دگرگونی شیعه (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دگرگونی شیعه (1) - نسخه متنی

علیرضا شیخ الاسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دگرگوني شيعه (قسمت اول)

عليرضا شيخ الاسلامي

دگرگوني شيعه ازسازگاري سياسي تا انقلاب مذهبي

در تفسير جديد از شيعه ، رستگاري به رفتار سياسي و سمت گيري جمع بستگي دارد.

تاريخ فقه شيعه در عصر غيبت بدون هيچ تعارفي قابل تقسيم به دو دوره پيش و پس از امام خميني است. فقيهي كه رابطه جديدي ميان دولت و فقه برقرار كرد. تا پيش از اين شيعه در انتظار ظهور، انزواي سياسي برگزيده بود و فقيهان از پرداخت تئوري سياسي پرهيز داشتند، اما در سال 57 شيعه نه تنها ايدئولوژي انقلاب شد كه دولت را هم در دست گرفت. چنين حركتي بدون دگرگوني در ريشه هاي اجتماعي روحانيت و تغيير شگرفي در الهيات شيعه امكان پذير نبود.

مقالات اين بخش به امكانات روحانيت شيعه در حوزه نظر و عمل مي پردازد و توانايي آنان در تدوين ايدئولوژي انقلابي و بسيج اجتماعي را مورد بررسي قرار مي دهد.

همه جوامع نياز دارند كه با آيين هاي مذهبي، تعطيلات يا مراسم جمعي در محيط هاي باز، بر شخصيت جمعي و يا به قول دوركيم احساسات جمعي خويش تاكيد كنند. چنين آيين هايي نشان از عمق و وسعت همبستگي دروني دارند، كه انسجام جامعه را حفظ مي كنند. در مورد ايران، چنين آيين هايي عمدتا ديني بوده اند .

در ايران، آيين هاي سياسي و قدرت سياسي مركزي، هيچ يك، در خدمت برقراري پيوند بين دين و دنيا قرار نگرفتند؛ كه در اين صورت، مي توانستند به بازآفريني وابستگي ها و آرمان هاي مشترك كمك كنند و بر حساسيت ها نسبت به تعهدات مدني بيافزايند. با آن كه در بسياري از جوامع، مراسم و شعاير تاجگذاري در خدمت ارتقاي جايگاه حاكم از حوزه دنيوي به حيطه رباني و ارائه تصويري از شاه به عنوان نماد همبستگي بوده و هستند، تلاش هاي تاريخنگاران و مديحه سرايان درباري در ايران، براي آن كه شاهان را ظل الله بخوانند، همواره به شكست مي انجاميد. شاهد و مدركي در دست نيست كه نشان دهد تاجگذاري در ايران اسلامي امري مقدس و كاركردش تبديل پادشاه از فرد صاحب قدرت به نمادي الهي است. البته، در دوره صفويان (1722-1501)، اين كار قدري جدي گرفته شد؛ ليكن، در زمان قاجاريه (1921-1749)، بار ديگر از رونق افتاد و پهلوي (79-1925)، براي احياي آن با نيم نگاهي به ايران پيش از اسلام، تلاش بسيار نمود.

تاجگذاري شاه در 1968، تلاشي توخالي و در بهترين حالت انديشه اي بود كهنه و تاريخ گذشته كه ربطي به اكثريت مردم نداشت. قدرت سياسي واقعي در ايران اسلامي، به طور كلي، با ضرب سكه و درج نام سلطان بر روي آن و ذكر نام وي در خطبه نماز جمعه، رسميت مي يافت. با اين حال، هيچ نوع مراسم گسترده، كه بخش هاي گوناگون جمعيت را در كنار يكديگر گرد آورد، با آن همراه نبود. نبود آيين هاي سياسي (به استثناي نوروز، نماد همبستگي ايرانيان)، با توجه به وجود آيين ها و نمادهاي رنگارنگ ديني، در وهله نخست عجيب به نظر مي رسد. اين، در واقع، نمادگرايي ديني است كه سرمشق هاي (paradigms) اقدام اجتماعي و مدل هاي رفتار سياسي را تعيين و تثبيت مي كند .

پس از سقوط ساسانيان (در اواسط سده هفتم ميلادي)، قانون به عنوان وجهي از احساسات جمعي ، به ويژه در موضوعات شخصي چون ازدواج، طلاق، وراثت و روابط بين شوهر و زن، اسلامي بود و يا به تدريج اسلامي شد. رفتار و حكومت كردن بر اساس قانون اسلام، آرماني جمعي و تبعيت از اين چارچوب قانوني كلي (كه شامل نگرش ها، عملكردها، رفتارها، آرمان ها و انديشه ها بود) عمود خيمه جامعه اسلامي به شمار مي رفت. در واقع، از همين حس عمومي همبستگي بود كه حاكميت امواج پي درپي قبايل ترك، از نظر مردم قابل تحمل (و شايد، با ظلم و ستم كمتري همراه) بود .

اسلام، علاوه بر تجسم وحدت نمادين از طريق قانون، شامل عباداتي نيز هست كه به جاي گرفتن فرد در دل اجتماع و لذا تحكيم روح جمعي كمك مي كنند. شعاير اسلامي رويدادهاي ثابتي هستند كه به شيوه اي روشمند بين مومن و تلاش روزمره اش براي معاش فاصله انداخته، نوعي آگاهي اجتماعي در او به وجود مي آورند. اهميت پنج ستون اسلام -از جمله شهادت، عبادات روزانه، پرداخت ماليات هاي ديني، روزه داري در طول ماه رمضان و بالاخره حج در اين است كه انجام اين گونه شعاير غالبا فرد را به سمت جمع رانده، احساس يكي بودن با هم ايمانان اش را به وي مي دهد. در طول ماه رمضان، پرهيز از خوردن، آشاميدن و داشتن روابط جنسي واجب بوده، آرمان هاي جمعي جاي رضايتمندي فردي را مي گيرند. به هنگام زيارت مكه، فرد هويت اسلامي پيدا مي كند. در پايان اين جوش وخروش جمعي، احساس حضور نمادي جمعي -يعني همان الله- به وضوح به افراد دست مي دهد. شدت احساسات برخاسته از اين تجمع گروه زائران بسي فراتر از جمع احساس مومنين جداگانه است. اين شور و شوق، مذهبي و سياسي، انسان هايي را گرد هم مي آورد كه احساسات مشتركي را تجربه مي كنند و به بيان دوركيم تنها راه تجديد تظاهرات جمعي است. حتي، از نظر غيرمسلماني چون ريچارد برتون، تجربه حج تجربه اي تكان دهنده بود. او در بيان تجربيات حاصل از سفري غيرعادي به مكه در ميانه سده نوزدهم، از جمله نوشت، صادقانه بگويم، هيچ يك از زائراني كه به پرده چنگ انداخته و مي گريستند، يا قلب هاي پرتپش شان را به سنگ مي فشردند، هيچگاه احساسي عميق تر از اين نداشتند .

مراسم عيد قربان، شاهد ديگري بر اين مدعاست. مراسم عيد و قرباني كردن گوسفندان، شور و شوقي در ميان مومنين به وجود مي آورد. عيد، نمادي است از خطري كه همبستگي جمع را تهديد مي كند و پناه بردن از آن به الطاف خداوندي . خوردن غذاي نذري - همان گوسفند قرباني- في نفسه صواب دارد و مومنين را چنان به هم نزديك مي كند كه گويي همه با هم خويشاوندند. با اين حال، هم سفرگي، كاركرد اجتماعي ديگري (بسي فراتر از كاركرد ديني صرف) نيز دارد : مردم را به يكديگر نزديك ساخته، مهر هويت ديني بر آن ها مي زند. رسم ايراني سفره (غذا دادن به نام يكي از مقدسان شيعه) نيز چنين كاركردي دارد : تهيدستان اطعام مي شوند و هم از اين رو بيشتر ابزاري است براي حفظ نوعي تعادل در رفاه آحاد جامعه تا صرفا رستگاري روح .

در ايران، تكان دهنده ترين شعاير مربوط مي شوند به مرگ و جالب آن كه، همگي طعنه به زندگي اند. نماد هايي كه با چنين مراسمي همراهند، خودآگاهي اجتماعي ژرفي را در پي دارند. گراميداشت عزيز ازدست رفته، تاكيدي است بر تداوم تاريخي جمع و احساسات جمعي كه بدين ترتيب برانگيخته مي شوند، چيزي به مراتب بيشتر از جبران مرگ عزيزان اند: در واقع، جملگي تاكيدي است بر لزوم جبران خلل در همبستگي جامعه. همه اين شعاير با هم سفرگي (كه جمع را به يكديگر نزديك مي سازد) همراهند؛ به ويژه آن كه، هم غذايي، نشانه زنده بودن -و نه مرگ- است .

فعاليت هايي كه به مناسبت عاشورا و تاسوعا به ياد شهادت (امام) حسين (عليه السلام)صورت مي گيرند، احتمالا مهم ترين مراسم از اين دست اند. تمام اين فعاليت ها، به صورتي نمادين، توجه شركت كنندگان را به نگراني ها و دلمشغولي هاي واقعي انسان به مرگ جلب مي كنند. همه ساله، با زنده كردن ياد (امام) حسين (عليه السلام)، احساس پيروزي بر مرگ به برگزاركنندگان چنين مراسمي دست مي دهد. در واقع، در پي انجام اين شعاير است كه احساس خوشي از صحت و سلامت به شركت كنندگان دست مي دهد. مراسمي نيز كه همه ساله به مناسبت فوت هر مسلمان شيعه برگزار مي شود، چنين كاركردي (هر چند در ابعادي به مراتب كوچك تر) دارد. و بالاخره، مفهوم معاد وعده اي است كه خدا به انسان مي دهد، مبني بر اين كه فرد و جمع از حيات جاودان برخوردار خواهند بود .

از اين رو بسيار مهم است كه از خود بپرسيم، شعاير مذكور در پيام هايشان چه توصيه هايي به ما مي كنند، يا بر آن ها تاكيد مي گذارند. اين نيز مهم است كه ببينيم جاي چه نمادهايي خالي است و اين نمادها از چه اهميتي برخوردارند .

عامه مردم، خواهان هويت ويژه اي براي خويش اند. حاكمان نظامي ايران -كه همواره پيوندهاي اندكي با توده مردم داشتند و در تحليل آخر، تنها متكي بر نياز و تمايل مردم به نظم (و نه هرگونه مشروعيت سياسي برخاسته از خواست اجتماع) بودند- نتوانستند چنين هويتي را به آن ها بدهند. (با اين حال، بد نيست بدانيم كه از سال 1694 تاكنون، تنها چهار پادشاه در ايران كشته و يا از سلطنت خلع شدند.) بنابراين، جاي تعجب نيست كه تا به امروز، هنوز هيچ نمادي از همبستگي دنيوي -يا ملي گرايي دنيوي كه دولت و ملت را به يكديگر پيوند دهد- به وجود نيامده و هويت جمعي ايرانيان همان مسلمان شيعه بودن است. بدين ترتيب، شعاير ديني (در مقام پاسخگويي به نياز مبرم جامعه) جاي خالي شعاير سياسي را پركردند .

بدين ترتيب، شيعه، به صورت هويت ملي درآمد. از نظر مومنين، شهادت (امام ) حسين (عليه السلام)خود يك نماد است. پيروزي نيروهاي نظامي بني اميه و تثبيت خلافت (750-600) به رغم مخالفت هاي (امام) حسين (عليه السلام)، بار ديگر خاطره تلخ پيروزي نظاميان تا دندان مسلح را در خاطره ها زنده كرد. ايمان به ناپديدشدن امام دوازدهم و ظهور مجدداش نمايانگر اميدي است كه ادامه حيات مومن منوط بدان است.

اين عقايد چندان جدي تلقي مي شدند كه ياقوت حموي، تاريخ نگار اسلامي سده هاي ميانه، به ياد مي آورد كه ساكنين كاشان در بامداد هر جمعه سوار بر اسب به حومه شهر مي رفتند و ظهور مهدي را انتظار مي كشيدند . [...]

از نظر تاريخي، انديشمندان برجسته همواره سرسختانه وفادار به متون بوده و خود را از شعاير توده مردم به دور نگاه مي داشتند. آن ها، از بيم آن كه تفاسير و تعابير نمادين شعاير مذكور منجر به تغييرات كلي در ويژگي ها و چارچوب اسلام شوند، متمايل به سرسختي و انعطاف ناپذيري در انديشه شدند . ليكن، رده هاي پايين تر خدمتگزاران مذهب - يعني، روضه خوان ها و درويشان - را كاري با اين محدوديت ها نبود. به علاوه، برخلاف علماي اعلام كه اعضاي طبقه حاكمه بودند و روشنفكران نظام سياسي به شمار مي رفتند، روحانيون پايين مرتبه نوعي همبستگي با عامه مردم احساس مي كردند.

آن ها، مشتاقانه در نمايشات پرشور و هيجان شعاير مردم شركت و بدين ترتيب، پيوندهايشان با عامه مردم را تحكيم و تقويت مي كردند. لذا، جاي تعجب نيست كه در روند سقوط رژيم پهلوي به نام اسلام، اين روحانيون مردمي بودند كه ابتكار عمل را در دست گرفتند و علماي برجسته سكوت اختيار و يا بعضا با آن مخالفت كردند . همان گونه كه خواهيم ديد، تحول اجتماعي مذكور، به موازات بيان تفسير جديدي از اسلام صورت گرفت كه[...] بازتابي است از واقعيات نوين اجتماعي .

حاكميت نظامي و انفعال شيعه

به رغم محبوبيت و رواج اسلام در ميان عامه مردم تا همين اواخر، دولت ها تنها برخي تاثيرات سطحي از آن مي پذيرفتند. اشعاري كه شاه اسماعيل صفوي (بنيانگذار سلسله صفويه در سال 1501 و احياگر نظم در ايران) مي سرود، از سوي مردم حتي مقدس تر از برخي متون ديني تلقي مي شد و به وي جايگاه الهي و خداي گونه در نزد سربازانش مي داد. رهبران قبايل و اربابان دره هاي حاصلخيز به زبان دين سخن نمي گفتند و در تحليل آخر نيز عملا ناچار به پذيرفتن برتري سلطاني بودند كه متكي بر نيروي نظامي بود.

كيكاووس، در اندرز به پسر، اشاره مي كند كه از ديرباز تنها و تنها قدرت اس واساس دولت ها بوده است. اين شاه دون پايه سده هاي مياني، به پسرش نوشت، در طول پادشاهي ات، هيچ روا مدار كه با بي تفاوتي از فرامين ات گذر كنند. آرامش و مسرت سلطان در دادن فرامين است؛ والا هيچ تفاوتي بين خدايگان و بنده نيست . تفاوت در اين است كه خدايگان فرمان صادر مي كند و بنده اطاعت .

با اين حال، تلاش هاي بسياري براي نظريه پردازي پيرامون رابطه بين دربار و الوهيت صورت گرفت. خواجه نظام الملك (وزير بزرگ سلجوقي در سده يازدهم) در تلاش براي احياي مفهوم باستاني ايراني شاهنشاهي، چنين استدلال مي كرد كه خداوند، جل جلاله، در هر دوره كسي را از ميان مردم برمي گزيند و او را به فضايل شاهي مزين مي سازد و امور جهان و آرامش بندگانش را به وي مي سپارد . [...] پيش از اين، غزالي (وفات در 1111) كوشيده بود، با طرح بحث قدرت مطلقه سلطان و اين كه وي تنها در برابر خدا پاسخگوست، توجيه نظري براي اين ادعاي خويش مطرح سازد. طبيعي است كه با اين طرز تفكر، ديگر جايي براي مشروعيت بخشيدن به سرپيچي از فرامين سلطان باقي نخواهد ماند .

پس از غزالي، نيز، بسياري چنين استدلال مي كردند. جلال الدين دواني، متفكر اواخر سده پانزدهم، نيز بر اين عقيده بود كه حكومت هديه اي است از جانب خدا. وي گرچه ظاهرا نوعي مشروعيت ديني به دولت مي بخشيد ولي در عين حال، به نوعي حاكم را فراتر از دين و هم ارز با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)مي پنداشت. اين گروه از متفكران، به توجيه اعمال سلطان، فراتر از چارچوبي كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)ترسيم كرده بود، پرداختند. لمبتون اشاره مي كند كه در سراسر طول حكومت سلجوقيان بزرگ (1157-1050)، توجيه قدرت و اختيار سلطان، هيچ ربطي به وصاياي (حضرت ) محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)و نقطه نظرات وي پيرامون جامعه نداشت.

در اين جا، نظم و عدالت همواره قرباني ثبات سياسي و اجتماعي بود؛ چراكه چنين تصور مي شد كه نهاد دين و طبقات اجتماعي تنها در چنين شرايطي قادر به انجام وظايف و ماموريت هاي مختلف خويش اند .

در ايران پس از اسلام، دولت را ملك شخصي حاكم مي پنداشتند؛ ملكي كه با حق كشورگشايي صاحب آن شده است. مامورين دولت، نوكران شاه به حساب مي آمدند.

اقتدار شاه بر زيردستانش، امري شخصي به حساب مي آمد؛ بدين معنا كه از آن ها به همان گونه استفاده مي كرد، كه از دارايي هاي شخصي اش بهره مي گرفت. در واقع، به گفته وبر، در دولت پدرسالار (پاتريمونال) مهم ترين وظيفه اتباع نگاهباني از شخص حاكم است. تمايل به پايين آوردن سطح تعهدات سياسي در حد تعهدات اقتصادي و اجبار به پرداخت مبالغ كلان به بهانه حفظ سپاهي پرشمار، موجبات شك و شبهه در تقدس مالكيت خصوصي را فراهم آورد . علاوه بر اين ها، لزوم پرداخت وجوه ويژه و ماليات ها به صورت جمعي (و نه فردي)، فرآيند مذكور را بيش از پيش پيچيده مي ساخت. بدين ترتيب، بخش بزرگي از زمين ها، به عنوان واحدهاي درآمدزاي ثابت و دائمي، جزو اموال دولت قرار گرفتند. به عنوان مثال، در سده هفدهم، بخش عمده اي از زمين هاي كشاورزي قطعا در اين مقوله جاي داشتند. از جمله وسعت املاكي چون موقوفات آرامگاه خانوادگي صفويان در اردبيل كه مستقيما به تاج و تخت سلطنتي مربوط مي شدند، بسيار زياد بود؛ مثلا، در سال 1671، اين موقوفات شامل چهل روستا در جنوب آذربايجان و اردبيل، دويست باب خانه و عمارت، نه حمام عمومي، هشت كاروانسرا، بازار واقع در ميدان اصلي شهر، بازار سرپوشيده، يكصد باب مغازه و عوارض جاده اي كه از تجار به هنگام ورود و خروج از اردبيل دريافت مي شد، بودند. موقوفات ديگري نيز به طور پراكنده از گرگان تا قزوين و تبريز، در طول حاشيه شمالي كشور وجود داشت. بخش كازرون، با درآمد ساليانه بالغ بر 13917200 دينار، به صورت تيول (تقريبا معادل با fief محدود در اروپا) به فرمانده نيروهاي نامنظم اعطا گرديد. رياست گارد سلطنتي نيز به همين شيوه، ابرقو را با درآمد ساليانه 7115300 دينار در اختيار گرفت .

با توجه به چيرگي نيروي نظامي و اقتصادي سلطان، عجيب نيست كه علما از نقش درجه دومي برخوردار و ناچار به پذيرفتن برتري شاه بودند. غزالي، عالم كلام سني، اذعان دارد كه در روزگار وي انتصاب خلفا تنها با اقرار و قبول سلطان قدرتمدار ميسر بود. و همتاي شيعي اش، فخرالدين رازي (وفات در 1209)، بر اين گمان بود كه در انتخاب حاكم، قدرت برتر از دانش (به معناي الهيات و قضاي اسلامي) است. [...] خلاصه آن كه روحانيون عالي مقام، كه در انتخاب بين هرج ومرج يا نظم مبتني بر خشونت مانده بودند، نظريه اي را ابداع كردند كه به حاكميت كنوني مشروعيت مي بخشيد .

مطلقيت مركز و ناتواني محيط (دستخوش پراكندگي) و لزوم وجود نيروي جايگزين، علماي بزرگ الهيات شيعه را واداشت كه با واقعيات سياسي موجود بسازند. به عنوان مثال، يكي از نخستين و برجسته ترين علماي شيعه به نام سيد مرتضي (وفات در 1044)، به همكاري با حكومت هاي نامشروع به ديده اغماض مي نگرد . وي مي نويسد، چنانچه، حاكم ناعادلي بر دين استيلا يابد، همه كساني كه در كشور زندگي مي كنند و ظاهرا جزو اتباعش به حساب مي آيند، ناچار به تحسين و تمجيد و تظاهر به احترام به وي هستند و لازم است طوري در برابر فرامين اش سر خم كنند كه گويي اين كار وظيفه ديني آن هاست. سپس، ادامه مي دهد كه امتناع از پذيرفتن مناصب دولتي كمكي به شيعيان نخواهد كرد و تنها كافي است، تمام احتراماتي را كه از سر احتياط (تقيه) و ترس ناچار به رعايت آن ها هستيم ، به جاي آوريم. بدين ترتيب، در حالي كه انزوا راه رستگاري شيعيان نيست، مشاركت در حكومت ممكن است آن ها را قادر به انجام برخي كارهاي نيك سازد. متفكر بزرگ شيعه، شيخ طوسي (وفات در 1067)، نيز بر اين عقيده بود و تصور مي كرد عوامل سلطان ناعادل بايد از فرامين وي، آنچنان اطاعت كنند كه گويي از سوي سلطاني عادل صادر شده اند. ديگر انديشمندان بزرگ شيعه نيز بسيار شبيه به اين سخن گفته اند و موافق همكاري با سلاطين ناعادل و لزوم تقيه بودند. بسياري، به ويژه، پرداخت عوارض و ماليات به حكومت ناعادل را مشروع مي دانستند. گرچه، برخي از علما در برابر اين موضوع سكوت اختيار كردند ولي هيچ يك بر اين گمان نبودند كه مومنين بايد از پرداختن ماليات به حكومت سرباز زنند

/ 1