خدا، يگانهحقيقت هستي
سيدضياء مرتضوي در محضر خورشيد
(24) درسهايي از تفسير سوره نور
اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأرضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرقيَّةٍ وَ لا غَربيّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضييُء، و لَو لَم تَمسَسْهُ نارٌ نورٌ عَلي نورٍ يَهدِي اللّهُ لِنورِه مَن يَشاءُ وَ يَضرِبُ اللّهُ الأَمثالَ لِلناسِ و اللّهُ بِكُلِّ شيءٍ عليمٌ. «آيه 35» شرح كلي:
در شرح و تفسير اين آيه كه يكي از زيباترين و عميقترين آيات قرآن كريم ميباشد، و دو آيه پس از آن كه به يك معنا ادامه همين آيهاند، ديدگاهها و نكات بسياري از سوي شارحان و مفسّران قرآن ارائه شده است و هر يك بر اساس شيوه تفسير و مباني معرفتي خود به تفسير آن پرداختهاند. ژرفاي فهم حقيقت بزرگي كه در اين آيه نهفته است و گستره معارفي كه از اين آيه برميخيزد از يك سو، و نگاههاي متفاوتي كه در ترسيم و تبيين چنين حقايقي در ميان مشربهاي مختلف كلامي و تفسيري و فلسفي وجود دارد، در شرح آيهاي كه نام اين سوره نيز از آن گرفته شده، اختلاف يادشده را طبيعي مينمايد. اين آيه، افزون بر تشبيهها و تمثيلهاي چندي كه در ترسيم مثال بزرگترين حقيقت هستي و در واقع اساس هستي يعني همه هستي، در خود جاي داده، نخستين فراز آن، يعني جمله شريفه «اللّه نور السموات و الارض» حقيقتي بسيار عميق و گسترده را بازگو كرده است كه دريافت متن واقعيت آن و دستيابي به عمق آن براي عموم بسيار دشوار بلكه ناممكن است و جز اندكي اولياي الهي كه دعاي «ربّ أرني الأشياء كما هي» آنان اجابت شده و حقايق هستي را به ديده دل ديدهاند و به نور «نورالانوار» روشن شدهاند، درك حقيقت اين فراز در دسترس ديگران نيست. درك آن گويا تنها در دسترس كساني است كه بدون فاصله، در آيه بعد، از آنان به عنوان انسانهايي ياد كرده است كه هيچ چيز نميتواند آنان را از تسبيح و ذكر خدا و حصول معرفت عملي باز دارد. تو گويي پس از آن همه دستور و رهنمود كه در هدايت به سوي رفتار درست و اصلاح سلوك و روابط اجتماعي و پاك داشتن ظاهر فضاي زندگي و جامعه و بستن زبان و گوش و چشم بر حرام، در آيات گذشته سوره، خواندهايم، آن همه احكام ظاهري شريعت مقدس، همه براي اين است كه اينك بتوانيم چشم دل به روي خورشيد هستيبخش و تنها حقيقت هستي باز كنيم و شعاعهايي از حقيقت بزرگ «اللّه نور السموات و الارض» را بر جان و دل و ديده معرفتبين خويش بتابانيم. آنان كه سخن در بيان منظور
و مصداق آن و چگونگينسبت نور به خداوند است.
آيا اين نسبتي مجازي
و از باب تشبيه است
يا حقيقي و واقعي؟
جمع زيادي از مفسّران كه
مشربي كلامي دارند
و از منظر محدود علم كلام
به تفسير آيه نشستهاند
آن را امري مجازي
و از سرِ تشبيه و مانندنمايي
شمردهاند ولي كساني كه
با ديدي فلسفي عرفاني
به شرح آن پرداختهاند
آن را حقيقي
و از سر حقيقتنمايي دانسته
و بر آن سخت تأكيد جستهاند.
اينان نه خود را گرفتار تأويل
و برگردان كلمه «نور»
به مفاهيمي چون «منوّر»،
«مدبّر»، «مزيّن»
و «ذوالنّور» كردهاند
و نه آيه را به وادي مجازگويي
و استعاره كشاندهاند.
زبان خويش به سخن ناروا در باره اين و آن باز ميكنند و حتي از نسبت ناروا به همسر پيامبر(ص) دوري نميكنند و آنان كه گوش خود را به چنين نارواهايي ميسپارند و دم فرو ميبندند و اعتراضي نميكنند و آنان كه چشم سر از حرام باز نميدارند و دامن خويش آلوده ميسازند، چگونه ميتوانند چشم و گوش را به اين حقيقت يگانه هستي باز كنند و هستي را همه سراسر «نور» ببينند. و يا چگونه زبانشان ميتواند شب و روز، زمزمه تسبيح حق گويد و در خانههايشان جز نام و ياد «اللّه» كه نور هستي است بر زبان نيايد.فراز نخست آيه كه محور اصلي آن است، همان جمله «اللّه نور السموات و الارض» ميباشد. سپس مثالي زيبا و گويا براي نور الهي آورده است، آنگاه به اين اصل قرآني اشاره ميكند كه خداوند هر كس را بخواهد و در واقع شايسته بداند به نور خويش هدايت ميكند، پس از آن تأكيد ميكند كه خداوند مثالها را براي مردم ميزند. و در پايان نيز بر علم خداوند به همه هستي تأكيد ميورزد. چنان كه اشاره شد مباحث پردامنه و احتمالات گستردهاي در شرح آيه به ويژه مثال آن، آمده كه طبعا پرداختن به همه آنها بسي فراتر از حوصله اين نوشتار است. لذا چارهاي جر بسنده كردن به اجمال سخن نيست. تنها مراجعه به تفسير كبير فخر رازي نشان ميدهد كه چقدر در باره اين آيه سخن رفته است.1
نكات ادبي:مشكوة: به گنجه و طاقچهاي ديواري گفته ميشود كه چيزهايي چون چراغ روشنايي در آن گذاشته ميشد. در واقع چراغدان داخل ديوار بوده است.مصباح: به چراغ و وسيله روشنايي بزرگ و پرنور گفته ميشود.زجاجة: زجاج به معناي شيشه است. اضافه شدن «تاء» براي دلالت بر يكي بودن آن ميباشد. منظور از زجاجة در اينجا، حبابي شيشهاي است كه به قنديل معروف است.كوكب: به معناي ستاره است كه با وصف «درّي»، منظور ستاره بزرگ و پرنوري خواهد بود كه در آسمان انگشتشمار است.يُوْقَد: فعل مضارع مجهول است و مصدر آن «ايقاد» به معناي آتشزدن و شعلهور ساختن ميباشد. پس «يوقد» يعني افروخته و شعلهور ميشود.زيتونة: همان درخت زيتون است.يَكاد: از فعلهايي است كه نزديكي زمان وقوع كاري را ميرساند. پس ميتوان آن را به «نزديك است» معنا كرد.زيت: به معناي روغن است و ضمير «ها» به «زيتونة» برميگردد.دو كلمه مصباح و زجاجة، كه هر دو ابتدا بدون «الف» و «لام» آمده و سپس با آن، به اين خاطر است كه وقتي كلمهاي نخست به صورت نكره ذكر شود، براي بارهاي بعد، با الف و لام خواهد آمد چرا كه با همان يك بار، در ذهن شنونده يا خواننده، سابقه يافته و آوردن «الف» و «لام» براي نشان دادن همان سابقه است؛ يعني اين مورد همان است كه پيشتر «ذكري» از آن رفته بود. در ادبيات به چنين الف و لامي، الف و لام عهد ذكري ميگويند. چگونگي جملهبندي و تركيب آن را در پاورقي آوردهايم.2
شرح تفصيلي:
* اللّهُ نُورُ السمواتِ و الاْرضِ مفهوم ظاهر آيه روشن است؛ خداوند نور آسمانها و زمين است. اما همين فراز كه نقطه محوري آن «نور» است و نسبت آن به خداوند تبارك و تعالي بيشترين نگاهها را متوجه خود ساخته و تحليلها و برداشتهاي متعددي را پيش روي مفسّران و شارحان آيه قرار داده است. بنابراين اختلافي در ارائه مفاهيم اين فراز وجود ندارد؛ سخن در بيان منظور و مصداق آن و چگونگي نسبت نور به خداوند است. آيا اين نسبتي مجازي و از باب تشبيه است يا حقيقي و واقعي؟ جمع زيادي از مفسّران كه مشربي كلامي دارند و از منظر محدود علم كلام به تفسير آيه نشستهاند، آن را امري مجازي و از سرِ تشبيه و مانندنمايي شمردهاند ولي كساني كه با ديدي فلسفي عرفاني به شرح آن پرداختهاند آن را حقيقي و از سر حقيقتنمايي دانسته و بر آن سخت تأكيد جستهاند. اينان نه خود را گرفتار تأويل و برگردان كلمه «نور» به مفاهيمي چون
ترسيم معناي نور
و نسبت آن به خداوند
و ساير موجودات در سخن غزالي
گفته وي را در فضاي
مباحثي قرار ميدهد كه
فيلسوفان اشراق و عارفان
در باره اصل وجود
و نسبت موجودات
با خداي تبارك و تعالي
ابراز داشتهاند.و غزالي عليرغم اينكه
سخت به فلاسفه مشّاء
حملهور شده و حتي
در نقد سخن آنان
كتاب «تهافتالفلاسفه» را
نگاشته و به تكفير آنان
همت گماشته اما تحت تأثير
ادبيات فلاسفه اشراق
سخن خويش را
در بيان نسبت به نور
به خداوند ابراز داشته است.اما مقايسه ميان آنچه
وي گفته است و آنچه
مفسّر نامدار و بزرگ شيعه
علامه سيدمحمدحسين طباطبايي
در الميزان، آن هم به اختصار
بيان فرموده نشان ميدهد كه
تفاوت سطح سخن و تمايز
دو نگاه تا كجاست.«منوّر»، «مدبّر»، «مزيّن» و «ذوالنّور» كردهاند و نه آيه را به وادي مجازگويي و استعاره كشاندهاند.مناسب مينمايد پيش از بازگويي آنچه در شرح آيه درست به نظر ميرسد، پارهاي احتمالها و گفتههاي يادشده را، هر چند به اختصار، بازگو كنيم تا فرق ميان گفتهها و جايگاه معنا و تفسيري كه پذيرفتهايم بيشتر آشكار شود.1ـ برخي روايات ـ چنان كه بازگو خواهد شد ـ منظور از نور را هدايت الهي شمرده و نور را به معناي «هادي» گرفته است. اين سخن از «ابنعباس» نيز نقل و به بيشتر مفسّران نسبت داده شده است.3 اينكه به هدايت، نور گفته شود امري رايج است و در قرآن نيز چنين كاربردي وجود دارد. چنان كه بارها به قرآن كريم نيز، نور گفته شده است.فخر رازي كه از مفسّران بنام در ميان سنّيها است، ضمن برشمردن احتمالها و گفتههايي چند، اين معنا را پذيرفته و شاهد سخن را فراز ديگر آيه ميداند كه باز از «نور» سخن رفته است: «يهدي اللّه لنوره من يشاء». به گمان اين مفسّر، كلمه در هر سه مورد «نورالسموات» و «مثل نوره» و «لنوره» به يك معنا و مراد است. از اينرو، فراز يادشده را شاهد سخن خويش شمرده است.2ـ برخي آن را به معناي «منوّر» يا «منير» گرفتهاند با اين تأكيد كه خداوند، آسمانها و زمين را با نور خورشيد و ماه و ستارگان روشن ميكند.3ـ برخي نيز به معناي «مدبّر» و يا «ناظم» شمردهاند. خداوند تدبيرگر و يا نظمبخش آسمانها و زمين است.4ـ پارهاي نيز آن را اشاره به «مزيِّن»بودن خداوند شمردهاند. يعني خداوند زينتبخش است؛ آسمانها را با فرشتگان خود، و زمين را با پيامبران و عالمان الهي.5ـ مفسّر بزرگي چون طبرسي در مجمعالبيان، آن گونه كه از سخنش برميآيد، آن را از باب كاربرد مصدر به جاي مشتق ميداند كه به هدف تأكيد و مبالغه در معنا صورت ميگيرد. اگر نور به عنوان يكي از اوصاف خداوند شمرده شده به اين خاطر است كه هر نعمت و فايده و احساني از سوي او است و فيض او ميباشد كه سرچشمه همه نعمتها و نيكيهاست. اين تعبير، همانند وصفي است كه قرآن در باره پيامبر خدا(ص) به كار برده و از وي به عنوان «سراج منير» ياد ميكند؛ چراغ روشنيبخش.6ـ زمخشري در تفسير كشّاف، اين تعبير در باره خداوند را يك نوع «تشبيه» شمرده است؛ يعني خداوند از نظر آشكار بودن و در ظهور خويش همانند نور است كه هيچ ظلمت و پنهاني در آن راه ندارد.7ـ شيخ ابوحامد غزالي، صاحب كتاب معروف «احياءالعلوم»، كتابچهاي را در شرح و تفسير آيه نور به نام «مشكوةالانوار» نگاشته كه محصول سخن وي را فخر رازي در تفسير خود به تفصيل بازگو كرده و به تأويل آن پرداخته و تلاش كرده برگشت سخن وي را به گفته خود بداند. اجمال سخن غزالي اين است:نور حقيقي، خداوند است و ساير موجودات، همه از جنبه عدمي خويش، ظلمتاند زيرا كه حقيقت وجود، نور است، و عدم، ظلمت است و خداوند كه وجود مطلق است، پس نور مطلق است و ساير موجودات ذاتا ظلمت هستند زيرا كه از جهت خودشان چيزي نيستند و تنها به ايجاد الهي موجود شدهاند. پس همه به نورِ او نورند و به اظهار او ظاهرند و گرنه ظهور و بروزي نداشتند. حتي نورها نيز وقتي از جهت خودشان لحاظ شوند ظلمتاند زيرا جزء عالم ممكنات ميباشند و «ممكن» به خاطر امكانش، وجودي ندارد و عدم و ظلمت است. پس حتي نور نيز از حيث امكاني و عدمي خويش، ظلمت است و تنها از آن جهت كه خداوند آن را به نور وجود منوَّر ساخته، نور است. بر اين اساس، اطلاق كلمه نور بر خداوند امري حقيقي است و نه مجازي؛ اگر مجازي در ميان باشد، در واقع اطلاق اين مفهوم بر ساير موجودات است.ترسيم معناي نور و نسبت آن به خداوند و ساير موجودات در سخن غزالي، گفته وي را در فضاي مباحثي قرار ميدهد كه فيلسوفان اشراق و عارفان در باره اصل وجود و نسبت موجودات با خداي تبارك و تعالي ابراز داشتهاند. و غزالي عليرغم اينكه سخت به فلاسفه مشّاء حملهور شده و حتي در نقد
جمله «اللّه نور السموات
و الارض»، به منزله جمله
«اللّه نورالانوار»
و يا «اللّه وجود الوجودات»
است چرا كه حقيقت هر چيزي
عبارت از وجود اوست
و وجود نيز همان نور است؛
همه موجودات نورند
چنان كه خداوند سبحانه
و تعالي نيز نور است
نور و وجود يك حقيقتاند؛
حقيقتي بسيط.اما حقيقتي كه
داراي مراتب است.يك مرتبه آن، يعني مرتبه
اكمل و اتمّ آن
وجود و نور خداوند است كه
مطلق و ازلي و ابدي و قيّوم
و واجب بالذات است
و مراتب ديگر آن را
ساير موجودات دارند كه
وجودشان و وجوبشان
بالغير است و به غير خود
برپا هستند.سخن آنان، كتاب «تهافتالفلاسفه» را نگاشته و به تكفير آنان همت گماشته اما تحت تأثير ادبيات فلاسفه اشراق، سخن خويش را در بيان نسبت به نور به خداوند ابراز داشته است.محور اصلي فلسفه اشراق و ادبيات آن همين نور و ظلمت است كه شهابالدين سهروردي به عنوان استاد و شيخ اشراقيان در «حكمةالاشراق» خويش آن را پرورده است. به نظر ميرسد نقطه اصلي در شرح اين فراز آيه توجه به ويژگي «نور» است و همين توجه است كه سخن غزالي را در فضاي نگاه و ادبيات حكمت و فلسفه اشراق قرار ميدهد؛ آنجا كه ميگويد: «النور عبارة عمّا به يظهر الأشياء؛ نور عبارت از چيزي است كه مايه ظهور و آشكاري چيزهاست.» اما مقايسه ميان آنچه وي گفته است و آنچه مفسّر نامدار و بزرگ شيعه، علامه سيدمحمدحسين طباطبايي در الميزان، آن هم به اختصار، بيان فرموده نشان ميدهد كه تفاوت سطح سخن و تمايز دو نگاه تا كجاست. بايد تأكيد كنيم كه بيان علاّمه در تفسير، در محدودهاي است كه فضاي بحث و به عنوان يك كتاب عمومي ميطلبيده و اجازه ميداده است و الاّ كساني كه با عرفان نظري و مذاق بزرگاني چون علامه طباطبايي آشنايند ميدانند كه معارف و حقايق ريزتر و عميقتري در باره تفسير وجود و هستي، وجود دارد كه تنها در محدوده معرفت و درك انگشتشماري از «راسخان در علم» ميباشد. «و ما اوتيتم من العلم الاّ قليلاً.»
اينها عمده گفتههايي است كه در تفسير فراز آيه بيان شده است و ارزيابي و پرداختن به همه آنها از حوصله بحث بيرون است به ويژه كه پارهاي مباحث آن مبتني بر مقدماتي است كه در فلسفه يا عرفان از آن سخن رفته است و نميتوان آن را در سطح و حجم اين نوشتار بازگو كرد. آنچه از مجموع گفتهها برميآيد اين است كه متكلمان و بيشتر مفسّران، اطلاق «نور» بر خداوند را از سرِ مجاز و از باب تشبيه شمردهاند؛ بر خلاف كساني كه اين امر را از منظري فلسفي و يا عرفاني تحليل و تبيين كردهاند كه آن را امري حقيقي ميدانند.ژرفاي فهم حقيقت بزرگي كه
در اين آيه نهفته است
و گستره معارفي كه
از اين آيه برميخيزد
از يك سو، و نگاههاي متفاوتي
كه در ترسيم و تبيين
چنين حقايقي
در ميان مشربهاي
مختلف كلامي و تفسيري
و فلسفي وجود دارد
در شرح آيهاي كه
نام اين سوره نيز
از آن گرفته شده
اختلاف يادشده را
طبيعي مينمايد.8ـ فيلسوف و عارف بزرگ، ملاصدراي شيرازي، معروف به صدرالمتألهين كه تلاش كرده است ميان فلسفه با دو مشرب مشّاء و اشراق را جمع كند و در قالبي تازه با عنوان «حكمت متعاليه» ارائه نمايد، در تفسير خود، اين آيه را به تفصيل مورد بحث و بررسي قرار داده است و از جمله مينويسد:«مَنْ تأمَّلَ عَلِمَ انَّ الوجودَ و النورَ متّحدان في المعني و الحقيقة و متغائران في اللفظ، و لا شكً انّ الوجودَ خيرٌ و كمالٌ لكلِّ موجودٍ مِنْ حيثُ هو موجودٌ، و الواجبُ بحتُ الوجود فيكون محضَ النور، فقد ثَبَتَ و تَحَقَّقَ انّ النور نفسُ حقيقة الواجب الوجود، جلّ مجدُه؛4
كسي كه تأمل و انديشه كند ميداند كه «وجود» و «نور» از نظر معنا و حقيقت يكي هستند و از جهت لفظ فرق ميكنند، و ترديدي نيست كه وجود، براي هر موجودي از حيث موجود بودنش، خير است و كمال، و خداوند، صرف و محض وجود است. لذا نور محض است. بنابراين ثابت و محقق شد كه نور عبارت از خود حقيقت واجبالوجود، يعني خداوند تعالي است.»
بر اين اساس آنچه در باره «نور» گفته ميشود براي «وجود» نيز جاري و ثابت است زيرا كه در حقيقت يك امر و يك واقعيت هستند.اينك با اين مقدمه و با بهره جستن از نگاه جامع و استوار علامه طباطبايي، سخن را پي ميگيريم.
نگاه علامه طباطبايي و تقسيم نور به عام و خاص
خداوند متعال، دو گونه نور دارد؛ يكي نور عام و فراگير كه آسمانها و زمين و همه ممكنات و ذره ذره آفريدهها را در بر گرفته است و مايه ظهور و هويدايي موجودات در اصل وجود است. و ديگري نور خاص كه اختصاص به مؤمنان دارد و تنها آنانند كه شايستگي بهره جستن از آن و كسب نورانيت را دارند و با اعمال صالح خويش به آن دست مييابند. لازمه وابستگي ظهور موجودات در اصل وجود به نور عام، آن است كه خود اين نور كه مايه ظهور ساير اشياء است، وابسته نباشد و ظهورش را از جاي ديگر نگرفته باشد و به اصطلاح «ظاهر بنفسه» باشد. روشن است در ميان موجودات و مفاهيم آنچه خود «ظاهر» است و مايه ظهور غير خود است، چيزي جز «نور» نيست، اين است كه در ويژگي نور گفتهاند: «الظاهر بذاته، و المظهِر لغيره؛ ذاتا خود آشكار و ظاهر است و در عين حال، مايه ظهور غير خود است.» بر اين اساس، خداوند عزّ و جلّ نوري است كه ظهور آسمانها و زمين با تابش آن
است، همان گونه كه انوار حسي، باعث ظاهر شدن اجسام براي حسّ بينايي ميشود. ولي بايد به اين نكته مهم توجه كرد كه وقتي گفته ميشود ظهور موجودات به نور الهي است، يعني عين تحقق وجود آنان به نور الهي است، بر خلاف ظهور اجسام به وسيله انوار حسي كه امري جداي از اصل وجود آن است. رابطه موجودات با نور الهي، در اصل «بودن» است كه به آن ظهور موجودات گفته ميشود اما در انوار حسي، آشكار شدن آنچه موجود است براي حسي از حواس آدمي.از طرف ديگر نور خاص، همان نور شناخت و معرفتي است كه قلب و چشم مؤمنان، در فرداي قيامت از آن روشن ميشود و با چنين روشنايي و بصيرتي است كه آنان به سعادت جاودانه خود ميرسند و پس از اين است كه ميتوانند امور و واقعياتي كه در اين دنيا از چشم آنان پنهان بود و جزء جهان غيب به شمار ميرفت را به عيان مشاهده كنند، و اين نور، همان نوري است كه كافران از آن باز مانده و محرومند.آنچه در باره نور گفته شد، يكي جنبه ظاهربودن خود، و ديگري جنبه ظاهركنندگي آن، هر چند نخست فقط در نور معمولي و حسي منظور ميشده، ولي در مرحله بعد، اين مفهوم به همه اموري كه مايه ظهور و آشكاري چيزي از محسوسات ميشود،
گسترش يافت و اگر حواسي چون حس شنوايي، بويايي، چشايي و حتي حس لامسه به نام نور يا دارنده نور، ناميده شده ناشي از همين امر است. در مرحله سوم، اين موضوع به امور نامحسوس نيز كشانده شد و به عنوان مثال، به عقل نيز نور گفته شد چرا كه ظهور معقولات به واسطه آن است. هر يك از تعميمهاي يادشده برخاسته از همان تحليل و معنايي بود كه براي نور معمولي گفته شد؛ يعني «الظاهِرُ بذاته، المُظْهِر لِغَيْره»؛ اين ويژگي براي ديگر حواس و براي غير محسوسات چون عقل نيز وجود دارد.
وجود، يعني نور
حال با اين توضيحات به مطلب اصلي مورد نظر ميرسيم و آن اينكه، چنين خصوصيتي را در وجود هر چيزي مييابيم. زيرا اين وجودِ يك موجود است كه باعث ميشود آن موجود براي ساير موجودات ظهور يابد و متمايز شود. اگر اصل وجود از يك موجود گرفته شود، چيزي نميماند تا مايه تمايز آن از ساير اشيا باشد. پس تمايز و ظهور اشياء به واسطه اصل وجود آنهاست. بر اين اساس، وجود، مصداقي كامل براي نور است و به تعبير صدرالمتألهين «ان حقيقة النور و الوجود شيء واحد، و وجود كل شيء هو ظهوره، فعلي هذا يكون وجود الأجسام من وجود نامحدود خداوندي كه
خود محيط بر همه موجودات است
چگونه در درك محدود بگنجد
و اساسا چه جاي پوشش
و ستر است. هر چه هست
از قصور و محدوديت ماست
كه امري عدمي است؛
پس حجاب و پرده موجود
ميان خلق و خالق
به امري عدمي
باز ميگردد كه
عبارت از قصور
و ناتواني ادراك مخلوق
چه آدمي و چه غير آن
ميباشد.مراتب النور؛5 حقيقت نور و وجود يك چيز است، و وجود هر چيزي عبارت است از ظهور آن چيز؛ بنابراين (حتي) وجود اجسام نيز از مراتب نور به شمار ميروند.»
نور قائم به ذات و نور قائم به غير
موجودات همه با ايجاد الهي وجود دارند، و مصداق كامل و تمام نور، خداوند است. يك وجود و به عبارت ديگر يك نور هست كه موجودات به آن، وصف ميشوند كه همان وجود و نوري است كه از خداوند ميگيرند، و يك وجود و نوري هست كه به ذات خويش قائم و پابرجاست و ساير موجودات، وجودِ نور را از او دارند. معلوم است كه در اينجا «وجود» و «نور» يك واقعيت و حقيقتاند، هر چند دو مفهوم جداگانهاند.نتيجه سخن آنكه، خداي متعال، نوري است كه ظهور و وجود آسمانها و زمين بسته به اوست و منظور از جمله «اللّه نور السموات و الارض» نيز همين است. چرا كه كلمه «نور» به «سموات» و «ارض» اضافه شده و اين تركيب بر «اللّه» بار شده است. اين گفته كه منظور از «نور»، «منوّر» بودن خداوند است، را نيز ميتوان ناظر به همين معنا شمرد، يعني وجود و ظهور آسمان و زمين، همه از اوست. پس منظور از «نور» در فراز مورد بحث، نور قائم به ذات است و نه نور قائم به غير، و اين نور همان نور عامي است كه روشني وجوديِ هر چيز وابسته به آن است و همان رحمت عامهاي ميباشد كه همه موجودات را در بر گرفته است چرا كه همه، وجود خويش را از او دارند؛ چنان كه فرمود: «و رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شيءٍ؛ رحمتم هر چيز را فرا گرفت.»6
حال ميتوان همان گونه كه صدرالمتألهين نيز تأكيد جسته گفت: جمله «اللّه نور السموات و الارض»، به منزله جمله «اللّه نورالانوار» و يا «اللّه وجود الوجودات» است چرا كه حقيقت هر چيزي عبارت از وجود اوست و وجود نيز همان نور است؛ همه موجودات نورند، چنان كه خداوند سبحانه و تعالي نيز نور است، نور و وجود يك حقيقتاند؛ حقيقتي بسيط. اما حقيقتي كه بر اساس حكمت متعاليه صدرالمتألهين، داراي
خداوند كه نقطه مقابل
و مانند و نظيري ندارد
تا گوياي او باشد
دنيا همه مظهر وجود اوست
چرا كه «فعل» خداوند است.وجود واجبالوجود
مطلق و بيقيد است
و وحدانيت لازمه آن است.ممكنات نميتوانند نظير
و گوياي آن ذات يگانه باشند
و به قول عارف نامي
شيخ محمود شبستري
از ناداني است كه كسي
شمع به دست در بيابان
به دنبال خورشيد تابان بگردد.بنابراين، با چشم خرد
و شمع انديشه نميتوان
آن نور مطلق را
انديشه كرد و ديد؛
اگر راهي براي ديدن باشد
بايد چشمي ديگر جستجو كرد؛
چشمي كه جز از راه پرستش
و بندگي و صفاي دل
و پاكي جان راهي به آن نيست:«و اعبد ربَّك حتي يأتيك اليقين»
مراتب است. يك مرتبه آن، يعني مرتبه اكمل و اتمّ آن، وجود و نور خداوند است كه مطلق و ازلي و ابدي و قيّوم و واجب بالذات است و مراتب ديگر آن را ساير موجودات دارند كه وجودشان و وجوبشان بالغير است و به غير خود برپا هستند. كه اين خود از مهمترين و بحثانگيزترين مباحث حكمت و فلسفه اسلامي ميباشد.7
علم موجودات به خداوند تعالي
از آنچه گفته شد، به يك نتيجه اساسي ديگر نيز دست مييابيم و آن اين حقيقت است كه خداي متعال براي هيچ يك از موجودات، حقيقتي مجهول نيست؛ همه به او عالم هستند، زيرا اين واقعيت كه هر موجودي به واسطه وجود خود است كه براي خود يا غير خود ظهور يافته، ناشي از اظهار و ايجاد الهي ميباشد. پس خداوند ذاتا براي آن موجود، پيش از ايجاد و اظهار، آشكار است. اين حقيقتي درخور تأمل و دقت است كه آيات «تسبيح موجودات»، از جمله آيه 41 همين سوره، اشاره به آن دارد و شرح بيشتر آن را به مناسبت آن آيه خواهيم آورد؛ پيشتر نيز در بحث شهادت اعضا و جوارح آدمي، در تفسير آيه 24 همين سوره، به اجمال از آن سخن گفتيم.حاصل سخن آنكه:
در ميان احتمالها و گفتههايي كه بازگو كرديم، بايد معنا و نظريه اخير را عميقترين و پذيرفتهترين تفسير در باره فراز «اللّه نورالسموات» دانست. اين نظر با برخي گفتههاي ديگر نيز منافات ندارد؛ از جمله تفسير آن به هدايتگري خداوند كه در بازخواني روايات مرتبط نيز به آن اشاره خواهيم كرد. از اينرو، اطلاق «نور» بر خداوند به معناي خود نور است و حقيقتا بر ذات خداوند تعالي اطلاق شده است و اين گونه وصف، اختصاص به قرآن ندارد؛ در روايات نيز همين كاربرد وجود دارد.نكته قابل توجه ديگر كه در اينجا فقط بايد به اشارهاي بسنده كرد، اين است كه نور حقيقتي بسيط است و معناي اسمي و لفظي آن همان است كه گذشت: «الظاهر بذاته، المُظْهِرُ لغيره». حقيقت نور را تنها از راه مشاهده حضوري ميتوان دريافت و بدون اين شهود، حقيقت آن بر هيچ كس آشكار نخواهد شد. صرف اينكه صورتي از ماهيت آن در ذهن جاي گيرد نميتوان به حقيقت آن رسيد. وجود نيز كه حقيقتي بسيط است، تنها با مشاهده حضوري قابل شناخت و دريافت است؛ صِرف تصوير و جاي گرفتن صورت اشياء در ذهن نميتواند حقيقت وجود را به ما بنماياند، چرا كه آنچه كه قابل تصور و جاي گرفتن در ذهن است صورت «ماهيت» اشياء است و نه وجود آنها، و ماهيت كه در واقع حدّ و مرزهاي وجودات امكاني ميباشد، اموري عدمي هستند و هر چه هست و نيست وجود است و عدم وجود. اگر قطب عارفان، امير مؤمنان علي(ع) تأكيد ميفرمايد كه «من پروردگاري را كه نديده باشم پرستش نميكنم؛ ما كنت اعبد ربّا لم اره»8 از يك نظر، اشاره و ناظر به همين حقيقت است.اينك با آنچه آموختيم با معرفت و آگاهي بيشتري به هستي، ميتوانيم پارهاي فرازهاي دعاها را زمزمه كنيم؛ از جمله فراز 47 دعاي معروف جوشن كبير را؛ آنجا كه به خداي نور السموات و الارض، عرض ميكنيم:«يا نور النّور، يا منوّرالنور، يا خالقالنور، يا مدبّرالنور، يا مقدّرالنور، يا نور كلّ نورٍ، يا نورا قبل كلِّ نورٍ، يا نورا بعد كلِّ نورٍ، يا نورا فوق كلِّ نورٍ، يا نورا ليس كمثله نورٌ.»
حسن روي تو به يك جلوه كه در آينه كرد
اين همه عكس مي و نقش مخالف كه نمود
جلوهاي كرد رخش روز ازل زير نقاب
عكسي از پرتو آن بر رخ اوهام افتاد
اين همه نقش در آئينه اوهام افتاد
يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد
عكسي از پرتو آن بر رخ اوهام افتاد
عكسي از پرتو آن بر رخ اوهام افتاد
چرا اثبات خداوند نيازمند برهان است؟
در پايان اين بخش از بحث، مناسب مينمايد به يك پرسش پرداخته شود. پرسش اين است كه خداوند با اينكه نور مطلق است و به ذات خويش ظاهر است و ظهوربخش و وجودآفرين ساير موجودات، چگونه است كه در عين حال، اثبات ذات مقدسش نيازمند برهان و دليل است؟ پيشتر در تفسير آيه 25 همين سوره، در شرح فراز «و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين»، پارهاي توضيحات در اين باره آورديم. اينك بايد اضافه كنيم همان گونه كه برخي مفسّران از جمله غزالي اشاره كردهاند و در حكمت و عرفان نيز به تفصيل از آن سخن رفته است، غيببودن خداوند و مستور ماندن او به سبب شدّت ظهور و روشنايي وجود او است. يعني از بس كه روشن است و در نورانيت وجود خويش مطلق و بيحدّ است، به چشم محدودنگر و به خرد محدودانديش در نميآيد. و اين همان حقيقت ژرفي است كه از جمله فيلسوف نامي، حاج ملاهادي سبزواري به زيبايي تمام و برگرفته از اسماي حُسناي حق، چون «ظاهر» و «باطن»، در آغاز منظومه حكمت خويش در ستايش خداي متعال آورده است:
يا مَنْ هُو اخْتَفي لِفرطِ نورهِ
الظاهرُ الباطنُ في ظهوره
الظاهرُ الباطنُ في ظهوره
الظاهرُ الباطنُ في ظهوره
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست
تو خود حجاب خودي حافظ، از ميان برخيز
تو خود حجاب خودي حافظ، از ميان برخيز
تو خود حجاب خودي حافظ، از ميان برخيز
پروردگارت را عبادت كن تا به سرمنزل يقين دست يابي.»
ابيات شبستري تأكيدي است به آنچه گفته شد:
ظهور جمله اشياء به ضدّ است
چو نبوَد ذات حق را شبه و همتا
ندارد «ممكن» از «واجب» نمونه
زهي نادان كه او خورشيد تابان
اگر خورشيد بر يك حال بودي
ندانستي كسي كاين پرتو از اوست
جهان، جمله فروغ نور حق دان
چه نور حق ندارد نقل و تحويل
خرد را نيست تاب نور آن روي
برو از بهر او چشم دگر جوي10
ولي حق را نه «مانند» و نه «ندّ» است
ندانم تا چگونه داند او را
چگونه دانش آخر، چگونه؟
به نور شمع جويد در بيابان
شعاع او به يك منوال بودي
نبودي هيچ فرق از مغز تا پوست
حق اندر وي ز پيداييست پنهان
نيايد اندر او تغيير و تبديل
برو از بهر او چشم دگر جوي10
برو از بهر او چشم دگر جوي10
بود در ذات حق، انديشه باطل
چو آياتت روشن گشته از ذات
همه عالم ز نور اوست پيدا
رها كن عقل را با عشق ميباش
بود نور خرد در ذات انور
چو مُبْصَر با بَصَر نزديك گردد
چه نسبت خاك را با عالم پاك
سيهرويي ز «ممكن» در دو عالم
جدا هرگز نشد و اللّه اعلم11
محال محض دان تحصيل حاصل
نگردد ذات او روشن ز آيات
كجا او گردد از عالَم هويدا
كه تاب خور ندارد چشم خفاش
بسان چشم سر در چشمه خور
بصر از درك او تاريك گردد
كه ادراكست عجز از درك ادراك
جدا هرگز نشد و اللّه اعلم11
جدا هرگز نشد و اللّه اعلم11
روايات:
1ـ عباس بنهلال گفته است از حضرت رضا(ع) در باره اين گفته خداي عزّ و جلّ «اللّه نورالسموات و الارض» پرسيدم. فرمود:
«هادي لأهل السموات و هادي لأهل الأرض؛12 (خداوند نور آسمانها و زمين است يعني) هدايتگر اهل آسمانها و هدايتگر اهل زمين است.»
تفسير نور به هدايت، در روايتي طولاني كه از حضرت امام باقر(ع) نقل شده نيز آمده است.13 اگر منظور، همان هدايت عمومي و فراگير است كه شامل همه موجودات ميشود؛ همان كه در آيه «ربّنا الذي اعطي كلّ شيء خَلْقه ثم هدي»14 آمده، يعني رساندن هر چيز به كمال وجودي خويش، با آنچه در شرح آيه بيان و پذيرفته شد هماهنگي و انطباق دارد. ولي اگر منظور از هدايت، هدايت خاص يعني هدايت به معرفت و سعادت ديني باشد، بايد گفت امام(ع) در صدد تفسير و بيان تمام معناي آيه نبودهاند و تنها يك مرتبه و مرحله آن را بازگو فرمودهاند.
2ـ امام صادق(ع):
«ان اللّه علمٌ لا جهلَ فيه، حياةٌ لا موت فيه، نورٌ لا ظلمة فيه؛15 خداوند علمي است كه هيچ جهلي در آن راه ندارد، حياتي است كه هيچ مرگي در آن نيست، نوري است كه هيچ ظلمتي در آن نيست.»
3ـ همين مضمون را امام(ع) در سخن ديگري بيان فرموده است:
«... و اللّه نور لا ظلام فيه و حيٌّ لا موت له و عالم لا جهل فيه ... ربّنا نوريّ الذات، حيُّ الذات، عالمُ الذات ...؛16
خداوند نوري است كه هيچ تاريكي در آن نيست، و زندهاي است كه مرگي براي او نيست و دانايي است كه هيچ ناداني در آن نيست ... پروردگار ما ذاتش نور است، ذاتش حيات است، ذاتش دانايي است ...»
4ـ باز امام(ع) در سخني ديگر مشابه همين اوصاف را براي خداي تبارك و تعالي برشمرده است:«ان اللّه تبارك و تعالي ... نور ليس فيه ظلمة و صدق ليس فيه كذب و عدلٌ ليس فيه جورٌ و حق ليس فيه باطل ...؛17
خداي تبارك و تعالي ... نوري است بيظلمت، و صدقي است بيدروغ و عدالتي است بيستم و حقي است كه باطل در آن راه ندارد ...»
مانند اين تعبير در حديث ديگري كه هشام بنسالم از امام صادق(ع) نقل ميكند، آمده است.18
شيخ صدوق پس از نقل روايت يادشده، افزوده است كه منظور از نور بودن خداوند، همان منير و هادي بودن است. ولي چنان كه ديديد نيازي به چنين توجيه و تأويلي نيست و معنا همان است كه گذشت. شاهد آنكه در روايت سوم ديديد كه به صراحت، «نور» همانند حيات و علم در شمار صفات ذات، آورده و از خداوند با وصف نوريّالذات موصوف گشته است؛ در حالي كه «هادي» و «منير» از صفات فعل است نه ذات، مگر آنكه توضيحي را كه در باره روايت نخست آورديم در باره گفته ايشان نيز تكرار كنيم.ادامه دارد.جمله «يوقد من شجرة مباركة» نيز وصف ديگري از «مصباح» است كه به صورت خبر پس از خبر آمده است، لذا در موضع رفع ميباشد. كلمه «مباركة» كه به معناي پربركت است، صفت «شجره» است اما «زيتونه» كه از نظر ادبي نميتواند صفت باشد، «بدل» براي «شجره» است، يعني آن درخت، درخت زيتون است.
دو جمله «لا شرقية و لا غربية» و «يكاد زيتها يضيئي و لو لم تمسسه نار» نيز خود، صفت براي «زيتونه»اند كه در واقع صفت براي «شجره» خواهند بود.اين تركيب يا اشاره به كثرت نورهاست چنان كه برخي گفتهاند؛ و يا اشاره به دو نوع نور است، يكي نور حقيقي و اصلي كه نور مصباح است و ديگري نور مجازي و عاريهاي كه براي زجاجه ميباشد و از مصباح گرفته است.
«لنوره» در جمله «يهدي اللّه لنوره»، به معناي «الي نوره» است. يعني خداوند به سوي نور خويش هدايت ميكند.جمله «نور علي نور» را بايد خبر براي مبتدايي شمرد كه نيازي به ذكر آن نبوده است، و آن عبارت از ضميري است كه ميتواند به «نور» زجاجه برگردد، هر چند تصريح به كلمه «نور» نشده است اما اوصاف زجاجه آن را ميرساند.
«عَلي نور»، از نظر ادبي متعلق به كلمهاي محذوف است و در واقع آن كلمه محذوف، صفت كلمه «نور» اول است. بنابراين جمله را ميتوان چنين فرض كرد: «هو نور كائنٌ علي نور؛ آن نوري است بر روي نور.»
جمله «المصباح في زجاجة»، صفت براي «مصباح» در جمله قبل است لذا در موضع رفع ميباشد. رابطه اين صفت با كلمه موصوف خود، با «الف و لام» بيان شده است كه به آن اصطلاحا الف و لام «عهد ذكري» گفته ميشود.
جمله «الزجاجة كانّها كوكب درّي» نيز همين ساختار را دارد و صفت براي «زجاجه» ميباشد كه پيش از آن آمده است، با اين فرق كه در موضع «جرّ» است چرا كه «زجاجه» مجرور است.ندارد؛ نه ملكيت را ميرساند، نه ظرفيت را و نه جنسيت را. ولي چنان كه در شرح آيه آوردهايم، خواهيد ديد كه نيازي به چنين توجيهات و تكلفهايي نيست و كلمه «نور» نه به معناي اسم فاعل است و نه مضافٌاليه براي كلمهاي مقدّر، و نه اضافه آن لفظي است. آيه شريفه حقيقتي برتر از اين گفتهها را بيان ميكند.
جمله «فيها مصباح»، صفت «مشكوة» است، لذا موضع «جرّ» دارد و به اصطلاح مجرور است.ميدانند كه به معناي اسم فاعل به كار رفته است، از اينرو به معناي «منير» يا «منوِّر» خواهد بود. از اينرو اضافه «نور» به السموات، اضافه «حقيقي» نيست بلكه اضافه «لفظي» است چرا كه در واقع عامل به معمول خود اضافه شده است، يعني همان كلمهاي كه در واقع و معنا بر مضافاليه خود، عمل ميكند و آن را به عنوان مفعول خود، نصب ميدهد، باعث مجرور شدن ظاهري معمول خود شده است. لذا هيچ يك از معاني اضافه حقيقي در اينجا وجود
1 ـ ن.ك: التفسيرالكبير، ج23، ص238 ـ 222.2 ـ جمله «اللّه نورالسموات و الارض» مبتدا و خبر است ولي جايگاه كلمه «نور» كه به «السموات» اضافه شده از نظر دستوري و اِعرابي، بستگي به نوع تفسيري دارد كه از اين آيه ارائه ميگردد. با همين توجه است كه حتي برخي خود كلمه «نور» را نيز كه «مضاف» است، «مضافاليه» كلمهاي پيش از آن شمردهاند كه بايد آن را در تقدير گرفت؛ يعني گفت: «ذو نورالسموات». يعني خداوند صاحب نور آسمانها و زمين است. برخي ديگر آن را مصدري
3 ـ ن.ك: التفسيرالكبير، ج23، ص224.4 ـ تفسيرالقرآن، ج4، ص356.5 ـ همان، ص353.6 ـ اعراف، آيه 156.7 ـ از جمله در همين خصوص نك: تفسيرالقرآن، صدرالمتألهين شيرازي، ج4، ص353 به بعد.8 ـ كافي، ج1، ص138.9 ـ حجر، آيه 99.10 ـ گلشن راز، نشر كتابخانه طهوري، تهران، 1361، ص18.11 ـ همان، ص20.12 ـ توحيد صدوق، ص155؛ كافي، ج1، ص115؛ نورالثقلين، ج3، ص603.13 ـ نك: كافي، ج8، ص380 و 574.14 ـ طه، آيه 50.15 ـ توحيد صدوق، ص137.16 ـ همان، ص140.17 ـ همان، ص128.18 ـ نك: همان، ص146.