يكي از مهمترين بحرانهايي كه امروزه دامنگير مدرنيته شده است، مسئله بحران هويت، اخلاق و رفتار انساني است؛ به عبارت ديگر، از جمله مسائل اصلي مدرنيته، مسئله از خود بيگانگي در اخلاق است؛ هر چند عنوان از خود بيگانگي و بحران هويت، مانند هر واژه و اصطلاح علوم انساني، به اشكال مختلف تعريف شده و هر متفكر براساس جهانبيني خاص خود با تكيه بر تصور خاصي كه از انسان دارد، اين واژه را متناسب با آن تصور و انتظار خاص تعريف و تفسير كرده است. اگر در غرب و دوران مدرنيته، فرضِ رشدِ نيهيليسم و بحرانهاي اخلاقياي كه به وجود ميآورد را بپذيريم، بايد گفت كه اگر بشر بر اثر اين نحوه نگاه و رفتار، خود را نابود نكند و بتواند اين دوران را پشت سر بگذارد، شايد نظام اخلاقيِ ديگري پيدا شود كه جهانگير باشد. يكي از مفاهيم مهمي كه مدرنيته با خود به همراه آورده، مفهوم بشريت (Humanite) است؛ پيش از آن، مفهوم انسان و انسانيت به حوزههاي فرهنگي، قومي محدود بود؛ يعني هر قوم و قبيلهاي فرهنگ خود را مصداق انسانيت ميديد و بقيه انسانها را از اين مصداق بيرون ميدانست؛ براي مثال، دنياي مسيحي خود را مصداق كامل مفهوم انسانيت و تنها مخاطب خداوند ميديد، چرا كه مسيحي بود. جهانهاي فرهنگي ديگر نيز اين گونه هستند. امروزه يكي از مشكلات تاريخ جديد غرب اين است كه معناي اخلاق در آنها گم شده است. همه فيلسوفان غربي در پي نوشتن اخلاق بودند؛ دكارت ميخواست كتاب اخلاق بنويسد و ننوشت. حتي اسپينوزا اسم كتاب مابعد الطبيعه خود را اخلاق گذاشت و سوداي تدوين اخلاق او را رها نميكرد، چنانكه اين سودا دكارت را نيز رها نكرده بود. البته كانت كه در زمره بزرگترين فيلسوفان دنياي غرب است، كتاب اخلاق نوشت. وي در كتاب «نقد عقل عملي»، در واقع ايده آل بشر متجدد و بشر ايده ال تجدد را وصف نموده است. پس از كانت، كساني كه كتب اخلاقي نوشتند، نسبتاً زياد بودند، اما هيچ يك از آنها چيزي كه از حد كتاب كانت فراتر برود، ننوشتند و اين از عمق محتواي كتب ايشان آشكار است. البته پيروان سن توما يا توميستها و بعضي از فيلسوفان اخلاق، كانت را نقد كردهاند. بنابراين، در غرب يك كتاب اساسي اخلاق وجود دارد كه آن هم متضمن وصف بشر ايده آل مدرن است؛ اين همان كتاب كانت است كه مقدمه طرح «روان مطلق» هگل شد. آنچه ميتوان به صراحت بيان كرد، اين است كه با دائرمدار شدن آدمي، مرجع اخلاق نيز آن چنان كه در كانت هم ديده ميشود، بايد بشر باشد، ولي از سوي ديگر، مراجع و ميزان خير عين خير است و بشر را نميتوان عين خير دانست. در حقيقت مشكل اخلاق غرب در اومانيزم و سوبژكتيويته است؛ يعني وقتي بشر ميزان خوب و بد، و درست و نادرست ميشود، مشكل به وجود ميآيد. بنابراين قول، اخلاق در تاريخ غرب، همچنان دستخوش بحران بوده است. شايد در بحران به آينده بشر توجه شده باشد، اما هنوز نميتوان گفت كه در آينده، اخلاق چه خواهد شد؟ امروزه پست مدرن و حتي مدرنيته، در وصف بشر متجدد و اخلاق جديد، بيشتر نظر منفي دارند. اصولاً نظر پست مدرن نظر منفي است، زيرا اين تفكر نقد تفكر و تاريخ غربي است. قهراً آنها اخلاق غربي را نيز وقتي تفسير ميكنند كه آن را به اصولي كه در تاريخ غرب وجود دارد، بر ميگردانند. وقتي كسي مانند ميشل فوكو، زندان، حبس و بيمارستان را نشانه قدرت، و وسيلهاي براي اعمال قدرت ميبيند، همه چيز در نظر او به آن باطن، يعني قدرت باز ميگردد. بنابراين، در نگاه پست مدرن، هيچ طرح مثبت و نگاه صحيحي پيرامون اخلاق وجود ندارد؛ براي مثال «ريچارد رورتي»(1) در سوداي آن است كه حساب چيزهاي مورد علاقه خود را از چيزهايي كه سست و متزلزل به نظر ميآيد، جدا كند؛ وي با توجه به اينكه بنيادهاي فلسفي عالم جديد سست شده است، دموكراسي را از آن بنياد جدا ميكند. تمام اين بحران هويت و از خودبيگانگي كه حاصل عدم تبيين صحيح رفتارهاي انساني در جامعه غربي است، حاصل نگاه انسان محوري و حاكميت ليبراليزم بر انديشههاي آنها است.
مدرنيته يا نسبيت گرايي مادي
بنابراين، اساسيترين نقدي كه بر تمدن امروز وارد است، نقد تنزّل منزلت انسان و غروب اخلاق و معنويت در مدرنيته است و موضوع بحث اين نوشتار را در بر ميگيرد. مدرنيته داراي يك دستگاه توليد، يك دستگاه توزيع و يك دستگاه مصرف است.
«نظام مفاهيم» يا نظام توليد در مدرنتيه
دستگاه توليد در مدرنيته «نظام مفاهيم» است كه آن هم عمدتاً براساس روش علوم ميچرخد. روش علوم در مدرنيته حسي است و پيشفرضها و راندمان را نيز حسي لحاظ ميكند، لذا مدرنيته با قوانين عالم محسوس سروكار دارد. بر اين اساس، مفاهيم آن نيز مفاهيمي كاربردي است كه كارآمدي آن مفاهيم هر چند در يك منطقِ منسجمِ قابلِ تعريف عرضه نميشود، لكن داراي طبقهبندي منطقي نسبي و داراي تأثيرگذاري و تأثيرپذيري از يكديگر هستند؛ براي مثال علوم پايه نسبت به علوم تجربي، نسبت به علوم انساني كه طرح مسائل و حل آنها را به عهده دارد، نقش فروع اعتقادت را ايفا ميكند.بنابراين، علوم انساني نسبت به علوم تجربي در جايگاه تبعي قرار ميگيرد؛ يعني اگر ما علوم پايه را متناظر با اصل قرار دهيم، علوم انساني متناظر با علوم تجربي، كاربرد فروع در مسائل، يعني در جزئيات را دارد؛ يعني در علوم تجربي، انسان دقيقاً مادي تعريف شده و ميگوييم كه انسان موجودي است كه به فلان مقداركالري نياز دارد كه اين مقدار كالري، اگر در محيط جذب، دفع و رشد سلولي مناسب در ارتباط با ساير مولكولها قرار گيرد، جذب ميشود، و اگر در چنين تعادلي قرار نگيرد؛ يعني ناهنجاري باشد، جذب نشده و به درد كليه، معده و... مبتلا ميشود؛ يعني شيمي حياتي، حيات را به عنوان حيات قابل كنترل مادي ميشناسد. پيدايش معنويت، هوش و حافظه، و تقويت و تضعيف آنها و به طور كلي تعصبات و... را كاملاً مادي تعريف ميكند و در نهايت براي آن نيز قاعده و قاعدهمندي طرح كرده و به بخش علوم انساني ارائه ميدهد. مهمتر از همه، كارهايي كه انجام ميدهد اين است كه براي محاسبه حركت خود دهههايي را تعيين ميكنند و پس از يك مقطع لازم ميبينند كه براي امور متعدد داد و ستد، بازار مصرف، بازار توليد و... نظام آموزشي واحدي را كه شامل يك طبقهبندي و مرتبهبندي اطلاعات درست ميكنند؛ يعني ميگويند بايد نظام مفاهيم ما معلوم باشد تا براساس آن بدانيم كه در هر مرحله، چه نحو تركيبي از چه نوع اطلاعاتي، لازم است انجام گيرد و چه موقع به آن اطلاعاتِ عمومي و چه موقع اطلاعات كارشناسي و چه موقع اطلاعات تخصصي گفته شود. حال اين نظام مفاهيم كه طبقهبندي عمومي آنها انجام پذيرفته، مورد پذيرش جهاني قرار گرفته است، به نحوي كه اگر كسي درس بخواند و صاحب مدرك ديپلم يا فوق ديپلم، ليسانس يا فوق ليسانس، و كارشناسي ارشد يا دكترا شود، در هر جاي دنيا مدرك و مرتبه تحصيلي او مورد پذيرش است. از طرف ديگر، به وسيله شاخصههاي خاص، مؤسسات آموزشي جهاني ارزشگذاري ميشود كه براساس آن مشخص ميشود كه شخص در كدام دانشگاه و در كدام كشور درس خوانده و چه علوم و فنوني را ديده، همه اين شاخصهها به صورت رسمي ثبت شده است، بطوري كه اكنون براي عموم مراكز عملي جهان قابل تعريف است كه فردي از فلان دانشگاه و در فلان سطح، از چه مقدار كارآمدي و توانايي برخوردار است؟ همه اين موضوعات، «نظام مفاهيم» يا نظام توليد در مدرنيته را در بر ميگيرد.
«ساختارهاي اجتماعي» يا نظام توزيع در مدرنيته
نظام توزيع در مدرنيته «ساختارهاي اجتماعي» است؛ بدين معني كه ميان انسانها بر طبق مرتبهاي كه اطلاع يافتهاند، منصب واگذار شده و توزيع اختيار ميشود؛ يعني به آنها حق تصميمسازي و تصميمگيري داده ميشود و از اين طريق، هماهنگي ارتباطات انساني را به عهده ميگيرند. نظام توزيع، سرپرست و عهدهدار نظام روابط انساني در عينيت است؛ يعني رفتار انسانها در شئون مختلف، اعمال حق و اختيار تحقير و تجليل و تشخيص درباره آنها، زير بليط نظام توزيع يا ساختارهاي اجتماعي قرار ميگيرد. به عبارت ديگر، در نظام توزيع مدرنيته، انسان در انجام رفتارهاي شخصي آزاد است؛ ميتواند هر قدر كه بخواهد نماز بخواند، روزه بگيرد، قرآن تلاوت كند، اما در انجام يا عدم انجام اعمال اجتماعي آزاد نيست؛ يعني فرد اگر مصرفكننده برق است، بايد فيش برق را به نحوي كه مقرركردهاند، بپردازد و اگر در كار مديريت برق مشغول است، روزه باشد يا نباشد، قرآن بخواند يا نخواند، بايد با مشتريهاي اداره برق به همانگونه كه مقرر شده است، سلوك نمايد و اگر از مهندسين توليد برق است، بايد قواعد فني و تخصصي را در كار خود رعايت كند.بنابراين، هرگونه رفتار فرد در گردش ارتباطات و رفتار اجتماعي، بايد در قالبهاي تعيين شده قرار بگيرد. پس ميتوانيم بگوييم كه بخش توليد براي بخشهاي توزيع، انسانهاي كارآمد توليد ميكند و از طريق اختيار وظيفه اجتماعي توزيع ميگردد.حال اين سؤال مطرح است كه اعمال اين وظيفه و اختيار چه ثمره و اثري دارد؟
«نياز و ارضاي جديد» يا نظام مصرف در مدرنيته
اين نظام توزيع، توليد امكان ارضا و توليد محصول را در پي دارد، البته نه فقط محصول، بلكه نياز و ارضا، هر دو را توليد ميكند.حال نياز و ارضا، اگر به صورت اجتماعي توليد شد، ممكن است در ابتدا تخلف از آن ممكن باشد، ولي به تدريج تخلف از آن مشكل ميشود، به طوري كه كم كم تخلفناپذير ميگردد؛ يعني ضرورت و امتناع عيني را لااقل براي گرايش غالب 70 درصد ايجاد ميكند و احيانا در برخي از موارد، مخالفت عملاً ممكن نيست؛ يعني اكنون اگر اصرار بورزيم كه فاصله منزل تا اداره را از ماشين استفاده نكنيم و يا اينكه بگوييم معلوم نيست كه اين جادهها غصب نباشد و از اين جادهها عبور نكنيم، كار هرگز انجام نميپذيرد و يا وقتي انجام ميپذيرد كه زمان آن گذشته است.مدل شهرسازي، زندگي و ارتباطات اجتماعي، اكنون به گونهاي است كه انسان را مجبور ميكند، از مدرنترين وسايل براي پيشبرد كار خود استفاده كند. اين بدان معني است كه در حركت مدرنيته زبان اجتماعي عوض ميشود و ادبيات جامعه و ارتباطات تغيير ميكند، وقتي زبان اجتماعي تغيير كرد، مفهوم مجاري حس و مجاري سنجش نيز تغيير مييابد.آنگاه قلب و اخلاق در بستري زندگي كرده و پرورش مييابد كه تحريكات، سنجشها و محاسبات آن بستر كاملاً مادي است.
اقامه كفر در نظام مدرنيته
در اينجا نميتوان گفت كه انسان مطلقا مسخ ميشود و اختيارات وي به طور مطلق حذف ميگردد. در اينجا اختيارات فردي، در امور فردي هنوز ميتواند الهي باشد، لكن اختيارات ضيق ميگردد.مدرنيته تكاملگرا است. وحدت و كثرت جديد، به موضوعات جديد و روابط جديد نياز دارد و در پايان حالات جديد، ادبيات جديد و آثار جديد را به وجود ميآورد، ولي بر آن يا نسبيتگرايي مادي حاكم است و يا نسبيتگرايي الهي.نسبيت گرايي مادي، ماده را در حكومت بر حركت مطلق ميكند؛ هرچند حركت در تنوع خود نسبي است و در تكثر هم هميشه نسبيت داشته و مدرن ميشود، لكن پايگاه آن مطلق بودن ماده و «اصل بقاي ماده و انرژي» است.در اين ميان تعريف از اخلاق و شرافت، در نسبيتگرايي مادي، تابعي از قدرت ارضاي مادي يا شهوت است و اساسا نميتواند معنويتي زايد براين قائل گردد و اين يعني اقامه كفر كه با كافر بودن فرق دارد.دستگاه كفر به اين علت به اخلاق و معنويت اعتقاد دارد كه لازم ميداند براي تأمين آرامش يك سري مطلقسازيها را انجام دهد؛ به عبارت ديگر، ابزاري شدن اخلاق، معنويت و شرافت، براي نظام ماده نقش مسكن دارد. همانطور كه شعر و موسيقي با آهنگهاي خاص عاطفي كه دارد، بر اعصاب انسان تأثير ميگذارد و تسكين دهنده است، پذيرفتن بعضي از امور اخلاقي به انسان تسكين ميدهد.
وضعيت گفتوگوي تمدنها در مدرنيته
حال اگر در جامعهاي معنويت به اين صورت معنا شد، ديگر «حيات مادي»، اساس و موضوع مذاكره قرار ميگيرد؛ اينكه ميگويند شما حرف خود را مطلق نپنداريد و بياييد حرفهاي يكديگر را بشنويم و با هم مذاكره كنيم، يعني چه؟ با هم بسازيم، با هم آشتي كنيم، يعني چه؟ بر سر چه چيزي با هم بسازيم؟ و بر سر چه چيزي آشتي كنيم؟صلح و آشتي گاهي بدين معني است كه ميان طرفين ارتباط جنگ برقرار نباشد، اما گاهي هم بدين معني است كه موسيقيدانهاي ما بيايند و براي هم بنوازند، فيلسوفهاي ما نيز با هم گفتوگو كنند، صنعتگران ما هم صنايع خود را براي يكديگر به نمايش بگذارند.لازمه حرف آنها اين است كه در امر دنيا بايد با هم تفاهم داشته باشيم، چون حرف آب، نان، غذا و معيشت در ميان تمامي نوع بشر مشترك است، اما ريشه اشكال همين جا است كه وقتي ما ميان خود و كفار نياز مشترك تعريف ميكنيم، براي رفع نياز مشترك، همكاري و هماهنگي مشترك نيز تعريف ميشود.ريشه گفتوگوي تمدنها، يا به نفي برائت باز ميگردد و يا به پرستش مشترك؛ يعني نياز مشترك مادي عدم تعرض انكار برائت است و نياز مشترك، پرستش مشترك!حال جاي تعجب اينجا است كه در كسب معنويت، نظام حوزه نميگويد كه برائت را كنار بگذار و به دين و دنيا به صورت مشترك توجه كن، اما در امور زندگي پرستش مشترك را تأييد ميكند و برهمكاري با كفر صحه ميگذارد و ميگويد كه اينجا، نه جاي خداپرستي است و نه جاي دنياپرستي!
ضرورت حضور در توسعه يا نسبيتگرايي الهي
اما حقيقت همين است كه اين منطقه الفراق، جايگاه اقامه پرستش دنيا است! در اقامه مديريت بر ايجاد ابتلا واقع ميشود و اين مديريت بر ايجاد ابتلا نبايد در فقه فردي باشد (چون اختيار غيرسلب ميشود)، اما نميتواند در توسعه ادبيات و توسعه اختيارات اجتماعي نباشد، چون ولايت تعطيلبردار نيست.توقف در برابر تكامل (يعني در برابر مدرنيته)، نه مطلوب است و نه ممكن؛ مطلوب نيست از آن جهت كه رشد معنوي به عجب متوقف شده و فرد به يك حالت وابسته ميگردد، ممكن هم نيست، چون ادبيات اجتماعي حساسيت جديد، گمانه جديد و رفتار جديد را در پي دارد.درست است كه نسبيت الهي، محور «توسعه اخلاق الهي» است، ولي محال است كه ابزار آن «توسعه حضور و توسعه آزادي الهي» نباشد؛ يعني اگر آزادي را در سه رتبه آزادي فردي، آزادي كلان و حضور در موازنه، و توسعه آزادي در جريان آرمان معنا كنيم، در اين صورت، آزادي در بالاترين مرتبه به مفهوم حضور در تكامل و بالا رفتن اختيارات فرد در برابر مكتب غير است.عين همين مطلب را در باب توسعه اطلاع و توسعه فرهنگي نيز مطرح ميكنيم؛ به اين معني كه ادبيات ما بايد توسعه بيابد و كارآمدتر از ادبيات دشمن بشود، به طوري كه بتواند در توليد اجتماعي مفاهيم خود حضور يابد.و نظير اين مطلب در تأثير اقتصادي نيز وجود دارد، ممكن است بشر در ارضاي شهوات به معناي اكل و شرب حضور نداشته باشد، ولي در توليد يك چيز ديگر حضور خواهد يافت و آن اينكه قطعا ابزار تأثير تولي و ولايت اجتماعي الهي را مرتبا توسعه ميدهد؛ يعني هم ريسك خطر را بالا ميبرد و هم تأثير ابزار خود را افزايش ميدهد؛ از باب مثال، كفر دستگاه برد درست ميكند، عدهاي هم ابزاري درست ميكنند كه با كنترل از راه دور، دستگاه او را در همان جا خنثي كرده و خفه كند؛ يعني ابزار اين عده بايد مرتب قويتر و مؤثرتر بشود تا آن اندازه كه دشمن از فكر حمله به آنها به ترس بيفتد؛ به هر حال بايد به چنين تكاملي دست يافت تا كفر نتواند مسلط شود.در اينجا نسبيتگرايي الهي بايد در برابر مدرنيته قد علم كند و مدعي شود كه متناظر با تمام مهرههاي مدرنيته مهره ميگذارد و متناظر با همه تمدن غربي تمدن ميسازد، زيرا انگيزش اين تمدن به طرف عالمي است كه در آن عالم فرض تنازع وجود ندارد. علاوه بر اين رشد اين دستگاه در ايثار است؛ يعني آزادي آگاهي. ايثار در اين نگاه غير از خودكامگي غربي است.