ارتباط جهان با مبدأ در مكتب ودانتا
و مكتب عرفانى ابن عربى
سعيد رحيميان(1) چكيده:
ارتباط جهان با مبدأ مسألهاى است كه در هر نظام فلسفى و عرفانى از اهميت خاصى برخوردار است و مىتوان آن را از وجوه مشخص اين گونه نظامها دانست. در اين بين در عرفان اسلامى و بيش از همه در مكتب وحدت وجودى ابن عربى با طرح مسأله تجلى، نفس رحمانى، عماء و عشق ازلى در اين بحث موشكافى به عمل آمده. در عرفان هند نيز در آيين برهما، مكتب شانكارا يعنى ادويتا ودانتا (ودانتاى وحدت گرا) با دقت خاصى به مسأله مايا و توابع آن پرداخته شده كه بررسى تطبيقى در اين باب مىتواند گشايشگر راهى در «عرفان تطبيقى» در بحث مورد نظر باشد. نوشتار حاضر تلاشى است در اين راستا. واژگان كليدى:
مايا، خيال، تجلى، نفس رحمانى، عماء، وحدت، كثرت در آغاز مقاله به بحث ارتباط جهان با مبدأ از ديد عرفان هند (مكتب ودانتا) مىپردازيم و سپس به ديدگاه ابن عربى و مكتب وى نظرى افكنده، آنگاه به مباحث تطبيقى خواهيم پرداخت.1- ارتباط جهان با مبدأ (برهمان) در مكتب ودانتا
در نظر بدوى بحث ارتباط مبدأ (برهمان) با جهان در مكتب ادويتا ودانتا از دو جهت پارادوكسيكال (خود متناقض) جلوه مىكند: 1- از جهت معرفت شناختى، زيرا مسأله فوق مستلزم غياب است؛ يعنى غيبت خدا از عالم و دستيابى به او از طريق جهان. 2- از جهت وجود شناختى، زيرا اين بحث مستلزم غيريت است؛ يعنى تغاير بين خدا و عالم و سعى در ايجاد نوعى ارتباط بين آن دو؛ حال آن كه اين امر با و«حدت وجود» و نفى ماسوى ناسازگار است. در عين حال، چنانكه خواهد آمد؛ مكتب ودانتا از عهده اين بحث برآمده و به توصيفى خاص از ربط و ارتباط مورد بحث نائل آمده است. به عنوان مقدمه بايد گفت در آيين ودانتا سه مكتب در تفسير ارتباط خدا با عالم مطرح است: 1- ثنوى غير واصف (به نمايندگى مادهاوا Madhava)،كه به استقلال عالم و لحاظ جداگانه آن نسبت به خداوند قائل است. در اين مكتب وابستگى عالم به خداوند، حتى به گونه ارتباط روح با بدن، نفى مىشود. 2- غير ثنوى واصف (به نمايندگى رامانوجا Ramanoja)، كه قائل به اتكاء، يعنى وابستگى علّى و يك طرفه جهان به خداوند است، در اين مكتب جهان به منزله بدن خدا و تحت اختيار اوست هم چنان كه اثر و معلول «برهمان» (يا مبدأ) نيز هست. 3- غير ثنوى غير واصف (به نمايندگى شانكارا Sankara)، كه معتقد به توهم و سراب بودن عالم است. در اين مكتب، به جهت وحدت نگرى و مطلق گرايى، حتى وابستگى و اتكاء جهان به برهمان، جز در ساحت نمودار، نفى مىشود.(2) با اين توضيح كه چون حقيقت محض، برهمان نيرگوناست، كه در آن همه كثرات محواند، نوبت به پرسش از نحوه ارتباط ماسواى برهمان با برهمان نمىرسد. عالم، توهم است آن هم نه توهمى كه اثر برهمان باشد. اين توهم جهانى را مايا (Maya) ناميد. شانكارا مفهوم مايا را از اوپانيشادها قابل اقتباس مىداند، چه اين كه لفظ آن نيز در اوپانيشادها آمده است. مايا (طيف) و ظهور عالم
به گفته برخى محققان، مىتوان چند مرحله را در باب توضيح وحدت و كثرت در اوپانيشادها از هم متمايز دانست: 1- انحلال كثرت با طرح مسئله ظاهر عالم و باطن آن (به عنوان دو نمود از برهمان)، 2- ارجاع آن دو وجه به يك برهما در بيان نحوه ارجاع كثرت به وحدت، 3- محو شدن اين كثرت ودويى به هنگام عبور از تعينات، 4- تصحيح ثنويت مزبور به اينكه كثرت فقط ظاهرى و اعتبارى است و نمودى بيش نيست. به گفته اوپانيشاد بريهد: «بر اين زمين اختلافى نيست. كسى كه در اينجا كثرت و اختلاف ببيند از مرگى به مرگى مىرود، وجود، جاودانيست و آنرا بايد به نظر وحدت نگريست. بيننده بصير، مرگ نمىبيند بيمارى و غم نمىبيند بيننده فقط كل را مىبيند و همه كمال را در مىيابد. اين است برهماى واقعى كه وحدت بدون تباين است. برهماى ناسوتى و كثرات محسوسه... نيست مگر جلوههايى. (اوپانيشادها، صص 21-39). حال اين سوال مطرح است كه آيا اين پندار كثرت و اين خطا متوجه افراد و ذهن آنها است؛ يا مربوط به خود برهما و نحوه تحقق عالم است كه وحدت خود را پنهان مىدارد و يا مرتبط با هر دو. همين نظر اخير در اوپانيشاد تقويت مىشود. «چيزى نيست كه وى در نهاد آن نباشد و او در آن نهان نباشد. حيات جاودان است و شكل فقط در نظر آنان كه چشمانشان را پرده گرفته حقيقت دارد. اين دو بواسطه نيروهاى جادوئى خود به چندين شكل ظهور مىكند.»(همان، ص 34). حال بايد به اين امر پرداخت كه چگونه مىتوان كثرات غير حقيقى را به خود جهان (جهانى كه از برهما نشأت مىگيرد) نسبت داد؛ اين همان مشكلى است كه فيلون و فلوطين را به مفهوم لوگوس و عقل، با تكيه بر قاعده الواحد، رهنمون شد. فهم اين مسأله در گرو فهم دقيق مفهوم مايا (طيف، ظهور، خيال، صورت بخشى، توهم، تناسب و...) مىباشد. براى آنكه وجود واحد بتواند از وحدت به كثرت بگرايد و از بساطت متجانس خود تنزل كرده و لباس كثرات را بر تن نمايد، وجود واسطهاى ضرورى است كه به يارى آن اين دگرگونى صورت پذيرد و درجات قوس نزولى تحقق يابند، بدون اين كه به وحدتِ تغيير ناپذير وجود واحد آسيب و لطمهاى برساند. براى رفع اين تناقض است كه مكتب ودانتا، به مفهوم مايا متوسل مىشود. به هر حال درك مفهوم مايا خود محتاج چند مقدمه است: الف) طرد آفرينش از عدم و قول به ظهور علت:
مكتب ودانتا آفرينش جهان را از هيچ يا خلاء صحيح نمىداند. «ما نمىتوانيم به ظهور هستى از نيستى توجه كنيم.» (شايگان: 1356، ج 2، ص 849، راداكريشنان: 1368، ج 1، ص 281). وجود هر چيزى متضمن واقعيت هستى است. اين گيتى از هستى برخاسته، بر هستى استوار است و در هستى مستقر شده. هستى، ابدى و موجود به خود است. بنابراين آفرينش، ظهور خودِ علت است به صورت معلول. شانكارا در اين زمينه گويد: «هنگامى كه هستى عمل زندگى را انجام مىدهد نيروى حياتى ناميده مىشود، هنگامى كه سخن مىگويد كلام نام دارد، هنگامى كه مىبيند چشم است، هنگامى كه مىشنود گوش است و هنگامى كه مىانديشد فكر است.»(شايگان: همان؛ راداكريشنان: همان). شانكارا در تفسير براهما سوترا گويد: «معلول هم قبل از ظهور و هم بعد از ظهور خود بايستى كه بواسطه خود علت موجود بوده باشد... در واقع بين علت و معلول، عدم يگانگى نيست، معلول يعنى اين عناصر و اين جهان كثرات و علت يعنى برهمان نامتناهى...»(شايگان: همان، ج 2، ص 850). ب) ذوق هنرى؛ انگيزه خلقت:
امرى كه موجب آفرينش مىشود مسلما مربوط به ذات برهمان نيست، چرا كه او كامل است و مستقل. آفرينش در ودانتا، نوعى فعاليت هنرى است كه هدفى جز براى امرى زيبا (و براى ارضاى حس زيبايى دوستى و زيبايى جويى) نداشته است.(3)(همان، ص 853) «لىلا»(Lila) به تعبير برخى محققان نه به مفهوم «عبث» بلكه به معنى فاعلى است كه هدفش در خودش وجود دارد و به خاطر ديگرى نيست.(بوركهارت: 1369، ص 56). ج) برهمان: علت فاعلى و علت مادى عالم:
در رساله ودانتا سارا آمده است: «برهمان اگر از لحاظ آگاهى مطلق و معرفت او به خود در نظر گرفته شود علت فاعلى آفرينش محسوب خواهد شد، ولى اگر او را از لحاظ تعينات و محدوديتهايش بررسى كنيم علت مادى جهان بشمار خواهد آمد.»(همان، ص 854؛ راداكريشنان، همان، ص 282). معناى علت مادى در ضمن بحث از مايا روشن خواهد شد. د) ارتباط برهماى ساگونا با عالم خلق:
از نظر مكتب ودانتا، برهماى ساگونا (برهما با اعتبار صفات و تعينات) در مقابل برهماى نيرگونا (برهما بدون اعتبار هر اسم و صفت) واقع مىشود.(4) اشياء و كثرات با اعتبار ساگوناى (فراوانى اسماء و تعدد صفات) برهمان در ارتباطند (آنهم با وساطت مايا) و بدين لحاظ آن را ايشوارا (خالق) نيز مىنامند، اما با جنبه تنزيهى و اعتبار نيرگونا (نفى صفات) ارتباطى ندارند. (Edwards, 7/P.281) ه) مايا به عنوان واسطه خلق:
مايا را گاه به نيروى خلاق (جوهر خلاق)، و گاه به توهّم جهانى يا نوعى رويا تفسير كردهاند، اما بهر حال آنچه كه اولاً و بالذات و به طور مستقيم با برهمان (برهمان ساگونا) در ارتباط است همين ماياست. در واقع مصححِ ظهورِ كثرت (هر چند كثرت غير واقعى) از برهما، همان ماياست. خلقت به منزله ظل برهمان، و مانند رويايى از او صادر شده است. در واقع همانطور كه امواج فراوان، وحدت دريا را بر هم نمىزنند كثرات وهمى نيز بر وحدت هستى لطمهاى وارد نمىآورند. شانكارا در اين مورد گويد: «همانگونه كه درخت يكى است و شاخههاى بسيار دارد... همانطور نيز برهمان يكى است و نيروهاى بسيار دارد.» (تفسير براهما سوتر، 2-1-14، به نقل از شايگان: 1356، ص 852).(5) بنابراين شعاع آفتاب، در عين اظهار نورانيتِ خورشيد، خود پرده بر جوهره خورشيد و حاجب قرص آن مىگردد، و به تعبيرى شدت نورش حجاب ذات او مىشود. مايا نيز در عين حال كه جوهر خلاق و نيروى فعال و ظهور برهمان است و او را تا حدّى مىنماياند، اما به جهت «ظهور تكثرى» خود در واقع برهمان را مىپوشاند و اين توهم را به اذهان مىآورد كه اين كثرات، واقعيت نهايىاند، حال آنكه اينها به منزله پندارند، البته نه پندار ذهن ما، تا به ايدئاليسم ذهنى كشيده شويم، بلكه محصول خيالِ قوه مخيله عالم كبيراند كه با روندى بنام «برهم نهادن يا نسبت دادن» (ادياسا) موجب حصول و ظهور كثرات مىگردد. بنابراين برهمان واحد بسيط نامتناهى است كه بر اثر توهم نسبت مىيابد و به مراتبى نزول مىكند. پس مايا، هم حاجب است و هم چراغ، و به تعبيرى «پردهاى پرده در» در بطون عالم است و از طرفى موجب ظهور برهمان و از طرف ديگر مايه ظهور خلق است، و غيب حق. پردهاى است كه چون از بين برداشته شود، بود و نبود همه كس آشكار، و حقيقت نمايان مىگردد. مايا و ربط وحدت و كثرت
حال اين سوال مطرح است كه مايا خود چگونه به وصف كثرت ظاهر شده و چگونه ظاهر مطلق را به لباس هزاران صفت موصوف نموده و جلوه مىدهد. بنا بر عقيده مكتب ودانتا نسبت مجازى به مطلق از طريق اضافه كردن و بر نهادن (adhyasa: superimposition) غير واقعيت به واقعيت صورت مىپذيرد. در واقع تمام تعينات عالم بر اثر يك سلسله بر نهادن و نسبت دادنِ پياپى چيزى به چيز ديگر پديد مىآيد و تار و پود عالم كثرات را به وجود مىآورد، به طورى كه خلقت، همان در هم آميختن حق و باطل، و واقعيت و غير واقعيت با يكديگر است. ريشه اين اضافات نادانى مستمر و عالمگير است كه عاقل و معقول و عقل را از هم متمايز جلوه مىدهد.(6) (شايگان، همان، ج 2، صص 858، 864) مراتب هستى، يعنى بيدارى، رويا و خواب عميق، بدينسان پديد مىآيند. شانكارا ضمن برشمردن انواع مراتب عالم،(7) نسبت دادن حكم يك عالم به عالم ديگر را توهم مضاعف مىداند چنانكه در تمثيل مشهور وى، كه بعدا خواهد آمد، اگر ما طناب را مار مىپنداريم اين نسبت غلط و توهم به جهت جهل و نادانى ما پديد آمده. پس اساس اينگونه توهمات مضاعف، ساختار عالم خارجى است كه موضوع ادراكات ماست و واقعيت آن نسبى و اعتبارى است. خطاى ما در اين است كه به سراب جهانى «مايا»، كه رويايى را به صورت كثرت ظاهر ساخته و به متن خللناپذير «آتمان» اضافه كرده، ادراكات غلط خود را نيز مىافزاييم.(همان، ص 870). عالم، سراب يا نشانه
حال سؤال مهم اين است كه آيا از نظرگاه مكتب ودانتا، با توجه به نظريه مايا و سراب جهانى، عالم فى نفسه توهم و خيال محض و پوچ است يا نه؟ بعلاوه نقش انسان در تحقق اين كثرت در چه حد است؟. آيا تمامى نقش را در پندار كثرت دارد؛ يا آنكه كثرت تا حدى مربوط به خود عالم است؟ در اينجا عنان سخن را به رادا كريشنان مىسپاريم كه در دو اثر خود به خوبى اين امر را بررسى و تحليل نموده است: «موجوديت دنيا از آن خود او نيست... برهمن (برهمان)، واقعى است، دنيا واقعيت مطلق ندارد ولى داراى وجود تجربى است كه با هستى ابدى برهمن و نيستى مطلق متفاوت است... نمىتوان گفت كه دنيا لاوجود است، زيرا ما آن را درك مىكنيم... شنكره (شانكارا) به اين دليل از شونيه... انتقاد مىكند كه نفى دنياى مادى بدون تتبيت واقعيتى ديگر شدنى نيست و نفى يك خطا به معنى پذيرفتن حقيقتى است كه خطا بر آن استوار است.»(راداكريشنان: 1368، ج 1، ص 283). كريشنان در كتاب ديگرش در اين مورد مىگويد: «شنكره (شانكارا) واقعيت عالم محسوس را قبول دارد. آن عالم فقط موقعى انكار مىشود كه به حكم بينش يا شهود به وحدت كل رسيده شود، و گر نه تا به آن مرحله نرسيده عالم ارزش تجربى و عملى دارد... تا ما در عالم (مايا) يا جهان گذران هستيم در يك وضع دوئى واقع شدهايم، عالم وجود دارد و در برابر ماهيت و ادراك و عمل ما موثر است.»(راد كريشنان: 1357، صص 98 - 100). مايا، شانكارا و ايدئاليسم
در مورد اين كه نسبت عقيده شانكارا با ايدئاليسم و توهم دانستن عالم چيست ديديم كه وى نظريه خطاى عقل و نفى يكسره واقعيت عالم بدون تثبيت واقعيتى ديگر را نفى مىكند. توضيح رادا كريشنان در اين باره چنين است: «اغلب گفته شده كه دنيا در نظر شنكره (شانكارا) نمود توهمى است. اين نظريه با مثالى كه شنكره براى توصيف ارتباط دنيا با برهمن به كار مىبرد حدت گرفته است: مارى كه به جاى طناب گرفته مىشود چنين مارى هم هست و هم نيست... نمود مار تا زمانى كه دانش راستين بروز كند ادامه دارد... در مرحله فرزانگى (بينش و شهود) در مىيابيم كه دنيا فقط نمودى از برهمن است. شنكره مىخواهد با اين قياس بگويد كه دنيا از واقعى و غير واقعى متمايز است چيزهاى دنيوى در حدى بين واقعيت مطلق برهمن و عدم كامل، هستند... در مثال فوق، مار واقعى نيست ولى كاملاً لاوجود هم نيست (به اصطلاح منشاء انتزاع دارد). جلوه آن تا زمانى دوام دارد كه توهم ما پايدار بماند در واقع مار ديده مىشود، زيرا عدم كامل به هيچ رو قابل درك نيست. دنيا را نبايد واقعى يا غير واقعى پنداشت دنيا غير قابل بيان است.» به گفته كريشنان شانكارا از مثال ريسمان و مار براى بيان بستگى يك جانبه دنيا با برهمان استفاده مىكند. ظهور مار وابسته به وجود طناب است، ولى وجود طناب بسته به ظهور مار نيست هر چند به برهمن وابسته است، به اين معنى كه بدون برهمان دنيايى وجود ندارد.(همان: 1368، ص 283) بدينسان، چنانكه قبلاً گفته شد، نظريه عليت نيز بين برهمان و عالم نفى مىشود. تنها رابطه قابل تصور جلوه نمود و ظهور است و رابطه علت تنها در حيطه خود نمودها مطرح است. (همان، ص 284) به اعتقاد شنكره (شانكارا) فقط حيطه نمودى است كه مىتوان مفهوم عليت را به آن اطلاق كرد و دنيا مكان علتها و معلولهاست. مىتوان با قاطعيت گفت كه علت دنيا، برهمن است. مقولهاى تجربى نظير عليت را نمىتوان به موجودى كه ذاتا غير تجربى است اطلاق كرد... (البته) نبايد دنيا را نمودى رؤيايى دانست. دنيا يك نظم است، يك مجموعه منظم از عوامل زمانى و مكانى و علّى. چنين نظمى به هيچ روى نمىتواند در جهان رويا وجود داشته باشد. در مورد ايدئاليسم، كريشنان ضمن «ايدئاليسم وجودى» (نه معرفتى) دانستن نظام شانكارا مىگويد: «تعليم مايا خود گروى نيست، يعنى نمىگويد آفتابها و جهانها جملگى مخلوق و مخترع نفس فردى است خود شنكره (شانكارا) با اين نفسانيت مخالف است و مىگويد تجارب بيدارى از حالات خواب متفاوت است گر چه هيچكدام از اين دو را نمىتوان از نظر فلسفى واقعى پنداشت. عالم تجارب بيدارى ما واقعيت نهايى نيست، گر چه سايه و موهوم هم نيست. ما را چيزى غير از خودمان احاطه كرده... كه هم حقيقت است و هم مجاز، و خواص وجود و عدم را دارد. بنابراين با اينكه مرتبه نازلهاى از واقعيت را داراست باز لاوجود نيست.»(همان: 1357، صص 108-109) هويت و ماهيت مايا:
قبل از جمع بندى مباحث در توصيف مفهوم مايا، لازم است به وجوه سلبى و ايجابى ارتباط برهمان با عالم در مكتب ادويتا ودانتا (ودانتاى عارى از ثنويت) توجه كرد: الف وجوه سلبى:
يعنى وجوهى كه به نوعى مستلزم تحقق دو وجود مستقل و متغاير است:1- نفى جدايى
2- نفى اتحاد
3- نفى عليت
4- نفى صدور
5- نفى حضور مكانى
6- نفى تغيير
7- نفى تكامل
8- نفى غرض
9- نفى توصيف پذيرى. در مورد ويژگى اخير، شانكارا اساسا ارتباط بين عالم و خدا را نوعى راز مىداند كه مستلزم توجيه نحوه وابستگى يا پيوستگى بين نامحدود، و به تعبير دقيقتر بود، و نمود (وجود و ناموجود) و كيفيت تلبس يكى به ديگرى است.
ب - وجوه ثبوتى:
1- ظهور2- استتار
3- وحدت يك طرفه
4- حضور و معيت. توضيح اين موارد را در طى چند بخش مطرح مىكنيم:
ويژگيهاى مايا(8)
براى شناخت مفهوم مايا ابتدا فهرستى از توضيحات مايا به عنوان مفهومى كه مىتواند بيانگر وجه ربط جهان با برهمان باشد را به نقل از منابع ودانتايى ذكر كرده(9) و سپس به تحليل و توصيف اين مفهوم مىپردازيم: توهم جهانى (وهم الكل)؛ خود پديدارى عالم؛ ظهور برهمان؛ استتار برهمان؛ رابط عالم و برهمان؛ حد و مرز (واسطه) وجود و عدم؛ بازى برهمان؛ نيروى استتار برهمان؛ هنر برهمان؛ ابزار آفرينش؛ سخن و سكوت برهمان؛ سراب، واقع نما، رؤيا؛ نيروى محدود كننده و مرزگذار؛ جهل (وهم)؛ رابط بين صورت و بى صورت؛ سرشت حقيقى عالم؛ عالم ربط وحدت و كثرت؛ تلبس نامحدود در محدود؛ قدرت خلافه ايشوارا؛ تعين برهمان؛ مايه ظهور و فناى عالم؛ فريب و دانش نما؛ خواست و مشيت ايشوارا؛ تعين ايشوارا؛ راز توصيفناپذير؛ در تحليل ويژگيهاى ذكر شده بايد گفت: - يك خصلت اساسى مايا تناقض ظاهرى موجود در اين مفهوم است؛ مايا هم ظهور است و پيدايى وهم اختفا و استتار، ظهور برهمان است و استتار او، چرا كه وحدت وجود نامحدود و كمال برهمان در ظهور عالم كثرات گم مىشود (اختفاى نامتناهى در متناهى)، چنانكه خورشيد در پرتو نورش مستتر است. بعلاوه كه نور شديد و دائمى آن مانع رؤيت يا توجه به آن است. - همچنين مايا نه متغاير با برهمان است نه مستقل از آن، نه جداى از آن است و نه عين آن. به تعبير رادا كريشنان؛ مايا و برهمان از جهتى تمايزى ندارند چرا كه مايا وجه و چهره برهمان و قدرت خلاقه و ظهور است. مايا تعينى براى برهمان است، البته تعينى كه براى تحقق عالم كافى است اما براى مقيد شدن برهمان نه. و از جهت ديگر متمايزند، همانطور كه حقيقت از سراب متمايز است. - ظهور و فنا نيز دو چهره ديگر ماياست؛ مايا هم مبين ظهور و پيدايش عالم است و هم بيانگر فنا و هلاكت ذاتى آن. اين دو كاركرد ناشى از دو گونه لحاظ كردن آن است. - مايا هم جهل است و هم واقع نما؛ اما جهل بودن آن به معناى عدم علم و نيستى محض نيست، بلكه به معناى خطاى در تطبيق است. مايا به تعبيرى «غلط تثبيت شده» است يعنى ظهور چيزى به جاى و در قالب چيز ديگر. مايا چهرهاى از حقيقت است نه عين آن. مايا به تعبيرى حاصل ادياساست (adhyasa) يعنى اضافه كردن به برهما، بازيى (lila) كه افسون توهم كيهانى را به برهمان مىافزايد، جهانِ وهمى است كه به متن اصلى «برهمان» افزوده شده. معناى اين افزايش، نسبت دادنِ مجازى به مطلق، و غير واقعى به حقيقت است. اصل «حقيقت دو گانه» شانكارا(10) در توجيه موارد مزبور، عليرغم نقدهاى رامانوجا در مورد خود متناقض بودن مفهوم مايا، سخت به كار تفسير و توصيف خصلتهاى مايا مىآيد. تبيين شانكارا از مايا
در اين بحث به توصيفى از شانكارا در جهت تبيين حقيقت عالم و ارتباط آن با برهمان و نيز تمثيل مشهورى كه او بدان تمسك جسته مىپردازيم: تمثيل شانكارا راجع به فردى است كه شب هنگام مجبور به اقامت در يك اتاق تاريك است. او تصور مىكند كه مارى روى زمين افتاده و لذا از آن هراسان است. با طلوع نخستين اشعه خورشيد او در مىيابد كه آنچه از آن مىترسيده ريسمانى افتاده بر زمين بيش نبوده و اين «توهمِ» او بوده كه حقيقت را مبدل ساخته و به صورت مار جلوه داده است. اين تمثيل ساده حاوى نكاتى است كه در قالب چند گزاره قابل بيان است: 1- چيزى موجود بوده است2- آن چيز مار نبوده است
3- آن چيز ديده شده است (ادراك)
4- توهم شده كه آن چيز مار است
5- آن چيز ريسمان بوده
6- آنچه ديده شده صفاتى بدان سان كه توصيف شده نداشته
7- ريسمان با مار اشتباه (توهم) شده
8- ادراك چيزى بر زمين، توهم صرف نبوده
9- مار ديدن ريسمان توهم و خطاى در تطبيق بوده است. مىتوان نتيجه گرفت كه ريسمان، واقعى و مار، وهمى است. وجود مار قابل انكار است اما وجود چيزى در وراى ادراك فرد، غير قابل انكار. گزارش فرد، موهوم است، بنابراين چيزى بجاى چيزى ديگر گرفته شده است. حال اگر تمثيل فوق و نتايج آن را بخواهيم با وجود عالم و مايا و نحوه ارتباط آن با برهمان مقايسه كنيم اين گزارهها طرح است: 1- واقعيتى موجود است
2- واقعيت، امرى واحد است
3- ادراكى واقعى شده است
4- توهم شده كه امر واقع متكثر است
5- آنچه در واقع هست برهمان است
6- ادراك مزبور توهم صرف نبوده
7- كثير ديدنِ واحد، توهم و خطا بوده است. بنابراين آنچه به عنوان كثرات عالم هويدا شده «مايا» است، يعنى توهم جهانى (وهم الكل) است كه توسط همگان نيز بدينسان ادراك مىشود (مگر كسى كه به حقيقت رسيده باشد). اين گونه فهم از جهان براى كسانى پيش مىآيد كه به علم ذوقى و شهودى دست نيافته باشند. اِسناد عالم به برهمان و اِسناد واقعيت به جهان مثل نسبت دادن مار بودن به ريسمان است. حال آيا جهان توهم صرف است؟ شانكارا مىگويد: با دوتا ديدن ماه، ماه دوتا نمىشود.(Radhakrishnan, P.520) بنابراين دوگانگى محصول رؤيت است نه واقعيتى در وجود. سراب بودن عالم يا به منزله خواب و رؤيا بودن كثرات، چيزى از حقيقت نهفته در وراى آن، يعنى برهمان، نمىكاهد. جهان مورد تجربه نه موجود است نه معدوم بلكه حاصل جهل و خطاى در تطبيق و انطباق است، حتى سراب نيز بى پايه حقيقى نمىتواند باشد اين رويا رؤياى محض نيست، بلكه تعبير دارد.(ibid, PP.582-583).
2- جهان و رابطه آن با مبدأ در نزد ابن عربى
ابن عربى بر مبناى اصل اساسى عرفان خويش، يعنى وحدت وجود، گاه جهان را خيال و وهم، و گاه همچون صورتى در آينه و گاه چونان ظل و سايه دانسته است. در هر استعاره نيز وجهى را برجسته ساخته از جمله: عدم استقلال ظل و عدم انتساب وجود و عدم به آن. نيز حالتِ نه موجود و نه معدوم بودن صورت در آينه و امكان تكثير امرِ واقعا واحد در آينهها، در عين حكايتگرى از امر واحد، و نيز بى هويتى خيال و تقوم آن به متخيل و عدم اصالت و حقانيت آن. توضيح آنكه: از خيال و سراب دانستن عالم دو گونه برداشت مىتوان داشت كه بايد ديد كداميك در مكتب ابن عربى در نظر بوده است. گاه خيال به عنوان امرى پوچ و موهوم لحاظ مىشود كه فقط بايد آن را نفى كرد، و گاه به عنوان حاكى، آينه و ابزارِ تعبير (عبرت و عبور) لحاظ مىشود كه بايد آن را تعبير و تاويل كرد. در صورت نخست بايد گفت عالم، تنها خيال است و موهوم و بدون هيچ معنى و مصداق. و در صورت دوم عالم، امرى دوگانه و دو وجهى تلقى مىشود كه وجهى به توهم دارد و وجهى به حقيقت. باطل صرف نيست، همانطور كه حق صرف نيز نيست. حق نيست اما حق نماست و آيه و آينه حق. چنانكه صورت در آينه اگر مستقل پنداشته شود رهزن است و وهم، اگر حاكى از صاحب صورت تلقى گردد راهنماى به حقيقت است. ابن عربى خود معناى دوم را به دقت و صراحت در بيتى بيان مىكند بدين مضمون: «انما الكون خيال و هو حق فى الحقيقة كل من يعرف هذا حاز اسرار الطريقه» كسى كه دريابد كه جهان هم خيال است و هم حق، به اسرار طريقت و علم الهى واقف شده است. به اعتقاد وى جهان موجود نيست و امرى توهم شده است. او به استناد حديث نبوى مشهور: «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا»، مردمان خوابند و چون بميرند بيدار شوند، عالم را همچون رويا مىداند، اما اين رويا امرى پوچ و بيهوده نيست، بلكه منعكس كننده درجهاى از حقيقت است. كار لازم، تعبير اين رويا به روش صحيح و بازگرداندن آن به اصلى درست است، يعنى همان تاويل كه شأن عارفان است. او موت و انتباه را در حديث مزبور اشاره به فنا و موت اختيارى مىداند. پس توصيف واقعى عالم از فردى برمىآيد كه از خواب برخاسته، يعنى به فنا رسيده باشد.(همان، 99؛ كاشانى، شرح فصوص الحكم، ص 110). اين فرد در مىيابد كه تنها ذات مطلق حق، حقيقت است و كون (عالم ما سوى) صورتى از تجلى او يا يك تخيل متحقَّق است. به ديگر سخن عالم، توهمى خارجى است نه توهمى ذهنى و اين حق نما بودن جهانِ خيالى، از عميقترين اسرار عالم است.(ر.ك: ايزوتسو). بر اين اساس كثرات عالم تنها نمادها و مظاهر حق اند و مردم عادى از رؤيا بودن جهان مشهود، غافلاند. تمثيل آينه نيز در نزد ابن عربى همان ساختار دو گانه را دارد، چرا كه صورت در آينه ظهور دارد اما وجود واقعى ندارد، همچنين صورت نه در آينه است (زيرا در آينه چيزى نيست) و نه در ناظر است و نه در فضاى وسط آن دو(زيرا بين اين دو فقط نور تابيده شده است). وانگهى آينه و صورتِ آينه، خود موضوعيتى ندارد و از آن حيث كه آينه است قابل ديده شدن نيست.(قيصرى، صص 421-423؛ ابن عربى، فتوحات چهار جلدى، ج 4، صص 408-409). ابن عربى در فص يوسفى در تشبيه ديگرى از عالم، يعنى تشبيه به ظل و سايه ابن عربى مىگويد: «اعلم ان المقول عليه سوى الحق او مسمىّ العالم هو النسبة الى الحق كالظل للشخص و هو ظل اللّه و هو عين نسبة الوجود الى العالم (ابن عربى: 1366، ص 101). او ويژگى ظل را نيز دو گانه بودن هويت آن مىداند، از طرفى مىتوان به آن ظل و موجود گفت و از طرف ديگر عدم؛ چرا كه ظل، چيزى جز نسبت و ربط به وجود (حق) نيست. ظل همواره تابع و غير مستقل است. ابن عربى مىگويد: «عالم صورتى از اسماء الهى است و لذا سايه حق است، و سايه تنها به شرطى به طور محسوس وجود دارد كه نور و صاحب سايه نيز وجود داشته باشد. در اينجا شاخص، حق است (وجود مطلق) و نور آن، اسم ظاهرِ اللّه است، و محلى كه سايه افكنده مىشود عالم ممكنات است (اما در اينجا محل و سايه با هم ظهور مىيابند). وى همچنين مىگويد: مصدر سايه امرى مرموز و مطلقا ناشناختنى است و سياهىِ سايه نشانى است از اين امر.(همان، ص 102). تعبير ديگر ابن عربى، كه شباهت زيادى به تعابير شانكارا دارد، تعبير «سِحر» است او مىگويد: «فالعالمِ سحر يخيل اليك انه حق و ليس بحق و يخيل اليك انه خلق و ليس بخلق من كل وجه» (همان، فتوحات، ج 4، ص 151). او ضمن تشبيه ناظر عالم كثرات به مسحور (سحر شده) مىگويد: شك نيست كه وى (مسحور) چيزى ديده و فعل «رؤيت» حاصل شده است. به عنوان مثال در جريان برخورد حضرت موسى عليهالسلام و ساحران، جنبيدن ريسمانهاى ساحران (توسط مردم) ديده و رؤيت شده بود، اما تنها مسئلهاى كه مطرح بود آن بود كه جنبنده چه بوده يا كه بوده است، چون ريسمانها و عصاها در آن ميدان همچنان بر زمين افتاده بودند. از اين تمثيل دانسته مىشود كه خلق اگر از حق جدا شود هيچ است، و از طرف ديگر اگر عين حق بود كه اساسا خلقتى در كار نمىبود. از اين روست كه مىگوييم خلق و حق هر كدام دو حكم ظاهرا متناقض را مىپذيرند، و از اين جهت است كه حق را هم مشبه مىدانند و هم منزّه. همه اين توضيحات به نحوى مشعر بر منطق هولاهو است كه به تعبير ابن عربى اساس عرفان است. (همان، ج 2، ص 216) اينكه حق و خلق به رغم تغاير يكى هستند به معنى اينهمانى محض نيست، بلكه در عين يكى بودن در تقابل اند. اين وضعيتِ متناقض گونه است كه با تصاوير و تعابير خيال، ظل، رويا و سحر مطرح شده است. وى هر چند حق را هويت عالم و از اين جهت عالم را علامت حق دانسته (همان: 1366، ص 172) و عالم را بدون لحاظ حق بى هويت و بى معنا؛ اما ربط موجودات عالم به حق و نشانه و آيت بودن آنها نسبت به حق را از حيث اسما و صفات او مىداند، يعنى عالم آيت «واحديت» حق است. اما از حيث «احديت» (حق بدون اعتبار اسماء و صفات)، حق هيچگونه تجلى ندارد و طبعا هيچ چيز علامت او از اين ناحيه نيست.(11) آفرينش عالم بر اساس كلمه خلقت زاىِ «كُن» حاصل مىشود كه اساسا همان تجلى الهى است؛ تجلييى كه در عين ظهور حق استتار او و كمالاتش را نيز در بردارد، نه عين حق است و نه غير او، هم واقع نماست و هم حجاب. انگيزه و غرض از اين تجلى از ديدگاه ابن عربى با استفاده از حديث كنز مخفى بر اساس دو مفهوم حبّ و حركت حبيّه معنا مىيابد: علت غايى آفرينش محبت حق به ذات و كمالات خويش است كه بر اساس قاعده «الحبّ موجب للظهور» عشق ازلى حق را موجب ظهور، و تجلى او در صدر كمالات اسماى خويش مىداند؛ او دوست داشته همانطور كه خود را در مرتبه ذاتْ شهود مىنموده، در آينه فعل نيز رؤيت نمايد. بر اساس مكتب ابن عربى خلقت محصول سه حب يا سه اقتضاست: 1- حب حق نسبت به شناخته شدن 2- حبّ اسماء نسبت به ظهور لوازم آنها (اعيان ثابته) 3- حبّ اعيان ثابته نسبت به انتقال به عالم خارج (قيصرى، ص 203) بر اين اساس اگر اين محبت نمىبود هيچ چيز پديد نمىآمد:(در ارتباط با ديگر ويژگيهاى ربط جهان به مبدأ در عرفان ابن عربى ر.ك: رحيميان، فصلهاى سوم و ششم). پس از گزارشى كه از ديدگاه مكتب ادويتا ودانتا پيرامون رابطه مبدأ و جهان و بخصوص مفهوم مايا و نيز نظرگاه مكتب ابن عربى در اين خصوص ارائه گرديد، نوبت طرح بحث تطبيقى در مقايسه آراء مزبور با نظرات مطرح در عرفان اسلامى مىرسد كه با مقدمهاى در روش، اين بخش را آغاز مىكنيم: 3- مباحث تطبيقى:
مقايسه دو نظام عرفانى مكتب ودانتا (شانكارا) و عرفان اسلامى (ابن عربى) در باب رابطه جهان با مبدأ. پيشگفتار در روش:
سوال مقدماتى براى ورود به مباحث تطبيقى اين است كه: چگونه مىتوان مفاهيم عرفانى جهان بينىهاى مختلف را كه به ظاهر وجه اشتراكى با هم ندارند مقايسه كرد؟ لازم به ذكر است كه روش نگارنده در اين بخش چنان نيست كه مفاهيم دو نظام عرفانى اسلام و برهمايى را از پيش كاملاً عين هم فرض كرده و صرفا با يكديگر انطباق دهد. هر چند براى نخستين بار دارا شكوه شاهزاده مسلمان هندى و اولين مترجم اوپانيشادها به زبان فارسى در رساله مجمع البحرين خود به چنين برابر يابى دست يازيد و فى المثل مراتب چهار گانه آتمان را با عوالم اربعه تصوف و مايا را با عشق و حب در تصوف اسلامى منطبق دانست، اما در اين روش در واقع از تفاوتهاى ظريف و دقيقى كه بين نظامها و مكاتب عرفانى مورد بحث وجود دارد، غفلت مىشود و بدين جهت كارى سطحى قلمداد مىگردد. به نظر مىرسد روش صحيح بحث، چنانكه برخى محققان(12) به تبع اورسل ماسون فرانسوى مطرح كردهاند، سعى در برقرارى «نسبتهاى مشابه» بين مفاهيم در نظامهاى مورد بحث است نه «مفاهيم مشابه». به عبارت ديگر، پس از استنتاج جوهره اساسى مفاهيم و روابط آنها مثلاً در عرفان اسلامى يا عرفان هند، نسبتهاى مشابه بين مفاهيم مزبور در دو نظام نمايانده شود. بنابراين تلاش ما دريافتن نسبتهاى مشابه بين مفاهيم مهم اين دو جهان بينى بزرگ عرفانى است به عنوان مثال بايد ديد درباره ربط وحدت به كثرت يا علم حضورى يا ربط يكطرفه يا وهمى بودن عالم آيا تعابير مشابهى در بين دو نظام مزبور، صرفنظر از نحوه طرح مباحث يا اختلاف در اصطلاحات و تعابير و...، وجود دارد يا نه؟ البته ناگفته پيداست كه اگر نگارنده به وحدت تجربه باطنى و مقايسه پذيرى دو نظام، اعتقاد نمىداشت چنين استنتاجاتى غير قابل طرح و دسترسى بود. بنابراين بحث در اينجا اين نيست كه آيا مثلاً مايا در نظام شانكارا همان عشق در عرفان اسلامى و ابن عربى است يا نه؛ بلكه در اين است كه فى المثل نقش و كاركرد مايا در فلسفه ودانتا و نيز حب ظهور در عرفان اسلامى «وسيلهاى» است كه به كمك آن، حقيقت يگانه از وحدت به كثرت مىگرايد. بنابراين در اينجا به نظراتى كه در عرفان تطبيقى پيرامون معادلات مفهومى «مايا» ارائه شده مىپردازيم و آنگاه نظر خود در اين باب را مطرح مىكنيم. پيش از اين گفته شد كه در مكتب ابن عربى جهان كثرات «خيال وار» است؛ از جهتى باطل (فى نفسه) و از جهتى حق (به لحاظ ارتباط با حق)، از اين رو ديدگاه وى با تحليل آيين ودانتا و شانكارا قرابت خاصى مىيابد. در اين بين بايد ديد آيا مفهوم مايا، كه به نوعى توهمى بودن عالم در مكتب ودانتا را مىرساند، در مكتب ابن عربى نيز براى خود معادلى مىيابد يا خير؟ از بين ديدگاههاى مختلف در اين زمينه به دو نظر اشاره كنيم كه يكى مربوط است به دار اشكوه، عارف و شاهزاده مسلمان هندى در قرن يازدهم هجرى و مترجم اوپانيشادها به زبان فارسى، كسى كه مىتوان او را بنيانگذار عرفان تطبيقى ناميد. وى در رساله مجمع البحرين كه به قصد توضيح و تطبيق اصطلاحات عرفان هندى و اسلامى نگاشته شده، در مورد مايا مىگويد: «از چداكاس (فضاى روحانى يا عرش)، اول چيزى كه بهم رسيد عشق بود كه آنرا به زبان موحدان هند مايا گويند و اهل اسلام را گفت «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق» بر اين دال است.» (داراشكوه، ص 4) در جايى ديگر ضمن بيان حواس باطن در نزد هنديان آن را چهار حس مىداند كه به ترتيب بر حس مشترك، متخيله، متفكره و واهمه تطبق مىكند و چهارمين قوا يا حس را در توازى با قواى واهمه اهنكار (Aham-Kara) مىنامد و ميگويد: «چهارم اهنكار يعنى نسبت دهنده چيزى به خود و اهنكار صفت پرم آتمان (روح مطلق و اعلى و جان جانها) است به سبب مايا و مايا به زبان ايشان عشق است.»(همان، ص 7). واضح است كه داراشكوه در اين تطبيق به دو ويژگى مايا نظر داشته، يكى خصوصيت ظهور نخست بودن يا به تعبيرى حلقه واسطه با ما سوى بودن كه نقش حب، عشق يا حركت حبيه را در عرفان ابن عربى در ذهن وى تداعى كرده و ديگرى جنبه وهم انگيزى مايا كه به نظر مىرسد، از اين جهت وى نتوانسته ارتباط چندان واضحى را بين مفهوم مايا با مسئله عشق برقرار كند. سخن ديگرى كه در اين باب وجود دارد راى دكتر شايگان، از هند شناسان برجسته ايران است كه در برخى آثارش به اين بحث تطبيقى پرداخته است. وى در باب تشابه قوه متخيله (خيال) در تصوف اسلامى با مفهوم مايا در حكمت هندو مىنويسد: «ابن عربى، عارف بزرگ اسلامى، در كتاب الفتوحات المكيه (ج 2، ص 310)، خيال مطلق را به ابرى رقيق تعبير مىكند و مىگويد: از رسول الله صلى الله عليه و سلم پرسيدند: كجا بود رب ما پيش از آنكه آفريدگانش را بيافريند. گفت: در عماء يعنى در ابرى رقيق، بالايش هوا بود و پايينش هوا.(13) ابن عربى سپس مىافزايد كه در زبان عربى ابر رقيق را عماء گويند. عماء صادره از نفس فيض رحمانى است كه ايجاد كننده اين ابر رقيق است و خداوند در اين ابر صور كل ماسواى خويش را گنجانده است و به همين سبب آن را «خيال مطلق» و «خيال محقق» نيز مىگويند، چه مظاهر و «اعيان ثابته» جميع موجودات، به نيروى افسون همين قوه متخيله تحقق يافته است. ابن عربى در ضمن به دو قسم خيال اشاره مىكند و يكى را «خيال منفصل» مىنامد و آن ديگر را «خيال متصل»(ابن عربى، فتوحات، ج 2، ص 311) خيال منفصل معادل همان خيال مطلق و عالم ملكوت است و خيال متصل نيروى تخيل انسانى است كه پرتوى است از خيال مطلق. در حاليكه خيال منفصل قائم بخود است و عالم ملكوت را در برمى گيرد، خيال متصل قائم به آن و با عالم صور مثالى مرتبط است. بنا بر قول فيض كاشانى: (ص 68) «خيال منفصل در عالم كبير به منزله خيال در عالم صغير است.» آنچه از اين مطالب برمى آيد، اين است كه نيروى متخيله در دو سطح عالم كبير و عالم صغير متجلى مىشود، يعنى اين نيرو به يك اعتبار قوه خلاقهاى است كه بصورت خيال محقق، عالم ملكوت نفوس مجرده و عالم برزخ صور مثالى(14) را در برميگيرد، و به اعتبار ديگر، به علت اتصالش به خيال انسان و تنزل يافتنش به قالب خيالات ذهن انسانى مبدل به حجابى مىشود كه ميان حق و خلق حايل مىگردد. خيال انسان نيز به نوبه خود نقشى مضاعف دارد، يعنى هم نور خود را مانند شبكهاى از عالم ملكوت و مثال مىگيرد، و از اين طريق به دنياى صور مثالى راه مىيابد، و هم اين قوه تخيل موجب احتجاب و خفاى حقايق معنوى مىگردد. مفهوم «مايا» maya يا «توهم جهانى» نيز در هند، نقشى دو گانه دارد، يعنى از يك سو نيروى خلاقه و كاشفه است و از سوى ديگر، نيروى تاريكى و استتار و در اين حالت بصورت نادانى avidya جلوه گر مىشود. آنچه را مىتوان در اينجا مقايسه كرد، مفهوم «مايا» و خيال مطلق نيست، بلكه نقش مضاعف و مشابهى است كه هر يك از اين دو مفهوم، در دنياى جداگانه خود به عهده دارد. در اين صورت مىتوانيم بگوييم كه دو جنبه «مايا» در قبال مطلق و مجازى و عالم كبير و صغير، همان «نسبت متشابهى» را دارد كه دو بعد مفهوم خيال در عرفان اسلامى. اگر عرفان هندو و عرفان اسلامى نزول وحدت به كثرت را به شيوهاى مشابه بررسى نمىكردند و نخستين را حقيقى و دومى را موهوم نمىپنداشتند اين دو مفهوم با هم قابل مقايسه نمىبود. براى آنكه وجود واحد بتواند از وحدت به كثرت بگرايد و از بساطت متجانس خود تنزل كند و به لباس كثرات جلوه نمايد، وجود واسطهاى ضرورى است كه به يارى آن اين دگرگونى صورت بپذيرد و درجات قوس نزولى تحقق يابند، بدون آنكه آسيب و لطمهاى به وحدت تغييرناپذير حق برسانند، و باز براى حل و رفع اين تناقص است كه مكتب ودانتا در هند متوسل به مفهوم «مايا» مىشود و ابن عربى به مفهوم «خيال مطلق» روى مىآورد. مىتوان گفت محور بحث تطبيقى در كلام دكتر شايگان در اين زمينه (ربط جهان با مبدأ) سه مفهوم يا سه نسبت تشابهى بوده است: 1- جنبه حكايى (هستى نمايى) مايا و خيال متحقق (در مقابل خيال متوهم). 2- توام بودن دو جنبه استتار و تجلى (آشكارى) در هر دو مفهوم مايا و خيال مطلق. 3- وساطت هر دو مفهوم بين كثرات و وجود واحد. ديدگاه نگارنده:
با توجه به آنچه در عرضه ديدگاه ابنعربى در باب ربط جهان به مبدأ گذشت مىتوان معادل مفهوم مايا و نقش آن نسبت به كثرات را «نفس رحمانى» (وجود منبسط) و رابطه آن با مظاهر و كثرات عالم دانست. توضيح آنكه: نفس رحمانى، ظل الله، و فعل و امر واحد اوست كه بر همه كثرات پرتو افكن و مشتمل بر همه مظاهر است و اولين ظهور حق تلقى مىشود. از اين فعل و فيض واحد، هم مقاطع و تعينات گوناگون به ظهور مىرسد و هم اعيان ثابته، و هم صور عالم تقاطيع اين ظهور است. از آن حيث كه نفس رحمانى جز انتساب و ربط به خداوند نيست، به استقلال، حكمى ندارد و از آن جهت كه آشكار كننده كثرات است مىتوان آن را خيال محقَق ناميد.(15) افتتاح وجود با نفس رحمانى است و موجودات عالم مانند حروفىاند كه با اين نفس تحقق مىيابند، و صور اين عالم به توسط نفس رحمانى در «عماء» نقش مىيابند كه عماء نيز نقش واسط دارد. عماء، نخستين تعيّن نفس رحمانى است. صور عالم مانند اعراضى بر عماء اندو نسبت آنها به عماء نظير نسبت صور به آينه براى شخص ناظر؛ در اين ميان، بيننده جهان نيز حق متعال است و چنان مىنمايد كه صور عالم بين عماء و بين رؤيت حق واقع شدهاند كه آنچه در اين بين ظاهر مىشود دليلى بر ناظر عالم است. خداوند با ظهور عماء به ما سوى وجود عينى مىبخشد. (ابن عربى، فتوحات، ج 3، صص443-444) عماء، نخستين ظهور نفس رحمانى است (به حكم حركت حبّى و عشق ازلى)، اما ظهور همه موجودات در عماء با كلمه «كن» حق متعال است.(قيصرى، صص 481-483) ابن عربى حضرت الهى را داراى سه مرتبه مىداند: باطن، ظاهر و واسطه بين آن دو، كه وجهى به ظاهر دارد و وجهى به باطن و حقيقت نفس را در آن مرتبه واسط عماء دانسته است كه در آن كثرات به ظهور مىرسند (همانطور كه نَفَس از سويى و كلمات و زبان از سويى ديگر واسطه بين عالم ذهن و خارجاند، و نيز خيال واسطه بين عقل و حس مىباشد). عماء به ابر و بخار رقيق نيز اطلاق مىشود كه نقش واسط بين ظهور و بطون را ايفا مىكند. بدينسان نفس رحمانى علاوه بر وساطت بين وحدت و كثرت يا بطون و ظهور، در عين آشكار سازى همه كلمات وجودى، خود در وراى آنها مستتر است و دو وصف تجلى و استتار را با هم توامان دارد. اين نَفَس هم در قالب عماء و ديگر مظاهر ظاهر است (اما در عين حال به منزله خيالى است كه در كثرات جلوه گر است) و هم واسطه است و هم حكايتگر كمالات. بر اين اساس به نظر مىرسد «نفس رحمانى» به خوبى قابل مقايسه با نقش و كاركرد مايا در عرفان هند (مكتب شانكارا) مىباشد. در پايان، تشابهات و هماننديهاى دو مكتب در مورد ربط جهان به مبدأ در قالب جدولى ارائه مىگردد: جهان و ربط آن به مبدأ: تشابهات دو مكتب
عنوان/مكتب ابن عربى / مكتب شانكارا 1- نفى عليت /نفى رابطه على و معلولى بجهت نفى كثرت و دوگانگى و لحاظ استقلالى به معلول / نفى عليت بجهت نفى تعدد 2- همبودى تجلى و استتار / آفرينش به مثابه تجلى حق كه به نوبه خود متضمن استتار حق در مظاهر است / مايا هم استتار جهانى است و هم جلوه برهمان (ايشوارا) 3- خيال بودن عالم كثرات / تشبيهات ابن عربى: سراب، موج، سايه، خواب، آينه / توهم بودن عالم ماسوى تشبيه اين عالم به ريسمان و مار يا خواب و بيدارى 4- جلوه و تعين اول مبدأ /وجود منبسط، وجه اللّه، عقل اول نفس رحمانى، حقيقت محمدى /مايا، هيراناگربها، پارواك، شايدا 5- تعابير و اسامى مختلف جلوه مزبور /وجود سارى، مشيت، عشق، تعيّن اول (عماء)، مثال منفصل، خيال كل، نفس رحمانى /مايا همچون ظهور برهمان، نيروى استتار او، مشيت و قدرت خلاقه ايشوارا، ابزار آفرينش، وهم الكل، رابط وحدت به كثرت 6- دو گونه لحاظ به عالم /لحاظ يلى الحقى ويلى الخلقى / لحاظ حقيقى و نمودارى 7- غرض از آفرينش /رؤيت كمالات حق در آينه خلق بدون هر غرض فعلى و فاعلى /آفرينش چونان بازى بى غرض و هنر نمايى برهمان (لى لا) 8- توجيه كثرت /كثرت به عنوان حاصل ظهور اسماء صفات و اعيان ثابته / منابع:
1- آشتيانى، سيدجلال الدين، شرح مقدمات فصوص الحكم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم، 1364- 2- ابن عربى، محى الدين محمد، الفتوحات المكيه، تصحيح عثمان يحيى، (14 جلد)، قاهره (افست بيروت)، از 1985 تا 1994- 3- ابن عربى، محى الدين محمد، الفتوحات المكيه، (4 جلد)، قاهره (افست بيروت)، [بى تا]. 4- ابن عربى، محى الدين محمد، فصوص الحكم، تصحيح ابوالعلاء عفيفى، تهران، انتشارات الزهرا، 1366- 5- ابن عربى، محى الدين محمد، مجموعه رسائل ابن العربى، طبع دهلى نو، (افست بيروت)، بى تا. 6- ابن فنارى، حمزه، مصباح الانس، انتشارات فجر، 1362- 7- ايزوتسو، توشيهيكو، صوفيسم و تائوئيسم، ترجمه دكتر گوهرى، تهران، انتشارات روزنه، 1378- 8- بوركهارت، تيتوس، تصوف اسلامى، ترجمه دكتر آژند، انتشارت مولى، تهران 1370- 9- بوركهارت، تيتوس، هنر مقدس، ترجمه جلال ستارى، تهران: انتشارات سروش، 1369- 10- داراشكوه، محمد، مجمع البحرين، تصحيح و تحقيق جلالى نايينى، تهران: نشر نقره، 1365- 11- رحيميان، سعيد، تجلى و ظهور در عرفان نظرى، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم، 1376- 12- اوپانيشادها (متن انگليسى گزيده ارنست هيوم) ترجمه صادق رضازاده شفق، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، [بىتا]. 13- فيض كاشانى، محسن، كليات مكنونة، تهران، [بىنا]، 1316- 14- شايگان، داريوش، اديان و مكتبهاى فلسفى هند، 2 جلد، تهران: انتشارات امير كبير، 1356- 15- شايگان، داريوش، بتهاى ذهنى و خاطره ازلى، تهران: انتشارات امير كبير، 1371- 16- شايگان، داريوش، معاد و قيامت در عرفان اسلامى و هندو، تهران: مجله الفبا، 1357- 17- شلبى، احمد، مقارنه الاديان، ج 4، طبع مصر، الازهر، (بى تا). 18- غراب، محمود، شرح فصوص الحكم، من كلام الشيخ الاكبر، قاهره، مطبعه زيد بن ثابت: 1405- 19- قيصرى، محمود، شرح فصوص الحكم، قم: انتشارات بيدار، 1363- 20- كاشانى، محمود، اصطلاحات الصوفيه، قم: انتشارات بيدار، 1370- 21- كاشانى، محمود، شرح فصوص الحكم، قم: انتشارات بيدار، 1370- 22- رادا كريشنان، سروپالى، اديان شرق و فكر غرب، [بى نا]، 1357- 23- رادا كريشنان، سروپالى، تاريخ فلسفه شرق و غرب، ترجمه خسرو جهاندارى، جواد يوسفيان، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1368- منابع انگليسى
24- Billington, Roy, Eastern Philosophy, London, Routledge, 1997- 25- Edwards, Paul, The Encyclopedia of Philosophy, New york, 1967- 26- Eliade, Mircia, The encyclopedia of Religion, New york, Macmillan, 1987- 27- Izotso, Toshihiko, An analyse on wahdat al-wojud. in The concept and Realitv of Existence, Tokyo, The kio Institute, 1971- 28- Radha Krishnan, Sarvepalli, Indian Philosophy, vol.ll. london, 1966- 29- Leaman, Oliver, Key Concepts in Eastern philosophy, London, Routledge, 1999- 30- Smart , Ninian, World Philosophy, London, Routledge, 1999- 31- Yandell, Keith, Philosophy of Religion, london, Routledge, 1999- 1 استاديار گروه الهيات و معارف اسلامى دانشگاه شيراز. 2 كيت ياندل مىگويد: رابطه خدا و عالم در نزد رامانوجا وابستگى يك طرفه جهان به منزله بدنِ تحت مشيت خداوند (برهمان) است، چيزى كه در مكتب مادهاوا نفى مىشود، اما در عين حال اصل اتكا باقى مىماند. اما شانكارا وابستگى و اتكاء را فرع بر ثنويت و وجود طرفين مىداند حال آنكه در نزد او جز برهمان نيرگونا چيزى واقعيت ندارد. (yandell.op.cit.p.102-) 3 البته برخى پيشوايان اين مكتب تعبير لعب و سرگرمى را در مورد انگيزه خلقت بكار بردهاند كه مناسب خالق تعالى در اين مكتب نمىباشد. تعبير شايگان در اين زمينه چنين است: «نه فاعليت است نه صيرورت، نه ارادهاى معطوف به قدرت، بلكه بازى بى غرض و بى نهايت است.» (شايگان: 1371، ص 73). 4 اين اعتقاد شبيه لحاظ دو حيثيت احديت و واحديت براى «حق» در عرفان ابن عربى است. 5 ارنست هيوم نيز بانقل از ريگ ودا گويد: كلمه «نيروها» ترجمه لغت ماياست كه در ريگ ودا در واقع به معنى نيروى خارق العاده است. نيز به معنى جهان، طيف و فريب هم بكار رفته است. در شوتاشوترا نيز از عالم فريبنده خيالى مايا سخن به ميان آمده است. 6 مؤلف در مورد نقش فريبندگى مايا و نحوه توهمى بودن دنيا داستان جالب نارادا را شاهد مىآورد. ر.ك همان، 856، 857-) 7 ر.ك مبحث سه نحوه ظهور مايا (عالم تجربى عالم پديدههاى صرف عالم حقيقى) (شايگان، همان صص 867 - 870) و نيز در مورد مراتب چهارگانه وجود در قدس صعود و در اوپانيشاد ر.ك: همان، صص 818 - 828-) 8 رادا كريشنان انواع وجوه كاربرد و معانى مايا در نظام فلسفى شانكارا را چنين ذكر مىكند: 1) اين نكته كه دنيا خود را نمىشناسد دليل بر ماهيت نمودى آن است كه با كلمه مايا مشخص مىشود. 2) مسأله ارتباط بين برهمان و دنيا براى ما كه هستى خالص برهمان را از ديدگاه شهود مىپذيريم و خواستار توضيحى درباره ارتباط آن با دنيايى هستيم كه از ديدگاه منطق ديده مىشود مهم است. ما هرگز نمىتوانيم دريابيم كه واقعيت غايى چه ارتباطى با دنياى كثرت دارد، زيرا اين دو ناهمگن هستند و هر گونه كوششى براى توضيح اين مسأله محكوم به شكست است. اين قابل درك نبودن به وسيله كلمه مايا نشان داده مىشود. 3) اگر بپذيريم كه برهمان علت دنياست فقط مىتواند بدان معنى باشد كه دنيا متكى به برهمان است، حال آنكه برهمان تماسى با آن ندارد و دنيا كه متكى به برهمان است، مايا خوانده مىشود. 4) همچنين اصلى كه مبتنى بر ظهور برهمان به صورت دنياست مايا نام دارد. 5) اگر توجه خود را به جهان تجربى محدود كنيم و جدل منطقى را به كار گيريم، تصور شخصيتى كامل (ايشوارا) به ذهنمان متبادر مىشود كه داراى نيروى شناساندن خويش است. اين نيرو يا توانايى نيز مايا ناميده مىشود. 6) اين نيروى ايشوارا مبدل به اوپارى يا محدوديت يا ماده ناآشكارى مىشود كه تمام موجودات از آن بر مىخيزند. اين همان موضوع شناسايى است كه ذات اعلاى ايشوارا از طريق آن جهان را مىآفريند. (همان: 1368، ج 1، ص 285) 9 در استخراج اين ويژگيها از منابعى همچون آثار كريشنان، شايگان، ليمن، اسمارت، گنون، ياندل و... استفاده شده است. (ر.ك: فهرست منابع فارسى و انگليسى). 10 مقصود اين اصل است كه يك چيز در يك ساحت (سطح نمود) به منزله امرى واقعى تلقى مىشود هر چند در ساحتى بالاتر (سطح حقيقت) به عنوان امرى مجازى و موهوم مطرح است. شانكارا از اين اصل در موارد مختلفى بهره برده است (ر.ك: yandell, 28-29) 11 وى اين معنا را در قالب قاعده «لاتجلى فى الاحدية» بيان مىنمايد. (ر.ك: فتوحات، ج 10، ص 207). 12 شايگان به نقل از ماسون مىنويسد: «اصول حاكم بر فلسفه تطبيقى عبارتست از تشابهى كه بر اساس آنچه در رياضيات بدان نسبت مىگويند استدلال مىكند و غرض از آن تساوى دو نسبت است: A با B همان نسبتى را دارد كه × با Z.(شايگان: 1357، صص 2-3). 13 «قيل رسول الله صلى الله عليه و سلم، اين كان ربنا قبل ان يخلق خلقه قال كان فى عماء ما فوقه هواء ما تحته هواء» 14 عالم مثال جزئى از عالم ملكوت است و عالم ملكوت بين عالم جبروت، كه عالم مجردات محض است، و عالم ناسوت، كه عالم ماديات محض است، قرار گرفته است. 15 وجه تسميه اين واسطه حق و خلق به نفس رحمانى را دو گونه ذكر كردهاند: 1- اين كه تمام عالم كلمات وجودى و حروف تكوينى اند كه از حقيقت واحد سرچشمه مىگيرند و آن امر و مشيت و رحمت خداوند است و از آنجا كه كلمات و حروف با نفس ايجاد مىشود اين حقيقت نيز نفس رحمانى ناميده شده است (ابن عربى، فتوحات، ج 2، صص 2-391) 2- همانطور كه شخص اندوهگين با نفس خود تا حدى رفع اندوه مىنمايد اسماء الهى نيز اندوه مبتنى بر مظهرطلبى خود در مورد فقدان مظاهر را با اين نفس رحمانى كه نقش مظهر آفرينى را براى آنها دارد، رفع مىنمايند. (ابن عربى: 1366، ج 1، ص 122)