حوزه و دانشگاه و دانش بومي - حوزه، دانشگاه و دانش بومی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حوزه، دانشگاه و دانش بومی - نسخه متنی

ابراهیم فیاض

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حوزه و دانشگاه و دانش بومي

ابراهيم فياض

1. حكومت اسلامي ايران، شكل خاصي از حكومت است كه در تاريخ حكومت (از نظر زمان و مكان) بي‏نظير است. كشوري كه پادشاهي سنت تاريخي آن بوده است، امروزه به نوعي مردم‏گرايي سياسي تبديل شده است؛ مردم‏گرايي‏اي براساس ولايت فقيه كه فقيه در روش خود براي استنباط حكمت عملي، از عرف روزمره استفاده مي‏كند و در معرفت‏شناسي خود از نظريه انسان كامل استفاده مي‏كند؛ انسان كامل خادم خلق خدا.

2. تعقيب نظريه نخبه‏گرايي سياسي در قالب استبداد فردي و يا استبداد تك حزبي (مانند حكومت كمونيستي)، استبداد دو حزبي (مثل امريكا) و يا استبداد چند حزبي است كه در اين اَشكال نخبه‏گرايي، مفهومي به نام «ظلم اجماعي» وجود دارد؛ ظلمي كه در سطوح مختلف آزادي موجود در جوامع گوناگون، بر آن اجماع صورت گرفته است؛ براي مثال در دموكراسي چند حزبي، گاهي بر يك ظلم اجماع مي‏شود و اين اجماع گاه رسمي و گاهي غير رسمي است، مانند تحميل جنگ داخلي يا خارجي بر ملت‏ها.

3. همين مردم‏گرايي بود كه دو نهاد متضاد معرفتي ايران، يعني حوزه و دانشگاه را به هم نزديك كرد. نهاد علمي سنتي ايران كه حوزه علميه نام دارد و دانشگاه‏ها كه در ابتدا براي معارضه با اين نهاد سنتي به وجود آمده بودند و بعدها بر جدايي اين دو، به صورت تعريف از يكي و تحقير ديگري به شدت تأكيد مي‏شد.

اين مسئله تاريخ معرفتي ـ فرهنگي صد ساله اخير ايران را تشكيل مي‏دهد و علت آن نيز نخبه‏گرايي حاكم بر دانشگاه و حوزه بوده است كه هر چند به شدت متفاوت و گاهي هم متضاد بوده، ولي نخبه‏گرايي در هر دو از نوع معرفت آنها برخاسته است كه ساختار نخبه‏گرايي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي كشور نيز بر آن مهر تأييد و تأكيد زده است.

4. در پانزده خرداد 1342 كه شروع انقلاب اسلامي مردم‏گراي ايران است، يك انقلاب معرفتي نيز رخ داد كه همان مردم‏گرايي معرفتي بود و حوزه‏ها و دانشگاه‏ها را پيمود؛ اين مردم‏گرايي معرفتي سخن گفتن با مردم به زبان آنها، توسط متفكران مردم‏گراي دانشگاه و حوزه، در سايه نزديك كردن هرمنوتيكي تفكر خود به مردم و زاويه فكري آنها بود.

در سايه همين پارادايم وحدت حوزه و دانشگاه شكل گرفت و تفكر سنتزي و تركيبي وحدت حوزه و دانشگاه در بستر مردم‏گرايي معرفتي و ساختاري به وجود آمد. هرگاه نخبه‏گرايي در هر كدام از اين دو نهاد به وجود آيد و يا جامعه دچار نخبه‏گرايي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي شود، اين وحدت به تفرقه و تضاد مي‏شود.

5. براي وحدت حوزه و دانشگاه، هم در حوزه و هم در دانشگاه بايد انقلاب معرفتي رخ دهد؛ انقلابي كه به وسيله رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران ترسيم شده است؛ يعني ورود زمان و مكان به معرفت‏شناسي كه فقط در موضوع‏شناسي و يا حكم‏شناسي فقه نيست، بلكه اين مسئله در معرفت‏شناسي فلسفه اسلامي و حتي منطق و اصول فقه نيز جاري مي‏شود. ورود زمان و مكان به معرفت‏شناسي حوزه، به معناي ورود علوم تجربي و به طور خاص علوم انساني است؛ بدين‏ترتيب معرفت‏شناسي فلسفي بي‏زمان و بي‏مكان حوزه ما به حوزه معرفت‏شناسي زمان‏دار و مكان‏دار دانشگاه نزديك مي‏شود.

6. انقلاب معرفتي در دانشگاه، همان بومي ساختن دانشگاه يا ايراني ساختن آن و يا در بعد ارزشي و آرماني آن، به معناي اسلامي ساختن دانشگاه است. دانشگاه‏هاي ايران چون وارداتي است، پس بايد به خويشتن خويش برگردد و اين مسئله از راه بومي‏سازي معرفتي و ساختاري رخ مي‏دهد؛ از همين جاست كه دانشگاه، به حوزه كه حافظ سنت‏هاي معرفتي و ساختاري ايران است، نزديك مي‏شود تا سرانجام به وحدت حوزه و دانشگاه منتهي شود.

7. وحدت حوزه و دانشگاه موجب به وجود آمدن انقلاب اسلامي و حكومت اسلامي شد و استحكام وحدت حوزه و دانشگاه نيز موجب استحكام حكومت اسلامي مي‏شود. از طرف ديگر، وحدت حوزه و دانشگاه فقط در قالب مردم‏گرايي رخ مي‏دهد كه اين مردم‏گرايي در حوزه، نزديك شدن به حوزه زمان و مكان است، چون مردم در قالب زمان و مكان فكر و عمل مي‏كنند. مردم‏گرايي در دانشگاه نيز به معناي بازگشت به بوم و فرهنگ ايراني است، چون مردم داراي بوم و فرهنگ خاص خود مي‏باشند.

8. حكومت اسلامي براي استحكام خود، بايد داراي نقطه مركزي سياستگزاري در زمينه وحدت حوزه و دانشگاه باشد و هرگونه سياستگزاري اقتصادي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي، بايد در اين جهت وضع شود، در غير اين صورت تيشه‏اي به ريشه خواهد بود.

بحران 18 تير در دانشگاه‏ها و ادامه بحران‏هاي بعدي، نشانه عدم موفقيت سياستگزاري فوق است. متأسفانه سياستگزاري منتهي به بحران در دانشگاه و حوزه، هنوز هم ادامه دارد و در آينده مي‏تواند در دانشگاه‏ها و حوزه‏ها بحران‏ساز شود.

9. سرمايه‏داري بعد از جنگ و ادامه آن، موجب غيربومي شدن دانشگاه و فرو رفتن حوزه در لاك خود و دوري از زمان و مكان، و در نتيجه سبب دوري اين دو نهاد از هم شده است. همين دور شدن نيز به وحشت ميان آن دو تبديل شده و سايه توهمات و ابهامات، به صورتي روزافزون در حال افزايش است.

10. غرب نيز با تعريفي كه از كليسا، به عنوان يك حوزه علمي كرده، رابطه آن را با دانشگاه‏هاي سكولار روشن كرده است و ارتباط كليسا با دانشگاه‏ها در غرب، يك ارتباط تعريف شده و نهادينه است تا تمدن غرب دچار بحران نشود. پس از رنسانس هيچ كتاب كلاسيكي وجود ندارد كه در آن، به صورت مستقيم و يا غيرمستقيم به كليسا اشاره نشده باشد؛ حتي كتاب‏هاي ماترياليستي مانند «لوياتان هابس».

11. وحدت دانشگاه و حوزه به معناي خدشه‏دار شدن استقلال اين دو نهاد نسبت به حكومت نيست، بلكه به معناي راهيابي آن دو به يك هويتي است كه سبب رشد معرفتي و سپس رشد فرهنگي ايران شود؛ چرا كه اگر اين دو به نام استقلال از حكومت، راه جدايي از حكومت را در پيش بگيرند، سبب انحطاط درازمدت علمي، فكري و ساختاري خواهند شد، در نتيجه به دو نهاد پرخاشگر تبديل مي‏شوند. پس مشاركت فعال اين دو نهاد با حكومت، به يك سياستگزاري جدي و دقيق نياز دارد كه حكومت و اين دو نهاد تا به حال به آن نائل نشده‏اند.

12. مشاركت نهادينه اين دو نهاد با حكومت، كشور را به نوعي تمدن‏سازي نزديك خواهد كرد. آرمان‏سازي در جهان امروز با مقتضيات فرهنگي خاص آن، وظيفه‏اي است كه بر عهده حوزه است كه در قالب فلسفه اخلاق و فلسفه زندگي و ... تجلّي مي‏يابد و اين وظيفه از عهده دانشگاه بر نمي‏آيد، چون آرمان‏گزاري توسط دانشگاه به ظهور فاشيسم و گرفتن بايدها از هست‏ها خواهد انجاميد كه تاريخ خشونت، جنگ‏ها و كشتارهاي وحشتناك غرب ناشي از آرمان‏گزاري توسط دانشگاه است.

فلسفه جهان‏شناسي و ترسيم جهان حاكم بر انسان و زندگي انساني نيز وظيفه دانشگاه‏ها است، ولي در بُعد سياستگزاري، هر دو نهاد در انجام وظيفه مشاركت خواهند داشت؛ چنين سياستگزاري‏اي، هم حامل آرمان‏هاي عملي است و هم واقع‏گرايانه و آرمان‏گرا خواهد بود؛ از اين رو موجب بحران نخواهد شد، بلكه اين فرايند پويايي همراه با ثبات و تمدن‏سازي خواهد شد.

/ 1