مبانی و مبادی نظری تعامل بین مذاهب و فرق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی و مبادی نظری تعامل بین مذاهب و فرق - نسخه متنی

مصاحبه شونده: محمد آصف محسنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مباني و مبادي نظري تعامل بين مذاهب و فرق

گفت‌وگو با آيت‌الله محمد آصف محسني

رئيس شوراي علماي شيعه و رهبر سابق حزب جهادي حركت اسلامي افغانستان

با سپاس از حضرتعالي كه دعوت مجله را پذيرفتيد؛ به عنوان اولين سؤال، ضمن بيان ضرورت تقريب مذاهب بفرماييد آيا تعامل و گفت‌وگو بين اديان، مذاهب و فرق اسلامي از نظر شما امكان دارد؟ اگر دارد، با توجه به منابع اسلامي چه مباني و اصولي در اين زمينه وجود دارد؟

ـ گفت‌وگوي اديان و حتي گفت‌وگوي پيروان يك دين با غير آن دين در كل از نظر اسلام ممنوع نشده است. در يك موردي كه مسئله، گفت‌وگو و منطق نباشد، مسخره كردن و استهزا و توهين باشد، قرآن مي‌گويد با آنها ننشينيد و برويد. احاديث هم در ذيل اين آيه مباركه قرآن زياد است كه نهي كرده‌اند: « ولاتجادلوا اهل الكتاب الا بالتي هي احسن» با اهل كتاب مجادله بي‌خود نكنيد، مجادله بايد احسن باشد. شايد يك معنا اين است كه از ادب اخلاقي خارج نشويد. يك احتمال اين است كه مبادا احساسات شما را بگيرد و تندي و بدگويي آغاز كنيد. در چارچوب اخلاق و ادب صحبت كنيد. غرور طرف نشكند تا احتمال تأثير وجود داشته باشد. اگر غرور طرف شكست، به هيچ‌وجه قبول نمي‌كند.

يك احتمال ديگر اين است كه وقتي با اهل كتاب مجادله مي‌كنيد يا با هر كس ديگر، از مواد ظني و خيالي كه در صناعات خمس منطق امروزي ما تبيين شده است استفاده نكنيد و احساسات و عواطف طرف را مرعوب نكنيد. منطقي صحبت كنيد. مادّه استدلالات شما برهانيات باشد، ضروريات باشد، حداقل قطعيات باشد.

در گفت‌وگوهايي كه بين اصحاب امام صادق(عليه‌السلام) و مرد شامي انجام شد، راوي مي‌گويد: چطور بود؟ گفت: خيلي خوب صحبت كردي، هيچ‌جا نلغزيدي، ولي يك كلمه از حق صحبت نكردي. سرزنشي اديبانه كرد. گفت: طرف گير كرد، اما تو يك كلمه حق را براي او بيان نكردي يعني قبول نكردي مأمورم. در اصول كافي اين داستان بيان شده است. ما مجادلات احسن كه با اهل كتاب و غير آن باشد زياد داريم. مثل توحيد مفضل‌بن‌عمر كه در آنجا به طرف مقابل اعتراض مي‌كند كه چه خبرته؟ مفضل‌بن‌عمر در پاسخ گفت: ما با امام صادق(عليه‌السلام) بدتر از اين‌ حرفهايي كه الآن به تو گفتيم مي‌گوييم و او با ما بسيار با ملايمت و منطقي صحبت مي‌كند. تو با همان كلام اول سست شدي و هر چه دلت خواست به ما مي‌گويي؟!‌

ما بايد با آنها صحبت كنيم. دين اسلام دين جهاني است. بايد با آنها برخورد كنيم، گفت‌وگو كنيم، ولي بايد بر احساسات خود مسلط باشيم و ضمناً بايد چيزي هم بلد باشيم و از مواد قطعي صحبت كنيم. نقل مي‌كنند كه ابن‌حاجب دانشمند اديب اهل‌سنت بود. به مسجد آمد و به يك ملاي شيعه كه كم‌سواد بود گفت: كه كلمه توحيد را تركيب كن.

«لا اله الا الله» تركيب مشكل است. او (ابن‌حاجب) مي‌خواست كه به اين ملاي كم‌سواد شيعه توهين كند. ملا بلد نبود، اما گفت: عجب، به ما رسيده بود كه اهل‌سنت در مسئله حرف دارند و منكرند. شما الآن در كلمه توحيد هم كافر شدي و شك پيدا كردي و به ما مي‌گويي تركيب كن. چند نفر بي‌سوادي كه دور او بودند خنديدند و ابن‌حاجب رفت.

اين اشتباه است فرض كنيم كه او سني يا اهل كتاب باشد. بي‌دين كه نيست. اين مباحثه نيست، توهين و هوچي‌گري است. اگر طرف بفهمد كه ما در پي تفهيم اوييم، خيلي فرق مي‌كند تا اينكه احساس كند ما به هر وسيله‌اي شده مي‌خواهيم آبرويش را در مجلس ببريم.

ما در گفت‌وگو و تعامل يك بحث ضرورت برخورد اخلاقي داريم كه اختلافي نيست. همه مي‌گويند بايد برخورد اخلاقي و مؤدبانه داشته باشيم. اما در مورد برخورد حقوقي چطور؟ آيا اين جدال احسن كه فرموديد شامل اين مي‌شود كه ما آنها را در ميان عقايدشان آزاد بگذاريم.

ـ تشخيص مرزهاي دقيق برخورد در عمل مشكل است. اصل قضيه اين است كه در قرآن آزادي بيان وجود دارد همچنين در تاريخ امامان. در قرآن اول كسي كه از آزادي بيان استفاده كردند، ملائكه بودند: « اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسبح بحمدك»؛ اين آدم را مي‌خواهي جانشين خود در روي زمين كني؟ سفاك و خون‌ريز و تبهكار است. ما تسبيح و تقديس تو را مي‌كنيم. قرآن نگفت اين ملائكه را به دوزخ ببريد؛ گفت: نه « اني أعلم ما لا تعلمون».

قضيه استعداد آدم و تعليم اسما به او مطرح مي‌شود. بعضيها مي‌گويند اگر اين اسما را به ملائكه تعليم مي‌كرد، آنها از آدم بهتر بودند. پس خدا ملائكه را ضربه فني كرده و اسما را به آدم تعليم داد. اين اشتباه است. « وما ظلمناهم ولكن كانوا بانفسهم يظلمون». ملائكه استعداد نداشتند. اگر اين اسما براي ملائكه مطرح مي‌شد تفهيم صورت نمي‌گرفت. لذا اين اشكال وارد نيست و آدم برتري خود را ثابت كرد.

ما بايد بنشينيم و به تاريخ نگاه كنيم. من گمان مي‌كنم آن آزادي سياسي كه در حكومت علي(عليه‌السلام) بود، امروز در غرب هم وجود ندارد. عبدالله‌بن‌عمر و دو سه نفر ديگر مي‌گويند: با تو بيعت نمي‌كنيم. اجماع عمومي كه براي خلافت علي(عليه‌السلام) صورت گرفت، براي هيچ‌يك از خلفاي ثلاثه به وجود نيامد. براي خليفه اول يك عده خاصي در سقيفه بني‌ساعده بود. عمر توسط دستور خاص خليفه اول به خلافت رسيد. عثمان توسط سه نفر (عبدالرحمن‌بن‌عوف، طلحه و سعدبن‌وقاص) به خلافت رسيد. اما براي علي(عليه‌السلام) در مرتبه اول بدون اينكه او عنوان اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) داشته باشد، جماعت مردم مدينه و انقلابيهايي كه از مصر آمده بودند يك‌جا با علي(عليه‌السلام) بيعت كردند. خلافت علي(عليه‌السلام) از تمام خلفا قانوني‌تر بود. چند نفر گفتند: ما با تو بيعت نمي‌كنيم، فرمودند: برويد. هر خليفه ديگري بود گردن اينها را مي‌زد.

بالاترين مظهر آزادي در حكومت علي(عليه‌السلام) در كوفه بود. بصره فتح شد. علي(عليه‌السلام) نماز مي‌خواند ابن‌كواي خارجي پشت سر علي(عليه‌السلام) در مركز خلافت نماز مي‌خواند. در وسط نماز علي(عليه‌السلام) وقتي امام مشغول خواندن حمد است، او با صداي بلند شعار مي‌دهد: «لئن اشركت ليحبطن عملاً». او كه شعار داد، علي(عليه‌السلام) ساكت شد و او كه ساكت شد علي(عليه‌السلام) شروع كرد. او دوباره شعار داد و علي(عليه‌السلام) ساكت شد. سه بار اين اتفاق افتاد. دفعه چهارم حضرت علي(عليه‌السلام) در ميان نماز جوابش را داد: «ولايستخفنك الذين لايوقنون»؛ يعني اين شعار بي‌هدف شما كه در شك و گمراهي خود گرفتاريد، موجب خفت نفس من نمي‌شود. من به يقين رسيده‌ام. لذا آن‌طور كه جرجي زيدان مي‌گويد: قاتل علي(عليه‌السلام) عدالت اوست.

زنديقها صحبتهاي بد با امام صادق(عليه‌السلام) مي‌كردند و بعد از او هم با امام رضا(عليه‌السلام). امام رضا(عليه‌السلام) قائم‌ مقام مأمون بود. مي‌توانست تندي كند. اما منطقي جواب داد. امام صادق(عليه‌السلام) مي‌فرمايد: به خدا قسم، من در مدينه در اين طرف ستون مسجد نشسته‌ بودم و به گوش خود مي‌شنيدم كه آن طرف كسي به علي(عليه‌السلام) ناسزا مي‌گويد، ولي وقتي من از آنجا بلند مي‌شوم، به كنار او مي‌روم و گويي هيچ نشنيده‌ام و همراه او مي‌روم.

از يك طرف آزادي است. از طرف ديگر، حضرت علي(عليه‌السلام) مي‌گويد: اگر حكومت يك قريه به من برسد، من فلان كار را نمي‌كنم. امام خميني(قدس‌سره) هم مي‌فرمودند: آزادي آري، توطئه خير.

حالا فرق آزادي و توطئه چيست؟ به عبارت ديگر، ‌از يك طرف در يك حكومت اسلامي بايد مردم آزاد باشند. حتي شيطان هم به خدا مي‌گويد: « فبعزتك لاغوينهم اجمعين»، غير از مخلصين درجه يك، همه بندگانت را گمراه مي‌كنم. خداوند هم نگفت كه به دوزخ برو تا ببيني سؤال و جواب چه لذتي دارد. گفت برو در موقع خودش، من دوزخ را از تو و پيروانت پر مي‌كنم. در قرآن و در احاديث ائمه خصوصاً امام صادق، امام رضا و امام علي(عليهم‌السلام) آمده. پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) هم در مدينه قدرت داشت، اما از آزادي مردم جلوگيري نكرد.

اما اگر اين حق آزادي به جايي برسد كه با اصول اسلام تماس پيدا ‌كند و مسخره ‌شود، تهاجم خارجي زياد مي‌شود، ستون پنجم بيگانه نفوذ مي‌كند، حرف بيگانه از زبان خوديها بيرون مي‌آيد. در اينجا مردم گمراه مي‌شوند و پايه‌هاي حكومت ضعيف مي‌شود. اما در خيلي جاها تطبيق كليت بر مصاديق سخت است. من اگر در كوفه بودم، تفنگ هم در دست داشتم، به ابن‌كواي شليك مي‌كردم. اما اين به دين ضرر مي‌رساند، به وضع اجتماع ضرر مي‌رساند. ولي خوب او حضرت علي(عليه‌السلام) بود. شرايط زمان و روحيات زمامداران فرق مي‌كند.

در بحث تقريب اصول كلي مهم است و مشكل كار همين جاست. به لحاظ روش‌شناسي چه روشي را بايد در پيش گرفت كه كارآمدي بيشتري براي نظام و حكومت داشته باشد؟ حضرت‌عالي مي‌فرماييد تعامل و گفت‌وگوي بين مذاهب و فرق صرفاً مبتني بر روش و توصيه اخلاقي نيست، مباني قرآني هم دارد. به سيره ائمه(عليهم‌السلام) و مباني حقوقي اشاره فرمويد. غير از اين سه مبنا، ما مبناي ديگري هم مي‌توانيم پيدا كنيم؟

ـ يك مبناي ديگر شيعه ترويج اسلام است. اسلام را بايد حفظ كنيم و شبهات را از آن دفع كنيم. ترويج اسلام با زور شمشير نمي‌شود. يكي از دلايلي كه در مورد « لا اكراه في الدين» مي‌گويند اين است كه اكراه در عقايد نمي‌شود. در فقه مي‌شود گفت مثلاً به زور نماز بخوان. در زبان اكراه صورت مي‌گيرد، در عمل صورت مي‌گيرد، اما در عقايد، در روح انسان، در اعتقادات‌، اكراه امكان ندارد.

اين واجب است كه من بايد مردم را با اعتقاد به اسلام دعوت كنم: « ولتكن منكم امة تدعون الي الخير وتأمرون بالمعروف وتنهون عن المنكر». اين هم ترويج دين است و هم ترغيب به معروف و نهي از منكر. اين چطور ممكن است؟ ما كه خالقيت نداريم كه ايمان را در ذهن كفار ببريم يا شبهات را از ذهن مسلمانان دور كنيم، ولي به روش گفت‌وگو مي‌توانيم.

بايد با اهل كتاب صحبت كنيم. آنها شبهات دارند و اشكال دارند. امروز تمام رشته‌ها بسيار پيچيده شده است. سهل و ساده نيست. حتي لائيكها، كمونيستها و بي‌دينها هم براي شبهاتي دارند. اگر شما با آنها گفت‌وگو نكنيد و به همه بگوييد شما ملعونيد و نشستن با شما حرام است و نگاه به شما حرام است، پس چگونه مي‌خواهيد اسلام را ترويج كنيد؟ همين الآن هم بيش از نصف جهان بي‌دين‌اند.

« وما ارسلناك الا رحمة للعالمين»، « وما ارسناك الا كافة للناس» هم براي ترويج است. ترويج يا هدايت كردن بدون گفت‌وگو و صحبت كردن نمي‌شود.

همان‌طور كه حضرت‌عالي فرموديد هدف تعامل و گفت‌وگو روشن شدن حق است. از طرفي هم همه اديان و مذاهب و فرق مدعي‌اند كه حق پيش آنهاست. بنابراين اختلاف قطعاً وجود دارد. اما براي اينكه ما اين گفت‌وگو را انجام دهيم احتياج به يك روش و مباني است كه ما براي اساس آن بتوانيم حركت كنيم. بحث روش‌شناسي مهم است. ما چه روشي را در پيش بگيريم كه هم به اين تناقضات دامن نزده باشيم و هم اينكه راحت‌تر گفت‌وگو كنيم تا به حق و حقيقت برسيم.از طرف ديگر ما در دنيايي زندگي مي‌كنيم كه همه افراد به دنبال كشف حقيقت نيستند، به دنبال تخريب اسلام هستند اگر ما بخواهيم تا اين اندازه عقب‌نشيني كنيم، آنها همين‌طور به جلو مي‌آيند و همه اعتقادات ما را زير سؤال مي‌برند. دنيا دنياي خشني است. ما براي گفت‌وگو به لحاظ حقوقي و روش‌شناسي چارچوب مي‌خواهيم تا حداقل بخشي از مغالطات را جلوگيري كرده باشيم. نظر شما چيست؟

ـ در اين مورد يك بحث از حقيقت داريم و يك بحث از واقعيت. از واقعيت سؤال كنيم. چند درصد من و شما تابع احساسات خودمان هستيم و چند درصد تابع تعقل خود هستيم؟ من نمي‌دانم و نديدم كسي در اين مورد صحبت كند. اين انسانهايي كه روي زمين‌اند چند درصدشان تابع احساسات‌اند؟ دانشمندان و عوام الناس چند درصد از احساسات خود وام مي‌گيرند و چند درصد از عقل خود؟ اين واقعيت بود.

در حقيقت انسان چند درصد بايد تابع احساسات خود باشد و چند درصد تابع تعقل خود. باز نمي‌دانيم. من نديدم در هيچ كتابي مشخص باشد.

اينكه شما مي‌گوييد، از نظر حقوقي انسانها آزادند حرف خود را بزنند، خصوصاً اگر در مباحثات باشد و به گمراهي عوام منجر نشود. خدا هم جلوي ملائكه را نگرفت و پيامبر و ائمه(عليهم‌السلام) هم جلوي مردم را نگرفتند. از طرف ديگر، زود احساسات وسط مي‌آيد. شما مي‌گوييد دنيا دنياي خشونت است؛ اگر سنگر را ول كنيم به بن‌بست مي‌رسيم. شما هم ايمان داريد و هم محبت. اگر فقط ايمان شما بود نمي‌گفتيد به بن‌بست مي‌رسيم. احساسات هم داريد. محبت، بغض، نفرت و عداوت بين انسانها وجود دارد و قابل زوال هم نيست. از آن طرف عقل و منطق هم داريد و مي‌گوييد بايد به آزادي هم قائل باشيم. ما نمي‌توانيم در هنگام صحبت با بيگانه‌ها هميشه عقلي صحبت كنيم و احساسات را كنار بگذاريم. ما انسانيم و نمي‌توانيم خود را فراموش كنيم. الآن اگر ما بنشينيم و بگوييم كه امام حسين(عليه‌السلام) يا پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) را دوست نداريم، فقط ايمان عقلي و منطقي و ارسطويي داريم، شعار دروغ و خلاف واقع است.

روشهايي كه عقلا تا امروز دارند در منطق بيان شده و دسته‌بندي شده است كه از چه راهي استفاده ‌كنند. هر كسي هم خواسته، يك قسمتي را بر همين آيه مباركه تطبيق مي‌كند كه مراد آيه اين است. يعني يكي از اشتباهات دانشمندان ما اين است كه معاني لغوي قرآن را بر معاني اصطلاحي علوم روز تطبيق مي‌كنند. اين اشتباه است. من گمان نمي‌كنم ـ يقين دارم ـ كه در اين آيه آن قسم نيست. من نمي‌خواهم بگويم كه قرآن با زبان منطق ارسطويي صحبت كرده است. حكمت همان ماده برهاني است. موعظه حسنه هم خطابه است و «جادلوا» همان مجادله مصطلح منطق است. اما اگر يك كمي فكر كنيم، براي آدم قابل پذيرش است. قرآن مغالطه را قبول ندارد، چون احسن نيست. اما اين هم يك راهش است؛ يعني برهان عقلي صرف. مقدمات يا ضروري است كه در منطق ماده استدلال قرار مي‌گيرد يا ضروري نيست، نظري است ولي باز قطعي است. برهانيات اين است. ما از آن استفاده مي‌كنيم. اينجا احساسات وجود ندارد. اما عقلي صرف است. وقتي كه از آن بگذريم و به خطابه برسيم، طبعاً در خطابه‌ پاي احساسات به ميان كشيده مي‌شود. در موعظه آدم از احساسات طرف استفاده مي‌كند. اين ديگر زرنگي مذاكره كننده است كه چه كسي مي‌تواند در عرض يكي دو روز، روان‌شناسي طرف را بفهمد. از احساسات او استفاده كند. يا حداقل او را به همان باورهايي كه دارد ملزم مي‌كند و باورهاي خودش را اجرا كند و از آن نتيجه‌اي مي‌گيرد و او را به سوي حق دعوت مي‌كند. همين چيزهاي كلي و صناعات خمس كه ما در منطق داريم متكفل اين قضيه است.

بهترين جاهاي منطق صناعات خمس است. منتها كليات را بيان مي‌كند. صناعات پنج‌گانه مفاهيمي از اين منطق بيان مي‌كند. مثلاً ما الآن مي‌گوييم حديث غديرخم متواتر است. فخر رازي قسم مي‌خورد و مي‌گويد: خدا شاهد است كه براي ما يقين پيدا نشده است. من گمان نكنم كه فخر رازي به دروغ قسم بخورد. من مي‌خواهم بگويم اين مواد تشخيص و فهم نشده است. يك ماده را مي‌گويم برهاني است، شما مي‌گوييد خير شعري است؛ تو شعار مي‌دهي. اين است كه منطق تا به امروز مشكلات انسانها را حل نكرده است و روز به روز مكاتب فكري بيشتر مي‌شود. اين نقص منطق است چه منطق ارسطويي چه ساير منطقهايي كه وجود دارد. نقص منطق است كه كليات را تعريف مي‌كند ولي يك معيار ندارد كه ما بگوييم اين ماده خيالي و موهوم است و من بگويم كه اين منطق عقلي و قطعي است، يا شما مي‌گوييد اين جدل است، من مي‌گويم موعظه حسنه است. مشكل اين است. روشهاي ما هر چه باشد، بالاخره به اين ضعف مي‌رسد. اگر نمي‌رسيد، الآن خيلي از اختلافات حل مي‌شد.

حالا آدم مي‌گويد حق اين است كه من قبول دارم. بقيه يا نمي‌فهمند يا لجبازي مي‌كنند. من معتقدم به يك چيزي و آنها هم به چيز ديگري معتقدند. در اين شكي نيست. آنها هم انسان‌اند و مي‌خواهند به واقعيت برسند. علاقه دارند به واقعيتهاي عيني برسند. در هر صورت منطق اين مشكل را دارد و الا اينها از قديم همين صناعات خمس را درست كردند. حالا ممكن است در صناعات خمس تغييراتي بدهند ولي در كل اين نقص را دارد كه موادي كه به آن استدلال مي‌شود داخل كدام‌يك از مفاهيم كلي صناعات خمس است. منطق اين را بيان نمي‌كند.

در مسير گفت‌وگو، علاوه بر اين ضعفهايي كه فرموديد در بحث احساسات، تعصبات است. يعني انسان ولو اينكه منطق قوي داشته باشد، انساني كه پايبند به يك فكري بوده است و با آن فكر بزرگ شده و در خون و پوست او رسوخ كرده، حتي با منطق قوي و متقن و برهاني هم حاضر نيست از آن تفكر دست بردارد، گاهي طرف مي‌بيند كه برهان قوي است، ولي با آنچه تا به حال فكر مي‌كرده سازگاري ندارد، پس حاضر نيست از آن فكر دست بردارد. اين بحث بسيار مهم است. گرچه گفت‌وگوها ممكن است آهسته آهسته طرف را از موضع اوليه پايين آورد، ولي فرد به راحتي حاضر نيست از افكاري كه با آن بزرگ شده است دست بردارد. يك نكته ديگر اين است كه در همان مباحث صفات، امروزه در دنيا شايد بتوان گفت مغالطه از برهان، جدل و اينها كاربرد بيشتري پيدا كرده است و امروزه در منطق بيش از هفتاد نوع مغالطه رايج است و خيلي از اين سياستمداران و حتي كساني كه مباحثه علمي مي‌كنند، از مغالطات مختلفي بهره مي‌برند. چون مغالطه گاهي صورت برهاني به خود مي‌گيرد.

ـ اين قضيه‌اي كه شما فرموديد قطعي است. قرآن مكرر بيان مي‌كند كه « ان الذين كفروا سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون»، اينها ايمان ندارند. خود كفار هم مي‌گفتند: « إنا وجدنا آباءنا علي امة وإنا علي آثارهم مهتدون»، ما از آنها پيروي مي‌كنيم. منتهي يك تيغ دوسره است. اگر من بخواهم به طرف مقابل بگويم كه تعصب داريد، او به آساني مي‌گويد شما تعصب داريد. حالا كي ثابت مي‌كند كه من از روي تعصب صحبت مي‌كنم يا او از روي تعصب رد مي‌كند؟ اين احتمال در مورد طرفين وجود دارد. در مقام ثبوت همان اتهامي كه من به او وارد مي‌كنم، او همان اتهام را به من وارد مي‌كند. فخر رازي مي‌گويد: به خدا قسم براي من، از حديث غدير علم يقين پيدا نشد. جواب فرمايش شما را علماي شيعه گفته‌اند. كه تواتر آن موقع مفيد علم است كه ذهن مخاطب مغشوش نشده باشد و خالي‌الذهن باشد در اين حال براي او مفيد است. اما براي آنهايي كه ذهنشان با عصبيت به آبا و اجداد مغشوش شده است‌، براي آنها همين فرمايشي است كه شما مي‌گوييد و قرآن مي‌گويد: « سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم...»، « انك لا تهدي من احببت»،

« لهم قلوب لا يفقهون بها ولهم اعين لا يبصرون بها ولهم آذان لا يسمعون بها...» قرآن مي‌گويد اينها قابل اصلاح نيستند عصبيت در بين است. يكي هم قضيه كثافت روح است. انسان به حرام آغشته شده است. كمتر تأثير مي‌كند. درهاي رحمت خدا را ما از راه شهوت بستيم؛ « والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا». قدري هم بايد نفس انسان پاك باشد.

اين مسئله تعصب مشكل ديگري هم دارد. فرض كنيد كه به هزار و يك دليل ثابت كنيم كه اين آقا تعصب دارد. او افتخار هم مي‌كند كه من به حق محبت دارم. من بايد به تدينم و به حق محبت داشته باشم. اين گروه براي خود عبادت مي‌دانند. بايد به هر چه دين گفته محبت و تعصب داشته باشند چون در نهايت به تعبد صرف مي‌رسند؛ تسليم در برابر پروردگار. او اين تعصب خود را تسليم در برابر پروردگار مي‌داند. تمام اديان بدون استثنا به اين گرفتارند. منتها مواردش فرق مي‌كند. در تعصب داشتن شكي نيست، لكن علاجش چيست؟ آنها تعصب خود را كمال تدين مي‌دانند و تعصب مرا لجبازي در برابر حق مي‌دانند.

يك موضوع ديگر كه اشاره فرمودند مسئله مغالطه بود. تا جايي كه اطلاعات بنده اجازه مي‌دهد بهترين بحثي كه در مغالطه شده است در لئالي مرحوم سبزواري است. گاهي منطق منظومه مشكل‌تر از فلسفه منظومه است. بسيار مباحث پيچيده‌اي است. آنجا اقسام مغالطه را مي‌آورد. اتفاقاً ما گاهي براي شوخي يكي از مغالطه‌ها را مطرح مي‌كنيم كه هيچ كس نمي‌تواند جواب دهد. آن خوب است. آن مثل دواي ضد ميكروب است. براي رسيدن به سلامتي به درد نمي‌خورد. ما مغالطه كنيم و به غلط ثابت كنيم، قرآن قبول نمي‌كند. اما خوب است مغالطه را ياد بگيريم كه خود به گمراهي مبتلا نشويم. قالب استدلالهايي كه فلسفه قلابي ماركسيسم داشت و جرج پليتسر و ماركس داشتند، مغالطه است. همين چيزهايي كه بچه‌هاي ما در كتاب منطق مي‌خوانند. آنها همين‌قدر هم متوجه نبودند. جرج پليتسر استادي بوده است در دانشگاه فرانسه، حرفهاي بچه‌گانه مي‌زند. ماركس هم طوري ديگر. همه امور فلسفه و منطق ارسطويي كه اقسام مغالطه را بيان مي‌كند، بسيار مفيد است. نه براي اينكه ما طرف را فريب دهيم كه اين كار غيراخلاقي است؛ نه براي اينكه ما حق را به دروغ اثبات كنيم كه ممكن نيست؛ بلكه براي اينكه ما در دام آنها نيفتيم و مشت طرف را باز كنيم.

ما مي‌خواستيم بحث كمي خاص‌تر باشد. امروز مشكل ما در برخورد با گروههاي داخلي و فرقه‌هايي كه مسلمان‌اند، ظاهراً بيشتر و شديدتر است تا خارجيان. آيا واقعاً نمي‌توانيم محورهايي را كه ائمه(عليهم‌السلام) بيان كردند و قرآن فرموده است بيان كنيم يا ارائه دهيم كه اين وحدت ما حول همين محورها باشد كه خيلي هم به تعصب و درگيري و مغالطه كشيده نشود.

ـ خيلي از خوديها دو قطب‌اند. خيلي از خوديها شيعه‌اند، ولي به جاهاي ديگر افتاده‌اند. مثلاً پلوراليزم ديني يك بحث است و بحث ديگر، همه مسلمانان غيرشيعي است. با مسلمانان غيرشيعه ما مي‌توانيم به جايي برسيم. يك بار ما مي‌خواهيم همكاري داشته باشيم فقط گفت‌وگو نيست. گفت‌وگو به اين معناست كه تو بر حقي يا من.

يك بار قضيه همكاري بر اساس « وتعاونوا علي البر والتقوي» است. اين سنت به نظر من خيلي ساده است و عملي هم شده است و مي‌شود. دليل آن اين است كه مشتركات زياد داريم. ما در اصول دين، در توحيد، نبوت و معاد با اهل‌سنت هيچ اختلافي نداريم.

ما الآن در افغانستان از همين سه اصل استفاده مي‌كنيم. شوراي اخوت اسلامي بين علماي شيعه و سني در چند جاي افغانستان داير است و كار مي‌كنيم.

مسئله امامت از نظر آنها داخل فقه است. اگر يك موقعي آنها تندي مي‌كنند، تعصبات و ناداني است و الا آنها اين را از فروع مي‌دانند و نه از اصول. به نظر ما هم، آن از اصول مذهبي ماست، نه از اصول دين ما. دختر دادن به سنيها و دختر گرفتن از آنها جايز است. احكام اسلام بر آنها مترتب مي‌شود. اگر كسي امامت را منكر شود، عدل را هم منكر شود، از مذهب شيعه خارج مي‌شود، نه اينكه از دين خارج شود. اين خيلي ساده است.

عدل را كه كسي منكر نمي‌شود. كسي واقعاً منكر عدل نيست.

ـ آن يك بحث عقلي است. آنها مي‌گويند نه، ممكن است خدا انبيا را به دوزخ ببرد يا شيطان را به بهشت ببرد. هر كاري بكند مالك است. ما مي‌گوييم اين ظلم است و بر خدا قبيح است. گمان نمي‌كنم كه در تاريخ سني كسي به خاطر عدل به شيعه خدشه وارد كرده باشد. عمده بحث امامت است. حساسيتها آن جايي است كه بحث امامت به مصاديق آن برسد. روي اصول كه صحبت كنيم، حساسيت برانگيز نيست. مسئله امامت، مسئله افراد است. بايد براي آن راه حلي پيدا كنيم. من در دو سه كتاب خود طرحي نوشته‌ام. شيعه با سني چه فرقي دارد؟ جنگ در تاريكي، تصويري از حكومت اسلامي در افغانستان. من طرحهايي براي اين قضيه نوشته‌ام كه طرفين وادار به مصالحه شوند؛ نه با تعارف و مدارا، بلكه جدي و منطقي. به هر حال ما اگر اين سه اصل را بگيريم و مسئله خلافت را نه ما صحبت كنيم و نه آنها صحبت كنند، نه ما به رهبرهاي آنها توهين كنيم و نه آنها، فكر مي‌كنم عملي است و ما الآن در افغانستان اين كار را مي‌كنيم.

به نظر مي‌رسد كه يكي از اصول و مباني مهمي كه مي‌تواند كمك كند، يعني در واقع به ما الزام مي‌كند كه با هم وحدت و گفت‌وگو داشته باشند، يعني يكي از حداقل دليلهاي عقلي و ضرورتهاي زماني اين است كه خطرات جدي همواره تهديد‌كننده اسلام بوده است و اين هم تنها به زمان ما اختصاص ندارد. هر قدر از صدر اسلام جلوتر مي‌آييم، خطرات عليه اصل كيان اسلام، جدي‌تر مي‌شود، به دليل اينكه ارتباطات شديدتر مي‌شود و استعمارگران هم خيلي پيچيده‌تر عمل مي‌كنند. در زمان ما از جانب دولتهاي بزرگ دنيا و هم از جهت صهيونيسم كه در پشت اين قضايا مسائل را هدايت مي‌كند و هم از طرف آمريكا كه عملاً در خاورميانه حضور مستقيم پيدا كرده است، تهديد مي‌شويم. اين خطرات جدي است؟ آيا اين خطرات مي‌تواند يكي ديگر از مباني وحدت بين مذاهب و فرق اسلامي باشد؟

ـ ترويج و حفظ دين واجب است و اين تنها توسط شيعه نمي‌شود. ما هر چه باشيم، از خمس مسلمانان بيشتر نيستيم به همكاري با اكثريت محتاجيم. مقدمه واجب هم واجب است.

به نظر شما در زمان ما چه خطراتي اصل دين را تهديد مي‌كند؟

ـ گمان نكنم اين نظري باشد. چرا مسلمانان به انجيل توهين نمي‌كنند؟ آيا از اخلاقشان است؟ نه! در ميان مسلمانان هم بداخلاق وجود دارد. انجيل چهارگانه را كه مي‌شناسيد و مي‌دانيد كه كتاب خدا نيست. آن انجيل مُنزل يكي بود. چرا به تورات توهين نمي‌كنيم؟ قرآن كتاب ساكتي نيست. شمشير براني هم دارد. مي‌ترسند. و لذا تخريب مي‌كنند. كمونيستها آمدند در افغانستان، قرآنها را به كوره‌هاي آجرپزي انداختند. در اوگاندا گوشت خوك را بين ورقهاي قرآن مي‌گذاشتند و مي‌فروختند، چون قرآن گوشت خوك را حرام اعلام كرده بود. در گوانتانامو به قرآن بي‌احترامي مي‌كنند. دشمن از قرآن مي‌ترسد و آن را مخالف منافع مادي‌اش مي‌بيند. وقتي ما مي‌گوييم پيروان مسيح بيشتر از مسلمانان‌اند درست است. ولي تأثير مسيحيت در نفس مردم شايد پنج درصد باشد. اما در اسلام، دين هشتاد تا نود درصد در قلبهاي مردم است. اين مشكلي را براي غرب ايجاد كرده است. كمونيست به اروپاي شرقي رفت و كل آنجا را تسخير كرد، اما در سرزمين اسلام و شرق نتوانست جايي را بگيرد.

اسلام شكست نخورد. آنها خيلي زياد به اسلام حساس‌اند. مي‌خواهند اين را از جلوي پاي خود بردارند در اين راه هم سياستمدارانشان از نظر دنياي خود و پاپ و مسيحيت با كليساها و سرمايه‌هاي هنگفتي كه دارند، به خاطر تعصب مذهبي خود مي‌خواهند كه اسلام را بردارند. اين چيزي واضح و روشن است. عمده اين است با اين خطراتي كه جهان اسلام را به شكل محسوس گرفته است، شيعه نمي‌تواند به تنهايي از اسلام دفاع كند. اين امر بر ما واجب است، ولي بدون همكاري سنيها نمي‌شود. مقدمه واجب هم واجب است؛ پس همكاري با سنيها واجب است.

فقها و بزرگان شيعه در بحث وحدت همواره پيش‌قدم بودند. اما چه شد كه اين وحدت اتفاق نيفتاد؟ آيا دست دشمنان در پس پرده است يا نه مسائل داخلي دنياي اسلام هم هست. يعني آيا مشكلاتي در درون خودمان اعم از شيعه و سني وجود ندارد؟ اين مشكلات را توضيح بفرماييد، يعني در واقع چه چالشها و مشكلات جدي باعث شده ما به وحدت نرسيم؟

ـ سه چهار عامل دارد. اولاً ما نمي‌توانيم بگوييم شيعه پيش‌قدم بوده است و هر چه تقصير است گردن اهل‌سنت است. البته شيعه با حكم انسانيت خود پيش‌قدم بودند. لذا خوش داريم كه در جايي آرام و مسالمت‌آميز به عنوان يك انسان زندگي كنيم. به عنوان يك متدين هم دلمان مي‌خواهد كه با سنيها مباحثه كنيم كه دين اسلام محفوظ بماند. مذهب يك شاخه است. دين اصل است. سرحدات ايران همه سني‌اند. شما نمي‌دانيد كه وهابيت از اختلافات ما چقدر استفاده مي‌برد. سرحدات شما در شمال و در غرب و در شرق سني‌اند. آزادي بدهيد و بگذاريد آنها كتابهاي خود را چاپ كنند. تا آنها كتابها را از سعودي نياورند. البته مراقبت هم باشيد تا اگر خواستند توطئه كنند، جلوگيري شود.

البته اين يك قاعده كلي است كه هر چقدر فعاليتهاي اعتقادي محدود مي‌شود، از آن طرف زيرزميني مي‌شود.

ـ يك مانع ديگر، متعصبين طرفين‌اند. شيعه واقعاً بعد از برقراري نظام جمهوري اسلامي ايران خيلي براي تقريب زحمت كشيدند. خيلي جلسات در تهران داير شد و آخرين جلسه در اصفهان بود. ولي يك عده متعصب احساسات اهل‌سنت را تحريك مي‌كنند. «خواجه پندارد كه طاعت مي‌كند، غفلتاً بر خويش لعنت مي‌كند».

بين سنيها هم اين افراد وجود دارند. آنها بيشتر از ما هستند كه مي‌گويند شيعه كافر است و هيچ مذاكره‌اي نمي‌توانيم بكنيم چرا؟ مي‌گويد شما تقيه مي‌كنيد. اما تقيه مسئله فرعي است. من با تو در مسائل اعتقادي صحبت مي‌كنم. تقيه ما درست باشد يا غلط، مسئله فرعي است. تو با مسئله فرعي چكار داري؟

مسئله دوم وهابيت است. تا اين نظام سعودي باقي است، وهابيت تقويت مي‌شود. آنها ميليونها دلار از پول نفت براي وهابيت مصرف مي‌كنند. الآن بين وهابيت و نظام فاصله ايجاد شده است. اين واقعه 11 سپتامبر فاصله ايجاد كرده است. وهابيت جلوي وحدت را مي‌گيرد.

مسئله سوم دخالت خارجيهاست. آنها دامن مي‌زنند و نمي‌گذارند جهان اسلام يكي شود. انگليسيها در اين كار استادند، تجربه هم كردند.

مسئله چهارم نصوصي كه در دو طرف موجود است، تأثير خود را داشته است كه اين مذاهب باقي مانده است. اين چهار عامل است كه زحمتهاي زحمت‌كشان را درباره تقريب نه بي‌اثر، بلكه كم‌اثر كرده است.

اين مجله براي مذاهب و فرق اسلامي داخل و خارج كشور و به مراكزي كه راجع به مذاهب و فرق تحقيق مي‌كنند مي‌رود. شما براي اين عزيزان چه توصيه‌اي داريد؟

ـ من به آنها مي‌گويم كه قطعيات را بگيرند و به مشكوكات داخل نشوند. اين كار بي‌خود است. اصول كلي تمام مسلمانان يكي است. به زور مسلمانان را از هم جدا نكنيم. به همان اصول مشترك اسلامي توحيد، نبوت و معاد اكتفا كنيم و در همين مشتركات همكاري كنيم و در فروعات اصول و فروعات فقهي كه اختلاف داريم، همديگر را معذور بداريم. ممكن است كه من نظريه شما را قبول نكنم و آن را غلط بدانم. اما مي‌گويم اين به وظيفه شرعي خود عمل كرده است، معذور است و مستحق جنگ و دشمني نيست. اگر به اين نكته معقول قرآني و منطقي برسيم، ان‌شاءالله مشكلات حل مي‌شود.

از اينكه در اين گفت‌وگو شركت نموديد بسيار سپاسگزاريم. از خداوند متعال براي حضرتعالي توفيق الهي، سلامتي و طول عمر را مسئلت مي‌كنيم.

/ 1