روايت تاريخي علوم انساني و وحدت حوزه و دانشگاه - روایت تاریخی علوم انسانی و وحدت حوزه و دانشگاه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روایت تاریخی علوم انسانی و وحدت حوزه و دانشگاه - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روايت تاريخي علوم انساني و وحدت حوزه و دانشگاه

1. علوم انساني دانشي است كه بنيان و بنيادهاي هر جامعه انساني را به طور عام و خاص، مورد بررسي قرار مي‏دهد و آگاهي هر جامعه نسبت به خود، به جايگاه علوم انساني در آن جامعه وابسته است؛ پس علوم انساني مظهر خودآگاهي هر جامعه است.

2. به همين دليل متفكران بنيان‏گذار در هر جامعه، به دنبال بنيان علوم انساني براي جامعه خود بودند و تقسيم بعدي علوم، در ابتداي هر تمدن، شاهدي بر نكته فوق است كه اين نكته، هم در تمدن اسلامي و هم در تمدن غرب رخ داده و تقسيم‏بندي دانش‏هاي بشري در انديشه فارابي در جهان اسلام و آگوست كنت در غرب، راه را بر تمدن‏هاي فوق گشوده است.

3. اينكه فارابي بنياد دانش‏ها را بر حكمت و آگوست كنت بر جامعه‏شناسي گذاشت، نشان از هويت دو تمدن دارد؛ پس علوم انساني به عنوان بنيان‏گذار در تمدن سر بر مي‏آورد و بنيان كمّي و كيفي آن تمدن مي‏شود.

4. انقلاب‏ها، بحران‏ها و ثبات‏هاي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي در ابتدا و انتهاي هر تمدن، آن چيزي است كه در علوم انساني رخ مي‏دهد؛ پس سياستگذاري علوم انساني، سخت بر مسائل يك جامعه و آينده و گذشته آن تأثير مي‏گذارد.

5. اگر در ايران طي قرن گذشته، بيش از سه انقلاب رخ داده است، بايد به علوم انساني ايراني رجوع كرد، چرا كه علوم انساني ايراني از كشور چپ‏گراي سوسياليستي فرانسه اخذ شده بود كه بيش از آن كه به دنبال بازسازي باشد، به دنبال انقلاب بود؛ به همين دليل علوم انساني در ايران، با مفهوم بحران و انقلاب مراد شده بود كه در قالب روشنفكران چپ‏گراي مسلمان يا لائيك تجلي مي‏يافت.

6. سنت‏گرايان ايران كه نقطه مقابل علوم انساني وارداتي بودند و به سنت‏هاي ايراني اعتقاد داشتند، در انقلاب‏هاي اول و دوم، همراهي و رهبري انقلاب را به عهده داشته، ولي در نهايت در زمان بازسازي، چون علوم انساني منسجمي برخاسته از سنت نداشته، نقشه بازسازي براساس سنت را نيز نداشتند و علوم انساني وارداتي از فرانسه كه فقط علوم انساني انقلاب گرا بود و نيز بازسازي گرا، فقط براي انقلاب به كار مي‏آمد؛ پس نتيجه انقلاب به دست آنگلوساكسون‏هاي عملگرا مي‏افتاد كه اين نكته، هم در انقلاب مشروطه و هم در انقلاب و نهضت ملي كردن صنعت نفت اتفاق افتاد.

7. انقلاب اسلامي يا انقلاب سوم ايران نيز از روشنفكران مسلمان فرانسوي مسلك بي‏نصيب نبود، ولي رهبري اصلي به عهده سنت‏گرايان ديني افتاد و آنها با تجربه از دو انقلاب قبلي، مستقيم به طرف مردم‏گرايي و سنت‏هاي مردمي رفته و دشمن را آنگلوساكسون‏ها، با عنوان شيطان بزرگ قرار دادند، پس تقابل سنت‏گرايي با تز آنگلوساكسون‏ها، يعني جهاني شدن رخ داد.

8. آنگلوساكسون‏ها كه پس از انقلاب اسلامي متحدتر شده بودند و با چهارچوب‏هاي تئوريك خود در قالب جهاني شدن، منظم‏تر وارد جنگ نرم‏افزاري با سنت گرايان ايران شدند و در قالب تجزيه و تحليل فلسفه تحليلي، روشنفكران ايراني حوزه فرهنگي آنگلوساكسون‏ها و تكنوكرات‏ها، وارد اين مبارزه شدند. تز عام آنها، جهاني شدن بر معناي آنگلوساكسوني آن، و فلسفه سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي آن ليبراليسم و فلسفه‏شناختي آن فلسفه تحليلي است.

9. بر اساس تحولات بين‏المللي، يك نوع انقلاب روشنفكري در ايران رخ داد و روشنفكري از نوع فرانسوي آن به روشنفكري آنگلوساكسوني تحويل شد كه مقدمه‏اي بر تبديل روشنفكري به تكنوكراسي است و در جهت ثبات بخشيدن به ايران در جهت پيوستن به سرمايه‏داري جهاني و فرآيند جهاني شدنِ آنگلوساكسوني مبتني بر آن، عمل مي‏كنند.

10. علوم انساني در ايران نيز به طرف علوم انساني انگلوساكسوني حركت مي‏كند كه تز جهاني شدن، به عنوان يك پارادايم مسلط بر آن عمل مي‏كند. پس سنت‏گرايان ديني بدنبال پارادايمي بوده و هستند كه بتوانند علوم انساني خود را بر آن بنا كنند و بدين گونه در مقابل تكنوكرات‏ها، در پارادايم مسلط آنها، يعني جهاني شدن، مقاومت كنند.

11. سنت گرايان براي به دست آوردن پارادايم خود، مجبور به ارتباط معرفتي با اروپا و بطور خاص اروپاي متصل (آلمان و فرانسه) و بطور اخص آلمان هستند، چون ارتباط فلسفه آلماني با عرفان ايراني در تاريخ بسيار واضح است؛ به عبارتي فلسفه آلماني همان عرفان ايراني فلسفي شده است و شاهد بزرگ آن ارتباط ايده‏آليسم هگل با عرفان مولوي است كه در دائره‏المعارف فلسفي او به طور صريح آمده است.

12. براي به دست آوردن اين پارادايم، ايده‏آليسم هگلي يا ايده‏آليسم آلماني كه بن‏مايه فلسفه آلماني است، بايد با فلسفه فروكاسته به عرفانِ ملاصدرا تركيب شوند و سنتزي تشكيل دهند تا اروسياي معرفتي رخ دهد و جهان قرن بيست‏ويكم رقم بخورد و جهاني شدن آنگلوساكسوني، به عنوان يك تز انحصاري، بر ايران مسلط نشود.

13. پس اگر فلسفه ايده‏آليستي آلمان، صورت فلسفيِ عرفان مولوي يا صورت تاريخي عرفان يا عرفان تاريخي شده باشد، مي‏توان با صيرورت يا شدن جوهري ملاصدرا جور در آيد، چون فلسفه ملاصدرا الهام يافته از عرفان مولوي است؛ اگر صيرورت جوهري تاريخي شود، نظريه انسان كامل تاريخي به وجود مي‏آيد كه آينده نظري و عملي جهان را تشكيل خواهد داد؛ چرا كه اين انسان كامل، هم بشر كامل و هم انسان آرماني كامل (آدم) است و در عين حال انسان كامل مردم‏گرا است (با مبناي شعور عمومي و فطرت).

14. بر همين اساس، وحدت حوزه و دانشگاه به وجود مي‏آيد؛ چرا كه اروپا به قم مي‏آيد و قم به اروپا مي‏رود. پس علوم انساني ايراني به وجود مي‏آيد و انقلاب اسلامي به ثمر مي‏رسد و دچار سرنوشت انقلاب‏هاي قبلي نمي‏شود و اين وحدت يك وحدت حقيقي است، نه اعتباري، و نه به معناي اتحاد حوزه و دانشگاه؛ و اين است كه علوم انساني تمدن‏ساز ايراني به وجود مي‏آيد، مثل حركت ژاپني در اول قرن بيستم، براي شناخت پديدارشناسي آلمان، به عنوان اولين ملت غير آلماني و نتيجه رشد و توسعه ژاپني امروز.

/ 1