گذري بر تاريخ عشق هاي باشکوه ايراني: دختران سرزمين آريايي ايران
ويس و رامين
زنان ايراني بدون هيچ گفتگويي زيباترين زنان دنيا هستند - گرچه جهانگردان درباره زنان گرجي که خود نيز از نژادي ايراني هستند مطالب زيادي نوشته اند ولي من اطمينان ميدهم در مقام مقايسه نه تنها گرجيان بلکه هيچ کشوري و نژادي مانند ايرانيان آريايي زناني به اين زيبايي و برجستگي ندارد ( گاسپار دروويل فرمانده فرانسوي 1812 )حماسه تاريخي - عاشقانه و آموزنده ويس و رامين به دوره شاهنشاهي و امپراتوري ايراني پارتيان در قرن اول پس از ميلاد باز ميگردد . شاعر برجسته گرگاني از اين مضمون براي سروده هاي خويش بهره گرفته است ولي در تاريخ آن اشتباهي نموده است و آن را به دوره پس از اشکانيان يعني ساسانيان متصل نموده است . البته بدون شک منابع تاريخي در روزگار وي به آشکاري امروز نبوده است . از اين روي آموزنده است که جوانان اين مرز و بوم از تاريخ کشورشان و آموزه هاي باستاني آن درس بگيرند و بر همسر و يار زندگي خود احترام بگذارند و به وي وفادار باشند و با ازدواجهاي سطحي و جهت دار که براي منافع خواصي انجام ميگرد پشت پاي بزنند و عشق و دوست داشتن و انسانيت را نخستين الگوي ازدواجهايشان قرار دهند .ين روي اين ماجرا حماسه اي تاريخي گفته مي شود که در زمانهايي که دو عاشق بيگانه به نام رومئو و ژوليت وجود نداشته اند ايرانيان در تمام زمينه هاي جهان منجمله عشق و دوست داشتن بر ديگران برتري داشته اند ولي هيچ تاريخ نگار يا فيلمسازي از جريانات پرافختار ايراني ( به جهت سرکوب شخصيت ما ) سود نبرده است و با صرف هزاران تبليغ و هزينه هاي کلان براي معرفي شخصيت هاي غربي و فرهنگ خودشان در جهان کوشش کرده اند آنهايي که تاريخ کشورشان به هزار سال هم نمي رسد . حماسه اي که گرگاني از اين دو عاشق ايراني مکتوب کرده است نمادي از آموزه هاي عاشقانه ايراني و آداب و سنت کشورمان است . چارچوب اين جريان از خصومت دو خاندان بزرگ پارتي يکي از شرق و ديگري از غرب است . به جاي پادشاهان کوي اوستا و فرمانروايان کياني شاهنامه فردوسي بزرگ يکي از طرفين درگير خاندان قران يا همان خاندان اشرافي کارن در غرب ايران بوده است .مقابل موبد منيکان پادشاه مرو بوده که تا چند سال اخير جزوي از خاک ايران بود و متاسفانه در دوره قاجار از خراسان بزرگ جدا شد .مرو با توطئه استعماگران انگليس و روس امروزه به نام ترکمستان شناخته مي شود . ماجرا از آنجا آغاز مي شود که پادشاه ميانسال مرو - به شهرو ملکه زيباي و پري چهره "ماه آباد" يا همان مهاباد امروزي که سرزمين کردستان آريايي مادي ايران است ابراز علاقه مي نمايد . شهرو به پادشاه مرو توضيح مي دهد که متاهل و داراي يک فرزند پسر به نام "ويرو" مي باشد . اما ناگزير مي شود به دليل داشتن روابط دوستانه با خاندان بزرگ و قدرتمند در شمال شرقي ايران قول بدهد که اگر روزي صاحب دختري شد او را به همسري پادشاه مرو در بياورد . شهرو از اين رو با اين امر موافقت کرد زيرا هرگز نمي انديشيد که فرزند ديگري بدنيا بياورد . اما از قضاي روزگار چنين نشد و وي صاحب دختري شد .
درخت خشک بوده تر شد از سر
به پيري بارور شد شهربانو
تو گفتي در صدف افتاد لولو
گل صد برگ و نسرين آمدش بر
تو گفتي در صدف افتاد لولو
تو گفتي در صدف افتاد لولو
بوي رامين مي رسد از جان ويس
بوي يزدان مي رسد هم از ويس
بوي يزدان مي رسد هم از ويس
بوي يزدان مي رسد هم از ويس
پيش رامين هيچ گل ممکن نباشد غير ويس
پيش سلطان هيچکس محمود نبود جز اياز
پيش سلطان هيچکس محمود نبود جز اياز
پيش سلطان هيچکس محمود نبود جز اياز
رامين چو اختيار غم عشق ويس کرد
يک بارگي جدا ز کلاه و کمر فتاد
يک بارگي جدا ز کلاه و کمر فتاد
يک بارگي جدا ز کلاه و کمر فتاد