حق چون برگ برنده
رونالد دوركين (1) ترجمه: محمد راسخ (2) چكيده:
بهترين معناى حق اين است كه آن را برگى برنده در برابر دلايل موجهه تصميمات سياسى بگيريم كه به دنبال منافع جامعه بطور كلى مىباشند . اين مقاله در پى ارائه چنين تحليل و نظريهاى از حق است . يعنى ارائه نظريه حق به عنوان دليل حاكم در برابر دلايل سود - انگار . بدين منظور نويسنده به دو نوع دفاع در مقابل نظريه سود - انگار اشاره مىكند: دفاع تكثرگرا و دفاع مبتنى بر حق استقلال اخلاقى دوركين استدلال مىكند كه تحليلى عميقتر از دلايل پذيرش سود - انگارى نشان مىدهد كه مفهوم سود بايد نوعى حق استقلال اخلاقى را نتيجه بدهد . از دلايل اوليه پذيرش (يا به تعبير مؤلف از دلايل اصلى جذابيت) نظريه سود - انگار، قالب برابرىگراى اين نظريه است . بدين معنا كه در محاسبه بهترين روش عملى ساختن بيشترين ترجيحهاى اعضاى جامعه (سود - انگارى)، نبايد ترجيح پارهاى از مردم، سنگينتر از ترجيح پارهاى ديگر گرفته شود، به منظور حصول چنين اصلى، سود - انگارى ناگزير، بايد حق استقلال اخلاقى را به منزله دليل حاكم يا برگ برنده بپذيرد . در قسمت دوم مقاله نويسنده به اشكالات پروفسور هارت بر نظريه خود پاسخ مىگويد: پيشگفتار مترجم با تحليل اجمالى راى شماره 645 وحدت رويه ديوان عالى كشور، در پى طرح نياز به بحث و بررسى از نظريههاى حق از نوع نظريه رونالد دوركين مىباشد . واژگان كليدى:
حق، سود انگارى، حق استقلال اخلاقى مقدمه
بدنبال صدور آراى متضاد، از سوى شعبههاى چهارم و پنجم دادگاههاى تجديد نظر استان مركزى، در استنباط از قوانين و در موارد مشابه مربوط به فعاليت غيرمجاز در امور سمعى و بصرى و نگهدارى نوارهاى مبتذل، هيات عمومى ديوان عالى كشور در تاريخ 23/9/1378 طى راى وحدت رويه شماره 645 با اكثريت قريب به اتفاق به شرح زير راى دادند: نظر به اين كه بر طبق ماده 640 قانون مجازات اسلامى (تعزيرات مصوب 1375) كه به موجب ماده 729 همان قانون، كليه مقررات مغاير با آن ملغى شده، نگهدارى طرح، نقاشى، نوار سينما و ويدئو يا بطور كلى هر چيزى كه عفت و اخلاق عمومى را جريحهدار نمايد، در صورتى كه به منظور تجارت و توزيع باشد، جرم محسوب مىشود . بنابراين صرف نگهدارى وسائل مزبور در صورتى كه تعداد آن معد براى امر تجارى و توزيع نباشد، از شمول ماده 640 قانون مذكور خارج بوده و فاقد جنبه جزائى است . (3) توجه دقيق به ديگر اجزاى حقوق كيفرى، مبين اين حقيقت است كه راى مزبور، يكى از نقاط عطف در سير انديشه حقوقى، بطور كلى، و سياست كيفرى، بطور خاص، در اين كشور بوده است . براى نمونه، تنها چند ماه پيش از صدور اين راى، قانونگذار كشور قانون آيين دادرسى [كيفرى] دادگاههاى عمومى و انقلاب را تصويب نمود كه مفاهيم و ديدگاههاى خاصى را در ارتباط با جرم و مجازات در خود جاى داده است . (4) بر اساس ماده 2 آن قانون «كليه جرائم داراى جنبه الهى است و به شرح ذيل تقسيم مىگردد: اول جرائمى كه مجازات آن در شرع معين شده، مانند: موارد حدود و تعزيرات شرعى . «تبصره يك همين ماده، تعزيرات را مجازاتى مىداند كه در شرع مقدس اسلام براى ارتكاب فعل حرام يا ترك واجب بدون تعيين نوع و مقدار مجازات مقرر گرديده است» . همچنين بند الف تبصره دو اين ماده، يكى از دو ادعايى را كه مىتواند، بدنبال جرم به وجود آيد «ادعاى عمومى براى حفظ حدود الهى و حقوق و نظم عمومى» ذكر مىكند، (در مقابل ادعاى خصوصى براى مطالبه حق، مذكور در بند ب). بنابراين، قانونگذار در قانون آيين دادرسى كيفرى گناه را جرم تلقى كرده است . به ديگر سخن، در اين قانون مفهوم جرم، مفهومى گسترده است كه گناهان را نيز در برمىگيرد . (5) دليل اين ادعا از لابلاى موارد پيش گفته به روشنى پيداست و مىتوان آن را به صورت زير خلاصه نمود: 1- موارد تعزيرات يكى از انواع جرم است . 2- تعزيرات براى ارتكاب فعل حرام يا ترك واجب مقرر گرديده است . 3- انجام فعل حرام يا ترك واجب، گناه است . 4- نتيجه: انجام گناه جرم است . اكنون مىتوان پرسيد، مگر نگهدارى و استفاده از وسايل منافى عفت، مانند نوارهاى رقص و آواز يا مجلات حاوى صور قبيحه، گناه نيست؟ اگر پاسخ مثبتباشد، كه بنا به آموزههاى دينى هست، بنابراين بر اساس ديدگاه مستتر در قانون آيين دادرسى كيفرى، اين عمل بايد جرم محسوب شده و قابل مجازات باشد . اما دادرسان هيات عمومى غير از اين مىپنداشتند . آنان با اتخاذ و اعلان راى بالا بخشى از گناهان را از حوزه جرايم بيرون آورده و قابل مجازات نمىدانند . كمترين پيامد اين راى، اين است كه مفهوم گناه از مفهوم جرم متمايز مىشود و در نتيجه بالضروره مفهوم شرع و مفهوم قانون نيز از يكديگر تفكيك مىشوند، چرا كه جرائم توسط قانون معين مىگردند (6) حال آن كه گناهان در شرع آمدهاند و اين دو على رغم هم پوشى هايى كه دارند لزوما يكى نيستند . بارى، اين تمييز و تفكيكها خود بر مبانى و فرضهاى ارزشى و انسان شناختى خاصى استوارند . بطور خلاصه، جدا كردن مفهوم گناه، از جرم و غير كيفرى نمودن برخى گناهان مستلزم اين است كه براى انسانها، - به عنوان فاعلان ارادى (7) آن اعمال (گناهان)، - حوزههاى فردى و خصوصى به رسميتشناخته شوند كه در آن حوزهها تصور ارتكاب گناه از سوى آنان برود . در غير اين صورت، تفكيك مزبور بى معنا و پوچ خواهد شد . به ديگر سخن، لازم است، بين حوزه خصوصى و حوزه عمومى فعاليت انسانها تفكيك قائل شويم . حوزه خصوصى همان خلوت فرد است كه در آن مىتواند زندگى خود را آن گونه كه مىپسندد و آن جور كه خوب مىداند، سامان دهد . لازم به توضيح نيست كه حاكميت اراده و سليقه شخصى، در حوزه خصوصى يك فرد البته نمىتواند مانع و مخل حاكميت اراده و سليقه شخصى در حوزه خصوصى فرد ديگر باشد . مىتوان گفتيكى از اهداف اصلى نظريه عدالت، نظريه همزيستساختن ارادههاى آزاد افراد مىباشد . (8) چگونه مىتوان تفكيك ميان حوزه خصوصى و عمومى را حفظ كرد و مانع تجاوز به حريم شخصى (9) انسانها گرديد؟ انديشه حقوق بنيادين انسانها در اين جا و براى حمايت از آن حريم به ميان مىآيد . انسان موجودى ذاتا ارزشمند است كه نمىتوان او را ابزار قرار داد و در اين ويژگى البته همه انسانها با هم برابرند . اما ممكن است در برخى موارد، كه كم هم نيستند، به بهانه مصلحت و نفع جمعى حوزه خصوصى و حريم شخصى پارهاى از افراد، يا ترجيحهاى اخلاقى و سياسى آنان، زير پا گذاشته شده و برخى از انسانها ابزار منافع برخى ديگر قرار گيرند . تاريخ زندگى جمعى انسانها به كرات نشانگر و مؤيد وقوع چنين مواردى بوده است . به اين دليل حقها براى حمايت از پارهاى از آزاديها و ادعاهاى فردى شهروندان در مقابل ادعاهاى جمعى مطرح مىشوند و بدين طريق، راه را بر كنار نهادن آزاديها و ادعاهاى بنيادين فردى، به بهانه منفعت عمومى مىبندند . در اين صورت است كه مىتوان ادعا نمود، ارزش ذاتى و برابر انسانها صيانت و حمايتشده است . در اين ارتباط مقاله زير كه يكى از تلاشهاى جدى نظرى پيرامون «حق» مىباشد، به منظور تعميق و گسترش مبانى آرايى از نوع راى ذكر شده در بالا، به فارسى برگردانده شده است . نويسنده مقاله حقهاى بنيادين را، به منزله برگهاى برندهاى دانسته كه حكومت نمىتواند، به سادگى و تحت عنوان مصلحت جمعى آنها را كنار بزند . در پايان، لازم به ذكر است كه برخى از مثالهاى مقاله، به دليل سنخيت فرهنگى و نزديكتر ساختن مباحثبه مقتضيات زمان، تغيير يافته يا حذف شدهاند . 1- حق و منفعت
بهترين معناى حقوق (Rights) اين است كه آنها را برگهاى برنده، در برابر توجيهات مبنايى تصميمات سياسى كه هدف را براى جامعه بطور كلى بيان مىكنند، بگيريم . (10) اگر كسى حق انتشار يك نشريه را داشته باشد، بدين معناست كه به هيچ دليلى درست نيست كه مقامات در جهت نقض آن حق رفتار كنند، حتى اگر (بدرستى) بر اين باور باشند كه با نقض حق مزبور وضع جامعه بطور كلى بهتر مىشود . البته نظريههاى بسيار گوناگونى درباره اين كه چه چيزى به نفع كل جامعه است وجود دارند، يعنى نظريههاى گوناگون درباره اين كه هدف عمل سياسى چه بايد باشد . يك نظريه برجسته (يا بهتر استبگوييم گروهى از نظريهها) نظريه سود - انگارى ( Utilitarianism) در شكلهاى آشناى آن مىباشد كه فرض مىگيرد، هنگامى جامعه در وضع بهترى قرار دارد كه اعضاى آن جامعه بطور ميانگين خوشبختتر باشند يا بيشتر ترجيحهايشان را برآورده سازند . البته نظريههاى گوناگون ديگرى درباره هدف راستين سياست وجود دارند . تا حدى استدلال به نفع يك حق سياسى بايد بدين بستگى داشته باشد كه كدام يك از آن نظريهها درباره اهداف مطلوب پذيرفته شده است، بدين معنا كه استدلال مزبور بايد به اين بستگى داشته باشد كه حق ياد شده، مىخواهد بر كدام توجيه، مبنايى كلى براى تصميمات سياسى حاكم گردد . در بحث زير اين را فرض مىگيرم كه توجيه مبنايى مورد توجه ما شكلى از سود - انگارى است كه برآورده ساختن شمار هر چه بيشتر اهداف مردم در زندگى شان را به عنوان هدف سياستبرگزيده است . فكر مىكنم كه نظريه مزبور هنوز پرنفوذترين توجيه مبنايى مىباشد، دست كم به شكل غير رسمى كه در حال حاضر در سياست دموكراسيهاى غربى حضور دارد . بنابراين فرض كنيد مىپذيريم، دست كم بطور كلى، كه يك تصميم سياسى در صورتى موجه است كه قول بدهد شهروندان را خوشبختتر سازد يا در مقايسه با هر تصميم ديگرى شمار بيشترى از ترجيحهاى آنان را، بطور ميانگين، عملى سازد . فرض كنيد مىپنداريم كه تصميم به جلوگيرى كامل از انتشار يك نشريه در واقع معيار ياد شده را تامين مىكند، چرا كه خواستها و ترجيحهاى اكثريت، شامل ترجيحهاى آنان درباره اين كه چگونه ديگران بايد زندگى خود را هدايت كنند، سنگينتر از خواستها و ترجيحهاى ناشرين و خوانندگان آن نشريه است . حال چگونه، هر گونه تصميم مخالف را مىتوان، موجه نمود، حتى تصميم به اجازه استفاده از نشريه مزبور بطور خصوصى؟ شايد بتوان دو سبك از استدلال را كه قادرند چنين موجه سازى (justification) را تامين كنند، در نظر آورد . نخست، مىتوان استدلال نمود، اگر چه سود - انگارى يك ايده آل سياسى مهم را بيان مىكند، ولى آن تنها ايده آل مهم، نيست و انتشار يك نشريه بايستى مجاز باشد، تا ايده آل ديگرى را كه در شرايط موجود مهمتر است، حفظ و حمايت كند . دوم، مىتوان استدلال كرد كه تحليل عميقتر پيرامون دلايل اوليه پذيرش سود - انگارى به مثابه يك توجيه مبنايى، تامل بيشتر درباره اين كه چرا اساسا هدفهاى سود - انگار را برمىگزينيم، نشان مىدهد كه در اين جا سود (Utility) بايد نوعى «حق استقلال اخلاقى» (right of moral independence) را نتيجه بدهد . استدلال نخست استدلالى تكثرگرا (pluralistic) است: بر اين اساس براى كنار نهادن [معيار] سود، استدلال مىشود كه اگر چه، سود هميشه مهم است، ولى تنها چيزى نيست كه از اهميتبرخوردار مىباشد و اهداف يا ايدهآلهاى ديگرى هم هستند كه برخى اوقات مهم ترند . استدلال دوم بر اين فرض استوار است كه فهم صحيح سود - انگارى و دليل اهميت آن، به خودى خود حق مورد بحث را موجه مىسازد . فكر نمىكنم سبك نخست استدلال (استدلال تكثرگرا) خيلى موفقيتآميز باشد، دست كم در خصوص موضوع حق انتشار يك نشريه . اما اكنون دلايل لازم براى پشتيبانى از اين نظر را ارائه نمىكنم . در عوض مىخواهم استدلالى به سبك دوم ارائه نمايم كه بطور خلاصه به شرح زير است . سود - انگارى همه جذابيتخود را مديون چيزى است كه مىتوانيم آن را «قالب برابرىگرا» (egalitarian cast) بناميم (يا اگر اين ادعايى بسيار بزرگ است، مىتوان گفت اگر قالب مزبور را نداشت جذابيتخود را از دست مىداد). قرائتى از سود - انگارى را فرض بگيريد كه معتقد است در محاسبه بهترين روش عملى ساختن بيشترين ترجيحها بطور كلى، بايد ترجيحهاى پارهاى از مردم را كم اهميتتر از ترجيحهاى پارهاى ديگر به حساب آورد، حال يا به دليل اين كه آنان افرادى كم ارزشتر يا كم جاذبهتر يا كم دوست داشتنىتر هستند و يا به دليل اين كه ترجيحهاى آنان با هم به شكلگيرى سبك حقارتآميزى از زندگى منجر مىگردد . قرائت مزبور به هيچ وجه قابل پذيرش به نظر نمىآيد و در هر صورت از شكلهاى استاندارد سود - انگارى جذابيت كمترى دارد . هر يك از قرائتهاى سود - انگارى مىتواند، مدعى فراهم آوردن نظريهاى باشد، درباره چگونگى برابر گرفتن همه از سوى دولت، يا در هر صورت درباره چگونگى رعايتشرط بنيادين لزوم برخورد برابر با همه از سوى دولت . سود - انگارى بر اين ادعاست كه با افراد هنگامى برخورد برابر مىشود كه ترجيحهاى آنان (كه تنها به لحاظ زيادى سنجيده مىشوند) بدون در نظر گرفتن تمايز ميان اشخاص يا صلاحيت آنها بر اساس يك معيار و ميزان، سنجيده و مقايسه شوند . قرائت مخدوش ذكر شده در بالا از سود - انگارى، كه برخى از مردم را كم ارزشتر از برخى ديگر مىداند يا به برخى ترجيحها به دليل فرومايه دانستن آنها وزن كمترى مىدهد، ادعاى برخورد برابر را كنار گذاشته است . اما چنانچه سود - انگارى در عمل با چيزى مانند حق استقلال اخلاقى (و ديگر حقهاى مرتبط) چك نشود، به دلايل عملى بسيار، دقيقا به همان قرائت مخدوش بدل خواهد شد . اجتماعى متشكل از مردمى بسيار از جمله سارا را فرض بگيريد . اگر قانون اساسى قرائتى از سود - انگارى را به رسميتبشناسد كه بر اساس آن ترجيحهاى سارا دو برابر ترجيحهاى ديگران به شمار آيد، اين امر قرائتى غير قابل پذيرش و نابرابرى گرا از سود - انگارى خواهد بود . ولى اكنون فرض كنيد، مقررات قانون اساسى مبتنى بر شكل استاندارد سود - انگارى باشد، يعنى نسبتبه همه مردم و همه ترجيحها بى طرف باشد، اما شمار تعجب برانگيزى از مردم، به سارا خيلى عشق مىورزند و از اين رو قويا ترجيح مىدهند كه ترجيحهاى وى در تصميم گيريهاى سياسى روزمره كه در دستگاه محاسبات سود - انگار، صورت مىگيرد، از اهميت دو برابر برخوردار باشد . هنگامى كه به دليل عدم احتساب وزن مضاعف براى ترجيحهاى سارا، وى به چيزهايى كه بايد نرسيده است، آن مردم ناراحتند، زيرا ترجيحهاى خاص «سارا - دوستى» آنان تحقق نيافته است . اگر ترجيحهاى خاص مزبور به حساب آيند، بنابراين سارا در توزيع كالا و فرصتها چيزى بسيار بيش از حالت عدم احتساب آن ترجيحها بدستخواهد آورد . استدلال من اين است كه به حساب آوردن آن ترجيحهاى خاص، قالب برابرىگراى قانون اساسى سود - انگار و به ظاهر بىطرف را مىشكند، درستبه همان اندازه كه اگر قرائت پيش گفته مخدوش را جايگزين قرائتبى طرف نماييم . در حقيقت مقررات به ظاهر بى طرف مذكور در نتيجه به نفى خود منتهى مىشوند، زيرا به هنگام تصميمگيرى درباره اين كه كدام نظام توزيع به بهترين وجه سود را گسترش مىدهد، وزن سنگينى به ديدگاه كسانى مىدهد كه عميقا غير بىطرف (يا به يك معنا ضد سود - انگار) مىباشند و معتقدند ترجيحهاى عدهاى بايستى بيش از ترجيحهاى ديگران به حساب آيند . پاسخى كه يك سود - انگار علاقمند به مقاومت در مقابل حق استقلال اخلاقى به استدلال پيش گفته خواهد داد، روشن است: سود - انگارى نظريه غير بى طرف را صادق نمىداند، اما اين واقعيت را مىپذيرد كه افراد زيادى (به غلط) به آن نظريه معتقدند و در نتيجه هنگامى كه مىبينند توزيع انجام شده توسط حكومت آن توزيعى نيست كه آنان درست مىپنداشتند، ناكام مىگردند . اين واقعيت ناكامى آنان است و نه حقيقت ديدگاهشان كه به حساب مىآيد و هيچ گونه ناسازگارى (منطقى يا عملى) در آن نيست . ولى اين پاسخى بسيار عجولانه است; زيرا در اين جا در واقع يك نوع تناقض بويژه عميقى وجود دارد . سود - انگارى بايد مدعى صدق نظريه خود باشد (همچنان كه پيشتر گفتهام هر نظريه سياسى بايد، چنين ادعايى داشته باشد) و از اين رو بايد مدعى كذب هر نظريه متناقض با خود باشد . بدين معنا كه سود - انگارى بايد تمامى فضاى منطقى را كه محتواى اين نظريه لازم مىآورد، اشغال كند . ولى سود - انگارى بى طرف ادعا مىكند (يا بهر حال فرض مىگيرد) كه اصولا هيچ كس در مقايسه با ديگران استحقاق بيشترى براى برآورده شدن ترجيحهايش ندارد . قرائت مذكور مىگويد: تنها دليل براى انكار برآورده ساختن آرزوهاى يك شخص، هر چه مىخواهند باشند، اين است كه در عوض آرزوهاى بيشتر يا قوىترى برآورده شوند . اين قرائت اصرار دارد كه عدالت و اخلاق سياسى، نمىتوانند دليل ديگرى ارائه كنند . مىتوان گفت: توضيح ياد شده، طرح سود - انگارى بى طرف براى دستيابى به يك ساختار سياسى است كه در آن ميانگين برآورده شدن ترجيحها در بالاترين حد ممكن قرار دارد . پرسش اين نيست كه آيا يك حكومت مىتواند با به حساب آوردن ترجيحهايى، از نوع ترجيحهاى دوستداران سارا، به آن ساختار سياسى دستيابد، يا آيا آن حكومتبا چنين اقدامى در واقع پارهاى از ترجيحها را دو بار (11) به حساب آورده و به اين دليل در تناقض مستقيم با سود - انگارى واقع شده است . بلكه پرسش اين است كه آيا حكومت مزبور مىتواند بدون نقض ضمنى طرح ياد شده به اين هدفها برسد؟ فرض كنيد كه در يك جامعه، فرد نازيستى وجود دارد كه از جمله ترجيحهاى او اين است كه بايد ترجيحهاى بيشترى از آريائىها به صرف آريائى بودن، در مقايسه با ترجيحهاى يهوديها، به صرف يهودى بودن، عملى گردد . يك سود - انگار بى طرف، نمىتواند بگويد كه در اخلاق سياسى دليلى براى رد يا بى حرمتى به آن ترجيح، براى كنار زدن آن به عنوان يك ترجيح غلط، براى عدم اقدام به عملى ساختن آن، با تمامى توانى كه مقامات براى عملى ساختن ديگر ترجيحها، بكار مىگيرند، وجود ندارد . زيرا سود - انگارى خود چنين دليلى را فراهم مىآورد . بنيادىترين اصل مكتب سود - انگارى اين است كه ترجيحهاى مردم بايد بر پايه و ميزانى برابر سنجيده شوند و اين كه نظريه نازى درباره عدالت عميقا غلط است، مقامات موظفند با آن مخالفت ورزند و به جاى عملى ساختن، بايد در سركوب آن بكوشند . در واقع يك سود - انگار بى طرف، اگر بخواهد ادعايى سازگار با اصل بنيادين مزبور طرح كند، از اتخاذ نگرش سياسى بى طرف يكسان به ترجيحهاى نازيستى و ديگر انواع ترجيحها، منع شده است . بر اين اساس، وى نمىتواند، براى رسيدن به بالاترين ميانگين سود، ترجيح نازيست را در محاسبات خود به شمار آورد . البته منظورم اين نيست كه تاييد حق كسى، به عملى شدن ترجيح او، به خودى خود، خوبى يا شرافت ترجيح وى را تاييد مىكند . يك سود - انگار خوب كه مىگويد، يك بادبادك باز، همان قدر به برآورده شدن سليقهاش سزاوار است كه يك شاعر، به آن دليل لزوما اين را تاييد نمىكند كه زندگى بادبادك باز و زندگى شاعر به يك اندازه خوب هستند . تنها منتقدان عامى سود - انگارى هستند كه بر آن نتيجهگيرى اصرار مىورزند . سود - انگار مزبور فقط مىگويد، در نظريه عدالت، دليلى وجود ندارد كه ترتيبات سياسى اقتصادى و تصميمات جامعه به ترجيح شاعر نزديكتر باشد تا ترجيح بادبادك باز . از ديدگاه عدالتسياسى، مساله صرفا اين است كه چه تعداد از مردم و با چه جديتى يكى از آن دو ترجيح را برمىگزينند . اما وى نمىتواند اين حرف را به هنگام تصميمگيرى درباره تعارض ميان يك نازيست و يك سود - انگار بى طرف مخالف نازيسم بزند; چرا كه نظريه سياسى صحيح - يعنى نظريه سياسى او، همان نظريه سياسى كه در بررسى ادعاى فرد نازيستبدان متوسل مىشود - درباره آن تعارض، حرف براى گفتن دارد . نظريه مزبور مىگويد، ترجيح فرد سود - انگار بى طرف ترجيحى عادلانه است و دقيقا آن چيزى را كه مردم به لحاظ اخلاق سياسى استحقاق آن را دارند توصيف مىكند، اما ترجيح يك نازيست عميقا ناعادلانه است و آنچه را كه هيچ كس به لحاظ سياسى مستحق آن نيست، بيان مىدارد . از اين رو اين ادعا كه به لحاظ اخلاق سياسى، يك نازيست همان قدر استحقاق يك سيستم سياسى مورد ترجيحش را دارد كه يك سود - انگار، ادعايى متناقض است . نكته بالا را مىتوان به شكل زير بيان كرد . ترجيحهاى سياسى، مانند ترجيح نازيست، در سطحى مشابه با نظريه سود - انگارى قرار دارند، يعنى بدنبال اشغال فضايى مشابه هستند . بنابراين اگر چه نظريه سود - انگار به اقتضاى نظريه عدالتبايد ميان ترجيحهاى شخصى، مانند: ترجيح براى بادبادك باز يا شاعرى بى طرف باشد، اما نمىتواند بدون افتادن در دام تناقض، بين خود و نازيسم نيز، بى طرف باشد . نظريه سود - انگار نمىتواند بطور همزمان هم مكلف به كنار زدن اين نظريه نادرستباشد كه ترجيحهاى پارهاى از مردم بايد بيش از ترجيحهاى پارهاى ديگر به حساب آيند، و هم با همان انرژى كه به دنبال عملى ساختن ترجيحهاى ديگر است، مكلف به عملى ساختن ترجيحهاى سياسى كسانى باشد كه با شور و حرارت نظريه نادرست مزبور را پذيرفتهاند . به استدلال من، با تكيه بر تفكيك ميان حقيقت و واقعيت ترجيحهاى سياسى نازيست، نمىتوان پاسخ داد [به اين معنا كه گفته شود به فرض غلط بودن نظريه نازيست، واقعيت وجودى آنها را نمىتوان كتمان كرد و بايد در محاسبات به شمارشان آورد ] چرا كه اگر سود - انگارى واقعيت ترجيحهاى مزبور را به شمار آورد، در نتيجه چيزى را بايد انكار كند كه نبايد انكار كند و آن الزام عدالتبه مخالفتبا نظريه نازيست مىباشد . البته مىتوانيم از اين نكته، با تفكيك ميان دو شكل يا دو سطح متفاوت سود - انگارى بگريزيم . نخستين شكل يا سطح را مىتوان، به سادگى نظريه رقيق درباره چگونگى انتخاب يك قانون اساسى در جامعهاى كه اعضاى آن انواع گوناگون نظريههاى سياسى را ترجيح مىدهند، ناميد . سطح دوم به محتواى قانون اساسى برمىگردد كه بر اساس رويه پذيرفته شده در سطح اول برگزيده خواهد شد . اين نظريه سطح دوم ممكن است، براى نمونه به نفع گونهاى از توزيع، استدلال كند كه در توزيع واقعى كالاها و فرصتها ميانگين ارضاى ترجيحهاى شخصى را به حداكثر مىرساند . در اين صورت، استدلال نظريه سطح اول، تنها اين خواهد بود كه در انتخاب قانون اساسى ترجيحهاى نازيستبايد از وزنى برابر با ترجيحهاى معتقدين به نظريه سطح دوم سود - انگارى برخوردار باشند; زيرا هر كدام از آنها به يك اندازه استحقاق داشتن قانون اساسى مرجح خود را دارند و تناقضى در اين ادعا وجود ندارد . البته نظريه سود - انگارى بى طرفى كه اكنون تحتبررسى داريم، صرفا يك نظريه رقيق از نوع مذكور نيست . سود - انگارى بى طرف يك نظريه از عدالت را به عنوان [محتواى] يك قانون اساسى كامل پيش مىنهد، و صرفا يك نظريه درباره شيوه گزينش يك قانون اساسى نيست كه بدين طريق بتواند با فروتنى [در مقابل نظريههاى رقيب] از تناقض بگريزد . حال همين استدلال، در مواردى هم كه ترجيحهاى سياسى به اندازه نظريه نازى آشنا و منفور نيستند و غير رسمىتر و خوشايندتر به نظر مىآيند - مانند ترجيحهاى دوستداران سارا كه فكر مىكنند، ترجيحهاى او، بايد دو بار به حساب آيند - صدق مىكند .(هر چه احتمالا با وضوح كمتر). آنان ممكن است، در حقيقتساراكراتهايى باشند كه معتقدند سارا به دليل تولد يا ويژگيهاى منحصر در او شايسته رفتار مورد توصيه آنان مىباشد . اما حتى اگر ترجيحهاى گروه مزبور برخاسته از عاطفهاى خاص و نه از نظريه سياسى باشند، باز به فضاى مورد ادعاى سود - انگارى بى طرف تجاوز مىنمايند و بنابراين نمىتوان بدون زير پا گذاردن خود سود - انگارى آنها را به شمار آورد . بر اين اساس استدلال من چنين شكلى به خود مىگيرد: اگر سود - انگارى مىخواهد به عنوان بخشى از يك نظريه سياسى جذاب و كارآمد به حساب آيد، بايد طورى مقيد گردد كه ترجيحهايى را كه با كنار گذاردن ترجيحهاى سياسى رسمى يا غير رسمى ديگر بر جاى مىمانند، محدود كند . يك راه بسيار عملى براى بدست آوردن چنين محدوديتى، از طريق ايده «حق چون برگ برنده» عليه سود - انگارى نامحدود ميسر مىباشد . جامعه متعهد به سود - انگارى به منزله توجيه مبنايى كلى كه اصولا هيچ ترجيحى را كنار نمىگذارد، مىتواند با اتخاذ «حق استقلال سياسى» به آن محدوديت دستيابد . اين حق، كه كسى نبايد در توزيع كالاها و فرصتها، در موقعيت نامطلوبى قرار بگيرد، به اين دليل كه ديگران فكر مىكنند، او بايد كمتر داشته باشد; زيرا فرد خاصى هستيا نيست، يا به اين دليل كه اهميتى كه ديگران براى او قائلند كمتر از اهميتى است كه براى ساير افراد قائلند . حق استقلال سياسى، اين اثر را دارد كه از يهوديها در مقابل ترجيحهاى نازيستها - و از غير ساراها در مقابل ترجيحهاى سارا دوستان - محافظت مىكند . به همين طريق مىتوان از «حق استقلال اخلاقى» دفاع كرد . سود - انگارى بى طرف اين ايده را رد مىكند كه پارهاى از اهداف مردم، نسبتبه پارهاى ديگر، بايد حاكميت كمترى بر منابع و فرصتهاى اجتماعى داشته باشند، جز اين كه آن حاكميت كمتر، نتيجه سنجش برابر همه ترجيحها بر اساس معيار واحد باشد . سود - انگارى مزبور براى نمونه اين استدلال را رد مىكند كه برداشت پارهاى از مردم، درباره تجربههاى شخصى در اوقات فراغت و نقش و ويژگى خيال در آن ذاتا خفتبار و ناسالم است . آنگاه (به دلايلى كه آورديم) نمىتواند ترجيحهاى اخلاقى از اين دست را، در اين محاسبه به شمار آورد كه آيا افرادى با سليقههاى خاص، در گذراندن اوقات فراغت، بايد از تجربه مورد نظر و مطلوب خود منع گردند يا نه . حق استقلال اخلاقى جزيى از همان مجموعه حق هاست كه حق استقلال سياسى بدان تعلق دارد و بايد به عنوان يك برگ برنده در مقابل دفاع سود - انگارى نامحدود از قوانين منع تجربيات ياد شده، در جامعهاى كه نسبتبه آن تجربيات حساس مىباشد، موجه باشد . درست همان گونه كه حق استقلال سياسى به عنوان برگ برنده در مقابل توجيهات سود - انگارانه تخصيص منابع كمتر براى يهوديان يا منابع بيشتر براى سارا در جامعه نازيستها يا سارا - دوستان، موجه باشد . حال بايد بررسى كرد كه آيا حق انتزاعى به استقلال اخلاقى (به شرحى كه گذشت) در عين حال تظاهر عمومى تجربههاى ياد شده بالا را در جامعهاى كه نسبتبدان تجربهها احساس منفى برخاسته از انگيزههاى گوناگون دارند، محدود مىكند يا نه . در چنين وضعيتى، قالب برابرى گراى سود - انگارى از دو سو تهديد مىشود . از يك سو، انگيزههاى مورد بحث ترجيحهاى اخلاقى درباره رفتار ديگران هستند كه به حساب آورده مىشوند و از اين رو بى طرفى سود - انگارى زيرپا گذاشته مىشود . اما از آنجا كه انگيزههاى گوناگون مزبور بر نوع و ويژگى تجربه شخصى كه افراد مىخواهند در اوقات فراغتخود داشته باشند (و نه اين كه چگونه بايد زندگىشان را هدايت كنند) تاكيد دارند و آن انگيزههاى شخصى آنان را كنار مىزنند، بى طرفى سود - انگارى از يك سوى ديگر نيز زير پا گذاشته مىشود; زيرا به نحو غير ضرورى، نسبتبه اهداف خاص و مهم كسانى كه كنترل را بر جنبه حساسى از تكامل خود از دست مىدهند، نامساعد مىگردد . بنابراين وضعيتحاضر مورد مناسبى براى امتناع پيشگيرانه از احتساب هر نوع انگيزهاى، هنگامى كه مطمئن نيستيم انگيزه مزبور آميخته با گرايش به تحميل احكام اخلاقى خاص بر ديگران نيست، (12) نمىباشد; چرا كه خطر بى عدالتى در دو سو، و نه تنها در يك سو، قرار دارد . شق جانشينى كه در بخش آخر توضيح دادم دست كم از اين مورد بهتر است . بر اساس آن شق حتى اگر نتوانيم يقين كنيم كه ترجيحهاى مردم آميخته با آن گونه ترجيحهايى است كه بايد استثنا كنيم، مىتوان محدوديت را موجه دانست مشروط بر اين كه لطمهاى كه به افراد محدود شده وارد مىشود، حتى از ديد خودشان لطمه بزرگى نباشد . محدود كردن تظاهر عمومى تجربههاى ياد شده، به يك معنا زير پا گذاردن بى طرفى سود - انگارى است، اما زير پا گذاردنى كه از جانب حق استقلال اخلاقى توصيه مىشود، البته پس از آن كه آن حق را پايه گذارى كرديم، نه اين كه خود آن حق را زير پا بگذاريم . 2- اعتراضات هارت
بنابراين دلايل خوبى براى آنهايى كه سود - انگارى را به عنوان توجيه مبنايى كلى براى تصميمات سياسى پذيرفتهاند، وجود دارد تا همچنين حق استقلال اخلاقى را به عنوان جزئى از همان مجموعه قبول كنند . مقاله حاضر را با بررسى پارهاى از انتقادات به پايان مىبرم كه پروفسور اچ . ال . اى هارت (Hart) اخيرا در نوشتهاى (13) عليه استدلال مشابهى كه چند سال پيشتر درباره ارتباط ميان سود - انگارى و اين حقها آورده بودم، (14) مطرح كرده است . اعتراضات هارت به نظر من، نشان دهنده يك برداشت كلى نادرست، از استدلال قبلى من مىباشد كه حال كه مىنگرم از نوع بيان من ريشه مىگيرد و بنابراين شايد بهتر باشد به منظور جلوگيرى از سوء برداشت مشابه، از اين مقاله، آن اعتراضات و ايرادها و دلايلى را كه چرا فكر مىكنم در درك استدلال من بر خطا بودهاند، مطرح نمايم . در صورت بندى قبلى ام از استدلال حاضر، گفتم كه اگر يك سود - انگار ترجيحهايى مانند ترجيحهاى سارا دوستان را به حساب آورد، آنگاه اين كار نوعى محاسبه مضاعف است; زيرا در عمل ترجيحهاى سارا، دوبار شمارش مىشود، يك بار به حساب خودش و يك بار از طريق ترجيحهاى درجه دوم ديگران كه به ترجيحهاى سارا ارجاع مىدهند . هارت مىگويد: اين اشتباه است; زيرا در واقع ترجيحهاى هيچ كس دوبار شمارش نمىشود و استدلال مزبور ترجيحهاى سارا دوستان را كمتر به حساب مىآورد و از اين رو، اگر ترجيحهايشان به نفع سارا را كنار بگذارد آنان را برابر نگرفته است . اگر به جاى ترجيح از راى سخن مىگفتيم، در نكته آخر مطلبى وجود داشت، چرا كه اگر كسى بخواهد به جاى موفقيتخودش به موفقيتسارا راى بدهد، نقش او در محاسبات به همين راى خاتمه مىيابد و اگر راى او به حساب نيايد، در نتيجه مىتواند، به درستى شكايت كند كه از حق دخالتبرابر در تصميمات سياسى محروم شده است . ولى ترجيحها (آن گونه كه در محاسبات سود - انگارانه نقش دارند) مانند آراء به شرح پيشين نيستند . كسى كه ترجيحهاى بيشترى را به كامپيوتر سود - انگار گزارش مىدهد، اثر ديگر ترجيحهايى را نيز كه گزارش كرده (مگر به اندازهاى ناچيز) پايين نمىآورد، بلكه در محاسبات كلان و در مقايسه با نقش ترجيحهاى ديگران، نقش كلى ترجيحهاى خود را بالا مىبرد . بنابراين كسى كه موفقيتسارا را بر موفقيت ديگران بطور كلى ترجيح مىدهد و با شركت دادن آن ترجيح در محاسبه سود - انگارانه نامحدود موفقيتبيشترى را براى سارا تامين مىكند، به دليل به فعليت رساندن ترجيحهاى شخصى بيشتر خود، چيزى كمتر از كسى كه نسبتبه سرنوشتسارا بى تفاوت است نخواهد داشت . فكر نمىكنم توصيف من، مبنى بر اين كه به حساب آوردن ترجيحهاى شخص مذكور به نفع سارا، نوعى محاسبه مضاعف است، يك توصيف گمراه كننده يا غير منصفانه باشد . اما توصيف مزبور، براى خلاصه كردن استدلال و نه تشكيل آن آورده شد و من بر آن ويژگى تاكيد نخواهم كرد (در حقيقت همان طور كه هارت متوجه شده آن را درباره پارهاى از نمونهها آوردهام كه سود - انگارى نامحدود بطور آشكار در آنها نتايج نابرابر به بار مىآورد) . هارت نكات مهمترى را درباره مثال متفاوتى كه آوردهام مطرح مىسازد، مثالى كه اين پرسش را مطرح ساخت كه آيا افراد حق دارند در خلوت سليقه شخصى خود را براى گذراندن اوقات فراغتشان عملى سازند يا نه؟ هارت مىپندارد، من مىخواهم بگويم: «اگر در نتيجه به حساب آوردن [ترجيحهايى كه برخى از سليقههاى شخصى براى گذراندن اوقات فراغت را به لحاظ اخلاقى رد مىكنند] توازن ميان ترجيحها بهم بخورد، اشخاصى كه بخشى از آزادى خود را - براى نمونه آزادى به عملى ساختن سليقهاى خاص براى گذراندن اوقات فراغت را - از دست مىدهند، آن اشخاص كه بدين طريق محروم شدهاند، آسيب مىبينند، چرا كه با اين حساب، درك آنان از يك شكل مناسب يا خواستنى از زندگى توسط ديگران تحقير شده است و اين در حكم فرو دست گرفتن يا كم ارزش دانستن يا عدم شايستگى براى توجه و احترام برابر مىباشد .» (15) ولى گفته بالا، نكته من را اشتباه بيان مىكند . اين نتيجه (يا به تعبير بعدى هارت «حاصل» محاسبه سود - انگارانه نيست كه اين واقعيت را موجب مىشود يا به وجود مىآورد كه صاحبان سليقه خاص براى گذراندن اوقات فراغت از سوى ديگران تحقير مىشوند . بلكه مطلب بعكس است . اگر كسى از آزادى گذراندن اوقات فراغت آن گونه كه مىپسندد، به دليل توجيه سود - انگارانه كه بطور اساسى به ترجيحهاى اخلاقى ديگران بستگى دارد محروم شود، موقعيت نامطلوبى كه در آن قرار مىگيرد، برخاسته از اين واقعيت است كه «پيشاپيش» درك وى از يك زندگى مناسب، خوار شمرده شده است . هارت مىگويد: «ضعف اصلى» استدلال من - ضعفى كه آن استدلال را «بطور بنيادين نادرست» مىسازد - اين است كه من فرض مىگيرم، اگر آزادى كسى محدود شود، آن را بايد به معناى انكار رفتار برابر با او گرفت . اما استدلال من اين است كه ضرورتا يا حتى معمولا اين چنين نيست، بلكه تنها وقتى اين چنين است كه طريق موجه سازى آن محدوديت متكى بر واقعيت حكوميتباورها يا ارزشهاى فرد مذكور از سوى ديگران باشد . هارت مىگويد: تفسير انكار آزادى به انكار توجه برابر دقيقا در نمونه مورد بحث من (يعنى هنگامى كه انكار مزبور بوسيله يك استدلال سود - انگار موجه شده است) از «كمترين اعتبار» برخوردار است . زيرا (به گفته هارت) توجيه ياد شده به اين معنا نيست كه اقليت محروم يا باورهاى آنها فرو دست مىباشند، بلكه تنها اين معنا را مىدهد كه تعداد آنان كمتر از آن است كه بتواند ترجيحهاى اكثريت را از ميدان بيرون براند، ترجيحهايى كه تنها، در صورت انكار آزادى مورد درخواست اقليت، دستيافتنى مىباشند . اما توضيح هارت بار ديگر تفكيك مورد نظر من را از نظر دور مىدارد . اگر توجيه سود - انگارانه براى انكار آزادى رفتار خصوصى صاحبان سليقه خاص براى گذراندن اوقات فراغت، بدون به حساب آوردن ترجيحهاى اخلاقى (16) اكثريت در موازنه، موفق گردد (چنانچه اگر دليل خوبى براى اين باور واقعا ارزنده وجود مىداشت كه گسترش آن سليقههاى خاص موجب رشد جرايم خشونتآميز خواهد بود، ممكن بود بگوييم، انكار آزادى مزبور بدون اتكاء بر ترجيحهاى اخلاقى اكثريت انجام پذيرفته است) آنگاه پيام منع و انكار، در حقيقت تنها همان پيامى است كه هارت يافته است و مىتوان آن را به صورت زير بيان كرد: «غير ممكن است از تمامى منافع تك تك افراد حمايت كرد و متاسفانه منافع اقليتبايد تسليم دغدغه اكثريتبراى ايمنى خودش بشود .» در اين پيام (حداقل بر اساس استدلال كنونىام) هيچ گونه انكار رفتار برابر وجود ندارد . اما اگر توجيه سود - انگارانه نتواند، بدون اتكاء بر ترجيحهاى اخلاقى اكثريت درباره شيوه زندگى اقليت موفق شود، و در عين حال حكومت از آن توجيه پشتيبانى كند، در اين صورت پيام انكار مزبور بسيار متفاوت، و به نظر من، ناخوشايندتر خواهد شد . اين دقيقا به اين معناست كه اقليتبايد، رنجببرند، چون اكثريت زندگى مورد پيشنهاد آنان را مشمئز كننده مىدانند، و چنين چيزى در يك جامعه كه به برابر گرفتن همه، پاى بند است توجيه پذيرتر از موضعى نيست كه پيشتر بررسى و به دليل عدم سازگارى با برابرى رد كرديم (اين موضع كه برخى بايد به دليل اين كه ديگران از آنها خوششان نمىآيد، قانونا وضعيت نامطلوبى را تحمل نمايند) . هارت، نكات ديگرى را نيز مطرح مىكند . براى نمونه به اعتقاد وى اين ترجيحهاى سياسى «بى طرفانه» ليبرالها بود كه موازنه را در سال 1967 به نفع انحلال برخى قوانين كيفرى در انگلستان، بهم زد و مىپرسد، چگونه كسى مىتواند به بحساب آوردن آن ترجيحها در آن زمان اعتراض كند كه ناقض حقوق افراد به رفتار برابر بوده است . اما اين پرسش به نحو اساسى از نكته من برداشتى اشتباه داشته است . ادعاى من، اين نيست - و چگونه كسى مىتواند چنين ادعا كند؟ - كه در يك دموكراسى شهروندان نبايد براى چيزى كه مىپندارند عادلانه است، تبليغات كنند و بدان راى دهند . پرسش اين نيست كه آيا مردم بايد به دنبال عدالتباشند، بلكه پرسش اين است كه ما و آنها چه آزمونى را بايد براى تعيين اين كه چه چيزى عادلانه است، بكار گيريم . سود - انگارى آزمون زير را اعمال مىكند: بايد تلاش كنيم تا ترجيحهاى توزيع شده در جامعه را تا حداكثر ممكن ارضاء نماييم . اگر اين تست را به نحو نامحدود مىپذيرفتيم، آنگاه باورهاى سياسى جذاب ليبرالهاى دهه 1960 را صرفا به عنوان يك داده ( data) براى موازنه با باورهاى كمتر جذاب ديگران، به شمار مىآورديم تا ببينيم در رقابت تعداد و جديت كدام يك از آنان برنده مىشوند . به احتمال زياد، موضع ليبرالى در رقابتبرنده مىشد و احتمال عدم برد آن كم بود . اما استدلال من اين بوده است كه اگر براى تعيين مقتضيات عدالت ترجيحهاى سياسى ليبرالها يا مخالفانشان در موازنه قرار داده شوند، اين يك تست غلط است كه در حقيقت موضع سود - انگارى را تضعيف مىكند . به همين دليل است كه حقهاى استقلال سياسى و اخلاقى را به عنوان جزيى از نظريه كلى سياسى كه سود - انگارى به منزله توجيه مبنايى آن نقش بازى مىكند، توصيه مىكنم; اما ليبرالهايى كه طى دهه 1960 در انگلستان در مخالفتبا انحلال آن قوانين فعاليت كردند، به يقين تستى را كه رد كردم، نمىپذيرفتند . آنان البته ترجيحهاى سياسى خود را در قالب آراء و استدلال هايشان «بيان» مىكردند، اما به مقبوليت عمومى آن ترجيحها فى نفسه به عنوان استدلالى در حمايت از خواسته شان «توسل» نمىجستند (همان چيزى كه سود - انگارى نامحدود مورد مخالفت من، آنان را بدان تشويق مىكرده است) . احتمالا آنها در عوض به چيزى شبيه به حق استقلال اخلاقى توسل جستند . در هر حال ايشان بر هيچ استدلال ناسازگارى با آن حق اتكا نكردند . همچنين بر ما لازم نيستبر چنان استدلالى اتكا كنيم تا بگوييم آنچه آنان كردند، درستبود و با مردم رفتار برابر داشتند . برهان من براى اين ادعا بدين شرح است: حتى اگر شمار خيلى كم طرفدار انحلال وجود مىداشت، يا اساسا هيچ طرفدارى نبود، با اين حال از ديد نظريه سياسى ضرورت اصلاح در اين ارتباط (انحلال قوانين) قوى مىبود، اگر چه در اين صورت البته اصلاح در عمل امكانپذير نمىگرديد . اگر اين حرف درستباشد، آنگاه نمىتوانيم رويهاى را كه در واقع موجب بروز اصلاح شده محكوم نماييم، محكوم، به اين دليل كه آن رويه حق استقلال افراد را زير پا گذارده است . برداشت نادرست هارت در اين جا بى ترديد از توصيف من درباره نقش حقها (مانند حق استقلال اخلاقى) در نظام حقوق اساسى، چون نظام ايالات متحده، ناشى شده كه حقها را به عنوان تست قانونى بودن يك مصوبه مجلس به كار مىگيرد . گفتم كه ارزش اين نوع نظام حقوق اساسى، هنگامى مشخص مىشود كه جامعه بطور كلى عليه يك اقليتيا عليه پارهاى از باورها داراى پيشداورى مىگردد، به اين معنا كه روش زندگى آن اقليت را نسبتبه افراد نيك اهانتآميز مىدانند . در اين حالت، فرايند عادى سياسى با توجه به گذشته آن احتمالا تصميماتى را اتخاذ مىكند كه تستياد شده را برآورده نخواهند ساخت، زيرا تصميمات مزبور آزادى اقليت را محدود مىسازند، حال آن كه آن تصميمات از ديدگاه نظريه سياسى موجه نخواهند شد، مگر با اين فرض كه برخى از روشهاى زندگى ذاتا غلط يا خفتبارند، يا مگر با اين فرض كه صرف واقعيت دارا بودن چنين نظرى، از سوى اكثريت فى نفسه، جزئى از دلايل موجهه آن تصميمات مىباشد . از آن جا كه چنين تصميمهاى «سركوبگرانهاى» نادرستند - به دلايلى كه بعدا خواهم گفت - بنابراين حقوق بنيادين مندرج در قانون اساسى آنها را پيشاپيش ممنوع مىسازند . البته تصميم به اصلاحى را كه هارت توصيف مىكند، يك تصميم موجه بر پايه آن دليلهاى اهانتآميز نيست و نمىتواند باشد . حتى اگر ترجيحهاى ليبرالى رئوفانه به عنوان يك داده و نه يك استدلال به شمار مىآمد، كه به نظر من نبايد اين طور مىبود، هيچ كس در موقعيتى نبود كه مدعى حق استقلال اخلاقى و سياسى به عنوان سپرى در برابر تصميمى كه در واقع اتخاذ شد، باشد . اما شايد بر اساس بحث گذشته، كسى به سوى اين فرض سوق داده شود كه آنچه من محكوم مىكنم، هر نوع فرايند سياسى است كه مؤيد تصميمگيرى است كه در آن دلايل مردم براى حمايت از يك تصميم به جاى تصميمى ديگر، احتمالا بيرون از علايق شخصى آنها قرار دارد . اميدوارم اكنون آشكار شده باشد كه چرا چنين فرضى بر خطاست . چنان موضعى به يك دموكراسى اجازه نمىدهد تا به برنامههاى رفاه اجتماعى يا كمكهاى خارجى يا حفظ [منابع] براى نسلهاى آينده، راى بدهد . در حقيقت در غياب يك نظام كارآمد، حقوق اساسى تنها اميد براى عدالت دقيقا اين است كه مردم با يك برداشتبى طرفانه از عدالت و انصاف راى بدهند . من آن فرايند سياسى را محكوم مىكنم كه فرض مىگيرد، اين واقعيت كه مردم چنان دلايلى دارند، به خودى خود در اخلاق سياسى براى حمايت از آنچه مىپسندند، به حساب مىآيد . ليبرالهاى هارت، يعنى ليبرالهاى موافق انحلال قوانين، احتمالا استدلال زير را در مقابل ديگر شهروندان ارائه دادهاند: «ما مىدانيم كه بسيارى از شما برخى از ايدههاى گذراندن اوقات فراغت را داراى اشكال يا حتى اهانتآميز مىيابيد . پارهاى از ما نيز اين چنين يافتهايم . اما بايد بپذيريد كه از ديد استقلال اخلاقى، به حساب آوردن واقعيت چنين احساسى، به عنوان دليل موجهه قانونگذارى كيفرى به معناى انكار برابرى خواهد بود . چون اين گونه است، ما در واقع دليل موجههاى براى دفاع از قانون حاضر نداريم و بايد به نحو كاملا عادلانه آن را اصلاح كنيم .» در هيچ جاى اين استدلال واقعيت دارا بودن ترجيحها يا باورهاى خاص سياسى از جانب ليبرالها يا مخاطبين آنان، فى نفسه به عنوان يك استدلال به حساب نيامده است . استدلال با تمسك به عدالت انجام شده است و نه با توسل به اين واقعيت كه افراد بى شمارى خواستار عدالتند . چيزى در استدلال ياد شده نيست كه با افراد داراى سليقههاى خاص براى گذراندن اوقات راغتبرخورد نابرابر كرده باشد . بلكه كاملا برعكس [آنها را برابر گرفته است] و اين درست همان نكته من است . برخى ديگر از انتقادهاى هارت را يكجا بررسى خواهم نمود . او به اين ادعاى من توجه كرده است كه حقوق مردم همچنين به توجيه مبنايى و نهادهاى سياسى موجود وابستهاند، زيرا استدلال براى هر حق خاصى بايد آن را به عنوان جزئى از مجموعه پيچيدهاى از فرضها و عرف و رويههاى ديگر در نظر بگيرد كه آن حق بر آنها حاكم مىشود . اما هارت اين ادعا را عجيب مىيابد . وى مىگويد: مىتوان ادعا كرد كه مردم تحت پارهاى از اشكال حكومت، كمتر به حق «نيازمندند» تا تحت پارهاى ديگر . اما آيا معنا مىدهد بگوييم آنها در يك موقعيت، نسبتبه موقعيتى ديگر، از حقوق كمترى برخوردارند؟ هارت همچنين به پيشنهاد من اعتراض مىكند (پيشنهادى كه البته محور استدلال بخش پيشين است) كه حقهايى كه براى مدت طولانى حق، به آزادى پنداشته مىشدهاند، مانند حق افراد به گذراندن اوقات فراغتبه روشى خاص و استفاده از وسائل منافى عفت در خلوت، در واقع حق به رفتار برابر هستند (دست كم در شرايط دموكراسيهاى مدرن). اين گزاره كه هارت آن را «واهى» مىنامد، به ادعاى وى اين نتيجه را مىدهد كه يك ديكتاتور كه شكلى از گذراندن اوقات فراغتيا عمل به يك دين را ممنوع ساخته است، اگر ممنوعيت مزبور را به تمامى رفتارهاى در خلوت و تمامى اديان توسعه دهد، در واقع موجب از ميان برداشته شدن شر و نه ازدياد آن مىگردد و بدين طريق نابرابرى در برخورد را برطرف مىسازد . هارت مىگويد: بدى ممنوعيت فعاليتهاى در خلوت يا دينى در واقع اين است كه آزادى را كم مىكنند، نه آزادى برابر را، و اگر نقض برابرى را هم به ميان آوريم، برابرى را به يك ايده تو خالى و بيهوده كه هيچ خاصيتى ندارد، تبديل كردهايم . انتقادات گوناگون بالا، آشكارا با هم مرتبطند; زيرا آنها فرض مىگيرند كه حداقل بخش عمده حق هايى كه مردم دارا هستند، حقهايى جاويدان هستند كه براى حمايت از منافع ثابت و مهم برآمده از طبيعت انسان ضرورى بوده و در جهت توسعه او اساسى اند، مانند منافع نهفته در انتخاب چگونگى گذراندن اوقات فراغت و اعمال دينى و انتخابهاى مربوط به باورهاى دينى . اين يك نظريه آشنا، درباره چيستى و هدف حق است و گفتم كه در اين مقاله، بنا ندارم دلايلم را براى اين كه نظريه مزبور نظريهاى ناكافى درباره حق است، ارائه نمايم . من البته گفتم، غيرمحتمل است كه اين نظريه به دفاعى از حق مورد بحث من منجر شود، يعنى حق استقلال اخلاقى در ارتباط با گذراندن اوقات فراغت; زيرا معقول به نظر نمىرسد كه با انكار سليقهاى خاص در نحوه گذراندن اوقات فراغت، به هيچ منفعت مهم انسانى، لطمه وارد شود . اما اين استدلال محكمى عليه نظريه كلى حق مبتنى بر منافع - بنيادين، نيست; زيرا آنان كه نظريه ياد شده را مىپذيرند، ممكن است، قبول كنند (يا شايد حتى اصرار كنند) كه تمسك به حق به نفع سليقهاى خاص، در نحوه گذراندن اوقات فراغتخطايى است كه ايده حق را كم ارزش مىكند و اين كه هيچ چيز در اخلاق سياسى نيست كه منع كامل آن سليقه را، در صورتى كه به بهترين وجه ترجيحهاى جامعه بطور كلى را بالفعل سازد، محكوم كند . هدف من توسعه يك نظريه حق است كه در نسبتبا ديگر عناصر نظريه سياسى قرار داشته باشد و مىخواهم بررسى كنم، تا چه حد اين نظريه را مىتوان بر پايه ايده بسيار انتزاعى (اما نه به هيچ وجه توخالى) كه حكومتبايد با مردم رفتار برابر داشته باشد، بنا كرد . البته نظريه مزبور حقها را تنها از يك جهت نسبى مىسازد . مشتاقم نشان دهم چگونه، حقها با مجموعه برنامههاى گوناگون متناسب مىباشند، بنابراين مىخواهم ببينم، براى نمونه، كدام حقها بر نفع غلبه مىكنند، اگر همان گونه كه بسيارى مردم مىپندارند، نفع به عنوان توجيه مبنايى مناسب پذيرفته شده است . اين پرسشى مهم است; زيرا همان طور كه گفتم دست كم يك نوع سود - انگارى غير رسمى براى مدتى در سياست عملى پذيرفته شده است . سود - انگارى ياد شده براى نمونه دلايل موجهه كارآمدى را براى اكثر قيود تحميلى بر آزاديهاى ما از طريق قانون، فراهم آورده است، به نحوى كه آنها را مناسب مىدانيم; اما از اين بررسى، بر نمىآيد كه من بايد مجموعه برنامه سود - انگارى با حقهاى مورد اقتضاى آن را، بهترين برنامه قابل بر ساخته شدن بدانم (همان طور كه برخى اوقات گفته مىشود، چنين مىدانم (). 17) در واقع چنين نمىدانم . حقها، به رغم اين كه در ارتباط نسبى با مجموعه برنامهها قرار مىگيرند، با اين حال، يك مجموعه برنامه را مىتوان، در مقايسه با ديگر مجموعهها، به عنوان يك مجموعه بهتر برگزيد و شك دارم كه در پايان هيچ يك از مجموعه هايى كه بر يكى از اشكال آشناى سود - انگارى بنا شده، بهترين مجموعه برنامه باشد . همچنين از استدلال من اين نتيجه نمىشود كه وجود حقهايى را كه هر برنامه قابل دفاعى، بايد در بر بگيرد (حقهايى كه به اين معنا حقهاى طبيعىاند)، انكار مىكنم . البته استدلال به نفع وجود آن گونه حقها و توضيح درباره چيستى آنان، بايد آشكارا به روشى غير از آن كه من براى دفاع از حق استقلال اخلاقى به منزله برگ برنده در برابر توجيهات سود - انگارانه پى گرفتم، مطرح شوند . اما اگر حقها در برنامههاى پيچيده نظريه سياسى نقش بازى مىكنند، اين، هم غير ضرورى است و هم بسيار ناپخته كه به آنها، به عنوان تنها روش دفاع، در مقابل تصميمات سياسى احمقانه يا غير اخلاقى، بنگريم . بى ترديد هيتلر و نرون هر گونه حقى را كه هر نظريه سياسى معقولى، مىتوانست ارائه كند، نقض كردند; اما اين نيز راست است كه توجيه بنيادين هيچ يك از آن نظريهها شرى را كه آن اهريمن صفتان بر پا كردند، تاييد نمىكند . فرض كنيد يك ديكتاتور (يك فرشته كه خيلى تند رفته است) هر گونه رابطه جنسى را بطور كلى با تهديد به مجازات مرگ، منع كرده است، يا هر گونه فعاليت دينى را در يك جامعه كه همه اعضاى آن پرهيزگارند، ممنوع ساخته است . خواهيم گفت آنچه او انجام داده (يا سعى در انجام آن داشته) نامعقول يا شرورانه بوده استيا اين كه او هيچ گونه اهميتى براى اتباع خود قائل نبوده است، ابتدائىترين شرطى كه اخلاق سياسى بر حاكمان لازم مىداند . شايد براى توضيح شرط مزبور نيازى به ايده برابرى نداشته باشيم .(اينجا به عمد محتاطانه سخن مىگويم). اما در اين صورت به ايده حق نيز نياز نداريم . تنها هنگامى به حقها به عنوان يك عنصر متمايز در نظريه سياسى نيازمنديم كه يك تصميم، به رغم لطمهاى كه به پارهاى از مردم وارد مىآورد، با اين حال با اين ادعا كه وضع جامعه را بطور كلى بهتر مىسازد و بر اساس يك تحليل معقول از منافع جامعه، از يك حمايت اوليه برخوردار مىگردد . اما طبيعىترين دليل، براى هر گونه اعتراضى كه ممكن استبه چنين تصميمى داشته باشيم، اين است كه تصميم مزبور در توجه خود به رفاه يا موقعيتيا شكوفايى مردم بطور كلى، يا در بالفعل كردن برخى منافع گسترده در جامعه، توجه ناكافى به اثر خود بر اقليت معطوف داشته است، و توسل به برابرى بروز طبيعى اعتراض بنا شده، بر آن دليل مىباشد . مىخواهيم بگوييم كه تصميم پيش گفته، به رغم وجاهت ظاهريش، تصميمى غلط است; زيرا لطمهاى را كه به برخى از مردم وارد مىكند، به نحو صحيح به حساب نمىآورد و از اين رو، با آنها به عنوان انسانهاى برابرى كه سزاوار توجه يكسان با ديگران هستند، رفتار نمىكند . البته اتهام مزبور امرى بديهى و بى نياز از دليل نيست . بايد آن را با يك نظريه درباره لوازم توجه برابر يا، همانند استدلالى كه ارائه دادم، با يك نظريه درباره آنچه كه توجيه بنيادين خود فرض مىگيرد و آن چيز لازمه توجه برابر است، موجه ساخت . ديگران به ناچار هر نظريهاى از اين دست را رد خواهند كرد . براى نمونه ممكن است كسى ادعا كند كه توجه برابر تنها لازم مىآورد پس از سنجش ترجيحهاى مردم در مقايسه با ترجيحهاى ديگران، از جمله ترجيحهاى سياسى و اخلاقى، آنچه را كه سزاوار آنند به آنان بدهيم . در اين صورت (اگر نظر من صحيح باشد كه حق آزادى به گذراندن اوقات فراغتبر برابرى اتكا دارد) مدعى مزبور از آن حق ديگر دفاع نخواهد كرد; اما چگونه دفاع نخواهد كرد؟ فرض كنيد تصميم به منع قانونى سليقهاى خاص، در گذراندن اوقات فراغت، حتى در خلوت، تصميمى است كه از طريق مقايسه و گرفتن تراز ميان ترجيحها انجام شده و اين كار به زعم او اقدام به برابرى است; ولى نمىتواند بگويد: هر چند تصميم ياد شده، طرفداران سليقهاى خاص را با اعطاى آنچه كه توجه برابر، براى موقعيت آنها اقتضا مىكند، برابر گرفته است; اما با اين حال تصميمى غلط است; زيرا به آزادى آنها تجاوز مىكند . اگر پارهاى از قيود به آزادى را بتوان با تراز ترجيح موجه ساخت، چرا اين يكى را نتوان؟ (17) فرض كنيد بر اين ايده كه آزادى گذراندن اوقات فراغت، يك نفع بنيادين است، اتكا دارد . اما آيا اين رفتار برابر با مردم است كه منافع بنيادين آنها را زير پا بگذاريم تا سود كمى نصيب شمار زيادى از شهروندان ديگر گردد؟ شايد او بگويد: آرى، زيرا ويژگى بنيادين منافع مورد تجاوز در فرايند توازن به حساب آورده شدهاند تا اين كه اگر از سود حاصل براى ديگران مهمتر مىبودند، دست كم بطور مجموعى، نشان داده مىشد كه انصاف نبود ناديده گرفته شوند; اما اگر اين چنين باشد، آنگاه تسليم منافع اقليتشدن به معناى معطوف ساختن توجهى بيش از آن كه برابرى اجازه مىدهد، مىباشد، كه اين همان تبعيض است . با اين حساب چگونه او مىتواند به تصميمى كه نتيجه فرايند توازن است اعتراض كند؟ بنابراين اگر كسى واقعا بپندارد كه ممنوع ساختن گذراندن اوقات فراغتبه سليقهاى خاص، اگر اين تصميم نتيجه توازن يك سود - انگارى نامحدود باشد، با دارندگان آن سليقه برخورد برابر مىكند، چنين مىنمايد كه زمينههاى ترغيب كنندهاى براى او باقى نمىماند كه بگويد در عين حال آن تصميم، حقهاى گروه ياد شده را نقض مىكند . فرضيه من كه حقهايى كه بطور سنتى به عنوان نتايجحق كلى به آزادى توصيف شدهاند، در واقع نتايجبرابرى هستند، ممكن است در نهايتخطا از كار درآيد، اما آن گونه كه هارت مىگويد «واهى» نيست . 1. Dworkin, R. (1984) Rights as Trumps . inj. Waldron (ed). Theories of Rights Oxford: Oxford university Press, ch. VII. 2. عضو هيات علمى دانشكده حقوق، دانشگاه شهيد بهشتى 3. ر.ك روزنامه رسمى جمهورى اسلامى ايران، شماره 16036،22/12/1378،صص 5-4. 3. ر.ك روزنامه رسمى جمهورى اسلامى ايران، شماره 15111،18/7/1378،صص 15-1.