عباسعلي عميد زنجاني بايدها و نبايدها در قانون اساسي يك كشور اختصاص دارد؛ مانند قانون كار، قانون تجارت و... و گاه با قطع نظر از شغل، حرفه و موقعيت، بدون استثنا، تمامي افراد كشور را دربرميگيرد كه در اصطلاح از آن به قانون اساسي ûconstitution allaw ياد ميشود. از اين جهت، مهمترين مميّزه قانون اساسي، شمول آن به تمامي افراد جامعه است و مسائلي در آن مطرح ميشود كه مربوط به ماهيت مشترك همه افراد اجتماع ميگردد.پس قانون اساسي، سند تضمينكننده حقوق و آزاديهاي انسانهاست كه از يك طرف بايد تعيين كند چه دستگاهي عهدهدار اجراي حقوق مردم است و از سويي مشخص كند دولت به عنوان مجري قانون، به چه شكلي پديد آيد و مملكت را اداره كند تا به حقوق و آزاديهاي مردم لطمهاي وارد نيايد. به عبارت روشنتر، قانون اساسي عهدهدار تأمين دو چيز است: يكي حقوق و آزاديهاي اساسي افراد كشور و ديگري تعيين اساس و پايههاي حكومت و دولت و نحوه اداره كشور.ترديدي نيست كه ثمره انقلابها در نظامهاي سياسي ـ مردمي با تنظيم عاقلانه و همزيستي آشتيجويانه بين آزاديهاي فرد و قدرت دولت است كه در نظام حقوقي، از آن به قانون اساسي تعبير ميشود. مهمترين دستاورد خورشيد پرفروغ انقلاب اسلامي كه سند آزادي و استقلال امت خداجو را در پهنه حاكميت اسلام به ارمغان آورد و اصول بنيادين حكومت اسلامي را تبيين كرد و اساس حقوق همه افراد را مشخص ساخت و زمينههاي عملي مناسب جهت حاكميت اسلام را در همه شؤون به وجود آورد، قانون اساسي است كه در عين بهرهگيري از عبارات جديد حقوقي در آن، با تازهترين قوانين اساسي جهان برابري ميكند و محتواي آن نيز به تشخيص برجستهترين علماي اسلامشناس از احكام الهي ريشه ميگيرد.حقوق اساسي، خاص جوامع جمهوري و مردمسالار است؛ چون در عين آن كه درباره روابط حكومت و افراد بحث ميكند، قدرت حكومت و مهار آن را در يك رابطه متعادل حقوقي نيز مدّ نظر قرار ميدهد و حكومت را از هرگونه موضعگيري استكباري بازميدارد و امانت قدرت را صرفا به قصد خدمت عمومي به كار ميگيرد. چنان كه اشاره كرديم، قانون اساسي هر كشوري از عقيده و ارزشهاي خاص آن جامعه الهام ميگيرد؛ چون واژگان و كلمات، نزد هر ملتي مفهوم خاص خود را دارد؛ مثلاً عدالت اقتصادي يا دموكراسي در مفهوم ماركسيستي، يك مفهوم دارد و در نظام سرمايهداري، مفهومي ديگر. كساني كه عهدهدار تدوين قانون اساسي هستند، بايد آگاهي و شناخت لازم را نيز دارا باشند. در همين راستا تني چند از متخصصان حقوقدان، جامعهشناس، اقتصاددان و فقيه كه همگي اسلامشناس نيز بودند، در شعاع اعتقادات و باورهاي مردم، معارف اصيل اسلامي را در قالب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران تنظيم كردند و ضمن پايبندي به دو مقوله لاينفك آن؛ يعني «ساختار حكومت» و «حقوق مردم»، پاسداري از مسائل اساسي و بنيادي و مناسبتهاي مذهبي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي را نيز در آن پيشبيني كردند.گذشت بيش از دو دهه از تصويب اوليه قانون اساسي و يك دهه از بازنگري آن و طرح مباحث عديدهاي كه اخيرا در رسانههاي گروهي و محافل علمي در باب قانون اساسي صورت گرفته و شبهات و اشكالات طرح شده، ما را بر آن داشت تا با استاد گرانمايه، حضرت آيةاللّه عميد زنجاني كه از افراد فعال و مؤثر در بازنگري قانون اساسي بودهاند، مسائلي را در راستاي تبيين مفهومي، جايگاه، ساختار و چالشهاي قانون اساسي مطرح نماييم كه معظمله با حوصله تمام و ژرفكاوي خاص، بدانها پاسخ دادند.اولين سؤالي كه مطرح ميشود، درباره خود قانون اساسي، جايگاه و چالشهايي است كه هماكنون با آن روبهروست. نخست بفرماييد كه تعريف شما از قانون اساسي و تفاوت آن با ديگر قوانين چيست؟استاد عميد زنجاني: هم اصطلاح و هم محتواي قانون اساسي، سابقه طولاني ندارد و از مسائل جديدي است كه در چند قرن اخير متداول شده است. از آنچه تحت عنوان قانون اساسي آتن بود كه بگذريم، ظاهرا قديميترين قانون اساسي، قانون اساسي آمريكاست كه به دنبال جنگهاي داخلي بين دولتها كه بعدها به صورت بخشي از ايالتهاي آمريكا درآمدند، دست به تدوين قانون اساسي زدند. همچنين قانون اساسي به صورت غير مدوّن، در انگلستان سابقه دارد، اما به مفهوم اصطلاحي هرگز مدوّن نگرديده است.منظور از قانون اساسي، همان طور كه از اسمش پيداست، قانون مادر است كه تمامي قوانين كشور در داخل و چارچوب آن، قابل اجرا باشد. در تعريف قانون اساسي، گفته ميشود: مجموعه قواعدي كلي است كه تعيينكننده وظايف دولت و ملت و اختيارات اساسي دولت و حقوق و آزاديهاي ملت است و همچنين تنظيمكننده روابط مابين نهادهاي داخل حكومت و تنظيمكننده روابط حقوق ملت و دولت ميباشد.مجموعه اين قواعد كه همان قانون اساسي است، بايد كلي، صريح، بدون تناقض و قابل اجرا باشد و نيز بايد داراي شروط اختصاصي ديگري هم باشد كه شرايط سياسي، اجتماعي و اقتصادي يك كشور آن را ايجاب ميكند.با توجه به اين كه حضرت عالي در بازنگري قانون اساسي، نقش فعالي داشتيد، آيا در قانون اساسي ما آن سازوكارهايي كه بتواند عامل اجراي صحيح قوانين باشد، وجود دارد؟استاد عميد زنجاني: يكي از خصوصيات قانون عادي، اين است كه خود، شيوههاي اجراي قانون اساسي را مشخص ميكند. هر قانون عادي، در حقيقت، تفصيل يك يا چند اصل قانون اساسي است كه بايد تفريعي بر جزئيات قانون اساسي باشد و عمدتا بايد راهكارهاي قانون اساسي را مشخص كند. لذا در اكثر قوانين عادي كه متّكي به اصل يا اصولي از قانون اساسي است، همان متن قانون اساسي نيز با توضيحاتي در قانون عادي آورده ميشود. بنابراين، قوانين عادي، شامل دو قسمت است: نخست، تفريع و بيان جزئيات و موارد مختلف اصول قانون اساسي و دوم، راهكارها و روشهاي اجرايي قانون اساسي كه به دنبال آن، ضمانت اجراي قانون عادي نيز خواهناخواه بيان ميشود.البته ضمانت اجراي قوانين عادي، بخشي از اختيارات قوه قضائيه است و به تخلفات از قوانين عادي رسيدگي ميكند، اما درباره قانون اساسي، دو نوع قانون وجود دارد كه برخي داراي نهاد تضمين اجرا و برخي فاقد ضمانت اجراست و برخي معتقدند قانون اساسي نميتواند ضمانت اجرا داشته باشد؛ چرا كه با يك كودتا، زير پا گذاشته ميشود يا با قيام عمومي مردم كه اصطلاحا «انقلاب» به آن گفته ميشود، خودبهخود معلق ميشود. بنابراين، نميتوان انتظار داشت كه قانون اساسي، ضمانت اجرا داشته باشد.البته اين كه اجراي قانون اساسي به عهده يك نهاد گذاشته ميشود، به اين معني نيست كه اين نهاد، ضمانت اجراي قانون اساسي است، بلكه به معناي آن است كه به نحوي، بر اجراي قانون اساسي نظارت شود. پس مسأله راهكارهاي اجرايي اصول قانون اساسي، بايد عمدتا در قوانين عادي ديده شود.در اوايل انقلاب شاهد بوديم كه بعد از گذشت ده سال تجربه عيني و عملي، رهبري انقلاب به اين نتيجه رسيدند كه نياز به تغييرات و تحولاتي در قانون اساسي است و لذا ايشان افرادي را مأمور بازنگري قانون اساسي كردند و از آن جمله، پنج نفر از نمايندگان مجلس سوم بودند و شما هم يكي از آن پنج نفر بوديد. حال، سخن در اين است كه بعد از گذشت بيش از ده سال ديگر، آيا چنين نيازي احساس نميشود كه دوباره قانون اساسي مورد بازنگري قرار بگيرد؟ مخصوصا كه بعضي ميگويند: خود امام هم در بدو ورودشان به بهشت زهرا گفتند: گذشتگان حق نداشتند براي ما قانون اساسي تدوين كنند. اين نسل هم مدعي است كه ما نسلي هستيم كه در آن زمان حضور نداشتيم و حالا خواهان آن هستيم كه يك قانون اساسي بر اساس خواستهها و برنامههايي كه داريم، تنظيم كنيم. در اين باره توضيح بفرماييد.استاد عميد زنجاني: سؤال شما شامل دو بخش است؛ يعني در حقيقت، دو سؤال است: يكي اين كه با تجربه ده سال اول كه به تكميل و اصلاح قانون اساسي انجاميد، باز نياز به بازنگري مجدد هست يا نه؟ مسأله دوم آن كه آيا خواسته نسل جوان امروز از نظر حقوقي قابل قبول است يا خير؟اما سؤال نخست؛ تجربه ده سال آغازين، كاملاً با تجربه پس از آن، متفاوت است؛ چرا كه قانون اساسياي كه اجرا نشده، هنوز عيوبش مشخص نيست. آنچه را كه مجلس خبرگان قانون اساسي ميتوانست پيشبيني كند، بيشتر، جنبههاي نظري مسأله و آفتها و تجربياتي بود كه در رژيم گذشته حاكم بود. مسائل نظري از يك سو و آفتهاي گذشته از سوي ديگر، زمينهساز اين مسأله بود كه يك بار تجربه بشود و در آن ده سال، به مسائلي برخورد كرديم كه نقص بعضي از مباني نظري را نشان ميداد و همچنين درباره تجربيات گذشته هم نشان ميداد كه چون شرايط تغيير يافته، خيلي نميشود پايبند شرايط گذشته بود و عكسالعملي برخورد كرد. شايد يك سوم قانون اساسي، عكسالعملي بود و به خاطر مشكلاتي كه كشور و مردم از رژيم گذشته ديده بودند و احساس شده بود، به صورت عكسالعملي در قانون اساسي آمده بود تا آن شرايط تكرار نشود. ولي در عمل، معلوم شد كه وقتي شرايط متغير شده، آن مشكلات قابل عود نيست؛ بنابراين، آن پيشبينيها و عكسالعملها خيلي ضرورت نداشت. پس ميشود گفت: ده سال نخست، دوره تجربه قانون اساسي بود و ميتوانست نشان دهد كه پيشبينيهاي نظري و تجربي، در عمل، چگونه جواب ميدهد.به دليل همان نارساييها بود كه امام محورهاي تجديد نظر را در هشت بند مشخص كرده بودند. در بازنگري قانون اساسي، غير از اين هشت مورد، به مواردي برخورد شد كه لازم بود اصلاح شود. شايد كلمه اصلاح هم دقيق نباشد، لازم بود تكميل شود؛ مثلاً در قانون اساسي، اسمي از دادستان كل برده شده و شرايط آن هم معلوم شده است، اما هيچ وظايفي براي دادستان كل در قانون اساسي پيشبيني نشده كه در بازنگري، يكي از پيشنهادها اين بود كه بعضي از وظايف جامانده قوه قضائيه كه مسؤول مشخصي ندارد، به تناسب وظيفه دادستاني كل، بر عهده اين نهاد قضايي گذاشته شود كه شوراي بازنگري، مقاومت كرد. دليلشان هم اين بود كه دست زدن به قانون اساسي و حتي تغيير يك كلمه در آن ميتواند تحوّلات پيچيده و حوادث غير منتظره و مشكلات فراواني را در زمينههاي مختلف ايجاد كند و بايد به همان هشت محور ضروري اكتفا نمود.تغيير قانون اساسي بايد بسياربسيار محتاطانه باشد و اين رويهاي است كه در دنيا عمل ميشود؛ مثلاً با وجود اين كه دويست و اندي سال از عمر قانون اساسي آمريكا ميگذرد، هنوز شاكله قانون اساسي را تغيير ندادهاند. شايد بيش از سي بار قانون اساسي آمريكا اصلاح شده، اما شاكله آن تغيير نكرده است. لذا الآن قانون اساسي آمريكا اصلاً با قوانين اساسي جديد و مدرن همخواني ندارد؛ به يك دفترچه قانون بيشتر شباهت دارد تا يك قانون اساسي مدوّن فصلبندي شده و مرتب كه مطالبش ترتيب منطقي داشته باشد. دليلش اين است كه دست زدن به تغييرات قانون اساسي، حتي به صورت جابهجايي جملات و يا حتي جابهجايي كلمات، ميتواند نقش بسيار زيادي در دگرگون كردن شرايط اجتماعي داشته باشد.بنابراين، با توجه به اين دو نكته كه در دهه نخست بعد از پيروزي انقلاب ـ كه هنوز قانون اساسي جديدي تجربه نشده بودـ و از آن طرف هم كه ميبايست در اصلاحات قانون اساسي، كمال دقت به كار برود، امام اين دو نكته را با هم جمع كردند و محورهاي اصلاحات قانون اساسي را مشخص كردند و شوراي بازنگري هم از اين هشت مورد، به هيچ وجه تعدّي نكرد.اما بعد از اين دهه، پس از اصلاحات لازم، قانون اساسي نسبت به شرايط جديد، جواب داده است و نميشود گفت: چون در ده سال نخست، تجديد نظر شد، پس در چهارده سال بعد نيز بايد تجديد نظر شود. اين قياس معالفارق است. نواقص قانون اساسي رفع شده است. حتي برخي از نواقصي كه در قانون اساسي در سال 1368 به دستور امام اصلاح شد، مشكلات اساسي نبود، بلكه فقط احتياط بود؛ براي اين كه كشور احيانا دچار بحران نشود.با توجه به شرايط ده سال نخست، نگراني اين بود كه بعضي از اين نقطه ضعفها بحران ايجاد كند؛ مثلاً اگر شرط مرجعيت رهبري در اصل 107 تغيير نميكرد، معلوم نبود بعد از امام، مسأله رهبري چگونه خواهد شد و به احتمال زياد، كشور دچار بحران رهبري ميشد. آنهايي كه در زمان امام، مرجع بالفعل بودند، چهار نفر بيشتر نبودند كه هر چهار نفر سنين بالاي نود سال داشتند و براي رهبري آمادگي نداشتند. امام تا لحظه آخر، مديريتشان را بر كشور داشتند، اما آنان نه پذيرا بودند (اين چهار نفر) و نه امكان ارجاع رهبري به آنها وجود داشت؛ بنابراين، كشور در معرض يك بحران شديد قرار ميگرفت و طبق قانون اساسي، كشور بدون رهبر، مشروعيت ندارد.مورد ديگر درباره رابطه نخستوزير با رئيس جمهور و تقسيم مسؤوليتهاي اجرايي بين دو نهاد رياست جمهوري و نخستوزيري بود كه ممكن بود تنشزا شود؛ هرچند كه در زمان حيات امام، قابل حل بود؛ چرا كه اگر مشكلاتي بين نخستوزيري آن زمان و رئيس جمهور وقت به وجود ميآمد. بالاخره امام را هر دو، مرجع حل و فصل ميدانستند و يك بار هم كه شده، نزد امام ميرفتند و مشكل حل ميشد؛ يعني بنبستي براي نظام به وجود نميآمد. اما براي آن كه مبادا در آينده، شرايطي پيش آيد و احيانا تعارض بين نخستوزير و رئيس جمهور، به بحران كشيده شود، امام اين نقطه ضعفها را براي اصلاح انتخاب كردند. شما اگر آن هشت محور را مورد بررسي قرار بدهيد، معلوم ميشود كه امام براي پيشگيري از تنشهاي آينده، در اصلاح آنها چگونه انديشيد؟ و در زمان حيات ايشان، آن مسائل، مشكلساز نبود؛ لكن احتمالاً بعد از امام ميتوانست بحرانزا شود و هيچ كس پيشبيني نميكرد كه بعد از امام، رهبري چگونه خواهد بود.الآن مشكل و ابهامي در نهادها وجود ندارد. قانون اساسي، تمام وظايف را تعيين كرده است؛ وظايف رهبري، وظايف رئيس جمهور، وظايف قوه قضائيه و... . هيچ ابهامي در مسائل قانون اساسي نيست. تازه اگر هم ابهامي باشد، براي كسي كه ملتزم به قانون اساسي است، تفسير قانون اساسي هم مرجعش معلوم است و اگر ابهامي در اصول قانون اساسي باشد، در اطلاق و تقييد يا عموم و تخصيص قانون اساسي ترديدي باشد، مرجع و مفسّر تعيين شده است.بنابراين، قانون اساسي از نظر مباني نظري، استحكام فقهي، سياسي و حقوقي كامل دارد و تجربه هم نشان داده كه عيوب، مرتفع شده است. الآن هم نه حدود اختيارات قوا نامشخص است و نه مسأله و ابهامي در تفسير قانون اساسي وجود دارد.اما بخش دوم سؤال: البته اين مطلب را امام در سخنراني بهشت زهرا، چند ساعت بعد از ورود به ايران صريحا فرمودند، اما خوب است كساني كه از اين جمله امام ميخواهند نتيجهگيري بكنند كه پس نسل سوم انقلاب هم چون نبودهاند، مشمول فرمايش امام ميشوند، به اين نكته توجه داشته باشند كه سخن امام، ناظر به نامشروع بودن قانون اساسي مشروطه بود. اصلاً قانون اساسي مشروطه را مردم انتخاب نكردند، مردم تأييد نكردند، تصويب نكردند. شيوه تصويب قانون اساسي در دنيا، شيوهاي شناخته شده است. حدودا شش شيوه براي تدوين و تصويب قانون اساسي وجود دارد كه جمهوري اسلامي، يك شيوه جديد را بدانها اضافه كرد كه شيوه خبرگان و همهپرسي است. در تصويب قانون اساسي مشروطه، از هيچ يك از اين شش شيوه استفاده نشد و به عكس، در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، علاوه بر رفراندوم كه يكي از آن شش شيوه است، در تدوين، از شيوه جديدي به نام «خبرگان» هم استفاده شد و در حقيقت به يك شيوه اكتفا نشد؛ و از شيوهاي متقنتر و برتر استفاده گرديد.تصويب قانون اساسي مشروطه، به شيوه ضعيف بود و از هيچ كدام از اين شش شيوه استفاده نشد. تنها توسط مجلس شوراي ملي تصويب شد. ضمن اين كه تصويب قانون اساسي مشروطه تحت شرايط فشار جناح خاص بود. وقتي مسأله قانون اساسي در مجلس اول مطرح شد، بسياري از مجلسيان با معناي قانون اساسي بيگانه بودند؛ يعني تعريف دقيقي از قانون اساسي نداشتند و با كيفيت تدوين قانون اساسي آشنا نبودند. خواهناخواه، كميسيوني تشكيل شد از كساني كه خارج رفته بودند؛ به تصوّر اين كه هر كس خارج رفته، مطالب جديد و شيوههاي مدرن قانوننويسي را ميداند و تدوين قانون اساسي به عهده اين كميسيون گذاشته شد. مشخصات و گرايشهاي اعضاي اين كميسيون هم در تاريخ، روشن است. بعد از مدتي، اين كميسيون، متن اول قانون اساسي را تصويب كرد. متن اول قانون اساسي مشروطه، 51 ماده داشت و وظايف مجلس را بيان ميكرد؛ آن هم در حد آييننامه داخلي مجلس كه مجلس چطور تشكيل ميشود، نمايندگان چطور صحبت ميكنند، چطور مذاكرات انجام ميگيرد، هيأت رئيسه چگونه تعيين ميشود و...؟!براي فهم صحيح فرمايش امام، بايد به شيوه تدوين قانون اساسي توجه كرد؛ تدوين قانون اساسي مشروطه به مجلس واگذار شد كه خلاف متعارف بود، مجلس هم آن را به كميسيوني واگذار كرد كه فرق بين قانون اساسي و آييننامه داخلي مجلس را نميدانست و بعد كه به مجلس عرضه شد، مجلس نخست متوجه شد كه متن مصوّب نميتواند قانون اساسي باشد؛ چرا كه مهمترين مسأله قانون اساسي، حقوق ملت است و در اين قانون اساسي نيامده است. مهمترين مسأله مشروطه، محدود كردن اختيارات شاه بود كه در اين قانون نيامده بود. وقتي ديدند دو مسأله اساسي انقلاب مشروطه در اين متن نيامده، نپذيرفتند. مرحوم شيخ فضلاللّه نوري از بيرون مجلس و تعدادي از درون مجلس اول، فشار آوردند و كميسيون مجبور شد متمم قانون اساسي را تصويب كند. مقداري اختيارات شاه محدود شد و يك سلسله حقوقي براي ملت به رسميت شناخته شد كه اين صد و اندي اصل متمم، بعلاوه آن پنجاه و يك اصلِ متن اول، مجموعا شد قانون اساسي مشروطه با تصويب مجلس.اين كه امام ميفرمايد: ما تصويب نكرديم، نه اين كه ما نبوديم، امام فرمود: «ملت، قانون اساسي مشروطيت را تصويب نكرده است».آيا مجلس به نمايندگي از ملت نميتواند قانون اساسي را تصويب كند؟استاد عميد زنجاني: نمايندگي از مردم براي قانون اساسي نبود. پارلمانهاي دنيا براي تصويب قانون اساسي تشكيل نميشود. حداقل شيوه متعارف در دنيا براي تدوين و تصويب قانون اساسي، مؤسسان است؛ يعني ميبايست آنها يك انتخابات جديد انجام ميدادند و اين نمايندگان جديد را با نمايندگان مجلس، در مجلسي گرد هم ميآوردند و ميشد اصطلاحا مؤسسان. سپس توسط مؤسسان، مسأله، حل و فصل ميشد؛ كما اين كه پيشنهاد نخست خود امام هم اين بود كه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران را مؤسسان تدوين كنند، ولي بعد راه حلي بهتر از مؤسسان انتخاب شد كه عبارت بود از تدوين خبرگان و تصويب ملت.بنابراين، حرف امام اصلاً قابل انطباق با نسل جديد انقلاب نيست. وقتي ملت تصويب ميكند، آيندگان ملت هم به مجرد اين كه شناسنامه ميگيرند و تابعيت اين كشور را قبول ميكنند، قانون اساسي و ساير قوانين را پذيرفتهاند؛ «التزام به شيء، التزام به لوازم آن است». در همه كشورها هم همينطور است. قانون اساسي فرانسه كه جمهوري پنجم است، سالها پيش و دههها قبل تصويب شده و نسل جديد فرانسه اصلاً در آن زماني كه قانون اساسي اصلاح شد (قانون اساسي جمهوري پنجم) وجود نداشتند، ولي هيچ كس در دنيا چنين ادعايي نميكند كه چون در زمان تدوين و تصويب قانون اساسي نبوديم، پس الآن حق اعتراض داريم. ملت آمريكا هم بعد از دويست سال، چنين حرفي را نميزند. هيچ كجاي دنيا چنين رسمي نيست. منظور امام اين بود كه ملت قانون اساسي مشروطه را تصويب نكرده، «ما نبوديم» يعني «ملت نبود».بنابراين، اولاً، قانون اساسي مشروطه را مجلس تصويب كرد، نه ملّت. ثانيا، با فشار سياسي و اعمال نفوذ، اين كار انجام شده. ثالثا، اصلاً محتواي قانون اساسي، ترجمه قانون اساسي بالكان، فرانسه و... بود و براي آشنايان با مسائل حقوقي معلوم بود كه قانون اساسي مشروطه، اشكالات بسياري دارد و تنها اصلاحات دوران پهلوي، مربوط به وضعيت سلطنت بود.بنابراين، قانون اساسي مشروطه از هر جهتي در نظر گرفته شود، قابل قياس با قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيست كه تا به حال، در خصوص قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران سه بار رفراندوم شده: يك بار براي اصل جمهوري اسلامي، يك بار براي قانون اساسي 1358 و يك بار براي بازنگري قانون اساسي 1368. قانون اساسي كه سه بار براي آن رفراندوم شده، نسل صدمش هم نميتواند اعتراض كند، چه رسد به نسل سومش؛ مگر به ترتيبي كه در اصل 117 پيشبيني شده است.در تكميل بخش نخست سؤال، شما فرموديد بحراني نيست يا زمينههاي ايجاد بحران نيست؛ مثلاً بحث رياست جمهوري را در نظر بگيريد. آيا گذشت چهار دوره از رياست جمهوري و مشخص شدن نظير همان مشكلاتي كه درباره مسأله نخستوزيري مطرح بود، اقتضا نميكند كه تغييري در قانون اساسي ايجاد شود؟ گذشته از اين، بعضي نسبت به قانون اساسي، مسائلي دارند و گاهي هم مطرح ميكنند و يا خود رياست جمهوري هيأتي مشخص ميكند تا بررسي كنند كه آيا قانون اساسي اجرا ميشود يا نميشود؟ آيا اينها نشان نميدهد كه هنوز هم زمينههاي بحران هست؟استاد عميد زنجاني: اينها هيچ كدام بحرانزا نيستند. اين كه رئيس جمهور نميتواند به تمام اختياراتي كه قانون اساسي به او تفويض كرده، عمل كند، مربوط به شخص است، نه قانون. اين كه رئيس جمهور، گروههاي معارض دارد و گروههاي معارض، قدم به قدم ايجاد وقفه ميكنند، اصلاً ربطي به قانون اساسي ندارد. شما صد بار اگر قانون اساسي را تغيير بدهيد، اين مشكلات سياسي، همواره سر راه وجود دارد. اين هم كه بعضي به قانون اساسي اشكال ميكنند، بحران تلقي نميشود. يكباره نميشود نقطهنظرات يك يا چند نفر در قانون اساسي اعمال شود. قانون اساسي، دفترچه يادداشت نيست كه هر روز، هر شخصي بتواند آن را اصلاح كند. نقطهنظرات، يك جا متمركز ميشود و قانون اساسي هم تجديدنظر را پيشبيني كرده است. وقتي شرايط تجديدنظر به وجود آمد، همه آن نظرات، يك جا مطرح ميشود. خلاصه اين كه مشكلات اجرايي نميتواند مغيّر قانون اساسي باشد يا زمينهساز بحران شود. اين، بحران نيست. بحران آن بود كه اگر قانون اساسي اصلاح نميشد، يكباره كشور بدون رهبر و فاقد مشروعيت ميشد يا تعارض بين رئيس جمهور و نخستوزير، كشور را به هرج و مرج ميكشانيد و اين شرايط غير عادي، ميتوانست كشور را تا مرحله سقوط بكشاند؛ اينها بحران است.بيشتر مشكلاتي كه در خصوص قانون اساسي مطرح ميشود، راه حل سياسي دارد، منتها راه حلهاي سياسي، كياست ميطلبد، تدبير، حوصله و ظرفيت ميخواهد. كدام كشور است كه سياست در آن، جاده مستقيم باشد و مانعي نداشته باشد؟ تمام مجريان و مسؤولان در همه جاي دنيا يك سري موانع مختلف سر راه دارند كه گاه با گفتوگو، گاه با امتياز دادن و امتياز گرفتن و... بالاخره با شيوههاي سياسي مشكلاتشان را حل ميكنند.اما در خصوص اين كه آقاي رئيس جمهور، هيأتي را براي بررسي اصول معطل مانده و به تعبير خودشان، «اجرا نشده» يا اصولي كه در اجرا مشكل دارند، تعيين كرده، به نظر بنده، اين هيأت، غيرقانوني و خلاف قانون اساسي است. در قانون اساسي، چنين چيزي پيشبيني نشده. درست است كه قانون اساسي نفي هم نكرده، ولي در قانون اساسي، سكوت به معناي نفي است. چيزي ميتواند قانوني باشد كه در قانون اساسي، پيشبيني شده باشد؛ ولو به صورت كلي. چيزي كه در قانون اساسي پيشبيني نشده، نميتواند مشروعيت داشته باشد.البته به صورت يك جمعيت مشاور، هيچ اشكالي ندارد. هر مسؤولي ميتواند تعدادي مشاور براي خود پيشبيني كند، اما اگر نهادي تشكيل شود و ادعاي وظايف و اختيارات قانوني داشته باشد، چنين چيزي پيشبيني نشده و اين نهاد يا نهادهاي مشابه اين، نميتواند تصميماتش قانوني باشد؛ البته ميتوانند به رئيس جمهور بگويند: فلان اصل اجرا نميشود و آقاي رئيس جمهور هم تصميم بگيرند كه چه كاري ميشود انجام داد، اما اين كه تصميمات اين نهاد و اين هيأت، بتواند تصميمات قانوني باشد، چنين چيزي در قانون اساسي پيشبيني نشده است و اضافه كنم كه چنين كاري در شرايط فعلي ميتواند تنشزا باشد، ولي ما با لحن حقوقي صحبت ميكنيم و اصلاً وارد مسائل سياسي نميشويم؛ يعني اگر توسط هر جناحي، اين كار صورت ميگرفت، نهتنها غير قانوني بود، كه مصلحت هم نبود.خوشبختانه اين مشكل، حل شده است؛ به خاطر اين كه هيأت اعلام نظر رسمي نميكند و در جايي هم به نظر اين هيأت، ترتيب اثر داده نميشود و به عنوان يك نظر قانوني تلقي نميشود؛ نظرات به صورت پيشنهاد، به رئيس جمهور منتقل ميشود و رئيس جمهور حق دارد از نظرهاي مشورتي آنها نتيجههايي بگيرد، ميتواند به مردم اعلام كند يا اين كه در شيوههاي اجرايي، آنها را مد نظر داشته باشد و در حدود اختيارات خودش، به اين نظرات ترتيب اثر بدهد، ولي خارج از اختيارات رئيس جمهوري، نظرات اين هيأت نميتواند به عنوان نظر رسمي يا به عنوان يك نظر معتبر و لازمالاجرا تلقي شود.بنابراين، مشكلات قانون اساسي براي تمام كشورها وجود دارد. مشكلات قانون اساسي، تا به حد بحران نرسيده باشد، هيچ كشوري ريسك نميكند و دست به اصلاح قانون اساسي كه عواقب غير قابل پيشبيني دارد، نميزند.ضمن اين كه تا آنجا كه اصول قانون اساسي به مسائل اجرايي مربوط است، خيلي از موارد، در خود قانون اساسي پيشبيني شده است كه به مجلس ارجاع شود؛ در قانون اساسي، چند بار به قانون ارجاع داده شده است؛ يعني قانون اساسي به صراحت عبارت «قانون تعيين ميكند» را به كار برده است؛ يعني قانون عادي و مصوبه مجلس. آنجايي هم كه قانون اساسي ساكت نيست، بلكه اطلاق و عموم دارد يا اجمال دارد يا احتياج به شرح دارد، در حدودي كه رعايت نقطه نظرات شوراي نگهبان بشود، مجلس ميتواند قانونگذاري كند.حال، اين سؤال پيش ميآيد كه آيا در قانون اساسي، مرجعي براي رسيدگي به تخلفات رياست جمهوري از قانون اساسي مشخص شده است؟استاد عميد زنجاني: كاملاً روشن است؛ سه نهاد براي نظارت بر رياست جمهوري در قانون اساسي پيشبيني شده است: يكي خود ملت است؛ رئيس جمهور در مقابل ملت، مسؤول است، منتها شيوه اجرايي آن اين است كه بار ديگر به او رأي نميدهند. دوم، در برابر رهبري مسؤول است و رهبري ميتواند او را عزل كند. سوم، در برابر مجلس مسؤول است و مجلس ميتواند از او سؤال يا او را استيضاح كند. علاوه بر اينها، اگر از نوع جرايم باشد، قوه قضائيه نيز ميتواند پيگيري كند؛ لذا عزل رهبر، مشروط به يكي از اين دو شرط شده كه رهبر در صورتي ميتواند رئيس جمهور را عزل كند كه يا مجلس رأي به عدم كفايت رئيس جمهور بدهد و يا قوه قضائيه به مجرميت او رأي داده باشد.آيا با استقلال قوا تناقض پيدا نميكند؟استاد عميد زنجاني: قوه قضائيه كار خودش را انجام ميدهد. دخالت، در صورتي است كه قوه قضائيه بيايد در مسائل اجرايي دخالت كند. رسيدگي به تخلفات، وظيفه قوه قضائيه است؛ عينا مثل مجلس كه وقتي قانون قوه قضائيه را تصويب ميكند، آيا در قوه قضائيه دخالت ميكند؟ اين را نميگويند دخالت؛ قانونگذاري، وظيفه مجلس است؛ هرچند كه قانونگذاري، مربوط به قوه قضائيه يا قوه مجريه و يا مربوط به هر كدام از نهادهاي موازي و غير موازي باشد.اما اگر مجلس رأي دادگاه را نقض نمايد و يا جلو اجراي حكم قضايي را بگيرد و يا الزام كند كه دادگاه بايد رأي را چنين صادر كند! اين نوع دخالتها با استقلال قوا منافات دارد.پس اگر هر قوهاي، ماهيتا وظيفه خودش را انجام دهد، ولو در رابطه با قوه ديگر باشد، اين را تداخل و دخالت نميگويند و مضر به استقلال قوا نيست.در برخي كشورها وقتي رئيس جمهور را ميخواهند محاكمه كنند، بين كنگره و ديوان عالي كشور ادغام ميشود و رئيس ديوان عالي كشور به عنوان رئيس كنگره انتخاب ميشود و با تلفيقي از قوه مقننه و قوه قضائيه، رئيس جمهور را محاكمه ميكنند و يك بار هم اتفاق افتاده كه رئيس جمهور آمريكا (نيكسون) را عزل كردهاند. رئيس جمهور هم مثل افراد ديگر، در جرايم عادي، محاكمه ميشود. البته نميتوان در امور اجرايي رئيس جمهور و در حدود وظايف و اختياراتي كه دارد، دخالت كرد، اما در برابر قوه قضائيه مسؤول است و به جرايم عادي او در قوه قضائيه رسيدگي ميشود.اينجا نقش رهبري، كاملاً بارز است؛ يعني هر كسي كه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران را مورد بررسي قرار دهد، به اين نكته ميرسد كه در اين قانون اساسي، پيشبيني شده كه در بنبستهاي نظام، حرف يك نفر، حرف آخر باشد و غير از اين هم امكانپذير نيست. تنشهاي سياسي، اجتنابناپذير است، برخورد مسائل و سياستها اجتنابناپذير است و در چنين مواردي، اگر مشكلات در حد معضل نظام است به جاي اين كه بنشينيم به فكر تغيير قانون اساسي باشيم، بايد به اين راه حلي كه در خود قانون اساسي آمده است عمل كنيم.در زمان امام راحل رحمهالله ، وقتي وزرا با هم اختلاف نظر داشتند، ميرفتند خدمت ايشان و امام با يك جمله كه ميفرمود و نصيحت ميكرد، همه ميآمدند دست در دست هم مينهادند و كارشان را انجام ميدادند. كاش روزي برسد كه بتوان مسائلي را كه در زمان جنگ، بين نخستوزير و رئيس جمهور حل و فصل ميشد، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد و از اين رويه سياسي استفاده شود.اگر در شرايط آن روزها دقت شود، ميبينيد كه چگونه مسؤولان دلسوز مملكت، بحرانها را از سر ميگذراندند، با يك تذكر امام، همه چيز آرام ميشد و رئيس جمهور از تمام اختياراتش ايثارگرانه، چشمپوشي ميكرد؛ چون هيچ كسي به فكر قدرت نبود، همه به فكر تمشيت امور مملكت بودند؛ آخرش هم اگر ديدها با هم متفاوت بود، ديد رهبري بود كه مسائل را حل و فصل ميكرد. اين به معناي ديكتاتوري نيست، به معناي اين نيست كه تمام امور مملكت به يك نفر تفويض شود! هر كسي وظيفه خودش را انجام ميدهد، اما در شرايط استثنايي كه پيش ميآيد، آن جاست كه حل و فصل امور به وسيله رهبري است.تعيين خط مشي كلي نظام به عهده رهبري است و حل و فصل مسائل معضل و بحرانزا هم بايد با رهنمودهاي مخلصانه رهبري باشد. حتي در برخورد احزاب هم بايد چنين باشد. در قانون اساسي در مواردي كه برخورد سياسي احزاب، به منافع ملي كشور لطمه ميزند، ترخيصي ديده نميشود؛ روال كار عادي احزاب در قانون اساسي تعيين شده، اما در شرايط استثنايي، رهنمودهاي رهبري ميتواند بهترين راه خروج از بنبست و مشكلات سياسي احزاب باشد.مسأله حكميت در اسلام، يكي از شيوههايي است كه حرف آخر را ميتوان از آن طريق به دست آورد. حكميت، نهتنها در مسائل قضايي، كه در مسائل سياسي هم هست و حكميت در سطح بينالمللي هم پيشبيني شده است. درست است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام جريان حكميت صفين را نخست نپذيرفت، اما شرايط اميرالمؤمنين عليهالسلام ، شرايط امام معصوم است كه حكميتبردار نيست، لكن سرانجام پذيرفتند. و اين ميتواند سنّتي باشد كه در اختلافات بين احزاب كه ممكن است كشور را به بنبست بكشانند، حكمي بهتر از حكم رهبري نباشد كه حرفش قول فصل است و بالاخره جناحها و احزاب مختلف، حرف رهبري را به جان خريدار باشند.بنابراين، در اين موارد، قانون اساسي پيشبينيهاي لازم را انجام داده و نيازي به آن نيست كه به خاطر توهم بحران، مسأله تجديد نظر در قانون اساسي را مطرح كنيم. اين اصل نبايد فراموش شود كه اگر يك كلمه از قانون اساسي تغيير كند، بايد مقدمات زيادي را تمهيد كرد و مؤخرههاي فراوان دارد و بايد تغييرات زيادي در قوانين عادي ايجاد كرد، بايد اين تغييرات به گونهاي باشد كه اصول ديگر قانون اساسي را زير سؤال نبرد، بايد مشكلات جديدي ايجاد نكند. تمام اين ريزهكاريها در تجديدنظر در قانون اساسي هم بايد ملاحظه شود. اگر شرايط كشور، غير عادي است، پس بايد در خصوص تغييرات قانون اساسي، احتياط بيشتري روا داشت.سؤال ديگري كه مطرح ميشود، اين است كه برخي بحث مراجعه به آراي عمومي را طرح ميكنند؛ مثلاً ميگويند: اگر فلان موضوع را نپذيريد، به آراي عمومي ميگذاريم! طبق اصل 59 قانون اساسي هم اگر دوسوم مجلس راجع به موضوعي تصميم بگيرند آن را به آراي عمومي بگذارند، ميتوان چنين كرد. توضيح بفرماييد كه جايگاه اين اصل، كجاست و ديگر اين كه آيا در شرايط كنوني جامعه ما چنين مسائلي هست كه قابل حل نباشد و نياز باشد به آراي عمومي مراجعه شود؟استاد عميد زنجاني: اصل 59، صريح در اين مسأله است و از نظر اجرايي، كاملاً ممكن است؛ و مسأله ارجاع به همهپرسي، نيز در آن اصل تعريف شده است: «مسائل بسيار مهم سياسي، اقتصادي و اجتماعي». يعني دو شرط ضمني ديگر در اصل 59 پيشبيني شده است: يكي اين كه خود قانون اساسي جوابگو نباشد؛ يعني مشكل به نحوي باشد كه قانون اساسي نتواند آن را حل كند و دوم اين كه بسيار مهم باشد. ممكن است مسألهاي مهم باشد و قانون اساسي هم نتواند آن را حل كند، اما مسألهاي نباشد كه تنش در جامعه ايجاد كند.آيا تشخيص اين مسأله به عهده مجلس است؟استاد عميد زنجاني: در مسائل بسيار مهم، مسؤوليت تشخيص عنوان: «بسيار مهم» تنها با مجلس نيست، رئيس جمهور هم ميتواند آن را پيشنهاد كند. بازنگري در قانون اساسي هم طبق اصل 177، احتياج به امضاي رهبري دارد. درباره آراي عمومي، قابل بحث است، ممكن است كسي ادعا كند: آن قيدي كه در اصل 177 درباره تجديدنظر در قانون اساسي هست، مربوط به آراي عمومي نيست، اما مشابه اين مطلب را در قانون اساسي داريم (البته من تحليل حقوقي ميكنم و نظر نهايي را بايد شوراي نگهبان بدهد). در اصل 91، گرچه صراحتا گفته شده است: فلسفه وجودي شوراي نگهبان، اظهارنظر درباره مصوّبات مجلس است، اما اصل چهارم قانون اساسي، مطلق است. بنا بر اصل چهارم، كليه قوانين و مقررات كشور بايد منطبق با موازين شرع باشد و تشخيص آن با شوراي نگهبان است. در اصل 91، فلسفه وجودي شوراي نگهبان چنين اعلام شده كه مصوّبات مجلس را تأييد يا رد كند. برخي به استناد اصول بعدي استنباط كردهاند كه در غير مصوّبات مجلس، احتياج به شوراي نگهبان نيست، ولي بعضي به اطلاق اصل چهارم تمسّك ميكنند كه از نظر حقوقي، اصل چهارم، مطلق است و شامل غير مصوبات مجلس نيز ميشود.در اينجا توضيح اين نكته لازم است كه واژه «قانون» در قانون اساسي تعريف نشده است؛ بنابراين، قانون يعني لازمالاجرا، نه مصوبه مجلس. اين اشتباه بزرگي است كه قانون را به معناي مصوبه مجلس بدانيم. در كشورهايي مانند فرانسه، قانون تعريف شده و به معناي مصوبه پارلمان است، ولي در كشور ما در هيچ متن رسمي، چنين تعريفي از قانون نشده است. بنابراين، قانون يعني مقررات لازمالاجرا و شوراي نگهبان بايد در تمام مقررات لازمالاجراي كشور بتواند به لحاظ شرع و قانون اساسي نظر بدهد.قبلاً اشاره كرديم كه اين يك تحليل حقوقي است و همانطور كه در مسأله اصل چهارم ميگوييم ميتواند شامل همه قوانين باشد، در اينجا نيز ميتوانيم اين احتمال را از قانون اساسي داشته باشيم كه همهپرسي مانند بازنگري، نياز به تأييد رهبري دارد و اين تأييد از طريق شوراي نگهبان، بر اساس اصل چهارم انجام ميپذيرد.يعني اگر قانوني را به رأي عمومي هم بگذارند، ميتوان به اطلاق اصل چهارم استناد كرد كه باز هم تأييد شوراي نگهبان مورد نياز است.اين كه عملاً چيز لغوي خواهد بود؛ از يك طرف ميفرماييد دوسوم نمايندگان، چنين حقي دارند و باز در نهايت، شوراي نگهبان ميتواند جلوي آن را بگيرد!استاد عميد زنجاني: البته اينجا يك نكته هست كه ممكن است بعضي به آن استناد كنند؛ در زمان امام، ايشان تشخيص بعضي از مسائل ضروري را به عهده مجلس گذاشتند و فرمودند: اگر مجلس با اكثريت قاطع تصويب كند، احتياجي به نظر شوراي نگهبان ندارد؛ چون حكم ثانوي و در مقام ضرورت است و از اختيارات رهبري ميباشد و تشخيص عناوين و احكام ثانوي، با مجتهد و ولي امر است. از نظر مبناي نظري و فقهي، فرد عادي نميتواند احكام ثانوي را استنباط و احراز كند و تطبيق قواعدي كه احكام ثانوي ساز است، شأن فقيه است. حال اگر رهبري چنين تفويضي را صلاح بدانند، مسلما تشخيص مجلس به مثابه حكم ثانوي ميشود كه از حوزه اختيارات شوراي نگهبان خارج است. لكن اين تفويض در دور دوم رهبري تجديد نشده است.آيا همين كه رهبري نفي نكند، به معناي جواز ادامه آن نيست؟استاد عميد زنجاني: خير، احتياج به تفويض اختيار مجدد دارد.بحث از قانون اساسي بود و اين كه تمام جوانب قضيه در نظر گرفته شد؛ اما به بعضي از اصول قانون اساسي برخورد ميكنيم كه به صورت مانعي براي خود قانون اساسي درآمده است؛ مثلاً همين مسأله شورا، وقتي در زمان آقاي هاشمي مطرح شد، با اين توجيه كه منجر به اختلاف و بههمريختگي خواهد شد، آن را نپذيرفتند كه نمونهاش را در شوراي شهر تهران ديديم، يا همين مسأله تحصيل رايگان كه الآن مدارس غير انتفاعي با اصل تحصيل رايگان نميسازد. در اينگونه موارد كه خود اين قانون، مانع قهري براي خودش است، آيا اين نميتواند نياز به بازنگري را تشديد كند؟استاد عميد زنجاني: اگر اصولي اجرا نميشود، بايد ديد كه چرا اجرا نميشود. فرق است بين اين كه امكان اجرا باشد و مجريان مقصر باشند يا اين كه اصلاً امكان اجراي قانون وجود نداشته باشد؛ يعني شرايط و زمينههايش آماده نباشد. الآن همه را با يك چشم مورد قضاوت قرار ميدهند و ميگويند: تعدادي از اصول يا اجرا نميشود يا كامل اجرا نميشود. اما حق، اين است كه بايد بين اين اصول، فرق قائل شويم و آنها را به دو دسته تقسيم كنيم: اصولي كه امكان اجرا دارد و مانعي هم نيست، بلكه تقصير مسؤولان در اجراست و اصولي كه اصلاً زمينه اجراي آنها فراهم نيست و ممكن است زيان اجراي آنها براي منافع ملي، بيشتر از مصلحتش باشد. اين دو را بايد تفكيك كرد. حكم قصور و تقصير، به لحاظ فقهي و حقوقي، با يكديگر متفاوت است. مسؤوليت سياسي، در جايي است كه تقصير باشد، سوء نيت باشد، اما در جايي كه قصور هست، زمينه وجود ندارد، مسؤوليت سياسي هم معني ندارد.نكته دوم اين است كه براي آن، راه حل هست؛ هم شوراي نگهبان داريم، هم مجمع تشخيص مصلحت. بسياري از قوانين، وقتي به مجمع تشخيص مصلحت ميرود، بر خلاف مصلحت تشخيص داده ميشود، خواهناخواه عذر قانوني وجود دارد؛ منتها بعضي نميخواهند اين مجاري قانوني طي شود. ولي چه اشكالي دارد اصولي كه احتمال داده ميشود اجرا نشود، مسير قانوني خودش را طي كند، و اگر مصلحت نيست، در نهادي كه مسؤول آن است، متوقف شود.درباره شوراها به نظر ميرسد كه تعطيل ماندن فصل پنجم قانون اساسي كه مربوط به شوراهاست، صرفا به خاطر فراهم نبودن زمينه كافي نباشد، بلكه قانونش هم ناقص بود. لذا بعد از اين كه قانون تكميل شد، بلافاصله به اجرا گذاشته شد. الآن هم مشكلي كه هست، به نظر ميرسد باز مشكل قانوني است؛ چرا كه عملاً نشان داده شد وقتي كسي كانديداي شوراي شهر ميشود، جايگاه و وظايفش در شوراي شهر چارچوب ندارد.اما مشكلات جناحبنديهاي سياسي؛ بالاخره در كشور ما اين يك واقعيت است و اي كاش كه نبود. يك بار امتحان كرديم و تعارض جناحها را در آغاز انقلاب ديديم كه مملكت را به خشونت و آتش كشيدند. در جناحبنديهاي آغاز انقلاب، هر چهار نفر كه جمع ميشدند، اعلام موجوديت ميكردند و يك حزب يا يك سازمان تشكيل ميشد؛ هم با خود نميساختند، هم با مردم.احزاب دو مسؤوليت عمده دارند: «كانديدا كردن افراد صالحتر» و «ارائه برنامههاي بهتر». ولي آيا ميتوان يك سازمان سياسي را نشان داد كه اين دو مسأله را مد نظر قرار داده باشد؟احزاب ميتوانند با ارائه چهرههاي خوب، اعتماد مردم را جلب كنند، با ارائه برنامههاي خوب، اعتماد مردم را به خود معطوف دارند. در اين صورت، قدرت دست هر كسي باشد، در خدمت قانون خواهد بود، ولي وقتي هدف تشكيل احزاب، تصاحب قدرت باشد، خواهناخواه تعارضاتي كه اصلاً با ماهيت و مفهوم اسلام سازگار نيست، پيش خواهد آمد.در هر حال، من فكر ميكنم اين مشكلات، مشكلاتي نيست كه مربوط به قانون اساسي باشد؛ فرض بفرماييد اگر شوراي شهر را هم تشكيل ندهند، چون امور شهرداري، مربوط به وزارت كشور است، مشكلات ديگري به وجود خواهد آمد. مگر زماني كه شهرداريها از طريق وزارت كشور تعيين ميشدند، مشكلي نبود؟در اينجا بايد به اين نكته اشاره كنم كه درست است 70 سال قانون اساسي مشروطه داشتيم، ولي همه ميدانيم كه شاه همهكاره بود و قانون اساسي اجرا نميشد. حال كه 23 سال است كشورمان قانون اساسي دارد و به آن عمل ميشود، بالاخره بايد تجربياتمان را در اجراي قانون اساسي تكميل كنيم و قانونمند باشيم؛ آن وقت ببينيم آيا راهكار، تنها تغيير قانون اساسي است يا قانونمند بودن. متأسفانه هر كس هم كه شعار قانونمند بودن ميدهد، در عمل، خود نميتواند در چارچوب قانون باشد؛ لذا به نظر ميرسد كه اين تنشها، تنشهاي موسمي است و نيز به مثابه تصميمگيري در حال غضب و بحران، كه خيلي دشوار و خطرناك است. شما ميبينيد كه قانون اساسي آنقدر دقيق تدوين شده كه ميگويد در شرايط بحراني، تجديدنظر در قانون اساسي ممنوع است؛ مثلاً وقتي مشكلي براي رئيس جمهور پيش ميآيد و شوراي رياست جمهوري تشكيل ميشود، كشور، يكي از اركانش را از دست داده و نميتواند بحران و ضربه را تحمل كند. معلوم است كه تجديدنظر در قانون اساسي در اين وضعيت، تنش ايجاد ميكند. بنابراين، بهتر آن است كه تمام تقصيرها را به گردن قانون نيندازيم و قدري هم دنبال راه حلهاي اجرايي باشيم.نكتهاي كه حضرت عالي سؤال نكرديد و من اضافه ميكنم، آن است كه صراحت قانون اساسي بر اين كه رئيس جمهور مجري قانون اساسي است، براي چيست؟ بالاخره اگر انحصار در مسأله نباشد، اين جمله، لغو خواهد بود، حتما قانونگذار يك نظر انحصاري داشته؛ يعني قوه قضائيه مجري قانون اساسي نيست، قوه مقننه هم مجري قانون اساسي نيست، رئيس جمهور مجري قانون اساسي است. تحليل از اين اصل اين است كه عمدهترين تخلّف ممكن در يك كشور، شايد توسط قوه مجريه باشد؛ چرا كه وقتي قوه مجريه را با دو قوه مقننه و قضائيه مقايسه كنيد، از نظر بدنه قدرت، تمام قوه قضائيه يك جزئي از قوه مجريه محسوب ميشود. تمام تشكيلات دادگستريها در سراسر كشور از نظر بدنه، چند صدم قوه مجريه است، تمام تشكيلات قوه مقننه، چند صدم بدنه قدرتي قوه مجريه است. در تمام دنيا، قدرت به صورت كلان در دست قوه مجريه است. بنابراين، اين مسؤوليت به عهده خود رئيس قوه مجريه گذاشته شده است تا جلوي تخلفات گرفته شود؛ يعني همينطور كه قانون اساسي گفته، مسؤوليت اجرايي قوانين به عهده رئيس جمهور است، مسؤوليت قانون اساسي يعني هشتاد درصد قانون اساسي به عهده قوه مجريه است؛ يعني خواسته جلوي تخلفات را بگيرد، والاّ تخلفات مجلس و تخلفات قوه قضائيه در قبال تخلفات قوه مجريه، بسياربسيار ناچيز است. من اينطور ميفهمم كه قانون اساسي گفته است اگر قوه مجريه سالم باشد، مملكت سالم است؛ يعني چيزي كه به مملكت لطمه ميزند و قانون اساسي را فلج ميكند، قوه مجريه است. پس رئيس قوه مجريه، همينطور كه مجري قوانين عادي است، مجري هشتاد درصد قانون اساسي هم هست. لذا اين شيوه اجرايي نميخواهد؛ بيجهت نيست كه تا حالا هم روي زمينههاي شيوه اجرايي و ضمانت اجرايي اصل 113 بحثي نشده؛ چون ضمانت اجرايي آن در دست خود رئيس جمهور است.اگر گفته ميشود «قانون اساسي ضمانت اجرايي ندارد»، بايد گفت كه ضمانت اجرايي بجز رئيس جمهور ندارد؛ اصلاً وقتي قانون اساسي، مسؤوليت اجرا را به رئيس جمهوري سپرده، در حقيقت، دست كسي كه قدرت در دست اوست سپرده است.اگر آمار قوانيني را كه مجلس تصويب كرده و به تشخيص شوراي نگهبان، مخالف قانون اساسي بوده در نظر بگيريم، شايد حدود پنجاه اصل قانون اساسي، صدوپنجاه بار توسط قوه مقننه (مجلس شوراي اسلامي) نقض شده و شايد هيچ وقت رئيس جمهور به خودش اجازه ندهد كه به قوه مقننه تذكر بدهد؛ نظر شما در اين باره چيست؟استاد عميد زنجاني: نميتوان از اين برخورد اشكال گرفت. اگر منصفانه عمل كنيم، بايد بگوييم چون بحث شرعي مطرح نيست، ممكن است تشخيص مجلس اين باشد كه مصوبه او مخالف قانون اساسي نيست؛ اصلاً مجلس موظف نيست قانون اساسي را تشخيص دهد. درباره شرع، قانون اساسي صراحت دارد كه مجلس نميتواند خلاف شرع را تصويب كند، ولي هيچ نصي در قانون اساسي نداريم كه مجلس را از مخالفت قانون اساسي نهي كرده باشد. بنابراين، مخالفت و موافقت قانون اساسي، مسألهاي نظري است. مجلس ميگويد من مخالف قانون اساسي تشخيص ندادم؛ اين شوراي نگهبان است كه بايد فصلالخطاب باشد. بنابراين، واقعا اين اشكالي به مجلس نيست. بارها خود من هم كه در مجلس بودم، اتفاق ميافتاد كه تذكر خلاف قانون اساسي ميداديم، ولي مجلس گاه قانع نميشد.يكي از مسائلي كه گاهي مطرح ميشود، بحث رفراندوم نسبت به اصل نظام است؛ نظر شما چيست؟استاد عميد زنجاني: چنين چيزي اصلاً امكان ندارد. وقتي سه بار رفراندوم شده، اصلاً نميتواند مشروعيت خودش را به رأي بگذارد. براي روشن شدن مطلب بايد به اين نكته اشاره كنم كه قوانين اساسي به دو دسته تقسيم ميشود: قوانين اساسي «جامد» و «سيال». قانون اساسي جامد، آن است كه تجديدنظر در آن پيشبيني نميشود، منطقش هم همين است كه يك قانون، نقض خودش را پيشبيني نميكند. طبيعت قانون، دوام است، بنابراين، هيچ قانوني نميآيد بگويد قبولم داريد يا قبولم نداريد؟ مثل شرط مخالف با مقتضاي عقد است. ذات قانون، استمرار را ميطلبد؛ بنابراين، پيشبيني نقض قانون، اصلاً پيشبيني منطقي نيست. لذا خيلي از قوانين اساسي دنيا جامد است. قانون اساسي 1358 ما هم نيمهجامد بود، نه جامد؛ يعني صراحتا تجديدنظر در قانون اساسي پيشبيني نشده بود، ولي به طور غير مستقيم ذكر شده بود كه در شرايط بحراني، تجديدنظر در قانون اساسي ممنوع است، منتها صراحتا نگفته بودند. يعني بين نظريه جمود قانون اساسي و سيال بودن آن، جمع شده بود. ولي در قانون اساسي 1368 صراحتا به صورت قانون سيال درآمد و اصل 177 به آن اضافه شد كه رسما تجديدنظر در قانون اساسي به صورت يك نهاد، پيشبيني شد. حتي اعضا، شيوهها و مسائلش هم روشن گرديد.بنابراين، حتي در اصل تغيير قانون هم مشكل حقوقي وجود دارد و آنهايي كه قائل به نظريه قانون اساسي جامد هستند، ميگويند اين مثل شرط مخالف مقتضاي ذات عقد است؛ يعني در حقيقت، تجديدنظر، با دوام قانون سازگار نيست؛ تا چه رسد به اصل نظام؛ يعني آن نظامي كه قانون در بطن آن قرار گرفته است. مثل اين است كه كودتا را تجويز كنند. اين كه اصلاً امكان ندارد! بنابراين، اصل نظام جمهوري اسلامي، هيچگاه به رفراندوم گذاشته نخواهد شد. افزون بر اين، در اصل 177، اصولي از قانون اساسي از تجديدنظر استثنا شده است؛ اصولي كه در واقع، اركان نظام تلقي ميشود و اين اركان قابل تجديدنظر نيست؛ مثل مسأله رهبري، مسأله اسلاميت نظام، جمهوري بودن نظام و اصول ديگري كه در اصل 177 پيشبيني شده است.در پايان، لازم به تذكر ميبينم كه در مناقشات سياسي و درگيريهاي جناحي و در چالشهاي متعارف، پاي قانون اساسي را به ميان آوردن، در حقيقت به معناي پشت كردن به ميثاق ملي و ضربه زدن به وحدت و منافع ملي محسوب ميشود كه بايد از آن اجتناب ورزيد.