصرار ميورزيد، بر جدايي از هندي هاي غير مسلمان نيز تاكييد ميكرد، در حاليكه اكثريت قاطع مسلماناني كه در مناطق تحت حاكميت مغولان مسلمان ميزيستند، ريشه اي هندويي داشتند.

شاه ولي الله دهلوي در كتاب خود حجة الله البالغه مردم را به احياي دين از راه بازگشت به كتاب، سنت و رهايي از سنتهاي بومي كه در آن هند و مغول و مسلمان با هم آميخته شده بودند فراخواند. اما فرزندش شاه عبدالعزيز دهلوي در بحث بر اينكه آيا هند همچنان دارالاسلام است يا به دارالكفر تبديل شده است، رسما اعلام كرد كه هند به رغم وجود سلطان مسلمان ديگر دارالاسلام نيست زيرا سلطه و حاكميت حقيقي در اختيار انگليسي ها است و به همين دليل چاره اي جز هجرت و جهاد وجود ندارد.

انديشه جدايي طلبي و ايده تاسيس دولتي اسلامي در شبه قاره كه به تاسيس جمهوري اسلامي پاكستان انجاميد ريشه در چنين انديشه هايي دارد كه حتي استقلال هند به رهبري نهرو و گاندي نتوانست عطش اين تمايز طلبي را فروبنشاند، چنانكه ميبينيد ابوالاعلي مودودي كه يكي از برجسته ترين چهره هاي اسلام سياسي در قرن بيستم و رهبر جماعت اسلامي پاكستان بود در دهه چهل اعلام مي كند : اسلام ديني متمايز، فراگير و ناسخ شريعتها و يگانه ميان تمدنها است و امكان برپايي نظام مختلط ديني در شبه قاره هند وجود ندارد.

مسلمانان يا بايد بارديگر بر هند تسلط يابند و يا دولتي ويژه خود تشكيل دهند. خداي بزرگ ميگويد : و من لم عليكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون ؛ بنابراين مساله به ريشه برميگردد كه حاكم كيست و چه كسي مسلط است صاحب الگو كيست تصميم گيرنده كيست و پاسخ همه اينها يا خدا است كه در اينصورت، نظام، نظام خدا و اسلام و ايمان است و يا حكم از آن طاغوت است كه در اينصورت، اين نظام، نظام طاغوت، فسق و گمراهي و كفر است. از نظر مودودي، اسلام ناسخ آيين هاي خويش و پس از خود و مسلط بر همه آنها است.

سيد قطب با استفاده از انديشه هاي مودودي با به ميان كشيدن بحث حاكميت و نيز بحث مولفه هاي جهان بيني اسلامي (مقومات التصور الاسلامي) گامي بلند به سوي بنيادگرايي برداشت.

از نظر سيد قطب، قضاوت درباره هرآنچه در سرزميني مسلمان جريان دارد، با يك پرسش اساسي ممكن است : اينكه چه كسي در عرصه انديشه و فرهنگ و سياست و حكومت، حكم ميداند خدا ( شريعت خدا) يا طاغوت (قوانين و رجال و نظام هاي طاغوتي ) ! هرآنچه جز اسلام است جاهليت و گمراهي و طاغوت است.

خدا چنين ميگويد، رسول خدا چنين ميگويد. گذرگاههاي چالش هاي اسلام با گمراهان داخلي و دشمنان خارجي در طول تاريخ چنين ميگويد.

سيد قطب تا پيش از اين مرحله، يعني تا پيش از سال 1952 انديشه اي معتدل و تا حدي ليبرال داشت. در اين دوره به اخوان المسلمين پيوست ولي تا سال 1954. م كه همراه هزاران تن از اخواني ها در نتيجه برخورد نخست عبدالناصر با اخوان المسلمين وارد زندان شد،چيزي درباره حاكميت و جاهليت ننوشت و اين ايده را اولين بار در تفسير مشهور في ظلال القرآن كه در زندان نوشت طرح كرد و در پي گيري اين ايده در سال 1964.م پس از آزادي از زندان برخي نوشته هاي داخل و خارج از زندانش را با عنوان معالم في الطريق ( نشانه هايي در راه ) كه بيانيه بنيادين جماعتها و گروههاي اسلام گرا _حداقل در محدوده جهان عرب_ است منتشر كرد.

وي در اين كتاب مي گويد : جوامع كنوني همگي جوامعي جاهلي و غيراسلامي اند... و شايسته است با صراحت و بي ترس بگوييم كه اسلام هيچ ارتباطي با هرآنچه كه امروزه بر روي كره زمين در جريان است، ندارد ؛ زيرا حاكميت از آن اسلام نيست و تنها جايگزين براي اين اوضاع دروغين، نخست و پيش از هر چيز بر پايي جامعه اي اسلامي است كه اسلام را شريعت و قانون خود قرار داده باشد و هيپ شريعت ديگري را برنتابد ؛ وي در جاي ديگري از اين رساله ميگويد : براي رويارويي با جامعه جاهلي درجه اي از قدرت لازم است، قدرت اعتقاد و تصور، قدرت اخلاقي و خودسازي، قدرت سازمان دهي اجتماعي و ديگر انواع قدرت كه به مدد آن ميتوان با جامعه جاهلي روبرو شد، قدرت پايداري و قدرت غلبه يابي بر چنين جامعه اي.

در سوي ديگر حسن الميضبي رهبر اخوان المسلمين _پس از حسن البنا_ به همراه ديگر رهبران اين جماعت، رساله اي را با عنوان دعاة لاقضاة ( مبلغان و نه قاضيان ) تدوين كردند و در آن براين نكته تاكيد كردند كه نبايد ميان مشروعيت عاليه جامعه كه ناشي از شريعت الهي است و ميان حكومت و تدبير انديشي كه مساله اي نامقدس است اشتباه و خلط كرد.

ي و هم فكرانش بر آن بودند كه اخوان المسلمين اساسا جماعت دعوت و ارشادند و نه جماعت سياسي و حزبي كه عقايد جزمي خويش را ابزار رسيدن به قدرت قرار دهد. هضيبي كه وارث به حق انديشه و منش و روش حسن البنا بود اعلام كرو براي اجراي كامل شريعت از طريق تربيت و هدايت و نصيحت متوليان امور و مشاركت در زندگي اجتماعي و سياسي موجود با هدف ايجاد تحولات برتر و عميق تر خواهند كوشيد وگرنه به گروهك هاي عقيدتي مانند جماعت هاي كمونيستي و يا فرقه هاي اسلامي قديمي (همانند خوارج) تبديل خواهند شد.

آنچه كه هضيبي پيش بيني ميكرد در آينده اي نزديك به وقوع پيوست، از دل جماعت اخوان المسلمين گروههايي با الهام از انديشه هاي افراطي سيد قطب منشعب شدند كه وجه مشترك شان اعتقاد به ضرورت تغيير اوضاع موجود از راه زور بود. جماعة الفنية العسكرية(جماعت فني_نظامي) در سال 1974، جماعة التكفير و الحجرة در سال 1977 و جماعة الجهاد از سال 1979 به اين سو.

از ايده حاكميت تا بنيادگرايي تمام عيار

گفته آمد كه انديشه افراطي سيدقطب در تكفير جوامع بشري كنوني _ چه غيرمسلمان و چه مسلمان كه در آن شريعت خدا حاكم نيست _ نطفه بنيادگرايي اسلامي را پديد آورد.

تندروها و ميانه روها

اكنون جدال عميقي ميان دو جبهه اسلام گرا در جريان است، در يك سو جريان معتدل اخوان المسلمين كه با مركزيت مصر داراي شعبه هاي فراواني در كشورهاي عرب است و براي مثال در انتخابات پارلماني اخير اردن پيروزي چشمگيري بدست آوردند و نيز جنبش هاي معتدلي مانند النهضته تونس به رهبري راشد الغنوي و در ديگرسو جريان افراطي جهاد اسلامي، القاعده و جماعت هاي مشابه كه راهي متفاوت را در پيش گرفته اند.

گروهها و جماعتهاي بنيادگرايي كه در نيمه اخير قرن بيستم سربرآوردند همگي متاثر از انديشه هاي سيد قطب هستند. از جماعتهاي افراطي مصر تا القاعده.

يكي از اين جماعتهاي افراطي جماعت تكفير و هجرت است. كاملا روشن است كه اين جماعت ايده تكفير و هجرت را عينا از معالم في الطريق سيد قطب و نوشته هاي اسلام گرايان شبه قاره مانند شاه عبد العزيز دهلوي و مودودي گرفته است.

نكته قابل توجه اينست كه گفتمان انزواجو و تمايز طلب و گسست گرا و تكفير گر اسلام گرايان هندي از سوي اسلام گرايان مصري عينا كپي برداري شد يا اينكه به محيط توليد چنين گفتماني كه جامعه اي مختلط از مسلمانان و پيروان اديان غير آسماني بود توجه شود.

اگر علماي مبارز هند د ردهه هاي نخست قرن بيستم فتواي تكفير جامعه هند و دارالكفر بودن آن و ضرورت هجرت به دارالاسلام ( افغانستان ) را صادر كردند و البته با اين فتوا ده هزار تن از مسلمانان را به كام مرگ فرستادند _ باز ميتوان براساس سازو كارهاي فقه سني سنتي اندك توجيهي براي آن يافت ولي حكم به تكفير جوامع اسلامي اي كه نه تحت اشغال بيگانه و نه تحت حاكميت كفار است از هيچ توجيهي برخوردار نيست و اين جماعتها تحت تاثير نوشته هاي امثال سيد قطب و مودودي پا را از حدود معهود فقهي اهل سنت فراتر گذاشتند و در حقيقت فقهي تازه تاسيس كردند كه از اعتدال و محافظه كاري و ميانه روي و رافت و تسامح سنت فقهي هزار و چند صد ساله اسلام هيچ خبري در آن نبود.

شكري مصطفي رهبر جماعة التكفير و الحجرة پس از آزادي از زندان شش ساله در سال 1971 دست به سازمان دهي اين تشكيلات زد. اين جماعت معتقد است اسلام غريب واقع شده و جوامع كنوني در آينده فروخواهند پاشيد و اسلام دوباره از سوي گروه برگزيده اي مومن كه از كوههاي يمن سربرخواهند آورد ( طبق برخي احاديث آخرالزمان ) دوباره احيا خواهد شد و انديشه هجرت، نتيجه ضرورت انفصال و انغزال از جوامع كنوني و آغاز تحركي مثبت براي تحقق هسته اوليه جامعه اسلامي است و از اينرو بايد به كوهها و غارها پناه برد. اين جماعت هيچ منبعي را براي احكام جاري در جوامع اسلامي _ به جز قرآن و سنت _ به رسميت نميشناسد. سلفي گري شكري مصطفي آنقدر گل مي كند كه به بيسوادي و ترك علم و سواد دعوت مي كند و ميگويد : بهترين است بايد فطرتا درس ناخوانده ( امّي ) باشد وپيامبر اسلام ص نيز براي آموزش طب و رياضيات و...

مدارس و دانشگاهها برپانكرد و نخستين چيزي كه بشريت را به عصيان واداشته و او را به استغنا از پروردگارش كشانده است، همين علومي است كه فرا ميگيرد.

شكري مصطفي آنقدر در فضايل بيسوادي و امي ماندن و ذم حاملان كتاب ( يهودي ) كه در قرآن به خر تشبيه شده اند سخن ميگويد و نظريه پردازي مي كند كه خواننده ناشناس چه بسا احساس مي كند با متني طنز گونه و فكاهي روبرو است ولي او آنقدر جدي است كه آموزش و تعليم را كفر ميداند و نهادهاي آموزشي و در راس آن الازهر را قلعه هاي كفر و گمراهي مي شمارد.

جماعت ديگري كه نماد بنيادگرايي اسلامي است جماعة الجهاد مصر است كه در سال 1974 به رياست صالح سريه پايه گذاري شد. اين جماعت در راه اقامه دولت اسلامي و پياده كردن شريعت همه راههاي خشونت را مجاز ميدانست.

خلف صالح سريه، محمد عبذالاسلام فرج است كه جوامع كنوني را تكفير كرده و راهي براي رهايي جز قتل و خشونت نميشناخت و معتقد بود آياتي كه به تسامح و عفو و گذشت دعوت مي كند منسوب شده است.

وي رساله الفريفته الغائبه را نگاشت و در آن قوانين موجود در جوامع كنوني را احكام كفر و وضع شده بوسيله كافران دانست. منظور وي از فرضيه غايب، جهاد است آنچه تازگي دارد اينست كه وي در اين رساله جهاد را واجب ( فريضه ) شمرده است درحاليكه در فقه اهل سنت، جهاد واجب كفايي _ و نه عيني _ است و مهمتر اينكه وي جهاد را در درون جامعه اسلامي واجب شمرده است در حاليكه همواره جهاد بر رويارويي با بيگانه نامسلمان اطلاق ميشده است.

وقتي به پيامها و نوشته هاي اسامه بن لادن مراجعه ميكنيم دقيقا همين ادبيات افراطي و تكفيرگر را در آن مشاهده ميكنيم. بن لادن جهان را به دو اردوگاه اسلام و اردوگاه كفر.اردوگاه اسلام بن لادن را تنها در مقطع حكومت طالبان بر افغانستان ميتوان عينيت يافته دانست!

از اسلام سياسي به معتدل و مبتني بر دعوت و ارشاد و تربيت كه حسن البنا و جنبش اخوان المسلمين نماد آن بود تااسلام سياسي افراطي و خشونت طلب كه جنبش القاعده نماد آن است و راه خشونت و تحميل و تخريب و ترور را به عنوان راه تغيير و تحول مي داند، شكاف عميقي پديد آمده است كه با هيچ چيز قابل پر شدن نيست. اسلام گرايان معتدل و محافظه كار و اصلاح طلب در چشم اسلام گرايان افراطي و خشونت طلب چه بسا خطرناك تر از دشمنان و بيگانگان هستند.

اكنون جدال عميقي ميان دو جبهه اسلام گرا در جريان است، در يك سو جريان معتدل اخوان المسلمين كه با مركزيت مصر داراي شعبه هاي فراواني در كشورهاي عرب است و براي مثال در انتخابات پارلماني اخير اردن پيروزي چشمگيري بدست آوردند و نيز جنبشهاي معتدلي مانند النهضته تونس به رهبري راشد الغنوي و در ديگرسو جريان افراطي جهاد اسلامي، القاعده و جماعتهاي مشابه كه راهي متفاوت را در پيش گرفته اند.

به نظر ميرسد به رغم آنكه جريان افراطي در كوتاه مدت قدرت بيشتري براي تحريك احساسات و هيجانهاي توده هاي مسلمان داشته و نمونه آن انفجارهاي يازدهم سپتامبر بود ولي آگاهي از زياني كه احترامات اين جريان براي آبرو و حيثيت اسلام داشته و دارد به تدريج توجه توده ها را از اين جريان برگردانده است.

هنوز اميد هاي فراواني براي پيروزي جريان اسلام سياسي معتدل و روشن انديش بر جريان اسلام سياسي افراطي و خشونت طلب و تاريك انديش و تكفيرگر باقي است. فلله الامر من قبل و من بعد.

تاريخ بيداري

حمله ناپلئون بناپارت در سال 1798به مصر، فصل جديدي از ترك هاي فكري_سياسي اسلامي را به دنبال داشت. حمله ناپلئون شوك بزرگي بود كه مسلمانان را به تكاپو انداخت و به انديشه واداشت.

نسل نخستي كه به انحطاط جهان اسلام پي برده بود، پيمودن راه غرب را در پيشرفت كه همان اخذ علم و فن آوري بود راه برون شد از انحطاط تشخيص دادند، اما نسل دوم كه در راسشان سيد جمال الدين اسد آبادي بود اتحاد جهان اسلام و دميدن روح تازه در كالبد جهان اسلام و مقاومت در مقابل امپرياليسم غرب و تلاش براي كسب استقلال را راه هايي از انحطاط مي دانستند.

سيد جمال نخستين كسي است كه خيزش سياسي شرق را در مقابل غرب شكل بخشيد و از تمام ملت هاي اسلامي خواست تا در مسير مبارزه با سلطه گري غرب گام بردارند. بنابراين سيد جمال را مي توان طلايه دار اسلام سياسي در قرن نوزدهم دانست.

شكل گيري جنبش اخوان المسلمين در سال 1928 مهمترين نقطه عطف در حيات اسلام سياسي در قرن بيستم است.

حسن البنا بنيان گذار و رهبر جنبش اخوان المسلمين با تاسيس اين جنبش در پي تحقق اهداف سيد جمال در بسيج توده هاي مسلمان و وحدت امت اسلام بود. وي متفكر سياسي واقع گرا و خواهان اصلاح جامعه و موافق با نظام پارلماني جديد و اهل مشاركت در انتخابات بود.

جنبش فدائيان اسلام به رهبري سيد مجتبي نواب صفوي نسخه ايراني جنبش اخوان المسلمين بود و ارتباط نزديكي ميان نواب صفوي و اخواني هاي مصر و شام برقرار بود چنان كه حسن حنفي نقل مي كند، در دوران نوجواني اش نواب صفوي را بر روي دوش اخواني ها در قاهره ديده است.

ابوالاعلي مودودي كه يكي از برجسته ترين چهره هاي اسلام سياسي در قرن بيستم و رهبر جماعت اسلامي پاكستان بود.از نظر مودودي، اسلام ناسخ آيين هاي خويش و پس از خود و مسلط بر همه آنها است.

سيد قطب با استفاده از انديشه هاي مودودي با به ميان كشيدن بحث حاكميت و نيز بحث مولفه هاي جهان بيني اسلامي (مقومات التصور الاسلامي) گامي بلند به سوي بنيادگرايي برداشت انديشه افراطي سيدقطب در تكفير جوامع بشري كنوني _ چه غيرمسلمان و چه مسلمان كه در آن شريعت خدا حاكم نيست _ نطفه بنيادگرايي اسلامي را پديد آورد.

منبع

خردنامه همشهري شماره 73

/ 1