روش‌شناسی تفسیری امام خمینی (ره) و جایگاه آن در بین روش های تفسیری فریقین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روش‌شناسی تفسیری امام خمینی (ره) و جایگاه آن در بین روش های تفسیری فریقین - نسخه متنی

محمد علی رضایی اصفهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روش‌شناسي تفسيري امام خميني(ره) و جايگاه آن در بين روشهاي تفسيري فريقين

حجت‌الاسلام دكتر محمدعلي رضايي‌اصفهاني

چکيده

امام خميني(ره) علاوه بر ابعاد سياسي و فقهي، بعد تفسيري نيز داشته است. نمونه بارز آن تفسير سوره حمد است.

اين مقاله روش تفسيري امام خميني(ره) را بررسي و به اين نتيجه مي‌رسد كه ايشان از روش تفسير؛ قرآن به قرآن، روايي، عقلي، اشاري (باطني)، علمي و اجتهادي بهره برده است و مثالهاي متعددي از اين روشها را ارائه مي‌كند.

نويسنده، پس از بحث مبسوط در روشهاي فوق به اين جمع‌بندي مي‌رسد كه امام خميني(ره) از روش تفسير به رأي پرهيز كرده و ديدگاه خاصي در اين مورد ارائه مي‌نمايند.

واژه‌هاي كليدي: روش تفسير، امام خميني(ره)، تفسير علمي، تفسير روايي، تفسير عقلي، تفسير اشاري، تفسير اجتهادي.

تاريخچه روش‌شناسي تفسير

الف) پيدايش و رشد

دانش تفسير از صدر اسلام شروع شد و خاستگاه آن وحي الهي بود كه پيامبر(ص) را مفسر قرآن معرفي كرد.[1]

پيامبر(ص) در تفسير قرآن گاهي از خود قرآن كمك مي‌گرفت و از اينجا روش تفسير قرآن به قرآن به وجود آمد.[2] سپس اهل‌بيت(س) و صحابه به تفسير قرآن پرداختند، آنان علاوه بر استفاده از روش تفسير قرآن به قرآن، از روش تفسير روايي نيز استفاده مي‌كردند؛ يعني گاهي با استناد به روايات پيامبر(ص) به تفسير آيات قرآن مي‌پرداختند.[3]

در اين ميان گروهي نيز بر اساس خواسته‌هاي شخصي يا گروهي و بدون ضوابط و قرائن به تفسير و تأويل قرآن پرداختند و روش تفسير به رأي پديد آمد كه در احاديث پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) به شدت با اين روش برخورد شد و آن را ممنوع اعلام كردند.[4]

كم‌كم از قرن دوم به بعد با ترجمه آثار و نفوذ افكار و علوم يونانيان و ايرانيان در بين مسلمانان، روشها و گرايشهاي ديگري نيز پديد آمد. از اينجا بود كه مبحثهاي كلامي و فلسفي پيدا شد و كم‌كم گرايشهاي تفسيري كلامي شكل گرفت[5] و هر كدام از فرقه‌هاي اسلامي مانند اشاعره، معتزله و... آيات قرآن را بر اساس ديدگاهها و عقايد خود تفسير مي‌كردند.

در همين مسير، اختلافات مذهبي كه از قرن اول شروع شده بود، با اختلافات مذاهب فقهي همراه شد و در تفسير آيات فقهي قرآن تأثير گذاشت. سپس عرفا و متصوفه نيز گرايشهاي خاص تفسيري پيدا كردند و روش تفسير اشاري از قرن سوم به بعد رشد كرد.

محدثان شيعه و اهل‌سنت كه به نقل احاديث اكتفا مي‌كردند، روش و گرايش تفسير روايي را شكل دادند كه در مرحله اول در قرنهاي سوم و چهارم، تفاسيري همچون عياشي‌، قمي و طبرسي شكل گرفت و در مرحله دوم در قرن دهم تا يازدهم، تفاسيري همچون در المنثور سيوطي، البرهان و نور الثقلين ظهور كرد.

در اين ميان‌، بعد از مرحله اول تفسيرهاي روايي، تفاسير فقهي شروع شد كه نوعي تفسير موضوعي قرآن با گرايش آيات الاحكام بود. پس از شكل‌گيري تفاسيري همچون احكام ‌القرآن حصاص حنفي (... ـ 370ق) و احكام القرآن منسوب به شافعي (... ـ 204ق)، تفسيرنويسي فقهي در قرنهاي بعدي ادامه يافت كه احكام القرآن راوندي (... ـ 573ق) از آن نمونه است. در قرن پنجم و ششم تفاسير جامع و اجتهادي همچون تبيان و مجمع البيان شكل گرفت كه با استفاده از اجتهاد و عقل و توجه به همه جوانب تفسير‌، شيوه جديدي در تفسير بنيان نهاده شد كه هنوز هم اين شيوه متداول است‌.

پس از اين مرحله، برخي از فلاسفه نيز اقدام به نگارش تفسير كردند و در يك قرن اخير نيز روشها و گرايشهاي ديگري همچون روش تفسير علمي و گرايش اجتماعي به وجود آمد و رشد كرد.[6]

ب) نگارش در زمينه روشها

از قديمي‌ترين كتابها در اين زمينه، كتاب طبقات المفسرين جلال‌الدين سيوطي (889 ـ 911ق) است كه شرح حال مفسران و آثار آنان است و هر‌چند كه مستقيم به بحث روشها و گرايشهاي تفسيري نپرداخته است، ولي براي اين بحث مفيد و قديمي‌ترين منبع آن به شمار مي‌آيد.

سپس كتاب مذاهب التفسير الاسلامي از مستشرق مشهور، گلدزيهر به رشته تحرير درآمد و توسط دكتر عبدالحليم النجار به عربي ترجمه شده است. پس از آن، كتاب التفسير والمفسرون دكتر ذهبي از مهم‌ترين منابع اين بحث به شمار مي‌رود، گرچه بيشتر به گرايشهاي تفسيري پرداخته است‌.

ديگر آثار مدون در زمينه روشها و گرايشهاي تفسيري، كتاب ارزشمند التفسير والمفسرون في ثوبة القشيب از آيت‌الله معرفت است كه تحت عنوان «الوان» تفسيري، مطالب متنوعي در زمينه گرايش ادبي، اجتماعي، علمي و... آورده‌اند. بالاخره كتاب مباني و روشهاي تفسير قرآن از استاد عميد زنجاني، حاوي مطالبي در موضوع روشهاي تفسيري است، ولي در آن به بحث گرايشها توجه چنداني نشده است‌.

البته برخي كتابها هم از زاويه خاص به بحث روشها يا گرايشها پرداخته‌اند؛ كتابهايي همچون اتجاهات التفسير في مصر الحديث، دكتر عفت محمد شرقاوي مصري؛ كتاب طبرسي و مجمع البيان، از دكتر حسين كريميان؛ كتاب روش تفسيري علامه طباطبايي(ره) در الميزان، از علي آلوسي؛ كتاب التفسير العلمي للقرآن في الميزان، از دكتر احمد عمر ابوحجر؛ كتاب درآمدي بر تفسير علمي قرآن، از نگارنده. همچنين كتابهاي ديگري در مورد روش تفسيري شيخ محمد عبده، رشيد رضا، فخر رازي و زمخشري نوشته شده است‌.

امام خميني(ره) نيز در تفسير سوره حمد، به روشها و گرايشهاي تفسير قرآن توجه كرده و روش تفسير عرفاني محيي‌الدين عربي و روش تفسير علمي طنطاوي و تفسير اجتماعي سيد قطب را ناقص دانسته و از روش جامع مرحوم طبرسي در مجمع البيان به نيكي ياد كرده است.[7] او مي‌نويسد: «مثل مجمع البيان ما، كه تفسير خوبي است، و جامع بين اقوال عامه و خاصه است.‌»[8] امام سپس تفسير به رأي را رد مي‌كند و كمونيستها و چپيها را سرزنش مي‌كند كه آراي خود را بر قرآن تحميل مي‌كنند‌.[9]

تقسيمات روشها و گرايشهاي تفسير قرآن

صاحب‌نظران در مورد روشها و گرايشهاي تفسيري، تقسيمات متعددي ارائه كرده‌اند. گلدزيهر، مستشرق مجارستاني (1850 ـ 1921م) در كتاب مذاهب التفسير الاسلامي، و دكتر ذهبي در كتاب التفسير والمفسرون، و آيت‌الله معرفت در كتاب التفسير والمفسرون في ثوبة القشيب، و نيز استاد عميد زنجاني در كتاب مباني و روشهاي تفسير قرآن، و خالد عثمان السبت در كتاب قواعد التفسير، و محمدحسين علي الصغير در كتاب دراسات قرآنية، المبادي العامة لتفسير القرآن الكريم، و خالد عبدالرحمن العك در كتاب اصول التفسير وقواعده[10] از آن جمله‌اند.

اما در اينجا ما روشهاي تفسيري را بر اساس منابع مورد استفاده در تفسير به شش روش تقسيم مي‌كنيم سپس گرايشهاي تفسيري را بر اساس عملكرد مفسران (با توجه به تخصص، ذوق و علاقه) تقسيم مي‌كنيم تا جايگاه روش و گرايش تفسيري امام خميني(ره) به خوبي روشن شود.

اول: روشهاي تفسيري

1. روش تفسير قرآن به قرآن.

2. روش تفسير روايي.

3. روش تفسير علمي.

4. روش تفسير اشاري (باطني، عرفاني و...).

5. روش تفسير عقلي.

6. روش تفسير به رأي (باطل و غيرصحيح).

7. روش تفسير جامع اجتهادي (كه شامل همه روشهاي تفسيري غير از تفسير به رأي است).

امام خميني(ره) از ميان روشهاي تفسيري به روش تفسير اشاري (باطني و عرفاني) توجه ويژه‌اي داشته است كه اين جهت‌گيري در تفسير سوره حمد به خوبي نمايان است. البته ايشان از روشهاي ديگر تفسيري غافل نبوده است كه نمونه‌هاي آن به زودي ذكر مي‌شود.

دوم: گرايشهاي تفسيري

الف) مذاهب تفسيري

صاحبان مذاهب اسلامي بر اساس باورهاي خويش به تفسير آيات پرداخته‌اند، به طوري كه گاهي يك مذهب، شيوه خاصي در تفسير خويش برگزيده است. براي مثال، مفسران شيعه بر اساس رهنمودهاي اهل‌بيت(س) به ظاهر و باطن قرآن و آيات مربوط به اهل‌بيت(س) توجه كرده، عصمت پيامبران را در تفسير آيات رعايت نموده‌اند و... . از اين‌رو شيوه خاصي در تفسير پيدا كرده‌اند. چنانكه اسماعيليه به شيوه باطني و رمزي و خوارج به شيوه خاص خود به تفسير قرآن پرداخته‌اند و هر كدام مذهب خاصي در تفسير دارند. شايد بتوان تفسيرهاي صوفيه را به مذاهب تفسيري ملحق ساخت.

ب) مكاتب تفسيري (گرايش كلامي)

برخي طرفداران مكاتب كلامي همچون معتزله و اشاعره و متكلمان شيعه‌، اقدام به تفسير قرآن بر اساس گرايش فكري خويش نموده‌اند. براي مثال، تفسير كشاف زمخشري با گرايش معتزلي نوشته شده است‌.

ج) سبكهاي تفسيري (الوان تفسير)

مفسران قرآن بر اساس تخصصي كه در علم خاص داشته‌اند يا بر اساس علاقه و ذوقي كه به يك علم يا مبحث خاص داشته‌اند، در نگارش تفسير به طرف همان مبحث يا علم رفته‌اند و مطالب آن را در تفسير خود بيشتر مطرح كرده‌اند. از اين‌رو گرايشها و سبكهاي تفسيري متفاوتي از جمله گرايشها و سبكهاي ادبي، فقهي، اجتماعي، عرفاني، اخلاقي، تاريخي و... به وجود آمده است.

د) جهت‌گيريهاي عصري در تفسير (اتجاهات تفسيري)

گاهي به خاطر احساس نياز و ضرورت‌، ذهن و روان مفسران قرآن در تعامل يا شرايط و مسائل عصر خود، به يكي از آنها تمايل مي‌يابد و سمت و سوي خاصي پيدا مي‌كند. گاهي مسائل معنوي و تربيتي و اخلاقي مهم‌ترين جهت‌گيري مفسر است و از اين‌رو در نگارش تفسير قرآن نيز به آيات اخلاقي و معنوي توجه بيشتر مي‌كند (همچون تفسير في ضلال القرآن و...).

گاهي هم توجه و جهت‌گيري مفسر، جهادي و سياسي و مبارزه با حكومتها يا صهيونيستهاست و از اين‌رو به آيات مربوط به اين مطلب توجه بيشتري پيدا مي‌كند (همچون تفسير مبين، محمدجواد مغنيه). گاهي نيز مفسر به تقريب مذاهب اسلامي و وحدت اسلامي مي‌انديشد و از اين‌رو در تفسير خود به آيات مربوط به وحدت توجه بيشتري مي‌كند.

يادآوري اسلوبهاي تفسيري (شيوه‌هاي نگارش تفسير)

شيوه نگارش مفسران در تفسير يكسان نيست ‌و بر اساس سليقه و ذوق و يا با توجه به مخاطب خاص، اسلوبهاي نگارش و سبك پردازش مطلب متفاوت است‌. گاهي تفسير ترتيبي است، يعني از اول تا آخر قرآن به تفسير آيه به آيه مي‌پردازد (مثل تفسير الميزان، نمونه و مجمع البيان). گاهي تفسير موضوعي است، يعني يك موضوع را در آيات و سوره‌هاي مختلف پي‌گيري مي‌كند و مطالب مربوط به آن را جمع‌آوري و نتيجه‌گيري مي‌كند (مثل تفسير پيام قرآن آيت‌الله مكارم شيرازي و منشور جاويد آيت‌الله سبحاني و...).

گاهي مفسر مختصر، گاهي طولاني و گاهي متوسط مي‌نويسد. يعني حجم و كميت تفسيرها متفاوت مي‌شود. براي مثال، مرحوم فيض كاشاني سه تفسير الاصفي، مصفّي و صافي، مرحوم شبّر سه تفسير الوجيز، الجواهر الثمين و صفوة التفاسير و مرحوم طبرسي سه تفسير جوامع الجامع، مجمع البيان و الكاف الشاف دارند كه به ترتيب مختصر، متوسط و مفصل‌ااند.

گاهي تفسيرها به صورت شرح و متن است‌، يعني آيه را متن و تفسير را شرح آن قرار داده‌اند، مثل تفسير الميزان. گاهي نيز تفسير و آيات مخلوط و به صورت مزجي است، مثل تفسير شبّر و نفحات الرحمان از نهاوندي. گاهي تفسير به همه آيات قرآن مي‌پردازد، مثل مجمع البيان، و گاهي ناقص و دربرگيرنده سوره‌اي يا تعدادي از آيات يا سوره‌هاي قرآن است، مثل احكام القرآن راوندي كه شامل آيات فقهي قرآن است و نيز تفسير آلاء الرحمن بلاغي كه ناقص است‌. گاهي نيز تفسير جامع (علوم قرائات، لغت، ادب، اقوال و روايات) است و گاهي تخصصي (همچون تفاسير روايي يا ادبي)‌.

گرايشهاي تفسيري

1. مذاهب تفسيري

تفسير اسماعيليه

تفسير شيعه اثناعشري

و...

2. مكاتب تفسيري

تفسير معتزله

تفسير اشاعره و...

3. سبكهاي تفسيري (الوان)

تفسير ادبي

تفسير فقهي

تفسير فلسفي

تفسير اجتماعي

تفسير اخلاقي

تفسير تاريخي

تفسير علمي

4. جهت‌گيريهاي تفسيري (اتجاهات)

تفسير معنوي و تربيتي

تفسير جهادي

تفسير تقريبي

تفسير سياسي

اسلوبهاي تفسيري (شيوه نگارش)

تفسير ترتيبي

تفسير موضوعي

تفسير مختصر، متوسط و مفصل

تفسير جامع و غيرجامع

تفسير مزجي

امام خميني(ره) در ميان گرايشهاي تفسيري به گرايش عرفاني، فلسفي، اخلاقي و اجتماعي توجه بيشتري نشان داده است، همان‌طور كه در تفسير خويش جهت‌گيري سياسي، جهادي و تقريبي را نمايان ساخته است. ايشان در اسلوبهاي تفسيري به تفسير ترتيبي در تفسير سوره حمد روي آورده و به صورت پراكنده تفسيرهاي موضوعي كوتاهي در ضمن مباحث بيان كرده‌اند.

روشهاي تفسيري

1. روش تفسير قرآن به قرآن

روش تفسير قرآن به قرآن عبارت است از «تبيين معاني آيات قرآن و مشخص ساختن مقصود و مراد جدي از آنها به وسيله و كمك آيات ديگر» و به عبارت ديگر «قرآن را منبعي براي تفسير آيات قرآن قرار دادن». تفسير قرآن به قرآن، يكي از كهن‌ترين روشهاي تفسير قرآن است و سابقه آن به صدر اسلام و زمان حيات پيامبر(ص) باز مي‌گردد. سپس اين روش توسط اهل‌بيت(س) ادامه يافت و برخي از صحابه و تابعين نيز از اين روش استفاده كرده‌اند. اينك به مثالهاي زير توجه كنيد:

1. از پيامبر اسلام6 در مورد مقصود از «ظلم» در آيه « لم‌يلبسوا إيمانهم بظلم»[11] پرسش شد، و حضرت با استناد به آيه « إن الشرك لظلم عظيم»[12] پاسخ دادند كه مقصود از ظلم در آيه اول همان شرك است كه در آيه دوم بيان شده است‌.[13] اين حديث و احاديث مشابه نشان مي‌دهد كه پيامبر(ص) از روش تفسير قرآن به قرآن استفاده مي‌كرده و عملاً آن را به پيروان خود مي‌آموخته‌اند.

2. امام علي(ع) با استناد به آيه « وفصاله في عامين»[14] و « وحمله وفصاله ثلاثون شهرا»[15] نتيجه گرفتند كه كوتاه‌ترين مدت بارداري زنان شش ماه است.[16] يعني اگر اين دو آيه را كنار همديگر بگذاريم و شيرخواري كودك را دو سال ‌(24 ماه) و مدت حمل و شيرخواري با همديگر را سي ماه بدانيم، روشن مي‌شود كه كوتاه‌ترين مدت بارداري شش ماه است. و اين نوعي تفسير قرآن به قرآن است‌.

3. دكتر ذهبي با بيان مثالي از ابن‌عباس بيان مي‌كند كه صحابه پيامبر از روش تفسير قرآن به قرآن استفاده مي‌كردند.[17]

4. مرحوم طبرسي در مجمع البيان مطالبي از تفسير قرآن به قرآن تابعين را آورده است.[18]

در دوره‌هاي بعدي با پيدايش تفاسيري همچون تبيان و مجمع البيان، مفسران از اين روش استفاده كردند. در ميان اهل‌سنت نيز مفسران متعددي به سوي اين روش رفتند، به طوري كه برخي از آنان نوشتند:

اگر كسي بپرسد كه بهترين روش تفسير چيست، جواب آن است كه صحيح‌ترين روش تفسير قرآن به قرآن است. پس آنچه در جايي مجمل آمده، در جاي ديگر تفسير شده است و آنچه در موضعي مختصر آمده، در موضع ديگر توسعه داده شده است.[19]

برخي از محدثان بزرگ شيعه، همچون علامه مجلسي(ره) در بحارالانوار، با آوردن آيات قرآن كه در ابتداي هر فصل، متناسب با موضوع آن دسته‌بندي شده، در حقيقت از روش موضوعي تفسير قرآن به قرآن استفاده نموده‌اند. اين روش سپس در ميان مفسران قرن اخير جايگاه ويژه‌اي پيدا كرد، به طوري كه برخي تفسيرها همچون الميزان (علامه طباطبايي)، تفسير الفرقان (دكتر محمد صادقي‌تهراني)، تفسير القرآني للقرآن (عبدالكريم خطيب) و

آلاء الرحمن (بلاغي) اين شيوه را روش اصلي خود قرار دادند.

علامه طباطبايي معتقد است كه قرآن بيان همه چيز است، پس نمي‌تواند بيان خودش نباشد. پس در تفسير آيات بايد به سراغ خود آيات قرآن برويم و در آنها تدبر كنيم و مصاديق آنها را مشخص سازيم و تفسير قرآن به قرآن كنيم. نيز ايشان بر آن است كه تفسير قرآن به قرآن همان روشي است كه پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) درتفسير پيموده‌اند و تعليم داده‌اند و در رواياتشان به ما رسيده است.[20]

در كتابهايي كه در مورد شيوه تفسير نگارش يافته، به روش تفسير قرآن به قرآن پرداخته و آن را تبيين كرده و در مورد آن سفارش كرده‌اند. از جمله اين افراد آيت‌الله معرفت، استاد عميد زنجاني و عبدالرحمن العك را مي‌توان نام برد.[21] امام خميني(ره) نيز در موارد متعددي از شيوه تفسير قرآن به قرآن استفاده كرده است، از جمله:

مثال اول: در تفسير آياتي كه ظهور در جبر دارد، به آيات ديگر قرآن تمسك مي‌جويد و ديدگاه «امر بين الامرين» را اثبات مي‌كند.

قال تعالي: « وما رميت إذ رميت ولكن الله رمي» اين اثبات و نفي اشاره به مقام امر بين الامرين است‌، يعني تو رمي كردي و در عين حال تو رمي نكردي به انانيت و استقلال خود‌، بلكه به ظهور قدرت حق در مرات تو و نفوذ قدرت او در ملك و ملكوت تو رمي واقع شد‌، پس تو رامي هستي و در عين حال حق جل و علا رامي است. و نظير آن است آيات شريفه‌اي كه در سوره مباركه كهف در قضيه خضر و ‌موسيH است كه حضرت خضر بيان اسرار اعمال خود را فرمود‌؛ در يك مورد كه مورد نقص و عيب بود به خود نسبت داد و در يك مورد كه مورد كمال بود به حق نسبت داد‌، و در مورد ديگر هر دو نسبت را ثابت كرد. يك جا گفت: «إردت» و يك جا گفت: «أراد ربك» و يك جا گفت: «أردنا» و همه صحيح بود.

و از آن جمله قول خداي تعالي كه مي‌فرمايد: « الله يتوفّي الأنفس حين موتها» با آنكه ملك الموت موكل بر توفي نفس است. الله تعالي هو الهادي و المضل « يضلّ من يشاء ويهدي من يشاء» با آنكه جبرئيل هادي است و رسول اكرم6 هادي است « إنما أنت منذر ولكلّ قوم هاد» و شيطان مضل است.[22]

مثال دوم: در تفسير «حمد» از آيات ديگر قرآن از جمله آيه نور كمك مي‌جويد تا نتيجه بگيرد كه همه حمدها از آن خدا و جلوه اوست.

«الحمد» يعني همه حمدها، هرچه حمد هست، حقيقت حمد مال اوست. ما خيال مي‌كنيم كه داريم زيد را تعريف مي‌كنيم، عمرو را تعريف مي‌كنيم ما خيال مي‌كنيم كه داريم از اين نور شمس، از اين نور قمر تعريف مي‌كنيم، از باب اينكه نمي‌دانيم. از واقعيت چون محجوبيم خيال مي‌كنيم داريم اين را تعريف مي‌كنيم؛ لكن پرده وقتي برداشته مي‌شود مي‌بينيم نه، همه تعريفها مال اوست، براي اين جلوه اوست كه شما از او تعريف مي‌كنيد.

« الله نور السموات والارض»، هر خوبي هست از اوست، تمام كمالات از اوست، از اوست يعني اينكه همان جلوه است. با يك جلوه‌اي همه عالم موجود شده، و ما گمان مي‌كنيم كه خودمان داريم عمل مي‌كنيم. « وما رميت اذ رميت ولكن الله رمي»[23] « رميت» و « ما رميت» از اين باب جلوه است رمي هم ]مستند[ به آن جلوه است لكن «ان الله رمي» آنهايي كه با تو بيعت كردند با خدا بيعت كردند.[24] اين دست هم جلوه خداست، منتها ما محجوب هستيم و نمي‌دانيم قصد چيست. و همه محجوب هستيم الا آن كسي كه به تعليم خدا معلم است‌، و آن كساني كه به تعليم او معلم هستند‌.

روي اين ]مبنا[ كه عرض مي‌كنم مي‌شود احتمال داد كه اين «بسم الله» متعلق به «الحمد» باشد، يعني به اسم خدا همه حمدها، همه ثناها مال اوست. جلوه خداست؛ جلوه خداست كه همه ثناها را به خودش جذب مي‌كند و هيچ ثنايي به غير واقع نمي‌شود.[25]

2. روش تفسير روايي

مقصود از روش تفسير روايي آن است كه مفسر قرآن از سنت پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) (كه شالم قول، فعل و تقرير آنها مي‌شود) براي روشن كردن مفاد آيات و مقاصد آنها استفاده كند.[26] سير تاريخي تفسير روايي را مي‌توان به چند دوره تقسيم كرد:

الف) دوران پيامبر(ص)

تفسير روايي قرآن، همزاد وحي است، چرا كه اولين مفسر قرآن، پيامبر(ص) است كه خداي متعال به او دستور بيان و تفسير قرآن داد و فرمود:

وأنزلنا إليك الذكر لتبين للناس ما نزّل إليهم.[27]

و اين ذكر (قرآن) را به سوي تو فرستاديم تا براي مردم آنچه را كه به سوي آنان فرو فرستاده شده است، روشن بيان كني.

البته سنت پيامبر(ص) و بيان او نيز ريشه در وحي داشت، چنان‌كه از آن‌حضرت حكايت شده كه فرمود: «آگاه باشيد كه به من قرآن داده شده و نيز مثل آن همراه آن (به من داده شده است).»[28] صحابيان با رجوع به ايشان تفسير قرآن را مي‌آموختند، گاهي پاي سخنان او مي‌نشستند و معاني و تفسير قرآن را فرامي‌گرفتند. از ابن‌مسعود حكايت شده است: «هميشه هر فرد از ما هنگامي كه ده آيه قرآن را مي‌آموخت، از آنها عبور نمي‌كرد تا اينكه معاني و (روش) عمل بدانها را مي‌آموخت.»[29]

گاهي اصحاب پيامبر(ص) از ايشان مطالب را مي‌پرسيدند و حتي دوست داشتند كه عربهاي بياباني بيايند و پرسشي بكنند و آنان گوش دهند.[30] گاهي هم عمل پيامبر(ص) را مفسر آيات قرآن قرار مي‌دادند، همان‌طور كه از خود ايشان حكايت شده كه در مورد نماز فرمودند: «نماز بگزاريد، همان‌طور كه مي‌بينيد من نماز مي‌گزارم.»[31] يا در مورد حج حكايت شده كه فرمود: «مناسك و اعمال خود را از من بگيريد.»[32] در اين صورت، افعال پيامبر(ص) در نماز و حج، تفسير جزئيات آيات صلات و حج است.

امام صادقA، فرموده است:

إن الله انزل علي رسوله الصلوة ولم‌يسمّ لهم: ثلاثاً ولاأربعاً، حتي كان رسول‌الله6 هو الذي فسّر ذلك لهم.

خدا (دستور) نماز را بر رسولش نازل كرد، ولي براي مردم مشخص نكرد كه سه يا چهار ركعت است تا اينكه پيامبر(ص) اين مطلب را براي مردم تفسير كرد.[33]

آري، پيامبر(ص) مطالب كلي قرآن (همچون نماز، روزه، حج و...) و نيز موارد تخصيص عمومات و تقييد مطلقات آيات را تبيين مي‌كردند و اصطلاحات جديد، لغات قرآن و ناسخ و منسوخ آيات را توضيح مي‌دادند. همه اينها تفسير قرآن بود كه در روايات و سنت پيامبر(ص) براي ما حكايت شده و به عنوان منابع تفسير روايي باقي مانده است.[34]

ب) دوران اهل‌بيت(س)

شيوه تفسير روايي در عصر امامان(س) نيز ادامه داشت. امام علي(ع) كه شاگرد ارشد پيامبر(ص) در تفسير بود،[35] سخنان و توضيحات آن‌حضرت را شنيده بود و حكايت مي‌كرد. امامان اهل‌بيت(س) نيز همين روش را دنبال مي‌كردند و احاديث تفسيري پيامبر(ص) و امام علي(ع) را براي مردم حكايت مي‌نمودند و بدانها استدلال مي‌كردند. تعداد اين احاديث كه با واسطه اهل‌بيت(س) حكايت شده، به هزاران روايت مي‌رسد.[36]

البته اهل‌بيت(س) از آنجا كه آگاه به علوم الهي بودند، خود نيز به تفسير قرآن اقدام مي‌كردند و سخنان و سنت آنان نيز منبعي براي تفسير است و اين احاديث جزئي از تفسير روايي به شمار مي‌آيد. شخصي در مكه، خدمت امام رضاA رسيد و گفت: شما از كتاب خدا چيزي تفسير مي‌كني، كه تاكنون شنيده نشده است. امام فرمود: «قرآن قبل از اينكه بر مردم نازل شود بر ما نازل شده و قبل از اينكه براي مردم تفسير شود، براي ما تفسير شده است: حلال و حرام و ناسخ و منسوخ قرآن را ما مي‌شناسيم و... .»[37] و در حديث ديگري فرمود: «بر مردم است كه قرآن را همان‌طور كه نازل شده بخوانند و هنگامي كه نياز به تفسير قرآن پيدا كردند، هدايت به وسيله ما و به سوي ماست.»[38]

بنابراين اهل‌بيت(س) نيز در زمينه مطالب كلي قرآن و آيات الاحكام، مخصصها، مقيدها، لغات، ناسخ و منسوخ، اصطلاحات جديد قرآن و نيز در مورد بطن و تأويل و مصاديق آيات، مطالب متنوعي را بيان كرده‌اند كه به عنوان سنت آنان بر جاي مانده است.

ج) دوران صحابه و تابعان

روايات تفسيري پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) مورد توجه صحابيان پيامبر و تابعان آنان قرار گرفت و حتي صحابه بزرگ پيامبر(ص) همچون ابن‌عباس و ابن‌مسعود خود را از تفسير قرآن امام علي(ع) بي‌نياز نمي‌دانستند و از آن استفاده مي‌كردند. بسياري از احاديث تفسيري ابن‌عباس از عليA است.[39] البته صحابيان و تابعان خود نيز قرآن را تفسير مي‌كردند و روايات تفسيري زيادي از ابن‌عباس و ديگران باقي مانده است.[40] در اين دوره، كم‌كم روايات تفسيري در مجموعه‌هايي گردآوري شد كه به نام كتابهاي تفسير روايي مشهور است.

د) دوران جمع‌آوري و تأليف روايات تفسيري

اولين رساله از اين مجموعه‌ها در شيعه، كتاب تفسير منسوب به امام علي(ع) است كه طي يك روايت مفصل در آغاز تفسير نعماني آمده است.[41] نيز يكي ديگر از آنها، «مصحف علي‌بن‌ابي‌طالب» است كه علاوه بر آيات قرآن، تأويل و تفسير و اسباب نزول را بيان كرده است، هرچند كه اين كتاب اكنون در دسترس ما نيست‌.[42]

تفسير منسوب به امام باقرA (57 ـ 114ق‌) كه ابوالجارود آن را حكايت كرده است[43] و نيز تفسير منسوب به امام صادقA (83 ـ 148ق) كه به طور پراكنده در كتاب حقائق التفسير القرآني آمده است،[44] از موارد ديگر است. سپس مي‌توان از تفسير علي‌بن‌ابراهيم قمي(307ق) و فرات كوفي (‌زنده در سال 307ق) و تفسير عياشي (م بعد از 320ق) و تفسير نعماني (م بعد از 324ق)‌ و تفسير منسوب به امام حسن عسكريA (م254ق) نام برد. البته روايات فقهي پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) نيز كه نوعي تفسير براي آيات الاحكام قرآن است، در مجموعه‌هايي همچون كافي، من لايحضره الفقيه، تهذيب و استبصار گردآوري شد.

در همين دوران، تفسير جامع البيان في تفسير القرآن، ابن‌جرير طبري (م310ق) نوشته مي‌شود، همان‌طور كه مجموعه‌هاي حديثي صحاح سته اهل‌سنت در اين دوره تدوين شد. سپس تفسير روايي از قرن پنجم تا نهم با ركود نسبي مواجه شد‌ و تفاسير عقلي و اجتهادي شد. اما در قرن دهم تا دوازدهم با رشد اخباري‌گري در شيعه، تفاسير روايي ديگري همچون البرهان في تفسير القرآن، سيدهاشم حسيني بحراني (م1107ق) و تفسير نورالثقلين، الحويزي (م1112ق) نوشته شد. البته مجموعه‌هاي حديثي بزرگ همچون وسائل الشيعة، وافي و بحارالانوار نيز نوشته شد كه بسياري از روايات آنها تفسير قرآن به شمار مي‌آيد.

در اهل‌سنت نيز در اين دوران، تفسير الدرّ المنثور، به همت جلال‌الدين سيوطي (م911ق) گردآوري شد‌. اكنون نيز در تفاسير جديد به روايات تفسيري پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) توجه مي‌شود و معمولاً اين روايات در لابه‌لاي تفسير يا در بخش جداگانه‌اي آورده مي‌شود و مورد نقد و بررسي قرار مي‌گيرد. از آن جمله علامه طباطبايي در الميزان در ذيل هر دسته از آيات «بحث روايي» مي‌آورد.

امام خميني(ره) نيز در موارد متعددي از روش تفسير روايي استفاده كرده‌اند و براي توضيح آيات به احاديث پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) استناد كرده‌اند، از جمله:

مثال اول: در تفسير آيه « اهدنا الصراط المستقيم» (حمد: 6) به روايت پيامبر(ص) استناد مي‌كند تا نشان دهد كه صراط مستقيم همان حد وسط است. سپس به روايت امام باقرA استناد كرده تا مصاديق آن، يعني ائمه(س) را مشخص سازد‌.

چنانچه در حديث است كه رسول خدا خطي ‌مستقيم كشيدند و در اطراف آن خطوطي كشيدند و فرمودند: «‌اين خط وسط مستقيم از من است.»[45] و شايد «امت وسط» كه خداي تعالي فرموده: « جعلناكم أمة وسطاً»[46] وسطيت به قول مطلق و به جمع معاني باشد، كه از ان جمله وسطيت معارف و كمالات روحيه است‌ كه مقام برزخيت كبري و وسطيت عظمي است؛ و لهذا اين مقام اختصاص دارد به كمل از اولياء الله‌. و از اين جهت، در روايت وارد شده كه مقصود از اين آيه ائمه هدي(س) هستند‌؛ چنانچه حضرت باقرA به يزيدبن‌معاويه عجلي مي‌فرمايد: «ماييم امت وسط، و ماييم شهداي خدا بر خلق.‌»[47] و در روايت ديگر فرمايد: «به سوي ما رجوع كند غالي و به ما ملحق شود مقصر.‌»[48] و در اين حديث اشاره به آنچه ذكر شد فرموده است‌.[49]

مثال دوم: در مورد تسبيح موجودات كه در قرآن آمده است دو نظر وجود دارد: تسبيح تكويني، تسبيح قولي. امام خميني(ره) براي اثبات ديدگاه دوم به روايت پيامبر(ص) استشهاد مي‌كند.

اين موجودات مادي را كه ما خيال مي‌كنيم قدرت، علم و هيچ يك از كمالات را ندارند، اين‌طور نيست. ما در حجاب هستيم كه نمي‌توانيم ادراك كنيم. همين موجودات پايين هم كه از انسان پايين‌ترند، و از حيوان پايين‌ترند و موجودات ناقص هستند‌، در آنها هم همه آن كمالات منعكس است، منتها به اندازه وجودي خودشان‌. حتي ادراك هم دارند؛ همان ادراكي كه در انسان هست در آنها هم هست: « إن من شيء إلا يسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم»[50] بعضي از باب اينكه نمي‌دانستند مي‌شود يك موجود ناقص هم ادراك داشته باشد‌، آن را حمل كرده بودند به اينكه اين تسبيح تكويني است‌؛[51] و حال آنكه آيه غير از اين را مي‌گويد. تسبيح تكويني را ما نمي‌دانيم كه بعضي اينها موجوداتي هستند و علتي هم دارند. خير مسئله اين نيست، تسبيح مي‌كنند.

در روايات تسبيح بعضي از موجودات را هم ذكر كرده‌اند كه چيست.[52] در قضيه تسبيح آن سنگريزه‌اي كه در دست رسول‌الله6 بوده.[53] آنها شنيدند كه چه مي‌گويد. تسبيحي است كه گوش من و شما اجنبي از اوست. نطق است؛ حرف است؛ لغت است، اما نه به لغت ما، نه نطقش نطق ما است. اما ادراك است، منتها ادراك به اندازة سعة وجودي خودش.[54]

البته روش تفسير روايي امام خميني(ره) بر اساس احاديث پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) است، يعني روش ايشان با اهل‌سنت در تفسير روايي تفاوت دارد، ايشان تفاسير صحابه و تابعين را در تفسير حجت و منبع معصومانه نمي‌دانند، آن‌گونه كه برخي از اهل‌سنت با روايات صحابه و تابعين برخورد كرده‌اند.[55]

3. روش تفسير عقلي

عقل در لغت به معناي امساك، نگهداري و منع چيزي است. عقل در دو مورد كاربرد دارد: نخست به قوه‌اي كه آماده قبول دانش است، عقل گفته مي‌شود. اين، همان چيزي است كه اگر در انسان نباشد تكليف از او برداشته مي‌شود. در احاديث از اين عقل تمجيد شده است. دوم به عملي كه انسان به وسيله اين قوه كسب مي‌كند، عقل گويند. اين، همان چيزي است كه قرآن كافران را به خاطر تعقل نكردن مذمت كرده است.[56] در اين مورد به احاديث پيامبر(ص)[57] و اشعار امام علي(ع) استناد شده است.[58]

روش تفسير عقلي قرآن، پيشينه‌اي كهن دارد و برخي معتقدند كه پيامبر(ص) به اصحاب خويش كيفيت اجتهاد عقلي در فهم نصوص شرعي ‌(از قرآن يا سنت) را تعليم داده است.[59] ولي ريشه‌ها و نمونه‌هاي تفسير عقلي را مي‌توان در احاديث تفسيري و اهل‌بيت(س) يافت: «عن عبدالله‌بن‌قيس عن أبي‌الحسن الرضاA قال: سمعته يقول: «بل يداه مبسوطتان.»[60] فقلت: له يدان هكذا ـ واشرت بيدي الي يديه ـ ؟ فقال: لا، لو كان هكذا كان مخلوقاً.»[61]

در اين حديث، حضرت با استفاده از نيروي عقل آيه قرآن را تفسير كرده‌اند و دست مادي داشتن خدا را نفي كرده‌اند؛ چرا كه دست داشتن خدا، مستلزم جسم بودن و مخلوق بودن اوست و ساحت الهي از اين صفات منزه است (پس مقصود از دستان خدا همان قدرت اوست).

در احاديث ديگري نيز در مورد شيء بودن خدا ‌و عرش و كرسي و مكان داشتن خدا و... تفاسيري عقلي از اهل‌بيت(س) به ما رسيده است.[62] امام علي(ع) نيز در برخي خطبه‌هاي نهج‌البلاغه از مقدمات عقلي براي تفسير آيات بهره برده است.[63]

البته برخي آيات قرآن خود دربردارنده برهانهاي عقلي است، مثل آيه « لوكان فيهما آلهة الا الله لفسدتا».[64] خود قرآن نيز انسانها را به تفكر و تعقل و تدبر در آيت فرامي‌خواند.[65] از اين‌رو، مفسران قرآن لازم ديده‌اند كه از نيروي فكر و استدلال و قرائن عقلي در تفسير آيات قرآن استفاده كنند‌.

از اينجا بود كه روش اجتهادي (=عقلي) در تفسير قرآن از دوره تابعان شروع شد‌[66] و در قرون بعدي به ويژه به وسيله معتزله اوج گرفت ‌و در شيعه تفاسيري همچون تفسير تبيان شيخ طوسي (385 ـ 460ق) و مجمع البيان شيخ طبرسي (م548ق) به وجود آمد. در اهل‌سنت نيز تفسير كبير فخر رازي حاصل توجه به اين روش بود.

سپس اين شيوه در دو قرن اخير رشد بيشتري كرد و در شيعه تفسير الميزان، علامه طباطبايي و... به وجود آمد. در اهل‌سنت نيز تفسير روح المعاني از آلوسي (م1270ق) و المنار از رشيد رضا (1865 ـ 1935م) و... حاصل آن بود.

در اين زمينه از تفسير القرآن والعقل، اثر نورالدين اراكي و تفسير قرآن كريم، اثر ملاصدرا نيز مي‌توان ياد كرد.

روش تفسير عقلي عبارت است از:

الف) استفاده ابزاري از برهان و قرائن عقلي در تفسير براي روشن كردن مفاهيم و مقاصد قرآن. در اين صورت، عقل منبع و ابزار تفسير قرآن مي‌شود و احكام و برهانهاي عقلي قرائني براي تفسير آيات قرار مي‌گيرد. از اين عقل با عنوان عقل اكتسابي و احكام عقلي قطعي ياد عقل برهاني ياد مي‌شود.

ب) استفاده از نيروي فكر در جمع‌بندي آيات (همراه با توجه به روايات، لغت و...) و استنباط از آنها براي روشن ساختن مفاهيم و مقاصد آيات. حاصل اين مطالب همان تفسير اجتهادي قرآن است. در اين صورت، عقل مصباح و كاشف است. از اين عقل با عنوان عقل فطري يا نيروي فكر و قوه ادراك ياد مي‌شود.

البته بنابر ديدگاه مشهور هر دو قسم فوق جزئي از روش تفسير عقلي قرآن است. اما با دقت در مطالب روشن شد كه قسم دوم (ب) به طور تسامحي به نام تفسير عقلي خوانده مي‌شود و در حقيقت تفسير عقلي همان قسم اول (الف) است.[67]

امام خميني(ره) در تفسيرهاي خود، از هر دو شيوه تفسير عقلي (تفسير قرآن با عقل مصباحي و عقل برهاني) استفاده كرده‌اند.

مثال اول: تفسير عقلي و حكمي آيه « مالك يوم الدين»

بدان كه مالكيت حق تعالي مثل مالكيت بندگان نيست مملوكات خود را؛ و مثل مالكيت سلاطين نيست مملكت خود را؛ چه كه اينها اضافاتي است اعتباريه. و اضافه حق به خلق از اين قبيل نيست؛ گرچه در نزد علماي فقه اين‌طور مالكيت براي حق تعالي طولاً ثابت است؛ و آن نيز منافات با آنچه در اين نظر ملحوظ و مذكور است ندارد. و از اين قبيل مالكيت انسان اعضا و جوارح خود را نيز نيست؛ و از قبيل مالكيت او قواي ظاهريه و باطنيه خود را نيز نيست؛ گرچه اين مالكيت نزديك‌تر است به مالكيت حق تعالي از ساير مالكيتهاي مذكوره در سابق. و از قبيل مالكيت نفس افعال ذاتيه خود را كه از شئون نفس است، مثل ايجاد صور ذهنيه كه قبض و بسطش تا اندازه‌اي در تحت اراده نفس است، نيز نيست. و از قبيل مالكيت عوالم عقليه مادون خود را نيز نيست؛ گرچه آنها متصرف هم در اين عوالم به اعدام و ايجاد باشند؛ زيرا كه تمام دار تحقق امكاني، كه ذل فقر در ناصيه آنها ثبت است، محدود به حدود و مقدر به قدر مي‌باشند ولو به حد ماهيتي؛ و هرچه محدود به حد باشد، با فعل خود به قدر محدوديتش بينونت عزلي دارد و احاطه قيومي حقاني ندارد؛ پس، تمام اشيا به حسب مرتبه ذات خود با منفعلات خود متباين و متقابل مي‌باشند، و به همين جهت احاطه ذاتيه قيوميه ندارند.

و اما مالكيت حق تعالي كه به اضافه اشراقيه و احاطه قيوميه است‌، مالكيت ذاتيه حقيقيه حقه است كه به هيچ‌وجه شائبه تباين عزلي در ذات و صفاتش با موجودي از موجودات نيست‌. و مالكيت آن ذات مقدس به همه عوالم علي السواء ]است[‌، بدون آنكه با موجودي از موجودات به هيچ‌وجه تفاوت كند يا به عوالم غيب و مجردات محيط‌تر و نزديك‌تر باشد از عوالم ديگر‌؛ چه كه آن مستلزم محدوديت و بينونت عزلي شود و ملازم با افتقار و امكان شود؛ تعالي الله عن ذلك علواً كبيراً. چنانچه اشاره به اين معني ممكن است باشد قول خداي تعالي: « ونحن أقرب إليه منكم»،[68]

« ونحن أقرب إليه من حبل الوريد»،[69] « الله نور السموات والارض»،[70] « وهو الذي في السماء إله وفي الارض إله»[71] و « له ملك السموات والارض»[72] و قول رسول خدا6 از قرار منقول: «لو دليتم يحبل اليه

الارضين السفلي، لهبطتم علي الله.»[73] و قول حضرت صادقA در روايت كافي: «فلايخلو منه مكان، ولايشتغل به مكان، ولايكون الي مكان اقرب منه الي مكان.»[74] و قول حضرت امام علي نقيA: «واعلم، انه اذا كان

في السماء الدنيا فهو كما هو علي العرش، والاشياء كلها له سواء علماً

وقدره وملكاً واحاطة.»[75]

و با اينكه مالكيت ذات مقدسش ‌به همه اشيا و همه عوالم علي السواء است، مع ذلك در آيه شريفه مي‌فرمايد: « مالك يوم الدين». اين اختصاص ممكن است براي اين باشد كه «يوم الدين» يوم الجمع است‌؛ از اين جهت، مالك «يوم الدين»‌ كه يوم الجمع است مالك ايام ديگر كه متفرقات است مي‌باشد؛ «والمتفرقات في النشئة الملكية مجتمعات في النشئة الملكوتية.»

و يا براي آن است كه ظهور مالكيت و قاهريت حق تعالي مجده در «يوم الجمع» كه يوم رجوع ممكنات است به باب الله و صعود موجودات بفناء الله است مي‌باشد.[76]

مثال دوم: تبيين عقلي علم و عليت پروردگار

عليت و مبدئيت واجب الوجود ـ تعالي شأنه ـ مثل عليت فاعلهاي طبيعي نيست كه مواد موجوده را با هم تركيب و تفصيل كند. مثل نجار كه در ماده موجوده تغييراتي دهد و تفصيلي مي‌دهد و چون بنا كه تركيب مواد موجوده را مي‌كند، بلكه حق تعالي فاعل الهي است كه اشيا را به نفس اراده بدون سابقه، موجود مي‌كند و نفس علم و اراده‌اش علت ظهور و وجود اشياست، پس دار تحقيق در حيطه علم اوست و به اظهار او از مكامن غيب هويت ظاهر شود: « وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو» گويند صفحه اعيان نسبت به ذات مقدس حق ـ جل جلاله ـ مثل نسبت اذهان است به نفس انساني كه به نفس اراده، ايجاد كند و اظهار آنچه در غيب هويت است نمايد. پس جميع دايره تحقق در حيطه علم است و از آنجا ظاهر گردد و بدانجا عود كند، فانا لله وانا اليه راجعون.[77]

مثال سوم: استفاده از مطالب عقلي در تبيين مشيت الهي

و قدرت در اصطلاح حكيم عبارت از آن است كه فاعلي ذاتاً به گونه‌اي باشد كه اگر خواست انجام دهد، و اگر نخواست انجام ندهد و آن مشيئتي كه در قدرت الهي اخذ شده است همان است كه به حسب حقيقت. عين ذات مقدس است و اين مطلب منافاتي با آن ندارد كه مشيت در حضرت ربوبي، احدي بوده و تكثري نداشته باشد.

زيرا قضيه شرطيه از دو قضيه واجب و هم از دو قضيه محال و هم از دو قضيه ممكن منعقد مي‌شود و در ارتباط با استطاله قدرت است كه مي‌فرمايد: « ألم تر الي ربك كيف مد الظلّ ولو شاء لجعله ساكناً» كه او تعالي با مشيئت ازلي ذاتي واجب كه عدمش محال بود، چنين خواست كه سايه وجود را بگسترد و رحمت را در غيب و شهود بسط دهد، و اين مشيت از آن جهت ازلي و ذاتي و واجب بود كه واجب الوجود بايد از همه جهتها و حيثها واجب الوجود باشد و اگر مشيت او تعلق مي‌گرفت كه دست فيض‌بخش را باز نكند و سايه وجود را ساكن نمايد همچنان مي‌كرد، لكن چنين نخواست و محال بود كه چنين بخواهد.[78]

روش امام خميني(ره) در پذيرش تفسير عقلي و استفاده از آن در تفسير قرآن، راه ايشان را از تفاسير اشعري مثل تفسير فخر رازي جدا مي‌سازد. چون عقل راه تأويل آيات متشابه (به ويژه در مبحث صفات الهي و رؤيت و...) را مي‌گشايد.

4. روش تفسير علمي

مقصود از علم در اينجا «علوم تجربي» اعم از علوم طبيعي و انساني است. از آنجا كه بيش از هزار آيه در قرآن به مطالب علوم تجربي اشاره كرده است، ناچاريم براي فهم برخي آيات يا رفع تعارضها به يافته‌هاي علوم تجربي مراجعه كنيم. اين شيوه تفسير به طور عمده سه دوره داشته است:

دوره نخست از حدود قرن دوم هجري تا حدود قرن پنجم بود كه با ترجمه آثار يوناني به عربي آغاز شد و بعضي مسلمانان سعي كردند آيات قرآن را با هيئت بطليموسي تطبيق كنند (مانند بوعلي سينا).[79]

دوره دوم از حدود قرن ششم شروع شد؛ هنگامي كه بعضي دانشمندان به اين نظريه متمايل شدند كه همه علوم در قرآن وجود دارد و مي‌توان علوم مختلف را از قرآن كريم استخراج كرد (در اين مورد غزالي سرآمد بود). اين دو نوع از تفسير علمي (تطبيق قرآن با علوم و استخراج علوم از قرآن) قرنها ادامه داشت و هر زمان دانشمندان مسلمان به موافقت يا مخالفت با آن مي‌پرداختند.

دوره سوم از تفسير علمي كه موجب اوج‌گيري و رشد فوق‌العاده آن گرديد، از زماني شروع شد كه در قرن هجده ميلادي به بعد، علوم تجربي در مغرب زمين رشد كرد و كتابهاي مختلف در زمينه علوم فيزيك، شيمي، پزشكي و كيهان‌شناسي به عربي ترجمه گرديد. اين دوره جديد، به ويژه در يك قرن اخير كه در جهان اسلام، آثار خود را در مصر و هندوستان بر جاي گذاشت، موجب شد تا دانشمندان مسلمان درصدد انطباق قرآن با علوم تجربي برآيند. اين مسئله آن موقع اهميت بيشتري يافت كه تعارض علم و دين در اروپا اوج گرفت و كتاب مقدس به خاطر تعارضات آن با علوم جديد، هر روز عقب‌نشيني تازه‌اي مي‌كرد و ميدان براي پيدايش افكار الحادي و ضدديني باز مي‌شد و هجوم اين افكار به كشورهاي اسلامي و تفوق صنعتي غرب، موجب جذب جوانان مسلمان به فرهنگ غربي مي‌گشت.

در اين ميان عده‌اي از دانشمندان مسلمان، از سر درد و براي دفاع از قرآن و با توجه به سازگاري علم و دين در نظر اسلام، به ميدان آمدند تا نشان دهند كه آيات قرآن نه تنها با علوم جديد در تعارض نيست، بلكه برعكس، يافته‌هاي علمي، اعجاز علمي قرآن را اثبات مي‌كند. از اين‌رو، آنان به استخدام علوم در فهم قرآن اقدام كردند و تفسيرهاي علمي نوشته شد؛ هرچند در اين ميان بعضي افراط كردند يا يكسره جذب فرهنگ غربي شدند و به تأويل و تفسير به رأي در آيات قرآن دست زدند و از آنجا كه مباني تفسيري اين روش بررسي كامل نشده بود دچار انحراف شدند يا عده‌اي از مغرضان آنها، براي اثبات افكار انحرافي خود دست به تفسير علمي و تأويلات نا به جا زدند. همين مطلب موجب شد تا احساسات بعضي مسلمانان، برانگيخته شود و در مقابل تفسير علمي موضع‌گيري كنند و آن را يكسره به باد حمله بگيرند و نوعي تفسير به رأي يا تأويل غلط آيات قرآن بدانند. در اين ميان بسياري از عالمان و دانشمندان و مفسران، در ايران و مصر راه انصاف پيمودند و بين انواع تفسير علمي و اهداف گويندگان آن فرق گذاشتند و به اصطلاح قائل به تفصيل شدند.

البته در اين ميان دانشمندان و مفسران متعددي به اظهار نظر در مورد تفسير علمي پرداخته و با آن موافقت يا مخالفت نموده‌اند[80] و يا اعجاز علمي قرآن را از آن اثبات كرده‌اند[81] كه ذكر آن از حوصله اين نوشتار خارج است.

اقسام تفسير علمي از جهت شكل و شيوه تفسير

تفسير علمي، نوعي از روش تفسيري است كه خود داراي روشهاي فرعي متفاوتي است كه بعضي سر از تفسير به رأي بيرون مي‌آورد و شماري منجر به تفسير معتبر و صحيح مي‌شود. همين مطلب موجب شده تا برخي تفسير علمي را رد كنند و آن را نوعي تفسير به رأي يا تأويل بنامند و گروهي آن را قبول نمايند و بگويند: تفسير علمي يكي از راههاي اثبات حقانيت قرآن است. ما در اينجا شيوه‌هاي فرعي تفسير علمي را مطرح مي‌كنيم تا هر كدام جداگانه به معرض قضاوت نهاده شوند از خلط مباحث جلوگيري گردد.

الف) استخراج همه علوم از قرآن كريم

طرفداران قديمي تفسير علمي، مانند ابن‌ابي‌الفضل المرسي، غزالي و... كوشيده‌اند تا همه علوم را از قرآن استخراج كنند؛ زيرا عقيده داشتند كه همه چيز در قرآن وجود دارد. آنان در اين زمينه، آياتي را كه ظاهر آنها با يك قانون علمي سازگار بود، بيان مي‌كردند و هرگاه ظواهر قرآن كفايت نمي‌كرد، دست به تأويل مي‌زدند و ظواهر آيات را به نظريات و علومي كه در نظر داشتند، برمي‌گرداندند و از اينجا بود كه علم هندسه، حساب، پزشكي، هيئت، جبر، مقابله و جدل را از قرآن استخراج مي‌نمودند.

براي مثال، از آيه شريفه « واذا مرضت فهو يشفين»،[82] علم پزشكي را استخراج كردند[83] و علم جبر را از حروف مقطعه اوايل سوره‌ها استفاده كردند[84] و از آيه شريفه « اذا زلزلت الارض زلزالها» زمين لرزه سال 702ق را پيش‌بيني كردند.[85]

روشن است كه اين نوع تفسير علمي، منجر به تأويلات زياد در آيات قرآن، بدون رعايت قواعد ادبي، ظواهر و معاني لغوي آنها مي‌شود. از همين رو بسياري از مخالفان، تفسير علمي را نوعي تأويل و مجازگويي دانسته‌اند[86] كه البته در اين قسم از تفسير علمي، حق با آنان است و اين كلام مباني صحيحي ندارد.

ب) تطبيق و تحميل نظريات علمي بر قرآن كريم

اين شيوه از تفسير علمي، در يك قرن اخير رواج يافته و بسياري از افراد با مسلم پنداشتن قوانين و نظريات علوم تجربي سعي كردند تا آياتي موافق آنها در قرآن بيابند و هرگاه آيه‌اي موافق با آن نمي‌يافتند، دست به تأويل يا تفسير به رأي مي‌زدند و آيات را برخلاف معاني ظاهري حمل مي‌كردند.

براي مثال، در آيه شريفه « هو الذي خلقكم من نفس واحدة وجعل منها زوجها؛[87] اوست خدايي كه همه شما را از يك تن آفريد و او نيز جفتش را مقرر داشت.» كلمه «نفس‌» را، به معناي پروتون و «زوج» را الكترون معنا كردند و گفتند‌: منظور قرآن، اين است كه همه شما را از پروتون و الكترون كه اجزاي مثبت و منفي اتم است‌، آفريديم. در اين تفسير، حتي معاني لغوي و اصطلاحي نفس را در نظر نگرفتند‌.[88]

اين‌گونه تفسير علمي، در يك قرن اخير، در مصر و ايران رايج شد و موجب بدبيني برخي دانشمندان مسلمان به مطلق تفسير علمي گرديد. آنان يكسره تفسير علمي را به عنوان تفسير به رأي و تحميل نظريات و عقايد بر قرآن طرد كردند، چنان‌كه علامه طباطبايي، تفسير علمي را نوعي تطبيق اعلام كرد.[89]

البته در مورد اين نوع تفسير علمي، حق با مخالفان آن است؛ چرا كه مفسر در هنگام تفسير بايد از هرگونه پيش‌داوري خالي باشد تا بتواند تفسير صحيح انجام دهد و اگر با انتخاب يك نظريه علمي، آن را بر قرآن تحميل كند، پا در طريق تفسير به رأي گذاشته كه در روايات وعده عذاب به آنان داده شده است.

ج) استخدام علوم براي فهم و تبيين بهتر قرآن

در اين شيوه از تفسير علمي، مفسر با دارا بودن شرايط لازم و با رعايت ضوابط تفسير معتبر، اقدام به تفسير علمي قرآن مي‌كند. او سعي دارد با استفاده از مطالب قطعي علوم ـ كه از طريق دليل عقلي پشتيباني مي‌شود ـ و با ظاهر آيات قرآن ـ طبق معناي لغوي و اصطلاحي ـ موافق است، به تفسير علمي بپردازد و معاني مجهول قرآن را كشف كند و در اختيار انسانهاي تشنه حقيقت قرار دهد. اين شيوه تفسير علمي، بهترين نوع و بلكه تنها نوع صحيح از تفسير علمي است.

ما در مبحث آينده، معيار اين‌گونه تفسير را به طور كامل بيان خواهيم كرد، اما در اينجا تأكيد مي‌كنيم كه در اين شيوه تفسيري، بايد از هرگونه تأويل و تفسير به رأي پرهيز كرد و تنها به طور احتمالي از مقصود قرآن سخن گفت؛ زيرا علوم تجربي به خاطر استقراي ناقص و مبناي ابطال‌پذيري كه اساس آنهاست، نمي‌توانند نظريات قطعي بدهند.

براي مثال، آيه شريفه « الشمس تجري لمستقر لها؛[90] خورشيد در جريان است تا در محل خود استقرار يابد.» در زمان صدر اسلام كه نازل شد‌، مردم همين حركت حسي و روزمره خورشيد را مي‌دانستند و به اين ترتيب از اين آيه، همين حركت را مي‌فهميدند، در حالي كه حركت خورشيد، از مشرق به مغرب كاذب است‌؛ زيرا خطاي حس باصره ماست و در حقيقت، زمين در حركت است. از اين‌رو ما خورشيد را متحرك مي‌بينيم، همان‌طور كه شخص سوار بر قطار، خانه‌هاي كنار جاده را در حركت مي‌بيند. با پيشرفت علوم بشري و كشف حركت زمين و خورشيد‌، روشن شد كه خورشيد هم خود داراي حركت انتقالي است (نه حركت كاذب، بلكه واقعي‌) و خورشيد، بلكه تمام منظومه شمسي و حتي كهكشان راه شيري در حركت است.[91] پس مي‌گوييم اگر به طور قطعي اثبات شد كه خورشيد در حركت است و ظاهر آيه قرآن هم مي‌گويد كه خورشيد در جريان است، پس منظور قرآن حركت واقعي (حركت انتقالي و...) خورشيد است‌. علاوه بر آن، قرآن از «جريان» خورشيد سخن مي‌گويد نه حركت آن، و در علوم جديد كيهان‌شناسي بيان شده كه خورشيد حالت گازي شكل دارد كه در اثر انفجارات هسته‌اي مرتب زير و زبر مي‌شود[92] و در فضا جريان دارد و همچون گلوله‌اي جامد نيست كه فقط حركت كند، بلكه مثل آب در جريان است‌.

در ضمن از اين نوع تفسير علمي، اعجاز علمي قرآن نيز اثبات مي‌شود. براي مثال، قانون زوجيت تمام گياهان در قرن هفدهم ميلادي كشف شد، اما قرآن حدود ده قرن قبل از آن، از زوج بودن تمام گياهان، بلكه همه موجودات سخن گفته است.[93]

امام خميني(ره) نيز به روش تفسير علمي توجه داشته‌اند، و گاهي به پيشگامي قرآن كريم بر علوم تجربي اشاره كرده‌اند. البته ايشان در اين زمينه از شيوه صحيح تفسير علمي يعني «استخدام علوم در فهم قرآن» استفاده كرده‌اند و حتي از تفسير طنطاوي ( الجواهر في تفسير القرآن) كه يك تفسير علمي است ياد كرده و آن را ناقص شمرده‌اند.[94]

مثال: آيات كيهان‌شناسي قرآن مخالف هيئت بطليموسي است. امام خميني با استشهاد به آيات قرآن در مورد كيهان‌شناسي قرآن مي‌فرمايند:

لسان قرآن را ببينيد كه « زيّنّا السماء الدنيا بزينة الكواكب»[95] به عكس هيئت بطليموسي،[96] سماء دنيا، يعني همين كهكشاني هم كه شما مي‌بينيد؛ همه اينها آسمان پايين است، سماء دنيا است. آن پايين‌ترها، آسمانها و اين كهكشانها آن‌قدري‌اش كه پيدا شده است، يعني زينت داده شده است. آنها داراي ميليونها شمس و بالاتر است‌، و فوق اينها ميلياردها كهكشان و ميلياردها چيز و ماوراء آنها هم خدا مي‌داند. اين عالم ماده است كه تاكنون بشر دستش به آن ]نرسيده[ نه در طرف اوجش، نه در طرف حضيضش‌.[97]

البته در مورد آسمانها و هفت آسمان (سبع سماوات) كه در قرآن آمده است، ديدگاههاي تفسيري متعددي وجود دارد، كه امام خميني(ره) ديدگاه خاصي را انتخاب كرده و بيان نموده است.[98] ولي در همين مورد توجه داده كه قرآن تابع فرهنگ غلط زمانه خود نشده و از هيئت بطليموسي پيروي نكرده است، بلكه از شگفتيهاي علمي قرآن آن است كه برخلاف هيئت بطليموسي سخن گفته، در حالي كه هيئت بطليموسي در آن عصر بر مراكز علمي و فكر بشر حاكم بوده است و نيز با استفاده از مباحث كيهان‌شناختي تلاش كرده كه معناي آسمان اول را روشن سازد.

5. روش تفسيري اشاري (عرفاني ـ باطني)

مفهوم‌شناسي

«اشاره‌» در لغت به معناي علامت و نشانده دادن به عنوان انتخاب چيزي (از قول، عمل يا نظر) است‌.[99] واژه «اشارت» در قرآن نيز به كار رفته است كه مريمJ به سوي عيسيA در گاهواره اشاره كرد تا مردم از او پرسش كنند: « فأشارت إليه»؛[100] يعني چيزي را در پاسخ مردم انتخاب كرد و به آن ارجاع داد‌.

اشاره در اصطلاح، به معناي چيزي است كه از كلام استفاده مي‌شود، بدون اينكه كلام براي آن وضع شده باشد. اشاره گاهي حسي است، همان‌طور كه در الفاظ اشاره مثل «هذا» مي‌آيد و گاهي اشاره ذهني است، مثل اشارت كلام به معناي زياد، كه اگر گوينده مي‌خواست به آنها تصريح كند بايد سخنان زيادي مي‌گفت. البته اشاره گاهي ظاهر و گاهي خفي است.[101]

مقصود از تفسير اشاري چيست؟ تفسير اشاري به اشارات مخفي گفته مي‌شود كه در آيات قرآن كريم موجود است، و بر اساس عبور از ظواهر قرآن و اخذ به باطن استوار است، يعني از طريق دلالت اشاره و با توجه به باطن قرآن مطلبي از آيه برداشت و نكته‌اي روشن شود كه در ظاهر الفاظ آيه بدان تصريح نشده است. به عبارت ديگر، اشارات آيه لوازم كلام هستند كه از نوع دلالت التزامي به شمار مي‌آيند.

البته از آنجا كه تفسير اشاري داراي گونه‌هاي مختلف همچون تفسير رمزي، عرفاني، صوفي، باطني و شهودي است، تعريفهاي متعددي از آن ارائه شده است كه در مبحث ديدگاهها و دلايل، نقل و نقد و بررسي خواهد شد.

تاريخچه

تاريخچه برخي از اقسام تفسير اشاري همچون تفسير باطني را مي‌توان در صدر اسلام پيدا كرد. يعني ريشه‌هاي اين تفسير در سخنان پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) است كه فرموده‌اند: قرآن ظاهر و باطني دارد[102] و در برخي احاديث به باطن آيات اشاره كرده‌اند.[103]

در برخي احاديث از امام علي‌بن‌الحسينH و امام صادقA حكايت شده است:

كتاب الله عزوجل علي أربعة أشياء علي العبارة والاشارة واللطايف والحقايق، فالعبارة للعوام والاشارة للخواص واللطايف للأولياء والحقايق للأنبياء.[104]

كتاب خداي عزوجل بر چهار چيز استوار است: بر عبارت و اشارت و لطايف و حقايق. پس عبارتهاي قرآن براي عموم مردم است و اشارات آن براي افراد خاص است و لطايف قرآن براي دوستان و اولياست و حقايق قرآن براي پيامبران است.

از آنجا كه همه مسلمانان پذيرفته بودند كه قرآن داراي باطني عميق و معاني دقيق و كنايات و اشارات است، راه براي اين‌گونه تفسيرها باز شد تا آنجا كه ابن‌عربي نوشت: «همان‌طور كه تنزيل اصل قرآن بر پيامبر(ص) از پيش خدا بوده، تنزيل فهم آن بر قلوب مؤمنان نيز از ناحيه حضرت حق صورت مي‌گيرد.»[105]

از اين‌رو در اعصار بعدي، برخي عرفا و صوفيه به گونه‌هايي از تفسير اشاري همچون تفسير رمزي و شهودي و صوفي و عرفاني توجه كردند ‌و كتابهاي تفسيري متعددي در اين زمينه به نگارش درآمد. از جمله تفسير تُستري از ابن‌محمدبن‌سهل‌بن‌عبدالله تستري (200 ـ 283ق) و كشف الاسرار وعدة الابرار، ميبدي (زنده در سال 520ق) و تفسير ابن‌عربي (560 ـ 638ق) را مي‌توان نام برد.

علامه طباطبايي و آيت‌الله معرفت تاريخچه اين روش تفسيري را از قرن دوم و سوم هجري مي‌دانند، يعني پس از آنكه فلسفه يوناني به عربي ترجمه شد.[106] اين روش تفسيري در طول تاريخ، فراز و نشيبهاي گوناگون داشته است و مفسران مذاهب مختلف اسلامي و نيز صوفيه و عرفا هر كدام به گونه‌اي به اين تفسير توجه كرده‌اند كه نمي‌توان همه را يكسان انگاشت و داوري واحدي در مورد همه روا داشت؛ چرا كه برخي در اين راه افراط كرده و به راه تفسير به رأي و تأويلهاي بي‌دليل افتاده‌اند، ولي برخي از باطن قرآن بر اساس ضوابط صحيح استفاده كرده‌اند.

ديدگاهها

درباره روش تفسير اشاري ديدگاهها، تعريفها و تقسيم‌بنديهاي متفاوتي وجود دارد و هر مفسر يا صاحب‌نظري كه در اين مورد قلم زده، به يك يا چند گونه از تفسير اشاري توجه كرده و با آن موافقت يا مخالفت نموده يا يك گونه ديگري را رد كرده است. اينك براي آشنايي با ديدگاهها برخي از آنها را ذكر مي‌كنيم.

استاد عميد زنجاني در اين مورد مي‌نويسد:

مكاشفه و شهود، يك احساس شخصي و غير قابل انتقال به ديگري است و براي ديگران حجت نيست و حتي اگر مكاشفه و شهود قبال قبول هم باشد، رسيدن به معاني و مقاصد آيات قرآن از طريق مكاشفه و شهود نمي‌تواند مصداقي براي تفسير باشد؛ زيرا در تفسير استناد به دلالت لفظي شرط اساسي است در حالي كه در مكاشفه و شهود استناد به امر ديگري است.[107]

ديدگاه امام خميني(ره)

ايشان در مورد برداشتهاي عرفاني از قرآن مي‌نويسد:

يكي ديگر از حُجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است اعتقاد به آن است كه جز آنكه مفسران نوشته يا فهميده‌اند كسي را حق استفاده از قرآن شريف نيست، و تكفر و تدبر در آيات شريفه را با تفسير به رأي كه ممنوع است اشتباه نموده‌اند و به واسطه اين رأي فاسد و عقيده باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عاري نموده و آن را به كلي مهجور نموده‌اند، در صورتي كه استفادات اخلاقي و ايماني و عرفاني به هيچ‌وجه، مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأي باشد... .

سپس با مثالي در مورد آيات پيروي موسي از خضر و استفاده توحيد افعالي از آيه « الحمد لله رب العالمين» مي‌نويسد:

«الي غير ذلك» از اموري كه از لوازم كلام استفاده مي‌شود كه مربوط به تفسير به هيچ‌وجه نيست. علاوه بر آنكه تفسير به رأي نيز كلامي است كه شايد آن غير مربوط به آيات معارف و علوم عقليه كه موافق موازين برهانيه است و آيات اخلاقيه كه عقل را در آن مدخليت است، باشد، زيرا كه اين تفاسير مطابق با برهان متين عقلي يا اعتبارات واضحه عقليه است كه اگر ظاهري برخلاف آنها باشد لازم است آنها را از ظاهر مصروف نمود.[108]

بررسي

ايشان برداشتهاي عرفاني از آيات را از مقوله تفسير نمي‌داند، بلكه از باب لوازم كلام (كه شايد مقصود ايشان بطون باشد) مي‌شمارد. بنابراين ايشان به تفسير عرفاني باطني ضابطه‌مند اشاره دارد كه متكي بر عقل است و منتهي به تفسير به رأي نمي‌شود.

همان‌طور كه اشاره شد، امام خميني(ره) از طرفداران روش تفسير اشاري صحيح است و در موارد متعددي از تفاسير خود از مطالب باطني و عرفاني استفاده كرده است. ولي يادآوري كرده كه لازم است تفسير عرفاني به تفسير به رأي منتهي نشود. از اين‌رو نبايد مفاد آيات و روايات منحصر در معناي عرفاني آن شود. ايشان در همين مورد مي‌نويسد:

گمان نشود كه مقصود ما از اين بيانات از حديث شريف به طريق مسلك اهل عرفان، قصر كردن مفاد حديث است به آن، تا از قبيل رجم به غيب و تفسير به رأي باشد. بلكه دفع توهم قصر معاني احاديث وارده در باب معارف است به معاني مبذوله عرفيه. و عارف به اسلوب كلمات ائمه(س) مي‌داند كه اخبار در باب معارف و عقايد با فهم عرفي عاميانه درست نيايد، بلكه ادق معاني فلسفيه و غايت معارف اهل معرفت را در آنها گنجانيده‌اند، و اگر كسي رجوع كند به اصول كافي و توحيد شيخ صدوق(ره) تصديق مي‌كند اين مطلب را.

و منافات ندارد اين معني با آنكه آن ائمه اهل معرفت و علماء بالله كلام شريف خود را طوري جامع ادا كنند كه هر طايفه‌آي به حسب ملك خود خوشه‌اي از آن خرمن بچيند، و هيچ‌يك از آنها حق ندارند منحصر كنند معني آن را به آنچه فهميدند. مثلاً از اين حديث شريف مي‌توان يك معني عرفي عاميانه كرد كه موافق با ظهور لفظ و استظهار عرف است، مثل آنكه معني اعرفوا الله بالله آن است كه خداوند را به آثار صنع و اتقان آنكه آثار الوهيت است بشناسيد، چنانچه پيغمبر را به رسالت او و آثار متقنه دعوت او، و اولوالامر را به كيفيت اعمال او از قبيل امر به معروف و عدالت بايد شناخت، پس از آثار هر يك پي بايد برد به خود آنها. و اين منافات ندارد با آنكه معنين لطيف‌تري داشته باشد كه آن به منزله بطن آن باشد، و از آن نيز معني لطيف‌تري باشد كه بطن آن باشد.[109]

ولي از طرف ديگر امام خميني(ره) يادآور مي‌شوند كه نبايد سخنان پيامبران و ائمه(س) را منحصر در معاني عرفي و ظاهري دانست و خود را از معارف عرفاني آن محروم ساخت.

و از غرائب امور آن است كه بعضي در مقام طعن و اشكال گويند كه: ائمه هدي(س) فرمايشاتي را كه مي‌فرمايند براي ارشاد مردم، بايد مطابق بافهم عرفي باشد و غير از آنكه از معاني دقيقه فلسفيه يا عرفانيه از آنها صادر نبايد شود. و اين افترايي است بس فجيع و تهمتي است بسيار فظيع كه از قلت تدبر در اخبار اهل‌بيت(س) و عدم فحص در آن با ضميمه بعض امور ديگر ناشي شده است. فوا عجبا! اگر دقايق توحيد و معارف را انبياء و اولياء(س) تعليم مردم نكنند پس كي تعليم آنها كند؟ آيا توحيد و ديگر معارف، دقايقي ندارند و همه مردم در معارف يكسان هستند؟ معارف جناب اميرالمؤمنينA با با يكسان است؟ و همين معاني عاميانه است، يا آنكه فرق دارد؟ و تعليم آن لازم نيست، سهل است حتي رجحان هم ندارد؟ يا هيچ‌يك نيست و ائمه(س) اهميت به آن ندادند؟ كساني كه آداب مستحبه خواب و خوراك و بين التخليه را فروگذار ننمودند از معارف الهيه كه غايت آمال اولياء است غفلت كردند؟ عجب‌تر آنكه بعضي از همين اشخاصي كه منكران معاني هستند، در اخباري كه راجع به فقه است فضلاً از عرف، و آن را به ارتكاز عرف نسبت دهند! هر كس منكر است به مباحثي كه در باب «علي اليد» و امثال آن از قواعد كليه خصوصاً در باب معاملات است رجوع كند.[110]

مثال اول: الهام عرشي در باب عرش و چهار اسم الهي در سوره حمد

الهام عرشي

بدان كه در باب «عرش» و حمله آن اختلافاتي است؛ و در ظواهر اخبار شريفه نيز اختلاف است، گرچه به حسب باطن اختلافي در كار نيست؛ چون در نظر عرفاني و طريق برهاني «عرش» بر معاني بسياري اطلاع شود. يكي از معاني آن ـ كه نديدم در لسان قوم ـ حضرت «واحديت» است، كه مستواي «فيض اقدس» است. و حمله آن چهار اسم از امهات اسما كه «اول» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» است.

و ديگر ـ كه باز در لسان قوم نديدم ـ «فيض مقدس» است كه مستواي اسم اعظم است، و حامل آن «رحمن» و «رحيم» و «رب» و «مالك» است. و يكي از اطلاقات آن، جمله «ما سوي الله» است، كه حامل آن چهار ملك است: «اسرائيل» و «جبرائيل» و «ميكائيل» و «عزرائيل». و يكي ديگر، «جسم كل» است، كه حامل آن چهار ملك است كه صور «ارباب انواع» است؛ و در روايت كافي اشاره به آن وارد شده.[111]

و گاهي اطلاق بر «علم» شده، كه شايد مراد از علم «علم فعلي» حق باشد كه مقام ولايت كبري است و حمله آن چهار نفر از اولياي كمل است در امم سالفه: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي ـ علي نبيّنا و

عليهم‌السلام ـ و چهار نفر از كمل است در اين امت: رسول ختمي، و اميرالمؤمنين، و الحسن، و الحسين(س).

و چون اين مقدمه دانسته شد، بدان كه در سوره شريفه «حمد» پس از اسم «الله» كه اشاره به ذات است، اين چهار اسم شريف كه «رب» و «رحمن» و «رحيم» و «مالك» است اختصاص به ذكر داده شده، ممكن است براي اين باشد كه اين چهار اسم شريف حامل عرش «وحدانيت» هستند به حسب باطن؛ و مظاهر آنها چهار ملك مقرب حق هستند كه حامل عرش «تحقق» هستند. پس اسم مبارك «رب» باطن «ميكائيل» است كه به مظهريت رب موكل ارزاق و مربي دار وجود است. و اسم شريف «رحمن» باطن «اسرافيل» است كه منشي ارواح و نافخ صور و باسط ارواح و صور است؛ چنانچه بسط وجود هم به اسم «رحمن» است. و اسم شريف «رحيم» باطن «جبرئيل» است كه موكل بر تعليم و تكميل موجودات است. و اسم شريف «مالك» باطن «عزرائيل» است كه موكل بر قبض ارواح و صور و ارجاع ظاهر به باطن است. پس، سوره شريفه تا مالك يوم الدين مشتمل بر عرش وحدانيت و عرش تحقق است و مشير به حوامل آن مي‌باشد. پس، تمام دايره وجود و تجليات غيب و شهود، كه قرآن شريف ترجمان آن است، تا اين جاي از اين سوره مذكور است. و همين معني جمعاً در بسم الله كه اسم اعظم است موجود است؛ و در «باء» كه مقام سبيت مي‌باشد و «نقطه» كه سرّ سبيت است موجود است؛ و عليA سر ولايت و سبيت است، پس اوست نقطه تحت الباء؛[112] يعني، نقطه تحت الباء ترجمان سر ولايت است تأمل وجه تامل اشكالي است كه در حديث است. والله العالم.[113]

مثال دوم: تنبيه عرفاني در مورد تقدم رب در سوره حمد

تنبيه عرفاني

شايد در تقديم «رب» و ذكر «رحمن» و «رحيم» پس از آن، و تأخير «مالك»، اشاره‌اي لطيفه باشد به كيفيت سلوك انساني از نشئه ملكيه دنياويه تا فناي كلي يا تا مقام حضور نزد مالك الملوك. پس، سالك تا در مباي سير است، در تحت تربيت تدريجي «رب العالمين» است، زيرا خود نيز از عالميان و سلوكش در تحت تصرف زمان و تدريج است. و چون به قدم سلوك از عالم طبيعت متصرم منسلخ شد، مرتبه اسماي محيطه كه به عالم ـ كه به جنبه سوائيت در او غالب است ـ فقط تعلق ندارد در قلب او تجلي كند؛ و چون اسم شريف «رحمن» را در بين اسماي محيطه مزيد اختصاصي است، آن مذكور گرديده. و چون «رحمن» ظهور رحمت و مرتبه بسط مطلق است، مقدم شده بر «رحيم» كه به افق بطون نزديك‌تر است؛ پس، در سلوك عرفاني اول اسماي ظاهره تجلي كند؛ پس از آن، اسماي باطنه، چون سير سالك من الكثره الي الوحده مي‌باشد؛ تا منتهي مي‌شود به اسماي باطنه محضه كه اسم «مالك» از آنهاست. پس، در تجلي به مالكيت، كثرات عالم غيب و شهادت مضمحل شود و فناي كلي و حضور مطلق دست دهد. و چون از حجب كثرت به ظهور وحدت و سلطنت الهيه تخلص يافت و به مشاهده حضوريه نايل گرديد، مخاطبه حضوريه كند و اياك نعبد گويد.

پس تمام دايره سير سايرين نيز در سوره شريفه مذكور است‌؛ از آخرين حجب عالم طبيعت تا رفع جميع حجب ظلمانيه ‌و نورانيه و دست دادن حضور مطلق‌. و اين حضور قيامت كبراي سالك و قيام ساعت اوست. و شايد در آيه شريفه « فصعق من في السموات ومن في الارض إلا من شاء الله»[114] مقصود از «مستثني‌» اين نوع از اهل سلوك باشد كه براي آنها قبل از نفخ صور كلي، صعق و محو حاصل شده‌. و شايد يكي از محتملات فرمايش رسول خدا كه فرمودند: «انا والساعة كهاتين.»[115] ـ و جمع فرمودند بين دو سبابه شريفه خود ـ همين معني باشد‌.

مثال سوم: تفسير عرفاني سوره توحيد

تفسيري اجمالي از سوره توحيد

بدان كه در بسم الله اين سوره و متعلق آن، همان احتمالات است كه در سوره شريفه حمد ذكر شده است، ولي در اينجا به مناسبت تعلق آن به «قل هو» كه ترجمان از مقام مقدس ذات من حيث هو است يا مقام غيب هويت است يا مقام اسماء ذاتيه است، سالك بايد در حال استهلاك در هر يك از اين مقامات باشد، و با رفض تعينات اسمائي و صفاتي مطلقاً گويا شود به كلمه شريفه «هو»، پس اسم در اين مقام، ممكن است تجلي غيبي به فيض اقدس، كه رابطه بين ذات و اسماء ذاتيه يا غيب و اسماء صفتيه است، باشد، پس گويا چنين فرموده: اي محمد، كه از افق كثرت و تعيين منسلخ شدي و به قدم عشق و محبت رفض غبار كثرت اسماء و صفات و تعينات كردي، به مقام تجلي به فيض اقدس در مقام غيب هويت و وحدت صرف بگو: «هو» و آن اشاره است به مقام ذات يا غيب هويت يا اسماء ذاتيه. و آن با آنكه غيب مطلق است «الله» است كه مقام جمع اسماء و حضرت واحديت است، و اين كثرت آسماني را با وحدت و بساطت مطلق تنافي نيست، پس او احد است. و با آنكه كثرت كمالي در آن راه دارد، بلكه آن مبدأ كثرت است، صمد است و منزه است از مطلق نقايص، پس براي مهيت و امكان وجوف نيست، پس از او چيزي منفصل نشود و او از چيزي منفصل نشود. و جميع دار تحقق به او منتهي شود ظهوراً و تجلياً، و فاني در ذات و اسماء و صفات او هست وجوداً و صفتاً و فعلاً، و از براي او مثل و مثال و كفو و شريك نيست.

پس هو اشاره به مقام غيب شد، چنانچه در حديث نيز وارد است، والله به مقام اسم اعظم است، و از احد تا آخر سوره اسماء تنزيهيه است؛ پس سوره شريفه نسبت حق است به جميع مقامات؛ و تواند كه «هو» اشاره به ذات من حيث هو باشد و «احد» اشاره به اسماء ذاتيه باشد.[116]

البته استفاده‌هاي عرفاني امام خميني(ره) از آيات و بيان باطن و معارف عرفاني آنها، بسيار است و ذكر همه آنها از حوصله اين نوشتار خارج است. براي اطلاع به كتاب تفسير سوره حمد و سر الصلوة و آداب الصلوة و... مراجعه كنيد.

6. روش تفسير به رأي

مفهوم‌شناسي

«رأي»: اصل اين واژه به معناي نظر كردن به هر وسيله‌اي است، اعم از نظر كردن با چشم يا قلب يا به وسيله شهود روحاني يا به وسيله قوه خيال.[117] واژه «رأي» به معناي عقيده‌اي است كه از غلبه گمان پيدا مي‌شود.[118] برخي از مفسران برآن‌اند كه واژه «رأي» در كتاب و سنت به معناي درك عقلاني به كار نرفته است.[119] پس مي‌توان گفت كه واژه «رأي» به معناي عقيده، ديدگاه و سليقه شخصي است كه بر اساس گمان شكل گرفته است.

«باء»: واژه «باء» در «تفسير به رأي» ممكن است به يكي از سه معنا باشد:

الف) باء سببيت، يعني: هر كس قرآن را به وسيله و به سبب رأي خود تفسير كند، جايگاهي از آتش دارد. يعني ممكن است انگيزه و سبب اصلي تفسير آيه، همان رأي و نظر شخصي او باشد،

در برابر كسي كه سبب و انگيزه اصلي او از تفسير، رأي او نيست، بلكه او به دنبال حقيقت قرآن است و اگر رأي شخصي او مطابق يا مخالف تفسير باشد برايش فرقي نمي‌كند.

ب) باء استعانت، يعني: هر كس قرآن را با كمك رأي خود تفسير كند، جايگاهي از آتش دارد؛ در برابر كساني كه قرآن را با كمك قرائن عقلي و نقلي تفسير مي‌كنند.

ج) باء زايده، يعني: هر كس به جاي تفسير قرآن رأي خود را بگويد و رأي شخصي او مصداق تفسير شود؛ در برابر كسي كه تفسير حقيقي قرآن را مي‌گويد نه آنكه رأي خود را به جاي تفسير بگويد.

البته معناي اول و دوم با آيات تفسير به رأي سازگار است و معناي دوم (استعانت) اظهر است.[120] در مباحث آينده در تحليل روايات تفسير به رأي، اين معاني با توجه به روايات بررسي خواهد شد.

پيشينه تاريخ تفسير به رأي

زمان دقيق پيدايش روش تفسير به رأي روشن نيست، اما برخي از روايات در مورد مذمت تفسير به رأي از پيامبر(ص) حكايت شده است.[121] از ظاهر اين‌گونه احاديث مي‌توان استفاده كرد كه روش تفسير به رأي از زمان پيامبر(ص) شروع شده بود و از اين‌رو ايشان از اين روش ياد كرده و انجام دهندگان آن را سرزنش نموده است. لحن روايات آن نيست كه در آينده چنين چيزي اتفاق خواهد افتاد و اكنون پيامبر(ص) پيش‌گويي مي‌كند.

بعد از پيامبر(ص) در زمان ائمه(س) نيز اين مسئله مطرح بوده است. از اين‌رو تعدادي از روايات در مورد مذمت تفسير به رأي از آنان صادر شده است[122] و حتي حكايت شده كه امام علي(ع) برخي افراد را مخاطب قرار داده و از تفسير به رأي نهي كرده است.[123] البته برخي از اين احاديث ناظر به افرادي است كه مكتبي در برابر اهل‌بيت(س) در تفسير قرآن گشوده بوده‌اند.[124]

در عصرهاي بعدي نيز تفسير به رأي در برخي از كتابهاي تفسير راه يافت و گاهي فرقه‌ها و مفسران همديگر را متهم به تفسير به رأي مي‌كردند. براي مثال برخي نويسندگان فخر رازي صاحب تفسير كبير و اخوان الصفا و برخي صوفيه و نيز گاهي اشاعره و معتزله را متهم به تفسير به رأي كرده‌اند، چرا كه آيات قرآن را مطابق با عقايد خويش تأويل و تفسير كرده‌اند.[125]

در عصر حاضر اين روش تفسيري اوج گرفت و برخي افراد منافق‌صفت نيز با ظهور مكاتب الحادي تلاش كردند كه با استفاده از آيات قرآن و تفسير به رأي آنها جوانان مسلمان را جذب خويش سازند و مقاصد الحادي خود را بپوشانند.[126] شهيد مطهري اين روش را ماتراليسم اغفال شده يا ماترياليسم منافق مي‌خواند.[127]

دلايل ممنوعيت تفسير به رأي

مهم‌ترين دلايل مخالفت با تفسير به رأي عبارت‌اند از:

يك: آيات قرآن

در اين مورد به آيات متعددي استدلال شده است كه مهم‌ترين آنها عبارت‌اند از:[128]

قل إنما حرّم ربي الفواحش ما ظهر منها وما بطن والاثم والبغي بغير الحق وأن تشركوا بالله ما لم‌ينزل به سلطاناً وأن تقولوا علي الله ما لاتعلمون.[129]

بگو پروردگارم، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است، و گناه ستم به ناحق را؛ و اينكه چيزي را كه خدا دليلي براي آن فرو نفرستاده، شريك او قرار دهيد، و به خدا مطلبي نسبت دهيد كه نمي‌دانيد.

و نيز مي‌فرمايد: « ولاتقف ما ليس لك به علم؛[130] و از آنچه بدان آگاهي نداري، پيروي مكن.‌»

كساني كه به اين آيات استدلال كرده‌اند مي‌گويند:

اولاً: تفسير به رأي سخني غيرعلمي است كه به خدا نسبت داده مي‌شود. چون كسي كه تفسير به رأي مي‌كند يقين ندارد كه به واقع مي‌رسد، و حداكثر آن است كه گمان مي‌كند.

ثانياً: نسبت دادن سخن غيرعلمي به خدا حرام است. چرا كه در آيات قرآن از آن نهي شده است، همان‌طور كه در دو آيه مذكور هم آمده است.

پس تفسير به رأي حرام است.[131]

دو: روايات ممنوعيت تفسير به رأي

در اين مورد روايات متعددي در منابع حديثي شيعه و سني آمده است كه مي‌توان آنها را به چند دسته تقسيم كرد:

الف) رواياتي كه فقط تفسير به رأي را محكوم و مذمت مي‌كنند و مجازاتهاي آن را برمي‌شمارند:

1. عن النبي6: «من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار؛[132] هر كس قرآن را به رأي خويش تفسير كند، جايگاهي از آتش براي خود فراهم خواهد كرد.‌»

2. عن النبي6: «من قال في القرآن برأيه فليتبوء مقعده من النار؛[133] هر كس به رأي خود در قرآن سخن گويد، جايگاهي از آتش براي خود فراهم خواهد كرد‌.» در اين روايت مطلق «قول» و سخن به رأي درباره قرآن، سرزنش شده است‌.

3. عن الصادقA: «من فسّر برأيه آية من كتاب الله فقد كفر؛[134] هر كس آيه‌اي از كتاب خدا (قرآن) را تفسير به رأي كند به يقين كافر شده است.‌»

4. عن علي‌بن‌موسي الرضاA عن أبيه عن آبائه عن اميرالمؤمنينA قال: «قال رسول‌الله6 قال الله جل‌جلاله ما آمن بي من فسّر برأيه كلامي؛[135] پيامبر(ص) از خداي متعال حكايت مي‌كند كه‌: هر كس كلام مرا تفسير به رأي كند، به من ايمان ندارد.‌» سند اين روايت صحيح و معتبر است.[136]

ب) رواياتي كه تفسير به رأي را نوعي سخن ناآگاهانه و دروغ به شمار مي‌آورد:

1. عن النبي6: «من فسّر القرآن برأيه فقد افتري علي الله الكذب؛[137] هر كس قرآن را تفسير به رأي كند، به يقين بر خدا دروغ بسته است.‌»

2. عن النبي6: «من قال في القرآن بغير علم فليتبوء مقعده من النار؛[138] هر كس در مورد قرآن چيزي بدون آگاهي بگويد، جايگاهي از آتش براي خود فراهم خواهد كرد.‌» مقصود اين‌گونه احاديث آن است كه تفسير به رأي بدان معناست كه چيزي بدون علم در تفسير قرآن گفته شود‌ نسبت دادن سخني بدون آگاهي به خدا، دروغ بستن و تهمت زدن بر اوست‌.

3. عن اميرالمؤمنينA: «قال لمدّعي التناقض في القرآن: اياك أن تفسّر القرآن برأيك حتي تفقهه عن العلماء فانه ربّ تنزيل يشبه بكلام البشر وهو كلام الله وتأويله لايشبه كلام البشر؛[139] مراقب باش كه قرآن را با رأي خودت تفسير نكني (و صبر كن) تا اينكه آن را از دانشمندان بگيري‌، چرا كه چه بسيار (آيات) نازل شده‌اي كه مشابه سخنان انسانهاست، ولي آن كلام خداست و تأويل آن مشابه سخنان بشر نيست.‌»

ج) رواياتي كه تفسير به رأي را از جهت گمراهي محكوم مي‌سازد:

1. عن الباقرA: «ويحك يا قتاده ان كنت انما فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت واهلكت؛[140] امام باقرA به قتاده كه مفسر بصره بود فرمود: واي بر تو اي قتاده، اگر قرآن را از پيش خود تفسير كني‌، به يقين هلاك مي‌شوي و ديگران را نيز به هلاكت خواهي كشاند.‌»

هلاكت در اين احاديث به معناي گرفتاري در آتش آخرت نيست، بلكه به معناي هلاكت دنيوي يعني گمراهي نيز هست، چرا كه شنونده تفسير را نيز اهل هلاكت معرفي مي‌كند. پس اين‌گونه احاديث، تفسير به رأي را كه بدون استفاده از قرائن نقلي (احاديث معصومان(س)) انجام گرفته است، موجب گمراهي خود مفسر و ديگران و به هلاكت افتادن هر دو معرفي مي‌كند و از اين‌رو آن را محكوم مي‌سازد.

د) احاديثي كه تفسير به رأي را، هرچند نتيجه آن صحيح باشد، محكوم مي‌كند:

1. عن الصادقA: «من فسّر القرآن برأيه، ان اصحاب لم‌يوجر وان اخطأ فهو أبعد من السماء؛[141] كسي كه قرآن را تفسير به رأي كند، اگر (به واقع) برسد، پاداشي داده نمي‌شود، و اگر به خطا رود، پس او (از مرز حق) بيش از فاصله آسمان (از همديگر) دور شده است.‌»

2. عن النبي6: «من قال في القرآن برأيه فاصاب فقد اخطأ؛[142] هر كس در مورد قرآن به رأي خود سخن گويد و (به واقع) برسد، يقيناً خطا كرده است.‌»

بررسي احاديث

احاديث مذمت تفسير به رأي از دو جهت قابل بررسي است:

اول: از جهت سند

بسياري از اين احاديث ضعيف يا مرسل هستند. در ميان احاديث شيعه حديث 4 / الف صحيح‌السند بود و در احاديث اهل‌سنت حديث 2 / الف را حسن دانسته‌اند. ولي از آنجا كه اين روايات در منابع حديثي شيعه و سني زياد هستند، برخي از بزرگان[143] و صاحب‌نظران[144] در مورد آنها ادعاي تواتر كرده‌اند كه ظاهراً مقصود تواتر معنوي است. اما به هر حال با توجه به كثرت روايات و وجود روايات معتبر در بين آنها، از بحث سندي بي‌نياز هستيم.

دوم: از جهت متن

از مجموع احاديث نكات زير به دست مي‌آيد:

1. تفسير به رأي، گناه كبيره است، چرا كه وعده آتش بر آن داده شده است. از اين‌رو خطر بزرگي به شمار مي‌آيد.

2. تفسير به رأي يك «روش خطا» در تفسير است و محكوميت آن از آن جهت نيست كه نتيجه آن غلط است، چرا كه گاهي ممكن است نتيجه تفسير به رأي صحيح باشد، اما باز هم در احاديث (رديف د) مذموم و خطا شمرده شده است.

به عبارت ديگر، خود روش تفسير موضوعيت دارد و اگر روشي غلط باشد، هرچند كه گاهي به نتيجه درست برسد، باز هم محكوم است.[145] چون در صورت صحيح بودن نتايج هم، مفسر مطلبي را به خدا نسبت داده كه هيچ‌گونه حجتي براي آن نداشته و از اين‌رو باز هم خطا كرده است (مفاد احاديث رديف ب و د).

البته اين يك مطلب عقلايي است، براي مثال اگر كسي به دروغ ادعاي پزشك بودن كند، سپس اقدام به مداواي مردم نمايد و اتفاقاً كسي را از مرگ نجات دهد، باز هم عقلا او را سرزنش مي‌كنند و بر طبق قوانين عقلايي بشري كه در دنيا رايج است پاداش به او داده نمي‌شود بلكه به جريمه به زندان محكوم مي‌شود، چرا كه روش او غلط است و معمولاً به خطا مي‌رود (هرچند كه اتفاقاً يك مورد صحيح باشد و به واقع برسد).

جالب آن است كه اگر كسي روش صحيح علمي (در پزشكي) داشت و در عمل جراحي خطا كرد، به نوعي خطاي او بخشوده و جبران مي‌شود و به وسيله ديگران سرزنش نمي‌شود، چون روش صحيح بوده، اما خطاي انساني كرده است؛ به خلاف آن مواردي كه روش او غلط باشد يا تخصص كافي نداشته باشد. در احاديث تفسير به رأي (رديف د) به نوعي به اين مطلب اشاره شده بود.

تفسير به رأي از ديدگاه امام خميني(ره)

امام خميني(ره) تفسير به رأي را ممنوع مي‌شمارد و در ابتداي سوره حمد، در مورد آن هشدار مي‌دهد و مي‌فرمايد:

در اين اواخر هم يك اشخاصي پيدا شده‌اند كه اصلاً اهل تفسير نيستند، اينها خواسته‌اند مقاصدي ]را[ كه خودشان دارند به قرآن و به سنت نسبت بدهند. حتي يك طايفه‌اي از چپيها و كمونيستها هم به قرآن تمسك مي‌كنند، براي همان مقصدي كه دارند اينها اصلاً به تفسير كار ندارند، به قرآن هم كار ندارند، اينها مقصد خودشان را مي‌خواهند به خورد جوانهاي ما بدهند، به اسم اينكه اين اسلام است.

و لهذا آنچه من عرض مي‌كنم اين است كه اشخاصي كه رشد علمي زياد پيدا نكرده‌اند، جوانهايي كه در اين مسائل و در مسائل اسلامي وارد نيستند، كساني كه اطلاع از اسلام ندارند، نبايد اينها در تفسير قرآن وارد بشوند و اگر روي مقاصدي آنها وارد شدند، نبايد جوانهاي ما به آن تفاسير اعتنا كنند. و از چيزهايي كه ممنوع است در اسلام «تفسير به رأي» است[146] كه هر كسي آراي خودش را تطبيق كند بر آياتي از قرآن، و قرآن را ]به[ آن رأي خودش تفسير و تأويل كند و يك كسي مثلاً اهل معاني روحيه است، هرچه از قرآن به دستش مي‌آيد تأويل كند و برگرداند به آن چيزي كه رأي اوست. ما بايد از همه اين جهات احتراز كنيم. و لهذا دست ما در باب قرآن بسته است. ميدان چنان باز نيست كه انسان هرچه به نظرش آمد بخواهد نسبت بدهد، كه قرآن اين است، اين را مي‌گويد.[147]

...پس محتمل است بلكه مظنون است كه تفسير به رأي راجع به آيات احكام باشد كه دست آرا و عقول از آن كوتاه است. و به صرف تعبد و انقياد از خازنان وحي و مهابط ملائكه الله بايد اخذ گردد.[148]

از اين‌رو امام خميني(ره) از تفسير به رأي به شدت پرهيز كرده و حتي براي احتياط در تفسير سوره حمد تصريح مي‌كنند: «مطالبي كه در من در تفسير مي‌گويم به خدا نسبت نمي‌دهم، بلكه به صورت احتمالي مي‌گويم.»[149]

با توجه به اينكه امام خميني(ره) تفسير عقلي را پذيرفته‌اند، به مرز تفسير به رأي با تفسير عقلي توجه داشته‌اند و همچون عبدالرحمن العك، تفسير به رأي را همان تفسير عقلي نمي‌شمارند.[150]

جمع‌بندي

مفسران شيعه و اهل‌سنت از روشهاي مختلف همچون روش تفسير قرآن به قرآن، روايي، اشاري، عقلي و علمي استفاده كرده‌اند و از تفسير به رأي برائت جسته‌اند. بسياري از آنها نيز از تفسير اجتهادي جامع پيروي كرده‌اند.

امام خميني(ره) نيز از روش تفسير اجتهادي جامع در تفسير قرآن، يعني از روشهاي صحيح تفسير قرآن به قرآن، قرآن به روايت، اشاري (بطني و عرفاني) و عقلي و علمي استفاده كرده و از روش تفسير به رأي پرهيز كرده است. ايشان همچنين از گرايشهاي عرفاني، اخلاقي، فلسفي و اجتماعي استفاده كرده و جهت‌گيري سياسي، تقريبي و جهادي نيز داشته است. البته امام خميني(ره) در برداشت خود از تفسير روايي (كه آن را منحصر به روايات پيامبر(ص) و اهل‌بيت(س) مي‌داند) و در مبحث تفسير به رأي (كه آن را احتمالاً منحصر در احكام مي‌داند) و مرز آن با تفسير عقلي راه خود را از راه برخي دانشمندان تفسير جدا كرده است.


[1]. « وأنزلنا إليك الذكر لتبين للناس ما نزّل إليهم» ( نحل: 44).

[2]. نك‌. مبحث روش تفسير قرآن به قرآن در همين نوشتار.

[3]. نك‌. مبحث روش تفسير روايي در همين نوشتار.

[4]. نك‌. مبحث روش تفسير به رأي در همين نوشتار.

[5]. نك. الميزان، ج1، ص5.

[6]. در مورد هر يك از اين گرايشها و روشها به مبحث مورد نظر در همين نوشتار مراجعه شود‌.

[7]. تفسير سوره حمد، ص93 ـ 95.

[8]. همان‌، ص95.

[9]. همان‌، ص95 ـ 96.

[10]. نك. كتابهاي فوق و نيز كتاب درسنامه روشها و گرايشهاي تفسير قرآن، از نگارنده، ص39 ـ 46 كه اين تقسيمات را نقد و بررسي كرده‌ايم.

[11]. انعام: 82.

[12]. لقمان: 13.

[13]. «فقالوا أيّنا لم‌يظلم نفسه، ففسره النبي6 بالشرك واستدلّ بقوله تعالي « ان الشرك لظلم عظيم»»، صحيح بخاري، كتاب تفسير قرآن؛ تفسير ابن‌كثير، ج4، ص444؛ بصائر الدرجات، صفار، ص195.

[14]. لقمان: 14.

[15]. احقاف: 15.

[16]. تفسير صافي، ج5، ص14 (ذيل آيات 15 ـ 16 سوره احقاف). تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير، ج2، ص445 نيز از صحابه نقل مي‌كند.

[17]. التفسير والمفسرون، ج1، ص41.

[18]. نك. مجمع البيان، ج1، ص478. ذيل آيه 1 سوره غاشيه (چاپ قاهره، 1379ق).

[19]. مقدمة في اصول التفسير، ابن‌تيميه (661 ـ 728ق)، ص93. «فالجواب إن أصح الطرق في ذلك، أن يفسر القرآن بالقرآن».

[20]. نك. تفسير الميزان، ج1، ص14 ـ 15 (از مقدمه تفسير نقل به مضمون كرديم و كلام ايشان را به طور كامل در ديدگاهها خواهيم آورد‌).

[21]. نك. التفسير والمفسرون في ثوبة القشيب، ج2؛ مباني و روشهاي تفسير قرآن، ص287؛ اصول التفسير وقواعده، ص79.

[22]. چهل حديث، ص491.

[23]. «]اي رسول[ چون تو تير افكندي، نه تو بلكه خدا تير افكند» ( انفال: 17).

[24]. « ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله» ( فتح: 10).

[25]. تفسير سوره حمد، حضرت امام خميني(ره)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، چاپ اول، بهار 1375ش، ص106 و 107‌.

[26]. البته گاهي از روش تفسير روايي با عنوان «تفسير نقلي و مأثور» ياد مي‌شود و آن را اعم از تفسير قرآن به قرآن و تفسير قرآن بر اساس سخنان صحابه و تابعين مي‌شمارند (نك. التفسير والمفسرون، معرفت، ج2، ص21)‌.

[27]. نحل: 44.

[28]. «ألا وأني أونيت القرآن ومنله معه»، الاتقان، ج4، ص174.

[29]. تفسير طبري، ج1، ص27 ـ 28 و 30.

[30]. المعيار والموازنة، اسكافي، ص304؛ التفسير والمفسرون، آيت‌الله معرفت، ج1، ص175.

[31]. «صلوا كما رأيتموني أصلي»، بحارالانوار، علامه مجلسي، ج85، ص279.

[32]. «خذوا عني مناسككم» (اين روايت را با اين لفظ نيافتيم، اما مضمون آن در بحارالانوار، ج28، ص95 و ج37، ص115 آمده است)‌.

[33]. كافي، ج1، ص286؛ عياشي، ج1، ص249 ـ 251؛ حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، ج1، ص149؛ التفسير والمفسرون، معرفت، ج1، ص181.

[34]. براي اطلاع از احاديث تفسيري پيامبر(ص)، نك. الاتقان، ج4، ص180 و 214 ـ 157؛ و نيز التفسير والمفسرون في ثوبة القشيب، آيت‌الله معرفت، ج1، ص181 ـ 199.

[35]. اين مطلبي است كه دكتر ذهبي، در التفسير والمفسرون، ج1، ص89، بدان اعتراف دارد.

[36]. آيت‌الله معرفت در التفسير والمفسرون، ج1، ص181 از نوه سيدهاشم بحراني نقل مي‌كند كه روايت پيامبر و روايات ايشان را كه از طريق اهل‌بيت(س) نقل شده جمع‌آوري كرده و تاكنون به چهارهزار حديث رسيده است‌.

[37]. «قال له رجل انك لتفسّر من كتاب الله ما لم‌يسمع، فقال: علينا نزل قبل الناس ولنا فسّر قبل أن يفسّر في الناس، فنحن تعرف حلاله وناسخه ومنسوخه و... .» نورالثقلين، ج4، ص595، ح19.

[38]. تفسير فرات كوفي، ص258، ح351.

[39]. قال ابن‌عباس: «جلّ ما تعلّمت من التفسير، من علي‌بن‌ابي‌طالب». بحارالانوار، ج89، ص105 ـ 106.

[40]. نك. التفسير والمفسرون، دكتر ذهبي و آيت‌الله معرفت (مبحث ابن‌عباس).

[41]. اين رساله گاهي تحت عنوان «رسالة المحكم والمتشابه» به سيد مرتضي نسبت داده مي‌شود و در مجلدات قرآن بحارالانوار نقل شده است. نك. تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، سيدحسن صدر، ص318.

[42]. نك. بحارالانوار، ج89، ص40؛ التمهيد في علوم القرآن، معرفت، ج1، ص292؛ سير تطور تفاسير شيعه، سيدمحمدعلي ايازي، ص48.

[43]. الفهرست، ابن‌نديم، ص36.

[44]. سير تطور تفاسير شيعه، ص39.

[45]. در كتاب علم اليقين، ج2، ص967 نيز قريب به اين مضمون وارد شده است.

[46]. «شما را امت ميانه قرار داديم.» ( بقره: 143).

[47]. «قال ابوعبداللهA: نحن الامة الوسطي ونحن شهداء الله علي خلقه... .»، اصول كافي، ج1، ص190، «كتاب الحجة»، «باب في أن الامة شهداء الله علي خلقه»، ح2.

[48]. «عن ابي‌جعفرA: ...الينا الغالي وبنا يلحق المقصر.»، تفسير عياشي، ج1، ص82، ح11.

[49]. تفسير سوره حمد، امام خميني(ره)، ص72 و 73.

[50]. «هيچ چيزي نيست مگر آنكه به حمد او تسبيح گويد، لكن شما تسبيح آنها را نمي‌فهميد.» ( اسراء: 44).

[51]. تفسير كشاف، ج2، ص451، ذيل آيه44 اسراء؛ تفسير كبير، فخر رازي، ج20، ص219، ذيل آيه فوق.

[52]. بحارالانوار، ج61، ص27، «كتاب السماء والعالم»، «باب عموم احوال الحيوان واصنافها»، ح8.

[53]. در ضمن حديث طولاني از عليA آمده است: «ومحمد6 سبحت في يده تسع حصيات، تسمع نغماتها في جمودها ولاروح فيها، لتمام حجة نبوته؛ در دست حضرت رسول6 براي اينكه برهان نبوتش كامل گردد نه ريگ و سنگريزه تسبيح كرد، به گونه‌اي كه آواز آنها با اينكه جماد و بي‌روح بودند شنيده شد.» اثبات الهداة، ج2، ص45.

[54]. تفسير سوره حمد، امام خميني(ره)، ص101 و 102.

[55]. براي اطلاع از ديدگاههاي اهل‌سنت در مورد حجيت تفاسير صحابه و تابعين، نك. التفسير والمفسرون، دكتر ذهبي؛ التفسير والمفسرون في ثوبة القشيب، آيت‌الله معرفت، مبحث تفسير صحابه.

[56]. نك. مفردات، راغب اصفهاني، ماده عقل.

[57]. «عن رسول‌الله6: ما كسب احد شيئا افضل من عقله يهديه الي هدي او يردّه عن ردي.»

رأيت العقل عقلين فمطبوع ومسموع

ولاينفع مسموع اذا لم‌يك مطبوع

[58]. نك. ديوان امام علي(ع)، ص121؛ احياء علوم الدين، ج1، ص86.

[59]. تطور تفسير القرآن، محسن عبدالحميد، ص98؛ المفسرون حياتهم ومنهجهم، ايازي، ص40.

[60]. مائده: 64.

[61]. نورالثقلين، ج1، ص650، ح279.

[62]. نك. همان‌، ج1، ص494 و 706؛ ج3، ص383؛ ج4، ص608.

[63]. نك. نهج‌البلاغه، خطبه‌هاي 152 و 184 و 228.

[64]. انبياء: 22.

[65]. نك. ص: 29؛ محمد: 24؛ نساء: 82؛ يوسف: 2؛ نحل: 44 و... (اين‌گونه آيات را در صحت دلايل موافقان تفسير عقلي، قسمت جايگاه عقل در قرآن، مورد بررسي قرار مي‌دهيم).

[66]. التفسير والمفسرون، آيت‌الله معرفت، ج2، ص350، ج1، ص435.

[67]. نك. التفسير والمفسرون في ثوبة القشيب، ج2، ص349؛ تفسير به رأي، مكارم شيرازي، ص38؛ روش علامه طباطبايي در تفسير الميزان، علي آلوسي، ص346؛ المفسرون حياتهم ومنهجهم، ايازي، ص40؛ اصول التفسير وقواعده، شيخ خالد عبدالرحمن العك، ص167؛ التفسير والمفسرون، دكتر ذهبي، ج1، ص255؛ مباني و روشهاي تفسير قرآن، عميد زنجاني، ص331؛ تسنيم، ايت‌الله جوادي‌آملي، ج1، ص169 ـ 171.

[68]. «ما از شما به او نزديك‌تريم.» واقعه: 85.

[69]. «ما از رگ گردن به او نزديك‌تريم.» ق: 16.

[70]. «خداوند نور آسمانها و زمين است.» نور: 35.

[71]. «اوست كسي كه در آسمان خداست و در زمين خداست.» زخرف: 84.

[72]. «او را است ملك آسمانها و زمين.» بقره: 107.

[73]. «اگر با ريسماني به سوي زمينهاي زيرين فرستاده شويد، بر خدا فرود مي‌آييد.» علم اليقين، ج1، ص54، با كمي اختلاف؛ مقدمه قيصري، فصل اول.

[74]. «هيچ جايي خالي از او نيست و هيچ جايي او را در خود نگيرد و به جايي نزديك‌تر از جاي ديگر نيست.» اصول كافي، ج1، ص125، كتاب التوحيد، باب الحركة والانتقال، ح3.

[75]. «و بدان كه هنگامي كه او در آسمان و دنياست، همان‌گونه است كه بر عرش جاي دارد و همه چيز در برابر قدرت و مالكيت و احاطه او يكسان است.‌» منبع پيشين، ح4.

[76]. تفسير سوره حمد، امام خميني(ره)، ص51 ـ 53.

[77]. چهل حديث، ص513.

[78]. شرح دعاي سحر، ص168.

[79]. البته در برخي احاديث اهل‌بيت(س) نيز نكات علمي در تفسير آيات قرآن آمده است. مثلاً در مورد تعداد 360 مشرق و مغرب در معارج: 40 (معاني الاخبار، شيخ صدوق، ص221) و نام سيارات در تفسير تكوير: 15 ـ 16 (مجمع البيان، ج1، ص677) و... . اينها يكي از موارد تفسيري اهل‌بيت(س) به شمار مي‌آيد، ولي تفسير علمي مصطلح نيست، چون از يافته‌هاي علمي در تفسير قرآن استفاده نشده است، بلكه اهل‌بيت(س) اسرار علمي آيه را با كمك علم امامت بيان كرده‌اند كه اين جزئي از تفسير روايي مي‌شود.

[80]. نك. التفسير العلمي في الميزان، عمر ابوحجر؛ درآمدي بر تفسير علمي قرآن، نگارنده؛ تفسير علمي، دكتر ناصر رفيعي‌محمدي.

[81]. نك. پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، نگارنده.

[82]. شعراء: 80.

[83]. ابوحامد غزالي، جواهر القرآن، ص27، فصل پنجم.

[84]. التفسير والمفسرون، ج2، ص481، به نقل از ابن‌ابي‌الفضل مرسي.

[85]. البرهان في علوم القرآن، ج2، ص181 ـ 182.

[86]. ر.ك. التفسير والمفسرون، ج2، ص454 ـ 495.

[87]. اعراف: 189، ترجمه الهي قمشه‌اي.

[88]. عبدالرزاق نوفل، القرآن والعلم الحديث، ص156.

[89]. ر.ك. مقدمه تفسير الميزان، ج1، ص6 به بعد.

[90]. يس: 38.

[91]. دكتر اريك اوبلاكر، فيزيك نوين، ترجمه بهروز بيضايي، ص45 ـ 48.

[92]. همان‌.

[93]. يس: 36.

[94]. تفسير سوره حمد، ص93 ـ 95.

[95]. صافات: 6.

[96]. بطليموس از دانشمندان بزرگ قرن دوم قبل از ميلاد است‌ كه معتقد بود زمين ساكن است و كواكب ديگر به دور آن حركت مي‌كنند.

[97]. صحيفه امام، مجموعه آثار امام خميني(ره)، ج17، ص526.

[98]. نك. پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، نگارنده، ج1، مبحث هفت آسمان.

[99]. نك. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج6، ص149، ماده «شور».

[100]. مريم: 29.

[101]. اصول التفسير وقواعده، شيخ خالد عبدالرحمن العك، ص205 ـ 206.

[102]. نك. بحارالانوار، ج92، ص95؛ نهج‌البلاغه، خطبه18؛ كنزالعمال، ج1، ص2461.

[103]. در مبحث گونه‌هاي تفسيري اشاري (تفسير باطني) برخي از اين موارد ذكر خواهد شد.

[104]. بحارالانوار، ج92، ص20 و 103 و ج78، ص278.

[105]. الفتوحات المكية، محي‌الدين ابن‌عربي، ج1، ص279.

[106]. الميزان، ج1، ص5 و 7؛ التفسير والمفسرون في ثوبة القشيب، ج2، ص526 ـ 527.

[107]. مباني و روشهاي تفسير قرآن، عميد زنجاني، ص328 (با تلخيص).

[108]. پرواز در ملكوت، مشتمل بر آداب الصلوة، امام خميني(ره)، ج2، ص112 ـ 113.

[109]. چهل حديث، ص526.

[110]. همان‌، ص527.

[111]. اصول كافي، ج1، ص129 ـ 133، كتاب التوحيد، باب العرش والكرسي.

[112]. ينابيع المودة، ج1، ص68، الباب الرابع عشر، في غزارة علمهA؛ الاسفار الاربعة، ج7، ص32.

[113]. تفسير سوره حمد، امام خميني(ره)، ص55 ـ 57.

[114]. «پس هر كس در آسمانها و زمين است مدهوش شود جز آنكه پروردگار تو بخواهد.» (زمر: 68).

[115]. «من و قيامت همانند اين دو هستيم،» بحارالانوار، ج2، ص39، كتاب العلم، ح72.

[116]. سر الصلوة، ص150.

[117]. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، مصطفوي، ج4، ص14.

[118]. مفردات، راغب اصفهاني، ماده «رأي».

[119]. تفسير به رأي، مكارم شيرازي، ص22.

[120]. نك. درآمدي بر تفسير علمي قرآن، نگارنده، ص109؛ مباني و روشهاي تفسير قرآن، عميد زنجاني، ص228 ـ 229‌.

[121]. نك. امالي صدوق، ص6، ح3؛ سنن ترمذي، ج4، كتاب تفسير القرآن، ح2960 ـ 2961؛ مقدمه تفسير برهان، ص16.

[122]. اين روايات در بخش بعدي مي‌آيد.

[123]. البرهان، ج1، ص41.

[124]. وسائل الشيعة، حر عاملي، ج18، باب13 من ابواب صفات القاضي، ح25.

[125]. نك. التفسير بالرأي، دكتر محمد زغلول، ص177 به بعد؛ مباني و روشهاي تفسير قرآن، عميد زنجاني، ص223‌.

[126]. نك. تفسير به رأي، مكارم شيرازي، ص49 ـ 52.

[127]. نك. مجموعه آثار شهيد مطهري، ج1، ص460 (در علل گرايش به ماديگري).

[128]. در اصول التفسير وقواعده، خالد عبدالرحمن العك، ص168، به آيه 44 سوره نحل نيز استدلال كرده است، ولي از آنجا كه ايشان تفسير عقلي و تفسير به رأي را خلط كرده‌، اين آيه را آورده است ما استدلال او را در روش تفسير عقلي مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

[129]. اعراف: 33.

[130]. اسراء: 36.

[131]. اين دليل يك قياس منطقي است كه صغري، كبري و نتيجه دارد‌. نك. الاتقان، سيوطي، الرابع، ص210؛ مناهل العرفان، زرقاني، ج2، ص61؛ اصول التفسير وقواعده، خالد عبدالرحمن العك، ص168.

[132]. مقدمه تفسير برهان (مرآة الانوار)، ص16؛ الميزان، ج3، ص75.

[133]. سنن ترمذي، ج5، ص199؛ تفسير قرطبي، ج1، ص27؛ كنز العمال، ج2، ص10 (در سنن ترمذي اين حديث را حسن مي‌دانند)‌.

[134]. تفسير برهان، ج1، ص19.

[135]. عيون اخبار الرضاA، صدوق، ج1، ص116؛ بحارالانوار، ج89، ص107؛ امالي صدوق، ص6، ح3.

[136]. در سند روايت، محمدبن‌موسي‌بن‌متوكل ثقه است. (معجم رجال الحديث، خويي، ج17، ص284 ـ 285) و وثاقت علي‌بن‌ابراهيم و پدرش در رجال مشهور است و ريان‌بن‌الصلت نيز ثقه است. (همان، ج7، ص209 ـ 210‌).

[137]. مقدمه تفسير برهان (مرأة الأنوار)، ص16.

[138]. الميزان، ج3، ص75، به نقل از منية المريد.

[139]. كتاب التوحيد، صدوق، باب36، ص264.

[140]. مقدمه تفسير برهان (مرأة الأنوار)، ص16.

[141]. همان، و مشابه آن در ص28؛ بحارالانوار، ج89، ص110.

[142]. سنن ترمذي، ابوداود سجستاني، ج4، كتاب تفسير القرآن، ح2961 (البته ايشان اين حديث را غريب مي‌دانند) و مشابه آن در همان، ح2960؛ و نيز الميزان، ج3، ص75.

[143]. البيان في تفسير القرآن، آيت‌الله خويي، ص269؛ فرائد الاصول، شيخ انصاري، ج1، ص139.

[144]. مباني و روشهاي تفسير قرآن، عميد زنجاني، ص221.

[145]. علامه طباطبايي به همين نكته در مورد روايات تفسير به رأي تصريح كرده و مي‌فرمايد: «فالتفسير بالرأي المنهي عنه أمر راجع الي طريق الكشف دون المكشوف»، الميزان، ج3، ص76.

[146]. عن النبي6: «من فسّر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار؛ هر كس قرآن را به رأي خود تفسير كند، جايگاه او در آتش است.» تفسير صافي، ج1، ص35، المقدمة الخامسة.

[147]. تفسير سوره حمد، امام خميني(ره)، ص95 و 96.

[148]. پرواز در ملكوت، مشتمل بر آداب الصلوة، امام خميني(ره)، ج2، ص112 ـ 113.

[149]. تفسير سوره حمد، امام خميني(ره)، ص96.

[150]. نك. اصول التفسير وقواعده، شيخ خالد عبدالرحمن العك، ص167.

/ 1