نگاهي اجمالي به حقوق بشر در انديشه‏هاي غربي و اسلامي - نگاهی اجمالی به حقوق بشر در اندیشه ‏های غربی و اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی اجمالی به حقوق بشر در اندیشه ‏های غربی و اسلامی - نسخه متنی

مقصود رنجبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي اجمالي به حقوق بشر در انديشه‏هاي غربي و اسلامي

مقصود رنجبر

انديشه حقوق بشر را مي‏توان تحقق يكي از آرمان‏هاي مهم بشري در ايجاد زندگي مطلوب دانست. مفهوم حقوق بشر مفهومي است كه براساس آن، حق بشر براي داشتن حقوق به رسميت شناخته مي‏شود و دولت ملزم مي‏شود كه حقوق و آزادي‏هاي فردي را رعايت كند و از تجاوز به آزادي‏هاي اساسي خودداري نمايد. حقوق بشر حقوقي است كه انسان‏ها به لحاظ سرشت انساني خود واجد آن مي‏شوند و اين حقوق درباره همه مساوي است، چون انسان‏ها خمير مايه و سرشت برابري دارند. خداوند اين حقوق را به انسان‏ها بخشيده است و هيچ كس حق ندارد، آنها را از مردم سلب كند.

انديشه‏هاي حقوق بشر در غرب

از لحاظ تاريخي، حقوق بشر در انديشه‏هاي غربي‏ها، از انديشه‏هاي مساوات‏طلبانه رواقيان نشأت گرفته و با تدوين حقوق و آزادي‏هاي فردي در قالب اعلاميه‏هاي حقوق بشر فرانسه و سازمان ملل متحد، تكوين يافته است. در انديشه‏هاي غربي مفهوم حقوق طبيعي مبناي فكري مهم حقوق بشر بوده است. انديشه حقوق بشر بر كرامت ذاتي انسان استوار است كه درباره تمامي انسان‏ها مشترك و جهانشمول است. جوهر انديشه حقوق بشر اين است كه انسان‏ها، صرف‏نظر از اختلاف‏هاي عقيدتي، نژادي و سياسي مختلفي كه دارند، داراي حق هستند و هرگز نمي‏توان اين حقوق را از آنان سلب كرد.

در اين معنا، انديشه حقوق بشر، جامع تمام آرمان‏هايي است كه پيامبران الهي و انديشمندان بزرگ به دنبال تحقق آن بوده‏اند؛ بنابراين، اگر انديشه حقوق بشر ابتدا در غرب طرح شد، بدين مفهوم نيست كه به انسان‏هاي غربي اختصاص دارد، بلكه شامل حقوقي است كه در جميع شرايط سياسي و اجتماعي قابل تحقق است. بديهي است كه انديشه برابري، آزادي و عدالت، به عنوان اركان انديشه حقوق بشر، آرمان‏هاي بشري هستند.

در اين دوره بحث از حقوق بشر بحث از بنيادهاي اساسي زندگي اجتماعي است. اين بحث به يك فرهنگ معيّن اختصاص ندارد و از دو نظر يك بحث جهاني است:

ابتدا از اين نظر كه مي‏خواهد حقوق انسان را از آن نظر كه انسان است، در اين مرحله خاص از تحولات فرهنگي ـ اجتماعي انسان در قرن بيستم، در متن جامعه و تاريخ معيّن كند؛ نظري به انسان شرقي يا غربي، مؤمن يا بي‏ايمان، مرد يا زن ندارد، بلكه منظور آن افراد انساني است كه در همه جاي جهان وجود دارند.

دوم آنكه از اين نظر جهاني است كه مي‏خواهد حقوق مشخصي را معين كند كه اين قابليت را داشته باشد كه در سراسر جهان مورد وفاق نسبي قرار گيرد و بتواند نهادينه شدن آن را در همه جوامع در خواست نمايد. جهاني بودن به هر دو معنا، به انسان اجتماعي موجود در قرن بيستم نظر دارد، نه ماهيت تاريخي و اجتماعي انسان. كثرت فرهنگي اين انسان موجود در جامعه و تاريخ، نه قابل انكار است و نه قابل تغيير.(1)

از لحاظ سياسي دولت به عنوان نماينده «اراده ملي» ضامن اصلي تحقق حقوق بشر است و نه تنها خود نمي‏تواند ناقض آنها باشد، بلكه بايد تأمين، اجرا و اعمال اين حقوق را در جامعه تضمين نمايد.

بر اين اساس، دولت ضامن اجراي اصول حقوق بشر است و نه موجود اين حقوق كه اين مسئله از اهميت اساسي برخوردار است. در واقع انديشه حقوق بشر، در تقابل با اين تفكر غيرعادلانه كه دولت را صاحب اختيار مردم و مطلق مي‏دانست و صاحبان قدرت را مرجع تعيين حقوق افراد تلقي مي‏كرد، شكل گرفت.

بنابراين، از نگاه انديشمندان غربي، براساس اصل «حق تعيين سرنوشت»، قدرت دولت ناشي از اداره ملت و ملزم به تأمين حقوق افراد است؛ بر اين اساس، رابطه دولت با اين حقوق، رابطه تأسيسي نيست، بلكه رابطه اجرايي است كه براساس آن، حقوق و آزادي‏هاي اساسي را محقق مي‏سازد.

اثر مهم اين حق تعيين سرنوشت، در رابطه با حقوق بشر اين است كه در صورتي كه دولت حقوق و آزادي‏هاي فردي را سلب و يا نقض كند، مشروعيت خود را از دست مي‏دهد و مردم مي‏توانند دولت ديگري انتخاب كنند.

در چارچوب انديشه حقوق بشر، انسان‏ها در جامعه شهروند هستند، نه رعاياي دولت. براساس مفهوم شهروندي، انسان‏ها و شهروندان يك جامعه حق دارند كه از صاحبان قدرت در قبال اقدام‏هايشان بازخواست كنند كه جز در سايه مفهوم حقوق بشر قابل تحقق نيست.

مفهوم خدمتگزاري دولت براي مردم نيز تنها در چارچوب مفهوم شهروندي تحقق مي‏يابد تا دولت به انسان‏ها نه به عنوان رعاياي خود، بلكه به عنوان انسان‏هايي كه صاحبان واقعي قدرت سياسي هستند، نگاه كند.

براين‏اساس، قدرت دولت ناشي از اراده و خواست مردم است و تداوم آن نيز به خواست و رضايت مردم مشروط است و اگر دولت حاكم نتواند رضايت مردم را جلب كند، طبعا خودبه‏خود مشروعيت خود را از دست مي‏دهد و مردم مي‏توانند حكومت ديگري را جايگزين آن نمايند.

جوامع غربي حكومت خود را براساس تعريفي كه از حقوق بشر دارند، پي‏ريزي مي‏كنند. در نتيجه در حكومتي كه برپايه حقوق بشر استوار مي‏شود، حتي مي‏توان از بسياري از محدوده‏هاي سنتي حكومت قانوني فراتر رفت. در حكومت دموكراتيك مبتني بر حقوق بشر، ممكن است همواره با حقوقي مواجه شويم كه از پيش تعيين نشده و در قانون هم پيش‏بيني نشده است. در واقع انديشه حقوق بشر، داشتن حق را براي انسان‏ها به رسميت مي‏شناسد و تاريخ در اين زمينه، يعني رشد مداوم حقوق انساني كه پاياني براي آن متصور نيست.

حقوق بشر در اسلام

به طور كلي نگرش‏هاي مختلف اسلامي نيز بسياري از اصول اوليه و اصلي حقوق بشر، نظير حق تعيين سرنوشت و حق حاكميت مردم را مورد تأييد قرار مي‏دهد. تحقق عدالت و نابودي ظلم در جوامع كه از اهداف اصلي اسلام است، جز در سايه تحقق حقوق مردم و به رسميت شناختن آن ممكن نيست.

حقوق بشر در اسلام از دو بعد نظري و تاريخي قابل بررسي است؛ از بعد نظري بسياري از مفاهيم اساسي حقوق بشر در منابع اصيل اسلامي، يعني كتاب و سنت در قالب سنتي آن مورد تأكيد واقع شده است؛ كرامت ذاتي انسان، حق حيات، و حق برخورداري از زندگي مطلوب، از جمله حقوق اساسي‏اي هستند كه در ديدگاه اسلام مورد تأكيد واقع شده است. در واقع حقوق اساسي فوق در بستري از شرايط سياسي و اجتماعي محقق مي‏شود كه در آن حقوق و آزادي‏هاي سياسي افراد مورد توجه واقع شود. از همين‏رو، در منابع اصيل اسلامي بر عدالت، برابري حق تعيين سرنوشت و حق مقابله با ظلم مورد تأكيد واقع شده است. اين مسائل با مراجعه به منابع اسلامي و نظر متفكران مسلمان مورد بررسي قرار گرفتند.

با اينكه از لحاظ نظري در انديشه‏هاي اسلامي، بر حقوق مردم در قالب سنتي تأكيد شده است، مطالعه تاريخي نشان مي‏دهد كه حكّام جوامع اسلامي، نه تنها به حقوق مردم پايبند نبوده‏اند، بلكه از عوامل اصلي تهديد و تحديد اين حقوق بوده‏اند.

به نظر مي‏رسد كه ريشه اين امور در ساختار استبدادي نظام‏هاي سياسي جوامع مسلمان است. اين تضاد و شكاف عميق ميان مباني نظري اسلامي و وضعيت سياسي، اهميت ساختار سياسي را نشان مي‏دهد. از لحاظ نظري هر قدر هم كه بر حقوق مردم تأكيد شود، وقتي ساختار سياسي مبتني بر يك رابطه عمودي، آمرانه و يكجانبه قدرت باشد، در عمل نمي‏توان تحقق حقوق مردم در جامعه را انتظار كشيد. تجربه تاريخي جوامع مسلمان نشان مي‏دهد كه حقوق و آزادي‏هاي فردي، تنها در بستر سياسي دموكراتيك مي‏رويد و الا تأكيدهاي مختلف بر وجود حقوق اساسي مردم در منابع اصيل اسلامي، بدون توجه به ساختار سياسي بيهوده خواهد بود؛ حتي ساختار سياسي غيردموكراتيك، مي‏تواند انديشه‏ها را نيز براي توجيه خود به خدمت بگيرد.

نكته مهم درباره ديدگاه اسلام در مورد حقوق بشر، نامشخص بودن جايگاه حقوق طبيعي در اين زمينه است. ايده حقوق طبيعي نقش مؤثري در اثبات حقوق غيرقابل سلب بشر ايفا كرده است، ولي به نظر مي‏رسد كه به جايگاه حقوق طبيعي در انديشه اسلامي توجه چنداني نشده است و در واقع انديشمندان اسلامي از اهميت زياد آن غافل بوده‏اند.

بنابراين، بررسي جايگاه حقوق طبيعي در منابع اصيل اسلامي، مي‏تواند برخي از ابهام‏هاي موجود در زمينه مبناي حقوق بشر از ديدگاه اسلام را برطرف كند. به هر حال سؤالي كه مي‏تواند مبناي يك پژوهش مستقل باشد، اين است كه آيا حقوق طبيعي مي‏تواند از ديدگاه اسلام هم مبناي حقوق بشر واقع شود.

آزادي در مفهوم سياسي و فردي آن يكي از عناصر اصلي و تعيين‏كننده حقوق بشر است. نكته‏اي كه بسياري از صاحب‏نظران اسلام، درباره آزادي بر آن تأكيد مي‏كنند، اهميت بيشتر آزادي دروني، نسبت به آزادي بيروني است. در اصل اين مسئله كه از ديدگاه اسلامي، آزادي دروني و رهايي از نفس، داراي اهميت شاياني است، ترديدي وجود ندارد، ولي مسئله مهم نسبت آزادي دروني به آزادي بيروني است؛ آيا اصولاً آزادي دروني بدون آزادي بيروني قابل حصول است؟

تاريخ جوامع مسلمان نشان مي‏دهد كه بدون وجود آزادي بيروني، زمينه لازم براي آزادي دروني و تهذيب نفس فراهم نشده است و به همين دليل هم افكار تجريدي و انزواگرايي در جوامع اسلامي رواج به شدت داشته است و اين امر بيشتر به دليل شيوع ظلم و فساد در متن اجتماع مسلمانان بوده است. وجود آزادي بيروني با مهار قدرت و كاهش فساد و بي‏عدالتي، زمينه لازم را براي سلامت معنوي جامعه فراهم مي‏كند.

نكته بعد اين است كه اصولاً آزادي بيروني، آزادي‏هاي سياسي و اجتماعي است كه ضرورت اساسي در جوامع نوين است و اينكه در اسلام آزادي دروني اهميت بيشتري دارد، هرگز نمي‏تواند منافي ضرورت وجود آزادي بيروني يعني آزادي‏هاي سياسي و مدني باشد. بنابراين اصولاً آزادي بيروني و آزادي دروني دو چيز متفاوتي هستند و تأكيد بر يكي، لزوما عرصه را براي ديگري تنگ نمي‏كند.

مسئله آخر اينكه اصولاً كساني كه ظرفيت آزادي دروني و تهذيب نفس را دارند، چقدر هستند؟!

آزادي دروني و رهايي از نفس، نعمتي است كه نصيب بندگان خاص خداوند مي‏شود و نمي‏توان به بهانه آن با آزادي‏هاي سياسي افراد جامعه مقابله كرد. براين‏اساس مردم عادي با صرف‏نظر از اينكه توان تهذيب نفس داشته باشند يا خير و به دنبال آن باشند يا نه، داراي حقوق و آزادي‏هاي بيروني هستند كه حكومت، موظف به تأمين و رعايت آنها است.

به هر حال، آزادي دروني هم نتيجه وجود آزادي‏هاي بيروني در جامعه است و در بستر اين آزادي‏ها مي‏رويد. توحيد در مفهوم اسلامي آن، به معناي نفي الوهيت‏هاي بشري است كه بيشتر در قالب خودكامگان سياسي تجلي يافته و حقوق و آزادي‏هاي سياسي مردم را تهديد كرده‏اند؛ بنابراين انديشه حقوقي بشر، زمينه سياسي ـ اجتماعي لازم براي ايمان واقعي مردم به وحدانيت الهي را فراهم مي‏كند.

نكته اخير، يك شكاف عمده در انديشه غربي حقوق بشر و انديشه اسلامي است كه از ديدگاه غربي حقوق بشر مبتني بر اصالت انسان است، در حالي كه از ديدگاه اسلامي مبتني بر خدامحوري است؛ خدامحوري نه تنها هيچ مغايرتي با تأمين حقوق مردم ندارد، بلكه بهترين و اصلي‏ترين هدف و دستاورد خدامحوري، همانا توجه به حقوق انساني افراد و حفظ كرامت انساني آنها است. جامعه خدامحور از لحاظ سياسي و اجتماعي بر عدالت، آزادي، رفاه و امنيت مبتني است كه همه اينها در چارچوب انديشه‏هاي حقوق بشر قابل تحقق است. تجربه جوامع غربي در نفي خدامحوري و آثار و تجربه تاريخي جوامع اسلامي، در تأكيد ذهني بر خدامحوري و بدون توجه به آثار و نمودهاي سياسي ـ اجتماعي آن، دو تجربه گرانبهايي است كه متفكران اسلامي مي‏توانند براساس اين دو تجربه تاريخي، خدامحوري را با تأمين حقوق اساسي مردم هماهنگ كنند كه كاري سترگ است و آثار مغتنمي خواهد داشت.

در مجموع مي‏توان گفت كه اگرچه مفهوم حقوق بشر به صورت كنوني آن، مفهومي جديد است و داراي مباني معرفت‏شناسي و انسان‏شناسي خاصي است، ولي مي‏توان عناصر موجود در حقوق و آزادي‏هاي فردي را در انديشه‏هاي اصيل اسلامي مشاهده كرد و آنها را براساس مباني جديد در خدمت مصالح جامعه درآورد.

جوهر دين اسلام در واقع توجه به عدالت، برابري و كرامت انساني است كه همه اين موارد در قلب مفهوم حقوق بشر قرار گرفته است و از جمله حقوق و آزادي‏هاي اساسي در جوامع جديد است.

آزادي‏هاي سياسي به مفهوم كلي آن، هم در منابع اسلامي ريشه دارد و هم در سنّت اصيل نبوي و حكومت حضرت علي(ع) نمودهاي عيني آن قابل مشاهده است. اسلام با انتخاب فردي، اختيار و آزادي، هرگز مخالفت نكرده است و از نظر اسلام، حتي دين هم نبايد با قدرت و زور تحميل شود، بلكه اساسا تحميل‏شدني نيست؛ اصولاً دين تحميلي دين نيست، چرا كه انسان در عمق وجدان خود بدان باور ندارد و اعتقادي كه از نهاد انسان سرچشمه گرفته باشد، اعتقاد ريشه‏داري نيست و نمي‏تواند مبناي عمل مؤمنانه واقع شود؛ چنين اعتقادي بلافاصله، به راحتي و با رفع اجبار بيروني از ميان مي‏رود.


1. ر. ك: محمد مجتهد شبستري، نقدي بر قرائت رسمي از دين، طرح نو، 1380، ص 224-223.

/ 1