و راه علي ـ عليهالسّلام ـ همچنان روشن و پرجاذبه، «رهرو» ميطلبد و حکمتهاي ناب او، بردلها مينشيند وجانها را سيراب و جوانان را ارشاد ميکند.
«درمکتب علي»، اشارهاي است گذرا به درسهايي که از سخن و سير? مولا ميتوان گرفت، و فرصتي است براي همسويي و همراهي با آن انسان کامل و الگوي کمال که براي همگان «سرمشق» است.
جلو? کمال
علي ـ عليهالسّلام ـ آين? کمال است.
امام خوبيها و پاکيهاست و سراسر حياتش و هم? کلماتش، براي همه و هميشه، الگو و اسوه است.
آنچه براي آيندگان رهنمود داده است، تجارب سودمند و برگرفته از عمري پرمايه و برکتخيز و دانشي متّکي به ملکوت است که براي ما به يادگار نهاده است.
آن دلسوز انسانها، براي به حرکت درآوردن آحاد و جوامع در «مسيرالهي» و«سيرمعنوي»، بسيار پند داده، جهادکرده، هشدار داده و دل سوزانده است. در وصيّتها و نامههايش، حاصل «يک عمر تجربه» را در اختيار فرزند جوانش امامحسنمجتبي ـ عليهالسلام ـ قرار دادهاست، تا از رهگذر اين تعاليم، هم? جوانان که محتاج تجربهها و پندهاي پيراناند، «راه زندگي» را بهتر ببينند و بپويند.
چراغهايي را که امام علي ـ عليهالسّلام ـ بر سر راه ما و در معبر انديشهها و باورهاي ما برافروخته و مشعلهايي از هدايت را که براي ما روشن ساخته است، بسيار است، بسيار.
اگر در اين سال ـ که سال امام علي است ـ و سالهاي ديگر که همه به آن امام همام تعلّق دارد، خود را با کلمات و تجربهها و رهنمودهاي روح علوي بيشتر دمخور و مأنوس و آشنا سازيم، و پاي درسهاي علوي، زانوي ادب و شاگردي بزنيم و خاضعانه از آن «پيشوا» بخواهيم تا ما را طريق «پيروي» بياموزد، از برکات اين ايّام، بهرهمندتر خواهيم شد.
هيچ مکتب و آييني به پيروان خويش، الگوي کاملي چون «علي» ارائه نکرده است و هيچ مکتبي هم نميتواند ادّعا کند که تربيت شده و تربيتکنندهاي به جامعيّت «علي» دارد و از چنين مرّبي و معلّمي براي هم? زمانها و هم? انسانها برخوردار است. اين از مختصّات اسلام و آيين محمّدي است؛ چرا که علي، جان محمّد ـ صلّيالله عليه و آله و سلّم ـ بود و معناي ايمان و تجسّم قرآن و اسو? انسان و نادر? دوران.
پس به جاست که در برابر اين «آينه» بايستيم و «جلو? جمال و کمال» را بنگريم.
جوانمردي
علي ـ عليهالسّلام ـ هم جوانمرد بود، هم الگوي جوانمردي و سرمشق آن.
«جوانمردي» ميتواند جلوههاي گوناگون داشته باشد.
گاهي در روحيّات انسان جلوه ميکند و کمال ذاتي انسانها را نشان ميدهد، گاهي در برخورد با افراد ديگرـ چه دوست، چه دشمن ـ خود را مينماياند. گاهي در رسيدگي به محرومان، حمايت از مظلومان، مبارزه با گردنکشان و گرفتن حقّ مظلوم از ستمگران خود را نشان ميدهد.
گاهي در عرصههاي گذشت، خويشتنداري، بردباري و صبوري، چشمپوشي از انتقام، ناديده گرفتن خطاها و لغزشهاي ديگران، کنترل زبان و مهار خشم و . . . آشکار ميشود.
کدام يک از ميدانهاي ياد شده را ميتوان ياد کرد که «فتوّت علي» و جوانمردي مولا، در آن ظهور و بروز تام نيافته است؟
کجا بود که از سوي خداوند و از زبان فرشتگان، در ميان زمين و آسمانها و در ملکوت خدا، اميرالمؤمنين به لقب «فتي» مفتخر شد، جز در جنگ احزاب؟ نداي «لافتي إلاّ علي لاسيف إلاّذوالفقار» در نبرد خندق از زبان جبرئيل امين در فضاي حماسهآفريني آن حضرت طنين افکند و تاکنون طنين آن در گوش تاريخ ماندگار است. در آن نبرد، علي ـ عليهالسّلام ـ در برابر پهلوان بزرگ و نامدار عرب «عمروبن عبدودّ» قامت رشادت افراشت و بازوي حيدري فرابرد و آن سرکرد? کفر را برخاک افکند.
حريف، دلاور بود و نامآور. علي ـ عليهالسّلام ـ هم، جوان بود و جوانمرد!
تيغ به خاطر خدا کشيد، سردشمن را به خاطر خدا از بدن جداکرد. به گفت? مولوي:
گفت من تيغ از پي حق ميزنم بند? حقّم، نه مأمور تنم
در برابر جسارت و توهين عمروبن عبدودّ که آب دهان به چهر? آن جوان جوانمرد افکند، خشم خود را فرو خورد، کينتوزانه نه، بلکه خالصانه آن مظهر شرک را به جهنّم فرستاد. امّا زره قيمتي و جواهرات همراه او را برنداشت و بدن او را لخت نکرد و از مرز انسانيّت و فتوّت، فراتر نرفت و «دنيا»، علي را «زرخريد» خود نساخت. اين نيست مگر جلوهاي از فتوّت مولا.
بيجهت نيست که وقتي خواهر آن کشته بربالين برادرش آمد، جوانمردي آن حضرت را در مرثيهاي که براي برادرش سرود، تصديق کرد و گفت:«اگر کشند? عمرو، جز کسي بود که اينک او را کشته، تا جان در بدن داشتم براي او ميگريستم. ولي کشند? او دلاوري است که عيبي بر او نميتوان گرفت و از گذشته نيز بزرگ شهر و ديار به شمار ميآمد.»
اين جلوهاي از جوانمردي علي بود، حتيّ در برخورد با دشمن.
رفتار کريمان? او با قاتلش ابنملجم مرادي، جلوهاي روشنتر در عرص? فتوّت آن حضرت را نشان ميدهد و در سرود? شهريار چنين به آن اشاره شده است:
«إرفق يا ولدي بأسيرک و ارحمه و أحسن إليه و اشفق عليه . . .»
«پسرم! به اسيرت رفق و مدارا و ترّحم و احسان کن و به او مهرورزي کن.»
وقتي امام مجتبي به پدر ميگويد: پدرجان! همين بدکار ملعون بود که تو را ضربت زد و ما را با اين فاجعه روبهرو ساخت. آنگاه ميفرمايي با او به رفق رفتار کنيم؟
امام ـ عليهالسّلام ـ فرمود: آري فرزندم! ما خانداني هستيم که در برابر گناه، بزرگواري و گذشت نشان ميدهيم، مهرباني خوي ماست. پسرم! به حقّي که بر گردنت دارم، از هر چه خودت ميخوري و ميآشامي به او بخوران و بياشامان و دست و پاي او را به غل و زنجير مبند. اگر مُردم، تنها يک ضربت به او بزن و او را مثله مکن، و اگر زنده ماندم، شايستهتر به گذشتم و بهتر ميدانم که با او چه کنم. اگر او را عفو کنم، ما خانوادهاي هستيم که جز بخشايش و بزرگواري و گذشت، برکسي که با ما بدي کند، نميافزاييم.
گوهرجواني
علي ـ عليهالسّلام ـ به عنوان موفّقترين دستپرورد? پيامبراکرم، هم «نقد جواني» را در راه خدا و خير و پاکي صرف کرد، هم جوانان را به بهرهوري از «فرصت عمر» توصيه نمود.
اين که جواني را به «گوهر» تشبيه ميکنند، مسامحهاي بيش نيست، همچنان که وقت را «طلا» دانستن نيز خالي از مسامحه نيست ونشان بيخبري از قيمت وقت و ارزش عمر است.
کسي که به پيري ميرسد و سرماي? جواني را از دست رفته ميبيند، بيشتر به بهاي والاي عمر وجواني پي ميبرد، ولي افسوس که انسان، زماني به اين حقيقت ناب واقف ميشود که آن سرمايه را باخته است.
حضرت علي ـ عليهالسّلام ـ در اين باره فرموده است:
«شيئان لايعرف فضلهما إلاّ من فقدها: الشباب والعافية.»
«دو چيز است که ارزش آن را جز کسي که آنها را از کف داده است، نميشناسد: جواني و عافيت.»
اين که سعدي هم گفته است: «قدر عافيت کسي داند که به مصيبتي گرفتار آيد» از همين مقوله است و با الهام از همين کلام امام.
جواني و نشاط و نيرو و تحرّک و بالندگي آن نيز نعمتي است که تاکسي جوان است، نه قدر آن را ميشناسد و نه پايان گرفتن اين بهار و فرا رسيدن خزان را باور ميکند. از سخنان مولا علي ـ عليهالسّلام ـ اين است که چهار نوع مستي وجود دارد: مستي جواني، مستي مال، مستي خواب و مستي حکومت و رياست. «سکرالشباب» همان سرمستي جوانانه است.
آنان که سرمست باد? جوانياند، از سپري شدن شتابان اين مهلت و فرصت خداداد غافلاند و روزي چشم ميگشايند که جواني به يک «افسانه» تبديل شده که بايد آن را در لابهلاي آرزوهاي گمشده و خاطرات کهن جستوجو کرد.
آيا جوانان باور ميکنند که اين غوغاي پرترنّم «جواني» در بوستان عمر و باغ زندگيشان موقّت و گذراست، نه جاودانه؟! اگر باور ندارند، مروري بر دورانِ جواني پيران کنوني بکنند.
باور کنيم که بلبل جواني روزي از شاخسار عمر خواهدپريد، تا هست قدرش را بدانيم و آن را يک «سرمايه» به شمار آوريم. پيران هرچه ميگردند «گوهر گمشد? جواني» را نمييابند. جوانان که آن را دارند، قدر بشناسند. اين است توصي? حضرت علي ـ عليهالسّلام ـ.
آموختنيها
آموزش علي ـ عليهالسّلام ـ به ما به خصوص به جوانان اين بود که فرصتهاي گذراي عمر را چون سرمايه بشناسند. دانستنيها و آموختنيهاي بسياري وجود دارد که به کمک اين سرمايه ميتوان آنها را کسب کرد.
دامن? علوم و پهن? دانشها روزبهروز گستردهتر ميشود. رهنمود امام علي ـ عليهالسّلام ـ به هم? ما و جوانان و نوجوانان اين است که با «روش گزينشي» با فراگرفتنيها برخورد کنند، گزينش چيزي که کارآمد و سودمند باشد. گرهي از مشکلات بگشايد، براي آينده به درد بخورد.
اگر چنين نکنيم و فرصتها را صرف چيزهاي کم اهميّت يا بياهميّت کنيم، محصول آن جز پشيماني و حسرت نخواهدبود.
پس چه بايد آموخت؟ اولويّتهاي آموزشي براي جوانان چيست و سرماي? عمر را در چه راهي بايد به کارگيرند؟
سخن مولايمان چنين است:
«أولي الأشياء أن يتعلّمها الأحداث، الأشياء التي إذا صاروا رجالاً احتاجوا إليها.» «سزاوارترين و اولويّتدارترين چيزهايي که بايد جوانان و نوجوانان بياموزند، چيزهايي است که وقتي بزرگ و مرد شدند، به آنها نياز خواهند داشت.»
اين کليّت رهنمود حضرت است. امّا راستي يک جوان و نوجوان در آينده نيازمند چه چيزي است؟ فراگرفتن دانش، کسب تجربه ومهارت، داشتن کسب و کار و امکانات امرار معاش و تأمين زندگي بخشي از اين نيازهاست.
در آيند? زندگي، بايد با مردم ارتباط صحيح داشت. پس بايد روش درست معاشرت را دانست و «ادب اجتماعي» را آموخت و حلال و حرام کسب را فرا گرفت و احکام دين خدا را آموخت، شرح حال انسانهاي موفّق و کامياب را خواند، از روشهاي مقرون به موفقيّت در عرصههاي گوناگون باخبر شد، برخورد مؤدبّانه با بزرگترها و رفتار بزرگوارانه و شفقتآميز و داشتن روحيّ? گذشت و . . . از همين نوع نيازهاست که بايد اينها را از سنين آغازعمر آمخوت، تمرين کرد و ورزيده شد، تا در «آينده» مشکلي نداشت.
دانستنيهايي هست که دانستن و ندانستن آنها به حالمان چندان فرقي ندارد، ولي بعضي علمها هست که فراگيري آنها در آتي? زندگي ما و در حيات واپسين ما راهگشاست و عصاي دست و چراغ راه و تکيهگاه عمر.توصي? حضرت اين است که در «آموزش بهترينها» و «يادگرفتنِ لازمترينها» بکوشيم تا بهره از عمر گرفته باشيم.
شوق آموختن
علي ـ عليهالسّلام ـ از هرجهت براي ما الگوست، حتيّ از نظر شوق آموختن و عشق به فراگيري دانش، آن هم از سرچشم? زلال و مطمئن.
زماني که پيامبرخاتم ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ دعوت الهي خود را آغاز کرد، او که اوّلين گرونده به آن نداي آسماني بود، نوجواني ده يازده ساله بود. بارورترين فصل جوانياش در خدمت رسول خدا گذشت و از لحظهلحظ? عمرش درکنار آن فروغ ابدي بهره و نور ميگرفت و مياندوخت و ميباليد. علي ـ عليهالسّلام ـ جواني بود جوياي حکمتهاي ناب، از زبان خاتم رسولان، که کلامش ريشه در وحي داشت. خود اميرالمؤمنين ـ عليهالسّلام ـ رابط? حکمتآموزياش را از پيامبر خدا اينگونه ترسيم ميکند:
«إنّي کنت إذا سألت رسولالله ـ صلّي الله عليه و آله وسلم ـ أعطاني وإذا سکتّ عن مسألته ابتدأني.»
«من چنين بودم که هرگاه از پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه وآله وسلّم ـ ميپرسيدم، از گنجين? علومش عطايم ميکرد و به من دانش ميآموخت، آنگاه هم که من ساکت بودم و سؤالي نميکردم، خود حضرت آغاز ميکرد و به من ميآموخت.»
اين شيو? يادگيري و ياددهي، سزاوار است که سرمشق شاگردان و معلّمان قرار گيرد. چه بسيار جلسات، که تهي از بار معنوي و توش? علم وحکمت است و چه بسا کلاسها که نه شاگرد، «سؤال» دارد، نه استاد، حال آموختن و رشد دادن و بالنده ساختن و . . . نتيجه روشن است!
حضرت امير به عنوان جواني تشن? کمال که در کنار درياي علوم و معاف نبوي به سر ميبرد، در سيراب شدن از آن چشمهسار، کوشا بود. وقتي هم که مزاحمتهاي وقتگير افراد، سبب شد آيهاي نازل شود و به مؤمنان دستور دهد که هرکس خواهان خلوت و نجوا و صحبت خصوصي با پيامبر است، ابتدا «صدقه» بدهد.
خيليها اطراف پيامبر را خلوت کردند و از خير سؤال و صحبت گذشتند. امّا تنها علي ـ عليهالسّلام ـ بود که صدقه داد و به محضر رسول خدا شرفياب شد و از دانش او بهره گرفت. او «ارزش» حکمتهاي ناب نبوي را ميدانست، «هزين?» آن را هم مشتاقانه ميپرداخت. ارزش «عمر» را ميدانست و از هدر دادن و تباه ساختن زمان و فرصت گريزان بود. حضور در محضر رسول خاتم ـ صلّي الله عليه وآله وسلم ـ را مغتنم ميشمرد و از او سؤال ميکرد. پيامبر خدا نيز که عشق و استعداد اين جوياي حکمت را ميديد، آنگاه که علي ساکت بود، آن حضرت لب به سخن ميگشود و برايش حکمت ميفرمود.
جوان، اگر شوق آموختن نداشته باشد، در کنار دريا هم باشد «تشنه» است و سر بر گنج هم نهاده باشد، «گرسنه».
دريغ بر اين تشنگي و گرسنگي در کنار دريا و گنج!
رابطه با اوليا
کيفيّت رابط? فرزندان با پدران، از ديدگاه علي ـ عليهالسّلام ـ بسيار مهم و حسّاس است و در سعادت جوانان مؤثّر.
يکي نسل کهن است، ديگري نسل جديد. وظايف متقابلي نيزميان اين دو طبقه و دو نسل وجود دارد. «جوانان» بينياز از راهنمايي و تجربه و اندرز «پيران» نيستند. پيران هم به فرزندان جوانشان به عنوان بازوي قدرتمند و تکيهگاه و عصاي دست مينگرند و اميد ميبندند.
اين رابطه، از يک سو در قالب «تربيت» و «ادبآموزي» و «اداي حقوق» بيان شده است؛ از سوي ديگر، اطاعت از دستور و جلب رضاي پدر و مادر و پرهيز از «عاق» شدن ضروري دانسته شده است.
حضرت، خطاب به جوانان فرموده است:
«برّالوالدين أکبر فريضة.»
«نيكي به پدر و مادر، بزرگترين فريضه است.»
«هرکس از پدر و مادرش سرپيچي کند، با رشد مخالفت کرده است.»
«هرکس که به پدر و مادرش نيکي کند، فرزندانش هم نسبت به او نيکوکار بار خواهند آمد.» از طرف ديگر، به اوليا در مورد تربيت شايست? جوانانشان فرموده است:
«خير ماورّث الآباء الأبناء الأدب.»
«بهترين چيزي که پدران براي فرزندانشان به يادگار وارث ميگذارند، ادب است.»
«بدترين مصيبتها، فرزند ناخلف است.»
اگر جوانان، قدر زحمات و دلسوزيهاي پدر و مادر را ندانند و کمر به خدمت آنان نبندند، ماي? دلشکستگي والدين و رنجش آنان ميشوند و اين، سعادت و فلاح را از آنان دور ميسازد. هرگز جوان پرخاشگر نسبت به پدر و مادر، کامياب نميشود.
اگر پدران و مادران هم براي تربيت «جوان شايسته» همّت نگمارند و وقت نگذارند، هم اين نهالهاي آماده براي باروري را تباه ساختهاند، هم براي خودشان ماي? دردسر و بيآبرويي و سرافکندگي فراهم کردهاند. آيا «فرزند بد»، مصيبت کوچکي است؟
آيا هيچ سرمايهاي به انداز? «فرزند صالح» ارزش دارد؟
آنان که ميخواهند جواناني خدمتگزار و حقشناس و بامعرفت و نيکوکار به جامعه تحويل دهند، اين حقشناسي و احسان را نسبت به پدر و مادر خودشان در عمل، اجرا کنند، تا فرزندانشان هم در اين «کلاس عملي» و «دور? تجربي» آن را بياموزند.
از ديدگاه حضرت امير، جواني قابل ستايش است که در برابر پدر و مادرش، ادب، احترام، قدرشناسي، تواضع، حرفشنوي، خدمت و احسان داشته باشد، وگرنه «عاق» ميشود و حضرت فرمود: «شرّ الأولاد العاقّ.» «بدترين فرزندان آناناند که عاقّ باشند.» يعني نافرمان و اذّيتکننده و ماي? رنجش پدر و مادر.
اين است رابط? بهينه ميان فرزندان و اوليا، درمکتب امام علي ـ عليهالسّلام ـ.
اغتنام فرصت
علي ـ عليهالسّلام ـ براي هم? اقشار، حکمتهاي در خور و متناسب با نيازهايشان بيان فرموده است. براي قشرجوان، موعظهاي سودمندتر از «اغتنام فرصت» نيست؛ چرا که براي جوانان بيشترين ضربه و خسارت، باختن«سرمايه» و سوختن «فرصت» است. از اين رو، جوانان بيش از ديگران بايد به پند «اغتنام فرصت» از زبان مولا گوش جان بسپارند، چون در آغاز بهرهگيري از اين سرمايهاند.
حضرت فرموده است:
«بادر الفُرصَةَ قبل أن تکون غصّة.»
«فرصت را درياب، پيش از آن که ماي? اندوه شود.»
آن پيشواي بصير که چشم خداست، گذشت فرصتها را مثل عبور ابرها از آسمان ميداند. زمان آسايش و فراغت را مهلتي براي توشهبرداري براي دوران گرفتاري ميشمارد. دستور ميدهد که فرزند زمان خويش باشيم و فرصت را «غنيمت» بشماريم و براي کوچ، ره توشه برداريم.
حضرت فرموده است:
«من وجد مورداً عذباً يرتوي منه فلم يغتنمه يوشک أن يظمأ و يطلبه فلا يجده.»
«هرکس آبشخور گوارايي پيدا کند که ميتواند از آن سيراب شود، امّا آن را مغتنم نشمرد، شايد که بعداً تشنه شود و آن آبشخور را نيابد.» مگرجواني هم چشمهاي پرآب نيست؟ و مگر فرصت و زمان، سرمايهاي براي بهرهگرفتن و سيراب شدن نيست؟
کساني که عمر را هدر ميدهند و در فرجام عمر، بر فرصتهاي از دست رفته و زمان سوخته غصّه و حسرت ميخورند، همان تشنگانياند که هنگام نياز از آن «چشمه» ننوشيدهاند و اکنون هرچه ميگردند، آن «چشم? جواني» را نمييابند.
آنکه در آغاز راه است، خوب است از تجربهها و هشدارهاي راه رفتگان بيشتر الهام بگيرد و در پي رهشناسان خبير باشد.
رهشناستر از علي ـ عليهالسّلام ـ کيست؟ مولا در زمين? اغتنام فرصت و بهرهگيري از زمان و عمر، حکمتهاي فراواني دارد که بيان آنها در اين مختصر نميگنجد. به ترجم? برخي از اين پندهاي جاودان به عنوان نمونه اشاره ميشود:
«ـ هر غايبي دوباره بر نميگردد و زمان، زود ميگذرد و دير برميگردد.
ـ آيا جز اين است که صاحبان شادابي جواني، چشم به راه پژمردگيهاي دوران پيرياند؟
ـ وجود تو همان روزهايي است که سپري ميشود و هر روز که ميرود، بخشي از تو را ميبرد.
ـ پيش از پيري، جوانيات را درياب و پيش از بيماري، تندرستيات را.
ـ به چيزي بپرداز که مورد سؤال قرار خواهي گرفت.
ـ اگر از گذشتهات پند بگيري، باقي ماند? عمرت را نگهبان خواهي بود.
ـ شب و روز، به سرعت عمرها را تباه ميسازند.
ـ چگونه به عمري شادمان ميشوي که ساعتها آن را پيوسته ميکاهد؟
ـ نفس کشيدنهايت بخشي از عمر توست، پس جز در راه طاعت خدا سپري مکن.
ـ چه سريع و شتابان ميگذرد ساعتها در روزها، و روزها در ماهها و ماهها در سال و سال در عمر!
ـ بپرهيز که عمرت را در راه غيرطاعت و بندگي تباه کني.
ـ زيان زده کسي است که عمرش را ببازد.
و . . . بسياري از اينگونه گهرهاي نفيس که از آن پيشوا به يادگار مانده است و هرکدام درسي در مکتب علوي است، براي آنان که شاگرد شايست? اين مکتب و مربّي باشند!
عزم و حزم
گرچه اقتضاي سنّ و سال جواني، سرعت و شتاب است، ولي برخي سرعتها حادثهآفرينند و برخي شتابها پشيمان ميسازند.
درس بزرگ حضرت علي ـ عليهالسّلام ـ به جوانان صاحب «عزم»، آميختن آن به «حزم» است. شايد به ذايق? جوانان، چيزي به نام «احتياط» خوش نيايد و بزرگسالان و پيران را به سبب همين روحيه و رفتار، مورد انتقاد نيز قرار دهند، ولي تجربه عملي خيلي درسها به آنان آموخته است يکي هم عجين ساختن عزم و حزم است،تا تصميمها و انتخابها همراه با سنجيدن و محاسب? عواقب و اطراف مسأله و تدبير و آيندهنگري شود.
حضرت فرموده است:
«إذا اقترن العزم بالحزم کملت السعادة.»
«کاميابي و سعادت وقتي به کمال ميرسد که عزم وحزم (احتياط)، به هم پيوسته باشند.»
اگر معناي حزم و احتياط، آيندهنگري، تدبير، خردورزي و بهرهگيري از تجربهها باشد، کجايش بد است؟ وچرا بايد جوان، حتيّ از لفظ آن گريزان باشد، تا چه رسد به مرحل? عمل!
در سخن ديگري فرموده است: «الحزم النظر في العواقب و مشاورة ذوي العقول.»
«احتياط، عاقبتانديشي و مشورت با صاحبان خرد است.»
با اين حساب، چرا روي گرداني و گريز از متهّم شدن به «احتياطکاري»؟ حضرت علي ـ عليهالسّلام ـ در همين مقوله، سخنان زيباي ديگري هم دارد، از قبيل اينکه:
«ـ احتياط کار، کسي است که در انتخاب دوستانش دقّت کند.
ـ محتاط، کسي است که رخدادهاي روزگار، او را پيراسته کرده باشد.
ـ حازم، کسي است که مشغول شدن به نعمتها او را از عاقبت، غافل نسازد.
پيامد احتياط، عافيت است و سلامتي.
ـ در عزم بي حزم و تصميم بدون فرجامانديشي، هيچ خيري نيست.
ـ احتياط، قويترين پشتگرمي انسان است.»
و . . . سخناني ديگر که هرکام گوهري نفيس است و ميسزد که آويز? گوش همگان، به ويژه جوانان باشد.
جوان، اگر تصميم و «عزم» خود را براساس «حزم» استوار سازد، به توصي? مولا ـ عليهالسلام ـ عمل کرده است و کسي از عمل به سفارش او پشيمان نميشود و سرانجام، از آن صاحبان عزم وحزم است.
دوستي و دوستان
مجموعهاي عظيم از رهنمودهاي حکيمان? اميرمؤمنان ـ عليهالسلام ـ، برمحور دوستي است. سخنان حضرتش دربار? اصل دوستي و دوستيابي، آثار و فوايد دوستي، دوستان خوب و بد، معيار در گزينش دوست و همنشين، غربت و انس، مودّت و قرابت، بهترين و بدترين دوستان، حقوق و وظايف دوستان، اخوّت ديني و دوستيهاي مکتبي و الهي و . . . بسيار است و ژرف و سازنده و تأمّل برانگيز.
حضرت فرموده است: «الغريب من ليس له حبيب.»
«غريب، کسي است که دوست نداشته باشد.»
دوستي کردن با مردم و محبّت و مودّت نشان دادن به آنان، ماي? جلب محبّتهاي مردم است، واين سخن مولاست که: «بالتودّد تکون المحبة.»
بسياري از دوستيها کم دوام و گذراست و با اندک توفاني از حوادث، برهم ميخورد. بايد عوامل تداوم دوستي و اسباب به هم خوردن رفاقتها را شناخت و از آن براي تحکيم آن رابطه سود جست. اين عوامل، بسيار است. از جمله حسن معاشرت و اخلاق شايسته و برخورد نيک، يکي از عوامل تحکيم و تداوم دوستي است:
«بحسن العشرة تدوم المودّة.»
از آموزشهاي حضرت علي ـ عليهالسلام ـ دربار? دوستي برخي چنين است:
«ـ بهترين دوست، کسي است که بهترين ياور براي طاعت خدا باشد.
ـ به دوستانت، پيش از آن که امتحانشان کني چندان اعتمادمکن.
ـ بهترين مردم در نظر تو، کساني باشد که مشفق و دلسوز و خيرخواه است.
ـ از هر چيز تازهترينش را برگزين، ولي از دوستان، قديمترين را.
ـ بهترين دوستان کسانياند که دوستيشان براساس منافع دنيايي نباشد.
ـ دوست راستين کسي است که عيبهاي تو را به تو بگويد. هر که عيبهايت را از تو بپوشاند، دوست تو نيست، بلکه دشمن توست.
ـ کسي که با دوستان خود، منازعه و کشمش کند، دوستانش کم خواهندشد.
ـ از جمله نشانهاي مردانگي، تحمّل لغزشهاي دوستان و برخورد شايسته با همسايگان است.
ـ دوست، دوست واقعي نخواهدبود، مگر آن که موقعيّت و شأن و آبرويدوست خود را در پشت سرش و در دوران سختي و پس از مرگش، حفظ کند.»
اينها گوشهاي از تعليمات حضرتش دربار? اين مسأل? مهمّ اجتماعي است.
دربار? يکي از معيارهاي دوست واقعي، تنها به اين حديث بسنده ميکنيم:
«عند زوال القدرة يتبين الصديق من العدوّ.»
«هنگام زوال قدرت است که دوست از دشمن باز شناخته ميشود.»
اين سخن زيباي حضرت امير نيز مشهوراست:
«أعجز الناس من عجز عن اکتساب الإخوان و أعجزمنه من ضيّع من ظفر به منهم.»
«ناتوانترين مردم کسي است که از دوستيابي و به دست آوردن برادران ديني عاجز باشد. عاجزتر از او کسي است که دوستان به دست آورده را از دست بدهد.»
اين که چرا کسي نميتواند با ديگران دوست شود و الفت برقرار سازد، به خصلتهاي منفي وتوقّعهاي نابهجاي او برميگردد. کسي که پرادّعا، خودخواه، مغرور، تندخو، بداخلاق، کينتوز، خشن، راحتطلب، متکبّرباشد، نميتواند دوستان خوبي براي خود «جذب» کند؛ زيرا اين صفات، همه گريزانند? مردم از اطراف انسان است. همين خصلتها سبب ميشود که دوستاني هم که داريم ما را رها کنند و تنها بمانيم.
در قلمرو بحث دوستي و دوستان نيز به همين اندازه اکتفا ميکنيم، تا مجالي براي پرداختن به موضوعي ديگر در مکتب امام علي ـ عليهالسلام ـ باقي بماند.
شرم جاهلانه و عاقلانه
بدترين شرم و خجالت، شرم از پرسيدن و دانستن و يادگرفتن است. وسوس? شيطان مانع از آن ميشود که انسان پا روي غرور جاهلي خويش بگذارد. نميپرسد، در نتيجه عمري در جهل ميماند، يا راه خطا ميپويد.
«شرم از گناه»، شرمي است مقدّس و ستودني و عاقلانه، که انسان را از افتادن به وادي فساد نگه ميدارد.
پس تقسيم «حيا» به جاهلانه و عاقلانه، تقسيمي درست و منطقي است و در کلام مولا به هر دو نوع، اشاره شده است.
در يک جا فرموده است:
«لايستحينّ أحدمنکم إذا سئل عمّا لايعلم أن يقول لاأعلم. ولايستحينّ أحد إذا لم يعلم الشيء أن يتعلّمه.»
«هرگاه يکي از شما دربار? چيزي که نميداند مورد سؤال قرار گرفت، خجالت نکشد و بگويدنميدانم و اگر چيزي را نميداند، بيآن که خجالت بکشد، آن را ياد بگيرد.»
اينگونه شرم جاهلانه، انسان را در جهل نگه ميدارد و مانع رشد علمي و فکري ميشود.
شرم خوب و شايسته نيز چند نوع است. يکي از آنها «شرم از خويش» است. همچنان که افراد، براي حفظ آبرو و حيثيّت خويش نزد ديگران از ارتکاب برخي اعمال چشم ميپوشند، بايد از «خود» نيز شرم کنند. مگر خودشان آدم نيستند و درک و شخصيّت ندارند و بديِ گناه را نميفهمند؟ در سخني حضرت فرموده است: نهايت مردانگي، شرم از خويش است؛ چرا که علّت شرم از پيرمرد، سنّ زياد يا ريش سفيد او نيست، بلکه عقل او موجب خجالت ماست. پس اين گوهر اگر در خود ما هم باشد، بايد از خويشتن شرم کنيم و در محضر خودمان کار زشت انجام ندهيم. همچنين فرموده است:
«من استحيي من الناس و لم يستحيي من نفسه فليس لنفسه عندنفسه قدر.»
«کسي که از مردم خجالت بکشد ولي از خودش شرم نکند، پس خودش نزد خودش قدر و منزلتي ندارد!»
شرم از خدا بالاترين مرتب? شرم مقدّس و پسنديده است؛ چرا که پروردگار، ميبيند و ميداند و از نهانها و نيّتها هم آگاه است و ارتکاب گناه در محضر خدا، انجام کار زشت در برابر ديدگان خداست و انسان خداشناس و فرزانه بايد از آن شرمگين باشد.
حضرت فرموده است:
«أفضل الحياء استحياءک من الله.»
«خجالت کشيدنت از خدا، برترين شرم است.»
اينگونه شرم، پوششي است که انسان را از ارتکاب معصيت باز ميدارد و توفيق جبري براي مصونيّت از آثار و عواقب گناه فراهم ميسازد.
ولي «حياي حمق» که در روايات آمده است، شرم بيجا و باز دارنده از علم و ترقّي و رشداجتماعي و علمي است. در سخني آن حضرت، «حيا» را قرين «حرمان» معرفّي کردهاست، و درجايي، حيا را مانع رزق دانسته است «الحياء يمنع الرزق» و در جايي شرم از گفتن سخن حق را حماقت دانسته است «من استحيي من قول الحقّ فهو الأحمق».
اينگونه خجالت کشيدن و شرم و کمرويي، مانع تکامل فکري و اجتماعي انسان ميشود و روح را حقير و ضعيف بار ميآورد.
آنجا که وظيفه، اقتضاي سخن يا عملي را دارد، نبايد کمرويي سبب ترک وظيفه شود. بازهم کلام مولا ـ عليهالسلام ـ است که فرموده است: «سه چيز است که نبايد از آنها خجالت کشيد:
ـ يکي خدمت کردن انسان به مهمانش؛
ـ ديگري به احترام پدر ومعلم، از جاي برخاستن؛
ـ سوم، طلبيدن حق، هرچند اندک باشد.»
پس، حيا گاهي نشان? عقل است، گاهي دليل جهل. گاهي عاقلانه است، گاهي جاهلانه. بايد ديد که در چه موردي و نسبت به چه کاري است. بيشرمي و نداشتن حجب و حيا، انسان را ملعبهاي در دست ابليس ميسازد و برعکس برخورداري از شرم، واکسن عصيان و بدکاري است. حضرت در اين باره فرموده است:
«الحياء يَصُدُّ عن فعل القبيح.»
«شرم، مانع انجام کار زشت ميشود.»
نتيج? اين درس از مکتب علوي آن است که در زمين? کارهاي زشت و معصيّتها و ترک وظايف ديني، جوهر? شرم را در خويش و فرزندانمان تقويت کنيم، تا خاکريزي در مقابل گناه پديد آيد و نسبت به پرسيدن از ندانستهها و سؤالات علمي وگفتن حق و دفاع از خويش و ردّ تهمت و افترا و دفاع از آبروي يک مؤمن و . . . خجالت نکشيم و «جسارت» را در چنين مواقعي، ارزش قلمداد کنيم.
* * *
آنچه گذشت، گوشهاي از معارف والا و گهرهاي نفيس و حکمتهاي ناب بود که در کلام و سير? مولاي متقّيان آمده است. توجّه به اين رهنمودها، ماي? اعتلاي سطح ايمان و انديشه و عمل يک مسلمان مکتبي است و او را لايق شاگردي در «مکتب امام علي ـ عليهالسلام ـ » ميسازد. گوش جان سپردن به اين درسها، چشم دل را در پيمودن «راه معني» بيناتر ميسازد و چشمپوشيدن بر اين حقايق، گوش جان را هم کر ميکند و با کوردلي و ناشنوايي نسبت به معارف و اندرزهاي معصومان، نميتوان «راه علي ـ عليهالسلام ـ » را پيمود و درسهاي او را آموخت.
در شاگردي اين مکتب، موفّق و کامياب باشيد!
علي ـ عليهالسلام ـ
فارغ از هر دوجهانم به گل روي علي
از خُم دوست جوانم به خَم موي علي
طي کنم عرص? ملک و ملکوت از پي دوست
يادآرم به خرابات چو ابروي علي
پانوشت:
? .پايان صفحه15.
? .پايان صفحه16.
? .پايان صفحه17.
? .پايان صفحه18.
? .پايان صفحه19.
? .پايان صفحه20.
? .پايان صفحه21.
? .پايان صفحه22.
? .پايان صفحه23.
? .پايان صفحه24.
? .پايان صفحه25.
? .پايان صفحه26.
? .پايان صفحه27.
? .پايان صفحه28.
? .پايان صفحه29.
? .پايان صفحه30.
? .پايان صفحه31.
? .پايان صفحه32.
? .پايان صفحه33.
18
.لوکان قاتل عمرو غيرقاتله بکيته ما أقام الروح في جسدي
لکنّ قاتله من لايعاب به وکان يدعي قديماً بيضة البلد.
(شرح ابن ابيالحديد، ج1، ص20)
.بحارالأنوار، ج42، ص287.
.همان، ص288.
.غررالحکم.
.تحفالعقول، ص126.
.شرح ابنابيالحديد، ج20، ص333.
.غررالحکم (چاپ دانشگاه)، ج3، ص45.
.(إذا ناجيتم الرسول فقدّموا بين يدي نجواکم صدقة . . .) سور? مجادله (58) آي?12.
.غررالحکم، ج3، ص259.
.همان، ج5، ص334.
.همان، ج4، ص454.
.همان، ج3، ص438.
.همان، ج2،ص392.
.همان، ج4، ص166.
. همان، ج3، ص241.
. همان، ج5، ص227.
.درکتاب تصنيف غررالحکم در فصول متعددّي از جمله فصل ششم دربار? عمر(ص158 تا 165) حکمتهاي بسيار زيبا آمده است.
.غررالحکم، ج3، ص138.
. همان، ج2، ص80.
.تصنيف غررالحکم، ص414.
.غررالحکم، ج3، ص200.
. همان، ص201.
. همان، ج4، ص323.
.نهجالبلاغة، صبحي صالح، حکمت12.
.علاقهمندان به کلمات آن حضرت در اين باره به«تصنيف غررالحکم»، ص413تا 438 مراجعه کنند.