زمينهها ي سياسي ـ اجتماعي اوج و فرود تفكر اعتزال
علي آقانوري عضو هيئت علمي مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب. چكيده
بررسي چگونگي و عوامل تاريخي شكلگيري، رشد، رواج و افول تفكر اعتزال موضوع اين نوشتار است. نويسنده به منظور تبيين زمينههاي فكري، اجتماعي پيدايش معتزله و آغاز و فرجام اين گروه ابتدا به گزارش ديدگاههاي مختلف درباره پيشينههاي فكري و اجتماعي تفكر اعتزال پرداخته و به دنبال آن دورههاي تاريخي اين گروه را بازگو ميكند. و در انتها به چرايي افول اجتماعي، سياسي صاحبان تفكر اعتزال ميپردازد. واژههاي كليدي:
معتزله، اعتزال، فرقهها، اقتدار، افول.درآمد
معتزله از واژه «اعتزال» به معناي «كنارهگيري» و «دوري جستن» گرفته شده1 و در كاربرد دانش فرقهشناسي عنوان يكي از مشهورترين مكاتب كلامي و روشهاي فكري است كه در نيمه نخست قرن دوم هجري توسط واصلبنعطا (م 131ق) و در بصره بنيان نهاده شد. از اين گروه با اسامي و القاب پسنديدهاي چون «عدليه»، «اهل العدل والتوحيد» (از طرف پيروان و دوستان) و عناوين ناپسندي نظير «وعيديه»، «معطله»، «جهميه» و «قدريه» (از طرف مخالفان) ياد شده است. اما اصطلاح معتزله مشهورترين نامي است كه براي آنها به كار ميرود و خود آنها نيز نوعاً از اين كاربرد پرهيزي ندارند.2 گزارشگران تاريخي و به تبع آن غالب پژوهشگران، ظهور و بروز رسمي و تاريخي حركت اعتزال را طرح انديشههاي جديد توسط واصل و يا دوست و همفكر ديرينهاش عمروبنعبيد، درباره مرتكب كبيره و عدول آنها از ديدگاههاي افراطي و تفريطي خوارج و مرجئه و جدايي (اعتزال) آنان از حلقه درس استادشان حسن بصري دانستهاند. با اين همه، تمايز و شكلگيري اين گروه به عنوان يك دسته مستقل و متمايز كلامي و يا فرقهاي3 را بايد معلول تلاشهاي مستمر شخصيتها و صاحبفكران هوشمند و قهرماني دانست كه در يك بستر تاريخي (و با همه فراز و نشيبهاي سياسي، فكري) بر غنا و رشد و رواج آن افزودند و بعد از كمال فكري به شرح و تعليم آن نيز پرداختند. گزارش و بررسي بيطرفانه تاريخ و انديشههاي اين مكتب و ارائه ديدگاههاي متنوع كلامي، فلسفي هر يك از متفكران آنها كه احياناً به آزادانديشان عقلگرا و اولين فيلسوفان جهان اسلام شهره شدهاند، وظيفهاي ضروري و از بايستههاي دانش فرقهشناسي است و موجب شناخت پيشينه پرنشاط تاريخ تفكر اسلامي خواهد شد. اگر چه اين مهم، به ويژه در دوران معاصر، مورد اهتمام جدي پژوهشگران عرصه فرهنگ اسلامي قرار گرفته4 و سزامند تقدير است، اما رسيدن بدان با توجه به برخي از مشكلات براي چنين تحقيقي، به آساني ميسر نيست. مقاله حاضر تلاش كرده تا از ميان مباحث فوق تنها به بررسي پيشينه تاريخي و مختصري از سير تحولات سياسي فكري اين گروه بپردازد. براي آگاهي اجمالي از اين مهم ابتدا به پيشينه فكري اين نحله ميپردازيم و سپس ادامه حيات آنان را در دورههاي مختلف تاريخي پي ميگيريم و عوامل افول و انحطاط فكري، اجتماعي اين مكتب كلامي را بازگو ميكنيم. پيش از ورود به اين مهم و به منظور ارائه تصويري اجمالي از مشكلات فرا روي، تذكر دو نكته ضروري مينمايد. 1. مكتب معتزله همانند ديگر مكاتب و فرق اسلامي در يك بستر تاريخي و سير تطوري شكل گرفت و به نقطه نهايي خود رسيد. آنچه امروز به عنوان دستگاه منظم كلامي و با اصول مشخص به دست ما رسيده است، نه پديدهاي خلقالساعه، كه حاصل گذشت زمان و ظهور و بروز شخصيتهاي مؤسس و مروج و البته متنوع و با سلايق مختلف اين دستگاه بوده است. اين مهم يكي از مشكلات محققان در ارائه مجموعهاي نظاممند از عقايد هر يك از فرق ميباشد، اما درباره معتزله با توجه به ظرفيت تكثرپذيري مكتب آنها محسوستر است. از اينرو ضروري مينمايد كه ما در ارائه تاريخ اين گروه به اين نكته نيز توجه داشته باشيم. البته اين به اين معنا نيست كه نتوان براي معرفي اين مكتب اصول مشتركي ارائه كرد، اما اينكه انتظار فكر و ديدگاه يكسان از طرف همه رهبران عقلگرا و متكفر آنها داشته باشيم، نه تنها نامعقول بلكه ناممكن و متناقض است؛ زيرا اجتماع متفكران و خردمندان يكفكر به اين معناست كه آنان در انديشه خود مقلد يكديگرند و نه متكفر. 2. ما در بررسي تاريخ و انديشه معتزله با سه دسته از آثار (اعم از كهن و معاصر) روبهرو هستيم. الف) آثار و كتابهاي كلامي و تاريخي نويسندگان و انديشمندان خود معتزله. ب) آثار و گزارشهاي مخالفان مكتب معتزله. ج) آثار و پژوهشهاي نويسندگان بيطرف. لازمه تحقيق جامع و دقيق، ملاحظه مجموعه اين كتب و استفاده از آن است. با اين حال، هر يك از آنها ويژگيها و مشكلات خاص خود را دارد. هر چند لازمه بررسي بيطرفانه تاريخ و انديشههاي هر فرقه و مكتبي، استناد و توجه به آثار صاحبان اصلي آن مكتب است، اما آثار به جا مانده از معتزله، به ويژه آثار متقدمان آنها، بسيار محدودتر از آثار رقباي فكري و مذهبي آنهاست. برخي از آثار مهم آنها نظير شرح اصول الخمسة، فضل الاعتزال، تثبيت دلائل النبوة و قسمتهاي به جا مانده از كتاب المغني و نيز كتاب المحيط بالتكليف كه جملگي آنها را قاضي عبدالجبار (م 412ق) نوشته، اكنون در دسترس ماست. كتاب الانتصار، تأليف خياط، و برخي از آثار جاحظ و بلخي و نيز كتاب المعتمد في اصول الدين، اثر ملاحمي خوارزمي، الكامل في الاستقصاء، نوشته تقيالدين بحراني از عالمان معتزلي در قرن هفتم، كتاب التوحيد ابورشيد نيشابوري و برخي از آثار طبقه نگاري نيز از آثار خود معتزليان است. شرح نهجالبلاغه، نوشته ابنابيالحديد و تفسير كشاف زمخشري نيز ما را در شناخت عقايد معتزله ياري ميدهد. با اين همه، نميتوان براي فهم جامع و دقيق تعاليم و از آن بيشتر تاريخ تطورات فكري اين گروه كه بسياري از كتب آنها در بلاي حوادث سياسي از بين رفته، به اين آثار محدود و آن هم كلامي بسنده كرد. مضافاً اين آثار نوعاً به همت متأخران معتزله فراهم آمده و ديدگاه كساني است كه با معتزله نخستين فاصله زيادي داشتهاند. از اين جهت ما در شناخت ديدگاههاي معتزله متقدم با مشكل منبع روبهرو هستيم. درباره كتابهايي كه توسط مخالفان معتزله نوشته شده و نوعاً مورد استناد پژوهشگران بعدي واقع شده نيز با مشكل بيشتري روبهرو هستيم. البته درست است كه درباره همه آنها نميتوان يكسان داوري كرد. به عنوان نمونه، درباره تاريخ و عقايد اين مكتب بايد به گزارشهاي تند و تيز مخالفان سرسخت و جهتداري چون ملطي در كتاب التنبيه والرد، بغدادي در دو كتاب الفرق بين الفرق و اصول الدين و ابنحزم در كتاب الفصل في الملل والنحل كه در تبيين عقايد معتزله رسالت گزارشگري را فراموش كردهاند، به ديده ترديد نگريست. اما گزارشهاي نسبتاً معتدلي چون اشعري در مقالات الاسلاميين و شهرستاني در الملل والنحل نيز جايي براي اميدواري باقي گذاشته است. با اين حال، نميتوان به گزارش هيچيك از مخالفان و رقيبان تفكر اعتزال كه با مراتب مختلف شدت و ضعف، در پي اثبات و آب و رنگ دادن به عقايد خويش و سياههنمايي انديشهها و اختلافات طرف متقابل بودهاند، اعتماد و اطمينان كرد. در مجموع، مخالفان معتزله نخواسته و نتوانستهاند بيطرفي خود را به ويژه راجع به موضوعاتي كه در مظان رد و انكار آنان است حفظ كنند. اينكه برخي نتيجه گرفتهاند كه استناد اين دسته از ملل و نحلنگاران نوعاً به گزارشهاي مخالفان و دشمندان قبلي معتزله به ويژه ابنراوندي بوده، حداقل درباره برخي از آنها به ويژه از نوع نويسندگان اشعري مسلك آن، سخن نامربوطي نيست. از اين روي، ما در بررسي تاريخ شكلگيري تفكر و اوج و فرود سياسي، اجتماعي اين گروه از طرف مخالفان نيز دچار مشكلات بيشتري هستيم. 1. پيشينه تاريخي و عوامل پيدايش معتزله
ظهور و رشد و بالندگي هر يك از فرقههاي و مكاتب اسلامي را ميتوان معلول دو دسته از عوامل عمومي و ويژه دانست. اسباب و زمينههاي عام و كلي و عوامل آشكاري كه در دستهبنديهاي همه فرق اسلامي تأثير داشتهاند، به ترتيب اهميت عبارتاند از: 1. اختلاف سلايق، افكار و روحيات مسلمانان در فهم و برداشت از تعاليم ديني. 2. اختلافپذيري متون كتاب و سنت در تفسير و برداشت مخاطبان. 3. تحولات و رخدادهاي سياسي و نيز نوع ادبار و اقبال حاكمان به مسائل فكري. 4. رشد اجتماعي و فكري مسلمانان و رابطه فرهنگي و فكري با صاحبان ديگر مكاتب و اديان. پر واضح است كه با شناخت تفصيلي هر يك از اين عوامل، آگاهي ما از چگونگي و خاستگاه ظهور پيدايش معتزله عميقتر خواهد شد. اما اين مهم مجال ديگري ميطلبد.5 براي شناخت ريشههاي پيدايش تفكر اعتزال، بايد علاوه بر آگاهي از عوامل فوق، به اسباب ويژه و پيشينه فكري آن توجه كرد. گزارشگران معتزله را از جمله اولين كسان و گروههايي ميدانند كه از اوايل قرن دوم ظاهر شدند و با طرح ديدگاههايشان براي خود سازمان عقيدتي مشخصي طرح كردند. اين گروه نه تنها به علم كلام و شيوه برخورد و شناخت و تفسير آموزههاي ديني رونقي ويژه بخشيدند، بلكه رفته رفته و در گذر زمان مكتب خويش را به مدرسه عقلي بزرگ و داراي مباني و فلسفه ويژهاي تبديل كردند، تا جايي كه رهبران فكري اين گروه را (البته با صرفنظر از تلاشهاي صادقين(عليهماالسلام) و شاگردان آنها) جزو بنيانگذاران نخستين علم كلام بر ميشمارند. درباره اينكه چرا صاحبان اين مكتب كلامي «معتزله» ناميده شدند، ديدگاه يكساني وجود ندارد. اختلاف و تناقض در وجه اين نامگذاري (از طرف پيروان افراطي و نيز دشمنان سرسخت) به گونهاي است كه نه تنها جمع آن ناممكن است، بلكه رد و پذيرش هر يك از آنها موجب اختلاف در تحليل پيشينه و خاستگاه فكري اين گروه نيز خواهد شد.6 با اين همه، غالب گزارشها حكايت از اين دارد كه بنيان رسمي اين مذهب به عنوان يك ديدگاه و دستگاه متمايز و مشخص كلامي به دست واصلبنعطا (م 131ق) و دوست و همفكرش عمروبنعبيد (م 144ق) نهاده شده است. اما در اين مورد كه سابقه تاريخي و منشأ فكري و بذرهاي نخستين ديدگاههاي بنيانگذاران اين گروه از چه زماني و توسط چه افراد و گروههايي مطرح شد، ديدگاههاي متفاوت و چه بسا متناقضي ارائه شده است. در يك جمعبندي كلي ميتوان به سه ديدگاه اشاره كرد: 1. برخي از نويسندگان مسلمان و بيشتر از آن مستشرقان تلاش كردهاند تا با كشف و مقايسه برخي از مشابهتهاي عقايد و روشهاي كلامي معتزله با فلسفه لاهوتي مسيحي و فلاسفه يونان و پارهاي از عقايد مذهبي يهوديان، ايرانيان و حتي مكاتب هندي، ريشه مهمترين ديدگاههاي كلامي و تفكر معتزله را پديدهاي وارداتي و به گونه مستقيم و يا غيرمستقيم خارج از فرهنگ اسلامي بدانند.7 تأكيد بر عنصر اخذ و اقتباس و انتساب انديشههاي هر يك از فرق به عناصر اعتقادي خارج از اسلام، اگر چه منحصر به معتزله نيست، اما اين پديده به ويژه با توجه به رسالت ديني معتزله در دفاع عقلاني از تعاليم اسلام و ارتباط فرهنگي اين گروه با صاحبان ديگر اديان و مكاتب،8 بيشتر مورد توجه واقع شده است. به عنوان نمونه، مكدونالد ميگويد: «قدريان و معتزله بدون شك از روشهاي كلامي يونانيان متأثر بودند». بنابر عقيده ديبور نيز ميان آراي متكلمان صدر اسلام و عقايد مسيحي شباهت غير قابل انكاري وجود دارد و نخستين مسئلهاي كه ميان مسلمانان سر و صدا كرد، موضوع جبر و اختيار بود و در همين زمان مسيحيان شرق بالاتفاق به اختيار عقيده داشتند.9 زهدي جارالله نيز درباره ظهور معتزله مبحثي با عنوان تأثير ديگر اديان بر معتزله باز كرده و با استناد به منابع مختلف، جمله عقايد اصلي معتزله نخستين را در موضوعات و مسائلي چون، تأويل، نفي صفات قديم، و آزادي و اختيار اراده انساني و برخي از مسائل جزئي ديگر، متأثر از فردي مسيحي به نام يحيي (يوحنا) دمشقي (137 ـ 81ق)، فرزند سرجون (مشاور معاويه و يزيد)، دانسته است.1 البته در تأثير و تعاطي انديشهها و نقش ديگر فرهنگها در طرح و رواج برخي از مسائل فكري، به ويژه براي معتزله كه يكي از وظايف اصلي خود را جدل و مناظره با مخالفان اسلام قرار داده بودند، ترديدي نيست. با اين همه، انتساب و جستوجوي رد پاي خارجي در انديشههايي كه در اصليترين مصادر اسلامي يعني قرآن و سنت بدان پرداخته شده، مورد قبول نخواهد بود.11 چنين ديدگاهي، درست مخالف و متضاد با ديدگاه خود معتزله است، زيرا آنها پيشينه تفكر معتزله را با چندين واسطه (واصل و عمرو ـ ابوهاشم ـ محمدبنحنفيه ـ امام علي(عليهالسلام)) به پيامبر اسلام(صلياللهعليهوآله) منتهي ميكنند.12 بنابر سخن سيد مرتضي در امالي، اصول اعتقادي معتزله از خطب عليبنابيطالب(عليهالسلام) گرفته شده و هر كس در نظريات اين گروه دقت كند خواهد ديد كه آنچه معتزله ميگويند تفصيل و شرح كلمات مجمل آن حضرت است.13 2. در ايام خلافت امام علي(عليهالسلام) و با شروع جنگهاي آن حضرت با شورشيان داخلي، پارهاي مسلمانان نظير عبداللهبنعمر، سعدبنوقاص و محمدبنمسلمه، با توجيهات خودساخته، از ياري علي(عليهالسلام) در مبارزه با مخالفان خودداري كردند و با اعتزال از سياست گوشهنشيني را پيشه خود ساختند.14 اين دسته كه گاهي به «قاعدين» نيز ناميده شدهاند، بنابر برخي گزارشها، از جمله نوبختي در فرق الشيعة و ناشي اكبر در كتاب مسائل الامامة به معتزله نامبردار شدند. فاصله زماني اين اعتزال (اعتزال سياسي) با اعتزال كلامي (واصلي) نزديك به يك قرن است. با اين همه، مشابهت اسمي اين دو گروه و همسو بودن داوري واصل و عمروبنعبيد، درباره مرتكب كبيره و طرفين نزاع و همساني ظاهر و نتيجه سخن آنها با حركت معتزله سياسي و رفتاري (صاحبان تفكر قعود و عزلتگزيني) موجب شده كه برخي معتزله كلامي را همان استمرار اعتزالگرايي سياسي بدانند.15 البته معتزله چنين پيشينه و ارتباطي را نيز از تفكر خود نفي ميكنند.16 اما در برخي از متون كهن به چنين ارتباطي اشاره شده است. به عنوان نمونه، ناشي اكبر در كتاب مسائل الامامة فرقههاي ايام خلافت امام علي(عليهالسلام) را به چهار دسته تقسيم ميكند و مينويسد: فرقه علويه كه اصحاب علي(عليهالسلام) بودند؛ فرقه عثمانيه كه اصحاب طلحه و زبير و عايشه بودند و نيز مردم شام و افراد ديگري كه از بيعت با علي(عليهالسلام) سر باز زدند و به معاويه گرويدند؛ فرقهاي كه از جنگ كناره گرفتند كه خود دو دسته بودند. دسته اول كساني بودند كه از جنگ دست كشيدند. آنان از پيامبر(صلياللهعليهوآله) روايت ميكردند كه فرموده است: «هرگاه دو مسلمان با شمشيرهاي خود در برابر يكديگر قرار گيرند، در اين صورت، قاتل و مقتول هر دو در آتش جهنماند». و نيز فرموده است: «هنگام بروز فتنه، بنده خدا (و فرد) مقتول باش نه بنده خدا (و فرد) قاتل». از جمله كساني كه با اين ديدگاه از جنگ كناره گرفتند، عبداللهبنعمر، سعدبنابيوقاص، محمدبنمسلمه، اسامهبنزيد و گروه زيادي از صحابه پيامبر(صلياللهعليهوآله) و تابعين آنها بودند؛ كساني كه كنارهگيري از جنگ را فضيلت و (دستور) دين ميدانستند و شركت در جنگ را فتنه و بلا ميديدند. اينان همه اصحاب حديث بودند كه در هر عصري به (حاكم) غالب و چيره آن زمان اقتدا ميكردند و جنگ با باغيان و اهل قبله را حرام ميدانستند. اين گروه در آن زمان به نام حليسيه شناخته ميشدند، زيرا (به يكديگر) توصيه ميكردند كه «به هنگام فتنه، همانند حلس (=نمد) به زمين خانه خود بچسب (و از خانه خارج مشو)». دسته دوم كساني بودند كه جنگيدن با علي(عليهالسلام) و جنگ با طلحه و زبير را رها كردند و معتقد بودند كه چون نميدانند كداميك از دو گروه متخاصم به حق نزديكتر است، از اينرو در جنگ شركت نميكنند. از ميان اين گروه ميتوان ابوموسي اشعري، ابوسعيد خدري، ابومسعود انصاري و احنفبنقيس تميمي از قبيله تميم را نام برد اين دست كه با اين انگيزه از جنگ كناره گرفتند، در آن زمان «معتزله» ناميده ميشدند. واصلبنعطا و عمروبنعبيد كه سران معتزله به شمار ميآيند، درباره جنگ با علي(عليهالسلام) و جنگ با طلحه و زبير همين عقيده را داشتند.17 در پاسخ به اين نظريه گفته شده كه معتزله كلامي اگر چه براي تطبيق نظريات ديني خود درباره رخدادهاي تاريخي نيز به موضعگيري پرداختند، اما مشابهت آنها با معتزله سياسي (حزب قاعدان) تنها مشابهتي لغوي و اسمي است. زيرا با صرف نظر از تفاوتهاي اساسي در شرايط و زمينههاي ظهور هر يك از اين دو گروه، ديدگاههاي معتزله كلامي برخلاف ديدگاه و رفتار معتزله سياسي، رويكردي ايجابي و مثبت بود و نه منفي و سلبي. اضافه بر آن، معتزله كلامي در موضوع امامت و در مسائل سياسي داراي مواضع خاص خود بودند و در برابر ظلم و جور خلفا نيز موضعگيري ميكردند.18 جالب توجه اينكه برخي خاستگاه و پيشينه ظهور معتزله را اگر چه همانند صاحبان ديدگاه فرق، تحولات سياسي ميدانند، اما تحليل آنها در اينباره درست در مقابل اين ديدگاه است.19 3. مشهورترين نظريه در اينباره اين است كه پيدايش معتزله حاصل عوامل و زمينههاي مختلف سياسي، فكري از قبل و ديدگاههاي اصلي بنيانگذاران آن نوعاً عكسالعملي فكري در برابر انديشههاي فرقههاي روزگار خود و يا صورت سامان يافتهاي از ديدگاههاي مطرح آنان بوده است.2 بر پايه اين نظريه، هر يك از ديدگاههاي كلامي بنيانگذاران معتزله ناظر و متوجه و يا رد و تكميل آرا و انديشههايي بود كه از قبل و توسط شخصيتها و گروههاي مختلف اسلامي مورد بحث و مناقشه واقع ميشد.21 بنابراين ديدگاه، براي شناخت پيشينه اين گروه بايسته است علاوه بر رخدادها و تحولات مهم سياسي بعد از فتنه عثمان و خلافت امام علي(عليهالسلام) و ديدگاههاي صاحبان ديگر اديان و مكاتب، سير توجه گروهها به تفسير و تأويل تعاليم و ظواهر برخي از آيات قرآن و احاديث و گسترش و داغ شدن مجادلات و رقابتهاي مذهبي و فرقهاي درونديني مورد معامله قرار گيرد. به عنوان نمونه، اصول تعاليم واصلبنعطا كه به يك معنا از طبقه اول معتزله و حتي بنيانگذار اين گروه شمرده شده و او بر پايه آنها خود را از ديگران جدا كرده، عبارتاند از: 1. نفي تعلق و جدايي صفات از ذات الهي. 2. اعتقاد به اختيار و آزادي اراده انسان. 3. اعتقاد به جايگاه ميانه براي مرتكبين كبيره. 4. اعتقاد به خطاكار بودن نامعين يكي از طرفين نزاع در جريان فتنه عثمان و جنگهاي امام علي(عليهالسلام) با مخالفان.22 ديدگاه نخست قبلاً توسط جهمبنصفوان و جعدبندرهم مطرح شده بود. هنر واصلبنعطا اين بود كه توانست با استفاده از شيوههاي تأويلي جهم و جعد و با پخته كردن (البته نه به پختگي معتزله بعدي) مبحث صفات خدا، به نفي ديدگاههاي مشبهه، حشويه و مقاتليه بپردازد و در برابر ديدگاههاي ثنويه و ديگر معتقدات غيرديني نظير مانويان، مزدكيان و زرتشتيان، تصور مسلمانان را از توحيد خردپذيرتر كند. موضوع اختيار انسان نيز قبلاً توسط حسن بصري، قتاده، مكحول، محمدبناسحاق و از آنها بيشتر معبد جهني و غيلان دمشقي يعني قدريان نخستين (البته با صرفنظر از ديدگاه مكتب اهلبيت) تبليغ ميشد. حتي اين دو فرد اخير قرباني ديدگاه خود درباره آزادي انسان نيز شدند. البته واصل صورت كامل شده و پختهتري از ديدگاههاي قدريه و جهميه را درباره اين موضوع ارائه كرد، اما طراح آن نبود.23 تنها عقيدهاي كه واصل بدان شناخته شده دو اعتقاد بعدي بود كه او با هوشمندي خود توانست راه ميانهاي از ديدگاههاي مطرح در زمان خود را اختيار كند.24 با توجه به ارتباط تنگاتنگ عقايد معتزله نخستين با گروههايي چون جهميه و قدريه است كه خود معتزله نيز برخي سران اين گروهها را در شمار طبقات معتزله آوردهاند25 و پژوهشگران معاصر نيز معتزله را وارثان فكري اين دو گروه ميدانند.26 به هر حال، با مطالعه آرا و عقايد كلامي امثال جعد، غيلان، جهم و معبد جهني و حسن بصري در باب موضوعات كلامي و مورد اشاره و نيز امر به معروف و نهي از منكر و ايمان و كفر، به خوبي به دست ميآيد كه آنان در پايهگذاري تفكر معتزله نقش برجستهاي داشتهاند و حداقل ظهور معتزله حاصل تنازعات آنها بوده است. از اين روست كه به امثال غيلان دمشقي، جعدبندرهم و حسن بصري و فرقه قدريه، اسلاف معتزله گفته شده است. 2. معتزله در دورههاي مختلف تاريخي
معتزله نيز همانند ديگر فرق اسلامي در حيات سياسي، اجتماعي و فرهنگي خود با فراز و نشيبهاي مختلفي روبهرو بودهاند. پژوهشگران عموماً در گزارش و بررسي خود، تاريخ و انديشهها و سير تطوري (بيش از پنج قرن) اين گروه را به دورههاي مختلفي چون پيشرفت، اقتدار و تجربه دوران طلايي و نيز ضعف و افول و شكست تقسيم كرده و محدوده زماني آن را نيز مشخص ساختهاند. وجود اين دورههاي تاريخي مختلف براي معتزله را بايد معلول مجموعهاي از عوامل بيروني و دروني دانست. با اين همه، نويسندگان عموماً بيشترين تأثير در اين مهم را اقبال و ادبار حاكمان و خلفا (عوامل بيروني) ميدانند. از اين روست كه دوران تاريخي اين گروه بعد از پيدايش رسمي به دورههاي مختلفي تقسيم شده است. 1. دوران رشد تدريجي و شكلگيري فرقهاي (از آغاز تا خلافت مأمون)
معتزله در اين دوره توانستند در يك سير و رشد تدريجي ادامه حيات دهند و در نهايت به اوج و اقتدار اجتماعي (و به تعبيري عصر طلايي) برسند. پيروان اين مكتب در اين دوران با گسترش و ميدانداري مباحث كلامي و ارائه ديدگاههاي معتدل و ميانه در موضوعات اخلاقي جامعه، به همراه دفاع پرحرارت خود از عقايد ديني، نه تنها جاي خود را در ميان قشر قابل توجهي از مردم باز كردند، بلكه در نهايت توانستند حمايت قاطع سه خليفه آخر دولت عباسي را به مكتب خود جلب كنند. البته در اين دوره روابط معتزله با خلفاي اموي و نيز عباسي (تا آغاز خلافت مأمون) در مجموع خوب نبود. سرنوشت مرگبار امثال غيلان دمشقي و جعدبندرهم، كه از اسلاف و زمينهسازان انديشه اعتزال شمرده شده و به دست خلفاي اموي كشته شدهاند، گواه بر اين مطلب است.27 اساساً انديشه معتزله نخستين و بعديها مبني بر آزادي اراده انسان، دعوت به برابري عرب و عجم و بيتوجهي به شروط خانوادگي در خلافت و نيز تأكيد آنان بر عنصر امر به معروف و نهي از منكر، موضوعي نبود كه در مجموع با ذائقه صاحبان قدرتهاي سياسي سازگار باشد و مورد استقبال آنان قرار گيرد. فاصله فكري و روش معتزله در ارائه تعاليم ديني، با راه و رسم غالب بر تودههاي اجتماعي و نياز صاحبان قدرت به حفظ پايگاه اجتماعي و ملاحظه گرايش عمومي به تقويت سنت و تعاليم ظاهري نيز در مخالفت خلفا با اين تفكر تأثير قابل توجهي داشت. از اين روست كه در ميان خلفاي عباسي اين دوره، از مواضع مثبت و مؤثر منصور (158 ـ 136ق) در تأييد تفكر اعتزال اثري در دست نيست. پس از او مهدي عباسي (169 ـ 158ق) نيز نه تنها روي خوشي به اعتزال نشان نداد، بلكه به تعقيب و آزار آنان پرداخت.28 در روزگار هارون (193 ـ 17 ق) نيز هر چند برخي از معتزله مورد احترام وي بودند و گاهي به مناصب حكومتي نيز رسيدند29 و راه قصر خليفه براي بعضي از آنها باز بود و حتي اين مهم موجبات توسعه و نفوذ بعدي معتزله را فراهم ساخت، با اين همه و با توجه به اهتمام اين خليفه به امر دين و تعاليم ظاهري شريعت و سنتگرايي وي، معتزله نتوانستند از حمايت عمومي و مستقيم او برخوردار شوند. بنابر گزارشها برخورد امين، پسر هارون (198 ـ 193ق)، نيز با معتزله و گروههاي همسو با آنان از خلفاي پيش از خود شديدتر بوده است.3 شايد با توجه به برخوردهاي سرد اين خلفا به ويژه با توجه به شركت برخي از آنان در شورشهاي سياسي بود كه در ميان معتزله تا روزگار مأمون شخصيتهاي پرنفوذي به جز واصل، عمروبنعبيد و خالدبنصفوان خود را ظاهر نكردند. بنابراين اگر از برخي گزارشهاي موردي كه حاكي از روابط دوستانه و همكاري و حتي همفكري برخي از آنان با صاحبان اين تفكر است صرفنظر كنيم،31 در مييابيم كه زمامداران عموماً به مقابله با اين گروه ميپرداختند. بعيد نيست كه بتوان همكاريها و خوشرويي موردي برخي از آنان را مصلحت انديشيهاي زماني و مكاني به حساب آورد. هرچند نميتوان در اينباره يكسان داوري كرد. با اين همه، گرفتاري اين خلفا به رقيبان قدرتمندتر و خطرناكتري چون علويان، به همراه دلمشغولي برخي از آنان به دشمنان خارجي از يك طرف و بينشاطي و عدم رويكرد صاحبان و بزرگان اين مكتب به مبارزه سياسي، نظامي (خاصه با توجه به فقدان پايگاه تودهاي) از سوي ديگر موجب شد تا آنان بتوانند با امنيت خاطر بيشتري به ترويج مكتب خود بپردازند. نياز مقطعي برخي از خلفا در استفاده از آنان، براي رقابت و احتجاج فرهنگي و مذهبي با مخالفان خارجي نيز امنيت بيشتري براي آنها فراهم ساخت. از اين جهت و به رغم مخالفتهايي كه اشاره شد، معتزله توانستند تا زمان رسيدن به عصر طلايي به ترويج مكتب خود بپردازند و خود را از ديگران متمايز كنند. در اين مقطع زماني بود كه به عنوان نمونه واصلبنعطا گروهي از دعات و شاگردان خود را براي مبارزه با مخالفان عقايد اسلام و تبليغ عقايد ديني، از جمله عقيده «تنزيه»، و مبارزه با تشبيه و تجسيم به مناطق مختلف فرستاد. اين دسته، علاوه بر مبارزه با عقايد انحرافي، ترويج تفكر اعتزال را نيز ادامه دادند.32 از آن پس بود كه معتزله جاي خود را به عنوان يك فرقه مستقل در ميان فرق اسلامي باز كردند. در اين عصر ترجمه كتابهاي فلسفي به عربي نيز آغاز شده بود و متكلمان معتزلي توانستند به تدريج با آراي فلسفي آشنا شوند. 2. دوران نفوذ و اقتدار سياسي ـ اجتماعي (از خلافت مأمون تا متوكل عباسي (232 ـ 198ق))
اين دوره با توجه به حمايت دستگاه عباسي از معتزله دوره اوج و عزت و عصر طلايي معتزله ناميده شده است. انديشمندان اين گروه در اين دوره نه تنها توانستند با آزادي كامل به نشر باورهاي كلامي خود بپردازند و عقايد خود را در جامعه و مراكز قدرت رسميت ببخشند، بلكه با ترغيب و تشويق و همراهي با خلفا تلاش كردند تا رقباي فكري خويش را كه عموماً اهل حديث بودند، از صحنههاي سياسي ـ اجتماعي دور سازند. سياست خشونت، سختگيري، حبس و تحميل عقايد بر محدثان و فقيهان و حتي قتل بعضي از آنها، و از همه بيشتر جريان محنت و تفتيش عقايد درباره موضوع قرآن، در اين دوره با همكاري و همراهي و تشويق معتزله رقم خورد.33 هرچند دوران طلايي اين گروه در عصر خلافت مأمون (218 ـ 198ق) و واثق (232 ـ 227ق) از سه دهه تجاوز نكرد، اما معتزله در اين عصر توانستند تا حدود زيادي مكتب خود را ترويج كنند و شمار زيادي را به افكار خود جلب بنمايند. رونق و اقتدار و استقرار فكري معتزله در اين دوران موجب شد كه حتي تصميم متوكل به حذف اين گروه و اعلاميه شديد و غليظ قادر در ممنوعيت اعتزال نتواند آنان را از صحنه حذف كند. در همين زمان بود كه معتزله با برخورداري از شخصيتهاي متنوع به طرح آموزههاي مختلف و مباحث دقيق كلام و موضوعاتي چون جوهر و عرض، جسم، اراده و متولدات و مباحثي كه رنگ و بوي فلسفي داشت پرداختند.34 تقسيم معتزله به دو مكتب بصره و بغداد نيز در همين دوره بود. 3. دوران ضعف و افول تدريجي
با شروع خلافت متوكل (247 ـ 232ق) كه آغاز دوره عباسي دوم و غلبه عناصر ترك بر قلمرو اسلامي نيز شمرده شده، دوره طلايي معتزله به پايان رسيد. البته زمينههاي حركت متوكل از قبل شروع شده بود. وجود نفرت عمومي در مورد سختگيريهاي اين گروه و حتي كمرنگ شدن نفوذ آنها در اواخر دوره واثق، جامعه را تا حدود زيادي آماده حركت متوكل كرد.35 سياست متوكل در دوران خلافت خود بر پايه توجه صرف به ظواهر كتاب و سنت و تقليد و تسليم به ظواهر ديني و جلوگيري از طرح و رواج مباحث كلامي (و از نگاه مخالفان معتزله بدعتهاي مذهبي) كه ادامه حيات معتزله بدان بستگي داشت استوار شد. وي همچنين تلاش كرد تا با اكرام و احترام و نزديكي به محدثان و فقيهان، به جبران و تلافي نامهربانيهايي كه قبلاً با اهل حديث ميشد بپردازد.36 از جمله دستورهاي اكيد او به محدثان اين بود كه به نشر احاديث صفات خبري و رؤيت خدا در روز قيامت، كه مخالف ديدگاه معتزله بود، بپردازند. او براي اين كار بخششها و كمكهاي مالي نيز تعيين كرد.37 البته وي حركت ضد اعتزالي خود را به يكباره آشكار نساخت، بلكه برخورد او تا حدودي همراه با حزم و احتياط بود.38 اما از زمان به قدرت رسيدن او افول معتزله بيوقفه ادامه يافت و خليفگان بعد از وي نيز كمابيش همين شيوه را اتخاذ كردند. چنانكه گفته شد، مقتدر (32 ـ 295ق) و قادر (422 ـ 381ق) از بزرگان اين گروه توبهنامه و تعهد گرفتند. كه از انديشههاي اعتزالي خود عدول كنند.39 قادر حتي آنان را از مناظره درباره اعتزال و رفض و ديگر عقايد مخالف اسلامي نهي كرد.4 يكي از ديگر اقدامهاي قادر نيز صدور بيانيهاي حكومتي بود كه عقايد رسمي و مورد پذيرش حكومت را اعلام ميداشت و از مردم ميخواست بدان پايبند باشند. ابنجوزي در اينباره مينويسد: در اين روز (هجدهم شعبان سال 42 ق) بزرگان، قاضيان، گواهان و فقيهان در دارالخلافه گرد آورده شدند و نامهاي بلند بر آنان خوانده شد كه خليفه قادر بالله آن را فراهم آورده و در بردارنده اندرز، برتري مذهب سنت و طعن بر معتزله و نيز اخباري فراوان از پيامبر(صلياللهعليهوآله) و صحابه در اينباره بود.41 قدرت و نفوذ سياسي ـ فكري معتزله در دوران خلافت عباسي دوم، از آغاز تا پايان حيات فرقهاي و يا به تعبيري انتقال و هضم آنها در ديگر گروهها، با فراز و نشيبهايي روبهرو بوده است. آنان در اين دوران توانستند در ايام فرمانرويان آلبويه (447 ـ 32 ق) كه از نظر ساختار حكومتي به خلافت مركزي بغداد وابسته بودند، به حيات خود استمرار ببخشند، حلقههاي بزرگ درسي ايجاد كنند، به مناصب حكومتي برسند و مكتب خود را در برخي مناطق بگسترانند. حتي برخي ايام خلافت آلبويه به ويژه در دوران وزارت صاحببنعباد معتزلي (385 ـ 367ق) را دوره شكوه مجدد معتزله دانستهاند.42 با اين همه و در مجموع، شرايط عمومي براي آنها نامساعد بود، چرا كه با توجه به سلطه سياسي ـ فكري اهلسنت و عدم اقبال عمومي به آنها و از آن مهمتر ظهور رقيب فكري مقتدري چون ابوالحسن اشعري و رواج مكتب معتدل وي نسبت به افراط و تفريط معتزله و مكتب اهل حديث، اوضاع فكري روز به روز به زيان آنها رقم ميخورد. آنان چندان ضعيف شدند كه در نهايت اثري از آنها به عنوان يك فرقه رسمي باقي نماند. البته اين بدان معنا نيست كه ما جريان فكري و اصول انديشههاي آنان را در آن زمان پايان يافته بدانيم و از اثرگذاري عميق آنان در كلام، فلسفه، و عقايد اسلامي چشمپوشي كنيم.43 بنابر تحليل يكي از نويسندگان: خطا خواهد بود كه گمان كنيم با افول ستاره بخت معتزله كه چنين شور و شوق در عالم فكري اسلام به پا كرده بودند همه چيز به پايان رسيد. نفوذ آنها تا مدتها در حلقههاي كلامي ادامه داشت و اين نفوذ فقط از طريق تعاليم شيوخ بعدي آنها نبود، بلكه از طريق تأثيري بود كه در تاريخ بعدي خود اهلسنت گذاشته بودند و نيز تلطيف و تعديل بعدي دعاويشان. اما فرقه اشعري كه در قرن چهارم / دهم از مذهب معتزلي نشأت يافت، با وجود اشتياقش به سنت... تقريباً بي كم و كاست روشهايي را اتخاذ كرد كه معتزله در علم كلام وارد كرده بودند و نيز از آنها تمامي مسائل و مفاهيمي را به ارث برد كه تاريخ اسلام نخست آنها را مطرح كرده بودند.44 تقسيمات مورد اشاره درباره تاريخ معتزله، همانگونه كه گفته شد، بيشتر از زاويه سياسي، اجتماعي و ربط و نسبت اين گروه با حاكمان وقت بود. با اين حال ميتوان تفكر اعتزال را بر محور ظهور و بروز شخصيتها و تحولات دروني مكتب نيز به نوع ديگري تقسيم كرد و بر پايه آن دورههاي زماني ديگري را ارائه نمود. به عنوان نمونه، در مدخل معتزله دائرةالمعارف اسلام، بعد از شكلگيري و ظهور معتزله به اين دورهها اشاره شده است: 1. دوره رونق و ظهور قهرمانان سلف (از اواخر قرن دوم تا ربع پاياني قرن سوم): در اين دوره شخصيتهاي مهمي از معتزله با تنوع فكري و آموزههاي مختلفي ظهور كردند. ثمامهبناشرس، احمدبنابيداود، ابوهذيل علاف، هشام فوطي، محمدبنعباد سلمي، بشربنمعتمر، نظام، جاحظ و اسكافي از جمله اين شخصيتهاي تأثيرگذار بودهاند. 2. دوره شرح و تعليم: اين دوره از ربع آخر قرن سوم شروع ميشود و تا اواسط قرن پنجم و ظهور سلجوقيان و عصر عباسي چهارم ادامه مييابد. در اين دوره كه مرحله كلاسيك نيز ناميده شده، متفكران و نويسندگان بزرگي چون ابوعلي و ابوهاشم جبايي، بلخي، خياط، ابناخشيه، جعفربنحزب، صاحببنعباد و قاضي عبدالجبار ظهور كردند. اين افراد هر يك سهم ويژهاي در تبيين و شرح عقايد اعتزال داشتند. معتزله در اين دوره بر محور مجموعهاي از آموزههاي سازگار و نظاممند بنيان نهاده و بقاي آن تضمين شد. اين دوره نيز همانند دوره قبلي عصر طلايي معتزله خوانده شده است. 3. دوره انتقال: با شروع عصر چهارم عباسي (656 ـ 447ق) و نفوذ تركان سلجوقي، دوره طلايي معتزله پايان يافت و با توجه به اهتمام عمومي اين خلفا به سنت و روحيه عمومي، از نفوذ اجتماعي اين گروه كاسته شد. با اين حال، معتزله به عنوان يك روش فكري و مكتب كلامي از بين نرفتند، بلكه در طول اين دوران شمار قابل توجهي از قاضيان بغداد نيز معتزلي به حساب آمدند و توانستند مباني و نظريات خود را در ديگر گروههاي اسلامي چون شيعيان، زيديان و بعداً اماميان استمرار ببخشند. زمخشري و ابنابيالحديد مربوط به اين دورهاند.45 3. عوامل ناكامي و افول تفكر اعتزال
شكست و افول فرقهها و مكاتب فكري را بايد همانند ظهور و رواج آنها در يك سير تدريجي (و نه يكشبه) و با توجه به عوامل و زمينههاي مختلف (و نه معلول عامل واحد) بررسي كرد. ظهور و بروز و قدرت و ضعف و در نهايت شكست معتزله نيز از اين قاعده مستثنا نيست. معتزله هرچند توانستند اثر قابل توجهي در رشد و فرهنگ عقلي مسلمانان به جا بگذارند، اما نتوانستند مانند برخي از گروههاي ديني در نقش يك فرقه باقي بمانند و اين خود معلول عواملي چند است. پژوهشگران در تحليل شكست (نسبي و عموماً اجتماعي) اين گروه به عوامل مختلف بيروني و دروني اشاره كردند. در لابهلاي مباحث گذشته، يكي از مهمترين عوامل افول معتزله كه همان ناخوشايند بودن اين تفكر براي حاكمان بود، تا حدودي روشن شد و در اينجا لزومي به بازگويي آن نيست. اساساً هر گروهي كه با تكيه بر پشتيباني حكومت رشد كند و از طرفي خود فاقد ظرفيتهاي ماندگار و حمايت مردمي باشد، با تصميم و پشت كردن حكومت نيز كمفروغ خواهد شد. علاوه بر عامل مذكور، عوامل ديگري را ميتوان در افول اين گروه دخيل دانست. 1. عقلگرايي افراطي و بيتوجهي به آموزههاي كتاب و سنت
كانون توجه معتزله، برخلاف اقبال عمومي، به مباحث نظري و استدلالهاي عقلاني و اعتماد بيرويه به عقل بشري بود. آنان با افراط در اين مهم خود را از بدنه مردم جدا كردند و موجبات نفرت عمومي را فراهم ساختند. طبيعي است كه هر فرقه و تفكري براي ماندگاري به حمايت و توجه بخشي از تودههاي مردم نيازمند است. اما اين گروه از چنين ظرفيتي برخوردار نبود. معتزله از توجه به ظواهر شرعي و استفاده از دلايل نقلي غافل نبودند، اما در مقايسه با اهل حديث و ظاهريه و اشاعره و ديگر اشخاص و گروههايي كه تأكيد بر ظواهر شرعي و نصوص ديني داشتند، جانب معقول را ترجيح دادند و به عقلگرايي از نوع افراطي آن روي آوردند. در واقع اختلاف اصلي و وجه مميزه معتزله با مخالفان فكري را بيشتر بايد در روش آنها در برخورد با مباني ديني و اصول مذهبي و نيز چگونگي تفسير آن جستوجو كرد و تفاوت ديدگاههاي كلامي آنها را با ديگران تحتالشعاع اين شيوه دانست. مثلاً جاحظ راه يقين و رسيدن به كمال اطمينان را استنتاج عقلي ميداند و ميگويد: حكم قاطع را ذهن ميدهد و روش صحيح را تنها عقل استنتاج ميكند.46 اهتمام اين گروه به موضوعات صرفاً كلامي آنان را از پرداختن به مباحث فقهي و تفسيري و مورد ابتلاي سطوح مختلف مردم و پاسخگويي به ديگر نيازهاي جامعه بازداشت و اين سبب شد تا آنها تنها در قشر روشنفكر جامعه باقي بمانند. روش و منش اين دسته در بيتوجهي به حديث و تعاليم ظاهري دين و تفكيك قلمرو آموزههاي ظاهري از ديگر آموزهها و گاهي انكار آن و نيز تمسخر حاملان و مروجان اين تعاليم، زمينه متهم شدن آنان به مخالفت با شريعت و حتي به ترويج عقايد غيراسلامي را به خوبي فراهم ساخت.47 نتيجه بيتوجهي نوع آنها به تقسيم قلمرو معقول از منقول و توقيفي از تعليمي و تلاش بيرويه آنها در خردپذير كردن همه تعاليم ديني اين شد كه آنها بكوشند به جاي تفكيك موارد، تمامي يافتههاي كلامي و اصول فكري خود را بر آيات قرآني منطبق كنند. از اين روي بود كه آنان هر آنچه را به مذاق و معتقدات كلاميشان سازگار نبود، به هر طريق ممكن و با استفاده از مجاز و استعاره و تشبيه و توجه به مباحث لغوي و استناد به قرآن توجيه و تأويل ميكردند،48 و به انكار برخي از امور خارقالعاده و خارج از فهم وتصور معتزلي ميپرداختند.49 مثلاً گفته شده كه برخي از معتزله وجود جن را كه به تصريح آيات و روايات وجودي واقعي دارد، نه تمثيلي و تشبيهي، انكار كردهاند و برخي تأثير آن را نپذيرفتهاند و به تأويل آيات و احاديث صحيح در اينباره پرداختهاند. آنان همچنين در برابر كرامات اولياءالله و سحر و تأثير آن موضع انكارآميزي اتخاذ ميكردند و با اين بهانه كه عقل نميتواند آن را اثبات كند، به توجيه متكلفانه آيات و روايات روي ميآوردند. به اعتقاد آنان تفسير صحيح قرآن ايجاب ميكرد كه با تكيه بر عقل افسانهها و خرافات را از حقايق دين بزدايند، اما در ترسيم حقيقت از افسانه و خرافه و تفكيك اين دو مهم دچار اشتباه شدند و برخي واقعيات و مسلمات را انكار كردند. اين قبيل زيادهرويها از طرف برخي از آنها بود كه به اسم همه آنها تمام شد و در نتيجه هم موجبات خشم رقباي متشرع و عموم مردم را فراهم ساخت و هم به روند ضعف و افول اجتماعي و فكري مكتب خودشان شتاب بخشيد. از اين روي تكفير و تفسيقهاي اهل حديث و فقها درباره كلام و متكلمان را بايد تا حد زيادي ناظر به همين دسته و برخاسته از افراط آنان به حساب آورد.5 علاوه بر آن، تجربه گذشته و حال نيز ثابت كرده كساني كه دغدغه اصليشان عقل و مباحث عقلاني و سير و گذار در انديشههاي ديگران است، سه ويژگي دارند: 1. كمرغبتي و تساهل در عمل به ظواهر و شعاير شريعت؛ 2. خوشبرخوردي و تسامح با صاحبان انديشههاي غيراسلامي و تأثيرپذيري از آنان؛ 3. تفرقات و انشعابات دروني. اين سه ويژگي فيالجمله براي بزرگان اين مكتب به ويژه از طرف مخالفان گزارش شد و به تدريج موجبات ضعف پايگاه اين گروه از يك طرف و عطف توجه مردم و خلفا به رقباي اصلي آنها را از طرف ديگر فراهم ساخت.51 2. مبارزه پرشور و فراگير محدثان و فقيهان
بر پايه گزارشهاي بسيار، يكي از رسالتهاي اصلي و مهم فقها و محدثان اهلسنت در قرون نخستين، مبارزه با كلام و متكلمان و به تعبير خود آنها بدعتهاي ديني بوده است. معتزله به عنوان سردمداران كلام نه تنها با بيان برخي از ديدگاههاي كلامي و افراط در عقلگرايي، به مخالفت اين دسته با كلام و تفكر عقلي انگيزه بيشتري ميدادند، بلكه احياناً با نيشهاي قلمي و زباني خود عليه حاملان فقه و حديث خشم آنان را بيشتر ميكردند. طبيعتاً نفوذ و اقتدار سياسي اجتماعي و حرفشنوي مردم از فقها و محدثان كه با امور عيني و مسائل مورد ابتلاي زندگي مردم سروكار دارند، از معتزله كه به صرف مسائل عقلي روي آورده بودند بيشتر بود و اين مهم توانست تا حدود زيادي معتزله را از صحنه اجتماع بيرون كند. از اين جهت بود كه خشونت و فشار معتزله بر اهل فقه و حديث در برههاي از زمان، عواطف فراواني را به نفع فقها و محدثان و به ضرر معتزله برانگيخت و افراد مورد ظلم را قهرمان ساخت، اما فشار و خشونت بر معتزليان كه بيشتر از همه بود عكسالعملي را در پي نداشت. علاوه بر اين دو عامل، ظهور فرد ميانجي و اصلاحطلبي چون ابوالحسن اشعري كه خود قبلاً از معتزله بود و مكتبي به دور از افراط و تفريطهاي هر دو گروه اهل حديث و معتزله ارائه كرد، توانست ضربه اصلي را بر اين گروه وارد كند. از اين روي بود كه فقها و محدثاني نظير سفيان، مالك شافعي، ابويوسف و ابنحنبل در آن زمان نه تنها به تحريم كلام و مباحث عقلي ميپرداختند و توجه به اين مباحث را گناهي نابخشودني و به سان شرك تلقي ميكردند، بلكه متكلمان به ويژه معتزله را گمراه و زنديق و سزامند تازيانه و حبس ميدانستند.52 1. به عنوان نمونه در: نهجالبلاغه، بخش سخنان حكيمانه در حديث262، آمده است كه حارثبنحوط به اميرالمؤمنين علي(عليهالسلام) گفت: «فاني اعتزل مع «سعد»بنمالك (سعدبنابيوقاص) وعبداللهبنعمر؛ من و سعدبنمالك و عبدالله عمر از جنگ كنار ميرويم». همچنين سيدرضي در بخش حكمت، حديث18، حديثي از اميرالمؤمنين نقل كرده و خود گفته كه اين حديث را اميرالمؤمنين درباره كساني فرموده كه از جنگ در كنار او كناره گرفتند: «في الذين اعتزلوا القتال معه». و نيز ابنقتيبه دينوري در كتاب الامامة والسياسة، فصلي از كتاب را اين عنوان داده است: «اعتزال عبداللهبنعمر وسعدبنابيوقاص ومحمدبنمسلمة عن مشاهدة علي وحروبه». پر واضح است كه كاربرد اين واژه در اين موارد به معناي لغوي آن است و نه معناي اصطلاحي. اگرچه نوبختي در فرقالشيعة، اين دسته از افراد را معتزله ناميده و برخي با توجه به آن خواستهاند براي معتزله كلامي كه در قرن دوم ظهور كردند پيشينه تاريخي درست كنند. 2. براي اطلاع بنگريد: زهدي جارالله، معتزله، ص17 ـ 1 . 3. اطلاق و يا عدم اطلاق عنوان فرقه براي معتزله به تعريف و تحديدي بستگي دارد كه ما براي فرقه بيان كنيم. 4. در دهههاي اخير، علاوه بر تكنگاريهايي كه درباره زندگاني و حيات فكري هر يك از بزرگان معتزلي در قرون نخستين نوشته شده، كتابهايي نيز به بررسي جامع تاريخ، عقايد و شناسايي ديدگاههاي بنيانگذاران و مروجان اين مكتب پرداختهاند. از جمله اين آثار عبارتاند از: جلد سوم ضحيالاسلام، نوشته احمد امين؛ بخش قابل توجهي از جلد نخست كتاب نشاة الكفر الفلسفي، نوشته علي سامي نشار؛ جلد دوم كتاب في علم الكلام، نوشته محمود صبحي؛ جلد سوم كتاب بحوث في الملل والنحل، نوشته استاد جعفر سبحاني؛ المعتزله، نوشته يزدي مطلق. 5. براي اطلاع اجمالي از اين عوامل ر.ك. مباحث مقدماتي كتاب تاريخ المذاهب الاسلامية، ابوزهره؛ تاريخ علم كلام، شبلي نعماني، ص18 ـ 8؛ حسين صابري، تاريخ فرقههاي اسلامي، ج1، مباحث مقدماتي و نيز مباحث مقدماتي جلد اول كتاب بحوث في الملل والنحل. تذكر اين نكته مفيد است كه قرون نخست هجري را به لحاظ تحولات و تطورات فكري و ظهور و رواج انديشههاي كلامي و نيز شكلگيري گونههاي فرقهاي آن، ميتوان به دو دوره كلي و نسبتاً متمايز تقسيم كرد: 1. دوره نخست را ميتوان از رحلت پيامبر(صلياللهعليهوآله) تا اواخر قرن نخست (عصر صحابه و تابعان) به حساب آورد. مورخان ملل و نحل در اين دوره از ظهور و فرقههايي با نام شيعه (و گاهي علويه)، خوارج، مرجئه، عثمانيه، جبريه، قدريه و احياناً معتزله سياسي (افرادي كه به هر دليلي از شركت در مبارزه امام علي و امام حسن(عليهماالسلام) با مخالفان سياسي، نظامي كنارهگيري و بيطرفي اختيار كردند و پلاس خانه خود شدند) ياد كردهاند. براي اطلاع ر.ك. گزارشهاي مقدماتي دو كتاب فرق الشيعة، نوبختي و مسائل الامامة، ناشي اكبر. اين دو نويسنده از هر ديدگاه و دستهاي، هرچند تعداد آن اندك باشد، به عنوان فرقه ياد كردهاند. با اين همه، جامعه اسلامي در اين عصر درگير تحولات سياسي و جنگ و نزاع داخلي بود و تشكيلات و انديشههاي فرقهاي نوعاً تحتالشعاع حوادث سياسي بود و نه تشكيلات فرقهاي. در اين دوره گروههاي ديني سازمان كلامي مشخصي نداشتند و صبغه سياسي آنها بر تشكيلات كلامي و فرقه به معناي متعارف آن، غالب بود. در واقع اين گروههاي سياسي بودند كه نقش مجادلات مذهبي را نيز به عهده داشتند. تنازعات كلامي در آن دوره بر محور برخي از موضوعات موردي چون، جبر و اختيار، اسامي، احكام و سرنوشت مرتكب كبيره و نهايتاً پيرامون تفسير برخي از صفات الهي به ويژه صفات خبري بود. با اين حال، بذرهاي نخستين و جوانههاي اوليه بسياري از مباحث كلامي و فرقهاي و اسباب اصلي ظهور فرقههاي متمايز را ميتوان در عصر صحابه و تابعان به ويژه از نيمههاي دوم اين عصر جستوجو كرد. 2. آغاز دوره دوم را ميتوان اواخر قرن نخست و اوايل قرن دوم تا پايان عصر دوم عباسي و ظهور مكتب اشعري (نيمه نخست قرن چهارم) به حساب آورد. جامعه اسلامي در اين دوره با توجه به برخي از تحولات اجتماعي و آشنايي بيشتر مسلمانان با ديگر عقايد و رشد مباحث فكري و كلامي، شاهد ظهور سازمانهاي عقيدتي مشخص و در قالب فرقههاي متمايز كلامي بود. از اين دوره به بعد، مجادلات مذهبي نوعاً صبغه كلامي به خود گرفت و با به قدرت رسيدن عباسيان و اقبال آنها به مجادلات فكري، روزبهروز بر مرزبنديهاي كلامي، فقهي و روشهاي مختلف مسلمانان و رشد و تمايز مذاهب و فرق افزوده شد. تشخص بيشتر و وضوح تفكر شيعي در فقه و كلام، و ظهور انشعابات فرقهاي در آن، ظهور مكتب معتزله (معتزله كلامي و يا واصلي) و رشد و رواج آن توسط پيروان، شكلگيري مذاهب فقهي و شخصيتهايي با عنوان اهل حديث و اثر و گروههاي همسو با آنها و در نهايت پيدايش مكتب كلامي اشعري را ميتوان از ويژگيهاي فكري اين دوره برشمرد. براي اطلاع بنگريد: عليمحمد ولوي، ديانت و سياست در قرون نخست اسلامي، ص191 ـ187. 6. براي اطلاع از اين اختلاف بنگريد: مقدمه فؤاد سيد بر كتاب فضل الاعتزال وطبقات المعتزلة؛ زهدي جارالله، المعتزلة، ص13 ـ 1 ؛ التراث اليوناني في الحضارة الاسلامية، گردآوري عبدالرحمن بدوي، ص172 به بعد. البته روشن است كه برخي وجوه تسميه نظير «چون از قول حق و يا قول امت كنارهگيري (اعتزال) كردند»، نه تنها مورد پذيرش نخواهد بود، بلكه به جاي بيان يك ديدگاه علمي و واقعيتي تاريخي، نوعي ارزشداوري و حاكي از جهتداري گوينده آن خواهد بود. 7. براي اطلاع تفصيلي از اين مهم و منابع اسلامي و غربي آن بنگريد: دكتر عبدالحكيم بالبع، ادب المعتزلة، ص1 2 ـ 1 ؛ التراث اليوناني في الحضارة الاسلامية؛ فرقههاي اسلامي در سرزمين شام، ص34 ـ 29. نقد اين ديدگاه را بنگريد: در جلد اول كتاب نشاة الفكر الفلسفي، ص412 ـ 4 7؛ فجرالاسلام، احمد امين و نيز مجموعه آثار دكتر عماره درباره معتزله. 8. براي اطلاع از اين مهم بنگريد: زهدي جارالله، معتزله، ص59 ـ 44. 9. تج. دي بور، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه عباس شوقي، ص43 ـ 42. البته در سخنان اين دسته تناقض در تحليل نيز به چشم ميخورد. به عنوان نمونه به گمان «سيل»، آراي غيلان دمشقي در زمينه معرفت فطري، نفي صفات خلق قرآن و آزادي اراده انسان، از تعاليم مسيحيت و كتابهاي يوحنا دمشقي گرفته شده، اما از نگاه «اوليري» چنين ديدگاههايي برگرفته از منابع يوناني است. ر.ك. دكترحسين عطوان، فرقههاي اسلامي در سرزمين شام، ترجمه حميدرضا شيخي، ص3 . 1 . المعتزله، ص44 ـ 3 . البته وي در آنجا گويا موضوع داوري درباره عنوان و سرنوشت مرتكبان كبيره را استثنا كرده و تأثير تفكر يهودي بر معتزله را فقط در طرح انديشه خلق قرآن ميداند. 11. به عنوان نمونه ر.ك. رساله حسن بصري و حسنبنمحمد حنفيه درباره قدر و ارجاء كه سرشار از احتجاج به قرآن است. 12. ابنمرتضي، طبقات المتعزلة، ص7 ـ 5؛ فضل الاعتزال وطبقات المعتزلة، فؤاد سيد، مقاله بلخي، ص65 ـ 62؛ و نيز همان، ص166 ـ 165؛ مقاله قاضي عبدالجبار درباره طبقات معتزله. 13. شريف مرتضي، امالي، دارالاحياء، قاهره، ص13 . براي آگاهي از مبادي فكري اعتزال از ديدگاه خود معتزله بنگريد: سبحاني، بحوث في الملل والنحل، ج3، ص182 ـ 18 . 14. براي اطلاع از اسامي و توجيهات اين دسته بنگريد: فرقههاي اسلامي در سرزمين شام، ص26 ـ 15. 15. ر.ك. التراث اليوناني في الحضارة العربية، ص192ـ 19 ؛ احمد محمود صبحي، في علم الكلام، ج1، ص111 ـ 1 9؛ دراسات في الفرق والعقايد، عرفان عبدالحميد، ص111 ـ 1 6. 16. به عنوان نمونه از بلخي معتزلي (البته از معتزله بغداد) كه همعصر نوبختي و ناشي اكبر بوده، نقل شده كه جمهور معتزله ميگويند علي(عليهالسلام) بر حق بوده و محاربان با وي اگر بدون توبه مرده باشند اهل دوزخ خواهند بود و اگر كسي خلاف آن را بگويد معتزلي نيست. فضل الاعتزال، ص14 ـ 12. 17. مسائل الامامة، ص8. البته در كتاب التنبيه والرد ملطي، اين موضوع به صورت ديگري گزارش شده است. او ميگويد اين دسته چون بعد از صلح امام حسن(عليهالسلام)، از معاويه و حسن(عليهمالسلام) و ديگران كنارهگيري كردند و به علم و عبادت مشغول شدند، «معتزله» ناميده شدند. التنبيه والرد، ص28. به نظر ميرسد، بنابر اين گزارش، اگر اين دسته را مرجئه بناميم شايستهتر است. 18. بنگريد: دكترمحمد عماره، الخلافة ونشاة المذاهب، ص197ـ 187. براي اطلاع بيشتر از مواضع سياسي و مخالفت آنها با دستگاه خلافت اموي و عباسي بنگريد: سليمان علمالدين، معتزله، ص51 ـ 46. 19. به عنوان نمونه شبلي نعماني بعد از اشاره به سرنوشت معبد جهني، غيلان دمشقي و جهمبنصفوان و كشته شدن آنها به خاطر امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با جبرگرايي و ستمگرايي امويان، مينويسد: اين خونها هدر نرفت، بلكه در عوض «مسئله عدل و امر به معروف محم ريشه دواند و آن به قدري قوت گرفت كه جمعيت انبوهي بالاخره به لقب معتزله خوانده شدند، آن را داخل در اصول اوليه اسلام كردند. بايد دانست كه در ميان اصول پنجگانه فرقة معتزله دو اصل كه عبارت از عدل و امر به معروف باشد آغازش از همين جاست. اين جماعت كارشان بالا گرفته و مرتباً جلو رفتند تا در سل 135ق كه وليد بر تخت نشست، شماره اين فرقه به هزارها رسيده بود. تا به جايي رسيد كه از خود خاندان بنياميه يزيدبنوليد همين مذهب را اختيار نمود. وليد وقتي كه بر سرير خلافت مستقر شد به هوسراني و ميخوارگي پرداخت. يزيد اين را ديده، عَلم مخالفت برافراشت و بنابر نقل مروج الذهب هزاران معتزله به او پيوستند. و بالاخره وليد محصور گرديد و به قتل رسيد و بعد از قتل او يزيد به خلافت انتخاب شد و اين اول روزي است كه اعتزال بر اريكه سلطنت جا گرفته است. ذكر اين نكته در اينجا قابل توجه است كه وقتي كه يزيد بر عليه وليد قيام نمود، يكي از طرفداران او عمربنعبيد بود كه از ائمه بزرگ اعتزال به شمار ميآيد». شبلي نعماني، تاريخ علم كلام، ص15. 2 . آنچه در عالم افكار و انديشهها به واقعيت نزديكتر و براي اهل فكر و پژوهش محسوستر است اينكه ظهور و بروز هيچ انديشه جديدي را نميتوان فارغ از پيشينههاي فكري و انديشههاي قبل از آن (چه همسو و چه غيرهمسو) مورد مطالعه قرار داد و يا آن را پديدهاي خلقالساعه تصور كرد تأكيد بيش از اندازه بر عنصر اخذ و اقتباس نيز عموماً از بيتوجهي به ريشههاي داخلي تنازعات فكري، سياسي مسلمانان است. 21. براي اطلاع بنگريد: احمد امين، فجرالاسلام، ص28 به بعد؛ نشاة الفكر الفلسفي، ج1، ص392 ـ 382 و ص415 ـ 4 8؛ الخلافة ونشاة المذاهب، ص189 به بعد. مورخان و ارباب ملل و نحل در عصر ظهور معتزله از مجادلات كلامي در باب امامت، جبر و اختيار، ايمان و كفر، اوصاف الهي و داوريهاي مختلف درباره طرفين نزاع در اولين جنگهاي داخلي به تفصيل ياد كردهاند. پيدايش دستهبنديهاي سياسي ـ كلامي و عناوين فرقهاي چون شيعه، خوارج، مرجئه، صفاتيه، جبريه، حشويه، مجسمه، جهميه، غيلانيه، قدريه نيز با توجه به محورهاي اختلافي فوق گزارش شده است. فرقههاي مورد اشاره اگر چه قبل از معتزله پيدا شدند، اما با مقايسه انديشههاي آنان با عقايد واصل و عمروبنعبيد، ارتباط زنجيرهاي عقايد طرفين و ناظر بودن هر يك به ديگري را ميتوان به روشني دريافت. 22. شهرستاني، ملل و نحل، ص52 ـ 5 . 23. براي اطلاع بيشتر بنگريد: همان، ص52 ـ 51؛ نشاة الفكر الفلسفي، ج1، ص412 ـ 391؛ فجرالاسلام، ص287؛ ماجد فخري، تاريخ فلسفه در اسلام، ص62 ـ 6 ؛ طاش كبريزاده، مفتاح الماده، ج2؛ مباحث مقدماتي كتاب فرقههاي اسلامي در سرزمين شام. 24. شهرستاني، همان. 25. مثلاً ابنمرتضي، غيلان دمشقي و جعدبندرهم را در عرض واصل آورده است. 26. زهدي جارالله، پيشين، ص44. 27. براي اطلاع از اين مهم بنگريد: فرقههاي اسلامي در سرزمين شام، نوشته حسين عطوان، ترجمه حميدرضا شيخي. 28. البته به نظر برخي در اين زمان از شرايط خوبي برخوردار بودند، چرا كه افزايش زنادقه و فعاليتهاي الحادي آنان موجب شد كه مهدي عباسي از آنان استفاده كند. جرحي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ج3، ص555. 29. ادب المعتزلة، ص142. 3 . اين موارد برخورد را بنگريد: زهدي جارالله، معتزله، ص17 ـ 168؛ سليمان سليم، المعتزلة، ص57 ـ 53. 31. به عنوان نمونه و در صورت صحت گزارشها، ميتوان از گرايش وليدبنيزيد و مروان اموي به معتزله نخستين و يا روابط دوستانه منصور با عمروبنعبيد و به كارگيري برخي از معتزله در دستگاه خلافت هارون ياد كرد. مجموعه اين گزارشها را بنگريد: المعتزله، زهدي جارالله، ص17 ـ 166. 32. المينة والامل، ص2 به بعد. وي در اينجا اسامي اين مبلغان را آورده است. همچنين بنگريد: عرمان عبدالحميد، دراسات في الفرق والعقايد الاسلامية، ص125. 33. گزارش مستند جريان محنت را در زمان سه خليفه عباسي به همراه منابع آن بنگريد: فضلالله زنجاني، تاريخ علم كلام، ص179 ـ 156. 34. بنگريد: محمد عبده، طارق عبدالحليم، المعتزلة بين القديم والحديث، ص115 ـ 1 9. 35. زهدي جارالله، المعتزلة، ص19 ـ 189. 36. مسعودي، مروج الذهب، ج4، ص89 ـ 86؛ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص346. 37. تاريخ الخلفاء، همان. 38. زهدي جارالله، پيشين، ص192 ـ 189. 39. ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج15، ص134؛ ابنكثير، البداية والنهاية، ج12، ص6. 4 . بنگريد: ابنجوزي، المنتظم، ج7، ص187. 41. همان، ج8، ص41. 42. زهدي جارالله، پيشين، ص221 ـ 211. 43. تا جايي كه امروزه نيز سخن از ظهور معتزله جديد به ميان آمده است. 44. فخري، سير فلسفه در جهان اسلام، ص81؛ فاخوري، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ص137 ـ 136؛ مقدمه فضل الاعتزال وطبقات المتعزلة. 45. براي اطلاع از جزئيات اين چهار مرحله تاريخ مراجعه كنيد به مدخل «معتزله» در دائرةالمعارف اسلام كه در مجله هفت آسمان، ش2 ، توسط آقاي حميد ملك مكان (البته با حذف بخشهايي از آن) ترجمه شده است. 46. رسائل الجاحظ، ج3، ص1 5 ـ 1 4. رساله التربيع والتدوير قاضي عبدالجبار ديگر مصادر شريعت را به عقل راجع دانسته و درباره ادله شرعي ميگويد: «اول آن دليل عقل است. زيرا با آن ميتوان بين خوبي و بدي تمييز داد و حجيت قرآن و سنت و اجماع را اثبات كرد. و چه بسا برخي از اين ترتيب در منابع حجيت تعجب كنند و گمان نمايند كه دليل منحصر است به كتاب و سنت و اجماع و يا گمان نمايند كه اگر عقل بر چيزي دلالت ميكند در مرتبه متأخر است. در حاليكه چنين نيست، چون خداي تعالي صاحبان انديشه را مورد خطاب خود قرار داده و با عقل است كه حجيت قرآن و سنت و اجماع نيز ثابت ميشود. بنابراين عقل اصل و محور است. اينكه گفتهايم خطاب قرآن اصل است از آن جهت است كه در آن اشارات است به آنچه عقول بر آن دلالت ميكند و در آن ادله احكام شرعي نيز وجود دارد. با اين همه، به واسطه عقل است كه بين احكام فعل و احكام فاعل تمييز ميدهيم و اگر عقل نبود راهي به شناخت موارد مؤاخذه و آگاهي از اشخاص و افعال شايسته مدح و ذم باقي نميماند و اساساً از اين جهت است كه مؤاخذه از غيرعاقل برطرف شده است. و اصلاً مؤاخذه فردي كه عقل ندارد معنا ندارد. و زماني كه به وسيله عقل خداي يكتا را به خدايي شناختيم و دانستيم كه او حكيم است و فهميديم كه قرآن بر آن دلالت دارد و وقتي فهميديم كه او را براي رسالت پيامبري فرستاده و با اعطاي معجزه به وي او را از دورغگويان جدا ساخته است، حجيت كلام رسول(صلياللهعليهوآله) را درك مينماييم و به دنبال آن هنگامي كه رسول فرمود: «امت من هرگز بر خطا اجتماع نخواهند كرد» و يا فرمود: «بر شما باد همراهي با جماعت»، به حجيت اجماع پي ميبريم». فضل الاعتزال، ص139. 47. دراسات في الفرق والمذاهب، ص128 ـ 127. 48. با نگاهي به تفاسير معتزلي نظير تنزيه القرآن عن المطاعن ومتشابه القرآن قاضي عبدالجبار و تفسير كشاف اين نكته به خوبي پيداست. 49. گردآوري نمونههايي از آن را بنگريد: محمدحسين ذهبي، التفسير والمفسرون، ج1، ص4 ـ 37 ؛ به عنوان نمونه آنها حتي براي توجيه عدل الهي و عوض دادن خداوند گفتند: چون حيوانات در هنگام ذبح رنج ميبينند و اين دستور خداست، پس بايد عوضشان را از خدا به خاطر اين رنج دريافت كنند: قاضي عبدالجبار، المغني، ج13، لطف، ص456. 5 . مختصري از آن را بنگريد: زنجاني، تاريخ علم الكلام، ص32 ـ 28. تفصيل آن را بنگريد: خواجه عبدالله انصاري هروي در كتاب ذم الكلام. 51. نمونههايي از آن را بر اساس منابع بنگريد: زهدي جارالله، المعتزلة. 52. براي اطلاع از ديدگاههاي فقها و محدثان درباره كلام و متكلمان بنگريد: خواجه عبدالله انصاري، ذم الكلام، باب پانزدهم؛ و نيز خلاصهاي از آن را بنگريد: فضلالله زنجاني، تاريخ علم الكلام في الاسلام، ص4 ـ 25؛ شبلي نعماني، تاريخ علم كلام، ص27 ـ26.