پروژه ناتمام مدرنيته - پروژه ناتمام مدرنیته نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پروژه ناتمام مدرنیته - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پروژه ناتمام مدرنيته

مقدمه

يكي از مهم‏ترين بحران‏هايي كه امروزه دامن‏گير مدرنيته شده است، مسئله بحران هويت، اخلاق و رفتار انساني است؛ به عبارت ديگر، از جمله مسائل اصلي مدرنيته، مسئله از خود بيگانگي در اخلاق است؛ هر چند عنوان از خود بيگانگي و بحران هويت، مانند هر واژه و اصطلاح علوم انساني، به اشكال مختلف تعريف شده و هر متفكر براساس جهان‏بيني خاص خود با تكيه بر تصور خاصي كه از انسان دارد، اين واژه را متناسب با آن تصور و انتظار خاص تعريف و تفسير كرده است.

اگر در غرب و دوران مدرنيته، فرضِ رشدِ نيهيليسم و بحران‏هاي اخلاقي‏اي كه به وجود مي‏آورد را بپذيريم، بايد گفت كه اگر بشر بر اثر اين نحوه نگاه و رفتار، خود را نابود نكند و بتواند اين دوران را پشت سر بگذارد، شايد نظام اخلاقيِ ديگري پيدا شود كه جهانگير باشد.

يكي از مفاهيم مهمي كه مدرنيته با خود به همراه آورده، مفهوم بشريت (Humanite) است؛ پيش از آن، مفهوم انسان و انسانيت به حوزه‏هاي فرهنگي، قومي محدود بود؛ يعني هر قوم و قبيله‏اي فرهنگ خود را مصداق انسانيت مي‏ديد و بقيه انسان‏ها را از اين مصداق بيرون مي‏دانست؛ براي مثال، دنياي مسيحي خود را مصداق كامل مفهوم انسانيت و تنها مخاطب خداوند مي‏ديد، چرا كه مسيحي بود. جهان‏هاي فرهنگي ديگر نيز اين گونه هستند. امروزه يكي از مشكلات تاريخ جديد غرب اين است كه معناي اخلاق در آنها گم شده است.

همه فيلسوفان غربي در پي نوشتن اخلاق بودند؛ دكارت مي‏خواست كتاب اخلاق بنويسد و ننوشت. حتي اسپينوزا اسم كتاب مابعد الطبيعه خود را اخلاق گذاشت و سوداي تدوين اخلاق او را رها نمي‏كرد، چنانكه اين سودا دكارت را نيز رها نكرده بود. البته كانت كه در زمره بزرگ‏ترين فيلسوفان دنياي غرب است، كتاب اخلاق نوشت. وي در كتاب «نقد عقل عملي»، در واقع ايده آل بشر متجدد و بشر ايده ال تجدد را وصف نموده است. پس از كانت، كساني كه كتب اخلاقي نوشتند، نسبتاً زياد بودند، اما هيچ يك از آنها چيزي كه از حد كتاب كانت فراتر برود، ننوشتند و اين از عمق محتواي كتب ايشان آشكار است. البته پيروان سن توما يا توميست‏ها و بعضي از فيلسوفان اخلاق، كانت را نقد كرده‏اند.

بنابراين، در غرب يك كتاب اساسي اخلاق وجود دارد كه آن هم متضمن وصف بشر ايده آل مدرن است؛ اين همان كتاب كانت است كه مقدمه طرح «روان مطلق» هگل شد. آنچه مي‏توان به صراحت بيان كرد، اين است كه با دائرمدار شدن آدمي، مرجع اخلاق نيز آن چنان كه در كانت هم ديده مي‏شود، بايد بشر باشد، ولي از سوي ديگر، مراجع و ميزان خير عين خير است و بشر را نمي‏توان عين خير دانست. در حقيقت مشكل اخلاق غرب در اومانيزم و سوبژكتيويته است؛ يعني وقتي بشر ميزان خوب و بد، و درست و نادرست مي‏شود، مشكل به وجود مي‏آيد.

بنابراين قول، اخلاق در تاريخ غرب، همچنان دستخوش بحران بوده است. شايد در بحران به آينده بشر توجه شده باشد، اما هنوز نمي‏توان گفت كه در آينده، اخلاق چه خواهد شد؟

امروزه پست مدرن و حتي مدرنيته، در وصف بشر متجدد و اخلاق جديد، بيشتر نظر منفي دارند. اصولاً نظر پست مدرن نظر منفي است، زيرا اين تفكر نقد تفكر و تاريخ غربي است. قهراً آنها اخلاق غربي را نيز وقتي تفسير مي‏كنند كه آن را به اصولي كه در تاريخ غرب وجود دارد، بر مي‏گردانند. وقتي كسي مانند ميشل فوكو، زندان، حبس و بيمارستان را نشانه قدرت، و وسيله‏اي براي اعمال قدرت مي‏بيند، همه چيز در نظر او به آن باطن، يعني قدرت باز مي‏گردد.

بنابراين، در نگاه پست مدرن، هيچ طرح مثبت و نگاه صحيحي پيرامون اخلاق وجود ندارد؛ براي مثال «ريچارد رورتي»(1) در سوداي آن است كه حساب چيزهاي مورد علاقه خود را از چيزهايي كه سست و متزلزل به نظر مي‏آيد، جدا كند؛ وي با توجه به اينكه بنيادهاي فلسفي عالم جديد سست شده است، دموكراسي را از آن بنياد جدا مي‏كند.

تمام اين بحران هويت و از خودبيگانگي كه حاصل عدم تبيين صحيح رفتارهاي انساني در جامعه غربي است، حاصل نگاه انسان محوري و حاكميت ليبراليزم بر انديشه‏هاي آنها است.

مدرنيته يا نسبيت گرايي مادي

بنابراين، اساسي‏ترين نقدي كه بر تمدن امروز وارد است، نقد تنزّل منزلت انسان و غروب اخلاق و معنويت در مدرنيته است و موضوع بحث اين نوشتار را در بر مي‏گيرد.

مدرنيته داراي يك دستگاه توليد، يك دستگاه توزيع و يك دستگاه مصرف است.

«نظام مفاهيم» يا نظام توليد در مدرنتيه

دستگاه توليد در مدرنيته «نظام مفاهيم» است كه آن هم عمدتاً براساس روش علوم مي‏چرخد. روش علوم در مدرنيته حسي است و پيش‏فرض‏ها و راندمان را نيز حسي لحاظ مي‏كند، لذا مدرنيته با قوانين عالم محسوس سروكار دارد.

بر اين اساس، مفاهيم آن نيز مفاهيمي كاربردي است كه كارآمدي آن مفاهيم هر چند در يك منطقِ منسجمِ قابلِ تعريف عرضه نمي‏شود، لكن داراي طبقه‏بندي منطقي نسبي و داراي تأثيرگذاري و تأثيرپذيري از يكديگر هستند؛ براي مثال علوم پايه نسبت به علوم تجربي، نسبت به علوم انساني كه طرح مسائل و حل آنها را به عهده دارد، نقش فروع اعتقادت را ايفا مي‏كند.

بنابراين، علوم انساني نسبت به علوم تجربي در جايگاه تبعي قرار مي‏گيرد؛ يعني اگر ما علوم پايه را متناظر با اصل قرار دهيم، علوم انساني متناظر با علوم تجربي، كاربرد فروع در مسائل، يعني در جزئيات را دارد؛ يعني در علوم تجربي، انسان دقيقاً مادي تعريف شده و مي‏گوييم كه انسان موجودي است كه به فلان مقداركالري نياز دارد كه اين مقدار كالري، اگر در محيط جذب، دفع و رشد سلولي مناسب در ارتباط با ساير مولكول‏ها قرار گيرد، جذب مي‏شود، و اگر در چنين تعادلي قرار نگيرد؛ يعني ناهنجاري باشد، جذب نشده و به درد كليه، معده و... مبتلا مي‏شود؛ يعني شيمي حياتي، حيات را به عنوان حيات قابل كنترل مادي مي‏شناسد. پيدايش معنويت، هوش و حافظه، و تقويت و تضعيف آنها و به طور كلي تعصبات و... را كاملاً مادي تعريف مي‏كند و در نهايت براي آن نيز قاعده و قاعده‏مندي طرح كرده و به بخش علوم انساني ارائه مي‏دهد.

مهم‏تر از همه، كارهايي كه انجام مي‏دهد اين است كه براي محاسبه حركت خود دهه‏هايي را تعيين مي‏كنند و پس از يك مقطع لازم مي‏بينند كه براي امور متعدد داد و ستد، بازار مصرف، بازار توليد و... نظام آموزشي واحدي را كه شامل يك طبقه‏بندي و مرتبه‏بندي اطلاعات درست مي‏كنند؛ يعني مي‏گويند بايد نظام مفاهيم ما معلوم باشد تا براساس آن بدانيم كه در هر مرحله، چه نحو تركيبي از چه نوع اطلاعاتي، لازم است انجام گيرد و چه موقع به آن اطلاعاتِ عمومي و چه موقع اطلاعات كارشناسي و چه موقع اطلاعات تخصصي گفته شود.

حال اين نظام مفاهيم كه طبقه‏بندي عمومي آنها انجام پذيرفته، مورد پذيرش جهاني قرار گرفته است، به نحوي كه اگر كسي درس بخواند و صاحب مدرك ديپلم يا فوق ديپلم، ليسانس يا فوق ليسانس، و كارشناسي ارشد يا دكترا شود، در هر جاي دنيا مدرك و مرتبه تحصيلي او مورد پذيرش است.

از طرف ديگر، به وسيله شاخصه‏هاي خاص، مؤسسات آموزشي جهاني ارزش‏گذاري مي‏شود كه براساس آن مشخص مي‏شود كه شخص در كدام دانشگاه و در كدام كشور درس خوانده و چه علوم و فنوني را ديده، همه اين شاخصه‏ها به صورت رسمي ثبت شده است، بطوري كه اكنون براي عموم مراكز عملي جهان قابل تعريف است كه فردي از فلان دانشگاه و در فلان سطح، از چه مقدار كارآمدي و توانايي برخوردار است؟ همه اين موضوعات، «نظام مفاهيم» يا نظام توليد در مدرنيته را در بر مي‏گيرد.

«ساختارهاي اجتماعي» يا نظام توزيع در مدرنيته

نظام توزيع در مدرنيته «ساختارهاي اجتماعي» است؛ بدين معني كه ميان انسان‏ها بر طبق مرتبه‏اي كه اطلاع يافته‏اند، منصب واگذار شده و توزيع اختيار مي‏شود؛ يعني به آنها حق تصميم‏سازي و تصميم‏گيري داده مي‏شود و از اين طريق، هماهنگي ارتباطات انساني را به عهده مي‏گيرند. نظام توزيع، سرپرست و عهده‏دار نظام روابط انساني در عينيت است؛ يعني رفتار انسان‏ها در شئون مختلف، اعمال حق و اختيار تحقير و تجليل و تشخيص درباره آنها، زير بليط نظام توزيع يا ساختارهاي اجتماعي قرار مي‏گيرد.

به عبارت ديگر، در نظام توزيع مدرنيته، انسان در انجام رفتارهاي شخصي آزاد است؛ مي‏تواند هر قدر كه بخواهد نماز بخواند، روزه بگيرد، قرآن تلاوت كند، اما در انجام يا عدم انجام اعمال اجتماعي آزاد نيست؛ يعني فرد اگر مصرف‏كننده برق است، بايد فيش برق را به نحوي كه مقرركرده‏اند، بپردازد و اگر در كار مديريت برق مشغول است، روزه باشد يا نباشد، قرآن بخواند يا نخواند، بايد با مشتري‏هاي اداره برق به همان‏گونه كه مقرر شده است، سلوك نمايد و اگر از مهندسين توليد برق است، بايد قواعد فني و تخصصي را در كار خود رعايت كند.

بنابراين، هرگونه رفتار فرد در گردش ارتباطات و رفتار اجتماعي، بايد در قالب‏هاي تعيين شده قرار بگيرد. پس مي‏توانيم بگوييم كه بخش توليد براي بخش‏هاي توزيع، انسان‏هاي كارآمد توليد مي‏كند و از طريق اختيار وظيفه اجتماعي توزيع مي‏گردد.

حال اين سؤال مطرح است كه اعمال اين وظيفه و اختيار چه ثمره و اثري دارد؟

«نياز و ارضاي جديد» يا نظام مصرف در مدرنيته

اين نظام توزيع، توليد امكان ارضا و توليد محصول را در پي دارد، البته نه فقط محصول، بلكه نياز و ارضا، هر دو را توليد مي‏كند.

حال نياز و ارضا، اگر به صورت اجتماعي توليد شد، ممكن است در ابتدا تخلف از آن ممكن باشد، ولي به تدريج تخلف از آن مشكل مي‏شود، به طوري كه كم كم تخلف‏ناپذير مي‏گردد؛ يعني ضرورت و امتناع عيني را لااقل براي گرايش غالب 70 درصد ايجاد مي‏كند و احيانا در برخي از موارد، مخالفت عملاً ممكن نيست؛ يعني اكنون اگر اصرار بورزيم كه فاصله منزل تا اداره را از ماشين استفاده نكنيم و يا اينكه بگوييم معلوم نيست كه اين جاده‏ها غصب نباشد و از اين جاده‏ها عبور نكنيم، كار هرگز انجام نمي‏پذيرد و يا وقتي انجام مي‏پذيرد كه زمان آن گذشته است.

مدل شهرسازي، زندگي و ارتباطات اجتماعي، اكنون به گونه‏اي است كه انسان را مجبور مي‏كند، از مدرن‏ترين وسايل براي پيشبرد كار خود استفاده كند. اين بدان معني است كه در حركت مدرنيته زبان اجتماعي عوض مي‏شود و ادبيات جامعه و ارتباطات تغيير مي‏كند، وقتي زبان اجتماعي تغيير كرد، مفهوم مجاري حس و مجاري سنجش نيز تغيير مي‏يابد.

آنگاه قلب و اخلاق در بستري زندگي كرده و پرورش مي‏يابد كه تحريكات، سنجش‏ها و محاسبات آن بستر كاملاً مادي است.

اقامه كفر در نظام مدرنيته

در اينجا نمي‏توان گفت كه انسان مطلقا مسخ مي‏شود و اختيارات وي به طور مطلق حذف مي‏گردد. در اينجا اختيارات فردي، در امور فردي هنوز مي‏تواند الهي باشد، لكن اختيارات ضيق مي‏گردد.

مدرنيته تكامل‏گرا است. وحدت و كثرت جديد، به موضوعات جديد و روابط جديد نياز دارد و در پايان حالات جديد، ادبيات جديد و آثار جديد را به وجود مي‏آورد، ولي بر آن يا نسبيت‏گرايي مادي حاكم است و يا نسبيت‏گرايي الهي.

نسبيت گرايي مادي، ماده را در حكومت بر حركت مطلق مي‏كند؛ هرچند حركت در تنوع خود نسبي است و در تكثر هم هميشه نسبيت داشته و مدرن مي‏شود، لكن پايگاه آن مطلق بودن ماده و «اصل بقاي ماده و انرژي» است.

در اين ميان تعريف از اخلاق و شرافت، در نسبيت‏گرايي مادي، تابعي از قدرت ارضاي مادي يا شهوت است و اساسا نمي‏تواند معنويتي زايد براين قائل گردد و اين يعني اقامه كفر كه با كافر بودن فرق دارد.

دستگاه كفر به اين علت به اخلاق و معنويت اعتقاد دارد كه لازم مي‏داند براي تأمين آرامش يك سري مطلق‏سازي‏ها را انجام دهد؛ به عبارت ديگر، ابزاري شدن اخلاق، معنويت و شرافت، براي نظام ماده نقش مسكن دارد. همان‏طور كه شعر و موسيقي با آهنگ‏هاي خاص عاطفي كه دارد، بر اعصاب انسان تأثير مي‏گذارد و تسكين دهنده است، پذيرفتن بعضي از امور اخلاقي به انسان تسكين مي‏دهد.

وضعيت گفت‏وگوي تمدن‏ها در مدرنيته

حال اگر در جامعه‏اي معنويت به اين صورت معنا شد، ديگر «حيات مادي»، اساس و موضوع مذاكره قرار مي‏گيرد؛ اينكه مي‏گويند شما حرف خود را مطلق نپنداريد و بياييد حرف‏هاي يك‏ديگر را بشنويم و با هم مذاكره كنيم، يعني چه؟ با هم بسازيم، با هم آشتي كنيم، يعني چه؟ بر سر چه چيزي با هم بسازيم؟ و بر سر چه چيزي آشتي كنيم؟

صلح و آشتي گاهي بدين معني است كه ميان طرفين ارتباط جنگ برقرار نباشد، اما گاهي هم بدين معني است كه موسيقي‏دان‏هاي ما بيايند و براي هم بنوازند، فيلسوف‏هاي ما نيز با هم گفت‏وگو كنند، صنعت‏گران ما هم صنايع خود را براي يك‏ديگر به نمايش بگذارند.

لازمه حرف آنها اين است كه در امر دنيا بايد با هم تفاهم داشته باشيم، چون حرف آب، نان، غذا و معيشت در ميان تمامي نوع بشر مشترك است، اما ريشه اشكال همين جا است كه وقتي ما ميان خود و كفار نياز مشترك تعريف مي‏كنيم، براي رفع نياز مشترك، همكاري و هماهنگي مشترك نيز تعريف مي‏شود.

ريشه گفت‏وگوي تمدن‏ها، يا به نفي برائت باز مي‏گردد و يا به پرستش مشترك؛ يعني نياز مشترك مادي عدم تعرض انكار برائت است و نياز مشترك، پرستش مشترك!

حال جاي تعجب اينجا است كه در كسب معنويت، نظام حوزه نمي‏گويد كه برائت را كنار بگذار و به دين و دنيا به صورت مشترك توجه كن، اما در امور زندگي پرستش مشترك را تأييد مي‏كند و برهمكاري با كفر صحه مي‏گذارد و مي‏گويد كه اينجا، نه جاي خداپرستي است و نه جاي دنياپرستي!

ضرورت حضور در توسعه يا نسبيت‏گرايي الهي

اما حقيقت همين است كه اين منطقه الفراق، جايگاه اقامه پرستش دنيا است! در اقامه مديريت بر ايجاد ابتلا واقع مي‏شود و اين مديريت بر ايجاد ابتلا نبايد در فقه فردي باشد (چون اختيار غيرسلب مي‏شود)، اما نمي‏تواند در توسعه ادبيات و توسعه اختيارات اجتماعي نباشد، چون ولايت تعطيل‏بردار نيست.

توقف در برابر تكامل (يعني در برابر مدرنيته)، نه مطلوب است و نه ممكن؛ مطلوب نيست از آن جهت كه رشد معنوي به عجب متوقف شده و فرد به يك حالت وابسته مي‏گردد، ممكن هم نيست، چون ادبيات اجتماعي حساسيت جديد، گمانه جديد و رفتار جديد را در پي دارد.

درست است كه نسبيت الهي، محور «توسعه اخلاق الهي» است، ولي محال است كه ابزار آن «توسعه حضور و توسعه آزادي الهي» نباشد؛ يعني اگر آزادي را در سه رتبه آزادي فردي، آزادي كلان و حضور در موازنه، و توسعه آزادي در جريان آرمان معنا كنيم، در اين صورت، آزادي در بالاترين مرتبه به مفهوم حضور در تكامل و بالا رفتن اختيارات فرد در برابر مكتب غير است.

عين همين مطلب را در باب توسعه اطلاع و توسعه فرهنگي نيز مطرح مي‏كنيم؛ به اين معني كه ادبيات ما بايد توسعه بيابد و كارآمدتر از ادبيات دشمن بشود، به طوري كه بتواند در توليد اجتماعي مفاهيم خود حضور يابد.

و نظير اين مطلب در تأثير اقتصادي نيز وجود دارد، ممكن است بشر در ارضاي شهوات به معناي اكل و شرب حضور نداشته باشد، ولي در توليد يك چيز ديگر حضور خواهد يافت و آن اينكه قطعا ابزار تأثير تولي و ولايت اجتماعي الهي را مرتبا توسعه مي‏دهد؛ يعني هم ريسك خطر را بالا مي‏برد و هم تأثير ابزار خود را افزايش مي‏دهد؛ از باب مثال، كفر دستگاه برد درست مي‏كند، عده‏اي هم ابزاري درست مي‏كنند كه با كنترل از راه دور، دستگاه او را در همان جا خنثي كرده و خفه كند؛ يعني ابزار اين عده بايد مرتب قوي‏تر و مؤثرتر بشود تا آن اندازه كه دشمن از فكر حمله به آنها به ترس بيفتد؛ به هر حال بايد به چنين تكاملي دست يافت تا كفر نتواند مسلط شود.

در اينجا نسبيت‏گرايي الهي بايد در برابر مدرنيته قد علم كند و مدعي شود كه متناظر با تمام مهره‏هاي مدرنيته مهره مي‏گذارد و متناظر با همه تمدن غربي تمدن مي‏سازد، زيرا انگيزش اين تمدن به طرف عالمي است كه در آن عالم فرض تنازع وجود ندارد. علاوه بر اين رشد اين دستگاه در ايثار است؛ يعني آزادي آگاهي. ايثار در اين نگاه غير از خودكامگي غربي است.

/ 1