هميشه حقيقت
محمد راسخ (1) چكيده:
«حقيقتبرتر استيا مصلحت؟» يكى از پرسشهاى جدى است كه در نوشتهها و مذاكرات نظرى مكررا مطرح گرديده است . پرسش مزبور بر اين فرض استوار است كه گويى در مواردى حقيقت و مصلحت در تعارض واقع مىشوند و لازم استيكى را برگيريم و ديگرى را فرو نهيم . اما آيا اين تعارض يك متناقض نما (پارادوكس) نيست كه با كمى شكيبايى و تحليل بتوان گره آن را گشود و بساط تعارض ظاهرى را برچيد؟ در اين نوشتار تلاش خواهم كرد نشان دهم كه، نخست، وقتى مىگوييم حقيقت در واقع يك تئورى حقيقت (صدق) ارائه مىدهيم و دوم، مصلحتيكى از تئوريهاى حقيقت در حوزه معرفت ارزشى است و از اين رو در ذيل حقيقت و نه در تعارض با آن قرار مىگيرد (دقيقتر، همان حقيقتبايدى است) كه البته بر مدعيان اين تئورى است كه دلايل موجه ساز مكفى در دفاع از آن ارائه نمايند . گفتارى كه در پى مىآيد كوششى است در جهت روشن ساختن زمينه و ساختار مباحث مربوط به حقيقت و مصلحت، هرچند به نحو گذرا . واژگان كليدى:
حقيقت، مصلحت يكم، چه وقت تعارض (ادعايى) ميان حقيقت و مصلحت پيش مىآيد؟ اين تعارض هنگامى رخ مىدهد كه براى نمونه درمقابل گزاره «بايد همگان را به آرامش فرا خواند» مىپرسيم: چرا؟ ممكن است در پاسخ يكى از دو ادعاى زير مطرح گردد: (1) حقيقت اين است كه بايد همگان را به آرامش فراخواند، يا (2) مصلحت ايجاب مىكند كه همگان را به آرامش فرا بخوانيم . به ديگر سخن، در اين جا از معيار «صدق» (راستى) گزاره ياد شده سؤال نمودهايم كه در پاسخ دو معيار حقيقت و مصلحت پيشنهاد گرديدهاند . اما با گفتن «حقيقت اين است كه . . .» يا «مصلحت ايجاب مىكند كه . . .» كار پايان نمىپذيرد . پرسش را مىتوان روى خود معيارها برد و از مدعيان آن دو پرسيد: منظورتان از حقيقتيا مصلحت چيست؟ پيداست كه دو مفهوم مزبور به خودى خود مطلب زيادى به دست نمىدهند و نيازمند شرح و بسط مىباشند . درست مانند اين كه وقتى مىگوييم «عدالت ايجاب مىكند كه هر انسانى از آزادى برابر با انسانى ديگر برخوردار باشد» ، صرف بيان معيار عدالتبراى راستى ادعاى ياد شده گويا نيست و لازم است منظورمان از عدالت را شرح و بسط دهيم . توضيحات گوناگون زير ممكن است در شرح و بيان منظور از عدالت در ادعاى بالا آورده شوند: عدالتيعنى مقتضاى كرامت ذاتى انسان، يا عدالتيعنى كنار هم نگاه داشتن آزاديهاى فردى، يا عدالتيعنى رفع نيازهاى اساسى اشخاص، يا عدالتيعنى ايجاد فرصتهاى برابر و نمونههاى بسيار ديگرى كه مىتوان بر اين سياهه افزود . (2) علاوه بر اين بايد اضافه نمود كه تفاوت شروح مذكور بدين دليل است كه هر كدام از آنها از مبانى نظرى ويژهاى نشات مىگيرد و در نتيجه يك تئورى خاص پيرامون مفهوم عدالت را به دنبال مىآورد . مصلحت و حقيقت نيز وضعيتى مشابه دارند و از اين رو مفاهيمى از قبيل حقيقت، مصلحتيا عدالت را «مفاهيم تئوريك» مىنامند; چرا كه افزون بر نيازمندى به شرح و بسط، هر شرحى كه ارائه مىشود در واقع يك تئورى خاص پيرامون آن مفهوم است . بر اين پايه، هنگامى كه در ارزيابى صدق يك ادعا پاى حقيقتبه ميان كشيده مىشود و به نوبه خود در شرح حقيقت تئوريهاى گوناگون طرح مىگردند، سخن در نهايتبه تئوريهاى حقيقتيا صدق (3) منتقل شده است . (4) دوم، همه گزارههاى صدق و كذب بردار از جنس مثالهاى بالا نيستند . در يك تقسيم بندى كلى معارف بشرى را مىتوان به معارف حقيقى و ارزشى طبقه بندى نمود . نمونههاى پيشين گزارههايى بايد - انگار مىباشند كه درباره خوبى (يا بدى) برخى امور سخن مىگويند و بر آن اساس بدانها امر (يا از آنها نهى) مىكنند . اما دسته بزرگى از ادعاها مانند اين ادعا كه «آب درصد درجه به جوش مىآيد» ، گزارههاى هست - انگار مىباشند كه درباره واقعيات سخن مىگويند و به چيزى امر يا از چيزى نهى نمىكنند . در پاسخ به پرسش از راستى (صدق) نوع دوم گزارهها گفته مىشود كه براى نمونه «حقيقت اين است كه آب درصد درجه به جوش مىآيد» . بارى، در شرح و بسط حقيقت در اين حوزه از معرفت، تئوريهاى گوناگونى پيشنهاد شدهاند . از يك ديدگاه راستبودن يك گزاره، به تطبيق داشتن با واقعيات بيرونى بستگى دارد . (5) از ديدگاهى ديگر، كه نسبتبه دسترسى به واقعيتبيرونى ترديد دارد، راستى گزاره مزبور در سازگارى و تلائم آن گزاره با ديگر گزارههاى يك مجموعه نظرى نهفته است . (6) و از ديدگاه سوم، براى راستى آن گزاره بايستى راهى ميان دو راه پيشين جستجو كرد كه مىتواند قرائتى جديد و البته ترميم شده از يكى از دو تئورى پيشين باشد . و هنوز مىتوان به نمونههاى ديگرى از تئوريهاى صدق در اين ارتباط اشاره كرد، (7) اما ذكر اين نكته مهم است كه در اين جا كسى مصلحت را به عنوان يك معيار براى صدق ادعاهاى مربوط به واقعيات مطرح نمىكند . سوم، در حوزه معرفت ارزشى وضع به گونه ديگرى است . در پاسخ به پرسش از صدق گزارههاى بايد - انگار (مانند: «بايد امانت نگاهداشت» يا «نبايد به آزاديها تجاوز كرد») طيف وسيعى از تئورىها ارائه شدهاند . در يك سوى طيف اين ادعا وجود دارد كه خوبى يا بدى همانند ديگر واقعيات وجود خارجى دارند و يكى از ويژگيهاى طبيعى (8) امور مىباشند كه نه با حسهاى پنج گانه بلكه با نيروى خاصى در انسانها (يعنى شهود) درك مىشوند . (9) بر اين پايه وقتى از خوبى يا بدى چيزى سخن مىگوييم (و به دنبال آن، امر به چيزى يا نهى از چيزى ديگر مىكنيم) در واقع همانند گزارههاى حوزه معرفتحقيقى از واقعيات جهان خارج گزارش مىدهيم و جا براى هيچ گونه دخل و تصرف از جانب ما باز نيست . (10) در ديگر سوى طيف اين نظر وجود دارد كه خوبى و بدى (و امر و نهى) چيزى جز بروز احساسات و عواطف درونى انسانها نيست . از اين ديدگاه خوب يا بد پنداشتن چيزى دقيقا مانند «اهاه» يا «به به» گفتن در هنگام مواجهه با يك واقعيتيا حادثه است و گزارههايى كه آن احساس يا عاطفه را بيان مىكنند اساسا صدق و كذب بردار و قابل سنجش با چيزى نيستند . (11) در ميان دو نظر پيش گفته تئوريهاى گوناگون و رقيب ديگرى طرح شدهاند . (12) بر اساس يكى از اين تئوريها ادعاهاى ارزشى بر اصول و قضاياى عقلى استوارند . برخلاف نظريه تئورى طبيعى، حقيقت و صدق گزارههاى ارزشى (بايد - انگار) نه در تطبيق با واقعيات بيرونى كه بر اساس اصول اوليه و بنيادين عقلى سنجيده مىشود . (13) نظام ارزشى ايمانوئل كانت، فيلسوف آلمانى، از نمونههاى بارز اين دسته از تئوريهاست كه در پى فراهم آوردن «امر مطلق» اخلاقى با تكيه بر سه اصل پيشينى عقلى «جهان شمولى» ، «استقلال» و «غايتبودن انسان» مىباشد . (14) نوع ديگرى از تئورى صدق ارزشى، راستى گزارههاى بايد - انگار را مبتنى بر قرارداد و توافق اجتماعى مىداند . از اين منظر، يك امر يا نهى هنگامى راست و صادق است كه نتيجه يك توافق، واقعى يا فرضى/آگاهانه يا ناخودآگاهانه، بوده باشد . بنابراين تئورى امور خوب و امور بد، امورى هستند كه درباره خوبى و بدى آنها اتفاق نظر وجود دارد . (15) (در اين جا وارد اين بحث نمىشويم كه آيا منظور از اتفاق نظر، يكدستبودن اكثر آراء پيرامون يك امر استيا يكدستبودن تمامى آراء .) چهارم، يكى ديگر از تئوريهاى صدق در حوزه گزارههاى ارزشى تئورى سود - انگار است . بدين معنا كه از اين ديدگاه زمانى مىتوانيم يك بايد يا يك نبايد را راست و صادق بپنداريم كه سود و مطلوبيتبيشترى نصيب شمار بيشترى از مردم نمايد . و برعكس اگر زيان و رنجبيشترى براى شمار بيشترى از مردم به ارمغان آورد يك بايد يا يك نبايد دروغ و كاذب است . (16) اين همان تئورى مصلحت است و تقريبا تمامى كسانى كه از مصلحتسخن به ميان مىآورند، نظريه مزبور را در ذهن دارند . اما در اين صورت آنان ديگر نمىتوانند مصلحت را در برابر حقيقتبنشانند، چرا؟ دليل اين است كه اساسا تئورى ياد شده در شرح و بسط حقيقت ارزشى و صدق آن آورده شده است و اگر در عين ارائه تئورى مصلحتبراى حقيقت، حقيقت را در جايى ديگر و به گونهاى ديگر بدانند در واقع ادعايى تناقض آلود نمودهاند و بايد يا نبايد مذكور را هم صادق دانستهاند و هم كاذب . فرض كنيد كسى اين گزاره را صادر كند كه «بايد آزادى بيان داشت» . اگر از او بپرسيم چرا بايد آزادى بيان داشت، پاسخ خود را منطقا بايستى بر آن تئورى بنا كند كه از ديد او پشتوانه صدق گزارههاى ارزشى قرار مىگيرد . حال چنانچه بگويد وجوب آزادى بيان به اين دليل است كه منفعتبيشترى را براى شمار بيشترى از مردم به ارمغان مىآورد، در اين صورت نشان داده است كه معيار راستى و صدق گزارههاى ارزشى (اخلاقى و حقوقى) را سود بيشترى مىداند كه - در مقايسه با احكام ارزشى ديگر نصيب افراد مىكند . بدين سان، مدعى سخن پيشين بر اين باور است كه نبايد تئوريهاى ديگر را در موجه سازى ادعاى مورد بحثبه كار گرفت، و تنها معيار سود - انگار است كه مىتواند، و بايد، آن ادعا را به نحو موجه پشتيبانى كند . در غير اين صورت، يعنى اگر تئورى سود - انگار (مصلحت) را تنها تئورى قابل دفاع صدق براى آن دست گزارهها نداند و در عين حال آن را به كار گيرد، ترجيح بلا مرجح انجام داده و دچار تناقض گرديده است (17) چرا كه هم معتقد استبايد در موجه ساختن ادعاى مزبور تئورى مصلحت (سود - انگار) را به كار برد (و آن ادعا بر اين اساس صادق مىشود) و هم معتقد است نبايد تئورى مصلحت را در موجه ساختن به كار گرفت (و آن ادعا بر اين اساس كاذب مىشود) به اين دليل كه تئورى ديگرى وجود دارد كه بايد بدان توسل جست . پنجم، براى روشنتر شدن ادعاى بند پيشين بايد بيفزاييم، در برابر اين ادعا كه، براى نمونه، «حقيقت اين است كه بايد آزادى بيان داشت ولى مصلحت اين است كه نبايد آزادى بيان داشت» بايستى ميان مقام نظر و مقام عمل تفكيك قائل شويم . در مقام نظر بحثبر سر صدق و راستى ادعاى مزبور است و اين كه چگونه مىتوان بدون فرو غلتيدن در مغالطه و تناقض آن را موجه ساخت (تمام نكتهاى كه نوشته حاضر به دنبال آن است .) در چنين مقامى است كه بايد به دنبال معيارى براى صدق يك گزاره بايدى ادعا شده رفت و اگر تحليل بالا درستباشد، مصلحت مىتواند يكى از تئوريهاى مطرح براى صدق و حقيقت گزاره مزبور باشد . لكن در مقام عمل مهمترين مسالهاى كه پيش روى ما قرار مىگيرد به ميزان گزينهها و قدرت انتخاب عملى بر مىگردد . به ديگر سخن، مىتوان گفت اين كه حقيقت و صدق يك ادعا (مانند: «بايد همه آزادى برابر داشته باشند») به لحاظ تئوريك قابل دفاع است ضرورتا بدين معنا نيست كه در عمل همه آزادى برابر دارند و در توان ما هم هست كه براى همه آزادى برابر فراهم كنيم . اساسا هميشه ميان الگوهاى نظرى (مورد ايدهآل) و ميزان قدرت واقعى در عملى ساختن آن الگو فاصله وجود داشته و دارد، و همين فاصله است كه توان «نقد» را فراهم مىسازد (نقد هميشه محتاج نمونه ايده آل مىباشد .) اما و صد اما كه فاصله موجود نبايستى ما را به خلط ميان دو مقام تئورى و عمل و نام نهادن چنين خلطى به «مصلحت» ، سوق دهد . بدين معنا كه مىتوان فاصله موجود را بطور شفاف ذكر كرد، تصميمى به فراخور امكانات واقعى گرفت، و هنوز به تئورى قابل دفاعى كه ارائه شده وفادار ماند و عزم را بر حركتبه سوى آن تئورى و الگو جزم كرد . مغالطه از آنجا آغاز مىشود كه محدوديت عملى را بر جاى نظر بنشانيم و آن را تئورى مصلحتبناميم . در پايان، اجازه دهيد به جاى حركت از نظر و انتخاب به سوى واقعيت، توجه خود را ابتدا به واقعيات معطوف كنيم . اگر به موضوع از اين منظر بنگريم در خواهيم يافت كه تمامى نظامهاى ارزشى (اعم از اخلاقى، حقوقى و سياسى) با محدوديتها و واقعيتهاى جهان خارج مقيد و محدود مىشوند . اين سخن درستى است كه دنيا اگر دنياى ديگرى بود نظامهاى اخلاقى و حقوقى هم حتما نظامهايى ديگر بودند . به ديگر سخن، اگر اخلاق و حقوق براى آدميانى با ويژگيهاى ما آمدهاند بى ترديد بايستى با ساخت روانى و فيزيكى ما نيز متناسب باشند (18) (تكليف ما لا يطاق محال استيا به زبان امروزى: «بايد و مىتواند با هم متلازمند») (19) نكته حاضر را مىتوان به غرق بودن ما در اقيانوس علل و محدوديتهاى ناشى از آن تشبيه كرد و اين همان «واقع گرايى» است كه تئوريهاى ارزشى را به زمينه و دامنه ويژه و البته محدود واقعى خود توجه مىدهد . از واقع گرايى به اين معنا گريز و گزيرى نيست ولى بايد به اين توجه داشت كه واقع گرايى تنها مىتواند به منزله يك قيد براى تئوريهاى ارزشى نقش بازى نمايد و خود از جنس و در سطح آنان نيست . (20) بدين سان، اين طور نيست كه نظريههاى گوناگون اخلاقى بتوانند دستوالعملهاى كاملا متباين يا صد در صد متضاد صادر كنند . دستورهاى مزبور گرچه متفاوتند، اما نقاط مشترك فراوان دارند و مىتوان تئورىهايى غير از تئورى مصلحت (سود - انگارى) داشت و تصميماتى كم و بيش مشابه با تصميمات «مصلحتى» گرفت كه در عمل نتيجه آن دو بطور فاحش با هم فرق نداشته باشند . شباهتياد شده تا حد بسيار زيادى به بسته بودن دست ما در اتخاذ هر نوع تصميم برمى گردد . در يك كلام، لازم نيستبه دليل تنگناهاى عملى و محدود بودن شمار گزينهها، به پارادوكس حقيقت و مصلحت توسل جوييم .1) استاديار دانشكده حقوق، دانشگاه شهيدبهشتى . 2) در اين زمينه براى نمونه، رك: Kolm, S-C (1996), Modern Theories of Justice, Cambridge, Mass: The MITPress. Kymlicka, W.(ed.) (1992), Justice in Political Philosophy, Vols. I-II, England: Edward Elgar Publishing Limited. 3. Theories of truth. 4. See, for instance, Kirkham, R.L. (1992), Theories of truth: A Critical Intr Cambrige, Mass: The MITPress. :إo ,ءl¤ ہëp·N ق êoكٍN £ك¥h ok kD©O× ش×Dئ يçDتlëk êCpF Davidson, D.(1996), "The Folly of Defining Truth", in Philocophical Review. </ P <> 5. Correspondence theory. 6. Coherence theory. :إ . o ,éـى×q فëC ok cp®× êDçéëp²غ ´CكغC pF êl×Aok عCكـµ éF ق éغكطغ êCpF (7 - Audi, R. (1998), Epistemology: Acontemporary introduction to the theory of < Knowledge, london: Routledge. - Goodman, M.F. & Snyder, R.A. (eds.) (1993), Contemporary Reading in Epistemo NJ: Prentice Hall. - Chisholm, R.M. (1989), Theory of Knowledge, 3 rd ed., NJ: Prentice Hall. éئ فëC DëPvC éO¾o فىF qC ءl¤ êoكٍN ق يvDـzP¾p·× عDى× qp× é¬كFp× MDµDVoC ق سDF ذىدeN pFDـF éئ kكz kCpëC PvC فا@ط@× pF يـOG× oكFr× يO¾p·× éG·z قk عDى× بىا؟N ضlµ Dë بىا؟N éئ P؟ت lëDF jvDJ ok . ظëCوl،غ ذٌDآ قlغA فىF يا@ى@ا@؟@N D@vD@vC ¸¬Dآ بىا؟N ,lغoCk kكVق وlz kDë éG·z قk عDى× يëDçيzكJ ظç éئ فëC pF عقr¾C ق ظëoCk عDFq ق فçm عك×CpىJ éئ PvC يëDçêoكٍN ق ,كv بë qC ,ظç DF ذFDأO× ي¬DGNoC ok pثëlاë qC ذأOw× عDFq ق فçm éئ PvC وDتlëk فëC فO¾pت §p¾ ¢ىJ pF يـOG× قlغA عD@ى@× ذىخk UDOe× ق éOzClغ يـى،ىJ ءl¤ éOGخC oكFr×§p¾ ¢ىJ . lغكzي× ¸آCق ,كv pثëk qC ,يغقpىF عDèV DF «DGNoC ok ف@ى@ـ@a@ط@ç . lzDFي× 8. Natural properties. 9. See, for instance, May, L, & Friedman, M. & Clark, A.(eds.) (1996). Mind an Essays on Cognitive Scince and Ethice, Cambridge, Mass: The MITPress, ch, 1. . PvC ءشhC EDF ok يNCm fGآ ق فwd êoكٍN ,ée×Dw× êolآ éF Dë , (Natural Theory) < ي·ىG¬ êoكٍN عDطç فëC .10 Non - :kكzي× cp®× ہدOi× عCكـµ قk PeN ,TeF oكhCp¾ éF ق ءشhC é؟wد¾ éF «كFp× عكتDغكت êDçéOzكغ ok êoكٍN فëC (11 Emotionalism قcognitivism ءشhC é؟wد¾ ok ظè× êDçkpاëقo ي×DطN DGëpأN éئ Eكh oDىwF êDçéµكطW× qC ياë عCكـµ éF pëq pRC éF lىـئ وDثغ éغكط@غ êCp@F (12 :PvC وkoقA ظçkpت ,وlz kDë êDçkpاëقo عD·¨Cق oDRA qC يëDçوlërت ذأغ DF ق يiëoDN pOwF بë ok ظèغA Co :إ . o éغكطغ êCpF - Singer, P.(ed)(1994), Ethics, Oxford: Oxford University Press. 13. Rational theory. :إ .o éغكطغ êCpF - Kant,I. (1969), Fundamental Principles of the Metaphysics of Ethice, Transla Abbott, Thomas Kingsmill, 10 th ed., London: Longmans. - Paton, H.J (1976), The Moral law: Kant|s Groudwork of Metaphisic of Mortals, London: Hutchison. - Scruton, R. (1982), Kant, Oxford: Oxford University Press. 15. Contractarianism. قk . PvC éO¾o عA pئm سDF ok éئ êqDv pSئCld p¥ـµ pF وقشµkكh يiëoDN pىv ok êoDثغC - kكv éئ lz pئnO× lëD@F é@O@G@خC (16 HOا× êConت lأغ êCpF فىـaطç ق «DGNoC فëC ok . PvC وkCk êDV kكh ok rىغ Co يëCpت éWىOغ ق يëCpت Mnخ يـ·ë pثëk é؟خه× p¥ـµ :kكz é·VCp× pëq وDNكئ éOzكغ éF ,oكFr× . 3 £ ,1378/12/1 ,عDتkCqA p¥µ , [oDثغC - kكvPvDىv EDF ok يـiv :MCpئك×k oClطOvDىv] ,lطe× jvCo - :إ . o ,يدئ oك¬ éF êoDثغC - kكv HOا× يvopF ق é·خD®× êCpF فىـaطç - Sen, A, & Williams, B. (eds.) (1982), Uitilitarianism and Beyond, Cambridge: Cambridge University Press. - Smart, J.J.C. & Williams, B. (1973), Uitilitarianism for and Against, Cambri Cambridge University Press. 17. See Dworkin, R.(1984), "Rights as Trumps", in J.Waldron (ed.), Theories of ch. VII, P.155. et sep. 18. See, for instance, Williams , B.(1987), Ethics and the Limits of Philosoph Press. 19. Ought implies can.