از لابهلاى متون
علىاكبر شوبكلايى «سخن از نفس است. نفس آدمى جوهرى بسيط است كه از شأن او بُوَد ادراك به ذات خويش و تدبير و تصرّف در اين بدن محسوس».(1)اين نفس، همان است كه گاهى روح، گاهى جان و گاهى هم دل خوانده مىشود و بخشى از وجود آدمى است. آدمى از دو بخش ساخته و پرداخته شده است: جسم و جان. بر اين اساس، انسان، موجودى نيمه آسمانى و نيمه زمينى است ؛ آميزهاى از روح خدايى و جسم خاكى.بحث، بر سر اين است كه چگونه مىتوان اين نفس را از حالت «امّاره بودن»(2) خارج كرد، پرورش داد و نگهبانى كرد تا در مسير كمال خويش قرارگيرد.«خلاصه نفس انسان، دل است، و دلْ آينه است، و هر دو جهان، غلاف آن آينه. و ظهور جملگى صفات جمال و جلال حضرت الوهيّت به واسطه آن آينه. چون نفس انسان كه مستعدّ آينگى است، تربيت يابد و به كمال خود رسد، جملگى صفات حق در خود مشاهده كند. نفس خود را بشناسد كه او را از بهر چه آفريدهاند. آنگه بازداند كه او كيست، و از براى كدام سِر، كرامت و فضيلت يافته است. و لكن تا نفس انسان به كمال آينگى رسد، مسالك و مَهالك بسيار قطع بايد كرد، و آن، جز به واسطه سلوك بر جاده شريعت و طريقت و حقيقت دست ندهد.(3) تا به تدريج چنان كه در ابتدا آهن از معدن بيرون مىآورند و آن را به لطايف الحيل، پرورش گوناگون مىدهند و در آب و آتش، و به دست چندين استاد گذر مىكند تا آينه مىشود، وجود انسان در بدايت در معدن آهن اين آينه است. آن آهن را از معدن وجود انسان به حسن تدبير بيرون مىبايد آورد، و به تربيت به مرتبه آينگى رسانيدن، به تدريج و تدرّج».(4)ما وجود ظاهرى خود را مىبينيم و بدان توجه هميشگى داريم، و در پرورش و نگهدارى آن مىكوشيم. اگر بيمار شويم به پزشك مراجعه مىكنيم ؛ اگر گرسنه شويم ميل به غذا مىنماييم و چون گرما و سرما ببينيم، در صدد رفع آن برمىآييم. جسم، به غذا، پرورش و همچنين ورزش نياز دارد و هيچگاه از اين نيازها غافل نيستيم ؛ امّا روح و دل ما شايد از ناتوانى و گرسنگى رنج ببرد و بدان بىتوجّه باشيم. شايد اصلاً گرسنگى روح را در نيابيم و بيمارى و دردش را احساس نكنيم.بايد به پرورش نفس پرداخت
اصل و اساس وجود آدمى انديشه و روح است. هرچه روح را بهتر و بيشتر ورزش و پرورش دهد، يقيناً در انسانيت انسان، مؤثّر است.سعدى در بوستان خود چنين آورده است:
مپرور تن ار مرد رأى و هُشى
خردمند مردم، هنر پرورند
كسى سيرت آدمى گوش كرد
خور و خواب تنها طريق دد است
خنك نيكبختى كه در گوشهاى
به دست آرد از معرفت توشهاى.(5)
كه او را چو مىپرورى مىكشى
كه تن پروران از هنر لاغرند
كه اوّل سگ نفس، خاموش كرد
بر اين بودن، آيين نابخرد است
به دست آرد از معرفت توشهاى.(5)
به دست آرد از معرفت توشهاى.(5)
نفس امّاره را بايد كشت
نفس امّاره، دزد خانه دل و جان ماست. بايد از اين دزد، خانه را نگهبان بود. اين دزد البته به دنبال اشيا و گوهرهاى گرانبهاست.سنايى مىگويد:
دزدِ خانه است نفس، حالى ببين
دزد بيرون، خسيسْ(13) دزد بُود
دزد خانه، نفيسْ(14) دزد بُود.(15)
زو نگهدارْ خانه دل و دين
دزد خانه، نفيسْ(14) دزد بُود.(15)
دزد خانه، نفيسْ(14) دزد بُود.(15)
مىنامد، از اينجاست: «رَجَعْنا مِنَ الْجِهادِ الْاصْغَر إلَى الْجِهادِ الأكْبَرِ. قيلَ يا رَسُول اللَّه، مَا الجِهادُ الأكْبَر. قال: ألا وَهىَ مُجاهدةُ النَّفس» ؛ بازگشتيم از جهاد خُرد تو، يعنى از غزو، بهسوى بزرگتر. گفتند: يا رسول اللَّه! جهاد بزرگتر كدام است؟ فرمود: «مجاهدت نفس». و رسول(ص) مجاهدت نفس را بر جهاد، تفضيل نهاد از آنچه رنج آن زيادت بود از رنج جهاد و غزوه، و بدانچه خلاف هوا و قصر كردن نفس، كارى شگرف است».(17)مولانا در مثنوى اينگونه مىگويد:
مشورت با نفسِ خود گر مىكنى
مشورت با نفسِ خويش اندر فعال
هرچه گويد، عكس آن باشد كمال.(18)
هرچه گويد، كن خلاف آن دنى
هرچه گويد، عكس آن باشد كمال.(18)
هرچه گويد، عكس آن باشد كمال.(18)
نفس اژدرهاست، ار كى مرده است
گر بيايد آلت فرعون او
آنكه او بنياد فرعونى كند
اژدها را دار در برف فراق
تا فسرده مىبُوَد آن اژدهات
لقمه اويى چو او يابد نجات.(19)
از غم بىآلتى افسرده است
كه به امر او همى رفت آب جو
راه صد موسى و صد هارون زند
هين مكش او را به خورشيد عراق
لقمه اويى چو او يابد نجات.(19)
لقمه اويى چو او يابد نجات.(19)
بايد از دل، محافظت كرد
مُراقبه، نگهبانى دل و اصل سلوك(22) است. مراقبت، نزد اهل سلوك، محافظت قلب است از كارهاى پست. حقيقت مراقبت، عبادت حق است.در كتاب شرح مقامات اربعين آمده است كه ابراهيم خواص گويد: رفتم به ديدن شِبْلى. ديدم به مراقبه نشسته و در، بر اغيار بسته، بدنش حركت نداشت و ديده بر هم نمىگذاشت. گفتم : مگر مرده است؟ بعد از ساعتى در من نگريست. گفتم: يا شيخ! اين حالت چيست؟ گفت: به نگهبانى دل، مشغولم.(23)براى مراقبت از دل بايد پيوسته در ذكر حق بود و جز او را ياد نكرد. اگر خدا را ياد كنيم، او نيز ما را ياد خواهد كرد: «فَاذْكُرُونى أذْكُرْكُمْ».(24)و بايد كه اين ذكر، دائمى و لا ينقطع باشد ؛ كه اگر چنين باشد، خداوند، ما را رستگار خواهد كرد: «واذْكُروُاللَّهَ كثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون».(25)غزالى در كيمياى سعادت، بهترين ذكر را نماز مىداند: «و بدان كه مقصود همه عبادات، ياد كردن حق تعالى است و عماد مسلمانى نماز است ؛ و مقصود وى حق است، چنان كه گفت: «إنَّ الصَّلوة تَنْهى عَنِ الْفَحشاءِ وَالمُنْكَرِ، وَلَذِكْرُ اللَّهِ اَكْبَرُ».(26)چون ياد خدا بيايد، يادهاى ديگر مىرود. خدا پاك است، پس ما را پاك مىكند، همانطور كه چون نور بيايد، تيرگى و شب مىرود.مولانا در دفتر سوم مثنوى گويد:
ذكر حق پاك است، چون پاكى رسيد
مىگريزد ضدّها از ضدّها
چون درآيد نام پاك اندر دهان
نى پليدى مانَد و نى اندُهان.(28)
رخت بر بندد، برون آيد پليد
شب گريزد چون برافروزد ضيا(27)
نى پليدى مانَد و نى اندُهان.(28)
نى پليدى مانَد و نى اندُهان.(28)
خويش را رنجور ساز، اى مرد كار!
كاشتهار خلق، بند محكم است
گر تو باشى نامدار اندر بلاد
اندر آن ويران كه آن معروف نيست
موضع معروف كى بنهند گنج
روى در ديدار كن تنها نشين
قعر چه بگزيد هر كو عاقل است
خلوت از اغيار بايد نِى ز يار
پوستين بهر دى آمد نى بهار
تا تو را بيرون برند از اشتهار
در ره، اين، از بندِ آهنْ كى كم است؟
گر نهاى، واللَّهُ أَعْلَم بالرّشاد
از براى حفظ گنجينه زرى است
زين قبيل آمد فرح ور زير رنج
وز وجود خويش هم خلوت گزين
زان كه در خلوت، صفاهاى دل است
پوستين بهر دى آمد نى بهار
پوستين بهر دى آمد نى بهار
هر ولى را نوح كشتيبان شناس
كم گريز از شير و اژدرهاى نر
ز آشنايان وز خويشان درگذر
صحبت اين خلق را توفان شناس
ز آشنايان وز خويشان درگذر
ز آشنايان وز خويشان درگذر
1. اخلاق ناصرى، خواجه نصيرالدين طوسى، ص 48.
2. به معناى بسيار امر كننده، اغوا كننده و برانگيزاننده به بدى و شرّ.
3. اشاره به اين نكته دارد كه راهها در سلوك عرفانى براى سلامت نفس (بهداشت روانى) بسيار است كه بايد در انتخاب آن دقت كرد و مورد تأييد شرع مقدس باشد.
4. مرصاد العباد، نجمالدين رازى، ص 35 - 36.
5. بوستان، ص 145 - 146.
6. اخلاق ناصرى، ص 110.
7. به معناى حريص شدن، ميل فراوان به چيزى داشتن.
8. اخلاق ناصرى، ص 17.
9. اشاره دارد به اين حديث: «مَنْ عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه».
10. مرصاد العباد، ص 94 - 95.
11. سرنگون شدن، سرنگون افتادن.
12. اخلاق ناصرى، ص 156 - 157.
13. فرومايه، دون، پست.
14. با ارزش، پربها، گرانقدر.
15. حديقة الحقيقه، ص 471.
16. كشف المحجوب، ابوالحسن هجويرى، ص 250.
17. همان، ص 252.
18. مثنوى، دفتر دوم، بيت 2273 - 2275.
19. همان، دفتر سوم، بيت 105 - 106.
20. سوره نساء، آيه 1.
21. سوره احزاب، آيه 52.
22. به معناى در پيش گرفتن راهى و در آن راه رفتن ؛ اشاره به راههايى كه عرفاً در آن مىروند.
23. شرح بر مقامات اربعين، سيّد محمّد دامادى، ص 42.
24. سوره بقره، آيه 152.
25. سوره انفال، آيه 45.
26. سوره عنكبوت، آيه 45.
27. نور، روشنايى.
28. مثنوى، دفتر سوم، بيت 186 - 188.
29. مرصاد العباد، ص 127.
30. صاحب، بزرگ، آقا. در اينجا مراد، پيامبر اكرم است.
31. مقصود، شخص مؤلف (نجمالدين رازى) است.
32. مرصاد العباد، ص 134.
33. شكاف، رخنه، گشادگى.
34. مخفّف چاه.
35. مثنوى، دفتر اول، بيت 2785 - 2788.
36. همان، بيت 2782 - 2784.