در مکتب علی(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در مکتب علی(ع) - نسخه متنی

جواد محدثی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











کدمقاله: 4775








فرهنگ جهاد








21، 22ـ پاييز و زمستان 1379








امام علي عليه‌السّلام/ تاريخ زندگي








صفحات: 15 ـ 34








درمکتب علي عليه‌السّلام








جوادمحدّثي








و راه علي ـ عليه‌السّلام ـ هم‌چنان روشن و پرجاذبه، «رهرو» مي­طلبد و
حکمت­هاي ناب او، بردل­ها مي­نشيند وجان­ها را سيراب و جوانان را ارشاد
مي­کند.








«درمکتب علي»، اشاره­اي است گذرا به درس­هايي که از سخن و سير? مولا
مي­توان گرفت، و فرصتي است براي همسويي و همراهي با آن انسان کامل و الگوي
کمال که براي همگان «سرمشق» است.








جلو? کمال








علي ـ عليه­السّلام ـ آين? کمال است.








امام خوبي­ها و پاکي­هاست و سراسر حياتش و هم? کلماتش، براي همه و هميشه،
الگو و اسوه است.








آن­چه براي آيندگان رهنمود داده است، تجارب سودمند و برگرفته از عمري پرمايه
و برکت­خيز و دانشي متّکي به ملکوت است که براي ما به يادگار نهاده است.








آن دلسوز انسان­ها، براي به حرکت درآوردن آحاد و جوامع در «مسيرالهي»
و«سيرمعنوي»، بسيار پند داده، جهادکرده، هشدار داده و دل سوزانده است. در
وصيّت­ها و نامه­هايش، حاصل «يک عمر تجربه» را در اختيار فرزند جوانش
امام­حسن­مجتبي ـ عليه­السلام ـ قرار داده­است، تا از رهگذر اين
تعاليم، هم? جوانان که محتاج تجربه­ها و پندهاي پيران­اند، «راه زندگي» را
بهتر ببينند و بپويند.








چراغ­هايي را که امام علي ـ عليه­السّلام ـ بر سر راه ما و در معبر
انديشه­ها و باورهاي ما برافروخته و مشعل­هايي از هدايت را که براي ما روشن
ساخته است، بسيار است، بسيار.








اگر در اين سال ـ که سال امام علي است ـ و سال­هاي ديگر که همه به آن امام همام
تعلّق دارد، خود را با کلمات و تجربه­ها و رهنمودهاي روح علوي بيشتر دمخور و
مأنوس و آشنا سازيم، و پاي درس­هاي علوي، زانوي ادب و شاگردي بزنيم و خاضعانه
از آن «پيشوا» بخواهيم تا ما را طريق «پيروي» بياموزد، از برکات اين ايّام،
بهره­مندتر خواهيم شد.








هيچ مکتب و آييني به پيروان خويش، الگوي کاملي چون «علي» ارائه نکرده است و هيچ
مکتبي هم نمي­تواند ادّعا کند که تربيت شده و تربيت­کننده­اي به جامعيّت
«علي» دارد و از چنين مرّبي و معلّمي براي هم? زمان­ها و هم? انسان­ها
برخوردار است. اين از مختصّات اسلام و آيين محمّدي است؛ چرا که علي، جان محمّد ـ
صلّي­الله عليه و آله و سلّم ـ بود و معناي ايمان و تجسّم قرآن و اسو? انسان و
نادر? دوران.








پس به جاست که در برابر اين «آينه» بايستيم و «جلو? جمال و کمال» را بنگريم.








جوانمردي








علي ـ عليه­السّلام ـ هم جوانمرد بود، هم الگوي جوانمردي و سرمشق آن.








«جوانمردي» مي­تواند جلوه­هاي گوناگون داشته باشد.








گاهي در روحيّات انسان جلوه مي­کند و کمال ذاتي انسان­ها را نشان مي­دهد،
گاهي در برخورد با افراد ديگرـ چه دوست، چه دشمن ـ خود را مي­نماياند­. گاهي
در رسيدگي به محرومان، حمايت از مظلومان، مبارزه با گردن­کشان و گرفتن حقّ
مظلوم از ستمگران خود را نشان مي­دهد.








گاهي در عرصه­هاي گذشت، خويشتن­داري، بردباري و صبوري، چشم­پوشي از
انتقام، ناديده گرفتن خطاها و لغزش­هاي ديگران، کنترل زبان و مهار خشم و . . .
آشکار مي­شود.








کدام يک از ميدان­هاي ياد شده را مي­توان ياد کرد که «فتوّت علي» و جوانمردي
مولا، در آن ظهور و بروز تام نيافته است؟








کجا بود که از سوي خداوند و از زبان فرشتگان، در ميان زمين و آسمان­ها و در
ملکوت خدا، اميرالمؤمنين به لقب «فتي» مفتخر شد، جز در جنگ احزاب؟ نداي «لافتي
إلاّ علي لاسيف إلاّذوالفقار» در نبرد خندق از زبان جبرئيل امين در فضاي
حماسه­آفريني آن حضرت طنين افکند و تاکنون طنين آن در گوش تاريخ ماندگار است.
در آن نبرد، علي ـ عليه­السّلام ـ در برابر پهلوان بزرگ و نامدار عرب «عمروبن
عبدودّ» قامت رشادت افراشت و بازوي حيدري فرابرد و آن سرکرد? کفر را برخاک
افکند.








حريف، دلاور بود و نام­آور. علي ـ عليه­السّلام ـ هم، جوان بود و جوانمرد!








تيغ به خاطر خدا کشيد، سردشمن را به خاطر خدا از بدن جداکرد. به گفت? مولوي:








گفت من تيغ از پي حق مي­زنم
بند? حقّم، نه مأمور تنم








در برابر جسارت و توهين عمروبن عبدودّ که آب دهان به چهر? آن جوان جوانمرد
افکند، خشم خود را فرو خورد، کين­توزانه نه، بلکه خالصانه آن مظهر شرک را به
جهنّم فرستاد. امّا زره قيمتي و جواهرات همراه او را برنداشت و بدن او را لخت
نکرد و از مرز انسانيّت و فتوّت، فراتر نرفت و «دنيا»، علي را «زرخريد» خود
نساخت. اين نيست مگر جلوه­اي از فتوّت مولا.








بي­جهت نيست که وقتي خواهر آن کشته بربالين برادرش آمد، جوانمردي آن حضرت را
در مرثيه­اي که براي برادرش سرود، تصديق کرد و گفت:«اگر کشند? عمرو، جز کسي
بود که اينک او را کشته، تا جان در بدن داشتم براي او مي‌گريستم. ولي کشند? او
دلاوري است که عيبي بر او نمي­توان گرفت و از گذشته نيز بزرگ شهر و ديار
به شمار مي­آمد.»








اين جلوه­اي از جوانمردي علي بود، حتيّ در برخورد با دشمن.








رفتار کريمان? او با قاتلش ابن­ملجم مرادي، جلوه­اي روشن­تر در عرص?
فتوّت آن حضرت را نشان مي­دهد و در سرود? شهريار چنين به آن اشاره شده است:








به جز از علي که گويد به پسر که قاتل من








چو اسير توست اکنون، به اسيرکن مدارا








اين دستور جوانمردان? امام، در کلام نوراني­اش چنين انعکاس يافته است:








«إرفق يا ولدي بأسيرک و ارحمه و أحسن إليه و اشفق عليه . . .»








«پسرم! به اسيرت رفق و مدارا و ترّحم و احسان کن و به او مهرورزي کن.»








وقتي امام مجتبي به پدر مي­گويد: پدرجان! همين بدکار ملعون بود که تو را ضربت
زد و ما را با اين فاجعه روبه­رو ساخت. آن­گاه مي­فرمايي با او به رفق رفتار
کنيم؟








امام ـ عليه­السّلام ـ فرمود: آري فرزندم! ما خانداني هستيم که در برابر گناه،
بزرگواري و گذشت نشان مي­دهيم، مهرباني خوي ماست. پسرم! به حقّي که بر گردنت
دارم، از هر چه خودت مي­خوري و مي­آشامي به او بخوران و بياشامان و دست و پاي
او را به غل و زنجير مبند. اگر مُردم، تنها يک ضربت به او بزن و او را مثله مکن، و
اگر زنده ماندم، شايسته­تر به گذشتم و بهتر مي­دانم که با او چه کنم. اگر او
را عفو کنم، ما خانواده­اي هستيم که جز بخشايش و بزرگواري و گذشت، برکسي که با
ما بدي کند، نمي­افزاييم.








گوهرجواني








علي ـ عليه­السّلام ـ به عنوان موفّق­ترين دست­پرورد? پيامبراکرم، هم
«نقد جواني» را در راه خدا و خير و پاکي صرف کرد، هم جوانان را به بهره­وري از
«فرصت عمر» توصيه نمود.








اين که جواني را به «گوهر» تشبيه مي­کنند، مسامحه­اي بيش نيست، هم­چنان که
وقت را «طلا» دانستن نيز خالي از مسامحه نيست ونشان بي­خبري از قيمت وقت و ارزش
عمر است.








کسي که به پيري مي­رسد و سرماي? جواني را از دست رفته مي­بيند، بيشتر به بهاي
والاي عمر وجواني پي مي­برد، ولي افسوس که انسان، زماني به اين حقيقت ناب واقف
مي­شود که آن سرمايه را باخته است.








حضرت علي ـ عليه­السّلام ـ در اين باره فرموده است:








«شيئان لايعرف فضلهما إلاّ من فقدها: الشباب والعافية.»








«دو چيز است که ارزش آن را جز کسي که آن­ها را از کف داده است، نمي­شناسد:
جواني و عافيت.»








اين که سعدي هم گفته است: «قدر عافيت کسي داند که به مصيبتي گرفتار آيد» از همين
مقوله است و با الهام از همين کلام امام.








جواني و نشاط و نيرو و تحرّک و بالندگي آن نيز نعمتي است که تاکسي جوان است، نه
قدر آن را مي­شناسد و نه پايان گرفتن اين بهار و فرا رسيدن خزان را باور
مي­کند. از سخنان مولا علي ـ عليه­السّلام ـ اين است که چهار نوع مستي وجود
دارد: مستي جواني، مستي مال، مستي خواب و مستي حکومت و رياست. «سکرالشباب» همان
سرمستي جوانانه است.








آنان که سرمست باد? جواني­اند، از سپري شدن شتابان اين مهلت و فرصت خداداد
غافل­اند و روزي چشم مي­گشايند که جواني به يک «افسانه» تبديل شده که بايد
آن را در لابه­لاي آرزوهاي گمشده و خاطرات کهن جست­وجو کرد.








آيا جوانان باور مي­کنند که اين غوغاي پرترنّم «جواني» در بوستان عمر و باغ
زندگي­شان موقّت و گذراست، نه جاودانه؟! اگر باور ندارند، مروري بر دورانِ
جواني پيران کنوني بکنند.








باور کنيم که بلبل جواني روزي از شاخسار عمر خواهدپريد، تا هست قدرش را بدانيم و
آن را يک «سرمايه» به شمار آوريم. پيران هرچه مي­گردند «گوهر گمشد? جواني» را
نمي­يابند. جوانان که آن را دارند، قدر بشناسند. اين است توصي? حضرت علي ـ
عليه­السّلام ـ.








آموختني­ها








آموزش علي ـ عليه­السّلام ـ به ما به خصوص به جوانان اين بود که فرصت­هاي
گذراي عمر را چون سرمايه بشناسند. دانستني‌ها و آموختني­هاي بسياري وجود
دارد که به کمک اين سرمايه مي­توان آن­ها را کسب کرد.








دامن? علوم و پهن? دانش­ها روزبه­روز گسترده­تر مي­شود. رهنمود امام علي
ـ عليه­السّلام ـ به هم? ما و جوانان و نوجوانان اين است که با «روش گزينشي» با
فراگرفتني­ها برخورد کنند، گزينش چيزي که کارآمد و سودمند باشد. گرهي از
مشکلات بگشايد، براي آينده به درد بخورد.








اگر چنين نکنيم و فرصت­ها را صرف چيزهاي کم اهميّت­ يا بي­اهميّت کنيم،
محصول آن جز پشيماني و حسرت نخواهدبود.








پس چه بايد آموخت؟ اولويّت­هاي آموزشي براي جوانان چيست و سرماي? عمر را در چه
راهي بايد به کارگيرند؟








سخن مولايمان چنين است:








«أولي الأشياء أن يتعلّمها الأحداث، الأشياء التي إذا صاروا رجالاً احتاجوا
إليها.» «سزاوارترين و اولويّت­دارترين چيزهايي که بايد جوانان و نوجوانان
بياموزند، چيزهايي است که وقتي بزرگ و مرد شدند، به آن­ها نياز خواهند داشت.»








اين کليّت رهنمود حضرت است. امّا راستي يک جوان و نوجوان در آينده نيازمند چه
چيزي است؟ فراگرفتن دانش، کسب تجربه ومهارت، داشتن کسب و کار و امکانات امرار
معاش و تأمين زندگي بخشي از اين نيازهاست.








در آيند? زندگي، بايد با مردم ارتباط صحيح داشت. پس بايد روش درست معاشرت را
دانست و «ادب اجتماعي» را آموخت و حلال و حرام کسب را فرا گرفت و احکام دين خدا
را آموخت، شرح حال انسان­هاي موفّق و کامياب را خواند، از روش­هاي مقرون به
موفقيّت در عرصه­هاي گوناگون باخبر شد، برخورد مؤدبّانه با بزرگ­ترها و
رفتار بزرگوارانه و شفقت­آميز و داشتن روحيّ? گذشت و . . . از همين نوع نيازهاست
که بايد اين­ها را از سنين آغازعمر آمخوت، تمرين کرد و ورزيده شد، تا در
«آينده» مشکلي نداشت.








دانستني­هايي هست که دانستن و ندانستن آن­ها به حالمان چندان فرقي ندارد،
ولي بعضي علم­ها هست که فراگيري آن­ها در آتي? زندگي ما و در حيات واپسين ما
راه­گشاست و عصاي دست و چراغ راه و تکيه­گاه عمر.توصي? حضرت اين است که در
«آموزش بهترين­ها» و «يادگرفتنِ لازم­ترين­ها» بکوشيم تا بهره از عمر
گرفته باشيم.








شوق آموختن








علي ـ عليه­السّلام ـ از هرجهت براي ما الگوست، حتيّ از نظر شوق آموختن و عشق
به فراگيري دانش، آن هم از سرچشم? زلال و مطمئن.








زماني که پيامبرخاتم ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ دعوت الهي خود را آغاز کرد،
او که اوّلين گرونده به آن نداي آسماني بود، نوجواني ده يازده ساله بود.
بارورترين فصل جواني­اش در خدمت رسول خدا گذشت و از لحظه­لحظ? عمرش درکنار
آن فروغ ابدي بهره و نور مي­گرفت و مي­اندوخت و مي­باليد. علي ـ
عليه­السّلام ـ جواني بود جوياي حکمت­هاي ناب، از زبان خاتم رسولان، که
کلامش ريشه در وحي داشت. خود اميرالمؤمنين ـ عليه­السّلام ـ رابط?
حکمت­آموزي­اش را از پيامبر خدا اين­گونه ترسيم مي­کند:








«إنّي کنت إذا سألت رسول­الله ـ صلّي الله عليه و آله وسلم ـ أعطاني وإذا سکتّ
عن مسألته ابتدأني.»








«من چنين بودم که هرگاه از پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه وآله وسلّم ـ
مي­پرسيدم، از گنجين? علومش عطايم مي­کرد و به من دانش مي­آموخت، آن­گاه
هم که من ساکت بودم و سؤالي نمي­کردم، خود حضرت آغاز مي­کرد و به من
مي­آموخت.»








اين شيو? يادگيري و ياددهي، سزاوار است که سرمشق شاگردان و معلّمان قرار گيرد.
چه بسيار جلسات، که تهي از بار معنوي و توش? علم وحکمت است و چه بسا کلاس­ها که
نه شاگرد، «سؤال» دارد، نه استاد، حال آموختن و رشد دادن و بالنده ساختن و . . .
نتيجه روشن است!








حضرت امير به عنوان جواني تشن? کمال که در کنار درياي علوم و معاف نبوي به سر
مي­برد، در سيراب شدن از آن چشمه­سار، کوشا بود. وقتي هم که مزاحمت­هاي
وقت­گير افراد، سبب شد آيه­اي نازل شود و به مؤمنان دستور دهد که هرکس
خواهان خلوت و نجوا و صحبت خصوصي با پيامبر است، ابتدا «صدقه» بدهد.








خيلي­ها اطراف پيامبر را خلوت کردند و از خير سؤال و صحبت گذشتند. امّا تنها
علي ـ عليه­السّلام ـ بود که صدقه داد و به محضر رسول خدا شرفياب شد و از دانش
او بهره گرفت. او «ارزش» حکمت­هاي ناب نبوي را مي­دانست، «هزين?» آن را هم
مشتاقانه مي­پرداخت. ارزش «عمر» را مي­دانست و از هدر دادن و تباه ساختن
زمان و فرصت گريزان بود. حضور در محضر رسول خاتم ـ صلّي الله عليه وآله وسلم ـ را
مغتنم مي­شمرد و از او سؤال مي­کرد. پيامبر خدا نيز که عشق و استعداد اين
جوياي حکمت را مي­ديد، آن­گاه که علي ساکت بود، آن حضرت لب به سخن مي­گشود
و برايش حکمت مي­فرمود.








جوان، اگر شوق آموختن نداشته باشد، در کنار دريا هم باشد «تشنه» است و سر بر گنج
هم نهاده باشد، «گرسنه».








دريغ بر اين تشنگي و گرسنگي در کنار دريا و گنج!








رابطه با اوليا








کيفيّت رابط? فرزندان با پدران، از ديدگاه علي ـ عليه­السّلام ـ بسيار مهم و
حسّاس است و در سعادت جوانان مؤثّر.








يکي نسل کهن است، ديگري نسل جديد. وظايف متقابلي نيزميان اين دو طبقه و دو نسل
وجود دارد. «جوانان» بي­نياز از راهنمايي و تجربه و اندرز «پيران» نيستند.
پيران هم به فرزندان جوانشان به عنوان بازوي قدرتمند و تکيه­گاه و عصاي دست
مي­نگرند و اميد مي­بندند.








اين رابطه، از يک سو در قالب «تربيت» و «ادب­آموزي» و «اداي حقوق» بيان شده
است؛ از سوي ديگر، اطاعت از دستور و جلب رضاي پدر و مادر و پرهيز از «عاق» شدن
ضروري دانسته شده است.








حضرت، خطاب به جوانان فرموده است:








«برّالوالدين أکبر فريضة.»








«نيكي به پدر و مادر، بزرگ­ترين فريضه است.»








«هرکس از پدر و مادرش سرپيچي کند، با رشد مخالفت کرده است.»








«هرکس که به پدر و مادرش نيکي کند، فرزندانش هم نسبت به او نيکوکار بار خواهند
آمد.» از طرف ديگر، به اوليا در مورد تربيت شايست? جوانانشان فرموده است:








«خير ماورّث الآباء الأبناء الأدب.»








«بهترين چيزي که پدران براي فرزندانشان به يادگار وارث مي­گذارند، ادب است.»








«بدترين مصيبت­ها، فرزند ناخلف است.»








اگر جوانان، قدر زحمات و دلسوزي­هاي پدر و مادر را ندانند و کمر به خدمت آنان
نبندند، ماي? دل­شکستگي والدين و رنجش آنان مي­شوند و اين، سعادت و فلاح را
از آنان دور مي­سازد. هرگز جوان پرخاشگر نسبت به پدر و مادر، کامياب نمي­شود.








اگر پدران و مادران هم براي تربيت «جوان شايسته» همّت نگمارند و وقت نگذارند،
هم اين نهال­هاي آماده براي باروري را تباه ساخته­اند، هم براي خودشان ماي?
دردسر و بي­آبرويي و سرافکندگي فراهم کرده­اند. آيا «فرزند بد»، مصيبت کوچکي
است؟








آيا هيچ سرمايه­اي به انداز? «فرزند صالح» ارزش دارد؟








آنان که مي­خواهند جواناني خدمتگزار و حق­شناس و بامعرفت و نيکوکار به
جامعه تحويل دهند، اين حق­شناسي و احسان را نسبت به پدر و مادر خودشان در عمل،
اجرا کنند، تا فرزندانشان هم در اين «کلاس عملي» و «دور? تجربي» آن را بياموزند.








از ديدگاه حضرت امير، جواني قابل ستايش است که در برابر پدر و مادرش، ادب،
احترام، قدرشناسي، تواضع، حرف­شنوي، خدمت و احسان داشته باشد، وگرنه «عاق»
مي­شود و حضرت فرمود: «شرّ الأولاد العاقّ.» «بدترين فرزندان آنان­اند که
عاقّ باشند.» يعني نافرمان و اذّيت­کننده و ماي? رنجش پدر و مادر.








اين است رابط? بهينه ميان فرزندان و اوليا، درمکتب امام علي ـ عليه­السّلام ـ.








اغتنام فرصت








علي ـ عليه­السّلام ـ براي هم? اقشار، حکمت­هاي در خور و متناسب با
نيازهايشان بيان فرموده است. براي قشرجوان، موعظه­اي سودمندتر از «اغتنام
فرصت» نيست؛ چرا که براي جوانان بيشترين ضربه و خسارت، باختن«سرمايه» و سوختن
«فرصت» است. از اين رو، جوانان بيش از ديگران بايد به پند «اغتنام فرصت» از زبان
مولا گوش جان بسپارند، چون در آغاز بهره­گيري از اين سرمايه­اند.








حضرت فرموده است:








«بادر الفُرصَةَ قبل أن تکون غصّة.»








«فرصت را درياب، پيش از آن که ماي? اندوه شود.»








آن پيشواي بصير که چشم خداست، گذشت فرصت­ها را مثل عبور ابرها از آسمان
مي­داند. زمان آسايش و فراغت را مهلتي براي توشه­برداري براي دوران گرفتاري
مي­شمارد. دستور مي­دهد که فرزند زمان خويش باشيم و فرصت را «غنيمت» بشماريم
و براي کوچ، ره توشه برداريم.








حضرت فرموده است:








«من وجد مورداً عذباً يرتوي منه فلم يغتنمه يوشک أن يظمأ و يطلبه فلا يجده.»








«هرکس آبشخور گوارايي پيدا کند که مي­تواند از آن سيراب شود، امّا آن را مغتنم
نشمرد، شايد که بعداً تشنه شود و آن آبشخور را نيابد.» مگرجواني هم چشمه­اي
پرآب نيست؟ و مگر فرصت و زمان، سرمايه­اي براي بهره­گرفتن و سيراب شدن نيست؟








کساني که عمر را هدر مي­دهند و در فرجام عمر، بر فرصت­هاي از دست رفته و زمان
سوخته غصّه و حسرت مي­خورند، همان تشنگاني­اند که هنگام نياز از آن «چشمه»
ننوشيده­اند و اکنون هرچه مي­گردند، آن «چشم? جواني» را نمي­يابند.








آن­که در آغاز راه است، خوب است از تجربه­ها و هشدارهاي راه رفتگان بيشتر
الهام بگيرد و در پي ره­شناسان خبير باشد.








ره­شناس­تر از علي ـ عليه­السّلام ـ کيست؟ مولا در زمين? اغتنام فرصت و
بهره­گيري از زمان و عمر، حکمت­هاي فراواني دارد که بيان آن­ها در اين
مختصر نمي­گنجد. به ترجم? برخي از اين پندهاي جاودان به عنوان نمونه اشاره
مي­شود:








«ـ هر غايبي دوباره بر نمي­گردد و زمان، زود مي­گذرد و دير برمي­گردد.








ـ آيا جز اين است که صاحبان شادابي جواني، چشم به راه پژمردگي­هاي دوران
پيري­اند؟








ـ وجود تو همان روزهايي است که سپري مي­شود و هر روز که مي­رود، بخشي از تو را
مي­برد.








ـ پيش از پيري، جواني­ات را درياب و پيش از بيماري، تندرستي­ات را.








ـ به چيزي بپرداز که مورد سؤال قرار خواهي گرفت.








ـ اگر از گذشته­ات پند بگيري، باقي ماند? عمرت را نگهبان خواهي بود.








ـ شب و روز، به سرعت عمرها را تباه مي­سازند.








ـ چگونه به عمري شادمان مي­شوي که ساعت‌ها آن را پيوسته مي­کاهد؟








ـ نفس کشيدن­هايت بخشي از عمر توست، پس جز در راه طاعت خدا سپري مکن.








ـ چه سريع و شتابان مي­گذرد ساعت­ها در روزها، و روزها در ماه­ها و
ماه­ها در سال و سال در عمر!








ـ بپرهيز که عمرت را در راه غيرطاعت و بندگي تباه کني.








ـ زيان زده کسي است که عمرش را ببازد.








و . . . بسياري از اين­گونه گهرهاي نفيس که از آن پيشوا به يادگار مانده است و
هرکدام درسي در مکتب علوي است، براي آنان که شاگرد شايست? اين مکتب و مربّي
باشند!








عزم و حزم








گرچه اقتضاي سنّ و سال جواني، سرعت و شتاب است، ولي برخي سرعت­ها
حادثه­آفرينند و برخي شتاب­ها پشيمان مي­سازند.








درس بزرگ حضرت علي ـ عليه­السّلام ـ به جوانان صاحب «عزم»، آميختن آن به «حزم»
است. شايد به ذايق? جوانان، چيزي به نام «احتياط» خوش نيايد و بزرگسالان و پيران
را به سبب همين روحيه و رفتار، مورد انتقاد نيز قرار دهند، ولي تجربه عملي خيلي
درس­ها به آنان آموخته است يکي هم عجين ساختن عزم و حزم است،تا تصميم­ها و
انتخاب­ها همراه با سنجيدن و محاسب? عواقب و اطراف مسأله و تدبير و
آينده­نگري شود.








حضرت فرموده است:








«إذا اقترن العزم بالحزم کملت السعادة.»








«کاميابي و سعادت وقتي به کمال مي­رسد که عزم وحزم (احتياط)، به هم پيوسته
باشند.»








اگر معناي حزم و احتياط، آينده­نگري، تدبير، خردورزي و بهره­گيري از
تجربه­ها باشد، کجايش بد است؟ وچرا بايد جوان، حتيّ از لفظ آن گريزان باشد، تا
چه رسد به مرحل? عمل!








در سخن ديگري فرموده است: «الحزم النظر في العواقب و مشاورة ذوي العقول.»








«احتياط، عاقبت­انديشي و مشورت با صاحبان خرد است.»








با اين حساب، چرا روي گرداني و گريز از متهّم شدن به «احتياط­کاري»؟ حضرت علي
ـ عليه­السّلام ـ در همين مقوله، سخنان زيباي ديگري هم دارد، از قبيل
اين­که:








«ـ احتياط کار، کسي است که در انتخاب دوستانش دقّت کند.








ـ محتاط، کسي است که رخدادهاي روزگار، او را پيراسته کرده باشد.








ـ حازم، کسي است که مشغول شدن به نعمت­ها او را از عاقبت، غافل نسازد.








پيامد احتياط، عافيت است و سلامتي.








ـ در عزم بي حزم و تصميم بدون فرجام­انديشي، هيچ خيري نيست.








ـ احتياط، قوي­ترين پشت­گرمي انسان است.»








و . . . سخناني ديگر که هرکام گوهري نفيس است و مي­سزد که آويز? گوش همگان، به
ويژه جوانان باشد.








جوان، اگر تصميم و «عزم» خود را براساس «حزم» استوار سازد، به توصي? مولا ـ
عليه­السلام ـ عمل کرده است و کسي از عمل به سفارش او پشيمان نمي­شود و
سرانجام، از آن صاحبان عزم وحزم است.








دوستي و دوستان








مجموعه­اي عظيم از رهنمودهاي حکيمان? اميرمؤمنان ـ عليه­السلام ـ، برمحور
دوستي است. سخنان حضرتش دربار? اصل دوستي و دوست­يابي، آثار و فوايد دوستي،
دوستان خوب و بد، معيار در گزينش دوست و همنشين، غربت و انس، مودّت و قرابت،
بهترين و بدترين دوستان، حقوق و وظايف دوستان، اخوّت ديني و دوستي­هاي مکتبي
و الهي و . . . بسيار است و ژرف و سازنده و تأمّل برانگيز.








حضرت فرموده است: «الغريب من ليس له حبيب.»








«غريب، کسي است که دوست نداشته باشد.»








دوستي کردن با مردم و محبّت و مودّت نشان دادن به آنان، ماي? جلب محبّت­هاي
مردم است، واين سخن مولاست که: «بالتودّد تکون المحبة.»








بسياري از دوستي­ها کم دوام و گذراست و با اندک توفاني از حوادث، برهم
مي­خورد. بايد عوامل تداوم دوستي و اسباب به هم خوردن رفاقت­ها را شناخت و از
آن براي تحکيم آن رابطه سود جست. اين عوامل، بسيار است. از جمله حسن معاشرت و
اخلاق شايسته و برخورد نيک، يکي از عوامل تحکيم و تداوم دوستي است:








«بحسن العشرة تدوم المودّة.»








از آموزش­هاي حضرت علي ـ عليه­السلام ـ دربار? دوستي برخي چنين است:








«ـ بهترين دوست، کسي است که بهترين ياور براي طاعت خدا باشد.








ـ به دوستانت، پيش از آن که امتحانشان کني چندان اعتمادمکن.








ـ بهترين مردم در نظر تو، کساني باشد که مشفق و دلسوز و خيرخواه است.








ـ از هر چيز تازه­ترينش را برگزين، ولي از دوستان، قديم­ترين را.








ـ بهترين دوستان کساني­اند که دوستي­شان براساس منافع دنيايي نباشد.








ـ دوست راستين کسي است که عيب­هاي تو را به تو بگويد. هر که عيب­هايت را از تو
بپوشاند، دوست تو نيست، بلکه دشمن توست.








ـ کسي که با دوستان خود، منازعه و کشمش کند، دوستانش کم خواهندشد.








ـ از جمله نشان­هاي مردانگي، تحمّل لغزش­هاي دوستان و برخورد شايسته با
همسايگان است.








ـ دوست، دوست واقعي نخواهدبود، مگر آن که موقعيّت و شأن و آبرويدوست خود را در
پشت سرش و در دوران سختي و پس از مرگش، حفظ کند.»








اين­ها گوشه­اي از تعليمات حضرتش دربار? اين مسأل? مهمّ اجتماعي است.








دربار? يکي از معيارهاي دوست واقعي، تنها به اين حديث بسنده مي­کنيم:








«عند زوال القدرة يتبين الصديق من العدوّ.»








«هنگام زوال قدرت است که دوست از دشمن باز شناخته مي­شود.»








اين سخن زيباي حضرت امير نيز مشهوراست:








«أعجز الناس من عجز عن اکتساب الإخوان و أعجزمنه من ضيّع من ظفر به منهم.»








«ناتوان­ترين مردم کسي است که از دوست­يابي و به دست آوردن برادران ديني
عاجز باشد. عاجزتر از او کسي است که دوستان به دست آورده را از دست بدهد.»








اين که چرا کسي نمي­تواند با ديگران دوست شود و الفت برقرار سازد، به
خصلت­هاي منفي وتوقّع­هاي نابه­جاي او برمي­گردد. کسي که پرادّعا،
خودخواه، مغرور، تندخو، بداخلاق، کين­توز، خشن، راحت­طلب، متکبّرباشد،
نمي­تواند دوستان خوبي براي خود «جذب» کند؛ زيرا اين صفات، همه گريزانند?
مردم از اطراف انسان است. همين خصلت­ها سبب مي­شود که دوستاني هم که داريم ما
را رها کنند و تنها بمانيم.








در قلمرو بحث دوستي و دوستان نيز به همين اندازه اکتفا مي­کنيم، تا مجالي براي
پرداختن به موضوعي ديگر در مکتب امام علي ـ عليه­السلام ـ باقي بماند.








شرم جاهلانه و عاقلانه








بدترين شرم و خجالت، شرم از پرسيدن و دانستن و يادگرفتن است. وسوس? شيطان مانع
از آن مي­شود که انسان پا روي غرور جاهلي خويش بگذارد. نمي­پرسد، در نتيجه
عمري در جهل مي­ماند، يا راه خطا مي­پويد.








«شرم از گناه»، شرمي است مقدّس و ستودني و عاقلانه، که انسان را از افتادن به
وادي فساد نگه مي­دارد.








پس تقسيم «حيا» به جاهلانه و عاقلانه، تقسيمي درست و منطقي است و در کلام مولا
به هر دو نوع، اشاره شده است.








در يک جا فرموده است:








«لايستحينّ أحدمنکم إذا سئل عمّا لايعلم أن يقول لاأعلم. ولايستحينّ أحد إذا لم
يعلم الشيء أن يتعلّمه.»








«هرگاه يکي از شما دربار? چيزي که نمي­داند مورد سؤال قرار گرفت، خجالت نکشد و
بگويدنمي­دانم و اگر چيزي را نمي­داند، بي­آن که خجالت بکشد، آن را ياد
بگيرد.»








اين­گونه شرم جاهلانه، انسان را در جهل نگه مي­دارد و مانع رشد علمي و فکري
مي­شود.








شرم خوب و شايسته نيز چند نوع است. يکي از آن­ها «شرم از خويش» است. هم­چنان
که افراد، براي حفظ آبرو و حيثيّت خويش نزد ديگران از ارتکاب برخي اعمال چشم
مي­پوشند، بايد از «خود» نيز شرم کنند. مگر خودشان آدم نيستند و درک و شخصيّت
ندارند و بديِ گناه را نمي­فهمند؟ در سخني حضرت فرموده است: نهايت مردانگي،
شرم از خويش است؛ چرا که علّت شرم از پيرمرد، سنّ زياد يا ريش سفيد او نيست، بلکه
عقل او موجب خجالت ماست. پس اين گوهر اگر در خود ما هم باشد، بايد از خويشتن شرم
کنيم و در محضر خودمان کار زشت انجام ندهيم. هم­چنين فرموده است:








«من استحيي من الناس و لم يستحيي من نفسه فليس لنفسه عندنفسه قدر.»








«کسي که از مردم خجالت بکشد ولي از خودش شرم نکند، پس خودش نزد خودش قدر و منزلتي
ندارد!»








شرم از خدا بالاترين مرتب? شرم مقدّس و پسنديده است؛ چرا که پروردگار،
مي­بيند و مي­داند و از نهان­ها و نيّت­ها هم آگاه است و ارتکاب گناه در
محضر خدا، انجام کار زشت در برابر ديدگان خداست و انسان خداشناس و فرزانه بايد
از آن شرمگين باشد.








حضرت فرموده است:








«أفضل الحياء استحياءک من الله.»








«خجالت کشيدنت از خدا، برترين شرم است.»








اين­گونه شرم، پوششي است که انسان را از ارتکاب معصيت باز مي­دارد و توفيق
جبري براي مصونيّت از آثار و عواقب گناه فراهم مي­سازد.








ولي «حياي حمق» که در روايات آمده است، شرم بي­جا و باز دارنده از علم و ترقّي
و رشداجتماعي و علمي است. در سخني آن حضرت، «حيا» را قرين «حرمان» معرفّي
کرده­است، و درجايي، حيا را مانع رزق دانسته است «الحياء يمنع الرزق» و در
جايي شرم از گفتن سخن حق را حماقت دانسته است «من استحيي من قول الحقّ فهو
الأحمق».








اين­گونه خجالت کشيدن و شرم و کم­رويي، مانع تکامل فکري و اجتماعي انسان
مي­شود و روح را حقير و ضعيف بار مي­آورد.








آن­جا که وظيفه، اقتضاي سخن يا عملي را دارد، نبايد کم­رويي سبب ترک وظيفه
شود. بازهم کلام مولا ـ عليه­السلام ـ است که فرموده است: «سه چيز است که نبايد
از آن­ها خجالت کشيد:








ـ يکي خدمت کردن انسان به مهمانش؛








ـ ديگري به احترام پدر ومعلم، از جاي برخاستن؛








ـ سوم، طلبيدن حق، هرچند اندک باشد.»








پس، حيا گاهي نشان? عقل است، گاهي دليل جهل. گاهي عاقلانه است، گاهي جاهلانه.
بايد ديد که در چه موردي و نسبت به چه کاري است. بي­شرمي و نداشتن حجب و حيا،
انسان را ملعبه­اي در دست ابليس مي­سازد و برعکس برخورداري از شرم، واکسن
عصيان و بدکاري است. حضرت در اين باره فرموده است:








«الحياء يَصُدُّ عن فعل القبيح.»








«شرم، مانع انجام کار زشت مي­شود.»








نتيج? اين درس از مکتب علوي آن است که در زمين? کارهاي زشت و معصيّت­ها و ترک
وظايف ديني، جوهر? شرم را در خويش و فرزندانمان تقويت کنيم، تا خاکريزي در
مقابل گناه پديد آيد و نسبت به پرسيدن از ندانسته­ها و سؤالات علمي وگفتن حق و
دفاع از خويش و ردّ تهمت و افترا و دفاع از آبروي يک مؤمن و . . . خجالت نکشيم و
«جسارت» را در چنين مواقعي، ارزش قلمداد کنيم.








* * *








آن­چه گذشت، گوشه­اي از معارف والا و گهرهاي نفيس و حکمت­هاي ناب بود که در
کلام و سير? مولاي متقّيان آمده است. توجّه به اين رهنمودها، ماي? اعتلاي سطح
ايمان و انديشه و عمل يک مسلمان مکتبي است و او را لايق شاگردي در «مکتب امام علي
ـ عليه­السلام ـ » مي­سازد. گوش جان سپردن به اين درس­ها، چشم دل را در
پيمودن «راه معني» بيناتر مي­سازد و چشم­پوشيدن بر اين حقايق، گوش جان را هم
کر مي­کند و با کوردلي و ناشنوايي نسبت به معارف و اندرزهاي معصومان،
نمي­توان «راه علي ـ عليه­السلام ـ » را پيمود و درس­هاي او را آموخت.








در شاگردي اين مکتب، موفّق و کامياب باشيد!








علي ـ عليه­السلام ـ








فارغ از هر دوجهانم به گل روي علي








از خُم دوست جوانم به خَم موي علي








طي کنم عرص? ملک و ملکوت از پي دوست








يادآرم به خرابات چو ابروي علي

















پانوشت:








? .پايان صفحه15.








? .پايان صفحه16.








? .پايان صفحه17.








? .پايان صفحه18.








? .پايان صفحه19.








? .پايان صفحه20.








? .پايان صفحه21.








? .پايان صفحه22.








? .پايان صفحه23.








? .پايان صفحه24.








? .پايان صفحه25.








? .پايان صفحه26.








? .پايان صفحه27.








? .پايان صفحه28.








? .پايان صفحه29.








? .پايان صفحه30.








? .پايان صفحه31.








? .پايان صفحه32.








? .پايان صفحه33.





























































































































18












































.لوکان قاتل عمرو غيرقاتله بکيته ما أقام الروح في جسدي








لکنّ قاتله من لايعاب به وکان يدعي قديماً بيضة البلد.








(شرح ابن ابي­الحديد، ج1، ص20)








.بحارالأنوار، ج42، ص287.








.همان، ص288.








.غررالحکم.








.تحف­العقول، ص126.








.شرح ابن­ابي­الحديد، ج20، ص333.








.غررالحکم (چاپ دانشگاه)، ج3، ص45.








.(إذا ناجيتم الرسول فقدّموا بين يدي نجواکم صدقة . . .) سور? مجادله (58) آي?12.








.غررالحکم، ج3، ص259.








.همان، ج5، ص334.








.همان، ج4، ص454.








.همان، ج3، ص438.








.همان، ج2،ص392.








.همان، ج4، ص166.








. همان، ج3، ص241.








. همان، ج5، ص227.








.درکتاب تصنيف غررالحکم در فصول متعددّي از جمله فصل ششم دربار? عمر(ص158 تا 165)
حکمت­هاي بسيار زيبا آمده است.








.غررالحکم، ج3، ص138.








. همان، ج2، ص80.








.تصنيف غررالحکم، ص414.








.غررالحکم، ج3، ص200.








. همان، ص201.








. همان، ج4، ص323.








.نهج­البلاغة، صبحي صالح، حکمت12.








.علاقه­مندان به کلمات آن حضرت در اين باره به«تصنيف غررالحکم»، ص413تا 438
مراجعه کنند.








.نهج­البلاغة، حکمت4.








.شرح ابن­ابي­الحديد، ج20، ص338.








. همان، ص265.








.غررالحکم، ج1، ص194.








.نهج­البلاغة، حکمت21.








.غررالحکم، ج2، ص204.








. همان، ج1، ص324.








. همان، ص68.



























/ 1