اقتدار دين در پالايش جامعه از انحرفات اجتماعي
حجت الاسلام والمسلمين دكتر حميدرضا شريعتمداريچكيده:
ربط و نسبت دو مقوله دين و پيشگيري از انحرافات اجتماعي هم براي كساني كه دغدغة دين و اجتماع دارند به خصوص آنان كه در جامعه ديني زندگي ميكنند، از اهميت زيادي برخوردار مي باشد، اينكه دين در اين زمينه چه وظيفه اي دارد و از چه ظرفيتهاي و كاركردهاي در قبال اين موضوع برخوردار است و اينكه انحرافات اجتماعي چه جايگاهي دارند و چه نسبتي ميان آنها و گناه شرعي و انحرافات اخلاقي برقرار است، در اين نوشتار به اختصار مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. لازم به ذكر است هر چند چاره جويي براي انحرافات اجتماعي ـ كه با گناه فقهي و اخلاقي نسبت عموم و خصوص من وجه دارد ـ لزوماً و در همه موارد نميبايد از منظر ديني پي جويي شود و علوم تربيتي و تدبيرهاي حكومتي بيشترين مسئوليت را در اين زمينه دارد، اما دين به ويژه دين همه جانبه نگر، معنوي و اجتماعي اسلام، اگر به خوبي فهم و تطبيق شود، ميتواند نقش تعيين كننده ـ به ويژه در مرحله پيشگيري و واكسينه نمودن ـ ايفا نمايد. مفاد تعاليم ديني، اعم از نظم، انضباط، محدوديتهاي سازنده و جهت دار و مايههاي عميق معنوي اديان به ويژه در دين اسلام، بخشي از توانمنديهاي دين است كه در همة زمينههاي فردي و اجتماعي و از جمله در مقابله با انحرافات اجتماعي بكار ميآيد.واژگان كليدي:
انسان، دين، گناه، الگو، اراده، نظم، انحرافات اجتماعي، نياز دروني. در طول تاريخ انحرافات اجتماعي از جمله معضلات جوامع بوده است، بدين سبب فلاسفه، جامعه شناسان، روانشناسان و حقوق دانان با توجه به تخصصهاي مربوطه راهكارهايي براي مقابله و پيشگيري از انحرافات به جوامع ارائه ميدهند، نكته قابل تأمل آن است كه آيا دين در اين مقوله هم ميتواند نقشي ايفا نمايد؟ و آيا ميتوان از اهرم دين براي اين امر بهره برد؟ به جهت اهميت اين سؤالات در نوشتار ذيل از منظر ديني و فلسفي به آنها پاسخ داده مي شود و در شماره آتي با رويكرد جامعه شناختي اين موضوع مورد بررسي قرار خواهد گرفت.موضوع انحرافات اجتماعي از موضوعات مهمي است كه همواره هم ذهن كارگزاران سياست و تعليم و تربيت را به خود مشغول داشته و هم توجه جدّي جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعي را برانگيخته است. گرايش مطالعاتي آسيب شناسي اجتماعي عهده دار كندوكاو در همين موضوع است. اهتمامي كه اغلب اديان شناخته شده به جامعه و رفتارهاي اجتماعي دارند، در كنار تأثير شگرفي كه دين در جوامع ديندار دارد، ميطلبد كه به نگرش اديان به ويژه اسلام كه از اجتماعي ترين دينهاي شناخته شده است، به انحرافات اجتماعي و راههاي پيشگيري از آن، توجه ويژه اي مبذول شود. البته ذكر نكته اي قابل توجه است كه رويكرد ديني به اين بحث، تداعي كننده اين مطلب نيست كه گويا پيشگيري و درمان انواع انحرافهاي اجتماعي فقط وظيفة دين يا در وسع و توان دين است، لذا قبل از بيان رسالت اصلي هر نهاد، بايد ميزان تواناييهاي نهفته در آن به خوبي شناخته شود تا بي دليل، سطح مطالبات و انتظارات از آن نهاد بالا نرود تا در صورت برآورده نشدن آن توقعات، ناخواسته زمينه بدبيني فراهم نگردد. اين اشتباه ومغالطة بزرگي است كه دين مسئول و عهده دار پاسخگوئي به همة پرسشها و موظف به حلّ همة مشكلات آدميان شناخته شود، همچنان كه در مقابل، اين نهايت گوهرنشناسي است كه قدر ومنزلت دين پاس داشته نشود و كاركردهاي مثبت آن در ساحتهاي گوناگون فردي و اجتماعي ناديده گرفته شود، لذا اين اهمال و فروگذاري در حقيقت به معناي محروم ساختن جامعه از عنصري اثرگذار ميباشد كه تا اعماق جان در همة ساحتهاي وجودي انسان نقش ميآفريند. از اين رو لازم است، قبل از تبيين رويكرد ديني به انحرافات اجتماعي از مفهوم انحراف اجتماعي و نيز ماهيت اصلي و وظيفة اساسي دين تصوير درستي اراده شود.انحرافات اجتماعي
انحراف يا كجروي رفتاري است كه با معيارهاي پذيرفته شده يا انتظار اجتماعي گروه يا جامعه اي خاص مغاير باشد. اين تعريف، شامل رفتارهاي گوناگون، نظير تقلّب، ارتشا، جنايت، اعتياد، ظلم و … ميشود. بنابر نظر «كلينارد» اين اصطلاح زماني كاربرد دارد كه رفتار، صورتي ناپسند پيدا نمايد و ناپسندي آن به گونه اي باشد كه از حدود اغماض جامعه فراتر برود. يكي از مفاهيم نزديك به انحراف، مفهوم نابهنجاري است. فرد نابهنجار كسي است كه فاقد سازگاري با ساخت كلّي يك نظام باشد كه يا در كارآيي يك نظام، مضرّ يا با انتظار و توقع مردم، ناهمخوان و يا از آنچه معمول، متداول و طبيعي شمرده ميشود، متمايز باشد. در روانشناسي اجتماعي، شخصي نابهنجار خوانده ميشود كه با ضوابط اجتماعي - فرهنگي محيط پيرامون خود، سازگاري نيافته باشد و در روانپزشكي كسي نابهنجار تلقي ميشود كه با خود، محيط پيرامون و انتظارات محيطش همساز نباشد. بدين ترتيب، مبناي انحراف دانستن يك رفتار، مخالفت آن با هنجارهاي پذيرفته شده، انتظارهاي جامعه يا هر گروه اجتماعي ديگر و ناهمخواني آن با يك نظم خاص اجتماعي يا گروهي است، پس از يك سو با تنوع فرهنگها، معيارهاي كجروي نيز تفاوت مييابد (همين نسبيّت معيارها و تنوع فرهنگها، ماية ناسازگاري و گاه ستيز دولتها و ملتها ميشود) و از سوي ديگر، از آنجا كه هيچ كس دقيقاً رفتاري منطبق با الگوهاي اجتماعي ندارد، زيرا رفتار هر فردي تابع خطوط خاص شخصيت خود نيز هست، پس آن رفتاري نابهنجار، انحراف و آسيب تلقي ميشود كه حاوي انحرافات گسترده اي از معيارهاي اجتماعي باشد. از منظر جامعه شناسي، مشروعيت و بهنجار بودن يك رفتار از نوع ديدگاه و انتظار يك جامعه يا هر گروه اجتماعي ناشي ميشود و در صورتي انحراف تلقي ميشود كه هنجارها مكرّر و در حدي گسترده ناديده گرفته شوند. اما اگر از منظر دين، كجروي معادل گناه باشد، تنها خاستگاه ترك اوامر الهي و انجام نواهي الهي است. بنابراين، تلقي و انتظار جامعه در اين جهت نقشي ندارد، بلكه يك فعل ياترك در صورتي كه مخالف نهي يا امري باشد گناه شمرده ميشود. كوچك و بزرگ بودن، درگناه بودن يك فعل يا ترك تأثيري ندارد، البته در آمرزيده شدن، قبول توبه و نيل به سعادت، كميت و نوع گناه اثرگذار است، همانطور كه نيت فرد نيز در استحقاق عقوبت مؤثر است، در حاليكه جامعه شناس هرگز با نيت و باطن افراد كاري ندارد. بر اين اساس كارهاي زيادي ميباشد كه از نگاه جامعه و جامعه شناسان نابهنجار محسوب ميشود، اما از نگاه دين گناه محسوب نميشود، يا اساساً دين هيچ موضعي نسبت به آنها ندارد، در مقابل، رفتارهاي زيادي است كه از نگاه دين، در شمار گناهان ميباشد ولي به دليل آن كه عرف جامعه آنها را ميپسندد، نابهنجار تلقي نميشود، از قبيل منكرات شرعي كه در برخي جوامع، معروف و بهنجار تلقي ميشود و نيز معروفهاي شرعي كه در برخي جوامع يا مقاطع، منكر و نابهنجار انگاشته ميشوند.وظيفة اصلي دين
به راستي وظيفه اصلي دين چيست و اديان چه غايت و هدفي را مطمح نظر دارند؟ آنچه در اين فرصت محدود به ذهن ميرسد آن است كه مهمترين هدف اديان - تا جايي كه ما ميشناسيم - بيش از آن كه به اجتماع بر گردد به فرد، راجع است يعني دين در پي آن است كه افراد را به سعادت دروني كه قطعاً بازتابهاي بيروني خواهد داشت، برساند، البته روشن است كه جامعة صالح بستر مناسبي براي پرورش افراد صالح است و نيز شايستگي و خود ساختگي افراد زمينهساز اصلاحات اجتماعي ميباشد. اما اين گمان كه گويا هدف اصلي اديان نائل آمدن به مطلوبهاي اجتماعي است و طبعاً ميزان كارآمدي و توفيق هر ديني بايد با ميزان تحقق اهداف اجتماعي سنجيده شود، شايد بتوان ادعا نمود كه گمان بساماني نيست. در ميان اديان زندة جهان، دين اسلام عنايت ويژه اي به ساماندهي اوضاع اجتماعي دارد، اما اينگونه نيست كه غايت اصلي آن ايجاد بهشت بيروني در زمين و تحقق مطلوبهاي اجتماعي باشد. چه اصول اساسي و مهم تمامي مسائل در دين موجود ميباشد، اما بسياري از شئون اجتماعي مردم به خود آنها واگذاشته شده است تا خودشان با توجه به همان اصول، در مورد علائق و الزامات زندگيشان تصميم بگيرند، بسياري از مسائل باب معاملات و نيز مباحات از اين قبيل هستند كه شهيد صدر از آن به «منطقة الفراغ» تعبير كرده است. با عنايت به اين نگاه، در باب بسياري از مسائل اجتماعي و از جمله انحرافات اجتماعي بايد از دانشهاي بشري و تجربيات عيني، مدد جست. در زمينة انحرافات اجتماعي و راههاي مقابله با آنها هم سخنان و رهنمودهاي بسياري دارد و هم عملاً در اين قلمرو ميتواند، كاركردهاي مثبت فراواني داشته باشد.انسان پاك نهاد
يكي از نظرات مطرح، در تبيين چرايي كجروي شناساندن آسيبها و انحرافات به عنوان نابساماني زيستي، رواني و گاه فطري است، از اين رو صاحبان اين نظرگاه به آسيب شناسي فردي نه آسيب شناسي اجتماعي گرايش دارند. از برخي اديان نيز، چنين نظرگاهي بر ميآيد؛ در مسيحيت، گناه نخستين را كه آدم ابوالبشر مرتكب شد، دامن گير همة انسانها ميدانند و برآنند كه انسانها تنها در صورت پذيرش بشارت مسيح و گرويدن به وي ميتوانند، خود را از تبعات اين گناه رها سازند. از اين منظر، انسانها همه در ذات و نهاد خود، ميراث خوار گناه و آلودگي نياكان نخست خود هستند و مسيح يا خداي تجسد يافتة پسر با رفتن بر فراز صليب، فدية آن گناه نخستين را پرداخت و انسانها فقط در صورتي كه ايمان بياورند ميتوانند به نجات اخروي و رهايي از تبعات گناه نخستين اميدوار باشند. شايد اين شعر حافظ نيز اشاره به همين تلقي باشد:
پدرم روضة رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر آن را به جوي نفروشم
ناخلف باشم اگر آن را به جوي نفروشم
ناخلف باشم اگر آن را به جوي نفروشم
بازگشت به گناه
بنا بر تعاليم اسلامي،همواره و در همة مراحل زندگي راه بازگشت از گناه و انحراف، به روي همة انسانها باز است. به همين دليل اين تلقي عوامانه كه «آب از سر كه گذشت چه يك وجب، چه چند وجب»، تلقي ناصوابي است، زيرا كسي كه آب از سرش گذشت، چاره اي جز ادامه دادن به اين وضعيت پيش روي او نيست. در حاليكه با عنايت به تعاليم اسلامي از يك سو هرچه گناه بيشتر شود عقوبت آن نيز مضاعف خواهد شد و از سوي ديگر، لطف و فضل الهي آن قدر دامنه دار ميباشد كه بندگان گناهكار هر گاه به سوي او برگردند، با پذيرش و رحمت او روبرو خواهند شد. البته برخي از انسانها آنچنان در گناه و انحراف فرو ميافتند كه انگيزه و امكان برگشت آنها از ميان ميرود و بنا به قاعدة «الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار»، محال بودن برگشت اگر ناشي از سوء اختيار آدمي باشد، مستلزم مجبور بودن و به معناي سلب اختيار از وي نخواهد بود. اين وضعيت اسفبار هر چند ممكن است، پيش بيايد، اما بايد توجه داشت كه چنين وضعيتي براي شمار محدودي از انسانها رخ ميدهد، يعني بسيار اندك هستند كساني كه آنقدر در گناه و انحراف فرو رفته باشند كه طبيعت سالم آغازين آنان جاي خود را به طبيعت ثانوي منحرف داده باشد و ديگر امكان برگشت از آنان سلب شده باشد، در هر حال، اين اقليت كم شمار نيز اگر به هر صورتي به نيكيها بگرايند و در پي بازگشت برآيند، حتماً با رحمت و رأفت الهي روبرو خواهند شد.مكرراً در آيات و روايات بيان شده است كه: «هرگاه بندگانم دربارة من از تو پرسيدند به آنها بگو كه من به ايشان نزديك هستم و به دعوت دعاگو پاسخ مثبت ميدهم» ، «به بندگانم خبر ده كه من آمرزندة مهربان هستم» ، «از رحمت خدا نا اميد نشويد كه خداوند همة گناهان را ميآمرزد» ، «و از رحمت خدا فقط گمراهان نا اميد هستند»، «از رحمت خدا نا اميد نشويد كه تنها قوم كفر پيشه از رحمت خدا نااميد ميشوند»، «بگو پروردگار شما داراي رحمت گسترده اي است». «به امام علي بن حسين(ع) گفتند كه حسن بصري ميگويد از آن كه فرد هلاك شده چگونه به هلاكت و شقاوت رسيده است در شگفت نيستم، تنها شگفتي من اين است كه فرد نجات يافته چگونه نجات يافته است. امام (ع)فرمود: من ميگويم در مورد چگونگي نجات فرد نجات يافته، جاي هيچ نوع شگفتي نيست. شگفت آن است كه چگونه با وجود گسترش رحمت الهي فردي هلاك و نابود ميشود». همچنين در حديث ديگر آمده است: «مؤمن در ميان اين سه خصلت به هلاكت و شقاوت نميرسد: شهادت و گواهي به اين كه جز الله هيچ معبودي نيست و او را شريكي نيست، شفاعت پيامبر خدا و گستردگي رحمت خداوند». البته بدترين برداشت از اين گونه آيات و روايات اين است كه كسي خود را مصون از عذاب الهي بداند و يا اين بشارتها را آرام بخش خود براي گناه نمودن بشمارد، ايمن دانستن خود از عذاب الهي و كوچك شمردن گناهان خود از بزرگترين گناهاني است كه چه بسيار زمينهساز پذيرفته نشدن توبه در چنين حالاتي باشد. بنابراين اميدي كارساز و سازنده ميباشد كه در كنار آن، خوف و ترس نيز وجود داشته باشد، زيرا ترس و خشيتي نتيجه بخش و سودمند است كه در كنار آن، اميد به رحمت الهي نيز وجود داشته باشد، از همين روست كه اگر قلب مؤمن را بشكافند بايد نيمي از آن اميد و نيمي ديگر را ترس و نگراني فرا گرفته باشد.نقش و كاركرد دين
براي آن كه روشن شود، دين چه نقش و تأثيري ميتواند، در پيشگيري و درمان انحرافات اجتماعي داشته باشد، لازم است، نگاهي كلي به كاركردهاي دين شود، سپس ربط و نسبت اين كاركردها با بحث انحرافات اجتماعي شناخته گردد. اديان سنتي در برابر اديان جديد از دو خصيصة برجسته برخوردارند: رياضتهاي جسمي و روحي و تأكيد بر معرفت عقلاني و باطني؛محور اصلي رياضت كه در فقه و شريعت، تبلور مييابد، كفّ نفس و تقويت حس خويشتن داري ميباشد، هم چنين در پرتو رياضت، مرحلة بالايي از انضباط بر رفتار افراد و جوامع، حاكم ميشود. آنچه به عنوان اديان جديد موسوم است و در ميان كساني كه رسماً يا عملاً به هيچ ديني پايبند نيستند، در اغلب موارد، نوعي گريز از هر نوع محدوديت اخلاقي، رفتاري و مناسكي به چشم ميخورد. يكي از مهمترين انگيزههاي دين گريزي و مادي گراي همين آزاديهاي نامحدود است. آنچه اديان در پي آن هستند، الزام برخي محدوديتها و نيز توصيه به محدوديتهاي ديگر با هدف نائل ساختن افراد به تعالي روحي و اوج معنويت است؛ تا محدوديتي در كار نباشد، رهايي از قفس تن و زندان ماده صورت نخواهد گرفت، مگر آدمي از تعلقات و وابستگيها برهد. به تعبير حافظ:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
مگر تعلق خاطر به آن ماه رويي
كه خاطر از همة غمها از او شاد است
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
كه خاطر از همة غمها از او شاد است
كه خاطر از همة غمها از او شاد است
دين و نيازهاي دروني
دين به دليل آن كه از مبدء هستي، ناشي ميشود و همة كيان وجودي انسانها را مخاطب و تحت تأثير قرار ميدهد و به جهت هم خواني تعاليم اصلي آن با گرايشهاي دروني و نيازهاي وجودي افراد، تعليمات خود را دروني، عميق و ماندگار ميسازد. تعليمات بيروني در صورتي ميتوانند، تداوم يابند و در همة ساحتها و مراحل زندگي اثرگذار باشند، تا فرآيند دروني شدن را طي نمايند و در نتيجه، آنكه دستور ميدهد نه عامل بيروني بلكه عامل دروني ميباشد، لذا اديان در دروني ساختن امر ونهيها توفيق بسياري داشته اند.نظام احسن
اغلب دينهاي شناخته شده به ويژه اسلام، تصوير مثبتي از هستي ارائه ميدهند. از نگاه اسلام، خداوند بهترين خالق و جهان آفرينش خالي از هر نوع نقص، كاستي و برترين نظام ممكن ميباشد: «فتبارك الله احسن الخالقين» ، «ما تري في خلق الرحمن من تفاوت» ، «و خلق كل شيء فقدّره تقديراً» ، «الذي احسن كلّ شيء خلقه» . با توجه به اين آيات شريف، خداوند بهترين آفرينشگر است و در آفرينش خداي مهربان هيچ جهت مثبتي، فوت و فروگذاري نشده است و همه چيز سنجيده و به جاي خود، نيكو هستند و خداوند همه چيز را به نيكويي آفريده است. اين نظام احسن شامل انسان نيز ميباشد، بلكه انسان برترين نمونة آن است: «و صوّركم فاحسن صوركم» ، «الذي خلقك فسوّيك فعدلك».الگوهاي عملي
متون مقدس ديني با تمثيلات و نيز با بيان واقعيات تاريخي، الگوهاي انساني، زميني و در عين حال، بلند مرتبه را در پيش ديدگان انسانها قرار ميدهند كه اين امر نشانگر اين واقعيت است كه نيل به زندگي انساني و الهي به هيچ وجه، دور از دسترس نيست و آدميبا همة نقاط ضعف و قوتش و با همة امكانات و محدوديتهايش و با همين ابزارهاي مادي و سازوكارهاي دنيايي ميتواند سعادت خود را تأمين و تضمين نمايد، چنان كه بنا به تعاليم ديني، در همة اعصار و قرون و با وضع و حالتهاي متفاوت و متنوع، انسانهاي بسياري بوده اند كه دامن نيالوده اند و حريمها را نشكسته اند و راه درست را گم نكرده اند.الگوهاي ديني علاوه بر آنكه خوب بودن و خوب ماندن را كاملاً عملي و شدني نشان ميدهند، اين فايده و بهره را نيز ميرسانند كه در راه كمال، بايد از مبنا قرار دادن افراد سست ايمان يا مدعيان دينداري پرهيز شود. براي نشان دادن مؤثر و كارآمد بودن آموزههاي ديني و تربيتهاي ايماني بايد همان الگوها - و در مرحلة بعد، تودة مؤمنان - را مبنا قرار داد، نه افراد و جوامعي را كه فقط رسم و نام دين را دارند و هرگز به عمق تعاليم ديني راه نيافته اند و حقيقت دين را در زندگي خود و در اعماق جان خود راه نداده اند. بنابراين معلوم ميشود كه دين با اين سه خصيصه، يعني دروني ساختن تعليمات، ارائه تصوير دل انگيز، آرام بخش از آفرينش و هستي و طرح و معرفي الگوهاي موفق، تا حدي به پيروان خود مصونيت ميبخشد. كساني كه به بزههاي اجتماعي دست مييازند، اغلب نگاه مثبتي به جامعة خود و گاه به كليت آفرينش ندارند و نظامات اجتماعي و گاه نظامات هستي را ناسالم و منحرف پرور تلقي ميكنند و ميپندارند كه از مسير درست و روال طبيعي نميتوانند به آنچه حقشان است دست يابند، لذا چاره اي جز خرق نظمهاي فرا رويشان ندارند. از طرف ديگر آنجا كه آدمي را از درون، هشدار دهنده اي است و فرمانها را نه از بيرون كه از خويشتن خود ميداند و در هر لحظه و هر مكاني با مراقبي دروني و هميشگي روبروست، طبعاً كمتر به انحرافات ميگرايد، لذا اگر وعظ كننده و اندرز دهنده اي از درون نباشد، اندرزهاي ديگران به او سودي نخواهد بخشيد. اگر احياناً اين وسوسههاي اغوا كننده سراغ آدمي بيايد كه گويا «راستي» و «درستي» دست يافتني نيستند يا آنان كه راه نيك را پيموده اند در شرائطي كاملاً مسـاعد و هموار بدين منزلت نائل آمده اند يا از عنايات ويژة غيبي برخوردار بوده اند، بهترين سدّ منيع در برابر اين وسوسهها الگوهاي ارائه شده در متون مقدس ميباشند كه بي پشتوانه بودن آن ساختههاي ذهني و القائات شيطاني را نشان ميدهند. آنچه گذشت نگاهي اجمالي - و تا حدي متفاوت از نگاههاي متعارف - به ربط و نسبت دين و انحرافات اجتماعي و نقش دين و دينداري در دفع و رفع انحرافات اجتماعي بود. البته اين بحث را ميتوان در فرصتهاي ديگري بسط داد و نيز ميتوان از تعاليم ديني ناظر به اين بحث و راهكارهاي تربيتي اسلام در مواجهه با اين ناهنجاريها سخن گفت. بدين جهت اسلام در كنار عنصر انذار، بيم دادن و ترساندن كه ميتواند ريشه و خاستگاه گناه و انحراف را بسوزاند، تأكيد و ترغيب به ثواب آخرت و نيكبختي دنيا نموده است، لذا از يك سو تأكيد همة اديان بر خانواده به عنوان هستة اصلي اجتماع كه از گروههاي اولية اجتماعي است روشن ميگردد، زيرا در صورت بسامان و برقرار بودن، راه را بر بسياري از انحرافات ميبندد و از سوي ديگر آيينهاي مذهبي جمعي، نظارت همگاني، مسئوليت جمعي، فراخواني دين به همياري بر كار نيك، پرهيز از هر نوع مساعدتي در كار خلاف و دهها آموزة ديني ديگري كه در همة اديان وجود دارند و در اسلام، به نحو كاملتر و جامعتري حضور دارند، هر كدام ميتوانند در برابر انحرافات اجتماعي نقشي بازدارنده را ايفا نمايند. آنچه در پايان اين نوشتار لازم است مورد تأكيد قرار بگيرد، اين است كه آموزههاي ديني هر قدر ناب و الهام بخش و اثرگذار باشند تا زماني كه به درستي فهم نشوند و تا زماني كه به شايستگي در عمل نيايند نميتوانند نقشي بيافرينند و اثري بر جاي نهند. فهمهاي نادرستي كه امروزه خود را به عنوان دين بر جامعه تحميل ميكنند و آكنده از جمود، سخت گيري و نامعقوليت هستند، هرگز نميتوانند جاذبه اي بيافرينند و نگاههاي مضطرب را به سود خود معطوف سازند. همچنين رفتارهايي كه برخي به نام دين از خود بروز ميدهند و از دين براي پيشبرد اهداف خود بهره ميگيرند و هزينه ميكنند، هرگز نميتوانند به اصلاح جامعه و به جذب مردم خدمتي به دين نمايند. اگر بنا است براي انحرافات اجتماعي چاره جويي شود و از ظرفيتهاي عظيم دين در اين راه به نحو مطلوب استفاده شود، ناگزير بايد غبارها را از چهرة دين زدوده و ميان آنچه ما به عنوان متدينان يا نهادهاي ديني صورت ميدهيم و آنچه خواست واقعي دين است، مرز بنهيم و دين را آنچنان كه هست به مردم شناسانده، لذا بهترين راه همان است كه در منابع ديني بر آن تأكيد شده كه خود را به خصلتهاي نيك بياراييم و مردمان را با عمل خويش به آرمانهايمان فرا بخوانيم و بدانيم «هر كه خود را به عنوان پيشواي مردم بر ميگزيند، بايد پيش از ديگران به تعليم خويشتن بپردازد و بايد پيش از آن كه با زبانش مردم را به آداب فرا بخواند با رفتارش آنها را فرهيخته سازد و معلم خويشتن از معلم و مربي ديگران، بيشتر شايستة احترام و تعظيم است».- انفطار، 7.
- ر.ك: محمد حسين طباطبائي، ج 8، صص 109-95 و ج 13، صص 194-189.
- Social Pathology.
- ر.ك: توماس ميشل، ص 90-81..
- مجلسي، محمدباقر، ج 78، ص 153.
- زمر، 53.
- 6Individual Pathology.
- فرقان، 2.
- يوسف، 87..
- حجر، 49.
- همان، ج 78، ص 159.
- ر.ك: ساروخاني،باقر، ذيل مدخل deviance، ص 192.
- نهج البلاغه، حكمت 74.
- انعام، 147.
_ new religious movements.
- حجر، 56.
- بقره، 186.
- ملك، 3.
- ر.ك: ساروخاني،باقر، ذيل مدخل abnormal، ص 1.
- تغابن، 3.
- بقره، 45.
- ر.ك: اعراف، 97 و 98 و 99 ؛ نحل، 45 ؛ اسراء، 68 ؛ ملك، 16 و 17 ؛ يوسف، 107.
- همان، ج 16، ص 178.
- Social deviance.
- سجده، 7.
4 -Abnormal.
>
- ساروخاني،باقر:« دايرة المعارف علوم اجتماعي»، تهران، كيهان، 1375.
- قرآن مجيد.
- مجلسي، محمدباقر:« بحارالانوار»، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362.
- توماس، ميشل:« كلام مسيحي»، ترجمة حسين توفيقي، قم، چاپ مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.
- محمد حسين طباطبائي: «الميزان».