دگرگونی شیعه (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دگرگونی شیعه (3) - نسخه متنی

علیرضا شیخ الاسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دگرگوني شيعه
(قسمت سوم)

عليرضا شيخ الاسلامي

موفقيت پهلوي در تخريب نخبگان محافظه كار طبقه متوسط تا حد زيادي كشمكش طبقاتي موجود را به سوي يك دوقطبي بين خاندان سلطنتي از يك سو و عامه مردم از ديگر سود برد

شيعه و سياست راديكال

رابطه نزديك بين تشكيلات روحاني و دولت در دوره قاجار، به تدريج از سوي روحانيوني كه رتبه پايين تري داشتند مورد پرسش قرار گرفت. توانايي اين بخش روحانيت براي مقابله با دولت و تشكيلات ديني، رابطه نزديكي با ظهور تدريجي الگوهاي نويني از لايه بندي اجتماعي داشت. گسترش طبقه متوسط ايران (شامل تجار، پيشه وران، صنعتگران، مغازه داران بازار، صاحبان كارگاه ها و بوروكرات ها) و شدت گرفتن پديده شهري شدن، شالوده اي اجتماعي به وجود آورد كه به تدريج بدل به تكيه گاهي براي برخي از روحانيون شد. وارد شدن تدريجي ايران در سيستم بازار سرمايه داري جهاني به معناي تضعيف اشكال اجتماعي سنتي (مانند طوايف و خويشاوندان) و روابط اقتصادي پيش سرمايه داري (مثل مالكيت مستقيم دولتي بر زمين) گرديد. نياز روزافزون به نقدينگي (براي پرداخت در ازاي واردات به كشور) باري بود بر اقشار توليدكننده كه به صورت پرداخت ماليات هاي گزاف (كه تنها بخش كوچكي از آن ها، به صورت جنسي قابل پرداخت بود) بر آن ها تحميل مي شد. نتيجه آن كه، حاكميت پدرسالارانه بيش از پيش ظالمانه و در عين حال، منسوخ به نظر مي رسيد. در سال هاي پاياني حكومت قاجاريه، تضعيف ساختار اجتماعي محافظه كار و نياز به آموزش هاي فني و اداري تخصصي كه در نتيجه تعامل روزافزون بين ايران و دنياي سرمايه داري و به وجود آمدن بورژوازي نوپا حس مي شد، تاثير ژرفي بر تركيب خدمتگزاران دولت گذاشت.

برخلاف نظام پدرسالاري پيشين كه هنجارهايي چون مقام و منزلت غيرشخصي مانند نسب و سن و نژاد در آن حاكم بودند و مناصب سياسي محدود به اعضاي خاندان سلطنتي وفادار به شاه و بعدا نيز قابل انتقال از طريق خريد و فروش و يا ارث بودند، اينك اندك اندك مناصب حكومتي بر اساس معيارهاي شخصي افراد توزيع مي شدند. به عنوان مثال،در حالي كه مناصب 8/66درصد صاحب منصبان قاجار در پنجاه سال نخست سلطنت قاجاريان از طريق ارث به آن ها رسيده بود، در پنجاه سال بعدي تنها 3/38درصد از اين طريق صاحب مقام و منصب شدند. اشكال و فرآيندهاي ساختاري جديد، كه در پي تلاش هاي ناصرالدين شاه به وجود آمده بودند، ضرورت تغيير در تركيب اجتماعي بوروكراسي را -كه البته به نوبه خويش رودرروي قدرت پدرسالارانه شاه قرار داشت- بيش از پيش مطرح ساخت. روابط سرمايه داري، تمركز سياسي و بهبود سيستم هاي ارتباطي، فرآيند انسجام اجتماعي را تسريع نمود؛ و به زبان ماركس، جامعه آسيايي را بدل به جامعه اي ساخت كه هر چه بيشتر مبتني بر طبقات بود. تغييري كه مشروطه خواهان در اوايل سده بيستم به دنبال آن بودند، اساسا با الگوهاي پيشين تغييرات سياسي تفاوت داشت. در اين جا، بيشتر خواست ايجاد دگرگوني در ماهيت حاكميت مطرح بود تا تغيير خود حاكمان.

در ايدئولوژي اعتراض، منظور بيان بدون انديشه اين يا آن حس اوليه نبود، بلكه صحبت از حمايت از طبقه اي جديد -بورژوازي- در ميان بود. در نتيجه، مي توان ادعا كرد كه ايدئولوژي مذكور به نوعي و اساسا حامي و هوادار روابط سرمايه داري بود. امنيت آزادي فردي و مالكيت خصوصي و حكومت عقلايي،  از جمله موضوعات اساسي بودند، كه نه تنها مكررا در نوشته هاي طرفداران غرب مانند ملكم خان (وفات در 1908) مي آمدند، بلكه از زبان روحانيوني چون سيدجمال الدين اسدآبادي(وفات 1897) و آيت الله ناييني و بسياري ديگر نيز شنيده مي شدند. محبوبيت حاملين انديشه هاي نو در عين حال، نشان از شكاف ژرفي داشت كه بين روحانيون حكومتي و ساختار طبقاتي نوپا به وجود آمده بود. از سوي ديگر، روحانيوني كه جزو اشراف زادگان به شمار نمي رفتند، خود را در موقعيتي يافتند كه مي توانستند در اتحادهاي جديد وارد شوند.

از اين رو در اواخر سلطنت قاجاريان، تلاش هايي با هدف تحكيم و تثبيت الگوي جديد حكومت، از سوي روحانيت پايين مرتبه و بيشتر در همراهي با بورژوازي نوپا (كه توسعه طلبي غربي ها و سياست هاي تبعيض آميز حاكميت پدرسالارانه موجويت آن را تهديد مي كرد)، صورت گرفت. ساير روحانيون نيز، كم و بيش، از فرآيندهاي تمركزگرايي و غيرديني شدن تاثير پذيرفتند. همكاري بين تشكيلات ديني و دولت همواره به نفع دولت تمام مي شد. اين دگرگوني ها، جملگي، فرآيند جدايي دولت از دين را تسريع مي نمودند. نتيجه آن كه از دست رفتن موقعيت و قدرت روحانيون، اندك اندك آن ها را از نخبگان به مخالف هاي وضعيت موجود بدل مي ساخت.

ظهور سلسله پهلوي و رشد سريع اشكال ساختاري نظامي و غيرنظامي مدرن، حاكميت دولت را كامل كرد. نظارت دولت بر آموزش، توسعه ساختارهاي غيرديني، لوايح گوناگون و كنترل امور قضا توسط دولت و نظارت بيشتر بر اوقاف، ستون هاي قدرت علما را به طور جدي دستخوش تزلزل ساخت. در همين حال، تغيير مناسبات هم زيستي بين دولت و روحانيت، چهره اجتماعي اين يكي را دگرگون ساخت. روحانيت ديگر جزئي از نهاد طبقه عالي اجتماع به شمار نمي رفت. بسياري از فرزندان روحانيون به بوروكراسي دولتي پيوستند؛ ديگران وارد حرف ديگر شدند چه بوروكرات ها و صاحبان حرف بودند كه قشر صاحب اعتبار را تشكيل مي دادند. [...] حكومت پهلوي نه تنها بر تركيب روحانيت تاثير گذاشت بلكه (به ويژه در پانزده سال آخر عمر خويش) فرآيند تغييرات اجتماعي را تسريع نمود. در واقع، توسعه اجتماعي بسي جلوتر از توسعه سياسي بود و براي نخستين بار در تاريخ اين كشور، بين ساختار اجتماعي و ساختار سياسي تضاد و تقابل به وجود آمد .

در سال 1978، دولت، كه به نظر مدرن و مجهز به يك قشر تكنوكرات مي رسيد، هنوز اساسا پدرسالار بود، حال آن كه جامعه سرانجام به طبقات گوناگون تقسيم شده بود.

جامعه اي كه عمدتا مبتني بر كشاورزان و طوايف بود و به خاطر سيستم هاي قرون وسطايي بازمانده از گذشته تكه تكه و پراكنده به نظر مي رسيد، به سرعت بدل به جامعه يك پارچه اي شد كه در آن كارگران شهري به عنوان پرشمارترين طبقه جاي كشاورزان را گرفتند.

تنها طي دو دهه، تركيب جامعه ايران، از جامعه اي اساسا كشاورزي بدل به اجتماعي شدكه در آن خطوط بين طبقات مدرن، مردم را از يكديگر جدا مي سازند. بين سال هاي 1956 و 1976، سهم نسبي نيروي كار در كشاورزي از 55 درصد به 4/33 درصد كاهش يافت. در عوض، ميزان نيروي كار درگير در توليد، حمل ونقل و خدمات، در طول همين مدت، تقريبا دوبرابر شد. ولي، شايان ذكر است كه بورژوازي (يعني كساني كه نيروي كار ديگران را به استخدام خويش درمي آورند) افزايش چنداني نيافت و در واقع سهم نسبي آن در طول دهه پيش از انقلاب حتي 1/0 درصد نيز كاهش يافت. آن چه كه در ساختار اجتماعي نوين درخور توجه است، رشد عناصر خرده بورژوازي، شامل كارمندان دفتري، كساني كه كارفرماي خويش اند، مديران و تكنوكرات هاست. ايدئولوژي اسلامي، با تاكيدي كه بر بازگشت به خويشتن دارد، براي بسياري از اعضاي اين طبقه جذابيت داشت، همان  طور كه نظام سرمايه داري وابسته به غرب در ايران بيشتر مطلوب صاحبان صنايع بزرگ (كه ارتباطاتي نيز با شركت هاي چندمليتي داشتند) بود. صنعت سرمايه بر ايران، انحصارگري و سياست درهاي باز به بسياري از اعضاي طبقه خرده بورژوازي اجازه و امكان پيشرفت نمي دادند.

موفقيت پهلوي در تخريب نخبگان محافظه كار طبقه متوسط (مانند علما، زمين داران و روساي قبايل) تا حد زيادي كشمكش طبقاتي موجود را به سوي نوعي دوقطبي شدن - به عبارت ديگر، بين خاندان سلطنتي، شامل خانواده خود شاه و طبقه كوچكي از وابستگان به وي از يك سو و عامه مردم از ديگر سو- برد. در اين ساختار طبقاتي جديد، پدرسالاري ديگر جذابيتي نداشت. از اين رو همبستگي پدرسالارانه (هر چند سست) سنتي پيشين، كه ريشه در ركود اجتماعي و اقتصادي جامعه داشت، عملا از ميان رفت و جاي آن را شكل جديدي از همبستگي كه به صورت آرمان انقلاب اسلامي سال 79-1978 ظاهر شد، گرفت. گرچه روستاها، كه از ديرباز پدرسالاري بر آن ها استوار بود، در انقلاب شركت نكردند و حتي گاه روستاييان اين اجازه را به مقامات نيز مي دادند كه (هر چند بي ثمر) به عنوان ضدتظاهركنندگان مورد استفاده قرار گيرند، ليكن (از سوي ديگر) اقشار شهري به تعداد زياد به نيروهاي انقلابي پيوستند.

در درون جمعيت شهري، نيروي كار صنعتي چندان درخور توجه نبود. تنها 5 درصد نيروي كار، در واحدهاي صنعتي با بيش از ده كارگر يا بيشتر مشغول به كار بود و بقيه، در كارگاه هاي كوچكي كه كم و بيش تكنيك هاي مدرن را به كار مي گرفتند، كار مي كردند.

بسياري از آن ها ورشكست نشدند ولي گامي نيز براي مدرنيزه شدن برنداشتند. و همين ها بودند كه با بدگماني و خصومت به سياست هاي گرايش به غرب شاه مي نگريستند و آن ها را به نوعي مساوي نفي و نابودي خويش مي پنداشتند. از سوي ديگر، شيعه سياسي و راديكاليزه شده با خود امنيت و احساس نزديكي را به ارمغان مي آورد؛ و با دست رد زدن بر سينه نخبگان غرب زده، فرصتي به وجود مي آورد كه بتوان موقعيت اجتماعي و اقتصادي خويش را بهبود بخشيد. از يك سو با كم شمار بودن طبقه كارگران صنعتي احتمال وقوع انقلابي از نوعي ماركسيستي ناچيز مي نمود. از سوي ديگر، خرده بورژوازي نسبتا پرشمار و نيروي كار سنتي، نيروي غالب را تشكيل مي دادند و آرمان هايشان به خوبي در شيعه نويي كه به تازگي بال وپر گرفته بود، تبلور مي يافت.

بر خلاف تصور رايج، روستاييان به سادگي تن به دين نمي دهند. به طور كلي، اسلام و مسيحيت اوليه، پديده هايي شهري و نه روستايي بودند. گرويدن به اسلام مستلزم كسب آگاهي و درك مطالب پيچيده اي چون رابطه فرد با خدا (عبادت) و نيز رابطه فرد با ديگران (معاملات) بود. نه تنها آگاهي هاي ديني به آساني در ميان مردم بي سواد پراكنده نمي شوند، بلكه غالبا رعايت قواعد و مقررات ديني نيز در موقعيت هاي غيرشهري دشوار به نظر مي رسد. قرآن، خود، سرشار از سرزنش هاي گزنده به عناصر قبيله اي (به دليل عهدشكني آن ها) است. و در بخش بزرگي از ادبيات پارسي، روستاييان، جاهل و بيگانه با آداب و رسوم ديني ترسيم شده اند. به گفته وبر، بسياري از روستاييان، آنچنان وابستگي و پيوند محكمي با طبيعت و فرآيندهاي ارگانيك د ارند و از نظر اقتصادي چنان بي ميل به نظام يافتگي منطقي اند كه تنها زماني متمايل به دين مي شوند كه خطر بردگي يا آوارگي تهديدشان كند.

به علاوه مي توان گفت دين عبارت است از اجتماع انسان ها بر اساس ايمان كه درست برخلاف همبستگي بر پايه گروه هاي خوني (مثلا بين اقوام و خويشاوندان) است: زماني اولي ريشه مي دواند كه دومي كم رنگ شود. نتيجه آن كه به رغم نظر نظريه پردازان مدرنيزاسيون، شهري شدن با توجه به دين عجين است و روستايياني كه به تازگي خانه و زندگي خويش را از دست داده و شهري شده اند، تنها با توسل به دين مي توانند هويت پيدا كنند. اروپاي سده هاي مياني نيز همين فرآيند را طي نمود. در مناطقي كه شاهد دگرگوني اجتماعي بسيار سريع بودند و مردم، تجارت و صنعت هر روز بيش از روز پيشين پيوندهاي شان را با گذشته از دست مي دادند، جنبش هاي ديني هزاره اي مسيح پديد آمدند. به گفته نورمن كوهن، صفوف معتقدين به ظهور (حضرت) عيسي (عليه السلام)توسط كساني پر مي شد، كه از حمايت مادي و معنوي گروه هاي اجتماعي سنتي محروم بودند؛... گروه هاي هم خون[شان] از هم پاشيده بودند و... در جوامع و اصناف سازمان يافته روستا جايي نداشتند؛... [و براي آن ها] هيچ راهي براي گله گذاري ها يا طرح ادعاها وجود نداشت. در چنين موقعيت هايي از گسستگي اجتماعي، دين داري عادتي و منفعل افراد و گروه هاي بي رگ وريشه بدل به پديده اي انديشمند و پويا مي شود. به بيان كليفورد گيرتز، دين به صورت نقشه فرهنگي درمي آيد كه انسان را قادر مي سازد عناصر اجتماعي جديد را به گذشته پيوند دهد و بدين ترتيب آن ها را قابل درك و هضم سازد.

استدلال دوركيم -اين كه با ناهمسان تر شدن جامعه، سازگاري اجتماعي ديگر نمي تواند صرفا مبتني بر كناره گيري منفعلانه باشد، بلكه بيعت روشنگرانه جايگزين آن مي شود- نيز در همين مسير است. ليكن، تبديل شكلي از همبستگي به شكلي ديگر، خود مسئله ساز است. همان طور كه دوركيم (و پيش از وي هموطن اش توكويل) اشاره كرده اند، سردرگمي حاصل از اين دگرگوني و از بين رفتن مرجع شناختي پيشين مي تواند موجب از دست رفتن عزت نفس شود. برخي از عناصر در جامعه ايران (و بيشتر كساني كه قطع پيوندشان با گذشته جدي تر بود) چنين رفتاري از خود نشان دادند. از سوي ديگر، بسياري نيز به سنتزي بين نمادهاي مقدس گذشته و واقعيات اجتماعي حال دست يافتند. ارائه تفسيري تازه از نمادهاي مقدس، رفتارهاي جديد، اخلاقيات جديد و ديد جهاني جديدي را در پي آورد كه ظاهر پاسخي بودند به اضطرابات ناشي از احساس گناه، همبستگي هاي نابخردانه و خيالبافي ها پيرامون جانبداري عقلايي. اين تفسير ها (همچون منابعي از اطلاعات) به افراد عادي اين توان را مي داد كه رابطه اي معنوي و ذهني با جهان پيرامون خويش برقرار كنند.

اين نمادهاي امر قدسي، نظمي دلخواه به جهان بخشيدند؛ ليكن در اين صورت، لازم بود با واقعيات اجتماع نيز همخواني داشته باشند. گودي خاطرنشان مي كند كه نمادهاي امر قدسي اساسا مويد اين نقطه نظرند كه خداوند نابخردانه عمل نمي كند. نمادهايي كه به الله نسبت داده مي شوند، نيز چنين وظيفه اي را برعهده دارند: او نگاهبان نظم اجتماع است، به زندگي انسان معنا مي بخشد و در روز جزا به اعمالش رسيدگي خواهد كرد.

انسان همواره از هرج ومرج مي گريزد و تفسير نمادين جهان، به ويژه سمبوليسم ديني، در پي چنين نظمي است. اگر بخواهيم نمادها به دنياي اطراف مان معنا ببخشند، لازم است تفسير نمادين جهان، همچون سرمشق هاي (paradigms) گيتي كبير (macrocosm)، همواره نو شود. سخت و سنگي شدن نمادها، لاجرم به ايجاد مغاكي بين واقعيت اجتماعي و نمايش نمادين واقعيت خواهد انجاميد و اين نه تنها در كوتاه مدت موجب سردرگمي در شناخت پديده ها خواهد شد بلكه سرانجام پژمردن و رنگ باختن الگوهاي نمادين را در پي خواهد داشت

/ 1