مسیحیت کاتولیک و تجدد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسیحیت کاتولیک و تجدد - نسخه متنی

محمدرضا کاشفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مسيحيت كاتوليك و تجدد

حجت الاسلام و المسلمين محمدرضا كاشفي*

چكيده

مدرنيته پديده‌اي در حال جهاني شدن است و بدون شك پيامدهايي را كه براي مسيحيت ايجاد كرده، براي اديان ديگر نيز به وجود خواهد آورد. از اين رو، اين نوشتار بر آن است تا با تعريف اجمالي از مدرنيته، اوصاف انسان مدرن، مباني مدرنيسم و مظاهر آن، و لوازم فرهنگ مدرن را براي مسيحيت شمارش و تحليل و برخورد مسيحيت كاتوليك را با اين رويداد تبيين نمايد.

مسيحيت كاتوليك و تجدد

در بخش اعظم تحقيقات و بررسي هاي به عمل آمده درباره مدرنيته و تجدد (Modernity)، مهم‌ترين پيامدي كه مورد تأكيد جدي قرار گرفته است، پديده جهاني شدن (globalization) است. در واقع، مدرنيته پديده‌اي در حال جهاني و همگاني شدن است؛ يعني همان فرايندي كه در غرب رخ داده است، در سطحي كلان‌تر در كل جهان در حال شكل گيري است. پيامدهاي اين جريان با «دوري بودن» خصلت و سرشت آن در هم تركيب گشته‌اند و حوادثي را پديد مي‌آورند كه در آن خطر، سرشت تازه‌اي به خود مي‌گيرد.1

با پذيرش اصل فوق، قطعاً لوازم فرهنگ مدرن، دامن اديان و مذاهب غيرمسيحيت را خواهد گرفت. از اين رو، دانستن لوازم فرهنگ تجدد براي مسيحيت، پيروان اديان ديگر را با خطرات جدي اين فرايند آشنا مي‌كند و انديشمندان و متفكران ديني را براي چگونگي مواجهه با اين پديده آماده مي‌سازد. اما قبل از ورود به بحث اصلي، تبيين چند نكته، ولو به اجمال، ضروري است.

نكته اول: مدرنيته يا تجدد، مجموع اوصاف و ويژگي هايي است كه در مقطعي از تاريخ، درون فرهنگ جديد غرب در اروپاي غربي و آمريكاي شمالي آشكار شد. به بيان ديگر، مدرنيته وصف انساني است كه از حدود پانصد سال پيش در غرب ظهور كرد؛ يعني انسان غربي ويژگي هايي يافت و به وسيله آن ها از انسانهاي ادوار و جامعه‌هاي پيشين متمايز شد. 2

نكته دوم: اين اوصاف و ويژگي هاي انسان غربي، ريشه در نگرش و گرايشي داشت كه از آن به مدرنيسم يا تجددگرايي (modernism) ياد مي‌كنند. اين جنبه بر اصول ويژه‌اي استوار بود:3

1. اومانيسم (Humanism)،

يعني قرار گرفتن انسان در جهان براي تسخير آن. البته مراد از اين انسان، انساني زميني و مادي است، نه آسماني و برخوردار از حقيقتي فرامادي. 4

2. سود انگاري (Utilitarianism).

در اين اصل، ارزش اخلاقي يك چيز به نتيجه آن است و اگر نتيجه عمل سودمند باشد، آن فعل اخلاقي است. طرح اصالت منفعت دو دوره دارد: يك دوره قبل از كانت كه بر سود شخصي تكيه مي‌كرد و يك دوره اصلاح شده كه تقريباً پس از كانت مطرح شد و به سود اجتماعي پاي مي‌فشرد. 5

3. ليبراليسم (Liberalism)،

يعني آزادي انسان در عرصه اقتصاد، سياست و مقدسات.6

4. عقلانيت (Rationalism)

. اين عقل، عقل استدلالي، رياضي و علمي است؛ خواه مانند دكارت براي آن مفهوم فطري قائل باشيم يا مانند جان لاك چنين مفاهيمي را براي آن قائل نباشيم. اين عقلانيت به تدريج پخته‌تر شد و مفهومي عام به دست آورد. عقلانيت جديد به معناي پذيرفتن كاركرد ذهن بشر در تمامي عرصه‌ها و برتري خرد انساني بر همه منابع معرفتي ديگر است. در اين قرائت، عقل بايد ابزاري براي رسيدن به آرمان هاي مدرنيته باشد.7

5. فردگرايي (Individualism).

براساس اين اصل، فرد از جامعه واقعي‌تر و بر آن مقدم است. در نظرگاه ارزشي، تقدم فرد به اين معناست كه ارزش اخلاقي فرد مقدم و والاتر از جامعه و هر گروه ديگر است. در فردگرايي، بهترين داور براي قضاوت درباره تمايلات هر فرد، خود اوست و ديگر نهادها بايد از داوري در اين امر بپرهيزند.8

6. سكولاريسم (Secularism).

ماهيت سكولاريسم به اختصار عبارت است از عمل بر وفق انگيزه‌هاي غير ديني، تفسير جهان و حيات و انسان بر اساس مفاهيم و مقولات غير ديني و پذيرش استقلال مقولاتي چون علم، سياست، فلسفه، هنر، علوم، نهادهاي اجتماعي و... از دين.9

نكته سوم: با پديد آمدن اصول و فرهنگ تجددگرايي، انسان غربي داراي خصلت ها و ويژگي ها‌يي گشت كه مي‌توان آن ها را ويژگي انسان مدرن خواند. اين ويژگي ها را به گونه‌اي فشرده بر مي‌شماريم.10

الف) توجه به علوم تجربي.

انسان مدرن توجه جدي، گسترده و انحصاري به دانش تجربي دارد. مقصود از دانش تجربي، دانش استوار بر روش تجربه، يعني مشاهده، آزمايش، نظريه پردازي و آزمون نظريه‌هاست.

ب) روي آوري به فناوري و علوم عملي.

مقصود از علوم عملي، تكنولوژي به معناي فناوري است. در واقع علم عملي وقتي پديد مي‌آيد كه انسان قدرت برنامه ريزي مي‌يابد و از توان ضبط و مهار جهان خارج برخوردار مي‌شود.

ج) واجد صنعت شدن.

مقصود از صنعت، تجسم مادي علوم عملي است، نه مفهوم مقابل تجارت، خدمات و كشاورزي؛ يعني هر وقت فناوري تبلور عيني و مادي پيدا كند، صنعت نام مي‌گيرد.

د) برخورداري از سطح زندگي بالا و بي‌سابقه.

مقصود از سطح زندگي، عوامل گذار است كه براي رفاه بدن ضرورت دارد؛ يعني خوردن، آشاميدن، پوشاك، مسكن، خواب، استراحت، غريزه جنسي، تفريح و تفرج.

هـ) طرفداري از رفتار سرمايه داري.

انسان مدرن، به لحاظ اقتصادي، طرفدار رفتار سرمايه‌داري و اقتصاد بازار آزاد است؛ اقتصادي كه در آن عرضه و تقاضا و رقابت، اصل به شمار مي‌آيد.

و) سكولار زندگي كردن.

انسان مدرن مدعي سكولاريسم شد، يعني تا مي‌توانست ساحت هاي زندگي را دين پيرايي كرد و سرانجام دين را به گستره ارتباط هاي انسان با خويش و خدا (ارتباطات شخصي) اختصاص داد.

ز) انسان گرايي.

انسان مدرن معتقد شد همه چيز بايد در خدمت انسان قرار گيرد و به بيان ديگر، همه چيز به سود انسان سامان يابد. در حقيقت، انسان گرايي، يعني خدايگان بودن انسان و شأن خدايي يافتن او.

ح) فردگرايي.

اين ويژگي به اين معناست كه نه فقط همه چيز بايد در خدمت انسان باشد، بلكه همه چيز بايد در خدمت فرد انسان قرار گيرد. به بيان ديگر، واحد صاحب حق، جامعه انساني نيست، بلكه واحد صاحب حق، فرد انساني است.

ط) استدلال گرايي.

پذيرش اين اصل، يعني من همه جا به استدلال گردن مي‌نهم و برون از اين چارچوب، هيچ آموزه و سخني را نمي‌پذيرم. اين يعني توبه گريزي و تعبدستيزي.

ي) گرايش به دموكراسي ليبرال.

دموكراتيك بودن، روش به قدرت رسيدن افراد را نشان مي‌دهد و ليبرال بودن، شيوه‌ اعمال قدرت يافتگان را مي‌نماياند؛ يعني انسان مدرن خواهان آن است كه براي مثال رئيس جمهوري با يك انتخاب كاملاً آزاد قدرت را به دست آورد (دموكراتيك) و اين قدرت را در ساحت هايي كه مورد توجه و رضايت انسان مدرن است، به كار گيرد.

نكته چهارم: مدرنيته مظاهري داشته است كه براي اختصار تنها به چند نمونه آن اشاره مي‌كنم:

1. فرهنگ يا تمدن.

در يك برآيند كلي، با حاكميت دوران مدرنيته در غرب، فرهنگ به معناي پيشرفت، به سازي، رشد، ترقي و تكامل تلقي گرديد؛ يعني مظاهر مادي نيز فرهنگ دانسته شد و پيشرفت مادي و معنوي تمدن نام گرفت. پس از آن، با تحول تكنيك و قواعد رفتاري و تكامل معرفت علمي، غربيان آنچه را در دسترس داشتند، تمدن خواندند و از اين طريق، جوامع عقب افتاده را جامعه‌هاي وحشي و فاقد تمدن معرفي كردند. اين تفسير يكي از مظاهر مدرنيته و مدخل ورودي تفسيري جديدتر از فرهنگ است كه «فرهنگ جهاني» (Universal Cultural) خوانده مي‌شود.11

2. جامعه مدني.

اصول مدرنيسم، دولت مدرن را بنياد نهاد. دولتي كه حيطه اقتدارش محدود است، در سعادت فردي و خير افراد دخالت ندارد و صرفاً در خدمت رفاه، امنيت جامعه و دفاع از حريم مالكيت خصوصي و آزادي هاي فردي است. در اين جامعه، قدرت سياسي بر اساس رقابت احزاب سياسي و به دست آوردن اكثريت آرا توزيع مي‌گردد. در جامعه مدني، اموري نظير احترام به حقوق و آزادي هاي فردي، بردباري، تسامح و تساهل، حاكميت قانون، توافق جمعي، توجه به رأي اكثريت و خرد و برتر شمردن آن از سنت و مذهب، در همه عرصه‌هاي سياست، اقتصاد، حقوق و فرهنگ، شاخص هاي محوري و اساسي‌اند.12

3. نظام سرمايه‌داري.

اين نظام چون ابزاري، جهان را با همه اجزا و موجوداتش، به هرچه بيشتر مصرف كردن و مصرف شدن وا مي‌دارد: سرمايه‌داري مي‌كوشد با استفاده از همه امكانات جهان و نيروها و غرايز انسان، بازار توليد و مصرف را داغ‌تر سازد. سرمايه داري مطلق، يك نظام اقتصاد آزاد است؛ نظامي كه هرگونه فعاليت اقتصادي در آن مجاز شمرده مي‌شود و آنچه افراد را محدود مي‌كند، نفع شخصي آنهاست.13

4. علم دنيوي.

مدرنيسم در درون خود، علم را دنيوي كرد و از دين و فلسفه جدايي بخشيد و نوعي علم‌زدگي را رواج داد. شكل گيري و تثبيت مفهوم حس تجربي و آزمون پذيري علم در باور جامعه غربي سبب شد لفظ علم كه در گذشته بر دانش هاي ديني و فلسفي نيز اطلاق مي‌گرديد، معاني سابقش را ترك گويد و به سوي بخشي از دانش كه پايين ترين سطح معرفت به شمار مي‌آيد ـ و اينك با گسستن از مبادي عقلي و ديني خود، دانش سكولار و دنيوي شده بود‌ ـ انصراف يابد. با اين انصراف، علم از ارزش و سياست جدا مي‌گردد و ابزار كارآمد اقتدار، پيش بيني حوادث طبيعي و پيش‌گيري از آن تلقي مي‌شود.14

نكته پنجم: برآيند دوران تجدد را نسبت به گذشته مي‌توان در موارد شش‌گانه ذيل شمارش كرد:

1. بشر در پي چيرگي بر طبيعت است؛ درحالي كه در جهان قديم نگرش خصومت آميز به طبيعت نداشت.

2. علوم تجربي بر علوم نظري برتري دارد؛ بر خلاف جهان قديم كه بشر در پي نظريه پردازي بود.

3. جهان بيني بشر عقلاني است؛ در حالي كه در قديم جهان بيني بشر اسطوره‌اي بود.

4. انسان ارتباط خويش را با آسمان قطع و پشتوانه‌هاي معنوي وجود خود را فراموش يا انكار كرده است.

5. انسان در پي تغيير جهان است؛ بر خلاف گذشته كه در پي تفسير جهان بود.

6. انسان در جهان گسترش يافته، از نظر زمان و مكان، زندگي مي‌كند و به درستي از پيشينه خويش آگاهي ندارد.

لوازم فرهنگ مدرن براي مسيحيت

فرهنگ مدرن با اصول، ويژگي ها و مظاهر خاص خويش كه در مباحث پيشين به اختصار بدان ها اشاره شد، پيامد‌هايي نيز براي مسيحيت داشت كه مهم‌ترين آن ها عبارت است از:

1. خصوصي سازي دين.

چنان كه گذشت، فردگرايي از اصول اساسي مدرنيسم به شمار مي‌رفت. اين اصل از فرد بشر، بيشتر تلقي يك شعور خودكفا داشت. فردگرايي موجب شد بعد اجتماعي دين كنار گذاشته شود و دين به طور عمده به نوعي نگراني فردي تبديل گردد و اكثر وجوه عمومي‌اش را از كف دهد. از دهه 1960 بدين سو، بسياري از جامعه شناسان اين نكته را مطرح كرده‌اند كه دين در جهان غرب به نحو فزاينده‌اي خصوصي شده است. تالكوت پارسونز، پيتر برگر، توماس لوكمان و رابرت بلا، شاخص‌ترين چهره‌هاي اين گروه از جامعه شناسان شمرده مي‌شوند. به گفته پيتراف بير، به اعتقاد اين گروه، دين سنتي در دنياي مدرن به طور عمده به دغدغه‌اي فردي تبديل شده است و مردم به مذاهب بسيار تمسك مي‌جويند؛ مذاهبي كه هيچ يك از آن ها عملاً نمي‌توانند جز پيروان خود با كسي پيوند برقرار سازند.15

2. پديد آمدن خدايان جديد.

با خصوصي سازي دين و دين زدايي از جامعه، در فرهنگ مدرن، خدا واژه‌اي بي معنا شده است؛ واژه‌اي كه با آنچه انسان ها در كمال زندگي مي‌كنند ارتباط ندارد و در متن تجربه آن ها از جايگاهي برخوردار نيست.

در عصر و فرهنگ تجدد، براي عبادت نيز خدايان ويژه وجود دارد: خداياني كه مردم در اين فرهنگ مي‌پرستند، وجوه اشتراكي است كه به زندگي آن ها معنا و زمينه مي‌دهد. تفاوت معبودهاي سنتي و جديد اين است كه در دوره تجدد تقريباً غير ممكن است همه خداهاي كوچك تابع خداي بزرگ‌تر شوند. در اين صورت خداي بزرگ‌تر خدايي است كه عموماً ايدئولوژي ها آن را مي‌سازند. در جهان مدرن، بشر براي خود خداياني پديد آورده و آن ها را همچون هوايي كه در آن تنفس مي‌كنيم، مسلّم پنداشته است.

نياز اساسي، مراقبت، ارتباطات، مصرف، توسعه، تعليم و تربيت، انرژي، تبادل، آينده، رشد، هويت، اطلاعات، سطح زندگي، مديريت، انگاره (مدل)، نوسازي، برنامه‌ريزي، توليد، پيشرفت برنامه، مواد خام، ارتباط، منابع، نقش، خدمات، جنسيت، راه حل، رفاه و كار، شماري از نود و نه خداي زيباي تجدد شمرده مي‌شوند و تلاوت نام هاي آن ها، ذكر انسان متجدد است. چه زيبا گفته است اتين ژيلسون:

عالم جديد ما همچون عالم طالس و افلاطون، پر از خدايان است كه عبارت‌ا‌ند از: تحول كور، اصلاح و تكامل نژاد بينا، پيشرفت خيرخواه و ديگر خداياني كه ذكرشان صلاح نيست. 17

3. تغيير نحوه توجه انسان به ايمان ديني.

تجدد، نحوه توجه انسان به ايمان ديني را دگرگون ساخت و سبب بروز بحراني شد كه بيشتر مربوط به زبان ايمان ديني است، نه محتواي آن. به بيان ديگر، تجدد بحران احساسي به وجود آورده است. قبل از تجدد، انسان احساسي سنتي‌ به خداوند و حتي خود داشت و پس از تجدد ديگر آن احساس را ندارد. تي. اس. اليوت، شاعر برجسته معاصر و يكي از منتقدان جدي فرهنگ غرب، در اين باب مي‌گويد:

معضل عصر تجدد تنها آن نيست كه ديگر نمي‌توان باورهايي را كه نياكان ما درباره خداوند داشتند داشت، بلكه آن است كه ديگر نمي‌توان احساسي را كه آنان به خداوند و انسان داشتند داشت. 18

4. تكثر اديان.

با گسترش فتوحات استعماري اروپاييان، مسافرت دانشمندان مغرب زمين به شرق و نيم كره جنوبي و آشنايي آنان با اديان ديگر، غربيان با نوعي تكثر اديان روبه رو شدند. اين كثرت گرايي ديني براي الهيات مسيحي معضل واقعي گشت؛ زيرا مسيحيت ديني «مطلق» بود. مقصود از واژه «مطلق»، كامل يا «تحقق كامل» است. در سنت كاتوليك روم، ضرب المثلي وجود داشت كه قدمتش به قرن سوم ميلادي مي‌رسيد؛ هر چند از طريق قاعده فالزنتيوس در قرن ششم شهرت يافت: «در بيرون از كليسا كسي رستگار نمي‌شود.» البته اين مثل نخست هشدار به بدعت‌گذاران بود، اما به تدريج به اين شكل تغيير يافت كه همه مسيحيان غيركاتوليك و تمامي مؤمنان به اديان غيرمسيحي، تنها از اين روي كه عضو كليساي كاتوليك روم نيستند، از رستگاري محروم‌اند.19

آشنايي غربيان با اديان ديگر، آشكار شدن كثرت گرايي ديني، توسعه سريع و در نهايت، جهاني شدن آگاهي بشر، مسيحيان را با اين معضل روبه رو كرد كه كليسا در تاريخ جهان، ذره‌اي كوچك است.

5. علم در مقابل دين.

پيش از دوران تجدد، دانشمندان مستقل از دين به تحقيقات خود نمي‌پرداختند و علم يا بايد اثبات كننده مدعيات ديني بود و يا دست كم به گونه‌اي سير مي‌كرد كه نتايج آن با مسلمات ديني تنافي نمي‌يافت. پس از دوران تجدد و مدرنيته، علم از دين جدا شد و استقلال يافت. با پديد آمدن رويه‌هاي جديد در علوم و شاخه شاخه شدن آن، نظريه‌هاي نوين پديد آمد كه گاه با آراي كليسا و دانشمندان ديني مسيحي ناهماهنگ و متعارض بود. براي مثال، تفكر علمي جديد، جهان را يك نظام بسته علّي و معلولي كه رخنه در آن متصور نيست، تلقي مي‌كند؛ اما در متون مسيحي از خوارق عادات و معجزات به صورت رخنه‌اي در اين نظام سخن به ميان آمده است. همچنين برخي نظريه‌هاي روان شناختي، احساس ديني را نوعي ازخودبيگانگي تاريخي انسان تلقي مي‌كنند و حال آنكه در متون ديني مسيحي چنين نيست. اين نظريات را چگونه بايد با هم هماهنگ ساخت؟ به هر روي، استقلال علم از دين و طرح نظريه‌هاي معارض با آموزه‌هاي ديني از لوازم جدي فرهنگ مدرن است.20

6. تعويض پرسش هاي بشر در باب دين.

با حاكميت «فرهنگ مدرن»، انسان محور تفسير جهان و علم گرديد و پرسش هاي وي از دين با گذشته تفاوت يافت. قبل از عصر روشنگري، انقياد انسان در قبال خداوند و مابعدالطبيعه محفوظ و محترم بود، اما پس از تكيه زدن انسان بر كرسي حاكميت جهان، انسان چنان پنداشت كه قوانين طبيعت و دين بايد خود را با خواست هاي وي تطبيق دهند.

در گذشته سخن انسان غربي آن بود كه آيا دين حق است، اما در فرهنگ تجدد، سخن اين است كه آيا دين انساني است؟ علت پيدايش اين گونه پرسش ها آن بود كه در فرهنگ مدرن، انسان اهميت بيشتري يافت (اومانيسم)، و اين پرسش را پديد آورد كه: آيا انسان براي دين است يا دين براي انسان؟ در گذشته بشر مي‌گفت: ما چه وظيفه‌اي در مقابل خدا داريم؟ ولي پس از عصر روشنگري چنين پرسيد: دين براي ما چه مي‌كند و انسان چه انتظاري از دين دارد؟ انسان معاصر غربي، در فرهنگ تجدد، بسياري از عناصر و مفاهيم ديني را به هيچ مي‌انگارد يا به سود خود تفسير مي‌كند.21 به گفتار رودولف بولتمان در اين باره توجه كنيد:

از نظر انسان جديد، برداشت اسطوره‌اي از جهان و مفاهيمي چون معادشناسي و منجي و رستگاري، همگي متعلق به گذشته‌اند و زمانشان به آخر رسيده است. انسان جديد حركت جهان را حركتي مي‌داند كه از قانون كيهاني پيروي مي‌كند؛ يعني قانون طبيعي كه فرد و عقل بشري قادر به كشف آن است. از اين رو، انسان جديد تنها پديده‌ها و وقايعي را واقعي مي‌داند كه در درون چارچوب نظم عقلاني جهان قابل فهم باشند. انسان جديد معجزه‌ها را نمي‌پذيرد؛ چرا كه آن ها در نظم قانونمند جاي نمي‌گيرند. هنگامي كه تصادفي عجيب يا خارق العاده اتفاق مي‌افتد، او تا علت عقلاني آن را نيابد آرام نمي‌گيرد.22

7. پديد آمدن رويكردهاي جديد به دين (دين پژوهي).

با ظهور فرهنگ مدرن و شاخه شاخه شدن علوم و پديدار شدن رشته‌هاي جديد در عرصه علم و آشنايي انديشه با اديان ديگر، دين پژوهي يا مطالعات درباره دين شكل گرفت و رويكردهاي نوين به اديان پديد آمد. برخي از اين رويكردها از ديدگاه خاص، مانند روان شناسي و جامعه شناسي، به بررسي اديان و از جمله مسيحيت مي‌پردازند و بعضي ديگر با روش هايي چون پديدارشناسي (Phenomenology) يا تاريخي (Historical)، كل دين را بررسي مي‌كنند. اين رويكردها به طور كلي دين را از منظر تحقق بررسي مي‌كند، نه از منظر تعريف و بايد؛ اما چنان مي‌نمايد كه نظرهاي دين پژوهان به عنوان بديل هاي صحيح جايگزين آموزه‌هاي مسيحيت در آينده مطرح مي‌شود.23

8. نقد عقلي آموزه‌هاي ديني.

فرهنگ مدرن، فلسفه‌هاي گوناگون پروراند و بستر نقد عقلي آموزه‌هاي ديني را فراهم آورد. فلسفه پيش از پديدار شدن پايه‌هاي مدرنيسم نيز اشكالاتي در برابر گزاره‌هاي ديني مي‌نهاد و متلكمان را به پاسخ و نبرد فكري فرا مي‌خواند، اما در جهان جديد، با پديدار گشتن فلسفه نقادي (Critiquephilosopy) و مكاتب معرفت شناختي جديد، حدود فاهمه بشر با بحث جدي روبه رو شد و اين پرسش در اذهان نقش بست كه حدود فهم بشر چقدر است. كانت با اين پرسش تمام براهين خداشناسي و اثبات وجود خداوند را به نقد عقلي كشيد. فلسفه او كه پيوند ميان اديان مسيحي و تعقل را گسيخت، سبب شد تجربه اخلاقي و ديني، در مقايسه با الهيات وحياني مورد توجه كليسا، از اهميت فزون‌تري برخوردار گردد.

بذري كه كانت در فلسفه جديد پراكند، سبب شد دانش هاي ثانوي از بيرون به بررسي و تحليل يك علم و آموزه‌هاي آن بپردازند و دانش هايي چون فلسفه سياست، فلسفه حقوق، فلسفه هنر، فلسفه علم و فلسفه دين شكل گيرد.24 فلسفه دين كه در فرهنگ مدرن به شدت رو به توسعه است، با الهيات فلسفي كه در مسيحيت مطرح بود، به كلي تفاوت دارد؛ زيرا الهيات فلسفي، بخشي از الهيات مسيحي وابسته به دين بود كه در حيطه عقل قرار داشت، اما هدف فيلسوف دين، تحليل و بررسي اعتقادات ديني و ارزيابي معقوليت عقايد ديني است. پرسش‌ اصلي فلسفه دين چنين است: «آيا عقلاً مي‌توان آموزه‌هاي ديني را تصديق كرد؟» با شكل گيري اين دانش‌، آموزه‌ها و عقايد ديني چون تجسد، مأوا گزيدن روح القدس در درون انسان و حتي وحي، در معرض ارزيابي و بررسي انتقادي عقل قرار مي‌گيرد.25

9. جدايي فرهنگ از دين.

كليسا حدود هزار سال يگانه مولد، يا مفسر و حافظ فرهنگ و محصولات فرهنگي بالاتر از سطح فرهنگ عاميانه بود. پويايي دروني اين فرهنگ كه در عصر رنسانس به اوج رسيد، نهايتاً مهار آن را از دست كليسا خارج ساخت. با ظهور رنسانس و كمي بعدتر، تجدد گرايي، حيات جمعي به عرصه‌هاي گوناگوني چون اقتصاد، سياست و قدرت، قانون، اخلاق، هنر، علم و... تفكيك شد. در نتيجه اين تجزيه، هر عرصه‌اي مي‌تواند بر اساس قواعد و معيارهاي خاص خود تحول يابد و هيچ چيز قدرت ندارد اين عرصه‌هاي جدا از يكديگر را وحدت بخشد. از اين رو، دين كه دير زماني وحدت بخش همه اين عرصه‌ها بود، با آن ها بيگانه شد و بايد راه خويش را پيش مي‌گرفت. اين امر چيزي جز جدايي فرهنگ از دين و سپس تجزيه فرهنگ به ده ها قلمرو و حوزه مستقل نبود. سخن يورگن هابرماس در اين باره قابل توجه است:

پروژه مدرنيته كه در قرن هيجدهم توسط فيلسوفان روشنگري تدوين گرديد، عبارت بود از تلاش آنان براي توسعه و تكامل علوم عيني اخلاقيات، حقوق جهاني و هنر مستقل مطابق با منطق دروني آن ها. در عين حال، هدف اين پروژه نيز آزاد ساختن توانمندي هاي بالقوه شناختي هر يك از اين قلمروها از قالب پيچيده و دروني آن ها بود. فيلسوفان روشنگري خواستند از اين انباشت فرهنگ تخصصي شده براي غنا بخشيدن به زندگي روزمره بهره‌برداري كنند؛ به عبارت ديگر، براي غنا بخشيدن به سازمان عقلاني زندگي اجتماعي روزمره. 26

برخورد مسيحيت كاتوليك با فرهنگ تجدد

الهيات مسيحي در مقابل تكثر و دگرگوني بي وقفه فرهنگ مدرن و لوازم آن، به ويژه در گستره دين، واكنش هايي متفاوت نشان داد. بي‌ترديد شمارش و تحليل همه اقدام هاي فرقه‌هاي گوناگون در ساخته اصلي مسيحيت در اروپاي غربي و امريكاي شمالي، در نوشتاري چنين محدود نمي‌گنجد. از اين رو، تنها به مهم‌ترين واكنش هاي كاتوليك اشاره مي‌شود.

با چشم پوشي از جزم گرايي كاتوليك ها در برابر تجددگرايي در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هيجدهم،27 از اوايل قرن گذشته و به ويژه پس از شوراي دوم واتيكان (1962 ـ 1965)، كليساي كاتوليك با رهيافتي توصيفي تصميم گرفت هرگونه سخن محكوم كننده و سوءظن به فرهنگ تجدد را كنار نهد و حتي از شنيدن و آموختن تحولات سكولار سخن بگويد. واكنش هاي كاتوليك در برابر فرهنگ مدرن بسيار گسترده است و زمينه‌هاي گوناگون را شامل مي‌شود. اهم اين تحولات كه كليساي كاتوليك را در شمار عوامل مهم و مؤثر تحولات فرهنگي جهان و از جمله جهاني شدن قرار داد، عبارت است از:

1. شوراي واتيكان دو

با تشكيل شوراي واتيكان دو و انتشار سند شادي و اميد (Gaudiumet Spes)، لزوم تبيين نوين دين براي مخاطبان جديد عصر تجددگرايي پذيرفته شد. پرسش نهايي و تلويحي منشور شوراي واتيكان دو درباره نسبت و ارتباطات است؛ يعني امروزه بينش ديني چگونه بايد به گونه‌اي متقاعد كننده خود را ابراز كند و زبان حقيقي و درست خود را در اين افق فرهنگي متفاوت بيابد؟

مايكل پل گالاگهر، عضو شوراي پاپ در امور فرهنگي،28 در اين خصوص مي‌گويد:

در اين زمينه ]پرسش پيش گفته[ در سخنان افتتاحيه پاپ ژان بيست و سوم درباره دستور كار شوراي واتيكان دو، سه نكته و محور مورد تأكيد قابل تشخيص است: نخست لحن اميدوارانه و قاطع. وي با صراحت با پيام آوران يأس كه دوران تجدد را در مقايسه با گذشته، قهقراي كامل مي‌دانند، مخالفت مي‌كند. دوم اينكه تأكيد دارد هدف شورا، برخلاف گذشتگانش، آن نبوده است كه با برخي بحران هاي اعتقادي رو به رو شود، بلكه آنان مي‌خواستند به وظيفه عمده هدايت معنوي خود به عنوان شوراي كشيشان عمل كنند و بدين پرسش پاسخ دهند كه ارايه ايمان ديني در اين مقطع تاريخي چگونه بايد باشد. سوم آنكه پاپ از اشتباهات و مخاطرات دوران تجدد كه آن را طبابت عطوفانه مي‌خواند، طرفداري مي‌كند. به تعبير وي، كليسا بهتر است كه نيازهاي زمان حاضر را از راه اثبات اعتبار تعاليم خود تأمين كند، نه با نكوهش تجدد.29

مهم‌ترين تعاليم شورا عبارت است از:

1. كتاب مقدس در ايمان كليسا از منزلتي ممتاز بهره مي‌برد؛

2. كليسا مجمع كل مؤمنان مسيحي است و با روحانيت عينيت ندارد؛

3. شورا به پي‌گيري تلاش در جهت وحدت مسيحيت (عمل جهاني) متعهد است؛

4. شورا در برابر مبارزه براي برقراري عدالت، صلح و حقوق بشر، به طور جدي متعهد است؛

5. برگزاري مراسم عبادت به زبان محلي جايز است؛

6. نجات الهي براي پيروان اديان ديگر نيز وجود دارد؛

7. با غيركاتوليك ها و غيرمسيحيان، بر اساس ايمان، گفت وگو مي‌شود؛

8. تحول فرهنگي و ارتقاي آن بايد مورد توجه قرار گيرد.30

البته از زمان تصويب سند شوراي واتيكان دو تاكنون ديدگاه ها تغيير يافته است. مايكل پل گالاگهر در اين باره مي‌گويد:

مفسران بسياري كه اكنون آن متن را دوباره بررسي مي‌كنند، آن را قدري بيش از اندازه خوش بينانه مي‌يابند. با وجود پيشرفت هاي عظيمي كه نماد آن را در سقوط نظام الحادي شوروي مي‌يابيم، جهان ما از جهت ارزش هاي اساسي انساني تاريك است: نبود حق زندگي، ملي گرايي افراطي، غلبه الگوي زندگي مصرف گرايانه و فاصله بين كشورهاي غني و فقير كه هيچ گاه كم نمي‌شود. افزون بر اين، مضامين اساسي‌اي كه در نيمه قرن شانزدهم اهميت نداشتند، اكنون برجستگي يافته‌اند. در اين زمينه مي‌توان از نمونه‌هايي مانند مسايل مربوط به محيط زيست، فيمينيزم، و آنچه گرايش به مادي‌گرايي خوانده مي‌شود، نسبت به كاوش هاي معنوي كه مستقل از سنت‌هاي ديني است، ياد كرد.31

2. توجه به فرهنگ

واتيكان به فرهنگ و ارتباط آن با ايمان به طور كامل توجه مبذول كرد. براي مثال پاپ ژان پل دوم، هنگام افتتاح شوراي پاپي فرهنگي در سال 1982، خطاب به اعضاي شورا اظهار داشت:

ايماني كه فرهنگي نباشد، ايمان نيست و نمي‌تواند به درون قلب‌ها راه يابد.32

با توجه به ارتباط نزديك فرهنگ و دين از ديدگاه واتيكان، ميزان دخالت دو عامل دين و فرهنگ در يكديگر بسيار اهميت دارد. كاتوليك ها در جهت بررسي چگونگي پيوند اين دو، فراوان بحث كرده‌اند كه به مهم‌ترين آن ها به طور اجمال اشاره مي‌شود:33

الف) مفهوم فرهنگ مدرن.

علوم عيني مستلزم نظرهاي انتقادي بسياري است. پيشرفت هاي اخير در روان شناسي، بينش هاي عميق‌تري را در رفتار انساني موجب شده است. مطالعات تاريخي ما را بر آن مي‌دارد كه به آنچه در اطرافمان وجود دارد، با ديد متحول و دگرگون شده‌اي بنگريم. آداب و رسوم و الگوهاي زندگي رفته رفته شكل يكسان‌تري به خود گرفته، يكپارچه صنعتي شده‌اند. شهرنشيني و ساير عوامل مؤثر در زندگي اجتماعي نيز فرهنگ هاي عامه تازه‌اي را به ارمغان آورده‌اند كه به الگوهاي جديد فكري عملي و نحوه استفاده از فراغت، حيات تازه‌اي بخشيده است. فزوني تبادل اطلاعات ميان ملل و شاخه‌هاي مختلف جامعه، دريچه‌اي به سوي غناي فرهنگ هاي مختلف به روي افراد گشوده است كه حاصل آن، شكل‌گيري تدريجي فرهنگي جهاني است: در سايه چنين فرهنگي، اتحاد بشريت پرورش يافته، در معيارهايي كه خصوصيات مشخص هر فرهنگي را درخود محفوظ دارد، تبيين مي‌شود.

ب) انسان، شكل دهنده فرهنگ.

مردمان جامعه، قالب سازان و شكل دهندگان فرهنگ جامعه خودند؛ تا جايي كه انسان قبل از هر چيز و هركس در قالب آن چيزي كه عهده‌دار انجام آن بوده است، به هم نوعانش و حتي در دادگاه تاريخ معرفي مي‌شود.

ج) مشكلات فرهنگ مدرن.

چه تدبيري بايد انديشيد تا از تبادل فزاينده ميان فرهنگ ها كه بايستي به گفت وگويي غالب و پربار در ميان گروه‌ها و ملل بينجامد، ايجاد تشويش در زندگي جوامع، واژگون ساختن حكمت سنتي و در معرض خطر قرار گرفته منش افراد، جلوگيري شود؟ چگونه فرهنگ جديد با قوه محركه لازم پيش رود و توسعه يابد، بدون آنكه پايبندي به ميراث و سنت از دست نرود؟ اين سؤالات از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است؛ به اين معنا كه رشد عظيم علم تكنيك بايستي با نظامي هماهنگ شود كه در آن به مطالعه آثار كلاسيك دوران گذشته بر طبق سنت هاي متفاوت بها داده مي‌شود.

از آنجا كه تخصص در رشته‌هاي مختلف علم و دانش با سرعت رو به فزوني است، تلفيق و تركيب لازم ميان آن ها چگونه مي‌تواند فارغ از هر خدشه‌اي و بدون نياز به حفاظت از نيروهاي انساني، از جمله تفكر كه به عقل و حكمت منجر مي‌شود، تحقق يابد؟ چه بايد كرد تا هركس قادر به مشاركت در منافع فرهنگ شود، آن هم در شرايطي كه فرهنگ متخصصان روزبه روز شكل پيچيده‌تر و غامض‌تري به خود مي‌گيرد؟ سرانجام چگونه ادعاهاي استقلال طلبانه و خود سرانه‌اي را كه فرهنگ خود را نسبت به آن محق مي‌داند، قابل قبول تلقي كنيم، بدون آن كه گرفتار آن انسان‌گرايي شويم كه به طور مطلق به عالم خاكي وابسته بوده، حتي با دين مغاير است؟

د) رابطه فرهنگ و ايمان.

ميان فرهنگ و پيام رستگاري، روابط بسيار نهفته است. خداوند از فرهنگ متناسب با عصر و زمان آدمي سخن به ميان آورده است. در فراسوي اين مسئله، كليسا طي قرون متمادي در شرايط متفاوتي به سر برده و براي انتشار و رساندن پيام مسيح و موعظه افراد، از منابع مختلف فرهنگي استفاده كرده است تا آن را عميق‌تر درك و بررسي كند و به گونه كامل‌تري در مراسم نيايش و عبادت در جبهه‌هاي مختلف زندگي ايمان آورندگان تحقق بخشد.

با وجود اين، كليسا براي تمام قرون و اعصار و ملل وجود داشته و به هيچ وجه و تحت هيچ شرايطي با نژاد يا ملتي خاص، يا طريقه مشخص زندگي يا هيچ گونه آداب و رسومي كه مربوط به گذشته و حال باشد، گره نخورده است. كليسا به سنت هاي خود پايبند و در ضمن از مأموريت جهاني كه بر عهده او گذاشته شده است، آگاه است. از طرف ديگر به راحتي مي‌تواند با اشكال مختلف زندگي مرتبط شود و از طريق آن، هم خود و هم فرهنگ را غني سازد.

هـ) مردم و فرهنگ.

واتيكان يادآور اين نكته است كه فرهنگ بايستي در ارتباط با رشد شخص انسان و به صلاح جامعه و تمامي بشريت شناخته شود. بنابراين، هركس بايد در تشويق روح انسان در جهت پرورش استعدادهاي حيرت انگيز او، درك، تفكر، تقويت نيروي قضاوت شخصي و اشاعه احساسات مذهبي، اخلاقي و اجتماعي بكوشد. فرهنگ، خواهان حفظ نوعي حرمت و اعتبار براي جامعه و حفظ حقوق افراد در سايه نفع عام است.

سرجمع ديدگاه واتيكان در خصوص فرهنگ را مي‌توان در محورهاي ذيل شمارش كرد:

1. كنار رفتن رهيافت كهن در مقوله فرهنگ و پذيرش رهيافتي كه مفهوم مردم شناسانه فرهنگ يا فرهنگ ها را نيز دربرمي‌گيرد. معناي دستوري كهن فرهنگ تقريباً تنها به زمينه‌هايي مانند تعليم و تربيت، اصلاح، هنر ابراز و بيان خود و خلاقيت معنوي مربوط مي‌شد، اما معناي نوين فرهنگ، بيشتر توصيف شيوه‌هاي زندگي و زمينه‌هاي معنا و ارزش است.

2. رويارويي با تجدد، به رهيافت هاي كهن و جديد فرهنگ، هر دو، نيازمند است. به بيان ديگر، بايد هم به قلمرو نظري مفاهيم و هم به جهان تصاوير و آثار كه روشني كمتري دارد، عنايت گردد.

3. فرهنگ، قلمرو تعالي بشر و از اين رو، جايگاه رويارويي با خداست.

4. فرهنگ، ساخته آدمي است و به همين دليل، قلمرو ابهام است و بايد شناخته و تطهير گردد.

5. فرهنگ، خواهان حفظ نوعي حرمت و اعتبار جامعه و حفظ حقوق افراد در سايه نفع عامه است.

6. فرهنگ، بايد در ارتباط با رشد شخص انسان و به صلاح جامعه و تمامي بشريت شناخته شود.

7. همگان بايد بكوشند فرهنگ از اهداف درستش منحرف نگردد و نيروهاي سياسي و اقتصادي از آن بهره برداري نكنند.

8. از آنجا كه انسان مقام و جايگاه خود را در گرو پيشرفت فرهنگ مي‌داند و به آن اميد بسته است، بايد تدبيري انديشيد كه تكثر فرهنگ ها و تبادل فزاينده آن ها به تشويش انسان و از كف رفتن سنت نينجامد. همچنين بايد مراقب بود با ادعاي استقلال فرهنگ، سبب پديد آمدن فرهنگي انسان گرايانه كه به طور مطلق با دين مغاير است و به جهان خاك وابستگي دارد، نشويم.

9. ميان فرهنگ و بشارت مسيح (رستگاري)، ارتباطي تنگاتنگ وجود دارد و خداوند از فرهنگ متناسب با عصر و زمان آدمي سخن به ميان آورده است. از سوي ديگر، كليسا براي درك و بررسي ژرف‌تر پيام مسيح و ابلاغ آن به افراد و تحقق كامل‌تر آن در نيايش، عبادت و زندگي مؤمنان، همواره از منابع مختلف فرهنگي استفاده كرده است.

10. فرهنگ بايد در انتقال و ترجمه ايمان ديني به زبان مردمان نقش اساسي ايفا كند و كليسا نيز چنين كرده است. اما اين بدان معنا نيست كه كليسا همواره تحت تأثير مطلق فرهنگ آداب و رسوم بوده است. كليسا به سنت هاي خود پايبند بوده و بدون تأثيرپذيري مطلق از فرهنگ، به راحتي مي‌تواند با اشكال مختلف زندگي پيوند برقرار سازد و از اين طريق در جهت غني سازي خود و فرهنگ ها گام بردارد.

11. بشارت مسيح، زندگي و فرهنگ انسان رو به انحطاط را حياتي تازه بخشيده است و هرگز از تطهير و ارتقاي معنويت انسان ها باز نمي‌ايستد. كليسا با اين كار سبب رشد انسان و تمدن مي‌شود و در آزادي دروني بشر سهيم مي‌گردد.

به نظر مي‌رسد كاتوليك ها در برخورد با وضعيت نوين فرهنگي با مشكل اساسي چگونگي درك فرهنگ مدرن و ارتباط درست با آن روبه رويند، يعني در عرصه فرهنگ و ايمان چه تدبيري بينديشند تا فرهنگ ديني ترويج شود نه «دين فرهنگي». به بيان ديگر، اين راه دشوار چگونه پيموده شود تا به تأثيرپذيري كامل دين از فرهنگ و باز گذاشتن فرهنگ براي تعيين دستور كار ايمان ديني (رسوخ فرهنگي) نينجامد.34

3. رويكرد نوين به الهيات

كاتوليك ها مي‌كوشند با تصويري نوين از خدا، ريشه دين زدايي را بخشكانند و ايمان را به گستره اجتماع بازگردانند. آن ها مي‌خواهند توكل به خداوند را نياز جامعه جديد معرفي كنند تا بتوانند در فراسوي نوميدي، چشم اندازي از شجاعت بگشايند. گويا خواست خداوند آن است كه انسان زندگي كند و در فراسوي تمامي فراز و فرود‌هايش، به شكوفايي حقيقي نايل آيد. واتيكان نيك دريافته است كه پنج راه اثبات وجود خداوند، رويكردي صرفاً عقلي است و اين در روزگار ما پژواكي نسبتاً ناچيز است. به اعتقاد آنان، مسيري كه در عصر ما از تجارب زنده افراد بشر به درك خداوند مي‌انجامد، معنادارتر تلقي مي‌گردد. از اين روي مي‌كوشند با تبيين هايي نو از تجربه خداوند و چگونگي آن، راه را براي آشتي دادن انسان ها با خداوند و مقابله با دين زدايي و الحاد فراهم آورند.35

4. پذيرش تنوع اديان (الهيات ناظر به همه اديان)

كاتوليك ها پس از برخورد جزيي آغازين با تكثرگرايي ديني، سرانجام تكثر اديان را به رسميت شناختند. اين نگاه به ظهور گونه‌اي از تفكر كلامي و سپس رشته‌اي از الهيات مسيحي انجاميد كه الهيات ناظر به همه اديان يا الهيات اديان (Theology of Religious) خوانده مي‌شود. اين رشته، رابطه مسيحيت با ساير اديان را بررسي مي‌كند و خاستگاه كل اين واقعيت اين است كه در جهان ملت هايي متدين و معتقد به اديان ديگر نيز وجود دارند. بخشي از پرسش هايي كه اين رشته بدان پاسخ مي‌دهد، عبارت‌اند از:

1. چگونه خداوند در جوامع ديني ديگر عمل مي‌كند؟

2. چگونه خداي متعال، يهوديان، مسلمانان و ديگران را نجات مي‌دهد؟

3. آيا امكان دارد در اديان ديگر پيامبران و كتاب هاي مقدسي يافت شود؟

4. موضع مسيحيان در برابر پيروان اديان ديگر چگونه بايد باشد؟36

البته رويكرد اصلي اين رشته، حفظ ارزش ها و آموزه‌هاي مسيحيت است؛ به گفته پي. هورستون:

اين رهيافت بر اين اعتقاد است كه وحي مسيحي، محك نهايي اديان ديگر است؛ اما در اين اديان ارزش هاي اصيل چندي را مي‌يابد كه دست كم مي‌توانند به مثابه نخستين گام يا همواري راه انجيل به حساب آيند. اين ها مي‌توانند به كساني كه به اين اديان ديگر تعلق دارند، ياري رسانند تا به درك غناي حقيقت نهفته در راز مسيح نايل آيند.37

5. پذيرش تكثر فرهنگ ها (الهيات پذيرش فرهنگ ها)

با گرايش تدريجي واتيكان به شمول گرايي و تكثر اديان، مسئله فرهنگ در كنار الهيات، به ويژه با در نظر گرفتن كشور‌هاي آسيايي و آفريقايي، روزبه روز اهميت فزون‌تري يافت. واتيكان هدف خود را تركيب فرهنگي در جهت شناخت تفكر جوامع ديني معرفي مي‌كند، نه القاي فرهنگي. به همين جهت از نظر كليسا در گفت وگوي ميان اديان، فرهنگ مهم‌ترين عامل است. شكل‌گيري الهيات پذيرش فرهنگ ها در اين امر ريشه دارد. اين الاهيات به مسائل كليدي زير مي‌پردازد:

1. مسايل زيربنايي و روبنايي دين مسيحي چيست؟ آيا اين مسايل از تحولات فرهنگي و تاريخي برخاسته است؟

2. هنگامي كه مسيحيان در جوامع مختلف درباره ايمان خود مي‌انديشند، نقش افكار تازه آنان در بارور ساختن همه جامعه مسيحي چيست؟

3. رابطه ميان كليساي بومي (ملي) و كل جامعه مسيحي چيست؟

4. برخورد رسالت مسيحي با فرهنگ ها و ويژگي هاي آن ها چگونه است؟ ارزش هاي سنتي و فرهنگي مورد تأييد مسيحيت كدام است، در برابر چه بايد مقاومت كرد و آن را كنار زد؟38

6. جامعه‌گرايي

كاتوليك ها مي‌كوشند با تحليلي تازه، انسان ها را به سوي اجتماعي شدن بكشانند و در اين مورد از كاستي ها و ضعف هاي رخدادهاي روزگار خود بهره مي‌برند. به اعتقاد واتيكان، تأكيدي كه در دوران معاصر بر ارزش هاي اجتماعي مي‌شود، بيشتر از پديده اجتماعي شدن بر مي‌خيزد، نه نياز انسان به گريز از تنهايي؛ يعني وابستگي متقابل بخش هاي جهان كه روزبه روز شديد‌تر مي‌شود و حالتي جهان شمول مي‌يابد، سرانجام با تحقق خير مشترك جهاني مرتبط مي‌گردد. كاتوليك ها مي‌كوشند اين تحليل را با آموزه‌هاي ديني گره زنند و به ياري آن، انسان جامعه گريز و فردگرا را به سوي اجتماع بازگردانند. در سند دوازدهم اعلاميه اميد و شادي چنين آمده است:

به هر روي، خداوند خود بشر را منزوي خلق نكرده است: «از همان آغاز، آن ها را مذكر و مؤنث آفريد» (سفر پيدايش، 1/27) و جمع آمدن اين دو، اولين شكل اتحاد افراد را پديد مي‌آورد؛ زيرا شخص بشر به حكم ساختار طبيعي‌اش موجودي اجتماعي است كه نمي‌تواند بدون ارتباط با ديگران زندگي كند و تكامل يابد.39

7. سازگار ساختن دين و دنيا

كاتوليك ها در منشور واتيكان دو به مسائلي چون «حقوق بشر» و « عدالت و فقر» كه به كار دنياي معاصر مي‌آيد پرداخته‌اند، اما براي ارايه تحليلي نو كه بتواند زندگي ديني و دنيوي يك مسيحي را پيوند دهد و بينش و انديشه او را در اين زمينه اصلاح كند، راهي دراز در پيش دارند. به اعتقاد كريستين دبليوترو، داده‌هايي وجود دارد كه مي‌تواند به كاتوليك ها كمك كند ميان زندگي دنيوي و معنوي انسان غربي سازگاري ايجاد كنند. اين داده‌ها عبارت است از:

ارزش ديني دنيا به خاطر آفرينش؛ تجسد (حلول لاهوت در ناسوت) و رستگاري؛ خدا رقيب قلمرو امور بشري تلقي نمي‌شود و به همين علت از زنان و مردان خواسته نمي‌شود كه اعمال خود را محدود كنند تا جا براي عمل خداوند باز شود؛ سخافت تقليل مسيحيت تا سطح مجموعه‌اي از شعائر و مناسك صرف و گسسته از زندگي و ضروري و تبديل وجود خود به كنشي آكنده از روح به منظور جلب رضايت خداوند: «اي برادران! مصرانه از شما مي‌خواهم كه مراحم خداوند را از ياد نبريد و جسم خود را به عنوان قرباني‌اي زنده كه وقف خدا شده و نزد او مقبول است تقديم كنيد. اين است عبادت شما مردان خردمند.» (رساله به روميان، 12/1).40

8. پذيرش استقلال علم و دين

پس از كشمكش هاي مسيحيت با علم، كاتوليك ها مي‌كوشند با تحليلي نو از آموزه‌هاي ديني عملاً خود را با علم درگير نسازند. براي مثال در مقابل پژوهش هاي مربوط به تاريخ حيات عيسي و كتاب مقدس، تنها به اصالت و اعتبار پنج كتاب اول كتاب مقدس (تورات) اكتفا كردند و يا معتقد شدند كه حقايق وحياني تنها در كتاب مقدس نهفته نيست، بلكه هم در كتاب مقدس و هم در سنتي كه در تفسير زنده و مجتهدانه كليسا جلوه‌گري مي‌كند، وجود دارد.

روند پذيرش استقلال علم با تمام رشته‌ها و شاخه‌هاي آن، پس از شوراي واتيكان دو، شتاب فزون‌تري يافت. يكي از عناصر اصلي اين اعلاميه، «استقلال علم و شيوه علمي» است. البته در نظر واتيكان دو اين استقلال دروغين نيست، بلكه استقلالي تحت توجه خداوند است و در آن به مسؤوليت آدمي در برابر جهان آفرينش، به عنوان يك موهبت الهي اذعان مي‌شود. جالب آن است كه در اين مثل، به گاليله توجه خاص شده است. گويا كاتوليك ها مي‌كوشند با اين مثل، زخم هاي آن رويداد دردناك تاريخ كليسا را التيام بخشند.41 به گفته مايكل پل گالاگهر:

... به تعبير پاپ ژان پل دوم، متكلماني كه گاليله را محكوم كردند، دچار اين اشتباه شدند كه پرسشي را كه در حقيقت به تحقيق علمي مربوط مي‌شد، به قلمرو عقايد ديني وارد كردند.42

در واقع كاتوليك ها مي‌كوشند با استقلال زمينه‌هاي معرفتي از يكديگر، اين حقيقت را بازگويند كه علم در عرصه معرفتي خاص خود در جريان است و دين نيز در ساحت معرفتي ويژه خود قدم برمي‌دارد و از اين رو، هيچ‌گونه تعارض و مقابله‌اي با يكديگر ندارند. اگر قبل از دوران تجدد آموزه‌هاي ديني با فرضيه‌هاي علمي در آميخته بود و دين نظريه‌هاي جديد علمي را تاب نمي‌آورد، بدان سبب بود كه اين دو در لايه‌هاي معرفتي خويش از يكديگر استقلال دارند؛ اما پس از روشن شدن اين موضوع و تشخيص آن توسط كليسا، ديگر تقابل علم و دين معنا ندارد.

9. توجه به هنر

هنر مدرن يكي از لوازم فرهنگ تجدد بود كه با روش مستقيم تجدد، نقش خود را از نقش «خدمتكار دين» بودن آزاد كرد.43 اما در قرن بيستم به دلايلي هنر به سوي معنوي شدن گام برداشت.44 به همين جهت كاتوليك ها معتقدند موانع موجود در مسير كليسا و هنر مدرن، تا حدي از ميان رفته است. از اين رو، كليسا براي گفت وگوي صادقانه و پاسخ به نياز هنرمند در عرصه خلاقيت، آمادگي خود را اعلام داشته و معتقد است كه از طريق اين نوع همكاري مي‌توان با انحطاط و سقوط فرهنگ و ارزش هاي هنري در عصر حاضر مقابله كرد. بر اين اساس، واتيكان هنر مقدس (Sacred Art) را مطرح نموده است.45 واتيكان به موقعيت رسانه‌هاي نوين نيز توجه خاص مبذول داشته و معتقد است كه:

توليد و نمايش فيلم هاي به طور عمده سرگرم كننده و ارزنده فرهنگي و هنري بايد توسعه يافته، به طرز مطلوبي حمايت شوند؛ به ويژه برنامه‌هايي كه به جوانان اختصاص دارد و نيز برنامه‌هايي كه براي خانواده‌ها مناسب تشخيص داده شده‌اند. آن بخش از فرستنده‌هاي كاتوليكي كه شنوندگان و بينندگان خود را براي مشاركت در امور كليسايي دعوت مي‌كنند و در انتقال دقايق مذهبي سهم دارند، بايد از نظر تكنيكي و كارايي سرآمد باشند.46

تيليش و نسبت فرهنگ و دين

واتيكان براي آراي پل تيليش (1886 ـ 1956) در مسئله نسبت دين و فرهنگ، اهميتي خاص قائل است و در يكي از اسنادش به كلام پل تيليش استناد مي‌كند. در بخشي از اين سند چنين آمده است:

فرهنگي بودن به معناي دين داري است. دين نسبت به فرهنگ هم جنبه تعالي دارد و هم بر آن استوار است و هم در درون آن تجلي و افاضه مي‌كند. به عبارت ديگر، دين مداري با جنبه فرافرهنگي خود، خصلت سيال و متغير فرهنگ انسان مداري را ارتقا مي‌بخشد.47

تيليش معتقد است اگزيستانسياليسم مي‌تواند مددكار پيوند دين با فرهنگ معاصر باشد؛ زيرا اين جنبش، در معناي عام خود، اعتراضي عليه روح جامعه صنعتي در چارچوب دين جامعه است و جايگاه بشر در نظام توليد و مصرف را آماج قرار مي‌دهد.48 در نظرگاه وي، الهيات مسيحي بايد از مطالب اصولي و عميق تحليل اگزيستانسيال در همه حوزه‌هاي فرهنگي، از جمله روان‌شناسي درماني، سود جويد.49 البته به نظر وي اگزيستانسياليسم تنها مي‌تواند قالب و صورت پرسش ها را تعيين كند و دادن پاسخ ها كاركرد كليساست. كليسا بايد به خود و همه كساني كه خارج از كليسايند، پاسخ دهد. كاركرد كليسا پاسخ گويي به پرسشي است كه در وجود آدمي نهفته است؛ يعني پرسش از معناي وجود جهان و انسان. به اعتقاد او، يكي از راه هاي ايفاي اين كاركرد، «تبشير» است. تبشير بايد به مردم خارج از كليسا نشان دهد نمادهايي كه حيات كليسا در آن‌ها تجلي مي‌يابد، پاسخ هاي پرسش هايي است كه در نفس وجود ابناي بشر نهفته است. به نظر وي، كليسا بايد دريابد كه مواعظ معمولي و مرسوم نمي‌تواند به دل و جان مردم زمان ما رسوخ كند. مردم بايد در تبشير حس كنند كه مسيحيت مجموعه‌اي از احكام اصولي، آييني يا اخلاقي نيست، بلكه بشارت پيروي عدل است و ظهور واقعيتي درمان بخش و جديد مؤيد آن به شمار مي‌آيد.50

در الهيات فرهنگ تيليش، كليسا نمي‌تواند در جهت فرايند پيشرفت به سوي تحقق شهرياري خدا، واقعيت اجتماعي معاصر و فرهنگ مدرن را دگرگون سازد. به نظر وي، كليسا توان تدوين ساحت هاي اجتماعي كامل پايبند اصلاحات عيني و مشخص را ندارد؛ زيرا دگرگوني هاي فرهنگي بر اساس پويايي دروني خود فرهنگ روي مي‌دهد. کليسا در اين تغيير مشاركت مي‌كند و گاه نقش رهبري آن را نيز به عهده مي‌گيرد، ولي در آن صورت كليسا نيرويي فرهنگي در كنار نيروهاي ديگر است، نه نماينده واقعيتي جديد در تاريخ. سخن او در اين باره شنيدني است:

كليسا درباره فرهنگ و از جمله اشكال حيات خويش، داوري مي‌كند. همان گونه كه فرهنگ اشكال حيات كليسا را خلق مي‌كند، به همان سان، جوهر ديني نيز وجود فرهنگ را ميسر مي‌سازد. كليسا و فرهنگ نه در جوار هم، كه در درون يكديگرند و شهرياري خداوند، جامع هر دو و درعين حال، فراتر از هر دوي آن هاست.51

منابع و مآخذ:

1. سكلير، لزلي، جامعه شناسي نظام جهاني، ترجمه علي هاشمي گيلاني، تهران، مركز مطالعات و تحقيقات رسانه‌ها، چاپ اول، 1374.

2. استيس. والتر، دين و نگرش نوين، ترجمه احمد رضا جليلي، تهران، حكمت، چاپ اول، 1377.

3. اوجبي، علي، كلام جديد در گذار انديشه‌ها (مجموعه مقالات)، تهران، مؤسسه فرهنگي انديشه معاصر، چاپ اول، 1374.

4. باربور، ايان، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، چاپ اول، 1362.

5. پارسانيا، حميد، علم و فلسفه، تهران، پژوهشگاه فرهنگ وانديشه اسلامي، چاپ اول، 1377.

6. پترسون، مايكل، و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1376.

7. تيليش، پل، الهيات فرهنگ، مترجمان مراد فرهادپور و فضل الله پاكزاد، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1376.

8. جانسون، لزلي، منتقدان فرهنگ، ترجمه ضياء موحد، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1378.

9. دامپي ير، تاريخ علم، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، تهران، سمت، چاپ اول، بهار 1371.

10. سروش، عبدالكريم، بسط تجربه نبوي، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، چاپ اول، بهار 1371.

11. همو، رازداني و روشنفكري و دينداري، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، چاپ اول، 1378.

12. فروغي، محمدعلي، سير حكمت در اروپا، (3 جلد در يك جلد)، تهران، انتشارات زوار، چاپ دوم، 1376.

13. كاشفي، محمدرضا، دين و فرهنگ، در دست انتشار.

14. همو، فرهنگ و مسيحيت در غرب، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، پاييز 1380.

15. كورنر، اشتفان، فلسفه كانت، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، خوارزمي، چاپ اول، 1376.

16. گيدنز، آنتوني و ديگران، مدرنيته و مدرنيسم (مجموعه مقالات)، ترجمه و تدوين حسينعلي نوذري، تهران، انتشارات نقش جهان، چاپ اول، 1379.

17. محمدي، مجيد، دين، اين جا، اكنون، تهران، قطره، چاپ اول، 1377.

18. مصباح يزدي، محمد تقي، دروس فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول، 1367.

19. ميشل، توماس، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1377.

20. نصري، عبدالله، خدا در انديشه بشر، تهران، دانشگاه علامه طباطبايي، چاپ اول، 1373.

21. نقيب العطاس، سيدمحمد، اسلام و دنيوي گروي، ترجمه احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1374.

22. واعظي، احمد، جامعه ديني، جامعه مدني، تهران، پژوهش گاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول، 1377.

23. فرهنگ و دين (مجموعه مقالات)، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1374.

نشريات علمي:

24. ارغنون، سال دوم، شماره 5 ـ 6، بهار و تابستان 1374.

25. قبسات، سال دوم، شماره اول، بهار 1376.

26. نامه پژوهش، سال دوم، شماره 6، پاييز 1376.

27. نقد و نظر، سال پنجم، شماره 1 ـ 2، زمستان و بهار 1377 ـ 1378.

28. نقد و نظر، سال پنجم، شماره 3 ـ 4، تابستان و پاييز 1378.

1. گيدنز، آنتوني، آيا مدرنيته يك پروژه (برنامه) غربي است؟، ترجمه حسينعلي نوذري، در مجموعه مدرنيته و مدرنيسم، صص 292 ـ 293.

2. در اين خصوص نك: زيگمون بامن، مدرنيته چيست؟، همان، صص 25 ـ 28؛ توني پينكني، مدخلي بر تعريف مدرنيسم، همان، صص 49 ـ 50؛ كريشان كومار، مدرنيته و كاربردهاي معنايي آن، همان، صص 81 و 84 و...

3. براي اطلاع تفصيلي نك: كاشفي، محمدرضا، فرهنگ و مسيحيت در غرب، صص 140 ـ 148.

4. نك: فروغي، محمدعلي، سير حكمت در اروپا، ج 3، صص 129 ـ 133؛ نصري، عبدالله، خدا در انديشه بشر، صص 37 و 72، باربور، ايان، علم و دين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، صص 78 ـ 79.

5. سير حكمت در اروپا، ج 2، صص 158 ـ 169؛ مصباح يزدي، محمدتقي، دروس فلسفه اخلاق، صص 68 ـ 69.

6. نك: سروش، عبدالكريم، راز داني و روشنفكري و دينداري، صص 120 ـ 142.

7. سير حكمت در اروپا، ج 1، صص 165 ـ 176 و ج 2، صص 30 ـ 70؛ آركون، محمد، روشنگري، مدرنيسم، فرامدرنيسم، قبسات، سال دوم، شماره اول، صص 87 ـ 88؛ واعظي، احمد، جامعه ديني، جامعه مدني، ص 6.

8. جامعه مدني، جامعه ديني، صص 80 - 82.

9. نك: براين. ر. ويلسون، جدا انگاري دين و دنيا، ترجمه مرتضي اسعدي، در: فرهنگ و دين، صص 128 و 142؛ سيد محمد نقيب،اسلام و دنيوي گري،ترجمه احمد آرام، ص 15؛ بخشايشي، احمد، پيدايش سكولاريسم، كتاب نقد، زمستان 75، صص 17 ـ 19؛ سروش، عبدالكريم، بسط تجربه نبوي، ص 162.

10. براي اطلاع تفصيلي نك: فرهنگ و مسيحيت در غرب، صص 149 ـ 152.

11. همان، صص 32 ـ 30.

12. جامعه ديني، جامعه مدني، صص 78 ـ 79.

13. اسكلير، لزلي، جامعه شناسي نظام جهاني، ترجمه علي هاشمي گيلاني، صص 101 ـ 112.

14. نك: پارسانيا، حميد، علم و فلسفه، صص 170 ـ 177؛ دامپي ير، تاريخ علم، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، ص 333 - 366؛ ملكيان، مصطفي، سنت و تجدد، نقد و نظر، تابستان و پاييز 1378، صص 22 و 23.

15. بير پيتراف، خصوصي سازي و نفوذ عام دين در جامعه فراگير جهاني، ترجمه مجيد محمدي، نامه پژوهش، سال دوم، شماره 6، ص 37 و 38.

16. ترول، كريستين دبليو، معنويت كاتوليك، حال و آينده، ترجمه مهرداد وحدتي دانشمند، نقد و نظر، سال پنجم، شماره سوم و چهارم؛ وچتيك، ويليام، آيا مي‌توان ميراث عقلي اسلامي را احيا كرد؟، همان، ص 117 ـ 115.

17. ژيلسون، اتين، خدا در فلسفه جديد و تفكر معاصر، ترجمه شهرام پازوكي، ارغنون، شماره 5 و 6، ص 80.

18. گالاگهر، مايكل. پل، پاسخ هاي مكتب كاتوليك به تجدد، ترجمه امير اكرمي، نقد و نظر، سال پنجم، شماره اول و دوم، ص 121. براي آشنايي با ديدگاه اليوت نك: جانسون، لزلي، منتقدان فرهنگ، ترجمه ضياء موحد، صص 144 ـ 152.

19. هورستون. پي، ارزيابي كلامي مدرنيته، ترجمه سايه ميثمي، نقد و نظر، سال پنجم، شماره 3 و 4، ص 68.

20. نك: استيس، والتر، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا جليلي، صص 121 ـ 120؛ علم و دين، صص 169 ـ 156.

21. علم و دين، صص 76 ـ 79.

22. بولتمان، رودلف، عيسي مسيح و اسطوره شناسي، ترجمه هاله لاجوردي، ارغنون، شماره 5 و 6، صص 113 ـ 125.

23. نك: اوجبي، علي، كلام جديد در گذار انديشه‌ها،صص 257 ـ 262؛ كاشفي، محمدرضا، دين و فرهنگ، فصل دوم.

24. كورنر، اشتفان، فلسفه كانت،ترجمه عزت الله فولادوند، صص 44 ـ 60، 246 ـ 270، 64 ـ 107.

25. نك: كاشفي، محمدرضا، كلام جديد و فلسفه دين (كلام جديد در گذار انديشه‌ها)، صص 262 ـ 277؛ پترسون، مايكل و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي وابراهيم سلطاني، ص 27.

26. مدرنيته و مدرنيسم، ص 106.

27. نك: فرهنگ و مسيحيت در غرب، صص 203 ـ 204.

28. شوراي پاپي فرهنگي، شورايي بود كه در سال 1928م به دستور پاپ ژان پل دوم، در سلسله مراتب كليساي رم به وجود آمد. اين شورا كه به منظور ارتقاي فرهنگ مسيحي و برقراري ديالوگ با فرهنگ هاي غيركاتوليكي و غيرمسيحي در سطح جهان تشكيل شد، براي انجام فعاليت هاي اوليه فرهنگي در كشور مخاطب، با مشاركت يونسكو، شوراي اروپا و همكاري سازمان ها و وزارتخانه‌هاي فرهنگ كشورهاي مختلف، به تأسيس مراكز كاتوليكي تحت عنوان «انستيتو»، «مركز» و «خانه فرهنگي» اقدام كرد. اين مراكز فرهنگي كه اغلب در دو حيطه تئولوژيكي به نام هاي الهيات و مسئله لذت گرايي ديني و الهيات اجتماعي درباره رهايي انسان و اعتلاي مقام وي، محيط زيست، عدالت اجتماعي، صلح و حقوق بشر فعاليت مي‌كنند، اخيراً مطالعات جديدي را تحت عنوان الهيات فرهنگ و فرهنگ مسيحيت در دنياي مدرن و چگونگي تحقق اسناد شوراي واتيكان دو و سير تحول ايمان مسيحي به موازات مدرنيته آغاز كرده‌اند. اين مراكز به منظور تكميل مطالعات مزبور، فصلنامه‌اي به نام «فرهنگ و ايمان» نيز به طور مرتب منتشر مي‌كنند.

29. پاسخ هاي مكتب كاتوليك به تجدد، صص 121 ـ 122.

30. ميشل، توماس، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، ص 112؛ سياست هاي فرهنگي واتيكان، صص 91 ـ 92.

31. پاسخ هاي مكتب كاتوليك به تجدد، صص 125 ـ 126.

32. سياست‌هاي فرهنگي واتيكان، ص 88.

33. جهت اطلاع تفصيلي از اين موارد نك: فرهنگ و مسيحيت در غرب، صص 210 ـ 215.

34. پاسخ هاي مكتب كاتوليك به تجدد، صص 129 ـ 130.

35. كلام مسيحي، ص 120 و معنويت كاتوليك، حال و آينده، صص 171 ـ 172.

36. كلام مسيحي، صص 127 ـ 128.

37. ارزيابي كلامي مدرنيته، ص 70.

38. سياست هاي فرهنگي واتيكان، ص 105 و كلام مسيحي، ص130

39. معنويت كاتوليك، حال و آينده، ص 177 ـ 178.

40. همان، ص 174.

41. علم و دين، صص 124، 405 ـ 408.

42. پاسخهاي مكتب كاتوليك به تجدد، ص 124.

43. فرهنگ و دين، ص 238.

44. همان، صص 241 ـ 246.

45. همان، ص 248 و سياست‌هاي فرهنگي واتيكان، صص 115 ـ 120 و نيز نك: فرهنگ و مسيحيت در غرب، صص 229.

46. سياست‌هاي فرهنگي واتيكان، ص 120.

47. همان، ص 90.

48. تيليش. پل، الهيات فرهنگ، ترجمه مراد فرهادپور و فضل الله پاكزاد، صص 53 ـ 54.

49. همان، ص 56.

50. همان، صص 57 و 203 ـ 204 و نيز نك: صص 83 ـ 129.

51. همان، ص 58.

*. عضو هيأت علمي پژوهش گاه فرهنگ و انديشه اسلامي.


/ 1