شرح و نقد آراء «لایب نیتس» درباره رابطه نفس و بدن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح و نقد آراء «لایب نیتس» درباره رابطه نفس و بدن - نسخه متنی

علی ارشد ریاحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شرح و نقد آراء «لايب نيتس» درباره رابطه نفس و بدن

على ارشد رياحى(1)

چكيده:

در اين مقاله اين مسأله مورد بحث قرار گرفته است كه نفس و بدن در فلسفه لايب نيتس از يك جنسند يا نه؟ و آيا در يكديگر تأثير و تأثر دارند و انطباق آنها چگونه تبيين مى‏شود؟ به بيان ديگر، آراء لايب نيتس درباره ارتباط نفس و بدن بررسى و نقد شده است. به اين منظور برخى مقالات لايب نيتس، بويژه منادولوژى و گفتار درباره مابعدالطبيعه و بعضى از نامه‏هاى او مانند نامه‏هاى او به كلارك و آرنو و همچنين آثار شارحين او از قبيل شرح لاتا، راسل و ايشيگورا به دقت مطالعه و مطالب مربوط به رابطه نفس و بدن استخراج و سپس تجزيه و تحليل و نقد شده و نتايج زير به دست آمده است:

1ـ از نظر لايب نيتس نفس و بدن هر دو از يك جنسند؛ نفس مناد حاكم و بدن مجموعه بى‏نهايت منادهاى تابع است، اما با اين نظريه لايب نيتس نمى‏توان موافقت كرد، زيرا هيچ برهان صحيحى براى اثبات مناد وجود ندارد و لازمه منادِ حاكم بودن نفس اين است كه در برخى موارد بدن بايد نفس محسوب شود.

2ـ نفس و بدن در فلسفه لايب نيتس هيچ گونه تأثير و تأثرى بر يكديگر ندارند و انطباق آنها صرفاً با اصل هماهنگى پيشين بنياد تبيين مى‏شود، ولى اين نظريه مستلزم قول به جبر و از دست رفتن بهترين دليل اثبات نفس است.

3ـ تركيب نفس و بدن در سطح منادها انضمامى و در سطح پديدارها اتحادى است و صحت اين نظريه بر صحت نظريه مناد و تعريفى مبتنى است كه لايب نيتس در مورد نفس و بدن ارائه كرده است.

4ـ نفس براى تمام بدن حاضر است، اما حضور آن به معناى انتشار نيست.

واژگان كليدى: مناد، جوهر، پديدار خوش بنياد، هماهنگى پيشين بنياد، علت موقعى، عليت، نفس.

مقدمه

از زمان افلاطون و ارسطو همواره در مورد رابطه نفس و بدن دو نظر وجود داشته است: افلاطون نفس را در بدن همچون مرغى در قفس و يا ناخدايى در كشتى مى‏داند. از نظر او تركيب نفس و بدن تركيبى انضمامى است كه از انضمام دو جوهر كاملاً متباين حاصل شده است. ارسطو نفس را صورت بدن را ماده و تركيب آنها را اتحادى مى‏داند؛ يعنى، از تركيب آنها جوهر واحدى به دست مى‏آيد.

اين مسأله در غرب به گفته براد (PP.118-9) از دكارت شروع شد. او مى‏گويد: «دكارت نفس و بدن را دو جوهر از دو نوع كاملاً متفاوت مى‏دانست و تأثير آنها در يكديگر از دو جهت براى او با اشكال مواجه بود: يكى اين كه اگر نفس دربدن تأثير كند، مقدار حركت كل عالم مادى افزايش خواهد يافت و حال آن كه مقدار حركت كل عالم مادى بايد ثابت باشد. دوم اين كه جوهر غيرمادى، چگونه مى‏تواند در جوهر مادى تأثير كند و برعكس. پيروان دكارت مسأله را با عليت موقعى حل كردند.»

در اين مقاله به دنبال يافتن پاسخ اين پرسش هستيم كه لايب نيتس اين مسأله را چگونه حل كرده است؟ آيا از نظر او نفس و بدن دو جوهر از دو نوعند و آيا بين نفس و بدن رابطه عليت وجود دارد؟ آيا آراء او در اين مسائل صحيح است؟ هدف در اين مقاله تبيين و نقد نظر لايب نيتس در مورد رابطه نفس و بدن با توجه به ديگر آراء او بويژه نظريه مناد و اصل هماهنگى پيشين بنياد اوست.

روش تحقيق

روش تحقيق در اين مقاله كتابخانه‏اى و با استفاده از منابع دست اول لايب نيتس، مانند منادولوژى، گفتار درباره مابعدالطبيعه و نامه‏هاى او به كلارك و آرنو و همچنين شارحين او نظير؛ لاتا، راسل، ايشيگورا و براد و مقالات نقادانه ديگر نويسندگان است. ابتدا گزاره‏هاى مربوط به رابطه نفس و بدن از منابع فوق استخراج شده، سپس تجزيه و تحليل و نقد شده‏اند. بنابراين روش تحقيق توصيفى همراه با تجزيه و تحليل و نقد است.

لايب نيتس تأثير و تأثر بين دو مناد مخلوق را نمى‏پذيرد وانطباق آنها را با هماهنگى پيشين بنياد تبيين مى‏كند. او اين نظريه را نخستين بار براى توجيه انطباق نفس وبدن مطرح و سپس در مورد هر دو جوهرى كه عرفا علت و معلول ناميده مى‏شوند، جارى كرد. بنابراين قبل از توضيح و بررسى آراء لايب نيتس در مورد رابطه نفس وبدن ،بايد نظريه او را در مورد مناد و عليت به اختصار بررسى كنيم:

1 ـ مناد

1-1- شرح آراء لايب نيتس:

نام «لايب نيتس» تداعى كننده نام مناد (جوهر فرد) است. به گفته بوترو(E. Boutroux) «مناد لفظى است يونانى به معناى واحد يا چيزى كه فرد و واحد باشد و لايب نيتس اولين بار در سال 1697 اين لفظ را به كار برده است. [هر چند قبل از او نيز اين لفظ مورد استفاده قرار گرفته بود].»(ر.ك: لايب نيتس)

لاتا(P.34) در مورد واژه مناد مى‏گويد: «كلمه مناد تقريبا به قدمت فلسفه اروپايى است و [در طول اين مدت [در معنا و كاربرد دستخوش تحولات بسيارى شده است. برونو(G. Bruno) كمى قبل از زمان لايب نيتس اين واژه را استعمال كرده است. منادهاى او نقاط كروى نهايى [در فرايند تقسيم جسم]اند كه دو خصوصيت روحانى و جسمانى دارند.»

لايب نيتس در منادولوژى (1983: P.179) مناد را اين گونه تعريف و اثبات مى‏كند: «مناد كه در اين جا از آن سخن خواهيم گفت، چيزى جز جوهرى بسيط؛ يعنى بدون جزء نيست كه مقوم اشياء مركب است و چون اشياء مركب وجود دارند، [معلوم مى‏شود كه[ جوهرهاى بسيط نيز بايد وجود داشته باشند، زيرا مركب چيزى جز انبوه يا اجتماع بسيطها نيست. جايى كه هيچ جزئى نباشد، نه اصلاً امتدادى وجود دارد و نه شكلى و نه امكان تقسيمى و اين منادها اتمهاى حقيقى طبيعت و خلاصه عنصرهاى اشياءاند.»

چنانكه مشاهده مى‏شود، مناد عبارت است از جوهر بسيط و بدون جزئى كه هيچ گونه شكل و امتدادى ندارد و از اين رو غير قابل تقسيم است. مناد موجودى حقيقى و بدون امتداد است و به بيان ديگر موجودى است روحانى و نه مادى، زيرا اگر مادى و داراى امتداد باشد، قابل تقسيم خواهد بود و معلوم مى‏شود كه در واقع بسيط نبوده است.

راسل (P.103) در مورد اثبات مناد مى‏نويسد: «جسم توده‏اى از اجزاء است. اين اجزاء بايد هر كدام يا يك واحد باشند و يا تركيبى از واحدها، بنابراين، جسم در نهايت از اجزاء واحد بسيط تركيب شده است. اين اجزاء واحد بسيط يا بايد نقطه‏هاى رياضى باشند و يا اتمهاى دموكريتوس و يا جواهر بسيط و احد حقيقى. نقطه واقعيت ندارد و اتم هم به دو دليل ابطال مى‏شود: يكى به اين دليل كه چون مادى صرف است، نمى‏تواند مبدأ فعاليت باشد و دوم، اين كه چون مادى و جسمانى است، بسيط حقيقى نيست، زيرا ما دامى كه داراى بعد باشد، قابل تقسيم خواهد بود.»

به اين ترتيب مى‏توان از وجود اجسام (جواهر مركب) به وجود منادها (جواهر بسيط) پى برد، زيرا مركب بدون بسيط نمى‏تواند وجود داشته باشد.

لايب نيتس در جايى ديگر مى‏گويد: «اگر جسم را تحليل كنيم، در نهايت به نقطه‏هاى طبيعى (با حفظ حالت جسمانى) مى‏رسيم. نقطه‏هاى طبيعى فقط در ظاهر غير قابل تقسيمند و نقطه‏هاى رياضى، دقيق ولى غير واقعى‏اند و فقط جهت را به ما نشان مى‏دهند. اما نقطه‏هاى ما بعد الطبيعى هم دقيقند و هم واقعى. نقطه‏هاى طبيعى فقط از واقعيت برخوردارند و نقطه‏هاى رياضى فقط از دقت، اما نقطه‏هاى ما بعد الطبيعى از هر دو برخوردارند.»(Loemker: P.456)

لاتا (P. 30) عبارت بالا را اين گونه شرح مى‏دهد: «با توجه به اشكالاتى كه به آراء پيروان دكارت و اصحاب ذرّه وارد است، جوهر بايد به گونه‏اى تعريف شود كه داراى دو صفت واقعيت و تقسيم ناپذيرى باشد. نقطه رياضى واحد است، اما واقعيت ندارد، زيرا چيزى نيست، جز حدّ خط و حدّ يك مفهوم عدمى است، بنابر اين مناد نمى‏تواند از جنس نقطه‏هاى رياضى باشد. نقطه طبيعى هم كه همان حد اقل امتداد است، قابل تقسيم است و از اين رو واحد حقيقى نيست. جوهر فرد بايد هم واقعى باشد و هم واحد حقيقى. تنها راه براى قبول چنين واحدى اين است كه واقعيت آن را از مقوله كميت خارج كنيم تا بتوانيم وحدت حقيقى و واقعيت خارجى آن، هر دو را حفظ كنيم، بنابر اين جوهر فرد عبارت است از و اقعيتى بدون بُعد كه لايب نيتس آن را مناد مى‏نامد.»

در اين جا مناسب است كه با توجه به بحث مناد به اين مسأله بپردازيم كه جوهر جسمانى چه بهره‏اى از واقعيت و هستى دارد. براد(P.87) در اين مورد مى‏گويد: «تنها جوهر اصيل، جوهرى است از جنس نفس و جوهر جسمانى اصلاً واقعيت ندارد. مجموعه‏اى از نفوس به نظر داراى بُعد و جرم و قابل حركت مى‏رسند. اجسام از تراكم نفوسى به نام مفاد درست شده‏اند.» و يا مى‏نويسد: «منادها روحى‏اند و از مجموعه آنها جسمى به نظر مى‏رسد كه داراى بعد است، پس مناد جزء جسم ممتد نيست، بلكه به نظر ما چنين مى‏رسد؛ به عبارت ديگر، جسم ممتد در واقع وجود ندارد، بلكه فقط منادهاى بى‏بعد وجود دارند و از مجموعه آنها واقعيتى حاصل مى‏شود كه به نظر ما داراى بُعد، جرم و قابليت حركت مى‏رسد. خلاصه، جوهر جسمانى «پديدار خوش بنياد» است؛ يعنى، پديدارى است كه با واقعيات معقول [منادها] قابل توضيح است؛ نظير رنگين كمان.» (ibid., P. P. 90 - 92)

لاتا(P.111) پديدار بودن جسم را به اين بيان توضيح مى‏دهد: «جسم به خاطر ادراكات مغشوش نفوسى است كه جواهر مركب را مشاهد مى‏كنند، از اين رو از ديد الهى هيچ جسمى وجود ندارد، زيرا تمام ادراكات او واضح و متمايز است.»

منظور لاتا، اين است كه آنچه واقعيت دارد عبارت است از مجموعه‏اى از جواهر (منادها) و اين مجموعه را اگر كسى ادراك كند كه داراى ادراكات مغشوش است، به صورت جسم پديدار مى‏شود.

بنابر اين، از نظر لايب نيتس فقط منادهاى فاقد بُعد موجودات واقعى‏اند و از اجتماع آنها جسمى پديدار مى‏شود كه داراى بُعد است و از اين رو جسم، پديدارى خوش بنياد است؛ يعنى، هر چند مانند مناد موجود حقيقى نيست، اما بر اساس موجودات حقيقى بنا نهاده شده است؛ مانند رنگين كمان كه واقعيت ندارد، اما از برخورد نور خورشيد با قطرات باران حاصل مى‏شود كه بنا به فرض موجوداتى واقعى‏اند. در اين جا هم، جسم داراى بُعد در واقع وجود ندارد، اما حاصل اجتماع بى نهايت منادهايى است كه موجودات واقعى‏اند.

ايشيگورا،(P. 146) پديدار خوش بنياد را اين گونه توضيح مى‏دهد: «پديدارهايى كه بطور واقعى بر وجود منادها بنا نهاده شده‏اند.»

از نظر لايب نيتس هر جسمى بالفعل بى نهايت تقسيم شده است، نه اينكه فقط قابليت تقسيم تا بى نهايت را داشته باشد. بنابر اين، هر جسمى از بى نهايت منادى تشكيل شده است كه موجوداتى بسيط (بدون جزء) و غير مادى (فاقد امتداد)اند: «ذات اين منادها از «نيرو» تشكيل شده است و نيرو داراى هيچ يك از خصوصيات ماده (امتداد، قابليت تقسيم،...) نيست و به عبارت ديگر اصل نيرو اصل مادى نيست، بنابر اين عنصر اوليه اشياء نه اتمهاى مادى كم و بيش ممتد، بلكه اتمهايى است غير مادى و فلسفى.»(لايب نيتس: ص 53)

1-2- نقد آراء «لايب نيتس»:

دليلى كه «لايب نيتس» براى اثبات مناد (جوهر بسيط) اقامه مى‏كند، از دو مقدمه تشكيل شده است:

1- اشياء مركب كه همان اجسام باشند، وجودشان بديهى است.

2- شى‏ء مركب چيزى جز انبوه يا اجتماع بسيطها نيست.

از طرف ديگر چنانكه گذشت، از نظر لايب نيتس جسم، پديدارى خوش بنياد است؛ يعنى، اجسام حقيقتا وجود ندارند. اجسام مادى واقعا در خارج وجود ندارند، بلكه فقط منادهاى روحى واقعيت دارند. به اين ترتيب لايب‏نيتس مقدمه اول دليل اثبات مناد را كه واقعيت داشتن اجسام است، ابطال مى‏كند و در نتيجه خود دليل نيز باطل مى‏شود.

شرحى كه «راسل» در مورد اثبات مناد بيان كرده است، نيز قابل قبول نيست، زيرا اجزاء جسم ممكن است. جوهرهاى ممتد در سه بعد باشند كه هر چند قابل قسمتند، اما بالفعل هر كدام يك واحد متصلند، از اين رو اين كه راسل مى‏گويد: «اجزاء جسم يا بايد نقطه‏هاى رياضى باشند و يا اتمهاى دموكريتوس و يا جواهر بسيط واحد حقيقى.» مطلب صحيحى نيست، زيرا احتمال چهارمى وجود دارد و آن اين كه جوهرهاى سه بعدى باشند، كه هر چند قابل قسمتند، ولى بالفعل هر كدام يك واحد متصلند. بعلاوه اين مطلب كه مى‏گويد: «مادى صرف نمى‏تواند مبدأ فعاليت باشد.» باطل است، زيرا هيچ دليلى نداريم كه مادى بودن مستلزم عدم فعاليت باشد. توضيح: هر چند اجسام مادى در نظر ابتدائى لخت (inert) به نظر مى‏رسند، صدرا با دقت فلسفى اثبات كرده است كه يكپارچه حركت و جنبش‏اند. در علوم جديد نيز به اثبات رسيده است كه ماده را مى‏توان به انرژى تبديل كرد و اين نظريه كه ماده ميدان است، بطور جدى مطرح است. در هر حال هيچ دليلى نداريم كه ماده آن گونه كه به نظر مى‏رسد، ساكن و لخت باشد.

اين كه «لاتا» مى‏گويد: «نقطه طبيعى هم كه همان حداقل امتداد است، قابل تقسيم است و از اين رو واحد حقيقى نيست.» اشتباه است، زيرا او بين واحد و بسيط خلط كرده است: بسيط، چيزى است كه هيچ نوع جزئى نداشته باشد، حتى جزء مقدارى كه جزء بالقوه است، ولى واحد در مقابل كثير قرار دارد و به معناى شيئى است كه بالفعل مركب از اجزاء نباشد، هر چند جزء بالقوه داشته باشد. بنابراين يك كميت متصل واحد، هر چند قابل قسمت است و اجزاء بالقوه دارد و به بيان ديگر بسيط نيست، اما يك كميت واحد است، زيرا اجزاء بالفعل ندارد. بالفعل تقسيم شدن با واحد بودن منافات دارد، نه با قابل قسمت بودن.

2ـ عليت در فلسفه لايب نيتس

2-1- شرح آراء لايب نيتس:

لايب نيتس قبول دارد كه حالتى از جوهر علت است براى حالت بعدى همان جوهر و همچنين رابطه عليت را بين خدا و خلق مى‏پذيرد، ولى تأثير و تأثر بين دو جوهر مخلوق را نفى مى‏كند.(ر.ك: (Broad: pp.45-8 او در منادولوژى، شماره 7 مى‏گويد: «بعلاوه، هيچ راهى براى توضيح اين مطلب وجود ندارد كه چگونه يك مناد مى‏تواند به وسيله شى‏ء مخلوق ديگرى تغيير ماهيت دهد [و به شى‏ء ديگرى تبديل شود] و يا [با حفظ ماهيت خود [حالت آن تغيير كند، زيرا محال است& مكان چيزى در درون مناد عوض شود و يا حركتى ايجاد شود؛ جهت يابد؛ افزايش يا كاهش يابد، هر چند تمام اين امور در مورد مركباتى كه بين اجزاء آنها تغييراتى وجود دارد، ممكن است. منادها هيچ پنجره‏اى ندارند تا از ميان آنها چيزى بتواند وارد يا خارج شود؛ اعراض هم نمى‏توانند از جواهر جدا شوند. بنابراين، نه جوهر و نه عرض، هيچ كدام نمى‏توانند از خارج وارد مناد شوند.»((Leibniz: P.179

چنانكه مشاهده مى‏شود، دليل لايب نيتس براى نفى تأثير و تأثر بين دو مناد مخلوق بساطت مناد است. مناد چون بسيط حقيقى است، منفذ ندارد و از اين رو به چيزى اجازه ورود يا خروج نمى‏دهد و تصور تغيير يا حركت چيزى در درون آن محال است. اگر فقط به اين قبيل ادله و كلماتى نظير آنچه تا كنون از لايب نيتس نقل كرديم، اكتفا كنيم، حق با ايشيگورا خواهد بود كه مى‏گويد:

«درست است كه لايب نيتس منكر عليت است، اما بايد ديد مراد او چيست. بعضى گمان كرده‏اند كه لايب نيتس مى‏گويد: هيچ ارتباطى بين رخدادهاى يك شى‏ء و رخدادهاى اشياء ديگر وجود ندارد. اگر چنين بود معنا نداشت او همواره به تحقيقات مكانيكى علاقمند باشد ... بعضى ديگر گمان كرده‏اند كه از نظر لايب نيتس عليت بين اجسام كه پديدارند مطرح است، اما بين منادها عليت نيست و حال آن كه او نخستين بار عليت را بين نفس و بدن انكار كرد و از نظر او بدن پديدار است... لايب نيتس در منادولوژى منادها را به آينه‏اى تشبيه مى‏كند كه هر كدام از آنها بقيه عالم را منعكس مى‏كند و از طرف ديگر مى‏گويد: منادها پنجره ندارند، از اين جا معلوم مى‏شود كه آنچه او نفى مى‏كند، عليت به معناى انتقال جزئى از علت و داخل شدن آن به معلول است، اما عليت را به معنايى كه در آينه تحقق دارد، قبول مى‏كند؛ يعنى، هر تغييرى در اشياء خارجى موجب تغييرى در تصوير آينه مى‏شود. اشعه به سطح آينه مى‏تابد، اما داخل آن نمى‏شود. بنابر اين به نظر من كسانى كه مى‏گويند: لايب نيتس رابطه عليت را قبول ندارد، چون او مى‏گويد: هر جوهرى بطور جداگانه براى تمام عمر برنامه ريزى شده است، اشتباه مى‏كنند.»(Woolhouse: v.3, pp.400-1)

با توجه به ساير ادله‏اى كه لايب نيتس براى انكار تأثير و تأثر بين دو جوهر مخلوق ذكر مى‏كند، بطلان نظر ايشيگورا واضح مى‏شود: او در گفتار شماره 14 مى‏گويد: «يك جوهر خاص هرگز بر جوهر خاص ديگر اثر نمى‏كند و از آن تأثير نيز نمى‏پذيرد. اين، نتيجه آن مطلب است كه هر چه بر سر شيئى بيايد فقط پيامد مفهوم كامل خود آن است، زيرا آن مفهوم كامل از قبل شامل تمام محمولات و حوادث است و كل عالم را نمايش مى‏دهد.»(1988: P.54)

او در اين عبارت انكار تأثير و تأثر بين دو جوهر خاص را، نتيجه قول به مفهوم كامل جوهر جزئى مى‏داند كه شامل تمام حوادث گذشته، حال و آينده يك جوهر است و در ادامه تصريح مى‏كند كه اگر تمام اشياء خارج از من نابود شوند و فقط من و خدا باقى بمانيم، حوادث آينده من هيچ تغييرى نخواهد كرد. با اين وجود كلام صريح لايب نيتس، ديگر تمسك به تشبيه مناد به آينه بى معناست. وجود و عدم ساير اشياء تأثيرى در حالات آينده يك جوهر ندارند، چون آنها هيچ تأثيرى در اين جوهر ندارند و به گفته او (ibid., P. 53) هر جوهرى براى خود مانند يك جهان، از هر چيز ديگرى جز خداوند مستقل است، از اين رو تمام حوادث و پديدارهاى ما پيامدهاى طبايع خود ما هستند. او در منادولوژى، شماره 11 مى‏نويسد: «... از آنچه گفته شد، نتيجه مى‏شود كه تغييرات طبيعى منادها از مبدئى درونى ناشى مى‏شود، زيرا يك علت خارجى هيچ تأثيرى بر وجود درونى آنها ندارد.»(1983: p. 180)

اكنون كه معلوم شد، يك جوهر مخلوق، هيچ تأثيرى بر جوهر مخلوق ديگرى ندارد، اين پرسش مطرح مى‏شود، كه انطباق بين جواهر مخلوقى كه عرفا علت و معلول ناميده مى‏شوند، چگونه قابل توجيه است؟ اگر حالات فعلى هر جوهرى معلول حالات قبلى همان جوهر است و آن حالات هم معلول حالات قبلى تا به خداوند منتهى شود و هيچ رابطه متقابل تأثير و تأثر بين اشياء وجود ندارد، چرا همواره حالتى از يك جوهر با حالتى از جوهر ديگر مقارن است؟ لايب نيتس پاسخ اين پرسش را در فرضيه هماهنگى پيشين بنياد خود مى‏داند كه به اختصار آن را توضيح مى‏دهيم:

لايب نيتس،(1983: pp.130-2) اصل هماهنگى پيشين بنياد (Pre - established harmony) را با ذكر يك مثال هم توضيح مى‏دهد و هم اثبات مى‏نمايد:

«دو ساعتى را كه بطور كامل [با يكديگر] منطبقند در نظر بگيريد. اين انطباق به سه طريق ممكن است حاصل شود: اولين طريق عبارت است از تأثير طبيعى ... دومين روش عبارت است از اين كه صنعتگرى ماهر همواره بر آنها نظارت داشته باشد و پيوسته آنها را تنظيم كند. سومين روش اين است كه از آغاز دو ساعت را آنچنان ماهرانه و دقيق بسازيم كه از انطباق بعدى مطمئن باشيم.

اكنون به جاى دو ساعت، نفس و بدن را قرار دهيد. انطباق يا توافق آنها نيز از يكى از اين سه طريق ممكن است ناشى شود: طريق تأثير، روش فلسفه متداول است، اما از آن جا كه محال است، تصور كنيم كه ذراتى مادى يا كيفيّات و صورى غير مادى، بتوانند از يك جوهر به جوهر ديگر عبور كنند، مجبوريم اين نظريه را رها كنيم. روش دوم، همان طريق نظام «علل موقعى»(occasional cause) است، اما من معتقدم كه اين نظريه، ابداع خداى خارج از دستگاه است براى امور عادى و طبيعى ... بنابر اين فقط نظريه من باقى مى‏ماند كه طريق هماهنگى پيشين بنياد است؛ يعنى، هر كدام از جواهر از آغاز با مهارت فرجام بينى الهى چنان تكوين يافته‏اند كه صرفا با تبعيت از قوانين خود كه همراه با ايجاد شدن، دريافت كرده‏اند، با جوهرهاى ديگر منطبق است، گويى بر يكديگر تأثير متقابل دارند يا گويى خداوند علاوه بر اسباب عمومى و فوق آنها همواره آنها را تنظيم مى‏كند.

فكر مى‏كنم چيز ديگرى باقى نمانده است تا اثبات كنم، مگر اين كه از من خواسته شود تا اثبات كنم كه خداوند حكمت لازم را براى استفاده كردن از اين مهارت فرجام بينى واجد است؛ چيزى كه ما حتى نمونه‏هايى از آن را بين انسانها به نسبتى كه هوشمندند، مى‏بينيم و با اين فرض كه خداوند توانايى چنين كارى را داشته باشد، واضح است كه اين، براى او بهترين و شايسته ترين طريق است.»

چنانكه مشاهده شد، لايب نيتس احتمالات ممكن براى تحقق انطباق دو جوهر را منحصر در سه طريق مى‏داند. طريق اول را به همان دلايلى كه قبلاً گذشت، باطل مى‏داند و طريق دوم را چون مستلزم خداى خارج از دستگاه (Deus ex machina) و فرض معجزه‏اى دائمى است، ابطال مى‏كند و نتيجه مى‏گيرد كه بهترين روش، طريق سوم است و خداوند از آنجا كه به بهترين روش عمل مى‏كند، يقينا به همين طريق جواهر را با يكديگر منطبق مى‏كند.

انحصار طرق تحقق انطباق دو جوهر در سه احتمال مذكور بدون دليل است و از اين جا ضعف اين دليل واضح مى‏شود.

لاتا(PP.41-3) در توضيح اصل هماهنگى پيشين بنياد و تفاوت آن با عليت موقعى مى‏نويسد:

«هر منادى در آفرينش جهان چنان از پيش تنظيم شده است كه تمام تغييرات آن با تغييرات منطبق منادهاى ديگر همراه خواهد بود ... بين عليت موقعى و هماهنگى اين تفاوت وجود دارد كه اولى اشياء را از هرگونه فعاليتى تهى مى‏پندارد، در حالى كه دومى اشياء را خود انگيخته و فعال مى‏داند، بنابر اين طبق عليت موقعى، براى مثال، در طبيعت هيچ يك از نفس يا بدن چيزى وجود ندارد كه بتواند پاسخى باشد، براى اين پرسش كه چرا اين پديده نفس با آن پديده خاص بدن همراه شد و نه با پديده ديگرى از آن ...

اين اصل [اصل هماهنگى پيشين بنياد] براى علاج نقائص فرضيه‏هاى قبلى ابداع شده است: نظريه فلاسفه قبل از دكارت در مورد رابطه نفس و بدن اين بود كه واقعا عناصرى از يكى به ديگرى منتقل مى‏شود. دكارت مسأله را بدون حل باقى گذاشت، اما پيروان او مسأله را با عليت موقعى حل كردند، كه عبارت است از اين كه خداوند تنها علت حقيقى است و جواهر متناهى بر يكديگر هيچ تأثيرى ندارند؛ تغييراتى كه در نفس و بدن رُخ مى‏دهد، مستقيما به وسيله خداوند انجام مى‏گيرد؛ بنابراين در موقعيت ظاهر شدن يك پديده در يك جوهر، خداوند پديده منطبق را در جوهر ديگر به وجود مى‏آورد. دو پديده كاملاً از هم مستقلند و فقط به وسيله خداوند هم زمان به وجود آمده‏اند.»

از آنچه گذشت، معلوم شد، انكار تأثير و تأثر دو جوهر مخلوق و طرح هماهنگى پيشين بنياد در فلسفه لايب نيتس، نخست براى حلّ مسأله دوگانگى نفس و بدن مطرح و سپس در مورد هر دو جوهرى تعميم داده شده است. طبق اين نظريه حالات هر جوهرى معلول حالات قبل همان جوهر است، تا به خداوند منتهى شود و خداوند از آن جا كه از ازل به حوادث آينده و نتايج و پيامدهاى هر حالتى علم داشته است، از آغاز چنان مخلوقات را آفريده و به هر يك چنان طبايعى داده است كه حالات هر جوهر در حالى كه فقط معلول حالات قبل همان جوهر است، با حالات جواهر ديگر منطبق باشد، گويى جواهر بر يكديگر تأثير و تأثر دارند.

لايب نيتس، در سال 1687 در نامه‏اى به آرنو، اصل هماهنگى پيشين بنياد را با مثالى خاص (اثر سنجاق در بدن و درك درد در نفس) چنين توضيح مى‏دهد: (Loemker, P. 340) «حالات فعلى هر جوهرى پيامد طبيعى حالات قبلى همان جوهر است. هر جوهرى از آغاز چنان آفريده شده است كه به موجب قوانين طبيعت خود، هماهنگ با آنچه در اجسام رُخ مى‏دهد، عمل مى‏كند. بنابراين حالات يك جسم به دنبال حالات قبلى همان جسم و حالات نفس به دنبال حالات قبلى همان نفس مى‏آيد. حالات نفس بازنما و بيان كننده حالات منطبق موجود در جهان و خصوصا موجود در بدنى است كه به آن تعلق دارد، از اين رو چون اثر سنجاق بخشى از حالات جسم در لحظه خاصى است، بيان و نمايش آن يعنى درد نيز، بخشى از حالات نفس در همان لحظه خواهد بود، زيرا همان طور كه يك حركت به دنبال حركت ديگر مى‏آيد، همين طور هم در جوهرى كه طبيعت آن باز نمايى است، يك نمايش به دنبال نمايش ديگر مى‏آيد. خداوند از آغاز جواهرى باز نما آفريده است، بطورى كه آنها به وسيله قوانين خود، بيان كننده تمام رخدادهاى اجسام ديگرند.»

2-2- نقد آراء لايب نيتس: اولاً:

چنانكه گذشت، نفى عليت و تأثير بين دو جوهر مخلوق در فلسفه لايب نيتس بر نظريه مناد و بسيط بودن و در نتيجه نفوذ ناپذيرى آن مبتنى است و از آنچه گذشت، بطلان اين آراء واضح شد، در نتيجه بطلان نظريه نفى عليت بين مخلوقات نيز مسلم مى‏شود.

ثانيا، لايب نيتس از اين كه محال است جوهر يا عرض از خارج وارد مناد شود، زيرا منادها هيچ پنجره‏اى ندارند تا از ميان آنها چيزى بتواند وارد يا خارج شود و اعراض هم نمى‏توانند از جواهر جدا شوند، نتيجه مى‏گيرد كه عليت بين دو جوهر مخلوق منتفى است؛ از اين جا معلوم مى‏شود، كه از نظر لايب نيتس، عليت عبارت است از: عبور اجزائى از علت به سوى معلول و حال آن كه عليت به اين معنا نيست. توضيح:

واژه علت داراى دو معناست:

1- آنچه از وجودش، وجود شى‏ء ديگر و از عدمش، عدم شى‏ء ديگر لازم آيد.

2- آنچه وجود شى‏ء ديگر بر آن متوقف است.(سهرودى: صص 7-376)

معناى دوم علاوه بر علت تامه، علل ناقصه را نيز شامل مى‏شود، زيرا وجود معلول بر وجود هر يك از علل ناقصه توقف دارد، ولى معناى اول فقط بر علت تامه صدق مى‏كند. بنابراين، معناى دوم اعم از معناى اول است.

هر دو معناى «علت» از وجدانيات و در نتيجه كاملاً واضحند. توضيح:

هر انسانى نفس خود را و همچنين افعال بى‏واسطه آن را، از قبيل اراده و تصرف در صور ذهنى، با علم حضورى مى‏يابد و در نتيجه رابطه بين نفس خود را با آن افعال با علم حضورى درك مى‏كند. اين رابطه، مصداقى از عليت به معناى اول است و ذهن انسان قدرت دارد از معلوماتى كه با علم حضورى درك مى‏شوند، مفهوم گيرى كند؛ براى مثال، نفس انسان با علم حضورى تشنگى يا ترس خود را مى‏يابد و ذهن او از اين معلوم حضورى مفهوم تشنگى يا ترس را به دست مى‏آورد. بنابراين ذهن مفهوم عليت را از مصداقى كه با علم حضورى درك كرده است، به دست مى‏آورد. همين طور نفس رابطه بين اراده خود را با مبادى اراده؛ از قبيل تصور و تصديق، با علم حضورى درك مى‏كند. اين رابطه مصداقى از عليت به معناى دوم است و ذهن از اين مصداقى كه نفس با علم حضورى درك كرده است، به مفهوم علت (به معناى دوم) نائل مى‏شود. (طباطبائى: ج 2، ص 77)

اكنون كه معلوم شد، مفهوم علت از مفاهيم واضح و بديهى است، اين اشكال به لايب نيتس وارد مى‏شود كه در هيچ يك از اين دو مفهوم، عليت به معناى عبور اجزاء از علت به معلول نيست.

ثالثا، انكار عليت بين جواهر مخلوق، مستلزم ايده اليسم است:

انسان واقعيات خارجى را مستقيما نمى‏يابد، بلكه فقط صور ذهنى آنها را درك مى‏كند و از اين صور ذهنى به وجود خارجى آن واقعيات پى مى‏برد. استدلالى كه هر كس بطور ارتكازى براى اثبات واقعيات خارجى اقامه مى‏كند، به اين صورت است: صورى را در نفس خود مى‏يابم كه من آنها را ايجاد نكرده‏ام، زيرا به ميل و اختيار من آن صور در نفس حاصل نشده‏اند و از بين نمى‏روند. بنابراين، اشيائى خارج از نفس، آن صور را در نفس ايجاد كرده‏اند و به اين ترتيب وجود واقعيات خارجى اثبات مى‏شود.

اين استدلال چنانكه مشاهده مى‏شود، بر قبول اصل عليت و وجود رابطه عليت بين اشياء خارجى مبتنى است، بنابراين با انكار عليت راهى براى اثبات اشياء خارجى باقى نخواهد ماند و ناچار به ايده‏اليسم منتهى خواهيم شد.

رابعا، انكار عليت موجب مى‏شود، تمام علوم تجربى نابود شوند: (همان، ج3، ص 234)

روش علوم تجربى مشاهده و آزمايش است و آنچه از تجربه و مشاهده حاصل مى‏شود، چيزى جز علم به جزئيات نيست و از طرف ديگر علوم تجربى از قضاياى كلى تشكيل مى‏شوند. براى اين كه از ادراكات جزئى به قضاياى كلى راه يابيم و يا به عبارت ديگر به وسيله مشاهده و تجربه جزئيات به قضاياى كلى نائل شويم، بايد ابتدا با يك يا چند آزمايش، علت يك پديده را كشف كنيم، تا بتوانيم با توجه به اين كه هر كجا علت محقق شود، وجود معلول ضرورى خواهد بود، به قضاياى كلى برسيم. براى مثال، با چند آزمايش، كشف مى‏كنيم كه حرارت علت انبساط فلزات است و سپس به صورت يك قضيه كلى مى‏گوئيم: فلز در اثر حرارت منبسط مى‏شود. از آنچه گذشت، معلوم شد كه بدون قبول اصل عليت و وجود رابطه عليت بين اشياء هرگز نمى‏توان به كمك ادراكات جزئى، علوم تجربى را تدوين كرد.

در مورد نظريه هماهنگى پيشين بنياد، تذكر اين نكته لازم است كه اگر امر دائر شود بين نظريه عليت موقعى و نظريه هماهنگى پيشين بنياد، در اين صورت نظريه هماهنگى پيشين بنياد با كمال خداوند سازگارتر است، اما دائر شدن امر، بين اين دو نظريه متوقف است، بر نفى عليت بين جواهر مخلوق و چون نفى عليت چنانكه گذشت، باطل است، از اين رو امر دائر بين آن دو نظريه نخواهد بود و در نتيجه نمى‏توان نظريه هماهنگى پيشين بنياد را به علت سازگارتر بودن با كمال خداوند تأييد نمود.

3ـ تعريف نفس و بدن

3-1- شرح آراء لايب نيتس:

نفس از نظر لايب نيتس منادى است كه ادراكات آن صريح باشد. هر منادى داراى ادراك است، اما مراتب ادراك از بى‏نهايت مبهم وكوچك شروع مى‏شود وبه بى‏نهايت بزرگ وصريح كه همان ادراك خداوند است، ختم مى‏شود. او در اين مورد مى‏گويد: «اگر بخواهيم هر چيزى را كه داراى ادراكها و شوقها، به معناى عامى كه بيان كردم باشد، نفس بناميم، تمام جواهر بسيط يا منادهاى مخلوق را مى‏توان نفس ناميد، اما از آن جا كه آگاهى امرى فراتر از ادراك ساده است، ترجيح مى‏دهم كه نام عمومى منادها وكمالهاى اول براى جواهر بسيطى كه ادراكى بيش از ادراك ساده ندارند، كافى باشد ونفس فقط به جوهرهايى گفته شود كه ادراك آنها متمايزتر وهمراه با حافظه است.»(1983: P.181)

تا اين جا معلوم شد كه تفاوت نفس با منادهاى بسيط، فقط در مرتبه ادراك است؛ اما در مورد بدن: با توجه به اين كه بدن جسم است وجسم از نظر لايب نيتس پديدارى خوش بنياد است كه ازاجتماع بى‏نهايت مناد به دست مى‏آيد، از اين رو حق با راسل است كه مى‏نويسد: «از آن جا كه فقط منادها واقعيت دارند، بدن پديدارى است، حاصل از اجتماع بى‏نهايت مناد. منادها در مرتبه وضوح ادراك، با هم تفاوت دارند. آنهايى كه ادراك واضح ترى دارند، فعال‏تر وبر ديگر منادها حاكمند. نفس يك مناد حاكم است كه بر تمام منادهاى بدن حكومت دارد.»(P.140)

بوترو همين مطلب را چنين بيان مى‏كند: «به نظر لايب نيتس، نفس كمال اول بدن است، يعنى، نفس واجد درجه‏اى از كمال است؛ به اين معنا كه داراى ادراكات بالنسبه متمايزى است كه به صورت مبهم در بدن وجود دارند.»(لايب نيتس: ص 160)

اكنون كه معناى كمال اول بودن نفس براى بدن معلوم شد، مفهوم اين عبارت لايب نيتس(1983: P.190) واضح مى‏شود كه مى‏گويد: «از اين جا مى‏فهميم كه هر جسم زنده، كمال اول حاكمى دارد كه در حيوان نفس است، اما اندام اين جسم زنده پُر از جانداران، گياهها وحيوانهاى ديگرى است كه هر كدام باز داراى كمال اول يا نفس حاكم خود است.»

بنابراين، نفس منادى‏است كه ادراك آن نسبت به ادراك منادهاى بدن واضح‏تر است وبه اين معنا مى‏توان گفت: حاكم بر منادهاى بدن ويا كمال اول بدن است (حكومت نفس بر بدن و كمال اول بودن آن براى بدن فقط به اين معناست كه ادراك آن صريح‏تر و واضح‏تر است) وبدن پديدار خوش بنيادى است كه از بى‏نهايت مناد تشكيل شده است، از اين رو نفس وبدن از دو نوع كاملاً متفاوت نيستند، بلكه تفاوت آنها فقط در درجه ادراك است.

بنابراين اشكالى كه بر سر راه دكارت براى قبول تأثير نفس بر بدن بود، مانع راه لايب نيتس نمى‏شود، با اين وجود لايب نيتس تأثير نفس را بر بدن نمى‏پذيرد؛ زيرا او تأثير و تأثر بين دو جوهر مخلوق را منكر است و نظريه هماهنگى پيشين بنياد را مطرح مى‏كند.

3-2- نقد آراء لايب نيتس:

لايب نيتس نفس را مناد حاكم بر منادهاى بدن و حاكم بودن آن را به معناى داشتن ادراكات واضح‏تر و صريح‏تر مى‏داند، بنابراين هر منادى كه نسبت به منادهاى ديگر داراى ادراك واضح‏تر و صريح‏تر باشد، بر آنها حاكم و نفس آنها محسوب مى‏شود. ازطرف ديگر از نظر او در بين مخلوقات، علت و معلول در واقع دو مخلوق هماهنگى هستند كه هيچ گونه تأثيرى بر يكديگر ندارند؛ از آن دو هر كدام كه داراى ادراك صريح‏تر باشد، در ظاهر علت و ديگرى معلول خوانده مى‏شود. بنابراين، آنچه در ظاهر علت محسوب مى‏شود، در واقع منادى است كه ادراكاتش از ادراكات مناد ديگرى كه با آن هماهنگ است، صريح‏تر باشد.

با توجه به اين دو مطلب، اين اشكال بر لايب نيتس وارد است كه: همان طور كه نفس در ظاهر بر بدن تأثير دارد و آن را به حركت درمى‏آورد، بدن نيز بر نفس در ظاهر تأثير دارد؛ براى مثال، ضربه‏اى به بدن موجب درد در نفس مى‏شود. در اين موارد كه بدن در ظاهر علت محسوب مى‏شود، بايد از نظر لايب نيتس بدن داراى ادراكات صريح‏ترى باشد وبه بيان ديگر بدن بايد نفس محسوب شود و اين مطلبى است كه قابل قبول نيست.

اين كه لايب نيتس مى‏گويد: «... هر جسم زنده كمال اول حاكمى دارد كه در حيوان نفس است، اما اندام اين جسم زنده پر از جانداران، گياهها و حيوانهاى ديگر است...» تا آن جا كه مربوط به وحدت يا كثرت نفس انسانى مى‏شود، مطلب كاملاً صحيحى است. توضيح:

هر انسانى با علم حضورى خود را مى‏يابد كه يك فرد است. و مى‏يابد كه اين فرد در طول سالها باقى است و همين فرد است كه ادراك مى‏كند، متأثر مى‏شود،... بنابراين نفس انسانى واحد است، اما در بدن هر انسانى تعداد بسيار زيادى سلولها وجود دارد كه هر كدام را مى‏توان از بدن جدا نمود و در شرايط مناسبى رشد داد و يا تكثير نمود. بنابراين هر يك از اين سلولها تغذيه، رشد و توليد مثل دارند و به بيان ديگر، داراى حيات حيوانى هستند.

چنانكه مشاهده شد، در فلسفه لايب نيتس، نفس و بدن هر دو از يك نوعند و تفاوت آنها فقط در درجه ادراك است. هر دو منادند ومناد جوهر بسيط روحى است. اين نظريه علاوه بر اين كه با ابطال نظريه مناد، خود به خود ابطال مى‏شود، به هيچ وجه قابل قبول نيست، زيرا بدن از آن جا كه دستخوش تغيير و حركت است، معلوم مى‏شود كه داراى ماده اولى است و به بيان ديگر مادى است، ولى نفس با دليلهاى متعددى اثبات شده است كه مجرد است.(ابن سينا: صص 195-187) با توجه به اين دو مطلب، هرگز نمى‏توان نفس و بدن را از يك نوع دانست.

4ـ هماهنگى پيشين بنياد بين نفس وبدن

4-1- شرح آراء لايب نيتس:

رابطه نفس وبدن مصداقى است از رابطه يك مناد بامناد ديگر كه در فلسفه لايب‏نيتس با هماهنگى پيشين بنياد توجيه مى‏شود.(Latta: P.263) او در منادولوژى (1983: P.192) در اين مورد مى‏گويد: «... نفس از قوانين خود وجسم نيز از قوانين خود پيروى مى‏كنند وبه موجب هماهنگى پيشين بنياد بين تمام جواهر با يكديگر منطبق مى‏شوند؛ زيرا تمام جواهر نمايشهاى يك عالمند. نفوس با اميال، اهداف و وسايل طبق قوانين علل غايى و اجسام طبق قوانين علل فاعلى يا حركات عمل مى‏كنند واين دو قلمرو (قلمرو علل فاعلى وغايى) با يكديگر هماهنگند. بنابراين نظام، اجسام چنان عمل مى‏كنند كه گويى (به فرض محال) هيچ نفسى وجود ندارد ونفوس چنان عمل مى‏كنند كه گويى هيچ جسمى وجود ندارد و هر دو چنان عمل مى‏كنند كه گويى بر يكديگر تأثير مى‏گذارند.»

لايب نيتس، در پنجمين نامه خود به كلارك در اين مورد مى‏نويسد: «تمام نيروهاى طبيعى اجسام تابع قوانين مكانيكى است و تمام قدرتهاى طبيعى ارواح تابع قوانين اخلاقى. اولى نتيجه نظم علل فاعلى است ودومى نتيجه نظم علل غايى؛ اولى بدون اختيار عمل مى‏كند؛ نظير ساعت؛ دومى با اختيار؛ هر چند دقيقا منطبق است با آن دستگاهى كه علت مختار متعالى ديگرى پيشاپيش آن را با آنها وفق داده است.»(Alexander: p.95)

لاتا در اين مورد مى‏گويد: «از نظر لايب نيتس نفس وبدن دو منادمستقل خودكارند كه بين آنها ارتباط ادراك يا نمايش وجود دارد وخداوند از پيش آنها را طورى خلق كرده وبه آنها طبيعتى بخشيده است كه هماهنگ عمل كنند.»(Latta, p.45)

بطور خلاصه مى‏توان گفت: خداوند از آغاز نفس وبدن را چنان آفريده وبه آنها چنان طبيعتهايى داده است كه حالتى از نفس علت حالت بعدى آن وحالتى از بدن علت حالت بعدى آن باشد ودر همان حال، حالات نفس وبدن با يكديگر انطباق داشته باشند، به اين معنا كه مثلاً فرو رفتن سوزن در دست كه حالتى از حالات بدن است، با درد كه حالتى از حالات نفس است، منطبق باشد، هر چند در واقع فرو رفتن سوزن موجب درد نشده است، بلكه درد معلول حالات قبلى خود نفس است.

لايب نيتس، اين نظريه را داراى امتيازهاى بسيار زياد و زيباييهاى بسيار قابل ملاحظه‏اى مى‏داند (Loemker: P.457) و به گفته برتراند «او فرضيه خود را از سه جهت [بر نظريه مالبرانش وپيروان دكارت] برتر مى‏داند: 1ـ با مقتضيات علوم سازگارتر است. 2 ـ از مقام الوهيت تصورى عالى‏تر ارائه مى‏دهد. 3 ـ اختيار و آزادى مخلوق را بهتر تأمين مى‏كند.»(ر.ك: لايب نيتس: صص 5-174)

اكنون كه معلوم شد، رابطه بين نفس و بدن همچون ساير جواهر مخلوق با هماهنگى قبلى تنظيم مى‏شود، اين نكته نيز روشن مى‏شود كه هر كدام از آنها تا آن جا كه داراى ادراكات صريح ومتمايز است، موثر و تا آن جا كه ادراكات آن مبهم و نامتمايز است، متأثر خواهد بود. لايب نيتس(1952: p.159) در اين مورد مى‏گويد:«... اين دو جوهر [نفس وبدن [تا آن جا مى‏توانند به يكديگر متكى باشند كه دليل افعال واقع در يكى از آنها، در ديگرى وجود داشته باشد واين رابطه را خدا از آغاز آفرينش بر قرار كرده است. خداوند تا آن جا كه نفس داراى افكار متمايز وكامل است، بدن را تابع نفس قرار داده وترتيبى داده است كه بدن مطيع افكار روشن نفس باشد و تا آن جا كه نفس داراى تصورات مغشوش است، نفس را همراه بدن قرار داده است؛ يعنى، در مورد تصورات مغشوش وحاكى از نقص نفس، اين نفس است كه خود را با بدن هماهنگ مى‏كند.»

4-2- نقد آراء لايب نيتس:

نظريه هماهنگى پيشين بنياد بين نفس و بدن، مستلزم از دست رفتن بهترين دليل اثبات نفس و همچنين موجب قول به جبر است:

يكى از مهمترين ادله اثبات نفس براى موجودات داراى نفس اين است كه از اين موجودات افعالى صادر مى‏شوند كه يكنواخت نيستند. بنابراين، در هر يك از اين موجودات، علاوه بر صورت نوعيه كه مقتضى آثار يكنواخت است، نفسى وجود دارد كه علت اين آثار متنوع است.(Ibid: p.5) اين برهان كه به برهان «طبيعى» شهرت يافته است، بنابر نظريه هماهنگى پيشين بنياد از اعتبار ساقط مى‏شود؛ زيرا افعالى كه يكنواخت نيستند، طبق اين نظريه، معلول نفس محسوب نمى‏شوند، بلكه معلول حالات قبلى همان جسمند و از اين رو براى ايجاد آنها نيازى به وجود نفس نداريم.

لازمه نظريه هماهنگى پيشين بنياد بين نفس و بدن اين است كه اعمال جوارحى؛ يعنى اعمال خارجى كه به وسيله بدن انجام مى‏گيرد، تحت تأثير نفس و اراده آن نباشد، بلكه فقط با آن هماهنگ باشد؛ به اين معنا كه هم زمان با اراده و تصميم نفس، بدن حركت كند، بدون اين كه اراده نفس موجب حركت بدن شده باشد و چنين عملى را نمى‏توان عمل اختيارى دانست، زيرا عمل اختيارى عملى است كه در اثر اراده تحقق يابد. عملى كه متأثر از اراده نباشد، هر چند هم زمان با آن باشد، عمل اختيارى نيست. با توجه به اين مطلب معلوم مى‏شود كه لازمه نظريه هماهنگى پيشين بنياد بين نفس و بدن اين است كه اعمال جوارحى، اختيارى نباشند.

5ـ تركيب نفس وبدن

5-1- شرح آراء لايب نيتس:

پرسشى كه در اين جا مطرح است، اين است كه تركيب نفس وبدن اتحادى است يا انضمامى. آيا نفس وبدن دو جوهر منضم به همند؟ يا اين كه از تركيب آنها جوهر واحدى حاصل مى‏شود؟

نظرى كه راسل از بعضى از مفسرين لايب نيتس نقل وآن را تقويت مى‏كند و مى‏گويد با ساير مطالب او سازگار است، عبارت است از اين كه: «هر جسم انداموار از بى‏نهايت جسم انداموار كوچك‏تر تركيب شده و داراى يك مناد حاكم به نام نفس است وحكومت آن به معناى اين است كه از ساير منادها واضح‏تر نمايش مى‏دهد وادراكات واضح‏ترى دارد. نفس وبدن روى هم رفته جوهر واحدى تشكيل نمى‏دهند، بلكه دو جوهرند كه هيچ تأثير وتأثر واقعى بين آنها نيست.»(Russell, pp.148-9)

چنانكه مشاهده مى‏شود، راسل مى‏گويد از نظر لايب نيتس تركيب نفس وبدن انضمامى است ودر ردّ كسانى كه مى‏گويند: لايب‏نيتس قائل به تركيب اتحادى است، مى‏نويسد: «از نظر لايب‏نيتس موجود زنده داراى يك نفس ويك جسم الى است واين جسم الى خود مجموعه‏اى از جواهر ديگراست. [حال آن كه اگر تركيب آنها اتحادى بود، هيچ كدام به تنهايى نمى‏توانستند وجود داشته باشند.]»(Ibid: p.158)

كاپلستون(P.313) وچنانكه راسل(P.148) نقل مى‏كند، برخى از شارحين لايب نيتس تركيب نفس وبدن را در فلسفه‏او اتحادى مى‏دانند. شايدبتوان بين اين دو نظر به اين ترتيب جمع كرد كه يك موجود زنده از بى‏نهايت منادى تشكيل شده است كه يكى از آنها حاكم وبقيه تابعند، از اين رو اگر در سطح منادها كه موجودات حقيقى‏اند، نظر كنيم، بى‏نهايت موجود مى‏يابيم كه به هم ضميمه شده‏اند، اما اگر در سطح پديدار نظر كنيم، از تمام اين منادها (خواه حاكم وخواه تابع) جوهر واحدى ظاهر وپديدار مى‏شود، همان طور كه در موجودات بى‏روح از مجموع بى‏نهايت مناد جوهر جسمانى واحدى پديدار مى‏شود.

5-2- نقد آراء لايب نيتس:

اين مطلب كه تركيب نفس و بدن انضمامى است يا اتحادى، به اين بستگى دارد كه نفس و بدن را چه چيزى بدانيم. بنابر صحت نظريه مناد و تعريفى كه لايب نيتس در مورد نفس و بدن ارائه كرده است، نظر او در مورد تركيب نفس و بدن همان است كه بيان شد و هيچ اشكالى هم بر آن وارد نيست، ولى از مباحث گذشته معلوم شد كه نظريه مناد فاقد دليل است و از طرف ديگر بيان كرديم كه بدن، مادى و نفس، مجرد است. با توجه به اين مطلب معلوم مى‏شود كه تركيب آنها تركيب موجودى مجرد باموجودى مادى خواهد بود و چنين تركيبى مسلما تركيب انضمامى است.

6ـ حضور نفس در بدن

6-1- شرح آراء لايب نيتس:

لايب‏نيتس حضور نفس را در بدن به حضور واحد در عدد تشبيه مى‏كند و مى‏گويد: (Loemker, p.457)«نفس در بدن همچون واحد در كثرتى است كه نتيجه واحدهاست» ولاتا(pp.314-5) در توضيح اين عبارت مى‏نويسد: «دكارت نيز معتقد بود كه نفس بايد براى كل بدن حاضر باشد، اما مى‏گفت: با وجود اين جزئى در بدن وجود دارد كه نفس نقش خود را بيشتر در آن اعمال مى‏كند تا در ساير اجزاء. آن جزء عبارت است از غده صنوبرى در مغز. لايب نيتس در صدد است، ثابت كند كه بنابر نظريه او، ارتباط نفس وبدن بسيار نزديكتر است. نفس بدون واسطه در كل بدن حضور ودر هر جزيى از آن وجود دارد، همان طور كه واحد در هر جزئى از كثرت وجود دارد.»

اين نكته را بايد در نظر داشت كه حضور بدون واسطه ونزديك نفس براى هر جزئى از بدن در فلسفه لايب‏نيتس، به معناى انتشار نفس در بدن نيست، زيرا او در نامه سوم به كلارك مى‏نويسد: «...گفتن اين كه نفس در سرتاسر بدن منتشر است، نفس را ممتد و قابل قسمت دانستن است. قول به اين كه كل نفس در همه اجزاء بدن است، [در حكم [جدا كردن آن از خويش است.»(Alexander, p.28)

نفس چون مناد است، از اين رو بُعد ندارد، ولى به جسم داراى بُعد تعلق دارد و «معناى تعلق آن به بدن، اين است كه ديدگاههاى نفس كه نقاط رياضى‏اند، در بدن قرار دارند واز آن ديدگاههاست كه نفس عالم را نمايش مى‏دهد وبه اين معنا مى‏توان گفت نفس در كل بدن است.»(Russell, p.125)

6-2- نقد آراء لايب نيتس:

بدون شك نفس براى كل بدن حضور دارد و به همين دليل به هر عضوى از اعضاى بدن ضربه‏اى وارد شود، نفس متألم مى‏شود، ولى اين ادعاى لايب نيتس كه اين حضور بدون واسطه و مستقيم است، نياز به اثبات دارد، همان طور كه ادعاى دكارت كه مدعى است، اين حضور با واسطه غده صنوبرى است، نيازمند دليل است. لايب نيتس براى اثبات ادعاى خود دليلى اقامه نكرده است، بلكه فقط ادعا مى‏كند كه حضور نفس براى بدن نزديك و بدون واسطه است؛ از اين رو ادعاى او را تا اثبات نشود نمى‏توان پذيرفت.

نتيجه

از آنچه گذشت معلوم شد كه:

1ـ نفس در فلسفه لايب نيتس مناد حاكمى است كه معناى حاكميت آن بر بدن صراحت و تمايز ادراكات اوست و بدن مجموعه بى‏نهايت مناد تابعى است كه به صورت جسم به نظر مى‏آيد. معناى تابعيت بدن فقط ابهام ادراكات آن است و همانند تمام اجسام ديگر پديدارى است خوش بنياد؛ يعنى، پديدارى است كه بطور واقعى بر وجود منادها كه موجودات حقيقى‏اند، بنا نهاده شده است؛ زيرا تنها منادها كه جواهرى بسيط و روحى(بى‏بعد و غيرمادى)اند از وجود واقعى برخوردارند، ولى اين آراء خالى از اشكال نيست، زيرا پديدار خوش بنياد بودن جسم، دليلى را كه لايب نيتس براى اثبات مناد اقامه كرده است، ابطال مى‏كند و شرحى كه «راسل» و «لاتا» پيرامون اثبات مناد ارائه كرده‏اند، خالى از اشكال نيست، از اين رو وجود مناد را به علت اين كه فاقد دليل است، نمى‏توان پذيرفت. لازمه تعريفى هم كه لايب نيتس براى نفس بيان كرده است و آن را مناد حاكم دانسته و حكومت رابه معناى داشتن ادراكات صريح‏تر تفسير كرده است، اين است كه در مواردى كه در ظاهر، بدن بر نفس تأثير مى‏گذارد، بدن بايد نفس محسوب شود.

2ـ نفس و بدن هيچ گونه تأثيرى بر يكديگر ندارند، همان طور كه هيچ دو مناد مخلوقى بر يكديگر تأثير و تأثر ندارند و انطباق آنها صرفاً با اصل هماهنگى پيشين بنياد تبيين مى‏شود، به اين صورت كه حالتى از نفس به دنبال حالت قبلى همان نفس و حالتى از بدن به دنبال حالت قبلى همان بدن مى‏آيد، زيرا بين حالات يك مناد مخلوق رابطه عليت وجود دارد، اما بين حالات نفس و بدن هيچ گونه تأثير و تأثرى نيست و خداوند از ازل چنان نفس و بدن را خلق كرده است كه حالات آنها با هم منطبق باشد، اما بايد توجه داشت كه نفى عليت بين دو جوهر مخلوق در فلسفه لايب نيتس علاوه بر اين كه بر نظريه مناد و بسيط بودن آن مبتنى است، به اين علت است كه او عليت را به معناى عبور اجزائى از علت به سوى معلول مى‏داند و حال آن كه عليت به اين معنا نيست.

همچنين اثبات شد كه لازمه انكار عليت بين مخلوقات از دست رفتن تمام علوم تجربى و منتهى شدن به ايده‏اليسم است و نظريه هماهنگى پيشين بنياد بين نفس و بدن مستلزم از دست رفتن بهترين دليل اثبات نفس و همچنين موجب قول به جبر است.

3ـ تركيب نفس و بدن را اگر در سطح منادها كه وجودهاى واقعى‏اند در نظر بگيريم، تركيب انضمامى و اگر در سطح اجسام كه پديدارهاى خوش بنيادند نظر كنيم، تركيب اتحادى است و صحت اين نظريه بر صحت نظريه مناد و تعريفى مبتنى است كه لايب نيتس در مورد نفس و بدن ارائه كرده است.

4ـ نفس براى تمام بدن حاضر است، نه فقط براى قسمتى از آن، اما اين حضور به معناى انتشار نيست؛ زيرا نفس مناد و مناد فاقد بعد است و اين ادعاى لايب نيتس را كه مى‏گويد: حضور نفس براى بدن، مستقيم و بدون واسطه است، نمى‏توان پذيرفت، زيرا هيچ دليلى براى اثبات اين ادعا اقامه نكرده است.

منابع و مآخذ

1- ابن سينا (ابوعلى)، حسين، طبيعيات شفا، ج 2، تحقيق: الدكتور محمود قاسم، قاهره، دارالكاتب العربى للطباعة و النشر، 1395 ه . ق.

2- سهروردى، شهاب الدين يحيى، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج1، مصحح: هنرى كربن، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه)، 1372 ه . ش.

3- طباطبائى، محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2 و 3، پاورقى از شهيد مطهرى، قم، انتشارات صدرا، 1375 ه . ش.

4ـ لايب نيتس، گتفريد ويلهلم، منادولوژى (مقدمه و شرح از بوترو و ديگران)، ترجمه: يحيى مهدوى، چاپ اول، تهران، انتشارات خوارزمى، 1375 ه . ش.

5- Alexander, H.G., The Leibniz - Clarke correspondence, U.S.A. Manchester university press, 1956

6- Broad, C.D., Leibniz an introduction, edited by C.Lewy, London, Cambridge university Press, 1975

7- Copleston - S.J., frederick, A History of philosophy, U.S.A., Doubleday, 1985

8- Ishiguro, Hide, Leibnizs philosophy of logic and language, second edition, New York - U.S.A., Cambridge university press, 1990

9- Latta, Robert, Leibniz the monadology and other philosophical writings, London, Oxford university press, 1898

10- Leibniz, G.W., Theodicy, edited by Austin farrer, translated by E.M.Huggard, London, Routledge & Kegan Paulltd, 1952

11- Leibniz, G.W., Leibniz philosophical writings, edited by G.H.R. Parkinson translated by Mary Morris and G.H.R. Parkinson, London, Every mans Library, 1983

12- Leibniz, G.W., Discourse on metaphysics and related writings, edited & translated by R.N.D. Martin & Stuart Brown, U.S.A., Manchester university press, 1988

13- Loemker, Leroy E., Gottfried Wilhelm Leibniz philosophical papers and letters, second edition, Dordrecht - Holland, D.Reidel publishing company, 1969

14- Russell, Bertrand, A Critical Exposition of the philosophy of Leibniz, London, Alden press, 1975

15- Woolhouse, R.S., G.W. Leibniz Critical Assessments, V.1-4, London, Routledge, 1994

1 ـ استاديار گروه الهيات دانشگاه اصفهان.

/ 1