شيوههاي تبليغي و بايستههاي اصلاحي
امام موسي صدر بسم الله الرحمن الرحيم، الرحمن، علم القرآن، خلق الانسان، علمه البيان، الشمس و القمر بحسبان، و النجم و الشجر يسجدان، و السماء رفعها و وضع الميزان. الا تطغوا في الميزان.براي بنده موجب بسي افتخار است كه خارج از برنامه دعوت شدهام و آقايان اجتماع كردهاند تا به اين سخنراني گوش فرا دهند. اين افتخاري را كه به بنده محول شده است، تكريم و احترام فوق العادهاي ميدانم و از اين بابت به خودم ميبالم.البته آقاياني كه اين افتخار را به بنده دادهاند، خيلي هم راه دوري نرفتهاند، چون آخر برفرض هم كه لياقت ذاتي نداشته باشيم، يك سرباز از جنگ برگشته هستيم. يعني محل كار ما را خداوند متعال در جايي قرار داده كه سينه به سينه در مقابل دشمن هستيم. كاملاً تلخي كوتاهي كردن را حس ميكنيم. ضربتهاي شكننده و خرد كننده دشمنان اسلام را از نزديك لمس ميكنيم. يعني بنا به اصطلاح جنگي، در خط آتش هستم، خوب، اگر سربازي را كه از جبهه برگشته، مورد تكريم و احترام قرار دهند، كار نابجايي نيست! اميدوارم كه بتوانم در اين مدت خيلي كوتاه، خلاصهاي از مشاهدات و اطلاعات خودم را به عرض برادران عزيزم كه در اينجا تشريف دارند برسانم، تا ان شاء الله مورد استفاده باشد و براي اين مؤسسه كه به نظر بنده فجر اميدي در تاريخ تبليغات شيعه است يك ذخيره و نيز قدمي در راه به ثمر رسيدن اين جهادها و نشاطها باشد.نظم و انضباط از نظر قرآن
آيهاي را كه در ابتداي سخنرانيم از سوره الرحمن قرائت كردم، مورد توجه قرار ميدهم، «و السماء رفعها و وضع الميزان» از اين آيه چه چيزي به نظر آقايان ميرسد؟ خداوند در مقام بيان نعمتهاي خودش، پس از ذكر چند نمونه، ميفرمايد كه: «آسمان را برافراشت»؛ بعد ميفرمايد كه: «و ترازو گذاشت»؛ «و السماء رفعها و وضع الميزان» خدا آسمان را برافراشت و ترازو گذاشت. خداوند كجا ترازو گذاشت؟ اين ترازويي را كه خدا گذاشته، آنگاه كه آسمان را برافراشته، كجاست؟ شايد معنايش اينطوري باشد كه بنده ميفهمم، كه منظور از «وضع الميزان» اين است كه، خدا جهاني را كه خلق كرده و آسماني را كه برافراشته، براساسي منظم، دقيق و حساب شده بوده است. يعني خدا اين جهان آفرينش را براساس حسابي دقيق كه با ترازو سنجيده شده، خلق كرده است. عالم منظم است. به خصوص كه قبل از آن به آيه «الشمس و القمر بحسبان» نيز اشاره شده است. يعني خورشيد و ماه پديدههايي حساب شده هستند. منظور آن است كه در اين آيه اعلان شده است كه ايها الناس! اين عالم بزرگي كه ما در آن زندگي ميكنيم، با نهايت دقت و نظم و انضباط برقرار شده است. يعني نظم و انضباط برجهان حكومت ميكند خوب، چرا خدا اين حرف را به ما ميزند؟ «الاتطغوا في الميزان» براي اينكه ما هم اگر بخواهيم فرزند اين دنيا باشيم، اگر بخواهيم زنده باشيم، اگر بخواهيم فعاليت و تلاشمان به ثمر برسد و اگر دوستدار خلوديم، بايد منظم كار كنيم. بلبشو و بينظمي، جز فنا در اين دنيا، نتيجهاي ندارد. زيرا دنيايي است كه همه چيزش منظم است! ما هم اگر منظم باشيم، به ثمر ميرسيم و اگر بخواهيم به ثمر برسيم و از عمرمان نتيجه بگيريم، بايد منظم باشيم. اين اصل به ما ياد ميدهد كه در همه چيزمان، در زندگي داخليمان، در زندگي ماليمان، در وضع درس خواندنمان، در وضع جواب نامه نوشتنهايمان، در معاشرت با دوستانمان، در روش تحصيلي و روحانيمان، در روش تبليغاتيمان و در هر چيزي كه در اداره آن سهيم هستيم، بايد منظم باشيم! و اگر منظم نباشيم، نابود و بياثر خواهيم شد. درست مانند كسي كه در شهري با هواي استوايي و گرم، بخواهد لباس پشمي به تن كند و براي گرما آماده نباشد. يا كسي كه در زمستان بخواهد لباسي نازك بپوشد. يا كسي كه بر خلاف جريان آب بخواهد شنا كند. چنين آدمي البته نميتواند موفق شود. دنيا براساس حق و عدل و انضباط و نظم استوار است. اگر كسي بخواهد بينظمي كند، در اين دنيا به نتيجه نميرسد. و هيچ ترديدي در آن نيست.حالا، اين مطلب از آيات بسياري استنباط ميشود. اينكه جهان آفرينش جهاني منظم است، هر چيزي به مقدار است، «و ما ننزله الا بقدر معلوم»، «و انبتنا فيها من كل شي موزون» بارها در قرآن تكرار شده است و آقايان بهتر ميدانند، شايد دهها آيه به خصوص اين مسئله را به انسان تذكر ميدهد كه اين عالم منظم است؛ دقيق است، حساب دارد، بادش، هوايش، آفتابش، بارانش، موج دريايش، بادهاي موسمياش، شب و روزش، كوتاه و بلند شدن روز و شبش، همه و همه روي حساب است. اي انسان! تو هم اگر ميخواهي موفق شوي و اگر ميخواهي در اين جهان از عمرت بهره ببري و به نتيجه برسي، بايد با جهان آفرينش همآهنگ باشي و منظم شوي، اين سخن قرآن است. حال اگر كسي گفته است كه بينظمي بهتر از نظم است، به نظر بنده خلاف آن چيزي است كه ما از قرآن ميفهميم. اين يك مقدمه مختصر!اما مقدمه كوتاه دوم! بنده نميخواهم تفسير بگويم يا نصيحت كنم، يعني زيره به كرمان ببرم! بنده ميخواهم مشاهدات خودم را براي آقايان بيان كنم، منتها يك مقدمه مختصر براي آقايان عرض كردم. مقدمه دوم و باز كوتاه اين است كه روزگاري در صدها سال پيش از اين، همه چيز در دنيا به صورت فردي بود. دولتش ديكتاتوري بود. استبداد بود، فردي بود، تجارتش بر اساس معاملات فردي بود، يك نفر يك نفر تاجر بودند. دخل و خرجش را هركس خود انجام ميداد، همه چيز در دنيا صورت فردي داشت. زراعتش، تجارتش، خواندنش، دولتش، سياستش، روزنامهاش و همه چيز به شكل فردي بود. در اين دنيا، اگر ما يعني قواي ديني و راهنمايان اخلاقي بشر به صورت فردي فعاليت ميكرديم، تا حدودي معقول و روبه راه بود. عيبي نداشت. براي اين كه ما هم هماهنگ با همه بوديم. يكي در مقابل يكي! آنها تنها بودند، ما هم تنها بوديم.اما امروز همه چيز به صورت دسته جمعي و سازمان يافته درآمده است، دولتها، جبههها و سازمانها دارند، تجارت به صورت شركتهاي وسيع و محيرالعقول در آمده، تبليغات مؤسسات وسيعي دارد، مطبوعات، جبههها تأسيس كردهاند؛ سياستمداران احزاب را به وجود آوردهاند؛ فلاحت و كشاورزي مكانيزه شده و در قالب شركتها درآمده است! در اين دنياي سازماني، اگر ما بازبخواهيم تك روي كنيم، به نظر من نهايت سادگي است. ما اگر امروز عمل دسته جمعي نداشته باشيم، كلاهمان پس معركه است. كه هست! براي اين كه همه چيز منظم و سازماني است. شما دست روي يك جا بگذاريد كه تنها راه بروند، بيسازمان راه بروند، بي تشكيلات راه بروند، يا تك روي كنند! نميتوانيد پيدا كنيد!اينها دو مقدمه عرض بنده بود، مقدمه اول اين كه جهان منظم است پس نميشود بي نظم زندگي كرد. مقدمه دوم اين كه جامعه امروز همه چيزش مؤسساتي، سازماني و تشكيلاتي است و اگر ما بخواهيم بيسازمان و بيتشكيلات فعاليت كنيم، موفق خواهيم شد. حالا اگر اين دو مطلب را پذيرفتيد كه چه بهتر! اگر هم نپذيرفتيد، مثل پنجاه سال پيش تا حالا ميماند كه همهمان خرد شديم، قوايمان تلف شد، هركس به راه خودش رفت، هركس با ديگري تضارب و تزاحم داشت و مشكلات بيشماري برايمان پيش آمد. نتيجه هم اين شد كه ديگران هزاران فرسنگ از ما پيش افتاده و رفتهاند، اما ما هنوز همين جا هستيم و بازهم ميمانيم! ميل خودتان است. ميخواهيد بپذيريد، نميخواهيد هم نپذيريد! اينها دو مقدمه كوتاه بنده بود.مشاهدات من از نظم و تشكيلات ديگران
حالا براي اين كه عرض كنم ديگران چگونه منظم و سازمان يافته هستند، ديگر مشاهدات خود را بيان ميكنم. لبناني كه بنده در آن هستم، يكي از پايگاههاي مسيحيت و بلكه بزرگترين پايگاه مسيحيت غربي در خاورميانه است. چون آقايان ميدانند كه مسيحيت در آغاز كار دچار يك شكاف بزرگ شد: مسيحيت غربي كه تابع پاپ بودند و مسيحيت شرقي كه از آنها جدا شده بودند ارتودوكس ناميده ميشدند. مسيحيان غربي تابع پاپ را تصور نفرماييد كه يك فرقه هستند! كلمه «كاتوليك» به معناي مجموعه است، نه يك فرقه معين. فرق بسيار متعددي هستند كه همه در لواي واتيكان و پاپ زندگي ميكنند. اينها يك شاخهاند. شاخه دوم مسيحيان شرقي يا «ارتودوكس»ها هستند. ارتودوكسها مركزيت جهاني ندارند. تابع پطركهاي خودشان هستند. هر منطقه وسيعي يك پطرك و به تعبير صحيحتر يك پطريرك دارد. يا به تعبير عربي قديم ما كه در مباحثات حضرت رضا و حضرت جواد ميخوانيم، بطريق كه همان پطرك است. بنابراين هر منطقه ارتودوكس يك پطرك دارد. رئيس هم ندارند. منتها سنت بر اين جاري شده است كه پطرك استانبول، كه امروز آسيناغوراس نام دارد، پطرك مسكوني ناميده شود. يعني اولين مقام ارتودوكسي دنيا كه بر ساير پطركها، رهبري ادبي و اخلاقي دارد نه اين كه مثل پاپ، پيشواي دينيشان باشد. پاپ پيشواي ديني كاتوليكهاي دنياست.كمي از مطلب دور افتادم! همان طور كه عرض كردم، مشاهدات بنده بيشتر محصول آن است كه لبنان مركز فعاليت كاتوليكها، يعني پيروان پاپ در خاورميانه است. چه فرقه روم كاتوليك، چه فرقه ماروني، چه فرقه ارمن كاتوليك و چه فرقه سريان كاتوليك. چهار فرقه طرفدار و پيرو پاپ در لبنان فعاليت ميكنند، بنابراين بنده تا حدودي از كار مسيحيان مشاهداتي دارم. از طرفي سفري نيز به فرنگ رفتهام. واتيكان را ديدهام؛ در جلسه تاجگذاري پاپ شركت كردهام و لذا از تشكيلات و مؤسسات كاتوليكي جهان هم تا حدودي از نزديك مطلع شدهام. ديگر آن كه سفري نيز به آفريقاي شمالي و قاهره رفتهام و از مؤسسات سني نيز تا حدودي اطلاع پيدا كردهام. ارتباط زيادي هم به واسطه لبنانيهاي مقيم آفريقاي سياه با آفريقاي سياه دارم. لذا از فعاليت مسلمانها در آفريقاي سياه كمي مطلعم، در بعضي از كنگرههاي اسلامي جهان شركت كردهام و با مسلمانان دنيا و رهبران ديني آنها هم كمي آشنا هستم.يعني يك تصوير اجمالي و خلاصهاي از فعاليتهاي مسيحيان و مسلمانان غيرشيعه ميخواهم امروز براي آقايان ترسيم كنم.فعاليتهاي تبليغي مسيحيان
اما مسيحيان! خدا ميداند كه وقتي متذكر نوع فعاليت مسيحيان ميشوم، دلم از كم كاري خودمان به درد ميآيد! اين مردمي كه دينشان، دين رهبانيت است! آن هم «رهبانيه ابتدعوها»(1) به قول قرآن! «ما كتبناها عليهم»(2) رهبانيت تارك دنيا! اينها چطور اينقدر منظم شدهاند؟ در مجلهاي به نام لايف كه يك شمارهاش مخصوص تشكيلات كاتوليكي دنيا بود ـ خواندم كه سازمان احزاب دنيا، حتي احزاب سري و زيرزميني روسيه را پشت سرنهاده است! شما تصور كنيد كه با حكومت پليسي كه در روسيه است، اگر يك حزب سري ضد دولتي بخواهد در آنجا فعاليت كند، چه مقدار بايد منظم و دقيق باشد. اين مجله ميگويد، تشكيلات كاتوليكي دنيا، از احزاب سري دنيا هم منظمتر و مجهزتر است. اين مردم تارك دنيا، چنين تشكيلاتي دارند! حالا ببينيم كه چگونه كار ميكنند؟تشكيلات اينها چند رشته فعاليت دارد: يك رشته، رشته كليساهايشان است. به قول خودشان (مسيحيان عرب)، مؤسساتي كه رعايت ابرشيه ميكنند! يعني منطقهاي دارند كه اسم مردم را رعيت ميگذارند و اسم كشيش يا مطران يا پطرك را راعي رعيت! راعي ابرشيه همان راعي منطقه است. اين فرقه را «راعويه» مينامند. يعني فرقهاي كه كليساها را اداره ميكند، نماز به جاي ميآورد، تشريفات اكليل و عقد و ازدواج را انجام ميدهد، و مراسم مذهبي را در وفيات كه عربها به آن جنات ميگويند، به جاي ميآورد. بنابراين كشيشها و ادارهكنندگان كليساها يك دستهاند. دسته ديگر ديرهايي در مسيحيت هستند كه از نظام كليساها استقلال دارند. اين ديرها از نظام كليساها استقلال دارند. اين ديرها خود مؤسسات مستقلي هستند كه ابتدا منفصل از واتيكان پديد آمدند، اما بالاخره به آن ملحق شدند. اين ديرها خود چند دستهاند. در درجه اول و از همه آنها مهمتر، «ژزونيتها» يا همان «يسوعيها» هستند. كتاب «المنجد» را همه ملاحظه فرموديد كه ميگويد: «الاباء يسوعيين». اين يسوعيها همان ژزونيتها هستند اينها فرقه بزرگي هستند. رييس يسوعيهاي دنيا را پاپ مينامند. اينها در حقيقت حكام واتيكان هستند. ميگويند پاپ سلطنت ميكند و نه حكومت؛ يعني حكومت واقعي به دست ژزونيتها يا يسوعيهاست! يسوعيها هستند كه اداره امور واتيكان در دنيا را بر عهده دارند.البته ديرهاي ديگري هم هستند: مثل دير «فرانسيسكن» و دير «دومنيكن». در لبنان ديري است به نام «عبرين»، و نيز ديري هست كه «كسليك» ناميده ميشود. اينها انواع ديرهايي هستند كه استقلال دارند. تشكيلات اينها را بعدا عرض ميكنم. فرقه جديدي را هم به وجود آوردهاند كه دير «كارگري» نام دارد.وظايف كليسا
اين تشكيلات بسيار مقتدر كليسا، در اداره امور مذهبي مردم به قدري دقيق است كه اگر در دهي از دهات تنها يك خانواده مسيحي حضور داشته باشد، روز يكشنبه كشيش مخصوصي به آنجا ميرود تا مراسم اقامه نماز را انجام دهد. در لبنان دهي هست كه مركز شيعيان است و «جبع» نام دارد، يا به قول خود لبنانيها «جباع»! همانجايي كه «جبعي جبعي» ميخوانيم. ده مهمي است. همه ساكنان آن شيعه هستند و منطقه پيرامون آن هم شيعه است. در اين ده يك خانواده، تنها يك خانواده مسيحي وجود دارد. نه اين كه بخواهم مبالغه كنم. تنها يك خانه، شامل پدر و مادر و دو سه تا بچه، مسيحي هستند، اين ده كليسايي دارد. آقاي كشيش روزهاي يكشنبه ميآيد در كليسا اقامه نماز ميكند و باز ميگردد. ده ديگري هست به نام «روم» كه نصف آن مسيحي است و نصف ديگر آن شيعه. البته آن نيمهاي كه مسيحي است، جمعيت چنداني ندارد. يعني سكنه آن چند نفري بيشتر نيستند، شايد مجموعا به هشتاد نفر نرسند. اين ده يك مدرسه دارد. روزهاي يكشنبه كشيشي براي تعليم امور ديني محصلين به ده روم ميآيد، درس خود را ميدهد، باز ميگردد. يعني شما در تمام نقاط دنيا، يك مسيحي كه كليسا از او غافل شده باشد و به او نرسد و روز يكشنبه امكان نماز را برايش فراهم نكند، اصلاً نمييابيد! حالا شما تمام كاتوليكهاي دنيا را تصور بكنيد كه بالغ بر 500 ميليون نفر هستند. اين كه اين 500 ميليون نفر را اينها چطور بايد كنترل بكنند، خدا ميداند!خوب، در مقابل اينها ما هستيم! كه مثل گوشت قرباني در وسط افتادهايم، هر كس بخواهد چنگي از ما ميقاپد! دهاتي داريم كه مسيحيها در آن تبليغ ميكنند؛ دهاتي داريم كه فرق ديگر در آن تبليغ ميكنند دهاتي داريم كه بهاييها در آن تبليغ ميكنند؛ و همين طور ميبرند!خوب، اين وضع كليساهاي مسيحي است. البته غالباً مدارسي هم وجود دارند كه تابع كليساها هستند. اينها نظير همان ملاهاي قديم ما هستند كه در هر دهي به صورت مدرسه تاسيس شدهاند. كشيشها اين مدارس را اداره و در آن تدريس ميكنند.سازمان وسيع ديرها
قسمت دوم كه بسيار عجيب است، مسأله ديرهاست. يسوعيها را براي شما مثال ميزنم اين يسوعيها اول در اثر كوتاهيهايي كه كليسا طي قرون وسطي نسبت به امور ديني و مذهبي و علمي كرد، تأسيس شدند. «لوتر»ي آمد، پروتستانها آمدند، و از كاتوليكها منفصل شدند، جواناني بودند كه به نام «يسوعي» متشكل شدند و يك سلسله كارهايي را شروع كردند، آمدند و ديدند كه روحانيت از مردم دور شده، به صورت اشرافي در آمده، به صنف معيني بدل گشته و از مردم فاصله گرفته است. ايشان براي اين كه با مردم نزديك شوند، آمدند و مؤسساتي درست كردند كه در حقيقت صبغه فرهنگي داشت. دانشگاه تأسيس كردند، مدرسه درست كردند و كشيشهايي تربيت كردهاند كه غير از كشيش بودن، وكيل عدليه هم هستند، مهندس، طبيب، معلم، استاد دانشگاه، فيزيكدان و شيمي دادن هم هستند و هكذا... تمايز اينها با مردم عادي فقط يك يقه سفيد است والا لباسشان عيناً لباس عادي است. كارشان هم اداره امور بيمارستانها، دانشگاهها، مدارس حرفهاي، دارالايتام و درمانگاههاست. طبيعي است در نهايت دقت و مهارت، در عين حال كشيش هم هست. اگر براي شما عرض كنم كه «روبرت كخ» كاشف ميكرب سل، كشيش بوده است، تعجب نكنيد! اگر عرض بكنم كه بسياري از كاشفين نظريات جديد كشيش بودهاند، تعجب نكنيد! يكي از اينها همين كشيش بلژيكي «لومتر» است كه اصل توسعه عالم را كشف كرد كه عالم دارد دائماً گستردهتر ميشود. همين نظريهاي كه با آيه كريمه «والسماء بنيناها و انا لموسعون»(3) منطبق است. يعني عالم در حال توسعه است. اين نظريهاي كه در قرآن به آن اشاره شده است، توسط يك كشيش بلژيكي به نام لومتر اكتشاف شد. با اينكه كشيش است، اما اطلاعات كيهاني او به قدري زياد است، كه نظرياتش مورد اقتباس همه دانشمندان قرار دارد. يعني شما در ميان طبقه كشيشها ميتوانيد، طبيبهاي خوب، مخترعهاي بنام، فيزيكدانهاي خيلي مهم، شيمدانهاي خيلي مهم، وكلاي عدليه معروف و رياضي دانان برجسته، بيابيد. بنده در بيروت رفيقي دارم كه در سلسله سخنرانيهايي كه اخيراً درباره اسلام و مسيحيت در لبنان انجام ميشد، شركت ميكرد. نامش «اب فرانسوا دوپريلاتور» است. «اب» يعني كشيش اين مرد استاد فيزيك و بزرگترين فيزيكدان در خاورميانه است. كشيش هم هست. اتفاقاً لباسش هم لباس كشيشي است. مرد بسيار عالمي است و در عين حال كشيش هم هست. اينها با اين اوصاف چه كار كردند؟ آمدند و مجاري امور را به دست گرفتند. همان مجاري الاموري كه براساس اخبار و احاديث ما بايد به دست «العلما بالله» باشد. اين مجاري امور را به دست گرفتند. مهندس، طبيب، وكيل، عدليه، رياضيدان، فيزيكدان و... آن وقت خدا ميداند كه اينها در مؤسساتشان چه ميكنند! تصور نكنيد كه صريحاً تبليغ مسيحيت ميكنند! هرگز! بلكه با عمل، بااخلاق، و با روش مردمداري، مردم را جذب ميكنند! بنده در طول سال گذشته 14 جلسه با يك جواني به نام «شفيق قاسم» اهل «صيدا» كه از اهل سنت است، مشغول صحبت بودم. اين جوان در مدرسه يسوعيهاي لبنان مشغول درس خواندن بود و بعد از اينكه درسش تمام شد تصديق كلاس دوازدهمش را گرفت، مسيحي شد! يعني صريحاً مسيحي بودن خود را اعلان كرد. ما جواني داريم از خانواده عسيران، كه از خانوادههاي محترم شيعه در لبنان است. او الان كشيشي شده است به نام «عفيف عسيران». يك استاد دانشگاه امريكايي بيروت است به نام «دكتر ماجد فخري» كه هم مسيحي شده است. چنين نمونههايي وجود دارند! تصور نكنيد كه مسلمانها از اسلام بيرون نميروند. خير! بيرون ميروند، متأسفانه!به هر حال كشيشاني را كه عرض كردم، مجموعهاي از خبرگان و متخصصيني هستند كه در همه رشتهها تخصصي دارند و اداره امور دانشگاهها را بر عهده دارند. اينها در دنيا متجاوز از چند هزار دانشگاه دارند! آقا بشنويد! يك مؤسسه ديني مسيحي چند هزار دانشگاه دارد؟ چند هزار بيمارستان دارد! چند ده هزار مدرسه و درمانگاه و دارالايتام و مدرسه حرفهاي و موسسات مشاورهاي و روضه الاطفال و باغ كودك و سالنهاي ورزشي و سالنهاي سخنراني و هزار برابر اين، موسسات اجتماعي دارد... اينها طبق آماري كه خودشان دارند، 300 ميليون نفر از مردم دنيا را باسواد كردهاند، آقا هر چه باشد 300 ميليون نفر آدم بيسواد كه با سواد شدهاند، تحت تأثير اينها قرار ميگيرند. البته همهشان هم مسيحي نشدند، تعدادي هم شدند! اين موسسه تنها يك دير از ديرهاي مسيحيان، به نام دير يسوعي است. و هكذا ساير ديرها...! اضف الي ذلك ديرهاي «فرانسيسكن» و «دومنيكن» و «عبرين» و «كسليك» و هزار جور دير ديگر، كه استقلال داخلي و مالي خود را حفظ كردهاند و در عين حال از ارتباطي هرمي با واتيكان برخوردار هستند. كار مسيحيها اينگونه است. آن وقت خدا ميداند كه چطور دارند دراين دنيا رخنه ميكنند و همه جا را ميگيرند! در خود لبنان ديري است به نام «عبرين». ديري كوچك است كه در ميان بيابان قرار دارد و كشيش تربيت ميكند. رفته رفته و در اثر فعاليت كشيشها، مدرسههايي تأسيس شده است. تنها دير عبرين اكنون 82 مدرسه دارد. دير ديگري است به نام «كسليك» كه تازگي دانشگاهي هم تأسيس كرده است و دانشكدهاي به نام دانشكده «تشريع» يعني قوانين، ايجاد نموده است. اين دانشكده در شهري به نام «جونيه» در نزديكي بيروت واقع است و از بنده نيز دعوت كرده است تا تشريع اسلامي را در آن درس بدهم اينها نوع كار آنهاست. آن وقت ميخواهيد اثر عملشان چطور باشد؟ دعوت كرده است تا تشريع اسلامي را در آن درس بدهم! اينها نوع كار آنهاست. آن وقت ميخواهيد اثر عملشان چطور باشد؟ضرورت اصلاحات در شيوه تبليغات اسلامي
براي پيشرفت دين حق بايد تلاش كردشما تصور ميكنيد كه حق مطلق، خود به خود و بدون تلاش، پيش ميرود؟ اين حرف درست نيست آقا! بنده يك عبارتي از پيغمبر(ص) در روز «بدر» براي آقايان ميخوانم، ببينيد از اين حرف چه ميفهميد. پيغمبر (ص) در اين دعا ميفرمايد: «الهم ان تهلك هذه العصابه فلن تعبد بعد». يعني خدايا! اگر اين دسته كشته شوند، تو ديگر عبادت نميشوي، عجب! معلوم ميشود كه اگر مرداني، محمدي، فداكاري و اصحابي براي دين خدا تلاش نكنند، خدا عبادت نميشود! ديگر از عبادت خدا، ما چيزي حقتر كه نداريم؟ پس اينكه اعتماد بكنيم كه آقا، دين ما حق است، مذهب ما حق است و خود به خود راه خودش را باز ميكند، به نظر بنده درست نيست. خير! اگر ما تلاش نكنيم، همين دين حق و همين مذهب حق، آنطور كه الزام است پيش نميرود، يا كمتر پيش ميرود. اين آقايان، همين دين را، دين مسيحيت را با تبليغات، به شدت در اعماق قلبهاي مردم داخل كردهاند! چهارده كشيش براي تبليغ به كشور «اوگاندا» رفتند، اوگاندا يكي از كشورهاي آفريقايي است كه آقايان حتماً اسمش را شنيدهايد. چهارده كشيش به آنجا رفتند و بوميان آفريقايي آنها را خوردند! شما خيال ميكنيد كه هدفشان را رها كردند؟ خير! چهارده زن تارك دنيا و دختران و راهبه را به جاي آنها فرستادند و مشغول تبليغات شدند! آقا منفي بافي هم نبايد كرد كه بنشينيم بگوييم: «آقا آنها استعمار ميكنند» خيلي خوب، اما اگر فداكاري نميكردند، نميتوانستند بروند! آنها رفتند و تبليغ كردند، الان تعدد مسيحيان اوگاندا نسبت به پنجاه سال پيش صد برابر شده است! جنوب سودان را ببينيد، و ببينيد كه از سه سال پيش كه كشيشها را بيرون كردند، چه حوادثي در آنجا پيش آمده است! كه بالاخره هم ممكن است خداي نكرده به انفعال جنوب سودان از شمال آن منجر شود.«ماسينيون» مستشرق بزرگ فرانسوي را كه روح اسلامي دارد، ميشناسيد و حتما شنيدهايد كه در يكي از مجامع پاريس اعلام كرده است، كه اسلام ديني خدايي است. او كتابي به نام «سالنامه دنياي اسلامي در سال 1954» دارد كه به چاپ رسيده است. ماسينيون در اين كتاب مينويسد، كه طي سال 1954، شش ميليون نفر در آفريقاي سياه مسلمان شدند، اما با تبليغات مسيحيها و تلاشهايي كه به عمل آوردند، يك ميليون نفر از سياهان نيز مسيحي شدند. البته اين طبيعي است. سياههاي بتپرست و سياههاي توتيست و طرفدار درخت و روباه، بعد از اينكه مستقل شدند. ديدند كه دينشان قابل عمل نيست. لذا به فكر دينهاي آسماني و جهاني افتادند يهوديت كه ديني عنصري است و كسي را نميپذيرد، بنابراين متوجه شدند كه يا به مسيحيت و يا به اسلام بايد متوسل شوند. آنها ديدند كه اسلام ديني است پاك كه سابقه استعمار و غارتگري ندارد. از طرفي عقايد اسلامي روشن و واضح است. يك خدا دارد، تعقيدي در عقايدش ندارد. پس اولا ديني است كه سابقه استعمار ندارد؛ ثانياً تعقيد و مشكلي در عقايدش وجود ندارد؛ ثالثاً احكام قابل عملي و سهلي دارد. اين است كه به طرف اسلام روي آوردند و شش ميليون نفر در سال 1954 مسلمان شدند. خوب! اما بعد چه شد؟ به دليل نبودن تبليغ و مبلغ اسلامي، نتيجه اين شد كه آمدند و آبروي اسلام را بردند! گفتند ببينيد اين مسلمانها چقدر عقب افتادهاند! ببينيد چقدر در كشورهايشان كودتا رخ ميدهد! ببينيد چقدر كثيفند! ببينيد چقدر سطح علمشان پايين است! ببينيد كه در تمام اين مدت، حتي يك جايزه «نوبل» را هم مسلمانها نبردند! چون مسيحيان تمدن اروپايي را با تمدن مسيحي خلط ميكنند. در حالي كه تمدن اروپايي هيچ ربطي به مسيحيت ندارد. تمدن جديد به رغم مسيحيت در اروپا به وجود آمد، و اصلاً تمدني و ثني است نه تمدن مسيحي! به هر حال گفتند كه تمدن داريم و چنين و چنان.... بعد هم بهواسطه همين ديرهايي كه عرض كردم، وارد عمل شدند، بچه مريض آفريقايي را وقتي يك موسسهاي سالم ميكند آقاي بيسواد را كه باسواد ميكند و بعد هم به دانشگاه ميفرستد؛ بيپول را كه پول دار ميكند؛ بيتربيت را كه تربيت ميكند؛ ميدانيد چه عاطفهاي نسبت به پدران تربيتكنندهاش در او ايجاد ميشود!اين هم داستان ديرها! آن داستان كليساها بود كه ملاحظه فرموديد كه يك نفر مسيحي در هيچ نقطه دنيا نيست كه بدون رهبري ديني باشد و اگر تنها يك خانواده مسيحي در دهي بود، كليسايش مرتب و كشيشش مرتب است. اين هم وضع ديرهايشان، موسسات فرهنگيشان، دانشگاههايشان، بيمارستانهايشان و ديگر سازمانهاي عجيب و غريبشان كه واقعاً شگفتآور است. اينها يك ذره از كار مسيحيهاست.دنياي اهل سنت
حال بياييم سراغ سنيها از ملا و برادران ديني خودمان! آنها هم تا حدودي منظم هستند. الان در آفريقاي سياه، در لبنان و در كشورهاي ديگر، مبلغين فراواني را از «الازهر» ميبينيم. در شهري كه من زندگي ميكنم، مردي هست به نام «شيخ محي الدين حسن»، كه از الازهر فارغالتحصيل شده و در آنجا به وظايفش سرگرم است. هم سنيهاي «صور» را اداره ميكند و هم فلسطينيهاي پناهنده به آن منطقه را. هم نماز جماعتش را ميخواند و هم به خوبي به همه آنان ميرسد. موسسات ديگري نيز دارند كه با موسسات مسيحي مشابه است. مثلاً در لبنان مؤسسهاي دارند به نام «المقاصد الخيريه الاسلاميه». برادران سني ما هم شروع كردهاند. الان متجاوز از 180 مدرسه در دهات احداث شده است، مدرسههايي كوچك! حتي در دهات شيعهنشين! آثار كار آموزشي را هم ميدانيد چقدر است؟ در تمام نقاط دانشگاهشان مرتب و دارالتبليغشان فعال است. در بيروت هم مؤسسهاي دارند به نام «ازهر» تمام مناطق لبنان كنترل و احصا شده است و براي تبليغ و مدرسه نيرو فرستاده ميشد، البته ازهر، غير از اين كه مبلغين مستقيمي ميفرستد، مبلغين غير مستقيمي را نيز از مصر ميآورد كه همان معلمها و فرهنگيها هستند. اينها يك سري دورههاي خاصي را ميبينند و به مناطق ميروند. اما وضع ما! آقا آن داستان مسيحيها! اين هم داستان برادران دينيمان، سنيها! آن هم به طور اجمال! اما ما! وضعمان چگونه است؟ تشكيلاتمان، چگونه است؟ آقا شما يك نفر را به من معرفي كنيد كه تعداد روحانيون را در ايران بداند! شما كه افرادتان را نميشناسيد، چطور ميخواهيد كار كنيد؟ چند تا شيعه در دنيا هست؟ بفرماييد! چند تا روحاني شيعه در دنيا هست؟ بفرماييد! چند تا روحاني در ايران است؟ بفرماييد! ميزان تحصيلاتشان چقدر است؟ چند تا مسجد در ايران است؟ صلاحيت روحانيوني كه در مناطق كار ميكنند چقدر است؟ ارتباطشان با هم چگونه است؟ اگر يكيشان مريض و گرفتار شد، به چه وسيلهاي ميشود به او كمك كرد؟اصلاً اين حرفها چيست؟ آقايان ما كجا ميخواهيم زندگي كنيم؟ در كدام دنيا؟ نتيجهاش هم ميدانيد چيست؟ اينجا با دلي خوش نشستهايم، به حقانيت خودمان اعتماد داريم و خيال ميكنيم كه مطلب تمام شده است، كجا تمام شد آقا؟ آخر مگر ميشود بيتبليغ و بدون كار پيش رفت؟اقلاً ما همان قسمت مساجدمان را منظم كنيم؟ تبليغاتمان را منظم كنيم، در دعوتمان هماهنگي به وجود بياوريم! آقا بنده پاي اين منبر ميروم يك چيز ميشنوم، پاي آن منبر چيزي ديگر! اين منبري يك چيز ميگويد و آن يكي چيز ديگر؟ من چطور ميتوانم با اين تبليغات متناقض ايمانم را باور كنم و نمو دهم؟ به هيچ وجه ممكن نيست چنين چيزي تحقق يابد.اين كارهايي كه حالا ميخواهيم بكنيم، بايد 50 سال پيش، بلكه 150 سال پيش شروع كرده باشيم. اميدوارم كه به سرعت پيش برويم. امتياز روحانيت شيعه اين است كه وابستگي به جايي ندارد. ما آقا وضعمان خيلي عجيب است! اگر فرزند اين دنيا هستيم، دنيايي كه «و السماء رفعها و وضع الميزان»، دنيايي كه همه چيزش منظم است، اگر منظم نباشيم، محكوم به مرگيم و فرزند اين دنيا نيستيم. در عصري كه همه چيزش به صورت مؤسسه درآمده، بايد خودمان را سازمان داده و منظم كنيم. بنده در يك ساعت چقدر ديگر ميتوانم بيشتر از اين بگويم؟ اين از مؤسسات مسيحيها، آن هم شمهاي از مؤسسات سنيها! در مقابل اينها آقا، ما بايد خودمان را منظم كنيم. واقعا سؤال اول اين است كه ما اصلاً چه تعداد روحاني داريم؟ كجاها روحاني داريم و كجاها نداريم؟ وضع ديني مناطق چه جور است؟ دهات چه وضعي دارند؟همهمان مسئول هستيم. همهمان بايد براي چنين هدفي همكاري كنيم. كار را منظم كنيم! مناطق را تقسيم كنيم! احصاء و آمار دقيقي از دهاتمان، از اوضاع شهرها و مناطقمان، از روحانيوني كه در آنجا هستند، از اين كه چقدر پيش يا عقب رفتهاند، تهيه كنيم.البته ما حالا انتظار نداريم كه مؤسساتي تنظيم بشود، مدارسي به وجود بيايد، درمانگاههايي به وجود بيايد، بيمارستانهايي به وجود بيايد و مدارس حرفهاي به وجود بيايد. اگر اينها هم بشود كه چه بهتر اميدوارم كه بشود. ولي اولين قدم، هماهنگي در دعوت است. و ما هنوز اين هماهنگي را در يك شهر و حتي در يك مجلس نداريم! يكي از اين طرف ميرود، ديگري عكس آن ميرود! اينها كي بايد علاج شود آقا؟ كي بايد علاج شود؟ چه وقت؟حالا، اگر چنين تنظيمي به وجود آمد، اگر چنين هماهنگي درست شد، اگر چنين روش صحيحي اتخاذ شد، آن وقت ما خيلي خوب پيش خواهيم رفت. براي اينكه يك كمي هم در آخر سخنم، با حلواي پسين و ملح اول به قول نظامي، دهانتان را شيرين كرده باشم، عرض ميكنم كه اگر به طور منظم و سازمان يافته كار كنيم، خيلي زودتر و بهتر ميتوانيم جلو برويم.دين ما دين زندگي است
در آن ولايتي كه ما هستيم گفته ميشود كه بهترين شيوه دعوت الي الله، يعني دعوت مردم به سوي خدا، سبكي است كه ما داريم. از بنده دعوت كردند در مؤسسهاي در لبنان به نام «دير المخلص» سخنراني كنم. دو تا مؤسسه در كنار هم هست: يكي متعلق به راهبان است و ديگري متعلق به راهبات. اين طرف كشيش ميپرورانند و حوزه علميه آنهاست، آن طرف هم دختران تارك دنيا ميپرورانند، در اين مؤسسه از بنده دعوت كردند كه صحبت بكنم. در راه كه از صور به سوي ديرالمخلص ميرفتم، نائب مطران دير همسفر بنده بود. در راه به بنده گفت كه اين جوانها دنيا را ترك نموده و خودشان را از لذات دنيا محروم كردهاند. دنيا هم امروز خيلي فريبنده شده است. اين است كه اگر بتواني اينها را در اين جهاد و فداكاريشان تشويق و تقدير كني، كار خوبي است. گفتم خيلي خوب!بنده يك ساعتي در اين مجلس صحبت كردم. خدا شاهد است اين را كه عرض ميكنم، نه براي خودنمايي است بلكه براي اين است كه آقايان را خوش دل بكنم كه روش تبليغاتي و حقايق علمي كه ما داريم، بسيار بسيار جلوتر، عميقتر و مؤثرتر از حقايق علمي است كه ديگران دارند!بنده در اين صحبتي كه كردم، بعد از مدتي رييس دير به مدير كل تبليغاتي لبنان كه او هم مسيحي است، گفته بود! آن روحانيتي كه «سيد موسي» ظرف يك ساعت در محيط دير ما ريخت، بيش از روحانيتي بود كه در مدت شش سال ما به اينها دادهايم!اميدوارم كه حمل بر خودنمايي نفرماييد. اين يك حقيقت است كه مربوط به بنده نيست. مربوط به آن دين مطهري است كه ميگويد: اگر زراعت بكني، عبادت و سجود خداست. اگر با زنت حسن رفتار بكني، عبادت و سجود است. اگر در بازار تجارت بكني، عبادت و سجود است. آن ديني كه ميخواهد هميشه، در همه جا و همه وضع، انسان به ياد خدا باشد، هيچ چيز را با ذكر خدا و ياد او منافي نميداند. آخر در مقابل اين دين، دينهايي هستند كه اصلاً عبادت را جز در محل خاص و جز در شرايطي خاص ممكن نميدانند! هزار و سيصد سال پيش پيغمبر(ص) به ابوذر ميگويد: حتي در خواب و خوراك قصد قربت كن، دين ما اصلاً براي زندگي است. دين ما در كارخانه، در مدرسه، در بيمارستان، در زمين كشاورزي، در بازار و در همه جا، همراه ماست. اين دين است كه ميتواند زندگي كند. حتي عبادات ما چنين سمت و سويي دارند. سخني را نقل ميكنم كه متعلق به بنده نيست، بلكه مال شخصي اتريشي به نام «محمد اسد» است كه سي چهل سال پيش مسلمان شده، و فعلاً در شهر «طنجه» در كشور «مغرب» ساكن است. بسيار مرد خوبي است و حرفهاي خيلي خوبي دارد. او ميگويد: در عبادتهاي اسلامي، از قبيل نماز و حج، سعي شده است تا هر دو جنبه دنيا و آخرت و جسم و روان با هم توأم شوند. وي مثلاً ميگويد كه ممكن بود در مورد نماز به ما بگويند، همينطور تكيه دهيد و توجه قلبيتان به خدا باشد، اما نگفتهاند، به جاي آن در حالي كه قلبت پيش خداست، ركوع ميكني، سجود ميكني، تكبير ميگويي، ذكر ميگويي، يعني هم بدنت كار ميكند و هم قلب و روحت كار ميكنند، قلبت متوجه خداست، اما همزمان با آن اعمالي از تو صادر ميشود، تا عادت كني كه حتي در حين عمل خارجي هم متوجه خدا باشي، تا بتواني در بازار هم كه هستي، متوجه خداباشي، تا بتواني در حين كشاورزي هم متوجه خدا باشي، مقصود آن است كه دين ما دين زندگي است، دين ما دين سلامتي و صلح و صفاست. اگر از نظر شكلي و از نظر تنظيمي وضع خودمان را مرتب كنيم، هزارها هزار اميد است.اميدوارم به بركت حقانيت اين دين و صفا و خلوص قلوب اين برادران عزيز كه با اين روح پاك و مطهر از همه چيز اين دنيا گذشتهاند، بتوانيم اين حقيقت را با شكلي منظم و موزون به دنيا عرضه بداريم تا در ظرف مدتي كوتاه عقبماندگي چهارصد، پانصد ساله را جبران كنيم.1. سوره الرحمن آيه 7
2. منبع. مركز مطالعات و تحقيقات امام موسي صدر، ايران