استعانت از کفار در مذاهب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

استعانت از کفار در مذاهب اسلامی - نسخه متنی

حسین زاهدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

استعانت از كفار در مذاهب اسلامي

حسين زاهدي

چکيده

استعانت از كفار، در جهاد، بر اساس اصول و معيارهاي اسلامي از نظر اكثر مذاهب اسلامي با شرايط خاصي جايز است. يكي از اين شرطها عبارت است از اينكه؛ كمك گرفتن از كفار باعث محبت قلبي و جذب روحي مسلمانان به كفار نگردد، شرط ديگر اينكه؛ استعانت از آنان باعث ذلت و از بين رفتن سيادت مسلمانان نگردد

و شرط سوم اينكه؛ استعانت موجب تضعيف هويت اسلامي مسلمين نشود.

واژه‌هاي كليدي: استعانت، كفار، نفي سبيل، جهاد. جايگاه بحث

امروزه استعانت ازكفار از نظر جايگاه تحت مبحث روابط خارجي اسلام قرار مي‌گيرد. در اينجا با تكيه بر دو اصل از اصول روابط خارجي اسلام؛ اصل سيادت مسلمانان و اصل موالات و معادات در اسلام، به اين بحث به صورت كلي نگريسته شده است. الف) اصل سيادت مسلمانان

اين اصل بر مبناي قاعده نفي سبيل از قواعد ثانويه اعتبار شده است. مدرك اين قاعده آيه شريفه «نفي سبيل» و روايت « الاسلام يعلو...» و مناسبت حكم و موضوع است كه به وضوح اصل سيادت مسلمانان را اثبات مي‌كند.

1. مستفاد از آيه شريفه نفي سبيل

...آنچه ازظاهر مي‌توان استفاده كرد اين است كه نكره در سياق نفي افاده عموم دارد و مطلق سبيل را در بر مي‌گيرد؛ لكن مفاد جمله جعل تكويني نيست... بلكه مراد جعل تشريعي است كه خداوند هيچ‌گونه حقي به كفار نداده، نه در دنيا و نه درآخرت؛ و هرچه ظلم و اذيت به مؤمنين نموده‌اند مسئول و معاقب خواهند بود؛ هم عقوبات دنيوي و هم عقوبات اخروي.[1]

مرحوم بجنوردي مي‌فرمايد:

منافات ندارد كه اين آيه شريفه نسبت به روز قيامت از كفار عليه مسلمانها نفي حجت كند؛ اما نسبت به جهان هستي و احكامي كه در اين دنيا هست چطور؟ ما مدعي هستيم آيه شريفه درباره احكام شرعيه است؛ بنابراين ظاهر لفظ اين است كه در مقام تشريع، يعني در مقام قانونگذاري است... .

مي‌توان آيه را به معناي نفي حجت از كفار در روز قيامت گرفت و هم دلالت آن را بر يك قاعده فقهيه معتبر دانست و گفت حكومت واقعيه بر ادله اوليه دارد.[2]

فقيه ديگر فرموده است:

از آيه نفي سبيل مي‌توان عدم جواز سلطه كافر برمسلمان را استفاده كرد، حال چه كافر به مسلمان مالكيت پيدا كند و يا او را رهن و اجاره نمايد، و يا غير آن هر آنچه باعث سلطه كافر بر مسلمان گردد.[3]

فخر رازي مي‌گويد: بنابه قولي آنچه از نفي سبيل به دست مي‌آيد اين است:

منظور از نفي سبيل در عالم دنياست و معناي نفي سبيل اين مي‌شود كه حجتي از ناحيه كفار بر مسلمانان نخواهد بود. حجت و دليل مسلمانان غالب بر حجت و دليل تمام كفار است. احدي از كفار نمي‌توانند از نظر دليل و برهان بر مسلمانان پيروز شوند.[4]

2. مستفاد از روايت نبوي

دلالت و قرائن حاليه‌اي كه در خود روايت وجود دارد آن است كه پيامبر6

در مقام تشريع و قانونگذاري است، در مقام بيان اين مطلب است كه اسلام موجب علو مسلم بر غيرمسلم است، و خداند تبارك و تعالي در عالم اعتبار و تشريع برتري به مسلمان عطا فرموده است، كه اين برتري غير از آن معنويتهايي است كه هر مسلمان واجد آن است. اصولاً در مقام تشريع و قانونگذاري علو و برتري به مسلمان بخشيده شده است. اين برتري كه از ناحيه خداي متعال به مسلمان عطا شده، بايد در حيطه قانوني اعتبار شده باشد... احكام شرعيه اعم از عبادات و معاملات و سياسات نمي‌تواند موجب علو و برتري كافر بر مسلم باشد، و روايت «الاسلام يعلو ولايعلي عليه» دو جمله مي‌شود: يك جمله اثباتي و يك جمله سلبي. جمله ايجابي مي‌گويد «الاسلام يعلو» و جمله سلبي مي‌گويد «ولايعلي عليه». مفاد جمله موجبه، يعني هميشه در احكامي كه براي امور مسلمانان تشريع شده است علو مسلمانها بر كفار مراعات شده است. مفاد جمله سلبيه هم اين است كه كفار بر مسلمانها از ناحيه همين احكام شرعيه علوي ندارند، و بُعد قانوني جمله دوم كه سلبيه است هرگونه علو و سبيلي را از غير مسلمانها بر مسلمانها نفي مي‌كند و اين همان قاعده‌اي است كه ما درصدد بيان آن هستيم.

بنابراين روايت پيامبر6 هم برحسب جمله اول و هم برحسب جمله دوم كه جمله سالبه است، دلالت تام و تمامي بر حجيت قاعده نفي سبيل دارد... و با توجه به اينكه پيامبر6 در مقام قانونگذاري است، اخبار از يك امر خارجي نمي‌كند، بلكه مي‌خواهد يك قاعده كلي جعل كند و بگويد كه لازمه دين اسلام آن است كه هركس متدين به اين دين شد داراي علو بر غيرمسلم است و احكام و قوانين اسلامي نبايد باعث علو كافر بر مسلمانان و مؤمنان باشد.[5]

3. مناسبت حكم و موضوع

به مقتضاي شرافت و عزتي كه در اسلام وجود دارد (‌و اين دين براي پيروانش راههاي سعادت را پيش‌بيني كرده است) اين خود علت تامه است كه از حيث احكام و قوانين تشريعي، نمي‌توان احكام و قوانين تشريعي را در اين دين يافت كه باعث ذلت مسلمانان ‌و استخفاف آنان و علو كفار گردد، همان‌طوري كه خداي متعال مي‌فرمايد: «... ولله العزة ولرسوله وللمؤمنين ولكن المنافقين لايعلمون؛[6] خداوند سبحان عزت مؤمنين را هم در كنار عزت خود و رسولش قرار مي‌دهد... .»

بنابراين نمي‌شود خداوند احكامي را تشريع كند كه سبب ذلت و پستي و هوان مسلمانان شود، بلكه لازمه اين دين مقدس اين است كه تمامي احكام بايد سبب عزت مسلمانان باشد. با اين دليل نيز قطع حاصل مي‌شود كه با توجه به مناسبت حكم و موضوع، اسلام در مقام قانوگذاري اصلاً نمي‌تواند قانوني تشريع كند كه سبب عزت كافر و ذلت و خواري مسلم بشود؛ زيرا اين امر، با اين دين مقدس (و تعاليم عاليه آن) سازش ندارد.[7]

فقها مناسبت حكم و موضوع را از قوي‌ترين دلايل مدرك قاعده نفي سبيل دانسته‌اند.[8] بنابراين، اصل سيادت مسلمانان كه از اصول اساسي اسلام در برابر غيرمسلمانان مي‌باشد، به عنوان يك قانون كه تأمين‌كننده سيادت و برتري مسلمانان در ارتباطات خارجي مسلمانان است، استعانت از كفار را داراي حد و مرز مشخص نموده است. هر قاعده و قانوني كه در اسلام بر اساس احكام اوليه كمك از كفار را تجويز نمايد و منافي با اصل سيادت مسلمانان باشد، قاعده نفي سبيل آن را مردود و محكوم به بطلان مي‌نمايد.

ب) اصل دوستي و دوري از كفار

اين اصل كه تعيين‌كننده جاذبه و دافعه مسلمانان با كفار مي‌باشد، مي‌تواند در سياست خارجي اسلام نقش تعيين‌كننده‌اي داشته باشد. در دين اسلام، مودت و دوستي با پيروان اديان ديگر از اهميت بسياري برخوردار است. البته اين زندگاني مسالمت‌آميز و زندگي در سايه تفاهم با پيروان اديان ديگر، يك‌طرفه و بدون حد و مرز نيست، بلكه براي رابطه با غيرمسلمانان در دين اسلام، تدابير و راهكارهايي انديشيده شده است كه نشانه قدرت و توانايي بينش سياسي اسلام است. ابراز مودت و دوستي با غيرمسلمانان تا جايي در اسلام مجاز شمرده شده كه منجر به تحقير و اهانت به مسلمانان نشود، مبادا از حسن روابط مسلمانان سوء استفاده شود و اين‌گونه گمان برود كه اسلام نيازمند به ارتباط با بيگانگان است و به جلب محبت و مهرباني ديگران نياز دارد. در اسلام تفاهم و نيكي در روابط به صورت طرفيني در نظر گرفته شده است، به گونه‌اي كه غيرمسلمانان حسن رفتارشان محرز شود. هرگز در اسلام به دوستي و نيكي در معاشرت به صورت يك‌طرفه سفارش نشده است، بلكه تصريح شده كه اگر غيرمسلمانان از موضع قدرت و كبر و غرور با مسلمانان وارد شوند، مسلمانان نبايد چنين اجازه‌اي به كفار بدهند كه آنان را تضعيف كنند.

مدرك اين اصل آيات فراواني از قرآن و روايات متعددي از سنت مي‌باشد. از آيات قرآن نمونه‌هاي ذيل به مسئله دوستي و دوري از كفار اشاره دارد.

1. ب) آيات

1. « يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا عدوي وعدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة وقد كفروا بما جاءكم من الحق... تسرون اليهم بالمودة وأنا أعلم بما أخفيتم وما أعلنتم ومن يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل؛[9] اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، دشمنان من و دشمنان خودتان را به عنوان دوست نگيريد! شما به آنها اظهار محبت و دوستي مي‌كنيد، در حالي كه آنها به آنچه از حق براي شما آمده كافر شده‌اند... و با كفار مخفيانه ارتباط و دوستي برقرار مي‌كنيد و من به آنچه پنهان يا آشكارا انجام مي‌دهيد داناترم، و هركسي از شما چنين كند از راه راست خارج شده است.‌»

از فرهنگ قرآن با توجه به معناي [وليّ] و موارد استعمال آن، چنين بر مي‌آيد كه [وليّ] يك دوستي ساده نيست. وليّ به كسي نمي‌گويد كه ما با او يك دوستي ساده داريم و فقط با هم تبادل عواطف و مهر و مودت مي‌كنيم؛ بلكه وليّ يار و حتي مددكار انسان به حساب مي‌آيد. از نظر قرآن نبايد مسلمانان در ابراز عواطف و دوستي با بيگانگان چنان افراط كنند و به جايي برسند كه حتي حاضر شوند كارهاي خود را به دست آنان بسپارند.[10]

2. « يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود والنصاري أولياء بعضهم أولياء بعض ومن يتولهم منكم فإنه منهم إن الله لايهدي القوم الظالمين؛[11] شما كه ايمان آورده‌ايد! يهوديان و نصاري را به دوستي مگيريد. برخي از آنها دوستان يكديگرند‌. هركس از شما با آنها دوستي كند، او هم از آنهاست. خداوند گروه ستمكاران را هرگز هدايت نمي‌كند.»

3. « الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين أيبتغون عندهم العزة فإن العزة لله جميعاً؛[12] كساني كه كافران را به جاي مؤمنان، دوست خود انتخاب مي‌كنند، آيا عزت و آبرو نزد آنان مي‌جويند، با اينكه همه عزتها از آن خداست.»

4. « يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين أتريدون أن تجعلوا لله عليكم سلطاناً مبيناً؛[13] اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، كافران را به دوستي نگيريد، مگر مي‌خواهيد براي خداوند عليه خود دليل و شاهد روشني پديد آوريد.»

با توجه به آياتي كه در مورد نفي دوستي با كفار مطرح شد، اين توهم پيش نيايد كه خداي متعال به صورت موجبه كليه نفي دوستي با كفار را طرح نموده است. به طور قطع چنين نيست. شاهد اين مطلب آياتي فراوان از قرآن عظيم‌الشأن مي‌باشد كه آيه ذيل از آن جمله است:

« عسي الله أن يجعل بينكم وبين الذين عاديتم منهم مودة... ؛[14] اميد است خدا ميان شما و كساني از مشركان كه با شما دشمني كردند (‌از راه اسلام) پيوند محبت برقرار كند... .»

هرچند موضع‌گيري قرآن درباره دوستي با غيرمسلمانان روشن است، ولي آنچه نياز به توضيح دارد دو نكته ذيل است:

1. ميزان ابراز دوستي و محبت در مورد كفار بستگي به نحوه برداشت آنان در مورد آيين و معتقدات مسلمانان و همچنين در رفتار و روش عملي با همنوعان مسلمانشان دارد. گروههايي كه از نظر طرز فكر و عمل و اخلاق به مسلمين نزديك‌ترند و همچنين آنان كه رفتار دوستانه و متقابلي با مسلمانان دارند، از ابراز دوستي و محبت بيشتر آنان برخوردار مي‌شوند:

« لتجدن أشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين أشركوا ولتجدن أقربهم مودة للذين آمنوا قالوا إنا نصاري ذلك بأن منهم قسيسين ورهباناً وأنهم لايستكبرون؛[15] نزديك‌تر از همه به دوستي با مؤمنان كساني را خواهي يافت كه گويند ما نصاراييم، زيرا بعضي از ايشان كشيشان و راهبان‌اند كه آنها تكبر و گردن فرازي نمي‌كنند.»

با توجه به اين جملات كوتاه و پرمعنا، نزديكي مسيحيان بيشتر به سه عامل مهم تعليل شده است. اولاً: جمعي از مسيحيان كشيش هستند و آنان علما و روحانيون آيين مسيحيت‌اند. وجود چنين افرادي در ميان مسيحيان بزرگ‌ترين عامل نزديكي و توسعه مودت با مسلمانان مي‌باشد، زيرا اسلام ديني است متكي به عقل و برهان و اين خردمندان و علماي مسيحيت هستند كه از روي آگاهي و تحقيق در اسلام، معناي دين اسلام را مي‌فهمند. از طرفي ديگر، تعصبات و چنگ زدن به تهمتها و قرار دادن اسلام در معرض آماج تهمتها در اثر جهل و ناداني است كه با وجود علم، تمام كينه‌توزيها، خشونتها و بي‌منطقيها كاهش مي‌يابد.

ثانياً: وجود گروهي زاهد و رهبان كه منافع مادي و اغراض دنيوي خود را فداي عبادت نموده‌اند، و خود را وقف بندگي خدا كرده‌اند، عامل ديگري براي نزديكي و دوستي مسيحيان با مسلمانان به شمار مي‌رود، و باعث مي‌شود كه نظر حق‌بينانه به دين مقدس اسلام داشته باشند.

ثالثاً: قرآن عامل ديگر نزديكي مسيحيان به مسلمانان را، نداشتن تكبر و غرور مي‌داند. آنان كه در برابر حق سر تسليم فرود مي‌آورند، و به دنبال حق هستند، هر جا كه حق را بيابند همان جا سر خم مي‌كنند و در برابر حق مطيع مي‌گردند.

2. مقصود از دوستي و ابراز مودت، ايجاد دوستي واقعي نيست كه از يگانگي و توافق در اراده و خواست آدمي سرچشمه مي‌گيرد، زيرا تحقق چنين امري با وجود اختلاف مرام و ايده و طرز تفكر و هدف امكان‌پذير نيست. اسلام هم اين نوع دوستي را هرگز توصيه ننموده است. منظور از ابراز دوستي آن است كه مسلمانان در روابطشان با كفار، از خودباختگي و دل دادن به ايده‌هاي آنان و از دست دادن شخصيت و استقلال خود و از قبول سيادت ديگران پرهيز كنند و عزت و عظمتي را كه خداوند به مؤمنان عطا كرده است به خطر نيندازند.

چنان‌كه علامه طباطباييR مي‌فرمايد:

منظور از آيه « يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود والنصاري أولياء بعضهم أولياء بعض...»[16] نهي از دوستي ايشان به اين سبب است كه موجب جذب روحي و ارتباط جانها و باعث تأثير و همرنگي اخلاقي مي‌شود.[17]

2. ب) روايات

در متون و جوامع روايي احاديث فراواني وجود دارد كه دستورهاي مؤكدي براي تمسك به (تولي و تبري) دارد، دوستي و بيزاري مسلمانان را جهت‌دهي مي‌كند و نظام‌مند جلوه مي‌دهد و معيارهاي خوبي براي دوستي با انسانها ارائه مي‌كند كه در زندگي اجتماعي مسلمانان حائز اهميت است. در اينجا از بين روايات فراواني كه وجود دارد فقط به چند روايت بسنده مي‌شود.

1. رسول خدا6 فرمود:

«(سرانجام انسان) با كسي خواهد بود كه او را دوست مي‌دارد. كسي كه ديگري را براي خدا دوست بدارد، گويا خداوند را دوست داشته است، و هر بنده‌اي كه بنده خداوند را دوست بدارد خداوند هم او را دوست مي‌دارد.»[18]

و نيز از آن حضرت وارد شده است كه روزي فرمود:

«اي بنده خدا! دوستي و دشمني‌ات را براي خدا انجام بده، و در راه خدا تولي و تبري داشته باش؛ زيرا كسي به دوستي خداوند جز با اين اعمال نمي‌رسد.»[19]

2. امير المؤمنينA مي‌فرمايد:

«تمام نيكيها در موالات و معادات و حب و بغض براي خدا جمع شده است.» و باز هم مي‌فرمايد: «نهايت درجه ايمان به خدا موالات و معادات براي خداست.» آن حضرت در بيان ديگر نيز اين مطلب را اين‌چنين بيان مي‌كند: «كسي كه دوست مي‌دارد ايمانش كامل شود، بايد دوستي و نفرتش و رضايت و غضبش براي خدا باشد.»[20]

3. هشام‌بن‌سالم از امام صادقA روايت مي‌كند كه حضرت فرمود:

«...كسي كه رفت و آمد كند با كساني كه با ما قطع رابطه كرده‌اند، و يا قطع رابطه نمايد با كساني كه با ما رابطه دارند، و يا دوستي نمايد با كساني كه با ما دشمني مي‌كنند، و يا دشمني نمايد با كساني كه با ما دوست‌اند، به آنچه در سبع مثاني و قرآن نازل شده، كفر ورزيده است.»[21]

در بيان ديگر امام صادقA مي‌فرمايد:

«كسي كه براي خدا كسي را دوست مي‌دارد، آن كس محبوب خداست، و دوست داشتن براي خدا مورد پذيرش و رضايت خداوند است؛ زيرا آن دو نفر همديگر را به خاطر خدا دوست مي‌دارند.»[22]

و نيز آن امام همام مي‌فرمايد:

«اگر مي‌خواهي بداني آيا اهل خير هستي و در تو نيكي وجود دارد يا نه، به قلبت نظر كن. اگر اهل بندگي خدا را دوست مي‌داري و از اهل معصيت خداوند، نفرت و انزجار داري، بدان كه اهل خير و نيكي هستي و خداوند تو را دوست مي‌دارد، و اگر اهل اطاعت خداوند را دشمن و اهل معصيتش را دوست مي‌داري، اهل خير نيستي و خداوند تو را دشمن مي‌دارد. «المرء مع من احب؛ انسان با همان كسي خواهد بود كه او را دوست مي‌دارد.»[23]

بحث دوستي با دوستان و دشمني با دشمنان خداوند، در اسلام داراي چنان اهميتي است كه مرحوم كلينيR در كتاب شريف اصول كافي بابي را تحت عنوان «الحب في الله والبغض في الله» آورده و در آن روايات فراواني را ذكر كرده است. يكي از آن روايات اين است: ابوعبيده حذاء از امام صادقA نقل مي‌كند كه حضرت فرمود:

«هركس براي خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد و براي خدا ببخشد، از آن دسته مؤمناني به شمار مي‌آيد كه ايمانشان تكميل شده است.»[24]

4. امام كاظمA فرمود:

«كسي كه برادرش (مؤمن) را به خاطر خدا عزيز بدارد، و دشمنان خداوند را به خاطر خدا خوار و ذليل بدارد... رحمت خداوند شامل حال او مي‌شود، و در رحمت خداوند غوطه‌ور خواهد بود... .»[25]

5. ابراهيم‌بن‌محمد همداني مي‌گويد: از امام رضاA شنيدم كه فرمود:

«كسي كه معصيت‌كاري را دوست بدارد، آن كس هم معصيت‌كار است، و كسي كه شخص مطيع (پروردگار) را دوست بدارد، او هم اهل اطاعت است، و كسي كه ظالمي را دوست بدارد، و عادلي را (از مقامش) بركنار كند، او هم ظالم خواهد بود؛ زيرا بين خداوند و هيچ‌كس قرابتي وجود ندارد، و كسي هم به دوستي خداوند نمي‌رسد، مگر با اطاعت او.»[26]

پس اصل دوستي و دوري از كفار در شرايط فعلي جهان اسلام، بحث استعانت از كفار را در چارچوب مشخص ارائه مي‌نمايد. برطبق اين اصل اساساً كمكهايي كه از ناحيه كفار باعث دلباختگي و فريفتگي قلبي گردد، به گونه‌اي كه مسلمانان را از نظر معنوي تحت تأثير قرار دهد و احياناً بر هويت اسلامي آنان خدشه وارد نمايد، مردود و مورد نفي اسلام است.

حال با تكيه بر دو اصل از اصول اساسي كه طرح گرديد، به موارد كمك گرفتن از كفار در فقه اسلام پرداخته مي‌شود.

در اين قسمت نظر بر اين بود كه براي رسايي و سهولت در فهم مطالب، تقسيم‌بندي جديدي ارائه گردد؛ ولي پراكندگي مطالب اين بحث در ابواب مختلف فقه از يك سو، و اهميت بحث استعانت از كفار و مورد ابتلا بودن آن از سوي ديگر، ما را بر آن داشت كه با توجه به كاربرد امروزي مباحث و براي اينكه خواننده بتواند به راحتي به منابع فقهي مراجعه نمايد، در تدوين مطالب اين فصل سعي كنيم ترتيب ابواب فقهي رعايت شود و چينش مطالب بر اساس ابواب فقهي رايج در كتب فقهي اعمال گردد و احياناً اگر برخي از مباحث به طور مستقل در ابواب بحث نشده باشد، در لابه‌لاي مباحث فقهي به گونه‌اي كه با آنها همخواني داشته باشد، گنجانده شود.

بحث استعانت از كفار در ابواب فقهي قبل از كتاب جهاد نيز قابل بحث مي‌باشد، ولي آنچه بسيار قابل توجه است و نياز به بحث دارد، مباحث بعد از كتاب جهاد است.

1. كتاب جهاد

فقهاي گذشته(قدس‌الله‌نفسهم‌الزكيه) در لابه‌لاي مباحث جهاد با توجه به نياز آن روز درباره كمك از كفار مطالبي را بيان نموده‌اند كه مي‌تواند در اين باب براي رديابي منابع فقهي راهنما و راهگشا باشد و جوينده را تا اندازه‌اي به مقصد نزديك كند؛ هرچند كه غور كردن در ابعاد و زواياي مختلف اين بحث تلاش بيشتر مي‌طلبد. نگارنده در حد توان تمام سعي خويش را به كار گرفته و اميدوار است كه اين كوشش ناقابل جرقه‌اي براي محققان و پژوهشگران ارجمند باشد.

اين باب را مي‌توان به صورت كلي به دو قسمت تقسيم كرد: يكي موارد جواز استعانت از كفار در جهاد؛ و ديگر موارد عدم جواز كمك از كفار.

مهم‌ترين مورد استعانت از كفار در جنگ به كارگيري كفار، بر عليه كفار حربي يا بغات است. پرسش اين است: آيا استفاده از كفار ذمي يا معاهد جايز است يا خير؟ در صورت جواز آيا موارد استفاده از آنان فرق مي‌كند يا در هر كجا كه لازم باشد مي‌توان از كفار استفاده نمود؟

موارد جواز استعانت از كفار در جهاد

در اين قسمت ابتدا به اقوال فقهاي اسلام و سپس به ادله مطرح شده اشاره مي‌گردد.

شيخ طوسيR در اين باب مي‌نويسد:

جايز است كه امام مسلمانان از مشركان براي كشتن كفار كمك بگيرد، مشروط به دو شرط:

1. تعداد مسلمانان در برابر مشركين كم باشد.

2. كفار (كشور كفر) كه مسلمانان از آنها كمك مي‌گيرند، داراي حسن نيت در روابط باشند.[27]

همو در جاي ديگري از كتاب اين بحث را ظاهراً با تفاوت مختصري مطرح مي‌كند، و مي‌فرمايد:

امام مسلمين مي‌تواند براي كشتن كفار حربي از مشركان كمك بگيرد... اين استعانت جايز است مشروط به دو شرط:

1. مشركاني كه از آنها كمك گرفته مي‌شود، بايد داراي حسن نيت باشند.

2. بايد مسلمانان آن‌قدر قدرت داشته باشند كه اگر مشركان و كفار حربي در صف واحدي قرار بگيرند، مسلمانان بتوانند هر دو را دفع كنند.[28]

شيخ در يك‌جا از كتاب يكي از شرايط ياري گرفتن از كفار را كم بودن تعداد مسلمانان بيان مي‌‌كند و در جاي ديگر همان كتاب اين شرط را به اين صورت بيان مي‌‌كند كه مسلمانان در صورتي مجاز به كمك گرفتن از كفار هستند كه از نظر تعداد به اندازه‌اي باشند كه اگر مشركان و كفار حربي، هر دو در صف واحدي قرار بگيرند، توانايي دفع آنان را داشته باشند و بتوانند در برابر آنان ايستادگي كنند.

اين دوگانگي ظاهري حاكي از تغيير در شرايط نيست. به بيان بهتر، فرمايش شيخ ظاهراً در يك كتاب متناقض به نظر مي‌رسد كه در يك‌جا كثرت مسلمانان و در جاي ديگر قلت آنان را شرط دانسته است.

شايد بتوان مراد شيخ را اين‌گونه توجيه كرد كه شرط كم بودن تعداد مسلمانان نسبي است، يعني تعداد مسلمانان به اندازه‌اي زياد نباشد، كه بي‌نياز از كمك كفار باشند، كه در اين صورت اساساً استعانت از كفار جايز نخواهد بود. منظور از كم بودن تعداد مسلمانان اين نيست كه مسلمانان به اندازه‌اي باشند كه اگر كفاري كه از آنها كمك گرفته شده و كفاري كه در مقابل مسلمانان‌اند در صف واحدي قرار بگيرند، لشكر اسلام نتواند آنان را دفع كند كه در اين‌صورت تناقض خواهد بود. بنابراين هر دو شرط بازگشت به يك شرط خواهد داشت و تناقضي در كار نخواهد بود.

دليل آنچه بيان شد، فرمايش علامه حلي است كه مي‌فرمايد:

استعانت از اهل ذمه و مشركان جايز است، به شرطي كه از خدعه و ضرر آنان ايمن باشد و تعداد مسلمانان هم كم باشد؛ در صورتي كه اهل ذمه و مشركين مورد امانت و قابل اطمينان نباشند، و يا تعداد مسلمان زياد باشد، استعانت جايز نيست.[29]

اينكه علامه عدم جواز استعانت را مشروط به كثرت مسلمانان مي‌داند، منظور كثرت مسلمانان به اندازه‌اي ‌است كه از احتياج به كفار بي‌نياز باشند، چنان‌كه شهيد نيز تعبيري شبيه ‌اين بيان علامه دارد.[30] به دنبال شرايط مذكور كه از شيخ طوسيR نقل شد، علامه حلي مي‌فرمايد:

در صورت فقدان دو شرط مذكور استعانت از كفار جايز نيست، به دليل قول امامA «انا لانستعين بالمشركين علي المشركين» كه مقصود امام در صورت نبود يكي از دو شرط مذكور مي‌باشد؛ و در صورتي كه مسلمانان نيازمند به كفار نباشند، ديگر احتياج به كمك گرفتن از آنان نيست، تا بحث جواز آن مطرح باشد.[31]

پس اصل جواز استعانت از كفار در جنگ در بين علماي شيعه امري پذيرفته شده است و مخالفي ندارد. كاشف الغطاء نيز به جواز استعانت از كفار اشاره مي‌‌كند.[32] علامه و محقق كركي در ذيل شرائط ذمه، يكي از شرايط ذمه راكمك كردن به مسلمانان و مطلع ساختن مسلمانان بر اسرار و جايگاه كفار مي‌دانند.[33] ابن‌علامه آگاه كردن مسلمانان بر مكاتبات كفار را نيز افزوده است.[34] شهيد ثاني نيز در كتاب خود استعانت از اهل ذمه را در كشتن بغات و جنگ عليه اهل بغي جايز مي‌داند.[35]

علمايي كه جواز استعانت از كفار را مطرح كرده‌اند، جواز كمك گرفتن از اهل ذمه را براي كشتن بغات نيز پذيرفته‌اند. در اين زمينه به بياني از صاحب جواهر اكتفا مي‌شود:

امام مسلمين مي‌تواند در صورت ضرورت از كفار اهل ذمه براي كشتن اهل بغي كه همانند كفار حربي هستند كمك بگيرد، چنان‌كه رسول خدا6 از اهل ذمه كمك گرفت... اينكه در جنگ جايز است از غنيمت جنگي به كفار براي تأليف قلوب آنان پرداخت شود، ظاهراً بعد از مفروغيت جواز استعانت از كفار مأمومين است (يعني استعانت از كفاري كه مسلمانان از خيانت آنها ايمن باشند جايز است) اما كمك گرفتن از كفاري كه از خيانت آنان ايمن نباشند، جايز نيست... [او مطلبي را از منتهي نقل مي‌‌كند كه] جايز است امام مسلمين براي جنگ از اهل ذمه اجير كند ولي مدتش را ذكر نكند، چون غرر پيش مي‌آيد.[36]

از عبارات پيداست كه نظر خود صاحب جواهر هم جواز اجير كردن كفار در جنگ است. شيخ طوسيR هم به دنبال بحث جواز استعانت از كفار در جنگ مي‌فرمايد: «جايز است كه مسلمانان مشركين را براي جهاد اجير نمايند.»[37] از قائلين به جواز استعانت از كفار در جهاد، اوزاعي و سفيان ثوري هستند كه كمك از كفار در جنگ را جايز دانسته‌اند و حتي در مورد تقسيم غنائم جنگي گفته‌اند سهم مشرك مثل سهم مسلمان است.[38]

گماردن جاسوس از كفار در بين كفار جايز است در صورتي كه نفوذ نمودن مسلمانان در ميان آنان ممكن نباشد. همچنين كمك گرفتن از كفار براي تبليغات عليه كفار و به نفع اسلام نيز مشروط به دو شرط جايز است: 1. مسلمانان نياز به اين امر داشته باشند. 2. كافر ايمن از خيانت باشد.[39] البته در مورد كمك گرفتن از كفار در جنگ عليه كفار، فقهاي اهل سنت اختلاف نظر دارند كه به برخي از نظريات آنان اشاره مي‌شود.

شافعي مي‌گويد: «استعانت از كفار مشرك در جنگ اشكال ندارد... .»[40]

سرخسي مي‌فرمايد:

كمك گرفتن از كفار اهل ذمه براي جنگ با مشركين جايز است، در صورتي كه كفار در زير پرچم مسلمانان بجنگند، اما در صورتي كه كفار در زير پرچم كفر بجنگند، كمك گرفتن از آنان جايز نيست.[41]

ابن‌نجم مصري مي‌گويد:

در صورت نياز مسلمانان مي‌توانند در جنگ از كفار كمك بگيرند، چنان‌كه پيامبر4 از يهوديان عليه يهوديان كمك گرفت.[42] ...همچنين كمك گرفتن از بغات و اهل ذمه عليه خوارج نيز جايز مي‌باشد.[43]

حفصكي نيز چنين بياني دارد.[44] نظريه مالك و ابوحنفيه و ابوسليمان عدم جواز استعانت از كفار مي‌باشد و در صورت شركت دادن آنان در جنگ، روا نمي‌دانند سهمي از غنميت جنگي به آنان داده شود.[45]

اين مواردي از جواز استعانت در جهاد بود كه در كتب فقهي قدما آمده است. البته استعانت از كفار براي خدمات و فراهم نمودن امكانات جنگ و قرض، عاريه ادوات جنگي و... موارد مختلفي را در بر مي‌گيرد كه در باب جهاد متعرض آنها نشده‌ايم.

مستندات موارد جواز استعانت

اين بحث از نظر ادله، آن‌چنان كه انتظار مي‌رفت، از منابع قابل استقصا نيست؛ لذا در بخش ادله اين انتظار نادرست خواهد بود كه ما به تمام ادله اربعه تمسك نماييم. پس ما فقط به آنچه فقها بدان استناد كرده‌اند و توانسته‌ايم به آن دست يابيم اشاره مي‌كنيم.

فقها براي جواز استعانت از كفار بيشتر به سيره رسول خدا6 تمسّك كرده‌اند كه اصل اين روايات در منابع اهل‌سنت آمده و حاكي از دو مورد مي‌باشد كه حضرت از كفار كمك گرفته است. با اين حال، برخي به آيه‌اي از قرآن نيز تمسك جسته‌اند.

1. قرآن

اصل كمك گرفتن از كفار بر اساس اصل و عموماتي چون وفاي به عقد، جايز است؛ چه مسلمانان افرادي از كفار را براي جنگ اجير كنند، يا تسليحاتي جنگي از آنان خريداري نمايند و يا عاريه بگيرند. آنچه فقها در اصل جواز كمك گرفتن از كفار در جنگ به آن استناد كرده‌اند، سيره پيامبر اسلام6 مي‌باشد كه ذكر خواهد شد. ولي به آيه‌اي از قرآن كريم نيز استناد شده است:

انما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها والمؤلفة قلوبهم وفي الرقاب والغارمين وفي سبيل الله وابن السبيل فريضة من الله والله عليم حكيم؛[46] زكاتها فقط براي نيازمندان و بينوايان و كاركنان (جمع‌آوري‌كننده) آن، و دلجويي شدگان، و در راه [آزاد كردن] بردگان، و بدهكاران، و در راه خدا، و رهاماندگان در راه اوست‌؛ [اين] واجبي از طرف خداي داناي فرزانه است‌.

غير از صاحب جواهر كه مختصر اشاره‌اي دارد،[47] ساير فقها به« مؤلفة قلوبهم» استدلال نكرده‌اند. مي‌توان گفت نسبت به سيره نبوي، آيه تأليف قلوب بيشتر مي‌تواند مورد استناد قرار بگيرد. علما در مصداق حقيقي « مؤلفة قلوبهم» اختلاف دارند، ولي بيشتر فقها يكي از مصاديق بارز آن را كفار دانسته‌اند، چنان‌كه شيخ طوسيR در اين‌باره مي‌فرمايد:

مولفة قلوبهم گروهي از كفار هستند كه به اسلام ديد نيكو دارند و از آنها در جنگ با كفار حربي كمك گرفته مي‌شود و سهمي از زكات به آنان پرداخت مي‌گردد.[48]

ايشان در كتاب ديگر خود مي‌فرمايد:

مولفة قلوبهم در نزد ما كفاري هستند كه به وسيله دادن چيزي از زكات ميل به اسلام پيدا مي‌كنند و از آنان دلجويي مي‌شود تا در جهاد عليه مشركين كمك كنند‌.[49]

شهيد ثاني مي‌فرمايد: «مؤلفة قلوبهم كفاري هستند كه ميل به جهاد با مسلمانان دارند.»[50]

با توجه به رواياتي كه در ذيل اين آيه شريفه وجود دارد، يكي از مصاديق « مؤلفة قلوبهم» كفار است. در روايتي از امام باقرA آمده است‌:

مؤلفة القلوب گروهي از رؤساي قبيله‌ها بودند كه براي جذب آنان به اسلام سهمي به آنان داده مي‌شد. پيامبر6 همواره از اين سهم به آنان پرداخت مي‌كرد. اين عمل ويژه زمان پيامبر6 نيست و هرگاه امام صلاح بداند اين عمل را انجام مي‌دهد.[51]

مي‌توان گفت در زمان پس از معصوم كه حكومت اسلامي و شئونات امام را فقهاي اسلام عهده‌دار مي‌باشند، فقها مي‌توانند از سهم « مؤلفة قلوبهم» براي استخدام و كمك گرفتن از كفار در جنگ استفاده نمايند‌.

2. سيره نبوي

از ابن‌عباس روايت شده است: «پيامبر6 از يهوديان بني‌قينقاع در جنگ كمك گرفت... و صفوان‌بن‌اميه در جنگ حنين در حالي كه مشرك بود حضور داشت.»[52]

شيخ طوسيR با استناد به اين روايت بر جواز كمك گرفتن از كفار چنين استدلال مي‌كند:

جايز است كه امام مسلمين از مشركين براي كشتن كفار كمك بگيرد... چنان‌كه رسول خدا6 با صفوان‌بن‌اميه چنين كرد و از يهوديان بني‌قينقاع كمك گرفت.[53]

و نيز روايت شده است «پيامبر6 از صفوان‌بن‌اميه ادوات و سلاح جنگي به عاريه گرفت.»[54]

علامه حلي براي جواز استعانت از كفار به اين روايت استناد مي‌كند و مي‌فرمايد:

...به دليل اينكه رسول خدا6 در سال فتح مكه از صفوان‌بن‌اميه كه از مشركين بود هفت زره را به عاريه گرفت و با آنها به سوي هوازن حركت كرد... .[55]

همان‌گونه كه بيان گرديد، فقها كمك گرفتن از كفار را مشروط به دو شرط دانسته‌اند، يكي حسن نيت كفار، و ديگر كم بودن تعداد مسلمانان. براي اين دوشرط نيز به ادامه سيره پيامبر6 استدلال كرده‌اند و فرموده‌اند:

دليل آن هم عمل رسول مكرم اسلام6 مي‌باشد كه حضرت با توجه به حسن نيت صفوان مشرك از او كمك گرفت، زيرا وقتي مسلمانان به هوازن رفتند، در ابتداي روز شكست خوردند. كسي گفت: هوازن پيروز شد و محمد6 كشته شد. صفوان‌بن‌اميه (درجواب) گفت: سنگ به دهانت، خداي محمد6 نزد ما دوست داشتني‌تر از خداي هوازن است. پس رسول خدا6 با توجه به حسن نيتي كه صفوان به اسلام داشت از او كمك گرفت.[56]

ادله اهل‌سنت كه قائل به جوازند نيز روايت زهري است:

پيامبر6 اين‌گونه بود؛ يهوديان را عليه كفار در جنگ شركت مي‌داد، از غنيمت جنگي سهم آنان را مانند سهم مسلمانان قرار مي‌داد.[57]

كساني كه استعانت از كفار را در زير پرچم مسلمانان جايز دانسته‌اند، به روايت نبوي6 تمسك جسته‌اند كه فرمود: «لاتستضيئوا بنا المشركين» و روايت ديگر كه فرمود: «انا بريء من كل مسلم مع مشرك.»[58]

فقهاي اماميه بر عدم جواز كمك گرفتن از كفار در جنگ، در صورتي كه تعداد مسلمانان زياد باشد، يا از خدعه كفار ايمني نباشد، به آيه قرآن و روايت و اجماع استدلال نموده‌اند:

الف) قرآن

...‌در صورتي كه تعداد مسلمانان زياد باشد استعانت جايز نيست و دليل آن اين آيه شريفه است «...وما كنت متخذ المصلين عضداً؛[59] من هيچ‌گاه گمراهان را دستيار خويش قرار نمي‌دهم.»[60]

ب) روايات

به خاطر قول امامA: «انا لانستعين بالمشركين علي المشركين» كه مقصود امام در صورت نبود يكي از دو شرط مذكور است. در صورتي كه مسلمانان نيازمند به كفار نباشند ديگر احتياج به كمك از آنان نيست، تا بحث جواز آن مطرح باشد. اما اشكال اين است كه دو روايت در منابع (برادران) اهل‌سنت وجود دارد، كه در منع استعانت از كفار در جنگ وارد شده و احمد هم براي عدم جواز استعانت از كفار به آن دو روايات استدلال نموده است. در يكي از اين دو روايت از طريق عايشه چنين آمده است: پيامبر6 وقتي به جنگ بدر مي‌رفت مردي از مشركان محضر حضرت آمد و عرض كرد: آمده‌ام تا متابعت شما را نمايم و با شما باشم. حضرت فرمود: آيا ايمان به خدا آورده‌اي؟ عرض كرد: بله. پس حضرت فرمود: تو آزادي (كه با ما باشي).

روايت دوم از طريق عبدالرحمان‌بن‌حبيب نقل شده است كه مي‌گويد: من با مردي از قومم نزد پيامبر6 كه عازم غزوه‌اي بود، رسيديم تا با حضرت باشيم و حضرت فرمود: اسلام بياوريد (تا در جنگ با من باشيد) و ما گفتيم اسلام نمي‌آوريم... و حضرت فرمود: «انا لانستعين بالمشركين علي المشركين؛ ما از مشركين بر عليه مشركين كمك نمي‌گيريم.» اين دو روايت در واقعه معيني وارد شده است كه عموميت ندارد و احتمال هم دارد كه حضرت از ياري آنان بي‌نياز بوده است. علاوه بر اين، شايد حضرت عالم به حال آنان بود كه با رد كردن ياري آن دو نفر، آنها مسلمان مي‌شوند و براي اين بود كه حضرت كمك آنان را رد كرد (و آنان هم ايمان به خدا آوردند).[61]

براي روشن شدن روايت مورد استناد، تمام آنچه را علامه حلي فرموده است، در اينجا ذكر كرديم.

ج) ادعاي اجماع

صاحب جواهر مي‌فرمايد:

اما كمك گرفتن از كفاري كه از خيانت آنان در امان نباشند‌، جايز نيست، چنان‌كه ادعاي اجماع هم شده است، هرچند كه اجماع محصل نيست. علاوه بر اجماع به آيه «...وما كنت متخذ المصلين عضداً» هم استدلال شده است‌.[62]

پس صاحب جواهر براي عدم جواز استعانت از كفار در فرضي كه ايمني از آنان وجود نداشته باشد، به آيه‌اي كه علامه و شيخ براي شرط اول استدلال كردند، نيز استدلال نموده است. موارد عدم جواز استعانت از كفار در جهاد

برخي از فقهاي بزرگوار مواردي از استعانت در جنگ را متذكر شده‌اند كه به دليل حساسيت آنها، استعانت از كفار را در آن موارد جايز نمي‌دانند؛ چنان‌كه ابن‌علامه مي‌فرمايد:

براي فرمانده لشكر سزاوار است كه نامه‌رسان و پيك‌رسان او مسلمانِ امين باشد، و خائن و از كفار حربي هرچند امين، نباشد... .[63]

علامه حلي مي‌فرمايد:

در صورت اختلاف بين كفار و مسلمانان در امور جنگي و غيره، براي حل اختلاف داور (حكم) نبايد كافر باشد... .[64]

ابن‌ادريس مي‌گويد:

جايز نيست كه كاتب مسلمان كافر باشد... و سزاوار نيست كه قاضي يا والي‌اي از ولات مسلمين كاتب ذمي را به كار گيرد؛ سزاوار است كه مسلمين را عزيز بدارند، به گونه‌‌اي كه در كارهايشان به غيرمسلمان نياز پيدا نكنند، و براي ذمي جايگاهي را قرار ندهند كه مايه برتري او بر مسلمانان محسوب شود.[65] مستندات موارد عدم جواز استعانت

چنان‌كه بيان شد، فقها در مواردي هم استعانت از كفار را جايز نمي‌دانند و ادله آنان نيز بيشتر قرآن و اجماع است.

1. قرآن

فخر المحققين براي جايز نبودن نامه‌رساني كفار براي امام و والي مسلمين به دو آيه از قرآن استدلال مي‌كند و مي‌فرمايد:

براي فرمانده لشكر سزاوار است كه نامه‌رسان او مسلمان امين باشد... از كفار حربي نباشد‌، زيرا برگزيدن مخبر از كفار ركون و تكيه به آنان به شمار مي‌آيد كه خداوند از آن نهي فرموده است: « ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار... ؛[66] به ظالمان تكيه نكنيد... .» و به همين دليل عمر [خطاب] ابوموسي اشعري را سرزنش كرد‌؛ وقتي عمر به ابوموسي امر كرد كه به كاتبش دستور دهد، تا وارد مسجد شود و نامه‌اش را بخواند، ابوموسي گفت: كاتب من نمي‌تواند وارد مسجد شود. عمر گفت: آيا كاتب شما جُنب است كه نمي‌تواند وارد مسجد بشود؟ ابوموسي گفت: نه ولي او نصراني است. عمر گفت: سبحان‌الله، آيا تكيه‌گاهي غير از مؤمنين برگزيده‌اي؟ آيا قول خداوند را نشنيده‌اي كه مي‌فرمايد: « يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالاً... ؛[67] اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! محرم اسراري از غير خود، انتخاب نكنيد‌، آنها از هرگونه شر و فسادي درباره شما كوتاهي نمي‌كنند.»[68]

2. اجماع

علامه حلي ادعاي اجماع نموده و فرموده است: «من خلافي در اين حكم نديده‌ام (كه از غيرمؤمنين را امير عسكر نبايد به عنوان مخبر استفاده كند).»[69] در صورت اختلاف بين كفار و مسلمانان نيز فقها فرموده‌اند كه داور بايد مسلمان باشد:

...زيرا كافر را دخالتي در امور مسلمانان نيست و مورد اعتماد نمي‌باشد، چنان‌كه پيامبر خدا6 به حكميت سعدبن‌معاذ رضايت داد و حكميت او را پذيرفت. او درباره يهوديان بني‌قريظه حكم به كشتن مردان و اسير گرفتن زنان كفار نمود.[70]

براي عدم جواز به كارگيري كاتب غيرمسلمان نيز چنين استدلال كرده‌اند:

در اين حكم خلافي نيست، و نيز به دليل آيه « يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالاً...»[71] كاتب انسان بطانه و رازدار اوست، و به دليل آيه (ديگر) كه مي‌فرمايد: « يا ايها الذين لاتتخذوا عدوي وعدوكم اولياء تلقون إليهم بالمودة... ؛[72] اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! دشمن خودتان را دوست نگيريد! (شما طرح) دوستي با آنان مي‌افكنيد... .» كاتب انسان ولي و دوست و صاحب اسرار اوست. علما در مورد عدم جواز كاتب كافر براي حاكم و امام مسلمين اجماع دارند‌.[73] نتيجه‌گيري و جمع‌بندي

از آنچه گذشت روشن مي‌شود كه استعانت از كفار با توجه به اصول و موازين اسلامي جايز است. به كارگيري افراد كفر در جنگ بر اساس دو شرطي كه از سوي فقها مطرح شد، امروزه هم با توجه به شرايط زماني و مكاني كشورهاي اسلامي و با عنايت به گسترش فنون رزمي و نظامي مي‌تواند مطرح باشد. مثلاً در خريد و اجاره ادوات جنگي پيشرفته، براي راه‌اندازي و سرويس‌دهي و حتي استفاده از آن در مواقع جنگ، به تكنسين خارجي نياز است.

از اين‌رو شرايطي را كه فقها مطرح نموده‌اند، در چنين مواردي نيز مي‌توان مطرح كرد. اين سه شرط عبارت‌اند از:

1. حسن نيت كشور كفر؛

2. ايمن بودن از ضرر كفار؛

3. نبودن فردي يا افرادي از مسلمانان كه داراي آن تخصص باشد.

با توجه به دگرگوني شرايط زماني و مكاني امروز كه ملاك محاسبات نظامي تخصص و دانش و در دست داشتن تسليحات جنگي روز است، شرط سوم را كه اضافه بر شرايط فقها مطرح كرديم و اين بر اساس پويايي و بالندگي احكام اسلام است. فقها در به كارگيري افراد كفر در جنگ شرط كرده بودند كه تعداد مسلمانان به اندازه‌اي باشد كه بي‌نياز از كفار نباشند. در زمان ما شرط سوم از دل همين شرط بيرون مي‌آيد، كه در صورت وجود داشتن افراد متخصص در بين مسلمانان، آنان از متخصصان كافر، بي‌نياز خواهند بود و در اين حال استعانت جايز نخواهد بود.

البته امروزه جنگهاي فيزيكي كه از توان نظامي در آنها استفاده مي‌شود و بيشتر قهر و غلبه فيزيكي در آنها مطرح است، در برابر جنگهاي تبليغاتي چندان جايگاهي ندارد. امروزه راديو، تلويزيون، ماهواره، اينترنت، نشريات، مجلات و...كه وسائل تبليغاتي هستند، نقش بسزايي در ترويج دين و فرهنگ دارند. از طرفي اين رسانه‌هاي تبليغي بيشتر در اختيار غيرمسلمانان هستند. از اين‌رو ضرورت دارد مسلمانان به عنوان يك وسيله تبليغات جنگي از كفار در جهت تبليغ دين اسلام كمك بگيرند. در روايات هم آمده است، كه معبدبن‌ابي‌معبد خزاعي بعد از واقعه حمراء الاسد نزد رسول خدا6 آمد و مسلمانان را مدح كرد. وقتي كفار و مشركان آمدند، نزد آنان از عظمت مسلمانان سخن گفت، به گونه‌اي كه آنان را ترساند، در حالي كه آن مرد مشرك بود.[74] و نيز درباره صفوان‌بن‌اميه گذشت كه وقتي شنيد كسي مي‌گفت لشكر محمد6 كشته شد و لشكر اسلام شكست خورد، گفت: سنگ به دهانت! خداي محمد6 از خداي هوازن نزد ما دوست داشتني‌تر است.[75] تمام اينها دال بر اين است كه رسول خدا6 از كفار به نفع دين اسلام و براي تبليغ آن استفاده مي‌كردند، به خصوص اينكه پيروزي اسلام در گرو تبليغ و بيان حقايق اسلام است.

بحث ديگري كه مي‌توان در اينجا مطرح كرد اين است كه وقتي اصل كمك گرفتن از كفار در شرايط جنگي و در امور نظامي جايز باشد، آيا مي‌توان از كفار در هر پست و مقامي تحت هر شرايطي استفاده كرد يا خير.

با توجه به ديدگاه فقها، نمي‌توان از كفار در هر پست و مقامي بدون قيد و شرط كمك گرفت. چنان‌كه بيان‌گرديد، جايز نيست از كفار به عنوان نامه‌رسان و يا فرمانده لشكر كمك گرفت و آنان را در جاهاي حساس گماشت، هرچند كه شايد برخي از پستها از لحاظ امنيتي مشكلي نداشته باشد، ولي به لحاظ نفي سبيل و در صورتي كه باعث سلطه و سبيل كافر بر مسلمان شود، جايز نمي‌باشد.

متأسفانه در حال حاضر كشورهاي اسلامي به اين مباحث كه در منابع فقهي مطرح شده و راهكاري براي استعانت از كفار پيش‌بيني گرديده است، به لحاظ عملي توجه ندارند، و در مددگيري از كفار دست نياز به سوي آنان دراز نموده‌اند و در اكثر تجهيزات و فنون نظامي متكي به كفار و بلاد غيرمسلمان هستند، به گونه‌اي كه برخي از كشورهاي اسلامي به عنوان بازوي تواناي استعمارگران كافر عليه برخي از كشورهاي اسلامي ديگر به حساب مي‌آيند و خلاف صريح دستور اسلامي رفتار مي‌كنند. اسلام مي‌گويد كفار را نبايد ياري كرد و نبايد كاري انجام داد كه مايه اعانت كفر شود، ولي متأسفانه برخي از كمك گرفتنها منجر به اعانت و تقويت كفار مي‌شود و برخي از كشورهاي اسلامي هم از آن دريغ نمي‌كنند.

پس استعانت از كفار با توجه به شرايطي كه مطرح شد مجاز است و كمك گرفتن از آنان در موارد و پستهاي حساس جايز نيست. اما كمك گرفتن از آنان در جهاد و غير نيروي انساني، از قبيل كمك مالي، ادوات جنگي و حتي خدمات‌رساني به جبهه‌هاي جنگ و امدادرساني جايز است.

1. طيب، عبدالحسين، تفسير اطيب البيان، ج4، ص245.

2. بجنوردي، سيدحسن، القواعد الفقهية، ج1، ص227.

3. اردبيلي، احمدبن‌محمد، زبدة البيان في براهين احكام القرآن، ص440: «ويمكن الاستدلال بها علي عدم تسلط الكافر علي المسلم بوجه تملك واجارة ورهن وغيرها لأنه نكرة في سياق النفي يفيد العموم فلاشيء من السبيل له علي المسلم.»

4. فخررازي، محمدبن‌عمر، تفسير كبير، ج1، ص437.

5. موسوي بروجردي، سيدمحمد، قواعد فقهيه، ص23.

6. منافقون: 7.

7. بجنوردي، القواعد الفقهية، ج1، ص192.

8. فاضل‌لنكراني، محمد، القواعد الفقهية، ج1، ص243.

9. ممتحنه:، 1.

10. خليليان، سيدخليل، حقوق بين‌الملل اسلامي، ص259.

11. مائده: 50.

12. نساء: 139.

13. نساء: 144.

14. ممتحنه: 7.

15. مائده: 82.

16. مائده: 51.

17. طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج5، ص372.

18. نوري‌طبرسي، ميرزا، مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل، ج12، ص131.

19. نيشابوري، محمدبن‌فتال، روضة الواعظين، ص417.

20. مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل، ج12، ص228.

21. عاملي، شيخ حر، وسائل الشيعة، ج16، ص264.

22. قال الصادقA: «المحب في الله محب الله، والمحبوب في الله حبيب الله لأنهما لايتحابان الا في الله.» همان، ج12، ص231‌.

23. صدوق، ابي‌جعفر محمدبن‌علي، مصادفة الاخوان، ص50.

24. كليني، محمدبن‌يعقوب، اصول كافي، ج2، ص101.

25. همان‌، ج3، ص137.

26. صدوق، ابي‌جعفر محمدبن‌علي، من لايحضره الفقيه، ج1، ص260.

27. طوسي، محمدبن‌حسن، المبسوط في الفقه الامامية، ج2، ص8.

28. همان‌، ج7، ص275.

29. حلي، حسن‌بن‌يوسف، تذكرة الفقهاء، ج1، ص401.

30. محمدبن‌مكي العاملي (شهيد اول)، الدروس الشرعية، ج2، ص43.

31. حلي، حسن‌بن‌يوسف‌بن‌علي‌بن‌مطهر، منتهي المطلب، ج2، ص947.

32. كاشف الغطاء، شيخ جعفر، كشف الغطاء، ج2، ص406.

33. حلي، حسن‌بن‌يوسف، قواعد الاحكام، ج1، ص418؛ محقق كركي، جامع المقاصد، ج3، ص373.

34. فخر المحققين، محمدبن‌حسن (ابن علامه)، ايضاح الفوائد، ج2، ص353.

35. زين‌الدين‌بن‌علي (شهيد ثاني)، مسالك الافهام، ج3، ص94.

36. نجفي، محمدحسن، جواهر الكلام، ج21، ص322.

37. طوسي، محمدبن‌حسن، المبسوط، ج2، ص8.

38. ابن‌حزم، علي‌بن‌احمد، المحلي، ج7، ص324.

39. الطريقي، عبدالله‌بن‌ابراهيم، الاستعانة بغير المسلمين في الفقه الاسلامي، ص53.

40. شافعي، محمدبن‌ادريس، كتاب الأم، ج4، ص276.

41. سرخسي، شمس‌الدين، المبسوط، ج10، ص30.

42. ابن‌نجيم مصري‌حنفي، البحر الرائق، ج5، ص152.

43. همان‌، ص240.

44. حفصكي، علاء الدين، الدر المختار، ج4، ص326.

45. المحلي، ج7، ص324.

46. توبه: 60.

47. جواهر الكلام، ج21، ص322.

48. طوسي، محمدبن‌حسن، الاقتصاد الهادي الي طريق الرشاد، ص282: «والمؤلفة قلوب كفار انهم جميل في الاسلام يستعان بهم علي قتال اهل الحرب ويعطون سهماً من الصدقة.»

49. طوسي، المبسوط، ج1، ص242.

50. شمس‌الدين، محمد‌بن‌مكي (شهيد اول)، لمعة الدمشقية، كتاب الزكاة.

51. قاضي نعمان‌بن‌محمد (ابي‌حنيفه)، دعائم الاسلام، ج1، ص260.

52. بيهقي، احمدبن‌حسين‌بن‌علي، سنن الكبري، ج9، ص379.

53. طوسي، المبسوط في الفقه الامامية، ج2، ص8.

54. كتاب الأم، ج2، ص92.

55. همان، ج7، ص275؛ قواعد الاحكام، ج1، ص487.

56. همان‌.

57. المحلي، ج7، ص326.

58. سرخسي، المبسوط، ج10، ص24.

59. كهف: 51.

60. تذكرة الفقهاء، ج1، ص401.

61. منتهي المطلب، ج2، ص947.

62. جواهر الكلام، ج21، ص322.

63. منتهي المطلب، ج2، ص918.

64. همان‌، ص920.

65. حلي، محمد‌بن‌منصوربن‌احمدبن‌ادريس، سرائر، ج2، ص175.

66. هود: 112.

67. آل‌عمران: 118.

68. ايضاح الفوائد، ج2، ص353.

69. منتهي المطلب، ج2، ص918.

70. همان‌، ص920.

71. آل‌عمران: 118.

72. ممتحنه: 1.

73. سرائر، ج2، ص92.

74. الاسلام‌بن‌سعيد محسن، تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبين، ص47.

75. قواعد الاحكام، ج1، ص487.

/ 1