قوانين بىمصداق (1)
امير ديوانى (2) چكيده
تحقيق درباره چيستى و ماهيت قوانين طبيعى، تحقيقى اساسى و محورى در فلسفه علم است كه اهميت آن به مرزهاى معرفتشناسى و متافيزيك هم نفوذ مىكند. از مباحث جذّاب و فرعى اين پژوهش، بحث «قوانين بىمصداق» است. در اين مقاله، با ارائه دو ديدگاه مهم درباره چيستى قوانين طبيعى، چگونگى برخورد آنها با مشكل قوانين بىمصداق گزارش و نارساييهاى آنها بررسى مىشود.واژگان كليدى:
قوانين طبيعت، قوانين بىمصداق، مشرب انتظام، نظريه ضرورت، شرطيهاى خلاف واقع، كليات، قوانين بالقوه و بالفعل.عنوان اين نوشتار، زير پوشش مباحث ناظر به «قوانين طبيعت» است. منظور از قوانين بىمصداق، قوانينى است كه به وجود آنها تصديق مىشود، اما براى موضوع آن، تضمينى در كار نيست. گاه از اين دسته قوانين، به قوانين «تهى»(3) ياد مىشود كه البته، همانطور كه خواهد آمد، اصطلاح اول مناسبتر است.براى واضحتر شدن مطلب، به چند نمونه از قوانين بى مصداق اشاره مىكنيم:1- قانون اول نيوتن: اين قانون كه درباره حركت است، به ما مىگويد كه بر سر جسمى كه بر آن نيرويى وارد نمىشود، چه مىآيد. «اگر جسم مشخصى با اجسام اطراف خود بر هم كنش نداشته باشد، سرعت حركتش از نظر مقدار و جهت تغيير نمىكند، يعنى بطور يكنواخت روى خط مستقيم به حركت ادامه مىدهد.»(4)با اين حال ممكن است، مقدم اين قانون، كه به صورت گزاره شرطيه متصله تقرير شده است، هرگز مصداق پيدا نكند و هر جسم موجود، تحت تأثير نيرويى باشد.2- جاى ديگرى كه مىتوان از قوانين بىمصداق سراغ گرفت، قوانين تابعى است.(5) مىدانيم كه بسيارى از قانونهاى علمى به صورت روابط كمّى تقرير مىشوند. در سادهترين وضعيت، مقدار يك متغير كمّى را به صورت تابعى رياضى از متغيرهاى ديگر بدست مىدهند. قانون كلاسيك گازها، يعنى V=c.T/p، از اين قبيل است كه در آن حجم گاز به صورت تابعى از دما و فشار آن نمايش داده مىشود (c ضريب ثابتى است).از هر گزارهاى از اين نوع، بى نهايت نتيجه آزمودنى كمّى بدست مىآيد. در اين مثال خاص مثلاً مىتوان گفت هرگاه دماى مقدارى گاز 1T و فشار آن 1P باشد، حجم آن 1P/1 c.Tاست.(6) در بحث كنونى، براى آسانتر شدن مطلب، تابع كاملى را در نظر مىگيريم؛ يعنى تابعى كه يك مقدار مربوط به Q، در قبال هر مقدارى قرار مىگيرد كه به P نسبت داده شود. حال مقادير متغير P را به تنهايى در نظر مىگيريم. به ازاى هر يك از اين مقادير، كه شايد در تعداد قابل شمارش نباشد، مىتوان قانونى را به شكل بسيار ساده بيان كرد. فرض كنيد 1P يك چنين مقدار منفردى است و مقدار (1P)f، 1Q باشد؛ آنگاه مىتوان گفت قانون است كه 1Pها، 1Qاند؛ يا فى الجمله مىتوان نوشت:روشن است كه قانون تابعى اصلى را مىتوان به صورت تأليفى از يك مجموعه قوانين ساده (كه شايد مؤلفههاى آن بىشمار باشد) تصوير كرد يا بطور خلاصه بگوييم قانون است كه PNها، QNاند.اكنون فرض كنيد كه P شامل عضوى مفقود است. مثلاً 0P در كل زمان هرگز مصداق نيافته و نخواهد يافت. اما (0P)f مقدار معينى را بدست مىدهد: 0Q. آنگاه مىتوان ادعا كرد قانون است كه 0Pها، 0Qاند، چون قانون تابعى مذكور مقدار Q را براى مقادير بىمصداق P به همان اندازه در اختيار ما مىگذارد كه براى مقادير مصداق يافته فراهم مىآورد.3- منبع ديگرى كه براى قوانين بىمصداق مىتوان به آن مراجعه كرد، ثمره دورانديشى و احتياط آدمى است. جانسون مثال قطارهاى بىترمز را پيش مىكشد.(7) از پيش مىتوان دريافت كه حركت قطارهاى بىترمز به تصادف و سانحه مىانجامد. از اين رو در هر قطارى ترمز نصب مىشود و قطار بىترمز وجود ندارد. نمونه بهتر ناظر به احتياطهايى است كه در پايگاههاى هستهاى به عمل مىآيد. به عنوان موضوعى مربوط به يك قانون، مىتوان از پيش فهميد كه اگر حادثه خاصى رخ دهد، نتيجه آن يك نوع سانحه هستهاى است. بنابراين تلاش مىشود تا مطمئن شويم كه اين حادثه هرگز واقع نخواهد شد. اگر در اين تلاش موفق باشيم قانون حاكم بر اين سانحه مىتواند از جمله قوانين بىمصداق باشد.4- موارد منطقا ممكنى از قوانين بىمصداق وجود دارد كه نوع آن با آنچه گذشت فرق دارد. مثالهايى از اين قسم خواهد آمد.ناگفته نماند كه گاهى مثالهايى از طرف فلاسفه علم براى قانون بىمصداق ارائه شده كه مورد مناقشه قرار گرفته است. مناسب است كه به موردى از اين دست اشاره شود. مولنار، جمله «هيچ چيز سريعتر از نور حركت نمىكند» را به عنوان موردى از قانون بىمصداق به ميان آورده است.(8) شكل صورى اين مورد، ) x)~Fx ، است. اما چنين صورتى، بيانگر يك قانون بىمصداق نيست، زيرا امكانهاى فيزيكى بسيار زيادى را مىتوان در نظر گرفت كه هرگز محقق نمىشوند. دليلى نداريم كه اگر مصداقى از يك نوع عام و مشخصى در هيچ زمانى مصداق نيابد، بگوييم وجود آن شىء از نظر فيزيكى محال است. چيزى از نظر فيزيكى محال به حساب مىآيد كه قوانين طبيعى آن را مردود اعلام كرده باشند. مىتوان باور داشت كه انواع و اقسام اشيايى هست كه در هيچ زمانى وجود ندارند، اما قوانين طبيعى وجود آنها را مردود و ناممكن ندانسته است.حال اگر به امكانهاى فيزيكى تحقق نيافته اذعان كنيم هر مورد آن به شكل صورى مذكور بيان مىشود، ولى نمىخواهيم بگوييم كه اين امكانها، خود قانون طبيعى هستند. بنابراين، مناسبتر است كه قانون بىمصداق عجالتا به صورت عطف دو جمله vx)~Fx)و
نشان داده شود.(9) در اين صورت است كه از موارد امكانهاى فيزيكى تحقق نيافته رهايى يافته محدوده قوانين بىمصداق را مشخصتر كردهايم.حال پس از روشن شدن مقصود از قانون بىمصداق، به ذكر پارهاى از مشكلاتى كه اين دسته از قوانين براى فيلسوفان در بحث از ماهيت قوانين طبيعى فراهم آورده است، پرداخته، راه مواجهه با آنها بيان مىشود. اما پيش از اين مرحله، لازم است اجمالاً با ديدگاههايى كه در باب «قوانين طبيعى» بطور عام ارائه شده، آشنا شويم. در اين فرصت، از ميان ديدگاههاى مختلف، به ذكر دو ديدگاه مهم، كه بيشتر مورد توجه است، اشاره مىشود.
ديدگاه انتظام (10) در باب قوانين طبيعت
آنچه مسلم است قوانين طبيعت هميشه به نحو بارزى خود را در نظمها ظاهر مىكنند. اكنون اين پرسش مطرح مىشود كه آيا قوانين چيزى بيش از اين ظهوراتند و آيا مىتوان قانون را صرفا به نظم تحويل كرد يا نه. ديدگاه انتظام به اين پرسش پاسخ مثبت مىدهد. اين ديدگاه روايتهاى مختلفى دارد كه مىتوان آنها را به دو دسته ساده و پيچيده تقسيم كرد. روايتهاى پيچيدهتر، از آن جهت به ميان آمد كه روايت ساده انتظام در مقابل ضربات چالشهاى مختلف توان مقاومت را از كف داد. مولنار، نظريه ساده انتظام را چنين تعريف مىكند:(11) P گزارهاى است ناظر به يك قانون طبيعت، اگر و تنها اگر:P(i)، مسوّر به سور كلى باشد.P(ii)، در هر زمان و مكانى صادق باشد.P(iii)، ممكن باشد.P(iv)، صرف نظر از سور و ادات منطقى، فقط شامل محمولات تجربى فراگير باشد.هدف اين تعريف روشن است: جدا كردن يكنواختيهاى نامقيد يا جهانى از هر يكنواختى ديگرى كه در طبيعت يافت مىشود. عدهاى، يكنواختيهاى نامقيد يا جهانى را يكنواختيهاى هيومى(12) ناميدهاند. نظريه ساده انتظام يكنواختيهاى هيومى را با قوانين طبيعت يكى مىگيرد.اين يكسان انگارى راه را بر چند نقد مىگشايد كه فرمولهاى كلى آن نقدها را مىتوان در ذيل سه شماره فهرست كرد:1- جايى كه يكنواختى هيومى هست اما قانون طبيعى در كار نيست. اين دسته از اشكالها نشان مىدهد كه يكنواختى هيومى شرط كافى براى قانون طبيعى بودن نيست.2- جايى كه قانون طبيعى هست يا مىتواند باشد، اما متضمن يكنواختى هيومى نيست. اين دسته از اشكالها نشان مىدهد كه يكنواختى هيومى بودن شرط لازم براى قانون طبيعى بودن نيست.3- مواردى كه در آن هم يكنواختى هيومى وجود دارد و هم قانون متناظر با آن، اما دلايلى هست كه نمىخواهيم قانون را با آن يكنواختى يكى بگيريم.يكى از اشكالهايى كه بحث و گفتگو درباره آن به مشكل «قوانين بىمصداق» كشيده شد، ناظر به نقد شماره يك است. مشكلى كه در ابتدا به عنوان موردى از شماره يك بيان شد، تحت عنوان «يكنواختيهاى هيومى كه موضوع آن معدوم است»(13) قرار مىگيرد. توضيح اين اشكال از اين قرار است:منطق جديد يكنواختى هيومى را به عبارت
ترجمه مىكند. اگر اصلاً Fى وجود نداشته باشد اين فرمول بيانگر گزارهاى صادق است؛ زيرا اين گزاره، گزارهاى است درباره هر چيز و مفاد آن اين است كه هر چيزى، يا آن چيز يك F نيست يا اگر يك F است آنگاه G مىباشد. پس در فرض اين كه هر چيزى اصلا F نباشد اين گزاره صادق است و هم اگر Fاى باشد كه محمول G را نيز داشته باشد.اكنون بر اساس ديدگاه ساده انتظام، بايد يك قانون طبيعى باشد كه قنطورسها(14) در فلسفه بسيار واردند، بدان جهت كه اصلاً در هيچ زمانى قنطورسى وجود ندارد و هم يك قانون طبيعى باشد كه قنطورسها از فهم سادهترين استدلال فلسفى كاملاً عاجزند. بر هر دو مورد يكنواختى و در نتيجه قانون بودن صدق مىكند، ولى اين نتيجه قابل قبول نيست.طرفداران مشرب انتظام كوشيدند تا از چند راه از اين نتيجه طفره روند:1- شرط لازم براى قانون طبيعى بودن چيزى، اين است كه اشيايى كه اين قانون درباره آنها اعتبار دارد، بايد از نظر قانونى، اشيايى ممكن باشند. به بيان ديگر، قانونى درباره اشيايى كه قوانين، وجود آنها را ممنوع اعلام كند، وجود ندارد (غير از اين كه آنها نمىتوانند موجود باشند) صادق است كه هر چه وجود دارد قنطورس نيست: ) x)(~cx). اين فرمول خود موردى از يكنواختى هيومى است و از اين رو يك قانون است، هر چند چون متضمن يك واژه [c] است، نوع خاصى از يكنواختى هيومى مىباشد. و نتيجه اين كه قنطورسها از نظر فيزيكى محالاند. از تركيب اين مطلب با اين اصل كه قانونى درباره اشيايى كه قوانين وجود آنها را منع مىكند وجود ندارد [مگر اين قانون كه آنها نمىتوانند موجود باشند]، اين نتيجه حاصل مىشود كه ممكن نيست، قانونى درباره ويژگيهايى وجود داشته باشد كه قنطورسها آنها را دارند يا ندارند.از لوازم اين راهحل اين است كه اگر يك نوع مشخص در هيچ زمانى مصداق نداشته باشد، وجود آن از نظر فيزيكى محال باشد. مثلاً چون تاكنون قطعه جامدى از طلا با قطر يك مايل مكعب وجود نداشته و نخواهد داشت، بايد بگوييم وجود چنين قطعهاى از نظر فيزيكى محال است. در حالى كه چنين قطعهاى از طلا را منطقا نمىتوان صرفا براساس قوانين طبيعت كنار نهاد. ما بر اين باوريم كه انواع عامى از اشياء را مىتوان در نظر گرفت كه در هيچ زمانى وجود ندارد، اما قوانين طبيعى وجود آنها را مردود اعلام نكرده است، هر چند مورد خاص قنطورس از اين انواع نباشد. خلاصه اين كه راه حلّ مذكور، امكانهاى فيزيكى تحقق نيافته را تا آستانه امتناع فيزيكى مىكشاند و اين قابل قبول نيست.2- اين راه حل فرمول
را در به چنگ آوردن يكنواختى هيومى موفق نمىداند و آن را مقيد به وجود محقق شده F در يكى از زمانهاى سه گانه مىكند؛ به تعبير صورى:يكنواختىهاى بدون مصاديق مثبت در واقع يكنواختىهاى ساختگى و مصنوعىاند و فرمول(vx)(~Cx)هم از بحث خارج است؛ زيرا يك يكنواختى اصيل بايد مقدمى مثبت داشته باشد.اين راه حلّ مزيت توجه به اين نكته را دارد كه قوانين طبيعت بايد صرفا به رفتار واقعى اشياء محقق، دل مشغول باشد. اما متأسفانه در مواردى ما وجود قوانينى را تصديق مىكنيم بى آن كه براى موضوع آن تضمينى بدهيم. اين دسته از قوانين، همان قوانين بىمصداق است كه نمونههايى از آن در آغاز بحث گذشت. البته در سنّت نظريه انتظام غالبا از اين موارد به عنوان قوانين «تهى» ياد مىشود. اين نامگذارى به سبب پارادوكسهايى نظير آنچه در مورد قنطورسها گذشت به ميان آمد و چون مشكلات مذكور مخصوص نظريه انتظام است، اصطلاح خنثا و بىطرفتر «قوانين بى مصداق» مناسبتر به نظر مىآيد.خلاصه، اشكال قوانين بىمصداق براى ديدگاه ساده انتظام اين است كه علم برخى از قوانين را در خود جاى مىدهد كه ممكن است هيچ نمونه مثبتى نداشته باشد. يك قانون بىمصداق، طبق مشرب انتظام، بايد يك يكنواختى تهى باشد، اما يكنواختىهايى از اين دست آنقدر فراوان است كه نمىتوان همه را قانون به حساب آورد و از طرفى نمىتوان هيچ يك را قانون ندانست.3- اين راه حلّ از طريق كسانى ارايه شد كه نظريه ساده انتظام را به مرحله پيشرفته انتقال دادند. اين رهيافت كه به «رهيافت سيستماتيك»(15) معروف است مورد حمايت ديويد لوئيس قرار گرفت.(16) البته وى خود را در اين مسأله صريحا وامدار گفته ف.پ. رمزى مىداند. لوئيس مىگويد:«يك تعميم امكانى [يك گزاره ناظر به يكنواختى هيومى] يك قانون طبيعت است، اگر و تنها اگر به صورت يك قضيه (يا اصل موضوع) در هر سيستم قياسى صادق ظاهر شود كه بهترين تركيب از سادگى و قدرت را بدست آورده است.»
اين راه حلّ نه فقط مىتواند بر مشكل فرق نهادن ميان قوانين طبيعت و يكنواختيهاى هيومى صرفا اتفاقى چيره شود، مىتواند مشكل قوانين بىمصداق را هم پاسخ گويد. اين روايت از مشرب انتظام، قوانين بىمصداق را مىپذيرد، اما صرفا به عنوان يك مورد خاص. موارد اصلى يا طبقه اول قوانين، قوانينى هستند كه مصداق دارند. قوانين بىمصداق تنها در مواردى پذيرفته مىشوند كه سيستم و نظام را سادهتر از وقتى مىكند كه فاقد يكنواختيهاى بىمصداق است. اين موارد چندان زياد نيست؛ بلكه همان مواردى است كه از طرف دانشمندان به رسميت شناخته شده است. مخصوصا بايد توجه داشت كه قوانين بىمصداق به دستگاه و سيستم ما محتواى اطلاعاتى بيشتر، و به تعبير لوئيس، قدرتى را ارزانى نمىكند، پس بايد به حدّ ضرورت بدانها اكتفا و بسنده كرد.
ديدگاه قوانين طبيعى به منزله روابط ميان كليات (17)
طبق اين ديدگاه قوانين چيزى بيش و قوىتر از صرف يكنواختىهاست. وقتى مىتوان قوانين را قوى خواند كه وجودشان مستلزم وجود يكنواختيهاى متناظر باشد؛ هر چند عكس اين استلزام معتبر نيست. براى اين كه قانون باشد كه Fها، G اند، بايد به يك معنا از «ضرورت»، ضرورى باشد كه F، G است. زمينه وجود شناختى اين ضرورت در اين است كه بفهميم F بودن به چيست و G بودن به چيست. چيزى يكسان در هر Fاى هست كه آن را يك F مىكند و چيزى يكسان در هر Gاى هست كه آن را يك G مىكند. در اين هنگام است كه مىتوان گفت F بودن، G بودن را ايجاب مىكند و به همين جهت، هر F جزئى بايد يك G باشد. به بيان ديگر، ضرورت مندرج در يك قانون طبيعت، ارتباطى ميان كليات است.بنابراين، قوانين طبيعت به عنوان روابط مرتبه دوم، يعنى روابط حقيقى ميان كليات، معرفى مىشود. اين روابط را به هيچ وجه نمىتوان به ضرورتهاى جزئى تحويل كرد. كلياتى كه در اين جا محل توجه است يا تك موضعى است (ويژگيها)(18) يا چند موضعى (روابط).(19) طرفداران اين مشرب، در اين باره كه كليات محكوم اصل مصداقاند(20) يا نه، با هم اختلاف دارند. آنها كه كليات را محكوم اصل مصداق مىدانند، يك ويژگى را، ويژگى يك جزيى واقعى و بالفعل مىدانند و يك رابطه را رابطهاى برقرار ميان دو جزئى واقعى و بالفعل قلمداد مىكنند. اما منظور از آنچه واقعى و بالفعل است محدود به زمان حال نيست. گذشته، حال و آينده همگى به يكسان، واقعى و بالفعل اند. به بيان سلبى، يك كلى لازم نيست در حال حاضر مصداق داشته باشد.اصرار اين گروه بر پذيرش اصل مصداق، حمايت از آموزه (منطقا مستقل) طبيعتگرايى(21)، در كنار رئاليسم در باب كليات، است. طبيعتگرايى، ديدگاهى است كه مىگويد: چيزى وجود ندارد، مگر جهان واحد فضا ـ زمانى، يعنى جهانى كه فيزيك، شيمى، كيهانشناسى و مانند آن به مطالعهاش مىپردازند. طبيعت گرايى با فيزيكاليسم(22) از آن جهت فرق دارد كه دومى، پرمؤنهتر و گرانبارتر است. فيزيكاليسم ديدگاهى است كه مىگويد على القاعده مىتوان صرفا با بكارگيرى مفاهيم و قوانين يك فيزيك ايدهآل جهان موجود را كاملاً توصيف كرد. از اين رو، كسى مىتواند طبيعت گرا باشد، اما فيزيكاليست يا فيزيك گرا نباشد.نكته جالب اين است كه غالب فيلسوفان طبيعتگرا نوميناليستاند. براى بسيارى از ايشان طبيعى به نظر مىرسد كه جهان فضا ـ زمانى را جهانى متشكل از جزئيات محض تصور كنند. تركيب طبيعتگرايى و نامگرايى مبناى وجود شناختى دقيقى را نشان مىدهد. اما كسى كه در باب كليات رئاليست است، ولى تن به حكومت اصل مصداق نمىدهد، بايد آموزه طبيعت گرايى را رها كند، بر خلاف كسى كه خود را به كليات مصداق يافته محدود مىكند. چنين كسى هم مىتواند طبيعتگرا باشد و هم با فرض اصل مصداق، كليات را از طريق ويژگيهاى قابل تكرار به جهان فضا ـ زمانى وارد كرده نوميناليسم را به عقب زند و تركيب طبيعتگرايى و رئاليسم را در مقابل تركيب گذشته ارائه دهد.نكته ديگر اين كه اين دسته از فيلسوفان، رئاليسم پيشينى را نه در باب كليات مىپذيرند و نه در باب ارتباط قانونى ميان كليات. اين كه كليات در اين جهان چه هستند و چه ارتباط قانونى ميان آنها برقرار است، بايد بطور پسينى، يعنى بر اساس كل علم، تعيين شود. برخى از طرفداران مشرب كليات، نماد N(F,G) را براى ديدگاه خود معرفى مىكنند. هر چند N(F,G) يك ضرورت منطقى نيست، اما مستلزم اين يكنواختى جهانى يا هيومى متناظر است كه ؛ اما اين كه هر F، يك Gاست، مستلزم اين نيست كه Fبودن، نسبت N به G بودن را دارد. به تعبير ديگر:اكنون بايد ديد اين مشرب، با انقسام به دو گروه قائل به اصل مصداق و گروه مقابل آن، درباره قوانين بىمصداق چه راه حلى را پيش مىگيرند.همانطور كه ديديم، طرفداران اين مشرب، در باب كليات رئاليست هستند و عدهاى از ايشان، حتى در وجودشناسى خود، كلياتى را روا مىدارند كه مصداقى از آن در جهان فضا ـ زمانى يافت نمىشود. اين عده، از جمله تولى،(23) مىتوانند بر مشكل قوانين بىمصداق به شيوهاى كاملاً رئاليستى فائق آيند. مثلاً در مورد قوانين تابعى، كه ذكر آن گذشت، مىتوان گفت كه كلى 0P مىتواند موجود باشد، هر چند بىمصداق، و كلى 0Q نيز مىتواند موجود باشد، حتى اگر مصداقى نداشته باشد، و آنگاه 0P و 0Q مىتوانند از طريق رابطه مرتبه بالاترى با هم در ارتباط باشند. شاهد بر اين باور كه در واقع وضع از اين قرار است، مشاهده مقادير مصداق يافته آن قانون تابعى است.مشكل قانون بىمصداق براى آن دسته از طرفداران ديدگاه كليات حاد است كه به اصل مصداق وفا دارند و نمىخواهند در وجودشناسى خود، ميدان را براى چيزى كه مصداقى از آن در دست نيست باز كنند. اين گروه كليات را تجريداتى از امور واقع مىدانند. حال چنين كسانى درباره قانون بىمصداق، همچون قانون 0Pها، 0Qاند، چه مىگويند؟ آرمستر ونگ از جمله كسانى است كه هم در باب كليات رئاليست است و هم به اصل مصداق پاى بند. ديدگاهى كه وى پيش مىكشد اين است كه يك گزاره ناظر به قانون بى مصداق بايد به عنوان يك شرطى خلاف واقع(24) تفسير شود. پيش از توضيح ديدگاه وى لازم است توضيحى درباره گزاره شرطى خلاف واقع ارائه شود.گزاره مركب شرطى خلاف واقع، گزاره صادقى است كه مقدم آن كاذب است. در منطق جملهها، وقتى با شرطيهاى متداول سروكار داريم، جدول ارزش آنها در هنگامى كه مقدم كاذب است، صادق بودن شرطى را نشان مىدهد، اما نكته قابل توجه اين جاست كه صدق شرطى خلاف واقع از آن جهت نيست كه مقدم آن كاذب مىباشد و از اين رو صدق آن مربوط به جدول ارزش شرطيهاى متداول نيست. صورت گزاره شرطى خلاف واقع از اين قرار است كه «اگر A برقرار باشد (يا برقرار مىبود) B هم برقرار خواهد بود يا برقرار مىبود.» و حال آن كه در واقع امر A برقرار نيست يا برقرار نبوده است. صورت ياد شده بطور ضمنى مىرساند كه مقدم تحقق نيافته است. مثلاً وقتى مىگوييم «اگر درس مىخواندم در آزمون دانشگاه قبول مىشدم» اين جمله بطور ضمنى مىرساند كه گوينده درس نخوانده است.تا اين جا مشخص شد كه ارزش صدق يك شرطى خلاف واقع، مثل «اگر اين شمع پارافينى در داخل يك كترى آب جوش قرار مىگرفت ذوب مىشد»، از ارزش صدق مؤلفههاى آن به دست نمىآيد، چون اگر چنين بود شرطى خلاف واقع «اگر اين شمع پارافينى در داخل يك كترى آب جوش قرار مىگرفت ذوب نمىشد» هم صادق مىبود. حال مسأله اين است كه شرايطى را تعيين كنيم تا تحت آن شرايط، يك شرطى خلاف واقع صادق باشد، بطورى كه شرطى مخالفش كه تالى آن، نقيض تالى گزاره اول است، صادق نباشد.نلسن گودمن مشكل شرطيهاى خلاف واقع را مشكل شرطيهاى واقعى هم مىداند، زيرا هر شرطى خلاف واقع را مىتوان به يك شرطى با مقدم و تالى صادق تبديل كرد. عكس نقيض شرطى مذكور چنين مىشود كه:«اگر اين شمع پارافينى ذوب نشده باشد آنگاه در داخل يك كترى آب جوش قرار نگرفته است.»
يا
«چون اين شمع پارافينى ذوب نشده است، پس در كترى آب جوش قرار نگرفته است.»
همين كلمه «چون» در جمله اخير نشان مىدهد كه نوع خاصى از ارتباط ميان دو مؤلفه جمله مذكور مورد نظر است و يك شرطى خلاف واقع در صورتى صادق است كه ارتباط خاصى ميان مقدم و تالى موجود باشد. ارتباط ميان مقدم و تالى را قانونى از منطق معين نمىكند بلكه چيزى تعيين مىكند كه به قانون فيزيكى يا طبيعى معروف است.(25) مقصود كسى كه مىگويد قوانين طبيعت از شرطيهاى خلاف واقع حمايت مىكنند همين معناست. اگر گزارههاى قانونوار صادق باشند، آنگاه شرطىهاى خلاف واقع حمايت شده از طرف آن قانون، صادق خوانده مىشود. اين گزاره كه قانون است كه Fها، G اند، از اين شرطى خلاف واقع حمايت مىكند كه اگر a، كه در واقع F نيست، F مىبود، آنگاه G هم مىبود. اگر اين قانون وجود داشته باشد، آنگاه گفته مىشود كه اين شرطى خلاف واقع هم صادق است.با ذكر اين مقدمه، راه براى فهم پاسخ آرمسترونگ نسبت به قوانين بىمصداق هموار مىشود. لبّ ديدگاه وى اين است كه گزاره ناظر به قانون بىمصداق بايد به عنوان يك شرطى خلاف واقع تفسير شود. مصداقى براى كلى 0P وجود ندارد؛ يعنى طبق اصل مصداق 0P وجود ندارد. در نتيجه قانون 0?Q0P هم وجود ندارد. اما اگر 0Pهايى مىبودند، يعنى اگر 0Pى وجود مىداشت، آنگاه 0Pها زير پوشش اين قانون بودند كه 0Pها، 0Qاند. گزارههاى ناظر به قانون بىمصداق در واقع فقط گزارههايى هستند، دالّ بر اين كه اگر برخلاف واقع، كليات معينى مصداق يافته بودند، يعنى وجود مىداشتند، چه قوانينى معتبر مىبود.پس مىتوان قوانين بىمصداق را مجاز دانست، ولى فقط به عنوان موارد منطقا ثانوى قوانين، زيرا فرض اين بود كه قوانين ارتباطات ميان كلىهاى بالفعل مصداق يافتهاند. پس آنچه براى جواز استنباط قانون 0? Q0P لازم است اين است كه قانونى باشد كه بر تأليف قوانينى از نوع PN? QN حاكم است. البته قانون حاكم بر تأليف قوانين بايد طبق اين برنامه، به عنوان رابطهاى ميان كليات بالفعل تحقق يافته تفسير شود.(26) ظاهرا آرمسترونگ از اين طريق مىتواند، در برابر نمونههاى ذكر شده از قوانين بىمصداق پاسخى تدارك كند.اما تولى موارد خاصى از قوانين بىمصداق را پيش كشيده كه ظاهرا نظريه ياد شده در مقابل آن حرفى براى گفتن ندارد. اين موارد از آن دسته نيست كه دانشمندان مطرح كرده باشند؛ بلكه موقعيتهايى ساختگى و تخيّلى است كه در آنها مايل هستيم تا قوانين بىمصداق را فرض كنيم. در ابتداى اين نوشتار يادى از اين نوع قوانين بىمصداق گذشت و اكنون آن را با تفصيل بيان مىكنيم. تولى دو موقعيت ساختگى را طراحى مىكند:1- مورد ذرّه بنيادى:(27) جهانى را در نظر بگيريم كه فقط ده نوع ذرّه بنيادى دارد. با در نظر داشتن اين كه يك ذرّه مىتواند با ذرّه ديگرى از همان نوع و با ذرات نوع ديگر تأثير متقابل داشته باشد، 55 قانون تأثير متقابل مجاز دانسته مىشود كه بر هر جفت ذرّه حاكم است. فرض كنيد كه 54 قانون از قوانين ياد شده شناخته شدهاند و قانون 55ام، يعنى قانون تأثير متقابل ذره نوع B با ذرّه نوع j شناخته نشده است. اين بدان جهت است كه هر چند اين نوع تأثير متقابل از نظر فيزيكى ممكن است، اما شرايط در اين جهان به گونهاى است كه در سراسر زمان هرگز هيچ ذرّه B آنقدر به j نزديك نمىشود تا با آن تأثير متقابل داشته باشد.(28)
در اين موقعيت ما دليل خوبى بر اين ادعا داريم كه يك قانون بى مصداق وجود دارد كه بر تأثير متقابل دو ذره B-j حاكم است، اما نمىتوانيم حتى حدس بزنيم كه محتواى تفصيلى آن قانون چيست. همين مسأله، مورد حاضر را از مورد ارقام مفقود در قانون تابعى جدا مىكند. در مورد قانون تابعى دقيقا مىتوان گفت كه جزئيات مصداق نيافته، اگر مصداق مىيافتند چگونه رفتار مىكردند.2- مورد ويژگى نو آفرين(29): فرض كنيم رشتهاى از ويژگيها وجود دارد كه از نظر ساختار پيچيدهاند، مثل P، Q، R و... و فرض كنيم عطف P، Q و R هنگامى كه يك جزئى مصداق آن سه باشد، ويژگى بسيط E را ظاهر مىكنند. باز فرض كنيم عطف Q، R و S ويژگى بسيط F را ظاهر مىكند و عطف R، S و T ويژگى G را رقم مىزند. تحت اين شرايط، مىتوان دليل خوبى براى اين باور داشته باشيم كه S، T و U وقتى با هم تلفيق شوند ويژگى بسيط ديگرى را ظاهر مىكنند. اما فرض كنيد كه هر چند عطف S، T و U از نظر فيزيكى ممكن است، در واقع، هرگز در هيچ زمانى مصداق نمىيابد. آيا دليل خوبى بر اين باور نداريم كه در يك قانون بىمصداق، عطف S، T و U با ويژگى بسيط ديگرى در ارتباط است؟(30)
جامع دو مورد ياد شده اين است كه ما براى اين باور دليل خوبى داريم كه قانونى وجود دارد، اما نمىتوان محتواى كامل آن را مشخص كرد. ما مىتوانيم شرايط مقدم آن قانون (اگر S، T و U در يك جزئى مصداق پيدا كنند، آنگاه...) را به همراه طبيعت كلى تالى مشخص كنيم، اما نمىتوانيم محتواى خاص تالى را معيّن كنيم.تولى از اين موارد سه نتيجه مىگيرد:اول، اين كه، نظريه انتظام باطل است. چون نمىتواند درباره آن نوع قوانين بىمصداق كه تولى مسلم مىگيرد، توضيحى ارائه دهد، هر چند بتواند، درباره قوانين بىمصداق حاكم بر «ارقام مفقود» قوانين تابعى، از راه پر كردن خلأهايى كه در يكنواختيها يا قوانين مصداق يافته وجود دارد سربلند بيرون آيد. اما درباره موارد تولى كه قوانين بىمصداق خاصى وجود دارند و در عين حال محتواى آن براى ما ناشناخته است، نظريه انتظام چه مىتواند بگويد.دوم، اين كه، قوانين طبيعت را بايد به ارتباطات ميان كليات تفسير كرد، زيرا چيز ديگرى نمىتواند به عنوان صادق كننده يا زمينه وجود شناختى براى اين قوانين بىمصداق عمل كند. در مورد ذره بنيادى، مثلاً، بايد ارتباطى ميان آن كلياتى كه يك ذره نوع B را ذره نوع B مىكند و يك ذره نوع j را ذره نوع j مىكند، برقرار باشد. وجود و ماهيت 54 قانون ديگر دليل خوبى را در اختيار ما مىنهد تا چنين ارتباطى را مسلم بگيريم هر چند ماهيت دقيق آن معلوم نباشد.سوم، اين كه، قوانين بىمصداق كليات بىمصداق را لازم دارند. مثلاً قانون B-j اين مشكل را دارد كه «اگر ذره نوع B و ذره نوع j ارتباط R را داشته باشند، آنگاه... .» حال كلى مركب، يعنى امر واقع يك B كه با j ارتباط R را دارد، كه كلى مقدم را مىسازد بر فرض هرگز مصداق نمىيابد و همين كلى است كه لازم است با كلى تالى ارتباط داده شود.پس موارد تولى ما را مجبور مىسازد، تا دست كم احتمال منطقى كليات بىمصداق را بپذيريم، هر چند خود تولى در وجودشناسى خود كليات بىمصداق را وارد مىكند.قائلان به اصل مصداق كه قوانين بىمصداق را با توسل به شرطى خلاف واقع توضيح مىدادند، درباره موارد تولى چه مىگويند؟ آرمسترونگ مىگويد نسبت دادن صرف امكان منطقى به كليات بىمصداق خيلى زيان ندارد، مخصوصا مواردى چون موارد تولى كه در تقريبات علمى رايج درباره قوانين طبيعت اصلاً يافت نمىشوند. از اين رو هنوز مىتوان اصل مصداق را نگاهداشت و بر آن اصرار ورزيد.(31)
تقسيمى در مورد قوانين بىمصداق
از سوى ديگر، مِلُر مىگويد: ما در فعاليت علمى، گاه ادعاى وجود قوانينى را مىكنيم كه نه فقط مقدم آنها بىمصداق اند كه قانونا غيرممكن اند و ما هم بر اين امر واقفيم. مثلاً در قانون فشار مايعات (يك قانون تابعى) ارقام بالايى را براى دماى آب در نظر مىگيريم. اين ارقام مفقودند و يافت نمىشوند، زيرا قانون است كه آب پيش از رسيدن به اين دما از ميان مىرود.در اين جا با قانون بىمصداقى مواجه مىشويم كه ديگر نمىتوان درباره آن يك نظريه رئاليستى ارائه داد؛ زيرا به سختى مىتوان يك قانون حقيقتا عينى را پذيرفت كه مقدم آن قانونا محال باشد. ولى ظاهرا در علم، تمايز دقيقى، ميان قوانين بىمصداقى كه مقدمهاى قانونا ممكن دارند، مثل قانون اول نيوتن كه مقدم آن قانونا ممكن است، چون جسمى كه تحت تأثير نيرويى نباشد قانونى را نقض نمىكند، و آنها كه چنين مقدمهايى را ندارند، مثل مورد بالا، نمىگذارد.(32) اگر درباره نوع دوم بايد ديدگاهى ضدّ رئاليستى اختيار كرد، همين دليل است بر اين كه بايد ديدگاهى ضدّ رئاليستى درباره همه قوانين بىمصداق ارائه شود. دو ملاحظه
درباره آنچه گذشت دو ملاحظه به نظر نگارنده مىرسد:1- حتى اگر به اصل مصداق پايبند باشيم، مىتوان گفت كليات به دو صورت بالقوه و بالفعل در طبيعت وجود دارند. كلى بالقوه، كلى است كه جواز وجود بالفعل آن در طبيعت صادر شده است، هر چند در هيچ زمانى مصداق آن به فعليت نرسد. كلى بالفعل كلى است كه تمام آثار وابسته به آن كلى، در خارج حاضر باشد. بنابراين مصداق هر كلى به دو قسم مصداق بالقوه و مصداق بالفعل تقسيم مىشود. كلى در خارج موجود است، چه به وجود مصداق بالقوه خود و چه به وجود مصداق بالفعل خود. آرى، مراتب وجود هر كلى متفاوت است. نحوه وجود ضعيف هر كلى به مصداق بالقوه آن محقق مىشود و نحوه وجود قوى هر كلى به مصداق بالفعل آن حاصل مىگردد.نتيجه اين كه نمىتوان با نيافتن وجود بالفعل يك كلى در خارج، وجود آن كلى را خلاف واقع دانست. فرض وجود كلى وقتى خلاف واقع مىشود كه كلى به هيچ مرتبه از مراتب وجودى خود، چه بالقوه و چه بالفعل، در واقع محقق نباشد. امكانهاى فيزيكى تحقق نيافته در واقع مصداقهاى بالقوه كلياتند و از همين روست كه مايل نيستيم وجود آنها را در طبيعت ممتنع اعلام كنيم. جهان طبيعت امكان وجود ماهيات متفاوتى را در خود دارد و هر چه قابل اين ماهيات امكانى باشد مصداق بالقوه آنهاست.2- همانطور كه كليات به دو دسته بالقوه و بالفعل تقسيم مىشوند، قوانين، يعنى روابط ميان كليات، نيز به دو دسته بالفعل و بالقوه تقسيم مىشوند. هر گاه طرفين قانون، يعنى كلياتى كه رابطه قانونى ميان آنها برقرار است، بالفعل باشند قانون حاكم بر آنها، كه نشانگر ارتباط وجودى ميان آنهاست، نيز بالفعل است. هرگاه طرفين قانون، كليهاى بالقوه باشند، قانون حاكم بر آنها نيز بالقوه خواهند بود. قانون بالقوه همانقدر واقعى است كه قانون بالفعل، نه اين كه قانون بالفعل واقعى باشد و قانون بالقوه خلاف واقع. از طرفى، قوانين چه به صورت بالقوه و چه به صورت بالفعل در متن طبيعت تحقق دارند و موجودند.در مقابل اين دسته از قوانين، قوانين صرفا فرضى قرار مىگيرد كه اصلاً در طبيعت تحققى ندارند و از اين رو در اين مرتبه از واقع، هيچ گونه واقعيتى ندارند. قوانين اخير ميان كلياتى برقرار است كه طبيعت، جواز وجود آنها را صادر نكرده است. به تعبير ديگر، نه فقط قوانين طبيعت اين كليات را به سمت موجود شدن سوق نمىدهد كه وجود آنها را با حضور قانون ديگر، ممنوع اعلام كرده است. از اين رو قانون حاكم بر آنها نيز در جهان ما يك قانون فرضى است و شايستگى نام خلاف واقع را دارد. بنابراين، حل مشكل قوانين بىمصداق از راه شرطيهاى خلاف واقع، فقط مخصوص اين دسته از قوانين است و به قوانينى كه ميان كليات قانونا ممكن در طبيعت برقرار است سرايت نمىكند.1- uninstantiated laws
2 ـ دانشجوى دكترى دانشگاه قم.3- vacuous laws 4 ـ ب. م. ياورسكى، مبانى فيزيك، ترجمه: محمد تقى توسلى و...، چ دوم، مركز نشر دانشگاهى، تهران / 1376، ج 1، صص 20-19.5- Functional laws 6 ـ ر.ك: كارل همپل، فلسفه علوم طبيعى، ترجمه: حسين معصومى همدانى، چ اول، مركز نشر دانشگاهى، تهران / 1369، ص 24.7- Johnson, W.E (1924) Logic, Part III, Cambridge University Press, P.12.8- Molnar, G.(1969) Kneale''s Argument Revisited, Philosophical Review, p.84.9- Armstroug, what is a law of Nature?, Cambridge University Press, P.21.10- The regularity theory 11- Ref. 7.12- Humean unifirmities 13- Humean uniformities with non-existent subjects
14 ـ centaur؛ موجودى خرافى كه نيمى از پيكره آن مرد و نيمى ديگر اسب است.15- systematic approach
16- Lewis, D.K (1973) Counterfactuals, Oxford: Basil Blackwell, pp.74-79.17- Laws of nature as relations between universals
18- properties
19- relations
20- principle of instantiation
21- naturalism
22- physicalism
23- Tooley, M. (1977), The Nature of laws, Conadian Journal of philosophy, 7.24- counterfactual conditionals
25- Myles Brand, The Nature of Cousation; Nelson Goodman, The Problem of Counlerfactual Conditionals, University of Illinois Press, pp. 123-125.اين مقاله توسط آقاى رضا گندمى نصرآبادى ترجمه شده و در نامه مفيد، شماره 24 به چاپ رسيده است.26- Ref, 8, P.112.27- The fundamental particle case.28- Ref. 22. P.669.29- The emergent property case.30- Ref, 22, p.669.31- Ref, 8p . 120.32- Mellor, (1980) Necessities and Universals in Natural laws, in Science, Belief and Behaviour, pp.113-14.