بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مپراطوري ايران( آيا يونان خوب و ايران بد بود؟)
مپراطوري ايران( آيا يونان خوب و ايران بد بود؟)
ايسوکراتس (Isocrates)، سخنور يوناني در سال 380 ق.م گفته است: «براي ما که در زندگي خصوصي خود فکر مي کنيم بربرها فقط براي بردگي خانگي شايسته هستند، شرم آور است که به سياست عمومي خود اجازه دهيم تا اين اندازه متحدانمان از سوي آن ها به اسارت و بندگي گرفته شوند.» يونانيان باستان همه غير يونانيان را بربر مي دانستند؛ اما در اين مورد خاص منظور ايسوکراتس، ايرانيان است که در آن زمان شاهنشاهي آن ها بزرگ ترين امپراتوري تاريخ بشر بود و در غرب از آسياي صغير (ترکيه کنوني) و در شرق تا مرزهاي هندوستان را در بر مي گرفت. اين سخنان بخشي از سخنراني هاي متعدد سخنور يوناني خطاب به دولت شهرهاي يوناني است که پيوسته در حال جنگ با يکديگر بودند تا نزاع را کنار بگذارند و براي مبارزه با ايران متحد شوند. ايسوکراتس ادعا مي کرد که ايرانيان بزدل و زن صفتند و شايستگي جنگي ندارند. بنابراين يونانيان براي غلبه بر ايشان دچار مشکل چنداني نخواهند شد.
ايسوکراتس در اهانت و تحقير خود نسبت به ايرانيان تنها نبود. ارسطو، فيلسوف مشهور آتني نيز اعتقاد داشت که بربرها، که ايرانيان برجسته ترين آن ها بودند، «طبيعتاً برده» هستند. ارسطو در کتاب سياست خود مي نويسد:
نمي توان انکار کرد مردماني وجود دارند که هر جا هستند برده اند و مردمان ديگري که هرگز در هيچ جا برده نيستند. اين در مورد افراد نجيب زاده نيز صدق مي کند. نجيب زادگان ما نه تنها در کشور خود بلکه در تمامي جهان خود را اصل و نسب دار مي دانند؛ در حالي که بردگان فقط در کشور خودشان با اصل و نسب هستند.
فيلسوف بر پايه اين فرضيه به اين نتيجه مي رسد که حکومت يونانيان بر بربرها کاملاً طبيعي است حال آن که بي گمان حکومت بربرها بر يونانيان غير طبيعي است. وقتي ارسطو به مقام آموزگاري اسکندر، شاهزاده مقدوني که بعدها در سال 342 ق.م لقب «بزرگ» گرفت، رسيد، پيشداوري ها و تعصبات ضد ايراني خود را به او تلقين کرد. کم تر از يک دهه بعد، وقتي اسکندر به ايران يورش برد و سرانجام تسخيرش کرد، کلمات استاد خويش هم چنان در ذهنش تازه بود.
انديشه بي ارزش بسياري از يونانيان نسبت به همسايگان شرقي خود، بيش از يک قرن دو ملت را در بدگماني، دشمني و جنگ ادواري نگه داشت. سابقه روابط بد ايران و يونان به سال هاي اولي? بنياد گذاري امپراتوري ايران توسط کوروش بزرگ، نخستين فرمانرواي دودمان هخامنشي در ميان? سده ششم قبل از ميلاد، باز مي گردد. کوروش شهرهاي يوناني امتداد ساحل درياي اژه در آسياي صغير را که يونانيان ايونيه مي خواندند فتح کرد و در آغاز سده پنجم، داريوش و خشايارشا، شهرياران ايران، به خاک اصلي يونان هجوم بردند. يونانيان اين حملات را دفع کردند، اما نفرت، توطئه و کشتار ميان ايرانيان و يونانيان تا يک قرن بعد ادامه يافت. پس عجيب نيست اگر در عصر ايسوکراتس و ارسطو تقريباً تمام يونانيان، ايرانيان را دشمنان خونين سنّتي خود تلقي کنند و انديشه جنگي تمام عيار با ايران براي يونانيان هم موجه و هم جذاب به نظر آيد.
پيوند جدايي ناپذير يونانيان و ايرانيان
از آن جا که تاريخ و سرنوشت يونانيان و ايرانيان طي دو قرن کاملاً در هم تنيده و گره خورده است، براي مورخان جديد و دانشجويان غير ممکن است که بتوانند تاريخ و فرهنگ يکي از اين دو ملت را بدون بررسي ملت ديگر مطالعه کنند. متأسفانه، از لحاظ ايرانيان، فرآيند اين تاريخ تقريباً هميشه به زيان ايشان تفسير شده، چون بيش تر منابع تاريخي باستاني باقي مانده در باره ايران آن روزگار، توسط يونانيان نوشته شده است. گزافه آميزترين و عين حال موثق ترين اين نوشته ها کتاب تواريخ نوشته هرودوت مورخ يوناني قرن پنجم ق.م است که به شرح نبردهاي ايرانيان و يونانيان تا روزگار نويسنده اختصاص دارد. نويسندگان ديگر يوناني که کتاب هايشان حاوي اطلاعاتي درباره تاريخ و فرهنگ ايران است عبارتند از: گزنفون (Xenophon) (سده چهارم ق.م)، ديودوروس سيکولوس (Diodorus Siculus) (قرن اول ق.م)، پلوتارک (Plutarch) (قرن يکم ميلادي) و آريان (Arrian) (قرن دوم ميلادي).
کوروش بزرگ که از سال 550 تا 530 ق.م بر ايران حکومت کرد به خود لقب «شاده مادها و پارس ها» داده بود. او کسب اين لقب را نه تنها به خاطر فتوحات خود بلکه از طريق وراثت نيز حق خود مي دانست، زيرا حکايت شده است که آستياگ پادشاه ماد، پدر بزرگ مادري او بوده است.
ديدگاهي تحريف شده
در مقايسه با آثار افراد ياد شده، بيش تر منابع ايراني به جا مانده در سده بيستم ميلادي کشف شده اند. اين منابع کتيبه ها و برجسته کاري ها، سنگنبشته هاي روي گورها يا صخره ها و لوحه هاي گلي حاوي گزارش هاي اداري را در بر مي گيرند. اين آثار، بجز استثنائاتي اندک، اطلاعات ناچيزي در باره موضوعاتي نظير تبارنامه شاهان و بزرگان، لشکرکشي هاي مهم و طرح هاي ساختماني بزرگ در اختيار ما مي گذارند و اشارات بسيار اندک و ناقصي به رويدادهاي تاريخي يا آداب و رسوم و آيين ها، اعتقادات و زندگي روزانه مردم عادي دارند. در نتيجه، بازسازي جديد از ايران باستان حداقل تا اوايل دهه 1900 م تقريباً به طور انحصاري از دريچه چشم يونانيان انجام گرفته است. همان گونه که آ.ت. اومستد (A.T.Olmstead)، دانشمند بزرگ فرهنگ ايران، مي نويسد:
اکثريت منابع موجود درباره تاريخ هخامنشي به زبان يوناني بودند... نتيجه طبيعي اين امر آن بود که تاريخ امپراتوري نيرومند هخامنشي (در بيش تر متون تاريخي غرب) به صورت يک رشته رويدادهاي بي ارتباط نشان داده مي شد که فقط در صورتي وحدت و معنا پيدا مي کردند که درون داستان دولت هاي کوچک يوناني گنجانده مي شدند.
ناگزير، اين شناخت و گزارش ناقص از فرهنگ ايران با تعصبات و جبهه گيري هاي شديد ضدايراني منابع يوناني در آميخته بود؛ و به ديدگاهي دو بُعدي و تحريف شده از ايرانيان مي انجاميد. در اکثر موارد، ادبيات و هنر مغرب زمين خواسته است کليشه هاي قالبي مخلوق مرداني نظير هرودوت و ايسوکراتس را جاوداني سازد. رمان ها، فيلم ها و حتي بسياري از تاريخ هاي امروزي ايرانيان را به صورت «شخصيت هاي منفي داستان» نشان داده اند و ايران را کشوري قهار و بد و استبدادي تصوير کرده اند؛ کشوري که همواره بي کفايت بوده ولي با قلدري کوشيده است آزادي محبوب يونانيان را از آن ها باز ستاند. اين تصويرهاي نادرست فقط به تقويت نژادپرستي قديمي و پيشداوري هاي قوم گرايانه خدمت کرده اند؛ چيزي که در روزگار ما نيز هنوز وجود دارد: تعصباتي که ناگريز فرهنگ هاي غربي را ذاتاً شريف و شاداب و نيرومند و فرهنگ هاي شرقي مقابل آن ها را شرور و فاسد معرفي مي کنند.
وقتي اين تعصبات کاهش يافتند و رفته رفته مورد ترديد قرار گرفتند، تصوير مثبت تري از ايران باستان نمودار شد. گرچه بعضي از رهبران ايران به راستي فاسد و بي کفايت بوده اند، بعضي ديگر مانند کوروش بزرگ و داريوش يکم، فرمانرواياني نيرومند، خردمند و خلاق بوده اند که غالباً قدرت مطلقه را با دادگري و کردارهاي انساني تعديل کرده اند. امپراتوري عظيم اين فرمانروايان نه تنها از لحاظ منابع طبيعي و کالاهاي مادي، بلکه از لحاظ تنوع فرهنگي که به سبک خويش به وجود آورد، درست مانند يونان بسيار غني بود. برخلاف رهبران يونان که فقط بر يونانيان حکومت مي کردند و فرمانرواي ملتي با زبان و ميراث فرهنگي مشترک بودند، شاهنشاهان ايران باستان فرمانرواياني متکي بر وفاداري مردم بودند و بر سرنوشت يک دو جين اقوام و ملل جداگانه تسلط داشتند، اقوامي که هر يک ميراث قومي، زبان، آداب و رسوم و اعتقادات ديني خاص خود را داشتند. از آن جا که ايران از مجموع? اقدام، ملل و کارگران خارجي اي تشکيل مي شد که همگي براي يک هدف کار مي کردند، آغوش ايران براي انديشه هاي بيگانه و نو بازتر از يونان بود. از اين لحاظ، ايران بيش تر شبيه ايالات متحده آمريکاي امروزي بود که قدرت آن تا حد زيادي از تنوع فرهنگي آن سرچشمه مي گيرد.
تصوير کامل تر و واقع بينانه تر ايران باستان که در دهه هاي اخير ترسيم شده است تا حد زيادي مرهون بازنگري بي طرفانه تر و جديدتر متون کهن يوناني، و نيز تا حد زيادتري مديون کشفيات جديد باستان شناختي است. نخستين کاوش هاي روشمند کاخ بزرگ ايران در تخت جمشيد (به زبان يونانيان «پرسپوليس» که در دهه 320 ق.م توسط اسکندر ويران شد) در اواسط دهه 1930 ميلادي (1310 هـ.ش) انجام گرفت و در سال هاي پس از آن در آن جا و ساير نقاط ايران اشياء و لوحه هاي گلي بيش تري کشف شد. اومستد درباره اين يافته ها مي گويد:
مي توانيم از طريق آن ها با نام هاي کارگراني (که اين کاخ ها را ساخته اند) و کشورهايي که اين کارگران از آن جاها آمده اند، کارهايي که انجام داده اند و ميزان دستمزدهايي که گرفته اند آشنا شويم. هم چنين نام دختر تازه داريوش و مادر او و هدايايي را که او داده است مي شناسيم... از يافته هاي باستان شناختي و از اين لوحه ها، براي نخستين بار ايده اي درباره زندگي عمومي مردم پيدا مي کنيم.
بي گمان کاوش ها و مطالعات جديد قرن بيست و يکم اطلاعات بيشتري در مورد ايران باستان، يعني يکي از نيرومندترين و با شکوه ترين امپراتوري هاي تاريخ جهان، در اختيار ما خواهند نهاد. البته شکوه و قدرتيکتاي اين امپراتوري يبش از سه سده طول نکشيد و براي مثال در مقايسه با عمر امپراتوري روم باستان که قدرت و عظمتش بيش از هفتصد سال بود مدت بسيار درازي نيست. اما بايد توجه داشت که عمر امپراتوري ايران تقريباً برابر است با عمر ايالات متحده آمريکا که در سال 1776 (1155هـ.ش) زاده شد. هنري جاودانه و غير قابل بازگشتي در جهان امروز شده است با غرور مي نگرند؛ ايرانيان نيز حق دارند که نسبت به تاريخ خود چنين غروري داشته باشند.